جمع بندی مقصود از تفکیکی ها چه کسانی هستند؟

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مقصود از تفکیکی ها چه کسانی هستند؟

حاضر
مقصود از تفکیکی ها چه کسانی هستند و آیا دیدگاه های آنها درست است یا خیر؟

برچسب: 

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: جناب استاد

حاضر;574052 نوشت:
مقصود از تفکیکی ها چه کسانی هستند و آیا دیدگاه های آنها درست است یا خیر؟

بسمه تعالی

مکتب تفکیک

تفکیک در لغت به معنای «جداسازی» است (چیزی را از چیزی دیگر جدا کردن) و نابسازی چیزی و خالص کردن آن. مکتب تفکیک و جداسازی سه راه و روش معرفت، و سه مکتب شناختی است. در تاریخ شناختها و تأملات و تفکرات انسانی، یعنی راه و روش قرآن، راه و روش فلسفه و راه و روش عرفان. هدف این مکتب، نابسازی و خالص سازی شناختهای قرآنی و سره فهمی این شناختها و معارف است بدور از تأویل و مزج با افکار و نحله ها و برکنار از تفسیر به رأی و تطبیق تا حقایق وحی و اصول «علم صحیح» مصون ماند، و با داده های فکر انسانی و ذوق بشری در نیامیزد و مشوب نگردد. این سخنی است به اجمال در تعریف و هدف «مکتب تفکیک» چون در اینجا آهنگ بحثی گسترده نیست...

اما مهم این است که در کلمات مرحوم میرزا مهدی اصفهانی نه چنین اسمی وجود دارد و نه ایشان مدعی پی ریزی مکتبی بوده است به عنوان مکتب تفکیک. مدّتها پس از وی توسط یکی از نویسندگان معاصر که از مدافعان جدّی این نحله می باشند این مکتب با انتساب به ایشان پیشنهاد شد و مقبولیت یافت.

مشخصه بارز این مکتب فلسفه ستیزی و فیلسوف گریزی بسیار حاد ایشان است، بگونه ای که می توان آن را ذاتی این مکتب دانست و اصولاً پایه ریزی تفکیک در جهت ضدیّت با فلسفه بوده است.
در سراسر کلمات ساکنان اقلیم تفکیک کمتر مسأله ای به چشم می خورد که در آن با نظرات حکماء و عرفاء مخالفت شده باشد. این امر در کلمات آنها آشکار می نماید که به هیچ گونه قابل بنهان سازی نیست.
تمامی تلاش تفکیکیان در صحت نفی فلسفه و روش تعقّلی است اما نه با تصریح به بطلان احکام عقلی بلکه با بکار بردن تعبیر عقل فطری ـ که در کلام معاصران قائلان این نحله به عقل دفائنی و انواری یاد شده، رویه و مدعیّات خویش را برخاسته از آن عنوان نموده و در عین حال که از اخباری گری انتقاد می کنند، روش حکماء و مدّعیات آنها را برگرفته از عقل اصطلاحی که با تعبیراتی چون نکراء، شیطنت و عقل ابزاری از آن یاد می کنند. از یک سو این مبنا مطرح است که الفاظ اوّلاً و بالذات برای حقایق خارجیه وضع شده، بنابراین اساس مفهومی از عقل و علم ارائه شده که مجرّد است و هیچ سنخیّتی با انسان مظلم الذات ندارد.

ملاک ادراکات انسان، وجدان همین نور علم و عقل است که آن نیز فعل الهی است و ربطی به انسان و اعمال او ندارد. از سوی دیگر به معرفت فطری و نظریه تذکر و اعتبار ادراکات حس و اعمال ربطی پیدا نمی کند. از سوی دیگر به معرفت فطری و نظریه تذکر و اعتبار ادراکات حس و در عین حال، نفی ادراکات و علوم مصطلح بشری به دیدة اهتمام نگریسته می شود.
برخی از این مواضع، مخلوطی ناهمگون از چندین نظریه فلسفی و کلامی و اصول است که از یک سو به بعضی نظریات اشاعره روی آورده و از جانبی به نظریه افلاطون در مورد ادراک نزدیک شده و از جهتی به فلسفه های حس گرا گرایش پیدا کرده است.
برخی دیگر، حاصل جمود بر ظواهر روایی و برخی دیگر صرفاً به انگیزة نفی فلسفه بوده است. اصطلاح مکتب تفکیک که برای نشان دادن تباین کلی میان سه طریق فلسفه، عرفان و معارف خالص دینی مطرح شده است اگرچه عنوان جذابی است ولی حاوی ابهام و ایهاماتی نیز هست.
عده ای که خود را مروّجان این مکتب می دانند شاید عمده پیام آنان به پیروانشان این باشد که باید بر تمام ره یافت های فلسفی و عرفانی خط بطلان کشید، چرا که فلسفه و عرفان نه هدایت گرند و نه ایجاد معرفت می کنند، یعنی نه در حوزة دین و ایمان مفیدند و نه در قلمرو شناخت و معرفت.
مکاتب فلسفی از همه نوع و عرفان با همة انگاره هایش نه تنها با شریعت همخوانی ندارد بلکه تناقض و تباین صددرصد نیز دارد.
پس اهل تفکیک در ارائه تصویری متفاوت از تصویر شایع عقل (نیروی ادراکی در انسان) به تلاشی دست زدند تا عقل گرایی و تفسیر خویش را همان مراد و منظور شریعت از عقل معرفی نمایند. اهل تفکیک شیوة اخباری گرایی را در مواجهه با عقل نفی کردند و برای این روش توضیحات قرآن کریم و روایات را در باب حجّیت مطلق عقل کافی دانستند. از دیدگاه آنان علم و عقل نوری برای نفس ظلمانی به قیام صدوری پدیدار می شود. قیام صدوری به معنای وجدان و عرضی نوری برای نفس است.
بیان مفهوم ویژه برای عقل بر این اساس بنا شده است که عقل نو علم از سنخ نور هستند و نورانیّت آنها با نور حس شباهت دارد.

[h=3]فلسفه و عرفان ستیزی در مکتب تفکیک[/h][h=3][/h][h=3][/h] یکی از مستندات اساسی این دیدگاه در جهت نفی فلسفه نشان دادن عدم اصالت فلسفة اسلامی است. این مطلب به شیوه های گوناگونی دنبال می شود که از آن جمله موارد زیر هستند:
1ـ ریشه یابی علّت ورود فلسفه یونانی به جرگة علوم اسلامی و حوزة مسلمانان 2ـ بحث و بررسی مسائل گوناگون فلسفی و متناقض نشان دادن آرای فلسفی با مسائل وحیانی.
برای ریشه یابی فلسفة اسلامی و انگیزة ورود و استفادة از فلسفه چنینی اظهار شده است: در عصر امام رضا(ع) و بعد از آن، حادثة عظیم تری از حادثه سقیفه بر اسلام وارد آمده که ترجمة فلسفه و انتشار آن در بین مسلمانان به دستور رشید بود... رسوخ فلسفه در اذهان مسلمانان سبب وهن جمیع احادیث معارف در نظرشان گشت، حتی علمای متحّقق شیعه بر اثر مشوب بودن ذهن به فلسفه، به روایات اهتمام نکردند و این سبب شد بسیاری از اخبار متعارف از بین برود.

در کتاب ابواب الهدی اینگونه سخن گفته اند: «بعد از ظلم و جنایت بزرگ بر رسول و ائمه طاهرین به وسیلة مخلوط کردن علوم بشری با علوم دینی... خداوند به وعدة خود وفا کرد و عموم علماء و محدثین و فقهاء را هدایت کرد و خود را به آنها شناساند»

سخنان اهل تفکیک در این باره بسیار متداول و شایع است که مواردی از آنها را ذکر می کنیم:
1ـ فلاسفة اسلام منهدم کنندة اسلام هستند و خدمتگذاران آن نیستند.

2ـ هشیار باش ای خردمند که جمیع آن چه فلاسفه معتقدند با جمیع آن چه در شریعت وارد شده است متناقض است.

3ـ اساس فلسفه و عرفان با اساس شرایع و قرآن مخالف است.

4ـ بعضی از کم فکران که خبرویت و بصیرتی در معارف قرآن نداشته و کاملاً آشنا به حقایق و اساس این دین حنیف نبودند تخیل کرده اند که اساس معارف همان اساس ارسطو و فلاسفه یونان است.

میرزا مهدی اصفهانی صریحاً حکم به تباین کلی بین اسلام و حکمت نموده است و گفته است: فلاسفه اسلام منهدم کنندة اسلام اند نه خادم آن، درس میرزا مهدی را شیخ محمود حلبی تقریر کرده و بنام تقریرات یاد می شود.
یکی از بزرگان مکتب تفکیک گفته است: «فلسفه چیز مهمی نیست بلکه اهم مطالب است به حقایق وجدانی، فلسفه دشمن بزرگ معارف الهی است.»

حال چگونه می توان پذیرفت مکتبی که بزرگانش نسبت به فلاسفه و عرفا افتراء و توهین ها زدند که قلم جرأت نقل آن را ندارد آیا مراد از همه افتراها اجتهاد در فلسفه و بیان عدم تساوی کلّی بوده است؟! و چگونه بزرگانی چون فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق، خواجه طوسی، میرداماد، صدرالمتألهین، آخوند نوری، حکیم سبزواری، آقا محمدرضا قمشه ای، میرزا مهدی آشتیانی، علامه طباطبائی و سایر فلاسفه متأخر (قدس الله اسرارهم) و حکماء حاضر (دامت برکاتهم) را مشرک و هم ردیف شیطان می شمردند؟!

فلسفه و عرفان، ذوق و وجدان

عارف نامور حکیم متعالی پیشوای بزرگ شیعیان حضرت امام روح الله الموسوی الخمینی (رضوان الله تعالی علیه) در ضمن شرح حدیث 37 کتاب قیم اربعین (چهل حدیث) در عباراتی رسا فرموده اند:

«عرفان و علم و شناسایی و دانایی فرق واضح دارند و گویند: علم در اصل لغت مخصوص به کلیّات است و معرفت مخصوص به جزئیات و شخصیّات. و گویند: عارف بالله کسی است که حق را به مشاهدة حضوریّه بشناسد، و عالم بالله کسی است که به براهین فلسفیّه علم به حق پیدا کند. و بعضی گویند: علم و عرفان از دو جهت تفاوت دارند: یکی از جهت متعلَّق، چنانچه ذکر شد، و دیگر در معرفت سابقة فراموشی و نسیان مأخوذ است، پس چیزی را که ابتدائاً ادراک به آن متعلّق شد گویند علم به او حاصل شد و چیزی را که معلوم بوده و نسیان شد و ثانیاً مورد ادراک شد گویند معرفت به آن حاصل شد. و عارف را از آن جهت عارف گویند که متذکّر اکوان سالفه و نشآت سابقه به کَوْن مُلکی و نشئة طبیعی خود شود. و بعضی از اهل سلوک مدّعی تذکر عالَم ذَرّ هستند و گویند: اگر حجاب طبیعت که موجب این غفلت و نسیان است از پیش چشم سالک برداشته متذکّر عوالم سابقه می شود.
و بعضی از اهل ذوق می گفت: حقیقت معراج معنوی و روحانی تذکّر ایام سلف است... و این مطلب خود اگر فی نفسه صحیح باشد ولی حقیقت معراج عبارت از این رجوع قهقرایی بودن، در مشرب رحیق عرفان درست نیاید و در مسلک اصحاب قلوب صحیح ننماید، بلکه حقیقت معراج روحانی عبارت از...»

و در ضمن شرح حدیث چهلم می فرمایند: «عارف به معارف حقّه ارباب معرفت و یقین و سالک طریق اصحاب قلوب و سالکین می داند که منتهای سلوک سالکان و غایت آمال عارفان، فهم همین یک آیة شریفه محکمه است [هو الاول والاخر و الظاهر و الباطن و هو بکلّ شیءٍ علیم] و به جان دوست قسم که تعبیری برای حقیقت توحید ذاتی و اسمائی بهتر از این تعبیر نیست، و سزاوار آن است که جمیع اصحاب معارف برای این عرفان تام محمدی صلی الله علیه و آله و کشف جامع احمدی و آیة محکمة الهی سجده کنند و در خاک افتند، و به حقیقت عرفان و عشق قسم که عارف مجذوب و عاشق جمال محبوب از شنیدن این آیة شریفه اهتزازی ملکوتی و انبساطی الهی برای او دست دهد که لباس بیان به قامت آن کوتاه و هیچ موجودی تحمّل آن ندارد.
فسبحان الله ما اعظم شأنه و اجلّ سلطانه و اکرم قدره و امنع عزّهُ و اعزّ جنابه!
آنها که به کلمات عرفای شامخ و علمای بالله و اولیای رحمان خرده گیری می کنند، خوب است ببینند کدام عارف ربّانی یا سالک مجذوبی بیشتر از آنچه این آیة شریفة تامه و نامة قدس الهی متضمن است بیانی کرده یا تازه ای به بازار معارف آورده؟ اینک این کریمة الهیّه و آن کتب مشحونه از عرفان عرفا.» در ضمن در شرح حدیث بیست و چهارم دربارة معاندین علوم عقلیّه می فرمایند:

«پیش عقل سلیم همانطوری که تصدیق بی تصوّر از اغلاط و قبایح اخلاقیّه بشمار می آید، تکذیب بی تصوّر نیز همینطور بلکه حالش بدتر و قُبحش افزون است. اگر خدای تبارک و تعالی از ما سؤال کند که شما که مثلاً «معنی وحدت وجود» را به حسب مسلک حکما نمی دانستید و از عالِم آن علم و صاحب آن فنّ اخذ نکردید و تعلّم آن علم و مقدّمات آنرا نکردید، برای چه کورکورانه آنها را تکفیر و توهین کردید، ما در محضر مقدّس حق چه جوابی داریم بدهیم؟ جز آنکه سر خجلت به زیر افکنیم! و البته این عذر پذیرفته نیست که من پیش خود چنین گمان کردم. هر علمی مبادی و مقدّماتی دارد که بدون علم به مقدّمات، فهم نتیجه میسور نیست خصوصاً مثل چنین مسألة دقیقه که پس از عمرها زحمت باز فهم اصل حقیقت و مغزای آن به حقیقت معلوم نشود. چیزی را که چندین هزار سال است حکما و فلاسفه در آن بحث کردند و موشکافی نمودند تو می خواهی با مطالعة یک کتاب یا شعر مثنوی مثلاً با عقل ناقص خود ادراک آن کنی! البته نخواهی از آن چیزی ادراک کرد. «رحم الله امرءاً عرف قدره و لم یتعدّ طوره» [یعنی خداوند رحمت کند مردی را که اندازة خویش بداند و پا از گلیم خویش فرا ننهد.] و همچنین اگر از حکیمی متفلسف یا عارفی متکلّف سؤال شود: که تو که عالم فقیه را قشری خواندی و ظاهری گفتی و طعن به آنها زدی، بلکه طعن به یک رشته از علوم شرعیّه که انبیاء ـ علیهم السلام ـ از جانب رب الارباب برای تکمیل نفوس بشریّه آورده بودند زدی و تکذیب و توهین از آنها نمودی، به چه جهت دینیّه بود؟ و آیا با چه دلیل شرعی و عقلی جسارت به یک دسته از علماء و فقهاء را جایز دانستی؟ چه جوابی در محضر حق تبارک و تعالی دارد جز آنکه سر خجلت و انفعال را پیش افکند. در هر صورت از این مرحله بگذریم که ملالت آور است.»

در حاشیه اینگونه فرمایشات عرشی حضرت امام لازم است ذکر شود که در کتب عرفا و حکما مخصوصاً فصوص الحکم جناب محی الدین عربی و شرح های آن و حکمت متعالی جناب صدرای شیرازی از این تعبیراتی چون فلسفه ـ عرفان، ذوق، وجدان، زیاد استفاده شده است چه اینکه در آثار شاگرد مکتب قرآن و حکیم متعالی امام راحل کبیر نیز کم نیست.
مراد از تعبیر ذوق این است که باید هر حقیقت را به لحاظ ادراک خاص عینی موجودات دریافت و چشید نه فقط مفاهیم کلیه و معانی آنها را و این ادراک خاصی را تعبیر به ذوق می کنند.
علامة قیصری در ضمن شرح کلام ابن عربی در فصوص الحکم گویند: «والمراد بـ «الذوق» ما تجده العالم علی سبیل الوجدان و الکشف (کار کارف) لا البرهان و الکسب (کار حکیم و متکلم) و لا علی طریق الاخذ بالایمان و التقلید (کار انسان معتقد و مؤمن) فإن کلاً منها، و ان کان معتبراً بحسب مرتبة، لکنه لایلحق بمرتبته الکشفیة اذ لیس الخبر کالعیان.

منابع:
مقاله نقد مکتب تفکیک آقای سید محمد طباطبایی
مکتب تفکیک، محمدرضا حکیمی، ص 46

تقریرات میرزا مهدی اصفهانی، ص 6 ـ 154.

ابواب الهدی اصفهانی، ص 52.

بیان الفرقان، شیخ مجتبی قزوینی، ص 3ـ 82.

دروس، معارف الهیه، درس 8 .

چهل حدیث، امام خمینی، ص 621 ـ 622.

شرح فصوص الحکم داود القیصری، الجزء الثانی، تحقیق آیت الله حسن زاده آملی، ص 717


پرسش:
مقصود از تفکیکی‌ها چه کسانی هستند و آیا دیدگاه آنان درست است یا خیر؟

پاسخ:
الف: مکتب تفکیک سه راه و روش معرفت، و سه مکتب شناختی است. در تاریخ شناختها و تأملات و تفکرات انسانی، یعنی راه و روش قرآن، راه و روش فلسفه و راه و روش عرفان. هدف این مکتب، ناب سازی و خالص سازی شناخت‌های قرآنی و سره فهمی این شناخت‌ها و معارف است بدور از تأویل و مزج با افکار و نحله ها و برکنار از تفسیر به رأی و تطبیق تا حقایق وحی و اصول «علم صحیح» مصون ماند، و با داده های فکر انسانی و ذوق بشری در نیامیزد و مشوب نگردد.
مشخصه بارز این مکتب فلسفه ستیزی و فیلسوف گریزی بسیار حاد آن است.بگونه ای که می توان آن را ذاتی این مکتب دانست و اصولاً پایه ریزی تفکیک در جهت ضدیّت با فلسفه بوده است.

تمامی تلاش تفکیکیان در صحت نفی فلسفه و روش تعقّلی است اما نه با تصریح به بطلان احکام عقلی بلکه با بکار بردن تعبیر عقل فطری ـ که در کلام معاصران قائلان این نحله به عقل دفائنی و انواری یاد شده، رویه و مدعیّات خویش را برخاسته از آن عنوان نموده و در عین حال که از اخباری گری انتقاد می کنند، روش حکماء و مدّعیات آنها را برگرفته از عقل اصطلاحی که با تعبیراتی چون نکراء، شیطنت و عقل ابزاری از آن یاد می کنند.
اصطلاح مکتب تفکیک که برای نشان دادن تباین کلی میان سه طریق فلسفه، عرفان و معارف خالص دینی مطرح شده است اگرچه عنوان جذابی است ولی حاوی ابهام و ایهاماتی نیز هست.

عده ای که خود را مروّجان این مکتب می دانند شاید عمده پیام آنان به پیروانشان این باشد که باید بر تمام ره یافت های فلسفی و عرفانی خط بطلان کشید، چرا که فلسفه و عرفان نه هدایت گرند و نه ایجاد معرفت می کنند، یعنی نه در حوزة دین و ایمان مفیدند و نه در قلمرو شناخت و معرفت.
مکاتب فلسفی از همه نوع و عرفان با همة انگاره هایش نه تنها با شریعت همخوانی ندارد بلکه تناقض و تباین صددرصد نیز دارد.
میرزا مهدی اصفهانی صریحاً حکم به تباین کلی بین اسلام و حکمت نموده است و گفته است: فلاسفه اسلام منهدم کنندة اسلام اند نه خادم آن، درس میرزا مهدی را شیخ محمود حلبی تقریر کرده و بنام تقریرات یاد می شود.
یکی از بزرگان مکتب تفکیک گفته است: «فلسفه چیز مهمی نیست بلکه اهم مطالب است به حقایق وجدانی، فلسفه دشمن بزرگ معارف الهی است.»

ب: چگونه می توان پذیرفت مکتبی که بزرگانش نسبت به فلاسفه و عرفا افتراء و توهین ها زدند که قلم جرأت نقل آن را ندارد آیا مراد از همه افتراها اجتهاد در فلسفه و بیان عدم تساوی کلّی بوده است؟! و چگونه بزرگانی چون فارابی، ابن سینا، شیخ اشراق، خواجه طوسی، میرداماد، صدرالمتألهین، آخوند نوری، حکیم سبزواری، آقا محمدرضا قمشه ای، میرزا مهدی آشتیانی، علامه طباطبائی و سایر فلاسفه متأخر (قدس الله اسرارهم) و حکماء حاضر (دامت برکاتهم) را مشرک و هم ردیف شیطان می شمردند؟!
عارف نامور حکیم متعالی پیشوای بزرگ شیعیان حضرت امام روح الله الموسوی الخمینی (رضوان الله تعالی علیه) در در شرح حدیث بیست و چهارم دربارة معاندین علوم عقلیّه می فرمایند:

«پیش عقل سلیم همانطوری که تصدیق بی تصوّر از اغلاط و قبایح اخلاقیّه بشمار می آید، تکذیب بی تصوّر نیز همینطور بلکه حالش بدتر و قُبحش افزون است. اگر خدای تبارک و تعالی از ما سؤال کند که شما که مثلاً «معنی وحدت وجود» را به حسب مسلک حکما نمی دانستید و از عالِم آن علم و صاحب آن فنّ اخذ نکردید و تعلّم آن علم و مقدّمات آنرا نکردید، برای چه کورکورانه آنها را تکفیر و توهین کردید، ما در محضر مقدّس حق چه جوابی داریم بدهیم؟ جز آنکه سر خجلت به زیر افکنیم! و البته این عذر پذیرفته نیست که من پیش خود چنین گمان کردم. هر علمی مبادی و مقدّماتی دارد که بدون علم به مقدّمات، فهم نتیجه میسور نیست خصوصاً مثل چنین مسألة دقیقه که پس از عمرها زحمت باز فهم اصل حقیقت و مغزای آن به حقیقت معلوم نشود. چیزی را که چندین هزار سال است حکما و فلاسفه در آن بحث کردند و موشکافی نمودند تو می خواهی با مطالعة یک کتاب یا شعر مثنوی مثلاً با عقل ناقص خود ادراک آن کنی!

البته نخواهی از آن چیزی ادراک کرد. «رحم الله امرءاً عرف قدره و لم یتعدّ طوره» [یعنی خداوند رحمت کند مردی را که اندازة خویش بداند و پا از گلیم خویش فرا ننهد.] و همچنین اگر از حکیمی متفلسف یا عارفی متکلّف سؤال شود: که تو که عالم فقیه را قشری خواندی و ظاهری گفتی و طعن به آنها زدی، بلکه طعن به یک رشته از علوم شرعیّه که انبیاء( علیهم السلام) از جانب رب الارباب برای تکمیل نفوس بشریّه آورده بودند

زدی و تکذیب و توهین از آنها نمودی، به چه جهت دینیّه بود؟ و آیا با چه دلیل شرعی و عقلی جسارت به یک دسته از علماء و فقهاء را جایز دانستی؟ چه جوابی در محضر حق تبارک و تعالی دارد جز آنکه سر خجلت و انفعال را پیش افکند. در هر صورت از این مرحله بگذریم که ملالت آور است.»

موضوع قفل شده است