جمع بندی آیا این معجزات که در مورد حضرت علی (ع)گفته شده صحیح می باشند؟

تب‌های اولیه

3 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا این معجزات که در مورد حضرت علی (ع)گفته شده صحیح می باشند؟

:khandeh!:با سلام تعدادی از کرامات و معجزات که برای سیدنا علی بن ابیطالب قائل هستیم با هیچ عقلی جور در نمی آد یــــــــــــــا همه منکر شویم و روایترا جعلی بنامیم یا اینکه یکی لطفا بیاد توجیه کنه !!!
در زیر چند روایت برایمثال ذکر میکنیم!!!

سبب تاءخير نمازعصر


ابن بابويه در كتاب علل از حنانروايت كرده كه گفت : به حضرت صادق (ع ) گفتم : به چه علت اميرالمؤ منين نماز عصر را (در وقت ظهر) ترك كرد؟ و با اين كه براى او واجب بود كه نماز ظهر و عصر را باهمبخواند (چون مى دانست كه وقت نماز عصر موفق به اداى آن نمى شود، شايد هم جهت ديگرىدر نظر داشته ) كه به تاءخير انداخت ؟فرمود: وقتى كه آن جناب ، نماز ظهر راخواند، متوجه جمجمه اى شد كه روى زمين افتاده بود، با او تكلم كرده فرمود: اى جمجمهتو از كيستى ؟عرض كرد: من فلان بن فلان پادشاه آل فلانم ، اميرالمؤ منين (ع ) به او فرمود: حكايت خود، و هويت و زمانت را براى من بيان كن كه چه بوده ؟پسجمجمه شروع كرد به بيان خبر خود، و آنچه از خير و شر در زمانش ‍ اتفاق افتاده ومشغول صحبت با او شد تا آفتاب غروب كرد، و به سه حرف از انجيل با او سخن گفت كه عربكلام او را نفهميد، و چون از حكايت جمجمه فارغ شد به خورشيد فرمود: برگرد، خورشيدگفت : بعد از آنكه غروب كردم برنمى گردم ، حضرت خداوند عزوجل را خواند، و خدا هفتادهزار ملك كه هفتاد هزارزنجير آهنينبا آنها بود را به سوى خورشيد فرستاد، و زنجيرها را به گردنش گذاشته آن رابه رو كشيدند تا سفيد و روشن برگشت ، و اميرالمؤ منين (ع ) نماز خواند، آن گاهمانند ستاره سقوط كرد (و پايين افتاد). و علت تاءخير در نماز عصر اينبود.(29)
آقا والله خورشید دور زمین نمیگرده!والله دمای خورشید آهن و....ذوب میکنه در فاصله 20000کیلومتری و.... ؟؟؟:Narahat az::Narahat az::khandeh!::Khandidan!::khaneh:

بازگو كردن كرامات و معجزات به امام حسن (ع )


سلمان گفت : هنگامى كه مردم باعمر بيعت كردند، ما با اميرالمؤ منين على بن ابى طالب (ع ) در منزل آن حضرت بوديم . من ، امام حسن ، امام حسين (ع )، محمد بن حنيفه ، محمد بن ابى بكر، عمار بن ياسر ومقداد بن اسود كندى - رضى الله عنهم - امام حسن (ع ) عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ،سليمان بن داوود از پروردگارش ملكى درخواست كرد كه براى احدى بعد از خودش شايستهنباشد و خداوند شايسته نباشد و خداوند خواسته اش را به او عطا فرمود. آيا شما قدرتو سيطره داريد بر آن چه سليمان بر آن حكومت داشت ؟فرمود: به خدايى كه دانه راشكافت و مخلوقات را آفريد، گرچه سليمان بن داوود از پروردگارش ملك و پادشاهى رامساءلت كرد و خداوند به او مرحمت فرمود، ولى پدر تو تملك يافت بر ملكى كه بعد ازجدت رسول خدا(ص ) احدى نه قبل از ايشان و نه بعد از آن جناب بر آن تملك نيافت و نمىيابد.امام حسن (ع ) عرض كرد: ما مى خواهيم بعضى از كراماتى را كه خداوند به شماتفضل كرده ، به ما نشان دهيد.اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: ان شاء الله چنين خواهمكرد. سپس برخاست و وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و مقدارى دعا كرد كه احدى آن رانفهميد. بعد با دست به سمت مغرب اشاره كرد و فورا تكه ابرى آمد و بر بالاى خانهايستاد، در حالى كه قطعه ابر ديگرى در كنار آن بود. اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اىابر، به اذن خداى تعالى پايين بيا. ابر پايين آمد در حالى كه مى گفت : شهادت مى دهمخدايى جز الله نيست و محمد رسول اوست و تو خليفه و وصى رسول خدا هستى . هر كس در توشك كند، حتما هلاك مى شود و هر كس به تو تمسك جويد، راه نجات و رستگارى داخل مىگردد. سپس قطعه ابر بر زمين گسترده شد؛ به طورى كه گويى فرشى مبسوط در آن جا بود. اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: بر روى ابر بنشينيد. همگى نشستيمو جا گرفتيم . بعد به تكه ابر اشاره كرد و او نيز همانند اولى سخن گفت و اميرالمؤمنين (ع ) تنهايى بر آن نشست . سپس به كلامى تكلم فرمود و به ابر اشاره كرد كه بهطرف مغرب حركت كند. ناگاه بادى به زير دو ابر در آمد و آنها را به آرامى از زمينبلند كرد. من به طرف اميرالمؤ منين (ع ) متمايل شدم . على (ع ) بر مسندى قرار داشتو نور از چهره مباركش مى درخشيد؛ به طورى كه چشم ها تاب ديدن آن را نداشت .امامحسن (ع ) عرض كرد: يا اميرالمؤ منين ، سليمان بن داوود به واسطه انگشتريش اطاعت مىشد، اميرالمؤ منين به چه وسيله اى فرمانبردارى مى شود؟ فرمود: من چشم خدا در زمين وزبان گوياى او در ميان خلقش ‍ هستم . من آن نور خدايى هستم كه هرگز خاموش نمى شود. من آن در (رحمتى ) هستم . كه خداوند از طريق آن ، به ساير مخلوقات نعمت مى دهد و منحجت خدا در ميان بندگانش هستم . سپس فرمود: آيا دوست داريد انگشترى سليمان بن داوودرا به شما نشان دهم ؟ عرضه داشتيم : آرى . دست در گريبان نمود وانگشترى از طلابيرون آورد كه نگين آن از ياقوت سرخ بود و بر آننوشته شده بود: محمد و على . سلمان گفت : ما تعجب كرديم . فرمود: از چه چيزى تعجبمى كنبد؟ (چنين كارى ) از مثل من عجيب نيست . من امروز به شما چيزى نشان خواهم دادكه هرگز نديده ايد.امام حسن (ع ) عرض كرد: ميل دارم ياءجوج و ماءجوج و سدى كهبين ما و آن هاست ، را به من نشان دهى . بادى از پايين ، تكه ابر را به حركت درآوردو در هوا بالا برد. ما صداى آن باد را كه همانند رعد بود مى شنيديم . اميرالمؤ منين (ع ) در جلوى ما حركت مى كردتا اين كه به كوه بلندى رسيديم كه در آن درختى بود كهبرگ هايش ريخته و شاخه هايش خشك شده بود.امام حسن (ع ) عرض كرد: چرا اين درختخشك شده ؟فرمود: از آن بپرس ؛ به تو پاسخ خواهد داد.امام حسن (ع ) فرمود: اى درخت ، چرا آثار خشكى بر تو مى بينم ؟ درخت پاسخ نداد.اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: به حقى كه من بر تو دارم ، او را پاسخ بده .سلمان مى گويد: سوگند به خداشنيدم درخت مى گفت : لبيك ، لبيك اى وصى و جانشين رسول خدا(ص )، سپس عرض كرد: اىابا محمد، همانا اميرالمؤ منين (ع ) در هر شب ، وقت سحر نزد من مى آيد و دو ركعتنماز در كنار من مى خواند و بسيار تسبيح مى گويد. وقتى از دعا فراغت مى يابد، تكهابرى سفيد كه از آن بوى مشك به مشام مى رسد مى آيد؛ در حالى كه بر روى آن ، تختى وحضرت بر آن مى نشيند و حركت مى نمايد و به سبب اقامتى كه نزد من مى فرمايد و بهبركت آن جناب ، من زندگى مى كنم . چهل روز نزد من نيامده و اين ، سبب خشكى من است . سپس اميرالمؤ منين برخاست و دو ركعت نماز خواند و دست مباركش را بر آن درخت كشيد،درخت سبز شد و به حال اولش بازگشت و سپس اميرالمؤ منين (ع ) به باد دستور داد تا مارا به حركت در آورد. ناگهان ملكى را ديديم كه يك دستش در مغرب ودست ديگرش در مشرق بود.وقتى اميرالمؤ منين (ع ) را ديد، گفت : شهادت مى دهمجز ((الله )) خدايى نيست ، شريك و همتايى ندارد و گواهى مى دهم كه محمد بنده و رسولخداست كه او را با هدايت و دين حق ارسال فرمود تا آن دين را بر ساير اديان برترىدهد؛ اگر چه مشركان را خوش نيايد و شهادت مى دهم كه تو به حقيقت و به راستى وصى وجانشين رسول خدايى .سلمان گفت : عرض كردم : يا اميرالمؤ منين ، اين كيست كه يكدستش در مغرب و دست ديگرش در مشرق است ؟حضرت فرمود: اين ملكى است كه خداوند اوراماءمور ظلمت شب و روشنايى روزساخته و از اين ماءموريتتا روز قيامت ، كنار مى رود. به درستى كه خداوند، امر دنيا را به من واگذارده واعمال بندگان در هر روز، به من عرضه مى شود و بعد به جانب حق تعالى بالا مى رود. سپس به سير خودمان ادامه داديم تا اين كه به سد ياءجوج و ماءجوج رسيديم ، اميرالمؤمنين (ع ) به باد فرمود: ما را در دامنه اين كوه پايين آورد و با دست به كوه بلندىاشاره كرد كه كوه خضر بود. ما به سد نگاه كرديم . ارتفاعش به اندازه اى كه چشم كارمى كرد بود. رنگش سياه بود كه گويى پاره اى از شب ظلمانى است . از اطرافش دود بيرونمى آمد. اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: اى ابا محمد، من صاحب اختيار بر اين بندگان هستم .سلمان گفت : من سه دسته را ديدم كه طول يك دسته از آن ها به اندازه صد و بيستذراع بود و بلندى دسته دوم به اندازه شصت ذراع و دسته سوم ؛ يكى از گوش هايش رازيرش پهن مى كرد و با گوش ديگر، خودش را مى پوشاند.سپس اميرالمؤ منين (ع ) بهباد فرمان حركت داد و او ما را به طرف كوه قاف برد. به آن كه رسيديم ، ديديم اززمرد سبز است و ملكى به صورت شاهين بر فراز آن بود. وقتى با اميرالمؤ منين (ع ) راديد، عرضه داشت : سلام بر تو اى وصى و جانشين رسول خدا، آيا به من اجازه سخن گفتنمى دهيد؟امام پاسخ سلام او را داد و به او فرمود: اگر مى خواهى صحبت كن و اگربخواهى ، به آن چه از من بپرسى تو را خبر مى دهم .ملك گفت : يا اميرالمؤ منين ،شما بفرماييد.حضرت فرمود: به تو اجازه دهم تا به زيارت خضر بروى .گفت : آرى .حضرت فرمود: به تو اجازه مى دهم ، ملك بعد از آن گفت : به نام خداوند بخشندهمهربان ، به سرعت حركت كرد.سلمان گفت : مدت كم بر فراز كوه راه رفتيم . ناگهانهمان ملك را ديديم كه به مكان خودش بعد از زيارت خضر بازگشت . به اميرالمؤ منين (ع ) عرض ‍ كردم : آن ملك را ديديم به زيارت خضر نرفت ، مگر وقتى كه از شما اجازه گرفت .حضرت فرمود: اى سلمان ، به آن كسى كه آسمان را بدون ستون برافراشت ، اگر هركدام از (ملايكه ) اراده كند به اندازه يك نفس از مكانى كه در آن هست جا به جا شود،چنين نخواهد كرد، مگر اينكه من به او اجازه دهم و حال و وضع پسرم حسن نيز اين گونهمى شود، و بعد از او حسين و نه نفر از فرزندان حسين كه نهمين آن ها حضرت قائم است .گفتيم : اسم ملك موكل به كوه قاف چيست ؟فرمود: ترحابيل .گفتيم : اميرالمؤ منين ، چگونه هر روز به اين مكان مى آييد و باز مى گرديد؟فرمود: همانگونه كه شما را آوردم . سوگند به آن كسى كه دانه را شكافت و مخلوقات را آفريد، بهدرستى كه من بر ملكوت آسمان و زمين ، تملكى دارم كه اگر بعضى از آن را بدانيد قلوبشما تاب تحمل آن را ندارد. همانا اسم اعظم (كه نزد ما سوى الله است ) هفتاد و دوحرف است كه يك حرف آن نزد آصف بن برخيا بود كه بدان تكلم نمود و خداوند، زمين بيناو و بين تخت بلقيس را فرو برد؛ به طورى كه دست او به تخت رسيد.سپس زمين دركمتر از يك چشم به هم زدن به حالت اوليه اش بازگشت . و نزد ما (اهل بيت )، هفتاد ودو حرف اسم اعظم است و يك حرف از آن نزد خداوند است كه در علم غيبش ، آن را به خودشاختصاص داده است . هيچ توانايى و نيرويى نيست ، مگر به سبب خداى بلند مرتبه عظيمالشاءن . شناخت ما را هر آن كس كه شناخت و انكار كرد هر آن كس كه انكار كرد.سپسحضرت برخاست و ما نيز برخاستيم . ناگاه با جوانى در كوه مواجه شديم كه بين دو قبرنماز مى خواند. عرضه داشتيم يا اميرالمؤ منين ، اين جوان كيست ؟فرمود: صالحپيغمبر خداست و اين دو قبر، قبر پدر و مادر است كه ما بين آنها خداوند را عبادت مىكند. وقتى كه جوان به اميرالمؤ منين (ع ) نگاه كرد نتوانست خودش را نگه دارد و بهگريه افتاد و با دست به اميرالمؤ منين (ع ) اشاره كرد و دستش را به طرف سينه اشبازگرداند و گريه مى كرد. اميرالمؤ منين (ع ) نزد او ايستاد تا اين كه از نمازفراغت يافت . به او گفتيم : گريه تو براى چيست ؟صالح (ع ) گفت : اميرالمؤ منين (ع ) در هر صبح كه از كنار من عبور مى كند، نزد من مى نشيند و وقتى كه به او مىنگرم قوتم افزونى مى يابد و اكنون ده روز است كه از ديدار او محروم هستم و اين امرمرا مضطرب و بى تاب ساخته .سلمان گفت : ما از اين موضوع تعجب كرديم . آرى ،حضرت برخاست و ما نيز همراه آن جناب برخاستيم . سپس ما را وارد بستانى كرد كهزيباتر از آن را نديده بوديم . در ميان آن ، انواع ميوه ها و انگورها بود. نهرهاىآب جارى و پرندگان بر فراز درختان نغمه سرايى مى كردند. هنگامى كه پرندگان آن حضرترا ديدند، آمدند و بر دور سر آن جناب شروع به چرخيدن كردند تا اين كه به وسط بستانرسيديم ، تختى را مشاهده كرديم كه بر آن جوانى دراز كشيده بود و دستش را بر سينه اشگذاشته بود. اميرالمؤ منين (ع ) انگشترش ‍ را بيرون آورد و آن را در انگشت سليمان (ع ) كرد. سليمان برخاست و گفت : سلام بر تو اى اميرالمؤ منين (ع ) و اى وصى رسولخدا. به خدا سوگند تو صديق اكبر و فاروق اعظم هستى . به راستى هر كس به تو متمسك شدرستگار گرديد، و نااميد و زيانكار شد هر كس از تو تخلف نمود، و من به حرمت شما ازخداوند مساءلت كردم و خداى تعالى ، اين ملك را به من عطا فرمود. سلمان گفت : وقتىكه سخن سليمان بن داود را شنيدم ، بى اختيار شدم و بر پاهاى اميرالمؤ منين (ع ) افتادم و آنها را بوسيدم و حمد خدا را به خاطر نعمت بزرگش كه همان هدايت و راهنمايىبه ولايت اهل بيت است ، به جا آوردم . (اهل بيت ) كسانى هستند كه خداوند آنها را ازهر گونه پليدى پاك و منزه فرموده است . همراهان من نيز همانند من بر قدم مولاافتادند.پس از اميرالمؤ منين (ع ) پرسيدم : پشت كوه قاف چيست ؟فرمود: وراىآن چيزى است كه علم شما به آن نمى رسد.عرضه داشتيم : آيا شما آن را مىدانيد؟فرمود: علم من به وراى كوه قاف مثل علم و آگاهى من است به احوال اين دنياو هر آن چه در آن است . همانا من بعد از رسول خدا(ص ) محافظ و گواه بر آنم ، اوصياىبعد از من رسول خدا(ص ) محافظ و گواه بر آنم ، اوصياى بعد از من نيز همين طورهستند. بعد فرمود: به راستى ، من به راه هاى آسمان داناتر از زمينم . ما آن اسممخزون و پوشيده ايم . ما اسماء حسنايى هستيم كه هرگاه خدا را به حرمت آن (اسماء) بخوانند، اجابت مى فرمايد. ما نام هاى نوشته شده بر عرشيم و به سبب ما، خداوندآسمان و زمين و عرش ‍ و كرسى و بهشت و جهنم را آفريد و ملايكه ، از ما تسبيح وتقديس و توحيد و تهليل و تكبير را آموختند. و ما كلماتى هستيم كه حضرت آدم آن را ازپروردگارش فرا گرفت و خداوند توبه او را (به بركت آن كلمات ) پذيرفت .سپس حضرتفرمود: آيا مى خواهيد، چيز عجيبى به شما نشان دهم ؟عرض كردم : آرى .فرمود: چشم هايتان را ببنديد. چنين كرديم . بعد فرمود: چشم هايتان را باز كنيد، وقتى چشمگشوديم ، شهرى را ديديم كه بزرگتر از آن را نديده بوديم . بازارهايش برقرار و درميان آن ها، مردمانى بودند به بلندى درخت خرما كه به بزرگى آنها نديده بوديم ، عرضهداشتيم : اى اميرالمؤ منين (ع )، اين ها چه كسانى هستند؟فرمود: باقيمانده هاىقوم عاد. كافرانى كه ايمان به خداوند نمى آورند. دوست داشتم آن ها را به شما نشاندهم . مى خواهم اين شهر و اهل آن را هلاك نمايم ، در حالى كه آن ها نمى فهمند (و بىخبرند).عرض كرديم : يا اميرالمؤ منين (ع )، آيا آنها را بدون دليل هلاك مىنمايد؟فرمود: نه ، بلكه با دليل و برهانى كه به ضرر آن هاست . سپس حضرت به آنها نزديك شد و براى آن ها نمايان شد. آن ها قصد كشتن آن جناب را كردند و اين درحالى بود كه ما آنها را مى ديديم ، ولى آن ها ما را نمى ديدند. حضرت از آن ها دور وبه ما نزديك شد و دست بر سينه ها و بدنهاى ما كشيد و كلماتى را بيان فرمود كه آن رانفهميديم و براى بار دوم به سوى آن ها بازگشت تا اين كه برابر آن ها رفت و فريادىدر ميان آن ها كشيد. سلمان گفت : گمان كرديم كه زمين زير و رو شد و آسمان فرو ريختو صاعقه ها از دهان حضرت بيرون مى آمد و احدى از آنها باقى نماند. عرض ‍ كرديم : ياامير المؤ منين ، خداوند با آنها چه كار كرد؟فرمود: هلاك شدند و همگى به طرفآتش جهنم رفتند.گفتيم : اين معجزه اى است كه ما نه مثل آن را ديده ايم و نهشنيده ايم .حضرت فرمود: مى خواهيد چيز عجيب ترى از اين (قضيه ) را به شما نشاندهم ؟ گفتيم : تحمل چيز ديگرى را نداريم . پس بر هر كس كه تو را دوست نمى دارد وايمان به فضل و بزرگى قدر و منزلت تو نمى آورد، لعنت لعنت كنندگان و لعنت مردم همهملايكه تا روز قيامت بر او باد. پس از آن حضرت خواهش كرديم ما را به سرزمين خودمانبازگرداند.فرمود: اگر خدا بخواهد، چنين خواهم كرد و به دو ابر اشاره فرمود و هردو به ما نزديك شدند. حضرت فرمود: بر سر جاى خودتان بنشينيد و ما بر روى ابر نشستيمو خود آن جناب بر ابر ديگرى سوار شد و به باد فرمان داد تا اين كه به آسمان پروازكرديم و زمين را همانند درهمى مشاهده مى كرديم . سپس در كمتر از يك چشم به هم زدن ،ما را در خانه اميرالمؤ منين (ع ) پياده كرد.زمان رسيدن ما به مدينه ظهر بود ومؤ ذن اذان مى گفت و اين در حالى بود كه وقتى از مدينه بيرون رفتيم ، هنگام بالاآمدن خورشيد بود. گفتيم عجبا! ما در كوه قاف بوديم كه در فاصله 5 سال راه بود و درطى پنج ساعت از روز، به مدينه بازگشتيم . اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: به راستى ، اگرمن اراده نمايم كه تمام دنيا و آسمان هاى هفت گانه را در كمتر از يك چشم به هم زدنزير پا بگذارم به سبب آنچه كه از اسم اعظم نزد من است ، چنين خواهيم كرد. عرضهداشتيم : به خدا قسم ، شما آيه بزرگ خدا و معجزه روشن او بعد از برادر و پسر عمويتهستى .(17)

17- على (ع ) و المناقب ، ص 146 - 135.

29- اثبات الهداة ، ج 4، ص 483 و 484.

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدرا

با سلام و عرض ادب

1)‌ باید توجه داشت که معجزه امری خارق عادت و بر خلاف قوانین جاری طبیعت است که از طرف شخص مدعی نبوت و در جهت اثبات نبوت خویش صادر می گردد؛‌ به گونه ای که دیگران از آوردن همانند آن عاجز می باشند. از آنجا که شیعه امامت را استمرار امر نبوت می داند و جایگاه امامت را امری انتصابی از سوی خداوند می داند، تبعا مردم نقشی در تعیین امام نخواهند داشت و در چنین احوالی در صورتی که صدق دعوای امامت مبتنی بر انجام امری خارق عادت باشد، بر امام است که چنین امری را آشکار سازد.

2) قرآن کریم در پاره ای موارد به بیان برخی از معجزات انبیاء علیهم السلام پرداخته است، از سرد شدن آتش بر ابراهیم خلیل علیه السلام تا شکافته شدن دریا و اژدها شدن عصا و زنده نمودن مردگان و... اگر در قرآن کریم این معجزات بیان نمی گردید، ‌شاید برای بسیاری شنیدن این امر که عصا در دست موسی علیه السلام تبدیل به اژدها گردیده و یا دریا بر آنحضرت شکافته گردید و...،‌و و یا داود علیه السلام با پرندگان صحبت می نمود و یا باد مسخر سلیمان علیه السلام گردید و عیسی علیه السلام مردگان را زنده می نمود و... امری غریب و غیر قابل باور جلوه می نمود و پذیرش آن توسط بسیاری با شک و تردید به همراه می بود.

3) شکی نیست که از امام علی علیه السلام که شخصیت وجودی آنحضرت تجلی کاملی از شخصیت رسول مکرم اسلام صلی الله علیه وآله است کرامات بسیاری ظهور نموده که تعداد بسیار کمی از آنان بدست ما رسیده است؛ اما در این میان برخی کرامات نیز نقل شده که از جهت سند[1] و دلالت دارای خدشه می باشند.

دو روایت فوق نیز بدین صورت می باشند که هم از جهت سند و هم از جهت دلالت مخدوش بوده و قابل پذیرش نمی باشند.

موفق باشید.


[/HR] [1] . البته باید توجه نمود که عدم وجود سنددر همه ی موارد، الزاما به معنای غیر واقع بودن محتوای آن نخواهد بود .
موضوع قفل شده است