چگونگی حفظ روحیه حین ارتباط با افراد ایرادگیر و دچار وسواس فکری

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونگی حفظ روحیه حین ارتباط با افراد ایرادگیر و دچار وسواس فکری

با عرض سلام...
گاهی شخص یا اشخاصی در زندگی انسان با وسواس، خرده گیری زیاد و ایرادهای مدام موجب پریشانی و ناراحتی پیاپی انسان می شوند. در مواردی می توان از این افراد دوری نمود اما گاه اجتناب از برخورد و حتی کم کردن رابطه با ایشان امکان پذیر نیست. بعنوان مثال افراد نزدیک خانواده.. گاه می توان با این افراد صحبت کرد و آنها را امر به معروف و نهی از منکر کرد. اما در اغلب موارد، نتیجه دادن این مساله بسیار زمان بر خواهد بود و در طول این مدت ممکن است اثرات نامناسب روحی و روانی (مانند افسردگی، از بین رفتن اعتماد به نفس و غیره) گریبانگیر فردی شود که به ناچار در نزدیک افراد بهانه جو و دچار وسواس قرار گرفته است و یا با این دسته از افراد زندگی می کند. لطفا به من بفرمایید چگونه می توان اثر چنین روابطی را خنثی نمود و دچار افسردگی و عدم اعتماد به نفس نشد؟ چگونه می توان آرامش ذهنی خود را حفظ کرد؟ نقش ایمان در نگاه داشتن آرامش و اعتماد به نفس چیست؟ چگونه می توان روحی داشت که تسلیم ایرادهای بی دلیل این و آن نشود و در این حملات پیاپی خود را نبازد؟ با سپاس فراوان...

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد راهنما

[=arial]با عرض سلام خدمت شما پرسشگر گرامی امیدوارم نمکاتی که خدمتتان عرض میکنم راهگشا باشد
مواجهه با انسانهایی دارای وسواس یا اخلاق نامتناسب سخت می باشد ولی باید بدانید که این کار که با برنامه ریزی انشاءالله به درمان منتهی می شود بسیار ارزشمند است چرا انسان وسواسی همچون مریض می باشد و مریض داری و حمایت و درمان مریض ثواب فراوان دارد البته با اطلاعاتی که شما در اختیار ما گذاشته اید نمیدانیم بگوییم که آیا وسواس است یا بد اخلاقی یا چیز دیگرو نیاز به اطلاعات بیشتری در این زمینه است

نکاتی جهت کسب ارامش
1 - ناآرامى عوامل و زمينه‏هايى دارد كه بايد شناسايى و زدوده شود و البته شما به صورت کلی مطرح نمودید ولی سعی کنید که علاوه بر رعایت نکات زیردر زمینه کسب آرامش به فکر درمان و تغییر رفتار کسانی که موجب آزار شما می شوند در صورت صلاحدید نکاتی را در زمینه رفتار آن اشخاص و ارتباط آنان با شما ذکر فرمایید تا بیشتر بتوانیم اظهار نظر نماییم

سعى در درك صحيح از فلسفه زندگى و حيات اين مقوله كمك خواهد كرد تا انسان، جايگاه خود را در هستى بشناسد و در پرتو آن، راه درست زندگى را بيابد.و از طرف دیگر توجه به ارزش کاری که انسان در حال انجام آن می باشد کمک خواهد نمود و دسترسى به اين نكات، بخش مهمى از نگرانى‏ها را برطرف خواهد ساخت.
2 ياد خدا و توجه به جايگاه او در هستى و اينكه ما در حال سير به سوى او هستيم: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».
3 - بر پاداشتن نماز در اوقات خود و با توجه به شرايط و آداب آن
4 - تلاوت قرآن و تأمّل و تدبّر در آيات آن‏
5 - دعا و راز و نياز با خالق هستى، به ويژه در شب‏ها و مواقع تنهايى و شركت در مجالس عمومى دعا مثل دعاى كميل، ندبه....
6- توكل به خداوند در همه امور زندگى و اعتماد و اعتقاد به قضا و قدر الهى
اساسا ارتباط با خدا آرامش‏آور است يعنى، انسان ذاتا دوستدار و عاشق خدا است و وقتى عاشق به معشوق برسد آرامش مى‏يابد. از طرف ديگر خداوند در قرآن فرموده است كه: «در مؤمنان سكينه و آرامش نازل مى‏كند».
7- برنامه‏ريزى در امور زندگى و اختصاص اوقاتى براى تفريحات سالم و تهى از گناه

[=1]

  • [=arial]- مشاوره‏هاى علمى و تخصصى و نيز تغذيه مناسب در تقويت اعصاب و روان مؤثر است
  • [=arial]- گناه و معصيت و نافرمانى خداوند متعال از عوامل اصلى ناراحتى‏هاى روانى است
  • [=arial]- انجام واجبات و انس با خدا مخصوصاً نماز اول وقت و با جماعت
  • [=arial]-رفتن به زيارت اهل قبور و شهدا و ياد قبر و قيامت و برزخ و معاد و توجه به آرامگاه اصلى و ابدى، در رهايى از تألمات و ناراحتى‏هاى دنيوى مؤثر است.
  • [=arial]- انجام اعمال مستحبّى كه شخص از آن لذت مى‏برد، اگر با استمرار و مراقبه انجام شود، در طول مدت زمان متناسب، شخص را به قرار و آرامش مى‏رساند.
    [/]
    [=arial]
    در مجموع، مى‏توان گفت ناآرامى ريشه‏هايى دارد كه بايد خشكانيده شود آنگاه زمينه مناسب براى رسيدن به آرامش از راه‏هاى عقلانى و شرعى فراهم مى‏آيد و انسان با توكل و اعتماد به منبع اصلى آرامش (خداوند) به مقصود دست مى‏يابد « الذين آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذكرالله، الا بذكرِالله تطمئنّ القلوب‏».

    در پايان توجه به اين نكته ضرورى است كه آرامش روحى مراتبى دارد و دستيابى به آن به تدريج حاصل مى‏شود درست مانند ساير ملكات روحى كه با تمرين و گذشت زمان حاصل مى‏شود. رسيدن به آرامش نيز نيازمند طى اين مراحل است. اين مراحل بعضى جنبه سلبى دارد مانند ارتكاب محرمات كه دل را آلوده و در نتيجه ناآرام مى‏كند. كسى كه مى‏خواهد به آرامش واقعى دست يابد راهى ندارد جز اين كه در گام اول مطيع نواهى خداوند متعال شود و از آنچه حضرت حق نهى كرده اجتناب كند و بعضى جنبه ايجابى دارد يعنى بعد از اين كه دل از گرد غبار گناه پاك گرديد، مستعد پذيرش حقايق و ملكات پسنديده نفسانى مى‏شود و اين كار صرفاً از طريق انجام تكاليف الاهى و واجبات و مستحبات امكان‏پذير است. بنابراين، آرامش دل محصول عبوديت محض حق تعالى است و راهكار عملى آن نيز اجتناب از گناهان و انجام واجبات و مستحبات است و در هر زمانى به تناسب استعداد و توانمندى‏هايى كه انسان دارد، متوجه او مى‏شود.
    در پناه قرآن و عترت موفق باشید
    یا علی

  • از پست شما و راهنمایی ارزنده تان بسیار ممنونم و برایتان ارزوی سعادت و رستگاری دارم
    من سوالاتی دارم که مسلما برای افراد متدینی که ممکن است این پست راببینند؛ ساده و سطح پایین باشد. اما چون به نطرات راهگشای شما نیاز دارم؛ بدون خجالت و با عرض پوزش مطرح می کنم...
    من نیاز دارم توکل کنم و بدانم خداوند توکل مرا پذیرفته است. در این بین شاید شیطان فریبم می دهد که مدام به من تلقین می کند توکل من از ناحیه خداوند مورد پذیرش نیست و من نمی توانم امور زندگیم را به دستان قدرتمند خدای خودم بسپارم: چون گناه کارم. چون خودخواهم. چون در عبادت هواسم پرت است ... چون نحوه ارتباط همسرم با من انقدر برایم مهم شده که به یک اخم او همه چیز را ببازم و به نظرم این خلاف دین است ... چون شکرگذار نبوده ام... چون صفت شجاعت در وجودم کمرنگ است... چون.... چون....
    خداوند یکتا تاکنون بسیاری از مواردی که به وی توکل کرده ام را به نحو معجزه آسایی اداره کرده است. اما من بدون رجوع به این موارد و قدردانی، به آینده ام شک کرده ام.... نمی دانم چرا این حس به سراغ من امده که خود را لایق نمی دانم و فکر می کنم خداوند (نعوذبالله) دیگر حمایتم نمی کند و .... یک سری حرف های کفر آمیز..... من نیاز دارم این مساله برایم حل شود. گاهی فکر می کنم علاقه شدید من به همسرم مانع رابطه عاشقانه من با خدای خودم، شده است و گاه فکر می کنم انقدر به همسرم اهمیت می دهم که خداوند مرا به او واگذار کرده است... و دیگر توکلم را نمی پذیرد...
    از طرفی درگیری شدید در کار، درس و امور روزمره مرا از خواندن نمازهای مستحبی دور کرده است اگرچه معتقدم کارمن نوعی عبادت محسوب می شوداما حتی این فکر هم آرامم نمی کند مثلا می گویم شاید خداوند نیت خیر مرا در کارم نپذیرد...
    ذهن من درگیر است و من عاجزانه به دنبال راه نجاتی هستم... من عاجزانه به دنبال راهی برای غلبه بر نقاط ضعف خود، رسیدن به آرامش و توکل، و راهی برای غلبه بر مشکلات زندگی خود هستم...
    لطفا مرا با احادیث و آیات قرآن راهنمایی کنید.... و لطفا خط به خط پست مرا پاسخ دهید که امید هدایت در محافل قرآنی و معنوی دارم. شاید بیراه نباشد اگر درباره مجالسی که نام خداوند در آن برده می شود بگوییم: موسی اینجا به امید قبسی می آید...

    پیشاپیش سپاس گزارم. مولا علی یارتان...

    سلام دوست من.ببخشید بنده هم خواستم نظرم رو بنویسم گرچه اساتید قطعا جواب کاملی میدن ... دوست من خب چرا میذاری این افکار بهت هجوم بیارن؟ من از خودت میخوام ک متن ات رو خط ب خط بخونی بعد اونجاها ک بویه امید رو میدن رو با قرمز خط بکشی و هر روز نگاشون کنی خودتون میگین خدا همیشه یه جوری دست تونو گرفته ک خودتون اسمش رو گذاشتین معجزه !!! بعد میگین خدا منو دوس نداره یا یه همچین چیزی !!! من فکر کنم شما زیاد ب شیطان بها دادین و راه حل اش هم اینه ک ب محض اینکه این افکار اومد سراغتون یه آیه قرآن ک خیلی ب دل تون میشینه رو سریع بخونین و فکر رو از ذهن تون پاک کنین. ببخشید البته این یه نظر شخصی بود.هرجا هستین موفق باشین. :Gol:

    کاملا حق با شماست...
    ممنونم باور کنید خیلی سعی می کنم اما نمی توانم.
    از طرفی وقتی غمگین می شوم نمی توانم به چیز دیگری به جز مشکلم فکر کنم نمی دانم چرا خودم را می بازم...
    در لحظات غم و ناامیدی تنها چیزی که باعث می شود دست از اشک ریختن بردارم همین قرآن خواندن هست. اما نمی دانم چرا انقدر به اشکها مجال می دهم که بیایند و همه چیز را خراب تر کنند و من را دلمرده تر کنند و زندگی را به نظرم سیاه تر جلوه دهند... فرمایش شما کالا صحیح است و من هم قبول دارم اما ... در عمل نمی توانم!

    نیکی 62;572391 نوشت:
    من نیاز دارم توکل کنم و بدانم خداوند توکل مرا پذیرفته است. در این بین شاید شیطان فریبم می دهد که مدام به من تلقین می کند توکل من از ناحیه خداوند مورد پذیرش نیست و من نمی توانم امور زندگیم را به دستان قدرتمند خدای خودم بسپارم: چون گناه کارم. چون خودخواهم. چون در عبادت هواسم پرت است ... چون نحوه ارتباط همسرم با من انقدر برایم مهم شده که به یک اخم او همه چیز را ببازم و به نظرم این خلاف دین است ... چون شکرگذار نبوده ام... چون صفت شجاعت در وجودم کمرنگ است... چون.... چون....
    خداوند یکتا تاکنون بسیاری از مواردی که به وی توکل کرده ام را به نحو معجزه آسایی اداره کرده است. اما من بدون رجوع به این موارد و قدردانی، به آینده ام شک کرده ام.... نمی دانم چرا این حس به سراغ من امده که خود را لایق نمی دانم و فکر می کنم خداوند (نعوذبالله) دیگر حمایتم نمی کند و .... یک سری حرف های کفر آمیز..... من نیاز دارم این مساله برایم حل شود. گاهی فکر می کنم علاقه شدید من به همسرم مانع رابطه عاشقانه من با خدای خودم، شده است و گاه فکر می کنم انقدر به همسرم اهمیت می دهم که خداوند مرا به او واگذار کرده است... و دیگر توکلم را نمی پذیرد...

    [=arial]با عرض سلام مجدد خدمت شما پرسشگر گرامی
    [=arial]


    [=Traditional Arabic]

    [=arial]توكّل به معناى اعتماد و تكيه بر خداست و اين كه انسان بر خود و نيروها و توانمندى‏هاى خود يا ديگران اعتمادى نداشته باشد. چون هر كس در كارى كه خُبره نيست و يا توان آن را ندارد وكيل مى‏گيرد. انسان در امور و شئون خود نه خُبره است و نه توانايى و قدرت انجام آن را دارد، چنان كه ديگران نيز مانند او هستند و وضعيتى بهتر از او ندارند. لذا بايد به يك مبدأ خبير و قادر تكيه كند و اين همان توكّل بر خداست: «ومَن يَتوكّلْ عَلى الله فهو حَسْبه‏(1) هر كس برخدا توكّل كند خدا كفايت مهمات و مشكلات او را مى‏كند» «حَسْبنا الله ونِعْم الوكيل‏(2) خدا كفايت مشكلات ما را مى‏كند و او بهترين وكيل و تكيه‏گاه است»، «على الله فلْيتوكّل المتوكّلون‏(3) تكيه كنندگان بايد فقط بر خدا تكيه كنند». ودر واقع توکل راهیست برای رسید[=book antiqua][=arial]ن به خداوند[=arial]
    در زمینه محبت به همسر
    محبت بين دو همسر به تعبير صريح قرآن كريم از نشانه هاى خداوند و دليلى بر عظمت و كمالات اوست. قرآن كريم مى فرمايد: «و من آياته ان خلق لكم من انفسكم ازواجا لتسكنوا اليها و جعل بينكم موده و رحمه ان فى ذلك لايات لقوم يتفكرون‏ از نشانه هاى خداوند اين است كه براى شما همسرانى آفريد كه در كنارش آرامش يابيد و بين شما دوستى و رحمت قرار داد در اين امر نشانه هايى براى اهل انديشه است»(1)
    حال چگونه ممكن است چيزى كه خداوند خود آفريده و به عنوان نشانه خود معرفى نموده مانعى بر سر راه تكامل و قرب به او باشد؟ چگونه ممكن است محبت بين دو همسر نشانه خداوند باشد ولى مانع شناخت و معرفت الهى گردد؟
    اين محبت كه آفريده خداوند است و به طور فطرى در انسان ها قرار داده شده نه تنها مانع شناخت خداوند و قرب به او نمى باشد بلكه وسيله اى براى معرفت خداوند و تقرب به او مى باشد.
    بنابراين محبت بين زن و شوهر و بين پدر و مادر و فرزندان شعبه و شاخه اى از محبت خداوند و در طول محبت او مى باشد به شرط اين كه به آن استقلال داده نشود و بريده از خداوند نباشد.
    (1) (روم، آيه 21).



    [=arial]ظاهرا این موارد را که گفتید در واقع نوعی تلقین می باشد که در صورتی که ادامه پیدا کند خود موجب وسواس فکری می شود لذا بهترین راه در این مواقع پس از بالا بردن مختصر اطلاعات عدم توجه به این افکار می باشد و در صورتی که دوباره این افکار به سراغ آمد و نتونستید که آنها از خود دور کنی این روشها رو اجرا کنید
    1 غرقه سازى بدين صورت كه فرد مبتلا به آن، با اختيار خود آن قدر خود را در معرض همان موضوعى كه از آن رنج مى برد قرار دهد تا از آن فكر خسته و متنفر شود. بنابراين هر روز، زمانى را به فكر كردن درباره موضوع خود اختصاص دهيد و آن چنان و آن قدر درباره آن فكر كنيد كه از آن متنفر شويد. در نتيجه هرگاه بدون اختيار هم ذهنتان به آن معطوف شد و خواستيد از روى اجبار تكرار كنيد، اراده و اختيارتان در دور كردن آن فكر و اجتناب از آن، چيره وحاكم شود.
    2 هرگاه ذهنتان بدون اختيار مشغول همان اوهام و افكار بيهوده شد، مشت خود را محكم روى زمينى بكوبيد با گفتن ذكر ((لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم)) از جاى خود بلند شده، تغيير حالت دهيد تا بدين وسيله از آن فكر تكرارى رهايى يابيد.
    3 كش نازكى را دور مچ دست خود بنديد. هرگاه افكار به سراغ شما آمد، با كشيدن كش و رها كردن آن روى دستتان و ايجاد درد مختصرى روى مچ خود، از آن فكر رهايى خواهيد يافت.
    4 با خودتان عهد ببنديد و برنامه ريزى كنيد كه زمان فكر كردن درباره موضوع ، ساعت خاصى باشد (مثلا 4/ 5 تا 5 بعد از ظهر) و در طول روز هرگاه اوهام و افكار وارد ذهنتان شد، به خودتان بگوييد زمان فكر كردن فلان ساعت مقرر است و در زمان مقرر نيز مدتى را به فكر كردن درباره آن موضوع اختصاص دهيد و ذهنتان را به آن مشغول سازيد تا اين كه در طول روز و به طور پراكنده، ذهنتان مشغول آن نباشد. ضمنا آن زمان اختصاصى را به تدريج در طى (مثلا 30 روز) روزى يك دقيقه كم كنيد تا به صفر برسد.
    5 هر روز به خود تلقين كنيد كه ((من قادرم این افكار را كنار بگذارم)) زيرا تلقين يكى از راه هاى مبارزه با افكار منفى است

    نیکی 62;572391 نوشت:
    از طرفی درگیری شدید در کار، درس و امور روزمره مرا از خواندن نمازهای مستحبی دور کرده است اگرچه معتقدم کارمن نوعی عبادت محسوب می شوداما حتی این فکر هم آرامم نمی کند مثلا می گویم شاید خداوند نیت خیر مرا در کارم نپذیرد...

    این افکار تلقین می باشند و بهترین را ه ترتیب اثر ندادن به این افکار و دور ساختن ذهن از این افکار می باشد

    نیکی 62;572391 نوشت:
    ذهن من درگیر است و من عاجزانه به دنبال راه نجاتی هستم... من عاجزانه به دنبال راهی برای غلبه بر نقاط ضعف خود، رسیدن به آرامش و توکل، و راهی برای غلبه بر مشکلات زندگی خود هستم...
    ل

    با توکل بر خداوند و توسل به اهل بیت مواردی را که خدمتتون عرض کردم رعایت فرمایید انشاءالله موفق خواهید شد
    در پناه قرآن و عترت موفق باشید
    یا علی
    موضوع قفل شده است