*سامینا درگیر یک چرخه ی معیوب می شود.*( راه هاي رويارويي با وسواس)

تب‌های اولیه

55 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
*سامینا درگیر یک چرخه ی معیوب می شود.*( راه هاي رويارويي با وسواس)

[="Navy"]

روزگارا!
تو اگر سخت به من می گیری، باخبر باش که پژمردن من آسان نیست...
گرچه دلگیرتر از دیروزم
گرچه فردای غم انگیز مرا می خواند
لیک باور دارم دلخوشی ها کم نیست
زندگی باید کرد...
زندگی باید کرد...


سلام و عرض ادب و احترام

با توجه به اینکه آتش اضطراب و اختلالات مشتعل شده از آن دامن گیر بسیاری از انسان های این عصر شده، تصمیم دارم یک برهه از روند درمانی و مقابله با این معضل رو به شکل داستان تقدیم شما خوبان کنم. پیشنهاد اولیه ی این تاپیک، در نتیجه ی معرفی تنها یک روش درمانی در اختلالات روانشناختی، از طرف استاد حامی بزرگوار بود که قرار شد به بیشتر از یک موضوع، بسط داده شود. امیدوارم مثل همیشه، حامی ما باشند.

سامینا به اعتبار معنای لغوی، نام محبوب نوشته های من است که بصورت جلدی روی زندگی واقعی انسان ها کشیده ام تا راحت تر بتوانم سخن بگویم، بی آنکه پرده از سرنوشت کسانی بردارم که اگر زندگی شان را نتوان دید، اما شاید ارزش خواندن یا شنیدن داشته باشد، ولو برای گرفتن عبرتی که تجربه کردنش ارزان تمام نمی شود...
اتفاقاتی که برگ های زندگی سامینا را ورق می زند کاملا مستند است، منطبق بر روند درمانی شخص یا اشخاصی که درگیر آتش اضطراب هستند و من به اقتضای شرایط، از نزدیک با این مستندات همراه بوده ام. پیشاپیش از همراهی تان سپاسگذارم.

[/]

زندگی زیباست، با همه ی سختی هایی که در پیش روست، اما ارزش جنگیدن دارد. ارزش مقاومت دارد چون قرار است مرا در خلال خود بپرورد و بزرگتر کند. من می توانم چون سنگ مقاوم باشم، چون خدایم قبل از هر دردی، صبرش را بر من نازل می کند. من چون سنگ مینا، سخت و مقاومم...چون مینا...سامینا! برای همین است که نام سامینا را دوست می دارم.
دوست دارم از زبان سامینا صحبت کنم. چون با او زندگی کرده ام.
شاید گاهی بنا به ضرورت بیان، در مقام نویسنده هم بیانی داشته باشم. اما همیشه سامینا بودن را دوست داشته ام.

ادامه دارد...

[="Navy"]من سامینام!

سیزده سالمه! توی مدرسه ی استعدادهای درخشان درس می خونم. من رتبه ی المپیادی دارم. توی مدرسه، فامیل، دوست و آشنا سامینا رو نمی شناسن! درس خوندنشو می شناسن. من دیده نمی شم. درس خوندنم دیده میشه.

من خوب بلدم لباسامو خودم بشورم. ولی اجازه ندارم. چون باید برای مسابقه ی علمی سال دیگه آماده بشم.

من خودم می تونم تنهایی برم مدرسه! ولی نه! اجازه ندارم! آخه تا برسم مدرسه، خسته میشم کارایی تحصیلی ام میاد پایین...

من خیلی کارا و مهارت های دیگه رو هم بلدم ولی نه! هیچ چیز اهمیتی نداره! درس رو بچسب! (این جمله رو دقیقا به ذهن بسپرین! کارهای زیادی باهاش دارم.) همه چشم شون به منه! نه! ببخشید! همه چشم شون به درس خوندن منه!

ادامه دارد...
[/]

من سامینام!

شانزده سالمه!

کارای زیادی بلدم! ولی عملا کاری غیر از درس خوندن انجام نمی دم. بزرگترین تفریح زندگی ام مطالعه ی کتابای غیر درسیه. قراره دو سال دیگه کنکور بدم. همه ی مدرسه میگن من رتبه ی برتر می شم...

حتما این توانایی رو دارم. من درس رو خوب می فهمم. اما یه چیزی رو اصلا نمی فهمم؛ چرا دوستام سر جلسه ی امتحان میگن استرس دارن؟ حتما از درس نخوندنه! آدم که خونده باشه برای چی باید بترسه؟...

ولی دوستم الناز هم درس خونه هم می ترسه! سر جلسه ی امتحان رنگش می پره! من بارها دیدم حتی نمی تونه درست نفس بکشه!...

استرس هیجان هم داره یعنی؟؟؟ خیلی دوست دارم یه بار تجربه اش کنم! باید اتفاق جالبی باشه!

ادامه دارد...

[="Navy"]من سامینام!

هفده سالمه!

یک خط در میون، شناس و ناشناس ازم می پرسن کی قراره کنکور بدی؟ انشاءالله زیر ده دیگه! زیر پنجاه هم شد اشکالی نداره...

الان می تونم الناز رو درک کنم. دیگه همه چی رو خوب می فهمم. هم پوسته ی پوسیده ی عمر رو می فهمم، هم زندگی رنگ باخته ی منتهی به درس و درس و درس رو می فهمم هم اضطراب رو...

اضطراب یعنی اینکه شبا نتونی راحت بخوابی! یعنی صبح ها انقدر احساس خفگی بهت دست بده که نتونی یه لقمه رو بدون زحمت قورتش بدی! اگرم به هر ترتیبی از گلوت رفت پایین، همون یه لقمه رو تا عصری نتونی هضمش کنی...

اضطراب یعنی انقد تمرکزت بهم بریزه که اشتباهی سوار سرویس یه مدرسه ی دیگه بشی! یعنی در اوج آمادگی امتحان، یه نمره ی داغون بگیری!

اضطراب یعنی مسیر زندگی ات بی هیچ دور برگردانی عوض بشه، چون ماشینت یه جوری چپ می کنه که کلا اون ور جاده پرت می شی...

ادامه دارد...
[/]

پرده اول: مراجعه به اولین پزشک در دسترس

سلام دکتر!

من سامینام!

دچار سردردهای مضمن شدم. شبا نمی تونم راحت نفس بکشم. تمرکزم هم خیلی پایین اومده، علاوه بر اینها، یه حالت هایی بهم دست میده که پدر و مادرم میگن اسمش استرسه! اضطرابه! من اخیرا با این اصطلاحات آشنا شدم...

- خوب دخترم! ظاهرا اضطراب شما در حد نسبتا بالایی قرار داره، فعلا از این قرص های ویتامین های گروه ب استفاده کن+ قرص های کنترل ضربان قلب پروپرانولول. در اولین فرصت هم به یه روانشناس مراجعه کن. این مورد آخر رو جدی بگیر!...

ادامه دارد...

[="Navy"]پرده ی دوم: مراجعه به یک روانشناس برای غلبه بر اضطراب

آقای دکتر با بررسی شرایط، توصیه هایی رو می کنه و شدیدا هم تاکید می کنه که این اوضاع رو جدی بگیرید، ولی اجازه ندین شرایط مطلوب تحصیلی افت پیدا کنه چون نگرانی های ناشی از اون باعث میشه علایم اضطراب عود کنه؛


  1. از امروز بجای اینکه توی اتاقت درس بخونی، یه چند ساعتی رو برو توی حیاط خونه تون یا اگه آپارتمان نشین هستین برو توی بالکون (حجاب بگیر! :makhfi:جوگیر نشی یهو!!!) اینجوری بیشتر در معرض نور طبیعی هستی. اصلا می تونی سبک زمان بندی مطالعاتی ات رو تغییر بدی:reading: و زمان هایی رو درس بخونی که نور طبیعی هست و احتیاجی به روشن کردن نور لامپ نیست (تازه اینجوری با کم شدن مبلغ قبض برق، به اقتصاد خونه تون هم کمک می کنی!:Nishkhand:) البته توی این حالت بیشتر می تونی از هوای آزاد هم استفاده کنی. هر از گاهی هم نفس های عمیق بکش. اکسیژن رسانی به مغز، انرژی های منفی رو راحت تر ازت دور می کنه.

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]...

2. فست فود تعطیل! سعی کن از غذاهای آماده کمتر استفاده کنی. وجود چربی های مضر، مکانیزم دفاعی بدن رو تحت الشعاع قرار می ده و به مرور روی عملکرد های دیگه ات هم تاثیر می ذاره. تغذیه ی مناسب همیشه موثرترین راه درمانی برای هر حیطه ای بوده و هست.
ولی دکتر!!! من اصلا اهل تنقلات نیستم! رژیم غذایی ام در حد یه ورزشکاره. فقط بعضی وقتا تو خوردن سس مایونز زیاده روی می کنم.
خوب! خوب شد یادم افتاد! از این به بعد سعی کن بجای انواع سالادهای سس اندود! از سالاد جوانه ی گندم استفاده کنی! هم سبوس داره هم توی افزایش عملکرد بهینه ی مغز تاثیر داره.

من اشتباه کردم!

هیچ وقت تلاش نکردم مصرف قهوه و نسکافه رو کم کنم. این مورد توی افزایش ضربان قلب و افزایش هیجانات من تاثیر زیادی داشت.

ادامه دارد...

[/]

[="Navy"]...

3. دوستانی که هیجانات منفی رو بهت القا می کنن رو باید کم کم کنار بذاری! سعی کن بیشتر با بچه هایی باشی که جو دوستی و مطالعاتی شون مثبت باشه و بودن در کنارشون آرومت کنه! نه اینکه مدام انرژی منفی ازشون ساطع بشه.

من اشتباه کردم!

فکر می کردم همه ی دنیا به کنکور و درس ختم میشه. با خودم گفتم یعنی از بین بردن اضطراب انقد مهم هست که بخوام با نزدیک ترین دوستانم قطع ارتباط کنم!(غافل از اینکه کاهش اضطراب به اندازه ی همه ی زندگی ام می ارزید! اینو وقتی دارم می گم که خیلی چیزا عوض شده!)

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]...

4. توی یه کلاس ورزش دسته جمعی ثبت نام کن. حتما. حتما. یادت نره بچه جون!

علی رغم اینکه از بچگی ام عادت کرده بودم صبح ها توی حیاط خونه در حد چند دقیقه یه نرمشی داشته باشم ولی ... من اشتباه کردم!

* این دکترم حواسش نیست! آخه کدوم آدم عاقلی سال های نزدیک کنکور از زمان درس خوندنش می زنه میره کلاس ورزشی! کلاس یک و نیم ساعت بیشتر نیست. ولی رفت و آمد و استراحت و دوش گرفتن بعدش و کلی مسائل دیگه اش، جلسه ای سه چهار ساعت برام آب می خوره! دیوانه ام مگه! این همه ساعتو میشه کلی درس خوند.

(نمی دونستم یه روزی می آد که ساعت های قشنگ زندگی ام رو تلف می کنم تا... تا تسکینی برای افکار تکرار شونده ی اجباری پیدا کنم، شاید هم اون روز از درس خوندن متنفر باشم، درس خوندنی که میتونه منش و جایگاه انسانی آدما رو ارتقا بده.)

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]من سامینام!

چند ماه دیگه قراره کنکور بدم. به اصطلاح آموزشگاه های کنکوری، وارد دوران طلایی مطالعه شدم. ولی نمی تونم ازش استفاده کنم. چون زندگی برام رنگ عوض کرده! من از نظر مطالعاتی توی شرایط یک دانش آموز کنکوری حتی سطح پایین هم نیستم، یعنی نمی تونم باشم...

هرچند هفته یک بار به روانشناسم مراجعه می کنم، نصفه نیمه به توصیه هاش عمل می کنم باضافه ی اشتباهاتی که براتون گفتم، چون به نظرم رعایت شون انقدرها هم اهمیت نداره...

وضعیت من داره کم کم نگران کننده میشه. دل دردهای مشکوک و اختلالات کارکرد مثانه هم قوز بالا قوز سردردهای مزمنم شده...

پرده ی سوم...

چهارم...

پنجم...

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]...
سلامتی من به شدت مورد تهدید قرار گرفته.

به همین سادگی...
به همین سادگی، معیارهای تلاش یه خونواده داره عوض میشه...

اضطراب به عنوان یک گلوله ی کوچک برفی از قله ی بلند کوهستان موفقیت های من شروع به حرکت کرد و الان برای خودش بهمن ویرانگری شده ...

حالا دیگه مهم نیست نتیجه ی کنکورم چی میشه! اصلا مهم نیست که تو امتحانا اضطراب داشته باشم یا نه! الان دیگه تنها تلاش خونواده ام برای درمان بیماری های مضمنی معطوف شده که دکترا میگن ریشه در اضطراب داره. قضیه جدی تر از کاهش استرس معمولی دانش آموزی شده...

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]...
پرده ی نمی دونم چندم!

بذارین اینطور ادامه بدیم؛ مبارزه... مبارزه ی اول در حد توصیه های یک پزشک عمومی بود و داروهای معمول مرتبط با کنترل اضطراب، مبارزه ی دوم به سبک یک روانشناس بود...

مبارزه ی سوم: شیوه ی روانشناختی قوی تر در کنار دارو

من سامینام!

علی رغم اینکه داروهای ضد اضطراب هیچ تاثیری روی من نداشته، ولی دکتر ترجیح میده دز رو بالا نبره.
به توصیه ی پزشک محترم روش آرام سازی رو شروع می کنم؛

ادامه دارد...
[/]

آرام سازی

سامینا جان! یه جایی از خونه که احساس می کنی آرامش بیشتری داری روی یه صندلی راحت بنشین و هر روز
هر مرحله از این کارها رو حدود ده ثانیه انجام بده و بعد بذار عضله های مربوط به اون مرحله به حالت راحت خودشون برگردن و برو به مرحله ی بعدی...

در واقع بعد از تموم شدن هر مرحله، رها سازی عضله ها رو خیلی آروم و با طمانینه انجام بده و برو سراغ عضله های مربوط به مرحله ی بعد.

1. ابروهات را تا جايي كه مي‌تونی به طرف بالا بكش و نگه شون دار. (بعد از ده ثانیه خیلی آروم رهاشون کن و برو مرحله ی بعدی)

2. چشمات رو محكم ببند، پلك‌هات را روي هم فشار بده و همین جوری نگه دار.(بعد از ده ثانیه چشماتو راحت بذار و برو به مرحله ی بعدی. دیگه تکرار مکررات نمی کنم، هر مرحله ده ثانیه اس. )

3.زبانت رو به سقف دهان فشار بده.

4. دندون هات رو روي هم فشار بده.(این مرحله اگه خیلی اذیتت کرد، می تونی کمتر از ده ثانیه انجامش بدی مثلا پنج ثانیه)

5. شانه‌هات رو بالا بكش و سفت نگه دار.

6. دست راستت رو مشت كن و تا نزدیکی گلوی خودت بالا بیار و محكم فشاربده. بعد از ده ثانیه همین کار رو برای دست چپت هم انجام بده.

7. شونه هات رو تا جایی که ممکنه به سمت عقب بکش طوری که فشار روی کتف ها رو کاملا احساس کنی.

8. پاي راستت رو صاف نگه دار و تا می تونی کشیده تر بکن طوری که انگشت های پات در راستای ساق و سینه ی پا قرار بگیره و کشش عضلانی رو توی قسمت پشت زانوهات احساس کنی. بعد از ده ثانیه همین کار رو روی پای چپت هم انجام بده.

توی همه ی مراحل به این چند تا نکته دقت کن:

اول اینکه: در مرحله چه حین اجرا، چه حین ده ثانیه ای که نگه داشتی و مخصوصا حین آزادسازی و رها کردن آرامش رو فراموش نکن.
دوم اینکه: هر لحظه احساس کردی تمرکز نداری، یه نفس عمیق بکش، چند ثانیه نگه دار و بعد خیلی آروم بازدم کن.

ادامه دارد...

[="Navy"]آرام سازی یک روش فوق العاده مفیده که معمولا هم موفق بوده اما...

من اشتباه کردم نه!
بلد نبودم!

شاید هم واقعا توانایی نداشتم.

اصلا نمی تونستم توی آرام سازی، آرامش داشته باشم. نمی دونم چرا! ولی واقعا نمی تونستم آروم باشم.

همین قضیه باعث شد اونطور که باید، از این روش نتیجه ای عایدم نشه...

ادامه دارد...

[/]

[="Navy"]من سامینام!

روش آرام سازی و داروهای جدید شرایط رو برای من و خونواده ام قابل تحمل کرده، علی رغم اینکه پدر و مادرم مدام اصرار دارن که مصرف دارو قطع بشه چون ممکنه اعتیادآور باشه و بعدا نتونم بدون مصرف اونها زندگی کنم. البته پرواضحه که این دیدگاه والدینم الزاما درست نیست ولی خوب...

من یکم بزرگتر شده ام!

الان دیگه من دانشجو ام! دانشجوی رشته ای که اگرچه دانشگاهش بر وفق مرادم نیست ولی به لطف خدا، رشته ی مورد علاقه ام هست و خیلی هم زمانبر و نسبتا سخت! درسای دانشگاه، پروژه ها و مسابقه های پی در پی زمان زیادی از من می گیره. دارم با این اضافه کاری ها تلافی شکست نسبی خودم رو توی کنکور جبران می کنم...

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]یک اشتباه بزرگ!

اول ای جان دفع شر موش کن *** وانگهی در جمع گندم کوش کن

وقتی تمام شرایط محیط و جو زندگی ام مخصوصا از لحاظ تحصیلی طوری بود که مدام هیجانات عصبی القا می کرد، طبیعتا روش های درمانی تاثیر مطلوب خودش رو نداشت...

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]متاسفانه اضطراب من وارد چرخه ی خطرناک خودش شد و من رو دچار وسواس خیلی شدید در چند زمینه ی شایع کرد...

درمان دارویی این بار با دز نسبتا بالا از سر گرفته شد... از عارضه ی این داروها، زمان فعالیت مفید من کاهش پیدا کرد و زمان خواب افزایش پیدا کرده...
با شرایطی که توی دانشگاه برای خودم بوجود آوردم و در واقع چون باز هم دفع شر موش نکردم، خواب آلودگی ناشی از داروها من رو از کار و زندگی انداخته و این فشار عصبی رو برای من صدچندان کرده...

ادامه دارد...
[/]


واقعیت اینه که در جریان سیل، بیرون اومدن و از نو شروع کردن خیلی سخته.


استرس روی استرس، نگرانی روی نگرانی... این جرخه ی معیوب خیال توقف نداره. از اضطراب خیلی معمولی درس و کنکور شروع شد، بعدشم وسواس، الانم ظاهرا به سمت افسردگی داره می تازه...

من سامینام!

زندگی ام داره سقوط می کنه. از شرایطم راضی نیستم. سلامت جسمی و آرامش زندگی ام مدام زنگ خطرشو به صدا در میاره ولی من هیچ قدرتی از خودم نمی تونم نشون بدم. دقیقا نمی دونم دارم چیکار می کنم...

ادامه دارد...


اشتباه بزرگ!

نگرانی های بیش از حد گاهی مجال تصمیم گیری های درست رو از ما می گیره. درمان دارویی نیاز به زمان داره، باید به پزشک و روش درمانی اش اعتماد کرد و فرصت داد... نگرانی های شاید نامعقول خانواده ی سامینا، باعث شد قبل از تاثیرگذاری کامل داروها، پزشک متخصص دیگری رو برای پیگیری در نظر بگیرن، این رفتار اشتباه همین طور ادامه پیدا کرد و باعث شد هزینه ی گزافی توی این مسیر نالازم و اشتباه صرف بشه.
شاید...شاید اگر می توانستند قدری صبور باشند و به تشخیص و درمان پزشک اول -که البته از حاذقین این آب و خاک بود- اعتماد بیشتری کنند، امروز زندگی سامینا به رنگ دیگری بود.

ادامه دارد...

[="Navy"]من سامینام!

به شدت دچار وسواس فکری شدم. مدام احساس می کنم توی ذهنم دارم به مقدسات توهین می کنم. گاهی وقتا وسط نماز، فکرای بی خود میاد تو ذهنم، نکنه خدایی نباشه... نکنه....نکنه... کنترل این افکار دست خودم نیست برای همین هم از شدت ناراحتی می خوام سرمو بکوبم به دیوار...
احساس می کنم خیلی از اصول اولیه ی زندگی ام خرافه اس، می دونم که نیست ولی فکرش اذیتم می کنه...

مبارزه باید کرد...

ادامه دارد...
[/]

...

مبارزه ی چهارم: گناهی بر من نیست...

من سامینام!

خدایا! به هر دردی ناله کردم ولی تحمل هم کردم!...این یکی رو نمی تونم تحمل کنم.
خدایا! من گاهی وقتا دارم به وجود خودت هم شک می کنم... خدای مهربونم! می دونم که هستی ولی... به دادم برس!
تحمل نبودنت کنارم بیشتر از هر چیز دیگه ای آزارم میده. من هر نبودنی رو به هوای بودن تو تحمل می کنم. حضورت رو از من دریغ نکن.

به کمک کسانی که احیانا نفوذ کلامی در من داشتند شروع به بی اعتنایی کردم. وقتی فهمیدم عده ای در زمان امام صادق(علیه السلام) هم این مشکل رو داشتند و امام مهربانم این اتفاق رو حدیث نفس نامیدن و نه تنها توبیخ شون نکردن که راه حل هم دادن: بسیار بگو: لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.

خدایا بودنت مرا بس... شکر بودنت را چگونه به جای آورم و شکر مهربانی ات را که امامانی این چنین برایم بخشیده ای...

ادامه دارد...

[="Navy"]سختی تحمل مشکل حدیث نفس به قدری برای من دردناک بود که مشکلات دیگه ام رو برام کمرنگ کرد.

واقعا که بودن خدا جبران همه ی نبودن هاست.

خدایا! به تو پناه می برم از لحظه ای دور از تو باشم، از لحظه ای که مرا به خودم واگذار کنی...


آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست؟ *** وانکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست؟

من از لحظه های بی تو بودن می ترسم. دستم را رها نکن که سابقه ی گم شدنم شهره ی آفاق است...


از تو گفتن کار هر کس نیست ای زیبا غزل *** من برای گفتنت باید که مولانا شوم

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]مبارزه ی پنجم: گیاه درمانی

من سامینام!

علایم خفیفی از افسردگی داره در من آشکار میشه. خواب آلودگی ناشی از مصرف دارو برای من قابل تحمل نیست، مخصوصا اینکه الان دارم توی خوابگاه زندگی می کنم. به اصرار خونواده و به اشتباه! مصرف داروها رو البته زیر نظر پزشک قطع می کنم...
پزشک توصیه کرده درمان گیاهی رو جایگزین کنم.

توفیق اجباری شده تا اطلاعات خوبی در زمینه ی خواص درمانی گیاهان مختلف به دست بیارم. دوست داشتم روند دقیق مصرف داروهای گیاهی رو توضیح بدم ولی به یک دلیل مهم، فقط یک سری خواص عمومی رو میگم. اون دلیل اینه:
یه بحث خیلی مهم توی طب سنتی و از جمله گیاه درمانی، طبع خشک و تر یا گرم و سرد انسانهاست، به اصطلاح مزاج های آدما با هم فرق می کنه، تاثیری که یک گیاه خاص برای یک بیمار با مزاج مثلا صفرایی داره، کاملا متفاوته با تاثیری که روی مزاج های دیگه داره...
برای همین هم تشخیص روند درمان توی گیاه درمانی از اهمیت خیلی بالایی برخورداره و از یک فرد به فرد دیگه متغیره.

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]در حالت کلی یک سری از گیاهان تاثیر زیادی در تمدد اعصاب و کاهش میزان اضطراب دارن. از جمله:

گیاه بابونه: دمنوش گیاه بابونه اگه بصورت مداوم و بصورت جایگزین برای چای سیاه مرسومی که استفاده می کنیم، مصرف بشه، تاثیر خیلی چشمگیری توی کاهش اضطراب خواهد داشت.

لطفا با ماسک وارد شوید...

سنبل الطیب: دمکرده اش بوی خیلی بدی داره! حداقل من اینطور فکر می کنم. ولی از جمله موادی هست که بدون ایجاد خواب آلودگی باعث کاهش اضطراب میشه و این برای من خیلی مهم بود.

بادرنجبویه: اضطراب گاها باعث اختلال در خواب مفید هم میشه. ترس های بیخود و نابجا در خواب گاهی ریشه در اضطراب داره. بادرنجبویه تاثیر زیادی می تونه روی این مشکل داشته باشه. علی رغم اینکه بوی بسیار دلنشینش باعث کارکرد بهینه ی مغز میشه.

یه نکته ی جالب: در حالت کلی استنشاق بوهای مطبوع روی عملکرد بهینه ی مغز تاثیر میذاره.

گیاه اسطوقدوس: اگه در حد زیاد مصرف بشه ممکنه بسته به شرایط جسمی فرد خطرناک باشه ولی در حد کم اون، تاثیری مشابه داروهای لورازپام داره البته بدون عارضه ی های بعدی...

آفتابی کز وی این عالم فروخت *** اندکی گر پیش آید جمله سوخت

ادامه دارد...


[/]

[="Navy"]من سامینام!

یه علایمی توی خلق و خوی من بوجود اومده که تا حالا تجربه اش رو نداشتم!
کسانی که بنا به هر دلیلی مدام با دکتر جماعت حشر و نشر دارن بهتر متوجه منظورم میشن! یه مدت که میگذره دیگه نمیخوای سمت دکتر و داروخونه بری. حالت از هرچی روپوش سفیده بهم می خوره...

این یه واقعیتیه... فضای دکتر و بیمارستان به شدت ملال آوره و به مرور روی روحیات تاثیر میذاره. کسانی هم که توی این طور محیط ها کار می کنن باید از روحیه ی بالایی برخوردار باشن و قوی...

با نشستن هم که کاری از پیش نمیره...

دست به کار میشم!
باید یه مطالعه ی جامع در مورد افسردگی به عمل بیارم...

ادامه دارد...
[/]

یکی دورو برتون سرما می خوره، حالا یکم رعایت نکنی ممکنه شما هم بخوری، سرما رو میگم.
اگرم خوردی که زمین به آسمون نیومده که! سرماس دیگه...
پرتقالی:Nishkhand:! لیموشیرینی چیزی میخوری حالت جا میاد. نشد؟
غصه نداره که! ایرانی جماعت اصولا در لحظه، چهار تا شغل مهم رو داراست...
شغل خودش(اگه داشته باشه)، کارشناس مسائل اقتصادی و غیر اقتصادی، مهندس ساختمان در متراژهای نسبتا پایین(بیشتر تو فاز طراحی داخلی!) و مهمتر از همه دکتر! لیست داروها رو دکتر عمومی میاد از ما می پرسه! یعنی انقد تو طبابت واردیم ما... ماشاءالله...

پرتقال:Nishkhand: اثر نکرد؟ از مهارت طبابت تون استفاده می کنین و یه چهار تا قرص ژلوفن و کولد استاپی چیزی می خورین خوب میشین دیگه...
چه بخور بخوریه...:Cheshmak:

ژلوفن هم که نیاز به معرفی نداره! در جریان هستین دیگه؟
همون پاستیله! درس خونده برا خودش کسی شده...
:khandeh!:

ای بابا! این سرما خوردگی تون خوب شد یا نه؟
میشه...
ولی... ولی...
وقتی خدایی نکرده اگه به هر دلیل معلوم و نامعلومی دچار افسردگی بشی، دیگه واقعا نمیشه دست روی دست گذاشت. چون بحث سرفه کردن نیست که آلبوم جدیدتون رو کسی نخره:Mosighi:، اینجا روح ذات الریه کرده...به دادش برسین...:please::please::please:

همینجوری پیش بره ناامیدی به قدری غالب میشه که آلبوم زندگی رو کسی به غیر از شیطون ورق نمی زنه...:gholdor: تازه نیشخند هم میزنه...:khoshgel:

ادامه دارد...

[="Navy"]مبارزه ی ششم: آگاهی پیدا کردن شاید به روند درمان کمک کند.

من سامینام!

ظاهرا شیطون داره مسواک میزنه که بیاد به آلبوم زندگی ام نیشخند بزنه...
باید با افسردگی بیشتر آشنا بشم. نشناخته که نمیشه مبارزه کرد...

افسردگی فقط یک خلق و خوی منفی نیست، یک بیماریه. ولی مشخصه ی اصلی اش معمولا غمگینی، اعتماد به نفس پایین و بی‌علاقگی به هر نوع فعالیت و لذت روزمره است.
در واقع فقط و فقط «حس بد داشتن» یا «احساس غمگینی» نیست. افسردگی ممکنه باعث بشه که فرد از یک تصمیم‌گیری ساده عاجز بشه، 20 ساعت در طول شبانه‌روز بخوابه، یا بی دلیل شروع به گریه کنه. اختلالات عمیقی هم توی شرایط جسمی ایجاد می کنه. همه ی این اختلالات در یک فرد ممکنه بروز نکنه و به فراخور شرایط شخص، بخشی از این مشکلات با شدت و ضعف متفاوتی بروز کنه.

افسردگی ممکنه از یه احساس ناراحتی خفیف تا سکوت طولانی مدت و دلزدگی از زندگی ادامه پیدا کنه. نباید بهش اجازه ی جولان داد. نباید.

علت بروز افسردگی متفاوته. ولی در حالت کلی میشه به مواردی اشاره کرد؛
ژنتیک، رژیم غذایی نادرست به مدت طولانی، مصرف طولانی مدت داروهای خاص، داشتن بیماری های جسمی بالاخص ناراحتی های قلبی، فشارهای عصبی نامعلوم در جریان زندگی و یک دلیل مهم: درگیر شدن در چرخه ی معیوب(افتادن در گرداب اضطراب و هیجانات منفی شدید، بعد: وسواس و در صورت شدت گرفتن: نهایتا افسردگی در درجه های مختلف)

ادامه دارد...
[/]

وقتی رنگ و لعاب آلبوم زندگی ات می پره ممکنه یکی از حالت هات خستگی باشه و اینکه احساس کنی آمپر انرژی ات صفر رو هم رد کرده...
خوب توی شرایط عادی وقتی خیلی خسته باشی، میگیری می خوابی. باک بنزینت فقط با لالایی پر میشه...

ولی این خستگی از اوناش نیست! عین نفت دونی بخاری های قدیمی باید سر و تهش کنی تا آتیشی بشه و حرارت بده تا قندیلای نوک بینی ات آب بشن!

نمی دونم گواهی نامه رانندگی دارین یا نه! اگه دارین که خوب می تونین خوشحال باشین! چون من و ارسطوی پایتخت و پرویز آقا سوپری سر کوچه مون هم گواهی نامه داریم! به جمع ما خوش اومدین. اگرم ندارین که بازم می تونین خوشحال باشین چون من و ارسطوی پایتخت و پرویز آقا سوپری سر کوچه مون هم یه زمانی گواهینامه نداشتیم. ولی برای امتحان تئوری اش یه چیزایی یاد گرفتیم که میشه به زندگی تعمیم داد.
هر ماشینی اعم از میتسوبیشی حضرت عالی یا ژیان اینجانب و حتی حتی خودروهای شرکت سایپا! یه صفحه ی علائم داره که از روی آمپر مامپرهاش میشه موجودی منابع ضروری رو فهمید. (انشاءالله)

وضعیت منِ سامینا هم یه چیزی تو مایه های محصولات شرکت بنز یا تراکتور سازی تبریزه! یعنی منم صفحه ی علائم دارم. باید بهشون دقت کنم تا از موجودی باک های مختلف وجودم باخبر باشم تا اگه لازم باشه سر اولین جایگاه سوخت گیری ترمز بزنم. فقط باید حواسم باشه جای بنزین، قیر خالی نکنم تو باک که به قول حاج آقا قرائتی، ماشین که سهله دیگه هواپیما هم داشته باشی با قیر راه نمی افته، بنزین بریز!
راستی تراکتور هم صفحه علایم داره؟...
چه سوالیه؟ الان دیگه قابلمه سنگی اخترخانوم هم صفحه علایم داره! قشنگ نشون میده آبگوشتش چقد نخود داره! چقد گوشت یخ زده ی برزیلی!
ادامه دارد...

[="Navy"]منِ سامینا هم صفحه ی علایم دارم و کلی آمپر و باک برای منابع ضروری زیستی ام.

حالا تو این شرایطی که هستم آمپر انرژی ام پایینه و هر چی لالایی تو باکش می ریزم آمپر بالا نمیره که نمیره! لابد باکم سوراخه خوب! نباید بیشتر از این بخوابم! تو باک نمی مونه که! می ریزه رو زمین!
حالا می گم باکم سوراخ نیست و تازه ایزوگامش کردم نشتی هم نداره، یه بار دیگه باید چک کنم حتما پمپ مکنده ایراد داره!

والا این خستگی رو خواب از بین نمی بره!

باید خودم رو سرگرم کنم. سر خودم کلاه بی خیالی بذارم که بی خیال احساس خستگی! بی خیال خواب آلودگی! باید کار کنم. باید خودم رو مشغول کنم که اگه نکنم به جای چغندرقند زندگی باید شلغم بچینم از این مزرعه که ملخ افسردگی هرچی داشته رو داره تلف می کنه.

ادامه دارد...
[/]

حسن مشورت گرفتن چیزی نیست که لازم باشه در موردش شفاف سازی کنم، استفاده از تجربه و علم یک انسان آگاه نیاز به توصیه نداره، یک کار کاملا معقول و کاملا لازم هست.

من سامینام و به یه مساله ای معتقدم که بد نیست شما رو هم در جریان بذارم؛ این عقیده ی من هیچ خدشه ای به آیینه ی شفاف مشورت گرفتن وارد نمی کنه...

به نظر من ما انسان ها -و بویژه خانوم ها! - گاهی اوقات هدف مون از بیان مشکلاتی که داریم اصلا و ابدا شنیدن راه حل از زبان طرف مقابل نیست. چون مساله تا حدودی روشنه یا بهتر بگم با آگاهی که از افراد مطلع گرفتیم، روشن شده. فقط باید تحلیل بشه...

در واقع خدای بزرگ پردازنده های ذهنی ما رو به قدری قوی خلق کرده که در نتیجه ی آگاهی های درستی که دریافت می کنن می تونن تحلیل های جالبی رو برامون انجام بدن. حتما تجربه داشتین؛ گاها دوست داریم راجع به مساله ای صحبت کنیم که ظاهرا هم نمی دونیم چطور باید حلش کنیم. ولی گام به گام که مساله رو به یکی توضیح می دیم و تشریح می کنیم همزمان این احساس در ما به وجود میاد که راه حل رو هم پیدا کردیم!
اگه توی یکی از این تجربه ها صدای خودتونو ثبت می کردین متوجه می شدین لحن اولیه تون سوالی بود همه اش ولی در انتها دارین راه حل پیشنهاد میدین به خودتون! باور کنین. فقط باید اون شنوندهه کاربلد باشه.

شنونده ی خوب بودن یک هنر بسیار بسیار بزرگه که متاسفانه کمتر کسی اون رو داره. عموما شنونده ها به حرفای ما خوب گوش نمی دن! در حین صحبت کردن مون اونا دارن به این فکر می کنن که در ادامه، خودشون چی باید بگن! دارن تو ذهنشون جمله سازی می کنن، دارن دنبال کلمه های قشنگ می گردن که حرف بزنن! ولی نگرانی نداره، من کلی جایگزین سراغ دارم. مخصوصا یکی هست که وقت قبلی هم نمیخوادش، منشی هم نداره، آزادِ آزاد! مسیرشم هم تاکسی خوره هم مترو هم brt هم...هم...

ادامه دارد...

کجــــا رفتــــــم؟...

داشتم از عارضه های احساسی ذات الریه ی روحی صحبت می کردم؛
خستگی، رخوت، پرخوابی یا گاها بی خوابی، آمپر انرژیِ چسبیده به صفر! ، بی حوصله گی، محو شده علایق و لذت ها، از دست دادن علاقه به هر چیزی که تا قبل از این جالب بود احیانا...

دیگه کم آوردم.:Ghamgin: این همه هم بی حوصلگی میشه آخه؟!...

:Ghamgin:

:Ghamgin:

:khoshgel:رجیم شده ی در به در! مسواک زدی داری به آلبوم زندگی ام می خندی؟...

:crying:

:geryeh:

بر شیطون لعنت! :Sham:کم آوردم یعنی چی؟

تو و طوبی و ما و قامت یار *** فکر هر کس به قدر همت اوست

.
.
.
اندگی بعد

.
.
.


من که دیگه جدی جدی از دست این ذات الریه ی روحی کلافه شده بودم دست به یه کارایی زدم که خدا هم به تلاشم برکت داد:pirooz:

بگم؟

نمیگم!:Nishkhand:

:Nishkhand:

:Nishkhand:
.
.
.
خوب بابا! آستینو ول کن! میگم دیگه!

مواد لازم برای تهیه ی سالاد ماکارونی!
:Moteajeb!:
.
.
.
ببخشید!... ببخشید!... کانال نویز گرفت.:khaneh:

ادامه میدیم...


[="Navy"]اگه یه شنونده ی خوب سراغ دارین که بتونین وضعیت الان تون رو براش تحلیل کنین بسم الله... اگرم همچین باصفایی سراغ ندارین، روانشناس ها معمولا هنر خوب شنیدن رو بصورت آکادمیک یاد گرفتن. میشه ازشون کمک گرفت، اینم پایه نیستین؟... بازم مشکلی نیست؛

یکی دو تا راه حل سامینایی:Cheshmak::

بیر، یک، one، اول :

داشتن یک دفتر به نام انیس باجی، خاله مونس، دایی سمیع(یا هر چیز دیگه ای به فراخور ذوق شخصی یا فرهنگ لغات قومیتی یا نمی دونم دیگه! دفتر من اسمش خواهریه! البته بعدها طی یک جلسه ی معارفه ی کاملا رسمی اسمش رو به انیس لحظه های تنهایی تغییر دادم.)

یه روز که خیلی خسته بودم شروع به نوشتن کردم. همه ی احساس اون موقعم رو با جزئیات کامل نوشتم تا بتونم تحلیل کنم. آخه می دونین هر چیزی که روی کاغذ بیاد ملموس تر میشه. می تونی لمسش کنی. بشکافی و جراحی اش کنی...
من چِمه؟ نه! واقعا از چی داغونم؟
از چه چیزایی نگرانم؟ دقیقا نوشتم بی رودربایستی، بی ماست مالی، بی خجالت!
مثلا اینکه زمستون که بشه دیگه زیاد نمی تونم بستنی بخورم!:Cheshmak: چی کنم من آخه؟:hey:
نگرانیه دیگه!
یکی از پایین اومدن نرخ ارز ناراحته که دلار کشیده پایین، یکی هم از اینکه چسب نواری نداره پونصدی شو روفو کنه! واللا! دنیا با همین تفاوتاش قشنگه دیگه...


یکی لب هاش همیشه غرق خنده *** یکی چشماش تو خوابم خیس خیسه...


البته نباید به ظاهر قضاوت کرد و حسرت خورد، شاید...

خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتر است *** کارم از گریه گذشته که به آن می خندم


بگذریم... من نوشتم. همه ی حس دلم رو سفره کردم، اگه دوست دارین شما هم می تونین همگام باشین با من. ولی یادتون باشه سامینایی حرکت کنین. مثل سنگ مینا! مقاوم و سرسخت!

ادامه دارد...

[/]

این انیس لحظه های تنهایی مون هم برا خودش داستانی داره(دفترمو میگم)، همین چند روز پیش یه پشه چسبیده بود به یکی از صفحه هاش...
از سامینا اجازه گرفتم این وسط قصه ی پشه رو تقدیم تون کنم؛

*************************************************


*************************************************
*************************************************


پشه جان! اینجا چسبیده ای؟ بله! ظاهرا روی صفحه ی دفترم ماندگار شدی.

[SPOILER]IMAGE(<a href="http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/22393/1_______.jpg" class="bb-url" rel="nofollow"><img src="http://askdin.com/sites/default/files/gallery/images/22393/medium/1_______.jpg" alt="" class="bb-image" /></a>)
[/SPOILER]

دیروز که صفحه را برگرداندم تا نشانگر روبان دفتر را برای امروزم بگذارم اینجا نبودی! نمی دانم شاید هم من حواسم نبوده و دقیقا به هنگام بستن دفتر، اینجا اسیر شدی. هرچه هست به فال نیک می گیرمت...
به یقین پروردگارمان هیچ برگی را بی حکمت اذن افتادن از درخت نمی دهد.
آمدی تا چه بگویی ام؟
اینکه اگر معبود بخواهد مرده ات ماندگارتر از زنده بودن بقیه می شود؟ اینکه منِ بشر چون اراده کنم چیزی را حقیر و بی مقدار جلوه دهم تو را مثال می زنم و می گویم:"چون پشه بی مقدار است..." اما... اما پروردگارت اراده کرده تا جان بی جانت را سوژه ی قلم کند! همانکه برایش قسم یاد کرده؛

" ن والقلم و ما یسطرون..."


آری! چون او اراده کند عرشیان به فرش آیند و زیردستان زبردست شوند، خواست او کفایت است تا نیست ها هست شوند و بودها نبود...

"انما امره اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون..."


نمی دانم...
نمی دانم...
شاید هم اینجایی تا بدانم مردن، محو شدن نیست. تاثیر من بر جهان همیشه باقی است بازهم اگر او اراده کند. قدم از قدم که برمی دارم نقش پایم روی سیمان خیس این عالم یادگار می شود و می ماند حتی اگر روزها بگذرد و سیمان ها خشک...

هر قدم که برمی دارم روی این سیمان نقش آفرینی می کنم. اگر هم بایستم و راه نروم، اگر ساکن باشم و ساکت، پایم به آن می چسبد، همراه با آن می خشکد، حال اگر بخواهم هم دیگر نمی توانم قدم از قدم بردارم. باید بمانم، باید بمانم در گذشته، در زمانی که دیگر وجود ندارد...

اما نه...
من از جنس حرکتم. از جنس نورم. از جنس پوییدن، رفتن،...ایستادن برای ناچیزها در مقام انسانی ام نیست...

کفش هایم اسیرم کرده، من از جنس آزادی ام...
از حصار بندهای این کفش ها که آزاد شوم، فرصت دویدم و رفتن خواهم یافت.

نباید سخت بگیرم. بار اولشان نیست که اسیرم کرده اند! امروز به سیمان می چسبند، دیروزهای زیادی هم به خاطر تنگ بودنشان پاشنه ام تاول زد و لنگ لنگان پیش آمدم. تنگ بودنشان آزارم داد و اجازه ی دویدن را از من گرفت و سرعت گام هایم را نیز...

باید این بندها را بگشایم تا پایم را از اسارت این کفش ها آزاد کنم...

ای کاش زودتر از اینها پابرهنه می شدم!

این کفش های تنگ... این کفش ها پایم را اسیر بندهایشان کرده بودند، همان بندهایی که صبح به صبح محکم تر می کردم مبادا مبادا باز شوند... وای بر من که خویشتن را به دست های خود، اسیر می کردم...

خدایا ...
خدایا مرا به حال خودم واگذار مکن...
من راه بلد اینجا نیستم، با دست های خودم چاه می کنم، با پای خودم به سمتش می روم، با ذهن خودم دیواره هایش را بلند تر از آنچه که هست مجسم می کنم، آنقدر می مانم تا پوسیده شوم مگر آنکه تو یاری ام کنی...

انگار عادت کرده ام وجودم را با درد دمساز کنم، دردهایی که خود ساخته ام...
جانم را نجاتی بده، جانم جان توست، وجودم برای توست...



ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن

خیری ندیده ایم از این اختیارها




*************************************************
*************************************************
*************************************************


سامینا ادامه دارد...


[="Navy"]من سامینام!

یادمه بچه که بودم به مامانم می گفتم بیا جامونو عوض کنیم، من مامان بشم و شما سامینا باش!
مامانم هم که یه سررشته ای از روانشناسی داشت خوب بلد بود ماهی شو بگیره!

اول ازم می خواست باهاش بازی کنم! منم ادای مامان ها رو درمی آوردم! یه قاشق می گرفتم دستم تلق تلق می کوبیدم به دیواره ی یه قابلمه ی خالی که مثلا دارم آشپزی می کنم و می گفتم: سامیناجان! عزیزم! الان دارم غذا درست می کنم. بذار کارم که تموم شد میام با هم بازی می کنیم.
بعد الکی گریه می کرد که من همین الان بابامو می خوام! منم براش توضیح می دادم که بابا الان سر کاره! تو دیگه بزرگ شدی! گریه کار نی نی کوچولوهاس! باید تا بابا بیاد فلان کارهاتو انجام بدی بعد بهم کمک کنی سفره رو پهن کنم. اونوقت می تونی منتظر بمونی تا بابایی هم بیاد.
بعد مامانم زودی آروم میشد و می گفت باشه! من بزرگ شدم و نباید گریه کنم. بابا هم نمیتونه هر روز هر روز خونه بمونه که! باید بره سر کار!

(این جوری من با نقش بازی کردنم به خودم القا می کردم تنها روش مقابله با دلتنگی هام برای بابا صبر کردنه. همین و بس! چون اگه روش منطقی دیگه ای وجود داشت حتما در نقش مامان برای سامینا ابراز می کردم. مامانم هم با رفتارهاش بهم یاد می داد که وقتی دلتنگ بابا میشم منطقا راهی بجز گوش دادن به حرف مامانم ندارم چون خودش در نقش سامینا به حرف من که نقش مامان رو بازی می کردم گوش می داد.)

نقش بازی کردن بعضی وقتا خوب جواب میده!
منم وقتی همه ی حس دلم رو به جوهر قلم ماندگار کردم و البته ملموس! بعد شروع کردم به نقش بازی کردن!
نقش یک مشاور!

ادامه دارد...
[/]

حالا همه ی دلم رو کاغذه. میشه براش نقش بازی کرد و من این کار رو کردم! چه جوری؟ عرض می کنم...

توجیه هستیم که ما ایرانی ها توی شغل مشاوره ی شریف (نه! ببخشید اون مدرسان شریفه! منظورم شغل شریف مشاوره بود!)
کلا خوب مشاوره می دیم.

خوب! این گوی و این میدون!

فرض می کنیم یکی اومده سراغمون میگه من این مشکلات رو دارم کمکم می کنی؟
- کدوم مشکلات؟
- همین هایی که رو برگه نوشته شده دیگه!

اِ...اِ...اِ...

نه اینجوری نه!
هر راه حلی که به ذهن تون می رسه در نطفه خفه نکنین! که نه این روش رو من نمی تونم! اینو که داداشم حال و حوصله برام نداشته! این یکی رو روم نمیشه دختر خاله ام چی میگه!...

الان شما فقط یه مشاورین! مشکلاتی هم که روی این برگه نوشته شده مال شما نیست و مال یه بنده خداییه به اسمِ...به اسمِ...
چه می دونم مثلا سامینا!
چی کنم دیگه؟ فداکارم! بهرحال کاریه که از دستم برمیاد!
خواهش می کنم. قابلی نداره. من کلا اینجوری ام دیگه! می دونین؟...اصلا...

خوب شما مشاورین و این مشکلات مال سامیناست!

دیگه به اینجاش فکر نکنین که سامینا می تونه راه حل شما رو عملی بکنه یا نه! سعی کنین فقط درست موضوع رو تحلیل کنین و یه راه حل منطقی ارائه بدین. اولویت اول شما پیدا کردن بهترین و منطقی ترین راه حله. به چیزای دیگه فکر نکنین.

تموم شد؟ به همه ی مشکلات راه حل دادین؟

بله! می دونم! یه سری شون رو که می خوندین گفتین این که چیزی نیست! یعنی مشکل نیست! بهش گفتین: "سامینا جان می دونی؟ تو فقط باید دیدگاهت رو عوض کنی..."

بله! گاها مشکل فقط یه چیزه اونم عینک ماست که لازمه یکی بیاد رو شیشه هاش بنویسه که: لطفا مرا بشویید! بس که... لا اله ال الله... ولش کن!
اینا رو وقتی میشه فهمید که از بیرون به مشکلاتمون نگاه کنیم و به پوچی بعضی هاشون پی ببریم.

بیایین سعی کنیم نوشتن رو یاد بگیریم. اینجوری می تونیم بهتر راجع به خودمون تصمیم بگیریم...

ادامه دارد...

مزرعه ی زیبای ذهن و احساسات رو باید با نوشتن شخم زد، هرس کرد و بعدش هم سم پاشی و وجین! علف های هرز باید نابود بشن.

یه سری شون هم هرز نیستن، درختن یا حداقل درختچه و وجودشون ضروریه! نباید قطع شون کرد مگه اینکه قبلا جاش یه نهال دیگه کاشته باشین ولی ممکنه هرس لازم داشته باشن یا سم پاشی یا...

دیدین تا حالا؟ دقت کردین؟

درخت های میوه وقتی زیادی بار آورده باشن و امکان شکستن شاخه هاش باشه میارن زیر شاخه هاش یه ستون کمکی می ذارن تا بتونه بار رو تحمل کنه و نشکنه. فصل برداشت هم که رسید و میوه هاش رو به سلامتی چیدن، اون ستون رو بر می دارن. نه اصلا برداشتن لازم نیست. شاخه سبک میشه و میره بالا! ستون هم خود به خود می افته. چون دیگه شاخه روش نیست. شاخه خودش توان ایستادن پیدا کرده. کمکی نمیخواد.

شاخه همونه! فقط از سنگینی اش کم شده.

زندگی هم همینه!

مشخصه که توی ایده آل ترین حالت هم ممکنه یه طوفان بیاد و محصول باغ آسیب ببینه! خوب! کاریش نمیشه کرد. این یه اتفاق طبیعیه برای همه هم هست. اگه بیمه کرده بودین الان میشد جریمه گرفت:Cheshmak:.
حالا یکی باغش کنار دره اس یا تو مسیر رودخونه اس و مدام در معرض سیل و طوفانه! باید حصار بچینه!

درسته! خوش به حال اونی که باغش خوب جائییه و کمتر آسیب می بینه! ولی ...


هر که در این بزم مقرب تر است *** جام بلا بیشترش می دهند

سامینا امیدش به اینه که حتما حتما یه روز میان این دره رو یرسازی می کنن و یه جاده می زنن! ابدی! همیشگی! باغ های کناری که همیشه تو خطر بودن شانس بیشتری دارن تا تو طرح بیفتن. اونوقت هر کی باغش بیفته تو طرح، به قیمت بالایی می خرن!
شنیدم مسئولش مثل بقیه مسئولا نیست! میگن هر کی باهاش تو این پروژه معامله کرده ضرر ندیده... پیش پرداخت هم داره...


خوب اهل معامله اس! خوب!...

زندگی اگه یه شاخه ایش داره می شکنه، نه اینکه دیگه باید قیدش رو زد! نه! ستون کمکی می خواد! از اون محکم هاش! مارک SABR! ولی با این حال بیمه یادتون نره!

تصمیم دارم این سری که رفتیم مسافرت، تمام مسیر رو یه دفتر بگیرم دستم و پشت نویسی های ماشین ها رو یادداشت کنم، چیز باارزشی میشه به نظرم؛


بیمه ی صاحب الزمان...


ادامه دارد...

[="Navy"]دو، ایکی، two، ثانی:

طوفان ذهن!

حتما می دونین قضیه اش چیه! من که عاشق طوفان ذهنم.

وقتی عقلم به جایی قد نده، از نردبون استفاده می کنم!
شوخی کردم بابا! من از ارتفاع می ترسم! نردبون به کارم نمیاد، طوفان ذهن می کنم.

طوفان ذهن یعنی مسأله رو مطرح می کنی بعدش بدون اینکه به عملی بودن یا نبودن راه حل ها فکر کنی، همه ی راه حل هایی که به ذهنت می رسه رو بیان می کنی! ولو مسخره باشن یا غیر ممکن یا تخیلی! وقتی هم طوفان ذهنت خوابید می شینی همه ی راه حل هایی که دادی رو بررسی می کنی! ممکنه هیچ کدومش به کارت نیاد ولی روشنت می کنه! دیدت رو به مسأله بازتر می کنه...

امتحان کنین! قول میدم چیزی رو از دست نمی دین! خیلی حال میده! اصلا از اون سرگرمی های موجودات فرهیخته اس:Cheshmak:!!!

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]سه، اووچ، three، ثالث:

تلقین...

به نظرم لازمه بعضی وقتا به خودت دروغ بگی! به ذهنت! به احساساتی که هیچ سنخیتی با فطرتت و هدف آفرینشت ندارن! حالا "دروغ" شاید لغت خوبی نباشه، بهتره بگیم باید خودمون رو برای مقابله با انرژی های منفی، گول بزنیم!

احساس می کنم بدترین و بدترین نتیجه ی وسواس، رسیدن به مرز ناامیدی و ظهور و بروز افسردگیه!

القای توانایی به ضمیر ناخودآگاه، تاثیر زیادی در باورمندی داره. مبارزه ­­با افکار مزاحم حالا با هر ترفندی که باشه باید با باور موفقیت در رهایی همراه باشه.

"من می توانم" های برآمده از امیدواری به لطف خدا همیشه نتایج خوبی دارن.

خداوند سرشت انسانها رو با شادکامی عجین کرده. هر فکری ناشی از هر کجای این دنیا که باشه باید به تقلیل نگرانی ها و غصه های من کمک کنه نه اینکه افسرده ام کنه و ناراحت. حتی "مرگ" که جزو تلخ ترین اتفاقات دنیاست اگه از دیدبانی متعالی تری رویت بشه، نویدبخش شادیه، چه رسد به اینکه یه سری افکار واهی بخوان آرامش رو از من بگیرن. نه! انصاف نیست هدف زندگی قربانی وهم و وسوسه بشه. باید و باید باور کنم که می تونم با هر فکر ناخوشایندی مبارزه کنم. نباید اجازه بدم انرژی زندگی صرف وسوسه های شیطانی بشه، نباید.

توی بدترین شرایط هم امید به زندگی وجود داره.
حتی اگه تصور بهتر شدن شرایط، در حد یک دروغ بزرگ باشه، باز هم باید به خودت جرات بدی و درونت فریاد بزنه که "آینده بهتر از حال است و این قانون زندگی است اگر بخواهم و خدا عنایت کند." بعدها متوجه میشیم که این تلقین ها دروغ نبوده و عین حقیقته.

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]مبارزه ی هفتم: ماساژ درمانی


انتهای یه روز خیلی پرمشغله که باید کلی مسیر رو جابجا می شدین، کیف پولتون هم فراموش کرده بودین با خودتون ببرین!:Ghamgin:

در نتیجه تاکسی و خط واحد تعطیل! آژانس و دربستی هم که قربونش بره عمه اش!:please:

تازه نزدیک خونه که میرسین متوجه میشین کلید ندارین:vamonde:

باید برین از محل کار پدرتون یا برادرتون کلید بگیرین! بازم با خط یازده (پای پیاده) همراه
میشین، دسته کلید رو می گیرین و برمی گردین:yes:

و

بسم الله الرحمن الرحیـــــــــــم!
.
.
.
آسانسور خرابه!
:god: :god: :god:

شونصد تا پله رو هم طی می کنین و می فرمایین داخل خونه!:dar:

:khobam: :khobam: :khobam: :khobam:

اون موقع اس که آرزو میکنین یکی بیاد کت و کولتون رو یه ماساژ حسابی بده! یعنی تو همچین شرایطی هیچ چیز دیگه ای جای ماساژ رو نمیگیره.

همونطوری که خستگی های عضلانی رو ماساژ تا حد زیادی از بین می بره، همین اتفاق می تونه در مورد خستگی های روحی ناشی از ضعف اعصاب یا دلایل دیگه صدق کنه.

ماساژ درمانی در حیطه ی خستگی های عصبی، انواع مختلفی داره که اسم های قلمبه ای هم دارن! ایروودا، تای ماساژ و یکی از معروف ترین شون شیانسو!

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]شیانسو یکی از روش های ماساژ درمانی زیر شاخه ای از طب سنتی هست که در زمینه ی مبارزه با بیماری هایی با منشاء اضطراب های شدید و تنش های روانی، افسردگی یا اختلالات وخیم خواب مورد استفاده قرار می گیره.

در روش درمانی شیانسو در واقع نقاط حیاتی خاصی از بدن رو با سر انگشتان فشار می دن و باعث بوجود اومدن ریتم ملایمی از عبور خون در بعضی از شریان های بدن میشن. گاها از این روش به عنوان فیزیوتراپی شریانی یاد میشه.

میشه گفت که روش نسبتا خوبی در تجدید انرژی از بین رفته ی بدن در اثر تنش های عصبیه. البته انتخاب مراکز معتبر اجرای این روش های درمان سنتی هم از اهمیت فوق العاده ای برخورداره. طبق نظر متخصصینِ این روش، شیانسو در پیشگیری بیماری های مزبور بیشتر مورد استفاده است.

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]از وقتی قصه ی سامینا رو تعریف می کنم، یکی دو نفر با سامینا دوست شدن و براش نامه نگاری می کنن، یکی از اون نامه ها اینه:

نقل قول:
من قبول دارم که اگه ادم مشکلاتش رو روی کاغذ بیاره و اون ها رو بنویسه ذهنش منظم میشه و به همین ترتیب استرس پایین میاد حتی باعث میشه بعضی از مشکلات به نظرت خنده دار بیانو راحت تر کنار گذاشته بشن.ولی از اونجایی که شمام توی این استرس از وسواس فکری نام بردین، به نظرت این کار در مورد وسواس هم جواب میده؟ اخه میگن برای مقابله با وسواس باید بی اعتنایی کرد و بهش فکر نکرد ولی نوشتن باعث میشه بیشتر بش فکر کنیو شاید بیشتر باورش کنی ؟.البته این فکریه که من دارم و میخواستم نظر شما رو بدونم. خودت این راهو امتحان کردی؟جواب گرفتی؟

یه استاد داشتم، خدا سلامت شون کنه، یه روز ازشون پرسیدم برای حل فلان معما چند تا الگوریتم تحلیل وجود داره؟ گفتش سه تا! کدوم یکی اش رو می خوای برات توضیح بدم؟:ok:

منم با شناختی که از روحیه اش داشتم مثل خودش جواب دادم و گفتم سومی رو توضیح بدین لطفا!:Nishkhand:

استاد هم نه گذاشت نه برداشت، گفت پس منم دو تای اولی رو توضیح میدم، سومی رو میذارم به عهده ی خودت!!! شایدم یه راهنمایی کوچیک کردم.:Cheshmak:

راه حل اول رو توضیح داد، یه روش کامل و نسبتا ثابت بود و راه حل دوم هم یک کپی کودکانه از اولی بود. گفت سومی رو برو خودت پیدا کن!:Gig: ولی اونم مثل دومیه!:ok: دومی هم که عین اولی بود! پس هر سه تاش یکیه!:khandeh!:

گفتش که این مساله فقط و فقط یه راه داره! بقیه هرچی هم که باشه میراثی از اولیه. اصلا همه اش یکیه...

ادامه دارد...
[/]

حالا منم بعد عمری شاگردی پای درس استاد حامی به دوست سامینا میخوام از تجربه های کلاس "بی خیال درمانی" بگم:

درمان وسواس سی چهل تا راه حل داره که بسته به اقتضای خودت و زندگی ات و شناختی که از روحیاتت داری باید از روش های مختلف استفاده کنی تا وسواس رو نابود کنی؛


راه حل اولش اینه که اعتنا نکنی

راه حل دومش هم اینه که اعتنا نکنی

اما راه حل سوم اینه که اعتنا نکنی

راه حل های چهارم به بعدش هم دقیقا برابر با اولیه!

اصلا درمان وسواس یه راه داره اونم اینه که به وسوسه ها اعتنا نکنی.

منتها!

از اونجایی که وسواس از شیطانه و شیطان رتبه ی اول خلاقیت رو توی دنیا داره، از طریق روش های بسیار بسیار عجیبی سراغت میاد تا اذیتت کنه. شما هم باید به سلاح های خلاقانه ای که لیست جامعی از اونها توی تاپیک "بی خیال درمانی" اومده، خودت رو مسلح کنی.

ادامه دارد...

ایده های فوق العاده جذابی در روش های مطرح شده توی تاپیک "بی خیال درمانی" به کار رفته، نظرات کاربران مختلف لابلای توضیحات استاد هم نشان از تاثیر مثبت این روش ها در شکست شیطان داره ولی خمیرمایه ی تمام روش ها بر مبنای همون بی اعتناییه، منتها در هر روش، به سبک خاصی به نمایش گذاشته میشه.

به نظر من:

مثلا توی "معشوق درمانی"، بنای مبارزه بر اساس بی اعتنایی است اما با انرژی خاصی که باید از یک معشوق بگیری میتونی قدرت مبارزه رو در خودت افزایش بدی.

یا توی روش "نوح درمانی"، بازهم میخوای بی اعتنایی کنی و برای این کار میای داستان پسر نوح رو برای خودت مرور می کنی تا یک شبیه سازی توی ذهنت اتفاق بیفته و بتونی قبول کنی که حساب تو از خیالاتت جداست و باید بهشون بی اعتنا باشی.

اما نوشتن!

ادامه دارد...

در جواب دوست سامینا:

من سامینام و از نوشتن و اثراتش، تجربه ها دارم؛

اصلا اگه نوشتن نتونه به بی اعتنایی در وسواس کمک کنه به درد نمی خوره.

وقتی فکرای بی خودی میاد سراغم، مثل فکر نابود شدن داشته هایی که بهشون وابسته ام، فکر توهین به مقدسات که از هر چیز دیگه ای عذاب آورتره و هر وسوسه ی فکری دیگه، سعی می کنم بنویسم تا بتونم مشکلم رو تحلیل کنم نه اینکه با نوشتن، به این فکرها اهمیت قائل بشم.

می نویسم.

دردهای دلم را می نویسم.

می نویسم برای کسی که فاصله ام با او تنها به اندازه ی یک دعاست.

ایمان دارم او به درون سینه ها آگاه است و به اندازه ی پوست نازک دور هسته ی خرما هم به من ستم نخواهد کرد.

می نویسم تا بداند از فکرهایی ناراحتم و به ستوه آمده ام که اختیاری به آمدن و رفتنشان ندارم و میلی به پرداختن به آنها در من نیست. اینجاست می توانم داستان نوح را مرور کنم که در اوج بندگی اش، از داشتن پسر ملحدش خجالت زده بود. خداوند او را آرام کرد به اینکه حسابش از پسرش جداست و جای نگرانی نیست.

او عادل است و ظالم نیست. حساب من هم از افکار پریشان و عذاب آوری که اختیاری بر آن ندارم جداست و نگرانی ام نابجا.

آرام باید بود...

لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم

نوشتن آرامم می کند تا بتوانم بهتر تحلیل کنم و تصمیم بگیرم نه اینکه توجه مرا بیش از پیش به افکار مزاحم متمرکز نماید.

نوشتن، باعث ملموس شدن افکار می شود طوری که می توانی برایشان تصمیم بگیری و در موردشان اقدامی عاقلانه کنی.

مجهز بودن به سلاح هایی که لیست جامعی از آنها به همت استاد حامی در تاپیک "بی خیال درمانی" آمده است، کمک شایانی در این مبارزه خواهد کرد اگر خدا را به یاری بطلبیم.

او قول داده: بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را...

ادامه دارد...

روش پزشکی هومیوپاتی Homeopathy

(در ابتدا در قالب مقاله، این روش فوق العاده معرفی خواهد شد، این معرفی رسمی برگرفته از سایت رسمی انجمن هومیوپاتی ایران است و در ادامه، توضیحاتی خودمانی ارائه خواهد شد.)

هومیوپاتی یکی از روشهای درمانی است که در حیطه طب مکمل قرار دارد و امروزه در دنیا بسیار گسترش یافته است. در هومیوپاتی رویکرد تشخیصی و درمانی پزشک بر مبنای پیدا کردن اختلالی است که در سیستم روانی عصبی غددی ایمنی یا PNEI ( سیتم مرکزی متعادل کننده بدن ) به وجود و موجب بروز علایم در ارگانهای مختلف بدن شده است. بر همین مبنا است که بیماری که با یک شکایت بخصوص مثل سر درد به پزشک مراجعه می کند توسط پزشک هومیوپات به طور کامل مورد بررسی قرار گرفته و کلیه علایمی که در دیگر ارگانهای وی وجود دارد نیز مبنای تشخیص اختلال مرکزی سیستم PNEI قرار میگیرد. هدف از تجویز دارو در هومیوپاتی ایجاد تحریکی بر روی سیستم PNEI در جهت تعدیل عملکرد آن می باشد.

ادامه دارد...

[="Navy"]داروهای هومیوپاتی

دارو های هومیوپاتی منشا طبیعی دارند بیش از 70% داروهای هومیوپاتی منشا گیاهی، حدود 20 % آنها منشا معدنی ( کلسیم ، فسفر ، روی و ...) و حدود 10% آنها منشا جانوری ( شیر یک حیوان بخصوص یا یک نوع عسل بخصوص ودیگر ترشحات جانوری و ...) دارند. در هومیوپاتی کلاسیک دارو ها را به شیوه خاصی رقیق و توانمند میکنند. طبیعی بودن دارو ها و رقت بالای آنها موجب شده که دارو های هومیوپاتی عوارض جانبی ایجاد نکنند.

ادامه دارد...
[/]

[="Navy"]پزشكان هوميوپات براي درمان حوزه وسيعي از شرايط در مراقبتهاي اوليه و موارد تخصصي تعليم مي‌يابند. در مجموع پزشكان هوميوپات با استفاده از زمينه دانش پزشكي خود و در كنار ساير پزشكان و تخصصهاي پزشكي و پيراپزشكي به تشخيص و درمان بيماران اقدام مي كنند و در شرايط مقتضي بيماران خود را به متخصصين مربوطه ارجاع مي دهند. اگرچه در استفاده باليني، درمانگران اغلب بيماراني با مشكلات مزمن را كه پزشكي رايج نتوانسته است در حد كافي مديريت و درمان كند، مانند آرتريت‌ها، آلرژي‌ها، بيماريهاي خودايمني يا مشكلات حاد غيرتهديدكننده حيات مانند عفونتهاي ويروسي يا تروماهاي كوچك را درمان مي‌كنند.

ادامه دارد...
[/]

توضیحات خودمانی:

مبنای عملکرد و تئوری هومیوپاتی، مشابه درمانی است(عملکردی تقــــــــــریبا شبیه واکسن!). در واقع، هومیوپاتی با شناسایی موضع ضعف بدن در مبارزه با مشکلاتی که دچارش شده، بدن را بارها و بارها تحریک می کند تا با مکانیزم دفاعیِ ذاتیِ خود شروع به مبارزه و درمان مشکلاتِ خود بکند.

هومیوپاتی معتقد است تمام یا اغلب مشکلاتی که بیمار از آنها شکایت می کند، ریشه در یک عامل یا یک نقطه ی ضعف در بدن دارد که با علائم مختلف ظاهر می شود و باید بدن را علیه مبارزه با آن تحریک کند. مثلا فردی که با شکایت از سردردهای مزمن، حالت تهوع، سیاهی رفتن چشم و.. به نزد پزشک هومیوپات می رود، پزشک با بررسی ریزترین علایم و نگرانی های جسمی او پی می برد که عصب های معده به درستی فعالیت نمی کنند و برای هضم غذا، خون زیادی را در اطراف معده جمع می کنند و همین عامل باعث سردرد می شود. (شاید... . این مثالی بود تا موضوع قدری روشن شود.)

ادامه دارد...

[="Navy"]پزشک هومیوپات به اقتضای توانمندی هایی که دارد، حتی از نحوه ی راه رفتن بیمار، نوع کلماتی که در مکالمه استفاده می کند، نگرانی ها، وابستگی ها، آرزوها، خواب ها و کابوس های بیمار، ناکامی ها، عکس العمل های بیمار در حین خشم، بیولوژیِ خواب بیمار و خیلی از مسائل دیگر، استفاده می کند تا داروی او را دقیق تر شناسایی کند.

یک پزشک هومیوپات شکایت اصلی بیمار را می شنود و بعد از آن شروع به یک مشاوره ی سوال و جوابِ نسبتا طولانی می کند. تک تک عملکردهای سیستم بدنی او را یادداشت و وارد سیستم کامپیوتری می کند. لازم است بیمار با دقت و طمانینه، با بیان کامل مشکلات جسمی خود، پزشک هومیوپات را در شناسایی دقیق، یاری دهد.

بعد از شناسایی دارو توسط اطلاعات وارد شده به سیستم، آن را همراه با محلول بسیار بسیار رقیقی به بیمار می دهد تا طبق برنامه ی زمانی خاصی(مثلا هر هفته یک بار یا قدری زود به زود و یا برعکس) از آن استفاده کند و بنا به شرایط بیماری از او می خواهد طی زمان هایی مراجعه کرده و بازخورد ارائه دهد.

ادامه دارد...

[/]

[="Navy"]هومیوپاتی از جمله روش های پزشکی نوین در دنیاست که موفقیت های زیادی در درمان انواع بیماری ها و مخصوصا بیماری های مرتبط با شبکه ی عصبی بدن به دست آورده است. داروهای هومیوپاتی دارای امتیاز فوق العاده ی «فاقد عوارض جانبی» هستند که بسیار حائز اهمیت است.

ادامه دارد...
[/]