خاطرات افراد از الطاف و محبت الهی و بخشیده شدن توسط خدا

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
خاطرات افراد از الطاف و محبت الهی و بخشیده شدن توسط خدا

سلام.
یکم از اتفاقایی که بین من و خدا افتاد و میخوام بگم:(سعی میکنم تا جایی که حضور ذهن دارم بگم)

1-
خونه عمم بودیم و منم اون روز از خدا دور شدم تو راه برگشت از خدا عذر خواهی کردم.
برگشتن گفتم بذار پیاده برم پولم و بندازم صدقه جا کرایه.
تو راه بودم, حس گناه داشتم ,بارون میزد گفتم خدایا اگه من و نبخشیدی خودت با این بارون یه جوری عذابم کن اگه بخشیدی که ....
به 1 دقیقه نکشید یکی از آشنا ها اومد سوارم کرد تا دم در خونه برد کرایه هم نگرفت.

شاید بگید اینا مسخره بازیه ولی من اینارو دوست دارم

2- یه روز به خدا گفتم خدایا هر موقع گناه کردم اگه من و بخشیدی بذار گریه کنم.
یه روز عمم خونومون بود(به دلایلی با عمه و خاله و مادرم و... نامحرمم) عمه هام معمولا دست میدن بهم منم ناخواسته مجبور به دست دادن شدم همونجا اگه میتونستم گریه میکردم رفتم تو اتاق و در و بستم زار زار گریه کردم.

3- دیشب بازم از خدا دور شدم یکم بعد اذان صبح بود میخواستم بخوابم استغفار کردم فکر نمیکردم گریم بگیره سرم زیر پتو بود(شاید از خدا خجالت میکشیدم)
یه اهنگی همون ب پیدا کردم که توش یه شعری میگه.

متن این شعر اینه و اهنگ بسیار قشنگیه :

شبایه درازه بی عبادت چه کنم - قلبم به گناه کرده عادت چه کنم
گویند کریم است و گنه میبخشد - گیرم که ببخشید,ز خجالت چه کنم

جاتون خالی با این اهنگ گریه کردم و بازم اون من و بخشید.

من فعلا حضور ذهن ندارم.از شماهام که میخونید هرکی از این جور خاطرات داره خدایی بنویسه بخونیم و از مهربونی خدا لذت ببریم.

بعدا اگه یادم اومد بازم اضافه میکنم.

اهنگرم میذارم.

[b]content[/b]

فایل: 

خوبه اين حس ها رو داريد يادتون باشه دو رو نبودن و صاف و ساده بودن هم خيلي تو افزايش حس هاي معنوي ادم تأثير داره چيزي كه اين روزها زياد شده ، خداروشكر كه شما به خدا نزديكي ما رو هم دعا كن برادر

با سلام و خسته نباشید
همونطور ک شما گفتین ممکنه بعضی ها با مواجه شدن با این خاطره ها زود موضع بگیره و بگه ک اینا همش یه اتفاق بوده و ربطی به الطاف و معجزات خداوند نداره!ولی میخوام خواهش کنم ک بحث در مورد این چیزا نره و هرکس یه خاطره ای داره ک بنظرش لطف و رحمت الهی نصیب حالش شده رو بگه ک همگی لذت ببریم
و امااااااااا خاطره من (:

من چند روزی بود که بخاطر خواص ک انگشتر عقیق داشت،شدید دنبال انگشتر عقیق بودم ک مشکلم حل شه،از طرفی هم خیلی چیز های واجب تر از انگشتر برا فراهم کردن داشتم،پس اصن توانایی خریدشو نداشتم!قیمتشو که از صد تومن پایین نیس (:
خلاصه چنین رفت و چنین شد ک من رفتم سراغ جعبه ای که وسایل بچگیمو نگه داشتم،یه انگشتر ناز فیروزه توش بود!فرداشم،ک دایی بنده خبر دار شده بود یه انگشتر عقیق خوشگل و موشکل بهم هدیه داد،و اینجور شد ک من بدون هیچ هزینه ای صاحب دو انگشتر توپ شدم....
داییم انگشتر رو بیست سال پیش خریده بود و کسی خبر نداشت ک اون انگشتر روزی قسمت من میشه تا.....
البته اینجور چیزا وختی به متن میاد جذابیتش خیلی کم میشه و ادم خودش میمونه ک چطور وصف کنه ک لذتی رو که خودش برده رو به دیگران انتقال بده
آقای حامی بیشتر در جریانها قضیه منه)

فک کنم اگه عنوان تایپیک به خاطرات افراد از الطاف و محبت الهی
تغییر کنه بهتر میشه

[="Black"]

MD70;545354 نوشت:
با سلام و خسته نباشید
همونطور ک شما گفتین ممکنه بعضی ها با مواجه شدن با این خاطره ها زود موضع بگیره و بگه ک اینا همش یه اتفاق بوده و ربطی به الطاف و معجزات خداوند نداره!ولی میخوام خواهش کنم ک بحث در مورد این چیزا نره و هرکس یه خاطره ای داره ک بنظرش لطف و رحمت الهی نصیب حالش شده رو بگه ک همگی لذت ببریم
و امااااااااا خاطره من (:

من چند روزی بود که بخاطر خواص ک انگشتر عقیق داشت،شدید دنبال انگشتر عقیق بودم ک مشکلم حل شه،از طرفی هم خیلی چیز های واجب تر از انگشتر برا فراهم کردن داشتم،پس اصن توانایی خریدشو نداشتم!قیمتشو که از صد تومن پایین نیس (:
خلاصه چنین رفت و چنین شد ک من رفتم سراغ جعبه ای که وسایل بچگیمو نگه داشتم،یه انگشتر ناز فیروزه توش بود!فرداشم،ک دایی بنده خبر دار شده بود یه انگشتر عقیق خوشگل و موشکل بهم هدیه داد،و اینجور شد ک من بدون هیچ هزینه ای صاحب دو انگشتر توپ شدم....
داییم انگشتر رو بیست سال پیش خریده بود و کسی خبر نداشت ک اون انگشتر روزی قسمت من میشه تا.....
البته اینجور چیزا وختی به متن میاد جذابیتش خیلی کم میشه و ادم خودش میمونه ک چطور وصف کنه ک لذتی رو که خودش برده رو به دیگران انتقال بده

سلام.ممنون داداش گلم.امیدوارم استقبال شه.انگشتر مبارکه.
اره ادم با حرف بگه بهتره تا نوشتن.نوشتن و باید با حس خوند![/]

من باز اومدم(: یه خاطره دیگه هم یادم افتاد اومدم بگم
جریان از این قراره که من چند ماهی هست ک یه مشکل عجیب برام پیش اومده و.... که همش درگیر استرس و اضطرابم،تنگی نفس پیدا کردم و..
و چند روز پیش بود ک....
موی سپید تو رو تو اینه دیدم اتفاق افتاد،البته،ایندفعه موی سپید خودم بود(:
همشم بخاطر این استرس و نگرانی
از خدا خیلی کمک میخواستم ک مشکلم حل بشه و...
یه شب اومدم قرآن بخونم،قرآن رو ک باز کردم سجده واجب اومد،یه سجده کردیم و دوباره قرآن رو باز کردم و باز سجده واجب داشت،برام جالب بود
فرداش قرآن جیبیمو باز کردم ببینم باز سجده واجب میاد یا نه؟
در کمال ناباوری بازم سجده واجب و اینگونه بود ک هروقت استرس و اضطرابم شدید میشد،سجده میکردم و آرامش پیدا میکردم،
البته بعد این قضیه،اون دوتا انگشتر ک بالا گفته بودم بدون هیچ هزینه بمن رسید،که ارامشم بیشتر شه
با خودم فکر کردم ک من شایستگی این چیزا رو داشتم با این همه گناه،دیدم ک به شایسته بودن و نبودن نیس،این رحمت بیکران خداست ک حتی از گناه کار ترین آدم روی زمین هم رحمتشو دریغ نمیکنه

حس تايپ دارم الان :khandeh!:
ولي اخه ادم اين حس هاش رو بگه و اين الطاف خدا رو ريا نميشه ؟ واقعا سؤاله برام

[="Black"]

Nahal;545685 نوشت:
حس تايپ دارم الان :khandeh!:
ولي اخه ادم اين حس هاش رو بگه و اين الطاف خدا رو ريا نميشه ؟ واقعا سؤاله برام

سلام.چرا ریا بشه؟
دارید از لحظات ناب زندگیتون میگید.[/]

خب من اولين حس ناب معنويم سفر جنوبم بود قبلش هم هيچي از شهدا نميدونستم اصلا عكسهاشون رو هم نديده بودم ولي خيلي اتفاقي رفتم ثبت نام كردم يادمه قصدم هم فقط گردش بود ، جريان ثبت نامم تو دانشگاه خودش مفصله من دقيقا اخرين نفر بودم يعني مسؤول بسيج اسم من رو نوشت دفتر رو بست تازه يكي انصراف داد من رفتم جاش ، خلاصه واقعا سفر خاصي بود به خصوص شلمچه بعد ريا نباشه:khandeh!: تو شلمچه از خدا خواستم من رو كربلا ببره اخه ميگن كربلاي ايران شلمچه است و خيلي نزديك به كربلا و يه جورايي مرزه ، درست دو هفته بعدش اسمم تو دانشگاه براي سفر به كربلا دراومد:khoshali: