با تکبر مادر شوهرم چکار کنم؟

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
با تکبر مادر شوهرم چکار کنم؟

سلام مادرشوهری دارم که به دلیل تکبری که در ذاتش هست هرچه من بیشتر محبت میکنم او در بین حرفهایش چندتا تیکه هم به من می اندازد دایم به چیزهای هیچ گاه نداشته اش به محل زندگیش به اقوام چولدارش مینازد هرچه من کوتاه می ایم وحرفی نمیزنم او بیشتر میگوید بعد که میرود من با خودم درگیرم تمام ذهنم میشود پراز جوابهایی که ای کاش به او گفته بودم هیچ چیز ندارد حتی نتوانست یه عروسی ساده ساده هم برایم بگیرد نه خریدی نه چیز درست وپیمونی با اینکه نه خودم نه خانواده ام هیچ گاه به رخشان نکشیدیم که برایم فلان وفلان نکردید اما بازهم از خودش میگوید وفامیلش وزادگاهش که به ویرانه شبیه است قیافه خودش به گداها میخورد اما خیلی به خودش مینازد حتی چندبار بهش پول داده بودن فکر کرده بودن مستحقه.فقط به خاطر ایمان واخلاق شوهر باهاش ازدواج کردم خیلی ساده گرفتیم.شوهرم هم میدونه مادرش اینجوریه ولی احترام مانع میشه چیزی بهش بگه.دیگه روانیم کرده نمیدونم باهاش چه طور برخورد کنم اگه محبت کنم روش زیادتر میشه خونه ی ماکه میاد زیاد میمونه چون شوهرم تک فرزنده همه نوع محبت بهش میکنم وحرفاشو تحمل میکنم وبه رو خودم نمیارم.گاهی از اقوامم سوال میکنه که مثلا عموت چکاره هست میدونم میخواد توحرفام چی پیداکنه بازم به روخودم نمیارم از حرفای تکراریش واینکه فک میکنه خیلی از مابالاتره ومن دارم عین کنیزک میزارم جلوش برمیدارم حالم بهم میخوره چون تا الان برخوری باهاش نکردم اگه یه دفعه بخام قاطی کنم وحرفای دلمو بزنم بدمیشه اقوام شوهرم منو دوست دارن وازم تعریف میکنن نمیشه اعتبارمو خراب کنم.خواهش میکنم منو راهنمایی کنید با این پیرزن متکبر چکار کنم.تمام ذهنم رو مشغول کرده.داره کاری میکنه که همخونه ی مابشه پدرشوهرم فوت شده وتنها هست.اگر این همه فخربه من نمیفروخت با همه ی خصوصیات دیگرش کنار میومدم ولی این یکیو نمیشه.دست به سیاهو سفید نمیزنه حتی توبچه داری هیچ کمکی بهم نکرد اما حالا ازاینکه بچه ام میگه مامان هم حسادت میکنه وهی بهش میگه بگو بابا یا بگو مادربزرگ.اینقد حسودومتکبره که دایم بچه امو سفارش میکنه که تو فامیلیت فلانه ومال فلان جایی بگو بابا بابا .دوست ندارم حتی قیافه شو ببینم .جلو مرم خودشو اونقد مظلوم میگیره که همه به حال من غبطه میخورن چه مادرشوهره خوب وساده ای داره.موندم بین جهنم وبهشت نمیدونم خودمومثل گذشته به خل بودن بزنم یا نزارم ازم سواستفاده کنه از طرفی شوهرم تک فرزنده مادرپیرش رو باید نگه داری کنه دلم نمیخاد بین مادرواولادی فاصله بیندازم وفردا که پیرزن مرد بگم کاش...

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امیدوار

کوثر2;575418 نوشت:
سلام مادرشوهری دارم که به دلیل تکبری که در ذاتش هست هرچه من بیشتر محبت میکنم او در بین حرفهایش چندتا تیکه هم به من می اندازد دایم به چیزهای هیچ گاه نداشته اش به محل زندگیش به اقوام چولدارش مینازد هرچه من کوتاه می ایم وحرفی نمیزنم او بیشتر میگوید بعد که میرود من با خودم درگیرم تمام ذهنم میشود پراز جوابهایی که ای کاش به او گفته بودم هیچ چیز ندارد حتی نتوانست یه عروسی ساده ساده هم برایم بگیرد نه خریدی نه چیز درست وپیمونی با اینکه نه خودم نه خانواده ام هیچ گاه به رخشان نکشیدیم که برایم فلان وفلان نکردید اما بازهم از خودش میگوید وفامیلش وزادگاهش که به ویرانه شبیه است قیافه خودش به گداها میخورد اما خیلی به خودش مینازد حتی چندبار بهش پول داده بودن فکر کرده بودن مستحقه.فقط به خاطر ایمان واخلاق شوهر باهاش ازدواج کردم خیلی ساده گرفتیم.شوهرم هم میدونه مادرش اینجوریه ولی احترام مانع میشه چیزی بهش بگه.دیگه روانیم کرده نمیدونم باهاش چه طور برخورد کنم اگه محبت کنم روش زیادتر میشه خونه ی ماکه میاد زیاد میمونه چون شوهرم تک فرزنده همه نوع محبت بهش میکنم وحرفاشو تحمل میکنم وبه رو خودم نمیارم.گاهی از اقوامم سوال میکنه که مثلا عموت چکاره هست میدونم میخواد توحرفام چی پیداکنه بازم به روخودم نمیارم از حرفای تکراریش واینکه فک میکنه خیلی از مابالاتره ومن دارم عین کنیزک میزارم جلوش برمیدارم حالم بهم میخوره چون تا الان برخوری باهاش نکردم اگه یه دفعه بخام قاطی کنم وحرفای دلمو بزنم بدمیشه اقوام شوهرم منو دوست دارن وازم تعریف میکنن نمیشه اعتبارمو خراب کنم.خواهش میکنم منو راهنمایی کنید با این پیرزن متکبر چکار کنم.تمام ذهنم رو مشغول کرده.داره کاری میکنه که همخونه ی مابشه پدرشوهرم فوت شده وتنها هست.اگر این همه فخربه من نمیفروخت با همه ی خصوصیات دیگرش کنار میومدم ولی این یکیو نمیشه.دست به سیاهو سفید نمیزنه حتی توبچه داری هیچ کمکی بهم نکرد اما حالا ازاینکه بچه ام میگه مامان هم حسادت میکنه وهی بهش میگه بگو بابا یا بگو مادربزرگ.اینقد حسودومتکبره که دایم بچه امو سفارش میکنه که تو فامیلیت فلانه ومال فلان جایی بگو بابا بابا .دوست ندارم حتی قیافه شو ببینم .جلو مرم خودشو اونقد مظلوم میگیره که همه به حال من غبطه میخورن چه مادرشوهره خوب وساده ای داره.موندم بین جهنم وبهشت نمیدونم خودمومثل گذشته به خل بودن بزنم یا نزارم ازم سواستفاده کنه از طرفی شوهرم تک فرزنده مادرپیرش رو باید نگه داری کنه دلم نمیخاد بین مادرواولادی فاصله بیندازم وفردا که پیرزن مرد بگم کاش...

بسمه تعالی
با سلام و تحیت و نیز عرض خوش آمد خدمت جنابعالی

مبتنی بر توضیحاتی که ارائه دادید به نظر می رسد که عملکرد مادر شوهر، بی ارتباط با احساس خود کم بینی در قبال شما نیست. به این خاطر سعی می کند نقاط ضعف را با طعنه و... بپوشاند.
چنین خصوصیتی باعث می شود که عیب جویی تشدید شود و اگر بهانه ای از سوی شما به دست آید، پیچیدگی موضوع بیشتر می شود. بنابراین با توجه به رابطه خوب و مطلوب شما و همسرتان و نیز احترام و جایگاهی که در میان اقوام دارید شایسته است به احترام همسر و پاس صمیمیت حاکم بر روابطتان، میزانی از حساسیت خود نسبت به رفتار و عکس العملهای ایشان کم کنید و توجه کنید که تغییر در سطح رفتار وی کار بسیار دشواری است که هزینه زیادی به شما تحمیل می کند.
در این بین اگر شرایط را مساعد می بینید، می توانید از همسرتان بخواهید که با رفتار حمایت گرانه و توجه بیشتر، این خلاء را پر کنند.

سلام علیکم.

ببخشید پا برهنه وسط بحث می آیم. صحبتهای کارشناس محترم حکیمانه است.

بنده فقط خواستم تأکید کنم بر روی نقش همسرتان، این مسائل را اگر شرایط محیا است با وی در میان بگذارید، و باهم راهکاری بیاندیشید. و اگر شرایط مساعد نیست و فکر میکنید آسیبی به روابطتتان بزند، سعی کنید شرایط را محیا کنید، فکر میکنم همسرتان بیشتر میتواند مدیریت کند و قضیه را حل کند.

موفق باشید.

به نظر من بهترین کار میتونه این باشه که یه بار 3نفری بنشینید و همین حرفارو بدون رو در بایستی به مادر شوهرتون بگید(البته خوب تو حرفاتون توهین نشه به خانواده شوهرتون)...منظور من اینه که شما مشکلات رو مطرح کنید هم فرد مقابل متوجه شه هم شوهرتون متوجه بشه, شاید اصلاح کرد اخلاقای بدشو اگرم نکرد حداقل شوهرتون موضوع رو میفهمه و این باعث میشه خیلی جاها جلوی ایجاد شدن ناراحتی های جدید رو بگیره...
نظر کارشناس محترم هم کاملا به جا هستش اما من فکر میکنم خواهرمون دیگه تحملش طاق شده...

سلام. منم تقریبا یه سری مشکلات با مادر همسرم داشتم ولی ب لطف خدا خیلی زود حل شد. بهتون پیشنهاد میکنم یعنی کاری ک خودم کردم اینطوری بوده ک هیچ وقت باهاش اونقد صمیمی نشدم ک بخوان هی خاطره تعریف کنن و بین خاطراتشون تیکه بارونم کنن با اینکه تویه یه آپارتمان هستیم ولی مدیریت روابط جزو مهم کاره البته همسرم هم همیشه هوامو داشته ... یه جوری رفتار کردم ک الان ک سه ساله باهاشونم مثله همون روز اول با همون تعارفات و دور بودن رفتار میکنن.شما سعی کن خیلی ب حرفاشون توجه نکنی یه مدت ک مثلا داره حرف میزنه یه عذرخواهی کن برو یه کاری رو انجام بده و برگرد و این جور کارا بعدش دیگه خودشون کم کم دیگه بی خیالت میشه ... البته نقش همسرت بشدت تعیین کننده ست ... ان شاالله موفق باشی ...

موضوع قفل شده است