جمع بندی منظور از عدد کثير چيست؟
تبهای اولیه
با عرض سلام
دو روايت در مورد عدد کثير پيدا کردم
يکی که مصداق کثير را هشتاد و سه معرفی ميکند :
سبط بن جوزى صاحب تذكره خواص الأمة مى گويد : " يحيى بن هرثمه ( فرمانده عمليات نظامى ) گويد : چند روز پس از انتقال امام هادى (عليه السلام) به سامراء ، متوكل مريض شد و در حال مرض نذر كرد ، اگر از آن مرض شفا پيدا نمايد دراهم كثيره تصدق نمايد . پس از چند روزى شفا يافت ، او از فقهاء شهر پرسيد كه وى چه مقدار بايد تصدق نمايد ، تا وفا به نذر خويش كرده باشد ؟ و با چه مبلغى نذر او اداء مى گردد ؟ هيچ كدام از فقهاء شهر ، پاسخ قاطعى ندادند ، و مبلغ آن را معين نمايند متوكل ، فردى را به حضور امام هادى (عليه السلام) روانه ساخت تا مسألة را مطرح سازد امام (عليه السلام) پاسخ دادند : " اگر هشتاد و سه درهم ، تصدق نمايد وفاء به نذر خويش نموده است " . هنگامى كه از علت اين حكم پرسيده شد ، امام (عليه السلام) در پاسخ به آيهء قرآن استناد فرمودند ، جائى كه خداوند متعال ، تأييدات خود را در جنگهاى اسلامى نسبت به پيامبر ( صلى الله عليه وآله )
مؤمنان صدر اسلام ، با وصف " كثير " توصيف مى كند و مى فرمايد : ( ولقد نصركم الله في مواطن كثيرة ويوم حنين ) سورهء توبه آيه 25 .
ديگری مصداق کثير را صد معرفی ميکند :
محمّد بن مسلم از امام باقرعلیه السلام روایت کرده است که فرمود: «تَسْبِیحُ فاطِمَةَعلیهاالسلام مِنْ ذِکرِ اللَّهِ الْکثِیرِ الَّذِى قال اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ «فَاذْکرُونِى أَذْکرْکمْ»؛
وسائل الشیعه، شیخ حرّ عاملى (محمّد بن حسن)، با تصحیح عبد الرحیم ربانى شیرازى، احیاء التراث العربى، بیروت، چاپ چهارم، 1391 ه. ق، ج 6، ص 441.
که همه ميدانيم تسبيحات حضرت زهرا صد عدد است
حالا اگر کسی بخواهد صلوات به تعداد کثير بفرستد
آيا بايد صد صلوات بفرستد يا هشتاد و سه تا ؟
چون نميشود هم صد عدد کثير باشد هم هشتاد و سه !:Cheshmak:
دو روايت در مورد عدد کثير پيدا کردم سبط بن جوزى صاحب تذكره خواص الأمة مى گويد : " يحيى بن هرثمه ( فرمانده عمليات نظامى ) گويد : چند روز پس از انتقال امام هادى (عليه السلام) به سامراء ، متوكل مريض شد و در حال مرض نذر كرد ، اگر از آن مرض شفا پيدا نمايد دراهم كثيره تصدق نمايد . پس از چند روزى شفا يافت ، او از فقهاء شهر پرسيد كه وى چه مقدار بايد تصدق نمايد ، تا وفا به نذر خويش كرده باشد ؟ و با چه مبلغى نذر او اداء مى گردد ؟ هيچ كدام از فقهاء شهر ، پاسخ قاطعى ندادند ، و مبلغ آن را معين نمايند متوكل ، فردى را به حضور امام هادى (عليه السلام) روانه ساخت تا مسألة را مطرح سازد امام (عليه السلام) پاسخ دادند : " اگر هشتاد و سه درهم ، تصدق نمايد وفاء به نذر خويش نموده است " . هنگامى كه از علت اين حكم پرسيده شد ، امام (عليه السلام) در پاسخ به آيهء قرآن استناد فرمودند ، جائى كه خداوند متعال ، تأييدات خود را در جنگهاى اسلامى نسبت به پيامبر ( صلى الله عليه وآله ) ديگری مصداق کثير را صد معرفی ميکند : محمّد بن مسلم از امام باقرعلیه السلام روایت کرده است که فرمود: «تَسْبِیحُ فاطِمَةَعلیهاالسلام مِنْ ذِکرِ اللَّهِ الْکثِیرِ الَّذِى قال اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ «فَاذْکرُونِى أَذْکرْکمْ»؛ که همه ميدانيم تسبيحات حضرت زهرا صد عدد است حالا اگر کسی بخواهد صلوات به تعداد کثير بفرستد چون نميشود هم صد عدد کثير باشد هم هشتاد و سه !با عرض سلام
يکی که مصداق کثير را هشتاد و سه معرفی ميکند :
مؤمنان صدر اسلام ، با وصف " كثير " توصيف مى كند و مى فرمايد : ( ولقد نصركم الله في مواطن كثيرة ويوم حنين ) سورهء توبه آيه 25 .
وسائل الشیعه، شیخ حرّ عاملى (محمّد بن حسن)، با تصحیح عبد الرحیم ربانى شیرازى، احیاء التراث العربى، بیروت، چاپ چهارم، 1391 ه. ق، ج 6، ص 441.
آيا بايد صد صلوات بفرستد يا هشتاد و سه تا ؟
سلام علیکم
در مورد سوال شما نظر برخی از همکارانم را نیز جویا شدم که پاسخ ایشان را که به نظر بنده نیز درست است تقدیم می کنم:
[=Georgia]در پاسخ به سوال یاد شده باید بگویم روایت اول ناظر به حداقل اطلاق عدد کثیر است زیرا عدد کثیر از یک عدد حداقلی آغاز و تا بی نهایت قابل شمول است که حداقل عدد کثیر طبق روایت مذکور عدد 83 می باشد.
روایت دوم نیز ناظر به حداکثر اطلاق عدد کثیر است یعنی مراد از کثیر بودن ذکر تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها 100 ذکر داشتن آن نیست بلکه مراد این است که مجموعه تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها مشمول اطلاق بی شماره بودن عدد کثیر در ثواب داشتن است.
وقتی سوال را خواندم حدیث دومی به ذهن خورد که دیدم شخص سائل، خودش آن راآورده اما برداشت من چیز دیگری بود.
برای ذکر کثیر ، عددی خاص نمی توان در نظر داشت، بلکه به معنای همان کثیر است که بستگی به شرایط و ذکر دارد، و ممکن است هر عالمی بسته به فرا خور طرف مقابلش، تعدادی را تجویز کند، در هر صورت فکر نمی کنم بتوان ذکر کثیر را به عدد خاصی حمل کرد.
در ثانی ما ذکر کثیر شنیده بودیم اما عدد کثیر نشنیده بودم، سائل با عدد کثیر شروع کرده که فکر نمی کنم همچین چیزی وجود داشته باشد، فقط ذکر کثیر وجود دارد که آن هم در روایات به تسبیح حضرت فاطمه اشاره شده است.
صفوان عن معاوية بن عمّار عن أبي عبد اللّه عليه السلام في قوله: «اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً»
قال: إذا ذكر العبد ربّه في اليوم مائة مرة كان ذلك كثيرا، البحار 93/ 160 عن كتاب الزهد و المستدرك عنه 1/ 383
در حدیث داریم که برای ذکر کثیر، عدد خاصی ذکر نشده است:
یا ایها الذین آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا فَقَالَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ حَدّاً يَنْتَهِي إِلَيْهِ قَالَ وَ كَانَ أَبِي ع كَثِيرَ الذِّكْرِ لَقَدْ كُنْتُ أَمْشِي مَعَهُ وَ إِنَّهُ لَيَذْكُرُ اللَّهَ وَ آكُلُ مَعَهُ الطَّعَامَ وَ إِنَّهُ لَيَذْكُرُ اللَّهَ وَ لَقَدْ كَانَ يُحَدِّثُ الْقَوْمَ وَ مَا يَشْغَلُهُ ذَلِكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ كُنْتُ أَرَى لِسَانَهُ لَازِقاً بِحَنَكِهِ يَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ كَانَ يَجْمَعُنَا فَيَأْمُرُنَا بِالذِّكْرِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْس...(کافی، ج 2، ص 499)
سلام.
فکر میکنم منظور سئوال از "عدد کثیر" همان مفهموم "عدد کثرت" باشد. که بینهایت است، و همانطور که گفته شد 83 احتمالا حداقل تعداد کثیر است.
100 سال سیاه منظور منو نمی فهمی
در اینجا 100 عدد کثرت است، یعنی کلا متوجه نمیشی! و منظور این نیست که در سال 101 متوجه میشی.
یا:
100 بار اگر توبه شکستی باز آ
یعنی دفعه 101 دیگه قابل برگشت نیستی؟ قطعا این منظور نیست.
این در ادبیات فارسی بود که معمولا 100 و یا 1000 عدد کثرت است. یعنی بی نهایت
اما در ادبیات عرب عدد 7 و یا 40 و یا عدد 1000 عدد کثرت هستند. که باز معنی بینهایت را می دهد. (البته منحصر به این اعداد نیست)
مثلا شب قدر از هزار ماه بهتر است (1000 ماه تقریبا 70 سال می شود) معنیش این نیست که 1001 ماه بهتر از شب قدر است!
موفق باشید.
رفتم دکتر میگم سرم درد میکنه، 20 تا سئوال از من پرسید!!! دیشب چی خوردی، صبح کی از خواب بلند شدی و ....
این 20 عدد کثرت است.
در واقع شاید دکتر کلا 6 تا سئوال پرسیده باشد. اما منظور این است که سئوالات زیادی پرسید!!!
سلام علیکم
در مورد سوال شما نظر برخی از همکارانم را نیز جویا شدم که پاسخ ایشان را که به نظر بنده نیز درست است تقدیم می کنم:
[=Georgia]در پاسخ به سوال یاد شده باید بگویم روایت اول ناظر به حداقل اطلاق عدد کثیر است زیرا عدد کثیر از یک عدد حداقلی آغاز و تا بی نهایت قابل شمول است که حداقل عدد کثیر طبق روایت مذکور عدد 83 می باشد.
روایت دوم نیز ناظر به حداکثر اطلاق عدد کثیر است یعنی مراد از کثیر بودن ذکر تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها 100 ذکر داشتن آن نیست بلکه مراد این است که مجموعه تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها مشمول اطلاق بی شماره بودن عدد کثیر در ثواب داشتن است.
سلام
اينکه بيايم حداقل حداکثر قائل بشيم
اگه اينطوری درست بود که خود امام هادی ع حداقل حداکثر قائل ميشد
و به متوکل ميگفت شما از هشتاد و سه درهم تا هر چقدر دلت خواست ميتونی صدقه بدی
البته من خودم به يک جوابی رسيدم ببينيم نظر دوستان چيه
تو روايت اول گفته شده دراهم کثيره نه دراهم کثير
کثيره مصداقش همون هشتاد و سه است
ولی وقتی ميگيم کثير
مصداقش ميشه اين آيه :
و اذکرو الله ذکرا کثير که يکی از مصاديق اين آيه هم تسبيحات حضرت زهرا س است
که تعداد تسبيحات هم از لحاظ عددی صد عدد است
يعنی مصداق کثير صد است
علت اينکه من اين پرسش رو اينجا مطرح کردم
يکی از وهابی های ملعون نظر امام هادی رو زير سوال برده
و من ناراحت شدم و پرسش رو اينجا مطرح کردم
تا جواب پيدا بشه
نقل قول وهابی :
مؤلف رافضی ابن مطهر الحلی گفت: «متوکل نذر کرد که اگر عافیت پیدا کند درهمهای زیادی را صدقه میدهد و بعد از عافیت در مورد تعداد درهمها از فقهاء سؤال کرد، ولی آنها هیچ جوابی برای مسأله نداشتند و علی بن محمد به او دستور داد که هشتاد و سه درهم صدقه بدهد و به این آیه استناد کرد که:{ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ فِي مَوَاطِنَ كَثِيرَةٍ (٢٥)}. (التوبه: 25). «خداوند شما را در مواقع زیادی یاری کرد».
گفته: این «مواطن» مذکور در آیه که صفت زیادی دارند، هشتاد و سه مورد بودهاند، پس زیاد یعنی هشتاد و سه. زیرا پیغمبر بیست و هفت غزوه انجام داده و پنجاه و شش سریه تدارک دیده است و این حکایت بین علی بن موسی و مأمون نیز روایت شده است. و از دو حال خارج نیست: یا دروغ است و یا نشانه جهالت کسی است که چنین فتوایی داده است.
زیرا کسی که میگوید: من درهمهای زیادی به او بدهکار هستم، و یا بگوید: به خدا سوگند! درهمهای زیادی را به فلانی خواهم داد، و یا بگوید: درهمهای زیادی را صدقه خواهم داد. این جملات در نزد هیچ یک از علماء مسلمانان بر رقم هشتاد و سه حمل نمیشود.
و استدلال فوق که مؤلف به دروغ آن را به هادی نسبت میدهد، از چند وجه باطل است:
وجه اول: پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم بیست و هفت غزوه و پنجاه و شش سریه تدارک ندیده است، و این ادعا باطل است، و پیغمبر به اتفاق اهل سیره در کمتر از بیست و هفت غزوه شرکت نموده است.
وجه دوم: این آیه [دخان: 25] در روز حنین نازل شده است، و خبر از نصرت تا آن روز را میدهد، بنابراین مراد آیه این است که مواردی که خداوند تا آن روز مؤمنان را یاری کرده است، زیاد میباشد. آیه شامل موارد بعد از آن روز نمیشود و غزوه طائف، غزوه تبوک و بسیاری از سریهها مثل سریه فتح مکه و ارسال جریر بن عبدالله به ذی الخلصه و امثال آن بعد از روز حنین روی داده است.
و جریر حدوداً یک سال قبل از وفات پیغمبر صلی الله علیه و آله وسلم ایمان آورد و چنانچه بسیاری از غزوهها و سریهها بعد از نزول این آیه به وقوع پیوسته، نمیتوان گفت: آیهای که خبر از گذشته میدهد، غزوهها و سریههای آتی را نیز شامل میشود.
وجه سوم: خداوند در جمیع غزوات مسلمانان را یاری نکرد. مؤمنان در روز احد شکست خوردند و آن روز به روز، بلا و آزمایش تبدیل شد و همچنین مؤمنان در سریه مؤته و سریههای دیگری غالب نشدند. به فرض که کل غزوات و سرایا هشتاد و سه تا هم باشد، مؤمنان در همه آنها مورد نصرت قرار نگرفتند که مجموع موارد نصرت الهی، هشتاد و سه تا گردد.
وجه چهارم: به فرض که مراد از کثیر در آیه هشتاد و سه مورد باشد. باز اقتضای این را ندارد که مراد از کثیر این عدد مشخص باشد، زیرا لفظ «کثیر» لفظی عام بوده و شامل هزار، دو هزار و هزاران نیز میگردد. در صورتی که لفظی مقادیر متفاوتی را معنی بدهد، اختصاص آن لفظ به یکی از آنها تحکّم نابجا میباشد.
وجه پنجم: خداوند میفرماید:{ مَنْ ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضًا حَسَنًا فَيُضَاعِفَهُ لَهُ أَضْعَافًا كَثِيرَةً (٢٤٥)}.(البقره: 245).
«كيست كه به خدا «قرض الحسنهاى» دهد، (و از اموالى كه خدا به او بخشيده، انفاق كند،) تا آن را براى او، چندين برابر كند».
خداوند به نص قرآن حسنات را به هفتصد برابر افزایش میدهد و در روایات آمده که به دو میلیون حسنه هم افزایش میدهد. و از همین تعداد در آیه فوق به کثیر تعبیر شده است.
و نیز خداوند میفرماید:{ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَاللَّهُ مَعَ الصَّابِرِينَ (٢٤٩)}.(البقره: 249).
«چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا، بر گروههاى عظيمى پيروز شدند!» و خداوند، با صابران و استقامتكنندگان) است».
و کثرت در این آیه میتواند مقادیر متفاوتی را شامل شود زیرا گروههایی که کثیرالعدد شمرده میشوند، تعدادشان در عدد معینی محصور نیست. میشود گفت: گروه قلیل هزار نفرند و گروه کثیر سه هزار نفر که به نسبت گروه اولی کثیر نامیده میشوند.
به نقل از:
مختصر منهاج السنة، تاليف: شيخ الإسلام ابو العباس احمد بن تيميه، اختصار : الشيخ عبدالله بن محمد الغنيمان (استاد تحصيلات عالي دانشگاه اسلامي مدينه منوره)، و مدرس در مسجد نبوي شريف، ترجمه: إسحاق دبيرى
سلام مجدد.
خب این یه بحث دیگه ایه، و ربطی به عدد کثیر یا کثرت نداره.
باید مشخص شود که حدیث اولا به همین شکل که این وهابی نقل کرده وجود دارد و سند آن چگونه است (که در بحث علم رجال و حدیث می گنجد) ولی چیزی که من دیدم عدد 80 است نه 83
احتمالا حدیث صحیح باشد، (که من علم آن را ندارم و نمی دانم) ولی با فرض صحیح بودن حدیث، هیچ ایرادی به آن وارد نیست، چرا که ایراداتی که این وهابی گرفته پوچ و بی اساس است، شخصی نذری کرده که حد آن در نذر نامشخص بوده، یعنی کثیر! که مفهموم کلی دارد و به عدد خاصی محدود نمی شود، خب در اینطور مواقع باید نظر خدا مشخص شود، یعنی مشخص شود که خدا نذر وی را چگونه می پذیرد. امام با اتصال به غیب، نظر خداوند که 80 یا 83 بوده را بیان کرده، سپس از او دلیل خواستند، او هم استناد کرده به یکی از آیات قرآن و همان وصف که گفتید.
یا اگر اتصال به غیب و جویا شدن نظر خداوند هم ممکن نباشد، بهرحال باید عددی تعیین شود، بر مبنایی، یعنی یک ملاکی در نظر گرفته شود و طبق آن عددی برای آن مورد مشخص شود.
یعنی حتی اگر برفرض بگوییم سلیقه ای هم بوده (العیاذ بالله)، امام به آیه ای استناد کرده و عدد 80 یا 83 را مشخص نموده و این ایرادی نیست. و اگر حتی همین فرض را در نظر بگیریم، امام می توانسته آیه دیگری را ملاک قرار دهد و عدد دیگری را مشخص کند.
موفق باشید.
سلام علیکم مؤمن،
حرف کارشناس به نظرم طبیعیترین و واضحترین پاسخ ممکن برای این سؤال است. البته حقیر خیلی سال پیش حدیثی دیده بودم که مردی میرسد خدمت معصوم علیهالسلام که من نذر گوسفند کثیر کرده بودم و الآن که حاجتم برآورده شده است ماندهام که چه مقدار گوسفند باید قربانی کنم، امام علیهالسلام هم استناد مشابه به همان آیه کردند، اگرچه تا جایی که یادم هست فرمودند ۸۴! البته بعد از خواندن تاپیک شما هرچه گشتم آن حدیث را ندیدم و احادیث زیادی دیدم که همگی میگفتند ۸۰، باز با استناد به همان آیه.
اما اینکه چرا حرف کارشناس محترم به نظرم درستترین پاسخ ممکن است و این عدد ۸۰ اشاره به حداقل است به این مطلب بر میگردد که ادای نذر به مقداری واجب است که انسان یقین داشته باشد بر او واجب است (ان شاء الله اگر اشتباه میکنم کارشناس محترم تذکر بدهند). مثلاً یک نفر نذر میکند که اگر فلان طور شود او یا هزار تومان یا ده هزار تومان صدقه دهد، اگر حاجتش برآورده شود مقداری که شرعاً بر او واجب است آن مقدار کمتر است چون به اندازهی ۱۰۰۰ تومان برای او یقینی اثبات میشود. در اینجا هم همین است، شخصی نذر کرده که به میزان کثیری صدقه بدهد یا قربانی کند، کثیر عومیت دارد و به طیفی از اعداد بزرگتر از یک مرز حداقل گفته میشود. از نظر عموم این مقدار حداقل مشخص نیست و عرفاً به برخی مقادیر گفته میشود کثیر ... مگرنه هیچ کس به عدد ۱ یا ۲ نمیگوید کثیر ... پس هر کسی هر مقداری که تعیین کند از خودش تعیین کرده است در حالیکه معصوم علیهالسلام این حد را از قرآن بیان کرده است.
بنابراین پاسخ دادن به آن وهابی هم کار سختی نیست، شما از او بپرسید که اگر کسی چنین نذری کرده باشد چه مقدار باید ادا کند، نه میتواند بگوید که چون نمیداند میتواند ادا نکند و نه میتواند یک مقدار بگوید چون هر مقداری که بگوید از او سؤال میشود چرا این مقدار؟ بدیهی هم هست که حد پایینی برای کثرت نمیداند و اگر عددی را بگوید آن را از روی حدس و گمان گفته است ... فقط یک احتمال هم وجود دارد که بیاید و بگوید این نذر باطل است چون صریح مورد نذر در ان تعیین نشده است ... اما این جواب در واقع سقف علم او را مشخص میکند که چیزی را که خداوند معین کرده است را فکر میکند معین نیست. مهم این است که دقت کنیم در ادای نذر این «حداقل طیف ممکن» است که واجب میشود ...
یا علی
سلام علیکم مؤمن،.....اما اینکه چرا حرف کارشناس محترم به نظرم درستترین پاسخ ممکن است و این عدد ۸۰ اشاره به حداقل است به این مطلب بر میگردد که ادای نذر به مقداری واجب است که انسان یقین داشته باشد بر او واجب است (ان شاء الله اگر اشتباه میکنم کارشناس محترم تذکر بدهند). مثلاً یک نفر نذر میکند که اگر فلان طور شود او یا هزار تومان یا ده هزار تومان صدقه دهد، اگر حاجتش برآورده شود مقداری که شرعاً بر او واجب است آن مقدار کمتر است چون به اندازهی ۱۰۰۰ تومان برای او یقینی اثبات میشود. در اینجا هم همین است، شخصی نذر کرده که به میزان کثیری صدقه بدهد یا قربانی کند، کثیر عومیت دارد و به طیفی از اعداد بزرگتر از یک مرز حداقل گفته میشود. از نظر عموم این مقدار حداقل مشخص نیست و عرفاً به برخی مقادیر گفته میشود کثیر ... مگرنه هیچ کس به عدد ۱ یا ۲ نمیگوید کثیر ... پس هر کسی هر مقداری که تعیین کند از خودش تعیین کرده است در حالیکه معصوم علیهالسلام این حد را از قرآن بیان کرده است.
بنابراین پاسخ دادن به آن وهابی هم کار سختی نیست، شما از او بپرسید که اگر کسی چنین نذری کرده باشد چه مقدار باید ادا کند، نه میتواند بگوید که چون نمیداند میتواند ادا نکند و نه میتواند یک مقدار بگوید چون هر مقداری که بگوید از او سؤال میشود چرا این مقدار؟ بدیهی هم هست که حد پایینی برای کثرت نمیداند و اگر عددی را بگوید آن را از روی حدس و گمان گفته است ... فقط یک احتمال هم وجود دارد که بیاید و بگوید این نذر باطل است چون صریح مورد نذر در ان تعیین نشده است ... اما این جواب در واقع سقف علم او را مشخص میکند که چیزی را که خداوند معین کرده است را فکر میکند معین نیست. مهم این است که دقت کنیم در ادای نذر این «حداقل طیف ممکن» است که واجب میشود ...
یا علی
با سلام
دوست عزيز اگه حداقل حداکثر تعيين کنيم که جناب ابن تيميه وهابی هم همين کار رو کرده
و امام هادی رو جاهل خطاب کرده :
اصل روايت اينجاست
[=simplified arabic]فروع كافى ، ج 7، ص 463، حديث 21
[=simplified arabic]
[=simplified arabic]مردى به [=simplified arabic]جزئى[=simplified arabic] از مال خود وصيت كرد، پس از مرگش ورثه در معناى جزء اختلاف كردند در اين باره از امير المومنين عليه السلام نظر خواستند، آن حضرت عليه السلام فرمود: يك هفتم اموالش را در مورد وصيت صرف كنند و به آيه شريفه استشهاد نمود: لها سبعه لبواب لكل باب منهم جزء مقسوم ؛ جهنم داراى هفت در است ، براى هر درى گروه معنى از گمراهان .
مردى به سهمى از مال خود وصيت كرد، پس از فوتش ورثه در معناى سهم اختلاف كردن داميرالمومنين عليه السلام فرمود: يك هشتم مالش را بيرون بياورند و اين آيه را تلاوت فرمود: انما الصدقات للفقراء و المساكين . و آنان هشت صنفند براى هركدامشان يك سهم
مردى به آزاد نمودن غلامان قديم خود وصيت كرد، وصى معناى قديم را ندانست ، آن را از حضرت امير عليه السلام پرسش نمود. امام فرمود: هر غلامى كه شش ماه در ملك او بوده بايد آزاد شود، و اين آيه را تلاوت فرمود: والقمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم ؛ براى ماه منزلها مقرر داشتيم (تا در آخر ماه ) چون چوب خوشه خرماى خشكيده برگردد. و آب كش خرما پس از شش ماه از چيدن ميوه اش باريك و خميده مى شود
مردى نذر كرده بود حينى روزه بگيرد، حضرت امير عليه السلام فرمود: بايد شش ماه روزه بگيرد به دليل آيه شريفه توتى اكلها كل حين باذن ربها؛ ميوه اش را در هر وقتى به فرمان پروردگارش مى دهد و آن شش ماه است
مردى به
شى ء از مالش وصيت كرد، معناى شى ء را از امام سجاد عليه السلام پرسيدند، آن حضرت فرمود: شى ء در كتاب على عليه السلام يك ششم استمردى نذر كرد
زمانى روزه بگيرد، اميرالمومنين عليه السلام فرمود: زمان پنج ماه است و حين ششماه[=simplified arabic]
ارشاد، مفيد، ص 118
[=simplified arabic]فروع كافى ، ج 7 ص 40 حديث 2
[=simplified arabic]فروع كافى ، ج 4 ص 142، حديث 5[=simplified arabic]
من همچنان پيشنهاد ميکنم مصداق کثير رو صد در نظر بگيريم
و مصداق کثيره رو هشتاد و سه
دوست عزيز اگه حداقل حداکثر تعيين کنيم که جناب ابن تيميه وهابی هم همين کار رو کرده و امام هادی رو جاهل خطاب کرده :
با سلام
سلام علیکم برادر بزرگوارم،
اصلاً منظورتان را نفهمیدم که یعنی چی که ابنتیمیهی ... نیز همین کار را کرده است یعنی چی؟ :Gig:
اینکه علمای مسلمان هیچ کدام فلان برداشت را نمیکنند وقتی از دید ابن تیمیه بیان شود معلوم است که منظورش کدام مسلمانهاست ... ما بعضاً وهابیت را اصلاً مذهبی از مذاهب اسلامی نمیدانیم ... اهل سنت هم که موضعشان همین باشد آنها قرآن را بدون عترت گرفتهاند، صادق علیهالسلام را رها کردهاند و از غیر او آموختهاند ... اینها برای یک شیعه هیچ مشکلی را ایجاد نمیکند ... شما بحثتان با یک وهابی است، از او بخواهید خودش مقدار نذر را تعیین کند، او هم بدون شک میزند زیر همه چیز و میگوید این نذر باطل است یا چیزی شبیه به این، در حالی که در تشیع اگر یک محدوده تعیین شود که حداقلی برایش وجود دارد دیگر آنچه باید ادا گردد معین است اگرچه بیش از آن هم میشود انجام داد، چیزی شبیه به قراری که حضرت موسی علیهالسلام با حضرت شعیب علیهالسلام گذاشتند، یا ۸ سال چوپانی یا ده سال، واجبش ۸ سال میشود ولی اگر ۱۰ سال چوپانی میکردند بهتر است ... (شاید مثالش معالفارق باشد ولی امیدوارم نکتهی مدّ نظر حقیر را منتقل کند )
۳۰۰۰ در مقابل ۱۰۰۰ نمیشود کثیر بلکه میشود اکثر، در مقام مقایسه باید از صفت «تفضیلی» استفاده کنید ...
[=simplified arabic]کثیر بر اعداد بزرگتر از یک مقدار گفته میشود، آن مقدار حداقل در میان ما معمولاً عدد مشخصی نیست و عرفاً برخی اعداد به اندازهی کافی بزرگ را میگوییم کثیر و برخی را میگوییم قلیل، اما با آن حدیث معلوم میشود که همه چیز نزد خداوند تعریف دقیق دارد ... همچنین از روی مثالهای دیگری که آوردید ...
موارد مشابه اين مورد ، معصومين حداقل و حداکثر تعيين نکردن :
[=simplified arabic]
[=simplified arabic]مردى به [=simplified arabic]جزئى[=simplified arabic] از مال خود وصيت كرد، پس از مرگش ورثه در معناى جزء اختلاف كردند در اين باره از امير المومنين عليه السلام نظر خواستند، آن حضرت عليه السلام فرمود: يك هفتم اموالش را در مورد وصيت صرف كنند و به آيه شريفه استشهاد نمود: لها سبعه لبواب لكل باب منهم جزء مقسوم ؛ جهنم داراى هفت در است ، براى هر درى گروه معنى از گمراهان .مردى به سهمى از مال خود وصيت كرد، پس از فوتش ورثه در معناى سهم اختلاف كردن داميرالمومنين عليه السلام فرمود: يك هشتم مالش را بيرون بياورند و اين آيه را تلاوت فرمود: انما الصدقات للفقراء و المساكين . و آنان هشت صنفند براى هركدامشان يك سهم
مردى به آزاد نمودن غلامان قديم خود وصيت كرد، وصى معناى قديم را ندانست ، آن را از حضرت امير عليه السلام پرسش نمود. امام فرمود: هر غلامى كه شش ماه در ملك او بوده بايد آزاد شود، و اين آيه را تلاوت فرمود: والقمر قدرناه منازل حتى عاد كالعرجون القديم ؛ براى ماه منزلها مقرر داشتيم (تا در آخر ماه ) چون چوب خوشه خرماى خشكيده برگردد. و آب كش خرما پس از شش ماه از چيدن ميوه اش باريك و خميده مى شودمردى نذر كرده بود حينى روزه بگيرد، حضرت امير عليه السلام فرمود: بايد شش ماه روزه بگيرد به دليل آيه شريفه توتى اكلها كل حين باذن ربها؛ ميوه اش را در هر وقتى به فرمان پروردگارش مى دهد و آن شش ماه است
مردى به
شى ء از مالش وصيت كرد، معناى شى ء را از امام سجاد عليه السلام پرسيدند، آن حضرت فرمود: شى ء در كتاب على عليه السلام يك ششم استمردى نذر كرد
زمانى روزه بگيرد، اميرالمومنين عليه السلام فرمود: زمان پنج ماه است و حين ششماه
[=simplified arabic]
ارشاد، مفيد، ص 118
[=simplified arabic]فروع كافى ، ج 7 ص 40 حديث 2
[=simplified arabic]فروع كافى ، ج 4 ص 142، حديث 5[=simplified arabic]
من همچنان پيشنهاد ميکنم مصداق کثير رو صد در نظر بگيريم
و مصداق کثيره رو هشتاد و سه
تمامی مثالهایی که زدید را هم اگر اشتباه نکنم میشود اینطور توضیح داد که تمامی آن صفات و قیود و یک مصداق خاص دارند و یک مصداق عامتر، مصداق خاصشان میتواند حداقل یا حداکثر یا اصیلترین کاربردشان باشد، مصادیق عامتر آنها هم میشود همان چیزهایی که مفسرین معمولی برداشت میکنند و این برداشت ایشان متأثر است از عرف مردم و علمشان به زبان عربی ...
اما علم امام لدنّی است ... ما اعداد ابجد را هم داریم که به هر کلمه یک عدد نسبت بدهند، اینکه عدد نظیر یک کلمه یک مقدار باشد میتواند حاوی معانی خاصی باشد که برای عموم مردم قابل درک نیست، اما اگر کسی به حکیم بودن خداوند ایمان داشته باشد و اینکه خداوند وقتی کلامی را میگوید در آن کلام از میان تمام واژههای موجود همینطوری یکی را برنگزیده و روی هر واژه از واژههای قرآن که برگزیدهی خداوند برای بیان مقصودهای او هستند که فکر شود علوم بسیاری قابل برداشت است که بسیاری از علمای بزرگ ما هم بدون اتصال به معصوم علیهالسلام و از خودشان راهی به سوی درک آنها ندارند، تا چه برسد به علمای اهل سنت که خود را از عترت محروم کردهاند و تا چه برسد به یک نفر به نام ابنتیمیه که رویش هم اسم شیخالإسلام را گذاشتهاند ...
اینکه اعداد مصداق خاص دارند را در حدیث دیگری که یک یهودی در مورد اعداد ۱ تا ۱۰۰ از رسول خدا میپرسد و حضرت صلاللهعلیهوآله از قرآن پاسخ میدهند هم فهمیده میشود ... اینکه نسبت آن عدد با آن مصداقی که در قرآن برایش شمرده شده است از چه لحاظ است بحث سادهای نیست ... بحث «حداقل» مطرح شده توسط کارشناس محترم یک ارتباط طبیعی بین یک واژه و عدد نظیر آن و مصداق خاص آن عدد و حکمت بیانش در حکم فقهی مربوط به نذر را تبیین میکند، برای سایر اعداد اینکه در کجا چه برداشت عددی از آنها میشود کرد چه بسا خارج از درک فعلی ما باشد و از این لحاظ بحثی تقیفی به حساب بیاید.
... وَمَا أُوتِيتُم مِّنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا
... قُل رَّبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِيلٌ ۗ فَلَا تُمَارِ فِيهِمْ إِلَّا مِرَاءً ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا
... بگو: پروردگار من به عدد آنها داناتر است و شمار ايشان را جز اندككسان نمىدانند. و تو در باره آنها جز به ظاهر مجادله مكن و از كس نظر مخواه.
حالا اگر اشتباه نکنم، چون حقیر هم علم خاصی ندارم
یا علی
[/RIGHT]
[/]
سلام علیکم برادر بزرگوارم،
اصلاً منظورتان را نفهمیدم که یعنی چی که ابنتیمیهی ... نیز همین کار را کرده است یعنی چی؟ :Gig:
اینکه علمای مسلمان هیچ کدام فلان برداشت را نمیکنند وقتی از دید ابن تیمیه بیان شود معلوم است که منظورش کدام مسلمانهاست ...بسیاری از علمای بزرگ ما هم بدون اتصال به معصوم علیهالسلام و از خودشان راهی به سوی درک آنها ندارند، تا چه برسد به علمای اهل سنت که خود را از عترت محروم کردهاند و تا چه برسد به یک نفر به نام ابنتیمیه که رویش هم اسم شیخالإسلام را گذاشتهاند ...
یا علی
سلام بر برادر عزيز
اينکه ميفرماييد ابن تيميه نذر رو باطل اعلام ميکنه کاملا درسته
در مورد شيخ السلام ابن تيميه ، خود سنی ها قبلا اين شخص رو کافر و ملحد و...ميدانستند
حالا الان چطور شد اين شخص مفسر شد عجيبه ...
1. محمد بن محمد بخاری (دانشمند حنفی مذهب، متوفای ۸۴۱) اعلام میکند:"هر کس به ابن تیمیه شیخ الاسلام بگوید، کافر است." (إنّ من أطلق القول علی ابن تیمیّة أنّه شیخ الإسلام فهو بهذا الإطلاق کافر) البدر الطالع: ۲/۲۶۰.
۲. ابن حجر عسقلانی (متوفای ۸۵۲، از ارکان علمی اهل سنت) در کتاب درر الکامله، ج۱، ص۱۵۵ نظر بزرگان و علمای اهل سنت را نسبت به ابن تیمیه بیان میکند و میگوید: "در جامعه اسلامی ، بعضیها میگویند که ابن تیمیه مجسم (کسی که خدا را جسمانی میداند) است، بعضیها میگویند ملحد و زندیق است، بعضیها میگویند منافق است." (فمنهم من نسبه إلی التجسیم، ومنهم من ینسبه إلی الزندقة، ومنهم من ینسبه إلی النفاق)
ابن حجر عسقلانی در همان مینویسد که قضات اهل سنت در زمان ابن تیمیه اعلام کردند:"هر کس معتقد به عقاید «ابن تیمیّه» باشد، خون و مالش حلال است."(من اعتقد عقیدة ابن تیمیّة حلّ دمه و ماله) الدرر الکامنة: ۱/۱۴۷، البدر الطالع: ۱/۶۷، مرآة الجنان للیافعی، ج ۲، ص ۲۴۲. نیز در همان ج۱، ص۱۵۴ میگوید:"مردم مسلمانان و علماء اسلام، نظرشان نسبت به ابن تیمیه، بعضی میگویند او زندیق و ملحد و بیدین و برخی میگویند او منافق است؛ چون نسبت به ساحت امیرالمؤمنین علی ابن ابوطالب (علیه السلام) جسارت و حرفهای بیربط زده است."
۳. ابن حجر مکی، در کتابی که حتی علیه شیعه نوشته است، وقتی به ابن تیمیه میرسد میگوید: "خدا او را خوار و گمراه و کور و کر کرده است، و پیشوایان اهل سنّت و معاصرین وی از شافعیها، و مالکیها، و حنفیها، بر فساد افکار و اقوال او تصریح دارند." (الفتاوی الحدیثة: ۸۶. بن تیمیّة عبد خذله اللّه، وأضلّه وأعماه، وأصمّه وأذلّه، وبذلک صرّح الأئمّة الذین بیّنوا فساد أحواله وکذب أقواله... وأهل عصرهم وغیرهم من الشافعیّة والمالکیّة والحنفیّة)
۴. ابن بطوطه، جهانگرد نامی مراکشی در سفرنامه اش مینویسد: "در دمشق یکی از بزرگان فقهای حنبلی به نام ابن تیمیّه را دیدم که در فنون مختلف سخن میگوید، ولی عقل او سالم نبود." (رحله ابن بطوطه، ج ۱، ص ۵۷)
۵. محمّد بخاری (حنفی متوفّای سال ۸۴۱) در بدعتگذاری و تکفیر ابن تیمیّه بی پرده سخن گفته است، تا آنجا که در مجلس خود تصریح نموده است که اگر کسی ابن تیمیّه را «شیخ الاسلام» بداند، کافر است.(بدر الطالع، ج ۲، ص ۲۶۰)
۶. ابن حجر عسقلانی متوفّای ۸۵۲ و شوکانی متوفّای ۱۲۵۵، دو تن از عالمان بزرگ اهل سنّت مینویسند: قاضی شافعی دمشق دستور داد که در دمشق اعلام کنند که: "هر کس معتقد به عقاید ابن تیمیّه باشد، خون و مالش حلال است." (الدرر الکامنة، ج ۱، ص ۱۴۷؛ البدر الطالع، ج ۱، ص ۶۷ و مرآة الجنان، ج ۲، ص ۲۴۲)
۷. حصنی دمشقی (از بزرگان اهل سنت) ابن تیمیّه را زندیق میداند. حصنی دمشقی مینویسد: "ابن تیمیّهای را که دریای علم توصیف میکنند، برخی از پیشوایان، او را زندیق (ملحد) مطلق میشمارند. علّت گفتار بعضی از پیشوایان هم این است که تمام آثار علمی ابن تیمیّه را بررسی کرده و به اعتقاد صحیحی برنخوردهاند؛ مگر این که وی در موارد متعدّد برخی از مسلمانان را تکفیر میکند و برخی دیگر را گمراه میداند. با این که کتابهای وی آمیخته به تشبیه حقّ به مخلوقات و تجسیم ذات باری تعالی و هم چنین جسارت به ساحت مقدّس رسول اکرم [صلی الله علیه و آله] و شیخین و تکفیر عبداللّه بن عباس است."
حصنی دمشقی در جای دیگر مینویسد:"ابن تیمیّه گفته است: هر کس به مرده و یا فرد دور از نظر استغاثه کند ... ظالم، گمراه و مشرک است. از این سخن ابن تیمیّه، بدن انسان میلرزد، این سخن، پیش از زندیق حرّان، ابن تیمیّه از دهان کسی در هیچ زمان و هیچ مکانی بیرون نیامده است. این زندیق نادان و خشک، داستان عمر را وسیلهای برای رسیدن به نیّت ناپاکش در بی اعتنایی به ساحت حضرت رسول اکرم، سیّد اوّلین و آخرین، قرار داده و با این سخنان بی اساس، مقام و منزلت آن حضرت را در دنیا پایین آورده است و مدّعی شده است که حرمت و رسالت آن بزرگوار پس از رحلت از بین رفته است. این عقیده به یقین کفر و در واقع زندقه و نفاق است." (دفع الشبه عن الرسول، ص ۱۳۱)
۸. سُبْکی،(از بزرگان اهل سنت) ابن تیمیّه را بدعت گذار میداند. وی متوفّای سال ۷۵۶ هجری، از دانشمندان پرآوازه اهل سنّت و معاصر ابن تیمیّه مینویسد: "او در پوشش پیروی از کتاب و سنّت، در عقاید اسلامی بدعت گذاشت و ارکان اسلام را درهم شکست. او با اتّفاق مسلمانان به مخالفت برخاست و سخنی گفت که لازمه آن جسمانی بودن خدا و مرکّب بودن ذات اوست، تا آن جا که ازلی بودن عالَم را ملتزم شد و با این سخنان حتّی از ۷۳ فرقه نیز بیرون رفت" (طبقات الشافعیّه، ج ۹، ص ۲۵۳؛ السیف الصقیل، ص ۱۷۷ و الدرّة المضیئة فی الردّ علی ابن تیمیّه، ص ۵)
۹. ذهبی (متوفّای ۷۷۴) دانشمند بلندآوازه اهل سنّت که خود همانند ابن تیمیّه، حنبلی مذهب و در علم حدیث و رجال سرآمد عصر خویش بود، پیروان ابن تیمیه را بیگانه، فرومایه و مکّار میداند. ذهبی در نامهای خطاب به وی مینویسد: "ای بیچاره! آنان که از تو متابعت میکنند در پرتگاه زندقه و کفر و نابودی قرار دارند ... نه این است که عمده پیروان تو عقب مانده، گوشه گیر، سبک عقل، عوام، دروغگو، کودن، بیگانه، فرومایه، مکّار، خشک، ظاهر الصلاح و فاقد فهم هستند. اگر سخن مرا قبول نداری آنان را امتحان کن و با مقیاس عدالت بسنج".("یا خیبة! من اتّبعک فإنّه معرض للزندقة والإنحلال ... فهل معظم أتباعک إلاّ قعید مربوط، خفیف العقل، أو عامیّ، کذّاب، بلید الذهن، أو غریب واجم قویّ المکر، أو ناشف صالح عدیم الفهم، فإن لم تصدّقنی ففتّشهم وزِنْهم بالعدل ...")
تا آن جا که مینویسد: "گمان نمیکنم تو سخن مرا قبول کنی! و به نصیحتهای من گوش فرا دهی! تو با من که دوستت هستم این چنین برخورد میکنی پس با دشمنانت چه خواهی کرد؟ به خدا سوگند، در میان دشمنانت، افراد صالح و شایسته و عاقل و دانشور فراوانند، چنان که در میان دوستان تو افراد آلوده، دروغگو، نادان و بی عار زیاد به چشم میخورند."(الإعلان بالتوبیخ، ص ۷۷ و تکملة السیف الصقیل، ص ۲۱۸.)
در مورد پيدا کردن مصداق مثلا اين آيه:
من جاء بالحسنه فله عشر أمثالها
مصداق الحسنه چيست که ده برابر ميشود ؟
ترجمه اشتباه اينه که بگيم هر کاری خوبی اثر آن ده برابر ميشود
من دو مصداق برای الحسنه پيدا کردم:
يکی لعن اولی و دومی در سحر که حسنه ای است که ده گناه رو پاک ميکند
ده درجه روح را ارتقا ميدهد
دوم روزه سه روزه در هر ماه که ده برابر ميشود و انگار تمام ماه انسان روزه است
يا اين آيه:
ان الحسنات يذهبن السيئات
مصداق الحسنات و السيئات چيست ؟
چه خوبی هايی چه بديهای رو از بين ميبرد ؟
ترجمه اشتباه اينه که بگيم خوبی ها بديها رو از بين ميبرد
من يک مصداق پيدا کردم که الحسنات نماز شب است و السيئات گناهان روز قبل است
يعنی نماز شب گناهان روز قبل رو پاک ميکند
به خاطر همين اگر کسی عمدا در روز گناه کند در سحر روز بعد توفيق خواندن نماز شب ازش گرفته ميشود
متاسفانه پيدا کردن مصاديق آيات و اينکه منظور خداوند چيست
با تلاش اولی و دومی در از بين بردن تفاسير و روايات خيلی سخته
اگه نبود تلاش حضرات شيخ صدوق و شيخ کلينی...
بسمه تعالی
درباره مراتب ذکر و آیاتی که ناظر بر آن هاست، باید توجه داشت که اگر سخن از ذکر کثیر به میان آید و وصف «کثیر» دارای مفهوم باشد، می توان آن را ناظر به مرتبه ای دانست که احیانا با غفلت قلیل همراه است و همه پیامبران و اولیا و اهل بیت رسول خدا(ص) از این مرتبه منزه و برکنارند. اما اگر وصف کثیر مفهوم نداشته باشد و همچون وصف کثیری که فضیلت مطلق بنی آدم را (طبق یک تفسیر) نسبت به همه پدیده های هستی ثابت می کند: «و فضلنهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا؛ آنها را بر بسيارى از آفريده هاى خود برترى آشكار داديم.» (اسراء/ 70) در آیات مورد بحث نیز افاده اطلاق نماید، چنین ذکری شامل انبیا و اهل بیت پیامبر نیز خواهد بود.
همچنین آیه شریفه «رجال لاتلهیهم تجرة و لابیع عن ذکر الله؛ مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول نمى دارد.» (نور/ 37) اگر منحصر به امامان معصوم (ع) باشد، در شمار شواهدی خواهد بود که برای سومین مرتبه ذکر مطرح است؛ اما اگر از باب تطبیق بر ائمه باشد و کملین از اولیا را نیز دربرگیرد، ممکن است به مرتبه دوم نیز مربوط شود و احیانا با غفلت قلیل همراه گردد. نیز آیه 191 سوره مبارک آل عمران نیز بر طبق برخی روایات، مربوط به نماز انسان های سالم و بیمار است که در این صورت، از حیطه بحث کنونی بیرون خواهد بود. با این بیان، حکم «غفلت در برابر ذکر» کاملا روشن می شود؛ زیرا اگر ذکر و یاد خدا یقین آور و تضمین کننده حیات انسان است، غفلت در قبال آن به هر کیفیت و میزان، ناروا و مذموم بلکه مسموم است و حیات حقیقی انسان را به هلاکت و تباهی تهدید می کند؛ از این رو، چنین غفلتی در هیچ یک از پیامبران و اولیای الهی وجود ندارد و فرشتگان گرامی خداوند نیز در سراسر هستی عابدانه خویش لحظه ای و ذره ای با غفلت همراه نیستند.
امیر مومنان(ع) در بیان ویژگی های فرشتگان می فرماید: «لایغشاهم نوم العیون ولا سهو العقول و لا فترة الأبدان و لا غفلة النسیان؛ نه خواب چشمانشان را می رباید و نه اشتباه بر عقل هایشان چیره می شود و نه سستی وجودشان را در برمی گیرد و نه فراموشی از ذکر و یاد خدا غافلشان می سازد.» اما انسان های عادی که در ساختار درونشان احتمال نفوذ غفلت هست، باید به هوش باشند که پشت دروازه وجود خود، دشمن دانا و به کمین نشسته ای دارند که جز از غفلت آدمی سود نمی برد و راه ورود نمی یابد. چنین نیست که دشمن انسان غفلت زده نیز غافل بماند و از تلاش برای اغوای او باز ایستد. از این رو، اولیای خدا انسان دنیاپرست را غافلی می دانند که هرگز مورد غفلت واقع نمی شود و مراقبان بیدار هرگز او را در بستر غفلتش به خود رها نمی کنند؛ «و غافل لیس بمغفول عنه». نه تنها شیطان هوشیار است و به کمین نشسته، بلکه فرشتگان مراقب انسان نیز لحظه ای غفلت ندارند و به انجام وظیفه خود سخت پای بندند.
در میان این مراقبت دوسویه، آنان که دائم الذکرند نه تنها مشکلی برای خود نمی بینند، بلکه به حل مشکل دیگران می پردازند و آنان که کثیرالذکرند، گرچه ممکن است قلیل الغفله باشند و گهگاهی غافل شوند، اما غفلت اندک آنان بخشیدنی است؛ چنان که اگر از گناهان بزرگ بپرهیزند، صغیره های آنان چشم پوشیدنی و آغوش کرامت الهی به روی آنان گشوده است؛ «إن تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریما؛ اگر از گناهان بزرگى كه از آن[ها] نهى شده ايد دورى گزينيد بدي هاى شما را از شما مى زداييم و شما را در جايگاهى ارجمند درمى آوريم.» (نساء/ 31)
اما اگر غفلت انسان، معادل تذکر و مساوی تنبه او بود و نه کمتر از آن، کارهای شایسته و ناشایست او در هم می آمیزد و به یک نحوه نفاق گرفتار می آید؛ «و اخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صلحا و اخر سیئا؛ و ديگرانى هستند كه به گناهان خود اعتراف كرده و كار شايسته را با [كارى] ديگر كه بد است درآميخته اند.» (توبه/ 102) و با اینکه امید بخشودگی آنان از سوی خداوند غفور و رحیم هست: «عسی الله أن یتوب علیهم إن الله غفور رحیم؛ اميد است خدا توبه آنان را بپذيرد كه خدا آمرزنده مهربان است.» (توبه/ 102) اما خطری بزرگ نیز به کمینشان نشسته، غفلت آنان را انتظار می کشد.
ادامه دارد....
اما اگر غفلت کسی بیش از تذکر و تنبه او باشد، امید رهایی از کمین شیطان و نیل به حیات انسانی در او اندک است و سخت ترین مرحله تبلیغ انبیا و اولیای خدا نسبت به این گونه انسان هاست؛ زیرا بیماری خطرناکی آنان را تهدید می کند؛ اما به دلیل غفلت و بی حسی و مستی دنیا، درد آن را در نمی یابند و به درمان آن نیز نمی اندیشند. البته خداوند رحمان برای این درد خطرناک، هم پزشک و هم دارو فرستاده و هردو را سرشار از رحمت بی منتهای خویش ساخته است؛ چون داروی شفابخش الهی،قرآن کریم است که سراسر رحمت الهی و شفای روح و جان آدمی است؛ «و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین؛ و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى كنيم.» (اسراء/ 82) و پزشک مهربان الهی نیز آن وجود مقدسی است که به عنوان رحمت خدا بر عالمیان نام گرفته و آفریدگارش او را چنین خوانده است: «و ما أرسلنک إلا رحمة للعلمین؛ و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.» (انبیاء/ 107)
آری، نمود رحمت خدا در وجود مقدس خاتم الأنبیا (ص) آنگاه روشن می شود که بدانیم این پزشک روح و جان انسان ها خود به جستجوی بیماران می شتابد و برای درمان آنان با داروی شفابخش خود تا بسترهای غفلت و جایگاه های سرگشتگی و حیرت آنان به پیش می رود؛ بدان امید که هم قلب های نابینا را شفا دهد و هم گوش های ناشنوا را درمان کند و هم زبان های ناگویا را به گفتار آورد؛ «طبیب دوار بطبه قد أحکم مراهمه وأحمی مواسمه یضع ذلک حیث الحاجة إلیه من قلوب عمی و اذان صم وألسنة بکم متتبع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحیرة» این تعهد پیامبر (ص) در درمان بیماران، چنان بود که خداوند به او فرمود: بر اثر غفلت غافلان و از حسرت ایمان نیاوردن آنان گویی جان خود را فدا می کنی و هستی خویش را از کف می دهی؛ «فلعلک بخع نفسک علی ءاثرهم إن لم یؤمنوا بهذا الحدیث أسفا؛ شايد اگر به اين سخن ايمان نياورند تو جان خود را از اندوه در پيگيرى كارشان تباه كنى.» (کهف/ 6)
در جای دیگر نیز خطاب به آن حضرت (ص) می فرماید: مبادا در حسرت آنان جان خود را از دست بدهی. «فلا تذهب نفسک علیهم حسرت إن الله علیم بما یصنعون؛ مبادا به سبب حسرتهاى گوناگون بر آنان جانت [از كف] برود قطعا خدا به آنچه مى كنند داناست.» (فاطر/ 8) پس کار پیامبر در آگاه ساختن دردمندان غافل و هدایت آنان بسیار دشوار و طاقت فرساست و تعهد شگفت انگیز او برای درمان نیز بیانگر شدت خطری است که به کمین غافلان نشسته است. از این رو، با غفلت پیوسته باید مبارزه کرد و کوشید که ذکر خدا و یاد و نام او همیشه بر جان انسان حاکم باشد و اگر چنین شود، تقوای الهی بر هستی او سایه می افکند و چنین انسان باتقوایی بدان پایه می رسد که اگر در میان ذکران باشد، هرگز از غافلان شمرده نمی شود و اگر در جمع غافلان باشد، هماره از ذاکران به شمار می آید. «إن کان فی الغافلین کتب فی الذاکرین و إن کان فی الذاکرین لم یکتب فی الغافلین» زیرا انسان متذکر، پیوسته با آفریدگار خویش مرتبط است و همواره از او فیض می گیرد. نه لحظه ای نیاز انسان به خدا پایان می یابد و نه ذره ای فیض خداوند از انسان برگرفته می شود. هم از آن سو پیوسته خداوند در فیض بخشی است و «کل یوم هو فی شأن؛ هر لحظه شأن جدید و فیض تازه از او ظهور می کند.» (الرحمن/ 29) و هم از این سو انسان و دیگر پدیده های هستی، نیاز خود را به درگاه او می آورند؛ «یسئله من فی السموت و الأرض؛ هر كه در آسمانها و زمين است از او درخواست مى كند.» (الرحمن/ 29)
بنابراین، هر کس که رابطه خود با خداوند را پاس دارد، هماره فیض او را بهره خود می سازد؛ چه در جمع دوستان متذکر خدا باشد یا در میان غافلان از او گرفتار شود. از این جهت، باید در پاسداری از رابطه خویش با خدا بکوشیم و به غفلت از آن حضرت آلوده نشویم و یاد خدا را در هیچ یک از مبادی فاعلی، داخلی و غایی انسان از دست ندهیم. اگر ارتباط انسان با خالق خویش ضروری است و آدمی بدون این ارتباط، نابود می شود، نه خود می تواند از خدا غافل باشد و نه واسطه های او با خالق سبحان، یعنی فرشته ها، پیامبران و امامان به غفلت می افتند و نه انسان از خویشتن خویش اجازه غافل شدن دارد؛ زیرا کسی که از خود غافل شود، با سه احتمال سکون، انحراف و ارتجاع روبه روست و هر سه مستلزم نابودی و هلاکت است.
برای نمونه می توان مسافری را بر روی پلی معلق و در حال ریزش تصور کرد که از کمین راهزنان گریخته، رو به هدفی در حال حرکت است. هم زیر این پل و دوسوی آن، پرتگاه و معرض نابودی است و هم توقف بر آن از دست دادن فرصت نجات و حیات است و هم بازگشت از نیمه راه آن، ارتجاع و در افتادن به کمین راهزنان و دشمنان است. اگر این مسافر تنها از فرصت استفاده نکند و با همه توان به پیش نتازد و هدف را تا نهایت دنبال ننماید، یا متوقف می شود یا به چپ و راست در می غلتد یا به عقب بازمی گردد. اما در مسیر حیات انسانی، اگر انسان چشم از هدف برگیرد، تنها با دو احتمال روبروست؛ زیرا از آن رو که خود انسان جزو پدیده های تکوینی است و در نشئه تکوین همه پدیده ها بی استثنا در حرکتند، درباره آدمی نیز سکون معنا ندارد و در صورت غفلت، یا به چپ و راست متمایل می شود و به گمراهی می افتد: «الیمین و الشمال مضلة» یا دچار پسرفت و ارتجاع می شود و به تعبیر قرآن کریم بر پاشنه پای خود می چرخد و به عقب باز می گردد که چنین خسارتی، ناشی از فاصله گرفتن با خدا و اطاعت و همراهی با کافران است؛ «یأیها الذین ءامنوا إن تطیعوا الذین کفروا یردوکم علی أعقبکم فتنقلبوا خسرین؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از كسانى كه كفر ورزيده اند اطاعت كنيد شما را از عقيده تان بازمى گردانند و زيانكار خواهيد گشت.» (آل عمران/ 149)
قوم بنی اسرائیل، نمونه ای تاریخی است که بارها به این ارتجاع گرفتار شدند و سرانجام، دنیا و آخرتشان خسارت دید؛ مثلا آنجا که خداوند از فتنه فرعون آزادشان کرد و فرمان ورود آنان به سرزمین مقدس را صادر فرمود، حضرت موسی به آنان گفت: «یقوم ادخلوا الأرض المقدسة التی کتب الله لکم ولاترتدوا علی أدبارکم فتنقلبوا خسرین؛ با جباران این سرزمین بجنگید و آنان را بیرون برانید و به عقب نشینی و ارتجاع نیندیشید که خسارت زده می شوید.» (مائده/ 21) اما بنی اسرائیل از این فرمان خدا سرپیچیدند و به زمره فاسقان درآمدند و طلیعه خسارت آنان سرگردانی چهل ساله در دشت و بیابان بود؛ «قال فإنها محرمة علیهم أربعین سنة یتیهون فی الأرض فلا تأس علی القوم الفسقین؛ [خدا به موسى] فرمود [ورود به] آن [سرزمين] چهل سال بر ايشان حرام شد [كه] در بيابان سرگردان خواهند بود پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور.» (مائده/ 26) و این قوم، نه تنها دیروز و امروز، که در طول تاریخ بدین خسارت گرفتارند و از آن رو که کفر به آیات خدا، قتل به ناحق انبیا، عصیان و تجاوز به حدود الهی، سنت تاریخی بنی اسرائیل شده است، فرومایگی، درماندگی و خشم پیوسته الهی نیز همواره با آنان خواهد بود؛ «ضربت علیهم الذلة والمسکنة و بآءو بغضب من الله ذلک بأنهم کانوا یکفرون بءایت الله و یقتلون النبیین بغیر الحق ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون؛ [داغ] خوارى و نادارى بر [پيشانى] آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار آمدند چرا كه آنان به نشانه هاى خدا كفر ورزيده بودند و پيامبران را به ناحق مى كشتند اين از آن روى بود كه سركشى نموده و از حد درگذرانيده بودند.»(بقره/ 61) پس آدمی در مسیر خود، حرم یار در پیش دارد و اگر بدان سو نشتابد و به مقصد نرسد، یقینا خسارت می بیند و نابود می شود و این، هشدار عقل و فطرت انسان است که: «حرم در پیش است و حرامی در پس اگر رفتی، بردی وگر خفتی، مردی.»
آنچه تاکنون مطرح شد، غفلت انسان در قبال ذکر و یاد خدا بود که به غفلت از مبادی فاعلی، داخلی و غایی انسان می انجامد و هر مقدار از آن اگرچه اندک، زیانبار و خسارت آفرین است؛ اما گاه سخن از نوعی غفلت است که می تواند سودمند باشد؛ مانند غفلت از رویدادهای تلخ و مصیبت های جهان و نیز غفلت از بدی های برخی از انسان ها؛ به شرط آنکه در صورت نخست، مانع از پندگیری و عبرت آموزی انسان نشود و در صورت دوم به تربیت بدکاران و هدایت آنان انجامد. پیامبران و امامان (ع) در برخی موارد ممکن است وظیفه آگاهی از نهفته های درونی بعضی از انسان ها را نداشته باشند و در این صورت نیز غفلت آنان که در حقیقت تغافل است، امری ناپسند به شمار نمی آید.
پیامبر اکرم (ص) با اینکه می تواند از همه اعمال و احوال مردمان آگاه باشد و قرآن کریم نیز این حقیقت را تأیید می کند: «قد نبأنا الله من أخبارکم و سیری الله عملکم و رسوله؛ خدا ما را از خبرهاى شما آگاه گردانيده و به زودى خدا و رسولش عمل شما را خواهند ديد.» (توبه/ 94) با این حال برای داوری در دعواهای حقوقی، از علم خدادادی خویش بهره نمی گرفت و خود می فرمود که تنها با ابزارهای قضایی، یعنی بینه و یمین (شاهد و سوگند)، میان شما قضا و داوری می کنم؛ «إنما أقضی بینکم بالبینات و الأیمان.» چنین غفلتی در حقیقت، به «تغافل» باز می گردد و بدین جهت، گاه در سخنان اهل بیت از تغافل به غفلت تعبیر شده است؛ چنان که امیرمؤمنان (ع) می فرمایند: «من أشرف أعمال الکریم غفلته عما یعلم؛ غفلت انسان کریم از آنچه می داند در شمار شریف ترین کارهای اوست.» و روشن است که غفلت از دانسته ها در حقیقت، خود را به غفلت انداختن و در اصطلاح، تغافل است و نه غفلت صرف.
نمونه دیگری از غفلت سودمند، گذار کریمانه بندگان رحمان از کنار بیهودگی وبیهودگان است: «و الذین لایشهدون الزور و إذا مروا باللغو مروا کراما؛ و كسانى اند كه گواهى دروغ نمى دهند و چون بر لغو بگذرند با بزرگوارى مى گذرند.» (فرقان/ 72)
نمونه دیگر که روایت های فراوانی بر آن دلالت دارد، سنت کریمانه رسول خدا (ص) است که هرگاه شیوه نادرستی را در بعضی از اطرافیان خود می دید، بدون پرده دری و افشاگری با لحن کلی می فرمود برخی را چه شده است که چنین و چنان می کنند؛ کان رسول الله (ص) إذا کره من إنسان شیئا قال: «ما بال أقوام یفعلون کذا وکذا» پس این نحوه غفلت یعنی تغافل، نه تنها مذموم نیست، بلکه ما را بدان فرمان داده اند. از امام سجاد و امام صادق(ع) نقل شده است: «مؤمن باید یک سوم پیمانه زندگی خویش را از تغافل و دو سوم دیگر را از فطانت و زیرکی پرکند.»
امام سجاد (ع) در آستانه شهادت و رحلت به سوی پروردگار خطاب به فرزند برومندشان امام باقر(ع) چنین می فرمایند: «إعلم یا بنی أن إصلاح الدنیا بحذافیرها فی کلمتین إصلاح شأن المعایش مل ء مکیال ثلثاه فطنة و ثلثه التغافل لأن الإنسان لایتغافل إلا عن شی ء قد عرفه ففطن له؛ سامان یافتن امور زندگی و دنیای انسان در گرو آن است که پیمانه وجودش از دو قسمت زیرکی و یک قسمت تغافل لبریز گردد زیرا تغافل جز این نیست که آدمی چیزی را بشناسد و نسبت به آن بهوش و زیرک باشد و از افشای آنکه مصلحت نیست خودداری نماید و چنین سلوکی، صلاح دنیای انسان را در پی خواهد داشت.»
همچنین از شمار مواعظ امام صادق (ع)، این سخن حکیمانه آن حضرت است: «صلاح حال التعایش و التعاشر مل ء مکیال ثلثاه فطنة و ثلثه التغافل؛ زندگی اجتماعی انسان و همزیستی اخلاقی او با دیگران، نیازمند پیمانه لبریزی است که دو سوم آن زیرکی و یک سوم آن تغافل باشد. اگر فطانت را زرنگی و تغافل را زیرکی بدانیم، دو سوم زندگی صالحانه را زرنگی و یک سوم دیگر را زیرکی تشکیل می دهد.»
نتیجه این بحث نسبتا طولانی آن است که از چهار حالت: علم و جهل و تذکر و غفلت، جهل را هیچ گونه سودی و تذکر را هیچ نحوه زیانی نیست؛ اما علم و غفلت، هر یک می تواند به دو بخش سودمند و زیانبار تقسیم شود. علم سودمند، آن است که انسان را در مسیر ترقی و تعالی دنیا و آخرت یاری کند و علم زیانبار، آن است که آدمی را درگیر فساد و بطلان نماید. غفلت زیانبار، نقطه مقابل ذکر و یاد خداست که به هیچ میزان روا نیست؛ اما غفلت سودمند آن است که در اخلاق اسلامی، تغافل نامیده می شود و به تعبیر بزرگان دین، یک سوم زندگی صالحانه را برای مؤمن فراهم می آورد.
منبع:
آیت الله جوادی آملی/تفسیر موضوعی/ج15/ص228
پرسش:
اگر کسی بخواهد صلوات به تعداد کثير بفرستدآيا بايد صد صلوات بفرستد يا هشتاد و سه تا؟
پاسخ:
[=Georgia]روایت اول ناظر به حداقل اطلاق عدد کثیر است. زیرا که حداقل عدد کثیر طبق روایت مذکور، عدد 83 می باشد. روایت دوم نیز ناظر به حداکثر اطلاق عدد کثیر است. یعنی مراد از کثیر بودن ذکر تسبیح حضرت زهرا سلام الله علیها 100 ذکر داشتن آن نیست؛ بلکه مراد این است که مجموعه تسبیحات حضرت زهرا سلام الله علیها، مشمول اطلاق بی شماره بودن عدد کثیر در ثواب داشتن است.
برای ذکر کثیر، عدد خاصی نمی توان در نظر داشت، بلکه به معنای همان کثیر است که بستگی به شرایط و نوع ذکر دارد، و ممکن است هر عالمی بسته به فرا خور طرف مقابلش، تعدادی را تجویز کند. در هر صورت فکر نمی کنم بتوان ذکر کثیر را به عدد خاصی حمل کرد.
در ثانی ما ذکر کثیر شنیده بودیم اما عدد کثیر نشنیده بودیم، سائل با عدد کثیر شروع کرده که فکر نمی کنم همچین چیزی وجود داشته باشد، فقط ذکر کثیر وجود دارد که آن هم در روایات به تسبیح حضرت فاطمه اشاره شده است.
صفوان عن معاوية بن عمّار عن أبي عبد اللّه عليه السلام في قوله: «اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً» قال: إذا ذكر العبد ربّه في اليوم مائة مرة كان ذلك كثيرا. 1
در حدیث داریم که برای ذکر کثیر، عدد خاصی ذکر نشده است:
یا ایها الذین آمَنُوا اذْكُرُوا اللَّهَ ذِكْراً كَثِيراً وَ سَبِّحُوهُ بُكْرَةً وَ أَصِيلًا فَقَالَ لَمْ يَجْعَلِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ حَدّاً يَنْتَهِي إِلَيْهِ قَالَ وَ كَانَ أَبِي ع كَثِيرَ الذِّكْرِ لَقَدْ كُنْتُ أَمْشِي مَعَهُ وَ إِنَّهُ لَيَذْكُرُ اللَّهَ وَ آكُلُ مَعَهُ الطَّعَامَ وَ إِنَّهُ لَيَذْكُرُ اللَّهَ وَ لَقَدْ كَانَ يُحَدِّثُ الْقَوْمَ وَ مَا يَشْغَلُهُ ذَلِكَ عَنْ ذِكْرِ اللَّهِ وَ كُنْتُ أَرَى لِسَانَهُ لَازِقاً بِحَنَكِهِ يَقُولُ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ كَانَ يَجْمَعُنَا فَيَأْمُرُنَا بِالذِّكْرِ حَتَّى تَطْلُعَ الشَّمْس...2
درباره مراتب ذکر و آیاتی که ناظر بر آن هاست، باید توجه داشت که اگر سخن از ذکر کثیر به میان آید و وصف «کثیر» دارای مفهوم باشد، می توان آن را ناظر به مرتبه ای دانست که احیانا با غفلت قلیل همراه است و همه پیامبران و اولیا و اهل بیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از این مرتبه منزه و برکنارند. اما اگر وصف کثیر مفهوم نداشته باشد و همچون وصف کثیری که فضیلت مطلق بنی آدم را (طبق یک تفسیر) نسبت به همه پدیده های هستی ثابت می کند: «و فضلنهم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا؛ آنها را بر بسيارى از آفريده هاى خود برترى آشكار داديم.»3 در آیات مورد بحث نیز افاده اطلاق نماید، چنین ذکری شامل انبیا و اهل بیت پیامبر نیز خواهد بود.
همچنین آیه شریفه «رجال لاتلهیهم تجرة و لابیع عن ذکر الله؛ مردانى كه نه تجارت و نه داد و ستدى آنان را از ياد خدا و برپا داشتن نماز و دادن زكات به خود مشغول نمى دارد.»4 اگر منحصر به امامان معصوم علیهم السلام باشد، در شمار شواهدی خواهد بود که برای سومین مرتبه ذکر مطرح است؛ اما اگر از باب تطبیق بر ائمه باشد و کملین از اولیا را نیز دربرگیرد، ممکن است به مرتبه دوم نیز مربوط شود و احیانا با غفلت قلیل همراه گردد. همچنین آیه 191 سوره مبارک آل عمران نیز بر طبق برخی روایات، مربوط به نماز انسان های سالم و بیمار است که در این صورت، از حیطه بحث کنونی بیرون خواهد بود. با این بیان، حکم «غفلت در برابر ذکر» کاملا روشن می شود. زیرا اگر ذکر و یاد خدا یقین آور و تضمین کننده حیات انسان است، غفلت در قبال آن به هر کیفیت و میزان، ناروا و مذموم بلکه مسموم است و حیات حقیقی انسان را به هلاکت و تباهی تهدید می کند. از این رو، چنین غفلتی در هیچ یک از پیامبران و اولیای الهی وجود ندارد و فرشتگان گرامی خداوند نیز در سراسر هستی عابدانه خویش لحظه ای و ذره ای با غفلت همراه نیستند.
امیر مومنان علیه السلام در بیان ویژگی های فرشتگان می فرماید: «لایغشاهم نوم العیون ولا سهو العقول و لا فترة الأبدان و لا غفلة النسیان؛ نه خواب چشمانشان را می رباید و نه اشتباه بر عقل هایشان چیره می شود و نه سستی وجودشان را در برمی گیرد و نه فراموشی از ذکر و یاد خدا غافلشان می سازد.» اما انسان های عادی که در ساختار درونشان احتمال نفوذ غفلت هست، باید به هوش باشند که پشت دروازه وجود خود، دشمن دانا و به کمین نشسته ای دارند که جز از غفلت آدمی سود نمی برد و راه ورود نمی یابد. چنین نیست که دشمن انسان غفلت زده نیز غافل بماند و از تلاش برای اغوای او باز ایستد. از این رو، اولیای خدا انسان دنیاپرست را غافلی می دانند که هرگز مورد غفلت واقع نمی شود و مراقبان بیدار هرگز او را در بستر غفلتش به خود رها نمی کنند؛ «و غافل لیس بمغفول عنه». نه تنها شیطان هوشیار است و به کمین نشسته، بلکه فرشتگان مراقب انسان نیز لحظه ای غفلت ندارند و به انجام وظیفه خود سخت پای بندند.
در میان این مراقبت دوسویه، آنان که دائم الذکرند نه تنها مشکلی برای خود نمی بینند، بلکه به حل مشکل دیگران می پردازند و آنان که کثیرالذکرند، گرچه ممکن است قلیل الغفله باشند و گهگاهی غافل شوند، اما غفلت اندک آنان بخشیدنی است؛ چنان که اگر از گناهان بزرگ بپرهیزند، صغیره های آنان چشم پوشیدنی و آغوش کرامت الهی به روی آنان گشوده است؛ «إن تجتنبوا کبائر ما تنهون عنه نکفر عنکم سیئاتکم و ندخلکم مدخلا کریما؛ اگر از گناهان بزرگى كه از آن[ها] نهى شده ايد دورى گزينيد بدي هاى شما را از شما مى زداييم و شما را در جايگاهى ارجمند درمى آوريم.»5
اما اگر غفلت انسان، معادل تذکر و مساوی تنبه او بود و نه کمتر از آن، کارهای شایسته و ناشایست او در هم می آمیزد و به یک نحوه نفاق گرفتار می آید؛ «و اخرون اعترفوا بذنوبهم خلطوا عملا صلحا و اخر سیئا؛ و ديگرانى هستند كه به گناهان خود اعتراف كرده و كار شايسته را با [كارى] ديگر كه بد است درآميخته اند.»6 و با اینکه امید بخشودگی آنان از سوی خداوند غفور و رحیم هست، «عسی الله أن یتوب علیهم إن الله غفور رحیم؛ اميد است خدا توبه آنان را بپذيرد كه خدا آمرزنده مهربان است.»7 اما خطری بزرگ نیز به کمینشان نشسته، غفلت آنان را انتظار می کشد.
اما اگر غفلت کسی بیش از تذکر و تنبه او باشد، امید رهایی از کمین شیطان و نیل به حیات انسانی در او اندک است و سخت ترین مرحله تبلیغ انبیا و اولیای خدا نسبت به این گونه انسان هاست؛ زیرا بیماری خطرناکی آنان را تهدید می کند؛ اما به دلیل غفلت و بی حسی و مستی دنیا، درد آن را در نمی یابند و به درمان آن نیز نمی اندیشند. البته خداوند رحمان برای این درد خطرناک، هم پزشک و هم دارو فرستاده و هردو را سرشار از رحمت بی منتهای خویش ساخته است؛ چون داروی شفابخش الهی، قرآن کریم است که سراسر رحمت الهی و شفای روح و جان آدمی است. «و ننزل من القرءان ما هو شفاء و رحمة للمؤمنین؛ و ما آنچه را براى مؤمنان مايه درمان و رحمت است از قرآن نازل مى كنيم.»8 و پزشک مهربان الهی نیز آن وجود مقدسی است که به عنوان رحمت خدا بر عالمیان نام گرفته و آفریدگارش او را چنین خوانده است: «و ما أرسلنک إلا رحمة للعلمین؛ و تو را جز رحمتى براى جهانيان نفرستاديم.»9
آری، نمود رحمت خدا در وجود مقدس خاتم الأنبیا صلی الله علیه و آله و سلم آنگاه روشن می شود که بدانیم این پزشک روح و جان انسان ها خود به جستجوی بیماران می شتابد و برای درمان آنان با داروی شفابخش خود تا بسترهای غفلت و جایگاه های سرگشتگی و حیرت آنان به پیش می رود؛ بدان امید که هم قلب های نابینا را شفا دهد و هم گوش های ناشنوا را درمان کند و هم زبان های ناگویا را به گفتار آورد. «طبیب دوار بطبه قد أحکم مراهمه وأحمی مواسمه یضع ذلک حیث الحاجة إلیه من قلوب عمی و اذان صم وألسنة بکم متتبع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحیرة» این تعهد پیامبر صلوات الله علیه در درمان بیماران، چنان بود که خداوند به او فرمود: بر اثر غفلت غافلان و از حسرت ایمان نیاوردن آنان، گویی جان خود را فدا می کنی و هستی خویش را از کف می دهی. «فلعلک بخع نفسک علی ءاثرهم إن لم یؤمنوا بهذا الحدیث أسفا؛ شايد اگر به اين سخن ايمان نياورند تو جان خود را از اندوه در پيگيرى كارشان تباه كنى.»10
در جای دیگر نیز خطاب به آن حضرت می فرماید: مبادا در حسرت آنان جان خود را از دست بدهی. «فلا تذهب نفسک علیهم حسرت إن الله علیم بما یصنعون؛ مبادا به سبب حسرتهاى گوناگون بر آنان جانت [از كف] برود قطعا خدا به آنچه مى كنند داناست.»11
پس کار پیامبر در آگاه ساختن دردمندان غافل و هدایت آنان بسیار دشوار و طاقت فرساست و تعهد شگفت انگیز او برای درمان نیز بیانگر شدت خطری است که به کمین غافلان نشسته است. از این رو، با غفلت پیوسته باید مبارزه کرد و کوشید که ذکر خدا و یاد و نام او همیشه بر جان انسان حاکم باشد و اگر چنین شود، تقوای الهی بر هستی او سایه می افکند و چنین انسان باتقوایی بدان پایه می رسد که اگر در میان ذکران باشد، هرگز از غافلان شمرده نمی شود و اگر در جمع غافلان باشد، هماره از ذاکران به شمار می آید. «إن کان فی الغافلین کتب فی الذاکرین و إن کان فی الذاکرین لم یکتب فی الغافلین» زیرا انسان متذکر، پیوسته با آفریدگار خویش مرتبط است و همواره از او فیض می گیرد. نه لحظه ای نیاز انسان به خدا پایان می یابد و نه ذره ای فیض خداوند از انسان برگرفته می شود. هم از آن سو پیوسته خداوند در فیض بخشی است و «کل یوم هو فی شأن؛ هر لحظه شأن جدید و فیض تازه از او ظهور می کند.»12 و هم از این سو انسان و دیگر پدیده های هستی، نیاز خود را به درگاه او می آورند؛ «یسئله من فی السموت و الأرض؛ هر كه در آسمانها و زمين است از او درخواست مى كند.»13
بنابراین، هر کس که رابطه خود با خداوند را پاس دارد، هماره فیض او را بهره خود می سازد؛ چه در جمع دوستان متذکر خدا باشد یا در میان غافلان از او گرفتار شود. از این جهت، باید در پاسداری از رابطه خویش با خدا بکوشیم و به غفلت از آن حضرت آلوده نشویم و یاد خدا را در هیچ یک از مبادی فاعلی، داخلی و غایی انسان از دست ندهیم. اگر ارتباط انسان با خالق خویش ضروری است و آدمی بدون این ارتباط، نابود می شود، نه خود می تواند از خدا غافل باشد و نه واسطه های او با خالق سبحان، یعنی فرشته ها، پیامبران و امامان به غفلت می افتند و نه انسان از خویشتن خویش اجازه غافل شدن دارد؛ زیرا کسی که از خود غافل شود، با سه احتمال سکون، انحراف و ارتجاع روبه روست و هر سه مستلزم نابودی و هلاکت است.
برای نمونه می توان مسافری را بر روی پلی معلق و در حال ریزش تصور کرد که از کمین راهزنان گریخته، رو به هدفی در حال حرکت است. هم زیر این پل و دوسوی آن، پرتگاه و معرض نابودی است و هم توقف بر آن از دست دادن فرصت نجات و حیات است و هم بازگشت از نیمه راه آن، ارتجاع و در افتادن به کمین راهزنان و دشمنان است. اگر این مسافر تنها از فرصت استفاده نکند و با همه توان به پیش نتازد و هدف را تا نهایت دنبال ننماید، یا متوقف می شود یا به چپ و راست در می غلتد یا به عقب بازمی گردد. اما در مسیر حیات انسانی، اگر انسان چشم از هدف برگیرد، تنها با دو احتمال روبروست؛ زیرا از آن رو که خود انسان جزو پدیده های تکوینی است و در نشئه تکوین همه پدیده ها بی استثنا در حرکتند، درباره آدمی نیز سکون معنا ندارد و در صورت غفلت، یا به چپ و راست متمایل می شود و به گمراهی می افتد: «الیمین و الشمال مضلة» یا دچار پسرفت و ارتجاع می شود و به تعبیر قرآن کریم بر پاشنه پای خود می چرخد و به عقب باز می گردد که چنین خسارتی، ناشی از فاصله گرفتن با خدا و اطاعت و همراهی با کافران است؛ «یأیها الذین ءامنوا إن تطیعوا الذین کفروا یردوکم علی أعقبکم فتنقلبوا خسرین؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد اگر از كسانى كه كفر ورزيده اند اطاعت كنيد شما را از عقيده تان بازمى گردانند و زيانكار خواهيد گشت.»14
قوم بنی اسرائیل، نمونه ای تاریخی است که بارها به این ارتجاع گرفتار شدند و سرانجام، دنیا و آخرتشان خسارت دید. مثلا آنجا که خداوند از فتنه فرعون آزادشان کرد و فرمان ورود آنان به سرزمین مقدس را صادر فرمود، حضرت موسی به آنان گفت: «یقوم ادخلوا الأرض المقدسة التی کتب الله لکم ولاترتدوا علی أدبارکم فتنقلبوا خسرین؛ با جباران این سرزمین بجنگید و آنان را بیرون برانید و به عقب نشینی و ارتجاع نیندیشید که خسارت زده می شوید.»15 اما بنی اسرائیل از این فرمان خدا سرپیچیدند و به زمره فاسقان درآمدند و طلیعه خسارت آنان سرگردانی چهل ساله در دشت و بیابان بود؛ «قال فإنها محرمة علیهم أربعین سنة یتیهون فی الأرض فلا تأس علی القوم الفسقین؛ [خدا به موسى] فرمود [ورود به] آن [سرزمين] چهل سال بر ايشان حرام شد [كه] در بيابان سرگردان خواهند بود پس تو بر گروه نافرمانان اندوه مخور.»16 و این قوم، نه تنها دیروز و امروز، که در طول تاریخ بدین خسارت گرفتارند و از آن رو که کفر به آیات خدا، قتل به ناحق انبیا، عصیان و تجاوز به حدود الهی، سنت تاریخی بنی اسرائیل شده است، فرومایگی، درماندگی و خشم پیوسته الهی نیز همواره با آنان خواهد بود؛ «ضربت علیهم الذلة والمسکنة و بآءو بغضب من الله ذلک بأنهم کانوا یکفرون بءایت الله و یقتلون النبیین بغیر الحق ذلک بما عصوا و کانوا یعتدون؛ [داغ] خوارى و نادارى بر [پيشانى] آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار آمدند چرا كه آنان به نشانه هاى خدا كفر ورزيده بودند و پيامبران را به ناحق مى كشتند اين از آن روى بود كه سركشى نموده و از حد درگذرانيده بودند.»17 پس آدمی در مسیر خود، حرم یار در پیش دارد و اگر بدان سو نشتابد و به مقصد نرسد، یقینا خسارت می بیند و نابود می شود و این، هشدار عقل و فطرت انسان است که: «حرم در پیش است و حرامی در پس اگر رفتی، بردی وگر خفتی، مردی.»
آنچه تاکنون مطرح شد، غفلت انسان در قبال ذکر و یاد خدا بود که به غفلت از مبادی فاعلی، داخلی و غایی انسان می انجامد و هر مقدار از آن اگرچه اندک، زیانبار و خسارت آفرین است؛ اما گاه سخن از نوعی غفلت است که می تواند سودمند باشد؛ مانند غفلت از رویدادهای تلخ و مصیبت های جهان و نیز غفلت از بدی های برخی از انسان ها؛ به شرط آنکه در صورت نخست، مانع از پندگیری و عبرت آموزی انسان نشود و در صورت دوم به تربیت بدکاران و هدایت آنان انجامد. پیامبران و امامان علیهم السلام در برخی موارد ممکن است وظیفه آگاهی از نهفته های درونی بعضی از انسان ها را نداشته باشند و در این صورت نیز غفلت آنان که در حقیقت تغافل است، امری ناپسند به شمار نمی آید.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم با اینکه می تواند از همه اعمال و احوال مردمان آگاه باشد و قرآن کریم نیز این حقیقت را تأیید می کند: «قد نبأنا الله من أخبارکم و سیری الله عملکم و رسوله؛ خدا ما را از خبرهاى شما آگاه گردانيده و به زودى خدا و رسولش عمل شما را خواهند ديد.»18 با این حال برای داوری در دعواهای حقوقی، از علم خدادادی خویش بهره نمی گرفت و خود می فرمود که تنها با ابزارهای قضایی، یعنی بینه و یمین (شاهد و سوگند)، میان شما قضا و داوری می کنم؛ «إنما أقضی بینکم بالبینات و الأیمان.» چنین غفلتی در حقیقت، به «تغافل» باز می گردد و بدین جهت، گاه در سخنان اهل بیت از تغافل به غفلت تعبیر شده است. چنان که امیرمؤمنان علی علیه السلام می فرمایند: «من أشرف أعمال الکریم غفلته عما یعلم؛ غفلت انسان کریم از آنچه می داند در شمار شریف ترین کارهای اوست.» و روشن است که غفلت از دانسته ها در حقیقت، خود را به غفلت انداختن و در اصطلاح، تغافل است و نه غفلت صرف.
نمونه دیگری از غفلت سودمند، گذار کریمانه بندگان رحمان از کنار بیهودگی وبیهودگان است: «و الذین لایشهدون الزور و إذا مروا باللغو مروا کراما؛ و كسانى اند كه گواهى دروغ نمى دهند و چون بر لغو بگذرند با بزرگوارى مى گذرند.»19
نمونه دیگر که روایت های فراوانی بر آن دلالت دارد، سنت کریمانه رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم است که هرگاه شیوه نادرستی را در بعضی از اطرافیان خود می دید، بدون پرده دری و افشاگری با لحن کلی می فرمود برخی را چه شده است که چنین و چنان می کنند. کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم إذا کره من إنسان شیئا قال: «ما بال أقوام یفعلون کذا وکذا» پس این نحوه غفلت یعنی تغافل، نه تنها مذموم نیست، بلکه ما را بدان فرمان داده اند. از امام سجاد و امام صادق علیهما سلام نقل شده است: «مؤمن باید یک سوم پیمانه زندگی خویش را از تغافل و دو سوم دیگر را از فطانت و زیرکی پرکند.»
امام سجاد علیه السلام در آستانه شهادت و رحلت به سوی پروردگار خطاب به فرزند برومندشان امام باقر علیه السلام چنین می فرمایند: «إعلم یا بنی أن إصلاح الدنیا بحذافیرها فی کلمتین إصلاح شأن المعایش مل ء مکیال ثلثاه فطنة و ثلثه التغافل لأن الإنسان لایتغافل إلا عن شی ء قد عرفه ففطن له؛ سامان یافتن امور زندگی و دنیای انسان در گرو آن است که پیمانه وجودش از دو قسمت زیرکی و یک قسمت تغافل لبریز گردد زیرا تغافل جز این نیست که آدمی چیزی را بشناسد و نسبت به آن بهوش و زیرک باشد و از افشای آنکه مصلحت نیست خودداری نماید و چنین سلوکی، صلاح دنیای انسان را در پی خواهد داشت.»
همچنین از شمار مواعظ امام صادق علیه السلام این سخن حکیمانه آن حضرت است: «صلاح حال التعایش و التعاشر ملء مکیال ثلثاه فطنة و ثلثه التغافل؛ زندگی اجتماعی انسان و همزیستی اخلاقی او با دیگران، نیازمند پیمانه لبریزی است که دو سوم آن زیرکی و یک سوم آن تغافل باشد. اگر فطانت را زرنگی و تغافل را زیرکی بدانیم، دو سوم زندگی صالحانه را زرنگی و یک سوم دیگر را زیرکی تشکیل می دهد.»
نتیجه این بحث نسبتا طولانی آن است که از چهار حالت: علم و جهل و تذکر و غفلت، جهل را هیچ گونه سودی و تذکر را هیچ نحوه زیانی نیست؛ اما علم و غفلت، هر یک می تواند به دو بخش سودمند و زیانبار تقسیم شود. علم سودمند، آن است که انسان را در مسیر ترقی و تعالی دنیا و آخرت یاری کند و علم زیانبار، آن است که آدمی را درگیر فساد و بطلان نماید. غفلت زیانبار، نقطه مقابل ذکر و یاد خداست که به هیچ میزان روا نیست؛ اما غفلت سودمند آن است که در اخلاق اسلامی، تغافل نامیده می شود و به تعبیر بزرگان دین، یک سوم زندگی صالحانه را برای مؤمن فراهم می آورد.
پی نوشت:
1. [=Georgia] علامه مجلسی، البحار 93/ 160 عن كتاب الزهد و المستدرك عنه 1/ 383
2. [=Georgia]کافی، ج 2، ص 499
3. [=Georgia]سوره مبارکه اسراء/ 70
4. [=Georgia]سوره نور/ 37
5. [=Georgia]سوره نساء/ 31
6. [=Georgia]سوره توبه/ 102
7. [=Georgia][=Georgia]سوره توبه/ 102
8. [=Georgia]سوره اسراء/ 82
9. [=Georgia][=Georgia]سوره انبیاء/ 107
10. [=Georgia]سوره کهف/ 6
11. [=Georgia]سوره [=Georgia]فاطر/ 8
12. [=Georgia]سوره الرحمن/ 29
13. [=Georgia][=Georgia]سوره الرحمن/ 29
14. [=Georgia]سوره آل عمران/ 149[=Georgia][=Georgia][=Georgia]
15. [=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia]سوره مائده/ 21
16. [=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia]سوره [=Georgia]مائده/ 26
17. [=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia]سوره [=Georgia]بقره/ 61
18. [=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia][=Georgia]سوره توبه/ 94
19. [=Georgia]سوره فرقان/ 72
[=Georgia]
منبع:
آیت الله جوادی آملی/تفسیر موضوعی/ج15/ص228