راهنمای مطالعات فرقه شناسی اسلامی

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
راهنمای مطالعات فرقه شناسی اسلامی

اشاره
دگرگونى اندیشه ها و عقاید لازمه قوه تفکر انسان است، و آنجا که محور معینى وجود نداشته باشد، این دگرگونى ممکن است تا بى نهایت ادامه پیدا کند، به گونه اى که با تولد هر فرد انسانى، باید منتظر ظهور عقیده اى تازه باشیم. اما ظهور ادیان، مذاهب و مکاتب مختلف، افکار بشرى را حول محورهاى خاصى به گردش درآورده اند و از پراکندگى بیش از حد جلوگیرى کرده اند. در این میان پیدایش اسلام به عنوان دین خاتم نقطه عطفى در تاریخ فکر بشرى به وجود آورد؛ زیرا پیام نویدبخش خاتمیت این بود که کاروان خرد و فکر بشرى به قدرى رشد یافته که مى تواند در چارچوب این دین کامل و بدون نیاز به ظهور دین جدیدى به سرمنزل مقصود برسد. شاید اگر این دین در مسیر اصلى اش قرار مى گرفت، مى توانست با کمترین اختلافات دینى، بشر را به سعادت رهنمون شود. اما هنوز چند دهه از پیدایش دین اسلام نگذشته بود که همچون سایر ادیان اختلافات درون دینى در آن آغاز شد و به مرور زمان این اختلافات تحت تأثیر عوامل مختلف فکرى، فرهنگى، سیاسى، اقتصادى، اقلیمى و... سرعت گرفت، به گونه اى که تنها پس از گذشت سه قرن، در اوایل قرن چهارم، هر ناظر و محقق بیرونى را براى یافتن حق و حقیقت از میان آن همه مسلک، مذهب و نحله منتسب به اسلام، دچار تحیر و سرگردانى مى کرد. از این رو نیاز به تدوین علمى که در آن عقاید و آراى گروه هاى مختلف منتسب به اسلام بیان شده باشد، بیش از پیش احساس شد، تا پژوهشگر و منتقد بتواند با مطالعه آن علم، از آراى فرقه هاى مختلف آگاهى یابد و سپس با سه مقیاس کتاب و سنت و عقل آنها را در بوته آزمایش گذارد و سره را از ناسره بازشناسد. اگرچه بذر این علم در قرن سوم افشانده شد، رشد آن از قرن چهارم آغاز شد؛ اما پیشرفت آن به قدرى نامتوازن و بدون تکیه بر مبانى معقول صورت گرفت که پس از گذشت چند قرن به رکود گرایید و سرانجام به شبه مرده اى تبدیل گشت.

در این نوشته، ضمن ارائه کلیاتى درباره علم فرقه شناسى اسلامى، که بخشى از علم ملل و نحل است، به بررسى علل این رکود و ارائه راه حل هایى براى رفع آن نقایص و راهکارهایى براى پدیدآوردن علم فرقه شناسى مطلوب پرداخته شده است.
1- تعریف علم فرقه شناسى اسلامى
در کتب رایج ملل و نحل تعریف مشخصى از فرقه شناسى اسلامى بیان نشده است، اما با توجه به کتاب هایى که در این علم نوشته شده و نیز با توجه به نام آن، مى توان آن را چنین تعریف کرد که «فرقه شناسى اسلامى علمى است که متکفل بیان عقاید کلامى خاص فرقه هایى است که از اسلام نشأت گرفته اند». این علم تنها درصدد بیان آراء و عقاید فرقه هاست، نه نقد و بررسى و رد آنها. این اصل در برخى از منابع اولیه این علم رعایت شده است، اما در بسیارى از کتب دیگر، مؤلفان درصدد اثبات عقیده خود و رد عقاید فرقه هاى مخالف برآمده اند، و در برخى از این کتب، همانند الفصل، در این زمینه چنان زیاده روى شده است که مى توان در حقیقت آنها را از کتب مربوط به این علم خارج کرد و در زمره کتاب هاى کلامى به شمار آورد. از اینجا این نکته روشن مى شود که کلمه «بیان» در تعریف فوق، در حقیقت علم کلام را از دایره این علم خارج کرده است؛ زیرا متکلمان برخلاف نویسندگان این علم، درصدد اثبات عقیده خود و رد عقاید دیگران اند. در این علم فقط موارد اختلاف در عقاید کلامى فرقه ها مطرح مى شود و اختلافات سیاسى، فقهى، تاریخى، حدیثى و عقیدتى جایى در آن ندارد.
فرقه شناسى اسلامى فقط به گروه هایى مى پردازد که در بسترى اسلامى به وجود آمده اند، که شامل سه دسته مى شوند:
1. گروه هایى که سه اصل کلامى توحید، نبوت و معاد را پذیرفته اند، و به عبارت دیگر گروه هایى که طبق مبانى اسلامى مى توان آنها را مسلمان دانست.
2. گروه هایى که به این اصول یا بعضى از آنها خدشه وارد کرده اند و طبق اصول و مبانى اسلامى و نیز نظر بیشتر مسلمانان از حوزه مسلمانى خارج شده اند، اما خودشان را مسلمان مى دانند؛ همانند گروه هاى مختلف غلات که با وجود خدشه وارد کردن به الوهیت و نبوت و یا حتى معاد، باز استناد به آیات قرآن مى کنند.
3. گروه هایى که این اصول و یا برخى از آنها را نپذیرفته اند و خود را نیز مسلمان نمى دانند؛ مانند بعضى از گروه هاى بهائیت که دین خود را ناسخ دین اسلام مى دانند، اما به هرحال در بسترى اسلامى و با تأثیرپذیرى از عقاید اسلامى، عقاید خود را مطرح مى کنند.
2- فواید علم فرقه شناسى اسلامى
مهم ترین فایده این علم، که در حقیقت کار متکلمان اسلامى را آسان مى کند، آگاهى از عقاید کلامى گروه هاى مختلف اسلامى است که در پرتو آن مى توان با نقد و بررسى میزان تأثیر متقابل گروه هاى مختلف را نیز دریافت. همچنین با جمع آمدن عقاید همه گروه هاى اسلامى در یک علم مى توان همه آنها را با مبانى اصیل اسلامى یعنى کتاب و سنت و عقل سنجید و گامى در راه شناخت عقاید صحیح اسلامى و یا حتى فرقه ناجیه (البته اگر معتقد به وجود تنها یک فرقه ناجیه باشیم) برداشت.
فایده دیگر این علم، که مى تواند در علم الحدیث ما را یارى کند، آگاهى تفصیلى از ماهیت فرقه هاى مختلف همانند قدریه، جبریه، مجسمه، مشبهة، معتزله، غلات، خوارج، حروریه، زیدیه و نیز عقاید مختلف آنان همچون جبر، تفویض، استطاعت، تناسخ و حلول است. نام این گروه ها و عقاید آنان در احادیث شیعه و سنى به کار رفته است و با کمک این علم مى توانیم فهم دقیق ترى از این گونه روایات پیدا کنیم.
همچنین این علم مى تواند به گونه اى دیگر مورخ و تحلیلگر تاریخ اسلام را یارى کند؛ چرا که هنگام بررسى جریان هاى تاریخ اسلام به نام بعضى از فرقه ها یا رهبران آنها برخورد مى کنیم که شناخت آنان و عقایدشان مى تواند در فهم بهتر این گونه جریان ها مفید افتد.
عالم رجالى نیز مى تواند به گونه اى دیگر از این علم بهره گیرد؛ بدین ترتیب که با شناخت صحیح عقاید گروه هاى مختلف مى تواند دقیق تر درباره افراد منسوب به آن گروه ها، که در سلسله سند احادیث واقع شده اند، داورى کند. از رهگذر این فایده، فقیه نیز مى تواند هنگام دقت در سلسله سند روایات فقهى، طبق مبناى خود از آن بهره گیرد.

3- جایگاه علم فرقه شناسى اسلامى
دربعضى از نوشته ها از ارتباط نزدیک علم ملل ونحل، به طورکلى، با علم کلام سخن به میان آمده است، که لازمه آن، ارتباط بین علم فرقه شناسى اسلامى و علم کلام نیز است. نویسنده بحوث فى الملل والنحل این ارتباط را از نوع ارتباط تاریخ یک علم با خود آن علم دانسته و ارتباط تاریخ فلسفه با علم فلسفه را مثال زده است، و آنگاه در مقام توضیح دیدگاه خود چنین آورده است: علم کلام از مسائل عقیدتى مربوط به مبدأ و معاد بحث مى کند و به اثبات یک نظر و رد نظرهاى مخالف توجه دارد؛ اما علم ملل و نحل موضوعات کلامى را از دیدگاه گروه هاى مختلف مطرح مى کند، بدون آنکه خود قضاوتى در رد یا اثبات آنها داشته باشد.
در مقام بررسى این دیدگاه تذکر یک نکته لازم است: فرض مى کنیم که این علم به منزله تاریخ علم کلام است، اما این سخن به معناى آلى بودن این علم نسبت به کلام نیست؛ زیرا علوم آلى علومى اند که تنها به منظور استفاده در علم دیگرى پى ریزى شده اند؛ همانند علم اصول فقه که قواعد و مسائل آن در علم فقه کاربرد دارد. این گونه علوم، اگرچه از جهت رتبه در مرتبه پایین ترى از علوم استدلالى مقصد قرار دارند، از جهت تعلیم و آموزش باید قبل از آن علوم فراگرفته شوند. اما علومى همانند تاریخ یک علم یا فلسفه آن، اگرچه از جهت نظارت به مسائل و بیان تاریخچه و موضوعات آن علم و یا به دست آوردن قواعد کلى از مسائل آن تا حدى شبیه علوم آلى اند، از دو جهت دیگر با آنها تفاوت دارند:
1. در تعریف این علوم، علم مقصد با قید علم بودن اخذ شده است؛ براى مثال، مى گویند تاریخ علم فلسفه عبارت است از «بیان تاریخچه نظرات فلسفى مطرح شده در علم فلسفه»، و یا فلسفه تاریخ عبارت است از «استنتاج قواعد کلى از علم تاریخ». اما در هیچ یک از تعاریف علم اصول فقه، علم فقه در داخل تعریف نیامده است.
2. این گونه علوم از جهت تعلیم بر فراگرفتن مسائل کلى علوم مقصد متأخرند و لذا آنها را «معرفت هاى درجه دوم» مى نامند.
از اینجا این نکته به دست مى آید که علم فرقه شناسى اسلامى را نمى توان از نوع علوم آلى دانست و نه از نوع معرفت هاى درجه دوم؛ زیرا نه به منظور استفاده درعلم دیگرى همانند کلام پى ریزى شده است ونه درتعریف آن، علم کلام اخذ گردیده است. گرچه از مطالعه این علم مى توان به تاریخچه اى از عقاید کلامى مسلمانان درطول تاریخ اسلام دست یافت، اما چنان که گفته شد، این تنها یک فایده از فواید گوناگون این علم است؛ از این رو مى توانیم علم فرقه شناسى اسلامى را علمى مستقل و نه آلى و نه معرفت درجه دوم بدانیم.
4- تعریف اصطلاحات
در اینجا به تعریف برخى از اصطلاحات کلیدى این علم مى پردازیم و در پایان حدیث تفرقه را که کاربرد فراوانى در این علم دارد توضیح مى دهیم.
1. ملل :
این کلمه جمع «ملت» است و پانزده بار در قرآن کریم به کار رفته است. با توجه به کاربرد این کلمه درمى یابیم که معناى صحیح آن، که قدر جامع همه موارد است، طریقت و سنت است؛ چنان که در برخى از کتب لغت عرب نیز آمده است، و برخلاف بیان برخى از کتاب ها، تنها به معناى طریقت انبیاء به طور مطلق یا انبیاى صاحب شرایع نیست؛ زیرا در قرآن به مواردى برخورد مى کنیم که این کلمه درباره طریقت اقوام غیرمتدین نیز استعمال شده است؛ چنان که از قول حضرت یوسف علیه السلام چنین آمده است: «انى ترکت ملة قوم لایؤمنون بالله. »
از اینجا روشن مى شود که استعمال ملت در فرقه نیز از نظر لغت و قرآن جایز است. همچنین در حدیثى از پیامبر اکرم(ص) کلمه ملت در مورد گروه هاى درون دینى به کار رفته است: «انهم ]بنى اسرائیل[ تفرقوا على اثنین وسبعین ملة وستفترق امتى على ثلاث وسبعین ملة؛ بنى اسرائیل به هفتاد و دو ملت تقسیم شدند و امت من به هفتاد و سه ملت متفرق خواهند شد. » این کلمه در اصطلاح علم ملل و نحل مترادف کلمه دیانات استعمال شده است و از مثال هایى که زده مى شود روشن مى شود که منظور ادیان آسمانى مانند مسیحیت، یهودیت و مجوسیت است.
2. نحل :
این کلمه جمع نحله است که در قرآن به معناى عطیه و بخشش به کار رفته است. کتب لغت معانى هدیه بدون عوض یا مطلق هدیه را براى آن ذکر کرده اند. این کلمه وقتى به صورت انتحال و تنحل در مى آید، به معناى ادعاى دروغین یا بدون دلیل است. در روایات نیز به همین معنا به کار رفته است.
این کلمه در اصطلاح این علم معادل کلمه آراء و اهواء، و در مقابل کلمه دیانات به کار رفته است، و مى توان آن را مترادف مکتب هاى غیرآسمانى دانست، چنان که مثال زدن به فیلسوفان، دهریه، صابئین، ستاره پرستان، بت پرستان و برهمنان این معنا را روشن تر مى سازد. شاید مناسبت آن، چنین باشد که در نظر عالمان این علم، صاحبان این مکاتب در حقایقى که ادعا مى کنند بر صواب نیستند.
3. فرقه :
این کلمه از لغت «فرق» به معناى جدا شدن گرفته شده و به گروهى گفته مى شود که خود را از عامه مردم جدا کرده اند. در اصطلاح قرآن به جمعیتى اطلاق شده که تعداد افرادش بیش از طایفه است: «فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین. » درلغت و نیز درقرآن، درکاربرد این کلمه مفهوم «گروه» لحاظ نشده است. در اصطلاح ملل و نحل فرقه به گروهى با عقاید کلامى خاص گفته مى شود. به نظر مى رسد این معناى خاص فرقه از حدیث معروف «تفرقه» گرفته شده باشد که در آن پیامبر اکرم(ص) خبر از پراکنده شدن امت خود به هفتاد و سه فرقه مى دهند. روشن شد که این کلمه در اصطلاح علم ملل و نحل دو تفاوت با وضع لغوى آن دارد؛ اول آنکه این کلمه در لغت به معناى گروه، صرف نظر از عقاید آن است، اما در اصطلاح ملل و نحل قید اعتقاد به عقاید کلامى خاص به آن اضافه مى شود. دوم آنکه فرقه در لغت به معناى اقلیتى درمقابل اکثریت است، اما درملل ونحل حتى براى گروه اکثریت نیز، که اصطلاحا به آن «جماعت» مى گویند، این لغت استعمال شده است.
در اینجا مى توان درباره این کلمه نقدى به ارباب ملل و نحل وارد کرد و آن اینکه اشکالى نیست که براى کلمه فرقه، صرف نظر از لغت، قرآن و روایات، اصطلاحى جعل کنید و آن را در مورد گروهى با عقاید کلامى خاص به کار برید، اما اگر مقصود این باشد که کلمه فرقه را که در احادیث نبوى به کار رفته است معنا کنید، باید به لغت و قرآن و نیز روایات دیگر مراجعه کنید، و در این منابع، عقاید کلامى در معناى فرقه لحاظ نشده است. بنابراین، فرقه شامل هرگونه دسته بندى سیاسى، فقهى و عقیدتى مى شود و اختصاص آن به دسته بندى هاى کلامى وجهى ندارد. در ذیل حدیث تفرقه روشن خواهد شد که کاربرد کلمه فرقه در زبان ارباب ملل و نحل ناظر به حدیث تفرقه است.
نکته دیگرى که در اینجا لازم است گفته مى شود این است که چنان که از اصطلاح قرآنى، لغوى و حدیثى تفرقه به دست مى آید، فرقه به گروهى گفته مى شود که داراى جمعیت نسبتا زیادى باشد؛ بنابراین، کاربرد آن در مورد گروه هایى که به تعداد انگشتان دست یا کمترند، صحیح نیست. از این جهت به مشکل دیگرى در مورد ملل و نحل نویسان برمى خوریم که با اهداف خاصى در فراوان جلوه دادن فرقه هاى منتسب به شیعه کوشیده اند و به گروه هایى با جمعیت بسیار اندک که در یک مقطع زمانى ظهور کرده و به زودى منقرض شده اند، نام فرقه اطلاق کرده اند، و جالب آن است که آنها را در عداد هفتاد و سه فرقه آورده اند. حتى در بعضى از موارد گروه هایى را به نام شیعه جعل کرده اند که وجود خارجى نداشته اند.
4. مسئله :
مسئله در این علم عبارت است از محورهاى اصلى کلامى که اختلافات گروه هاى اسلامى در پیرامون آنها پدید مى آید. شهرستانى به منظور ضابطه مند کردن مباحث علم ملل و نحل، مسائل مختلف آن را در ذیل چهار قاعده مرتب کرده است که عبارت اند از: الف) مسائل صفات ازلى، صفات ذاتى، صفات فعل، آنچه بر خدا واجب یا جایز یا محال است، در ذیل قاعده اول که عنوان آن «صفات و توحید در آن» است؛ ب) مسائل قضا و قدر، جبر و کسب، اراده خیر و شر، مقدور و معلوم در ذیل قاعده دوم با عنوان «قدر و عدل در آن»؛ ج) مسائل ایمان، توبه، وعید، ارجاء، تکفیر و تضلیل در ذیل قاعده سوم با عنوان «وعد و وعید و اسماء و احکام»؛ د) مسائل حسن و قبح، صلاح و اصلح، لطف، عصمت در نبوت و شرایط امامت در ذیل قاعده چهارم با عنوان «سمع و عقل و رسالت و امامت. »
5. مقاله :
مقاله در اصطلاح این علم، عقاید کلامى خاصى است که هرگروه در ذیل مسائل اصلى کلامى بیان مى دارد و نقطه افتراق گروه ها را از یکدیگر به وجود مى آورد. این کلمه چنان نقشى در این علم دارد که برخى از کتاب شناسان از این علم با عنوان علم «مقالات الفرق» یاد کرده اند. این کلمه در عنوان تعدادى از قدیمى ترین کتب این علم به کار رفته است؛ مثل کتاب المقالات، نوشته ابوعیسى وراق (م 247 ق)؛ المقالات فى اصول الدیانات من الخوارج والمعتزلة والشیعة، نوشته ابوالحسن على بن حسین، معروف به مسعودى، صاحب کتاب مروج الذهب (م 346 ق)؛ المقالات والفرق، نوشته سعد بن عبدالله اشعرى (م 301 ق)؛ و مقالات الاسلامیین فى اختلاف المصلین، نوشته ابوالحسن اشعرى (م 324 ق).
ادامه دارد...
(در ادامه و در قسمت دوم به بررسی یکی از مهمترین اصطلاحات علم فرقه شناسی یعنی حدیث تفرقه پرداخته خواهد شد.)

در ادامه و در این قسمت به بررسی یکی از مهمترین اصطلاحات علم فرقه شناسی یعنی حدیث تفرقه پرداخته خواهد میشود و به ابعاد مختلف آن از جمله اسناد حدیث، محتواى حدیث و تاریخچه استناد کتب ملل و نحل به حدیث تفرقه اشاره خواهد شد.
6. حدیث تفرقه :
حدیث تفرقه عنوان روایتى است که در آن پیامبر اکرم (ص) پیش بینى کرده که امتش به هفتاد و سه فرقه پراکنده مى شوند. این حدیث که در جوامع روایى سنى و شیعه نقل شده، مورد استناد بسیارى از ملل و نحل نویسان قرار گرفته است. آنچه در اینجا مهم است، ذکر طرق و اسناد آن، بررسى محتواى آن وتاریخچه اسناد به آن در کتب ملل ونحل است.
1. 6. اسناد حدیث تفرقه :
این روایت در جوامع روایى اهل سنت همانند سنن ابن ماجه (م 276ق)، مسند احمد بن حنبل (م241ق)، سنن ابن داود (م 275ق)، سنن الترمذى (م279ق) والمستدرک على الصحیحین حاکم نیشابورى آمده است. در انتهاى اسناد آن اصحابى همچون ابوهریره، ابودرداء، جابر بن عبدالله انصارى، ابوسعید خدرى، انس بن مالک، عبدالله بن عمرو بن عاص، ابوامامه و واثلة بن اسقع قرار دارند که این روایت را با اندک اختلافى از پیامبر اکرم(ص) نقل کرده اند. همچنین کلینى(ره) این حدیث را از قول امام باقر علیه السلام نقل کرده است. با توجه به طرق متعدد حدیث آن را مى پذیریم.
2. 6. محتواى حدیث تفرقه:
هنگام بحث از محتواى حدیث، باید جداگانه از دو بخش صدر و ذیل آن سخن گفت. در صدر سخن از پراکندگى امت پیامبر(ص) به هفتاد و دو یا هفتاد و سه فرقه است و ذیل حدیث درصدد تعیین فرقه ناجیه برآمده است. صدر حدیث را از قدیمى ترین منبع یعنى سنن ابن ماجه نقل مى کنیم:... قال(ص): «افترقت الیهود على احدى و سبعین فرقة، فواحدة فى الجنة وسبعون فى النار، و افترقت النصارى على اثنتین وسبعین فرقة، فاحدى وسبعون فى النار، واحدة فى الجنة، والذى نفس محمد بیده لتفترقن امتى على ثلاث وسبعین فرقة، واحدة فى الجنة واثنتان وسبعون فى النار.
در همه منابع صدر حدیث با تفاوت هاى اندکى در عبارت و محتوا به همین گونه نقل شده است، اما ذیل حدیث از آنجا که سرنوشت ساز است و حقانیت یک گروه و بطلان گروه هاى دیگر را اثبات مى کند، دستخوش تفاوت هاى فراوان گشته است؛ زیرا فرقه هاى مختلف هرکدام سعى در تطبیق آن با مرام خود کرده اند. شیعیان ذیل حدیث را با چنین عباراتى نقل کرده اند: «هو ما نحن علیه الیوم انا و اهل بیتى؛ فرقه ناجیه همان است که هم اکنون من و اهل بیتم برآنیم»، یا «هى التى اتبعت وصى محمد صلى الله علیه وآله؛ فرقه ناجیه همان است که از وصى محمد(ص) پیروى کرده است. »
منابع مختلف اهل سنت در ذیل حدیث عباراتى همچون «الجماعة» یا «ما انا علیه واصحابى»نقل مى کنند تا بر مذهب کلامى بیشتر آنان تطبیق شود.
در این میان غزالى روایتى را نقل مى کند که از میان هفتاد و سه فرقه، تنها یک فرقه را اهل هلاکت و بقیه را اهل نجات دانسته است. او مى گوید: در روایتى چنین آمده: «کلها فى الجنة الا الزنادقة»، یعنى همه این گروه ها به جز زندیقان در بهشت اند. وى ترجیح مى دهد که فرقه هالکه تنها یک فرقه باشد، زیرا آن را با رحمت واسعه خداوند سازگارتر مى بیند و معتقد است که اگر روایات قائل به وحدت فرقه ناجیه صحیح باشد، معناى آن این است که گروه ناجیه گروهى اند که بدون آنکه بر آتش عرضه شوند و یا احتیاج به شفاعت داشته باشند، مستقیما وارد بهشت مى شوند. این سخن به معناى رستگار نشدن بقیه گروه ها پس از عرضه بر آتش و یا با شفاعت نیست.
از آنجا که ورود به مباحث مربوط به ذیل حدیث به بحث هاى تخصصى کلامى و حدیثى مى انجامد، آن را رها کرده به بحث در پیرامون صدر حدیث مى پردازیم؛ درباره صدر و اعداد به کار رفته در آن، بحث هاى مختلفى بین علماى کلام و ملل و نحل پیش آمده است. برخى با وارد کردن اشکالاتى که عمدتا محتوایى و کمتر سندى است به رد حدیث پرداخته و آن را مجعول دانسته اند، اما بسیارى از ملل و نحل نویسان آن را پذیرفته اند. از میان اینان نیز برخى بر ظاهر لفظ اعداد جمود کرده و آن را اعدادى حقیقى دانسته اند و کوشیده اند که فرقه هاى اسلامى را به هفتاد و سه برسانند، اما گروهى دیگر این اعداد را کنایى دانسته و خود را از مضیقه تطبیق عدد هفتاد و سه بر فرقه هاى اسلامى رهانیده و گفته اند که این اعداد از معطوفات عدد هفتاد است و همچنان که لفظ سبعین در کلام عرب کنایه از کثرت است، معطوفات آن نیز به گونه اى دیگر کثرت را مى رسانند.

[=book antiqua]. 3- اشکالات محتوایى مربوط بر حدیث
تصور بر این است که با توجه به کثرت اسناد این حدیث در منابع شیعه و اهل سنت، اثبات جعلى بودن آن بسیار مشکل است، اما اشکالات محتوایى مربوط به صدر حدیث تنها به قول اول از میان دو قول وارد است. بعضى از این اشکالات از قرار زیر است:
1. تقسیم یهودیت به هفتاد و یک فرقه و مسیحیت به هفتاد و دو فرقه با واقعیت خارجى منطبق نیست.
2. منظور از اختلافى که باعث به وجود آمدن یک فرقه مى شود چیست؟ اگر مراد اختلافات فقهى باشد، هنوز تعداد فرقه ها به هفتاد و سه نرسیده است، و اگر منظور اختلافات کلامى باشد، اگر شامل هر نوع اختلاف در مسائل کلامى اعم از خرد و کلان بشود، تعداد فرقه هاى مختلف در طول تاریخ اسلام از مرز هزار نیز گذشته است، و اگر منظور اختلاف در مسائل اصلى همانند توحید، امامت و عدل باشد، هنوز تعداد فرقه ها به این عدد نرسیده است.
3. ظرف زمانى اى که در آن این اختلاف واقع شده کدام است؟ آیا مراد ظرف زمانى صدر اسلام تا زمان حیات نویسندگان کتب ملل و نحل است، که معمولا در قرن هاى چهارم تا ششم مى زیسته اند وبه آن حدیث استناد کرده اند، ویا منظور تا روزقیامت است؟
فخر رازى در جواب این اشکال و اشکال قبل چنین مى گوید:
منظور پیامبر اکرم(ص) از این حدیث آن است که امت من به زودى در حالتى نامعین (زمانى نامعین) به این عدد خواهند رسید. در این حدیث دلالتى براى حالات دیگر (زمان هاى دیگر) وجود ندارد، به این معنا که در زمان هاى دیگر نیز به همین عدد باقى بماند و کم و زیاد نشود.
ناگفته پیداست که این توجیه براى حدیث تفرقه، توجیه منطقى و کارآمدى نیست؛ زیرا ظاهر حدیث این است که این عدد نهایت تقسیم را مى رساند، نه تقسیم امت را در زمانى نامعین.
4. بعید است که پیامبر اکرم(ص) عددى را ذکر کند و منظورش معناى حقیقى آن باشد و بدین ترتیب امت خود را در سرگردانى رها کند.
5. هر کوششى بر تطبیق تعداد فرقه ها بر این عدد خالى از اشکال نیست، و بیشتر بیانگر تلاش هاى بیهوده تطبیق کنندگان است.
اشکالى که به قول دوم یعنى کنایى بودن اعداد وارد شده آن است که تنها در صورتى مى توانیم عدد هفتاد را کنایه از کثرت بدانیم که به صورت عقود یعنى سبعین در روایت وارد شده باشد، اما استعمال آن به صورت معطوف در کنایه مرسوم نیست.
پاسخ آن است که متکلم اگر بخواهد کثرت متعارف را بیان کند، معمولا آن را با کلمه سبعین بیان مى کند؛ مانند آیه قرآن که خطاب به پیامبر اکرم(ص) مى فرماید: «ان تستغفرلهم سبعین مرة فلن یغفر الله لهم. » ولى اگر بخواهد یک درجه بالاتر از کثرت متعارف را بهوسیله عددى کنایى بیان کند، چاره اى ندارد جز آنکه یک عدد بر سبعین بیفزاید و آن را با «احد و سبعون» بیان کند. و اگر مراد او دو درجه بالاتر از کثرت متعارف باشد، آن را با عدد «اثنان و سبعون» بیان مى کند. همین طور اگر درصدد بیان سه درجه بالاتر از کثرت متعارف باشد، چاره اى ندارد جز آنکه با عدد «ثلاث وسبعون» بیان کند، و عدد «ثلاث» با آنکه خود در بعضى از موارد کنایه از کثرت است، در اینجا عددى حقیقى است و تنها عدد سبعون کنایه از کثرت است.
آنچه این برداشت را تأیید مى کند این است که سیاق حدیث نمایانگر تعجبى است از اختلافات فراوان درون گروهى پیروان ادیان آسمانى، بخصوص مسلمانان، با وجودى که پیامبرانشان راه حق را روشن کرده اند، و بیان این معنا با اعدادى که فوق کثرت را برسانند مناسب تر است.
درباره محتواى این حدیث مباحثى همچون علل اختلاف، ضوابط اختلافى که موجب صدق فرقه مى شود، تعیین فرقه ناجیه و کفر یا فسق فرق دیگر مطرح است که از موضوع این مقاله خارج است.
6.4- تاریخچه استناد به حدیث تفرقه در کتب ملل و نحل :
چنان که دیدیم، این حدیث در منابع روایى قرن سوم اهل سنت همانند مسند احمد بن حنبل، سنن ابى داوود، سنن ابن ماجه و صحیح ترمذى نقل شده است. همچنین در بعضى از منابع قرن چهارم شیعه همانند تفسیر عیاشى نوشته محمد بن مسعود معروف به عیاشى، روضه کافى تألیف محمد بن یعقوب کلینى (م328 یا 329ق) و الخصال ومعانى الاخبار شیخ صدوق (م381ق) آمده است. اما ملل و نحل نویسان شیعه و سنى در نیمه دوم قرن سوم و نیمه اول قرن چهارم هجرى همانند سعد بن عبدالله اشعرى (م299 یا 301ق) در المقالات والفرق، ابومحمد حسن بن موساى نوبختى (م بین 300 تا 310ق) در فرق الشیعة و ابوالحسن على بن اسماعیل اشعرى (م324ق) در مقالات الاسلامیین این حدیث را در کتب خود نیاورده اند و طبعا کتب خود را بر مبناى آن پى ریزى نکرده اند. اگرچه درباره دو کتاب اول مى توانیم چنین توجیه کنیم که چون مؤلفان شیعى این دو کتاب درصدد بیان فرقه هاى شیعه و نه تمام مسلمانان بوده اند، این حدیث را ذکر نکرده اند، اما این توجیه درباره کتاب سوم که درصدد بیان همه فرقه هاى اسلامى بوده، صحیح نیست.
براى اولین بار در نیمه دوم قرن چهارم هجرى در کتاب التنبیه والرد على اهل الاهواء والبدع نوشته ابوالحسین محمد بن احمد ملطى شافعى (م377ق) اشاره اى به این حدیث شده و نویسنده کوشیده است تا فرقه هاى هالکه را به عدد هفتاد و دو برساند. پس از وى در قرن پنجم هجرى ابومنصور عبدالقاهر بغدادى (م429ق) در آغاز کتاب الفرق بین الفرق وبیان الفرقة الناجیة منهم این حدیث را با ذکر اسناد مختلف آن آورده و کتاب خود را بر مبناى آن پى ریزى کرده است. از شیوه کار او دامادش ابومظفر اسفرائینى (م471ق) در التبصیر فى الدین وتمییز الفرقة الناجیة عن الفرق الهالکین تقلید کرد. آوردن عبارت فرقه ناجیه درعنوان هردوکتاب، قصد مؤلفان آنهارا ازاستناد به این حدیث روشن مى کند.
همچنین در این قرن، ابوالمعالى محمد حسینى علوى، که کتاب بیان الادیان خود را در سال 485 قمرى به زبان فارسى تألیف کرد، این حدیث را با سلسله سندى متصل از امام صادق(ع) نقل کرده و آن را مبناى کتاب خود قرار داده است. اما در همین قرن ابن حزم ظاهرى (م456ق) در کتاب الفصل فى الملل والاهواء والنحل به رد این حدیث پرداخته و در ترتیب کتاب خود توجهى به آن نکرده است. با این همه پس از او و در همین قرن عثمان بن عبدالله بن حسن حنفى عراقى (م حدود 500ق) در الفرق المفترقة بین اهل الزیغ والزندقة کتاب خود را بر پایه این حدیث پى ریزى مى کند.
محمدبن عبدالکریم شهرستانى (م 548ق) مشهورترین ملل ونحل نویس قرن ششم و حتى تاریخ ملل و نحل نویسى، در آغاز کتاب الملل والنحل به ذکر این حدیث پرداخته و ضمن پى ریزى قواعدى، در تطبیق عدد هفتاد و سه بر فرقه هاى اسلامى کوشیده است. از این زمان به بعد، این حدیث جاى پاى خود را در این علم محکم کرده و از سوى ملل و نحل نویسان و نیز کسانى که در این وادى قلم زده اند به صورت اصلى مسلم پذیرفته شد، و لذا در آثارى که پس از این زمان تألیف شده اند، مانند تبصرة العوام فى معرفة مقالات الأنام، منسوب به سیدمرتضى داعى حسنى رازى (که در قرن هفتم هجرى مى زیسته)، الاعتصام تألیف شاطبى (م790ق)، المنیة والامل فى شرح الملل والنحل، تألیف احمد بن مرتضى حسینى رازى (م840ق) و الخطط المقریزیة تألیف تقى الدین مقریزى (م845ق) این حدیث مبناى نویسندگان در پایه ریزى تقسیم فرقه هاى اسلامى قرار گرفته است. جالب اینکه فردى همانند مقریزى که تعداد فرقه هاى شیعه را سیصد، و تعداد فرقه هاى مشهور آن را بیست مى داند و فقط براى خطابیه که یکى از گروه هاى غالیان بوده، پنجاه فرقه قائل است، دست از ظاهر این حدیث برنداشته و سعى در تطبیق عدد هفتاد و سه بر تعداد فرقه هاى اسلامى کرده است. در این میان شاید بتوان تنها استثناء را فخرالدین رازى (م604ق) دانست که در کتاب اعتقادات فرق المسلمین والمشرکین، بدون توجه به این حدیث و بدون شمارش تعداد فرقه ها، به ذکر آنها و عقایدشان پرداخته است.
http://noorportal.net/951/1232/2614/28781.aspx

موضوع قفل شده است