ترتیب نام خلفا در جعلیات مورخان

تب‌های اولیه

2 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ترتیب نام خلفا در جعلیات مورخان

[=&quot]آمدن خلفا به نزد پيامبر نيز به ترتيب خلافت يافتن آنان است [/]

[=&quot]از چيزهاي عجيبي که در اين روايت جعلي يا مجعولاتي نظير آن که در فضائل و مناقب حکام سه گانه يا چهار گانه ساخته اند، ترتيب دقيق و ثابتي‏ است که در ذکر نام و تنظيم مقامشان رعايت شده است و مو نمي زند و اندک تغييري نمي يابد. همواره و بدون استثنا نخست نام ابو بکر مي آيد و بعد عمر و سوم نام عثمان و چهارم- اگر چهار مي داشته باشد- نام علي (ع) پناه بر خدا پنداري با هم تباني داشته اند که چنين ترتيب دهند و در وصف ترتيبي آنان هيچيک بر ديگري پيشي نگيرد و نه پس ماند. مثلا در روايت تسبيح گوئي رئگ ها چنين آمده است: [/]

[=&quot]ابو بکر آمده سلام کرد، بعد عمر آمده سلام کرد، سپس عثمان آمده سلام کرد، آنگاه علي آمد سلام کرد! [/]

[=&quot]يا در روايت در بوستان " از قول انس چنين آمده: [/]

[=&quot]ابو بکر آمد، بعد عمر آمد، سپس عثمان [/]

[=&quot]در روايت " چاه اريس " از قول ابو موسي چنين: [/]

[=&quot]ابو بکر آمد، بعد عمر آمد، سپس عثمان [/]

[=&quot]در روايتي که مي گويد پيامبر (ص) بر بستر آرميده بود و از او اجازه ورود خواستند، از قول عائشه چنين: [/]

[=&quot]ابو بکر اجازه خواست، بعد عمر آمده اجازه خواست، سپس عثمان [/]

[=&quot]درروايت " ران و زانو " چنين: [/]

[=&quot]ابو بکر اجازه خواست، بعد عمر آمده اجازه خواست، سپس عثمان [/]

[=&quot]در روايت جابر چنين: [/]

[=&quot]اکنون مردي از اهل بهشت فرا خواهد رسيد، و ابو بکر در رسيد،بعد عمر در رسيد، سپس عثمان [/]

[=&quot]در روايت " يکي از بوستان هاي مدينه " از قول بلال چنين: [/]

[=&quot]ابو بکر آمده اجازه خواست، بعد عمر آمد، سپس عثمان. [/]

[=&quot]در حديث " بشارت بهشت " از قول عبد الله بن عمر چنين: [/]

[=&quot]ابو بکر آمده اجازه خواست، بعد عمر آمده اجازه خواست، سپس عثمان. [/]

[=&quot]در حديث " نامزدي فاطمه زهرا " سلام الله‏عليها چنين: [/]

[=&quot]ابو بکر آمد، بعد عمر، سپس علي. [/]

[=&quot]در حديث " بناي مسجد مدينه " از قول عائشه چنين: [/]

[=&quot]ابو بکرسنگي آورده بگذاشت، بعد عمر سنگي آورده بنهاد، سپس عثمان سنگي آورده بنهاد. [/]

[=&quot]آيا اين که بدين گونه از پي هم در مي آيند به حکم قدر است؟ يا در زمان پيامبر (ص) با هم قرار داشته اند که چنين وارد شوند و جز به‏اين ترتيب در نيابند؟ يا يک قانون طبيعي است که تخلف نمي پذيرد و استثنا بر نمي دارد؟ يا اتفاقي است، ولي در تمام موارد بک يک گونه صورت‏مي پذيرد؟ يا دل خواه جاعلان روايت است که مي خواهند ترتيب و مرتبه و درجات آنان چنين مي بوده باشد؟ ممکنست از آن ميان فقط همين فرض- فرض اخير- محقق و مسلم باشد. [/]

[=&quot]از زيد بن ابي اوفي چنين نقل شده است‏ که " به مسجد رسول خدا (ص) در آمدم- يا به عبارتي: در حالي که در مسجد مدينه بوديم رسول خدا (ص) در رسيد- و بناکرد بگفتن که فلاني کجاست؟ و فلاني کجاست؟ و همچنان به دنبال ايشان فرستاده حالشان مي پرسيد تا در حضورتش گرد آمدند. در اين هنگام خدارا سپاس و ستايش کرد و فرمود: سخني برايتان مي گويم آن را حفظ کرده و بفهميد و براي کساني که پس از شما خواهند آمد نقل نمائيد: [/]

[=&quot]خداي عزوجل از ميان آفريد گانش خلقي را برگزيد. (آنگاه اين آيت را تلاوت گرفت:) وخدا از فرشتگان فرستادگاني و از مردمان خلقي را برگزيده به بهشت در مي آوردشان. و من از شما کسي را که دوست مي دارم بر مي گزينم و ميانتان چنان که خداي عزوجل ميان فرشتگان پيمان برادري بست پيمان برداري مي بندم. [/]

[=&quot]برخيز اي ابو بکر- ابو بکر برخاست و در حضورش ايستاد- فرمود: ترا نزدم دستي است که خدا ترا به خاطرش پاداش مي دهد. من اگر مي خواستم ياري (خليلي) براي خويش برگزينم حتما ترا به ياري خويش بر مي‏گزيدم. بنابر اين تو نسبت به منزلتي‏را داري که پيراهنم با تنم (و در اين هنگام پيراهن خويش را با دستش تکان داد). [/]

[=&quot]آنگاه فرمود: عمر بيا جلو.- عمر نزديک آمد- فرمود: تو اي ابو حفص تو با ما خيلي پرخاشگر بودي. بنابر اين از خدا به دعا خواستم تا اسلام را به وسيله تو يا به وسيله ابو جهل به قدرت و عزت رساند. و خدا به وسيله تو چنان کرد و تو از او به نزد خدا دوست داشتني تر بودي. پس تو در بهشت با من خواهي‏بود و نفر سوم اين امت.- آنگاه ميان او و ابو بکر پيمان برادري بست- [/]

[=&quot]سپس عثمان را فراخواند و گفت: ابوعمر پيش آي.- او همچنان نزديک آمد تا شانه اش به شانه پيامبر (ص) چسبيد. پيامبر خدا (ص) رو به آسمان کرده فرمود: منزه است خداي عظيم- و اين را سه بار تکرار کرد- سپس نگاهي به عثمان افکند، و دکمه هاي پيراهن عثمان باز بود، پيامبر خدا (ص) دکمه هايش را با دستش بست. و فرمود: دو شاخه قيايت را، به کمرت بربند. تو درميان اهل آسمان مقامي بلند داري. تو از کساني هستي که بر حوض (کوثر) به ديدارم نائل مي شوند (و به عبارتي ديگر: روز قيامت‏بر من وارد مي شوند) در حالي به نزدم مي آئي که خون آلوده اي. در آن‏هنگام به تو مي گويم، چه کسي تو را بدين حال درآورد؟ مي گوئي فلان و فلان. و آن سخن جبرئيل است که از آسمان ندا در مي دهد. آنگاه فرمود:هان عثمان فرمانرواي همه خوارماندگان‏ است. [/]

[=&quot]سپس عبد الرحمن بن عوف را فرا خواند و گفت: پيش آي اي امين خدا توامين خدائي و در آسمان امين خوانده مي شوي، خدا ترا به راستي بر آنچه مال تو است مسلط مي کند. هان تو دعائي بر عهده من داري دعائي که به تو وعده دادمش و تا کنون در انجامش تاخير نموده ام. گفت: اي پيامبر خدا دعائي برايم برگزين. فرمود: عبد الرحمن امانتي بر عهده ام گذاشتي. آنگاه فرمود: تو اي عبد الرحمن مقامي بلند داري. هان خدا مال تو راافزون خواهد ساخت [/]

[=&quot] بدينسان (با اشاره دست) سپس ميان او و عثمان پيمان برداري بست. [/]

[=&quot]آنگاه ‏طلحه و زبير را فرا خواند و گفت: پيش آئيد- و پيش آمدند- فرمود: شما حواري من هستيد چنانکه حواريان عيسي بن مريم بودند. بعد ميان آن دوپيمان برادري بست. [/]

[=&quot]در اين هنگام عمار ياسر و سعد (بن ابي وقاص) را فرا خوانده گفت: اي عمار ترا دارو دسته تجاوز کار داخلي خواهد کشت. سپس ميان آن دو پيمان برادري بست. [/]

[=&quot]عويمر بن زيد- ابو درداء- و سلمان فارسي را فراخواند و گفت: سلمان تو از خاندان مائي. خدا دانش اولين و آخرين و کتاب اولين و کتاب آخرين را به تو عطا فرموده است. هان اي ابو درداء نمي خواهي ترا هدايت نمايم؟ گفت: آري مي خواهم پدر و مادرم فدايت اي پيامبر خدا فرمود: اگر حال‏ايشان را بپرسي جوياي حالت خواهند گشت و در صورتي که ترکشان نمائي ترا ترک نخواهند گفت، و اگر از ايشان بگريزي از پي ات خواهند آمد. بنابر اين مايه خويش به قرض ايشان ده براي روز نيازمنديت، و بدان که پاداش در انتظارت خواهد بود. آنگاه ميان آن دو پيمان برداري بست. [/][=&quot]سپس به چهره اصحابش نظر افکند و فرمود: مژده بادتان و چشمتان روشن که شما نخستين کساني هستيد که مرا بر کناره حوض ديدار خواهند کرد، و شما در فراترين‏آشيان هاي بهشتيد. بعد نگاهي به عبدالله بن عمر افکنده گفت: خدا را شکرکه هر که را دوست بدارد از گمراهي مي‏رهاند و جامه گمراهي بر هر که خوشدارد مي پوشد. [/][=&quot]علي پرسيد: اي پيامبر خدا وقتي ديدم نسبت به اصحابت‏جز من چه کردي جانم برفت و اميدم قطع‏ گشت. اگر اين از خشم تو بر من است بايد به بزرگواري خويش مرا ببخشي. در اين وقت پيامبر خدا فرمود: سوگندبه آن که مرا بحق برانگيخت، ترا فقط[/] [=&quot]به اين خاطر براي آخر گذاشتم که ترا به خويش اختصاص دهم و تو منزلتي را برايم داري که هارون براي موسي داشت با اين تفاوت که پس از من پيامبري نيست. و تو برادر مني و وارث من. پرسيد اي پيامبر خدا از تو چه ارثي مي برم فرمود: آنچه را پيامبران پيش از من به ميراث نهادن[/].[=&quot] پرسيد: پيامبران پيش از تو چه به ميراث نهادند؟ فرمود: کتاب پروردگارشان و سنت پيامبرشان را. و تو با فاطمه دختر من در کاخي که در بهشت دارم با من خواهي بود (و تو برادر و رفيق مني. (آنگاه پيامبر خدا اين آيه را خواند: برادراني (نشسته) بر جايگاه هاي رو در رو. دوستاني در راه خدا که به يکديگر مي نگرند. " [/]

[=&quot]ابو عمر در " استيعاب " درشرح حال زيد بن ابي اوفي- راوي اين روايت- مي گويد: وي حديث برادري را به تمامي نقل کرده است. فقط در سند آن " ضعف " و سستي هست. [/]

[=&quot]ابن حجر در " اصابه " مي گويد: ابن ابي حاتم و حسن بن سفاين و بخاري- در تاريخ الصغير- روايت وي را از طريق ابن شرحبيل از يکي از قريش از زيد بن ابي‏اوفي روايت کرده اند. مي گويد: به نزد پيامبر خدا (ص) در مسجد مدينه رفتم. بنا کرد بگفتن اين که فلاني کجاست؟ فلاني کجاست؟ و همچنان جوياي ايشان شده و از پي ايشان مي فرستاد تا به حضورش گرد آمدند. آنگاه حديثي را که در عقد پيمان برداري از طرف پيامبر (ص) هست ذکر مي کند. و براي اين حديث، چندين طريق روائي هست بنقل از عبد الله بن شرحبيل. [/]

[=&quot]ابن سکن مي گويد: حديثش ازسه طريق روايت گشته که هيچيک از آنها به صحت نپيوسته است. است. بخاري مي‏گويد: معلوم نيست که از يکديگر شنيده باشند، و نه ديگري چنان روايت‏کرده است. بعضي از ايشان آن را از ابن ابي خالد از عبد الله بن ابي اوفي روايت کرده اند که صحيح نيست. [/]

[=&quot]از سه طريق روائي يي که به آن اشاره کرده اند، دو طريق را يافته ايم: يکي طريق ابو اسحاق ابراهيم بن محمد بن سفيان که مجهول است. وي از محمد بن يحيي بن اسماعيل سهمي تمار نقل مي‏کند. درباره اين شخص دارقطني مي گويد: مايه خشنودي نيست. او از نصربن علي نقل مي کند که اگر همان جهضمي‏باشد- چنانکه مي نمايد که هم او باشد- ثقه است. و وي از عبد المومن‏بن عباد نقل کرده است که ابو حاتم اورا " ضعيف " شمرده و بخاري گفته حديثش قابل پيروزي نيست، [/]

[=&quot]وساجي و ابن جارود او را در شمار راويان ضعيف نام برده اند. او از يزيد بن سفيان نقل مي کند. درباره يزيد بن سفيان، ذهبي مي گويد که ابن‏معين او را ضعيف شمرده است. نسائي او را متروک خوانده است. ابن شعبه مي گويد: اگر يک درهم به او بدهند يک حديث جعل مي کند. نوشته حديثي دارد که ابن حبان بر آن ايراد و اعتراض دارد. ابن حبان مي گويد: نوشته وارونه اياست که به احاديثي که‏در آن به تنهائي آمده از آن جهت که پر از اشتباه است و مخالف روايات راويان " ثقه " قابل استدلال و استناد نيست. عقيلي در بخش راويان ضعيف مي گويد: در نقل روايت به عنوان راوي شناخته نشده است و روايتش‏قابل پيروي نيست. اين شخص از عبد الله بن شرحبيل نقل مي کند و وي از مردي از قريش خدا مي داند که او کيست ‏و آيا به دنيا آمده يا هنوز آفريده نگشته است و او از زيد بن ابي اوفي. [/]

[=&quot]رجال طريق روائي دوم عبارتند از: [/]

[=&quot]عبد الرحيم بن واقدي خراساني که از شعيب اعرابي روايت مي کند. خطيب بغدادي مي نويسد: در روايت وي نادرستي ها و زشتي هاست، زيرا از راويان ضعيف و مجهول نقل شده است. اين شخص از شعيب بن يونس اعرابي نقل مي کند و وي از جمعي راويان ضعيف يا ناشناسي که خطيب بغدادي در ذکر عبد الرحيم واقدي به آنان اشاره کرده است. از موسي بن صهيب که ابن حجر در " لسان الميزان " مي گويد: حديث جعل مي کرد و مي دزديد. و ابن جوزي پس از ذکر روايت باطل و بي اساسي مي گويد اين روايت بدون شک جعلي است ويحيي متهم به جعل است. يحيي بن معين‏مي گويد: او دجال و دغلباز اين امت است. او از عبد الله بن شرحبيل از مردي از قريش نقل کرده است و اين موجودي که اسناد اين روايت به او منتهي مي شود و ممکن است آفت روايت باشد ناشناخته است و اگر فرضا به دنيا آمده و چنين کسي بوده باشد معلوم نيست کيست و چگونه کسي است. [/]

[=&quot]اين طريق روائي آن روايت است، و آن هم نوشته بخاري و ابن سکن و ابو عمر و ابن حجر در بطلان و نادرستي آن. از اينها گذشته، پيمان برداري ميان مهاجران در مکه و پيش از هجرت بسته شده است، نه در مدينه، و آنچه پنج ماه پس از هجرت در مدينه صورت گرفته پيمان برادري ميان مهاجران و انصار است و در اين پيمان ميان ابو بکر با خارجه بن زيد انصاري پيمان برادري بسته شده است و ميان عمر با عتبان بن‏مالک، و ميان عثمان با اوس بن ثابت و ميان زبير با سلمه بن سلامه، و ميان طلحه با کعب بن مالک، و ميان عبد الرحمن بن عوف با سعد بن ربيع. بنابراين حرف جاعل روايت که مي گويد: به نزد رسول خدا در مسجدش رسيدم. يا: در حالي که در مسجد مدينه بوديم‏ رسول خدا در رسيد. گويا ترين شاهد است بر جعلي بودن روايتش[/].

[=&quot]اقتباس از : الغدیر ج 19 ترجمه جلال الدین فارسی [/]
موضوع قفل شده است