سلطه طلبی جاری

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سلطه طلبی جاری

با سلام
من عروس بزرگ خانواده اي هستم كه سه پسر دارند و هر سه پسر ازدواج كرده اند . از بين عروسها فقط من در خانه ي پدر شوهرم در طبقه پايين زندگي مي كنم و دو عروس ديگر مايل به زندگي با مادر شوهر نيستند .ساله ي من با عروس دوم خانواده يعني جاري اولم است .او دختري است كه در خوبي كردن و بدي كردن مرز ندارد . به ديگران بيش از حد متعارف مهرباني مي كند و طبيعتا آنها هم بسيار دوستش دارند [با اينكه ديگران او را بيشتر از من يا جاري ديگرم دوست داشته باشند اصلا مشكلي ندارم چون برايم قابل پذيرش است كه كسي ، ديگري را بيشتر دوست داشته باشد ، حالا به هر دليلي ،مشكل من با خريدن ديگران با محبت و ابزاري كردن محبت است كه با اين وسيله ديگران را با خود همراه كند] و تقريبا به همين دليل هميشه با برنامه ها و خواسته هاي او موافقند –مگر اينكه يكبار با او كنتاكت كرده باشند تا متوجه شوند كه برنامه هايش تحميلي است و در اينصورت از ترس او با او مخالفت نمي كنند چون حوصله درگيري و دعوا و كشمكش چندين ماهه را ندارند- ، اگر هم با كسي عداوت داشته باشد واقعا مرز ندارد اساسا حد توقفي براي اين دشمني نمي شناسد مگر اينكه طرف مقابل دربست تسليم خواسته هاي او شود ، از طرف ديگر خواسته هاي او هم نا متعادل و غير منطقي است يعني متوقع است همه با او هماهنگ كنند ، با برنامه هاي او مخالفت نشود ، آنچه مايل است و صحيح مي داند را با ابزار هاي مختلف به ديگران تحميل ميكند . چند ماه قبل ما با هم كنتاكت كرديم ، بعد از چند هفته يكي دوبار ما و آنها به خانه هم رفتيم و تصور اين بود كه كدورتها از بين رفته ، اما باز در جمع ، شاهد بي اعتنايي و سردي رفتار آنها بوديم علتش هم اين است كه من و همسرم تابع برنامه هاي زندگي خودمانيم ، متاسفانه او برداشتش اين است كه من مانع رفت و آمد همسرم با خانواده شوهرم هستم و اين مساله را به خانواده شوهرم القا مي نمايد در حالي كه اينطور نيست .من و همسرم قائل به آمد و رفت متعادليم نه 6 شب در هفته كه او دارد و مادر شوهرم هم متوقع است هر شب كه آنهامي آيند ما هم برويم تا جمع خانواده گرم باشد اما شوهرم موافق نيست و مي گويد هر چيزي بايد حد تعادلش را داشته باشد يك شب من خسته ام يا مي خواهم با خانواده ام بيرون بروم يا مشغله ذهني دارم چه لزومي دارد هر شب و هرشب آدم مهمان باشد يا مهماني بدهد .همسرم معتقد است كه ما بايد برنامه زندگي خودمان را داشته باشيم اما اين مساله براي جاري من قابل هضم نيست بويژه زماني كه با يكي از جاري ها يا اقوام نزديك كنتاكت ميكند ، دعوتها و مهماني دادنها و مهماني رفتنهاي او شدت مي گيرد كه توضيحش بماند تا وقتي دگر.تقريبا در تمامي موارد نظرش را به خانواده شوهرم بويژه مادر شوهرم تحميل و او را با خود همراه مي كند .در هر موردي كه انگشت بگذارد ، كسي به خودش اجازه اظهار نظر در آن مورد ، خلاف نظر او را نمي دهد.

شيوه اي كه براي مقابله با من در پيش گرفته بود حذف من بود يعني به همسرم احترام تام و بيش از حد مي گذاشت ، چه مهمان باشد منزل ما چه ميزبان ما باشد ، هيچ اعتنايي به من نمي كرد. مي خواهد به من تفهيم كند كه ما فقط با تو مشكل داريم با برادر شوهرم هيچ مشكلي نداريم خيلي هم احترامش را نگه مي داريم. بهر حال شوهرم متوجه اين پيام او شده و شروع كرده به بي اعتنايي كردن به او ، حالا ديگر شوهرم هم در برنامه ديليت او قرار گرفته و با بدگويي هاي مكرر كاري كرده كه والدين همسرم به او بي اعتنايي ميكنند بدون هيچ دليلي.

برد دامنه ي اين عداوت خيلي زياد شده ، من و شوهرم بشدت از غيبت كردن پرهيز مي كنيم اما جاري من دائما پيش مادرشوهرم از ما بدگويي ميكند اما ما براي پرهيز از غيبت اينكار را نمي كنيم و در نتيجه فشار رواني بسيار زيادي را متحمل مي شويم .ضمنا زماني كه مادرشوهرم با من تنهاست رابطه اش خوب است اما به محض ورود جاري ام بي اعتنايي و بي محلي به من ميكند گويا با آجر ديوار برابرم تا رضايت جاري ام را بدست آورد و به او تفهيم كند كه به من بي اعتناست . مي توانم بپذيرم كه مادرشوهرم او را بيشتر از دو عروس ديگرش دوست داشته باشد ، به خودش مربوط است اما نمي توانم بپذيرم كه بخاطر بدست آوردن دل او مرا مورد بي اعتنايي و بي احترامي قرار دهد . شوهرم يكبار رفت تا با مادرش صحبت كند و علت اين رفتار تبعيض آميز و نادرستش را بپرسد كه با واكنش تند مادرش و دعوا و فرياد و گريه او مواجه شد وبكلي منكر شد كه به ما بي اعتنايي ميكند گفت كه اينطور نيست تو طرف زنت را ميگيري . شوهر من نسبت به احترام والدين خيلي اهل رعايت است و برخورد غير محترمانه ندارد، با اين رفتار مادرشوهرم ، گفت كه صحبت با مادرم فايده ندارد ، هم غير منطقي برخورد مي كند و هم مي ترسد. با مشاور تلفني مركز ملي تماس گرفتيم و صحبت كرديم ، پيشنهاد ايشان اين بود كه تحمل نكنيد و دعوا هم نكنيد ، فرض كنيد با يك آدم بيمار مواجهيد ، نسبت به رفتارهاي او بي اعتنا باشيد ، اگر دعوتتان كردند برويد ، بگوييد و بخنديد و خودتان را نسبت به رفتارهاي اهانت آميز او بي اعتنا جلوه دهيد ، ما اينكار را عملي كرديم ، يكي دو بار جواب داد اما وقتي جاري ام اين رفتار ما را ديد ، اينبارشروع به تخريب شوهرم پيش پدر و مادرش كرده ، شوهر من پسر بزرگ خانواده و مورد مشاوره پدر و مادر و برادرانش بود ، اما الان پدر شوهر و مادر شوهرم ، شوهرم را كنار گذاشته اند و تنها مشاورشان جاري من است كه براي من مهم نيست ،مهم نارضايتي است كه حاصل شده ، شوهرم را تشويق مي كنم كه به والدينت بيشتر سر بزن به آنها مهرباني كن اما وقتي به خانه والدينش مي رود دائما با بي اعتنايي آنها مواجه شده و سرد مي شود چون آنها توقع دارند كه شوهرم و من كوتاه بياييم و دربست تسليم و مطيع برنامه هاي جاري ام باشيم تا بين برادرها بهم نخورد . ما به گفته مشاور عمل كرديم اما جاري ام حوزه هاي عداوتش را تغيير مي دهد و ديگر به نارضايتي والدين نمي شود بي اعتنا بود .
خواهش مي كنم كمكم كنيد ، اين مساله تمام زندگي ما را تحت الشعاع قرار داده است. لطفا بفرماييد :
1- با برادر شوهر و جاري ام چگونه برخوردي داشته باشيم كه قطع صله رحم هم نباشد

2- در صدد حل اين مساله و كدورت حاصله باشيم يا به آن بي اعتنا باشيم ؟
3- شوهرم چگونه رضايت والدينش را بدست بياورد –با توجه به اينكه لبه تيز نارضايتيشان اختلاف ما و خانواده برادر شوهرم است و رضايتشان را در گرو كوتاه آمدن ما قرار داده اند-

4- در مقابل برنامه هاي تخريبي جاري ام و بي حرمتي ها و كم اعتنايي هاي او چگونه برخوردي داشته باشم .( مقابله به مثل، بي اعتنايي،يا...؟؟)

5- از مادرشوهرم به دليل رفتار دو گانه اش با من و بويژه رفتار سردش جلوي جاري ام ، بشدت رنجيده ام و نمي دانم چگونه بايد با او رفتار كنم .
از طولاني شدن پيام عذر خواهي ميكنم و منتظر راهنمايي شما هستم
متشكرم




با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امیدوار

كنجكاو;564366 نوشت:
با سلام
من عروس بزرگ خانواده اي هستم كه سه پسر دارند و هر سه پسر ازدواج كرده اند . از بين عروسها فقط من در خانه ي پدر شوهرم در طبقه پايين زندگي مي كنم و دو عروس ديگر مايل به زندگي با مادر شوهر نيستند .ساله ي من با عروس دوم خانواده يعني جاري اولم است .او دختري است كه در خوبي كردن و بدي كردن مرز ندارد . به ديگران بيش از حد متعارف مهرباني مي كند و طبيعتا آنها هم بسيار دوستش دارند [با اينكه ديگران او را بيشتر از من يا جاري ديگرم دوست داشته باشند اصلا مشكلي ندارم چون برايم قابل پذيرش است كه كسي ، ديگري را بيشتر دوست داشته باشد ، حالا به هر دليلي ،مشكل من با خريدن ديگران با محبت و ابزاري كردن محبت است كه با اين وسيله ديگران را با خود همراه كند] و تقريبا به همين دليل هميشه با برنامه ها و خواسته هاي او موافقند –مگر اينكه يكبار با او كنتاكت كرده باشند تا متوجه شوند كه برنامه هايش تحميلي است و در اينصورت از ترس او با او مخالفت نمي كنند چون حوصله درگيري و دعوا و كشمكش چندين ماهه را ندارند- ، اگر هم با كسي عداوت داشته باشد واقعا مرز ندارد اساسا حد توقفي براي اين دشمني نمي شناسد مگر اينكه طرف مقابل دربست تسليم خواسته هاي او شود ، از طرف ديگر خواسته هاي او هم نا متعادل و غير منطقي است يعني متوقع است همه با او هماهنگ كنند ، با برنامه هاي او مخالفت نشود ، آنچه مايل است و صحيح مي داند را با ابزار هاي مختلف به ديگران تحميل ميكند . چند ماه قبل ما با هم كنتاكت كرديم ، بعد از چند هفته يكي دوبار ما و آنها به خانه هم رفتيم و تصور اين بود كه كدورتها از بين رفته ، اما باز در جمع ، شاهد بي اعتنايي و سردي رفتار آنها بوديم علتش هم اين است كه من و همسرم تابع برنامه هاي زندگي خودمانيم ، متاسفانه او برداشتش اين است كه من مانع رفت و آمد همسرم با خانواده شوهرم هستم و اين مساله را به خانواده شوهرم القا مي نمايد در حالي كه اينطور نيست .من و همسرم قائل به آمد و رفت متعادليم نه 6 شب در هفته كه او دارد و مادر شوهرم هم متوقع است هر شب كه آنهامي آيند ما هم برويم تا جمع خانواده گرم باشد اما شوهرم موافق نيست و مي گويد هر چيزي بايد حد تعادلش را داشته باشد يك شب من خسته ام يا مي خواهم با خانواده ام بيرون بروم يا مشغله ذهني دارم چه لزومي دارد هر شب و هرشب آدم مهمان باشد يا مهماني بدهد .همسرم معتقد است كه ما بايد برنامه زندگي خودمان را داشته باشيم اما اين مساله براي جاري من قابل هضم نيست بويژه زماني كه با يكي از جاري ها يا اقوام نزديك كنتاكت ميكند ، دعوتها و مهماني دادنها و مهماني رفتنهاي او شدت مي گيرد كه توضيحش بماند تا وقتي دگر.تقريبا در تمامي موارد نظرش را به خانواده شوهرم بويژه مادر شوهرم تحميل و او را با خود همراه مي كند .در هر موردي كه انگشت بگذارد ، كسي به خودش اجازه اظهار نظر در آن مورد ، خلاف نظر او را نمي دهد.

شيوه اي كه براي مقابله با من در پيش گرفته بود حذف من بود يعني به همسرم احترام تام و بيش از حد مي گذاشت ، چه مهمان باشد منزل ما چه ميزبان ما باشد ، هيچ اعتنايي به من نمي كرد. مي خواهد به من تفهيم كند كه ما فقط با تو مشكل داريم با برادر شوهرم هيچ مشكلي نداريم خيلي هم احترامش را نگه مي داريم. بهر حال شوهرم متوجه اين پيام او شده و شروع كرده به بي اعتنايي كردن به او ، حالا ديگر شوهرم هم در برنامه ديليت او قرار گرفته و با بدگويي هاي مكرر كاري كرده كه والدين همسرم به او بي اعتنايي ميكنند بدون هيچ دليلي.

برد دامنه ي اين عداوت خيلي زياد شده ، من و شوهرم بشدت از غيبت كردن پرهيز مي كنيم اما جاري من دائما پيش مادرشوهرم از ما بدگويي ميكند اما ما براي پرهيز از غيبت اينكار را نمي كنيم و در نتيجه فشار رواني بسيار زيادي را متحمل مي شويم .ضمنا زماني كه مادرشوهرم با من تنهاست رابطه اش خوب است اما به محض ورود جاري ام بي اعتنايي و بي محلي به من ميكند گويا با آجر ديوار برابرم تا رضايت جاري ام را بدست آورد و به او تفهيم كند كه به من بي اعتناست . مي توانم بپذيرم كه مادرشوهرم او را بيشتر از دو عروس ديگرش دوست داشته باشد ، به خودش مربوط است اما نمي توانم بپذيرم كه بخاطر بدست آوردن دل او مرا مورد بي اعتنايي و بي احترامي قرار دهد . شوهرم يكبار رفت تا با مادرش صحبت كند و علت اين رفتار تبعيض آميز و نادرستش را بپرسد كه با واكنش تند مادرش و دعوا و فرياد و گريه او مواجه شد وبكلي منكر شد كه به ما بي اعتنايي ميكند گفت كه اينطور نيست تو طرف زنت را ميگيري . شوهر من نسبت به احترام والدين خيلي اهل رعايت است و برخورد غير محترمانه ندارد، با اين رفتار مادرشوهرم ، گفت كه صحبت با مادرم فايده ندارد ، هم غير منطقي برخورد مي كند و هم مي ترسد. با مشاور تلفني مركز ملي تماس گرفتيم و صحبت كرديم ، پيشنهاد ايشان اين بود كه تحمل نكنيد و دعوا هم نكنيد ، فرض كنيد با يك آدم بيمار مواجهيد ، نسبت به رفتارهاي او بي اعتنا باشيد ، اگر دعوتتان كردند برويد ، بگوييد و بخنديد و خودتان را نسبت به رفتارهاي اهانت آميز او بي اعتنا جلوه دهيد ، ما اينكار را عملي كرديم ، يكي دو بار جواب داد اما وقتي جاري ام اين رفتار ما را ديد ، اينبارشروع به تخريب شوهرم پيش پدر و مادرش كرده ، شوهر من پسر بزرگ خانواده و مورد مشاوره پدر و مادر و برادرانش بود ، اما الان پدر شوهر و مادر شوهرم ، شوهرم را كنار گذاشته اند و تنها مشاورشان جاري من است كه براي من مهم نيست ،مهم نارضايتي است كه حاصل شده ، شوهرم را تشويق مي كنم كه به والدينت بيشتر سر بزن به آنها مهرباني كن اما وقتي به خانه والدينش مي رود دائما با بي اعتنايي آنها مواجه شده و سرد مي شود چون آنها توقع دارند كه شوهرم و من كوتاه بياييم و دربست تسليم و مطيع برنامه هاي جاري ام باشيم تا بين برادرها بهم نخورد . ما به گفته مشاور عمل كرديم اما جاري ام حوزه هاي عداوتش را تغيير مي دهد و ديگر به نارضايتي والدين نمي شود بي اعتنا بود .
خواهش مي كنم كمكم كنيد ، اين مساله تمام زندگي ما را تحت الشعاع قرار داده است. لطفا بفرماييد :
1- با برادر شوهر و جاري ام چگونه برخوردي داشته باشيم كه قطع صله رحم هم نباشد

2- در صدد حل اين مساله و كدورت حاصله باشيم يا به آن بي اعتنا باشيم ؟
3- شوهرم چگونه رضايت والدينش را بدست بياورد –با توجه به اينكه لبه تيز نارضايتيشان اختلاف ما و خانواده برادر شوهرم است و رضايتشان را در گرو كوتاه آمدن ما قرار داده اند-

4- در مقابل برنامه هاي تخريبي جاري ام و بي حرمتي ها و كم اعتنايي هاي او چگونه برخوردي داشته باشم .( مقابله به مثل، بي اعتنايي،يا...؟؟)

5- از مادرشوهرم به دليل رفتار دو گانه اش با من و بويژه رفتار سردش جلوي جاري ام ، بشدت رنجيده ام و نمي دانم چگونه بايد با او رفتار كنم .
از طولاني شدن پيام عذر خواهي ميكنم و منتظر راهنمايي شما هستم
متشكرم

بسمه تعالی
با سلام و عرض تحیت محضر جنابعالی

مستحضرید که اختلاف امری طبیعی و اجتناب ناپذیر است. آنچه که مهم است مدیریت اختلاف است که یکی از فاکتورهای آن عدم حساسیت به نقاط ضعف و توجه بیشتر به نقاط قوت است...
پاسخ سوالات حضرتعالی:

1- صله رحم به معنای رفت و آمد نیست بلکه رفت و آمد یکی از مصادیق صله رحم است. اساس صله رحم را خیرخواهی، احساس مسولیت، حمایت و...تشکیل می دهد و از انجایی که اطلاع از وضعیت زندگی بستگان و نیازهای آنان از طریق رفت و آمد امکان پذیر است، صله رحم به رفت و آمد انصراف پیدا کرده است. بنابراین انچه که در صله رحم موضوعیت دارد اطلاع از وضعیت بستگان و احساس مسولیت در قبال ایشان است به همین جهت صله رحم با تماس تلفنی و...نیز محقق می شود.
در عین حال همانطور که همکاران اشاره کرده اند دعوتشان را بدون پاسخ نگذارید و منطبق با امکانات خود و از جمله زمان و فرصت از ایشان دعوت بعمل بیاورید. به عبارت دیگر در میزان رفت و آمد خود را مجبور به همراهی با آنها ندانید و شرایط خود را لحاظ کنید اما به گونه ای رفتار کنید که منجر به سوء تفاهم نشود. از اینرو مناسب این است که با انتخاب و اختیار خود حد وسط رفت و آمد خانوادگی را دنبال کنید. یعنی نه هر شب و نه هفته ای یکبار بلکه مثلا هفته ای دو بار! در این خصوص لازم است به رای و نظر همسرتان توجه جدی داشته باشید

2_ توان خود را بکار بگیرید تا کدورتها مرتفع شود اما در تعاملات بعدی حساسیت خود را کاهش دهید

3_ به این منظور مناسب است از والدین بواسطه کارهایی نظیر عذرخواهی، هدیه دادن، دعوت برای یک مسافرت، دعوت و میهمانی و...دلجویی کنند. در کنار این اقدام ضرورت دارد با بیان نرم محدودیت و محذورات خود را به والدین انتقال دهند و از آنها همکاری و درک بیشتر را مطالبه کنند

4- بی اعتنایی و عدم حساسیت بهترین شیوه است. البته آنجایی که به ناحق نسبتی به شما و همسرتان می دهد لازم است از خود رفع اتهام کنید. اینکه اشاره کردید ایشان باعث شده اند نگاه والدین به همسرتان منفی شود بیانگر برخورد ناکارآمد و ضعیف همسر شما نیز است! بنابراین لازم است با رفتار و گفتار خود مانع از سوء تفاهم دیگران شوند

5- بهترین شیوه گفتگو است. با گفتگو سعی کنید منشاء سوء تفاهم ایشان را شناسایی کنید و با شواهد و سوابق خود ذهنیت ایشان را تغییر دهید.

سلام
به نظر من ساکت نشستن همین سو استفاده هارو به بار میاره.
من میگم در یک فرصت مناسب که مادر شوهر حالش خوبه بشینین و درد و دل کنید همه چیزای بالا رو براش تعریف کنید تا کمی بیداربشه اون وقت بهتر تصمیم میگیره. شما هم از زبونتون استفاده بهینه کنین تا حقتون رو نخورن.

سلام
الان که این مطالب رو میخوندم زندگی خودم جلوی چشمام اومد
من هم دقیقا همین مشکل رو داشتم فقط با یه تفاوت کوچیک که ما 4 تا جاری و مادر شوهر در یک ساختمان بودیم که البته یکی از جاریهایم دقیقا مثل فامیل شما است
15 سال طول کشید
هر شب تشنجی در خونه ما بود
مشکل اعصاب پیدا کردم و کلی مشاور و روانپزشک
هر بار تلاشی میکردیم برای دفاع از خودمون انگار هیچ کس صدای ما رو نمیشنید
هرکس رگ خوابی داره و جاری من رگ خواب مادر همسرم رو داشت و ما نداشتیم
برای همین همیشه تمام مسائل به نفع اون و به ضرر ما تمام میشد
تمام راهکارهایی که مشاورین و روانشناسان دادند رو انجام دادیم ولی نتیجه نداد شایدیکی از علت هاش توضیح کارشناس محترم در جواب سوال 4 شما بود
[SPOILER]اینکه اشاره کردید ایشان باعث شده اند نگاه والدین به همسرتان منفی شود بیانگر برخورد ناکارآمد و ضعیف همسر شما نیز است! [/SPOILER]
تا آخر بعد از کلی رازو نیاز و درخواست به درگاه خدا

[SPOILER]خدایا ما که نتونستیم از پس این جاری بربیایم توان ما همین بود دیگه از این به بعد ریش و قیچیدست خودت خودت همه چی رو درست کن[/SPOILER]
زمینه جدا کردن خونه برای ما محیا شد و الان 2 سال هست که ما منزلمون رو جدا کردیم
اوایل هنوز ترکش های جاری کمو بیش بهمون برخورد میکرد ولی شکر خدا الان خیلی خیلی کم شده
فاصله خیلی مشکلات رو حل میکنه
به قول همسرم بعضی وقتها باید نباشی تا بفهمن و قدر بدونن بودنت رو
الان ما هفته ای یکبار به جمع خانواده میپیوندیم وتا میخواد مسئله ای ایجاد بشه رفع زحمت میکنیم و میریم تا هفته آینده
ولی همسرم حتما حتما تو هفته 2 بار رو به مادرش سر میزنه تا آخر هفته که با هم بریم و من هم در حد احوال پرسی در طول هفته با مادر همسرم تماس تلفنی دارم
امیدوارم که مشکل شما هم به زودی حل بشه
حلال تمام مشکلات خداوندست
به او پناه ببرید و خودتون رو به او بسپارید

سلام و متشكرم بابت نكات فشرده اما بسيار خوبتان

اميدوار;566306 نوشت:
به این منظور مناسب است از والدین بواسطه کارهایی نظیر عذرخواهی، هدیه دادن، دعوت برای یک مسافرت، دعوت و میهمانی و...دلجویی کنند. در کنار این اقدام ضرورت دارد با بیان نرم محدودیت و محذورات خود را به والدین انتقال دهند و از آنها همکاری و درک بیشتر را مطالبه کنند

چند روزي بدجوري در خودمان فرو رفته ايم .
چند روز قبل ، همسرم رفت تا با مادرش صحبت كند ، طبق معمول ايشان شروع به جانبداري از برادرشوهرم و همسرش كرد - يقينا ميدانيد كه اگر خط قرمز كسي ، والدينش ، رضايت آنها و احترام و محبت به آنهاباشد چقدر تعامل چنين شخصي در درگيري هاي خانواده با والديني بي منطق و دهن بين كه منبع درك و قضاوتشان ، فقط يكي از طرفين درگيري است ، سخت و طاقت فرساست - در همين حال پدر شوهرم سر رسيد و ايشان كه هيچ وقت خود را درگير اين قضايا نمي كرد به همسرم توهين كرد و گفت كه تو بي شعوري و نمي فهمي - تصور كنيد پسر بزرگتر كه تا ديروز حكم مشاور بلا منازع والدينش را داشته حالا امروز با چنين برخوردي بايد مواجه شود- همسرم بدون بي ادبي به پدرش مي گويد كه با تمام احترامي كه براي شما قائلم اما حرفتان را در مورد همسرم قبول ندارم چون واقعا شما تحت تاثير صحبتها و تخريبهاي زن برادرم هستيد . بعد هم آمد منزل ، سياه شده بود . برادر شوهر دومم وقتي فهميد به مادرش اعتراض كرد كه شما بخاطر فلاني به داداش توهين مي كنيد ؟ بعد هم در يك فرصت مناسب كه برادر شوهر ديگرم بوده شوهرم را صدا زد تا دو برادر بدون حضور همسرانشان با هم صحبت كنند ، 4 ساعت در حياط خانه با هم صحبت كردند . ايشون معتقدند كه من به مادر شوهرم توهين ميكنم و همسرش طاقت نمي آورد توهين هاي مرا ببيند . خلاصه بعد از اينهمه بگو مگو علت عكس العملهاي منفي ، مشخص شد : توهين من به مادر شوهرم .
حالا بماند حرفها و علتها كه مثلا يكي از دلايل اين بوده كه شوهرم در نظافت دخترم به من كمك مي كند و بعد از اينكه من بچه را عوض مي كنم و مي شورم همسرم دخترم را در خشك كنش مي پيچد و به اتاق مي برد - شما را به خدا مي بينيد علتهايي را كه مطرح مي كنند؟- و چند مورد مشابه ديگه رو مطرح ميكنه ، همسرم به او ميگه كه برادر اشكال از من و رفتارم يا زنم و رفتارش نيست بلكه مشكل از ديدگاه شماست ، من بنا ندارم تغيير رويه در زندگيم بدم و تا زماني كه شما به خانواده من اهانت كنيد ، همين روش - يعني بي اعتنايي به زن شما - رويه من خواهد بود .
چند شب بعد جاري كوچكم به منزل ما آمد و گفت كه فلاني - يعني جاري ام- مي گويد تو و داداش به مامان توهين مي كنيد . گفتيم چه توهيني شده ؟كمي مكث كرد و گفت ببين اون يكسري مسائل رو در باور خودش توهين تلقي مي كنه و هركس اون كار رو انجام بده از ديدگاه او توهينه . گفت كه مثلا اون ميگه تو جلوي مامان نشستي روي صندلي ميز كامپيوتر - يعني جلوي مادر شوهرم كه روي زمين نشسته بود من روي صندلي نشستم - و ديگه اينكه داداش دخترش رو مادر بابا صدا ميكنه - يعني شوهر من به دختر ده ماهمون ميگه مامان بابا و ايشون اين حرف رو اهانت به مادر شوهرم تلقي ميكنه - جالب ترين بخش قضيه اينه كه تا قبل از اينكه جاريم اين مسائل رو عنوان كنه مادر شوهرم نه تنها از اين مسائل و اين حرفها ناراحت نمي شد بلكه اصلا هيچ واكنشي كه حاكي از ناراحتي ايشون باشه توي اين ده ماه رويت نشده تازه شايد لبخند هم از ابراز محبت شوهرم به دخترمون مي زد اما جاري ام اينها رو به مادر شوهرم به عنوان اعمال توهين آميز تلقين كرده . استاد اميدوارگرامي ، من در مقابل چنين موجود بي منطقي كه ديگران رو با خودش همسو ميكنه چه بايد بكنم ؟ مادر شوهري كه دهن بين و بي منطقه وقتي ميبينه كه يك عروس دم از احترام مادر شوهر ميزنه و با عروس ديگه به ظاهر درگير ميشه بخاطر احترام او ، يقينا طرفداري و جانبداري اون عروس رو ميكنه .
البته من فكر ميكنم به دليل اينكه من و همسرم در مقابل او مقاومت مي كنيم و تسليم خواسته هاي او نميشيم اون نمي تونه اين مساله رو در حضور خانواده به عنوان علت عداوتش با ما مطرح كنه اينه كه مادر شوهرم و احترام او رو بهانه كرده و به ظاهر اين مساله رو عنوان ميكنه .
ترسمون از اينه كه اين حرفها رو جلوي خاله هاي شوهرم هم بزنه و كم كم به همه ي فاميل سرايت كنه و منجر به نگاه بد اقوام به ما بشه . به همسرم ميگم رفت و آمدمون رو با خاله هات زياد تر كنيم اما اون ميگه من نيازي ندارم بخاطر اون برنامه هام با اقوامم رو تغيير بدم ، من نيازي نمي بينم كه با خاله هام بيش از حد متعارفش رفت و آمد داشته باشم .
من چه بايد بكنم ؟ بويژه با والدين همسرم چگونه بايد رفتار كنيم ؟ حتي نمي تونم به همسرم بگم كه به منزل والدينت برو و در ازاي بي احترامي اونها بهشون مهرباني كن چون اخلاق والدين همسرم اينطوره كه اگر فردي كه با او مرافعه داشتند به ديدنشون بياد و سعي در تصحيح و ترميم روابط داشته باشه ، اين كار او رو به حساب پي بردنش به اشتباهش واريز مي كنند و اين مساله را كاملا واضح در جمع خانواده مطرح مي كنند .
شوهرم تصميم جدي گرفت كه به هر قيمتي از اينجا بريم و اين حرف رو به مادرش گفت ، مادرش به جاري ديگرم گفته اينها عمدا مي خواهند با رفتنشون منو انگشت نماي فاميل كنند و در فاميل خرابم كنند . مي بينيد استاد از همه طرف راه رو به روي آدم مي بندند . البته ما شرايط استقلال خانه رو نداريم و نمي تونيم بريم .

mohamad313;566319 نوشت:
به نظر من ساکت نشستن همین سو استفاده هارو به بار میاره.
من میگم در یک فرصت مناسب که مادر شوهر حالش خوبه بشینین و درد و دل کنید همه چیزای بالا رو براش تعریف کنید تا کمی بیداربشه اون وقت بهتر تصمیم میگیره. شما هم از زبونتون استفاده بهینه کنین تا حقتون رو نخورن.

قبلا گفته بودم كه با هم كه هستيم خوبيم - البته تا قبل از اين چند روز اخير - اما به محض ورود جاريم ، مادر شوهرم به من بي اعتنايي و بي احترامي ميكنه تا خيال جاريمو راحت كنه كه شرايط مطابق ميل اوست و مادرشوهرم به من محل نميذاره .آخرين بار تا ساعت سه شب گريه كردم و نفرينش كردم .

سلام
مرسي از همدرديتون
ممنون كه تجربه تون رو در اختيار من ميذاريد

بنده پریشان;566713 نوشت:
سلام
الان که این مطالب رو میخوندم زندگی خودم جلوی چشمام اومد
من هم دقیقا همین مشکل رو داشتم فقط با یه تفاوت کوچیک که ما 4 تا جاری و مادر شوهر در یک ساختمان بودیم که البته یکی از جاریهایم دقیقا مثل فامیل شما است
15 سال طول کشید
هر شب تشنجی در خونه ما بود
مشکل اعصاب پیدا کردم و کلی مشاور و روانپزشک
هر بار تلاشی میکردیم برای دفاع از خودمون انگار هیچ کس صدای ما رو نمیشنید
هرکس رگ خوابی داره و جاری من رگ خواب مادر همسرم رو داشت و ما نداشتیم
برای همین همیشه تمام مسائل به نفع اون و به ضرر ما تمام میشد
تمام راهکارهایی که مشاورین و روانشناسان دادند رو انجام دادیم ولی نتیجه نداد شایدیکی از علت هاش توضیح کارشناس محترم در جواب سوال 4 شما بود

تا آخر بعد از کلی رازو نیاز و درخواست به درگاه خدا

زمینه جدا کردن خونه برای ما محیا شد و الان 2 سال هست که ما منزلمون رو جدا کردیم
اوایل هنوز ترکش های جاری کمو بیش بهمون برخورد میکرد ولی شکر خدا الان خیلی خیلی کم شده
فاصله خیلی مشکلات رو حل میکنه
به قول همسرم بعضی وقتها باید نباشی تا بفهمن و قدر بدونن بودنت رو
الان ما هفته ای یکبار به جمع خانواده میپیوندیم وتا میخواد مسئله ای ایجاد بشه رفع زحمت میکنیم و میریم تا هفته آینده
ولی همسرم حتما حتما تو هفته 2 بار رو به مادرش سر میزنه تا آخر هفته که با هم بریم و من هم در حد احوال پرسی در طول هفته با مادر همسرم تماس تلفنی دارم
امیدوارم که مشکل شما هم به زودی حل بشه
حلال تمام مشکلات خداوندست
به او پناه ببرید و خودتون رو به او بسپارید


بله دقيقا درست مي فرماييد حلال همه ي مشكلات خداونده و بايد به او توكل كرد .
ما فعلا شرايط تغيير محل سكونت رو نداريم .
موضوع قفل شده است