گیر کردم بخدا... (مشکل با خانواده شوهر)

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
گیر کردم بخدا... (مشکل با خانواده شوهر)

با نام و یاد دوست

سلام :Gol:

سوال یکی از کاربران که تمایل نداشتند با مشخصات و آیدی خودشون مطرح بشه

با حفظ امانت در این تاپیک طرح می شود و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده می شود:

نقل قول:


سلام

من 9 ماه ازدواج کردم ولی با خانواده شوهرم(یعنی بیشتر با مادرشوهرم) مشکل دارم!

اوایل آشنایی فک میکردم که خیلی خوش اخلاق و مهربونن چون خیلی قربون صدقه آدم میرن ولی متاسفانه بیشتر که باهاشون آشنا شدم فهمیدم که این ویترینه و در واقع به شخصیت ادم احترام نمیزارن!


خانواده شوهرمن ادمای بدی نیستن به من خوبی کردن و میکنن ولی یه سری اخلاقا دارن که واقعا منو آزار میده وقتی ام که دقت میکنم می بینم رفتارایی هست که همه رو آزار میده مثلا شوخیاشون مسخره کردن دیگرانه، ادا گرفتن، ضایع کردن!!هممممه چیز آدما و مسخره میکنن از رفتار و حرکات بگیر تا طرز حرف زدن لحن صدا اصوات کلمات قیافه همه چیز!!به قول خودشون شوخی میکنن ولیخیلی آزار دهندس!اخلاقی که من و خانوادم اصلللا نداریم ما برعکس بشدددت مواظب حرف زدنمون هستیم که کسی رو مسخره نکنیم حرفی نزنیم که دیگران ناراحت بشن یا دلشون بشکنه یا ضایع بشن برای همین خیلی از این اخلاقشون عذاب میکشم!
یه مورد دیگه اینکه همــــــــــــــش به فکر لباس و شیک پوشی و این جور چیزا هستن از همه بیشترم مادرشوهرم که حساسیت اون در حد وسواسه!
من دوران مجردیم دختر شیک پوش و خوش لباسی بودم ولی طرز برخوردشون مخصوصا مادرشوهرم طوریه که اعتماد به نفسمو در این زمینه کاملا از دست دادم همش تو مهمونیا حواسم به خودمه به لباسم به روسریم که یه سانت و یه میلی متر این ور اون ور نشه!!چون اگه طوری نباشم که اونا دوست دارن مادرشوهرم و بقیه مرتب با نگاه سنگین و حرکاتشون به آدم میفهمونن که خیلی افتضاحی! البته اکثرا مادر شوهرم به روم میاره !!!و با یه لحنی به آدم میگه که به آدم این حسو میده که بزرگترین جنایت دنیا رو مرتکب شده!البته این تذکرا رو با عزیزم فداتشم میگه!ولی با همون لحن!

متاسفانه ارزشاشون خیلی مادیه!همش تو لباس و شیک پوشی و زیبایی و این چیزاس!برعکس خانواده ما که ارزشا رو اخلاق و ادب و درک و فهم ایمان ملاحظه کردنه نه شیک پوشی و غیره نه اینکه ما به شیک پوشی اهمیت ندیم حتی شاید سطح سلیقه ما خیلی بهتر باشه!ولی برامون ارزش نیست!

یا اینکه مادرشوهرم خیلی دخالت تو زندگیم میکنه!تو همـــــــــــــــــــــــ ـه چی!خیلی شدید حس مالکیت داره!حتی در مورد ظاهر من!مثلا در مورد لاغری چاقی مدل ابرو رنگ مو کوتاه یا بلند بودنشون!اصلنم براش مهم نیست که سلیقه خودم چیه بابا این قیافه منه!
مثلا رفته برای من یه صابون گرفته برای روشن تر شدن پوست صورتم!!!در صورتی که قبلا همیشه می گفت عزیزم ما خیلی رنگ پوست تو رو دوست داریم!
خلاصه اینکه دوست داره منوطبق سلیقه خودش خوشگل و شیک کنه و تو جامعه ببره و پزمو بده!ا طبق سلیقه و صلاح دید خودش با من رفتار میکنه اصلن براش مهم نیست که سلیقه و نظر من چیه!

البته تمــــــــــــــــام این کارها رو با عزیزم جانم قربونت برم وغیره انجام میده و مرتبم میگه عروسم مث دختر ادم می مونه ولی چه فایده!
من ترجیح میدادم که انقد قربون صدقه نره ولی یکم به شخصیتم نظراتم سلیقم همون طوری که هست احترام بزاره!
یه چیز دیگه ام اینکه ما خانوده هامون خیلی با هم متفاوته!اونا به شدت اهل رفت و آمدن!لی ما اصلا!
منم ائونطوری بار اومدم!برای همین اصلا به رفت آمد زیاد عادت ندارم!مادرشوهرم الان متوجه شده ولی اصلا رعایت نمیکنه!
انتظار داره من بیست و چهار ساعته برم خونشون!!!!اونم با اون رفتارایی که گفتم!
هررررررروز به من زنگ میزنه و حال و احوال میکنه میگه آوا جان پاشو بیا اینجا میگم کار دارم میگه حالا کارتو ولش کن، وای توام که همش کار داری یا میگه فلان کس اومده توام بیا میگم نه میگه نه بیا بده و فلان و خلاصه من و میکشونه اونجا!!
من اصلا کشش ندارم اعتماد به نفسم کمتر شده!دیگه شاد نیستم منی که بین دوست و فامیل و آشنا همه به شاد بودن و پر انرژی بودن میشناختنم
یه نکته ی دیگه اینکه مرتب مجبورم باهاشون برم مهمونی تو مهمونی ام اتمام سعی مو میکنم که بهم خوش بگذره بگم و بخندم ولی این فکرا از درون خیلی رنجم میده و باعث میشه خنده هام ا زته دل نباشه یا خیلی شاد نباشم!چون همش باید حواسم باشه که ایرادی نداشته باشم یه سانت روسریم این ور و اون ور نباشه(البته منظورم حجاب نیستا اتفاق تو این زمینه من از اونا مقید ترم)که بعدش مادر شوهر به روم بیاره!یا همش نگرانم که الان کدمشون چی مو مسخره میکنن!من دیگه چه لذتی از اون مهمونی می تونم ببرم؟!
با اینکه من خیلی شوخم و خیلی با همه تیپ آدمی میجوشم و گرم میگیرم ولی تو جمعاشون به من خوش نمیگذره دلم نمیخواد زیاد قاطیشون بشم وفقط زورکی میخندم و کنارشون هستم!
مادر شوهرمم مرتب میگه آوا جان خوابت میاد؟؟؟چرا کسلی؟ نارحتی؟ چیزی شده؟؟!!
خیــــــــــــــــلی حس بد و عذاب آوریه!
طفلک شوهرم خیلی خوبه خیلی مهربونه!ولی متاسفانه این مسایل رو رابطه ما تاثیرمنفی گذاشته چون دلش میخواد باهم بگیم بخندیم شاد باشیم خوش بگذرونیم ولی من همش ناراحتم استرس دارم همش دارم حرص میخورم ا زرفتارای خونوادش!از بی ملاحظگیشون
مرتبم مجبورم که ببینمشون!و رفتاراشونو تحمل کنم!
از طرفی هم به نظر خودشون خیـــــــــــــــــــلی خونواده ی با محبتی ان که بین دختر و عروس هیچ فرقی نمیزارن!همه جاهم میگن ما خیـــــــــــلی آوا رو دوست داریم!
دارم دیونه میشم سال اول ازدواج که برای همه جزء شیرین ترین بخش های زندگیشونه برای من داره با این دغدغه ها هدر میره واقعا موندم چکار کنم؟

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد حامی

با سلام خدمت همه شما بزرگواران به خصوص شما پرسشگر محترم كه حسابي منتظر مانديد
نماز و روزه هاي شما قبول
متأسفانه مطلبم هنگام ارسال پريد و سايت چند روزي است مشكل دارد
تاپيك را باز مي كنم اگر دوستان مطلبي دارند بنويسند و من هم يكي دو روز آينده بحث را جمع بندي مي كنم
لطف كتيد اين تاپيك ها را با دقت مطالعه كنيد و گوش دهيد

[h=1]نظرتون درباره مادر شوهر چیه؟ ((مادر شوهر کُشونه بیایید تماشا))[/h]

اين هم دو معجون براي زندگي شيرين
::::❤::::سرمایه گذاری عاطفی در خانواده::::❤:::: صوتی استاد فقیهی

قانونی طلایی:ارتباط موفق( فایل صوتی بسیار زیبا و راهگشا)

نمي گويم گوش دهيد
گوش دهيد، نكاتش را ياداشت كنيد و در عمل به كار بگيريد و باز مانند گوشي همراه با شنيدن دوباره و سه باره خود را شارژ كنيد

شما هم بگو ولی مادر من این مدل یا رنگ ابرو رو خیلی دوست دارم و تعجب میکنم فقط شمایین میگین خوب نیست:khaneh:
مادر شوهر دوست منم همینطور بود مثلا میگفت میاد تو اتاق نگاه تابلو میکنه میگه اینو اونور میزدی بهتر بود!!!
میگفت تازگیا یه کشفی کردم فقط میگم چشم...ولی کاری نمیکنم....اینطوری خیلی بهتره...:ok:

استاد...
فایل قانون طلایی خعلی بد کیفیته!همش قطع و وصل میشه

با سلام تاپیک زیر هم بسیار جالب است امیدوارم دوستان مطالعه کنندhttp://www.askdin.com/thread10842-2.html

سلام

تبریک عرض میکنم امیدوارم خوشبخت باشید
بهتره اول از خودتون شروع کنید ،بله از خودتون
خودتون باشید ، یه خود خوب ، عیب و ایراد هایی که دارید و برطرف کنید و نذارید دیگران به شما یاداور بشن که خانوم لباست نا مناسبه یا هر چیز دیگه ای ،قبل از اینکه به شما بگن خودتون درستش کنید
تا زمانی که مادر همسر تون رو به چشم یه سپاه دشمن میبینید وضع همینه ، سعی کنید ایشون و مثل مادر خودتون بدونید و از حرف های ایشون رنجیده خاطر نشید
سعی کنید روی این باور خود کار کنید ،نه از اجبار ،نه ،سعی کنید به خودتون بقبولونید که مادر همسر شما مادر خودتونه
وقتی اینطور فکر کنید دیگه از حرف های ایشون ناراحت نمیشید ،رنجیده خاطر نمیشید
در مواقعی که حس میکنید ایشون خیلی دخالت میکنن
خونسرد باشید
ودر کمال احترام بگید ،نظر شما محترم اما من این مدل لباس یا مو رو دوست دارم

موضوع قفل شده است