جمع بندی تفاوت عرفان و تصوف و فرق عارف و صوفی در چیست؟

تب‌های اولیه

9 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
تفاوت عرفان و تصوف و فرق عارف و صوفی در چیست؟

با سلام. سؤال من این است که «تفاوت عرفان و تصوف و فرق عارف و صوفی در چیست؟»

البته یک تاپیک قدیمی با عنوان مشابه در این انجمن ایجاد شده است که پاسخ به سؤال داده نشده و بحث به سوی نقد صوفیه سیر نموده است.

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: جناب استاد

بسمه تعالی

با توجه به اینکه این سوال قبلا مطرح شده است،بهتر دیدم که پاسخ علمی تری به این سوال داده شود:

تعریف صوفی و تصوف

در باب تعریف صوفی و تصوف تعاریف مختلفی ارائه شده است برخی از بزرگان تصوف، از جمله قشیری وابوحفص سهروردی اقوال مختلف در این زمینه را بیان کرده ومتذکر شدند که هرکسی بنا به شرایط وحالتی که داشته، تعریفی از تصوف و صوفی ارائه داده وجمع آوری وبیان همه آنها امکان پذیر نیست. عبارت سهروردی دراین زمینه چنین است: «اقوال المشایخ فی ماهیة التصوف، تزید علی الف قول، فان الالفاظ وان اختلفت متقاربة المعنی». بیانات بزرگان درمعنی تصوف افزون بر هزار قول است که نوشتن آن دشوار باشد، اما این اختلاف در لفظ است نه معنا. (سهروردی، عوارف المعارف، ص: 24). برای نمونه به برخی از این تعاریف اشاره می کنیم:
صوفی: «پیرو طریقه تصوف، پشمینه پوش». (دهخدا، لغت نامه، ج9، ص: 13305).
«صوفی را از آن جهت صوفی گویند که اسرار آنها صاف و آثارشان پاک است. از این جهت است که گویند صوفی کسی است که دل خود را با خدا صاف کرده باشد و یا صوفی کسی است که معاملت او با خدا صاف باشد». (سجادی، فرهنگ تعبیرات عرفانی، ص310).
«صوفی آن باشد که دایم سعی کند در تزکیه نفس وتصفیه دل و تجلیه روح». (سهروردی، عوارف المعارف، ص: 24).
صوفی کسی است که در خود فانی وباقی به خدای تعالی است، از طبایع رها و به حقیقت حقایق متصل است. (تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج1، ص: 840-839).
صوفی آن است که: «آنچ درسر داری بنهی و آنچ درکف داری بدهی واز آنچ بر تو آید نجهی». (محمد بن منور، اسرارالتوحید، ص: 285).
صوفی آن است که «آنچ کند پسند حق کند تا هرچه حق کند او بپسندد». (همان، ص: 290).
«ابوتراب نخشبی گوید صوفی را هیچیز تیره نکند وهمه تیرگیها بوی صافی شود». (همان، ص: 473).
امام ابوسهل صعلوکی گوید: صوفی اعراض کردن از اعتراض است. (همان، ص475).
شبلی گوید: «صوفی نبیند در دنیا باخدا غیر از خدا را». و«صوفی ازخلق بریده و به حق پیوسته است وصوفیان کودکانی در دامن حق هستند». (سجادی، فرهنگ تعبیرات عرفانی، ص: 310).
جنید گوید: «صوفیان یک خانواده اند که بیگانه درآن راه ندارد» و «صوفی همچون زمین است که هر چه زشتی و پلیدی است برآن روان است و چیزی جز زیبایی از آن نمی روید» و«صوفی چون زمینی است که پاک و ناپاک برآن گام می زنند و چون ابر است که بر هر چیزی سایه می افکند و چون قطره است که هر چیزی را سیراب می سازد». (همان).
سهل بن عبدالله گوید: «صوفی کسی است که خونش را هدر و دارائیش را مباح بیند». ( رساله قشیریه، ص: 127).
ثوری گوید: «صفت صوفی آرامش است در نداری و بخشش است درداشتن».
ابو حمزه بغدادی گوید: «علامت صوفی صادق آنست که پس ازتوانگری درویش شود وپس ازآنک عزیز بود خوار شود وپس از آنک مشهور بود پوشیده گردد وعلامت صوفی کاذب آنست که توانگر گردد پس از درویشی وعزیز گردد پس از خواری و معروف گردد پس از آنک مجهول بود». ( همان، ص: 469).
رویم بغدادی گوید: «صوفی بنا کرده اند بر سه خصلت فقروافتقار و عادت کردن ببذل وایثار و بترک تعرض و اختیار بگفتن». (همان، ص: 470).
به طور کلی صوفیه خود را از آن دسته از مسلمانان دانسته اند که ندای خداوند را برای درک حضورش هم در عالم و هم در نفس جدی می گیرند. آنان باطن گروی را بر ظاهر گروی، رشد معنوی را بر شریعت پرستی وتزکیه نفس را بر تعاملات اجتماعی ترجیح می دهند. در بحث خداشناسی، صوفیه بیش از آنچه که ازغضب، قهر و جلال خداوند صحبت کنند، از رحمت، لطف وجمال او سخن می گویند. (ویلیام چیتیک، ص: 53-52).
نظر ابن عربی در مورد صوفیان جالب و قابل تأمل است. وی صوفی را امانت حق تعالی می داند؛ چرا که خداوند از میان تمام مخلوقات، انسان را خلیفه خود قرار داد و او امین بر خلق خدا است، اگراین امانت را به درستی انجام دهد، صوفی است و در غیر این صورت ظلوم و جهول است. (ابن عربی، فتوحات مکیه، ج2، ص: 266، با تخلیص).
ابن عربی صوفیان را دارای مکارم اخلاق می داند که خود را مالک و منتسب به چیزی نمی دانند و به جز خدا به چیزی تکیه و امید ندارند وآنها دارای خرق عادت اند تا از این طریق در موقع ضرورت، برای صحت و درستی ادعایشان دلیل بیاورند. برخی از آنها که چنین می کردند این کار برایشان امری عادی شده بود، به گونه ای که بر روی آب و هوا راه می رفتند، همانطور که ما بر روی زمین راه می رویم. وی در احوال صوفی که خود را مقرب در گاه الهی می داند، می گوید:
فلاتتعب ولاتتعب*** و کن کالحول القلب
اذا ما لم تکن هذا*** فلم تعثر علی المطلب
مفهوم آن، چنین است که: نه خود را ناراحت کن و نه دیگری را. و مانند کسی باش که در حال دگرگونی و تغییر است واگر اینچنین نباشی، حقیقت را نمی یابی و به مقصد نخواهی رسید.

ابن عربی در این دو بیت دگرگونی احوال صوفی را بیان می کند بدین صورت که صوفی همواره خدا را ناظربرخود بداند تا خود دیگران را مورد عذاب قرار ندهد. وی معتقد است که در تحول و دگرگونی باید هر لحظه بهتر از لحظه قبل بود و سرانجام باید در این حالات، خود را به خداوند بزرگ سپرد تا به درجات عالیه عرفان رسید. (سعیدی، گل بابا، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص: 472).

در کتب لغت تصوف به دو معنای لغوی واصطلاحی تعریف شده است. معنای لغوی آن عبارت است از: «پشمینه پوشیدن ومأخوذ از صوف است» وهمچنین «به مذهب صوفیه در آمدن مرد. خوی صوفیه گرفتن». ومعنای اصطلاحی آن عبارت است از: «از خواهش نفسانی پاک شدن و اشیاء عالم را مظهر حق دانستن». به عبارت دیگر« نام مذهب طایفه ای از اهل حقیقت که از خواهش های نفسانی پاک شده و اشیای عالم را مظهر حق می دانند و گویند درزمان سابق این طایفه صوف میپرستیدند لهذا کلمه تصوف را بر افعال و اعمال آنان اطلاق نموده اند». (دهخدا، لغت نامه، ج4، ص: 59) و (سعیدی، گل بابا، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص: 164).
«التصوف هو الخلق من زاد علیک بالخلق زاد علیک بالتصوف»؛ یعنی« تصوف نکو خویی است هر که از تو نکوخوی تر باشد در تصوف از تو بیش است. و خوی نیکو را پرهیز از روی گردانی، یعنی رو نمودن به همدلی وهمراهی گفته اند». ( محمد بن منور، اسرارالتوحید، ص: 257).
«تصوف دو چیز است: یکسو نگریستن و یکسان زیستن». (همان، ص: 285).
«التصوف اسم واقع فاذا تم فهو الله». یعنی تصوف «درویش نامی است واقع، چون تمام شد و به غایت رسید، آنجا خود جزاز خدای چیزی نماند». (همان، ص: 286).
تصوف: «در لغت صوف پوشیدن است واین اثر زهد وترک دنیاست، ودراصطلاح اهل عرفان پاکیزه کردن دل از ماسوی الله... و دور بودن از منهیات ومواظبت نمودن به فرموده رسول خدا(ص) واین جماعت متصوفه محقند؛ وبعضی متصوفه مبطلند که خود را صوفیه شمارند وبه حقیقت صوفیه نیستند. و اینها چند فرقه اند... ». (تهانوی، کشف اصطلاحات الفنون، ج1، ص: 841).
«جریری را پرسیدند از تصوف گفت نیکوخوئی اختیار کردن واز خوی بد پرهیزیدن» «تصوف مراقبت از احوال شریفه و داشتن ادب است». (قشیری، رساله قشیریه، ص: 469).
عمروبن عثمان مکی: «تصوف یعنی اینکه بنده در هر زمانی بگونه ای باشد که شایسته و سزاوار وی در آن زمان است». (رساله قشیریه، ص: 127).
ابو یعقوب مزابلی: «تصوف حالتی است که درآن، نشانه های انسی بودن آدمی ناپدید می شود». (ابونصر سراج، اللمع، ص: 25).
«جنید را پرسیدند از تصوف گفت آنست که مرده گرداند ترا از تو و بخود زنده گرداند». و«آنک با خدای باشی بی علاقتی» و «تصوف جنگی بود که اندرو هیچ صلح نه». (رساله قشیریه، ص: 470).
«معروف کرخی گوید: تصوف فرا گر فتن کارهاست بحقیقت و نومید بودن ازآنچه اندردست مردمان است». (همان).
«حسین منصور را پرسیدند از تصوف گفت ذات او وحدانیست نه کس او را فرا پذیرد ونه او کس را». (همان، ص: 469).
«شبلی گوید تصوف نشستن است با خدای عز وجل و ترا هیچ اندوه نه» و «تصوف برقی سوزنده است» و«تصوف مصونیت از دیدن هستی مادی است». (همان، ص: 472).
«ذوالنون را پرسیدند ازتصوف گفت قومی باشند، خدایرا بر همه چیزها برگزیده وخدای ایشانرا برگزیند بر همه چیزی». (همان، ص: 473).
سمنون را پرسیدند از تصوف گفت آنست که هیچیز ملک تو نباشد وتو ملک هیچیز نباشی». (همان، ص: 470).
«ابوالقاسم دمشقی گوید: ازابوبکر کتانی پرسیدم که علم تصوف چیست؟ گفت کمینه آن است که تو درنیاوی». (سلمی، طبقات الصوفیه، ص: 370).
«تصوف محافظت اوقات است، آن که بنده جز به حد خویش ننگرد وجز با خداوند خویش نایستد وجز با وقت خویش قرین نباشد». (کلابادی، خلاصه شرح تصوف، ص: 268).
«ابوعلی رودباری گوید تصوف آنست که آستانه دوست بالین کند وهرچند که برانند نرود». (رساله قشیریه، ص: 472).
دانش تصوف از علوم شرعی جدید دراسلام است. وطریقه این گروه همواره در نزد امتهای گذشته و بزرگان صحابه و تابعان وآنانکه پس از ایشان بوده اند، شیوه هدایت حق شمرده می شده است واصل آن ملازم شدن و روی آوردن به عبادت وجز توجه به خدای تعالی از همه بریدن وروی گرداندن از هرچه عموم بدان روی می آوردند مانند: لذت وجاه. ودوری از خلق و پناه بردن به کنج خلوت برای عبادت است. (ابن خلدون، مقدمه، ج2، ص: 968).
تصوف را می توان درمفهوم کلی و گسترده تر، باطنی کردن یا درون گرایی وتشدید ایمان و عمل اسلامی توصیف کرد. (ویلیام چیتیک، ص: 52).

از نظر ابن عربی تصوف عبارت است از تخلق به اخلاق الهی که نتیجه تقوی است، به گونه ای که شخص زمانی آن را در می یابد که به آیینه قلبش که از زنگار بیگانگان پاک شده، تکیه کند وتمام حجاب ها و موانع را بردارد. (ابن عربی، تدبیرات الهیه، ص: 41، باتخلیص). وی معتقد است که شرط متصف شدن به تصوف حکیم بودن است؛ چرا که حکمت متضمن اخلاق است. و همچنین به معرفت و شناخت کامل و عقل راجح وحضور قوی در نفس، نیازمند است؛ برای اینکه خواهش های نفس براو حاکم نشود و قرآن راپیشوا و الگوی خود قرار دهد وهمواره در آن نظر وتدبر کرده تا امرتصوف بر او آسان شود و دراستنباط احکام از ملاک و میزان حق خارج نشود و بر اساس میل خود عمل ننماید؛ زیرا که نتیجه آن خسران ابدی و ازلی است. بنابراین تصوف عبارت است ازتخلق به اخلاق خداوند و آن کس که به این مقام رسد به علم تصرف در موجودات دست یابد واین همان انسان کامل و معصومی است که هرگز خطا نمی کند و نخواهد کرد. (ابن عربی، فتوحات مکیه، ج2، ص: 266با تلخیص). برخی نیزتصوف را بر اساس حروف آن تعریف کرده اند به این صورت که، تصوف عبارت است از چهار حرف وهر یک از حروف اشاره به مقامی دارد: «تا» توبه از ناشایست و «صاد» صدق درطلب و «واو» ورع درشبهات و«فا» فناء در توحید. (اصطلاحات تصوف گوهرین، ص: 101).

نتیجه اینکه برای تصوف وصوفی تعریف جامع ومانعی وجود ندارد وفاقد یک ضابطه کلی است؛ چرا که هرصوفی از یک زاویه خاص وبا توجه به حالات و شرایط درونی اش، تصوف را تعریف کرده است. نیکلسون مستشرق انگلیسی که تحقیقات وتألیفات بسیاری در تصوف اسلامی دارد، دراین باره می گوید: «اگر چه تعریفات بی شماری که از تصوف در کتابهای فارسی و عربی شده از لحاظ تاریخی جالب توجه است. اما در حقیقت مهمترین فایده این تعریفات این است که نشان می دهد: تصوف غیر قابل تعریف است». وی براین باوراست که تعریف هر کس از تصوف بر مبنای احساس خود است نه واقعیت تصوف. و این همچون داستان فیلی است که مولوی در مثنوی آورده، مبنی بر اینکه در تاریکی هر کسی یک نوع تعریف و برداشتی ازآن فیل داشت. (نیکلسون، عرفای اسلام، ص: 51-49).

چنانچه ملاحظه می شود تعاریف متنوع از صوفی و تصوف ارائه شده است، لذا اگر بگوییم به عدد صوفیان، تعریف از تصوف وصوفی می توان یافت، گزاف نگفته ایم؛ چرا که هر یک از صوفیان طریقه و روشی داشته اند و بر اساس آن تصوف را تعریف کرده اند. اما با وجود الفاظ و تعابیر مختلف، معنا و مفهوم آنها یکی است و تمام تعاریف بیانگر یک اصل است و آن اینکه انسان تا جایی که می تواند همه خصلت های نیک را در خود پرورش دهد وتمام صفات زشت و نکوهیده را از خود دور سازد. همه ادیان و مکاتب فلسفی کوشیده اند تا انسان، این حیوان دو پا را از چهارپایی و احوال چهار پایان دور سازند و معتقدند که این امر زمانی امکان پذیر است که خصلت های بد انسان از بین برود وبه جای آن خصلت های خوب و پسندیده جایگزین شود. بنابراین اصل تصوف بر مبنای تزکیه و تهذیب نفس است؛ چنانچه بسیاری از بزرگان نیز درتعریف تصوف به این امر اشاره کرده اند، بدین ترتیب که: تصوف روشی عملی است که با اکسیر عشق وجود انسان را از پستی و رذالت به قله منیع می کشاند و ماهیت او را دگرگون می سازد. حافظ نیز این مطلب را اینگونه بیان می کند:
دست از مس وجود چون مردان ره بشوی*** تا کیمیا ی عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت زمرتبه خویش دور کرد*** آنگه رسی به خویش که بی خواب وخورشوی
(دیوان حافظ، غزل487).

علاوه بر این، تعریف بسیاری از مشایخ صوفیه نیزمتضمن این معنا است، ازجمله تعریف ابوسعید ابوالخیر از تصوف و صوفی. وی تصوف را یکسو نگریستن و یکسان دیدن دانسته است؛ این امر زمانی محقق می شود که انسان بتواند اخلاق زشت و ناپسند را از ذات خود دور سازد و صفات نیک و پسندیده را کسب کند. به عبارت دیگر، انسان باید ما ومنی ها را در خود بکشد و از خود فانی شود، دراین صورت فقط خدا را درنظر داشته وهمه چیز را، حتی بدیها را نیز مانند خوبیها می بیند. صوفی آن است که «آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و از آنچه بر تو آید نجهی». این تعریف ابوسعید از صوفی نیز دال بر این معنا است که انسان برای صوفی شدن باید رذایل اخلاقی را از وجودش پاک سازد.

محققان این تعریف را اینگونه تبیین کرده اند که: «آنچه در سر داری بنهی»؛ یعنی آنچه در سر است، کبر و نخوت و غرور و خودبینی است که تا انسان آنها را از بین نبرد واز سر بیرون ننهد از مقام انسانیت به دور است؛ به عبارت دیگر با مردم و خلق خدا همدم ویکرنگ نیست و خود را از یک جنس و مردم را از جنس دیگر می داند. و« آنچه در کف داری بدهی»؛ یعنی آنچه از مال و ثروت وجاه دنیا در دست داری، ببخشی؛ چرا که اگر انسان بخشندگی و ایثارنداشته باشد، مانند زور گویان و متجاوزان همه دنیا را برای خود می خواهد و برای رسیدن به خواسته های خود مردم را به اسارت می گیرد. بنابراین یکی از بزرگترین موانع قهر و قتل نفس، بخشش است؛ چرا که مال دنیا و ثروت زیاد موجب تباهی دل و فساد روح می شود. لذا صوفی واقعی کسی است که هر چه دارد با نیازمندان بخورد. و« آنچه بر توآید نجهی»؛ بدین معنا است که در برابر سختی ها ومشکلات ایستادگی کنی و زود از میدان بیرون نروی. و همچنین در برابر سخنان ناسنجیده و ناسزای مردم پیرامون خود، صبر و شکیبایی نشان دهی و زود عصبانی نشوی؛ زیرا که برخی از افراد در برابرسخنان درشت و ناسزا چنان از کوره در می روند که به یک حیوان وحشی مبدل می شوند، در صورتیکه این صفت شایسته مقام انسانیت نیست. اما چنانچه ملاحظه می شود، علت جنگ و جدال و کشتار مردم بی پناه در دنیای معاصرنیز جز وحشی گری و نفس پرستی نمی باشد. (حلبی، علی اصغر، مبانی عرفان و احوال عارفان، ص: 33-28).

بنابراین هر کس خود رابرتر از دیگران ببیند و اعتراض و انتقاد کسی را تحمل نکند از جرگه وارستگان بیرون است. صوفیان این نوع افراد را به کودکانی تشبیه می کنند که همیشه با خود بازی می کنند وخود را امیر می پندارند و با همسالان خود انس نمی گیرند. لذا در تصوف خود بینی و خود پسندی نیست؛ زیرا که هر کس که صوفی است باید به همه چیزحتی سختی ها و ناملایمات عشق بورزد و آنها را جزو خود بداند. به طور کلی صوفی واقعی کسی است که همواره می کوشد تا نفس خود را از آلودگی های درونی برهاند تا از این طریق بتواند از خود وصفات ناپسندش فانی شود و به بقای در خداوند برسد.

تعریف عرفان و عارف

عرفای اولیه در تعریف عرفان جنبه های مختلفی را در نظر داشتند، برخی درتعریف عرفان به مسائل آن از قبیل خوف، توحید، فنا، عشق و محبت، اخلاص و... توجه بودند؛ بدین صورت که اگر یک زمان مسئله اساسی عرفان عشق و محبت بوده است، تعریف عرفان نیز برآن اساس بوده است. علاوه بر این شرایط زمانی و موقعیت خاص مخاطبان نیز در تعریف عرفان تأثیربسزاداشته است؛ مثلا در برابر ظالمان به مذمت ظلم و ستم، در برابرجاه طلبان به مذمت جاه و در برابرثروت اندوزی به مذمت مال تأکید کرده اند.

در مواردی نیز عرفا براساس مقام و موقعیت معرفتی و سلوکی خود از عرفان سخن گفته اند. و مقاماتی چون رضا، توکل، توبه، ورع و... رادر شناساندن عرفان مورد توجه قرار داده اند. بنابراین تعریف عرفا از عرفان متنوع و گوناگون است. علاوه بر این در دوره های اولیه عرفان، اصطلاحا فنی و عنوان های رسمی رایج و متداول نبود، اما بعدها درمراحل مختلف سیر تکاملی عرفان، تعاریفی با عناوین اساسی و مطابق با تعالیم عرفانی انتظام یافت. برای نمونه می توان به تعریف داودبن محمود قیصری از عرفای بنام و شاگرد ملاعبدالرزاق کاشانی اشاره کرد. وی در رسله توحید و نبوت و ولایت می گوید: «عرفان عبارت است از علم به حضرت حق سبحان از حیث اسماء و صفات و مظاهرش وعلم به احوال مبدأ و معاد و به حقایق عالم و چگونگی بازگشت آن حقایق به حقیقت واحدی که همان ذات احدی حق تعالی است و معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رها ساختن نفس ازتنگناهای قید وبند جزئیات و پیوستن به مبدأ خویش و اتصاف وی به لغت اطلاق و کلیت». (یثربی، عرفان نظری، ص: 28-25). بنابراین تعریف، محور اساسی در علم عرفان و معرفت، علم به خداوند متعال از حیث اسماء و صفات است. اگر بخواهیم عرفان را ریشه یابی کنیم، عرفان از عرف به معنای شناختن، باز شناختن و دانستن بعد از نادانی است. بنابراین وجه تسمیه عرفان از صراحت برخوردار است برخلاف وجه تسمیه واژه صوفی که اختلاف نظر وجود داشت.

«عرفان دراصطلاح یعنی خداشناسی و شناخت حضرت حق تعالی». (سعیدی، گل بابا، اصطلاحات ابن عرفانی، ص: 528). درکتاب لغت، عرفان علمی از علوم الهی معرفی شده است: «نام علمی است ازعلوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسماء وصفات اوست. و بالجمله راه وروشی که اهل الله برای شناسائی حق انتخاب کرده اند عرفان مینامند». (دهخدا، لغت نامه، ج10، ص: 13592).

شناسایی حق به دو طریق امکان پذیر است؛ یکی از طریق استدلال از اثر به مؤثر که مخصوص علماء و حکماء است. و دیگر از طریق تصفیه باطن و کشف و شهود که مخصوص انبیاء، اولیاء و عرفا است. عرفا معتقدند که برای رسیدن به حق و حقیقت باید مراحلی را طی کرد تا نفس بتواند از این طریق بر طبق استعداد خود آگاهی حاصل کند و تفاوت آنها با حکما دراین است که مبنای کار آنها براساس کشف و شهود است نه استدلال عقلی. در واقع عرفان معرفتی است مبتنی بر حالتی روحانی و توصیف ناپذیر که در آن حالت برای انسان این احساس به وجود می آید که ارتباطی مستقیم و بی واسطه باحق تعالی یافته است، البته این احساس حالتی روحانی ومعنوی است، که قابل تعریف و توصیف نمی باشد؛ چرا که عارف ذات حق را نه با دلیل و استدلال، بلکه با ذوق و وجدان درک می نماید. لذا در چنین حالتی، عارف دارای حالی است که نمی تواند آن را بیان کند. پس کسی که بخواهد آن حالت را دریابد، باید به عرفان گراید و عارف شود. (زرین کوب، ارزش میراث صوفیه، ص: 10).

تعریف راسل ازعرفان نیزاین گونه است که: هرگاه احساسمان نسبت به عقایدمان شدید وعمیق شود، به آن عرفان گویند. (استیس، عرفان و فلسفه، ص: 3-1). به طور کلی می توان گفت که عرفان دارای دومفهوم عام و خاص است:
1- مفهوم عام: «وقوف به دقایق و رموز چیزی است مقابل علم سطحی و قشری».
2- مفهوم خاص: «یافتن حقایق اشیاء بطریق کشف و شهود». (دهخدا، لغت نامه، ج10، ص: 13592).
عارف: با توجه به تعریف عرفان، عارف کسی است که خدارا به اسماء و صفات بشناسد وحقایق ورموز اشیاء را از طریق کشف و شهود دریابد.
عارف درلغت به دانا، شناسنده و واقف به دقایق و رموز معنا شده است. و در اصطلاح کسی است که حضرت حق او را به مرتبه شهود ذات واسماء و صفات خود رسانیده است. و این مقام نه از طریق علم ومعرفت، بلکه از طریق حال و مکاشفه براو ظاهر گشته است. (کاشانی، مصباح الهدایه، ص: 506).
در مورد معنای اصطلاحی عارف نیز تعابیر وتعاریف مختلف و گوناگونی ارائه شده است، برخی از این تعاریف عبارتند از:
«عارف کسی است که از وجود مجازی خود محو و فانی گشته باشد». (سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص: 566).
«عارف کسی است که مراتب تزکیه و تصفیه نفس را طی کرده و اسرارحقیقت را دریافته باشد». (همان).
«عارف کسی است که عبادت حق را از آن جهت انجام می دهد که او رامستحق عبادت می داند نه از جهت امید ثواب و خوف عقاب. در مقابل اهل معامله که عبادات حق را جهت ثواب اخروی انجام می دهد». (معصوم علیشاه، طرائق الحقایق، ص: 334).
«عارف صاحب نظری است که خدای بزرگ او را به ذات و صفات و اسماء و افعال خود بینا گرداند و معرفت او از دیده بود، چنانچه گفته اند: عارف از دیده گوید و عاقل از شنیده». (اصطلاحات کاشانی، ص: 106).
«ازبایزید علامت عارف را پرسیدند، گفت: او کسی است که از ذکر حق سستی نمی کند و ازحق کوتاهی نمی نماید و به غیر او انس نمی گیرد». (طبقات الصوفیه سلمی، ص: 64).
از نظرابوتراب نخشبی عارف کسی است که چیزی او را مکدر نگرداند. (سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص: 566).
شبستری عارف را کسی می داند که از هستی خود محو وفانی شده باشد. ودرجای دیگر با همین مضمون عارف حقیقی را انسان کامل می داند که از هستی خود محو فانی شده باشد. (گلشن راز، صص: 340، 64، 59).
سلمی نیزعارف را کسی می داند که فنای در حق یافته و هنوز به مقام بقاء بالله نرسیده و از مقام تقید به مقام اطلاق سیر نموده باشد. وی معروف را حق مطلق می داند که مبدأ ومعاد همه چیز است. (سلمی، طبقات الصوفیه، ص: 506).

اوحدی عارف را اینگونه تعریف کرده است: عارفان که جام حق نوشیده اند رازها دانسته و پوشیده اند و بالاخره از نظر ابن عربی عارف کسی است که خداوند خود را براو بنمایاند وحالاتی برای او ظاهر گردد که معرف حال اوست. وی معتقد است که حیرت، افتقار(فقرونیازمندی) وپیوستگی و اتصال به حق تعالی برترین درجات و مقاماتی است که عارف طی می کند. نخستین حیرت وی در برابر نعمت های الهی است که شکر وسپاس خود را سزاوار نعمت های خداوند نمی داند. وآخرین حیرت مربوط به جایگاه توحید است که عارف در برابر عظمت قدرت وشکوه و جلال حق متحیر و سرگردان است ودرک وفهمش از آن قاصر و ناچیز است. و نهایت کار عارف، اتصال به خداوند است به طوریکه خدا و افعالش را بدون هیچ واسطه و شاهدی نظاره می کند. (سعیدی، گل بابا، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص: 508).

اهل طریقت با استناد به آیات قرآن کریم بهره عارف را دربهشت، سه چیز می دانند: 1- سماع: «فهم فی روضه یحبرون»؛ ( در باغی از بهشت شاد و مسرور خواهند بود ). (روم/15). 2- شراب: «و سقیهم ربهم شرابا طهورا». ( و پروردگارشان شرابی پاک و گوارا به آنها بنوشاند ). (انسان/21). 3- دیدار: «وجوه یومئذ ناضره. الی ربها ناظره»؛ (آن روز رخسارهایی از شادی برافروخته و نورانی است و به پروردگارش می نگرد ). (قیامه/23-22). سماع را بهره گوش وبرای واجدان، شراب را بهره لب وبرای عاشقان و دیداررا بهره چشم وبرای محبان دانسته اند. (میبدی، کشف الاسرار، ج1، ص: 311). با توجه به این مطلب می توان نتیجه گرفت که درجات و مقامات عارفان متفاوت بوده وهریک را می توان بر اساس آن مرتبه و مقام تعریف کرد. بنابراین با تعاریف متنوع و متعددی ازعرفان وعارف روبرو خواهیم شد.

نتیجه گیری:
با دقت در مطالب ارائه شده مشخص می شود که تشابهاتی بین عارف و صوفی وجود دارد و در واقع صوفی در عمل همان عارف بوده و هدفشان یکی می باشد،البته این مطلب برای همه صوفیان نیز صدق نمی کند،زیرا در هر زمانی ریاکاریانی بوده اند که اساس کارشان تزویر خلق بوده است.اما بعده ها مشرب صوفیه به بیراهه رفت و سر از آداب خلاف سنت و تفسیرهای به رأی از کلام خدا و معصومین علیهم السلام درآورد. آنچه که امروزه در عنوان صوفی معرفی می شود ایرادات اساسی داشته و به یقین از راه حق و حقیقت به دور است.

با سلام.

سؤال بنده بیشتر پیرامون تفاوت همین تصوف دگرگون شده ی امروزی و درویشگری با عرفان اسلامی است. لطفاً در این مورد توضیح دهید.

بسمه تعالی

حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند : « العارفُ مَن عَرَفَ نفسَه فَأعتَقَها و نَزَّهَها عَن کُلِّ ما یبعدها »

(عیون الحکم و المواعظ/ص53)


«عارف کسی است که نفسش را شناخت و آن را آزاد کرد و از هرچه او را از خدا دور می کند پاکش کرد »
به قول شاعر :
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
پیامبر اکرم (صل الله علیه و آله) فرمودند : « من عَرَفَ نفسَه و فقد عَرَفَ ربَّه »
(عیون الحکم /ص452)


این تعریف دینی است که برای عرفان چهارچوب ارائه می دهد؛ درحالیکه راه و روش تصوف امروزی فرق می کند.نگاه به روایات و آیات نشان می دهد که مهم ترین راه در مسیر عرفان ، معرفت نفس است. در تصوف، اول عمل است و معمولا بدون علم؛ یعنی فورا به یک صوفی ذکر یا دستور عملی می دهند و او را تا آخر عمر به همین شکل سیر می دهند اما در عرفان شیعی، قدم اول معرفت نفس است یعنی اول علم و بعد عمل.
ابوعلی سینا در اینباره می گوید :عارف حق را (خدا را ) می خواهد؛ نه برای چیزی غیر حق، و هیچ چیزی را بر معرفت حق ترجیح نمی دهد و عبادتش تنها به جهت این است که او شایسته عبادت است.
(الاشارات/باب مقامات العارفین)


حضرت آیت الله حائری شیرازی در تفاوت عرفان و تصوف می فرمایند : تصوف، یعنی حالات بدون رعایت حدود الهی و خالی از جان، اما عرفان حال را کنترل می کند و فرد نباید بنده حال باشد بلکه باید بنده تکلیف و چهارچوب باشد. اگر کار و حالات در دستور و چهارچوب های شرعی باشد، می شود عرفان و اگر خودرأی و هرچه حال اقتضا کرد باشد، می شود درویشی.
عجیب ترین نکتهاین است که : صوفیان امروزی سعی دارند کسانی را عارف و از اولیای خدا معرفی کنند که حتی ولایت اهل بیت (علیهم السلام) را نیز قبول ندارند. در حالی که شرط کمال انسانی و معرفت نفس، قبول و اقرار به ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است. عبادت بی علی و آل علی (علیهم السلام) عبادت بی روح است.
اصالت احکام دین و وسیله دستیابی به حکمت عبادات، به اهل بیت (علیهم السلام) بستگی دارد؛ چنانکه امام رضا (علیه السلام) می فرمایند : « دوستی و محبت محمد و آل محمد (علیهم السلام) و تسلیم و انقیاد فرامین آن را، با اتّکا بر عبادات وامگذارید و رها مکنید، زیرا هیچ یک از این دو (عبادت و محبت اهل بیت (علیهم السلام) ) بدون دیگری مقبول و پذیرفته نمی شود.
(بحارالانوار/جلد75/ص348)


امام باقر (علیه السلام) درتفسیر آیه « و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله » مائده 5 / می فرمایند : (دلیل نابودی عمل کفر ورزیدن به ولایت علی (علیه السلام) است.
(تفسیر نورالثقلین/ج1/ص595)


حتی شریک قائل شدن به ولایت علی (علیه السلام) نیز باعث حبط و نابودی اعمال می شود؛ چنانکه در تفسیر آیه « لئن أشرکت لیحبطن عملک » زمر 65 /« اگر به خدا شرک بیاوری ، عملت را محو و نابود می گرداند » فرموده اند : اگر همراه با ولایت علی (علیه السلام) به کسی ولایت دهی (اورا جایگزین حضرتش قرار دهی) عملت باطل خواهد بود.
(تفسیر صافی/ص43)


وقتی از امام صادق (علیه السلام) درباره عمل صالح در آیه « فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا » پرسیدند، فرمودند : مراد از عمل صالح، معرفت به ائمه است و مقصود از اینکه کسی را شریک پروردگار نکنید، تسلیم به ولایت امیرمومنان علی (علیه السلام) می باشد یعنی نباید کسی را که خلافت برای او نیست و اهل آن نیز نمی باشد، با آن حضرت شریک کند.
(نورالثقلین/ج3/ص318)


موضوع ولایت و اقرار به آن و خلوص در اعتقاد به آن، به قدری اهمیت دارد که امام صادق می فرمایند: ولایت و دوستی من نسبت به علی بن ابی طالب (علیه السلام) ، برایم محبوب تر از ولادت من از او است؛ چون ولادت از او فضیلت است؛ اما ولایت او فریضه و واجب است.
(بحارالانوار/ج39/ص299)


پس ملاک در عرفان شیعی « ولایت » است و عرفان شیعی با معرفت نفس شروع می شود و معرفت نفس جز با « ولایت اهل بیت (علیهم السلام) » امکان پذیر نیست.
در پایان ، نظر امام خمینی (ره) و برخی دیگر از عرفای بزرگ شیعه را در مورد تصوف ارائه می نمایم.
حضرت امام (ره) در مورد حکیم و عارف می فرمایند : آن که خود را مرشد و هادی خلایق می داند و در مسند دستگیری و تصوف قرار گرفته اصطلاحات این دو دسته (عارف و حکیم) را به سرقت برده و سر و صورتی به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آن بیچاره صاف و بی آلایش را به علما و سایر مردم بدبین نموده، برای رواج بازار خود، فهمیده یا نفهمیده، پاره ای از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بیچاره داده و گمان کرده به لفظ « مجذوب علیشاه » یا « محبوب علیشاه » حال جذبه و حب دست می دهد.
امام (ره) در ادامه بیان خود می فرماید : ای طالب دنیا و ای دزد مفاهیم! این کار تو هم اینقدر کبر و افتخار ندارد. بیچاره از تنگی حوصله و کوچکی کله، گاهی خودش هم بازی خورده، خود را دارای مقامی دانسته، حب نفس و دنیا به مفاهیم مسروقه و اضافات و اعتبارات، پیوند شده، یک ولیده ناهنجاری پیدا شده و از انضمام اینها یک معجون عجیبی و اخلوطه غریبه ای فراهم شده و خود را با این همه عیب، مرشد خلایق و هادی نجات امت و دارای سرّ شریعت دانسته؛ بلکه وقاحت را گاهی از حدّ گذرانده، دارای مقام ولایت کلیه دانسته، این نیز از کمی استعداد و قابلیت و تنگی سینه و ضیق قلب است.
(شرح چهل حدیث/حدیث چهارم/باب کبر/ص91/موسسه تنظیم و نشر آثار امام/چاپ عروج)


ایشان در دیوان اشعار خود می فرمایند :
خار راه منی ای شیخ ز گلزار برو/ از سر راه من ای رند تبهکار برو
تو و ارشاد من ای مرشد بی رشد و تباه/ از بر روی من ای صوفی غدار برو
ای قلندر منش، ای باده به کف خرقه بدوش/ خرقه شرک تهی کرده و بگذار و برو

(دیوان امام خمینی/ص173)


علامه طباطبائی (ره)نیز می فرمایند :
صوفیه برای سیر و سلوک، آداب و رسوم خاصی را که در شریعت وجود نداشت به وجود آوردند و راههای جدیدی را پیوسته به آن افزودند و شرع را کنار گذاشتند. تا اینکه به جایی رسیدند که شریعت را در یک طرف دیگر قرار دادند و در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترک کردند و در نهایت به تکدی گری و استعمال بنگ و افیون روی آوردند. این حالت آخرین حالت تصوف است که مقام فنا نامیده می شود.
(تفسیر المیزان/ج5/ص282)

سلام
. اگر نگوييم كه تعريف تصوف غيرممكن است بايد اعتراف كرد كه بسيار مشكل است. در روشن شدن اين مطلب كافي است كه بدانيم كه ابوالمنصور بغدادي حدود 1000 تعريف درباره تصوف جمع آوري كرده و علت اين مطلب اين است كه در تصوف در طول تاريخ دگرگوني هاي بسيار زيادي حاصل شده كه تصوف در اسلام از زهد ابتدائي شروع تا اوج عرفان كه امروزه بعضي عرفان را تكامل يافته تصوف مي دانند علاوه بر اينكه در هر دوره در تصوف فرقه هاي گوناگون كه حتي گاه در مقابل هم بودند پيدا شده اند كه همين مكاتب متعدد گاه متضاد نشان مي دهد كه تصوف واقعاً داراي چهارچوب منظم و قابل تعريف نيست و رد كردن آن بصورت مطلق و يا قبول كردنش بنحو مطلق درست نيست لهذا بايد آراء و عقايد فرقه خاصي از صوفيه را كه ما شخصاً با آن مواجه هستيم مورد شناخت قرار دهيم تا بتوانيم بصورت مستدل قبول يا رد

پرسش:
تفاوت عرفان و تصوف و فرق عارف و صوفی در چیست؟

پاسخ:
تعریف صوفی و تصوف

در باب تعریف صوفی و تصوف تعاریف مختلفی ارائه شده است برخی از بزرگان تصوف، از جمله قشیری و ابوحفص سهروردی اقوال مختلف در این زمینه را بیان کرده و متذکر شدند که هرکسی بنا به شرایط و حالتی که داشته، تعریفی از تصوف و صوفی ارائه داده وجمع آوری وبیان همه آنها امکان پذیر نیست.
عبارت سهروردی دراین زمینه چنین است: «اقوال المشایخ فی ماهیة التصوف، تزید علی الف قول، فان الالفاظ وان اختلفت متقاربة المعنی». بیانات بزرگان درمعنی تصوف افزون بر هزار قول است که نوشتن آن دشوار باشد، اما این اختلاف در لفظ است نه معنا.1 . برای نمونه به برخی از این تعاریف اشاره می کنیم:
صوفی: «پیرو طریقه تصوف، پشمینه پوش». 2
«صوفی را از آن جهت صوفی گویند که اسرار آنها صاف و آثارشان پاک است. از این جهت است که گویند صوفی کسی است که دل خود را با خدا صاف کرده باشد و یا صوفی کسی است که معاملت او با خدا صاف باشد». 3
«صوفی آن باشد که دایم سعی کند در تزکیه نفس وتصفیه دل و تجلیه روح». 4
صوفی کسی است که در خود فانی وباقی به خدای تعالی است، از طبایع رها و به حقیقت حقایق متصل است. 5
صوفی آن است که: «آنچه درسر داری بنهی و آنچه درکف داری بدهی واز آنچه بر تو آید نجهی». 6
صوفی آن است که «آنچه کند پسند حق کند تا هرچه حق کند او بپسندد». 7
«ابوتراب نخشبی گوید صوفی را هی چیز تیره نکند وهمه تیرگیها بوی صافی شود». 8
امام ابوسهل صعلوکی گوید: صوفی اعراض کردن از اعتراض است. 9
شبلی گوید: «صوفی نبیند در دنیا باخدا غیر از خدا را». و«صوفی ازخلق بریده و به حق پیوسته است وصوفیان کودکانی در دامن حق هستند». 10

جنید گوید: «صوفیان یک خانواده اند که بیگانه درآن راه ندارد» و «صوفی همچون زمین است که هر چه زشتی و پلیدی است برآن روان است و چیزی جز زیبایی از آن نمی روید» و«صوفی چون زمینی است که پاک و ناپاک برآن گام می زنند و چون ابر است که بر هر چیزی سایه می افکند و چون قطره است که هر چیزی را سیراب می سازد». 11
سهل بن عبدالله گوید: «صوفی کسی است که خونش را هدر و دارائیش را مباح بیند». 12
ثوری گوید: «صفت صوفی آرامش است در نداری و بخشش است درداشتن».

ابو حمزه بغدادی گوید: «علامت صوفی صادق آنست که پس ازتوانگری درویش شود وپس ازآنک عزیز بود خوار شود وپس از آنک مشهور بود پوشیده گردد وعلامت صوفی کاذب آنست که توانگر گردد پس از درویشی وعزیز گردد پس از خواری و معروف گردد پس از آنک مجهول بود». 13
رویم بغدادی گوید: «صوفی بنا کرده اند بر سه خصلت فقروافتقار و عادت کردن ببذل وایثار و بترک تعرض و اختیار بگفتن». 14
به طور کلی صوفیه خود را از آن دسته از مسلمانان دانسته اند که ندای خداوند را برای درک حضورش هم در عالم و هم در نفس جدی می گیرند. آنان باطن گروی را بر ظاهر گروی، رشد معنوی را بر شریعت پرستی وتزکیه نفس را بر تعاملات اجتماعی ترجیح می دهند. در بحث خداشناسی، صوفیه بیش از آنچه که ازغضب، قهر و جلال خداوند صحبت کنند، از رحمت، لطف وجمال او سخن می گویند. 15

نظر ابن عربی در مورد صوفیان جالب و قابل تأمل است. وی صوفی را امانت حق تعالی می داند؛ چرا که خداوند از میان تمام مخلوقات، انسان را خلیفه خود قرار داد و او امین بر خلق خدا است، اگراین امانت را به درستی انجام دهد، صوفی است و در غیر این صورت ظلوم و جهول است. 16

ابن عربی صوفیان را دارای مکارم اخلاق می داند که خود را مالک و منتسب به چیزی نمی دانند و به جز خدا به چیزی تکیه و امید ندارند وآنها دارای خرق عادت اند تا از این طریق در موقع ضرورت، برای صحت و درستی ادعایشان دلیل بیاورند. برخی از آنها که چنین می کردند این کار برایشان امری عادی شده بود، به گونه ای که بر روی آب و هوا راه می رفتند، همانطور که ما بر روی زمین راه می رویم. وی در احوال صوفی که خود را مقرب درگاه الهی می داند، می گوید:
فلاتتعب ولاتتعب*** و کن کالحول القلب
اذا ما لم تکن هذا*** فلم تعثر علی المطلب
مفهوم آن، چنین است که: نه خود را ناراحت کن و نه دیگری را. و مانند کسی باش که در حال دگرگونی و تغییر است واگر این چنین نباشی، حقیقت را نمی یابی و به مقصد نخواهی رسید.

ابن عربی در این دو بیت دگرگونی احوال صوفی را بیان می کند بدین صورت که صوفی همواره خدا را ناظربرخود بداند تا خود دیگران را مورد عذاب قرار ندهد. وی معتقد است که در تحول و دگرگونی باید هر لحظه بهتر از لحظه قبل بود و سرانجام باید در این حالات، خود را به خداوند بزرگ سپرد تا به درجات عالیه عرفان رسید. 17

در کتب لغت تصوف به دو معنای لغوی واصطلاحی تعریف شده است. معنای لغوی آن عبارت است از: «پشمینه پوشیدن ومأخوذ از صوف است» وهمچنین «به مذهب صوفیه در آمدن مرد. خوی صوفیه گرفتن». ومعنای اصطلاحی آن عبارت است از: «از خواهش نفسانی پاک شدن و اشیاء عالم را مظهر حق دانستن». به عبارت دیگر« نام مذهب طایفه ای از اهل حقیقت که از خواهش های نفسانی پاک شده و اشیای عالم را مظهر حق می دانند و گویند درزمان سابق این طایفه صوف میپرستیدند لهذا کلمه تصوف را بر افعال و اعمال آنان اطلاق نموده اند». 18
«التصوف هو الخلق من زاد علیک بالخلق زاد علیک بالتصوف»؛ یعنی« تصوف نکو خویی است هر که از تو نکوخوی تر باشد در تصوف از تو بیش است. و خوی نیکو را پرهیز از روی گردانی، یعنی رو نمودن به همدلی وهمراهی گفته اند». 19
«تصوف دو چیز است: یکسو نگریستن و یکسان زیستن». 20
«التصوف اسم واقع فاذا تم فهو الله». یعنی تصوف «درویش نامی است واقع، چون تمام شد و به غایت رسید، آنجا خود جزاز خدای چیزی نماند». 21
تصوف: «در لغت صوف پوشیدن است واین اثر زهد وترک دنیاست، ودراصطلاح اهل عرفان پاکیزه کردن دل از ماسوی الله... و دور بودن از منهیات ومواظبت نمودن به فرموده رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) واین جماعت متصوفه محقند؛ و بعضی متصوفه مبطلند که خود را صوفیه شمارند وبه حقیقت صوفیه نیستند. و اینها چند فرقه اند... ». 22

«جریری را پرسیدند از تصوف گفت نیکوخوئی اختیار کردن واز خوی بد پرهیزیدن» «تصوف مراقبت از احوال شریفه و داشتن ادب است». 23
عمروبن عثمان مکی: «تصوف یعنی اینکه بنده در هر زمانی بگونه ای باشد که شایسته و سزاوار وی در آن زمان است». 24
ابو یعقوب مزابلی: «تصوف حالتی است که درآن، نشانه های انسی بودن آدمی ناپدید می شود». 25
«جنید را پرسیدند از تصوف گفت آنست که مرده گرداند ترا از تو و بخود زنده گرداند». و«آنک با خدای باشی بی علاقتی» و «تصوف جنگی بود که اندرو هیچ صلح نه». 26
«معروف کرخی گوید: تصوف فرا گرفتن کارهاست بحقیقت و نومید بودن ازآنچه اندردست مردمان است». 27
«حسین منصور را پرسیدند از تصوف گفت ذات او وحدانیست نه کس او را فرا پذیرد ونه او کس را». 28
«شبلی گوید تصوف نشستن است با خدای عز وجل و ترا هیچ اندوه نه» و «تصوف برقی سوزنده است» و«تصوف مصونیت از دیدن هستی مادی است». 29
«ذوالنون را پرسیدند ازتصوف گفت قومی باشند، خدایرا بر همه چیزها برگزیده وخدای ایشانرا برگزیند بر همه چیزی». 30
سمنون را پرسیدند از تصوف گفت آنست که هیچ چیز ملک تو نباشد وتو ملک هیچ چیز نباشی». 31
«ابوالقاسم دمشقی گوید: ازابوبکر کتانی پرسیدم که علم تصوف چیست؟ گفت کمینه آن است که تو درنیاوی». 32
«تصوف محافظت اوقات است، آن که بنده جز به حد خویش ننگرد وجز با خداوند خویش نایستد وجز با وقت خویش قرین نباشد». 33
«ابوعلی رودباری گوید تصوف آنست که آستانه دوست بالین کند وهرچند که برانند نرود». 34
دانش تصوف از علوم شرعی جدید دراسلام است. وطریقه این گروه همواره در نزد امت های گذشته و بزرگان صحابه و تابعان وآنانکه پس از ایشان بوده اند، شیوه هدایت حق شمرده می شده است واصل آن ملازم شدن و روی آوردن به عبادت وجز توجه به خدای تعالی از همه بریدن وروی گرداندن از هرچه عموم بدان روی می آوردند مانند: لذت وجاه. ودوری از خلق و پناه بردن به کنج خلوت برای عبادت است. 35
تصوف را می توان درمفهوم کلی و گسترده تر، باطنی کردن یا درون گرایی وتشدید ایمان و عمل اسلامی توصیف کرد. 36

از نظر ابن عربی تصوف عبارت است از تخلق به اخلاق الهی که نتیجه تقوی است، به گونه ای که شخص زمانی آن را در می یابد که به آیینه قلبش که از زنگار بیگانگان پاک شده، تکیه کند وتمام حجاب ها و موانع را بردارد. 37 وی معتقد است که شرط متصف شدن به تصوف حکیم بودن است؛ چرا که حکمت متضمن اخلاق است.

و همچنین به معرفت و شناخت کامل و عقل راجح وحضور قوی در نفس، نیازمند است؛ برای اینکه خواهش های نفس براو حاکم نشود و قرآن راپیشوا و الگوی خود قرار دهد وهمواره در آن نظر وتدبر کرده تا امرتصوف بر او آسان شود و دراستنباط احکام از ملاک و میزان حق خارج نشود و بر اساس میل خود عمل ننماید؛ زیرا که نتیجه آن خسران ابدی و ازلی است. بنابراین تصوف عبارت است ازتخلق به اخلاق خداوند و آن کس که به این مقام رسد به علم تصرف در موجودات دست یابد واین همان انسان کامل و معصومی است که هرگز خطا نمی کند و نخواهد کرد. 38

برخی نیزتصوف را بر اساس حروف آن تعریف کرده اند به این صورت که، تصوف عبارت است از چهار حرف وهر یک از حروف اشاره به مقامی دارد: «تا» توبه از ناشایست و «صاد» صدق درطلب و «واو» ورع درشبهات و«فا» فناء در توحید. 39

نتیجه اینکه برای تصوف وصوفی تعریف جامع ومانعی وجود ندارد وفاقد یک ضابطه کلی است؛ چرا که هرصوفی از یک زاویه خاص وبا توجه به حالات و شرایط درونی اش، تصوف را تعریف کرده است. نیکلسون مستشرق انگلیسی که تحقیقات وتألیفات بسیاری در تصوف اسلامی دارد، دراین باره می گوید: «اگر چه تعریفات بی شماری که از تصوف در کتابهای فارسی و عربی شده از لحاظ تاریخی جالب توجه است.
اما در حقیقت مهمترین فایده این تعریفات این است که نشان می دهد: تصوف غیر قابل تعریف است». وی براین باوراست که تعریف هر کس از تصوف بر مبنای احساس خود است نه واقعیت تصوف. و این همچون داستان فیلی است که مولوی در مثنوی آورده، مبنی بر اینکه در تاریکی هر کسی یک نوع تعریف و برداشتی ازآن فیل داشت. 40

چنانچه ملاحظه می شود تعاریف متنوع از صوفی و تصوف ارائه شده است، لذا اگر بگوییم به عدد صوفیان، تعریف از تصوف وصوفی می توان یافت، گزاف نگفته ایم؛ چرا که هر یک از صوفیان طریقه و روشی داشته اند و بر اساس آن تصوف را تعریف کرده اند.
اما با وجود الفاظ و تعابیر مختلف، معنا و مفهوم آنها یکی است و تمام تعاریف بیانگر یک اصل است و آن اینکه انسان تا جایی که می تواند همه خصلت های نیک را در خود پرورش دهد وتمام صفات زشت و نکوهیده را از خود دور سازد.

همه ادیان و مکاتب فلسفی کوشیده اند تا انسان، این حیوان دو پا را از چهارپایی و احوال چهار پایان دور سازند و معتقدند که این امر زمانی امکان پذیر است که خصلت های بد انسان از بین برود وبه جای آن خصلت های خوب و پسندیده جایگزین شود.
بنابراین اصل تصوف بر مبنای تزکیه و تهذیب نفس است؛ چنانچه بسیاری از بزرگان نیز درتعریف تصوف به این امر اشاره کرده اند، بدین ترتیب که: تصوف روشی عملی است که با اکسیر عشق وجود انسان را از پستی و رذالت به قله منیع می کشاند و ماهیت او را دگرگون می سازد. حافظ نیز این مطلب را اینگونه بیان می کند:

دست از مس وجود چون مردان ره بشوی*** تا کیمیا ی عشق بیابی و زر شوی
خواب و خورت زمرتبه خویش دور کرد*** آنگه رسی به خویش که بی خواب وخورشوی 41

علاوه بر این، تعریف بسیاری از مشایخ صوفیه نیزمتضمن این معنا است، ازجمله تعریف ابوسعید ابوالخیر از تصوف و صوفی. وی تصوف را یکسو نگریستن و یکسان دیدن دانسته است؛ این امر زمانی محقق می شود که انسان بتواند اخلاق زشت و ناپسند را از ذات خود دور سازد و صفات نیک و پسندیده را کسب کند.
به عبارت دیگر، انسان باید ما ومن ها را در خود بِکُشد و از خود فانی شود، دراین صورت فقط خدا را درنظر داشته وهمه چیز را، حتی بدیها را نیز مانند خوبیها می بیند. صوفی آن است که «آنچه در سر داری بنهی و آنچه در کف داری بدهی و از آنچه بر تو آید نجهی». این تعریف ابوسعید از صوفی نیز دال بر این معنا است که انسان برای صوفی شدن باید رذایل اخلاقی را از وجودش پاک سازد.

محققان این تعریف را اینگونه تبیین کرده اند که: «آنچه در سر داری بنهی»؛ یعنی آنچه در سر است، کبر و نخوت و غرور و خودبینی است که تا انسان آنها را از بین نبرد واز سر بیرون ننهد از مقام انسانیت به دور است؛ به عبارت دیگر با مردم و خلق خدا همدم ویکرنگ نیست و خود را از یک جنس و مردم را از جنس دیگر می داند. و« آنچه در کف داری بدهی»؛ یعنی آنچه از مال و ثروت وجاه دنیا در دست داری، ببخشی؛

چرا که اگر انسان بخشندگی و ایثارنداشته باشد، مانند زور گویان و متجاوزان همه دنیا را برای خود می خواهد و برای رسیدن به خواسته های خود مردم را به اسارت می گیرد.
بنابراین یکی از بزرگترین موانع قهر و قتل نفس، بخشش است؛ چرا که مال دنیا و ثروت زیاد موجب تباهی دل و فساد روح می شود. لذا صوفی واقعی کسی است که هر چه دارد با نیازمندان بخورد. و« آنچه بر توآید نجهی»؛ بدین معنا است که در برابر سختی ها ومشکلات ایستادگی کنی و زود از میدان بیرون نروی.
و همچنین در برابر سخنان ناسنجیده و ناسزای مردم پیرامون خود، صبر و شکیبایی نشان دهی و زود عصبانی نشوی؛ زیرا که برخی از افراد در برابرسخنان درشت و ناسزا چنان از کوره در می روند که به یک حیوان وحشی مبدل می شوند، در صورتیکه این صفت شایسته مقام انسانیت نیست. اما چنانچه ملاحظه می شود، علت جنگ و جدال و کشتار مردم بی پناه در دنیای معاصرنیز جز وحشی گری و نفس پرستی نمی باشد. 42

بنابراین هر کس خود رابرتر از دیگران ببیند و اعتراض و انتقاد کسی را تحمل نکند از جرگه وارستگان بیرون است. صوفیان این نوع افراد را به کودکانی تشبیه می کنند که همیشه با خود بازی می کنند وخود را امیر می پندارند و با همسالان خود انس نمی گیرند. لذا در تصوف خود بینی و خود پسندی نیست؛ زیرا که هر کس که صوفی است باید به همه چیزحتی سختی ها و ناملایمات عشق بورزد و آنها را جزو خود بداند. به طور کلی صوفی واقعی کسی است که همواره می کوشد تا نفس خود را از آلودگی های درونی برهاند تا از این طریق بتواند از خود وصفات ناپسندش فانی شود و به بقای در خداوند برسد.

تعریف عرفان و عارف
عرفای اولیه در تعریف عرفان جنبه های مختلفی را در نظر داشتند، برخی درتعریف عرفان به مسائل آن از قبیل خوف، توحید، فنا، عشق و محبت، اخلاص و... توجه بودند؛ بدین صورت که اگر یک زمان مسئله اساسی عرفان عشق و محبت بوده است، تعریف عرفان نیز برآن اساس بوده است. علاوه بر این شرایط زمانی و موقعیت خاص مخاطبان نیز در تعریف عرفان تأثیربسزاداشته است؛ مثلا در برابر ظالمان به مذمت ظلم و ستم، در برابرجاه طلبان به مذمت جاه و در برابرثروت اندوزی به مذمت مال تأکید کرده اند.

در مواردی نیز عرفا براساس مقام و موقعیت معرفتی و سلوکی خود از عرفان سخن گفته اند. و مقاماتی چون رضا، توکل، توبه، ورع و... رادر شناساندن عرفان مورد توجه قرار داده اند. بنابراین تعریف عرفا از عرفان متنوع و گوناگون است. علاوه بر این در دوره های اولیه عرفان، اصطلاحا فنی و عنوان های رسمی رایج و متداول نبود، اما بعدها درمراحل مختلف سیر تکاملی عرفان، تعاریفی با عناوین اساسی و مطابق با تعالیم عرفانی انتظام یافت.

برای نمونه می توان به تعریف داودبن محمود قیصری از عرفای بنام و شاگرد ملاعبدالرزاق کاشانی اشاره کرد. وی در رساله توحید و نبوت و ولایت می گوید: «عرفان عبارت است از علم به حضرت حق سبحان از حیث اسماء و صفات و مظاهرش وعلم به احوال مبدأ و معاد و به حقایق عالم و چگونگی بازگشت آن حقایق به حقیقت واحدی که همان ذات احدی حق تعالی است و معرفت طریق سلوک و مجاهده برای رها ساختن نفس ازتنگناهای قید وبند جزئیات و پیوستن به مبدأ خویش و اتصاف وی به لغت اطلاق و کلیت». 43

بنابراین تعریف، محور اساسی در علم عرفان و معرفت، علم به خداوند متعال از حیث اسماء و صفات است. اگر بخواهیم عرفان را ریشه یابی کنیم، عرفان از عرف به معنای شناختن، باز شناختن و دانستن بعد از نادانی است. بنابراین وجه تسمیه عرفان از صراحت برخوردار است برخلاف وجه تسمیه واژه صوفی که اختلاف نظر وجود داشت.

«عرفان دراصطلاح یعنی خداشناسی و شناخت حضرت حق تعالی». 44 درکتاب لغت، عرفان علمی از علوم الهی معرفی شده است: «نام علمی است ازعلوم الهی که موضوع آن شناخت حق و اسماء وصفات اوست. و بالجمله راه وروشی که اهل الله برای شناسائی حق انتخاب کرده اند عرفان مینامند». 45
شناسایی حق به دو طریق امکان پذیر است؛ یکی از طریق استدلال از اثر به مؤثر که مخصوص علماء و حکماء است. و دیگر از طریق تصفیه باطن و کشف و شهود که مخصوص انبیاء، اولیاء و عرفا است.
عرفا معتقدند که برای رسیدن به حق و حقیقت باید مراحلی را طی کرد تا نفس بتواند از این طریق بر طبق استعداد خود آگاهی حاصل کند و تفاوت آنها با حکما دراین است که مبنای کار آنها براساس کشف و شهود است نه استدلال عقلی. در واقع عرفان معرفتی است مبتنی بر حالتی روحانی و توصیف ناپذیر که در آن حالت برای انسان این احساس به وجود می آید که ارتباطی مستقیم و بی واسطه باحق تعالی یافته است، البته این احساس حالتی روحانی ومعنوی است، که قابل تعریف و توصیف نمی باشد؛ چرا که عارف ذات حق را نه با دلیل و استدلال، بلکه با ذوق و وجدان درک می نماید. لذا در چنین حالتی، عارف دارای حالی است که نمی تواند آن را بیان کند. پس کسی که بخواهد آن حالت را دریابد، باید به عرفان گراید و عارف شود. 46

تعریف راسل ازعرفان نیز این گونه است که: هرگاه احساسمان نسبت به عقایدمان شدید وعمیق شود، به آن عرفان گویند. 47 به طور کلی می توان گفت که عرفان دارای دومفهوم عام و خاص است:
1- مفهوم عام: «وقوف به دقایق و رموز چیزی است مقابل علم سطحی و قشری».
2- مفهوم خاص: «یافتن حقایق اشیاء بطریق کشف و شهود». 48
عارف: با توجه به تعریف عرفان، عارف کسی است که خدارا به اسماء و صفات بشناسد وحقایق ورموز اشیاء را از طریق کشف و شهود دریابد.
عارف درلغت به دانا، شناسنده و واقف به دقایق و رموز معنا شده است. و در اصطلاح کسی است که حضرت حق او را به مرتبه شهود ذات واسماء و صفات خود رسانیده است. و این مقام نه از طریق علم ومعرفت، بلکه از طریق حال و مکاشفه براو ظاهر گشته است. 49
در مورد معنای اصطلاحی عارف نیز تعابیر وتعاریف مختلف و گوناگونی ارائه شده است، برخی از این تعاریف عبارتند از:
«عارف کسی است که از وجود مجازی خود محو و فانی گشته باشد». 50
«عارف کسی است که مراتب تزکیه و تصفیه نفس را طی کرده و اسرارحقیقت را دریافته باشد». 51
«عارف کسی است که عبادت حق را از آن جهت انجام می دهد که او رامستحق عبادت می داند نه از جهت امید ثواب و خوف عقاب. در مقابل اهل معامله که عبادات حق را جهت ثواب اخروی انجام می دهد». 52
«عارف صاحب نظری است که خدای بزرگ او را به ذات و صفات و اسماء و افعال خود بینا گرداند و معرفت او از دیده بود، چنانچه گفته اند: عارف از دیده گوید و عاقل از شنیده». 53
«ازبایزید علامت عارف را پرسیدند، گفت: او کسی است که از ذکر حق سستی نمی کند و ازحق کوتاهی نمی نماید و به غیر او انس نمی گیرد». 54

از نظرابوتراب نخشبی عارف کسی است که چیزی او را مکدر نگرداند. 55
شبستری عارف را کسی می داند که از هستی خود محو وفانی شده باشد. ودرجای دیگر با همین مضمون عارف حقیقی را انسان کامل می داند که از هستی خود محو فانی شده باشد. 56
سلمی نیزعارف را کسی می داند که فنای در حق یافته و هنوز به مقام بقاء بالله نرسیده و از مقام تقید به مقام اطلاق سیر نموده باشد. وی معروف را حق مطلق می داند که مبدأ ومعاد همه چیز است. 57

اوحدی عارف را اینگونه تعریف کرده است: عارفان که جام حق نوشیده اند رازها دانسته و پوشیده اند و بالاخره از نظر ابن عربی عارف کسی است که خداوند خود را براو بنمایاند وحالاتی برای او ظاهر گردد که معرف حال اوست. وی معتقد است که حیرت، افتقار(فقرونیازمندی) و پیوستگی و اتصال به حق تعالی برترین درجات و مقاماتی است که عارف طی می کند. نخستین حیرت وی در برابر نعمت های الهی است که شکر وسپاس خود را سزاوار نعمت های خداوند نمی داند. وآخرین حیرت مربوط به جایگاه توحید است که عارف در برابر عظمت قدرت وشکوه و جلال حق متحیر و سرگردان است ودرک وفهمش از آن قاصر و ناچیز است. و نهایت کار عارف، اتصال به خداوند است به طوریکه خدا و افعالش را بدون هیچ واسطه و شاهدی نظاره می کند. 58

اهل طریقت با استناد به آیات قرآن کریم بهره عارف را دربهشت، سه چیز می دانند:
1- سماع: «فهم فی روضه یحبرون؛ در باغی از بهشت شاد و مسرور خواهند بود.»59
2- شراب: «و سقیهم ربهم شرابا طهورا؛ و پروردگارشان شرابی پاک و گوارا به آنها بنوشاند.»60
3- دیدار: «وجوه یومئذ ناضره. الی ربها ناظره؛ آن روز رخسارهایی از شادی برافروخته و نورانی است و به پروردگارش می نگرد.»61

سماع را بهره گوش وبرای واجدان، شراب را بهره لب وبرای عاشقان و دیداررا بهره چشم وبرای محبان دانسته اند.62 با توجه به این مطلب می توان نتیجه گرفت که درجات و مقامات عارفان متفاوت بوده وهریک را می توان بر اساس آن مرتبه و مقام تعریف کرد. بنابراین با تعاریف متنوع و متعددی ازعرفان وعارف روبرو خواهیم شد.

نتیجه گیری:
با دقت در مطالب ارائه شده مشخص می شود که اشتراکاتی بین عارف و صوفی وجود دارد و در واقع صوفی در عمل همان عارف بوده و هدفشان یکی می باشد،البته این مطلب برای همه صوفیان نیز صدق نمی کند،
زیرا در هر زمانی ریاکاریانی بوده اند که اساس کارشان تزویر خلق بوده است.اما بعدها مسیر صوفیه به بیراهه رفت و سر از آداب خلاف سنت و تفسیرهای به رأی از کلام خدا و معصومین (علیهم السلام) درآورد.
آنچه که امروزه در عنوان صوفی معرفی می شود ایرادات اساسی داشته و به یقین از راه حق و حقیقت به دور است.
حضرت علی (علیه السلام) می فرمایند : « العارفُ مَن عَرَفَ نفسَه فَأعتَقَها و نَزَّهَها عَن کُلِّ ما یبعدها؛ عارف کسی است که نفسش را شناخت و آن را آزاد کرد و از هرچه او را از خدا دور می کند پاکش کرد.»63




به قول شاعر :غلام همت آنم که زیر چرخ کبود/ ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: «من عَرَفَ نفسَه و فقد عَرَفَ ربَّه»64



این تعریف دینی است که برای عرفان چهارچوب ارائه می دهد؛ درحالیکه راه و روش تصوف امروزی فرق می کند.
نگاه به روایات و آیات نشان می دهد که مهم ترین راه در مسیر عرفان ، معرفت نفس است. در تصوف، اول عمل است و معمولا بدون علم؛ یعنی فورا به یک صوفی ذکر یا دستور عملی می دهند و او را تا آخر عمر به همین شکل سیر می دهند اما در عرفان شیعی، قدم اول معرفت نفس است یعنی اول علم و بعد عمل.

ابوعلی سینا در این باره می گوید :عارف حق را (خدا را ) می خواهد؛ نه برای چیزی غیر حق، و هیچ چیزی را بر معرفت حق ترجیح نمی دهد و عبادتش تنها به جهت این است که او شایسته عبادت است.65




حضرت آیت الله حائری شیرازی در تفاوت عرفان و تصوف می فرمایند : تصوف، یعنی حالات بدون رعایت حدود الهی و خالی از جان، اما عرفان حال را کنترل می کند و فرد نباید بنده حال باشد بلکه باید بنده تکلیف و چهارچوب باشد.
اگر کار و حالات در دستور و چهارچوب های شرعی باشد، می شود عرفان و اگر خودرأی و هرچه حال اقتضا کرد باشد، می شود درویشی.

عجیب ترین نکته این است که : صوفیان امروزی سعی دارند کسانی را عارف و از اولیای خدا معرفی کنند که حتی ولایت اهل بیت (علیهم السلام) را نیز قبول ندارند. در حالی که شرط کمال انسانی و معرفت نفس، قبول و اقرار به ولایت اهل بیت (علیهم السلام) است. عبادت بی علی و آل علی (علیهم السلام) عبادت بی روح است.

اصالت احکام دین و وسیله دستیابی به حکمت عبادات، به اهل بیت (علیهم السلام) بستگی دارد؛ چنانکه امام رضا (علیه السلام) می فرمایند : « دوستی و محبت محمد و آل محمد (علیهم السلام) و تسلیم و انقیاد فرامین آن را، با اتّکا بر عبادات وامگذارید و رها مکنید، زیرا هیچ یک از این دو (عبادت و محبت اهل بیت (علیهم السلام) ) بدون دیگری مقبول و پذیرفته نمی شود.66




امام باقر (علیه السلام) درتفسیر آیه پنجم از سوره مبارکه مائده (و من یکفر بالایمان فقد حبط عمله) می فرمایند: دلیل نابودی عمل کفر ورزیدن به ولایت علی (علیه السلام) است.67 حتی شریک قائل شدن به ولایت علی (علیه السلام) نیز باعث حبط و نابودی اعمال می شود؛ چنانکه در تفسیر آیه 65 از سوره مبارکه زمر (لئن أشرکت لیحبطن عملک؛ اگر به خدا شرک بیاوری ، عملت را محو و نابود می گرداند)، فرموده اند: اگر همراه با ولایت علی (علیه السلام) به کسی ولایت دهی (او را جایگزین حضرتش قرار دهی) عملت باطل خواهد بود.68



وقتی از امام صادق (علیه السلام) درباره عمل صالح در آیه «فلیعمل عملا صالحا و لا یشرک بعباده ربه احدا» پرسیدند، فرمودند: مراد از عمل صالح، معرفت به ائمه است و مقصود از اینکه کسی را شریک پروردگار نکنید، تسلیم به ولایت امیرمومنان علی (علیه السلام) می باشد؛ یعنی نباید کسی را که خلافت برای او نیست و اهل آن نیز نمی باشد، با آن حضرت شریک کند.69

موضوع ولایت و اقرار به آن و خلوص در اعتقاد به آن، به قدری اهمیت دارد که امام صادق (علیه السلام)می فرمایند: ولایت و دوستی من نسبت به علی بن ابی طالب (علیه السلام)، برایم محبوب تر از ولادت من از او است؛ چون ولادت از او فضیلت است؛ اما ولایت او فریضه و واجب است.70 پس ملاک در عرفان شیعی « ولایت » است و عرفان شیعی با معرفت نفس شروع می شود و معرفت نفس جز با « ولایت اهل بیت (علیهم السلام) » امکان پذیر نیست.
در پایان ، نظر امام خمینی (ره) و برخی دیگر از عرفای بزرگ شیعه را در مورد تصوف ارائه می نمایم.
حضرت امام (ره) در مورد حکیم و عارف می فرمایند : آن که خود را مرشد و هادی خلایق می داند و در مسند دستگیری و تصوف قرار گرفته اصطلاحات این دو دسته (عارف و حکیم) را به سرقت برده و سر و صورتی به متاع بازار خود داده و دل بندگان خدا را از حق منصرف و مجذوب به خود نموده و آن بیچاره صاف و بی آلایش را به علما و سایر مردم بدبین نموده، برای رواج بازار خود،

فهمیده یا نفهمیده، پاره ای از اصطلاحات جاذب را به خورد عوام بیچاره داده و گمان کرده به لفظ « مجذوب علیشاه » یا « محبوب علیشاه » حال جذبه و حب دست می دهد.
امام (ره) در ادامه بیان خود می فرماید : ای طالب دنیا و ای دزد مفاهیم! این کار تو هم اینقدر کبر و افتخار ندارد. بیچاره از تنگی حوصله و کوچکی کله، گاهی خودش هم بازی خورده، خود را دارای مقامی دانسته، حب نفس و دنیا به مفاهیم مسروقه و اضافات و اعتبارات، پیوند شده، یک ولیده ناهنجاری پیدا شده و از انضمام اینها یک معجون عجیبی و اخلوطه غریبه ای فراهم شده و خود را با این همه عیب، مرشد خلایق و هادی نجات امت و دارای سرّ شریعت دانسته؛ بلکه وقاحت را گاهی از حدّ گذرانده، دارای مقام ولایت کلیه دانسته، این نیز از کمی استعداد و قابلیت و تنگی سینه و ضیق قلب است.71

ایشان در دیوان اشعار خود می فرمایند :
خار راه منی ای شیخ ز گلزار برو/ از سر راه من ای رند تبهکار برو
تو و ارشاد من ای مرشد بی رشد و تباه/ از بر روی من ای صوفی غدار برو
ای قلندر منش، ای باده به کف خرقه بدوش/ خرقه شرک تهی کرده و بگذار و برو72

علامه طباطبائی (ره)نیز می فرمایند :
صوفیه برای سیر و سلوک، آداب و رسوم خاصی را که در شریعت وجود نداشت به وجود آوردند و راههای جدیدی را پیوسته به آن افزودند و شرع را کنار گذاشتند. تا اینکه به جایی رسیدند که شریعت را در یک طرف دیگر قرار دادند و در محرمات غوطه ور شدند و واجبات را ترک کردند و در نهایت به تکدی گری و استعمال بنگ و افیون روی آوردند. این حالت آخرین حالت تصوف است که مقام فنا نامیده می شود.73

پی نوشت:


  1. سهروردی، عوارف المعارف، ص: 24
  2. دهخدا، لغت نامه، ج9، ص: 13305
  3. سجادی، فرهنگ تعبیرات عرفانی، ص310
  4. سهروردی، عوارف المعارف، ص: 24
  5. تهانوی، کشاف اصطلاحات الفنون، ج1، ص: 840-839
  6. محمد بن منور، اسرارالتوحید، ص: 285
  7. همان، ص: 290
  8. همان، ص: 473
  9. همان، ص475
  10. سجادی، فرهنگ تعبیرات عرفانی، ص: 310
  11. همان
  12. رساله قشیریه، ص: 127
  13. همان، ص: 469
  14. همان، ص: 470
  15. ویلیام چیتیک، ص: 53-52
  16. ابن عربی، فتوحات مکیه، ج2، ص: 266، با تخلیص
  17. سعیدی، گل بابا، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص 472
  18. دهخدا، لغت نامه، ج4، ص: 59 و سعیدی، گل بابا، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص 164
  19. محمد بن منور، اسرارالتوحید، ص: 257
  20. همان، ص: 285
  21. همان، ص 286
  22. تهانوی، کشف اصطلاحات الفنون، ج1، ص: 841
  23. قشیری، رساله قشیریه، ص 469
  24. رساله قشیریه، ص: 127
  25. ابونصر سراج، اللمع، ص: 25
  26. رساله قشیریه، ص: 470
  27. همان
  28. همان، ص: 469
  29. همان، ص: 472
  30. همان، ص: 473
  31. همان، ص: 470
  32. سلمی، طبقات الصوفیه، ص: 370
  33. کلابادی، خلاصه شرح تصوف، ص 268
  34. رساله قشیریه، ص: 472
  35. ابن خلدون، مقدمه، ج2، ص: 968
  36. ویلیام چیتیک، ص: 52
  37. ابن عربی، تدبیرات الهیه، ص: 41، باتخلیص
  38. ابن عربی، فتوحات مکیه، ج2، ص: 266با تلخیص
  39. اصطلاحات تصوف گوهرین، ص: 101
  40. نیکلسون، عرفای اسلام، ص: 51-49
  41. دیوان حافظ، غزل487
  42. حلبی، علی اصغر، مبانی عرفان و احوال عارفان، ص: 33-28
  43. یثربی، عرفان نظری، ص: 28-25
  44. سعیدی، گل بابا، اصطلاحات ابن عرفانی، ص: 528
  45. دهخدا، لغت نامه، ج10، ص: 13592
  46. زرین کوب، ارزش میراث صوفیه، ص: 10
  47. استیس، عرفان و فلسفه، ص: 3-1
  48. دهخدا، لغت نامه، ج10، ص: 13592
  49. کاشانی، مصباح الهدایه، ص: 506
  50. سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص: 566
  51. همان
  52. معصوم علیشاه، طرائق الحقایق، ص 334
  53. اصطلاحات کاشانی، ص: 106
  54. طبقات الصوفیه سلمی، ص: 64
  55. سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، ص: 566
  56. گلشن راز، صص: 340، 64، 59
  57. سلمی، طبقات الصوفیه، ص 506
  58. سعیدی، گل بابا، فرهنگ اصطلاحات عرفانی ابن عربی، ص: 508
  59. سوره مبارکه روم/15
  60. سوره مبارکه انسان/21
  61. سوره مبارکه قیامه/23-22
  62. میبدی، کشف الاسرار، ج1، ص: 311
  63. عیون الحکم و المواعظ/ص53
  64. عیون الحکم /ص452
  65. الاشارات/باب مقامات العارفین
  66. بحارالانوار/جلد75/ص348
  67. تفسیر نورالثقلین/ج1/ص595
  68. تفسیر صافی/ص43
  69. نورالثقلین/ج3/ص318
  70. بحارالانوار/ج39/ص299
  71. شرح چهل حدیث/حدیث چهارم/باب کبر/ص91
  72. دیوان امام خمینی/ص173
  73. تفسیر المیزان/ج5/ص282

موضوع قفل شده است