داستان اصحاب كهف از نظر قرآن و تاريخ

تب‌های اولیه

12 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
داستان اصحاب كهف از نظر قرآن و تاريخ

آنچه از قرآن كريم در خصوص اين داستان استفاده مى شود اين است كه پيامبر گرامى خود را مخاطب مى سازد كه ((با مردم درباره اين داستان مجادله مكن مگر مجادله اى ظاهرى و يا روشن )) و از احدى از ايشان حقيقت مطلب را مپرس . اصحاب كهف و رقيم جوانمردانى بودند كه در جامعه اى مشرك كه جز بتها را نمى پرستيدند، نشو و نما نمودند. چيزى نمى گذرد كه دين توحيد محرمانه در آن جامعه راه پيدا مى كند، و اين جوانمردان بدان ايمان مى آورند. مردم آنها را به باد انكار و اعتراض ‍ مى گيرند، و در مقام تشديد و تضييق بر ايشان و فتنه و عذاب آنان بر مى آيند، و بر عبادت بتها و ترك دين توحيد مجبورشان مى كنند. و هر كه به ملت آنان مى گرويد از او دست بر مى داشتند و هر كه بر دين توحيد و مخالفت كيش ايشان اصرار مى ورزيد او را به بدترين وجهى به قتل مى رساندند.
قهرمانان اين داستان افرادى بودند كه با بصيرت به خدا ايمان آوردند، خدا هم هدايتشان را زيادتر كرد، و معرفت و حكمت بر آنان افاضه فرمود، و با آن نورى كه به ايشان داده بود پيش پايشان را روشن نمود، و ايمان را با دلهاى آنان گره زد، در نتيجه جز از خدا از هيچ چيز ديگرى باك نداشتند. و از آينده حساب شده اى كه هر كس ديگرى را به وحشت مى انداخت نهراسيدند، لذا آنچه صلاح خود ديدند بدون هيچ واهمه اى انجام دادند. آنان فكر كردند اگر در ميان اجتماع بمانند جز اين چاره اى نخواهند داشت كه با سيره اهل شهر سلوك نموده حتى يك كلمه از حق به زبان نياورند. و از اينكه مذهب شرك باطل است چيزى نگويند، و به شريعت حق نگروند. و تشخيص دادند كه بايد بر دين توحيد بمانند و عليه شرك قيام نموده از مردم كناره گيرى كنند، زيرا اگر چنين كنند و به غارى پناهنده شوند بالاخره خدا راه نجاتى پيش پايشان مى گذارد. با چنين يقينى قيام نموده در رد گفته هاى قوم و اقتراح و تحكمشان گفتند: ((ربنا رب السموات و الارض لن ندعو من دونه الها لقد قلنا اذا شططا هولاء قومنا اتخذو امن دونه الهة لو لا ياتون عليهم بسلطان بين فمن اظلم ممن افترى على اللّه كذبا)) آنگاه پيشنهاد پناه بردن به غار را پيش كشيده گفتند: ((و اذ اعتزلتموهم و ما يعبدون الا اللّه فاووا الى الكهف ينشر لكم ربكم من رحمتة و يهيى ء لكم من امركم مرفقا)).
آنگاه داخل شده ، در گوشه اى از آن قرار گرفتند، در حالى كه سگشان دو دست خود را دم در غار گسترده بود. و چون به فراست فهميده بودند كه خدا نجاتشان خواهد داد اين چنين عرض كردند: ((بار الها تو در حق ما به لطف خاص خود رحمتى عطا فرما و براى ما وسيله رشد و هدايت كامل مهيا ساز)).
پس خداوند دعايشان را مستجاب نمود و سالهايى چند خواب را بر آنها مسلط كرد، در حالى كه سگشان نيز همراهشان بود. ((آنها در غار سيصد سال و نه سال زيادتر درنگ كردند. و گردش آفتاب را چنان مشاهده كنى كه هنگام طلوع از سمت راست غار آنها بر كنار و هنگام غروب نيز از جانب چپ ايشان به دور مى گرديد و آنها كاملا از حرارت خورشيد در آسايش ‍ بودند و آنها را بيدار پنداشتى و حال آنكه در خواب بودند و ما آنها را به پهلوى راست و چپ مى گردانيديم و سگ آنها دو دست بر در آن غار گسترده داشت و اگر كسى بر حال ايشان مطلع مى شد از آنها مى گريخت و از هيبت و عظمت آنان بسيار هراسان مى گرديد.

پس از آن روزگارى طولانى كه سيصد و نه سال باشد دو باره ايشان را سر جاى خودشان در غار زنده كرد تا بفهماند چگونه مى تواند از دشمنان محفوظشان بدارد، لاجرم همگى از خواب برخاسته به محضى كه چشمشان را باز كردند آفتاب را ديدند كه جايش تغيير كرده بود، مثلا اگر در هنگام خواب از فلان طرف غار مى تابيد حالا از طرف ديگرش مى تابد، البته اين در نظر ابتدائى بود كه هنوز از خستگى خواب اثرى در بدنها و ديدگان باقى بود. يكى از ايشان پرسيد: رفقا چقدر خواب يديد؟ گفتند: يك روز يا بعضى از يك روز. و اين را از همان عوض شدن جاى خورشيد حدس زدند. ترديدشان هم از اين جهت بود كه از عوض شدن تابش خورشيد نتوانستند يك طرف تعيين كنند. عده اى ديگر گفتند: ((ربكم اعلم بما لبثتم )) و سپس اضافه كرد ((فابعثوا احدكم بورقكم هذه الى المدينة فلينظر ايها ازكى طعاما فلياتكم برزق منه )) كه بسيار گرسنه ايد، ((و ليتلطف )) رعايت كنيد شخصى كه مى فرستيد در رفتن و برگشتن و خريدن طعام كمال لطف و احتياط را به خرج دهد كه احدى از سرنوشت شما خبردار نگردد، زيرا ((انهم ان يظهروا عليكم يرجموكم )) اگر بفهمند كجائيد سنگسارتان مى كنند ((او يعيدوكم فى ملتهم و لن تفلحوا اذا ابدا)).
اين جريان آغاز صحنه اى است كه بايد به فهميدن مردم از سرنوشت آنان منتهى گردد، زيرا آن مردمى كه اين اصحاب كهف از ميان آنان گريخته به غار پناهنده شدند به كلى منقرض گشته اند و ديگر اثرى از آنان نيست . خودشان و ملك و ملتشان نابود شده ، و الان مردم ديگرى در اين شهر زندگى مى كنند كه دين توحيد دارند و سلطنت و قدرت توحيد بر قدرت ساير اديان برترى دارد. اهل توحيد و غير اهل توحيد با هم اختلافى به راه انداختند كه چگونه آن را توجيه كنند. اهل توحيد كه معتقد به معاد بودند ايمانشان به معاد محكم تر شد، و مشركين كه منكر معاد بودند با ديدن اين صحنه مشكل معاد برايشان حل شد، غرض خداى تعالى از برون انداختن راز اصحاب كهف هم همين بود.
آرى ، وقتى فرستاده اصحاب كهف از ميان رفقايش بيرون آمد و داخل شهر شد تا به خيال خود از همشهرى هاى خود كه ديروز از ميان آنان بيرون شده بود غذائى بخرد شهر ديگرى ديد كه به كلى وضعش با شهر خودش ‍ متفاوت بود، و در همه عمرش چنين وضعى نديده بود، علاوه مردمى را هم كه ديد غير همشهرى هايش بودند. اوضاع و احوال نيز غير آن اوضاعى بود كه ديروز ديده بود. هر لحظه به حيرتش افزوده مى شود، تا آنكه جلو دكانى رفت تا طعامى بخرد پول خود را به او داد كه اين را به من طعام بده - و اين پول در اين شهر پول رايج سيصد سال قبل بود - گفتگو و مشاجره بين دكاندار و خريدار در گرفت و مردم جمع شدند، و هر لحظه قضيه ، روشن تر از پرده بيرون مى افتاد، و مى فهميدند كه اين جوان از مردم سيصد سال قبل بوده و يكى از همان گمشده هاى آن عصر است كه مردمى موحد بودند، و در جامعه مشرك زندگى مى كردند، و به خاطر حفظ ايمان خود از وطن خود هجرت و از مردم خود گوشه گيرى كردند، و در غارى رفته آنجابه خواب فرو رفتند، و گويا در اين روزها خدا بيدارشان كرده و الان منتظر آن شخصند كه برايشان طعام ببرد.
قضيه در شهر منتشر شد جمعيت انبوهى جمع شده به طرف غار هجوم بردند. جوان را هم همراه خود برده در آنجا بقيه نفرات را به چشم خود ديدند، و فهميدند كه اين شخص راست مى گفته ، و اين قضيه معجزه اى بوده كه از ناحيه خدا صورت گرفته است .
اصحاب كهف پس از بيدار شدنشان زياد زندگى نكردند، بلكه پس از كشف معجزه از دنيا رفتند و اينجا بود كه اختلاف بين مردم در گرفت ، موحدين با مشركين شهر به جدال برخاستند. مشركين گفتند: بايد بالاى غار ايشان بنيانى بسازيم و به اين مساءله كه چقدر خواب بوده اند كارى نداشته باشيم . و موحدين گفتند بالاى غارشان مسجدى مى سازيم .

أَمْ حَسِبْت أَنَّ أَصحَب الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ ءَايَتِنَا عجَباً(9)
إِذْ أَوَى الْفِتْيَةُ إِلى الْكَهْفِ فَقَالُوا رَبَّنَا ءَاتِنَا مِن لَّدُنك رَحْمَةً وَ هَيىْ لَنَا مِنْ أَمْرِنَا رَشداً(10)
فَضرَبْنَا عَلى ءَاذَانِهِمْ فى الْكَهْفِ سِنِينَ عَدَداً(11)
ثُمَّ بَعَثْنَهُمْ لِنَعْلَمَ أَى الحِْزْبَينِ أَحْصى لِمَا لَبِثُوا أَمَداً(12)
نحْنُ نَقُص عَلَيْك نَبَأَهُم بِالْحَقِّ إِنهُمْ فِتْيَةٌ ءَامَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْنَهُمْ هُدًى (13)
وَ رَبَطنَا عَلى قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ لَن نَّدْعُوَا مِن دُونِهِ إِلَهاً لَّقَدْ قُلْنَا إِذاً شططاً(14)
هَؤُلاءِ قَوْمُنَا اتخَذُوا مِن دُونِهِ ءَالِهَةً لَّوْ لا يَأْتُونَ عَلَيْهِم بِسلْطنِ بَينٍ فَمَنْ أَظلَمُ مِمَّنِ افْترَى عَلى اللَّهِ كَذِباً(15)
وَ إِذِ اعْتزَلْتُمُوهُمْ وَ مَا يَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ فَأْوُا إِلى الْكَهْفِ يَنشرْ لَكمْ رَبُّكُم مِّن رَّحْمَتِهِ وَ يُهَيىْ لَكم مِّنْ أَمْرِكم مِّرْفَقاً(16)
وَ تَرَى الشمْس إِذَا طلَعَت تَّزَوَرُ عَن كَهْفِهِمْ ذَات الْيَمِينِ وَ إِذَا غَرَبَت تَّقْرِضهُمْ ذَات الشمَالِ وَ هُمْ فى فَجْوَةٍ مِّنْهُ ذَلِك مِنْ ءَايَتِ اللَّهِ مَن يهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَ مَن يُضلِلْ فَلَن تجِدَ لَهُ وَلِيًّا مُّرْشِداً(17)
وَ تحْسبهُمْ أَيْقَاظاً وَ هُمْ رُقُودٌ وَ نُقَلِّبُهُمْ ذَات الْيَمِينِ وَ ذَات الشمَالِ وَ كلْبُهُم بَسِطٌ ذِرَاعَيْهِ بِالْوَصِيدِ لَوِ اطلَعْت عَلَيهِمْ لَوَلَّيْت مِنْهُمْ فِرَاراً وَ لَمُلِئْت مِنهُمْ رُعْباً(18)
وَ كذَلِك بَعَثْنَهُمْ لِيَتَساءَلُوا بَيْنهُمْ قَالَ قَائلٌ مِّنهُمْ كمْ لَبِثْتُمْ قَالُوا لَبِثْنَا يَوْماً أَوْ بَعْض يَوْمٍ قَالُوا رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثْتُمْ فَابْعَثُوا أَحَدَكم بِوَرِقِكُمْ هَذِهِ إِلى الْمَدِينَةِ فَلْيَنظرْ أَيهَا أَزْكى طعَاماً فَلْيَأْتِكم بِرِزْقٍ مِّنْهُ وَ لْيَتَلَطف وَ لا يُشعِرَنَّ بِكمْ أَحَداً(19)
إِنهُمْ إِن يَظهَرُوا عَلَيْكمْ يَرْجُمُوكمْ أَوْ يُعِيدُوكمْ فى مِلَّتِهِمْ وَ لَن تُفْلِحُوا إِذاً أَبَداً(20)
وَ كذَلِك أَعْثرْنَا عَلَيهِمْ لِيَعْلَمُوا أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقُّ وَ أَنَّ الساعَةَ لا رَيْب فِيهَا إِذْ يَتَنَزَعُونَ بَيْنهُمْ أَمْرَهُمْ فَقَالُوا ابْنُوا عَلَيهِم بُنْيَناً رَّبُّهُمْ أَعْلَمُ بِهِمْ قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيهِم مَّسجِداً(21)
سيَقُولُونَ ثَلَثَةٌ رَّابِعُهُمْ كلْبُهُمْ وَ يَقُولُونَ خَمْسةٌ سادِسهُمْ كلْبهُمْ رَجْمَا بِالْغَيْبِ وَ يَقُولُونَ سبْعَةٌ وَ ثَامِنهُمْ كلْبهُمْ قُل رَّبى أَعْلَمُ بِعِدَّتهِم مَّا يَعْلَمُهُمْ إِلا قَلِيلٌ فَلا تُمَارِ فِيهِمْ إِلا مِرَاءً ظهِراً وَ لا تَستَفْتِ فِيهِم مِّنْهُمْ أَحَداً(22)
وَ لا تَقُولَنَّ لِشاى ءٍ إِنى فَاعِلٌ ذَلِك غَداً(23)
إِلا أَن يَشاءَ اللَّهُ وَ اذْكُر رَّبَّك إِذَا نَسِيت وَ قُلْ عَسى أَن يهْدِيَنِ رَبى لاَقْرَب مِنْ هَذَا رَشداً(24)
وَ لَبِثُوا فى كَهْفِهِمْ ثَلَث مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسعاً(25)
قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا لَبِثُوا لَهُ غَيْب السمَوَتِ وَ الاَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسمِعْ مَا لَهُم مِّن دُونِهِ مِن وَلىٍّ وَ لا يُشرِك فى حُكْمِهِ أَحَداً(26)

9. مگر پنداشته اى از ميان آيه هاى ما اهل كهف و رقيم شگفت انگيز بوده اند؟:Sham:
10. وقتى آن جوانان به غار رفتند و گفتند: پروردگارا، ما را از نزد خويش رحمتى عطا كن و براى ما در كارمان صوابى مهيا فرما.:Sham:
11. پس در آن غار سالهاى معدود به خوابشان برديم .:Sham:
12. آنگاه بيدارشان كرديم تا بدانيم كدام يك از دو دسته مدتى را كه درنگ كرده اند، بهتر مى شمارند.:Sham:
13. ما داستانشان را براى تو حق مى خوانيم . ايشان جوانانى بودند كه به پروردگارشان ايمان داشتند و ما بر هدايتشان افزوديم .:Sham:
14. و دلهايشان را قوى كرده بوديم كه به پا خاستند و گفتند: پروردگار ما پروردگار آسمانها و زمين است و ما هرگز جز او پروردگارى نمى خوانيم ، و گرنه باطلى گفته باشيم .:Sham:
15. اينان ، قوم ما، كه غير خدا خدايان گرفته اند، چرا در مورد آنها دليلى روشنى نمى آورند؟ راستى ستمگرتر از آن كس كه دروغى درباره خدا ساخته باشد، كيست ؟:Sham:
16. اگر از آنها و از آن خدايان غير خدا را كه مى پرستند گوشه گيرى و دورى مى كنيد، پس سوى غار برويد تا پروردگارتان رحمت خويش را بر شما بگسترد و براى شما در كارتان گشايشى فراهم كند.:Sham:
17. و خورشيد را بينى كه چون برآيد، از غارشان به طرف راست مايل شود و چون فرو رود، به جانب چپ بگردد. و ايشان در فراخنا و قسمت بلندى غارند. اين از آيه هاى خداست . هر كه را خدا هدايت كند، او هدايت يافته است و هر كه را خدا گمراه كند، ديگر دوستدار و دلسوز و رهبرى برايش نخواهى يافت .:Sham:
18. چنان بودند كه بيدارشان پنداشتى ولى خفتگان بودند. به پهلوى چپ و راستشان همى گردانديم ، و سگشان بر آستانه دستهاى خويش را گشوده بود. اگر ايشان را مى ديدى ، به فرار از آنها روى مى گرداندى و از ترسشان آكنده مى شدى .:Sham:
19. چنين بود كه بيدارشان كرديم تا از همديگر پرسش كنند. يكى از آنها گفت : چقدر خوابيديد؟ گفتند: روزى يا قسمتى از روز خوابيده ايم . گفتند: پروردگارتان بهتر داند كه چه مدت خواب بوده ايد. يكيتان را با اين پولتان به شهر بفرستيد تا بنگرد طعام كدام يكيشان پاكيزه تر است و خوردنيى از آنجا براى شما بياورد، و بايد سخت دقت كند كه كسى از كار شما آگاه نشود.:Sham:
20. زيرا محققا اگر بر شما آگهى و ظفر يابند، شما را يا سنگسار خواهند كرد و يا به آيين خودشان بر مى گردانند، و هرگز روى رستگارى نخواهند ديد.:Sham:
21. بدين سان كسانى را از آنها مطلع كرديم تا بدانند كه وعده خدا حق است و در رستاخيز ترديدى نيست . وقتى كه ميان خويش در كار آنها مناقشه مى كردند، گفتند: بر غار آنها بنايى بسازيد - پروردگار به كارشان داناتر است - و كسانى كه در مورد ايشان غلبه يافته بودند، گفتند: بر غار آنها عبادتگاهى خواهيم ساخت .:Sham:
22. خواهند گفت : سه تن بودند، چهارميشان سگشان بود. و گويند پنج تن بودند، ششم آنها سگشان بوده . اما بدون دليل و در مثل رجم به غيب مى كنند. و گويند هفت تن بودند، هشتمى آنها سگشان بوده . بگو پروردگارم شمارشان را بهتر مى داند و جز اندكى شماره ايشان را ندانند. در مورد آنها مجادله مكن مگر مجادله اى بظاهر، و درباره ايشان از هيچ يك از اهل كتاب نظر مخواه .:Sham:
23. درباره هيچ چيز مگو كه فردا چنين كنم ،:Sham:
24. مگر آنكه خدا بخواهد. و چون دچار فراموشى شدى ، پروردگارت را ياد كن و بگو شايد پروردگارم مرا به چيزى كه به صواب نزديك تر از اين باشد، هدايت كند.:Sham:
25. و در غارشان سيصد سال بسر بردند و نه سال بر آن افزودند.:Sham:
26. بگو خدا بهتر داند چه مدت بسر بردند. دانستن غيب آسمانها و زمين خاص ‍ اوست ؛ چه ، او بينا و شنواست . جز او دوستى ندارند و هيچ كس را در فرمان دادن خود شريك نمى كند.:Sham:
(از سوره مباركه كهف )

باسلام.
ای بسا اصحاب کهف اندر جهان
پهلوی تو پیش تو هست این زمان
غار با او یار با او در سرود
مهر بر چشمست و بر گوشت چه سود
دوست عزیز این عدد 309 را از کجا بدست آوردی ؟
سوره کهف آیه 12و25
12- سپس انان را بر انگیختیم تا بدانیم کدام یک از آن دو گروه مدت درنک بهتر بیان میکنند.
25- مانندند در غار خویش 300سال و اضافه نمودند 9را
این بحثی است که بر مبنای آن تقویم به اصطلاح هلالی بر قرآن محمدی تحمیل شد.در صورتیکه تقویم در قرآن محمدی بر مبنای سالهای شمسی است.
"سری ماههائی که حالا به وسيله مسلمانان استفاده ميشود را سری قديمی مکه می نامند که تعيين شده بود از روی اتفاقات مهمی که در آن زمان رخ می داده و نامهای سری مکه عبارت بودند از
1- صفر الاول 2- صفرالاخر 3- ربيع الاول 4- ربيع الاخر 5- جمادی الاول 6- جمادی الاخر 7- رجب 8- شعبان 9- رمضان 10- شوال 11- ذوالقعده 12-ذوالحجه
1- صفرالاول- نام آن را بعدها تغيير دادند و به نام محرم نامگذاری نمودند و يک ماه مقدس می باشد (بنا بر قول نويسنده عرب بخاری Buchari )
ريشه لغت صفريعنی خالی بودنTo be empty هم چنانکه دو ماه صفر در فصل زمستان قرار می گرفته و فصل بارندگی و سرما بوده است و چون هيچ محصولی در آن موقع برداشت نمی شده بدترين دوره برای بدست آوردن غذا بوده است ( ولهاوزن ص 96 ).
2- ربيع- پس از پائيز و باران زمستان آغاز می شده و جلگه ها سر سبز می گشته و قبيله ها گله های خود را در دشتها پراکنده می نمودند و شترها دهمين ماه بارداری خود را می گذراندندو اين گفته بوسيله علم صرف Etymology تائيد می شود.
3- ريشه لغت جماد به معنی سبز شدن سخت می باشد که متناسب است با سرمای تيز[1]
4- ماه رمضان يعنی سوزان که هيچ شکی در آن وجود ندارد
5- ماههای شوال و شعبان که ريشه معانی مطمئن آن در دست نيست[2]
6- سه ماه ديگر رجب - ذوالقعده- ذوالحجه از روی جشنها گرفته شده است. در ماه رجب جشنی برگزار می شده در مکان مقدس که شتر و گوسفند قربانی می نمودند و ريشه لغت به معنی بيم داشتن يا احترام گذاردن می باشد و بنا بر اين آن را مقدس می خواندند.
7- دو ماه ديگر نسبت داده شده به ماه زيارت رفتن. ذوالقعده به ماه جلسه يا نشست معروف است The month of sitting. اين نام را برای اين انتخاب نمودندچون هيچگونه سفری در اين ماه انجام نمی شده و يا هيچگونه گردش و شکاری در آن ماه صورت نمی گرفته و آن اولين ماه از ماه صلح می باشد. نام ذوالحجه از خود مراسم حج گرفته شده است."
همچنانکه ديديم ماههای عربی اصولا بر مبنای سال شمسی درست شده است و آن بايد ثابت بوده باشد در متد تجربی. البته ماههای سری مکه از اصلاح تقويم سريانی بدست آمده است همچنانکه می بينيم در تقويم سريانی ماهها همانند تقويم عربی می باشد. برای مثال کانون اول – کانون آخر و يا تشرين اول – تشرين آخرکه بر مبنای سالهای شمسی بوده که خود رساله ديگری می طلبد.
اما بحث دو آیه مربوطه 300سال و نه اضافه(9)
همانطور که میدانیم برای جمع نمودن دو عدد می باید واحد های آن برابر باشد. برای مثال 2سانتیمتر+ 3سانتیمتر
برابراست 5سانتیمتر حال چگونه است 300سال شمسی+ 9هلالی =309واحد مربوطه چیست ؟
در صورتیکه میدانیم دو گروه بودند یک گروه300سال شمسی را بیان داشتند وگروه دیگری که اصافه نمودند (9) نه
را که در اینجا سال به آن اضافه نشده است فقط 9 یک عدد اضافی است و قابل جمع هم با 300سال نمی باشد.
وبنابر این متوجه میشویم که در قران محمدی هر کجا از کلمه سال استفاده شده فقط به سالهای شمسی اطلاق می شود و بر این مبنا میبینیم شب قدر که هر سال میچرخید دیکر گردش نخواهد کرد وهمیشه در23ماه رمضان ثابت که
برابر است با اول مهر ماه قرار گرفته که شب و روزبا هم برابر خواهد بود.
همین ایه را که برای پسرم میخواندم دیدم فریاد زد پدر حضرت محمد چه نابغه ای بود 1388سال پیش قانون دوم
لاوازیه اصل بقا انرژی یا در حقیقت نسبیت انیشتن وبعد هم سئوال کرد بابا تو که این همه کتابهای فیزیک در کتاب
خانه داری و مطالعه میکنی میتوانی بکوئی من از نژاد چه کسی هستم ؟ پسر بچه 12 ساله!!
مراجعه به مقاله نظری بر رد تقویم قمری در همین سایت.
با تشکر م- مهدی

محمدرضا مهدی;17533 نوشت:
باسلام.
ای بسا اصحاب کهف اندر جهان
پهلوی تو پیش تو هست این زمان
غار با او یار با او در سرود
مهر بر چشمست و بر گوشت چه سود
دوست عزیز این عدد 309 را از کجا بدست آوردی ؟
سوره کهف آیه 12و25
12- سپس انان را بر انگیختیم تا بدانیم کدام یک از آن دو گروه مدت درنک بهتر بیان میکنند.
25- مانندند در غار خویش 300سال و اضافه نمودند 9را
این بحثی است که بر مبنای آن تقویم به اصطلاح هلالی بر قرآن محمدی تحمیل شد.در صورتیکه تقویم در قرآن محمدی بر مبنای سالهای شمسی است.
"سری ماههائی که حالا به وسيله مسلمانان استفاده ميشود را سری قديمی مکه می نامند که تعيين شده بود از روی اتفاقات مهمی که در آن زمان رخ می داده و نامهای سری مکه عبارت بودند از
1- صفر الاول 2- صفرالاخر 3- ربيع الاول 4- ربيع الاخر 5- جمادی الاول 6- جمادی الاخر 7- رجب 8- شعبان 9- رمضان 10- شوال 11- ذوالقعده 12-ذوالحجه
1- صفرالاول- نام آن را بعدها تغيير دادند و به نام محرم نامگذاری نمودند و يک ماه مقدس می باشد (بنا بر قول نويسنده عرب بخاری buchari )
ريشه لغت صفريعنی خالی بودنto be empty هم چنانکه دو ماه صفر در فصل زمستان قرار می گرفته و فصل بارندگی و سرما بوده است و چون هيچ محصولی در آن موقع برداشت نمی شده بدترين دوره برای بدست آوردن غذا بوده است ( ولهاوزن ص 96 ).
2- ربيع- پس از پائيز و باران زمستان آغاز می شده و جلگه ها سر سبز می گشته و قبيله ها گله های خود را در دشتها پراکنده می نمودند و شترها دهمين ماه بارداری خود را می گذراندندو اين گفته بوسيله علم صرف etymology تائيد می شود.
3- ريشه لغت جماد به معنی سبز شدن سخت می باشد که متناسب است با سرمای تيز[1]
4- ماه رمضان يعنی سوزان که هيچ شکی در آن وجود ندارد
5- ماههای شوال و شعبان که ريشه معانی مطمئن آن در دست نيست[2]
6- سه ماه ديگر رجب - ذوالقعده- ذوالحجه از روی جشنها گرفته شده است. در ماه رجب جشنی برگزار می شده در مکان مقدس که شتر و گوسفند قربانی می نمودند و ريشه لغت به معنی بيم داشتن يا احترام گذاردن می باشد و بنا بر اين آن را مقدس می خواندند.
7- دو ماه ديگر نسبت داده شده به ماه زيارت رفتن. ذوالقعده به ماه جلسه يا نشست معروف است the month of sitting. اين نام را برای اين انتخاب نمودندچون هيچگونه سفری در اين ماه انجام نمی شده و يا هيچگونه گردش و شکاری در آن ماه صورت نمی گرفته و آن اولين ماه از ماه صلح می باشد. نام ذوالحجه از خود مراسم حج گرفته شده است."
همچنانکه ديديم ماههای عربی اصولا بر مبنای سال شمسی درست شده است و آن بايد ثابت بوده باشد در متد تجربی. البته ماههای سری مکه از اصلاح تقويم سريانی بدست آمده است همچنانکه می بينيم در تقويم سريانی ماهها همانند تقويم عربی می باشد. برای مثال کانون اول – کانون آخر و يا تشرين اول – تشرين آخرکه بر مبنای سالهای شمسی بوده که خود رساله ديگری می طلبد.
اما بحث دو آیه مربوطه 300سال و نه اضافه(9)
همانطور که میدانیم برای جمع نمودن دو عدد می باید واحد های آن برابر باشد. برای مثال 2سانتیمتر+ 3سانتیمتر
برابراست 5سانتیمتر حال چگونه است 300سال شمسی+ 9هلالی =309واحد مربوطه چیست ؟
در صورتیکه میدانیم دو گروه بودند یک گروه300سال شمسی را بیان داشتند وگروه دیگری که اصافه نمودند (9) نه
را که در اینجا سال به آن اضافه نشده است فقط 9 یک عدد اضافی است و قابل جمع هم با 300سال نمی باشد.
وبنابر این متوجه میشویم که در قران محمدی هر کجا از کلمه سال استفاده شده فقط به سالهای شمسی اطلاق می شود و بر این مبنا میبینیم شب قدر که هر سال میچرخید دیکر گردش نخواهد کرد وهمیشه در23ماه رمضان ثابت که
برابر است با اول مهر ماه قرار گرفته که شب و روزبا هم برابر خواهد بود.
همین ایه را که برای پسرم میخواندم دیدم فریاد زد پدر حضرت محمد چه نابغه ای بود 1388سال پیش قانون دوم
لاوازیه اصل بقا انرژی یا در حقیقت نسبیت انیشتن وبعد هم سئوال کرد بابا تو که این همه کتابهای فیزیک در کتاب
خانه داری و مطالعه میکنی میتوانی بکوئی من از نژاد چه کسی هستم ؟ پسر بچه 12 ساله!!
مراجعه به مقاله نظری بر رد تقویم قمری در همین سایت.
با تشکر م- مهدی

باسلام.
این قصه که حکایت انسان هایی است که نفوسشان با ایمان آرامش یافت و آن را بر دنیا و متاع آن ترجیح دادند و برای حفظ آن ـ آنگاه که زیستن میان مردم برایشان دشوار شد ـ در غاری پناه جستند؛ با اقوال متعدد و نقل های گوناگون در منابع قدیم و اسطوره ها آمده است. علامه ی طباطبایی بیش از ده مورد اختلاف در نقل این داستان در روایات بر شمرده است و سبب عمده در این اختلاف را علاوه بر دست بردها و خیانت ها یی که اجانب در این گونه روایات دارند، دو چیز می داند: اول آن که؛ این قصه از اموری بوده که اهل کتاب نسبت به آن تعصب و عنایت داشته اند و از خصوصیات این گونه داستان ها این است که برای هر جمعیتی متناسب با عقاید و آراﺀشان جلوه می کند و به همین جهت قصه صور مختلفی پیدا می کند. از روایات داستان هم بر می آید که قریش این قصه را از اهل کتاب شنیده و با آن رسول خدا را امتحان کرده اند. دوم آن که؛ دأب و روش کلام خدای متعال در نقل قصص، پرهیز از پرداختن به خرده ریزها و اکتفا بر مختارات و نکات برجسته و مهمی است که در ایفای غرض مؤثر است

در قرآن کریم بصورت بسیار اسرار آمیزی سه سوره بصورت متوالی در کنارهم قرار گرفته اند. اسرا، کهف و مریم. با مطالعه سطحی این سه سوره مبارکه در می یابیم که این آیات شریف حاوی اسرار عجیبی است: حکایت فساد دو گانه بنی اسرائیل و اضمحلال دوگانه آن، در سوره اسراء، بشارت از لبث (استقرار) ابدی مومنین در زمین، قصه اصحاب کهف و اقامت ۳۰۹ ساله آنان در غار کهف، ماجراهای میان حضرت موسی و جناب خضر ، داستان ذی القرنین و حکومت او بر سراسر گیتی در سوره کهف، وبالاخره مسائل مربوط به حضرت مریم و عیسی علیه السلام در سوره مبارکه مریم گفته آمده است. ازچیدمان این حوادث در کنار هم هر خواننده خردمندی به این نتیجه میرسد که خداوند در قالب این داستانهای گوناگون در پی پرده برداری از راز بزرگ دیگریست.
http://www.zohoor12.ir/?p=196

[سوره الكهف (۱۸): آيات ۲۵ تا ۲۷]
وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً (۲۵) قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً (۲۶) وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً (۲۷)
ترجمه:
آنها در غارشان سيصد سال به سر بردند و نه سال بر آن افزودند، بگو: خداوند داناتر است كه آنها چه مدت بسر بردند. علم غيب آسمانها و زمين، ويژه اوست. عجب خداى بينا و شنوايى است! جز او دوستى ندارند و هيچكس را در حكم شريك خود نمى‏سازد. از كتاب پروردگارت آنچه بر تو نازل شده است، بخوان. كلمات او را تغيير دهنده‏اى نيست و هرگز جز او پناهى نخواهى يافت.
قرائت:
ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ: كوفيان- بجز عاصم- «مائة» را اضافه به «سنين» و ديگران «مائة» را به تنوين خوانده‏اند.
بديهى است كه «سنين» تميز است براى «مائة» لكن اضافه «مائة» به «سنين» جايز نيست، زيرا بقول ابو الحسن «مائة سنين» به اضافه، در ميان عرب معمول نيست.
لكن در مورد ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ بصورت اضافه، در ميان برخى از عرب، معمول است.
ابو على مى‏گويد: اضافه اين عدد، هم بمفرد جايز است مثل «ثلاثمائة رجل» و هم به جمع، مثل:
فما زودوني غير سحق عمامة و خمس مئى منها قسى و زائف‏
يعنى: آنها جز عمامه‏اى كهنه و پانصد درهم كه برخى از آنها قلب و فاسد بود، براى من باقى نگذاشتند. (در اينجا «مئى» جمع «مائة» است) اگر «مائة» را بنصب، بخوانيم، درباره نصب «سنين» دو قول است: يكى اينكه بدل يا عطف بيان است. ديگر اينكه تميز است. مثل:
اذا عاش الفتى ماتين عاماً فقد ذهب اللذاذة و الفتاء
يعنى: هر گاه انسان دويست سال عمر كند، لذت زندگى و جوانى را از كف مى‏دهد. در اينجا «عاماً» تميز است.
ابن عامر و روح و زيد و سهل، «الا تشرك» به صيغه نهى و ديگران «لا يشرك» خوانده‏اند لكن قرائت دوم، از قرائت اول بهتر است، زيرا مرجع ضمير ذكر شده و قبلا ضماير سوم شخص بكار رفته است.
مقصود:
اكنون خداوند، در باره مدت خواب اصحاب كهف، مى‏فرمايد:
وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً: اصحاب كهف، از روزى كه قدم بداخل غار گذاشتند، تا وقتى كه خداوند آنها را بيدار و مردم را از حال ايشان آگاه كرد، سيصد و نه سال، در غار خوابيدند.
در اينجا براى «تسع» تميز نياورده، زيرا با ذكر «سنين» نيازى به تكرار آن نيست. مثل «عندى مائة درهم و خمس».
قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا: اگر اهل كتاب، در اينباره با تو بحث كردند، بگو:
خداوند بمدت درنگ ايشان در غار، داناتر است. علت اين است كه نصاراى نجران گفتند: ما سيصد سال را شناخته‏ايم، لكن از نه سال خبرى نداريم.
برخى گويند: يعنى خداوند بهتر ميداند كه آنها تا وقتى كه مردند، چقدر در غار ماندند.
از قتاده نقل شده است كه: جمله وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ... حكايت از قول يهود است، بدليل اينكه: بدنبال آن ميفرمايد: قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا بدينترتيب، مى‏فرمايد:
تنها خداوند عالم است كه آنها چقدر در غار خفته‏اند.
لكن اين قول ضعيف است، زيرا ظاهر آيه، نشان مى‏دهد كه خداوند در صدد خبر دادن از مدت خواب آنهاست، نه در صدد حكايت قول يهوديان. حمل آيه، بر حكايت، احتياج بدليلى قطعى دارد.
بديهى است كه منظور خداوند متعال، از اين آيه، استدلال است بر قدرت عجيب و شگفت‏انگيز خود و اين استدلال در صورتى صحيح است كه مدت خواب آنها معلوم باشد، بنا بر اين منظور از قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا بعد از بيان مدت خواب ايشان باطل كردن قول اهل كتاب است كه در اينباره، اختلاف كرده بودند پس منظور اين است: بگو اى محمد: خدا بمدت خواب ايشان داناتر است كه از آن خبر داده است. هر چه خداوند مى‏گويد، بپذيريد و گفتار اهل كتاب را ترك كنيد كه خداوند به اين موضوع، آگاه‏تر است.
لَهُ غَيْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ: غيب، چيزى است كه از قلمرو ادراك انسان خارج باشد. يعنى: هيچ چيز از خداوند پوشيده نيست كه ادراكش نكند، بنا بر اين خداوند هر چه را كه در آسمانها و زمين از قلمرو ادراك مردم، پوشيده است. مى‏داند.
أَبْصِرْ بِهِ وَ أَسْمِعْ: عجب خداى بينا و شنوايى است! او همه چيز را مى‏بيند و مى‏شنود و هيچ چيز از او پوشيده نيست. جمله تعجب، بخاطر تعظيم مقام ربوبى بكار رفته است.
در روايت است كه مردى يهودى از على (ع) در باره مدت درنگ اصحاب كهف، در غار سؤال كرد. على (ع) مطلبى را كه در قرآن كريم بود، برايش بيان كرد. و گفت: در كتاب ما سيصد سال آمده است. فرمود: آنچه در كتاب شماست، از روى سالهاى شمسى است و آنچه در كتاب ماست، از روى سالهاى قمرى است. «۲»
ما لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ: در آسمانها و زمين، هيچكس نيست كه عهده‏دار يارى آنها شود.
وَ لا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً: خداوند، احدى را در حكم شريك خود نمى‏سازد و كسى را نرسد كه بر خلاف حكم خداوند حكم كند.
برخى گويند: يعنى خداوند، احدى را در آنچه از غيب خبر مى‏دهد، شريك خود نمى‏سازد.
بنا بر قرائت ديگر يعنى: اى انسان، كسى را در حكم، شريك خداوند مساز.
وَ اتْلُ ما أُوحِيَ إِلَيْكَ مِنْ كِتابِ رَبِّكَ: چيزهايى كه خداوند در باره اصحاب كهف و جز ايشان، بر تو وحى كرده است، براى مردم بخوان، زيرا حق، در همين مطالب است.
برخى گويند: يعنى از قرآن پيروى كن و بدستورات آن رفتار كن.
لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِهِ: كسى نميتواند اخبار و دستورات خداوند را تغيير دهد و ديگرگون سازد. يعنى: لا مبدل لحكم كلماته.
وَ لَنْ تَجِدَ مِنْ دُونِهِ مُلْتَحَداً: مجاهد گويد: يعنى اگر از قرآن پيروى نكنى، پناهگاهى جز خدا نخواهى يافت.
ابن عباس گويد: يعنى جايگاه محكمى پيدا نخواهى كرد.
قتاده گويد: يعنى محل بازگشتى نخواهى يافت.
زجاج و ابو مسلم گويند: يعنى راه فرارى نمى‏يابى.
همه اين معانى، بيكديگر نزديكند و چندان تفاوتى ندارند.


ماه
با سلام.
سوره ال عمران آیه 78
عده ای از ایشان زبان را به کتاب می پیچانند تا گفتارشان را از کتاب حساب کنند در صورتیکه از کتاب نیست.
جناب دو آیه است خیلی ساده دو گروه بودند نه یک گروه یک گروه خدا میگوید ماندند در غار خویش سیصد
سال که بنا بر همان روایت جناب عالی 300 سال شمسی را بیان داشته اند و گروه دیکر 9 را اضافه کردند.
که اکر قرآن با بیان سال به عدد9 با مسئله بزرگتری مواجه می شدیم یعنی برای سال دو تا تعریف داشتیم.
واین برای خدا چه عرض کنم !!!!!!

وسئوال من از شما این بود سال شمسی + سال قمری (هلالی)= واحد آن چه می با شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عدد 309 یک عددی است برای دوستان عربی که سواد کافی نداشتند .یا در حقیت خدا را قبول نداشتند.
همانطور که قبلا بیان داشتم در قرآن محمدی کلمه سال فقط به سالهای خورشیدی اطلاق میشود.
وخیلی ساده تر برایت بگویم . محمد خورشید عالم بود نه قمر عالم هلالها را از بالا سر مسجدهایتان بر دارید.
والسلام . م-مهدی

محمدرضا مهدی;17655 نوشت:

ماه
با سلام.
سوره ال عمران آیه 78
عده ای از ایشان زبان را به کتاب می پیچانند تا گفتارشان را از کتاب حساب کنند در صورتیکه از کتاب نیست.
جناب دو آیه است خیلی ساده دو گروه بودند نه یک گروه یک گروه خدا میگوید ماندند در غار خویش سیصد
سال که بنا بر همان روایت جناب عالی 300 سال شمسی را بیان داشته اند و گروه دیکر 9 را اضافه کردند.
که اکر قرآن با بیان سال به عدد9 با مسئله بزرگتری مواجه می شدیم یعنی برای سال دو تا تعریف داشتیم.
واین برای خدا چه عرض کنم !!!!!!

وسئوال من از شما این بود سال شمسی + سال قمری (هلالی)= واحد آن چه می با شد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عدد 309 یک عددی است برای دوستان عربی که سواد کافی نداشتند .یا در حقیت خدا را قبول نداشتند.
همانطور که قبلا بیان داشتم در قرآن محمدی کلمه سال فقط به سالهای خورشیدی اطلاق میشود.
وخیلی ساده تر برایت بگویم . محمد خورشید عالم بود نه قمر عالم هلالها را از بالا سر مسجدهایتان بر دارید.
والسلام . م-مهدی


آن چه در پايان قابل بيان است، اين است که: اصل داستان اصحاب کهف بسيار عبرت آموز است،:Sham::Sham:
از اين روي قرآن شريف به اختلاف آن ها اشاره کرده است و به اختصار از آن گذشته است.:Sham:
[=simplified arabic]داستان از نظر غير مسلمانان
بيشتر روايات و سندهاى تاريخى برآنند كه قصه اصحاب كهف در دوران فترت ما بين عيسى و رسول خدا(صلى اللّه عليه و آله و سلم ) اتفاق افتاده است ، به دليل اينكه اگر قبل از عهد مسيح بود قطعا در انجيل مى آمد و اگر قبل از دوران موسى (عليه السلام ) بود در تورات مى آمد، و حال آنكه مى بينيم يهود آن را معتبر نمى دانند. هر چند در تعدادى از روايات دارد كه قريش آن را از يهود تلقى كرده و گرفته اند. و ليكن مى دانيم يهود آن را از نصارى گرفته چون نصارى به آن اهتمام زيادى داشته آنچه كه از نصارى حكايت شده قريب المضمون با روايتى است كه ثعلبى در عرائس از ابن عباس نقل كرده . چيزى كه هست روايات نصارى در امورى با روايات مسلمين اختلاف دارد:
اول اينكه مصادر سريانى داستان مى گويد: عدد اصحاب كهف هشت نفر بوده اند، و حال آنكه روايات مسلمين و مصادر يونانى و غربى داستان آنان را هفت نفر دانسته اند.
دوم اينكه داستان اصحاب كهف در روايات ايشان از سگ ايشان هيچ اسمى نبرده است .
سوم اينكه مدت مكث اصحاب كهف را در غار دويست سال و يا كمتر دانسته و حال آنكه معظم علماى اسلام آن را سيصد و نه سال يعنى همان رقمى كه از ظاهر قرآن برمى آيد دانسته اند. و علت اين اختلاف و تحديد مدت مكث آنان به دويست سال اين است كه گفته اند آن پادشاه جبار كه اين عده را مجبور به بت پرستى مى كرده و اينان از شر او فرار كرده اند اسمش ‍ دقيوس بوده كه در حدود سالهاى 249 - 251 م زندگى مى كرده ، و اين را هم مى دانيم كه اصحاب كهف به طورى كه گفته اند در سال 425 و يا سال 437 و يا 439 از خواب بيدار شده اند پس براى مدت لبث در كهف بيش از دويست سال يا كمتر باقى نمى ماند، و اولين كسى كه از مورخين ايشان اين مطالب را ذكر كرده به طورى كه گفته است جيمز ساروغى سريانى بوده كه متولد 451 م و متوفاى 521 م بوده و ديگران همه تاريخ خود را از او گرفته اند، و به زودى تتمه اى براى اين كلام از نظر خواننده خواهد گذشت .
http://www.helal.ir/helal/modules
[=simplified arabic]پس از آن روزگارى طولانى كه سيصد و نه سال باشد دو باره ايشان را سر جاى خودشان در غار زنده كرد تا بفهماند چگونه مى تواند از دشمنان محفوظشان بدارد، لاجرم همگى از خواب برخاسته به محضى كه چشمشان را باز كردند آفتاب را ديدند كه جايش تغيير كرده بود،
http://www.ghadeer.org/site/dowran/anbia/mizan1/miz00033.htm

بیان شبهه

اکثریت بر آنند که زمان این حادثه بعد از ظهور مسیحیت و شاید در اوایل آن بوده است که دین مسیح به تازگی در آن نواحی وارد شده، اما دین غالب بر آن ناحیه بت پرستی به طریق روم شرقی قبل از مسیحی شدن قسطیطین بوده است. تعدادی از مسیحیان شایسته از اهل ابسس نسبت به عبادت بت­ها مقاومت می­کردند. ایشان در زمان پادشاهی دقیانوس ـ حاکمی که در حدود سال 237 میلای و متعصب به کیش خود بود و به مسیحیت بغض شدید داشت ـ می­زیستند. او موحدان را به عذاب­های گوناگون تهدید می­کرد. از همین رو ایشان اتفاق کردند که به سمت کوهی در دو فرسخی شهر به نام "بنجلوس یا انجلیوس" روانه شوند. بعضی نقل­ها می­گوید که دقیانوس بین سال­های (249ـ251م) بوده و پادشاه نصرانی که موحدان در دوران او بیدار شدند؛ تیودوس دوم )408ـ450م( بوده است. با این حساب مدت مکث آنان در غار حدود 200 سال بوده و این با آنچه در قرآن آمده که : )ولبثوا فی کهفهم ثلاث مائة سنین وازدادوا تسعاً( )[4]"( ـ یعنی 309 سال ـ سازگار نیست!

http://www.hawzah.net/Hawzah/Magazines/MagAr

با سلام.
دوست عزیز بفرمائید قرآن محمدی اصلا تحریف شده !!!!!.؟؟؟؟؟؟؟؟
"حال آنكه معظم علماى اسلام آن را سيصد و نه سال يعنى همان رقمى كه از ظاهر قرآن برمى آيد دانسته اند

از ظاهرقرآن هم چنین چیزی بر نمی آید آقای عزیز. کلمه سال در قرآن محمدی فقط به سالهای شمسی اطلاق
میشود . آقای عزیز ممکن است از یک بچه دبستانی سئوال کنی تعریف سال را برایت بگوید. این افکار پوسیده عربی
در ایران ما جایگاهی ندارد.
البته همانطور که فرمودید داستان اصحاب کهف بسیار آموزنده است مخصوصا" برا ی مشرکان!
با تشکر:م- مهدی

بسمه تعالی
با سلام به دوستان جویای حقیقت

خدای متعال در سوره کهف می فرماید:" وَ لَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً" یعنی آنها در غارشان سيصد سال درنگ كردند، و نه سال (نيز) بر آن افزودند.
علامه طباطبایی ذیل این آیه شریفه می فرماید: با اينكه در جمله مورد بحث خدای متعال عدد مذكور را معلوم كرده و سپس فرموده:" قُلِ اللَّهُ أَعْلَمُ بِما لَبِثُوا" و در جاى ديگر فرموده:" قُلْ رَبِّي أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ- بگو پروردگار من داناتر به عده آنان است" اين خود اشاره به اين است كه عدد مذكور صحيح است.
اما در مورد سال ایشان نقل می کند: اضافه كردن نه سال به سيصد سال چنين اشاره مى‏كند كه اصحاب كهف سيصد سال شمسى در غار بوده‏اند چون تفاوت سيصد سال شمسى با قمرى تقريبا همين مقدارها مى‏شود، و ديگر جا ندارد كه كسى شك كند در اينكه مراد از" سنين" در آيه شريفه سالهاى قمرى است. براى اينكه سال در عرف قرآن به قمرى حساب مى‏شود كه از ماههاى هلالى تركيب مى‏يابد و در شريعت اسلامى هم همين معتبر است.
و در تفسير كبير به خاطر اينكه اين دو عدد به طور تحقيق با هم منطبق نمى‏شود با شدت هر چه تمامتر به اين حرف حمله كرده، و در باره روايتى هم كه از على (ع) در اين موضوع نقل شده مناقشه كرده است، با اينكه فرق ميان دو عدد يعنى سيصد سال شمسى و سيصد و نه سال قمرى از سه ماه كمتر است، و در مواردى كه عددى را به طور تقريب مى‏آورند اين مقدار از تقريب را جائز مى‏شمارند. و بدون هيچ حرفى در كلام خود ما هم معمول است.
با تشکر:Gol:

موضوع قفل شده است