مروری بر زندگی نخستین شهید روحانی دفاع مقدس

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
مروری بر زندگی نخستین شهید روحانی دفاع مقدس

شهید حجت‌الاسلام‌والمسلمین محمدحسن شریف قنوتی از روحانیان مبارز جنوب کشور در زمان حکومت طاغوت بود. با آغاز تهاجم وحشیانه ارتش بعث عراق به خاک مقدس جمهوری اسلامی ایران و اشغال بخش‌هایی از سرزمین کشورمان، حجت‌الاسلام شریف قنوتی با سازمان‌دهی گروه‌ها مردمی، مقاومتی جانانه را در مقابل دشمن به نمایش گذاشت. او تولد 3/4/13113 در قصبه آبادان بود. نیروهای ارتش عراق که وصف مبارزات خستگی‌ناپذیر این روحانی مجاهد را شنیده بودند و در تاریخ 24/7/1359 موفق شدند او را در این از محله‌های خرمشهر به اسارت درآورند. حجت‌الاسلام شریف قنوتی با آن‌که به‌شدت و مجروح شده بود، اما هیچ ضعفی در مقابل دشمن از خود نشان نداد و لحظاتی پس از اسارت به وصفی فجیع و غیرانسانی از سوی نیروهای دشمن به شهادت رسید. مزار این شهید بزرگ تاریخ دفاع مقدس در شهر آبادان قرا دارد. شرح شهامت در مقابل دشمنان را از زبان هم‌رزم او؛ رضا آلبوغیش می‌خوانیم: «شیخ حسن شریف قنوتی» اولین فرمانده روحانی دفاع مقدس بود. رزم جانانه او در خرمشهر، هراسی بزرگ در دل دشمنان ایجاد کرده بود. عراقی‌ها از طریق ستون پنجم خود در خرمشهر مطلع شده بودند که این روحانی جسور با فرماندهی نیروهای مدافع شهر، مانع از پیشروی ارتش بعث گردیده است. چند گلوله بر تن او نشست. من که فرمان ماشین در دست داشتم نیز یک گلوله خوردم با انفجار گلوله آرپی‌جی، ماشین به جدول خود و متوقف شد و خون زیادی از ما رفته و حسابی تشنه بودیم. آن‌ها ما را زیر مشت لگد گرفتند. قنوتی را که شناختند به رقص و پای‌کوبی پرداختند: اسرنا الخمینی، اسرنا الخمینی. می‌گفتند: ما خمینی را اسیر کردیم! شیخ فقط الله‌اکبر می‌گفت. او به امام قول داده بود که تاآخرین‌نفس در مقابل دشمن مقاومت خواهد کرد. عراقی‌ها کینه سختی از شیخ به دل داشتند و می‌گفتند: او فرمانده مقاومت است. چند گلوله دیگر به دست و پای شیخ شلیک کردند. شیخ قوایش را جمع کرد و به عربی گفت: از خاک ما بیرون بروید. مگر همه مسلمان نیستم؟! عراقی‌ها چند گلوله دیگر به پای او شلیک کردند و بعد ده نفری به جانش افتادند و او را زیر مشت و لگد و ضربات قنداق تفنگ گرفتند. شیخ بازهم الله‌اکبر می‌گفت. بدن مجروح شیخ بر زمین کشیدند و هلهله کردند و شیخ با آخرین رمق‌هایش رو کرد به عراقی‌ها و با شجاعت گفت: امروز خمینی، حسین است و صدام، یزید! زیر پرچم یزید خارج شده و به زیر پرچم حسین بیاید. عراقی‌ها بهت زده و خشمگین شدند و فرمانده آن‌ها قدی بلند و چهره‌ای زشت داشت و سر نیزه به دست گرفت و به جسم نحیف شیخ حمله برد و سرنیزه را با تمام توان در شقیقه فرو کرد. شیخ گفت: الله‌اکبر، ضربه دوم را که زد. شیخ زیر لب خواند:‌«انا لله و انا الیه راجعون» ضربه سوم هم فرود آمد؛ اما دشمن کوچک‌ترین آه و ناله‌ای از شیخ نشنید.عراقی‌ها سر شیخ را از جای عمامه‌اش بریدند و مغز شیخ بر آسفالت خیابان پخش شد. سربازان دشمن در اقدام وحشیانه درگیر، چشمان شیخ را از حدقه در آوردند. عمامه‌اش را در دست گرفته‌اند و رقصیدند و این بارمی خواندند: قتلنا الخمینی، قتلنا الخمینی... ما خیمنی را کشتیم. کینه آن‌ها از استقامت و پایمردی شیخ، بیش از آن بود که به شهادتش قانع شوند. پیکرش را بر روی زمین کشیدند و سیل لگد و ناسزا را بر آن جاری کردند و سپس عمامه شیخ را دور گردنش بستند و او را از ساختمان دو طبقه آویزان نمودند. مقاومت شیخ شریف قنوتی به عراقی‌ها فهماند ایران کشوری نیست که رؤیاهای شوم سردار قادسیه در آن تعبیر شود.