نوشتن برای تسکین خویشتن

تب‌های اولیه

1 پست / 0 جدید
نوشتن برای تسکین خویشتن

[h=1][/h]


[/HR]
حسن کامشاد، در انتهای کتاب خود(حدیث نفس) می‌نویسد: «... این به اصطلاح زندگی‌نامه با سرخطِ «نوشتن برای تسکینِ خویشتن» شروع شد. به باور خودم، این مقصود برآورده شده است» (ص 268)


[/HR]
حدیث نفس. حسن کامشاد. ج2. تهران: نشر نی، 1392. 288 ص.
«بخش نخست این سرگذشت، خاطره‌های پنجاه سال ابتدای عمر، چه آسان نوشته‌ شد. به ‌قول مولوی، قلم اندر نوشتن می‌شتافت. یادبود‌های کودکی، جوانی و میا‌نسالی چون آب روان، شفاف از برابر چشم می‌گذشت. هرچه به سال‌های تازه سپری شده نزدیک می‌شویم، ذهن رنگ می‌بازد، تیره و تار می‌شود. می‌گویند تنها حُسن پیری چنته‌ای است انباشته از خاطره‌، اما اگر نتوان از چنته برداشت کرد چه ثمر؟» (ص: 266)
اگر این صداقت حسن کامشاد در صفحات انتهایی جلد دوم حدیث نفس نبود، شاید خواننده خود را در برابر این پرسش می‌دید که آیا از خواندن این کتاب ضرر کرده است؟ اما داوری درباره هر اثر، به‌زعم من، برخلافِ معتقدان به عارضه فکریِ «مرگ مۆلف»، بسته به زمان، مکان، نیّت و حتی سن و سال نویسنده است.
به یاد دارم که جلد نخست حدیث نفس را نه یک‌نَفَس (که اغراق است) بلکه در دو نفس [دو شب] پیاپی خواندم. بس نکته‌ها از آن یادداشت کردم، با آدم‌هایش زندگی کردم، تکه‌های زیادی از آن را برای اهل خانه خواندم و بر نثرِ رشک‌برانگیز آن حسرت بردم، که این مورد آخر در خواندن جلد دوم هم‌چنان مکرر شد. اما جلد دوم را شادمانه خریدم، مشتاقانه شروع به خواندن کردم، امیدوارانه ادامه دادم و مردّدانه به پایان بردم.
آیا به قول نویسنده: «دیگر کفگیر به ته دیگ خورده است. پس بهتر است تا دیر نشده حدیثم را در درز بگیرم که گفته‌اند: نیروی نوشته گاه در نانوشته‌هاست. و بسا آنچه، به هر سبب، به قلم نیامده ذهن خواننده را بیشتر برانگیزد تا آن‌چه دانسته به قلم آمده» (ص: 266).
اما به این بی‌تفاوتی هم نمی‌توان از کنار این اثر گذشت. کامشاد در آستانه نودسالگی هم‌چنان برگ‌هایی برای رو کردن دارد تا خواننده لم داده را نیم‌خیز کند و حتی گاه او را وادارد تا برای یادداشت‌کردنِ نکته‌ای نغز دنبال قلم بگردد. روایت او از ایرانی‌های گریخته از وطن در اوان انقلاب، در نوع خود کم‌نظیر (صص41 تا 47) و یا در به تصویر کشیدن چهره ابراهیم گلستان بی‌بدیل است؛ او بی‌رودربایستی و تعارف و حتی ترس از نام گلستان، دقیق و روشن با کمک گرفتن از دیدگاه دیگر کسان در تأیید سخنان خود، چهره مردی را تصویر می‌کند که دیگران عافیت‌مدارانه از برِ آن گذشته‌اند. این تکّه از کتاب، خصوصاً برای آنان که ماجراهای ناگفتنی زندگی آدم‌ها را تعقیب می‌کنند، بی‌اغراق ‌نَفَس‌گیر و خواندنی است (صص 165 تا 194).
کامشاد در این اثر چون پیرمردِ سرخوش و بازیگوشی است که پیرانه‌سر دوست دارد کمی بدجنسی کند. اما تصویر قاب‌شده او در هیئت یک پیرمردِ فاضلِ جنتلمن، گاه خواننده را با این تردید روبه‌رو می‌کند که آیا واقعاً این عبارات را کامشاد گفته است؟!: «چند تن از آشنایان در لندن که به دکتر یارشاطر ارادتی ندارند و ایرانیکا را «تیغ زنیکا» می‌خوانند، عمل آن‌ها را «سرقت ادبی» و قابل تعقیب در دادگاه‌های انگلیس و آمریکا می‌دانند ولی برای من حتی تصور یک چنین اقدامی قبیح است و حالا هم، باور کنید، دل‌تنگی خود را با اکراه فراوان به قلم می‌آورم»(ص:250). این‌ همان‌جاست که کامشاد رو به شیطنتی پیرانه‌سر می‌آورد. نقل اصطلاح «تیغ‌زنیکا» توسط او شبیه آن عبارت مشهور «حمله گازانبری» است که در عین این‌که تمام ماجرا را به‌روشنی برملا می‌کند اما می‌کوشد خود از آن تبرّی جوید و خود را چندان مشتاق این‌گونه مباحث نشان ندهد.
کامشاد در جلد دوم حدیث نفس کوشیده است بیشتر از دغدغه‌ها و دلتنگی‌ها و از زندگی آدم‌هایی سخن بگوید که احساس می‌کند حقّشان ادا نشده است.

از آن‌جا که به‌زعم خود «هنوز سرچشمه بی‌پروایی در او نخشکیده است»، هرگاه که احساس می‌کند زیاد حرف‌های جدّی زده است، برگی از دفتر ایام بزرگان رو می‌کند که موجب انبساط خاطر خواننده است، و خود را می‌فریبد هرکس که می‌گوید از خواندن حواشی زندگی بزرگان ایران‌زمین لبخندی موذیانه برلب نمی‌آورد؛ چرا که همیشه حاشیه بر متن چربیده است. چه‌بسا آدم‌ها که در طول هفته یک دقیقه هم فوتبال نگاه‌ نمی‌کنند اما تا پاسی از شب پای برنامه «نود» می‌نشینند تا از «لب‌خوانی‌های» عادل فردوسی‌پور و لیچارهای رد و بدل شده بین مدیران باشگاه‌های «فرهنگی- ورزشی» لذت ببرند!
کامشاد در جلد دوم حدیث نفس کوشیده است بیشتر از دغدغه‌ها و دلتنگی‌ها و از زندگی آدم‌هایی سخن بگوید که احساس می‌کند حقّشان ادا نشده است. بسیاری از صفحات کتاب به شاهرخ مسکوب، دوست و رفیق پنجاه‌ساله از دست‌رفته نویسنده اختصاص دارد. از رفتار و خلقیّات او می‌گوید، آثارش را موشکافی می‌کند و یا حتی به شرح نوشته‌های دیگران درباره مسکوب می‌پردازد که گاه از حوصله‌ خارج است و خواننده می‌پندارد که این نه «حدیث نفس» که «حدیث دیگران» است. اما به گمان من، این همه پرداختن به مسکوب برای کامشاد دور از «حدیث نفس» نیست، آن‌گونه که خود می‌گوید: «شاهرخ در خواب هم دست از سر من برنمی‌دارد» (ص253). و مگر خاطرات جز در مواجهه آدم‌ها با آدم‌ها صورت می‌بندد و مگر «حدیث نفس» چیزی جز بیان فراگیر این خاطره‌هاست؟ اما این شاید خواننده‌ای را که به شوق دیدار حسن کامشاد آمده است، راضی باز نسازد.
اما من بر آنم که در این سن و سال که من می‌زی‌ام (آستانه چهل سالگی) نمی‌توان داور عادلی بود بر «حدیث نفسِ» پیرمردی که در آستانه نودسالگی است. او دست‌کم نیم قرن بیش از من زیسته است، زمانی به‌مراتب درازتر از عمر هر یک از حکومت‌های عصر حاضرِ ایران و این یعنی «تاریخ».
«نوشتن، یادآوری گذشته، به‌ویژه گذشته نه‌چندان دور، در سن و سال من آسان نیست، شنا کردن برخلاف جریان است» (ص 167). نمی‌توان گفت حالا که پیرمرد به پشت‌ سر نگاه می‌کند، با خود چه می‌گوید. اگر بخش‌هایی از کتاب را به تعریف و تمجیدِ آثاری از خود بگذراند که احساس می‌کند حقّشان ادا نشده است (که چندان نشده است)، آثاری که هر یک از آن‌ها را با انگیزه‌ا‌ی سرشار ترجمه یا تألیف کرده؛ باید در این کار او تأمل کرد. آیا در او هراسِ دیده نشدن است؟ آیا در ذهن او دغدغه آدمی است در انتهای راه که می‌خواهد میزان تأثیرش را بر جهانی که زیسته، بداند؟ این‌ها پرسش‌هایی است که نمی‌توان به‌روشنی پاسخ گفت.
اگر دو کتاب حدیث نفس او را در ترازوی سنجش بگذاریم، بی‌شک کفه جلد نخست می‌چربد، چرا‌ که او در صفحات آن کتاب نمی‌کوشد تا خود را توجیه کند یا حق ضایع شده‌ای را یادآوری کند؛ تنها به تصویر کردن مردی می‌نشیند که کوشید تا از فرصت‌های زندگی به‌درستی بهره‌ ببرد و در این میان با آدم‌های اطرافش، نزدیک و نزدیک‌تر شود و لذت فرهیخته زیستن را دریابد.
در سال‌های اخیر کمتر کتابی خوانده‌ام و اندک آدمیانی دیده‌ام که بتوان در سخنانشان درنگی مدام و بر درستی افاضاتشان تأملی مستدام کرد: «در تهِ دل هنوز فکر می‌کنم زندگی بیشتر در گرو بخت است، در گرو این که کِی و کجا و در چه موقعیتی پا به جهان می‌نهی، در گرو نیک‌بختی‌ها و تیره‌بختی‌هایی که برای یک‌یک ما در طول عمر پیش می‌آیند و روزگارمان را رقم می‌زنند. بهره‌گیری از فرصت‌ها البته مهم است، ولی مگر فرصت برای همه یکسان دست می‌دهد؟» (ص 267).
حالا که حدیث نفس به پایان رسیده است می‌شود گفت: «حیف شد». حتی اگر کتاب تو را به ملال تسکین‌دهنده‌ای دچار کند، چون ته‌جرعه جامی از پیِ یک بدمستی که آدمی را نه نای سرکشیدن آن است، نه اراده وا نهادن. اما به قول نویسنده: «در نیمه دوم دهه هشتاد زندگی، همین جسته گریخته‌ها که به قلم نشست، بسی غنیمت است» (همان). پس آرزو کنیم پیرمرد با غنیمت‌هایش در باقی عمر (که دراز بادا) به خوشی سر کند.
کامشاد در انتهای کتاب می‌نویسد: «... این به اصطلاح زندگی‌نامه با سرخطِ «نوشتن برای تسکینِ خویشتن» شروع شد. به باور خودم، این مقصود برآورده شده است» (ص 268). و من هم بر این باورم، کلماتی که پیرمردی دنیا‌دیده را در آستانه نود‌سالگی تسکین می‌دهد، حتماً ارزش خواندن را دارد.
رشت، آذر 1392