۩۞۩ اومانیسم چیست؟ ۩۞۩

تب‌های اولیه

14 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
۩۞۩ اومانیسم چیست؟ ۩۞۩

اومانیسم چیست؟ لطفا در مورد آن توضیحاتی ارائه نمایید

اومانیسم (Homanism) در فرهنگ (Webster, 1968) چنین تعریف شده است: «اومانیسم حالت و کیفیتی از تفکراست که بر اساس منافع بشری و کمال مطلوب، به جای اصول مذهبی والهیات استوار است». بر این اساس انسانگرایی (Humanism) در برابر خدا گرایی (Theism) قرار میگیرد و خواست و هواهای بشری جانشین اصول وارزش‏های دینی میشود. برای آگاهی بیشتر ر.ک: سیر تحول اندیشه و تفکر عصر جدید در اروپا، دکتر علیرضا رحیمی بروجردی

بيشتر افراد نظر مثبتي نسبت به « اومانيسم » يا بشرانگاری دارند . اين انگاره مفاهيمي چون نوعد وستي، صلح و برادري را به ذهن بسياري متبادر مي كند . اما معناي فلسفي اومانيسم فراتر از اين است .
اومانيســم طرز تفكري اســت كه مفاهيم بشري را در مركــز توجه و تنها هدف خود قرار ميد هد . به عبارت ديگر بشر را به رويگرداني از خالق خويش و اهميت دادن به خود وجــودي و هويتي فرا ميخو اند . لغت اومانيســم را در يك فرهنگ لغت ســاده چنين مي يابيد : « نظام فكري مبتني بر ارزش ها، خصايص و اخلاقياتي كه پنداشــته مي شود فارق از هر گونه قدرت ماوراء الطبيعي، درون انسان وجود داشته باشند

[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]اومانیسم معتقد است كه طبیعت سراسر از حقیقت ساخته شده، كه ماده و انرژی اساس جهان است و ماوراء الطبیعه وجود ندارد. غیرواقعی بودن ماوراء الطبیعه به این معناست كه اولاً در سطح بشری، انسان‌ها دارای روح غیرمادی و جاودان نیستند، و ثانیاً در سطح جهانی، عالم صاحب خدای غیرمادی و فناناپذیر نیست.

بیشتر افراد نظر مثبتی نسبت به «اومانیسم» یا بشرانگاری دارند. این انگاره مفاهیمی چون نوع‌دوستی، صلح و برادری را به ذهن بسیاری متبادر می‌كند. اما معنای فلسفی اومانیسم فراتر از این است.
اومانیسم طرز تفكری است كه مفاهیم بشری را در مركز توجه و تنها هدف خود قرار می‌دهد. به عبارت دیگر بشر را به رویگردانی از خالق خویش و اهمیت دادن به خود وجودی و هویتی فرا می‌خواند. لغت اومانیسم را در یك فرهنگ لغت ساده چنین می‌یابید: «نظام فكری مبتنی بر ارزش‌ها، خصایص و اخلاقیاتی كه پنداشته می‌شود فارق از هر گونه قدرت ماوراء الطبیعی، درون انسان وجود داشته باشند.»1
روشن‌ترین تعریف را از اومانیسم حامیان آن ارائه داده‌اند. «كرلیس لامنت» از سخن‌پردازان برجسته اومانیسم می‌باشد. وی در كتاب فلسفه اومانیسم می‌نویسد:
[به طور خلاصه] اومانیسم معتقد است كه طبیعت سراسر از حقیقت ساخته شده، كه ماده و انرژی اساس جهان است و ماوراء الطبیعه وجود ندارد. غیرواقعی بودن ماوراء الطبیعه به این معناست كه اولاً در سطح بشری، انسان‌ها دارای روح غیرمادی و جاودان نیستند، و ثانیاً در سطح جهانی، عالم صاحب خدای غیرمادی و فناناپذیر نیست.2
چنانچه مشاهده می‌كنیم اومانیسم با الحاد برابر است و اومانیست‌ها خود این حقیقت را پذیرفته‌اند. در قرن گذشته، دو اعلامیه توسط این گروه منتشر شد. اولین آن در سال 1933 كه به امضای مهم‌ترین شخصیت‌های آن دوره رسید و دومی چهل سال بعد در 1973 كه علاوه بر تأیید اولین بیانیه به پیشرفت‌های صورت گرفته در این مدت زمان اشاره داشت. هزاران نفر از متفكران، دانشمندان، نویسندگان و اعضای رسانه بیانیه دوم را امضا نمودند. این بیانیه مورد حمایت «انجمن اومانیسم آمریكا» كه بسیار فعال می‌باشد قرار دارد.
با بررسی بیانیه‌ها به نكات اساسی برمی‌خوریم؛ از جمله عقاید الحادی مبنی بر اینكه جهان و انسان خلق نشده‌اند و مستقلاً به وجود آمده‌اند؛ انسان‌ها نسبت به هیچ قدرتی غیر از خود مسئولیتی ندارند؛ و عقیده به خداوند موجب عدم پیشرفت افراد و جوامع شده است. به عنوان نمونه به شش ماده اول اولین بیانیه توجه كنید:
اول: اومانیست‌های مذهبی جهان را وجودی خود به خود می‌پندارند و به آفرینش ایمان ندارند.
دوم: اومانیسم معتقد است انسان جزئی از طبیعت می‌باشد و در نتیجة فرایندی ممتد پدیدار شده است.
سوم: اومانیست‌ها با داشتن عقیده زیستی نسبت به حیات, دوگانگی ذهن و جسم را رد می‌كنند.
چهارم: اومانیسم معتقد است تمدن و فرهنگ مذهبی بشر كه به طور واضح در علوم انسان‌شناسی تاریخ ترسیم گردیده‌اند محصول تدریجی كنش و واكنش‌های انسان با محیط طبیعی و میراث اجتماعی او بوده‌اند. فردی كه در محیط فرهنگی خاصی متولد می‌شود تا حدود بسیاری از آن الگو می‌پذیرد.
پنجم: اومانیسم ادعا می‌كند آنچه توسط دانشمندان نوین به عنوان ماهیت جهان ترسیم شده هرگونه ضمانت ماوراء الطبیعی بودن ارزش‌های انسانی را غیرقابل قبول می‌كند... .
ششم: ما مجاب شده‌ایم كه جهان، اعصار توحید، خداپرستی، مدرنیسم و انواع اندیشه‌های جدید را پشت سرگذارده و می‌گذارد.3
در موارد بالا تجلی فلسفه مشتركی كه خود را با نام‌هایی چون ماتریالیسم، داروینیسم و الحاد آشكار می‌سازد مشهود است. در ماده اول اصول مادی‌گرا درباره وجود ابدی جهان مطرح شده است. ماده دوم، چنانچه نظریه تكامل مطرح می‌كند، مخلوق نبودن بشر را بیان می‌كند. ماده سوم با انكار وجود روح مدعی است انسان‌ها فقط از ماده ساخته شده‌اند. ماده چهارم به تكامل فرهنگی اشاره دارد و منكر طبیعت الهی انسان است (طبیعت خاصی كه از طریق آفرینش به او عطا شده است.) ماده پنجم قدرت و حاكمیت خداوند بر عالم و انسان را انكار می‌كند و ماده ششم ادعا می‌كند زمان آن فرا رسیده كه توحید را انكار كنیم.
اشاره خواهد شد كه این ادعاها عقاید متداول كسانی است كه با مذهب حقیقی دشمنی دارند. دلیل این سخن این است كه اومانیسم پایه اصلی تمایلات ضدمذهبی است. زیرا اومانیسم تجلی این تفكر می‌باشد كه: «انسان گمان می‌كند بدون آزمون و مكافات به خود واگذارده می‌شود.» این طرز تفكر در طول تاریخ اساس انكار خداوند بوده است. خداوند در آیات قرآن می‌فرماید:
آیا انسان گمان می‌كند كه [خلقت و مرگ او تصادفی و بدون هدف بوده و] بدون آزمون و مكافات به خود واگذارده می‌شود؟ آیا او از نطفه‌ای كه [در رحم مادر] ریخته شده به وجود نیامده؟ سپس نطفه به صورت خون بسته درآمد و آنگاه خداوند به او شكل و تناسب اندام بخشید و از او، زوج مذكر و مؤنث خلق فرمود: آیا چنین آفریدگاری قادر نیست كه مردگان را زندگی دوباره بخشد؟4
خداوند می‌فرماید انسان‌ها بدون بازخواست رها نمی‌شوند و بلافاصله یادآوری می‌كند كه آنان مخلوقات او هستند. زیرا هنگامی كه فرد مخلوق خداوند است، می‌فهمد كه در مقابل او مسئولیت دارد و بدون حساب رها نمی‌شود.
این ادعا كه انسان‌ها خلق نشده‌اند اصل اول فلسفه اومانیستی است. دو ماده نخست بیانیه اول بیانگر این اصل می‌باشد. به علاوه، اومانیست‌ها اظهار می‌دارند كه علم این ادعاها را تأیید می‌كند. آنها در اشتباهند. از زمانی كه اولین بیانیه اومانیست‌ها منتشر شد، اشتباه بودن دو فرضی كه به عنوان حقایق علمی مطرح كردند ـ جاودانگی جهان و نظریه تكامل ـ به اثبات رسید.
1. اندیشه فناناپذیری جهان همان زمان به كمك كشفیات نجومی باطل گردید. كشفیاتی چون انبساط عالم و تشعشعات محیطی آن و همچنین محاسبه نسبت هیدروژن به هلیوم نشان دادند جهان آغازی داشته و حدود 15 تا 17 میلیارد سال پیش در نتیجه انفجار بزرگ، از هیچ به وجود آمده است. حامیان فلسفه اومانیسم و ماتریالیسم با وجود آنكه نسبت به قبول نظریه انفجار بزرگ بی‌تمایل بودند، بالاخره مغلوب آن گشتند. در نهایت جوامع، نظریه انفجار بزرگ را كه به معنی آغازمندی جهان است پذیرفتند. چنین شد كه «آنتونی فلو»5 از متفكران منكر خدا مجبور به اعتراف گردید:
بنابراین اعتراف می‌كنم كه اجماع معاصر كیهان‌شناسان موجب شرمساری منكران خدا می‌شود، چون به نظر می‌رسد كیهان‌شناسان به دلایل علمی دست یافته‌اند كه پیش‌تر با اثبات فلسفی آن مخالفت می‌شد. یعنی جهان آغازی داشته است... .6
2. نظریه تكامل نیز كه با اهمیت‌ترین توجیه علمی اولین بیانیه اومانیسم به شمار می‌رود، طی دهه‌های بعد مجبور به عقب‌نشینی شد. امروز آشكار گردیده است كه سناریوی نوشته شده دربارة مبدأ آفرینش توسط تكامل‌گرایان ملحد (و بی‌شك اومانیست)ی چون ای.آی.آپرایین7 و جی.بی.اس.هالدین8 در دهه 1930 فاقد اعتبار علمی است. بنابر این نظریه, موجودات زنده به طور خود به خود از ماده‌ای كه خود وجود نداشته به وجود آمده‌اند. این موضوع امكان ندارد. چنانچه سنگواره‌ها نشان می‌دهند موجودات نه طی روندی از تغییرات كوچك، بلكه یكباره و با همان ویژگی‌های خاص خود به وجود آمده‌اند. دیرین‌شناسان تكامل‌گرا از دهه 1970 خود این حقیقت را پذیرفتند. زیست‌شناسی مدرن نشان داده است موجودات برآیند تصادف و قوانین طبیعت نیستند بلكه در هر تركیب از موجودات زنده، نظام پیچیده‌ای وجود دارد كه از هدفی هوشمند حكایت می‌كند و این گواه آفرینش است.
به علاوه تجربیات تاریخی این ادعا را كه عقاید مذهبی عاملی ممانعت‌كننده در راه پیشرفت بشر بوده و او را به تهاجم وا داشته‌اند، باطل می‌كند. اومانیست‌ها ادعا می‌كنند جدایی از عقاید مذهبی باعث شادی مردم و آسایش آنان می‌شود، اما خلاف این ثابت شده است. شش سال پس از انتشار بیانیه اول، جنگ جهانی دوم به وقوع پیوست؛ فاجعه‌ای كه به موجب ایدئولوژی فاشیستی ماده‌گرا بر جهان تحمیل شد. ایدئولوژی اومانیستی كمونیسم، خشونت و بی‌رحمی بی‌مانند خود را ابتدا برای مردم شوروی، بعد چین، كامبوج، ویتنام، كوبا و كشورهای مختلف آفریقا و آمریكای لاتین به ارمغان آورد. در مجموع 120 میلیون نفر زیر سلطه رژیم‌ها و سازمان‌های كمونیستی جان خود را از دست دادند. مشهود است كه نوع غربی اومانیسم (نظام سرمایه‌داری) نیز در به بار نشاندن صلح و خوشنودی برای جوامع خود آنها و دیگر مناطق جهان ناموفق بوده است.
شكست استدلال‌های اومانیستی در رابطه با مذهب در زمینه روانشناسی نیز به اثبات رسیده است. افسانه «فروید» كه از اوایل قرن بیستم سنگ بنای عقاید انكار خداوند را ساخت به كمك حقایق تجربی باطل اعلام شد. پاتریك گلین از دانشگاه جرج واشنگتون در كتاب خود با عنوان خداوند: گواه، مصالحه ایمان و عقل در دنیای پست سكولار9 چنین می‌نویسد:
ربع آخر قرن بیستم با روانشناسی نامهربان بود. بخش عمده‌ای از آن را ظهور نظرات فروید درباره مذهب (به سیل موضوعات دیگر اشاره نمی‌كنم) تشكیل می‌داد كه كاملاً غلط می‌باشد. جالب است كه برخلاف ادعاهای فروید و مریدانش مبنی بر اینكه مذهب ناشی از اختلالات روانی یا موجب اختلالات روانی است، چنین ثابت شده كه عقاید مذهبی از مهم‌ترین عوامل سلامت ذهن و خشنودی آن می‌باشد. مطالعات پیاپی، ارتباط استوار میان عقاید مذهبی و ممارست در آنها را با رفتارهای سالم مسائلی چون خودكشی، استفاده از الكل و مواد مخدر، طلاق و افسردگی نشان داده است.
به طور خلاصه باید گفت توجیه علمی تصور شده برای اومانیسم و وعده‌های آن باطل اعلام شده است. با این حال هواداران این نظام فكری فلسفه خود را رها نكرده‌اند و هر چه بیشتر در تلاشند به كمك تبلیغات انبوه آن را گسترش دهند. مخصوصاً در دوران بعد از جنگ [جهانی] تبلیغات اومانیستی شدیدی در زمینه علوم، فلسفه، موسیقی، ادبیات، هنر و سینما صورت پذیرفت. شعر «تصور كن» از جان لنن، تكخوان مشهورترین گروه موسیقی به نام بیتلز، نمونه‌ای از این دست می‌باشد:

تصور كن بهشتی نباشد
اگر سعی كنی آسان است
زیر پایمان جهنمی نباشد
و بالای سرمان فقط آسمان باشد
تصور كن همه فقط برای امروز زندگی كنند
تصور كن هیچ كشوری نباشد
سخت نیست!
چیزی برای كشتن یا كشته شدن وجود نداشته باشد
مذهبی هم نباشد...
ممكن است بگویی خیالبافم
اما من تنها نیستم
امیدوارم روزی تو هم به ما بپیوندی
اینطور جهان دنیای واحد می‌شود.

در نظرخواهی‌های متعدد صورت گرفته در سال 1999، این آهنگ به عنوان «آهنگ قرن» شناخته شد. این نمونه، از حربه عاطفی اومانیسم كه عاری از هرگونه اساس علمی و عقلی است حكایت می‌كند و تحمیل آن بر توده مردم را نشان می‌دهد. اومانیسم در مخالفت با مذهب و حقایق آن قادر به ارائه استدلال‌های عقلی نیست، اما تلاش می‌كند از روش‌های این‌چنینی بهره ببرد.
با به اثبات رسیدن پوچی وعده‌های اعلامیه اول، چهل سال سپری شد تا اومانیست‌ها پیش‌نویس دومین اعلامیه را ارائه كردند. اول تلاش شده بود برای شكست وعده‌ها دلیل آورده شود. این دلایل با وجود ضعیف بودن، نشان‌دهنده پیوستگی دائم آنان با فلسفه كفرآمیزشان بود.
مهم‌ترین مشخصه اعلامیه پافشاری آن بر حفظ بخش‌های ضد مذهب اعلامیه اول بود. چنانچه می‌گوید: اومانیست‌ها هنوز همانند سال 1933 معتقدند، توحید سنتی، مخصوصاً ایمان به اینكه خدا دعا را می‌شنود، زنده است، مراقب انسان‌هاست، دعاهایشان را درك می‌كند و برایشان كاری انجام می‌دهد، هنوز به اثبات نرسیده و منسوخ شده است. ما معتقدیم مذاهب متعصب سنتی و خودكامه كه وحی، خدا، تشریفات مذهبی و دین را مافوق نیازها و تجربیات انسانی می‌پندارند موجب بدبختی نوع بشر گشته‌اند. ما به عنوان كسانی كه به توحید ایمان نداریم به انسان و طبیعت ـ نه به خدا ـ توجه می‌كنیم.11
این تعریف بسیار سطحی است. انسان برای درك مذهب، اول به هوش و فهم نیازمند است تا مفاهیم عمیق را دریابد. او باید با خلوص نیت به این امر تمایل داشه باشد و از تعصب دوری گزیند. اومانیسم چیزی نیست جز تلاش كسانی كه از ابتدا ملحد آتشی مزاج و ضد مذهب بوده و تعصب خود را مستدل و مدلل جلوه می‌دهند. تلاش‌های اومانیستی برای بی‌اساس خواندن و منسوخ تلقی كردن ایمان به خداوند و مذاهب توحیدی عمل تازه‌ای نیست. این كار تقلیدی از اعمال هزاران ساله كسانی است كه خداوند را انكار می‌كنند. خداوند در قرآن مجید مباحث مطرح شده توسط كافران را اینگونه شرح می‌دهد:
خدای شما آن خالق یگانه و یكتاست و آنانكه به آخرت ایمان نمی‌آورند دل‌هاشان منكر توحید است و آنها مردمانی عصیانگر و متكبرند. به طور قطع خداوند به آنچه كه مشركان آشكار می‌كنند و آنچه كه پنهان می‌دارند دانایی كامل دارد و بدون تردید خداوند متكبران عصیانگر را دوست نمی‌دارد. و چون از آنان پرسیده شود: «پروردگارتان چه چیز بر شما نازل كرد؟» پاسخ می‌دهند: «همان افسانه‌ها و داستان‌های قدیمی و تكراری!»
این آیه دلیل حقیقی انكار مذهب را تكبر نهفته در قلب‌های كافران می‌داند. اومانیسم برخلاف آنچه حامیان آن مدعی‌اند طرز فكر جدیدی نیست، بلكه یك جهانی‌بینی قدیمی و متروك به شمار می‌رود كه در میان همه كسانی كه از روی غرور خداوند را انكار می‌كنند مشترك می‌باشد.
با نگاهی به پیشرفت اومانیسم در تاریخ اروپا به دلایل متقنی در تأیید این ادعا دست می‌یابیم.

ریشه‌یابی اومانیسم در كابالا
دیدیم كه «كابالا» اصولی متعلق به مصر باستان است كه پس از مدتی به یهودیت ـ دین بنی‌اسرائیل ـ وارد شد و آن را آلوده ساخت. همچنین دیدیم كه بنیان آن ریشه در دیدگاهی فاسد دارد كه انسان را غیرمخلوق و ابدی می‌پندارد.
اومانیسم با این منشأ در اروپا گسترش یافت. مسیحیت بر ایمان به وجود خداوند و این كه بشر، بندگان وابسته به او و مخلوق او هستند بنا نهاده شده بود. اما با گسترش عقاید شوالیه‌های معبد در اروپا، توجه بسیاری از فلاسفه به كابالا جلب شد. بنابراین در قرن پانزدهم جریانی از اومانیسم آغاز شد و بر انگاره‌های اروپا نشان ماندگاری از خود برجای گذارد.
در منابع متعدد به ارتباط میان اومانیسم و كابالا تأكید شده است. یكی از این منابع كتابی با عنوان راهنمای این نژاد اثر نویسنده معروف ملاكای مارتین می‌باشد. مارتین استاد «تاریخ مؤسسه مطالعات كتاب مقدس» وابسته به «جامعه اسقفی واتیكان» است. او می‌گوید تأثیر و نفوذ كابالا در میان اومانیست‌ها مشهود است:
در جو غیرعادی و ابهام آلود اوایل رنسانس در ایتالیا، شبكه‌ای از انجمن‌های اومانیستی برای فرار از كنترل سراسری نظام حاكم به وجود آمد. این انجمن‌ها كه چنین اهدافی را دنبال می‌كردند، مجبور بودند در خفا فعالیت كنند و حداقل در شروع كار این امر ضروری بود. اما گروه‌های اومانیستی جدای از پنهان‌كاری دو مشخصه دیگر نیز داشتند. اول اینكه با تفاسیر موجود از كتاب مقدس كه مورد حمایت كلیسا و اولیای امور قرار داشت، سر ناسازگاری داشتند و با زیر ساخت‌های فلسفی و خداشناسی كلیسا كه برای مردم و امور سیاسی در نظر گرفته شده بود، مخالف بودند... .
تعجب برانگیز نبود كه انجمن‌های مذكور با چنین عنادی در رابطه با پیام اصلی كتاب مقدس و وحی خداوند، مفاهیم خاص خود را دنبال كنند. ایشان آنچه را كه دانش كاملاً محرمانه و عرفان می‌نامیدند تا حدی از نژادهای فرقه‌ای و رمزی‌گرای آفریقای شمالی، مصر و تا اندازه‌ای از كابالای سنتی یهود به دست آوردند. اومانیست‌های ایتالیایی اندیشه كابالا را تصفیه كردند. آنها مفاهیم رازهای روحانی و عرفان را احیا نمودند و آن را به سطحی كاملاً دنیایی آوردند. عرفان خاصی كه آنان جست‌وجو می‌كردند، دانش محرمانه‌ای بود برای چیرگی بر نیروهای مخفی طبیعت جهت رسیدن به اهداف اجتماعی و سیاسی.13
به طور خلاصه انجمن‌های اومانیست آن دوره در پی جایگزینی فرهنگ كاتولیك اروپا با فرهنگ جدیدی كه در كابالا ریشه داشت بودند و بدین منظور ایجاد تغییرات اجتماعی و سیاسی را هدف‌گیری نمودند. جالب است كه اصول و مفاهیم مصر باستان نیز علاوه بر كابالا از جمله منابع این فرهنگ جدید به شمار می‌رفت. «پروفسور مارتین» می‌نویسد:
بانیان انجمن‌های جدید اومانیستی هواخواه نیروی بزرگ ـ معمار بزرگ كائنات ـ كه آن را با عنوان یهود مقدس بیان می‌كردند، بودند... [اومانیست‌ها] نشان‌های دیگر را ـ هرم و چشم ـ اساساً از منابع مصری اقتباس كردند.14
جالب توجه است كه آنها مفهوم «معمار بزرگ كائنات» را به كار می‌برند؛ واژه‌ای كه امروزه ماسون‌ها هنوز از آن استفاده می‌كنند. این موضوع نشان می‌دهد باید ارتباطی میان اومانیسم و فراماسونری وجود داشته باشد. پروفسور مارتین می‌نویسد:
در ضمن در مناطق شمالی اتحاد مهمی با اومانیست‌ها به وقوع پیوست كه هیچ كس تصورش را نمی‌كرد. در دهه 1300، زمانی كه انجمن‌های اومانیستی ـ كابالایی سمت و سو می‌یافتند، در كشورهایی چون انگلستان، اسكاتلند و فرانسه اتحادیه‌های قرون وسطایی به جا مانده از قبل وجود داشت. هیچ كس در دهه 1300 پیش‌بینی نمی‌كرد میان افكار دسته فراماسون‌ها و اومانیست‌های ایتالیا اتحاد صورت پذیرد... .
فراماسونری نوین از تابعیت مسیحیت رم خارج شد و بار دیگر با توجه به اوضاع تمایل به پنهان‌كاری ضروری به نظر می‌رسید.
اما دو گروه علاوه بر فعالیت محرمانه, اشتراكات بیشتری با هم داشتند. از نوشته‌ها و سوابق اندیشه فراماسونری بر می‌آید كه عقیده به معمار بزرگ كائنات، به عقیده اصلی و مذهبی آنان مبدل شده بود. اكنون بر اثر تأثیرات اومانیسم ایتالیا این اصطلاح برای ما آشنا است... . معمار بزرگ كائنات محصول ذهن روشن‌فكر است كه در عالم مادی نفوذ گسترده دارد و ضرورتاً جزئی از آن به شمار می‌رود.
هیچ مدركی وجود نداشت تا با آن بتوان میان مسیحیت و چنین عقایدی ارتباط برقرار كرد. چون این نوع افكار در آیین مسیحیت گناه تلقی می‌شدند و جهنم، جزا و بهشت، پاداش پنداشته می‌شد.15
به طور خلاصه باید گفت در قرن چهاردهم در اروپا سازمانی ماسونی و اومانیستی متولد شد كه ریشه در كابالا داشت و تلقی آن نسبت به خداوند همانند مفاهیم یهودیان، مسیحیان و مسلمانان نبود. آنها به جای خالق و فرمانروای كل عالم و تنها صاحب و خدای بشر، به «معمار بزرگ كائنات» اعتقاد داشتند و وی را «جزئی از دنیای مادی» به حساب می‌آوردند. به عبارت دیگر، این سازمان مخفی كه در قرن چهاردهم در اروپا ظاهر شد خدا را انكار كرد، اما تحت عنوان معمار بزرگ كائنات، دنیای مادی را هم‌طراز با خداوند به شمار آورد.
برای یافتن تعریف روشن‌تری از این طرز تفكر می‌توانیم به قرن بیستم بیاییم و به ادبیات ماسونی نگاهی بیندازیم. به عنوان نمونه یكی از ماسون‌های ارشد تركیه به نام «سلامی ایشینداغ» كتابی دارد با عنوان الهاماتی از فراماسونری. این كتاب برای آموزش ماسون‌های جوان نوشته شده است. او در ارتباط با عقیده ماسون‌ها به معمار بزرگ كائنات می‌گوید:
فراماسونری بی‌خدا نیست، اما مفهومی كه به عنوان خدا پذیرفته با آنچه در مذاهب وجود دارد متفاوت است. خدای ماسونری یك كمال اعلی است كه در اوج تكامل است. ما با نكوهش وجود درونی خود، هوشمندی و تقوا می‌توانیم از فاصله میان خود و او بكاهیم. این خدا از خصایص خوب و بد انسان‌ها برخوردار نیست, به آن شخصیت داده نمی‌شود و راهنمای طبیعت یا انسان به حساب نمی‌آید. آن معمار كائنات بزرگ و یگانگی و تناسب خود است. آن كلیت همه مخلوقات جهان است؛ یعنی قدرت كلی و انرژی كه همه چیز را در بر می‌گیرد. با این حال نمی‌توان پذیرفت كه نقطه شروع بوده باشد... این موضوع یك معمای بزرگ است.16
با نظر به همان كتاب روشن می‌شود كه زمانی كه فراماسون‌ها از معمار بزرگ كائنات سخن می‌گویند مقصودشان طبیعت است. آنها طبیعت را می‌پرستند:
جز طبیعت هیچ قدرت دیگری عامل افكار و فعالیت‌های ما نیست... اصول و عقاید فراماسونری حقایق علمی هستند كه بر پایه‌های علمی استوارند و قدرت طبیعت جزئی از آن است. بنابراین، حقیقت كامل خود تكامل و انرژی است كه طبیعت را فرا می‌گیرد.17
مجله فراماسونری تركیه با نام «معمار سنان» به بیان همین فلسفه می‌پردازد:
معمار بزرگ كائنات، تمایلی به ابدیت و دخول به ابدیت و جاودانگی می‌باشد و برای ما یك راه است و ما را مستلزم جست‌وجوی كمال مطلق در ابدیت می‌كند. آن میان زمان حاضر و هوشیاری فاصله ایجاد می‌كند.18
ماسون‌ها خداپرست نیستند اما به مفاهیمی چون طبیعت، تكامل و بشریت ایمان دارند و به كمك فلسفه خود آن را خدا ساخته‌اند. با نگاهی اجمالی به ادبیات ماسونی در می‌یابیم كه این سازمان چیزی جز اومانیسم سازمان یافته نیست. همین‌طور می‌فهمیم كه هدف آن ایجاد نظامی سكولار و اومانیست در سراسر جهان است. این اندیشه‌ها در میان اومانیست‌های قرن چهاردهم اروپا شكل گرفت و ماسون‌های امروز هنوز همین اهداف را دنبال می‌كنند.

پرستش انسان
نشریات داخلی ماسون‌ها به تفصیل به تشریح فلسفه سازمان و دشمنی‌شان با یكتاپرستی می‌پردازند. در این نشریات توضیحات، تفاسیر، نقل قول‌ها و حكایات بی‌شماری دربارة این موضوع وجود دارد.
از مشهورترین اومانیست‌های قرن چهاردهم فردی بود با نام «پیكودلا میراندولا»19 پاپ اینوسنت هشتم در سال 1489 كتاب او را به دلیل داشتن عقاید بدعت‌آمیز محكوم كرد. میراندولا نوشت، در دنیا چیزی بالاتر از شكوه انسان وجود ندارد. كلیسا این عقیده را بدعت‌آمیز و به معنای پرستش انسان یافت. در حقیقت نیز چنین است. چون هیچ موجودی شایسته تكریم نیست. بشریت تنها آفریده خداوند به شمار می‌رود.
امروزه ماسون‌ها عقیده بدعت‌آمیز میراندولا را هر چه آزادانه‌تر اعلام می‌كنند. به عنوان نمونه در یك كتابچه ماسونی آمده است:
جوامع اولیه ضعیف بودند و به دلیل این ضعف، قدرت‌ها و پدیده‌های اطراف خود را خدا قلمداد می‌كردند اما فراماسونری تنها انسان را خدا می‌داند.20
بر مبنای عقاید غلط ماسونری، انسان‌ها خدایان می‌باشند ولی تنها استاد اعظم در مقام خدایی كامل می‌شود. راه رسیدن به این مقام انكار خداوند و رد بندگی اوست. نویسنده‌ای به نام «جی.دی.باك» در كتاب خود با عنوان فراماسونری رمزی این حقیقت را چنین بیان می‌كند:
فراماسونری تنها بشر را به عنوان خدا می‌پذیرد... بنابراین بشر تنها خدای ماست.21
به نوشته یك نشریه تركی، اومانیسم فراتر از موعظه‌های خشك عقاید مذهبی، بلكه مذهبی واقعی است و اومانیسم ما كه معنای حیات در آن ریشه می‌یابد، امیالی را كه جوانان از آنها آگاه نیستند، ارضا خواهد نمود.22
ماسون‌ها چگونه به این مذهب می‌پردازند؟ برای پاسخ باید نگاه بیشتری به پیام‌های آنان بیندازیم.

نظریه اومانیستی اخلاق
امروزه در بسیاری از كشورها ماسون‌ها در تلاشند تا خود را به جامعه معرفی كنند و با استفاده از كنفرانس‌های مطبوعاتی، پایگاه‌های اینترنتی، تبلیغات روزنامه‌ای و بیانیه‌ها، خود را به عنوان سازمانی معرفی می‌كنند كه تنها در جهت مصلحت جامعه فعالیت می‌كند. حتی در برخی كشورها سازمان‌های خیریه‌ای وجود دارند كه از حمایت ماسون‌ها برخوردارند.
مطمئناً نمی‌توان جلوی فعالیت‌هایی را كه به مصلحت جامعه صورت می‌پذیرد، گرفت. ما نیز مخالفتی با آنها نداریم. اما در پس ادعای آنان پیام فریبنده‌ای نهفته است. ماسون‌ها مدعی اخلاق بدون مذهب هستند و ادعا می‌كنند می‌توان بدون مذهب دنیایی اخلاقی ایجاد كرد. هدف آنان از فعالیت‌های خیریه نیز گسترش این پیام در جامعه می‌باشد.
مختصراً خواهیم دید چرا این ادعا فریبنده است، اما قبل از آن بهتر است نظرات ماسون‌ها را در این باره بررسی كنیم. در «پایگاه‌ اینترنتی ماسون‌ها» امكان «اخلاق بدون مذهب» چنین تشریح شده است:
انسان چیست؟ از كجا آمده و به كجا می‌رود؟... آدمی چگونه زندگی می‌كند؟ چگونه باید زندگی كند؟ مذاهب سعی می‌كنند به كمك اصول اخلاقی كه برقرار كرده‌اند به این سؤالات پاسخ دهند. با این حال اصول خود را با مفاهیم لاهوتی چون خدا، بهشت، جهنم و عبادت تشریح می‌كنند. مردم نیز باید اصول آنها را بدون وارد شدن به مسائل ماوراء الطبیعی كه باید بدون درك به آنها ایمان آورند، دریابند. فراماسونری قرن‌هاست به اعلام این اصول از جمله آزادی، برابری، برادری، صلح، دموكراسی و غیره پرداخته است. اینها فرد را كاملاً از عقاید مذهبی آزاد می‌كنند در حالی كه اصول زندگی را همچنان آموزش می‌دهند. مبنای آنها نه در مفاهیم لاهوتی، بلكه درون هر فرد بالغی كه بر این كره خاكی زندگی می‌كند، وجود دارد23.
ماسون‌ها با این طرز تفكر با مؤمنان به خدا و اعمال نیكو برای كسب رضایت او كاملاً مخالفند. به نظر ایشان همه چیز باید محض خاطر بشریت صورت گیرد. این طرز تفكر را می‌توان در كتابی كه از سوی لژهای تركیه به چاپ رسیده به روشنی تشخیص داد:
اصول اخلاقی ماسونی بر اساس عشق به انسان بنا نهاده شده‌اند و خوب بودنی را كه از طریق امید به آینده، منفعت، پاداش و بهشتی را كه در نتیجه ترس از یك انسان، مذهب یا نهاد سیاسی و یا نیروهای ناشناخته فوق‌العاده ممكن است به دست آید، به كلی مردود می‌داند. این نظام اخلاقی خاص، خوب بودنی را تأیید می‌كند كه با عشق به خانواده، كشور، انسان‌ها و بشریت ارتباط داشته باشد. این جنبه از پراهمیت‌ترین اهداف تكامل فراماسونی است. دوست داشتن انسان و خوب بودن بدون چشمداشت و رسیدن به این سطح، تكامل بزرگ است.24
ادعاهای بالا بسیار گمراه كننده هستند. بدون تأدیب اخلاقی مذهب هیچ نوع حس فداكاری برای جامعه به وجود نمی‌آید و در جایی كه چنین چیزی به انجام برسد، همه چیز ظاهری است. كسانی كه عاری از اصول اخلاقی مذهب می‌باشند، نسبت به خداوند احساس خشوع و احترام ندارند و در جایی كه خشوع خداوند در میان نباشد انسان‌ها فقط به دنبال منافع خود می‌گردند. وقتی انسان‌ها احساس كنند منافع شخصی‌شان در خطر است نمی‌توانند به اظهار عشق حقیقی، وفاداری و شفقت بپردازند و فقط نسبت به كسانی احساس عشق و احترام دارند كه برایشان سودی به ارمغان آورد. دلیل آن نیز این است كه طبق تصور غلطشان فقط یكبار در این جهان زندگی می‌كنند، پس باید به هر میزان كه می‌توانند از آن برگیرند. علاه بر این بر مبنای این عقیده غلط هیچ نوع مجازاتی در مقابل نادرستی عمل زشتی كه در جهان انجام می‌دهند وجود نخواهد داشت.
ادبیات ماسونی مملو از خطابه‌های اخلاقی است كه سعی می‌كنند این حقیقت را مبهم جلوه دهند. اما در واقع چنین اخلاق بدون مذهبی چیزی نیست جز لفاظی‌های دروغین. تاریخ پر است از نمونه‌هایی كه نشان می‌دهند اخلاق، بدون تأدیب نفسی كه مذهب به روح انسان عطا می‌كند و بدون قانون الهی محقق نمی‌شود. برجسته‌ترین نمونه از این دست انقلاب كبیر فرانسه در سال 1789 بود. ماسون‌های محرك انقلاب با شعارهایی كه دم از آرمان‌های اخلاقی چون «آزادی، مساوات و برادری» می‌زدند، قیام كردند. با این حال ده‌ها هزار انسان بی‌گناه به گیوتین سپرده شدند و كشور غرق در خون شد. حتی رهبران انقلاب خود نتوانستند از چنین وحشی‌گری بگریزند و یكی پس از دیگری قربانی گیوتین شدند.
در قرن نوزدهم «سوسیالیزم» از تصورات امكان ایجاد اخلاق بدون وجود مذهب متولد شد و نتایج فجیع‌تری به بار آورد. سوسیالیزم به طور فرضی طالب جامعه‌ای عادل وبرابر بود كه در آن استثمار وجود نداشته باشد و بدین منظور پیشنهاد داد مذهب را از بین ببرند. با این حال در قرن بیستم در كشورهایی چون شوروی، بلوك شرق، چین، هندوچین، كشورهای مختلف آفریقا و آمریكای مركزی مردم را در معرض بیچارگی و مصیبت وحشتناكی قرار داد. نظام‌های كمونیستی شمار باورنكردنی را به قتل رساندند. رقم كلی به حدود 120 میلیون نفر می‌رسد. علاوه بر این برخلاف آنچه ادعا می‌شد عدالت و برابری هیچ گاه در هیچ كشور كمونیستی برقرار نشد. رهبران كمونیست حاكم شامل طبقه‌ای از برگزیدگان بودند. (میلووان دجیلاس، متفكر اهل یوگوسلاوی در كتاب خود با عنوان طبقه جدید25 تشریح می‌كند كه رهبران كمونیسم برخلاف ادعاهای سوسیالیسم دست به ایجاد «طبقه ممتاز» زدند.)
امروز نیز با نگاه به فراماسونری كه دائماً به بیان رسمی نظریات خود مبنی بر «خدمت به جامعه» و «فداكاری در راه بشریت» می‌پردازد، به پیشینه درستی دست نمی‌یابیم. ماسونری در بسیاری كشورها كانون ارتباطات جهت رسیدن به منابع مادی نامشروع بوده است. در رسوایی لژ ماسونی ایتالیا در دهه 1980، ارتباط نزدیك میان ماسون‌ها و مافیا افشا شد و آشكار گردید كه مدیران لژ به فعالیت‌هایی چون قاچاق اسلحه، تجارت مواد مخدر و پولشویی مشغول بودند. در رسوایی بزرگ لژ شرقی فرانسه در سال 1992 و در «عملیات پاكی» در انگلستان، فعالیت‌های لژهای ماسونی در كسب منافع نامشروع افشا شد.
این حوادث اجتناب‌ناپذیرند چون همان‌گونه كه ذكر كردیم، اخلاق تنها در جامعه‌ای محقق می‌شود كه تأدیب اخلاقی مذهبی وجود داشته باشد. بنیاد اخلاق از غرور و خودپسندی عاری است و كسانی به آن دست می‌یابند كه به مسئولیت خود در برابر خداوند پی برده‌اند. خداوند در سوره حشر, پس از صحبت از فداكاری مؤمنان می‌فرماید:
مسلماً كسانی كه از بخل و طمع نفس خود در امان بمانند به رستگاری واصل می‌شوند.
این است اساس حقیقی اخلاق. در سوره فرقان ذات واقعی مؤمنان حقیقی چنین تشریح شده است:
بندگان مؤمن الرحمان كسانی هستند كه بدون تكبر و خودنمایی در زمین راه می‌روند و در برخورد با جاهلان به گفتن سلام و خداحافظی قناعت می‌كنند. و بندگان مؤمن الرحمان كسانی هستند كه شب را در محضر آفریدگارشان در حال سجده و نماز می‌گذارنند. و بندگان مؤمن الرحمان كسانی هستند كه به استغاثه عرض می‌كنند: «خدایا به لطف و كرمت ما را از عذاب جهنم مصون بفرما كه شكنجه‌ای سخت و طولانی و دائمی است. و بندگان مؤمن الرحمان كسانی هستند كه انفاق و بخشش نه اسراف می‌كند و نه خست می‌ورزند بلكه میانه‌رو هستند... و برای آفریدگار خود شریكی قائل نمی‌شوند... و چون ذكر آیات و معجزات الهی به میان آید بی‌تفاوت و بی‌اعتنا و كور و كر نسبت به آن حقایق الهی نمی‌مانند.26
وظیفه اصلی مؤمنان این است كه با خضوع در برابر خداوند سر تسلیم فرود آورند؛ نه اینكه با مشاهده آیات او روی برگردانند، گویی نه می‌شنوند و نه می‌بینند. چنین وظیفه‌ای فرد را از خودخواهی نفس، هوس‌های دنیایی و جاه‌طلبی‌ها در امان می‌دارد. این نوع اخلاق تنها به این وسیله حاصل می‌شود. به همین سبب در جامعه‌ای كه عشق و خشوع الهی و ایمان به خداوند وجود ندارد، اصول اخلاقی برپا نمی‌شوند و چون هیچ چیز به طور كامل تعیین نمی‌شوند هر كس بر مبنای خواسته خود خوب و بد را تعیین می‌كند.

تأسیس دنیای اومانیستی
فلسفه اومانیستی كه ماسون‌ها به آن مباهات می‌كنند، بر انكار ایمان به خداوند و پرستش انسان و ستایش او به جای خداوند بنا نهاده شده است. در اینجا سؤال مهمی مطرح است: آیا این عقیده مختص ماسون‌هاست یا اینكه آنها می‌خواهند دیگران نیز آن را بپذیرند؟
با نگاه به نوشته‌های ماسونی به آسانی به جواب سؤال می‌رسیم. هدف این سازمان گسترش فلسفه اومانیستی در سراسر جهان و ریشه‌كنی مذاهب توحیدی (اسلام، مسیحیت و یهودیت) است.
به عنوان نمونه در مقاله‌ای كه در نشریه معمار سینان به چاپ رسیده آمده است:
ماسون‌ها در پی مبدأ مفاهیم شرارت، عدالت و درست‌كاری، در آن سوی دنیای مادی نیستند. ایشان معتقدند اینها برآیند موقعیت اجتماعی فرد، ارتباطات اجتماعی او و آنچه در حیات خود در كوشش رسیدن به آن است می‌باشد و می‌افزاید: ماسونری تلاش می‌كند این اندیشه را در سراسر جهان منتشر كند.27
سلامی ایشینداغ كه یك ماسون ارشد ترك می‌باشد می‌نویسد:
بر مبنای ماسونری، برای رهایی بشریت از اصول اخلاقی مبتنی بر منابع مذهبی لازم است اصول اخلاقی را برپا كرد كه مبتنی بر دوست داشتن غیرنسبی انسان باشد. ماسونری با توجه به اصول اخلاقی كهن خود تمایلات اندام انسان، نیازها و ارضاهای آن، قوانین زندگی اجتماعی و سازماندهی آنها، وجدان، آزادی اندیشه و بیان و بالاخره همه آنچه به ایجاد یك زندگی طبیعی و سرشتی كمك می‌كند را مورد توجه قرار داده است. به این سبب هدف آن برپایی و تقویت اخلاقیات انسانی در همه جوامع می‌باشد.28
مقصود این ماسون ارشد از «نجات بشریت از اصول اخلاقی مبتنی بر منابع مذهبی» بیگانه‌سازی همه انسان‌ها از مذهب است. ایشینداغ در تشریح این هدف و اصول آن جهت محقق ساختن تمدن پیشرفته چنین می‌نویسد:
اصول مثبت ماسونری برای تحقق یك تمدن پیشرفته لازم و ضروری‌اند و چنین می‌باشند:
ـ پذیرش اینكه خدای غیرمجسم (معمار بزرگ كائنات) خود سیر تكاملی دارد.
ـ انكار ایمان به وحی، عرفان و عقاید توخالی
ـ برتری اومانیسم عقلانی و كار و تلاش
اولین مورد از موارد بالا مستلزم انكار وجود خداوند است. ماده دوم منكر وحی الهی و تعالیم مذهبی می‌باشد. (ایشینداغ این عقاید را توخالی می‌داند) و ماده سوم به تمجید از اومانیسم و تصور كلی آن از كار می‌پردازد (همان‌طور كه در كمونیسم وجود دارد.)
اگر به میزان تحقق این مفاهیم در جهان امروز توجه كنیم، می‌توانیم به نفوذ فراماسونری پی ببریم. نكته مهم دیگری نیز وجود دارد كه باید به آن توجه كرد. فراماسونری چگونه به مأموریت خود علیه مذهب عمل كرده است؟ با نظر به نوشته‌های ماسونی در می‌یابیم كه هدف آنان نابودی مذهب است؛ به خصوص در سطح عامه مردم و به كمك تبلیغات انبوه. ایشینداغ در بخشی از كتاب خود این موضوع را كاملاً روشن می‌كند:
... حتی رژیم‌های سركوب‌گر افراطی نیز در تلاش خود برای نابودسازی نهاد مذهب ناموفق بوده‌اند. در واقع افراط در روش‌های تند سیاسی، در تلاش خود برای روشن كردن جامعه و نجات آن از عقاید توخالی و تعصب‌آمیز مذهبی، عكس‌العمل معكوس ایجاد نمود. مكان‌های مذهبی امروزه شلوغ‌تر از گذشته است و عقاید و تعصباتی كه سعی می‌شد ممنوع شود طرفداران بیشتری یافته است. در سخنرانی دیگری اشاره كردیم كه در چنین مواردی كه با قلب و احساسات مردم ارتباط دارد، تحریم و زور اثری ندارد. تنها راه انتقال مردم از تاریكی به روشنایی، دانش مثبت و اصول عقلی و منطقی است. اگر مردم از این راه تحصیل علم كنند به جوانب اومانیستی و مثبت مذهب احترام می‌گذارند و در آن حال خود را در برابر عقاید عبث و تعصب‌آمیزش حفظ كنند.29
تحلیل دقیق این بخش بسیار اهمیت دارد. ایشینداغ می‌گوید سركوبی مذهب باعث تحریك بیشتر مردم و تقویت مذهب می‌شود. بنابراین فكر می‌كند برای جلوگیری از تقویت مذهب باید آن را در سطح روشنفكران نابود ساخت. مقصود از «دانش مثبت و اصول عقلی و منطقی»‌واقعاً دانش و عقل و منطق نیست. منظور او چیزی نیست جز فلسفه اومانیستی و ماتریالیستی كه در پس این عبارات و واژه‌ها پنهان است؛ درست مانند داروینیسم.
ایشینداغ ادعا می‌كند با انتشار این عقاید در جامعه، تنها جوانب اومانیستی در خور احترام می‌شوند یعنی تنها بخشی از مذهب باقی می‌ماند كه به تأیید فلسفه اومانیستی رسیده باشد. به عبارت دیگر آنها در پی انكار حقایق پایه‌ای هستند كه شالوده مذهب توحیدی را به وجود آورده‌اند (وی آنها را عقاید پوچ می‌نامد). این حقایق اصولی چون آفرینش انسان توسط خداوند و مسئولیت بشر در مقابل او را در بر می‌گیرد.
به طور خلاصه باید گفت ماسون‌ها نابودی عناصری از ایمان را هدف گرفته‌اند كه ماهیت مذهب را تشكیل می‌دهند و با این روش در پی تنزل نقش مذهب به عنصری فرهنگی هستند كه تنها به بیان عقیده درباره سؤالات عمومی اخلاق می‌پردازد. راه تحقق این امر نیز، به عقیده ماسون‌ها، تحمیل الحاد در ظاهر مبدل علم و عقل به جامعه است. سرانجام هدفشان بیرون راندن مذهب از جایگاه آن حتی به صورت عنصری فرهنگی و ایجاد دنیایی كاملاً سكولار می‌باشد.
ایشینداغ در مجله‌ای به نام ماسون، در مقاله‌ای با عنوان «دانش مثبت، موانع ذهن و ماسونری» می‌گوید: به همین دلایل می‌خواهم بگویم كه مهم‌ترین وظیفه اومانیستی و ماسونی همه ما این است كه از علم و عقل فاصله نگیریم، كه تأیید كنم براساس تكامل، این بهترین و تنها راه راوج عقاید ما در میان مردم و تعلیم دانش مثبت به آنهاست. سخنان ارنست رنن30بسیار مهم است: «اگر مردم به كمك علم مثبت و عقل تعلیم داده شوند و روشنفكر شوند، عقاید پوچ مذهب خود به خود از بین می‌روند.» سخنان لیسنگ31 نیز این عقیده را تأیید می‌كند: «اگر انسان‌ها به وسیلة دانش مثبت و عقل تعلیم داده شوند و روشنفكر شوند، روزی می‌رسد كه دیگر نیازی به مذهب وجود نخواهد داشت.»32
در یك مجله ماسونی به نام آینه این هدف «معبد اندیشه‌ها» نامیده شده است:
ماسون‌های جدید هدف ماسون‌های قدیم را از ساخت یك معبد فیزیكی به ساخت «معبد اندیشه‌ها» تغییر داده‌اند. ساخت این معبد زمانی امكان‌پذیر است كه اصول و موازین ماسونی برقرار شوند و مردمی كه به این روش عاقل شده‌اند روی زمین افزایش یابند.33
ماسون‌ها جهت پیشبرد این هدف در بسیاری از كشورهای جهان سخت فعالیت كرده‌اند. سازمان ماسونی در دانشگاه‌ها، مؤسسات آموزشی، رسانه‌ها و دنیای هنر و اندیشه دارای نفوذ و قدرت می‌باشد و هیچ‌گاه در جهت انتشار فلسفه اومانیستی خود در جامعه و بی‌اعتبار ساختن حقایق ایمان مذهبی دست از تلاش نمی‌كشد. خواهیم دید كه نظریه تكامل از وسایل عمده تبلیغات است. به علاوه مقصود آنها ساختن جامعه‌ای است كه حتی نام خداوند نیز در آن برده نشود و تنها لذایذ انسان، امیال و جاه‌طلبی دنیایی فراهم شود. در چنین جوی دیگر جایی برای ترس از خداوند و عشق به او،عمل به رضای او،عبادت و فكر به جهان آینده باقی نمی‌ماند. امروزه این پیام بارها و بارها در فیلم‌ها، كارتون‌ها و رمان‌ها تكرار می‌شود.
در این تشكیلات فریب‌آمیز, ماسون‌ها همیشه نقش رهبر را بازی می‌كنند. اما گروه‌ها و افراد بسیار دیگری نیز وجود دارند كه به همین كار مشغولند. ماسون‌ها آنان را به عنوان «ماسون‌های افتخاری» می‌پذیرند و از متحدان خود به شمار می‌آورند، زیرا همگی فلسفه مشتركی دارند. سلامی ایشینداغ می‌نویسد:
در دنیای خارج انسان‌های خردمندی وجود دارند كه با آنكه ماسون نیستند از ایدئولوژی ماسونی حمایت می‌كنند. چون این طرز تفكر كلاً ایدئولوژی انسان‌ها و بشریت است.34
این جنگ پایدار علیه مذهب بر دو استدلال یا توجیه اصلی استوار است: فلسفه ماده‌گرا (ماتریالیستی) و نظریه تكامل داروین.
در دو فصل آینده به بررسی این دو توجیه، مبدأ آنها و ارتباطشان با فراماسونری خواهیم پرداخت. سپس قادر خواهیم بود پشت پرده این اندیشه‌ها را كه از قرن نوزدهم تا كنون دنیا را تحت تأثیر قرار داده‌اند به صورت روشن‌تر درك كنیم.

پی نوشت ها:
1.Encarta World English Dictionary, 1999 Microsoft Corporation.
2.Lamont, The Philosophy of Humanism, 1977, p. 116.
3.http://www.jjnet.com/archives/documents/humanist.htm.
4. سوره انسان(76)، آیات40-36.
5.Anthony Flew
6.Henry Margenau, Roy Abraham Vargesse, Cosmos, Open Court Publishing, 1992, p. 241
7.A. I. Oparin
8.J. B. S. Haldane
9.Patrick Glynn, God: The Evidence, The Reconciliation of Faith and Reason in a Postsecular World, Prima Publishing, California, 1997, p. 61
10.The Beatles
11.http://www.garymcleod.org/2/johnd/humanist.htm
12.سوره نحل(16)، آیات24-22.
13.Malachi Martin, The Keys of This Blood: The Struggle for World Dominion Between Pope John Paul II, Mikhail Gorbachev, and the Capitalist West, New York, Simon & Schuster, 1990, pp. 519-520.
14.Malachi Martin, The Keys of This Blood, p. 520.
15.Malachi Martin, The Keys of This Blood, pp. 521-522.
16.Dr.Selami Isindag, Sezerman Kardes V, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 73.
17.Dr. Selami Isindag, Sezerman Kardes VI, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 79.
18.Mimar Sinan, 1989, No. 72, p. 45.
19.Pico della Mirandola.
20.Selamet Mahfilinde Uc Konferans (Three Confrences in Safety Society), p. 51.
21.J. D. Buck, Mystic Masonry, Kessinger Publishing Company, September 1990, p. 216.
22.Franz Simecek, Turkiye Fikir ve Kultur Dernegi E. ve K. S. R. Sonuncu ve 33. Derecesi Turkiye Yuksek Surasi, 24. Konferans, (Turkish Society of Idea and Culture, 33rd degree, Turkey Supreme Meeting, 24th conference), Istanbul, 1973, p. 46.
23.http://www.mason.org.tr/uzerine.html.
24.Dr. Selami Isindag, Ucuncu Derece Rituelinin Incelenmesi (The Examination of the Third Degree Ritual), Mason Dernegi (Masonic Society) Publications: 4, Istanbul, 1978, p. 15.
25.Milovan Djilas, The New Class.
26.سوره فرقان(25)، آیات73-63.
27.Moiz Berker, “Gercek Masonluk” (Real Freemasonry), Mimar Sinan, 1990, No. 77, p. 23.
28.Dr. Selami Isindag, Sezerman Kardes IV, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 62.
29.Dr. Selami Isindag, Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul 1977, pp. 145-146.
30.Ernest renan.
31.Lessing .
32.Dr. Selami Isindag, “Olumlu Bilim-Aklin Engelleri ve Masonluk” (Positive Science-The Obstacles of Mind and Freemasonry), Mason Dergisi, year 24, No. 25-26 (December 76-March 77).
33.Ibrahim Baytekin, Ayna (Mirror), Ocak 1999, No: 19, p.4.
34.Dr. Selami Isindag, Masonluk Ustune (On Freemasonry), Masonluktan Esinlenmeler (Inspirations from Freemasonry), Istanbul1977, p. 32.

سؤال: اومانیسم چیست؟

پاسخ:

سلام- بحث اومانیسم، نیز نظیر هر مبحثی دامنه ها و زوایای مختلفی از قبیل: تعریف، مبانی، دیدگاه ها، راهکارها، صاحبان اندیشۀ اومانیستی، رابطۀ آن با سایر علوم و دیدگاه اسلام و ... دارد که در این مجال تنها به تعریف آن که پیشتر، توسط درگاه پاسخگوئی به سؤالات دینی پاسخ داده شده، می پردازیم در صورت نیاز و طرح سؤال جدید، به زوایای دیگر آن نیز خواهیم پرداخت.

تعریف‌ اومانیسم (انسان‌ محوری)
اومانیسم‌ جنبشی‌ فلسفی‌ و ادبی‌ است‌ که‌ در نیمۀ دوم‌ قرن‌ چهاردهم‌ از ایتالیا آغاز و به‌ کشورهای‌ دیگر اروپایی‌ کشانده‌ شد. این‌ جنبش‌ یکی‌ از عوامل‌ فرهنگ‌ جدید را تشکیل‌ می‌دهد. همچنین‌ اومانیسم‌ فلسفه‌ای‌ است‌ که‌ ارزش‌ یا مقام‌ انسان‌ را ارج‌ می‌نهد و او را میزان‌ همه‌چیز قرار می‌دهد و به‌ بیانی‌ دیگر سرشت‌ انسانی‌ و حدود و علایق‌ و طبیعت‌ آدمی‌ را اصل‌ قرار می‌دهد. اومانیست‌ها مصمم‌ بودند تا آن‌ حیات‌ روحی‌ را، که‌ انسان‌ در عصر کلاسیک‌ دارا بود و در قرون‌ وسطا از دست‌ داده‌ بود، دیگر بار از طریق‌ ادبیات‌ کلاسیک‌ به‌ او بازگردانند و آن، همان‌ روح‌ «آزادی» بود که‌ ادعای‌ خودمختاری‌ و خودرهبری آدمی‌ را توجیه‌ می‌کرد و به‌ او اجازه‌ می‌داد تا درحالی‌که‌ خود را گرفتار طبیعت‌ و تاریخ‌ می‌بیند به‌دنبال‌ قابلیتی‌ باشد تا بتواند طبیعت‌ و تاریخ‌ را قلمرو حکومت‌ خود سازد.

پیکودلا میراندولا (1494-1463) ایمان‌ به‌ انسان‌ را در خطابة‌ معروف‌ «مقام‌ انسان» مطرح‌ می‌کند. در این‌ خطابه‌ از قول‌ خداوند آمده‌ است:

ای‌ آدم‌ من‌ به‌ تو به‌ مقامی‌ از پیش‌ مقدرشده‌ یا سیمایی‌ مخصوص‌ و یا امتیازات‌ ویژه‌ای‌ اعطا نکرده‌ام‌ زیرا تو باید سرشت‌ خویش‌ را بدون‌ فشار هرگونه‌ حصاری‌ و صرفاً‌ به‌وسیله‌ قدرت‌ اختیاری‌ که‌ به‌ تو واگذار کرده‌ام‌ معین‌ نمایی. من‌ تو را مرکز جهان‌ قرار داده‌ام‌ به‌طوری‌که‌ می‌توانی‌ از آن‌ نقطه‌ آنچه‌ را در جهان‌ است‌ بهتر ببینی. من‌ تو را آسمانی‌ یا زمینی، فانی‌ یا باقی‌ نساخته‌ام‌ درحالی‌که‌ می‌توانی‌ مانند یک‌ استاد مطلق‌ و مختار قالبی‌ بریزی‌ و خود را به‌همان‌ شکل‌ که‌ انتخاب‌ کرده‌ای‌ بسازی.

سالها بعد اومانیست‌ فرانسوی‌ چارلز بویل (1553-1475) در کتابش‌ با نام‌ «ساپینت» دربارة‌ این‌ موضوع‌ بحث‌ کرد، در آنجا انسان‌ خردمند با پرومتوس برابری‌ می‌کند و برابری‌ وی‌ در خردی‌ است‌ که‌ پرومتوس‌ به‌ نیروهای‌ انسانی‌ اعطا کرده‌است‌ تا طبیعت‌ وی‌ را کمال‌ بخشد.

به‌ این‌ ترتیب‌ اومانیست‌ها معتقد بودند که‌ خرد آدمی‌ که‌ برابر با خرد خداست‌ قادر است‌ تا بتنهایی‌ بر انسان‌ و نظام‌ بشری‌ حکومت‌ نماید.

از طرفی‌ براساس‌ روان‌شناسی‌ اومانیستی‌ «مفهوم‌ خویش» یک‌ نقطة‌ محوری‌ است. در این‌ «ترکیب» شخصی‌ در نظریة‌ روان‌درمانی‌ کارل‌ راجرز (متولد 1902) طرح‌ شده‌ است‌ که‌ دریافتهای‌ او در مورد دنیای‌ اطرافش‌ بر طبق‌ تجربة‌ شخصی‌ او می‌باشد. این‌ دریافتها فرد را صرفاً‌ به‌ سمت‌ برطرف‌ کردن‌ نیازهای‌ «خویش» سوق‌ می‌دهد. راجرز تأکید می‌کند که‌ فرد در سیر بالندگی‌ خویش‌ برای‌ خودفعلیتی (خود شدن)، خودصیانتی (خودنگهداری) و خودرفعتی (خود را بالاتر بردن) تلاش‌ سختی‌ می‌کند... لودویک‌ بنیس‌ وانجر (1957-1881) روان‌پزشک‌ سویسی‌ و پیشرو قدیمی‌ روان‌شناسی‌ اگزیستانسیالیستی‌ بر مفهوم‌ «طرح‌ جهانی»، که‌ در آن‌ به‌ کلیت‌ وجود انسانی‌ توجه‌ کرده‌ بود، تأکید کرد. بر طبق‌ نظریة‌ او، انسان‌ محصول‌ محیطش‌ نیست‌ بلکه‌ خالق‌ محیط‌ خویش‌ است. در این‌ طرز تلقی‌ رشد و بلوغ‌ به‌صورت‌ فرآیندی‌ در نظر گرفته‌ شده‌ است‌ که‌ در طول‌ آن‌ فرد تحقق‌ می‌یابد و از نظام‌ ارزشهای‌ خویش‌ تبعیت‌ می‌کند.

ملاحظه‌ می‌شود که‌ روان‌شناسی‌ اومانیستی‌ به‌ انسان‌ به‌عنوان‌ موجودی‌ کاملاً‌ متمرکز بر خود توجه‌ می‌کند. در این‌ دیدگاه، هریک‌ از انسانها یگانه‌ و منحصر به‌ فرد است‌ ( و نه‌ به‌ صورت‌ افرادی‌ از یک‌ نوع‌ مشترک) و هر فردی‌ حتی‌ در مورد نظام‌ ارزشی‌ حاکم‌ بر رفتارش‌ کاملاً‌ قائم‌ به‌ خود می‌باشد؛ گویی‌ در دیدگاه‌ اومانیست‌ها علل‌ فاعلی‌ و غایی‌ نیز در درون‌ انسان‌ قرار دارد تا جایی‌که‌ نه‌ تنها فرد به‌صورتی‌ منفرد و بریده‌ از علل‌ خارجی، به‌ فعلیت‌ رساننده‌ تمامی‌ استعدادها و قوای‌ خویش‌ است‌ بلکه‌ حتی‌ در بردارندة‌ غایت‌ وجودی‌ خود نیز می‌باشد و در طریق‌ خودفعلیتی، خودصیانتی‌ و خودرفعتی‌ کاملاً‌ تنها و قائم‌ به‌ خویشتن‌ است‌ که‌ این‌ تنهایی‌ اگزیستانس‌ [ وجودِ‌ مقید ] به‌ عقیدة‌ روان‌شناسانی‌ چون‌ کلارک‌ مستکاس به‌ اضطراب‌ افراط‌آمیزی‌ منجر می‌شود.

اکثر مکاتب‌ فلسفی‌ بعد از رنسانس، به‌نحوی‌ ریشه‌ای، از تفکر اومانیستی‌ متأثر می‌باشند. به‌عنوان‌ مثال: کمونیسم‌ که‌ بیشترین‌ نظریات‌ را در باب‌ مردم‌گرایی‌ ارائه‌ داده‌ است؛ پراگماتیسم‌ که‌ بر اصالت‌ عمل‌ تکیه‌ می‌کند؛ پرسونالیسم‌ که‌ برای‌ روح‌ آدمی‌ بیشترین‌ قدرت‌ تأثیر را قایل‌ است‌ و اگزیستانسیالیسم‌ که‌ تأکیدی‌ فراوان‌ بر وجود بالفعل‌ آدمی‌ دارد، همگی‌ به‌ انسان‌ به‌ عنوان‌ وجودی‌ قائم‌ به‌ ذات‌ که‌ خود، فاعل‌ و غایت‌ خویش‌ است‌ نظر کرده‌اند.

منبع: برای مطالعۀ بیشتر می توانید به آدرس درگاه پاسخگوئی به مسائل دینی به آدرس زیر مراجعه کنید:
[=Calibri]www.porsojoo.com/fa/node/5929
موفق باشید.

همکار محترم به کتاب ارجاع میدادید فکر کنم بهتر بودتا آوردن مطالب یک اکتاب در این جا کی حال داره این همه رو بخونه.

من همشو خوندم.:Kaf:

ولی یه نظری دارم .شما فکر نمی کنید ریشه ی تمام گمراهی های انسانها چه دین دار و چه بی دین و ملحد و ... در همین نگاه های یک طرفه باشد ؟
به محض اینکه کسی به چیزی باور پیدا کند ( چه "وجود خدا " و چه "عدم وجود خدا")ذهن انسان شروع به آوردن هزاران مدرک و دلیل برای حمایت از این باور و اعتقاد می کند و خیلی وقتها انسانها با همین استدلالهای غلط عقلشان فریب می خورند.طوری که دیگر چشمشان نسبت به حقیقت کور می شود.

از مطلبتان متشکرم فقط امیدوارم مطالب بعدی کمی بی طرفانه تر باشد...:Gol:

آوان;9134 نوشت:
من همشو خوندم.:kaf:

ولی یه نظری دارم .شما فکر نمی کنید ریشه ی تمام گمراهی های انسانها چه دین دار و چه بی دین و ملحد و ... در همین نگاه های یک طرفه باشد ؟
به محض اینکه کسی به چیزی باور پیدا کند ( چه "وجود خدا " و چه "عدم وجود خدا")ذهن انسان شروع به آوردن هزاران مدرک و دلیل برای حمایت از این باور و اعتقاد می کند و خیلی وقتها انسانها با همین استدلالهای غلط عقلشان فریب می خورند.طوری که دیگر چشمشان نسبت به حقیقت کور می شود.

از مطلبتان متشکرم فقط امیدوارم مطالب بعدی کمی بی طرفانه تر باشد...:gol:

سلام دوست عزیزم کجای این مطالب یه طرفه بود و به نظر شما ملاک پذیرش در افراد چیست؟

نقل قول:
این نمونه، از حربه عاطفی اومانیسم كه عاری از هرگونه اساس علمی و عقلی است حكایت می‌كند و تحمیل آن بر توده مردم را نشان می‌دهد. اومانیسم در مخالفت با مذهب و حقایق آن قادر به ارائه استدلال‌های عقلی نیست، اما تلاش می‌كند از روش‌های این‌چنینی بهره ببرد.

نوشتن با این لحن به خواننده می فهماند که شما مسلما از مخالفان صریح اومانیسم هستید.
در حالیکه شما وقتی دارید این ایدئولوژی را تعریف می کنید می توانید با زبانی بدون هیچ جهت گیری مطلب را بنویسید و تمام شواهد و استدلالها را ارائه دهید و به خواننده واگذار کنید تا تصمیم بگیرد آیا مثلا اومانیسم عاری از هر گونه اساس علمی و عقلی است یا نه .

باید به شعور مخاطب اعتماد کنید....

بسم الله الرحمن الرحیم
البته سخن شما آوان عزیز کاملا صحیح است سیره بزرگان سلف نیز چنین بوده است .ولی واقعا حق چنین است که با بررسی ریشه های اومانیسم و دلایل و مدارک آن کاملا متوجه می شویم به راحتی قابل نقد و خدشه است.

آوان;9151 نوشت:
نوشتن با این لحن به خواننده می فهماند که شما مسلما از مخالفان صریح اومانیسم هستید.
در حالیکه شما وقتی دارید این ایدئولوژی را تعریف می کنید می توانید با زبانی بدون هیچ جهت گیری مطلب را بنویسید و تمام شواهد و استدلالها را ارائه دهید و به خواننده واگذار کنید تا تصمیم بگیرد آیا مثلا اومانیسم عاری از هر گونه اساس علمی و عقلی است یا نه .

باید به شعور مخاطب اعتماد کنید....

موضع یک سایت دینی در برابر اومانیته ، نقد آن است ، نه صرفا توضیح آن .

بله ، اگر ما موضعی در برابر اومانیسم نداشته باشیم ، حق با شماست ، اما موضع گیری دین در برابر چنین تفکری آشکار است .

شاید بتوان گفت که می بایست نام تاپیک از " اومانیسم چیست " ، به " نقد اومانیسم " تبدیل می شد تا چنین شبهه هایی پیش نمی آمد .

Hume که در فرانسه اومان تلفظ می شود یعنی انسان از هنگامی که کلیسا اتوریته خود را از دست داد سوژه دکارتی در غرب جای آن را بعنوان فاعل شناسا گرفت و در کانت این من دریچه جز آنچه با اراده خود در اخلاق ساخته بود نداشت و در هگل به من متعالی که همه چیز در آن معنی می شوند تبدیل شد و بواسطه نیچه این من سازنده ارزشها شد این انسان گرایی بود که در حوزه ای که به علوم انسانی معروف شد خود را نشان داد

بسم الله
اومانیسم([=Calibri]humanism)بر دیدگاهی اطلاق می شود که بر انسان و قوای او ،جایگاهش در جهان ،علایق و دستاوردهایش تأکید می ورزد.ایم دیدگاه در طول تاریخ صور گوناگونی داشته است.مثلا فیلسوفانی مانند سقراطکه به جای مسائل جهان شناختی و متافیزیکی،مباحث اخلاقی،اجتماعی و سیاسی را به حوزه فلسفه کشاند اومانیست خوانده می شود.
عمدتا مراد از اومانیسم رهیافتی است که عمدتا پس از رنسانس در مغرب زمین نضج گرفت . در این رهیافت انسان به جای خداوند در کانون هستی قرار گرفت و توانایی های انسانی او برای یافتن راه خویش در هستی وتسلط بر طبیعت کافی شمرده شد.
رنه گنون میگوید:در دوران رنسانس یک واژه مورد احترام و اعتبار قرارمی گرفت و از پیش سراسر برنامه تمدن متجدد را درخود خلاصه می کرد این واژه ،واژه اومانیسم (فلسفه ای که بشر را معیار ارزش هر امری می داند)است .در واقع،منظور از این واژه این بود که همه چیزرا محدود به موازین و مقادیربشری محض سازندو هر اصل و طریقتی را که خصلت معنوی و برین داشت،به صورت انتزاعی و مجرد در آوردندو حتی بر سبیل تمثیل می توان گفت مقصود این بود که به بهانه تسلط بر زمین از آسمان روی برتابند.1
1-رنه گنون،بحران دنیای متجدد،ترجمه ضیاءالدین دهشیری،ص 18-19.

اومانیسم(humanism) در فارسی به صورت اصالت انسان، انسان‌گرایی، انسان‌مداری ،آدمیت و خود بنیادی ترجمه شده است.

این مکتب انسان را محور ارزشها قرار می دهد یعنی اصالت به اراده و خواست او داده می شود. در این نظریه همه چیز از انسان شروع شده و به انسان نیز ختم می شود و هیچ حقیقتی برتر از انسان وجود ندارد بنابراین اومانیسم در مقابل مکتب دین که بر اساس خدا محوری می باشد قرار گرفته است .


ریشه ها


ریشه‌های انسان‌گرایی به معنای فوق به چندین قرن قبل از میلاد به فرهنگ یونانی می‌رسد. در فرهنگ یونانی، خدایان رقیبان انسانند آتش آسمان یا آتش جاویدان منحصراً در اختیار زئوس (خدای خدایان بود) و او تلاش می‌کرد تا این آتش به دست انسان نیفتد. انسان نیز برای دستیابی به آتش تلاش کرد تا آنان که پرومته آتش را از زئوس می‌دزدد و از آسمان به زمین می‌آورد و به انسان می‌دهد و بدین وسیله به او شخصیت می‌بخشد.

در فرهنگ یونانی این تلقی وجود داشت که انسان رقیب‌وار در مقابل خدایان قرار دارد و اصالت به خدایان داده می شد در مقابل این اعتقاد عده‌ای اصالت را به انسان می‌دادند که می‌توان آنها را اومانیستهای قدیم نامید.

نظریه « اگوسانتریسم» (Egocentrism) یعنی خود محوری یا انسان مرکزی هسته مرکزی پاره ای از تمایلات در فرهنگ یونانی بود. اگوسانتریسم در عالم فلسفه، سوفیسم را بهمراه آورد.
اگوسانتریسم در زمینه‌های اجتماعی، اخلاقی و سیاسی، پایه‌های اصلی اومانیسم را که بعد از رنسانس به صورت روشن‌تر و مدون‌تری ظاهر گشت، پی‌ریزی کرد.

در قرون اولیه میلادی، فرهنگ یونانی حاکم بر اروپا بود. از زمانی که رم در سال 395 میلادی سقوط کرد و مسیحیت بر غرب مسلط شد، انسان شناسی مسیحی- که براساس خدا محوری بود- بر اومانیسم الحادی یونانی غلبه کرد. لذا بعد از آن ملاحظه می‌شود که انسان شناسی و فرهنگ کشورهای اروپایی مذهبی است این وضع همچنان ادامه داشت تا این که دوران قرون وسطی به سر رسید و رنسانس پا به عرصه وجود گذاشت.

پیامدها و مولفه ها


از پیامدها و مولفه های اومانیسم میتوان به سکولاریزم ، خرد گرایی و تجربه گرایی، تساهل و تسامح و دست آخر آزادی خواهی اشاره نمود.

منبع

کتاب آشنایی با مکاتب و اصطلاحات عقیدتی و سیاسی
نویسنده: دفتر برنامه ریزی و کتب درسی
صفحه: 3

همچنین در ابن رابطه بخوانید:

اومانیسم و رنسانس
اومانیسم در عالم اخلاق
اومانیسم در ایران
انسان شناسی اومانیستی و بینش دینی

موضوع قفل شده است