سکولاریزم چیست؟

تب‌های اولیه

4 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
سکولاریزم چیست؟

سکولاریزم چیست؟لطفا معنای جامعی از آن را بیان نمایید

یعنی جدایی علم و دین :Labkhand:

سکولاریزم چیست ؟



سکولاریزم به لحاظ لغت به معنای انزوا و گوشه نشینی و جدایی است ولی در فرهنگ غرب یکی از مکاتب و نهضتهای اجتماعی رنسانس بر علیه حاکمیت همه جانبه کلیسا بر زندگی مردم بوده است این مکتب قدرت کلیسا و کلاً مسیحیت از همه ارکان زندگی سیاسی و اجتماعی مردم طرد می کند و نهایتاً دین را به « انزوا » می کشاند و در مفهوم نهایی متافیزیک و جهان آخرت را از حیطه حیات دنیا بیرون کرده و به زبانی آن را خانه نشین ساخته است . به بیانی معتقد است که دین بایستی تبدیل به امری کاملاً خصوصی در پشت دربهای بسته باشد . ولی سکولاریزم کامل معتقد است که دین باید به همان آخرت باز گردد و دست از سر زندگی بشر بردارد . طبعاً برای تحقق چنین ارمانی در مرحله نخست دین بایستی از عرصه حکومت و قانون خارج شود لذا در معنای نهایی سکولاریزم بر اصل جدایی دین از حکومت پی ریزی می شود و بدین گونه سکولاریزم زیر بنای اعتقادی مدرنیزم محسوب می شود .


در واقع سکولاریزم را بایستی به دو نوع و یا در دو مرحله ارزیابی نمود که اولی جدایی دین از حکومت است که این سکولاریزم سیاسی می باشد و دیگری جدایی دین از زندگی روزمره است که سکولاریزم اخلاقی محسوب می شود . پس درک می کنیم که سکولاریزم به زبان بسیار واضح همان بیان کفر آشکار و صادقانه است و جبراً دین داری را به قلمرو حیات فردی و اختیاری می کشاند و محلی از اعراب برای شرک و نفاق باقی نمی گذارد بخصوص شرک و نفاق حکومتی که همواره موجب پیدایش ظالمانه ترین نظامهای سیاسی در تاریخ بشر بوده است که اتفاقاً رسالتی جز نابودی ایمان و مؤمنان واقعی نداشته است . و این امر نیز واضح است که تا اکثریت یک جامعه مؤمنان حقیقی نباشند اگر هم حکومتی براستی مؤمن بر سر کار آید مجبور است که به سرکوب اکثر مردم بپردازد تا انها را به اکراه و ریا وادار به دین نماید که نهایتاً به دست مردم ساقط می شود . بهرحال می دانیم که کل تمدن مدرن جهان که از غرب پدید امده محصول فلسفه سکولاریزم است که به حاکمیت اشکار کفر در جهان می انجامد یعنی موجب تسریع حرکت تاریخ و روند جوامع بشری می شود و دین را به دو قطب کفر محض و ایمان محض می کشاند و بدین گونه بشریت که نفساً کافر است بسرعت به غایت برون افکنی کفرش می رسد که چیزی جز جنون و جنایت نیست و لذا جبراً و به تجربه بر آستانه توبه ایی حقیقی قرار می گیرد که عصر ظهور ناجی یا امام بعنوان اسوۀ دین خالص


است .


و اما سکولاریزم اسلامی هم داریم که به لحاظ تاریخی مقدم بر سکولاریزم مسیحی است و ان مکتب و فلسفه معتزله در صدر اسلام است که ادامه تکاملی مکتب مرجئه می باشد که بانی اش معاویه و عمرو عاص بودند که می گفتند : دین را بایستی به خدا باز گردانید و از حیطه زندگی دنیا خارج کرد تا الوده نشود و همه اعمال خود را باید به خدا رجوع ( مرجئه ) دهیم که او خود فاعل مختار و ارحم الراحمین است !! می بینیم که فلسفه سکولاریزم به کاملترین وجهی که حدود چهادره قرن پیش بیان شده است و اما معتزله که از ریشه اعتزال به معنای انزوا و جدایی است تکمیل فلسفی همان مکتب است که از میان گروهی از خوارج در اواخر حکومت علی پدید امد که کسانی چون ابوموسی اشعری و حسن بصری از سخنگویان مشهور ان می باشند .


اصولاً سکولاریزم در هر مذهب و ملتی یکی از نتایج تاریخی حکومتهای منافق است که دین را دست اویز قدرت نموده اند . بنابراین می بینیم که سکولاریزم در ان واحد می تواند دارای دو انگیزه و نیت کاملاً متضاد باشد : کافرانه و مخلصانه : مؤمنانی که از شرک و نفاق جامعه و حکومت به تنگ امده اند و کافرانی که دین را مزاحم حکومت خود می یابند . این هر دو می توانند شعار سکولاریزم سر دهند که یکی بر حق است و دیگری ضد حق . ما امروزه شاهد این هر دو جریان سکولاریستی در کشور خودمان و در کل جهان اسلام و بلکه سراسر جهان می باشیم

اصطلاح سکولار از ریشه لاتینی (suecularis) و (sueeculum) به معنای روزگار یا دنیا ریشه میگیرد و در اندیشه سیاسی غرب، به صورت اصطلاحی در آمده است که، به جای «دنیوی» در مقابل «دینی» به کار میرود. به عبارت دیگر، در تفکر غربی، چیزی را که مربوط به این دنیا و بیارتباط با مسایل دینی و اخروی باشد، سکولار میگویند/ پس از سپری شدن قرون وسطا در غرب، هنگامی که در میان طبقه نوپای سوداگر، این طرز تفکر به وجود آمد که کلیسا، نباید در مسایل کشور دخالت کند، از آن پس سکولاریسم نام مکتبی گردید که اساس تفکر آن اعتقاد به جدایی مسایل دنیوی، مانند سیاست، اقتصاد و معیشت از مسایل مذهبی است. در این مکتب مذهب، تنها به عبادات و مراسم مخصوص خود و زندگی شخصی افراد مربوط باشد و نباید در سیاست دخالت کند/ اصطلاح مترادف دیگری که در فرهنگ غربی، برای این مکتب به کار میرود اصطلاح لاییسم است. واژه لائیک که از ریشه یونانی (laikos) و (laos) گرفته شده به معنای «مردم» میباشد و برای چیزی به کار میرود که مربوط به عوام - در مقابل اهل علم، روحانی و کلیسا - میباشد لاییسم نوعی نظام سیاسی کشورداری است که در آن، روحانیان مذهبی، نقشی ندارند/ مکتب سکولاریسم، مانند بسیاری از اندیشه‏های انحرافی مغرب زمین، از یک سو محصول و نتیجه بدآموزیهای مسیحیت تحریف شده و از سوی دیگر حاصل عملکرد غلط متولیان کلیساست. زیرا مسیحیت تحریف شده، از یک سو بینشی متشتت داشته و دین و دنیا و آخرت و دولت را به عنوان دو قطب متضاد و مخالف معرفی کرده است، چنان که هر کس آخرت را بخواهد، باید از دنیا، کنار بکشد، و هر کس، به امور دنیوی بپردازد، باید از جهان آخرت، دست شوید.{1} از سوی دیگر، کلیسا استبداد شدید مذهبی را - که ظاهراً بر خلاف تعالیم خود مسیحیت است - برقرار ساخته و اداره امور سیاسی را قبضه کرده بود/ کلیسا و تعالیمش، بزرگترین پشتوانه نظام فئودالی قرون وسطایی بوده است و وقتی طبقه سوداگر نوپا، میخواست فئودالیسم را کنار بزند و قدرت را به دست گیرد، کلیسای کاتولیک را بزرگترین مانع بر سر راه خود میدید. این طبقه، برای خنثی کردن نفوذ کشیش‏ها و عبور از این مانع بزرگ، اصل تفکیک دین و سیاست را که با بینش مسیحیت تحریف شده نیز سازگار بود، مطرح کرد. این حربه، سبب شد که دست کشیش‏ها و کلیسا، از مسایل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، کوتاه گردد/ به این ترتیب، ملاحظه میشود که در مورد ریشه‏های بروز تفکر سکولار، جهان بینی مسلمانان و شرایط جهان اسلام، به طور کامل با غرب متفاوت بوده است. افزون بر این، نظام خاص کلیسا که مانعی در راه دگرگونی وضع موجود بوده، روشنفکران آن دیار را وامیداشته است تا گمانه جدایی دین از سیاست را با شدت هر چه بیشتر مطرح سازند، در حالی که در کشورهای اسلامی چنین نبوده است. در تاریخ جوامع اسلامی، دین، هرگز طرفدار خودکامکان و ستمکاران نبوده بلکه پایگاه مستضعفان و محرومان و خاستگاه انقلاب‏های اجتماعی بوده است/ توده‏های مردم نیز به اسلام معتقد بوده‏اند و همین مسأله باعث شده که تنها آن دسته از نظام سیاسی که بر مبنای قوانین اسلام استواراند، از حمایت گسترده مردم برخوردار شوند/ بنابراین، اقتباس مکتب سکولاریسم به وسیله برخی نخبگان و حاکمان کشورهای اسلامی، قابل توجیه نیست و ورود این مکتب که زاییده شرایط خاص مسیحیت و تاریخ اروپا میباشد، به جهان اسلام به هیچ وجه صحیح نبوده است. با استفاده از مطالب یاد شده، سستی دو استدلال اساسی معتقدان به سکولاریسم به خوبی روشن میشود. استدلال نخست آنان این است که قلمرو دین، بیان حدود وظایف آدمی، در ارتباط با خداست و بیان مقررات مربوط به اداره جامعه، از حوزه دین خارج است، لذا تلاش برای تدوین مجموعه‏ای از نظام‏های اجتماعی درچارچوب مبانی دینی، کاری بیهوده است و برای اداره جامعه، چاره‏ای جز مراجعه به عقل انسانی و فهم بشری نیست/ مرحوم شهید آیت الله مطهری در نقد این استدلال میفرمایند: «بعضی گفته‏اند زندگی یک مسأله است و دین مسأله‏ای دیگر و دین را نباید با مسایل زندگی مخلوط کرد. این اشخاص، اشتباه اولشان این است که مسایل زندگی را مجرّد فرض میکنند. خیر، زندگی یک واحد، و همه شؤونش توأم با یکدیگر است، صلاح و فساد هر یک از شؤون زندگی، در سایر شؤون مؤثر است. ممکن نیست اجتماعی، مثلاً فرهنگ و سیاست، یا قضاوت یا اخلاق و تربیت و اقتصادش فاسد باشد، امّا دینش درست باشد و بالعکس. اگر فرض کنیم، دین، تنها رفتن به مسجد و کلیسا و نماز خواندن و روزه گرفتن است، این مطلب فرضاً در مورد مسیحیت صادق باشد، در مورد اسلام، صادق نیست».{2} به اعتقاد استاد شهید مطهری، اگر چه حاکمیت استبدادی کلیسا، سبب پیدایی و زایش اندیشه جدایی دین و سیاست شد، اما استعمارگران نیز بدین امر دامن زدند و در تثبیت اصول آن کوشیدند/ استدلال دوم مروجان سکولاریسم نیز این است که میگویند: دین، دربرگیرنده اصولی است مقدس و بی چون و چرا، در حالی که سیاست، به علت ماهیت خود، بیانگر تلاش برای کسب قدرت است و لذا مستلزم چانه‏زنی و چون و چراها و مصالح ناپایدار و گذراست. از این رو، هماهنگی دین و سیاست و یکی دانستن این دو، به قداست دین لطمه میزند و در نهایت به ضرر خود دین تمام میشود/ مرحوم شهید مطهری درباره حکومت و نسبت آن با دین بر این باور است که در کتاب و سنت، تنها اصول ارزشی مربوط به حکومت به عنوان شریعت ثابت بیان شده است، نه شکل‏های آن/ ایشان میفرمایند: «اسلام، به شکل، ظاهر و صورت زندگی که وابستگی تام و تمام به میزان دانش بشر دارد، نپرداخته است. دستورهای اسلامی، مربوط است به روح و معنا و هدف زندگی و بهترین راهی که بشر باید برای وصول به آن هدف‏ها، پیش بگیرد».{3} ایشان در باب اصطلاح جمهوری اسلامی میفرمایند: «کلمه جمهوری، شکل حکومت پیشنهاد شده را مشخص میکند و کلمه اسلامی محتوای آن را....، به این ترتیب، جمهوری اسلامی یعنی حکومتی که شکل آن، انتخاب رییس حکومت از سوی عامه مردم است برای مدت موقت، و محتوای آن هم اسلامی است////// پس مسأله جمهوری مربوط است به شکل حکومت که مستلزم نوعی دموکراسی است...».{4} با این بیان، استدلال دوم معتقدان به سکولاریسم نیز باطل میشود، چرا که ارزش‏های اصیل اسلام در قلمرو سیاست، ثابت است و آنچه متغیر مینماید، امور روزمره و ظاهری است که از هر گونه قداستی به دور است و در آن، امکان برداشت‏های مختلف و سلیقه‏های گوناگون وجود دارد/ مفهوم کاربردی و ملموس سکولاریسم در صحنه اجتماع چیست؟ سکولاریسم یا لاییسم مکاتبی هستند که معتقداند مذهب، حق ندارد در حکومت دخالت کند یا لازم نیست دخالت کند و روحانیان، باید خود را از سیاست دور نگه دارند. نظام سیاسی، باید غیر مذهبی بوده و بر مبنای عقیده یا مذهب خاصی استوار نباشد، همچنین وظیفه دولت سکولار است که مذهب را در دایره عبادات و عقیده شخصی افراد، محدود و محصور سازد. در این نوع طرز تفکر، هیچ دینی، نباید در جامعه، از موقعیت خاصی برخوردار باشد و دولت، پس از اینکه از دخالت اعتقادات مذهبی در امور دولتی جلوگیری کرد باید همه ادیان و مذاهب را به یک چشم بنگرد و پیروان آنان را از نظر حقوق، یکسان بداند و تا جایی که پیروان یک آیین درصدد بر نیایند که عقاید مذهبی خود را در سیاست دخالت دهند، آن را محترم بشمارد/ و در یک جمله میتوان گفت مفهوم مکتب سکولاریسم و یا لاییسم آن است که باید دین از عرصه سیاست و اجتماع به دور باشد.{5} رابطه اسلام با سکولاریسم چگونه است و جدایی دین از سیاست تا چه حد با اسلام سازگاری دارد؟ همچنان که در مفهوم سکولاریسم گفته شد اصل جدایی دین از سیاست، محصول شرایط ویژه غرب و نشأت گرفته از جهان‏بینی خاص مسیحیت و طرز تفکر یونانی بوده است. چنان که در این تفکر دین و دولت، دنیا و آخرت، جان و تن، روح و ماده و آسمان و زمین دو قطب متضاد و جدا از هم، پنداشته میشوند. این طرز تفکر، ویژه شرایط مغرب زمین است و در تاریخ و فرهنگ شرق بویژه، جهان اسلام ریشه‏ای ندارد/ در مکتب و فرهنگ اسلام، دین و دولت و دنیا و آخرت، دو روی یک سکه تلقی شده و تفکیک‏ناپذیر میباشند. در اسلام، سیاست بر پایه دین استوار است و تنها کسانی که معتقد و متعهد به مکتب بوده و از آگاهیهای ویژه دینی بهره‏مند باشند، حق دارند در رأس قدرت قرار گیرند. در صدر اسلام، بین دین و سیاست، هیچ‏گونه مرزبندی وجود نداشته است و رهبر دینی، نقش رهبری سیاسی را نیز به طور همزمان، عهده‏دار میشده است/ وظایف اساسی دولت اسلامی، افزون بر تأمین نظم و آرامش در جامعه، تأمین منافع مردم و تنظیم روابط اجتماعی، فراهم آوردن مقدمات تعالی روحی و سعادت معنوی و گسترش مکتب بوده و تمامی قوانین حکومتی بر پایه فرمان‏های مذهبی قرار داشته است/ بدینسان اسلام، بر خلاف مسیحیت که با بینشی متشتّت، دین و دنیا را از هم جدا و در دو قطب مقابل هم میدیده است، دارای بینش توحیدی بوده و هستی را به قطب‏های جدا از هم تقسیم نمیکند. در اسلام، دین و سیاست از هم تفکیک‏ناپذیراند و از همین رو پیامبر(ص) هم رییس امور دینی و هم رهبر سیاسی مردم بوده و کسانی نیز که از طرف آن حضرت برای حکومت بر ولایات تعیین میشدند، هم مسؤول امور دینی و هم مسؤول امور دنیوی به شمار میآمدند/ نکته مهم دیگر آنکه، بر خلاف مسیحیت و ادیان دیگر که فاقد ابعاد سیاسی - اجتماعی میباشند، اسلام یک نظام جامع و کامل است که دارای نظامات ویژه سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و حقوقی میباشد. از این‏رو، نظریه تفکیک دین و سیاست، در جهان اسلام، یک فکر بیگانه محسوب شده و از واقعیت‏های عینی تاریخ، فرهنگ و مکتب اسلامی نشأت نگرفته است/ البته در دوران انحطاط و رکود کشورهای اسلامی، یعنی پس از حمله مغول و رواج صوفیگری و نیز به واسطه ورود برخی آموزه‏های مسیحی و بودایی به عالم اسلام، نوعی سکولاریسم - به سبک شرقی - بین برخی محفل‏های مسلمان رواج پیدا کرد و برخی معقتد شدند که چون سیاست امر پلیدی است، نباید متولیان امور مذهبی خود را بدان بیالایند. بدین ترتیب، نظریه عدم مداخله روحانیان در امور سیاسی و جدایی مذهب از سیاست در برخی محافل سنتی، گونه‏ای سکولاریسم مقدس مآبانه را - که دولت‏های حاکم نیز همواره مشوق آن بوده‏اند - رواج داد. این طرز تفکر منحط و ضد اسلامی، برگرفته از مسیحیت و ادیان هندی بوده و با روح اسلام ناسازگار داشت و محافل اصیل اسلامی و اکثریت قاطع مسلمانان، آن را طرد میکردند لذا در همان زمان هم، علمای اسلام، رهبران سیاسی واقعی توده‏های مردم بودند و همواره در مسایل سیاسی دخالت میکردند/ [1].مسیحیت، به صراحت اعلام کرده بود، «به قیصر، آنچه حق اوست واگذارید و به مسیح آنچه حق وی است». و بدینسان، دوگانگی و جدایی دین و سیاست، رسمیت یافت/ [2].نظری به نظام اقتصادی اسلام، مرتضی مطهری، ص 15 - 16/ [3].نظام حقوق زن در اسلام، مرتضی مطهری، ص 95/ [4].پیرامون انقلاب اسلامی، مرتضی مطهری، ص 86 - 79/ [5].جامعه‏شناسی غربگرایی، علیمحمد نقوی، ج 2، ص 108 - 109/

موضوع قفل شده است