مرا راهنمایی کنید***-چراخدابه زور به من لطف کرده؟-***

تب‌های اولیه

21 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
مرا راهنمایی کنید***-چراخدابه زور به من لطف کرده؟-***

پست خودم را ویرایش کردم بهتر است وارد حاشیه نشوم شما به من تنها این را بگویید چرا خدا به زور به من لطف کرده و مرا افریده با انکه من در بودن خودم هیچ نقشی نداشتم مشکلات من حل میشود

سلام خوش آمدی دوست عزیز
خوب واسه اینکه دوستان بتوان کمکی کنن من چنتا سوال از شما دارم!!!
۱-از لحاظه عقیده در چه سطحی هستید،!!؟
۲-یمقداره کمی از شرح حال خود بگوید! اگه موافقید ؟
۳-مشکلتان بیشتر از کجا نشات میگیره!از خانواده !!یا خودتان ؟
۴-مطمئنم که دوستان به شما بهترین راه رو پیشنهاد میکنن ..!!!...!!! و در پناه خداوند مشکلتان حل میشود

-------------

من در بودن خودم هیچ نقشی نداشتم و تا چشمم را باز کردم خودم را در یک خانواده فاسد و بی بند و بار یافتم و انها را هم نصیحت میکنم ولی سودی نداره

دوست عزیز درسته که در امدنتون نقشی نداشتید !!البته از نظر خودتون میگم!
اما در بودنتون و شدنتون نقش دارید !!
این که خانواده دچاره ی بحران شده یا بوده! درسته !!
اما چیزی که مهمه این که شما واقف شدی !!و تشخیص دادی و بر مبنای این تشخیص
حرکت کردی!
اما نتیجگیرید نادرست بوده دوست عزیز !!!
با خود کشی چیزی درست یا عوض نمیشه!اینو همیشه یادت باشه!!

شما میتونی راه زندگی خودتو جدا کنی و مطمعن باش که خداوند یارو یاورت میباشد

گفتم: خسته‌ام



گفتی: لاتقنطوا من رحمة الله
.:: از رحمت خدا نا امید نشید(زمر/53) ::.



گفتم: هیشکی نمی‌دونه تو دلم چی می‌گذره



گفتی: ان الله یحول بین المرء و قلبه
.:: خدا حائل هست بین انسان و قلبش! (انفال/24) ::.



گفتم: غیر از تو کسی رو ندارم



گفتی: نحن اقرب الیه من حبل الورید
.:: ما از رگ گردن به انسان نزدیک‌تریم (ق/16) ::.



گفتم: ولی انگار اصلا منو فراموش کردی!



گفتی: فاذکرونی اذکرکم
.:: منو یاد کنید تا یاد شما باشم (بقره/152) ::.



گفتم: تا کی باید صبر کرد؟



گفتی: و ما یدریک لعل الساعة تکون قریبا
.:: تو چه می‌دونی! شاید موعدش نزدیک باشه (احزاب/63) ::.



گفتم: تو بزرگی و نزدیکت برای منِ کوچیک خیلی دوره! تا اون موقع چیکار کنم؟



گفتی: واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله
.:: کارایی که بهت گفتم انجام بده و صبر کن تا خدا خودش حکم کنه (یونس/109) ::.



گفتم: خیلی خونسردی! تو خدایی و صبور! من بنده‌ات هستم و ظرف صبرم کوچیک... یه اشاره‌ کنی تمومه!
گفتی: عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم
.:: شاید چیزی که تو دوست داری، به صلاحت نباشه (بقره/216) ::.

گفتم: انا عبدک الضعیف الذلیل... اصلا چطور دلت میاد؟
گفتی: ان الله بالناس لرئوف رحیم
.:: خدا نسبت به همه‌ی مردم - نسبت به همه - مهربونه (بقره/143) ::.
گفتم: دلم گرفته
گفتی: بفضل الله و برحمته فبذلک فلیفرحوا
.:: (مردم به چی دلخوش کردن؟!) باید به فضل و رحمت خدا شاد باشن (یونس/58) ::.

گفتم: اصلا بی‌خیال! توکلت علی الله
گفتی: ان الله یحب المتوکلین
.:: خدا اونایی رو که توکل می‌کنن دوست داره (آل عمران/159) ::.

گفتم: خیلی چاکریم!
ولی این بار، انگار گفتی: حواست رو خوب جمع کن! یادت باشه که:
و من الناس من یعبد الله علی حرف فان اصابه خیر اطمأن به و ان اصابته فتنة انقلب علی وجهه خسر الدنیا و الآخره
.:: بعضی از مردم خدا رو فقط به زبون عبادت می‌کنن. اگه خیری بهشون برسه، امن و آرامش پیدا می‌کنن و اگه بلایی سرشون بیاد تا امتحان شن، رو گردون میشن. خودشون تو دنیا و آخرت ضرر می‌کنن (حج/11) ::.

گفتم: چقدر احساس تنهایی می‌کنم
گفتی: فانی قریب
.:: من که نزدیکم (بقره/۱۸۶) ::.

گفتم: تو همیشه نزدیکی؛ من دورم... کاش می‌شد بهت نزدیک شم
گفتی: و اذکر ربک فی نفسک تضرعا و خیفة و دون الجهر من القول بالغدو و الأصال
.:: هر صبح و عصر، پروردگارت رو پیش خودت، با خوف و تضرع، و با صدای آهسته یاد کن (اعراف/۲۰۵) ::.

گفتم: این هم توفیق می‌خواهد!
گفتی: ألا تحبون ان یغفرالله لکم
..:: دوست ندارید خدا ببخشدتون؟! (نور/۲۲) ::.

گفتم: معلومه که دوست دارم منو ببخشی
گفتی: و استغفروا ربکم ثم توبوا الیه
.:: پس از خدا بخواید ببخشدتون و بعد توبه کنید (هود/۹۰) ::.

گفتم: با این همه گناه... آخه چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی: الم یعلموا ان الله هو یقبل التوبة عن عباده
.:: مگه نمی‌دونید خداست که توبه رو از بنده‌هاش قبول می‌کنه؟! (توبه/۱۰۴) ::.

گفتم: دیگه روی توبه ندارم
گفتی: الله العزیز العلیم غافر الذنب و قابل التوب
.:: (ولی) خدا عزیزه و دانا، او آمرزنده‌ی گناه هست و پذیرنده‌ی توبه (غافر/۲-۳) ::.

گفتم: با این همه گناه، برای کدوم گناهم توبه کنم؟
گفتی: ان الله یغفر الذنوب جمیعا
.:: خدا همه‌ی گناه‌ها رو می‌بخشه (زمر/۵۳) ::.
گفتم: یعنی بازم بیام؟ بازم منو می‌بخشی؟
گفتی: و من یغفر الذنوب الا الله
.:: به جز خدا کیه که گناهان رو ببخشه؟ (آل عمران/۱۳۵) ::.
گفتم: نمی‌دونم چرا همیشه در مقابل این کلامت کم میارم! آتیشم می‌زنه؛ ذوبم می‌کنه؛ عاشق می‌شم! ... توبه می‌کنم
گفتی: ان الله یحب التوابین و یحب المتطهرین
.:: خدا هم توبه‌کننده‌ها و هم اونایی که پاک هستند رو دوست داره (بقره/۲۲۲) ::.

ناخواسته گفتم: الهی و ربی من لی غیرک
گفتی: الیس الله بکاف عبده
.:: خدا برای بنده‌اش کافی نیست؟ (زمر/۳۶) ::.

گفتم: در برابر این همه مهربونیت چیکار می‌تونم بکنم؟
گفتی:
یا ایها الذین آمنوا اذکروا الله ذکرا کثیرا و سبحوه بکرة و اصیلا هو الذی یصلی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمت الی النور و کان بالمؤمنین رحیما
.:: ای مؤمنین! خدا رو زیاد یاد کنید و صبح و شب تسبیحش کنید. او کسی هست که خودش و فرشته‌هاش بر شما درود و رحمت می‌فرستن تا شما رو از تاریکی‌ها به سوی روشنایی بیرون بیارن. خدا نسبت به مؤمنین مهربونه (احزاب/۴۱-۴۳) ::.


قرآن کوشاست که انسان " خود " را کشف کند . این " خود " ، " خود " شناسنامه‏ای نیست ، که اسمت چیست ؟ اسم پدرت چیست و در چه سالی‏ متولد شده‏ای ؟ تابع چه کشوری هستی ؟ از کدام آب و خاکی و با چه کسی‏ زناشویی بر قرار کرده‏ای و چند فرزند داری ؟

آن " خود " همان چیزی است که " روح الهی " نامیده می‏شود و با شناختن آن " خود " ، است که انسان احساس شرافت و کرامت و تعالی‏ می‏کند و خویشتن را از تن دادن به پستیها برتر می‏شمارد ، به قداست خویش‏ پی می‏برد ، مقدسات اخلاقی و اجتماعی برایش معنی و ارزش پیدا می‏کند .:Sham:

خودشناسی به معنی این است که انسان مقام واقعی خویش را در عالم وجود درک کند ، بداند خاکی محض نیست ، پرتوی از روح الهی‏ در او هست ، بداند که در معرفت می‏تواند بر فرشتگان پیشی بگیرد ، بداند که او آزاد و مختار و مسؤول خویشتن و مسؤول افراد دیگر و مسؤول آباد کردن‏ جهان و بهتر کردن جهان است ( او شما را از زمین بیافرید و عمران آن را از شما خواست ) هو أنشأکم من الارض و استعمرکم فیها »( هود / 61 )بداند که او امانتدار الهی است ، بداند که بر حسب تصادف ، برتری نیافته است تا استبداد بورزد و همه چیز را برای‏ شخص خود تصاحب کند و مسؤولیت و تکلیفی برای خویشتن قائل نباشد .:Sham:

با سلام ممنونم از پستهایتان
من میگم چرا خدا به من لطف زوری کرد و مرا افرید؟ این مساله را حل کنید همه چیز برای من حل میشود با تشکر فراوان

jamshid_n;18379 نوشت:
خدا به من لطف زوری کرده و مرا به زور افریده و من ناخواسته به این دنیا امده ام گاهی فکر میکنم که من شبیه اسباب بازی دست خدا هستم و به نشانه اعتراض باید خودکشی کنم چون من نمیخواستم وجود داشته باشم و از این که هستم برای خودم متاسفم ارزو میکنم که ای کاش خدا مرا نمی افرید

يکي از صفات خداوند فياضيت است که اصلا قابل تفکيک از او نيست ( مثل فرد بودن براي يک ) و چون قابل تفکيک نيست اصلا پرسش از علت خلقت اشتباه است چون در واقع آنچه پرسيده مي شود اين است که چرا خدا فياض است ؟به همان اشتباهي که کسي بپرسد چرا عدد يک فرد است ؟
فياض يعني بخشنده از وجود خود تا بي نهايت و خدا ما را از وجود خود آفريد ؛ پس ما را آفريد تا تمام آنچه خود دارد به ما هم بدهد ،يکي از چيزهايي که خودش دارد ابديت است و او ابديت را به ما هم داده چون همه مي دونيم که ما ديگه نابود نمي شيم فقط از اين دنيا به دنياي ديگه منتقل مي شيم و براي هميشه در آنجا خواهيم موند

دوست عزيز براي روشن تر شدن مساله توجه شما را به اين مقاله از سايت حوزه جلب ميكنم:
چرا با این که خدا می دانست من با گناه به جهنم می روم، مرا آفرید؟

نخست باید دانست که فرجام بهشت یا دوزخ برای انسان، از مقوله «شدنی»هاست؛ یعنی ما باید به این دنیا بیاییم تا بهشتی یا جهنمی بشویم و ظرف وجود ما با حضور در این دنیا و طی مراحل علمی و عملی و گذر از فراز و نشیب ها شکل بگیرد. بنابراین تا به دنیا نیاییم، پاداش و کیفر معنا پیدا نمی کند.
برای روشن شدن پاسخ، باید به نکات زیر توجه کرد:
1. انسان موجودی مختار و دارای دو نوع گرایش معنوی و حیوانی است؛ در حالی که ملائکه فقط دارای گرایش معنوی و فاقد تمایلات حیوانی اند و حیوانات فاقد گرایش های معنوی هستند. از این رو، اگر انسان با اختیار خود، راه تکامل به سوی خدا را بپیماید، از ملائکه برتر خواهد شد؛ زیرا آنان در کمالات خود، فاقد گرایش های بازدارنده حیوانی اند. اگر انسان تنها به تمایلات حیوانی خود پاسخ دهد، از حیوانات پست تر خواهد شد؛ زیرا آنها در برابر تمایلات حیوانی شان، فاقد گرایش های معنوی انسانند.
2. هدف خداوند از آفرینش انسان - به عنوان موجودی متفاوت از ملائکه و حیوان - خلق موجودی با امکان کمال اختیاری است و راه رسیدن به این کمال نیز، عبودیت و بندگی است؛ «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون».1
3. لازمه آفرینش موجود مختار و قابل تکامل، این است که برای آن موجود، زمینه مخالفت نیز فراهم باشد؛ یعنی بتواند با دستورات، مخالفت کند و در عین حال، راه بندگی و اطاعت را انتخاب کند؛ زیرا اگر برای این موجود، فقط راه اطاعت باز باشد، اطاعت او مانند ملائکه خواهد بود. پس اگر فرض کنیم که خداوند، به حکمت خودش، باید فقط انسان هایی راران، ممتنع باشد، و نتیجه آن، امتناع مخالفت انسان با خداست. بیافریند که اطاعت می کنند، این بدان معناست که آفرینش گنه کا
روشن است که چنین امتناعی، با اصل هدف آفرینش انسان، منافات دارد. حکمت اقتضا نمی کند که خداوند، فقط انسان های مطیع را بیافریند؛ بلکه اقتضا می کند که برای موجوداتی که آفریده، راه مخالفت را باز بگذارد. لازمه آفرینش کمال اختیاری، این است که خداوند، امکان کفر و مخالفت را برای انسان باز بگذارد. اگر نظام آفرینش به گونه ای بود که فقط انسان مطیع امکان وجود داشت، چنین نظامی با حکمت آفرینش انسان، منافات پیدا می کرد.
4. معمولاً انسان های گنه کار نیز کارهای نیکی انجام می دهند و کمتر انسانی است که کفر، عناد و مخالفت با خدا، همه وجود او را فرا گرفته باشد. همان کارهای نیک و خوب گنه کاران، کمال اختیاری آنان است و ارزش آفرینش رامان کمال اختیاری، می توانند مشمول رحمت الهی شوند؛ هر چند که حتی اگر کفر تمام وجود انسانی را فرا گیرد، باز حکمت اقتضا می کرد که آفریده شود؛ زیرا او نیز موجودی است که می تواند با اختیار خود به کمال برسد. داشت . آنان با ه
5. خداوند، انسان را مختار آفرید و فاعل گناه، خود انسان مختار و آزاد است؛ پس این صحیح نیست که بگوییم: «خداوند انسان گنه کار را آفرید»؛ زیرا معنای این سخن موهم، آن است که گنه کاری انسان نیز در اصل آفرینش اوست؛ در حالی که فقط امکان گناه در اصل آفرینش، مربوط به خداوند است و انتخاب کفر و گناه، کار خود انسان می باشد؛ همان گونه که انتخاب ایمان و اطاعت نیز با خود انسان است؛ پس باید گفت که «خداوند، انسان را مختار آفرید تا ایمان و بندگی را برگزیند؛ نه کفر و مخالفت را» و این، از دو آیه زیر به دست می آید:
الف) «انا هدیناه السبیل اما شاکراً و اما کفورا»2
ب) «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»3
6. این سخن که «اگر خداوند کسی را خلق نمی کرد، او دچار عذاب هم نمی شد»، به عنوان «سالبه به انتفا موضوع» صحیح است؛ یعنی چون اصلاً موجود نیست، عذاب هم نمی شود؛ اما این مطلب، به اشکال شما پاسخ نمی دهد و آن نکته خلاف حکمت یا خلاف عدالت را که در ذهن شماست، برطرف نمی کند؛ زیرا در این صورت، دنیا فقط جای انسان های مطیع بود و قهراً اطاعت آنان نیز از روی اجبار و غیراختیاری می شد. خواسته شما این است که در همین دنیایی که انسان، اختیار و امکان اطاعت و مخالفت دارد، خداوند فقط انسان های مطیع را بیافریند. این خواست، در درون خود تناقض دارد؛ زیرا از یک سو می خواهد، انسان بتواند گناه کند و از سوی دیگر می خواهد خداوند، راه گناه را بر انسان ببندد. در پایان، دو نتیجه زیر از پاسخ این سوءال برداشت می شود:
الف) خداوند برای آفرینش کمال اختیاری، انسان را با دو نوع گرایش و مختار و آزاد آفرید تا با اختیار خود، راه کمال راماید. در این مسیر، امکان دارد که برخی از انسان ها راه مخالفت را انتخاب کنند؛ اما به هر حال، امکان پیدایش انسان گنه کار، لازمه آفرینش انسان است. بپی
ب) اعمال نیک و بد انسان، مستقیماً به خود انسان منتسب می شود و آن چه مستقیماً و بدون واسطه به خدا منتسب است، اعطای اختیار کار نیک و بد است؛ نه خود عمل و خداوند، کافر و گنه کار را کافر و گنه کار خلق نکرده است.
درباره علم خداوند، دو اصطلاح «علم فعلی» و «علم انفعالی» از سوی صاحب نظران مطرح شده است. برخی معتقدند که علم خداوند، انفعالی است؛ به این معنا که پس از تحقق وقایع، خداوند به آن علم پیدا می کند و برخی دیگر از محققان معتقدند که علم خداوند، فعلی است؛ به این معنا که قبل از تحقق وقایع، خداوند به وقایع علم دارد و این، به دلیل احاطه وجودی خداوند بر همه موجودات و علم او به تمامی ریشه ها و مبادی افعال و اعمال است و از آن جا که هر واقعه ای پس از فراهم آمدن شرایط، مقدمات و انگیزه ها انجام می گیرد، کسی که به تمام شرایط، مقدمات، انگیزه ها و اسرار آگاه است، از وقوع و یا عدم وقوع واقعه با خبر خواهد بود باید دانست، خود علم و آگاهی، کمال نفسی است و کسی که از پیش به وقایع آگاه باشد، نزد مردم دارای مقام و احترام است؛ زیرا نشانه احاطه وجودی او می باشد و برتری او را بر ابعاد زمان و مکان ثابت می کند و اما درباره ارتباط علم پیشین خداوند و اراده انسان، توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنیم:
خدای متعال چون موجود پیراسته از هر محدودیت، نقص و احتیاج است و دارای تمام صفات زیبای کمال است، هم اراده او فوق همه اراده هاست و هم علم او مطلق است و هم تمام کارهای او بر اساس علم و حکمت و اراده حکیمانه است؛ از طرف دیگر، در عالم آفرینش، انسان موجود ممتازی است که دارای قدرت اختیار و انتخاب است و هیچ کدام از اینها مغایر و یا نفی کننده دیگری نیست، خدای متعال بر اساس اراده حکیمانه اش، نظام آفرینش را بر مبنای نظام أحسن قرار داد؛ «همان کسی که هر چیزی را آفریده است نیکو آفریده».4
از این رو، مشیت و اراده حضرت حق بر این قرار گرفت که انسان به گونه ای آفریده شود که موجودی دارای اختیار باشد؛ «او است آن کسی که شما را آفرید؛ برخی از شما کافرند و برخی موءمن».5
در آیه دیگر آمده است: «و اگر خدا می خواست، شما را یک امت قرار می داد؛ ولی خواست تا شما را در آنچه به شماماید».6 داده است، بیاز
پس از نشان دادن، مسیر هدایت و سعادت و گمراهی و شقاوت، انسان هر کدام را که خواست، انتخاب می کند؛ «و بگو حق از پروردگارتان (رسیده) است؛ پس هر که بخواهد، بگرود و هر که بخواهد، انکار کند».7
پیامدهای آثار و نتایج این راه ها یکی نیستند؛ «آیا کسی که موءمن است، چون کسی است که نافرمان است، یکسان نیستند».8
فرجام صراط مستقیم، راه یافتن به رحمت الهی و پاداش های نیکوست؛
«پس هر که کارهای شایسته انجام می دهد و موءمن (هم) باشد، برای تلاش او ناسپاسی نخواهد بود».9
فرجام انحراف و گنه کاری بدبختی و گمراهی و دچار عذاب دردناک الهی شدن است.
«که خداوند او را به آن عذاب بزرگ تر عذاب کند».10
این مشیت خدای متعال است. از این رو، می فرماید: «و اگر پروردگار تو می خواست، قطعاً هر که در زمین است، همه آنها یک سره ایمان می آوردند؛ پس آیا تو مردم را ناگزیر می کنی که بگروند؟»11
پس اختیار ما بر اساس اراده حکیمانه خداست و در عین حال، لازمه تکامل اختیاری و انتخابی، وجود گزینه های نادرست و انتخاب مسیرهای نادرست از سوی برخی افراد است. این انتخاب، بد یا خوب، گناه یا ثواب، بر اساس اراده خدای متعال در طرح نظام احسن است؛ «و اگر خدا می خواست، قطعاً آنان را بر هدایت گرد می آورد؛ پس زنهار از نادانان مباش».12
نکته دیگر در مورد علم پیشین الهی، این است که خدای متعال می داند که ما در آینده به اراده و انتخاب خود، چه گزینه رفتاری را بر می گزینیم و چه کاری را انجام می دهیم؛
«آن چه را که هر کسی به دست می آورد، می داند. و به زودی کافران بدانند که فرجام آن سرای از کیست».13
بنابراین، خدای متعال علم دارد که ما در آینده با اختیار خودمان چه کاری را انجام می دهیم؛ مانند استادی که صددرصد شاگردش را می شناسد و آینده کاری و رفتاری او را می داند و این دانستن هرگز منجر به جبر و محدودیت اختیار و اراده انسان نخواهد شد.
پی نوشت:

1. ذاریات(51)، آیه 56)
2. انسان(76)، آیه 3.
3. ذاریات(51)، آیه 56.
4. سجده(32)، آیه 7.
5. تغابن(64)، آیه 2.
6. مائده(5)، آیه 48.
7. کهف(18)، آیه 29.
8. سجده(32)، آیه 18.
9. انبیاء(21)، آیه 94.
10. غاشیه(88)، آیه 24.
11. یونس(10)، آیه 99.
12. انعام(6)، آیه 35.
13. رعد(13)، آیه 42.

jamshid_n;18413 نوشت:
با سلام ممنونم از پستهایتان
من میگم چرا خدا به من لطف زوری کرد و مرا افرید؟ این مساله را حل کنید همه چیز برای من حل میشود با تشکر فراوان

دوست عزیز آفرینشه شما هدف دار بوده :Sham:!!نه زوری!!
اگه کمی منطق فکر کنیم به این نتیجه میرسیم !!!


روزها فکر من اين است و همه شب سخنم
که چراغ غافل از احوال دل خويشتنم
مانده ام سخت عجب کز چه سبب ساخت مرا
يا چه بوده ست مراد وي از اين ساختنم
از کجا آمده ام ، آمدنم بهر چه بود
به کجا مي روم آخر ننمايي وطنم

بررسي و تجزيه و تحليل سئوال فلسفه آفرينش:
ترديد نيست آنچه ما را وا مي دارد که از غرض آفرينش سئوال کنيم اين است که ما چنان که مشاهده مي کنيم کارهاي اجتماعي و عقلايي خود را براي تحصيل اغراض و آرمان هايي انجام مي دهيم که طبعا مناسب کار بوده و به درد ما بخورد. ما مي خوريم براي اينکه سير شويم، مي آشاميم براي اينکه سيراب گرديم، مي پوشيم براي اينکه از سرما و گرما مصون بمانيم و .... هرگز انسان ، بلکه هر ذي شعوري در کارهايي که با شعور و اراده انجام مي دهد از غرض و هدف خالي نبوده و کاري که هيچ نفع عائد ندارد انجام نخواهد داد، همين مشاهده اغراض در افعال ارادي خودمان و قياس حال هر فاعل علمي ديگر به حال خودمان مي باشد که ما را وادار به اين پرسش مي کند که “غرض خداي جهان که مصداق يک فاعل علمي است از آفرينش چيست؟ ولي آيا همين اندازه از مشاهده و قياس صحت اين سئوال را مي تواند تضمين نمايد؟ و آيا حکم و خاصيتي را که درباره موارد يافتيم مي توانيم به همه موارد توسعه و تعميم داد؟ پاسخ اين پرسش ها منفي و تنها راه حل قطعي تجزيه و تحليل معني غرض مي باشد زيرا راهي براي استقراء و تتبع موارد نداريم.
در پاسخ به پرسش فوق بايد گفت که غرض در همه اجزاي جهان آفرينش عموميت داشته و تا آنجا که قانون عليت و معلوليت و ساير قوانين کليه حکومت مي کند هرگز کاري بدون هدف و غرض انجام نمي گيرد و هيچ عاملي در فعاليت و عمل خود از غايت و آرمان بي نياز نيست. هر فردي را از هر نوع بگيريم مانند يک انسان، يک حشره، يک درخت سيب و ... خواهيم ديد که با موجودي قواي فعاله خويش سازشي با محيط بيرون از خود کرده و با اجزاي فعاله محيط خود هماهنگ شده و براي دريافت هدف هاي کمالي خود و به نفع خود حرکت هاي ويژه اي انجام مي دهد و همين که حرکت ويژه را تمام کرد، نتيجه حرکت “غرض و غايت” جايگزين حرکت گرديده و خواست طبيعي يا ارادي متحرک تامين شده و کمال مطلوبش ضميمه وجودش مي شود. و همين سخن نيز نسبت به اجزاي عالم که ميان آنها رابطه غير قابل ترديدي وجود دارد صادق است.(5)

2- هدف آفرينش:
در بحث قبل مشخص شد که جهان آفرينش داراي آفريننده اي بوده و غايتي هم داشته است. و ما اين اصل را پيش فرض مي گيريم که مطابق روش عقل و اخبار انبيا دستگاه آفرينش نمي تواند بي هدف باشد در اينجا پرسش ديگري مطرح مي گردد که هدف از آفرينش چيست؟ البته اين مسئله خود ممکن است به دو صورت مطرح شود:
الف: هدف از آفرينش مجموعه جهان هستي چيست؟ ب: هدف از آفرينش نوع انساني چيست؟ اينکه ما در جواب سئوال نخست نظر داشته باشيم که تمام دستگاه هستي براي انسان آفريده شده است بسيار دشوار است چرا که اين ادعا به اثبات دو اصل نيازمند است: يکي اينکه انسان را اشرف و اکمل تمام موجودات بدانيم. دوم اينکه ارتباط تمام اجزا جهان هستي را به موجود انسان به عنوان ارتباط وسيله به هدف اثبات نماييم. اينکه بيان نموديم اثبات اين دو اصل بسيار دشوار است به اين خاطر است که اگر مقصود از اشرف بودن انسان در ميان همه موجودات، شرافت و کمال از حيث آفرينش وجودي او باشد در جواب بايد گفت که شما با يک ميلياردم جهان با عظمت تماس نگرفته ايد پس چگونه حکم قاطعانه اي صادر نموده ايد که انسان از حيث خلقت اکمل موجودات است. همچنين اگر بخواهيم بر مبناي نقلي سخن بگوييم مشاهده مي کنيم که آيات قرآني هم جداي از مبناي عقلي- که به آن اشاره شد- اين معني- اشرف بودن انسان در ميان موجودات- را نفي مي کند. اين مضمون را ما مي توانيم از آيات ذيل استفاده نماييم:”لخلق السماوات و الارض اکبر من خلق الناس و لکن اکثر الناس لا يعلمون” (آفرينش آسمانها و زمين از آفرينش مردم با عظمت تر است ولي اکثر مردم نمي دانند()6) “اانتم اشد خلقا ام السما بناها(آيا شما از حيث آفرينش مهم تريد يا آسمان که خداوند شالوده آن را ريخته است( )7) و نظاير اين آيات (8) دلالت بر اين مطلب مي کنند که خلقت آسمانها از خلقت انساني با عظمت تر است. زيرا بدون شک مقصود از کلمه “اکبر” و “اشد” در دو آيه مذکور مفهوم لغوي آنها که مفهوم کميت باشد نيست زيرا ميليون ها موجود در روي زمين وجود دارد که از حيث کميت بزرگتر است خواه در جهان حيوانات در نباتات و يا جمادات. و اگر مقصود زيادي کميت بودن موجودات زميني که محسوس تر است و براي تنبيه انسان سزاوارتر بود واگر مقصود از شدت در آيه دوم محکمي و مقاومت فيزيکي بود عناصر زيادي از قبيل چدن، آهن و ... .قابل طرح بود پس بدون شک مقصود از “اکبر” و “اشد” عظمت موجوديت آنهاست.
همچنين درباره اصل دوم بايد گفت که ميلياردها موجود از کهکشان هاي غول پيکر گرفته تا کوچکترين ذرات در جهان هستي به جريان خود ادامه مي دهند، اگرچه همه آنها به هم پيوسته و هماهنگ مي باشند ولي اثبات اينکه ارتباط اين همه موجودات با انسان ارتباط وسايل به هدف مي باشد قابل اثبات منطقي نيست زيرا روشن است که مجموعه بزرگي که داراي اجزاي هماهنگ مي باشد هيچگونه دليلي بر يگانگي هدف نخواهد بود بلکه ممکن است ده ها يا صدها محصول مختلف را استنتاج نمايد. اما نتيجه اي که از اين مبحث مي توان گرفت اين است که ممکن است هر دسته از موجودات عاليه هدفي نسبي داشته باشد اگرچه اين موجودات به ضميمه ساير اجزاي جهان در يک مجموعه هماهنگ شرکت داشته باشند. اما اصل تشخيص هدف نسبي در هر يک از موجودات جهان در آن قسمت که مربوط به جانداران است مي توان از جنبه عملي مورد قبول همگان باشد. و در مورد هدف نهايي از آفرينش انسان را بايد در دو مسئله رسيدگي کرد: الف: هدف از نظر خود انسان ها ب: هدف کلي از نظر مجموع دستگاه آفرينش که وابسته به يک آفريننده مطلق مي باشد که درباره اين دو اصل نيز نظريات متفاوتي بيان شده است. ولي به طور کلي مي توان گفت که از نظر اسلام هدف نهايي از آفرينش عبارت است از رسيدن به کمال ممکن به واسطه شناخت حقيقي موجود برترين و نيايش به مقام شامخ او.

jamshid_n;18413 نوشت:
با سلام ممنونم از پستهایتان
من میگم چرا خدا به من لطف زوری کرد و مرا افرید؟ این مساله را حل کنید همه چیز برای من حل میشود با تشکر فراوان

با عرض سلام و خوشامد به شما دوست بزرگوار :Gol:
انشاالله این انجمن رو یه محیط صمیمی می یابید و بزودی در این فضای مجازی دوستان خوبی پیدا می کنید که مصاحبت با اونا رو به خیلی از مصاحبتای دنیای واقعی ترجیح میدید . در ادامه ی مطالب دوستان عزیز جناب رضا و جناب محمد ،به نظرم برای اینکه بحث بهتر پیش بره باید ببینیم که مساله ی شما دقیقا چیه . به نظرتون مساله ی شما بیشتر ریشه ی نظری داره یا روانشناختی ؟یعنی اولا و بذات به خاطر اینکه در حوزه ی مباحث نظری قانع نشدید با این تاکید چنین سوالی می کنید یا اولا و بذات مشکل مربوط به حوزه ی نظری نیست ، بلکه شرایط عاطفی و احساسی بدی که شما در اون قرار دارید باعث میشه که با این تاکید چنین سوالی بپرسید و اگه جنبه ی روانشناختی قضیه حل بشه این سوال هم تقریبا منحل میشه . حالا در خود جنبه ی نظری ، به نظرتون ما بحث رو روی وضعیت بد شما متمرکز کنیم(که اگه اینطوره باید بریم سراغ بحث شرور) یا روی چرایی خلقتتون (که اگه اینطوره باید یه سوال کلی تر رو جواب بدیم که چرا خدا عالم رو آفرید ، که در همین جا هم چند جور چرا داریم) . به نظرم در رابطه با مشکلی که طرح فرمودید ، شما باید بیشتر جنبه ی روانشناختی و مشاوره ای قضیه رو پی بگیرید ، البته این کار منافاتی با پیگیری مباحث نظری مربوط نداره ، در حوزه ی نظری به نظرم بیشتر باید روی بحث شرور تمرکز کنیم ، در این تاپیک راجع به نسبت اختیار (که بی ارتباط با مساله ی شما نیست) و امور شر با برخی اوصاف الهی بحث شده : http://www.askdin.com/showthread.php?t=3315 ...

باسلام مشکل نظری باعث به وجود امدن مشکل روانشناختی شده چون من در گذشته نیز با اینها زندگی میکردم ولی چون فکرم به اینجاها نمیرسید باعث شده بود که دعدغه ای هم نداشته باشم

با سلام
وقتی یک تابلوی نقاشی نصفه نیمه می بینیم و به همه تابلو نگاه نمی کنیم شاید پیش خود فکر کنیم که نقاش چیز بیهوده ای افریده یا این نقاشی چقدر زشت است ولی اگر بتوانیم تمام تابلو را نگاه کنیم متوجه منظور نقاش و تابلوی زیبای او خواهیم شد

به نظر من سوال لطف اجباری مثل اینه که بپرسیم چرا زیبایی زیباست؟ فطرت انسان را میتوان عامل شناخت زیبایی دانست ولی نمی توان پرسید که چرا فطرت انسان بر این بنا ساخته شده؟
این که فکر کنیم بازیچه دست خدا شدیم چون مخلوق او هستیم فکر نادرستی است چون اگر تنها بازیچه دست خدا بودیم خدا به ما حتی اختیار و عقل کافی را نمیداد که در این مورد بتوانیم فکر کنیم که من بازیجه دست خدا هستم؟
یا اگر خدا خلق نمیکرد این سوال پیش نمی امد که چرا زیبایی هایی می توانستند وجود داشته باشند ولی انها را نیافریدی با انکه می توانستی ان زیبایی ها را بیافرینی و دریغ کردی؟
در مورد این سوال که چرا افریده تا عذاب کند می توان گفت که خدا در حق کسی ظلمی نمی کند بلکه این خود انسان ها هستند که به خودشان ظلم میکنند و عذاب هم از مهربانی و عدالت خداست
چرا بخشش نیکوست و بخیل بودن نازیباست البته در شرایطی بخیل بودن خوب است و بخشش بد است ولی ذات بخشش نیک و ذات بخیل بودن بد است و نمیتوان گفت چرا خوبی خوب است و بدی بد است
گاهی اوقات تنها دلیل عقلی نمیتواند کسی را قانع کند و برای پاسخ فرد مفروض می بایست بعضی از زیبایی ها را درک کند
وقتی به میوه های یک درخت رسیده نگاه میکنیم ناخوداگاه احساس لذت میکنیم ایا نمی توان انسانی را پیدا کرد که حکم همین درخت را داشته باشد که وقتی به او می نگریم از کامل بودن او به وجد اییم؟ چه انکه انسان خودش را زیبا نقاشی کرده ولی درخت توانایی انتخاب کردن زیبایی ها و اختیاری بودن راه خودش را هم ندارد
جهانی را که ما میبینیم جهانی است که با 5 حس خود شناسایی کردیم و جهان واقعی این جهانی نیست که ما بر اساس این 5 حس شناسایی میکنیم و واقعیت به این دلیل بر این 5 حس اطلاق می شود چون ما اصل واقعیت را نمی بینیم

با سلام به دوست جدیدمون جناب جمشید
من 1پیشنهاد براتون دارم.چیزی که خودم تجربه کردم
ببینید چون شما الان توی وضعیت نامناسبی هستید هر چی هم کارشناسان محترم سایت براتون ادله بیارن که آفرینش شما ظلم خدا نیست باز هم قانع نخواهید شد.چون مایوس کردن بنده از لطف الهی خدا که شرکه از پروژه های عظیم شیطانه.چیزی که حتما خیلیامون تابحال دچارش شدیم.
من پیشنهادم بهتون اینه که بیایید درباره وضعیتتون بیشتر برامون توضیح بدید.تا بتونیم یک راه رهایی از این وضعیت غیرقابل تحمل پیدا کنیم.
بگید چندسالتونه؟وضع تحصیلی و معیشتیتون چطوره؟
دقیقا چه مشکلی باهاشون دارید؟عقیدتی؟

خورشید هر روز صبح به باغ می تابید.و گل آفتاب مجبور بود سرش رو بالا بگیره و خورشید رو نگاه کنه.یه روز گل آفتاب با ناراحتی به خورشید گفت:"چرا من همیشه باید برای دیدن تو سرم رو بالا بگیرم؟خسته شدم."خورشید خندید و جواب داد:"من هر روز به شوق دیدن تو به این باغ می تابم."همه باغ به حال گل آفتاب غبطه میخوردند.و می دونستند که اگه اون نبود هیچ وقت نور رو نمی دیدند.

jamshid_n;18413 نوشت:
با سلام ممنونم از پستهایتان
من میگم چرا خدا به من لطف زوری کرد و مرا افرید؟ این مساله را حل کنید همه چیز برای من حل میشود با تشکر فراوان

با سلام

با تشکر از همۀ دوستان عزیزی که در بحث مشارکت کرده و نکات خوب و مفیدی ارائه نمودند. و با تشکر از جمشید بزرگوار و عرض خیر مقدم ...

در پاسخ به سؤالتان گفتنی است:

ازجمله كمالات خداوند فياض و جواد بودن است. خداوند در قرآن مى‏فرمايد: (و عطاى پروردگارت منع نشده است).(اسراء، 20) خداوند متعال، براى عطا كردن از ناحيه‏ى خودش، هيچ محدوديتى ندارد؛ پس هر جا كه عطا نمى‏كند، به دليل محدوديت پذيرنده‏ى عطا است نه عطا كننده، و هر چيز كه لايق عطا شدن باشد، عطا مى‏شود.

با توجه به مطالب بالا مى‏توان دريافت كه فياض و جواد بودن خداوند، با آفريدن و ايجاد كردن محقق مى‏شود. پس لازمه‏ى فياض بودن آفريدن است. به عبارت ديگر، اگر چيزى لايق آفريده شدن باشد و خداوند آن را نيافريند، اين نيافريدن با توجه به خير بودن وجود، منع از خير است و بخل محسوب مى‏شود و بخل از خداوند محال است.

و جهان و انسان، و شما بعنوان یک انسان، لیاقت عطا و لطف را داشته اید و خداوند بواسطۀ فیاضیت که کمال ذاتی اوست، شما را آفریده، از اینرو سؤال از اینکه چرا آفریده خلاف منطق و خارج از موضوع است در مقابل، اگر قابلیتی بود و نمی آفرید، محل سؤال بود، زیرا بخل محسوب می شد که چنانکه گفتیم بخل از خداوند محال است.

از اين مقدمات نتيجه مى‏گيريم، اگر سؤال شود چه چيز باعث شد خدا بيافريند؟ پاسخ این است كه فياض بودن او باعث آفرينش شده و چون خدا است پس علت غايى در واقع خود خداوند است.

و این سؤال هم که لطف فیاض هستی بخش، در اعطای وجود به ما زوری و جبری و خلاف میل و طبع ما بوده، مطلبی خلاف واقع و حقیقت است، زیرا در حقیقت، هر موجود واجد قابلیت و نیازمند و محتاجی، از بذل عنایت و لطف کریم و فیاض، خرسند و رضامند است. علاوه بر این، با روح شکرگذاری و سپاسمندی از معطی و منعم، در برابر اینهمه لطف و عنایت، منافات دارد، آنهم در برابر خالق منعمی که اینهمه لطف و عنایت را از سر بی نیازی و چشمداشت و طمعی به بندگانش عطا فرموده است.

در مثل، اگر شخص کریم و بزرگواری درحق شخص دیگری که در موردی محتاج و نیازمند است، بدون درخواست و مشورت و اخذ نظر وی مساعدتی کند، آیا در نگاه عقل و عقلاء، مورد سؤال است که چرا برای جود و عطا و لطفش، از شخص نیازمند اجازه نگرفته؟؟؟ یا سؤال می شود شخصی که مورد لطف و عطا قرار گرفته، در برابر لطف و کرم شخص جواد و کریم، چگونه رفتار نموده است؟؟؟

بدون شک، این سؤال، به سه جهت ممکن است از کسی صادر شود:

اول آنکه به نیازمندی و فقر خود و بی نیازی صاحب لطف، واقف نباشد.

دوم آنکه به جای توجه به آداب و روح سپاسگذاری و شکر منعم، و وظایفی که در برابر صاحب لطف، بر او واجب می شود، بدنبال اشکال گرفتن به کمالات ذاتی خدا اعم از خالقیت و فیاضیت و ... باشد تا از این میان، راه فراری از قصور و کوتاهی و ناپرهیزکاری های خود در برابر الطاف و نعمت های بی شمار الهی بیابد، و برای حرکت و تلاش و اهتمامش در خلاف مسیر کمال و سعادت و تبدیل کردن نعمت ها به نغمت و فرصت ها به حسرت و عزت طلبی ها به ذلت، توجیهی بیاورد.

و سوم آنکه از فلسفۀ آفرینش و هدف خلقت و امکان و استعداد و توانائی های وجودی که خالق فیاض، در نهاد انسان برای رسیدن به قله های سعادت و کمال قرار داده، غافل باشد و به جای آنکه به سلسلۀ خیرات و خوبی ها و زیبائی های آشکار و نهفته در عالم وجود و خویشتن خویش بنگرد، نگاهش را به زشتیها و شرور و کاستی های عالم معطوف سازد.

موفق باشید ...:Gol:


باعرض سلام و خسته نباشید خدمت تمامی اعضا
به نظر بنده صرف نظر از فعل و انفعالات زیست شناختی تشکیل انسان و حتی گرایشات فطری و غریزی دوجنس باید بگوییم که معمولا هنگام به وجود آمدن شناخت و آگاهی در جنین و تکامل سیستم عصبی و روانی جنین انتظار دارد از این فضای تنگ و تار خارج شده و به فضای دیگری منتقل شود و در زمان مناسب زندگی جدیدی را شروع می کند و میل به شناخت محیط پیرامونی شدیدتر می شود کودک با محیطی که مادر در کنار اوست به آرامش می رسد و رفته رفته علاقه ها و وابستگی هایی به موضوعات مختلف در هر دوره سنی پیدا می کند و با توجه به تغییرات هورمونی و گرایش های لذت جویانه به جنس مخالف علاقه های دیگری به علاقه های گذشته اش اضافه می شود بنابراین
میل به نبودن ذاتی نسیت اما برخی از انسان به دلیل مشکلات و ناکامی های زندگی و عدم توانایی حل مسأله به شکل منطقی در فکر پاک کردن صورت مسأله یعنی نبودن خود هستند که احتیاج به یک مشاور دارند تا علت وجود این افکار و عقاید علیه وجود خود را متوجه شوند و برای حل مسایل زندگی و ناملایمت هایی که در زندگی تجربه می کنند راهکار های منطقی در پیش گیرند و زندگی پر از احساسات شاد و امیدوار کننده داشته باشند با تشکر

بسم الله الرحمن الرحیم
سوال شما به یک سوال تاریخی بشر برمی گرده .که به خاطرش فرق کلامی مختلفی پدید آمد واون سوال این بود که آیا ما در کارهامون مجبوریم یا مختار ؟یک عده گفتن ما در همه کارها مجبوریم چون دیدن مثل شما دنیا اومدن و از دنیا رفتنشون دست خودشون نیست .یک عده هم درست خلاف اینها قائل شدن گفتن کاملا مختاریم چون دیدن انسان خیلی کارها رو با اختیارش انجام می ده.
یک عده دیگه هم که معتدل بودن راه میانه رو رفتن گفتن :نه کاملا مختاریم و نه کاملا مجبوریم .یعنی در بعضی کارها مجبور و در بعضی کارها مختار.بهترین دلیل هم رجوع به وجدان خود آدم .شما می تونی اختیار کنی آسمون زمین بیاد یا زمین آسمون بره .معلومه که نمیتونی ولی میتونی تصمیم بگیری لیوان آب بخوری یا نه؟مشخص که می تونی همین که می گی دوست دارم یا دوست ندارم ،نمیخوام ،میخوام ،همه دلیل روشن بر وجود اختیار است .
یک پدر ومادر وقتی می خوان بچه دار بشن می تونن از اون بچه بپرسن :می خواهی دنیا بیایی ؟اون همه مثلا بگه آره یا نه ؟معلومه که نمیشه .چرا؟ چون هنوز اون بچه به مرحله ای از اختیار نرسیده که بتونه انتخاب کنه.اصلا هنوز چیزی نیست که بخواد حرف بزنه مثل این میمونه که شما از دیوار بپرسی آقای دیوار میخوای ساخته بشی؟معلومه اون که نمیتونه به شما جواب بده .البته این فقط یک مثال بود.
ولی پدر ومادر اراده میکنن و اون بچه طبق نظام خلقت که به اراده الهی بر اساس علت و معلول است و پدر ومادر یک مرتبه از این سلسله علی معلولی هستن به دنیا میاد-حال بماند بعضی ها بچه دار نمیشن .اون یک مسأله دیگه است-
بالاخره این انسان یک سری ویژگی داره که نه حیوان و نه ملک اونو داره .مثل همین اختیار .وقتی اختیار هست حتما دو راهی هم هست چرا که هیچ کار خدا بی دلیل نیست .پس باید انسان انتخاب کنه .انسان باید خوب وبد بشناسه تا بتونه انتخاب درست داشته باشه حالا آیا فقط عقل و تجربه حسی در انتخاب راه درست کافیه؟اگر بله پس چرا از اول آدم تا حالا آدمهای بی دین نتوستن راه درست خوشبختی رو پیدا کنن وخوب زندگی کنن ؟پس یک منبع شناختی دیگه لازمه و از اون جایی که خدا حکیم و کار بیهوده انجام نمیده و خودش فرموده ؛کتب ربکم علی نفسه الرحمه؛لطف میکنه به ما وحی رو توسط بنده برگزیده اش برای مصونیت از تحریف و کم و زیادی افاضه میکنه و میده تا راه رو بشناسونن تا ما به سعادت برسیم.
بنابراین در ابتدا تولد اختیاری در اومدن نداریم یکی از کسایی که تصمیم میگیرن ما خلق بشیم پدرو مادرمون هستن البته همش اونها نیستن از سوی دیگه موقع از دنیا رفتن هم دست خودمون نیست ولی نکته اساسی اینه که چگونه زندگی کردنمون دست خودمونه به اینکه چه راهی رو انتخاب کنیم.

من روی این موضوع دوباره فکر کردم و متوجه اشتباهات خودم شدم

من باز یه سری چیزهایی به ذهنم رسید گفتم شاید کمکی کنه
اگر انسان را تنها مرکب از جسمش بدانیم در این صورت متولد شدن بچه را تنها مربوط به پدر و مادرش خواهیم دانست ولی اگر او را دارای روح بدانیم در این صورت شاید این روح به جای این که در این کالبد قرار گیرد ممکن است در کالبد دیگری قرار بگیره؟
ایا حضرت ادم خلقت خود را مدیون پدر و مادر خود هست؟ حضرت عیسی چطور؟ ایا پدر او باعث شده او به دنیا بیاید؟
دوم این که درد و لذت در قبال هدف انسان معنی پیدا میکنه اگر کسی هدفش از زندگی کامیبابی از دنیا و راحت طلبی باشه خوشبختی اش در عیش و نوش نهفته است و بدبختی اش دوری از این خواهد بود
پس خوشبختی و بدبختی با توجه به نوع ارزو و هدف ادم معنی پیدا میکنه

یکی دیگر از دلایلی که میگویند نباشیم و وجود نداشته باشیم دیدن نواقص و کمبود هاست
متاسفانه گاهی هم این نواقص را به خدا ربط میدهند که خدا با خلق کریه منظرها یا دوجنسه ها یا .. به انها ظلم کرده ولی اگر بخواهیم با مثال این را توضیح بدیم مثل این میمونه که میدانیم در اثر تاثیرات اورانیم ممکن است صدها سال نوزادان ناقص به دنیا بیایند و سایر مشکلات دیگری ولی در واقع مسول این نابسامانی انسانهایی بودند که از اورانیم استفاده کردند نه خدا

یکی دیگر از دلایلی که باعث نفی ظلم خدا به انسان در خلقت اوست عقل اوست همین که میتوانیم فکر کنیم که ایا خدا با خلقت من به من ظلم کرده یا نه خود دلیلی بر نفی ظلم از طرف خداست اگر میخواست می توانست ما را نااگاه خلق کنه در این صورت حتی نمیتوانستیم اعتراضی هم کنیم

در مورد نظر یک عده که فکر میکنند که خدا انها را افریده و بعد از مرگ به شدت مواخذه و عذاب میکند یکی در واقع این خود انسانها بوده اند که با کارهای ناشایست به خود ظلم کرده اند نه خدا با خلقت انها به انها
دوم این که خلقت کاری نیکوست و به این بهانه که انسانهای کج اندیشی از اختیار خود سواستفاده خواهند کرد باعث نشده که خدا خلق نکنه
اتفاقا این که عدالت خدا سخت گیرانه است بسیار نیک است چون حق مظلومان از ظالمان گرفته خواهد و عدالت برقرار خواهد شد
من یک سفید پوستم ولی امکان داشت که یک سیاه فقیر باشم ولی این باعث نمیشه که من پدر و مادر خود را باعث خلقت خود بدانم که انها با این کار به ظلم کرده اند چون سیاه و فقیر اند نباید بچه دار میشدند یا با این کار مرا بدبخت کردند
این در حقیقت به خاطر ندانستن من است چرا که حقیقت من جسم من نیست و خوشبختی و بدبختی نیز در قبال نوع هدف انسانها معنی پیدا میکنه نه در قبال دید رایج که میگوید خوشبختی یعنی دنیا خواهی

موضوع قفل شده است