سوالاتی در مورد روایت سرشکستن حضرت زینب کبری سلام الله علیها

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سوالاتی در مورد روایت سرشکستن حضرت زینب کبری سلام الله علیها

با سلام
سوالاتی در مورد روایت سر به محمل زدن بی بی زینب کبری سلام الله علیها برای من پیش آمده ممنون میشم پاسخ دقیق و مستند بدین با تشکر از شما و زحمات حضرتعالی

1) شنیدم که روایت مذکور در کتاب بحار الانوار علامه مجلسی و منتخب طریحی هم آمده ولی مادر روایت در هر دو کتاب ، کتاب نور العین فی مشهد الحسین هست ، یعنی دو کتاب بحار و منتخب از کتاب نور العین روایت را نقل کرده اند ، آیا گفته های من صحیح است ؟

2) به غیر از مسلم جصاص آیا این روایت رجال روایی دیگری هم دارد یا فقط از او روایت شده ؟ (( و یا مستقیم از او ! یعنی دیگر سلسله روات ندارد !!؟؟؟))

3) مشهور است و در مقاتل معتبر هم آمده که عمر سعد لع در عصر عاشورا سر مقدس حضرت امام حسین علیه السلام به خولی اصبحی لع سپرد و دستور داد آنرا نزد عبید الله بن زیاد لع در کوفه ببرد و چون خولی با سر سید الشهدا علیه السلام به کوفه و دار الاماره رسید دیر هنگام بود و دروازه های کاخ ابن زیاد لعین بسته بود لذا سر را به خانه برد و در تنور نهاد و صبح آنرا برد و به عبیدالله داد . //// در صورتیکه در روایت مذکور آمده حضرت زینب کبری (س) با دیدن سر سید الشهدا (ع) بر نیزه در دروازه کوفه سر به چوبه محمل زد ، مگر سر امام قبل از حرکت کاروان اسرا از کربلا به کوفه توسط خولی به کوفه نزد عبیدالله برده نشده بود ؟؟؟ چطور حضرت عقیله بنی هاشم (س) با دیدن سری که در نزد ابن زیاد بود در جلو دروازه کوفه و آنهم بر نیزه سر به محل زد ؟؟؟ /// اینکه آیا سر امام حسین ع که قبلا توسط خولی ملعون برای ابن زیاد لعین برده شده بود هنگام ورود اسرا به کوفه دوباره به کاروان بازگشت و با کاروان وارد کوفه شد ؟؟ مطلب معتبری در مقاتل یا کتب تاریخی یا روایی شیعه یا سنی در این مورد آمده است ؟؟

** میخواستم بگم لطف کنید منابع و مقاتلی که جریان حمل سر توسط خولی به کوفه و نهادن آن در تنور و ... در آن ها ذکر شده را بفرمایید با تشکر.

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد پیام

مرحوم علامه محمد باقر مجلسی رضوان الله علیه در کتاب شریف "جلاء العیون" صفحات 715 تا 717 اینگونه نقل می کند:

به ادامه مطلب بروید
مرحوم علامه محمد باقر مجلسی رضوان الله علیه در کتاب شریف "جلاء العیون" صفحات 715 تا 717 اینگونه نقل می کند:
در بعضى از کتب معتبره از مسلم گچ‏کار روایت کرده‏ اند که گفت: روزى مرا پسر زیاد براى مرمت دار الاماره کوفه طلبید، و من مشغول گچ‏کارى شدم، ناگاه صداى شیون‏ بسیار از اطراف کوفه شنیدم، از خادمى که نزد من ایستاده بود پرسیدم که: این صداها چیست؟ گفت: کسى بر یزید خروج کرده بود، و لشکر ابن زیاد به جنگ او رفته بودند، امروز سر او را داخل شهر مى‏ کنند، پرسیدم: که بود آنکه خروج کرده بود؟ گفت: حسین بن على، من از ترس خادم سخن نتوانستم گفت. چون بیرون رفت، چنان طپانچه بر روى خود زدم که نزدیک بود کور شوم، و دست خود را شستم و از راه پشت قصر بیرون رفتم تا به کناسه کوفه رسیدم، دیدم که مردم ایستاده‏ اند و انتظار مى‏ کشند که اسیران و سرها را بیاورند، ناگاه دیدم که نزدیک به چهل کجاوه و محمل پیدا شد، گفتند: حرم محترم حضرت سید شهدا و فرزندان فاطمه زهرا در این محملهایند.
ناگاه دیدم حضرت امام زین العابدین علیه السلام بر شتر برهنه سوار است، و علیل و رنجور و مجروح است، و خون از بدن مبارکش مى‏ ریزد و مى‏ گرید، و از روى حزن و اندوه شعرى چند مى‏ خواند به این مضمون: اى بدترین امتها! خدا خیر ندهد شما را که رعایت جد ما در حق ما نکردید، در روز قیامت که ما و شما نزد او حاضر شویم چه جواب خواهید داد، ما را بر شتران برهنه سوار کرده‏ اید و مانند اسیران مى‏ برید، گویا که ما هرگز به کار دین شما نیامده‏ ایم، و ما را ناسزا مى‏ گویید، و دست بر هم مى‏ زنید، و به کشتن ما شادى مى‏ کنید، واى بر شما مگر نمى‏ دانید که رسول خدا و سید انبیا جد من است، اى واقعه کربلا اندوهى بر دل ما گذاشتى که هرگز تسکین نمى‏ یابد. و اهل کوفه به اطفال و کودکان اهل بیت ترحم مى‏ کردند، پس ام کلثوم زجر کرد ایشان را که اى اهل کوفه تصدق بر ما اهل بیت رسالت حرام است، و آنها را از دست و دهان کودکان مى‏ گرفت و بر زمین مى‏ انداخت، و زنان اهل کوفه از مشاهده احوال آن مقربان حضرت ذو الجلال مى‏ گریستند. ام کلثوم چون صداى گریه ایشان را شنید، از میان محمل صدا زد که: اى اهل کوفه! مردان شما ما را مى‏ کشند و زنان شما بر ما مى‏ گریند، خدا در روز قیامت میان ما و شما حکم کند، و در این حال صداى شیون برخاست ناگاه دیدم که سرهاى شهیدان را بر سر نیزه‏ ها کرده بودند پیدا شد، و در میان آنها سرى دیدم در نهایت حسن و صفا شبیه‏ ترین خلق به رسول خدا، و مانند ماه تابان مى‏ درخشید و اثر خضاب از لحیه مبارکش ظاهر بود.
چون زینب خاتون را نظر بر سر آن سرور افتاد، سر خود را بر چوب محمل زد که خون بر زمین ریخت و فریاد بر آورد که: اى ماه فلک امامت که به جور تیره رویان منخسف گردیدى، اى خورشید سپهر خلافت که به گردش روزگار رخ خود را در افق غروب از ما پوشیدى، اى برادر مهربان فاطمه! یتیم خود را بطلب و دلدارى کن، اى برادر بزرگوار! از فرزند ماتم‏ زده رنجور خود على بن الحسین خبرى بگیر که بدنش از جور دشمنان مجروح است و دلش از ستم دونان مقروح است. از سخنان جانسوز آن نور دیده زهرا، آتش حسرت از ثرى به ثریا زبانه کشید، و از اشک خونین حاضران رخساره زمین گلگون شد، و از دود آه دل سوختگان هوا تیره گردید.

نکاتی پیرامون این روایت:

اولاً نقل شده است "وقتی در کوفه سرهای شهدا را که در جلوی آنها سر مقدس ابا عبدالله (ع) بود وارد کردند و مقابل کاروان اسرا آوردند؛ حضرت زینب وقتی چشمش به آن سر منوّر افتاد سر به چوب جلوی محمل کوبید به گونه‌ای که خون از آن جاری شد". مرحوم حاج شیخ عباس قمی در این باره می‌گوید: این روایت را گرچه علامه مجلسی نقل کرده، ولی مأخذ آن، دو کتابِ غیرِ معتبرِ منتخب طریحی و نورالعین است[1].

بنابراین ملاحظه می‌کنید که اصل این نقل قابل مناقشه بوده و به طور قطع ثابت نشده است، لکن گذشته از این نقل، صرف عزاداری به اشکال دیگر؛ مثل اشک ریختن و غمگین شدن در سوگ اباعبدالله( ع) در قبال جمله حضرت زینب (س) "مارایت الا جمیلا"، توجیه معقولی دارد. به این بیان که: کربلا یک سکّه دو رویه بود؛ یک روی، نیش بود از سوی بشری نادان و روی دیگر نوش بود از حکیمی مهربان، یک روی آن خون بود و شمشیر و آتش، قتل بود و غارت، و این ظاهری بود که دیده می‌شد و از سوی یزید ویزیدیان بود، اما روی دوم که درک آن بصیرت و دقت نظر لازم داشت، تقرب به ذات اقدس الهی بود؛ به نمایش گذاردن درس‌ها و زیبایی‌های مکتب الهی و تربیت یافتگان آیین اسلام و جان‌فشانی برای احیای چنین مکتبی و عنایت خاصّ پروردگار به جهت این جان‌ بازی، و ایثار در راه هدف مقدس الاهی، همان هدفی که خداوند در آفرینش انسان و هدایت او داشت و دارد و این که این هدف و این هدایت بایستی تا قیامت بماند؛ تا بشریت در سایه آن تربیتی آسمانی بیابد؛ آن روی که مستند به خدا است عنایت است و همه زیبایی، و حضرت زینب (س) نیز همین روی را دیده که سخن از زیبایی می‌گوید؛ از همین روی است که هر چه آتش جنگ شدّت می‌گرفت امام حسین (ع) و برخی از همراهانش را می‌دیدند که چهره‌هایشان گلگون‌تر و شکفته‌تر می‌شود و دلهاشان آرامتر می‌گردد...[2].
آری درد است که بشریت چنین هادیان الهی و شخصیت‌های والای انسانی را قدر نشناخته و ناجوانمردانه‌ترین رفتارها را بر آنها روا دارد و انسانیت را از وجودشان محروم کند، درک این درد آن قدر هست که دلها غمگین و چشمها گریان شود، و عواطف انسانی را تحریک کند و عزایی به پا شود، چنان که استاد شهید مطهری می‌گوید: «پیغمبر یعنی انسان کامل، حسین یعنی انسان کامل، زهراء یعنی انسان کامل، یعنی مشخصات بشریت را دارند با کمال عالی مافوق مَلَک؛ یعنی مانند یک بشر گرسنه می‌شوند، غذا می‌خورند، تشنه می‌شوند، آب می‌خورند، احتیاج به خواب پیدا می‌کنند، بچه‌های خودشان را دوست دارند، غریزه جنسی دارند، و لهذا می‌توانند مقتدا باشند، اگر اینجور نبودند امام و پیشوا نبودند...عواطف و جنبه‌های بشریشان از ما قویتر است و در عین حال در جنبه‌های کمال انسانی از فرشته و از جبرئیل امین بالاترند و لهذا امام حسین می‌تواند پیشوا باشد، چون تمام مشخصات بشری را دارد، او هم وقتی جوان رشیدش می‌آید از او برای جنگیدن اجازه می‌خواهد، دلش آتش می‌گیرد... عاطفه از کمالات بشریت است ولی در مقابل رضای حق پا روی همه اینها می‌گذارد»[3]. یعنی با وجود این همه عاطفه، در این مصیبت ها و گریه ها هرگز سخنی بر زبان جاری نمی شود یا رفتاری بروز نمی کند که خلاف رضای الاهی و موجب خشم و سخط او شود.
بنابراین تفاوت آنها با دیگران در این است که غمها و غصه‌هایشان برای خدا و در راه خدا است، دردهاشان باعث نمی‌شود که راه خدا را ترک گویند بلکه در این راه تا پای جان استقامت می‌کنند و از همین روی لایق دریافت عنایت الهی شده و جانشان از آن سیراب می‌گردد و فطرت توحیدی از آن لذت برده، نشاط می‌یابد و این روی زیبای واقعه است.
اما ابن زیاد با آن سخن جاهلانه[4]‌، جنایت و کردار زشت خود را به خدا نسبت داد و هدف او به حقّ جلوه دادن جنایات خویش و تحقیر جایگاه امام (ع) و یارانش بود، که زینب کبری‌ به او فهماند از خدا زشتی نمی‌رسد، آن چه از خدا رسید همه زیبایی بود و ما جز زیبایی ندیدیم و آنچه قبح و زشتی بود از تو و امثال تو رسید نه از خدا، تو خواستی ما درد کشیده و کوچک و نابود شویم، آری رنج بردیم، درد کشیدیم اما با صبر و استقامت در برابر آن به عنایت خدا و زیبایی­ها رسیدیم، ما را به آرزوی شهادت رسانید و عزّت و بزرگی داد و به مکتب پیامبر و اهل‌بیتش، حیات و بقاء بخشید، در عوض، نابودی و حقارت نصیب شما خواهد شد.


[/HR][1]- قمی، شیخ‌عباس، منتهی الآمال، ج 1، ص753، چاپ هفتم، مؤسسه انتشارات هجرت، قم، 1372 .
[2]- نک: مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 44، ص297، باب35؛ ج 6، ص154، باب6، مؤسسه الوفاء، بیروت، لبنان، 1404 ق.
[3]- مطهری، مرتضی، مقتل مطهر،ّ گفتار 36، ص180، چاپ چهارم، انتشارات زمان، تدوین و تحقیق از جعفرصالحان، تهران، 1382.
[4]- چگونه دیدی کار خدا را با برادر و خاندانت... مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 45، ص 115، باب 39، مؤسسه الوفاء، بیروت، لبنان، 1404 ق.

نکاتی پیرامون سند روایت :

راوي اين داستان فردي است بنام مسلم جصّاص(گچکار) و او ماجرا را اين‏گونه نقل مي‏کند:‏

" وقتي در حال بازسازي دروازه اصلي شهر کوفه بودم، هياهويي شنيدم؛ به سمت هياهو حرکت کردم و ديدم که اسراي عاشورا در کجاوه بودند.
وقتي يزيديان سر بريده امام حسين (ع) را بالاي نيزه بردند، حضرت زينب(س) با مشاهده اين صحنه و از فرط ناراحتي، سر خود را به چوب محمل کوبيد و خون از زير مقنعه ايشان جاري شد "

اولاً:‏ از نظر سندي اين داستان شديداً ضعيف است؛ اين مطلب برگرفته از کتابي بنام نورالعين في مشهدالحسين است که نويسندة آن مشخص نيست و تنها برخي آن را به ابراهيم بن محمد نيشابوري اسفرايني نسبت داده‏اند که شخصي اشعري مذهب و شافعي مسلک بوده.‏
بسياري از علما به بي‏اعتباري آن صحّه گذاشته‏اند؛ چنانچه عالم بزرگوار آيت الله حاج ميرزا محمد ارباب در خصوص بي‏اعتبار بودن کتاب نورالعين و بي‏اساس بودن گفته‏هاي مسلم جصّاص تاکيد دارد.‏
همچنين محدث بزرگوار مرحوم شيخ عباس قمي صاحب منتهي‏الآمال و مفاتيح الجنان، در اين خصوص مي‏نويسند:‏
نسبت سر شکستن به حضرت زينب(س) بعيد است؛ چون ايشان عقيلة بني هاشم و صاحب مقام رضا و تسليم است.‏
وي سپس با استناد به کتابهاي معتبر تاريخي اثبات مي‏کند که اسراي کربلا را بر ناقه‏هاي عريان و بي‏جهاز نشانده بودند و اصلاً محمل و هودجي در کار نبود تا آن حضرت سرش را به آن بکوبد!‏
مشکل دومِ سندي اين روايت، آن است که سلسله سند و راويان آن در هيچ منبعي ذکر نشده است.‏

ثانياً:‏ همان طور كه در روايات قبل ديديد، اين‏گونه رفتارها مورد نهي حضرات معصومين است؛ خصوصاً امام حسين(ع)، مصيبت‏ديدگان کربلا را، از چنين اعمالي نهي‏كرده بودند.
‏ سؤالي كه در اينجا مطرح است، اين است كه اگر امام حسين(ع) خواهرشان را قسم دادند و حتي تذكر دادند كه مبادا شيطان صبر از کَفَت برُبايد، با اين فرض چطور ممکن است حضرت زينب(س) اقدام به شكستن
سر خود كنند؟!‏
آيا تذكرامام حسين در شب عاشورا را فراموش كردند؟!‏ به يقين حضرت زينب(س) که از اولياي خاص الهي
هستند و از علم لدنّي بهره‏مند بوده اند، ممكن نيست برخلاف تذكّر امام(ع) چنين عملي را مرتكب شده باشند.‏
لذا با توجه به رواياتي که حضرت زينب (س) را اسوة صبر، رضا و خويشتن‏داري معرفي کرده اند،
قبول چنين وقايعي بسيار سخت ( وغیر ممکن ) است.‏

ثالثاً:‏ در ضعف مضمون و غير قابل اتکا بودن اين روايت، همين بس که در بيتي از اشعار منتسب به حضرت زينب (س) در اين روايت، حضرت امام حسين(ع) به سنگدلي و قساوت قلب متهم شده است؛ بديهي است که معرفت بي‏بديل عقيلة بني‏هاشم اجازه اهانت به امامي چنان والا مقام را ولو با انگيزه تمسّک به صنايع ادبي، قابل توجيه نمي‏داند.‏

رابعاً:‏ حتي اگر بر فرض محال اين داستان صحت داشته باشد و حضرت زينب(س) در آن وضعيت بحراني كه براي اولين بار سر برادرش را بر نيزه ديده است سر خود را به محمل زده باشد، اين حاكي از شدّت تأثر و اندوه آن حضرت است و هيچ معلوم نيست كه ايشان به قصد سرشكستن اين كار را كرده باشند و دليلي بر جواز اين كاردر شرايط عادي نيست؛ در آن صورت نيز فقط مي‏توان در شرايطي مشابهِ آنچه بر حضرت زينب (س) گذشته (دیدن سر امام (ع) بر نیزه ) آن را تجويز كرد.‏
مؤيد اين مطلب آن است كه نه در مورد حضرت زينب(س) و نه در مورد ساير زنان حرم، نقل نشده كه در سالگرد عاشورا به اعمالي مثل آن اقدام کرده باشند.

برای شناخت این راوی ومیزان اعتبار این رواین می توان به این کتابها مراجعه کرد.
الاربعین الحسینیه ،میرزا محمد ارباب، ، چاپ اسوه، ص232
منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج 1، ص75

[=arial]
[=arial]نقل کامل روایت(میزان اعتبار این روایت قبلا بحث شد) :

مسلم جصاص مى گوید: عـبیدالله زیاد مـرا خـواست تـا اطاقـهاى دارلحکومـه را تـعـمـیر نمـایم ، در حال گـچ کارى بودم که سر و صداى عـجیبى شنیدم که گـویا کوفه یک پارچه تـبدیل به هلهله و شادى شده است ! یکى از خدام ابن زیاد بر من عبور کرد پرسیدم : این سرو صدا چیست ؟ گفت : الان سر یک نفر خارجى را که بر یزید خروج کرده مى آورند.
خارجى کیست ؟ـ حسین بن على !

[=arial]چـون خـادم از من گذشت آنچنان لطمه به صورت زدم که ترس آن بود چشمهایم کور شده باشد، سپـس دستم را شستم و بطرف دروازه کوفه رفتم مردم منتظر آمدن اسرا بودند، طولى نکشید که چـهل شتـر که زنان و اطفـال را حمـل مـى کرد با سرهاى شهدا در بالاى نیزه ها در کنار اسرا وارد شدند در این میان چشمم به عـلى بن الحسین افـتـاد که روى شتـرى بدون پـوشش سوار است و غـل جامعه دست و گردن امام را بهم بسته و از رگهاى گردن امام خون جارى است . امام زین العابدین با چشمى گریان خطاب به مردم کوفه مى فرمود:

[=arial]یا امّة السوء لا سقیا لربعکم
یا امّة لم تراع جدنا فینا
لواننا و رسول الله یجمعنا
یوم القیامة ما کنتم تقولونا
تسیرونا على الاقتاب عاریة
کانّنا لم نشیّد فیکم دینا
(( اى امـت بدسیرت خدا بهار شما را سیراب نگرداند، اى امتى که در مورد ما جدمان را رعایت نکردید. ))
(( اگر در روز قیامت میان ما و رسول خدا را جمع کند شما چه جواب خواهید داد. ))
(( مـا را بر چـوبهاى بدون پـوشش جهاز شتـر حمل مى کنید مثل اینکه براى شما دینى نیاورده ایم . )) (۱)

[=arial]مـسلم جصاص گـوید: ام کلثوم(سلام الله علیها) سر از محمل بیرون آورد و خطاب به مردم کوفه کرد و فـرمـود: ساکت ، مـردم کوفه ! مردانتان ما را مى کشند و زنانتان بر ما مى گریند! حاکم بین ما و شما در روز رستاخیز خدا است .
در حالیکه ام کلثـوم (سلام الله علیها) با مردم سخن مى گفت ناگهان ضجه و ناله مردم بلند شد، از این شیون ناگهانى تعجب کردم که سرهاى شهدا را مشاهده در حالیکه سر ابى عبدالله مقدم بر آنها بود وارد جمـعـیت شد سر حسین (علیه السلام) مـانند ماه شب چهارده شبیه ترین انسانها به رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم بود با موهاى مشکین که بن موها از خضاب جدا شده و سفـید بود، باد محاسن شریفش را به چپ و راست حرکت مى داد چشم زینب (سلام الله علیها) به سر بریده ی برادر افـتـاد و محزون گـردید و بى اخـتـیار سر به چـوبه مـحمـل زد که خـون از زیر مقنعه اش جارى شد و با اشاره به سر مقدس با سوز و گداز عجیبى به این اشعار مترنم گردید:

[=arial]یا هلالا لمّا استتم کمالا
غاله خسفه و اءبدى غروبا
ما تو همت یا شفیق فواءدى
کان هذا مقدرا مکتوبا
یا اخى فاطم الصغیرة کلّمها
فقد کاد قلبها ان یذوبا
یا اخى قلبک الشّفیق علینا
ما له قد قسى و صار صلیبا
یا اخى لو ترى علیا لدى الا
سرمع الیتم لا یطیق جوابا

[=arial]یا اخى ضمّه الیک و قرّبه
[=arial] و سکّن فواده المرعوبا
ما اذلّ الیتیم حین ینادى
بابیه و لا یراه مجیبا

[=arial](( اى ماه یکشبه زینب هنوز وقتى بر تو نگذشته و زمان خسوف فرا نرسیده ، چه شده که منخسف گشته و غروب نمودى ؟! ))
(زیرا خسوف در شبهاى ۱۳ و ۱۴ و ۱۵ ماه رخ مى دهد.)
(( اى برادر زینب (شهادت ترا فکر مى کردم ) لیکن تصور نمى کردم که مقدر شده باشد سرت را بالاى نیزه کنند. ))
برادر! با فاطمه کوچکت حرف بزن که نزدیک است قلبش ‍ بگدازد. ))
(( برادر چـه شده که قـلب مهربان تو از ما جدا شده و بر سر نیزه به دار آویخته شده . ))
(( برادر اگـر عـلى را ببینى خـواهى یافت که اسارت و یتیمى چگونه قدرت سخن گفتن را از او گرفته است . ))
(( برادر او را در آغـوش گـیر و به خـود نزدیک گـردان تـا قـلب لرزانش آرام گیرد. ))
(( چـه قـدر بر یتـیم سخـت مـى گـذرد که پـدرش را بخـواند و او پـاسخـش ‍ ندهد )) (۲)

[=arial]حقیر گوید : عده ای چنین ادعا میکنند که سرشکستن حضرت حوراء بنت الحیدر زینب کبری سلام الله علیها ؛ قضیه ای جعلی است و دلیلشان این است که اسرای اهل بیت بر شتران بدون محمل سوار بوده اند و کجاوه ای در کار نبوده تا حضرت سر را به آن بکوبند . در حالیکه اگر در عبارات وجود مقدس حضرت سیدالساجدین که نقل نمودیم دقت شود میبینیم که اسرای اهل بیت بر کجاوه ها و چوب های بدون پوشش حمل می شده اند . و البته این معنای کجاوه و چوب ها ی بدون پوشش و زیرانداز در بسیاری از روایات دیگر نیز وارد شده است که اگر توفیقی بود ذکر خواهد شد . بعون الله تبارک و تعالی ؛صلی الله علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک و اناخت برحلک
[=arial]

[=arial]___________________________
[=arial]۱-بحار۴۵/۱۱۴- حیاة الحسین ۳/۳۳۳- نفس المهموم ص ۳۹۹٫

[=arial]۲-نفس المهموم ص ۴۰۰- بحار۴۵/۱۱۵

این روایت از نگاهی دیگر:

این مطلب برگرفته شده از کتابی بنام " نورالعین فی مشهد الحسین " می باشد که نویسنده آن مشخص نیست و تنها به ابراهیم بن محمد نیشابوری اسفراینی نسبت داده می شود که شخصی اشعری مذهب و شافعی مسلک بود و بسیاری از علما در بی اعتبار بودن آن صحه گذاشته اند . چنانچه محدث بزرگوار مرحوم شیخ عباس قمی صاحب مفــاتیح الجنـــــــان بیان می کند که : نسبت سر شکستن به حضرت زینب بعید است چون ایشان عقیله بنی هاشم و صاحب مقام رضا و تسلیم است(منتهی الآمال ، ج 1 ، ص 75 ) . وی سپس با استناد به کتابهای معتبر می نویسد که اصلاً محمل و هودجی در کار نبود تا آنحضرت سرش را به آن بکوبد .

همچنین عالم بزرگوار آیت اله حاج میرزا محمد ارباب نیز در خصوص بی اعتبار بودن کتاب نورالعین و بی اساس بودن گفته های مسلم جصاص تاکید دارد(الاربعین الحسینیه ، میرزا محمد ارباب ، چاپ اسوه ، ص 232) .
به دلایل زیر این خبر اساس و پایه ای ندارد :
الف )- تنها در کتاب نورالعین نوشته شده که طبق آنچه گفته شد بی اعتبار است . و در سایر کتابهای معتبر دینی این مطلب گزارش نشده است .
ب ) - سند ندارد و به عبارت دیگر راویان آن در جایی ذکر نشده است .
ج ) - در اشعاری که به حضرت زینب نسبت داده اند مصرعی آمده که در آن حضرت خطاب به امام حسین ( ع ) می فرمایند : " اگر با من حرف نمی زنی لااقل با دختر صغیر خود فاطمه سخن بگو " . در حالی که بنا به تصریح همه مورخان اسلامی ، فاطمه بنت الحسین که فاطمه کبری هم خوانده می شود در آن زمان ( حادثه عاشورا ) زن بزرگ و شوهر داری بود که همسرشان حسن بن حسن ( ع ) معروف به حسن مثنی بوده و در روز عاشورا پس از آنکه زخمهای فراوانی برداشته بودند از مرگ نجات یافت . و از دختر دیگری بنام فاطمه که صغیر بوده ، در کاروان اسرا نام برده نشده است و آنکه در میان روضه خوانان بنام فاطمه صغری معروف است به قول خود روضه خوانان به علت بیماری در مدینه مانده بود و در حماسه عاشورا شرکت نداشت .
د ) - در بیت دیگری از همان اشعار منتسب به حضرت زینب ، حضرت امام حسین به سنگدلی و قساوت قلب متهم شده که حتی با تمسک به صنایع ادبی ، مانند تجاهل عارف هم قابل توجیه نیست .
ه ) - با توجه به شخصیت معرفی شده حضرت زینب در متون اسلامی که ایشان را آدمی خویشتندار و رضا و تسلیم معرفی کرده اند ، آنچه در این کتاب گفته شده با آنچه در سایر متون معتبر اسلامی آمده متضاد است وچهره دیگری از حضرت زینب معرفی شده است .

خولي بن يزيد اصبحي از دژخيمان کوفه و دشمنان اهل بيت‏ «ع‏» بود.پس از آنکه امام‏ حسين‏ «ع‏» روز عاشورا در قتلگاه بر زمين افتاد، جلو آمد تا سر مطهر حضرت را جدا کند. وي به اتفاق حميد بن مسلم ازدي، سر امام حسين را نزد ابن زياد برد، اما چون دير شده و در قصر بسته بود، خولي سر مطهر را شب به منزل برد و پنهان کرد.او دو زن داشت.چون ‏زنش فهميد که سر حسين‏ «ع‏» را به خانه آورده، کينه او را به دل گرفت و از رختخواب بلند شد و ديگر با او همبستر نشد.خولي در ايام مختار پنهان بود.زن ديگرش (به نام عيوف ‏بنت مالک) جاي او را به ياران مختار خبر داد.اين زن از آن هنگام که خولي سرابا عبدالله‏ «ع‏» را آورده بود با او دشمن شده بود.خولي را گرفته، کشتند.[1] آن شب که خولي ‏سر مطهر را به منزل خويش برده بود، همسرش از آن اتاق يا تنوري که سر در آن نهاده‏ شده بود، نوري را ديد که به آسمان کشيده شده است.[2] «تنور خولي‏» از همين جا درمرثيه‏ ها راه يافته است.

پی نوشتها:
[1] اعيان الشيعه، ج 1، ص 612، بحار الانوار، ج 45، ص 125.
[2] مقتل الحسين، مقرم، ص 391.

موضوع قفل شده است