جامعه شناسی سیاسی اسراییل

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
جامعه شناسی سیاسی اسراییل

جمعیت یهودی

جمعیت و مسائل جمعیتی از حادترین و ریشه دارترین معضلات جامعه اسرائیل به شمار می آید که هنوز هم به نحوی دامنگیر این جامعه می باشد و در سطوح مختلف پیامدهای گوناگونی به دنبال داشته است. مطابق آمارهای موجود در نوامبر 1917،که اعلامیه بالفور صادر و منتشر می گردد،تعداد یهودیان موجود در فلسطین به56670نفر بالغ می شده یعنی جمعیتی در حدود ده درصد از کل جمعیت فلسطین. این رقم در زمانی که بریتانیا قیومیت فلسطین را عهده دار می شود(1922)به 1/11درصد و در سال 1932به 8/16درصد می رسد که رقم چشمگیری نمی باشد.بنابراین معلوم می شود که صهیونیسم در حساس ترین دوره های حیاتی خود اساسا با مشکل نداشتن جمعیت کافی روبه رو بوده است و جمعیت یهودی موجود در فلسطین از حد یک اقلیت بسیار کوچک فراتر نمی رفته است.اسرائیل برای رفع این نقیصه،سیاستهای مختلفی به کار گرفته و در نتیجه توانسته به نوعی آن را جبران کند.با این حال جمعیت فعلی اسرائیل خالی از مشکل و دارای یک انسجام کامل نیست به گونه ای که ما در یک تقسیم بندی کلان با جمعیت یهودی و جمعیت غیر یهودی مواجه می باشیم و چون در احوال همین جمعیت یهودی تامل می کنیم،در درون آن رگه هائی از اختلاف و شکافهای قومی _ نژادی متعددی مشاهده می کنیم که در ادامه به تعدادی از آنها اشاره میکنیم.

الف- ایجاد اکثریت مصنوعی
اقلیت یهودی در پی اتخاذ سیاستهای موسوم به «مهاجرت» و «کوچانیدن» از سوی سردمداران صهیونیستی،در عرض چند سال توانست به صورت «اکثریت» در جامعه اسرائیل ضاهر شود.بدیهی است که ایجاد اکثریت از این طریق امری مصنوعی تلقی شده و نه تنها راهگشای معضلی نیست که خود معضل ساز نیز می باشد.
بر پایه سرشماریهای موجود معلوم می شود که از کل جمعیت فلسطین در سال 1992 تنها 83800نفر یهودی بوده اند که این رقم در سالهای1945 و 1947(سالهای ماقبل تاسیس)به یکباره دستخوش تحولی عمده گردیده و به 544300نفر در سال 1945(از رقم کل000/810/1)و 000/608نفر در سال 1947(از رقم کل000/845/1)می رسد.

ب- مهاجرتی بودن
مهاجرت به فلسطین به منزله خونی است که ادامه حیات اسراییل
را بیمه می کند و ضامن امنیت و آینده اسرائیل است"

«دیوید بن گورین»
نظام حقوقی اسرائیل مبتنی بر اصالت«ترویج مهاجرت»می باشد به گونه ای که «گلدمایر» رسما اعلام می دارد:دولت جدید درهای خود را بر روی تمامی مهاجران یهودی که از هر نقطه ای به اینجا می آیند کاملا باز گذارده است.سرشماریهای به عمل آمده تا سال 1945مبین موفقیت این سیاست در مقام عمل می باشد که به ما نشان میدهد به طور متوسط 90درصد افزایش جمعیت یهودی اسرائیل از راه مهاجرت حاصل آمده است.
مهاجرت ریشه در سنت دینی یهودیان دارد و بدین ترتیب مهاجرت به عنوان یک سیاست عملی دارای ریشه عقیدتی در جامعه یهودی می باشد و صهیونیسم از این بستر مناسب برای تحقق آرمانهای سیاسی خود بهره می جوید.

ج-گرایشهای فرهنگی مختلف
همانگونه که ملاحضه شد جمعیت یهودی اسرائیل از رهگذر فرایند مهاجرت شکل یافته و نکته مهم آنکه این مهاجرتها به طور یکنواخت و از مراکز واحدی صورت نگرفته است،بلکه از اکثر کشورهای جهان یهودیانی به فلسطین آمدند و لذا ما با مجموعه ای از یهودیان مواجهیم که هر کدام دارای خصائص فرهنگی،اداب و رسوم و...ویژه خودشان می باشند که یادمان کشورهای اولیه محل زیست آنهاست.
علاوه بر شکافهای ملیتی باید به اختلافهای نژادی نیز اشاره کرد که در تمییز بین یهودیان موثر می باشد. به عنوان مثال،یهودیان به دو گروه عمده ی«اشکنازی» و «سپاردیون» تقسیم می شوند که همواره در طول تاریخ اسرائیل با هم اختلاف داشتند.نتیجه این اختلافها،شکل گیری جامعه ای غیر منسجم از حیث فرهنگی و پیشینه تاریخی می باشد که در چارچوب سیاسی واحدی گردهم آمده اند.تاریخ اسرائیل از زمان تاسیس تاکنون نشان داده که همیشه دستخوش تحولات حاصله در بستر جمعیتی بوده است.
«یوسی مل من» با عنایت به نتایج انتخابات 1992که منجر به کناره گیری حزب لیکود و روی کار آمدن حزب کاگر شد اضهار می دارد:گرایش سیاسی جامعه اسرائیل به چپ و راست از سال 1957تا1992 را اساسا باید در بستر مسایل جمعیتی جست و جو کرد.
برای رفع این نقیصه نظام حاکم در پی ان بوده است تا با اتخاذ سیاستهای فرهنگی،اجتماعی و اقتصادی مشخص،نسلی تازه از یهودیان را پدید آورد که بنیان اصلی حکومت اسرائیل را شکل می دهند که نتیجه اتخاذ این سیاستها همان است که مل من کارخانه ای شدن جامعه اسرائیل لقب داده و گفته است:
به نظر می رسد اینان فردگرائی و تفکر مسقل فردی را ترویج نمی نمایند بلکه... همانند یک کارخانه و خط تولید،در پی تولید یک کالای استاندارد هستند.

د- جامعه شهر محور

اکثر جمعیت اسرائیل در شهرها زندگی میکنند و در این میان می توان به سه مرکز عمده زیر اشاره کرد:
1- شهر اورشلیم که عنوان بزرگترین شهر و مرکز سیاسی اسرائیل را دارا می باشد
2- شهر تل آویو که عنوان پایتختی را به خود اختصاص داده و مرکز معاملات بانکی و اقتصادی است
3- شهر حیفا که به دلیل تمرکز صنایع دستی سومین شهر بزرگ اسرائیل می باشد.
این سه شهر در مجموع تعداد قابل ملاحظه ای از مهاجران یهودی را در خود جای داده و و به این صورت به جامعه اسرائیل نمائی«شهری»بخشیده است.نتیجه آنکه «بخش غیر شهری»علی رغم سهم بالائی که در تاسیس و استمرار حیات جامعه اسرائیل داشته،امروزه به شدت محدود شده و به روستاهائی چند منحصر می شود و علت این فرایند نیز اولا اشتغال درصد کمی از یهودیان به کشاورزی،ثانیا سوددهی و امنیت بیشتر بازرگانی نسبت به کشاورزی به دلیل نامساعد بودن اوضاع فلسطین و بحران زمین و ثالثا وجود روحیه شهرنشینی در مهجرانی که در کشورهای دیگر شهر نشین بوده اند می باشد.

و- جامعه طبقاتی

جامعه اسرائیل جامعه ایست مهاجرتی ولذا مشاهده می شود مهاجرین تازه وارد با مهاجرین قدیمی تر در نوعی تضاد و رقابت به سر می برند.توضیح آنکه مهاجرین تازه وارد از انجا که مهاجرت را برگ تازه ای از کتاب زندگی خود می پندارند،دوست دارند تا جدا از پایگاه شغلی و اجتاعی سابقشان همچون دیگر مهاجران که از پیش امده اند به مناصب عالی دست یابند.میزان بالای توقعات نوعی رقابت و تضاد را در این جامعه دامن زده است که باعث شده این جامعه به جامعه ای منحصر به فرد در سطح بین المللی تبدیل کند.

ز- جامعه میلیتاریستی

من به کشوری می رفتم که همیشه در حالت حکومت نظامی بود و ارتش
آن اراضی کشور همسایه را با روشی خشونت آمیز در اشغال خود داشت
(از خاطرات موریس رایس فوس)
در بحث از ساختار نظامی اسرائیل و میزان نفوذ و گسترش آن در عرصه های مختلف اجتماعی،از این ویژگی به صورت مبسوط تری سخن به میان می آید و قابل ذکر است که از نظر بسیج نیرو های نظامی این واحد سیاسی در مرتبه اول جهان قرار دارد و ملاحظات امنیتی هنوز اولویت اول را دارد.به عنوان مثال مطابق تخمینها بیان شده در آمارهای موجود مجموعه نیروهای نظامی برای سال1993 به 620125نفر میرسد که نسبت به سال1983 رشدقابل توجی داشته است.اسرائیل همچنین درصد بالائی از تولید ناخالص ملی خود را به مسائل نظامی اختصاص می دهد که در سال 1982این رقم به7/29می رسد و در مقایسه با آمریکا(2/11درصد)،شوروی سابق(10درصد)وانگلستان(5درصد)بسیار قابل توجه است.

در بخشهای بعدی قسمتهای دیگری از معضلات جامعه اسرائیل را بررسی خواهیم کرد.


* برگرفته از کتاب جامعه شناسی سیاسی اسراییل

مقوله «گسستهای اجتماعی» و نحوه تاثیر گذاری آنها،موضوع اصلی جامعه شناسی سیاسی را شکل می دهد.علت این امر نیز آن است که زندگی سیاسی در هر جامعه ای از گذشته تا کنون عمدتا تحت تاثیر این شکافها بوده و تنوع امروزی ای که در عرصه سیاست و حکومت دیده می شود با توجه به این گسستها قابل تفسیر و تحلیل می باشد.اگر جامعه ما را به مثابه کل واحدی ببینیم که از افراد،موسسات و شبکه ارتباطی خاصی شکل گرفته است،هر یک از این عناصر از آنجا که به محور منافع خاصی عمل می کنند در عین حضور در این واحد ماهیتی مستقل برای خود می یابند که می تواند زمینه ساز ایجاد گسست در جامعه بشود.البته تمایزها وقتی به گسست تبدیل می شوند که با عنصر آگاهی همراه باشند و در غیر این صورت خط تمایزی بیش نمی باشند.افزون بر آن،هر گسستی نمی تواند منشا عمل واقع شود مگر انکه آگاهی مذکور،معطوف به عمل بوده و به تعبیری تبدیل به شکافی فعال شود.
با این توضیح معلوم می شود که شناسائی گسستها و تعیین نوع انها تاثیر بسزائی در تحلیل و پیش بینی تحولات جوامع مختلف دارد که به کار عالمان و سیاستگذاران می اید.به همین خاطر است که معمولا تحلیل گران سیاسی پس از ارائه توصیفی جامع از شرایط جاری در هر جامعه ای،به آسیب شناسی آن جامعه از حیث وجود یا عدم وجود گسستها می کنند و از این طریق بستر مناسب برای تحلیل و پیش بینی تحولات آتی جامعه را فراهم می آورند.از این منظر می توان این دو بحث را(یعنی توصیف وضعیت فعلی و آسیب شناسی آن)مکمل یکدیگر دانست که در نهایت نتیجه ای مشخص مبنی بر تعیین شکافهای فعال و اولویت انها را به ما می دهد.
برای این منظور در دومین بخش از اثر حاضر،پس از دست یافتن به تصویری نسبتا جامع از ساختار اجتماعی جامعه اسرائیل،به بررسی کانونهای جامعه شناختی مهمی می پردازیم که می تواند برای جامعه اسرائیل بحران زا باشند و از این طریق به ریشه مشکلات بنیادین اسرائیل پی می بریم.عمده ترین گسستهایی که در این بخش به آنها پرداخته خواهد شد عبارتند از:گسست هویتی،اجتماعی و حقوقی که هر کدام در قسمتهای جداگانه بحث خواهند شد.

قسمت اول:هویت سیاسی
همانند هشتاد درصد از اسرائیلیان من معمولا خود را به عنوان یک ملحد در نظر می اورم
و به ندرت به یاد می اورم که در کنیسه ای حاضر شده باشم اما مثل بسیاری از ایشان
که در فردای جنگ جهانی دوم متولد شده اند من نیز این را می دانم که با چه مشکلات
و معضلات پیچیده ای در مسئله هویت مواجهیم. من به عنوان فردی اسرائیلی واقعا چه
کسی هستم؟(اتیست)
این گونه سوالات از «چیستی و کیستی» خود بیانگر نمودی از بحران در سطحی خاص می باشد که در مجموع از فرد تا جامعه و نظام سیاسی را شامل می شود.در مقابل،بانیان اسرائیل تلاشهای بسیاری نموده اند تا بر این مشکل فائق آیند که تا کنون هیچ یک نتیجه قطعیی را به دنبال نداشته است و سوال از کیستی آنها از زمان انتشار اعلامیه بالفور تا به حال همچنان مطرح بوده است.
اساسا از آنجا که بسیاری از جریانهای سیاسی- اجتماعی در اسرائیل متاثر از «بحران هویت»می باشند ضروری است تا در درک این بحران دقت به خرج دهیم.
آبشخور معضل فعلی جامعه یهودی اسرائیل،در صهیونیسم به عنوان یک جنبش سیاسی قرار دارد.«صهیون» واژه ای است که یهودیان آن را از کوهی در فلسطین اقتباس کرده اند و آن را به عنوان سمبلی برای بازگشت به «ارض موعود»به کار می برند.این واژه متعاقبا در ژانویه 1892 با بار سیاسی در نشستی که در وین برگزار شد،به کار می رود.اگر چه صهیونیسم با بنیان نهادن کار خود بر نمادهای مذهبی و معرفی کردن اعضایش به عنوان«عشاق صهیونیسم»سعی می کند صبغه ای مذهبی به خود بگیرد،لیکن از همان ابتدا بدیهی بود که صهیونیسم یک جریان کاملا سیاسی _ اقتصادی است که یهودیت را به مثابه ابزاری جهت ایجاد یک خاطره ازلی مشترک به خدمت گرفته تا برای خود هویتی واحد ایجاد کند.
با این حال تلاش برای بنیان نهادن چنین شالوده ای از بدو تولد صهیونیسم تا به اکنون استمرار داشته است و ابزارهای متنوعی اعم از تاریخ،مذهب و فرهنگ و...بکار گرفته شده تا سرپوشی بر این شکاف باشد.شکافی بس عمیق که از رهگذر نقد این تلاشها می توان به حقیقت آن پی برد.

1. هویت واحد تاریخی:
جناح سیاسی صهیونیسم با تمسک به تاریخ برای اسرائیل و جامعه یهودی آن «حق تاریخی»قائل است. این حق ناشی از ارتباط قوم یهود با حکومت باستانی موجود در فلسطین می باشد و برای همین مشاهده می شود که در موارد متعددی صهیونیسم خود را مستند به سلسله ها و حکومت های تاریخی فلسطین می کند.
فحوای کلام قائلان به نظریه تداوم و استمرار ملیت یهودی اینست که حلقه ارتباط آشکاری بین تاریخ سرزمین باستانی فلسطین و تاریخ اخیر آن وجود دارد به طوری که می توان گفت فلسطین زمان اعلامیه بالفور و بالاخره دولت کنونی اسرائیل در واقع امری واحد هستند.به زعم اینان قوم یهود در خلال این سالها دارای نوعی انسجام روانی بوده که به آنها امکان آن را داده تا در زمان آوارگی و تبعید،وحدت خود را حفظ کنند و همین توان روانی است که امروزه تولد اسرائیل در سرزمین اولیه اش را میسر ساخته است.
در مقابل نظریه فوق طیفی از مخالفان قرار دارد که با استناد به شواهد تاریخی خلاف گفته صهیونیستا را قائل می باشند.مطالعات تاریخی «توین بی»،فریدمن»،«رودنستون»،«موشه منوهین» و جمع کثیری از تاریخ شناسان خلاف این ادعا را می رساند.خلاصه کلام آنان اینست که اساسا یهودیان دارای دو طایفه و دسته می باشند.اشکناری و سامی.یهودیان اشکناری که 82درصد از کل یهودیان را تشکیل می دهند، از نظر اصالت و ماهیت تاریخی شان از تبار مغولی- ترکی و شمال دریای خزر و فنلاند می باشند که به شرق اروپا مهاجرت کرده اند.اما 18درصد ما بقی که در فلسطین هم هستند،از کشورهای عربی و ایران هجرت کرده اند و در اصالت آنها شک و اختلاف است.اگر ما همچون این دسته از مورخین این ارتباط تاریخی را بپذیریم باز هم خواهیم دید که بنا بر شهادت تاریخ ورود قوم سرگردان به همراه «یوشع بن نون»به کنعان موجد حق تاریخی برای آنها نمی باشد چرا که اساسا آن سرزمین به هنگام ورود ایشان خالی از سکنه نبوده و فلسطینیها در آنجا مشغول زندگی بودند.یهودیان پس از یک دوره سکونت دست به تجاوزاتی می زنند که جنگهای 140ساله را به دنبال دارد و سرانجام بیت المقدس را فتح می کنند.نظر به همین ملاحظات است که یک حیات سیاسی فعال برای یهودیان در فلسطین حداقل از نظر تاریخی که مد نظر این گروه می باشد،قابل تصور نیست و حق تاریخی اعراب مسلمان از حقی که ایشان برای خود مدعی هستند قویتر و مستند تر است.

2. هویت مذهبی
صهیونیسم سیاسی از مذهب در زمینه ایجاد یک هویت واحد در اسرائیل بهره بسیاری برده است و این استدلا خود را عمدتا بر آیاتی چند از کتاب مقدس استوار می کند.استفاده از مذهب برای اغراض سیاسی موثر واقع می افتد و نهایتا دولت اسرائیل به مساعدت جمعی از همین یهودیان پا به عرصه وجود می گذارد. از جمله بهترین توجیهاتی که با توجه به بعد ذهنی ارائه شده،استدلال «آلن داوتی» می باشد که معتقد است جامعه اسرائیل همچون جامعه ایالات متحده آمریکا،نمونه «پوشانیدن جامه واقعیت بر اندام ایده های ذهنی» می باشد.بدین معنی که جامعه اسرائیل نه از رهگذر فرایند تحول و رشد جغرافیائی و یا تحولات قومی متعارف،بلکه از تحقق بخشی مقتدرانه یک ایده ال حاصل آمده است.در مورد اسرائیل این ایده همانا وصول به یک دولت یهودی است که در ذیل آن یهودیانی حاکم بر سرنوشت خودشان را داشته باشیم دولتی که می بایست در خاستگاه تاریخی خودش شکل گیرد.به هر حال خواه ناخواه مذهب در درون جامعه یهودی نقش موثری ایفا کرده است و صهیونیسم با آگاهی از این امر مهم همیشه در پی هدایت مذهبی جامعه بوده است.اما این امر موجی از مخالفت را به دنبال آورد که ضرورتا مذهبی هم نبود. که ما به طور فهرست وار به آنها اشاره می کنیم.
اول.«احد هاآم»در همان اوان سر برآوردن صهیونیسم،به صراحت تمام بر عجز دیپلماتها در انجام رسالت انبیا تاکید کرد.
دوم.«هرمان آلر»خاخام بزرگ انگلستان در سال 1878 از منظر یک عالم یهودی حوادث سیاسی متعلق به تاریخ یهودیان را وقعی ننهاده و اساسا تشکیل یک جامعه سیاسی یهودی را منکر می شود.
سوم. «موشه منوهین» از یهودیان اروپای شرقی که به منظور آشکار کردن انحراف یهودیت در جریان تحولات سیاسی،دو مفهوم «یهودیت نبوی» و «یهودیت دنیوی» را عرضه می دارد و معتقد است یهودیت نبوی مطابق با اسناد روائی موجود، آنچنان برایش مقدر شده است که به پادشاهی روی زمین دست نیابد.
چهارم. «ایسرائیل شاهاک»از منتقدان بنام یهودی تبار،نفس وجود چنین ویژگی ای را دلیل بر ضعف هویت سیاسی اسرائیل می داند و معتقد است یهودی خواندن اسرائیل منجر به تقلیل ماهیت واحدی به نام «اسرائیلی بودن» به «یهودی بودن» می گردد.
پنجم. «علی اصغر حاج سید جوادی»با تامل در وعده الهی مبنی بر بازگشت یهودیان به ارض موعود تاکید میکند که اساسا ایجاد یک کانون یهودی در نقطه ای از جهان و حتی در فلسطین را می توان بر پایه این آیات به عنوان آرزوی تاریخ «ژودائیسم» پذیرفت،اما ایجاد یک دولت یهودی مستقل و دارای حاکمیت ملی بر این پایه قابل اثبات نمی باشد.

3. هویت نژادی
از جمله تلاشهای ناموفق به عمل آمده در زمینه ایجاد هویت واحد می توان به مطالعات و ادعاهای زیست شناختی که در مجامعه مردم شناسی مرسوم بوده اشاره کرد.گسترش این علوم اعتبار ادعاهای نژاد پرستانه یهودیان را کلا زیر سوال برده است و امروزه کمتر می توان به مسئله نژاد و یا گوهر ممتاز یهودی استناد جست.
«هاری شاپیرو»رئیس اداره کل مردم شناسی«موزه تاریخ طبیعی آمریکا» صراحتا اعلام می دارد که پژوهشهای علمی به عمل آمده درباره نژاد یهودیان نشان می دهد که یهودیان به معنی اخص کلمه،طایفه ،قوم و یا ملت محسوب نمی شوند و هیچ دلیل قاطعی موجود نیست که بنابرآن بتوان یهودیان را از یک نژاد و گوهر عالی دانست،یا اینکه دست کم بنا بر مصادیق سنتی آنان را یک طبقه نژادی برشمرد.درک این معنا امروزه مشکل نخواهد بود اگر تنوع قومی و نژادی یهودیان را در کتاب «آرتو کستلر»ملاحظه کنیم.شخن کستلر دارای دو مولفه مهم است
1- ناهمگنی بسیاری در میان یهودیان از لحاظ خصوصیات جسمانی وجود دارد.
2- یهودیان با غیر یهودیان که در محیط مشترکی به سر می برند مشابهت زیادی دارند.

4. هویت فرهنگی
صهیونیستهای فرهنگی با نظر به این وجه که اساسا حیات سیاسی بدون وجود حیات فرهنگی بی معنا می باشد،روی هویت فرهنگی انگشت گذارده و بدینوسیله خواسته اند کاستی مربوط به نظام سیاسی اسرائیل را جبران کنند.
اگر چه یهودیان در دوران «دیاسپورا»عملا با تمسک به هویت فرهنگی توانسته اند برای خود هویتی ممتاز داشته باشند لیکن وقایع قرن نوزدهم و اصلاحات به عمل آمده در اصول هویت فرهنگی آن را به مقام تعریف تنزل داده و از تعریف عملی آن کاسته است.

5. زبان و هویت ملی
مطابق پژوهشهای به عمل آمده معلوم می شود زبان عبری حتی پیش از آغاز مسیحیت موقعیت فرهنگی خاص یک زبان را از دست داده بود و یهودیان در انجام مطالعات جدی علمی،بیشتر از زبانهای محل زیستشان بهره می جسته اند.
مشاهده یهودیانی که پس از گذشت سالیانی دراز از تشکیل دولت اسرائیل،هنوز هم به زبان عبری آشنائی ندارند و در نیایشهای روزانه خود کلماتی را بکار می برند که از مفاهیم آنها بی خبرند گواه مدعی فوق می باشد.

در بخش بعدی جامعه شناسی سیاسی اسرائیل به بحث در مورد" ماهیت اجتماعی" جامعه اسرائیل می پردازیم

ادامه دارد ....

پس از بررسی مسائل و معضلات مربوط به هویت سیاسی در اسرائیل قصد داریم در این بخش به موضوع ماهیت اجتماعی اسرائیل نظری داشته باشیم.
ماهیت اجتماعی
از منظر جامعه شناختی،جامعه اسرائیل در درون خود فرایندهای متناقضی را جای داده است که رفع آنها به سادگی میسر نیست.اسرائیل اساسا پدیده ای به حساب می آید که با استعانت از عناصر فرهنگ غربی تکون و رشد یافته و این به خاطر مشکل هویتی است که سابق بدان اشاره کردیم.لذا فراتر از آنکه یهودی بودن آن،دولت اسرائیل را نزد اعراب ماهیتی بیگانه و غیر آشنا جلوه می دهد،وجود این جوهره غربی نیز مضاف بر علت شده و این حالت بیگانگی را تشدید می کند.«ریچ» و «کیوال» در شرح این معضل بیان کرده اند که جامعه اسرائیل در یک دوگانگی خیلی شدید قرار دارد.از یک سو متعلق به فرهنگ غربی است و جوهره فرهنگ غربی در درون مسائل اقتصادی و سیاسی آن جریان دارد و از سوی دیگر در بستر جغرافیائی و جمعیتی ای قرار گرفته که با این جوهره در تعارض است.با رجوع به امواج مختلف مهاجرتی به فلسطین معلوم می شود که مهاجران اولیه با هجرت از غرب و ورود به فلسطین اندک اندک بنیان شیوف را بر پایه نگرشهای غربی استوار می سازند و در درون این ساختار است که سازمانها،احزاب،اتحادیه ها و دیگر تشکیلات سیاسی – اجتماعی نضج می گیرند.همین سیستم متعاقبا قوت یافته و مهاجران بعدی موظف به تبعیت از آن می گردند.
این حقیقت تاریخی بیانگر ماهیت غربی جامعه اسرائیل می باشد که با نگاه به هر گوشه از این پدیده سیاسی می توان شاهدی برای صحت آن یافت.به عنوان مثال،اساسا صهیونیسم با اتخاذ سیاسی مبتنی بر تبعیت از سیاستهای کلان دول قدرتمندی همچون آمریکا و انگلیس موفق می شود تا دولتی را در اسرائیل تاسیس کند.لذا با رجوع به عوامل به کار گرفته شده در این حوزه می توان به خوبی نحوه حضور فرهنگ و سیاست غربی را در عرصه دولت سازی اسرائیل مشاهده کرد.عواملی از قبیل:
_ استفاده از اشتراک هدف موجود بین صهیونیسم و دول اروپائی و ایالات متحده آمریکا در مبارزه با نازیسم.
_ استفاده از نفوذ و سلطه انگلیس،دول اروپائی و آمریکا در خاورمیانه ی عربی.
_ استفاده از وحدت و یگانگی عناصر فرهنگی- سیاسی صهیونیسم با عناصر متعلق به فرهنگی اروپائی،آمریکائی که تماما در کنار تلاشهای دیگری _ همانند عوامل نژادی و تاریخی و ..._به کار گرفته می شوند تا دولت اسرائیل امکان ظهور بیابد.
بدین ترتیب ملاحضه می شود که جامعه اسرائیل از بدو تولد تاکنون دچار نوعی تناقض در درون خود بوده که با گذر زمان شکل حادتری به خود یافته است.بدین صورت که گستره این معضل از سطح داخلی و روابط فیمابین اعراب فراتر رفته و به سطح بین المللی رسیده است.
مطابق این دیدگاه،جایگاه بین المللی اسرائیل مورد سوال قرار گرفته و معلوم نیست که اسرائیل به چه جهانی تعلق دارد جهان اول،دوم و یا سوم؟اساسا وجود عناصر غربی در این جامعه اگر چه توان پیشرفت را به آن داده اما بستر جغرافیائی این رشد با بستر غربی متفاوت است و این هماهنگی نوعی سردرگمی را در مقام پاسخ به سوال فوق منجر شده است.
«علی اصغر حاج سید جوادی»با تفطن نسبت به همین مشکل اجتماعی است که دولت و قدرت سیاسی اسرائیل را مورد نقد و کاوش قرار داده و اظهار می دارد:«موقعیت جغرافیائی» به عنوان بستر فعالیت دو عنصر قدرت سیاسی جامعه اسرائیل – یعنی پایه نژادی و مذهبی و پایه مربوط به فرهنگ غربی- اساسا هرگز مناسب نیست.بقای رژیم در گرو تخفیف تعارضات موجود بین دو پایه فوق الذکر است.به عبارت ساده تر،طبقه اداره کننده یا همان بروکراتها و تکنوکراتهای یهودی در اسرائیل باید به نحوی بین تربیت مبنی بر ارزشهای غربی و اروپائی و علقه های احساسی و خانوادگی سنتی خود جمع کنند و یا اینکه یکی را به نفع دیگری اصلاح ویا رها کنند.راه حلهائی که اخذ هر کدام به نحوی در مشروعیت و حیات سیاسی نظام اجتماعی اسرائیل تاثیر خواهند گذارد.

در بخش آینده به بررسی موضوع حقوق اجتماعی در اسرائیل خواهیم پرداخت.

حقوق اجتماعی:
در این قسمت سعی خواهیم کرد با بررسی مقولات مهمی همچون حقوق مدنی،حقوق بشر و حقوق اقلیتها،سیمای حقوقی جامعه اسرائیل را ترسیم کنیم.
قبل از هر چیز تذکر این نکته ضروری است که اسرائیل دارای یک قانون اساسی مکتوب نمی باشد و این خود معلول عوامل متعددی است که در درون تاریخ اجتماعی اسرائیل بتدریج رشد و نمو یافته است.
پس از تذکر نکته فوق،اکنون جای دارد تا به بررسی امنیت حقوقی شهروندان و گروههای اقلیت در اسرائیل بپردازیم.

1.حقوق بشر
«در سرزمین های اشغالی هیچ نوع استمدادی برای ستمدیدگان وجود ندارد.»(ایسرائیل شاهاک)
دکتر ایسرائیل شاهاک در مقالات و سخنرانیهای متعدد خود انگشت بر روی نقض حقوق بشر در اسرائیل گذاشته و موارد فراوانی را به عنوان شاهد آورده است که متصدیان را از ارائه هرگونه پاسخی عاجز می سازد.وی در بیان وضعیت سازمان حقوق بشر که در سال 1935تشکیل شد،ضمن شکایت از معضلات مالی-قانونی،اظهار می دارد که «سرجنبانان امور دولتی»با این سازمان سر خصومت دارند و لذا سازمان حقوق بشر برای کسانی که حقوق آنها نقض شده کار مهمی بجز نگارش شکایت نامه یا خطابه دفاعی نمی تواند انجام دهد.ایجاد محلات خاص گروههای ویژه،دستگیری و شکنجه افراد،اعدام و یا مردن زندانیان در زیر شکنجه و...همه از اعمالی هستند که در جامعه اسرائیل می توان برای انها موارد متعددی را نشان داد.
برای درک این وضعیت باید به ایدئولوژی بنیانگذاران اسرائیل پیرامون نژاد یهودی در مقابل نژاد عربی،نفی وجود یک قانون اساسی مکتوب و نزاع موجود بین اعراب و نظامیان اسرائیلی مراجعه کرد تا روشن شود که مباحث مربوط به «حقوق بشر»از چندان ارج و قیمتی برخوردار نمی باشد.
«کوحای شمش»در همین ارتباط حکومت اسرائیل را حکومتی دیکتاتور مسلک خطاب می کند که نسبت به حقوق موضوعه بشری از خود تعهدی نشان نمی دهد و این پدیده کاملا غیر قابل توجیه می باسد چرا که مطابق با عناصر فرهنگی موجود در ساختار جامعه اسرائیلی که وامدار فرهنگی غربی است،فرض بر این است که حقوق بشر باید مورد قبول نظام سیاسی اسرائیل باشد و گرنه دیگر نمی توان آن را در جمع دولتهای دموکراتیک قرار داد.

2.حقوق مدنی:
تا قبل از تشکیل اسرائیل،نخبگان سیاسی یهودی در فلسطین خواستهای جمعی را بر تمایلات و نیازهای فردی ارجحیت می بخشیدند و لذا مشاهده می شود تمام توجه صاحبنظران به تبیین و تشریح مسایل مربوط به حکومت اسرائیل می باشد و از حقوق مدنی افراد کمتر سخن به میان می آید.در چنین جوی،افزایش تعداد مهاجران و سرکوب مخالفت ها مد نظر سران اسرائیلی قرار می گیرد و کسی را امکان طرح مسائل حقوقی دست نمی دهد.این بحث هنوز هم در زیر سلطه مسائل سیاسی در جامعه اسرائیل قرار دارد و به سر منزل مشخصی راه نیافته است و همچنان هاله ای از ابهام پیرامون این حقوق وجود دارد.
در ادامه به بررسی مهمترین این حقوق می پردازیم.
اول.آزادی مذهبی
«مذهب»و رابطه آن با «حکومت»از جمله مهمترین موضوعاتی بوده که ذهن بنیانگذاران جامعه اسرائیل را به خود معطوف داشته است.عدم دستیابی به موقعیتی مشخص در زمینه اصل آزادی مذهب که در اعلامیه استقلال اسرائیل در کنار مفاهیم دیگری همانند رعایت احکام وجدانی و اعطای حقوق اجتماعی آمده است،این اصل را دچار نوعی ابهام کرده است.نتیجه آنکه اگر چه عملا مذهب در امر سامان دهی جامعه اسرائیل دارای نقش بوده است،با این حال مشاهده می شود که حکومت اسرائیل حکومتی سکولار است و سیاستمداران در پی دفاع از ارزشهای سکولاریستی می باشند.
دوم.آزادی در ایجاد تشکیلات و برپائی اجتماعات
متعاقب تشکیل اسرائیل به خاطر پتانسیل بالای این جامعه در جهت ایجاد منازعه و تعارضات داخلی، ضوابط حقوقی به گونه ای شکل داده می شود تا امور داخلی تحت کنترل حکومت قرار داشته باشد.مسئله تشکیل مجامع و اجتماعات تازه نیز از اصل کلی فوق مستثنی نیست.
اگر چه مباحث مربوط به این حقوق در پارلمان اسرائیل وقت زیادی برد و حتی بر روی پاره ای از بندهای آن از اصلاحاتی نیز به عمل آمد،لیکن روح کلی قانون تغییر نکرد و همچنان شاهد وجود محدودیتهای قانونی در پیش پای مجامع-بویژه عربی-هستیم.در یک جمعبندی کلی اینگونه می توان اظهار کرد که مسئله اجتماعات و ایجاد انجمنهای مختلف در ارتباط نزدیکی با مسئله امنیتی در جامعه اسرائیل می باشد و محدودیتهای آن بر آزادیهایش غلبه دارد.
سوم.آزادی اعتراض
وضعیت حقوقی این آزادی متشکل از دو مولفه است.یکی آنکه برای انجام هرگونه اعتراضی باید ابتدا اجازه گرفت و دیگر آنکه هرکس اقدام به عمل غیر قانونی کند و گناهکار شناخته شود باید مجازات شود.از جمله موارد کسب اجازه مربوط به تعداد معترضین و چگونگی اعتراض و مکان اقامه اعتراض می باشد.در ضمن استفاده از مجوز مشکلات و قوانین خاص خود را دارد که بررسی آنها در این مقال نمی گنجد.
وجود چنین معضلاتی در راه استفاده از این حق مدنی است که «موشه شاهال»یکی از اعضای مجلس وابسته به اعتراضات را مورد نقد قرار می دهد.وی جهت تدارک حق اعتراض،ایجاد یک موسسه جدید را پیشنهاد می کند که به جای اداره پلیس عمل کند و بدین ترتیب بخشی از ایرادات مربوط برطرف شود. علی رغم طرح این دیدگاه و رواج آن در میان متفکران جامعه علمی و صاحبنظران امور اجرائی،با دخالت مقامات عالیرتبه کشوری همچون وزیر کشور،این گفتگوها متوقف و عملا همان وضعیت سابق استمرار یافت.
چهارم.آزادی مطبوعات
اسرائیل را می توان در میان حکومتهایی که سبک و سیاقی غربی را پیشه خود ساخته اند،از جمله معدود جوامعی دانست که در آن انتشار روزنامه موکول به اخذ اجازه رسمی از حکومت می باشد.روابط موجود میان حکومت و مطبوعات در اسرائیل مبتنی بر مجموعه ای از قوانین و مقررات است که در کل منجر به سلطه حکومت بر این نشریات می شود.
با تاسیس حکومت اسرائیل و ضرورت بیش از حد مسائل امنیتی،ترس زمامداران نسبت به انحراف از میثاق سیاسی اسرائیل توسط مطبوعات بیشتر می شود و در نتیجه قدرت قانونی در جهت منع مطبوعات فزونی می یابد.مورد مشخص این گرایش،روزنامه «کول هآم»به معنای صدای مردم می باشد که از سوی مسئولان وقت به خاطر درج مقالات انتقادی،اجازه انتشارش برای مدتی لغو گردید.

3.حقوق اقلیتها
با نظر به تلاشهای به عمل آمده از سوی اسرائیل در زمینه بهبود و ضعیت کلی جامعه،جمعی از اتباع یهودی اسرائیل مدعی اند که از سال 1948به بعد وضعیت اعراب و حقوق ایشان در کلیه زمینه ها روبه بهبودی است.انجام یکسری فعالیتهای حزبی در اسرائیل از سوی اعراب که قائدتا از سوی این گروه حمل بر دموکراتیک بودن فضای این جامعه می شود نمونه این بهبود تلقی می شود اما با نفوذ به مقاصد موجود در ورای این ظاهر مشاهده می شود نوعی سودجوئی و بهره وری سیاسی در اینجا حاکم می باشد. فعالیت سیاسی اعراب بیشتر متاثر از تحرکات منفعت طلبانه احزاب اسرائیلی بوده و در مسیر واقعی خود قرار نداشته است.در این میان مثلا اگر نمونه ای همانند «الارض»در این بستر نامناسب سربلند کند سریعا در پیچ و خم های قانونی- اجرائی گرفتار آمده و از معادلات سیاسی حذف می شود.
با توجه به ملاحظات فوق معلوم می شود که مسئله حقوق اجتماعی اعراب در درجه دوم اهمیت برای حاکمان اسرائیل قرار دارد و مواجهه آنها با این مسئله جنبه سودانگارانه دارد.
در بخش بعدی از این مباحث،به بررسی مسئله نژاد پرستی افراطی در جامعه اسرائیل خواهیم پرداخت.
ادامه دارد...

نژاد پرستی افراطی

"اگر بخواهید در قرن بیستم در فلسطین عرب،کشوری را ایجاد کنید که صرفا کشور یهود باشد،یا تحت سلطه یهود اداره شود این کار منجر به تشکیل مستعمره خواهد شد و کشوری با افکار و روحیه نژاد پرستی در آن به وجود می آید"
این پیشگوئی «رودنسون» از سوی مولفان کتاب«اسرائیل و جنوب آفریقا» به جد گرفته شد و ایشان از رهگذر یک مطالعه تاریخی – اجتماعی درباره جامعه اسرائیل در نهایت به تشبیه اسرائیل با دولت نژاد پرست(سابق)آفریقای جنوبی دست می یازند که در وجوه متعددی با یکدیگر شبیه اند.من جمله در نژاد پرستی.
این ویژگی در جامعه اسرائیل از شدت و حدت بسیاری برخوردار است به صورتی که در مقیاسی خردتر حتی در درون جامعه یهودی نیز وجود دارد.مطابق این شرح ما در درون جامعه اسرائیل با دو زیر مجموعه کوچکتر مواجهیم:اشکنازیها و سپاردین ها.گروه اشکنازی نسبت به سپاردین خود را برتر دانسته و از حیث اجتماعی خود را بالاتر قرار می دهد.به عنوان مثال در اواسط دهه 1960دو سوم کسانی که در مشاغل پست تر اشتغال داشتند از سپاردیون ها بودند. و یا ملاحظه می شود که درصد جمعیت یهودی که هرسه نفرشان در یک اطاق زندگی می کنند برای سپاردیم ها به 38درصد می رسد در حالی که برای اشکنازی ها این رقم معادل 7درصد می باشد.این تبعیض در تمامی مراتب اجتماعی،اقتصادی و فرهنگی نمود دارد.اما بروز آن در حوزه مسائل اقتصادی آشکارتر است در همین ارتباط ریچ اظهار داشته است که جامعه شرقی(سپاردین ها)در اسرائیل در رتبه دوم از حیث اجتماعی – اقتصادی قرار دارند به گونه ای که حتی تاسیس مراکز تعلیمی مجزا و یا ارتباطات اجتماعی مجزائی به دنبال داشته است.
وجه دیگر این نژادپرستی ناظر بر روابط اعراب و یهودیان در اسرائیل می باشد که ضمن آن یهودیان به خاطر داشتن نژاد عالی نه تنها بر اعراب بلکه بر کلیه نژادها برتری داده می شوند.علت وجود چنین برتریی هم عموما در «اراده الهی»و یا در «رنج و زحمتی»دانسته می شود که این قوم متحمل شده اند. به زعم «فروید» با رجوع به داستان حضرت موسی می توان برگزیدگی این ملت را بر دیگر امم درک کرد و لذا در پاسخ به یکی از دوستانش که از او درباره نحوه تعلیم فرزندانش سوال می کند،اظهار می دارد:اگر نگذاری فرزندت مانند یک فرد یهودی پرورش یابد،تو پویائی او را سلب کرده ای! فروید این برتری جوئی را در کتاب موسی و توحید به نحو معتدلتری و در قالب استنادات علمی و طبیعت شناسانه توجیه می کند.
به هر حال فروید در این زمینه تنها نیست و ما می توانیم به مجموعه عظیمی از آثار ادبی – فلسفی و علمی اشاره داشته باشیم که این تفوق نژادی را بیان می دارند.در این مجموعه متنوع رمانها به علت جذابیتی که برای خواننده دارند نقش مهمی ایفا می کنند.از مهمترین این رمانها می توان به «دیوید آلروی» نوشته سیاستمدار مشهور انگلیسی،«دیزرائیلی»به سال1833،رمان«دانیل دروندا»نوشته «گئورگ الیوت» 1961که به عنوان مکمل رمان دیزرائیلی به شمار می رود اشاره کرد که همگی به شرح حال شخصیتهایی یهودی اختصاص دارند و به نحوی برتری نژادی آنها را به نمایش می گذراند.
وجود چنین تبعیضاتی در بین یهودیان و اعراب،گذشته از ریشه های نژادپرستانه دارای یک انگیزه سیاسی هم می باشد که همانا ایجاد نوعی وحدت در میان یهودیان مختلف برای شکل گیری واحد سیاسی تازه ای به نام اسرائیل می باشد.«کوخای شمش»در تبیین این وجه از نژادپرستی که نوک حمله آن علیه اعراب است اظهار می دارد:"از وقتی که من خودم را می شناسم به یاد دارم که سعی دارند مرا قانع کنند که بین من و اعراب تفاوتی است.به این معنی که آنها سعی کرده اند این فکر را که یهودیان بر اعراب تفوق دارند و ما ملت یهود یک ملت برگزیده و برتر هستیم،به من بقبولانند."
نتیجه آنکه جامعه اسرائیل از این عارضه جدی به شدت در رنج می باشد و از حیث اجتماعی، نژادپرستی تا حدود زیادی انسجام و همبستگی ملی اسرائیل را تهدید می کند.
در بخش بعدی به مسئله شکافهای موجود در جامعه اسرائیل می پردازیم

آسیب شناسی جامعه "اسرائیل" ما را به «فضاهای خالی» در درون این جامعه رهنمون میسازد که در طول زمان به صورت شکافهائی کم و بیش عمیق در آمده اند و لذا آینده این جامعه به میزان زیادی در گرو چگونگی این فضاها می شود.در مجموع ما چهار نوع شکاف و گسست را می توانیم در جامعه اسرائیل مشهده کنیم.
- گسست میان عرب - یهود
- گسستها قومی – طبقاتی
- گسست میان مذهبیون و سکولارها
- گسست میان چپی ها و راستی ها

1- گسست عربی - یهودی
اگر چه دولت اسرائیل تلاش بسیاری به عمل آورده تا از طریق تحقیر فرهنگ عربی و امحای ظواهر آن، ترویج فرهنگ یهودی و جلب نسل تازه اعراب به سوی این فرهنگ(سکولاریستی)،آرمان و ایده آل خود را مبنی بر ایجاد یک جامعه کاملا یهودی تحقق بخشد،لیکن تا وصول به این مرحله راه زیادی در پیش است و هر سال ابعاد تازه ای از این شکاف آشکار می گردد.از جمله آثار ارزنده ای که می توان در این ارتباط به آن اشاره کرد مقاله«دنا ربینسون دیواین»است که در آن وضعیت اعراب در کرانه باختری و نوار غزه مورد بررسی قرار گرفته است.وی ضمن بیان ماهیت شکاف فوق،اثرات اجتماعی ان را مورد نظر قرار دادهو در این زمینه از نحوه شکل گیری انتفاضه سخن به میان می آورد.به نظر وی انتفاضه محصول تعمیق همین شکاف است.«مجید الحاج»نویسنده دیگری است که شکاف عربی – یهودی را در منظری تازه مورد توجه قرار داده است.الحاج وضعیت اعراب اسرائیلی را مورد پژوهش قرار داده و به این نتیجه می رسد که این گروه از اعراب با فعالیت در سطح محلی توانسته است قدری از شکاف موجود را کاهش دهد لیکن به خاطر محدود بودن گستره این فعالیتها و عدم ورود به سطح فعالیتهای پارلمانی و فراپارلمانی(سازمانهای ملی) شکاف عربی – یهودی همچنان موجود می باشد.

2- گسست قومی – طبقاتی
«افرایم بن زدوک» و «حنا افک» نویسندگانی هستند که در ارتباط با این پدیده پژوهشهای معتبر و مستندی را به انجام رسانده اند.به زعم این دو،مهاجران شرقی که از جوامع سنتی شمال آفریقا و خاورمیانه به اسرائیل آمده اند دارای ارزشهای اجتماعی،آداب و رسوم و الگوهای تربیتی خاص خود هستند که در مقایسه با ارزشهای غربی حاکم بر جامعه اسرائیل تشکیل یک جبهه متمایز را می دهند.بدین ترتیب نوعی شکاف در جامعه اسرائیل ایجاد شده که ئر وهله اول ظاهری فرهنگی دارد.اما این بعد از شکاف اجتماعی در گذر زمان کم رنگ می شود و با ورود به دهه 1970 تا حدود زیادی اعتبار خود را از دست می دهد به گونه ای که «بن زادوک» اظهار می دارد: داد وستدهای دو طرفه فرهنگی احتمالا به شکاف موجود در این حوزه پایان خواهد بخشید. با این حال هر دو مولف بر این باورند که شکافهای طبقاتی از آنجا که ریشه در منافع اقتصادی دارند و این گروهها از حیث اقتصادی با هم متفاوتند همچنان استمرار خواهند داشت.

3- گسست مذهبیون و سکولارها
«یوسف شیل هاو» و «گئورگ گلدبرگ» از نامهای آشنای این حوزه پژوهشی می باشند.به زعم ایشان در درون جامعه یهودی،ما شاهد دو جبهه متمایز از هم هستیم:اکثریت سکولاریستی و اقلیت ارتدوکس افراطی.این اقلیت اگر چه مظاهر،آداب و رسوم و ارزشهای مدرن زندگی تازه را به شدت منکر است با این حال از فراورده های بی طرف تکنولوژی مدرن در زمینه اهدافشان نیز بهره می جویند.نتیجه این رویکرد ایجاد نوعی رابطه پیچیده بین این گروه با دولت و ایدئولوژی صهیونیستی می باشد.به طور کلی می توان گفت که گروه ارتدوکس افراطی بیشتر به حال و هوای جامعه خودش حساس می باشد و از این روست که حوزه فعالیتش بسیار محدود است.همین ویژگی باعث شده است تا شکاف چندان تعمیق و افزایش نیابد.با این حال بحث و جدل بر روی موضوعاتی همچون تخصیص بودجه،ایجاد سازمانهای مستقل،حقوق اجتماعی و نیازهای مذهبی آنقدر مهم و اختلاف برانگیز است که بتواند شکاف بین مذهبیون و سکولارها را همچنان حفظ کند.

4- گسست چپ و راست
«نیل شرمن» در مقاله ای تحت عنوان«کیبوتز و اوشاو:انتقال از نمادهای ایدئولوژیک به گروه ذینفع»،پرده از روی یک تحول اجتماعی بر می دارد.آنچه «شرمن»در ارتباط با اسرائیل بیان می دارد به طور خلاصه عبارت از این است که:«کیبوتز» و «موشاو»به عنوان دو مدل که ایدئولوژی ملت سازی را در ابتدای کار در اسرائیل رهبری می کرد اندک اندک جایگاه خود را از دست داده و این زوال حمایت از ارزشهای صهیونیسم کارگری را صرفا نباید حمل بر ایجاد تغییرات فرهنگی و ایدئولوژیک در سطح جامعه کرد بلکه بیشتر از آن بیانگر نارضایتی مردم از سیاستهای احزابی است که این ارزشها را ارائه کرده اند.لذا در پرتو این گرایشها می توان حاکمیت احزاب مختلف را توجیه،تفسیر و یا پیش بینی کرد.
در انتهای این تقسیم بندی جا دارد متذکر شویم در اسرائیل مناطقی وجود دارند که وضعیت اجتماعی آنها پیچیده تر از آن چیزی است که غالبا تصور می شود.در این مناطق و یا شهرها ما شاهد تلاقی چندین شکاف مختلف می باشیم و این امر بساطت اولیه موضوع را از بین می برد و ما با پدیده ای مواجه می شویم که دارای چندین شکاف می باشند.اورشلیم بهترین مثال در این زمینه است.
خلاصه کلام اینکه سه مقوله مهم ارزش،منافع و سیاست واژه های کلیدی هستند که شکافهای چهارگانه مذکور را بوجود می آورند.این شکافها به نوبه خود انسجام در اسرائیل را تهدید می کنند.

موضوع قفل شده است