سرباز شهید محمد صالحی

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سرباز شهید محمد صالحی


در دومین ماه بهار طبیعت که هنوز هفت روز از آن نگذشته بود و همچنان چکاوک ها آواز گل و شکوفه را نغمه می خواندند و در روستای بر ساحل نشسته ی دمدل از توابع بخش خورشرستم خلخال کودکی چشم به هستی گشود که نامش را محمد گذاشتند. آمدن محمد در بهار، فصل شکوفه ها ونسترن ها چنان شور و محبت و نشاط را گسترانیده بودکه هر کدام از اهالی روستا که آقای گنجعلی و خانم مارال را می دیدند به تولد گل نورسته شان تبریک و شادباش می گفتند.
نام محمد را مادر بزرگش در گوشش خواند تا در آینده محمد غیرت نشان دهد و در مقابل ابوسفیان تاریخ از آن دفاع نماید. او که سومین فرزند از نه فرزند خانواده بود کودکیش را با بازی و تفریح در حیاط و کوچه با همسالانش گذراند.
محمد در خانواده ای رشد می یافت که پدر مغازه ای داشت که وسایل آن را با قاطر و اسب از میانه می آورد و با کاسبی رزق حلال بدست می آورد. علاوه بر آن کشاورزی که پیشه ی همه اهالی روستا بود پدر محمد می کاشت و می چید تا محتاج غیر نباشد.
محمد با رسیدن به سن هفت سالگی راهی دبستان روستا شد. وی تکالیفش را به موقع آماده می کرد و به درس و مشقش بسیار حساس بود. از آن هنگام سهل انگاری و تنبلی را بر نمی تابید و در اکثر مواقع به همکلاسیهایش کمک می رساند. نشاط و چالاکی از کودکی در نهاد و رفتارش هویدا بود و به جهت داشتن خوش خلقی مورد پسند دوست و غریبه بود.
محمد دوران دبستان را با موفقیت سپری می نمود اما نبود مدرسه ی راهنمایی در روستای سی و چند خانواری دمدل او را چون سایر همکلاسیهایش به هشتجین مرکز بخش خورش رستم کشاند و ایشان در مدرسه ی فلسطین ثبت نام کرد و اکثر اوقات، پیاده راه هفت کیلومتری تا روستا را با دوستانش می پیمود و به عشق علم و دانش مصائب و مشکلات تحصیل را به جان می خرید.
به جهت اقتضای سنی معمولاً اختلافاتی با دانش آموزان سایر روستاها در هشتجین پیش می آمد و محمد وجود روحیه شجاعت و دفاع از مظلوم را در این مشاجرات از خود نشان می داد.
رمضان قدیری از دوستان و یار دبستانی محمد از تحصیلشان در هشتجین این گونه یاد می کند:
" روزی از هشتجین می خواستیم طبق روال پیاده به دمدل بیاییم، بچه های هشتجین جلوی راهمان را گرفتند و بهانه آورده و گیر می دادند، ما نیز چون غریبه بودیم اضطراب و دلهره از دعوا داشتیم. بگو مگوهای آنها با محمد این فرصت را به وجود آورد که یک یک بچه ها از فرصت استفاده کرده و فرار را بر قرار ترجیح دادند. محمد چون سرو آزاده در مقابل آنها ایستادگی کرد و هیچ هراسی به خود نشان نداد و شجاعانه بر سر گفته هایش ایستاد و آنها از جسارت محمد عقب نشینی کرده و بر گشتند. از آن هنگام ما که کنار محمد بودیم و می خواستیم به روستا برگردیم دیگر مزاحمی به سراغمان نمی آمد و غیرت و شهامتش زبانزد خاص و عام بود."
محمد کلاس اول راهنمایی را با موفقیت سپری نمود، اما فقر و محرومیت جامعه مانع از آن شد که قصد ادامه تحصیل دهد. وقتی محمد درس و مدرسه را رها کرد در کار کشاورزی مشغول شد و در کاشت و برداشت یاور پدر زحمتکش بود. ایشان هجده ساله بود که شعله های انقلاب خمینی کبیر(ره) در سراسر ایران زبانه می کشید و محمد چون سایرجوانان عاشق امام خمینی (ره) اعلامیه ها و بیانیه های حضرت امام را در بین دوستان پخش می کرد و بی باک و شجاع قدم در مبارزه با طاغوت می گذاشت.
محمد با رسیدن به سن سربازی، خود را به پاسگاه انتظامی هشتجین معرفی کرد و با سه تن از دوستان عازم شهرضا شدند و در لشگر پیاده حمزه سید الشهدا سازماندهی شدند. وی در پادگان شهرضا منشی فرمانده گردان بود و دوستانش از شجاعت، مهربانیت و مسئولیت پذیر بودنش هنوز هم ذکر می کنند.
دوست و همرزمش- منصورحیدری- که حدوداً 18 ماه با محمد همرزم بود می گوید:
" من از ساعت 2:30 تا 4:30 در پادگان کشیک بودم که ناگهان خوابم برده بود، وقتی از خواب بیدار شدم متوجه شدم سر نیزه ی اسلحه ام نیست. هراسان و دل نگران به سوی محمد دویدم و ساعت پنج بیدارش کردم. از اینکه هم آسایشگاهی هایمان به لیاقت و شجاعتش پی برده بودند با طمأنینه ی خاصی از پیدا شدن سر نیزه می گفت و مرا با حرفهایش آرامش می داد. قبل از اینکه صبحگاه شروع شود همانگونه که به من قول داده بود سر نیزه را پیدا کرد و مرا مؤکداً سفارش کرد تا سر پست نخوابم."
محمد حدود یکسال در شهرضا خدمت کرد و با آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران همواره فکر و ذکرش یاد جبهه ها و تأسف بر تجاوزگریهای رژیم بعث عراق بود. وی در نامه هایی که در آن ایام برای خانواده نوشته این احساس را اینگونه بیان می کند:
" پدر جان ما الان در پادگان شهرضا هستیم ولی از ماندن نگران هستیم برای اینکه گوش به رادیو و تلویزیون می دهیم می بینیم که کشور متجاوز عراق به کشورمان حمله می کند و بعضی از برادران مان را به شهادت می رساند. ما حاضر هستیم برای دفاع از کشور جمهوری اسلامی ایران تا آخرین قطره خونمان با دشمن بجنگیم. وظیفه هر ایرانی مسلمان است که در راه خدا قیام کنند و از مکتب اسلام و از خاک جمهوری اسلامی ایران دفاع کند تا به این ابرقدرتهای جهان ثابت نماید که ما مسلمانان از سلاحهایشان نمی ترسیم. سلاح ما ایمانمان و اعتقاد به خدای یکتا است و خداوند پشتیبان ما مسلمانان جهان است. این ابر قدرتها و یا دست نشانده گانش مانند صدام خائن به خاک ما تجاوز می کند اما ما سربازان حتی یک وجب از خاک خود نخواهیم گذشت و نخواهیم گذاشت دست آنها بیفتد. پدر جان آرزوی ما شهادت است. و این شعر را می نویسم تا آگاه باشید:


بود راه ما راه قرآن و دین بود خاک ما خاک ایران زمین

ایشان قبل از عزیمت به قم در اوایل مهر ماه سال 1359 نامه ای دیگری به پدرش می نویسد و در آن نامه از ضرورت دفاع و لبیک گوئی به امام و رهبرش می نویسد:
" پدر جان امیدوارم که در زیر سایه ی پروردگار صحیح و سالم باشی و بنده دعاگوی عمر شریفتان هستم. روز دوشنبه 21/7/1359 به مأموریت خواهیم رفت. امیدوارم این جمله باعث خوشحالیتان گردد، دیگر نمی خواهم برایتان در اینباره بنویسم، باید خودتان بدانید که مملکتتان در چه وضعیتی قرار گرفته است".
شامگاه بیستم مهر ماه سال 59 به گردان آماده باش دادند و لیست افراد اعزامی به خط مقدم جبهه خوانده شد اما نام محمد در بین آنها نبود.

همرزمش می گوید:

" نام شهید محمد صالحی بعد از قرائت اسامی اعزامی به خط آورده نشده بود و مسئولین به جهت نیازی که به وجود آن سرباز شجاع و مسئولیت پذیر در پادگان داشتند نام او را جزء افراد اعزامی نیاورده بودند، محمد خیلی نگران و پریشان بود. آنقدر به مسئولان اصرار کرد تا او را جزء اعزامیها قرار دهند."
محمد به همراه دوستانش عازم شهر قم شد تا از طریق قطار عازم جبهه های جنوب شود. با رسیدن سربازان به قم محمد در آن بین گم شد و سربازان و دوستانش مدام در پی اش بودند که ناگهان دیدند محمد می آید وقتی علت را پرسیدند گفت: مگر می شود من بدون زیارت قبر حضرت معصومه (س) از قم رد شوم.
قطار حامل سربازان ایران زمین به دزفول رسید و همه آرایش نظامی گرفتند. محمد در رسته ی توپخانه مشغول فعالیت شد. عملیات سوسنگرد 2 در راه بود. محمد چون دیگر همرزمانش برای مبارزه با دشمن متجاوز آماده می شد. درگیری و عملیات در تپه های الله اکبر آغاز شد و محمد چون دیگر همسنگرانش عاشقانه می رزمید و از خاک وطنش دفاع می کرد. ایشان با توپ 130 عمق خاک دشمن را نشانه می گرفت و دشمن را با شعله های آتشش زمین گیر ساخته بود. سحرگاه روز 29/8/1359 هواپیماهای رژیم، منطقه را زیر بمباران قرار دادند و ترکشهای بمب وسیله ای شد تا محمد به آرزوی دیرینه اش که همان شهادت در راه اسلام و وطنش بود برسد.
پیکر پاک آن شهید شجاع و غیرتمند بعد از انتقال به خلخال و سپس به هشتجین بر دوش ملت شهید پرور این شهر و اهالی روستای دمدل قرار گرفت و با شکوه خاصی تشییع شد و در مزار عمومی زادگاهش به خاک سپرده شد.
روحش شاد و راهش پر رهرو باد.


برچسب: 



ضمن سلام اميدوارم كه حالتان خوب بوده باشد و سلامتى همه شما را از خداوند متعال خواهانم پدر جان ما فعلا در پادگان شهرضا هستيم ولــى ما از ماندنمان در اين پادگان ناراحتيم زيرا به راديو تلويزيون كه گوش مىدهيم مىشنويم كه عراق تجاوزگر به مملكت اسلامى ما حمله مىكند و برادران ما را به شهادت مىرساندما هم حاضريم كه براى دفاع از كشور جمهورى اسلامى ايران تا آخرين قطره خونمان با دشمنان اسلام بجنگيم پدر جان شما بهتر از من مىدانيد كه آن برادرانيكه در مرزهاى جمهورى اسلامى ايران به درجه شهادت نائل مىشوند برادران دينى و اسلامى ما هستند پس ما چه فرقى با آنها داريم وظيفه هر فرد مسلمان اين است كه در راه خدا قيام كند و از مكتب اسلام و از خاك جمهورى اسلامى ايران دفاع كند تا به ابرقدرتها ثابت شود كه ما مسلمانان از سلاحهاىآنها ترسى ندارم و سلاح ما ايمان به خدا و اعتقاد به خداوند يكتاست و خداوند پشتيبان ما مسلمين جهان است ما هيچ موقع حاضر نيستيم اين ابرقدرت و يا دست نشاندگانش مانند صدام خائن به خاك ما تجاوز كند ما سربازان حتى يك وجب از خاك خود را نخواهيم گذاشت دست آنها بيافتد ما از كودك تا پيرمرد حاضريم با اين دشمنان اسلام مبارزه كنيم تا بر اين ابرقدرتها پيروز شويم
پدر جان آرزوى ما شهادت در راه اسلام است و اميدوارم شما مسلمانان ايرانى اين راه مستقيم اسلامى را درپيش گيريدوازشما خواهشدارمكهدر اين باره از طرف من نگران نباشيد اين يك سطر شعر را براى آگاهى شما مىنويسم:

بود راه ما راه قرآن و دين
بود خاك ما خاك ايران زمين

پدر جان اميدوارم از رفتنم به جبهه خوشحال باشيد وظيفه هر فرد مسلمان است كهبراى دفاعازخاك ميهن اسلامى به جبهه اعزام شود و تا آخرين قطره خونش در مقابل دشمن متجاوز بايستد و دشمنان اسلام را به هلاكت برساند و آرزوى بنده هم اين است كه تا آخرين قطره خونى كه در بدنم هست جهاد كرده و به درجهرفيع شهادت نائل آيم سلاح مسلمانان ايمان به خداستما هيچگونه ترسى ازسلاح امپرياليسم نداريم و چون امام ما فرموده است كه ما پيروز خواهيم شد و ؟؟؟ به يك فردا كه از جوان و پير حاضر شويم در راه اسلام جان نثار كنيم و انشاءالله كه اسلام پيروزاست.ولى بايد ما جوانان مبارزه كنيم و به درجه شهادت نائل آئيم تا پرچم اسلامرا در تمام دنيا به احتزازدربياوريم و شايد اين پيروزى را ما خودمان نبينيم ولىفرزندانكوچك ايرانى خواهند ديد وقت شما را نمىگيرم ازطرف من به تمام اهل خانواده و عموها و خالهها و خواهران و برادرانم سلام برسانيد. والسلام