جمع بندی بررسی حدیث مالک الدار (توسل صحابه به پیامبر (ص) پس از وفات آن حضرت)

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بررسی حدیث مالک الدار (توسل صحابه به پیامبر (ص) پس از وفات آن حضرت)

بخش دوم...

توسل صحابه به پیامبر (ص) پس از وفات آن حضرت

أَصَابَ النَّاسَ قَحْطٌ فِي زَمَنِ عُمَرَ , فَجَاءَ رَجُلٌ إلَى قَبْرِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ، فَقَالَ : يَا رَسُولَ اللَّهِ , اسْتَسْقِ لِأُمَّتِكَ فَإِنَّهُمْ قَدْ هَلَكُوا , فَأَتَى الرَّجُلَ فِي الْمَنَامِ ، فَقِيلَ لَهُ : ائْتِ عُمَرَ فَأَقْرِئْهُ السَّلَامَ , وَأَخْبِرْهُ أَنَّكُمْ مَسْقِيُّونَ وَقُلْ لَهُ : عَلَيْكَ الْكَيْسُ , عَلَيْكَ الْكَيْسُ " , فَأَتَى عُمَرَ فَأَخْبَرَهُ ، فَبَكَى عُمَرُ ، ثُمَّ قَالَ : يَا رَبِّ ، لَا آلو إلَّا مَا عَجَزْتُ عَنْهُ

در زمان خلافت عمر، قحطي آمد و مردي (بلال بن حارث) نزد قبر پيامبر (ص) آمد و گفت: يا رسول الله! مردم از بي آبي به هلاکت مي‌رسند، از خداوند بخواه که باران رحمتش را بر مردم ببارد. پيامبر (ص) به خواب آن شخص آمد و فرمود: برو نزد عمر و از قول من سلام برسان و بشارت بده که باران رحمت بر آنها نازل خواهد شد. آن مرد آمد نزد عمر و خوابش را گفت و عمر هم گريه کرد (و با اینکارش ، کار آن متوسل را تأیید کرد و نگفت که تو مشرک شدی و از این حرف ها..)
المصنف لإبن أبي شيبة الكوفي - ج7، ص483 با سند صحیح

در توضیح این حدیث :

شيخ آلباني (رح) در كتاب التوسل (ص132) در مورد این روایت مي گوید: در اين حديث حجتي نيست زيرا مدار حديث دور يك فرد مجهول مي چرخد.و ذكر نام بلال بن حارث در روايت چيزي را عوض نمي كند زيرا سيف بن عمر محدثين در ضعفش اتفاق دارند وابن حبان در موردش ميگويد كه احاديث موضوع روايت مي كرده.
و عبد السلام آل عبد الكريم محقق كتاب (الصواعق المرسلة الشهابية/ص 173) مي گويد:اين قصه كه روايت شده در متنش منكرات وجود دارد به دليل مخالفتش با چيزي كه در شرع در اين مورد اثبات شده و به دليل مخالفتش با فعل صحابه و تابعين در باب نماز استسقاء .زيرا در اين مواقع صحابه وتابعين به الله تعالي رجوع مي كردند و براي اوعبادت مي كردند واستغفار مي كردند خداوند تعالي مي فرمايد: وَأَن لَّوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاءً غَدَقًا ﴿الجن: ١٦﴾
و اگر [مردم] در راه درست پايدارى ورزند قطعا آب گوارايى بديشان نوشانيم.
ودر جاي ديگر مي فرمايد: وَيَا قَوْمِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُرْسِلِ السَّمَاءَ عَلَيْكُم مِّدْرَارًا ﴿هود: ٥٢﴾
اى قوم من از پروردگارتان آمرزش بخواهيد سپس به درگاه او توبه كنيد [تا] از آسمان بر شما بارش فراوان فرستد.

------------------------------
اما راويان حديث:

اينكه گفته شده كسي كه نزد قبر پيامبر آمده بلال بن حارث بوده يك بار هم به صحت نرسيده وفقط از طريق سيف بن عمر آمده كه آن شخص بلال بن حارث بوده وسيف بن عمر اخباريست وموثق نيست .
بعضي از آراي علماي جرح وتعديل در مورد سيف بن عمر :
حافظ ذهبي در ميزان الاعتدال /3/353 نقل مي كند:يحيي بن معين در مورد سيف مي گويد خيري در او نيست. وابوحاتم او را متروك ميداند .وابن حبان سيف را از زنادقه ميداند .وابن عدي مي گويد عامه حديث سيف منكر است.ومكحول مي گويد سيف حديث اختراع مي كرد!
بيروتي ابن أبي حاتم « ضعيف» (الجرح والتعديل 4/278). ورماه ابن حبان والحاكم بالزندقة (تهذيب التهذيب 4/295).
ابن جوزي در كتاب ضعفاء ومتروكون /2/35/ رقم 1594 معين سيف را ضعيف الحديث ميداند.وابوحاتم رازي او را متروك الحديث ميداند براي اطلاع بيشتر مراجعه شود به تاريخ الطبري 2 /508 والبداية والنهاية /7/104

مسئله بعدي مالك بن دار می باشد که او هم مجهول الحال است ! و انقطاع ومرسل بودن حديث همانطور كه خليلي در الارشاد مي گويد: ( إن أبا صالح سمع مالك الدار هذا الحديث، والباقون أرسلوه)

و ایرادی ديگر عدم صحت روايت ونكارت متن روايت و اگر بر فرض متن را صحیح بدانیم دليل بر جواز استسقاء به پيامبر نمي شود زيرا سائل(مالك الدار) مجهول است وعمل صحابه خلاف اين روايت است درحالي كه صحابه عالمترين مردم به شرع بودند.
پس خود به خود گفته ابن حجر عسقلانی(که درود بر روانش باد) ،باطل میشود و اهل علم میدانند که جرح مقدم است بر تعدیل و گفته خود ابن حجر(رح) است که در شرح نخبه اش ص136 میفرمایند:جرح ( متهم شئن ) مقدم است بر تعدیل (تبرئه ) یعنی اگر یک راوی از طرف جمعی مورد جرح قرار گرفت و از طرف جمع دیگر تعدیل گردید، مجروح شمرده میشود.
-----------------------------------------
این بار روایت صحیح و کاملی که نقل شده به کل مساله توسل بعد از وفات پیامبر در مورد خلیفه دوم ( رضیه الله عنه ) رو نفی میکنه!
این روایت میتونه دلیلی بر ادعای اهل سنت باشه به نفی توسل به قبور مرده گان !!

اصل حدیث رو ببینید

روایت اینچنین است :
(عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ: أنّه كَانَ إِذَا قَحَطُوا اسْتَسْقَى بِالْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّا كُنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا فَتَسْقِينَ،ا وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا فَاسْقِنَا، قَالَ: فَيُسْقَوْنَ. (بخارى ح 1010
ترجمه: وقتي قحطي مي‏شد عمر بن خطاب رضی الله عنه بوسيله دعاي عباس رضی الله عنه طلب باران ميكرد و ميگفت: پروردگارا ! ما قبلاً به وسيله پيامبرت طلب باران مي‏كرديم و شما آب نازل مي فرموديد، اكنون بوسيله عموي پيامبرمان (يعني عباس از شما طلب باران مي‏كنيم ( راوي مي‏گويد: بوسيله دعاي عباس باران مي باريد

شیخ احمد بن حجر آل بطام میگوید:
در زمان خلافت عمر رضي الله عنه براي مدتي باران نباريد. تا آنجا که مسلمانان نماز استسقاء خواندند، و پس از اتمام نماز عمر گفت: اللهم در گذشته هنگاميکه باران نمي باريد از طريق رسول الله صلي الله عليه وسلم به تو متوسل مي شديم و تو بر ما باران مي باريدي. اما الان از طريق عموي رسول الله صلي الله عليه وسلم به تو متوسل مي شويم. سپس عمر گفت: اي عباس بر خيز و براي ما دعا کن.

پس اگر توسل جستن به رسول الله صلي الله عليه وسلم بعد از وفاتش جائز مي بود، هرگز صحابه کرام توسل جستن به رسول الله صلي الله عليه وسلم را ترک نمي کردند و از عباس نمي خواستند که برايشان دعا کند.
مراجعه شود به کتاب تطهیر الجنان والارکان عن الشرک و الکفران

و ی نمونه دیگه که باز توو همون مقاله است :
نبی مکرم (ص) درباره ی کشتگان بدر فرمودند:
ما أنتم أسمع لما أقول منهم!
شماها شنواتر از آنها به آنچه مي‌گويم نيستيد.
محمد امین شنقیطی در تفسیرش درباره ی روایت فوق ، مینویسد:
هو نص صحيح صريح في سماع الموتى
این نص صحیح و صریحی است در شنیدن مردگان

مسعود4;546135 نوشت:
اينكه گفته شده كسي كه نزد قبر پيامبر آمده بلال بن حارث بوده يك بار هم به صحت نرسيده وفقط از طريق سيف بن عمر آمده كه آن شخص بلال بن حارث بوده وسيف بن عمر اخباريست وموثق نيست

اولا: بر فرض محال كه ثابت نشده باشد كه اين فرد كيست، عدم مشخص نشدن اين شخص ضرري به صحت روايت نمي زند به دو دليل اول اينكه اين شخص ناقل روات نيست كه بخواهد مجهول باشد و مجهول بودن ان باعث تقطيع روات و مرسل بودن ان نمي شود، دوم اينكه مهم براي ما اين هست اگر كار اين شخص صرف اينكه هر كي و هرچي هست و با هر اعتقادي مي باشد او به نزد قبر پيغمبر رفته و توسل به قبر كرده بحث بر اين هست اگر توسل به قبر كفر و شرك هست چرا عمر بن خطاب به او اشكال نكرد و نگفت چرا مرتكب به شرك شده اي و مشرك شده اي و چرا اعمال شرك اميز انجام داده اي، لذا اشكال نكردن عمر خود مويد تاييد او هست

ثانيا: اما مسئله اينجاست اين روايت را علماي اهل سنت تصحيح سندي كرده اند

تصحیح روایت توسط علمای اهل سنت

ابن کثیر:وهذا اسناد صحیح:
البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج10، ص73 ـ 74
ابن حجر عسقلانی:وروى بن أبی شیبة بإسناد صحیح:
فتح الباری ، ابن حجر عسقلانی، ج2، ص575
سمهودی:وروى بن أبی شیبة بإسناد صحیح:
خلاصة الوفا بأخبار دار المصطفی ، السمهودی، ج1، ص417

ثالثا: وقتي يکي از علماي حديث روايتي را تصحيح کنند آن روايت قابل احتجاج است.
شوکاني كه نزد خود الباني حجيت و مقبوليت بسيار زيادي دارد و او را از ائمه سلف خوانده در اين خصوص ميگويد:

وَهَكَذَا

يَجُوزُ الاحْتِجَاجُ بِمَا صَحَّحَهُ أَحَدُ الْأَئِمَّةِ الْمُعْتَبَرِينَ مِمَّا كَانَ خَارِجًا عَنْ الصَّحِيحَيْنِ
جايز
است به آن ان روايتي که يکي ا ز ائمه معتبر در غير صحيحين، تصحيح کرده‌اند، احتجاج نمود.

نيل الأوطار من أحاديث سيد الأخيار شرح منتقي

الأخبار، ج 1 ص 15،

پس روايت قابل احتجاج و استناد مي باشد

مسعود4;546135 نوشت:
جرح وتعديل در مورد
مسعود4;546135 نوشت:
سيف بن عمر

اشكال به اين شخص اساس مذهب اينها را بر باد مي دهد زيرا تنها ناقل عبد الله بن سبا همين سيف بن عمر هست كه اهل سنت با استناد به حديث او مي خواهند افسانه عبد الله بن سبا را تعميم دهند

مسعود4;546135 نوشت:
مسئله بعدي مالك بن دار می باشد که او هم مجهول الحال است ! و انقطاع ومرسل بودن حديث همانطور كه خليلي در الارشاد مي گويد: ( إن أبا صالح سمع مالك الدار هذا الحديث، والباقون أرسلوه)

رابعا: جماعت عمريه تلاش مي کنيد که مالک الدار را فرد مجهول معرفي کنيد در حالي که اگر مالک الدار شخص مجهولي باشد در اين صورت شخص عمر زير سؤال مي روند که چطور يک شخص مجهول را به عنوان خزينه دار خود گماشته است؟
همچنانکه که سقاف در اين خصوص گويد: مالك الدار ثقة بالإجماع عدله ووثقه سيدنا عمر وسيدنا عثمان فولياه بيت المال والقسم ولا يوليان إلا ثقة ضابطا عدلا كما نص الحافظ ابن حجر في الإصابة في ترجمته،
مالک الدار به اجماع ثقه و عادل است و او را عمر و عثمان ثقه دانسته اند که متولي بيت المالش کرده بودند و آن دو هيچ وقت فرد غير مطئن و غير ثقه را متولي نمي کنند .
الإغاثة بأدلة الاستغاثة، السيد العلامة حسن بن علي السقاف، الناشر : مكتبة الإمام النووي - عمان - الأردن، ص 25

خامسا:ازآنجا که اين روايت صحيح و روايات ديگر که درباره توسل نقل شده است، با عقايد وهابيت سازگاري ندارد و موجب تشکيک در عقايد آنها مي شود، بخاطر همين به هر وسيله اي چنگ مي زنند تا اين روايات را تضعيف کنند. الباني نيز که اين روايت را بر خلاف ميل خود مي داند، سعي مي کند تا به هر نحوي و لو به روش غير علمي هم شده، اين روايت را از درجه اعتبار ساقط کند
بخاطر همين صداي اهل سنت امثال عبد الله بن محمد الغماري الحسني نيز بلند شده و درباره استدلال او براي تضعيف اين روايت گويد:
وقد ضعف هذا الأثر الصحيح الألباني بحجج أوهى من بيت العنكبوت في توسله
»
اين تضعيف الباني با دلائلي بوده است که از خانه عنکبوت نيز سست تر بوده است
وي همچنين گويد: وقد ضعفه الالباني لانه مخالف لهواه بحجج واهية غير
مقبولة حسب الموازين العلمية
اين روايت چون مخالف با ميل باطني الباني بوده
است، با دلائل واهي غير مقبوله رد کرده است:
إرغام المبتدع الغبي بجواز
التوسل بالنبي، الإمام المحدث السيد عبد الله بن محمد بن الصديق الغماري الحسني، تعليق : السيد حسن بن علي السقافف الناشر : مكتبة الإمام النووي - عمَّان ص 6و 10


مسعود4;546135 نوشت:
وعمل صحابه خلاف اين روايت است درحالي كه صحابه عالمترين مردم به شرع بودند

اتفاقا نكته اتكا و ثقل و استناد ما هم همين هست لهذا مي گويم اگر اين عمل ان شخص كفر اميز و شرك الود بود بايد عمر بن خطاب به او اشكال مي گرفت وايراد مي كرد اما اين كار را ننمود يا بايد بگويند عمر بن خطاب سكوت بر شركت و كفر كرده و با ان مبارزه نكرده كه اينجا كفرش ثابت مي شود يا بايد بگويند توسل به قبر جايز هست همان گونه كه عمر بر اين سيره اشكالي نگرفت

مسعود4;546135 نوشت:
پس خود به خود گفته ابن حجر عسقلانی(که درود بر روانش باد) ،باطل میشود و اهل علم میدانند که جرح مقدم است بر تعدیل و گفته خود ابن حجر(رح) است که در شرح نخبه اش ص136 میفرمایند:جرح ( متهم شئن ) مقدم است بر تعدیل (تبرئه ) یعنی اگر یک راوی از طرف جمعی مورد جرح قرار گرفت و از طرف جمع دیگر تعدیل گردید، مجروح شمرده میشود.

اگر جرح بر تعديل مقدم باشد كل مذهب اهل سنت باطل است زيرا مولا علي ع خلفا را كاذب اثم خائن و غادر مي دانست و همان كاذب دانستن انها بر جرح و. بطلان ابوبكر و عمر كفايت مي كند به دو دليل اول خدا قسم خورده كذابين را هدايت نكند ان الله لا يهدي من هو كاذب دوم فرموده دروغ گفتن يكي از نشانه هاي منافقين هست ان المنافقين لكاذبون لذا ثابت هست خلفا و ائمه اهل سنت كافر و منافق هستند جالا چرا از انها پيروي مي كنند و از انها احاديث مي گيريند؟

ثانيا شعبه الحجاج كه به قول ذهبي امير المومنين في الحديث اهل سنت هست مي گويد همه روات اهل سنت به جز دو نفر اهل تدليس بوه اند و تدليس جرح مفسر هست يعني همه راويان اهل سنت كه حديث گفته اند دروغ گو بوده اند لذا همه رواياتشان باطل هست حالا بيايد از مذهبشان دفاع كنند زيرا هم خلفايشان باطل شدند و هم رواياتشان :khaneh:


مسعود4;546135 نوشت:
این بار روایت صحیح و کاملی که نقل شده به کل مساله توسل بعد از وفات پیامبر در مورد خلیفه دوم ( رضیه الله عنه ) رو نفی میکنه!
این روایت میتونه دلیلی بر ادعای اهل سنت باشه به نفی توسل به قبور مرده گان

اتفاقا اين روايت نتنها به لحاظ سندي صحيح هست بلكه به اقرار علماي اهل سنت قابل احتجاج هست ايضا كه از اين روايت توسل به قبر ثابت هست و نه نفي مي شود زيرا اين نيز اقرار و اعتراف علماي انها مي باشد

سخن حصني دمشقي را بايد يك بار ديگر در پايان براي نتيجه اين نوشتار تكرار كرد:
فهذا رجل مبارك قد أتى قبره صلى الله عليه وسلم وطلب الإستسقاء منه صلى الله عليه وسلم فلو كان ذلك جهلا وضلالا وشركا لمنعه عمر رضي الله عنه.
اين مرد مبارك، نزد قبر پيامبر خدا صلي الله عليه وسلم آمد و از آن حضرت طلب باران كرد؛ پس اگر اين كار او جهل، گمراهي و شرك بود، مي‌بايست عمر آن را نهي مي‌كرد.
الحصني الدمشقي، تقي الدين أبي بكر (متوفاي829هـ، دفع شبه من شبه وتمرد، ج1، ص94، ‌دار النشر: المكتبة الأزهرية للتراث – مصر

مسعود4;546135 نوشت:
وایت اینچنین است :
(عَنْ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ: أنّه كَانَ إِذَا قَحَطُوا اسْتَسْقَى بِالْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ ، فَقَالَ: اللَّهُمَّ إِنَّا كُنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا فَتَسْقِينَ،ا وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا فَاسْقِنَا، قَالَ: فَيُسْقَوْنَ. (بخارى ح 1010
ترجمه: وقتي قحطي مي‏شد عمر بن خطاب رضی الله عنه بوسيله دعاي عباس رضی الله عنه طلب باران ميكرد و ميگفت: پروردگارا ! ما قبلاً به وسيله پيامبرت طلب باران مي‏كرديم و شما آب نازل مي فرموديد، اكنون بوسيله عموي پيامبرمان (يعني عباس از شما طلب باران مي‏كنيم ( راوي مي‏گويد: بوسيله دعاي عباس باران مي باريد

اين روايت چجه ربطي به ان روايت دارد؟

دوم اين روايت هم مهر بطلان بر عقايد وهابيت هست و نه تنها از ادعاي انها دفاع مي كند بلكه مهر بطلان بر عقايدشان هست

دليل اول، توسل عمر به عموي پيغمبر يعني اينكه عمر بن خطاب نزد خدا بي ابرو بوده است و اگر پيش خدا ميرفهت خدا به دعاي او گوش نمي كرده

دليل دوم شرك عمر را ثابت مي كند زيرا عبد الوهاب مي گويد

اجماع المذاهب کلّهم على أنّ من جعل بینه وبین اللّه وسائط یدعوهم أنّه کافر مرتدّ حلال المال والدم
تمام مذاهب اسلامى اجماع دارند که هر کس بین خود و خداوند واسطه قرار دهد و آن را صدا کند، کافر و مرتد است و اموال آن مباح و خونش هدر است.
مجموعه مؤلفات الشیخ محمد بن عبد الوهّاب، ج 6، ص 147، 213، 227، 232 و 242

دليل سوم خداوند مي فرمايد كفي بالله من براي شما كفايت مي كنم چرا عمر به غير خدا متوسل شد؟ و غير خدا را براي خودش كافي ديد؟ پس مشخصه او خداپرست نبوده است خخخخخخخ

مسعود4;546135 نوشت:
پس اگر توسل جستن به رسول الله صلي الله عليه وسلم بعد از وفاتش جائز مي بود، هرگز صحابه کرام توسل جستن به رسول الله صلي الله عليه وسلم را ترک نمي کردند و از عباس نمي خواستند که برايشان دعا کند.

مسئله اينجاست صحبي ديگر هم به قبر پيغمبر متوسل شده اند مانند عايشه و عبد الله انصاري

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا عبد الْمَلِكِ بن عَمْرٍو ثنا كَثِيرُ بن زَيْدٍ عن دَاوُدَ بن أبي صَالِحٍ قال أَقْبَلَ مَرْوَانُ يَوْماً فَوَجَدَ رَجُلاً وَاضِعاً وَجْهَهُ على الْقَبْرِ فقال أتدري ما تَصْنَعُ فَأَقْبَلَ عليه فإذا هو أبو أَيُّوبَ فقال نعم جِئْتُ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم ولم آتِ الْحَجَرَ سمعت رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يقول لاَ تَبْكُوا على الدِّينِ إذا وَلِيَهُ أَهْلُهُ وَلَكِنِ ابْكُوا عليه إذا وَلِيَهُ غَيْرُ أَهْلِهِ .

از داود بن أبي صالح نقل شده است که روزي مروان ديد که شخصي صورتش را بر قبر گذاشته است؛ پس گفت: آيا مي داني که چه کار انجام مي دهي؟ نزديک آمد و ديد که آن شخص أبو أيوب انصاري است. ابو أيوب گفت: بلي من آمده ام پيش رسول خدا صلي الله عليه وآله و پيش سنگ نيامده ام . از رسول خدا (ص) شنيدم که مي فرمود : براي دين گريه نکنيد زماني که افراد شايسته حاکم باشند ؛ ولي زماني گريه کنيد که نا أهلان حکومت مي کنند .

مسند أحمد بن حنبل ج 17، ص 42 ، 23476

93- حدثنا أبو النُّعْمَانِ ثنا سَعِیدُ بن زَیْدٍ ثنا عَمْرُو بن مَالِکٍ النُّکْرِیُّ حدثنا أبو الْجَوْزَاءِ أَوْسُ بن عبد اللَّهِ قال قُحِطَ أَهْلُ الْمَدِینَةِ قَحْطًا شَدِیدًا فَشَکَوْا إلى عَائِشَةَ فقالت: انْظُرُوا قَبْرَ النبی صلى الله علیه وسلم فَاجْعَلُوا منه کووا إلى السَّمَاءِ حتى لَا یَکُونَ بَیْنَهُ وَبَیْنَ السَّمَاءِ سَقْفٌ قال فَفَعَلُوا فَمُطِرْنَا مَطَرًا حتى نَبَتَ الْعُشْبُ وَسَمِنَتْ الْإِبِلُ حتى تَفَتَّقَتْ من الشَّحْمِ فَسُمِّیَ عَامَ الْفَتْقِ.
باب کرامت‌هایی که خداوند به پیامبرش بعد از وفات آن حضرت داده است
اوس بن عبد الله می‌گوید : مردم مدینه دچار قحطی شدیدی شدند؛ پس به عائشه شکایت کردند، عائشه گفت: به قبر رسول خدا (ص) رو بیاورید، و پنجره‌هایی از آن به سوی آسمان بگشایید؛ به طوری که بین قبر آن حضرت و آسمان سقفی نباشد. راوی گوید: مردم همین کار را انجام دادند ؛ پس باران فراوانی بارید؛ تا جایی که گیاهان رویید و شترها آن قدر چاق شدند که از شدت چربی ترک برداشتند، به حدی که آن سال را سال ترکیدن نامیدند .
سنن الدارمی- باب ۱۵ ما اکرم الله تعالی نبیه صلی الله علیه و آله بعد موته، ج 1، ص227، حدیث ۹۳، چاپ دار المغنی للنشر والتوزیع

لذا توسل به قبر پيغمبر در زمان صحابي يكي از امور مسلمات تاريخ است

مسعود4;546135 نوشت:
مراجعه شود به کتاب تطهیر الجنان والارکان عن الشرک و الکفران

همچنين هم مي توانيد مراجعه كنيد به كتاب امام سبكي هههههههه

فهو رحمة لنا في حياته، وبعد وفاته، فكيف لا يتوسل به إليه ولا نعمل البزل القناعيس نحوه وإليه؟ وذلك مما أجمع أهل التوحيد عليه وأجمعوا على تكفير من قال بخلاف ذلك، صرح به أئمة الأمة وأولهم مالك.
مي گويد توسل به پيغمبر قبل حيات و بعد حياتش ثابت هست و در ادامه مي گويد و اين عقيده اهل توحيد هست و كفار قائل بر اين هستند نبايد توسل كرد اما توسل به اين حالا در نزد ائمه وجود دارد كه اولين ان امام مالك هست

اينشان صريحا مي فرمايد كسي توسل به بعد از وفات پيغمبر نكند كافر هست

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدرا

با سلام و عرض ادب

حدیث مالک الدار صریحترین روایت در توسل به ذات می باشد. ابن حجر در کتاب فتح الباری، ج2،ص412، این داستان را از کتاب مصنف ابن ابی شیبه نقل می نماید:

«روى ابن أبي شيبة بإسناد صحيح من رواية أبي صالح السمان عن مالك الداري وكان خازن عمر قال أصاب الناس قحط في زمن عمر فجاء رجل إلى قبر النبي صلى الله عليه وسلم فقال يا رسول الله استسق لامتك فإنهم قد هلكوا الحدیث. وقد روى سيف في الفتوح أن الذي رأى المنام المذكور هو بلال بن الحرث المزني أحد الصحابة».

ابن ابی شیبه با اسناد صحیح از طریق ابوصالح سمان از مالک الدار که خزانه دار عمر بوده روایت می نماید: مردم در زمان عمر دچار قحطی شدند. مردي به سوي قبر شريف رسول خدا آمد و گفت: اي رسول خدا براي امتت از خداوند طلب باران نما؛ چرا كه آنان(از بی آبی) هلاك شدند. ابن حجر سپس می گوید: سیف بن عمر در کتاب «الفتوح»، روایت نموده کسی که این خواب را دیده بلال بن حرث مزنی یکی از صحابه بوده است

اسناده صحیح یعنی چه؟
ابن حجر در حکم به این روایت می گوید این خبر به اسناد صحیح نقل گردیده است؛ نکته ای که در اینجا باید مورد توجه قرار گیرد این است که «اسناد صحیح»، با حکم به صحت تفاوت دارد. در خبر صحیح پنج شرط عدالت و تمامیت ضبط راوی و اتصال و عدم شذوذ و عدم اعلال روایت شرط می باشد؛ بخلاف اسناد صحیح که فاقد دو شرط آخر می باشد. اما باز باید توجه داشت که ممکن است در مواردی اسناد صحیح با حکم به صحت تفاوتی نداشته باشند.
لکهنوی در کتاب«الرفع و التکمیل» در ایقاظ چهارم در بیان تفاوت بین دو حکم صحیح و اسناده صحیح بیان می دارد: «ان المصنف المعتمد منهم(افراد سرشناس در علم حدیث) اذا اقتصر علی قوله: صحیح الاسناد و لم یذکر له علة قادحة و لم یقدح فیه، فالظاهر منه الحکم بانه صحیح فی نفسه»؛ اگر مصنفین معتمد از سرشناسان علم حدیث در گفتار خود به این جمله ی صحیح الاسناد بسنده نمایند و اشکال و تضعیفی بیان ندارند،‌پس ظاهر از گفتار آنان این است که حکم به صحت حدیث نموده اند.(سندا و متنا). بنابراین هر چند این دو حکم با هم متفاوت می باشند اما آنجا که یکی از بزرگان حدیث بر خبری اینگونه حکم نماید و اشکالی را متوجه روایت ننماید، ظاهر آن است که حدیث در نزد او صحیح می باشد. البته باید توجه داشت که خبر مالک الدار اصطلاحا حدیث نامیده نمی شود؛ زیرا حدیث در اصطلاح به خبری گفته می شود که بیانگر قول و فعل و تقریر پیامبر صلی الله علیه وآله بوده باشد.[1]


[/HR] [1] . اهل سنت معصوم را تنها پیامبر می دانند؛ بخلاف شیعه که ائمه علیهم السلام را معصوم می داند و به گفتار آنان نیز حدیث می گوید.

البانی در کتاب« التوسل أنواعه وأحكامه»،[1]در رد روایت مالک الدار، چند اشکال را متوجه آن ساخته است که ما به بیان شبهات وی و جواب آن می پردازیم:

اشکالات ناصر الدین البانی بر حدیث مالک الدار:

1) ما صحت این حدیث را قبول نداریم؛ زیرا عدالت و ضبط [2]«مالک الدار» مشخص نمی باشد.

2) «ابو حاتم رازی» او را در کتاب جرح و تعدیل خود ذکر نموده است و وی با اطلاع وسیعی که از حال راویان داشته توثیقی در مورد «مالک الدار» ذکر ننموده است. همچنین ابو حاتم در ذکر افرادی که از مالک الدار روایت نموده اند، تنها نام «ابو صالح سمان» را آورده است که چنین امری خود مشعر به جهالت نسبت به «مالک الدار» خواهد بود؛

3) بلکه می توان گفت این اثر ضعیف است بخاطر جهالت «مالک الدار»؛

4) «طبرانی» و «هیثمی» در مورد وی گفته اند: لم اعرفه؛ من او را نمی شناسم؛

5)این داستان مخالف حکم شرع است؛ زیرا آنچه در این موارد در شرع وارد شده نماز خواندن و دعا نمودن می باشد و نه در خواست از افراد؛

6) برفرض صحت داستان حجتی در آن نیست؛زیرا مدار این داستان بر محور شخصی است که نام او مشخص نمی باشد؛ اما اینکه نام او «بلال بن حرث» بوده باشد؛ چنین نقلی از طرف «سیف بن عمر تمیمی» است که همه متفق بر ضعف وی می باشند.


[/HR] [1] .التوسل انواعه و احکامه، ج1،ص120.

[2] . عدالت و اتقان در ضبط دو شرط اساسی برای صحت خبر می باشد.

پاسخ به اشکالات البانی:

پاسخ به اشکال اول: آیا «مالک الدار» معرف العداله والضبط نیست؟
البانی ابتداء صحت این داستان را زیر سؤال می برد و بیان می دارد که عدالت و ضبط مالک الدار محرز نمی باشد.

در پاسخ به این سؤال می گوئیم: «ابن حجر عسقلانی» در کتاب: «الاصابة فی تمییز الصحابة»، مالک الدار را جزو صحابه به شمار آورده و در مورد صحابه نیز عدالت و ضبط معتبر نمی باشد؛ زیرا در مورد صحابه عنوان صحابی بودن خود بالاترین درجه ی توثیق بشمار می آید؛ لذا ابن حجر در کتاب «تقریب التهذیب»،[1] بالاترین درجه ی تعدیل راوی را عنوان صحابی بودن دانسته است.

ابن حجر در كتابه «الإصابة في تمييز الصحابة»، در بیان قسم سوم از صحابه می نویسد:

«القسم الثالث من كان في عهد النبي صلى الله عليه و سلم ويمكنه أن يسمع منه ولم ينقل أنه سمع منه سواء كان رجلا أو مراهقا أو مميزا»؛ [2] قسم سوم از صحابه کسانی هستند که زمان پیامبر صلی الله علیه وآله را درک نموده اند و امکان شنیدن روایت از آنحضرت برای آنها وجود داشته است؛ ‌اما با این حال نقل نشده که از آنحضرت روایتی شنیده باشند؛ خواه این افراد در آن زمان کامل مرد بوده باشند و یا تازه به سن بلوغ رسیده باشند و یا اینکه ممیز بوده باشند.

ودر ذیل این عنوان در ترجمه ی :(8362) ترجمه ی مالک الدار را آورده که وی پیامبر صلی الله علیه وآله را درک نموده است. «مالك بن عياض مولى عمر هو الذي يقال له مالك الدار له إدراك وسمع من أبي بكر الصديق وروى عن الشيخين ومعاذ وأبي عبيدة روى عنه أبو صالح السمان وابناه عون وعبد الله ابنا مالك»[3].

پاسخ به اشکال دوم: آیا ذکر راوی در کتاب جرح و تعدیل موجب ضعف راوی است؟

در جواب به این اشکال می گوئیم: متن عبارت ابوحاتم اینچنین است:
«944 - مالك بن عياض مولى عمربن الخطاب روى عن ابى بكر الصديق وعمر بن الخطاب رضى الله عنهما روى عنه. أبو صالح السمان سمعت ابى يقول ذلك». در این ترجمه ابوحاتم تنها به معرفی مالک الدار پرداخته بدون اینکه جرح و اشکالی را متوجه وی بداند.

ابوحاتم در مقدمه ی کتاب خویش در رابطه با روش خود در این کتاب می نویسد:
«على أنا قد ذكرنا أسامي كثيرة مهملة من الجرح والتعديل ، كتبناها ليشتمل الكتاب على كل من رُوي عنه العلم رجاء وجود الجرح والتعديل فيهم فنحن ملحقوها بهم إن شاء الله تعالى»؛
یعنی وی در این کتاب اسامی افراد زیادی از راویان را بدون ذکر جرح و تعدیل بیان نموده به امید اینکه جرح و تعدیلی در مورد آنها بیابد تا وی در آینده جرح و تعدیل را به این راویان اضافه نماید؛ لذا عدم زیاد نمودن جرح به معنای نبود جرح در منظر ابوحاتم خواهد بود که خود به معنای تعدیل ضمنی حال راوی خواهد بود.

با ذکر این نکته به قاعده ای اشاره می نمائیم که در مورد کتاب ابوحاتم بسیار کاربرد دارد. «عبدالفتاح ابوغدة»، از حدیث شناسان معاصر در حاشیه ی کتاب «الرفع والتکمیل»، ص230 می نویسد: «اذا لم یَذکر فی الراوی جرحا و لا ذکر فیه غیره جرحا، فالبراءة من الجرح هی الاصل. ولا یثبت الجرح الا بجارح، ولم یذکر جارح؛ فلذا یعتبر سکوته من باب التعدیل الضمنی له»؛اگر ابوحاتم در مورد راوی ای جرحی وارد نساخت و غیر ابوحاتم نیز در مورد وی جرحی را ذکر ننمود؛ پس اصل در مورد این راویان براءة از جرح می باشد؛ زیرا جرح بدون جارح تحقق نمی یابد و ابوحاتم نیز در محل بحث شخصی را که «مالک الدار»را جرح نماید، ذکر ننموده است؛ بنابراین در چنین مواردی سکوت ابوحاتم به عنوان تعدیل ضمنی لحاظ می گردد.

علاوه بر اینکه ما در اینجا می گوئیم: آنچه در این مقام ثابت است عدم وجود جرح نسبت به «مالک الدار» خواهد بود؛ اما از سویی دیگر توثیق وی نیز ثابت است؛ زیرا در نظر ابن حجر وی صحابی بوده است و در نظر برخی دیگر همچون ابن حبان وی موثق بوده،[4] وبرخی دیگر نیز وی را شخص معروفی دانسته که در نزد تابعین مورد ستایش بوده است.[5]


[/HR] [1] . ابن حجر در مقدمه ی کتاب تقریب التهذیب در بیان مراتب توثیق وتجریح راوی تقسیمی خاص را ذکر نموده. وی مراتب جرح و تعدیل را به دوازده قسمت تقسیم نموده که از بالاترین مرتبه ی وثاقت آغاز می گردد و به شدیدترین مرتبه ی جرح ختم می گردد. ابن حجر می نویسد:« فأما المراتب: فأولها: الصحابة، فأصرح بذلك لشرفهم».

[2] . كتابه الإصابة في تمييز الصحابة ، ج6،ص268، دارلجیل.

[3] .همان، ج6،ص274.

[4] . الثقات، لابن حبان، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي، دارالفکر.

[5] . الإرشاد في معرفة علماء الحديث، الخليل بن عبد الله بن أحمد الخليلي القزويني أبو يعلى، مكتبة الرشد – الرياض،ج1،ص313.

پاسخ به اشکال سوم:
البانی می نویسد:«وقد أورده ابن أبي حاتم في ( الجرح والتعديل ) ولم يذكر راويا عنه غير أبي صالح هذا ففيه إشعار بأنه مجهول»؛[1] ابن حبان بیان می نماید که تنها «ابوصالح سمان» از «مالک الدار» روایت نموده و این خود مشعر به جهالت وی می باشد.

در جواب این اشکال می گوئیم: بر فرض اینکه مالک الدار جزو صحابه نباشد، ابن حجر در کتاب الاصابه بیان می دارد که چهارنفر از وی روایت نموده اند:« روى عنه أبو صالح السمان وابناه عون وعبد الله»و« يربوع المخزومي».[2]

بنابراین تنها ابو صالح از وی روایت ندارد؛ بلکه سه نفر دیگر از او روایت نقل نموده اند؛ وبا روایت دو نفر از شخصی که وی را نمی شناسیم جهالت عین وی بر طرف می گردد.

ودر ناحیه ی جهالت وصف(آیا وی موثق بوده یا خیر؟) می گوئیم:
ابن سعد در« الطبقات الکبری»، در رابطه با وی می نویسد: «مالك الدار مولى عمر بن الخطاب ...وكان معروفا».[3]

ابن حبان نیز وی را در کتاب« الثقات» خویش ذکر نموده است:« 5312، مالك بن عياض الدار يروى عن عمر بن الخطاب روى عنه أبو صالح السمان وكان مولى لعمر بن الخطاب أصله من جبلان».[4]

همچنین خلیلی قزوینی وی را از کبار تابعین دانسته که مورد وثوق می باشد و تابعین وی را ستوده اند:«( 153 ) مالك الدار مولى عمر بن الخطاب رضي الله عنه تابعي قديم متفق عليه اثنى عليه التابعون وليس بكثير الرواية روى عن ابي بكر الصديق وعمر».[5]

بنابراین مالک الدار شخص شناخته شده و موثقی است واصل نیز در خازن و کلید دار بیت المال آن است که شخصی عادل و ضابط بوده باشد؛ زیرا بدون داشتن چنین اوصافی شخص صلاحیت چنین امری را نخواد داشت.

پاسخ به اشکال چهارم: طبرانی و هیثمی در مورد وی گفته اند: لم اعرفه.
در جواب به این اشکال می گوئیم:
«ابن سعد»، «ابن حبان»، «حجر» و دیگران وی را می شناسند؛ لذا تجهیل این افراد مضر به حال این راوی نخواهد بود.

پاسخ به اشکال پنجم: آیا این عمل مخالف شریعت است؟ این اشکال اول الکلام است؛ زیرا همچنان که در این موارد خواندن نماز استسقاء مستحب می باشد؛ در چنین مواردی درخواست و شفیع قرار دادن پیامبر صلی الله علیه و آله واولیای الهی نیز مشروع می باشد؛ همچنان که در صحیح بخاری در داستان توسل عمر امده است: عَنْ أَنَسٍ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ كَانَ إِذَا قَحَطُوا اسْتَسْقَى بِالْعَبَّاسِ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَقَالَ اللَّهُمَّ إِنَّا كُنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِنَبِيِّنَا فَتَسْقِينَا وَإِنَّا نَتَوَسَّلُ إِلَيْكَ بِعَمِّ نَبِيِّنَا فَاسْقِنَا . قَالَ فَيُسْقَوْنَ؛[6] انس مي‏ گويد: عمر بن خطاب در خشکسالي به ‏وسيله عباس بن عبدالمطلب از خدا طلب باران مي‏ کرد و مي‏ گفت: خدايا ما همواره به وسيله ی پيامبرت به تو متوسل مي ‏شديم و ما را سيراب مي ‏کردي و اينک به وسيله عموي پيامبرمان به تو متوسل مي‏ شويم پس ما را سيراب کن. مي‏ گويد: و آنها سيراب مي‏ شدند.

پاسخ به اشکال ششم:

البانی می گوید: محور داستان بر اساس شخصی است که وی مجهول می باشد؛ و نام بردن وی توسط (سیف بن عمر التمیمی) چیزی را ثابت نمی کند ؛ زیرا وی در نزد محدثین ضعیف می باشد.

آنچه در این داستان مهم است آن است که سند این داستان سندی صحیح می باشد، و بیانگر آن است که شخصی در زمان عمر کنار قبر پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله آمده و از آن حضرت می خواهد که برای امتش طلب باران نماید و بیان نیز نشده که کسی به این عمل اشکالی وارد سازد؛ خصوصا آنکه راوی خبر کلید دار بیت المال در زمان خلیفه ی دوم بوده، که بدیهی است اگر اشکالی بر آن می بود شخص خلیفه بدان اعتراض می نمود؛ لذا همچنان که توسل به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در زمان آنحضرت امری مشروع بوده، بعد از رحلت آنحضرت نیز مشروع و مطلوب بوده و می باشد.

موفق باشید.


[/HR] [1] . التوسل أنواعه وأحكامه، محمد ناصر الدين الألباني، ج1،ص118.

[2] .الاصابة، ج6،ص216.

[3] . الطبقات الکبری، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري الزهري، ج5، ص12.دارصاد.

[4] . الثقات، لابن حبان، محمد بن حبان بن أحمد أبو حاتم التميمي البستي، دارالفکر.

[5] . الإرشاد في معرفة علماء الحديث، الخليل بن عبد الله بن أحمد الخليلي القزويني أبو يعلى، مكتبة الرشد – الرياض،ج1،ص313.

[6] .صحیح البخاری،کتاب الاستسقاء،حدیث1007،ج1،دار المعرفة لبنان.
موضوع قفل شده است