حدیث و داستانهای معصومین ودوستداران آنها

تب‌های اولیه

70 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حدیث و داستانهای معصومین ودوستداران آنها

علي (ع) امام و سرپرست مردم بعد از رسول خدا (ص)بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْمنصور بن حازم مي گويد: به محضر امام صادق (ع) رفتم و عرض كردم: خداوند برتر از آن است كه به وسيله مخلوقاتش شناخته شود، بلكه مخلوقات، به سبب خدا شناخته مي شوند.امام: راست گفتي.منصور: كسي كه بداند براي او پروردگاري هست، سزاوار است بداند كه خدا در مورد بعضي از امور، خرسند است و درباره بعضي ديگر خشمگين است و خرسندي او جز به وسيله وحي او يا رسول او معلوم نگردد و كسي كه بر او وحي نمي شود، بايد در جستجوي كسي باشد كه بر او وحي مي شود، كه همان پيامبران باشند، وقتي كه پيامبران را يافت بايد بداند كه آنها حجت و راهنما از جانب خدا هستند و پيروي از آنها واجب است.سپس منصور افزود: من با اهل تسنن چنين مناظره كردم:آيا شما مي دانيد كه پيامبر (ص) حجت خدا در ميان انسانها بود؟اهل تسنن: آري اين را مي دانيم.منصور: پس از رحلت پيامبر (ص)، حجت و راهنماي مردم كيست؟اهل سنت: قرآن، بعد از رسول خدا (ص)، حجت و راهنماي مردم است.منصور: من در رابطه با قرآن، ديدم تمام فرقه هاي اسلامي، به آن ايمان دارند و هر فرقه اي از مسلمين براي غلبه بر فرقه ديگر، به قرآن استدلال مي كند (و آيات قرآن را طبق سليقه خود، بر عقيده خود تطبيق مي نمايد)، از همين موضوع دانستم كه قرآن بايد داراي قيم (سرپرست و راهنما و تفسير كننده) باشد و آن قيم، آيات قرآن را هر گونه معني كند حق است، بر اين اساس به اهل تسنن گفتم:به من بگوئيد، قيم و راهنماي قرآن كيست؟اهل تسنن: راهنماي قرآن، افرادي هستند مانند: ابن مسعود، عمر، حذيفه.منصور: آيا آنها تمام قرآن را مي دانند؟اهل تسنن: نه.منصور: من هيچكس را نديده ام كه بگويد كسي جز حضرت علي (ع)، همه قرآن را مي داند، زيرا هر وقت مطلب نامعلومي به ميان آيد، آن گويد: نمي دانم و اين گويد: نمي دانم و … ولي علي (ع) مي گويد: (من مي دانم)، از اين طريق گواهي مي دهم كه علي (ع) قيم و راهنماي حقيقي قرآن است و اطاعت او لازم است و او حجت خدا پس از پيامبر (ص) بر مردم است و او هر چه در معني آيات قرآن بگويد حق است.امام صادق (ع) (شيوه جالب استدلال و بيان منصور را پسنديد و به او) فرمود: رحمك الله: (خدا تو را رحمت كند) (170)

رعايت حجاب در نزد نابينا!
امّ سلمه نقل مي كند:
در محضر پيامبر صلي الله عليه و آله بودم. يكي از همسرانش به نام ميمونه نيز آنجا بود. در اين هنگام، ابن امّ مكتوم كه نابينا بود به حضور رسول خدا صلي الله عليه و آله آمد. پيامبر صلي الله عليه و آله به من و ميمونه فرمود:
- حجاب خود را در برابر ابن مكتوم رعايت كنيد!
پرسيدم:
- اي رسول خدا! آيا او نابينا نيست؟ بنابراين حجاب ما چه معني دارد؟
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
- آيا شما نابينا هستيد؟ آيا شما او را نمي بينيد؟
زنان نيز بايد چشمانشان را از نامحرم ببندند.(5)

قال رسول الله صلى‏ الله‏ عليه ‏و‏آله :
خَيرُ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ العِلمِ وَشَرُّ الدُّنيا وَالآخِرَةِ مَعَ الجَهلِ ؛
خير دنيا و آخرت با دانش است و شرّ دنيا و آخرت با نادانى.
(بحارالانوار، ج79، ص170)

قال رسول الله صلى ‏الله‏ عليه ‏و‏آله :
طَلَبُ العِلمِ فَريضَةٌ عَلى كُلِّ مُسلِمٍ أَلا إِنَّ اللّه‏َ يُحِبُّ بُغاةَ العِلمِ؛
طلب دانش بر هر مسلمانى واجب است. خداوند جويندگان دانش را دوست دارد.
(مصباح الشریعه،ص13)

قال على عليه ‏السلام :
كُلُّ وِعاءٍ يَضيقُ بِما جُعِلَ فيهِ إِلاّ وِعاءُ العِلمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ؛
فضاى هر ظرفى در اثر محتواى خود تنگ‏تر مى‏شود مگر ظرف دانش كه با تحصيل علوم، فضاى آن بازتر مى‏گردد.
(نهج البلاغه،ص505)

قال على عليه ‏السلام :
كُلُّ وِعاءٍ يَضيقُ بِما جُعِلَ فيهِ إِلاّ وِعاءُ العِلمِ فَإِنَّهُ يَتَّسِعُ بِهِ؛
فضاى هر ظرفى در اثر محتواى خود تنگ‏تر مى‏شود مگر ظرف دانش كه با تحصيل علوم، فضاى آن بازتر مى‏گردد.
(نهج البلاغه،ص505)

قال على عليه ‏السلام :
زَكاةُ العِلمِ بَذلُهُ لِمُستَحِقِّهِ وَإجهادُ النَّفسِ فِى العَمَلِ بِهِ؛
زكات دانش، آموزش به كسانى كه شايسته آنند و كوشش در عمل به آن است.
(غرر الحکم و درر الکلم،ص391)

قال على عليه‏ السلام :
خَيرُ العِلمِ مانَفَعَ؛
بهترين علم آن است كه مفيد باشد.
(غررالحکم و دررالکلم،ص 354)

قال الصادق عليه ‏السلام :
مَن تَعَلَّمَ العِلمَ و َعَمِلَ بِهِ و َعَلَّمَ لِلّهِ دُعِىَ فى مَلَكُوتِ السَّماواتِ عَظيما فَقيلَ: تَعَلَّمَ لِلّهِ و َعَمِلَ لِلّهِ و َعَلَّمَ لِلّهِ؛
هر كس براى خدا دانش بياموزد و به آن عمل كند و به ديگران آموزش دهد، در ملكوت آسمانها به بزرگى ياد شود و گويند: براى خدا آموخت و براى خدا عمل كرد و براى خدا آموزش داد.
الذریعه الی حافظ الشریعه(شرح اصول کافی) ج1،ص56

قال على عليه ‏السلام :
پاِنَّ العِلمَ حَياةُ القُلوبِ وَ نورُ البصارِ مِنَ العَمى وَ قُوَّةُ البدانِ مِنَ الضَّعفِ؛
به راستى كه دانش، مايه حيات دل‏ها، روشن كننده ديدگان كور و نيروبخش بدن‏هاى ناتوان است.
(تحف العقول، ص 28)

قال على عليه‏ السلام :
يَنبَغى لِلعاقِلِ اَن يَحتَرِسَ مِن سُكرِ المالِ وَ سُكرِ القُدرَةِ ، وَ سُكرِ العِلمِ ، وَ سُكرِ المَدحِ وَ سُكرِ الشَّبابِ ، فَاِنَّ لِكُلِّ ذالِكَ رياحا خَبيثَةً تَسلُبُ العَقلَ وَ تَستَخِفُّ الوَقارَ؛
سزاوار است كه عاقل ، از مستى ثروت، قدرت ، دانش ، ستايش و مستى جوانى بپرهيزد، چرا كه هر يك را بادهاى پليدى است كه عقل را نابود مى‏كند و وقار و هيبت را كم مى‏نمايد.
(غرر الحكم، ص 797)

قال ابی عبدالله عليه ‏السلام :
اِنَّ مِن حَقيقَةِ الايمانِ اَن تُؤثِرَ الحَقَّ وَ اِن ضَرَّكَ عَلَى الباطِلِ وَ اِن نَفَعَكَ وَ اَن لا يَجوزَ مَنطِقُكَ عِلمَكَ؛
از حقيقت ايمان اين است كه حق را بر باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو و باطل به نفع تو باشد و نيز از حقيقت ايمان آن است كه گفتار تو از دانشت بيشتر نباشد.
(بحارالانوار، ج 2، ص114)

قال الصادق عليه ‏السلام :
لايَزالُ المُؤمِنُ يُورِثُ أَهلَ بَيتِهِ العِلمَ وَ الدَبَ الصّالِحَ حَتّى يُدخِلَهُمُ الجَنَّةَ جَميعا؛
مؤمن همواره خانواده خود را از دانش و ادب شايسته بهره مند مى سازد تا همه آنان را وارد بهشت كند.
(مستدرك الوسايل، ج12، ص201)

قال على عليه‏ السلام :
اَلعِلمُ قاتِلُ الجَهلِ؛
دانش، نابود كننده نادانى است.
(غررالحکم و دررالکلم،ص56)

قال على عليه ‏السلام :
اَلا اِنَّ فيهِ عِلمَ مايَأتى و َالحَديثَ عَنِ المَاضى و َدَواءَ دائِكُم و نَظمِ ما بَينَكُم؛
آگاه باشيد كه دانش آينده، اخبار گذشته و درمان دردهايتان و نظم ميان شما در قرآن است.
(نهج البلاغه، ص 223)

قال على عليه ‏السلام :
إِذا تَفَقَّهَ الرَّفيعُ تَواضَعَ؛
انسان بلند مرتبه چون به فهم و دانايى رسد، متواضع مى شود.
(غررالحكم، ص285)

غلام تيزهوش
يكي از غلامان امام حسن عليه السلام خلافي را مرتكب شد. حضرت قصد داشت او را مجازات كند. غلام براي خلاصي از تنبيه، اين آيه را خواند و گفت:
سرورم! (الكاظمين الغيظ.(28))
حضرت فرمود:
- خشم خودم را فرو خوردم.
غلام گفت:
مولايم! (والعافين عن الناس.(29))
حضرت فرمود:
- از گناه تو در گذشتم.
غلام در آخر گفت:
- (والله يحب المحسنين.(30))
حضرت فرمود: تو را آزاد كردم و دو برابر آنچه پيشتر از من مي گرفتي براي تو مقرر مي سازم!(31)

لبخند پيامبر صلي الله عليه و آله
روزي پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله، به طرف آسمان نگاه مي كرد، تبسمي نمود. شخصي به حضرت گفت:
يا رسول الله ما ديديم به سوي آسمان نگاه كردي و لبخندي بر لبانت نقش بست، علت آن چه بود؟
رسول خدا فرمود:
- آري! به آسمان نگاه مي كردم، ديدم دو فرشته به زمين آمدند تا پاداش عبادت شبانه روزي بنده با ايماني را كه هر روز در محل خود به عبادت و نماز مشغول مي شد، بنويسند؛ ولي او را در محل نماز خود نيافتند. او در بستر بيماري افتاده بود.
فرشتگان به سوي آسمان بالا رفتند و به خداوند متعال عرض كردند:
ما طبق معمول براي نوشتن پاداش عبادت آن بنده با ايمان به محل نماز او رفتيم. ولي او را در محل نمازش نيافتيم، زيرا در بستر بيماري آرميده بود.
خداوند به آن فرشتگان فرمود:
تا او در بستر بيماري است، پاداشي را كه هر روز براي او هنگامي كه در محل نماز و عبادتش بود، مي نوشتيد، بنويسيد. بر من است كه پاداش اعمال نيك او را تا آن هنگام كه در بستر بيماري است، برايش در نظر بگيرم.(1)

گريه پيامبر صلي الله عليه و آله!
رسول خدا صلي الله عليه و آله شبي در خانه همسرشان امّ سلمه بود. نيمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاريكي مشغول دعا و گريه زاري شد.
امّ سلمه كه جاي رسول خدا صلي الله عليه و آله را در رختخوابش خالي ديد، حركت كرد تا ايشان را بيابد. متوجه شد رسول اكرم صلي الله عليه و آله در گوشه خانه، جاي تاريكي ايستاده و دست به سوي آسمان بلند كرده اند. در حال گريه مي فرمود:
خدايا! آن نعمت هايي كه به من مرحمت نموده اي از من نگير!
مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان!
خدايا! مرا به سوي آن بديها و مكروه هايي كه از آنها نجاتم داده اي برنگردان!
خدايا! مرا هيچ وقت و هيچ آني به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چيز و از هر گونه آفتي نگهدار!
در اين هنگام، امّ سلمه در حالي كه به شدت مي گريست به جاي خود برگشت. پيامبر صلي الله عليه و آله كه صداي گريه ايشان را شنيدند به طرف وي رفتند و علت گريه را جويا شدند.
امّ سلمه گفت:
- يا رسول الله! گريه شما مرا گريان نموده است، چرا مي گرييد؟ وقتي شما با آن مقام و منزلت كه نزد خدا داريد، اين گونه از خدا مي ترسيد و از خدا مي خواهيد لحظه اي حتي به اندازه يك چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس واي بر احوال ما!
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمودند:
- چگونه نترسم و چطور گريه نكنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم، در حالي كه حضرت يونس عليه السلام را(3) خداوند لحظه اي به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمي بايست!(4)

بد خلقي فشار قبر مي آورد!
به رسول خدا صلي الله عليه و آله خبر دادند كه سعد بن معاذ فوت كرده. پيغمبر صلي الله عليه و آله با اصحابشان از جاي برخاسته، حركت كردند. با دستور حضرت - در حالي كه خود نظارت مي فرمودند - سعد را غسل دادند.
پس از انجام مراسم غسل و كفن، او را در تابوت گذاشته و براي دفن حركت دادند.
در تشييع جنازه او، پيغمبر صلي الله عليه و آله پابرهنه و بدون عبا حركت مي كرد. گاهي طرف چپ و گاهي طرف راست تابوت را مي گرفت، تا نزديكي قبر سعد رسيدند. حضرت خود داخل قبر شدند و او را در لحد گذاشتند و دستور دادند سنگ و آجر و وسايل ديگر را بياورند! سپس با دست مبارك خود، لحد را ساختند و خاك بر او ريختند و در آن خللي ديدند آنرا بر طرف كردند و پس از آن فرمودند:
- من مي دانم اين قبر به زودي كهنه و فرسوده خواهد شد، لكن خداوند دوست دارد هر كاري كه بنده اش انجام مي دهد محكم باشد.
در اين هنگام، مادر سعد كنار قبر آمد و گفت:
- سعد! بهشت بر تو گوارا باد!
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
- مادر سعد! ساكت باش! با اين جزم و يقين از جانب خداوند حرف نزن! اكنون سعد گرفتار فشار قبر است و از اين امر آزرده مي باشد.
آن گاه از قبرستان برگشتند.
مردم كه همراه پيغمبر صلي الله عليه و آله بودند، عرض كردند:
يا رسول الله! كارهايي كه براي سعد انجام داديد نسبت به هيچ كس ديگري تاكنون انجام نداده بوديد: شما با پاي برهنه و بدون عبا جنازه او را تشييع فرموديد.
رسول خدا فرمود:
ملائكه نيز بدون عبا و كفش بودند. از آنان پيروي كردم.
عرض كردند:
گاهي طرف راست و گاهي طرف چپ تابوت را مي گرفتيد!
حضرت فرمود:
چون دستم در دست جبرئيل بود، هر طرف را او مي گرفت من هم مي گرفتم!
عرض كردند:
- يا رسول الله صلي الله عليه و آله بر جنازه سعد نماز خوانديد و با دست مباركتان او را در قبر گذاشتيد و قبرش را با دست خود درست كرديد، باز مي فرماييد سعد را فشار قبر گرفت؟
حضرت فرمود:
- آري، سعد در خانه بداخلاق بود، فشار قبر به خاطر همين است!(6)

دوازده درهم با بركت
شخصي محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله رسيد ديد لباس كهنه به تن دارد. دوازده درهم به حضرت تقديم نمود و عرض كرد:
يا رسول الله! با اين پول لباسي براي خود بخريد. رسول خدا صلي الله عليه و آله به علي عليه السلام فرمود: پول را بگير و پيراهني برايم بخر! علي عليه السلام مي فرمايد:
- من پول را گرفته به بازار رفتم پيراهني به دوازده درهم خريدم و محضر پيامبر برگشتم، رسول خدا صلي الله عليه و آله پيراهن را كه ديد فرمود:
اين پيراهن را چندان دوست ندارم پيراهن ارزانتر از اين مي خواهم، آيا فروشنده حاضر است پس بگيرد؟
علي مي فرمايد:
من پيراهن را برداشته به نزد فروشنده رفتم و خواسته رسول خدا صلي الله عليه و آله را به ايشان رساندم، فروشنده پذيرفت.
پول را گرفتم و نزد پيامبر صلي الله عليه و آله آمدم، سپس همراه با رسول خدا به طرف بازار راه افتاديم تا پيراهني بخريم.
در بين راه، چشم حضرت به كنيزكي افتاد كه گريه مي كرد.
پيامبر صلي الله عليه و آله نزديك رفت و از كنيزك پرسيد:
- چرا گريه مي كني؟
كنيز جواب داد:
- اهل خانه به من چهار درهم دادند كه متاعي از بازار برايشان بخرم. نمي دانم چطور شد پول ها را گم كردم. اكنون جرات نمي كنم به خانه برگردم.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله چهار درهم از آن دوازده درهم را به كنيزك داد و فرمود:
هر چه مي خواستي اكنون بخر و به خانه برگرد.
خدا را شكر كرد و خود به طرف بازار رفت و جامه اي به چهار درهم خريد و پوشيد.
در برگشت بر سر راه برهنه اي را ديد، جامه را از تن بيرون آورد و به او داد و خود دوباره به بازار رفت و پيراهني به چهار درهم باقيمانده خريد و پوشيد سپس به طرف خانه به راه افتاد.
در بين راه، باز همان كنيزك را ديد كه حيران و اندوهناك نشسته است. فرمود:
چرا به خانه ات نرفتي؟
- يا رسول الله! دير كرده ام، مي ترسم مرا بزنند.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله فرمود:
- بيا با هم برويم. خانه تان را به من نشان بده، من وساطت مي كنم كه از تقصيراتت بگذرند.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله به اتفاق كنيزك راه افتاد. همين كه به جلوي در خانه رسيدند كنيزك گفت:
- همين خانه است.
رسول اكرم صلي الله عليه و آله از پشت در با صداي بلند گفت:
- اي اهل خانه سلام عليكم!
جوابي شنيده نشد. بار دوم سلام كرد. جوابي نيامد. سومين بار سلام كرد، جواب دادند:
- السلام عليك يا رسول الله و رحمة الله و بركاته!
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
- چرا اول جواب نداديد؟ آيا صداي مرا نمي شنيديد؟
اهل خانه گفتند:
- چرا! از همان اول شنيديم و تشخيص داديم كه شماييد.
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
- پس علت تأخير چه بود؟
گفتند:
- دوست داشتيم سلام شما را مكرر بشنويم!
پيامبر صلي الله عليه و آله فرمود:
- اين كنيزك شما دير كرده، من اينجا آمدم تا از شما خواهش كنم او را مؤاخذه نكنيد.
گفتند:
- يا رسول الله! به خاطر مقدم گرامي شما اين كنيزك از همين ساعت آزاد است.
سپس پيامبر صلي الله عليه و آله با خود گفت: خدا را شكر! چه دوازده درهم با بركتي بود، دو برهنه را پوشانيد و يك برده را آزاد كرد!(7)

علي عليه السلام و بيت المال
زاذان نقل مي كند:
من با قنبر غلام امام علي عليه السلام محضر امير المؤمنين وارد شديم قنبر گفت:
يا امير المؤمنين چيزي براي شما ذخيره كرده ام! حضرت فرمود:
- آن چيست؟
عرض كرد: تعدادي ظرف طلا و نقره! چون ديدم تمام اموال غنائم را تقسيم كردي و از آنها براي خود بر نداشتي! من اين ظرف ها را براي شما ذخيره كرده ام.
حضرت علي عليه السلام شمشير خود را كشيد و به قنبر فرمود:
- واي بر تو! دوست داري كه به خانه ام آتش بياوري! خانه ام را بسوزاني! سپس آن ظرف ها را قطعه قطعه كرد و نمايندگان قبايل را طلبيد، و آنها را به آنان داد، تا عادلانه بين مردم تقسيم كنند.

علي عليه السلام و يتيمان
روزي حضرت علي عليه السلام مشاهده نمود زني مشك آبي به دوش گرفته و مي رود. مشك آب را از او گرفت و به مقصد رساند؛ ضمنا از وضع او پرسش نمود.
زن گفت:
علي بن ابي طالب همسرم را به ماموريت فرستاد و او كشته شد و حال چند كودك يتيم برايم مانده و قدرت اداره زندگي آنان را ندارم. احتياج وادارم كرده كه براي مردم خدمتكاري كنم.
علي عليه السلام برگشت و آن شب را با ناراحتي گذراند. صبح زنبيل طعامي با خود برداشت و به طرف خانه زن روان شد. بين راه، كساني از علي عليه السلام درخواست مي كردند زنبيل را بدهيد ما حمل كنيم.
حضرت مي فرمود:
- روز قيامت اعمال مرا چه كسي به دوش مي گيرد؟
به خانه آن زن رسيد و در زد. زن پرسيد:
- كيست؟
حضرت جواب دادند:
- كسي كه ديروز تو را كمك كرد و مشك آب را به خانه تو رساند، براي كودكانت طعامي آورده، در را باز كن!
زن در را باز كرد و گفت:
- خداوند از تو راضي شود و بين من و علي بن ابي طالب خودش حكم كند.
حضرت وارد شد، به زن فرمود:
- نان مي پزي يا از كودكانت نگهداري مي كني؟
زن گفت:
- من در پختن نان تواناترم، شما كودكان مرا نگهدار!
زن آرد را خمير نمود. علي عليه السلام گوشتي را كه همراه آورده بود كباب مي كرد و با خرما به دهان بچه ها مي گذاشت.
با مهر و محبت پدرانه اي لقمه بر دهان كودكان مي گذاشت و هر بار مي فرمود:
فرزندم! علي را حلال كن! اگر در كار شما كوتاهي كرده است.
خمير كه حاضر شد، علي عليه السلام تنور را روشن كرد. در اين حال، صورت خويش را به آتش تنور نزديك مي كرد و مي فرمود:
- اي علي! بچش طعم آتش را! اين جزاي آن كسي است كه از وضع يتيم ها و بيوه زنان بي خبر باشد.
اتفاقا زني كه علي عليه السلام را مي شناخت به آن منزل وارد شد.
به محض اينكه حضرت را ديد، با عجله خود را به زن صاحب خانه رساند و گفت:
واي بر تو! اين پيشواي مسلمين و زمامدار كشور، علي بن ابي طالب عليه السلام است.
زن كه از گفتار خود شرمنده بود با شتاب زدگي گفت:
- يا امير المؤمنين! از شما خجالت مي كشم، مرا ببخش!
حضرت فرمود:
- از اينكه در كار تو و كودكانت كوتاهي شده است، من از تو شرمنده ام!

وقتي عمر از علي عليه السلام مي گويد!
ابووائل نقل مي كند، روزي همراه عمربن خطاب بودم، عمر برگشت ترسناك به عقب نگاه كرد.
گفتم: چرا ترسيدي؟
گفت:
- واي بر تو! مگر شير درنده، انسان بخشنده، شكافنده صفوف شجاعان و كوبنده طغيان گران و ستم پيشگان را نمي بيني؟
گفتم:
- او علي بن ابي طالب است.
گفت:
- شما او را به خوبي نشناخته اي! نزديك بيا از شجاعت و قهرماني علي براي تو بگويم، نزديك رفتم، گفت:
- در جنگ احد، با پيامبر پيمان بستيم كه فرار نكنيم و هر كس از ما فرار كند، او گمراه است و هر كدام از ما كشته شود، او شهيد است و پيامبر صلي الله عليه و آله سرپرست اوست. هنگامي كه آتش جنگ، شعله ور شد، هر دو لشكر به يكديگر هجوم بردند ناگهان! صد فرمانده دلاور، كه هر كدام صد نفر جنگجو در اختيار داشتند، دسته دسته به ما حمله كردند، به طوري كه توان جنگي را از دست داديم و با كمال آشفتگي از ميدان فرار كرديم. در ميان جنگ تنها ايشان ماند. ناگاه! علي را ديدم، كه مانند شير پنجه افكن، راه را بر ما بست، مقداري ماسه از زمين بر داشت به صورت ما پاشيد، چشمان همه ما از ماسه صدمه ديد، خشمگينانه فرياد زد! زشت و سياه باد، روي شما به كجا فرار مي كنيد؟ آيا به سوي جهنم مي گريزيد؟
ما به ميدان برنگشتيم. بار ديگر بر ما حمله كرد و اين بار در دستش اسلحه بود كه از آن خون مي چكيد! فرياد زد:
- شما بيعت كرديد و بيعت را شكستيد، سوگند به خدا! شما سزاوارتر از كافران به كشته شدن هستيد.
به چشم هايش نگاه كردم، گويي مانند دو مشعل زيتون بودند كه آتش از آن شعله مي كشيد و يا شبيه، دو پياله پر از خون. يقين كردم به طرف ما مي آيد و همه ما را مي كشد! من از همه اصحاب زودتر به سويش شتافتم و گفتم:
- اي ابوالحسن! خدا را! خدا را! عرب ها در جنگ گاهي فرار مي كنند و گاهي حمله مي آورند، و حمله جديد، خسارت فرار را جبران مي كند.
گويا خود را كنترل كرد و چهره اش را از من برگردانيد. از آن وقت تاكنون همواره آن وحشتي كه آن روز از هيبت علي عليه السلام بر دلم نشسته، هرگز فراموش نكرده ام!

(16) وقتي عمر از علي عليه السلام مي گويد!
ابووائل نقل مي كند، روزي همراه عمربن خطاب بودم، عمر برگشت ترسناك به عقب نگاه كرد.
گفتم: چرا ترسيدي؟
گفت:
- واي بر تو! مگر شير درنده، انسان بخشنده، شكافنده صفوف شجاعان و كوبنده طغيان گران و ستم پيشگان را نمي بيني؟
گفتم:
- او علي بن ابي طالب است.
گفت:
- شما او را به خوب

مراسم خواستگاري حضرت فاطمه عليهاالسلام
علي عليه السلام مي فرمايد:
برخي از صحابه نزد من آمدند و گفتند:
- چه مي شود محضر رسول الله صلي الله عليه و آله برسي و درباره ازدواج فاطمه عليه السلام با ايشان سخن بگويي!
من خدمت پيغمبر صلي الله عليه و آله رسيدم، هنگامي كه مرا ديدند، خنده اي بر لبانشان ظاهر شد و سپس فرمودند:
- يا اباالحسن! براي چه آمدي؟ چه مي خواهي؟
من از خويشاوندي و پيش قدمي خود در اسلام و جهاد خويش در ركاب آن حضرت سخن گفتم.
رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود:
- يا علي! راست گفتي و حتي بهتر از آني كه گفتي.
عرض كردم:
- يا رسول الله! من براي خواستگاري آمده ام، آيا فاطمه را به همسري من قبول مي كنيد؟
پيغمبر صلي الله عليه و آله فرمود:
- علي! پيش از تو هم بعضي براي خواستگاري فاطمه آمده اند و چون موضوع را با فاطمه در ميان مي گذاشتم، معمولا آثار نارضايتي در سيماي وي نمايان مي گشت، اما اكنون تو چند لحظه صبر كن! تا من برگردم.
رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد فاطمه رفت آن بانو از جا برخاست به استقبال حضرت شتافت و عباي پيغمبر را از دوش گرفت، كفش از پاي حضرت بيرون آورد و آب آماده كرد و با دست خويش پاي حضرت را شست و سپس در جاي خود نشست.
آن گاه پيامبر صلي الله عليه و آله به ايشان فرمود:
فاطمه جان! علي بن ابي طالب كسي است كه تو از خويشاوندي و فضيلت و اسلام او به خوبي با خبري و من نيز از خداوند خواسته بودم كه تو را به همسري بهترين و محبوبترين فرد نزد خدا در آورد. حال، او از تو خواستگاري كرده است. تو چه صلاح مي داني؟
فاطمه ساكت ماند و چهره شان را از پيامبر برگرداند! رسول خدا رضايت را از سيماي زهرا عليه السلام دريافت.
آن گاه از جا برخاست و فرمود:
الله اكبر! سكوت زهرا نشان از رضايت اوست.
جبرئيل عليه السلام به نزد حضرت آمد و گفت:
اي محمد! فاطمه را به ازدواج علي در آور! خداوند فاطمه را براي علي پسنديده و علي را براي فاطمه.
با اين كيفيت، پيغمبر فاطمه عليه السلام را به ازدواج من در آورد.
پس از آن، رسول خدا صلي الله عليه و آله نزد من آمده، دستم را گرفتند و فرمودند:
برخيز به نام خدا و بگو: (علي بركة الله، و ماشأ الله، لا حول الا بالله توكلت علي الله)
آن گاه مرا آوردند در كنار فاطمه عليه السلام نشاندند و فرمودند:
- خدايا! اين دو، محبوبترين خلق تو در نزد منند، آنان را دوست بدار و خير و بركت بر فرزندانشان عطا فرما و از جانب خود نگهباني بر آنان بگمار و من هر دوي آنان و فرزندانشان را از شر شيطان، به تو مي سپارم.

جهيزيه حضرت زهرا عليهاالسلام
هنگامي كه پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم قصد داشت حضرت زهرا عليهاالسلام را براي علي تزويج كند، فرمود:
- اي علي! برخيز و زرهت را بفروش!
علي عليه السلام هم آن را فروخت و پولش را براي خريد جهيزيه در اختيار حضرت گذاشت. سپس پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم به اصحاب دستور فرمود، براي فاطمه لوازم خريده شود. بعضي از وسايل خريده شده عبارت بودند از:
پيراهني به هفت درهم
نقاب به چهار درهم
قطيفه سياه خيبري
تختخواب بافته شده از برگ و ليف خرما
دو عدد تشك كه درون يكي از آنها با پشم گوسفند و درون ديگري با ليف خرما پر شده بود.
چهار بالش از پوست طايف، ميانش از علف اذخر پر كرده بودند.
پرده اي از پشم
يك تخته حصير حجري (نام شهري است در يمن)
يك دستاس
يك طشت مسي
مشكي از پوست
كاسه چوبين
يك ظرف آب
يك سبوي سبز
يك آفتابه
دو كوزه سفالي
يك سفره ي چرمي
يك چادر بافت كوفه
يك مشك آب
مقداري عطريات
اصحاب پس از خريد، اشيا را به خانه حضرت آوردند. پيغمبر صلي الله عليه و آله وسلم با دست مباركش آنها را زير و رو مي كرد و مبارك باد مي گفت.

تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام
امير المؤمنين عليه السلام به يكي از اصحاب فرمود:
- مي خواهي از وضع خود و فاطمه عليهاالسلام براي تو صحبت كنم؟
فاطمه در خانه من آن قدر آب آورد كه آثار مشك بر سينه اش پيدا بود و آن قدر آسياب كرد كه دست هايش پينه بست و چنان در نظافت و پاك كردن خانه و پختن غذا زحمت كشيد كه لباسهايش كثيف و مندرس شد و او بسيار صدمه ديد!
به همين خاطر به فاطمه توصيه كردم خوب است محضر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم برسي و جريان را بيان نمايي، شايد جهت كمك به تو خادمي بفرستد تا از اين همه زحمت خلاص شوي! فاطمه عليهاالسلام اين توصيه مرا قبول كرد و نزد پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم رفت، اما چون ايشان را مشغول صحبت با اصحاب مي بيند، بدون آنكه خواسته اش را بگويد، باز مي گردد.
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم كه متوجه شده بودند فاطمه براي حاجتي آمده و بدون هيچ گونه صحبتي به خانه خود برگشته، فرداي آن روز به منزل ما تشريف آوردند، و پس از سلام در كنار ما نشستند و آن گاه فرمودند:
- فاطمه جان! ديروز به چه منظور پيش من آمدي؟
فاطمه عليهاالسلام از خجالت نتوانست حاجتش را بگويد: من عرض كردم:
- يا رسول الله! آن قدر آب آورده كه بند مشك در سينه اش اثر گذاشته و آن قدر آسياب گردانيده كه دست هايش تاول كرده و... لذا گفتم محضر شما برسد شايد خادمي به ايشان مرحمت نماييد تا زحمت هايش كمتر شود.
رسول خدا فرمود:
مي خواهي مطلبي به شما بياموزم كه از خادم بهتر است. وقتي كه خواستي بخوابيد 33 مرتبه بگوييد سبحان الله و 33 مرتبه بگوييد الحمد لله و 34 مرتبه بگوييد الله اكبر.(21) اين ذكر صد مرتبه است ولي در نامه اعمال هزار حسنه (ثواب) دارد.
فاطمه جان! اگر اين ذكرها را هر روز صبح بگويي خداوند خواسته هاي دنيا و آخرتت را برآورده خواهد كرد. فاطمه زهرا در جواب سه مرتبه گفت:
از خدا و پيغمبر راضي هستم.(22)
در جاي ديگر آمده است:
وقتي كه فاطمه (ع) شرح حالش را بيان كرد و كنيزي خواست، ناگهان اشك در چشمان پيامبر صلي الله عليه وآله حلقه زد و فرمود:
- فاطمه جان! به خدا سوگند! هم اكنون چهار صد نفر فقير در مسجد هستند كه نه غذا دارند و نه لباس! مي ترسم اگر كنيز داشته باشي اجر و ثواب خدمت در خانه از تو گرفته شود! مي ترسم علي بن ابي طالب عليه السلام در قيامت از تو مطالبه حق كند! سپس تسبيحات حضرت زهرا عليهاالسلام را به آن بانو ياد داد، آن گاه به فاطمه عليهاالسلام گفتم:
- براي نيازهاي دنيوي نزد رسول خدا عليهاالسلام رفتي، ولي خداوند ثواب آخرت به ما مرحمت فرمود.

حضرت فاطمه عليهاالسلام و ارزش تعليم
زني خدمت حضرت فاطمه عليهاالسلام رسيد و گفت:
- مادر ناتواني دارم كه در مسائل نمازش به مسأله مشكلي برخورد كرده و مرا خدمت شما فرستاد كه سؤال كنم.
حضرت فاطمه عليهاالسلام جواب آن مسأله را داد. آن زن همين طور مسأله ديگري پرسيد تا ده مسأله شد. حضرت همه را پاسخ داد. سپس آن زن از كثرت سؤال خجالت كشيد و عرض كرد:
- اي دختر رسول خدا! ديگر مزاحم نمي شوم.
حضرت فرمود: نگران نباش! باز هم سؤال كن! با كمال ميل جواب مي دهم، زيرا اگر كسي اجير شود كه بار سنگيني را بر بام حمل كند و در عوض آن، مبلغ صد هزار دينار اجرت بگيرد، آيا از حمل بار خسته مي شود؟
زن گفت:
- نه! خسته نمي شود، زيرا در برابر آن مزد زيادي دريافت مي كند.
حضرت فرمود:
- خدا در برابر جواب هر مسأله اي بيشتر از اينكه بين زمين و آسمان پر از مرواريد باشد، به من ثواب مي دهد! با اين حال، چگونه از جواب دادن به مسأله خسته شوم؟ از پدرم شنيدم كه فرمود:
(علماي شيعه من روز قيامت محشور مي شوند، و خداوند به اندازه علوم آنان و درجات كوششان در راه هدايت مردم، برايشان ثواب و پاداش در نظر مي گيرد و به هر كدامشان تعداد يك ميليون حله از نور عطا مي كند. سپس منادي حق تعالي ندا مي كند: اي كساني كه يتيمان (پيروان) آل محمد را سرپرستي نموديد، در آن وقت كه دستشان به اجدادشان (پيشوايان دين) نمي رسيد، كه در پرتو علوم شما ارشاد شدند و ديندار زندگي كردند. اكنون به اندازه اي كه از علوم شما استفاده كرده اند، به ايشان خلعت بدهيد!
حتي به بعضي آنان صد هزار خلعت داده مي شود. پس از تقسيم خلعت ها، خداوند فرمان مي دهد: بار ديگر به علما خلعت بدهيد. تا خلعتشان تكميل گردد.
سپس دستور مي رسد دو برابرش كنيد همچنين درباره شاگردان علما كه خود شاگرد تربيت كرده اند چنين كنيد...
آنگاه حضرت فاطمه به آن زن فرمود:
اي بنده خدا! يك نخ از اين خلعتها هزار هزار مرتبه از آنچه خورشيد بر آن مي تابد بهتر است. زيرا امور دنيوي توأم با رنج و مشقت است اما نعمتهاي اخروي عيب و نقص ندارد.

برتري علمي حضرت فاطمه و ارزش علم
دو نفر زن، كه يكي مؤمن و ديگري از دشمنان اسلام بود، در مطلبي ديني با هم اختلاف نظر داشتند.
براي حل اختلاف، محضر حضرت فاطمه عليهاالسلام رسيدند و موضوع را طرح كردند.
چون حق با زن مؤمن بود، حضرت فاطمه عليهاالسلام گفتارش را با دليل و برهان تأييد كرد و بدين وسيله زن مؤمن بر زن دشمن پيروز گشت و از اين پيروزي خوشحال شد.
حضرت فاطمه عليهاالسلام به زن مؤمن فرمود:
فرشتگان خدا بيشتر از تو شادمان گشتند و غم و اندوه شيطان و پيروانش نيز بيشتر از غم و اندوه زن دشمن مي باشد.
امام حسن عسكري عليه السلام مي فرمايد:
(در عوض خدمتي كه فاطمه به اين زن مؤمن كرد، بهشت و نعمت هاي بهشتي اش را هزار هزار برابر آنچه قبلا تعيين شده بود، قرار دهيد و همين روش را درباره هر دانشمندي كه با علمش مؤمني را تقويت كند - كه بر معاندي پيروز گردد - مراعات كنيد و ثوابش را هزار هزار برابر قرار دهيد!)

الجار ثم الدار!
امام حسن عليه السلام مي فرمايد:
مادرم زهرا عليهاالسلام را در شب جمعه ديدم تا سپيده صبح مشغول عبادت و ركوع و سجود بود و مؤمنين را يك يك نام مي برد و دعا مي كرد، اما براي خودش دعا نكرد عرض كردم:
- مادر جان چرا براي خودتان دعا نمي كنيد؟
فرمودند:
- فرزندم اول همسايه، بعد خويشتن! (الجار ثم الدار!)

خنده و گريه فاطمه عليهاالسلام
عايشه - همسر پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم - اظهار مي كند:
(3/1)
فاطمه شبيه تر از هر كسي به رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم بود. هنگامي كه به حضور پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم مي رسيد، حضرت با آغوش باز از او استقبال مي كرد و دست هايش را مي گرفت و در كنار خود مي نشاند، و هرگاه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بر فاطمه عليهاالسلام وارد مي شد، ايشان برمي خاست و دست هاي حضرت را با اشتياق مي بوسيد.
آن زمان كه رسول خدا صلي الله عليه و آله وسلم در بستر مرگ آرميده بود، فاطمه عليهاالسلام را به طور خصوصي پيش خود خواند، و آهسته با وي سخن گفت، كمي بعد فاطمه عليهاالسلام را ديدم كه گريه مي كرد! سپس پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم بار ديگر با او آهسته صحبت كرد. اين بار، فاطمه عليهاالسلام خنديد! با خود گفتم:
اين نيز يكي از برتري هاي فاطمه عليهاالسلام بر ديگران است كه هنگام گريه و ناراحتي توانست بخندد.
علت را از فاطمه عليهاالسلام پرسيدم، فرمود:
- در اين صورت اسرار را فاش ساخته ام و فاش كردن اسرار ناپسند است.
پس از آنكه پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رحلت كرد، به فاطمه عليهاالسلام عرض كردم:
- علت گريه و سبب خنده شما در آن روز چه بود؟
در پاسخ فرمود:
- آن روز، پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم نخست به من خبر داد كه از دنيا مي رود، گريه كردم! سپس به من فرمود: تو اولين كسي هستي كه از اهل بيتم به من مي پيوندي، لذا شاد شدم و خنديدم!

پاسخ منفي به خواستگاري معاويه
پس از شهادت امير مؤمنان علي عليه السلام، معاويه بر اريكه قدرت تكيه زد و حكمران سراسر سرزمين هاي اسلامي شد.
به مروان كه از طرف او فرماندار مدينه گشته بود، در ضمن نامه اي دستور داد دختر عبدالله بن جعفر (برادر زاده علي عليه السلام) را براي پسرش يزيد خواستگاري كند و تذكر داده بود كه هر اندازه پدرش مهريه خواست، مي پذيرم و هر قدر قرض داشته باشد مي پردازم، به اضافه اينكه اين وصلت، سبب صلح بين بني هاشم و بني اميه خواهد شد.
مروان پس از دريافت نامه براي خواستگاري نزد عبدالله بن جعفر آمد. عبدالله گفت:
- اختيار زنان ما با حسن بن علي عليه السلام است، دخترم را از او خواستگاري كن!
مروان به حضور امام حسن عليه السلام رسيد و دختر عبدالله را خواستگاري كرد.
امام حسن عليه السلام فرمود:
- هر كسي را در نظر داري دعوت كن تا من نظرم را در آن جمع بگويم.
او نيز بزرگان طايفه بني هاشم و بني اميه را دعوت كرد و همه حاضر شدند.
مروان در ميان جمع برخاست و پس از حمد و ثناي خداوند چنين گفت:
- معاويه به من فرمان داده تا زينب دختر عبدالله بن جعفر(33) را براي يزيد بن معاويه با اين شرايط خواستگاري كنم:
1- هر اندازه پدرش مهريه تعيين كند، مي پذيريم.
2- هر قدر پدرش قرض داشته باشد او را ادا مي كنيم.
3- اين وصلت موجب صلح بين دو طايفه بني اميه و بني هاشم مي گردد.
4- يزيد بن معاويه فردي است كه نظير ندارد! به جانم سوگند، افتخار شما به يزيد بيشتر از افتخار يزيد به شماست!
5- يزيد كسي است كه به بركت سيماي او از ابر طلب باران مي شود!
آن گاه سكوت نمود و كنار نشست.
امام حسن پس از اينكه حمد و ثناي خداي را بجاي آورد به مروان فرمود:
اما در مورد مهريه، ما هرگز در تعين مهريه براي دختران و بستگان پيغمبر از سنت آن حضرت (34) تجاوز نمي كنيم.
و در مورد اداي قرض هاي پدرش؛ چه وقت زن هاي ما قرض هاي پدرانشان را داده اند كه چنين مطلبي پيشنهاد شود!
درباره صلح دو طايفه بايد بگويم: (فانا عاديناكم لله و في الله فلا نصالحكم للدنيا)
(دشمني ما با شما، براي خدا و در راه خدا است، بنابراين براي دنيا با شما صلح نمي كنيم.)
در مورد اينكه افتخار ما به وجود يزيد بيشتر از افتخار يزيد به ما است، اگر مقام خلافت بالاتر از مقام نبوت است، ما بايد بر يزيد افتخار كنيم و اگر مقام نبوت بالاتر از مقام خلافت است او بايد به وجود ما افتخار كند.
اما اينكه گفتي به بركت چهره يزيد، از ابر طلب باران مي شود، اين مقام فقط به محمد و خاندان محمد صلي الله عليه و آله وسلم منحصر است كه از بركت چهره نوراني آنان طلب باران مي شود.
صلاح ما اين است كه دختر عبدالله را به ازدواج پسر عمويش قاسم بن محمد بن جعفر در آوريم و من هم اكنون او را به ازدواج قاسم در آوردم، و مهريه اش را زمين مزروعي كه در مدينه دارم قرار دادم... همين زمين مزروعي زندگي آنان را تأمين مي كند و ديگر نيازي به ديگران نيست.
مروان گفت:
- اي بني هاشم! آيا اين گونه با ما رو به رو مي شويد و به سخنان ما پاسخ مي دهيد و صريح كارشكني مي كنيد؟
امام حسن عليه السلام فرمود:
- آري! هر يك از اين پاسخ ها، در برابر هر يك از مواد سخنان شما است.
مروان از گرفتن جواب مثبت، مأيوس شد و ماجرا را در ضمن نامه اي براي معاويه، نوشت.
معاويه گفت:
- ما از ايشان خواستگاري كرديم، جواب منفي به ما دادند، ولي اگر آنان از ما خواستگاري كنند، جواب مثبت خواهيم داد!

حمايت از حيوانات!
روزي امام حسن عليه السلام حين غذا خوردن، جلوي سگي كه در نزديكي ايشان ايستاده بود، چند لقمه غذا انداخت.
كسي پرسيد:
- يابن رسول الله! اجازه مي دهيد سگ را دور كنم؟
حضرت فرمود:
- به حيوان كاري نداشته باش!
من از خدايم حيا مي كنم كه جانداري نگاه به غذاي من كند و من غذايش ندهم و برانمش!

چه كسي براي حسينم گريه مي كند؟
هنگامي كه پيامبر صلي الله عليه و آله وسلم شهادت حسين عليه السلام و ساير مصيبت هاي او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه عليهاالسلام سخت گريه نمود و عرض كرد:
- پدر جان! اين گرفتاري چه زماني رخ مي دهد؟
رسول خدا فرمود:
- زماني كه من و تو و علي در دنيا نباشيم.
آن گاه گريه فاطمه شديدتر شد. عرض كرد:
- چه كسي بر حسينم گريه مي كند، و به عزاداري او قيام مي نمايد؟
پيامبر فرمود:
- فاطمه! زنان امتم بر زنان اهل بيتم، و مردان بر مردان گريه مي كنند و در هر سال، عزاداري او را تجديد مي كنند. روز قيامت كه فرا رسد، تو براي زنان شفاعت مي كني و من براي مردان، و هر كه بر گرفتاري حسين گريه كند، دست او را مي گيريم و داخل بهشت مي كنيم. فاطمه جان! تمام ديده ها روز قيامت گريان است، مگر چشمي كه بر مصيبت حسين گريه كند! آن چشم براي رسيدن به نعمت هاي بهشت خندان است!

نسخه اي براي گناه كردن!
مردي خدمت امام حسين عليه السلام رسيد، و عرض كرد كه شخص گنه كاري هستم و نمي توانم خود را از معصيت نگهدارم، لذا نيازمند نصايح آن حضرت مي باشم. امام عليه السلام فرمودند:
پنج كار را انجام بده، بعد هر گناهي مي خواهي بكن!
اول: روزي خدا را نخور، هر گناهي مايلي بكن!
دوم: از ولايت خدا خارج شو، هر گناهي مي خواهي بكن!
سوم: جايي را پيدا كن كه خدا تو را نبيند، سپس هر گناهي مي خواهي بكن!
چهارم: وقتي ملك الموت براي قبض روح تو آمد اگر توانستي او را از خودت دور كن و بعد هر گناهي مي خواهي بكن!
پنجم: وقتي مالك دوزخ تو را داخل جهنم كرد، اگر امكان داشت داخل نشو و آن گاه هر گناهي مايلي انجام بده!

وفاداري اصحاب امام حسين عليه السلام
در شب عاشورا اصحاب باوفاي امام حسين عليه السلام هر كدام با زباني، وفاداري خود را اعلام كردند. به محمد بن بشر خضرمي - يكي از ياران ايشان تازه خبر رسيد كه پسرش در مرز ري به دست كافران اسير شده است، محمد گفت:
- اجر و ثواب خود و پسرم را از خداوند مي خواهم. من دوست ندارم كه پسرم گرفتار باشد و من بعد از او زنده بمانم!
امام حسين عليه السلام كه سخن او را شنيد، فرمود:
- بيعتم را از تو برداشتم. آزادي، برو براي آزادي پسرت كوشش كن!
محمد بن بشر گفت:
- درندگان مرا بدرند و زنده بخورند، اگر از تو جدا گردم!
امام حسين عليه السلام پنج لباس برد يماني - كه قيمت آنها هزار دينار بود - به او داد و فرمود:
- اينها را به پسر ديگرت بده تا با دادن اين لباس ها به دشمن (به عنوان هديه) برادرش را از اسارت آزاد سازد.

عاقبت ابن زياد!
ابراهيم (پسر مالك اشتر) سرهاي بريده ابن زياد و سران دشمن را براي مختار فرستاد. مختار در حال غذا خوردن بود كه سرهاي بريده دشمنان را در كنار وي به زمين ريختند.
مختار گفت:
- سر مقدس حسين عليه السلام را هنگامي كه ابن زياد غذا مي خورد نزدش آوردند، اكنون حمد و سپاس خداوند را كه سر نحس ابن زياد در هنگام غذا خوردن نزد من آورده شده است!
در اين هنگام، مار سفيدي در ميان سرها پيدا شد و درون سوراخ بيني ابن زياد رفت و از سوراخ گوش او بيرون آمد، و اين عمل چندين بار تكرار شد!
مختار پس از صرف غذا برخاست و با كفشي كه در پايش بود به صورت نحس ابن زياد زد، سپس كفشش را نزد غلامش انداخت و گفت:
- اين كفش را بشوي كه آن را بر صورت كافري نجس نهادم!
مختار سرهاي نحس دشمنان را براي محمد حنفيه در حجاز فرستاد.
محمد حنفيه نيز سر ابن زياد را نزد امام سجاد عليه السلام فرستاد، امام عليه السلام در آن هنگام مشغول غذا خوردن بودند، فرمودند:
- روزي كه سر مقدس پدرم را نزد ابن زياد آوردند او غذا مي خورد. از خداوند خواستم، مرا زنده نگهدارد تا سر بريده ابن زياد را در كنار سفره غذا بنگرم. خداوند را سپاس كه اكنون دعايم مستجاب شد.

موعظه خام!
روزي امام سجاد عليه السلام در مني به حسن بصري برخورد كه مردم را موعظه مي كرد امام عليه السلام فرمود:
- اي حسن! ساكت باش تا من سؤالي از تو بكنم!
آيا در سرانجام كار از اين حال كه بين خود و خدا داري راضي خواهي بود؟
پاسخ داد:
- خير! راضي نخواهم بود.
- آيا در فكر تغيير اين وضع خود هستي تا به وضع و حال شايسته اي كه مورد رضايت تو باشد؟
حسن بصري مدتي سر به زير انداخت، سپس گفت:
- هر بار با خود عهد مي كنم كه اين حال را تغيير دهم ولي متأسفانه چنين نمي شود و فقط در حد حرف باقي مي ماند.
حضرت فرمود:
- آيا اميدواري بعد از محمد صلي الله عليه وآله پيغمبري بيايد كه با تو سابقه آشنايي داشته باشد؟
- خير!
- آيا اميدواري غير از اين، جهان ديگري باشد كه در آن كارهاي نيك انجام دهي؟
- خير!
- آيا اگر كسي مختصر عقلي داشته باشد، به همين اندازه كه تو راضي هستي، از خود راضي بود، تويي كه به طور جدي سعي در تغيير حال خود نمي كني - و اميد هم نداري پيامبر ديگري بيايد و دنياي ديگري باشد كه در آنجا به اعمال شايسته مشغول شوي! - حال، مردم را نيز موعظه مي كني؟
همين كه امام عليه السلام رد شد، حسن بصري پرسيد:
- اين شخص كه بود؟
گفتند:
- علي بن حسين عليه السلام
گفت:
- اينان (اهل بيت) منبع علم و دانش اند.
از آن پس ديگر كسي نديد حسن بصري موعظه اي بكند.

عاقبت كسي كه حديث پيامبر را مسخره كرد!
امام زين العابدين عليه السلام فرمود:
انسان نمي داند با مردم چه كند! اگر بعضي امور كه از پيامبر صلي الله عليه وآله شنيده ايم به آنان بگوييم ممكن است مورد تمسخر قرار دهند، از طرفي طاقت هم نداريم اين حقايق را ناگفته بگذاريم!
ضمرة بن معبد گفت:
- شما آنچه شنيده ايد بگوييد!
فرمود:
- مي دانيد وقتي دشمن خدا را در تابوت مي گذارند، و به گورستان مي برند، چه مي گويد؟
- خير!
- به كساني كه او را مي برند مي گويد:
آيا نمي شنويد؟ از دشمن خدا به شما شكايت دارم كه مرا فريب داد و به اين روز سياه انداخت و نجاتم نداد. من شكايت دارم از دوستاني كه با من دوستي كردند و مرا خوار نمودند و از اولادي كه حمايتشان كردم ولي مرا ذليل كردند و از خانه اي كه ثروتم را در آبادي آن خرج كردم ولي سرانجام، ديگران آنجا ساكن شدند. به من رحم كنيد! اين قدر عجله نكنيد!
ضمرة گفت:
- اگر بتواند به اين خوبي صحبت كند ممكن است حتي حركت كند و روي شانه حاملين بنشيند!
امام عليه السلام فرمود:
- خدايا! اگر ضمرة سخنان پيغمبر صلي الله عليه وآله را مسخره مي كند از او انتقام بگير!
ضمرة چهل روز زنده بود و بعد فوت كرد. غلام وي كه در كنار جنازه اش بود، پس از مراسم دفن محضر امام زين العابدين عليه السلام رسيد و در كنار وي نشست. امام فرمود:
- از كجا مي آيي؟
عرض كرد:
- از دفن ضمرة. وقتي كه خاك بر او ريختند صدايش را شنيدم كه كاملا آن صدا را در زمان زندگي اش مي شناختم. مي گفت:
- واي بر تو ضمرة بن معبد! امروز هر دوستي كه داشتي خوارت كرد و عاقبت رهسپار جهنم شدي كه پناهگاه و خوابگاه ابدي توست.
امام زين العابدين فرمود:
- از خداوند عافيت مسألت دارم، زيرا سزاي كسي كه حديث پيغمبر صلي الله عليه وآله را مسخره كند، همين است.

طلب روزي حلال، صدقه است!
امام زين العابدين عليه السلام سحرگاه در طلب روزي از منزل خارج شد، عرض كردند:
- يابن رسول الله! كجا مي رويد؟
فرمود:
- از منزل بيرون آمدم تا براي خانواده ام صدقه اي بدهم.
عرض كردند:
- چطور به خانواده تان صدقه مي دهيد؟
فرمود:
- هركس از راه حلال روزي را به دست آورد (و براي خانواده خود خرج نمايد) در پيشگاه خداوند براي او صدقه محسوب مي شود!

مناجات امام سجاد عليه السلام در كنار كعبه
طاووس يماني مي گويد:
علي بن الحسين عليه السلام را ديدم كه از وقت عشا تا سحر به دور كعبه طواف مي كرد و به عبادت پروردگار مشغول بود.
وقتي كه خلوت شد و حجاج به منازلشان رفتند، به آسمان نگاهي كرد و گفت:
خدايا! ستارگان در افق ناپديد شدند و چشم هاي مردم به خواب رفته و درهاي رحمت تو بر روي همه نيازمندان درگاهت باز است.
به پيشگاه با عظمت تو رو آوردم تا بر من رحم نمايي و مرا مورد عفو و گذشت خود قرار دهي و روز قيامت در صحراي محشر چهره جدم محمد صلي الله عليه وآله را به من بنماياني.
سپس در حال ناله و گريه چنين دعا مي كردند:
(و بعزتك و جلالك، ما اردت بمعصيتي مخالفتك و ما عصيتك و انا بك شاك، و لا بنكالك جاهل و لا لعقوبتك متعرض و لكن سولت بي نفسي و اعانني علي ذلك سترك المرخي به علي)
خدايا! به عزت و جلالت سوگند با نافرماني خود قصد مخالفت تو را نداشتم و تمردم از اين جهت نيست كه در حقانيت تو شك و ترديد دارم و يا از عذابت بي خبرم و يا به شكنجه تو اعتراض دارم بلكه از اين روست كه مرا هواي نفس فريفته و پرده پوشي تو بر اين امر كمك كرد، بارالها! اكنون چه كسي مرا از عذاب تو مي رهاند و چنگ به دامان كه بزنم اگر دست مرا قطع بكني... واي بر من! هرچه عمرم طولاني شود، گناهانم بيشتر مي گردد و توبه نمي كنم. آيا وقت آن نرسيده است كه حيا كنم؟ سپس گريست و گفت:
اي منتهاي آمال و آرزوها! آيا با اين همه اميد و محبتي كه به تو دارم مرا در آتش مي سوزاني؟ چقدر كارهاي زشت و شرم آوري نموده ام! ميان مردم جنايتكارتر از من كسي نيست! باز اشك ريخت و گفت:
خدايا! تو از هر عيب و نقص منزهي، مردم چنان تو را معصيت مي كنند مثل اينكه تو آنان را نمي بيني، و چنان حلم مي ورزي كه گويا تو را نافرماني نكرده اند و طوري به خلق محبت مي كني، مثل اينكه به آنان نيازمندي، با اينكه خدايا تو از همه آنها بي نيازي.
آنگاه بر روي زمين افتاد و غش كرد. من نزديك رفتم سر او را بر زانو نهادم، چنان گريه كردم كه قطرات اشكم بر صورت آن حضرت چكيد. برخواست و نشست و فرمود:
كيست مرا از مناجات با پروردگارم باز داشت؟
عرض كردم:
فرزند رسول خدا! من طاووس يماني ام. اين ناله و فغان چيست؟ ما جنايتكاران سياه رو هستيم كه بايد آه و ناله داشته باشيم نه شما! كه پدرت حسين عليه السلام و مادرت فاطمه عليهاالسلام و جدت رسول اكرم صلي الله عليه وآله است.
روي به من كرد و فرمود:
چه دور رفتي اي طاووس! از پدر و مادر و جدم سخن مگو. خداوند بهشت را آفريده براي بنده مطيع و نيكوكار، گرچه غلام سياه حبشي باشد و جهنم را آفريده براي بنده معصيت كار، گرچه سيد قريشي باشد.(44) مگر نشنيده اي خداوند مي فرمايد:
(فاذا نفخ في الصور فلاانساب بينهم يومئذ و لا يتسائلون.)(45)
به خدا سوگند! فردا جز عمل صالح چيزي برايت سودي نمي بخشد.

توشه بر دوش به سوي آخرت!
زهري مي گويد:
در شبي تاريك و سرد، علي بن حسين عليه السلام را ديدم كه مقداري آذوقه به دوش گرفته، مي رود. عرض كردم:
- يابن رسول الله! اين چيست، به كجا مي بريد؟
حضرت فرمودند:
- زهري! من مسافرم. اين توشه سفر من است. مي برم در جاي محفوظي بگذارم (تا هنگام مسافرت دست خالي و بي توشه نباشم!)
گفتم:
- يابن رسول الله! اين غلام من است، اجازه بفرما اين بار را به دوش بگيرد و هر جا مي خواهي ببرد.
فرمودند:
- تو را به خدا بگذار من خودم بار خود را ببرم، تو راه خود را بگير و برو با من كاري نداشته باش!
زهري بعد از چند روز حضرت را ديد، عرض كرد:
- يابن رسول الله! من از آن سفري كه آن شب درباره اش سخن مي گفتي، اثري نديدم!
فرمود:
- سفر آخرت را مي گفتم و سفر مرگ نظرم بود كه براي آن آماده مي شدم!
سپس آن حضرت هدف خود را از بردن آن توشه در شب به خانه هاي نيازمندان توضيح داد و فرمود:
(3/11)
- آمادگي براي مرگ با دوري جستن از حرام و خيرات دادن به دست مي آيد.

حرمت شوخي با زن نامحرم!
ابوبصير رحمة الله مي گويد:
در كوفه بودم، به يكي از بانوان درس قرائت قرآن مي آموختم. روزي در يك موردي با او شوخي كردم!
مدت ها گذشت تا اينكه در مدينه به حضور امام باقر عليه السلام رسيدم. آن حضرت مرا مورد سرزنش قرار داد و فرمود:
- كسي كه در حال خلوت گناه كند، خداوند نظر لطفش را از او برمي گرداند، اين چه سخني بود كه به آن زن گفتي؟
از شدت شرم، سرم را پايين انداخته و توبه نمودم. امام باقر عليه السلام فرمود:
- مراقب باش كه تكرار نكني.

سفارش هايي از امام باقر عليه السلام
جابر جعفي نقل مي كند:
بعد از خاتمه اعمال حج، با جمعي به خدمت امام محمد باقر عليه السلام رسيديم. هنگامي كه خواستيم با حضرت وداع كنيم، عرض كرديم توصيه اي بفرمايند!
اظهار داشتند:
- اقوياي شما به ضعفا كمك كنند!
اغنيا از فقرا دلجويي نمايند!
هر يك از شما خير خواه برادر ديني اش باشد. و آنچه براي خود مي خواهد براي او نيز بخواهد!
اسرار ما را از نااهلان مخفي داريد، و مردم را بر ما مسلط نكنيد!
به گفته هاي ما و آنچه از ما به شما مي رسانند توجه كنيد؛ اگر ديديد موافق قرآن است، آن را بپذيريد و چنانچه آن را موافق قرآن نيافتيد، بر زمين بياندازيد!
اگر مطلبي بر شما مشتبه شد، درباره آن تصميمي نگيريد و آن را به ما عرضه داريد تا آن طور كه لازم است براي شما تشريح كنيم.
اگر شما چنين بوديد كه توصيه شد و از اين حدود تجاوز نكرديد و پيش از زمان قائم ما كسي از شما بميرد، شهيد از دنيا رفته است. هر كس قائم ما را درك كند و در ركاب او كشته شود، ثواب دو شهيد دارد و هر كس در ركاب او يكي از دشمنان ما را به قتل برساند، ثواب بيست شهيد خواهد داشت.

اگر پيش از ملاقات قائم (عج) بميرم!
عبدالحميد واسطي نقل مي كند، به امام محمد باقر عليه السلام عرض كردم:
به خدا قسم دكان هاي خود را به انتظار ظهور امام زمان (عج) رها كرديم، تا جايي كه اكنون چيزي نمانده از فقر و بيچارگي، دست گدايي پيش مردم دراز كنيم!
فرمود:
- اين عبدالحميد! آيا گمان مي كني اگر كسي خود را وقف راه خدا كند، خداوند راه روزي را به روي او نمي گشايد؟ والله! خداوند در رحمت خود را به روي او خواهد گشود.
رحمت خدا بر كسي كه خود را در اختيار ما گذاشته و ما را و امر ما را زنده نگه مي دارد.
عرض كردم:
- اگر من پيش از آنكه به ملاقات قائم شما مشرف گردم، بميرم، چگونه خواهم بود؟
فرمود:
- هر كدام از شما كه مي گويد:
اگر قائم آل محمد (عج) را ببينم به ياري او بر مي خيزم، مانند كسي است كه در ركاب او شمشير بزند و كسي كه در ركاب وي شهيد گردد، مثل اين است كه دوبار شهيد شده است.
(در روايت ديگري نقل شده:
مثل كسي است كه در ركاب او شمشير زند؛ بلكه مثل كسي است كه با وي شهيد شود.)

نوشته اي به خط سبز!
مردي از بزرگان جبل هر سال به زيارت مكه مشرف مي شد و هنگام برگشت در مدينه محضر امام صادق عليه السلام مي رسيد.
يك بار قبل از تشرف به حج، خدمت امام عليه السلام رسيد و ده هزار درهم به ايشان داد و گفت:
- تقاضا دارم با اين مبلغ خانه اي برايم خريداري نماييد.
سپس به قصد زيارت مكه معظمه از محضر امام عليه السلام خارج شد.
پس از انجام مراسم حج، خدمت امام صادق عليه السلام رسيد و حضرت او را در خانه خود جاي داد و نوشته اي به او مرحمت نمود و فرمود:
- خانه اي در بهشت برايت خريدم كه حد اول آن به خانه محمد مصطفي صلي الله عليه و آله وسلم، حد دومش به خانه علي عليه السلام، حد سوم به خانه حسن مجتبي عليه السلام و حد چهارم آن به خانه حسين بن علي عليه السلام متصل است.
مرد كه اين سخن را از امام شنيد، قبول كرد.
حضرت آن مبلغ را ميان فقرا و نيازمندان از فرزندان امام حسن عليه السلام و امام حسين عليه السلام تقسيم كردند و مرد جبلي به وطن خود بازگشت.
چون مدتي گذشت، آن مرد مريض شد و بستگان خود را احضار نموده، گفت:
- من مي دانم آنچه امام صادق عليه السلام فرمود، حقيقت دارد. خواهش مي كنم اين نوشته را با من دفن كنيد!
پس از مدت كوتاهي از دنيا رفت و بنابر وصيتش آن نوشته را با او دفن كردند. روز ديگر كه آمدند، ديدند مكتوبي با خط سبز روي قبر اوست كه در آن نوشته شده: (به خدا سوگند! جعفر بن محمد به آنچه وعده داده بود وفا نمود!)

پابرهنه در ميان آتش!
مأمون رقي نقل مي كند:
روزي خدمت امام صادق عليه السلام بودم، سهل بن حسن خراساني وارد شد، سلام كرده، نشست. آن گاه عرض كرد:
- يابن رسول الله، امامت حق شماست زيرا شما خانواده رأفت و رحمتيد، از چه رو براي گرفتن حق قيام نمي كنيد، در حالي كه يكصد هزار تن از پيروانتان با شمشيرهاي بران حاضرند در كنار شما با دشمنان بجنگند!
امام فرمود:
- اي خراساني! بنشين تا حقيقت بر تو آشكار شود.
به كنيزي دستور دادند، تنور را آتش كند. بلافاصله آتش تنور افروخته شد، به طوري كه شعله هاي آن، قسمت بالاي تنور را سفيد كرد.
به سهل فرمود:
- اي خراساني! برخيز و در ميان اين تنور بنشين!
خراساني شروع به عذر خواهي كرد و گفت:
- يابن رسول الله! مرا به آتش نسوزان و از اين حقير بگذر!
امام فرمود:
- ناراحت نباش! تو را بخشيدم.
در همين هنگام، هارون مكي، در حالي كه نعلين خود را به دست گرفته بود، با پاي برهنه وارد شد و سلام كرد. امام پاسخ سلام او را داد و فرمود:
- نعلين را بيانداز و در تنور بنشين!
هارون نعلينش را انداخت و بي درنگ داخل تنور شد!
امام با خراساني شروع به صحبت كرد و از اوضاع بازار و خصوصيات خراسان چنان سخن مي گفت كه گويا سال هاي دراز در آنجا بوده اند. سپس از سهل خواستند تا ببيند وضع تنور چگونه است. سهل مي گويد، بر سر تنور كه رسيدم، ديدم هارون در ميان خرمن آتش دو زانو نشسته است. همين كه مرا ديد، از تنور بيرون آمد و به ما سلام كرد. امام به سهل فرمود:
در خراسان چند نفر از اينان پيدا مي شود؟
عرض كرد:
- به خدا سوگند! يك نفر هم پيدا نمي شود.
آن جناب نيز فرمودند:
آري! به خدا سوگند! يك نفر هم پيدا نمي شود. اگر پنج نفر همدست و همداستان اين مرد يافت مي شد، ما قيام مي كرديم.

چگونه به وضع يكديگر رسيدگي مي كنيد؟
امام موسي بن جعفر عليه السلام فرمود:
- اي عاصم! چگونه به يكديگر رسيدگي و به هم كمك مي كنيد؟
عرض كرد:
- به بهترين وجهي كه ممكن است مردم به حال يكديگر برسند.
فرمود:
- اگر يكي از شما تنگدست شود و بيايد خانه برادر مؤمنش و او در منزل نباشد، آيا مي تواند بدون اعتراض كسي دستور دهد كيسه پول ايشان را بياورند و سر كيسه را باز كند و هر چه لازم داشت بردارد؟
عرض كرد: - نه! اين طور نيست.
فرمود: - پس آن طور كه من دوست دارم شما هنگام فقر و تنگدستي به هم رسيدگي و كمك نمي كنيد.

انفاق نان بدون نمك
معلي بن خيس مي گويد:
در يكي از شب هاي باراني، امام صادق عليه السلام از تاريكي شب استفاده كردند و تنها از منزل بيرون آمده، به طرف (ظله بني ساعده)(54) حركت كردند. من هم با كمي فاصله آهسته به دنبال امام روان شدم.
ناگاه! متوجه شدم چيزي از دوش امام به زمين افتاد. در آن لحظه، آهسته صداي امام را شنيدم كه فرمود: (خدايا! آنچه را كه بر زمين افتاد به من بازگردان.)
جلو رفتم و سلام كردم. امام از صدايم، مرا شناخت و فرمود:
- معلي تو هستي؟
- بلي معلي هستم. فدايت شوم!
من پس از آنكه پاسخ امام عليه السلام را دادم، دقت كردم تا ببينم چه چيز بود كه به زمين افتاد. ديدم مقداري نان بر روي زمين ريخته است. امام عليه السلام فرمود:
- معلي نانها را از روي زمين جمع كن و به من بده!
من آنها را جمع كردم و به امام دادم. كيسه بزرگي پر از نان بود طوري كه يك نفر به سختي مي توانست آن را به دوش بكشد.
معلي مي گويد:
عرض كردم: اجازه بده اين كيسه را به دوش بگيرم.
فرمود:
نه! خودم به اين كار از تو سزاوارترم، ولي همراه من بيا.
امام كيسه نان را به دوش كشيد و راه افتاديم، تا به ظله بني ساعده رسيديم. گروهي از فقرا و بيچارگان كه منزل و مسكن نداشتند در آنجا خوابيده بودند حتي يك نفر هم بيدار نبود.
حضرت در بالين هر كدام از آنها يك يا دو قرص نان گذاشت به طوريكه حتي يك نفر هم باقي نماند.
سپس برگشتيم، عرض كردم:
فدايت شوم! اينان كه تو در اين شب برايشان نان آوردي، آيا شيعه هستند و امامت شما را قبول دارند؟
امام عليه السلام فرمود:
- نه! ايشان معتقد به امامت من نيستند؛ اگر از شيعيان ما بودند بيشتر از اين رسيدگي مي كردم!(55)
(44) امام صادق عليه السلام و ترك مجلس شراب
هارون پسر جهم نقل مي كند:
هنگامي كه حضرت صادق عليه السلام در (حيره) منصور دوانيقي را ملاقات نمود، من در خدمت ايشان بودم.
يكي از سران سپاه منصور پسر خود را ختنه كرده بود. عده زيادي از اعيان و اشراف را براي وليمه دعوت كرد. امام صادق عليه السلام نيز از جمله دعوت شدگان بودند. سفره آماده شد و مهمانان بر سر سفره نشستند و مشغول غذا شدند. در اين ميان، يكي از مهمانان آب خواست. به جاي آب، جامي از شراب به دستش دادند. جام كه به دست او داده شد، فورا امام صادق عليه السلام نيمه كاره از سر سفره حركت كرد و از مجلس بيرون رفت. هر چه خواستند امام را دوباره برگردانند، برنگشت.
فرمود:
از رحمت الهي بدور و ملعون است آن كس كه بر كنار سفره اي بنشيند كه در آن شراب باشد.

شيعيان ائمه در بهشت
زيد ابن اسامه نقل مي كند كه وقتي به زيارت امام صادق عليه السلام مشرف شدم، حضرت فرمودند:
- اي زيد! چند سال از عمرت گذشته؟
گفتم: فلان مقدار.
فرمودند:
- عبادت هاي خود را اعاده كن و توبه ات را نيز تجديد نما!
اين فرمايش حضرت مرا سخت متأثر نمود، به گريه افتادم.
حضرت فرمودند:
- چرا گريه مي كني؟
عرض كردم:
- زيرا با فرمايش خود از مرگ من خبر داديد!
حضرت فرمودند:
- اي زيد! تو را بشارت باد كه از شيعيان مايي و جايت در بهشت خواهد بود. - زيرا كه شيعيان واقعي همه اهل بهشتند - (57)
(46) شمش طلا و معجزه امام صادق عليه السلام
گروهي از اصحاب امام صادق عليه السلام خدمت حضرت نشسته بودند كه ايشان فرمودند:
- خزانه هاي زمين و كليدهايش در نزد ماست، اگر با يكي از دو پاي خود به زمين اشاره كنم، هر آينه زمين آنچه را از طلا و گنج ها در خود پنهان داشته، بيرون خواهد ريخت!
بعد، با پايشان خطي بر زمين كشيدند. زمين شكافته شد، حضرت دست برده قطعه طلايي را كه يك وجب طول داشت، بيرون آوردند!
سپس فرمودند:
- خوب در شكاف زمين بنگريد!
اصحاب چون نگريستند، قطعاتي از طلا را ديدند كه روي هم انباشته شده و مانند خورشيد مي درخشيدند.
يكي از اصحاب ايشان عرض كرد:
- يا بن رسول الله! خداوند تبارك و تعالي اين گونه به شما از مال دنيا عطا كرده، و حال آنكه شيعيان و دوستان شما اين چنين تهيدست و نيازمند؟
حضرت در جواب فرمودند:
- براي ما و شيعيان ما خداوند دنيا و آخرت را جمع نموده است. ولايت ما خاندان اهلبيت بزرگترين سرمايه است، ما و دوستانمان داخل بهشت خواهيم شد و دشمنانمان راهي دوزخ خواهند گشت!

انسان هايي كه در باطن، ميمون و خوك اند!
ابوبصير يكي از شيعيان پاك و مخلص امام صادق عليه السلام مي گويد:
من با آن حضرت در مراسم حج شركت نمودم.
هنگامي كه به همراه امام عليه السلام كعبه را طواف مي كرديم، عرض كردم:
- فدايت شوم، آيا خداوند اين جمعيت بسيار را كه در حج شركت نموده اند مي آمرزد؟
امام صادق عليه السلام فرمود:
- اي ابا بصير! بسياري از اين جمعيت كه مي بيني، ميمون و خوك هستند!
عرض كردم:
- آنها را به من نشان بده!
آن حضرت دستي بر چشمان من كشيد و كلماتي به زبان جاري نمود. ناگهان! بسياري از آن جمعيت را ميمون و خوك ديدم، وحشت كردم! سپس بار ديگر دستش را بر چشمان من كشيد، آن گاه دوباره آنان را همان گونه كه در ظاهر بودند ديدم. سپس فرمود:
- اي ابا بصير! نگران مباش! شما در بهشت، شادمان هستيد و طبقات دوزخ جاي شما نيست.
سوگند به خدا! سه نفر، بلكه دو نفر، بلكه يك نفر از شما شيعيان حقيقي در آتش دوزخ نخواهد بود.