من فکر نمی کنم که قسمت نبوده؟؟؟ مشکل از ما بوده!!

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
من فکر نمی کنم که قسمت نبوده؟؟؟ مشکل از ما بوده!!

[="DarkGreen"]سلام و عرض ادب

سوال یکی از کاربران رو با حفظ امانت نقل میکنم.

نقل قول:
میخوام یه ماجرای کوچکی رو تعریف کنم که شاید خیلی اهمیتی هم نداشته باشه، ولی از اونجا که این مسئله خیلی ذهنم و روحم رو درگیر کرده، ممنون میشم اگه شما نظرتون رو بگید و راهنماییم کنید، تا شاید جهت گیری فکریم تغییری بکنه...

سال پیش همین موقع ها یه خواستگار پشت سر هم تماس میگرفتن و متاسفانه ما خونه نبودیم اکثرا، و مادر بنده هم که گناه کبیره میدونن که ببینن شماره ی خواستگاری یه چند بار اونجا افتاده و خودش تماس بگیره...منم اون دوران حال روحی مثل اکثر اوقات خوب نبود و اصلا حوصلش رو نداشتم.
برای حدود یه هفته این قضیه تکرار شد و ما بی تفاوت، تا اینکه دیدیم نه، هی من و مامانم داریم پشت سر هم خوابهای خیلی خوب و البته صادقه میبینم در مورد من و ازدواج من (اینو بگم که من یا خواب نمی بینم، یا ببینم واقعا تعبیر میشه، بدون اغراق، مخصوصا وقتی که من و مامانم هم دوتایی باهم یه موضوع رو می بینیم، خیلی خیلی اثبات شده، حتی بعضی وقتا خوابی دیدیم از کسی، و چون ازش خبر نداشتیم، چند سال بعدش مشخص شده که بابا، بنده خدا، یه اتفاقی اون موقع براش پیش اومده بوده و تازه فهمیدیم که چی به چیه). اینجوری شد که یه روز جواب داد به این بنده خداها (از همسایه ها تو شب قدر معرفی کرده بودن، و اونا هم تقریبا چندتا محله اونور تر هستن)، اومدن (مادر و خواهر) و دو سه روز بعدش دوباره شروع کردن به تماس گرفتن، ولی من دقیقا یادم نیست که اون موقع سرمون به چی گرم بود که تا این اندازه غافل بودیم، این صبح و ظهر و شب تماس میگرفتن (هر موقعی رو که احتمال میدادن بالاخره یکی تو خونه پیدا می شه) و کسی خونه نبود، مامان بنده هم در کمال غفلت و سهل انگاری (الان خیلی شاکیم ازش) میومد شماره رو میدید رو گوشی، فقط می گفت ای وای باز که اینا تماس گرفتن و ما نبودیم، نه خودش تماس می گرفت باهاشون و نه اینکه یه روز رو خونه می موند که جوابگوی اینا باشه...هیچ یه هفته همینجوری گذشت و ما هم همینجوری داشتیم خوابهای خوب میدیدیم، ولی متاسفانه...
روز آخری که تماس گرفتن (دوبار)، من خونه بودم، ولی اینقدر شرایط روحیم بد بود که فکر کنم کم مونده بود فقط خودم رو بکشم، خیلی خیلی بد بودم (البته اون دوره شرایط جسمانیم خیلی قضیه رو تشدید کرده بود و به هیچ عنوان دست خودم نبود)، منم مرضم گرفت و جواب ندادم...
هیچی دیگه قطع شد تماس گرفتنها، و البته خوابهای خوب ما هم قطع شد...

از اون دوره باز هم خواستگار بوده، البته شرایطشون اصلا با شرایط من جور نبود (به دلایل مختلف)، یکیش مثلا اینکه طرف از خونواده درست حسابی بود، دکتر بود، همه چی کامل، ولی خودش صراحتا گفت که دوست دختر داشته نه یکی، مشروب هم اگه جایی باشه به احتمال زیاد نه نمی گه...

حالا مشکل من اینه که من نمی تونم این خوابها رو فراموش کنم، و با توجه به سابقه ی ذهنی که از چند نفر دیگه از آشنایان دارم که موقع خواستگاریشون یه همچین خوابی (شاید فقط یه دهمشون رو هم و اونم فقط یکبار) رو دیده بودن و الان چقدر خوشبخت هستن ، همش فکر میکنم مامانم بزرگترین آسیب و ضربه رو به من زده، و من ممکنه دیگه هیچ وقت همچین موقعیتی نسیبم نشه...و در نهایت هم خودم رو سرزنش میکنم که چطور اعصاب داغونم باعث شد، یه همچین شرایطی رو از دست بدم (ما چندان از وضعیت مالی خود آقا پسر هیچ چیزی نمی دونستم و فقط تنها چیزی که می دونستیم این بود که خانواده ی با آبرویی هستن و تحصیلاتش فوقه، منظورم اینه که من اصلا پیگیر و عاشق شرایط طرف نشده بودم)...این یک ساله فقط کارم شده، یادآوری او روزها و اشتباه خیلی بزرگی که کردیم و حتی نشانه های خدا رو هم نادیده گرفتیم، ولی خوب در نهایت من مادرم رو مقصر می دونم، هر چی باشه اون بزرگه منه، چرا اینقدر کوتاهی کرده آخه، خوب هر کسی بود بعد از ده بار زنگ زدن می رفت دنبال کارش، شاید اگه من بودم که سه بار بیشتر تماس نمی گرفتم....شده مثل کابوس برام. نمی تونم فراموش کنم، همش دارم فکرای فسیل شده رو نشخوار میکنم و زجر میکشم....مسئله اینجاست که بعد از اون هم که کسی میاد، من همش منتظرم باز یه خوابی یه ندایی یه نشانه ای بهم برسه ...و به خاطر همین به بقیه موقعیت ها هم بدبین میشم (هر چند خودشون اصلا شرایطشون جور نبود)
همش دارم فکر میکنم ممکنه تا آخر عمرم حسرت اون دوره رو بخورم و از مامانم نگذرم هیچ وقت...
ولی من باورم نمیشه، خدا همچین کاری رو کنه، من که به عمد این کار رو نکردم، من واقعا حالم بد بود، اصلا کنترلی نداشتم رو حال خودم....بعد اون هر چی دعا و نذر و نیاز که دوباره همونها بگردن، نشد که نشد، یعنی واقعا خدا به خاطر یه اشتباه غیر عمد، اینقدر مجازات میکنه...یعنی قراره من تا آخر عمر حسرت بکشم...
این چرا ها داره میکشه من رو، و هر بار که حالم بد میشه، در نهایت سر مامانم خالی میکنم که تو کوتاهی کردی...و من حتی اگه با یکی دیگه هم ازدواج بکنم، با کوچکترین مشکلی دوباره اون خاطرات به یادم خواهد اومد...
مامانم هم میخواد دلیلی برای کوتاهی های خودش بیاره، میگه اگه قسمت بود، با وجود اینکه ما هم جواب نمی دادیم، یه جوری این اتفاق می افتاد!!! ولی من فکر نمی کنم که قسمت نبوده؟؟؟ مشکل از ما بوده!!!

نظر شما چیه؟ اشتباه از کی بوده؟ چیکار باید کرد...؟؟؟

[/]

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صابر

با سلام و احترام خدمت شما
قبل از اينکه پاسخ اصلي را عرض کنم نکته اي را بيان مي کنم و آن اينکه معمولا ما براي اينکه اضطرابمان را نسبت به يک مسئله اي کاهش دهيم يا آن را انکار کنيم عذر و تقصير را به گردن ديگران مي اندازيم. با اين کار فشار رواني مان کمتر شده اما واقعيت پابرجاست و در ناهشيار وجودمان از واقعيت آگاهيم.
شما نيز مرتب تقصير را بر گردن مادرتان مي اندازيد تا از اين فشار آزاد شويد در حالي که اين صحيح نيست.
اما پاسخ اصلي که نظر اين حقير است اينکه واقعا نه شما و نه مادرتان و نه خانواده تان هيچکدام مقصر نيستيد بلکه تا حدودي خانواده آن پسر مقصرند.ميدانيد چرا؟
چون آيا راه ارتباطي شما با خانواده آنها فقط از طريق تلفن منزل که در حال حاضر کمتر افراد از آن استفاده مي کنند امکان پذير است؟
آيا استفاده از تلفن همراه شما يا مادرتان غير ممکن بوده ؟
اصلا چرا تلفن؟ حضور آنها در درب منزل شما (اگر واقعا شما را خواسته و قصد کندن پاشنه در را داشته اند) ضروري بوده است.
در اين مواقع بايد احتمال داد که شايد تلفن ثابت منزل طرف مقابل داراي خرابي است و از طرق ارتباطي ديگر بايد استفاده کرد.
بنابراين خواهر محترم!
قدر و ارزش خودتان را بدانيد و در اين مسئله قدري واقع بينانه برخورد کنيد. قسمت در زندگي يک حقيقت غير قابل انکار است. قطعا آن مورد قسمت شما نبوده و آن فردي که قرار است عشق و محبت را به شما تقديم کند دير يا زود از راه مي رسد.
بنابراين مادرتان را مقصر ندانيد زيرا همواره در ازدواج به دعاي پدر و مادر نيازمنديد. بر اساس خواب نيز قضاوت نکنيد که کار بسيار شاقي است و نمي توانيد خوابتان را به خواستگارتان مربوط بدانيد.
در پايان به اين بيت زيبا از محتشم اکتفا مي کنم:
گر به قسمت قانعي بيش و کم دنيا يکي است
تشنه گر يک جرعه خواهد کوزه و دريا يکي است
التماس دعا
خوشبخت و سربلند باشيد.

با سلام و عرض ادب
بسیار ممنونم از پرسش شما و پاسخ خوب کارشناس محترم
من هم فقط نظرم را بیان میکنم

ببینید خواهر خوبم این خواب ها طبیعی است و اکثر آدما هستن که اینگونه خواب ها میبینند دقیقا خود من از دوستی که هیچ خبری ازش ندارم خوابش رو میبینم و چند روز بعد بطور اتفاقی
اون آدم رو میبینم یا ازش با خبر میشم پس اینگونه خواب ها طبیعی و به گونه های مختلف برای اکثر آدما پیش میاد ولی نباید در چنین مسئله ی مهمی به خواب اکتفا کرد و منتظر خواب بود تا حتما یه اتفاق خوب یا یه اتفاق بد بیفته اعتماد و توکل به خدا را که نمی بایست با یه خواب اینگونه تفسیر کرد و به نظر من اگر شما مدام این خواب ها رو میبینید به دلیل این است که مدام به این مسلئه فکر میکنید و دغدغه ای ذهنیه شما شده
اما در مورد خاستگارتون من کاملا با نظرات مشاور محترم موافق هستم اگر مادر ایشون ایندر مصمم بودند وخواهان شما چرا بین اینهه تماس گرفتن یکبار هم به منزل شما نیامدن بنظرتون اون آقا عاشق بوده من بعید میدونم
دوست عزیز بهتر است این فکر و اینهمه خستگی را از خودت دور کنی قسمت و تقدیر الهی را به پای سهل انگاری و این افکار نگذار و مطمئن باش اگر قسمت زندگی شما اون آقا بوده بر میگرده در غیر اینصورت به خدا اعتماد کن و اینقدر با خودت و مادرت بد نکن بله میدونم که پذیرفتنش یه کم سخته و از دست مادرتون ناراحتید ولی با این ناراحتی ها و قهرها چیزی درست نمیشه دوست عزیز بهتره دل مادرت رو به دست بیاری و بگذار که دعای خیر مادرت همیشه همرات باشه به نظر من تو داری به خودت سخت میگیری توکل و اعتماد به معبودت رو فراموش نکن
ممنونم و ببخشید :Gol:

سلام
مشکل شما دو بخش داره. یه بخش مربوط میشه به نوع برخوردتون با خواستگار و بخش دیگۀ اون مربوط میشه به نگاهی که به قسمت و سرنوشت و خواب دارین.
در مورد بخش اول باید عرض کنم نوع برخورد شما مناسب نبوده و همونطور که خودتون هم گفتید نمیشه این اتفاق رو صد در صد گردن قسمت انداخت چون در این صورت ما منکر عقل و تدبیر شده ایم که این به هیچ وجه درست نیست. با این حال راه جبران این مسئله، غصه خوردن و برخورد نامناسب با مادرتون نیست بلکه باید این قضیه تجربه ای بشه برای شما که در هر کاری مدبرانه عمل کنین تا بتونین بهترین نتیجه رو بگیرین. بله ممکنه شما نتونی رفتار مادرت رو تغییر بدی ولی میتونی شرایط رو به نحوی مدریریت کنی که رفتار مادرتون منجر به ضربه خودن شما نشه. مثلا شما میتونستین همون روزها گوشی خونه رو روی گوشی مادرتون دایورت کنین!!
در مورد بخش دوم یعنی اعتقاد شما به قسمت هم باید عرض کنم بنده منکر قسمت نیستم به خصوص در مسئله ازدواج اما اعتقاد به قسمت و اینکه عقد انسان ها توی آسمان بسته شده، به معنای تعطیل کردن عقل و تدبیر نیست چون خداوند اباه داره از اینکه امور طبیعی از غیر اسباب اون اتفاق بیفته. یکی از اسباب ازدواج، اراده شما نسبت به این مسئله است. لذا شما برای اینکه بتونی سرنوشت خوبی رو برای خودت رقم بزنی به دو چیز نیاز داری. یکی استفاده از عقل و تدبیر در تصمیم گیری و دیگری توکل و توسل به حضرت حق برای بهترین سرنوشت. این دو مکمل هم هستند که ترک هر کدام، منجر به عدم تحقق بهترین ها برای شما خواهد شد.
در مورد خواب هم مسئله تا حدودی به همین شکل است یعنی خواب خوب میتونه نشانه یه اتفاق خوب باشه ولی نمیتونه ملاک یه انتخاب خوب هم باشه چون اولا شناسایی رویای صادقه یا همون خواب صادق به این راحتی نیست ثانیا دیدن رویای صادقه در شرابط خاصی صورت میگیره که ممکنه زمانی برای شما این اتفاق نیفته. یعنی ممکنه شما یه خواستگار خوب داشته باشی اما خوابی نبینی. لذا ندیدن خواب دلیل بر رد کردن خواستگار نیست.
بنابراین شما باید به این دو نکته توجه کنی. یکی اینکه فکر کردن به گذشته دردی رو دوا نمیکنه و اگه میخوای آینده روشنی داشته باشی باید براش برنامه ریزی کنی و دوم اینکه برای انتخاب همسر مناسب، باید ملاک های ثابت و صادقی داشته باشی تا بتونی انتخاب درستی انجام بدی.
اگه خواستگارهای فعلی شما، هم کفو شما نیستن، روش هایی برای جلب خواستگار همکفو وجود داره که در صورت نیاز بگید تا عرض کنم.
پیروز و سربلند

[=Trebuchet MS]سلام.
به نظر بنده اگر خانواده پسر این احتمال رو میدادند که باز هم اگر زنگ بزنند خانواده دختر در منزل تشریف نخواهند داشت باید همون جلسه اول که اومدند شماره همراه مادرشون رو ازشون میخواستن. در ضمن به نطرم وقتی تلفن هست چرا برن منزلشون؟ تلفن برای همین جور وقتا اختراع شده دیگه! وقتی جواب نمیدن برای چی برن دم خونشون؟ شاید بازم درو باز نکنن... در ضمن خانواده پسر هم شناخت کامل از ایشون و خانوادشون نداشتن و میخواستن که بیشتر هر دو طرف با هم آشنا شن. پس دلیلی بر پافشاری از طرف خانوده پسر نبوده.
ولی این خانم نباید همه تقصیرات رو گردن مادرشون بندازن باید خودشون هم یه کاری میکردن. مثلا مادرشونو راضی میکردن که به خانواده پسر زنگ بزنه. چون با این کار احترامشون و نشون دادن و اگه زنگ نزنن بی توجهی شونو نشون میدن و این خانواده پسر رو سرد میکنه یا به مادرشون میگفتن مامان جان شما لطفا فردا جایی نرو تا اگه اونا زنگ زدن خونه باشی.
درضمن قسمت چیزی غیر از نتیجه اعمال ما نیست. پس هم قسمت بوده و هم نتیجه اعمال هر دو خانوداه.
نمیدونم چه مشکل جسمی یا روحی دارین ولی با مادرتون مهربونتر رفتار کنین. سعی کنین مادرتون همیشه ازتون راضی باشه. خوشبختی چیزی جز لبخند پدر و مار نیست.
انشالله که همیشه موفق باشید و خوشبخت بشید. اگر هم در زندگی آینده تون خدای نکرده مشکلی یا ناراحتی پیش اومد محکم اونو قبول کنید و سعی کنید حلش کنید. گردن سرنوشت یا مادرتون نندازید. انشالله که عاقبت به خیر بشید.

با سلام و ضمن تشکر از همه دوستاني که در اين موضوع اظهار نظر فرمودند
در پايان فقط به يک نکته اکتفا مي کنم و آن اينکه شانس در دين اسلام هيچ سندي ندارد اما قسمت همان قضاء الهي است که در مرحله قدر قابل تغيير ولي در مرحله قضا غير قابل تغيير است. بنابراين قسمت وجود دارد. اما مهم اين است که کاهلي و سستي خودمان را هيچگاه نبايد به قسمت ربط دهيم. به بعضي ها ميگوييم چرا زيارت نمي رويد با اينکه پول و زمان آن را هم دارند فورا براي راحتي خودشان مي گويند چون قسمت نشده است. اما اين افراد خوشان سستي ميکنند.
در اين مورد قدري قضيه فرق مي کند و واقعا اگر خانواده پسر قدري بيشتر تلاش کرده بودند ممکن بود اين وصلت صورت بگيرد .
به هر حال پيدا کردن مقصر هيچ چيز را درست نمي کند. اين خواهرمان اگر واقعا به آن خواستگار علاقه دارد بايد پيگيري کند و ببيند که اگر هنوز ازدواج نکرده او را با لطائف الحيلي توسط يک واسطه امين مجددا به خانه خود راهي کند. البته اين موضوع را پسر نبايد بفهمد بلکه بايد بسيار نامحسوس انجام شود.
موفق و سربلند باشيد.

موضوع قفل شده است