نقد عرفان پست مدرن
تبهای اولیه
ر دهههای اخیر مهمترین جریانی که برابر تمدن غرب جلوه کرده و نشانگر کاستیهای بنیادین در مبانی مدرنیسم بوده، جریان معنویتگرایی و بازگشت به دین است. در این بین، معنویتی دروغین و فریبنده پدید آمد تا بحران معنویت را در زندگی مادیگرایانه اهالی تمدن غرب برطرف سازد. عرفان پست مدرن کارکردهایی دارد که در نهایت، تحکیم و تداوم شرایط سلطهگرانه و سلطهپذیرانه حیات طبیعی معاصر است.
- چکیده
عرفان مسیری است که انسان را به نوعی دیگر از معرفت و شناخت میرساند که با معرفت حسی و ظاهری متفاوت است. به همین منظور باید ابزار دیگری را برای سالک پدید آورد یا در درون او کشف کند تا بتواند راه دستیابی به معرفتی دیگر را هموار سازد.
مکاتب عرفانی گوناگون در سراسر جهان همیشه به نوعی معرفت درون بینانه که با شهود قلبی و درونی دریافت میشود، اشاره دارند و برای استفاده از آن تلاش میکنند. همین تلاش، نیاز به برنامه عملی خاصی را پدید میآورد که اگر از سوی خداوند و به واسطه پیامبران به انسان برسد، شریعت نام دارد.
بیتردید با پذیرش این که انسان را خالقی دانا و حکیم آفریده که از همه اسرار وجودش آگاه است، باید اعتراف کنیم شریعت الاهی بهترین راه شکوفاسازی استعدادهای نهفته عرفانی است و با عمل به شریعت میتوان به عرفان راستین رسید. از این رو این شریعت به همه پیامبران رسیده است خداوند به حضرت محمد(ص) میفرماید:
«شرع لکم من الدین ما وصی به نوحاً و الذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ....» آیینی را برای شما تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آنچه را بر تو وحی فرستادیم، به ابراهیم و موسی و عیسی سفارش کردیم.....
سید حیدر آملی رابطه شریعت و حقیقت عرفان را به پوست بادام و روغن بادام تشبیه میکند. اگر این پوست نباشد، آن مغز فاسد و تباه میشود و تازگیاش را از دست میدهد و اگر آن مغز شیرین و تازه نباشد، این پوسته بیارزش است.
بزرگان اهل معرفت همواره اصرار دارند که بدون شریعت نمیتوان به مسلک عارفان درآمد و به حقیقت رسید؛ زیرا اگر راه الاهی طی نشود، به جای مکاشفات و مشاهدات رحمانی، اوهام شیطانی به درون انسان هجوم میآورد و فرد به خیال اینکه در عرفان سیر میکند، به دام پندارهای شیطانی فریفته میشود.
این مقال بر آن است که بگوید عرفان در صورتی که از شریعت فاصله بگیرد و برنامههای عملی الاهی را به دنبال ایمان به خداوند یکتا و معاد کنار گذارد، پایهای برای استقرار سلطه در جامعه بشری شده و سلطهگران دنیاطلب را بر مردم مسلط میکند.
امروزه با همه شعارهای زیبا و دلربایی که در جهان به گوش میرسد، همچنان سلطهگری در زندگی بشر باقی است.
نیروی استکباری حیات طبیعی معاصر با هوشمندی تمام، نقاط ضعف خود را شناسایی کرده است و برای ترمیم و تقویت آن اقدام میکند. اما این وصله پینهها تا عمق مبانی مدرنیسم پیشرفته و وضعیت پستمدرن را رقم زده است.
در دهههای اخیر مهمترین جریانی که برابر تمدن غرب جلوه کرده و نشانگر کاستیهای بنیادین در مبانی مدرنیسم بوده، جریان معنویتگرایی و بازگشت به دین است.
در این بین، معنویتی دروغین و فریبنده پدید آمد تا بحران معنویت را در زندگی مادیگرایانه اهالی تمدن غرب برطرف سازد. عرفان پست مدرن کارکردهایی دارد که در نهایت، تحکیم و تداوم شرایط سلطهگرانه و سلطهپذیرانه حیات طبیعی معاصر است.
بنای این پژوهش، نقد ساختار درونی (مبانی و شاخصهای) عرفانپست مدرن است که هرگز قصد تطبیق ندارد؛ ولی از آنجا که سوگوارانه بعضی از متدینان، روش این عرفان را که مدیتیشن است، بر نماز تطبیق میدهند و با آن مقایسه میکنند، در بخش دوم مقاله چند سطر به تفاوتهای نماز و مدیتیشن اشاره شده است.
- بخش اول: مبانی عرفان پست مدرن
پست مدرنیسم
پستمدرن، دوران یا مرحلهای است که بنیانهای عصرمدرن به چالش میرود و مورد تردید و پرسش قرار میگیرد. بحران مدرنیته، پستمدرنیته نامیده میشود .
دوران مدرن با رنسانس آغاز شد. آنگاه که نویسندگان و هنرمندان و دانشمندان موفق شدند تا سلطه متحجرانه قرون وسطایی را که به نام دین و خدا بر مردم روا داشته میشد، کنار بزنند و با صدرنشین کردن انسان و ارج گذاشتن به اندیشهها، آرزوها وتمایلات و تمنیات بشری، طرح دیگری برای زیستن دراندازند.
در دوران مدرن، مردمان غرب کوشیدند تا اندیشه و تلاش خود را برای برآوردن آرزوها و ارضای تمایلات طبیعی بهکار گیرند و برای رسیدن به بهشتی در زمین به راه افتادند؛ اما هر چه رفتند نرسیدند و در همین جا بود که از خود پرسیدند: آیا درست میاندیشیدیم؟ آیا راهی که پیمودیم درست بود؟ چرا با کنار گذاشتن دین و ماورایطبیعت به آرامش و آزادی نرسیدیم، بلکه پریشان و آشفته شدیم؟ چرا با دانش و تکنولوژی به رفاه نرسیدیم؟ بلکه در یک قفس آهنین اسیر شدیم؟ در خلال این تردیدها حتی گروهی مدرنیته را «کسوف عقل» خواندند. این پرسشها وضعیت پستمدرن را پدید آورد.
مدرنیته بر خود بنیادی خرد جزئی انسان استوار بود؛ خردی که در پی کشف حقایق متعالی عالم نیست، بلکه در جستوجوی رسیدن به حداکثر کامیابی در دنیا است . بنابراین لذتگرایی، زرسالاری، نفی دین و شریعت، حسگرایی روششناختی و تجربهگرایی معرفتشناختی و بسیاری از مقولات دیگر را میتوان به عنوان مبانی مدرنیته معرفی کرد. اما از همه مهمتر، سه اصل انسانگرایی (اومانیسم)، دنیاگرایی (سکولاریسم) و عقلگرایی (راسیونالیسم) است. در این میان، همه مبانی اصلی و غیر آن، همچنان در وضعیت پستمدرن باقی است و فقط عقلگرایی، یعنی عقل جزئی و مادی که برای ارضای تمایلات و برآوردن تمنیات دنیایی انسان بهکار میآید، مورد تردید قرار گرفته است. خود بنیادی انسان به عنوان فاعل شناخت با عقل جزئی متزلزل شده اما هنوز این بشر زمین خورده،خود بنیادی خویش را ترک نکرده است، بلکه راههای غیر عقلی را برای جبران کاستیهای خرد مادی در برآوردن آرزوهایش بهکار آورده و میآزماید.
عرفان پستمدرن تلاشی است تا ساکنان خیابان شلوغ مدرنیته، مقداری از رنجها و پریشانیهای خود را کاهش دهند و تا حدودی لذت آرامش درونی را بیابند و با متوقف کردن جریان عقل جزئی و ذهن پر مشغله، نوعی معرفت درونی و شهودی را تجربه کنند.
در این گیر و دار، غرب به مرامهای معنوی شرق روی آورده و برنامههایی را براساس مبانی تمدن غرب طراحی کرده است.
عرفان پست مدرن که مهمترین مبلغ آن در غرب، «ماهاریشی ماهش» نام دارد، نوعی از هندوئیسم است که با برخی آموزههای بودیسم ترکیب شده و به نام مدیتیشن متعالی (Transcendental Meditation) با نام مخفف (TM) ارائه شده است. در این عرفان مراقبه، تمرکز، آرامش، رهایی از رنج زندگی وجود دارد، اما آموزههای ماورای طبیعی هرگز. از یک سو هندوئیسم و بودیسم و از سوی دیگر اومانیسم و سکولاریسم به عنوان مبانی این عرفان قابل طرح است.