حضرت علی: من خدایی را که نبینم نمی پرستم

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
حضرت علی: من خدایی را که نبینم نمی پرستم

حضرت علی می فرمایند که من خدا یی را که نبینم نمی پرستم.خدا هم در قرآن می فرماید مومن کسی است که ندیده مرا بپرستد.این دو فرمایش چگونه با هم سازگارند؟

zirabi;18587 نوشت:
حضرت علی می فرمایند که من خدا یی را که نبینم نمی پرستم.خدا هم در قرآن می فرماید مومن کسی است که ندیده مرا بپرستد.این دو فرمایش چگونه با هم سازگارند؟

با سلام
بزرگوار خداوند متعال در کجای قرآن کریم می فرماید "مومن کسی است که ندیده من رو بپرستد"؟ لطفا مطلب مورد نظرتون رو دقیق نقل بفرمایید تا بحث رو ادامه بدیم...

seyedziya;18589 نوشت:
با سلام بزرگوار خداوند متعال در کجای قرآن کریم می فرماید "مومن کسی است که ندیده من رو بپرستد"؟ لطفا مطلب مورد نظرتون رو دقیق نقل بفرمایید تا بحث رو ادامه بدیم...

مانند الذين يومنون بالغيب

zirabi;18587 نوشت:
حضرت علی می فرمایند که من خدا یی را که نبینم نمی پرستم.خدا هم در قرآن می فرماید مومن کسی است که ندیده مرا بپرستد.این دو فرمایش چگونه با هم سازگارند؟

عبادت آن حضرت در اوج عرفان و آگاهی بود. ذِعْلِب عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! آیا پروردگارت را دیده ای؟ آن حضرت فرمود: «ما کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ أرَهُ. فَقالَ یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ! کَیْفَ رَاَیْتَهُ؟ قالَ: وَیْلَکَ یا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الاَْبْصارِ وَلکِنْ رَأتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ؛(10) من پروردگاری را که نبینم، نمی پرستم. عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! او را چگونه دیدی؟ فرمود: ای ذعلب! وای بر تو! دیده های ظاهر او را نتواند دید، ولی دیده های دل به وسیله حقایق ایمان او را مشاهده می کنند.»

ویژگیهای عبادت علی علیه السلام

جامعیّت اوصاف علی علیه السلام در جامعیّت عبادت او نهفته است. اگر آن حضرت تمامی آنچه را که خوبان عالم دارند، داراست، بخاطر آن است که عبادت او تمام اوصاف بایسته و شایسته عبادات را در خود فراهم آورده و برخوردار است که به نمونه هایی اشاره می شود.
1. عبادت آگاهانه

از مهم ترین ویژگی یک عبادت برتر این است که عابد آن آگاه به معبود و آگاه به مسئولیت خویش و زمان خود باشد وگرنه، نه تنها ثمربخش نخواهد بود که خطرساز و انحراف آور است.
علی علیه السلام این حقیقت را با زبانها و بیانهای مختلفی گوشزد و بیان می نمود، گاه می فرمود:
«اَلْمُتَعَبِّدُ عَلی غَیْرِ فِقْهٍ کَحِمارِ الطّاحُونَةِ یَدُورُ وَ لا یَبْرَحُ وَ رَکْعَتانِ مِنْ عالِمٍ خَیْرٌ مِنْ سَبْعینَ رَکْعَةً مِنْ جاهِلٍ لاَِنَّ الْعالِمَ تَأْتیهِ الْفِتْنَةُ فَیَخْرُجُ مِنْها بِعِلْمِهِ وَ تَأْتِی الْجاهِلَ فَتَنْسِفُهُ نَسْفا وَ قَلیلُ الْعَمَلِ مَعَ کَثیرِ الْعِلْمِ خَیْرٌ مِنْ کَثیر الْعَمَلِ مَعَ قَلیلِ العِلْمِ وَ الشَّکِّ وَ الشُّبْهَةِ؛(6) پرستشگر نادان همچون خرِ آسیاب است که به گرد خود می گردد و گامی به پیش نمی رود. و دو رکعت (نماز) از شخص عالم برتر از هفتاد رکعت نماز نادان است؛ زیرا عالم وقتی گرفتار فتنه شود، با علم خود از آن بیرون می آید، ولی جاهل وقتی دچار فتنه گردد، غرق شود. و عمل اندک با علم زیاد بهتر از عمل بسیار با علم اندک همراه با شک و تردید می باشد.»
و گاهی آن حضرت اعلام خطر می کرد که «مَنْ عَبَدَ اللّهَ بِغَیْرِ عِلْمٍ کَفَرَ مِنْ حَیْثُ لا یَعْلَمُ؛(7) هر کس بدون آگاهی و معرفت خدا را عبادت کند، از جایی که خود نمی داند سر از کفر در می آورد.» مصداق بارز این حدیث در تاریخ اسلام، خوارج است که با آن همه عبادت بر علیه امام زمان خویش قیام کردند. اگر هم جاهلی به چنان خطری دچار نشود، لااقل بهره کافی از عبادت نمی برد؛ چنان که علی علیه السلام فرمود: «لا خَیْرَ فی عِبادَةٍ لَیْسَ فیها تَفَقُّهٌ؛(8) عبادتی که آگاهانه نباشد، خیری در آن نیست.»
و گاه دردمندانه سفارش می فرمود: «سَکِّنُوا فی اَنْفُسِکُمْ مَعْرِفَةَ ما تَعْبُدُونَ حَتّی یَنْفَعَکُمْ ما تُحَرِّکُونَ مِنَ الْجَوارِحِ بِعِبادَةِ مَنْ تَعْرِفُون؛(9) معرفت و شناخت آن کس را که می پرستید، در جان خود جای دهید تا حرکتهای بدنی که برای عبادت معبود شناخته شده خویش تحمل می کنید، شما را سود رساند.»
و عبادت آن حضرت در اوج عرفان و آگاهی بود. ذِعْلِب عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! آیا پروردگارت را دیده ای؟ آن حضرت فرمود: «ما کُنْتُ اَعْبُدُ رَبّا لَمْ أرَهُ. فَقالَ یا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ! کَیْفَ رَاَیْتَهُ؟ قالَ: وَیْلَکَ یا ذِعْلِبُ لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشاهَدَةِ الاَْبْصارِ وَلکِنْ رَأتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقائِقِ الاْیمانِ؛(10) من پروردگاری را که نبینم، نمی پرستم. عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! او را چگونه دیدی؟ فرمود: ای ذعلب! وای بر تو! دیده های ظاهر او را نتواند دید، ولی دیده های دل به وسیله حقایق ایمان او را مشاهده می کنند.»

بزرگوار عجالتا باید عرض کنم که غیب در آیه ای که فرمودید در برابر شهادته ، عالم شهادت هم در اینجا شامل همه ی چیزایی میشه که این قابلیت رو دارن که مستقیم یا غیرمستقیم توسط حواس ظاهری درک بشن.غیب در اینجا در برابر این معنا از شهادته (پس ملاک غیبی بودن یه چیز در اینجا اینه که اون چیزغیر قابل حس باشه (حس ظاهری) نه غیرقابل درک)بزرگوار ایمان واقعی به چنین غیبی مبتنی بر یه نوع معرفته .بنیاد ایمان به حق تعالی که در این معنا از غیب ، در زمره ی امور غیبیه ، مبتنی بر معرفت شهودی و بی واسطه ایه که هر یک اهل ایمان به قوت و ضعف در عمق جانشون از حق تعالی دارن.لفظ دیدن یه معنای عام داره ، که در این معنای عام ، این معرفت شهودی و درک حضور حق تعالی هم یه جور دیدن حساب میشه ، در حقیقت شریفترین نوع دیدن هاست.دیدنی که مولا در اینجا می فرماید چنین دیدنیه ، یعنی شهود بی واسطه ی حق تعالی (که مولا به کاملترین شکل واجد اونه). این نحوه دیدن منافاتی با غیب بودن حق تعالی و اینکه حق تعالی به حس ظاهری غیرقابل دیدنه ، نداره.پس با لحاظ این دو معنا از دیدن و این دو نحوه دیدن ، تعارضی در کار نیست ...

[="darkslateblue"]تشكر از پاسخهاي زيباتون سوالات ديگري هم دارم كه به مرور اونها رو مي پرسم[/]

[=&quot]!!نامه‌ای عاشقانه به خداوند از دکتر علی شریعتی(خوندنیه بخونش)!![/]


[=&quot]
[/]
[=&quot]با تو [/][=&quot]همه‌ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می‌کند
باتو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من‌اند
باتو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من‌اند
باتو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می‌خواباند
ابر، حریری است که برگاهواره ی من کشیده‌اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه‌ی ماست در دست خویش دارد

باتو، دریا با من مهربانی می‌کند
باتو، سپیده‌ی هرصبح بر گونه ام بوسه می‌زند
باتو، نسیم هر لحظه گیسوانم را شانه می‌زند
باتو، من با بهار می‌رویم
باتو، من در عطر یاس ها پخش می‌شوم
باتو، من درشیره‌ی هر نبات می‌جوشم
باتو، من در هر شکوفه می‌شکفم
باتو، من در طلوع لبخند می‌زنم، در هر تندر فریاد شوق میکشم، درحلقوم مرغان عاشق می‌خوانم در غلغل چشمه ها می‌خندم، در نای جویباران زمزمه می‌کنم
باتو، من در روح طبیعت پنهانم
باتو، من بودن را، زندگی را، شوق را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را می‌نوشم
باتو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، درسکوت این آسمان، درتنهایی این بی‌کسی، غرقه‌ی فریاد و خروش و جمعیتم، درختان برادران من‌اند و پرندگان خواهران من‌اند وگلها کودکان من‌اند و‌اندام هر صخره مردی از خویشان من است و نسیم قاصدان بشارت گوی من‌اند وب وی باران، بوی پونه، بوی خاک، شاخه ها ی شسته، باران خورده، پاک، همه خوش‌ترین یادهای من، شیرین ترین یادگارهای من‌اند.
بی تو، من رنگهای این سرزمین را بیگانه می‌بینم
بی تو، رنگهای این سرزمین مرا می‌آزارند
بی تو، آهوان این صحرا گرگان هار من‌اند
بی تو، کوه ها دیوان سیاه و زشت خفته‌اند
بی تو، زمین قبرستان پلید و غبار آلودی است که مرا در خود به کینه می‌فشرد
ابر، کفن سپیدی است که بر گور خاکی من گسترده‌اند
وطناب گهواره ام را از دست مادرم ربوده‌اند و بر گردنم افکنده‌اند
بی تو، دریا گرگی است که آهوی معصوم مرا می‌بلعد
بی تو، پرندگان این سرزمین، سایه های وحشت‌اند و ابابیل بلایند
بی تو، سپیده‌ی هر صبح لبخند نفرت بار دهان جنازه ای است
بی تو، نسیم هر لحظه رنج های خفته را در سرم بیدار می‌کند
بی تو، من با بهار می‌میرم
بی تو، من در عطر یاس ها می‌گریم
بی تو، من در شیره‌ی هر نبات رنج هنوز بودن را و جراحت روزهایی را که همچنان زنده خواهم ماند لمس می‌کنم.
بی تو، من با هر برگ پائیزی می‌افتم. بی تو، من در چنگ طبیعت تنها می‌خشکم
بی تو، من زندگی را، شوق را، بودن را، عشق را، زیبایی را، مهربانی پاک خداوندی را از یاد می‌برم
بی تو، من در خلوت این صحرا، درغربت این سرزمین، در سکوت این آسمان، درتنهایی این بی کسی، نگهبان سکوتم، حاجب درگه نومیدی، راهب معبد خاموشی، سالک راه فراموشی ها، باغ پژمرده‌ی پامال زمستانم.
درختان هر کدام خاطره‌ی رنجی، شبح هر صخره، ابلیسی، دیوی، غولی، گنگ و پرکینه فروخفته، کمین کرده مرا بر سر راه، باران زمزمه ی گریه در دل من،
بوی پونه، پیک و پیغامی‌نه برای دل من، بوی خاک، تکرار دعوتی برای خفتن من،
شاخه های غبار گرفته، باد خزانی خورده، پوک، همه تلخ ترین یادهای من، تلخ ترین یادگارهای من‌اند[/]

[=&quot][/]

انسان اول ایمان میاره،بعد خدا رو می بینه.
وقتی نادیده ایمان میاره مومن به خداست،وقتی خدا رو می بینه عارف به خداست.

zirabi;18587 نوشت:
حضرت علی می فرمایند که من خدا یی را که نبینم نمی پرستم.خدا هم در قرآن می فرماید مومن کسی است که ندیده مرا بپرستد.این دو فرمایش چگونه با هم سازگارند؟


با سلام و تشکر از همۀ دوستان

ایمان دارای مراتبی است؛ از پایین ترین درجه (تصدیق غیب، به زبان و قلب و در عمل) تا عالی ترین مرتبۀ آن که درک معرفت شهودی و احساس حضور دائمی است.

چنانکه در روایتی آمده: «الإيمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالأركان»

مؤمن در درجات پایینی ایمان، چنانکه در آیه شریفه ذکر شده (الذین یؤمنون بالغیب) بدون آنکه خود ببیند، تنها بر اساس شنیدن از پیغامبر صادق و کلام وحی، غیب را تصدیق می کند، اما در مراتب عالیۀ ایمان، مؤمن عارف، به مقامی از درک و شهود می رسد که همچون مولای متقیان علی (ع)، حقیقت را به چشم قلبی و در باطن امر، بوضوح می بیند.

لذا وقتی از حضرت امیر سؤال کردند که آیا خدا را دیده ای؟ حضرت در اوج مرتبۀ ایمان، می فرماید: خدائی را که (به چشم باطن و قلبی) نبینم عبادت نمی کنم، و این نشان از اوج ایمان و عرفان حضرت (ع) است.

موفق باشید ...:Gol:

رزسفید نوشت:
انسان اول ایمان میاره،بعد خدا رو می بینه.
وقتی نادیده ایمان میاره مومن به خداست،وقتی خدا رو می بینه عارف به خداست.

صدیق;18622 نوشت:


با سلام و تشکر از همۀ دوستان

ایمان دارای مراتبی است؛ از پایین ترین درجه (تصدیق غیب، به زبان و قلب و در عمل) تا عالی ترین مرتبۀ آن که درک معرفت شهودی و احساس حضور دائمی است.

چنانکه در روایتی آمده: «الإيمان معرفة بالقلب و اقرار باللّسان و عمل بالأركان»

مؤمن در درجات پایینی ایمان، چنانکه در آیه شریفه ذکر شده (الذین یؤمنون بالغیب) بدون آنکه خود ببیند، تنها بر اساس شنیدن از پیغامبر صادق و کلام وحی، غیب را تصدیق می کند، اما در مراتب عالیۀ ایمان، مؤمن عارف، به مقامی از درک و شهود می رسد که همچون مولای متقیان علی (ع)، حقیقت را به چشم قلبی و در باطن امر، بوضوح می بیند.

لذا وقتی از حضرت امیر سؤال کردند که آیا خدا را دیده ای؟ حضرت در اوج مرتبۀ ایمان، می فرماید: خدائی را که (به چشم باطن و قلبی) نبینم عبادت نمی کنم، و این نشان از اوج ایمان و عرفان حضرت (ع) است.

موفق باشید ...:gol:


با سلام
به نظرم این دو تبیین مشکلاتی داره.(البته حدس می زنم که تفسیر رادیکال من از کلام جناب صدیق با منظور ایشون کاملا مطابق نباشه)در اینجا امر غیبی در برابر امر قابل دیدن به معنای عام اون ، گرفته شده (دیدن به معنای عام هم شامل شهود ظاهری میشه و هم شهود باطنی) . وقتی غیب رو به این شکل معنا کردیم ، طبیعتا مجبوریم بگیم ، "یومنون بالغیب"(که شامل حق تعالی هم هست) مربوط به ابتدای ایمانه که در اون مومن فاقد یه نوع معرفت شهودیه و مثلا "
تنها بر اساس شنیدن از پیغامبر صادق و کلام وحی، غیب را(که شامل حق تعالی هم میشه) تصدیق می کند" و بعدا که در مراتب عرفان جلو رفت به معرفت شهودی حق تعالی می رسه و در اینجا آنچه که قبلا غیب بود دیگه غیب نیست بلکه شهادته ، پس دیگه ایمان به غیب هم در کار نیست. به نظرم معنای درست غیب همونیه که در پاسخ قبلی حقیر اومد (یعنی ملاک غیبی بودن یه چیز در اینجا اینه که اون چیز نه مستقیم و نه غیرمستقیم قابل حس نباشه (حس ظاهری) نه اینکه در اون مقطع بیرون از دایره ی شهود باطنی و ظاهری شخص باشه) . و همونطور که در پاسخ قبلی هم گفته شد ؛ ایمان واقعی به چنین غیبی در تحلیل نهایی مبتنی بر یه نوع معرفته(با توضیحی که راجع به ریشه داشتن تصدیق تفصیلی نبی و پیام نبی در تصدیق اجمالی نبی و پیام نبی ، و ریشه داشتن خود این تصدیق اجمالی در معرفت شهودی حق تعالی ، در ادامه می یاد ) .بنیاد ایمان به حق تعالی که در این معنا از غیب ، در زمره ی امور غیبیه ، مبتنی بر معرفت شهودی و بی واسطه ایه که هر یک اهل ایمان به قوت و ضعف در عمق جانشون از حق تعالی دارن .یعنی مومن در ابتدا با معرفتی که (به قوت و ضعف)نسبت به حق تعالی داره به نبی و کلام حق ایمان می یاره ،تصدیق اجمالی نبی و کلام حق باید بر مبنای اون معرفت باشه و بواسطه ی اون تصدیق اجمالی ،مومن مطالب تفصیلی نبی رو هم تصدیق می کنه که از جمله شامل اموری میشه که نوعا برای خیلی از اهل ایمان در ابتدا از غیر اون مجرا قابل دریافت نیست ، از جمله خیلی از امور غیبی. ، اما اگه بنیاد تصدیق حق تعالی صرفا چیزی مثل شنیدن از پیغامبر صادق و کلام وحی باشه ، چنین تصدیقی به هیچ عنوان موجه نیست بلکه یه تصدیق کورکورانه و بی ارزشه، این شخص بر چه اساسی به نبوت نبی و وحی بودن کلام خدا رسیده ؟ ، آیا جز اینه که باید قبل از اون یه نوع معرفتی نسبت به حق تعالی داشته باشه تا نسیمی که از کوی او می یاد رو تشخیص بده ؟ ، این مبنای معرفتی موجه همونطور که گذشت "معرفت شهودی و بی واسطه ایه که هر یک اهل ایمان به قوت و ضعف در عمق جانشون از حق تعالی دارن" ،آنچه نبی می یاره هم متقابلا به عمق یافتن و تفصیل اون معرفت درونی کمک می کنه. بدون این معرفت باطنی ایمانی در کار نیست ...

با سلام

تمام نظام هستی شئونی از خداوند است

خداوند تبارک گاهی حضور خودش را در شکل یک گل به رخ میکشد

گاهی در عظمت یک کوه دریا کهکشانها

مولی علی انسان کامل است

موضوع قفل شده است