جمع بندی اثبات عصمت 14 معصوم با یک آیه قرآن

تب‌های اولیه

39 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اثبات عصمت 14 معصوم با یک آیه قرآن

بسمه تعالی برادران و دوستان گرامی سلام علیکم در این موضوع به اثبات عصمت 14 معصوم از دیدگاه قرآن میپردازیم امیدوارم با نظرات خود بنده را در این بحث یاری کنید (خصوصا برادران اهل سنت) آیه‌ی32 سوره‌ی فاطر: « ثم اورثنا الكتاب الّذین اصطفینا من عبادنا فمنهم ظالم لنفسه و منهم مقتصد و منهم سابقٌ بالخیراتِ باذن الله ذالك هو الفضل الكبیر».این آیه پس از آیه قبلی «والّذ ی اوحینا إلیك من الكتاب هو الحق مصدقاً لما بین یدیه إن الله بعباده لخبیر بصیر» وراثت ویژه‌ی قرآن را بر عهده‌ی گروهی خاص نهاده و از آنجا که این عمل را خدای متعال انجام داده، که او « بعباده لخبیر بصیر» است؛ پس این وارثان کسانی هستند که شایستگی این وراثت را دارند. و اگر این وارثان از محور قرآن عدول داشته‌باشند چگونه شایستگی وراثت آنرا دارند؟ که این وراثت بُعد عصمت قرآن را هم شامل است. لذا این بزرگواران ذره‌ای از قرآن عدول ندارند و بنابرین در بُعد عصمت همچون قرآن معصومند که ادامه‌ی آیه این موضوع را کاملا تصریح می‌کند.
در ادامه‌ی آیه خدای متعال آنها را با توصیفی دوگانه بر کلّ معصومان تاریخ غیر از رسول خدا برتری داده .
اول: «الّذین اصطفینا من عبادنا...» كه "اصطفی" در كل قرآن گزینشی ربانی است یعنی آنچه نزد خدا انتخاب ‌شده بر ادیان یا بندگانی که عمل انتخاب در بین آنها صورت گرفته برتری دارد. مانند :«ان الله اصطفی لكم الدّین…»(بقره/132). و در اینجا «اصطفی» در بین «عبادنا» صورت گرفته، پس این بزرگواران بر همه‌ی عباد خدا از زمان آدم (علیه‌السلام) تا قیامت کبرا که همه‌ی پیامبران و معصومین پیشین - غیر از پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) - را شامل می‌شود، در نزد خدا برتری دارند. و باز لازمه‌ی این برتری عصمت است، عصمتی برتر و والاتر از عصمت همه‌ی آنها.
دوم: خداوند در ادامه‌ی این آیه ملاک انتخاب را تبیین کرده و «عبادنا» را به سه دسته تقسیم نموده‌اند:
1- «فمنهم ظالم لنفسه» كه شخص ظالم هرگز شایستگی انتخاب شدنِ معصومانه را ندارد.
2- «و منهم مقتصد» كه منظور عادلانند. باز عادلان منهای عصمت شایسته‌ی این انتخاب نیستند.
3- «و منهم سابق بالخیرات» كه الخیرات کلّ خیرات در تاریخ تکلیف است که این بزرگواران معصوم پس از رسول گرامی (صلی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در کلّ خیرات بر دیگران حتی معصومان پیشین چون حضرت نوح، ابراهیم، موسی و عیسی (علیهم‌السلام) سبقت گرفته‌اند لذا آنان معصومند و عصمتشان برتر و والاتر از عصمت همه‌ی آنهاست.
تا اینجا معلوم می‌شود که بعد از پیامبر گرامی اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) کسانی هستند که اولاً معصومند . ثانیاً بر همه‌ی انبیا و اولیای پیشین و پسین برتری دارند و ثالثاً کتاب خدا (قرآن) را به ارث می‌برند که لازمه‌ی این وراثت آن است که خود اولین عاملان به آن و حجتی بر دیگران باشند.
حال این معصومان و این وارثان و حجتهای بعد از نبی مکرم اسلام (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) چه کسانی هستند؟
اگر اینان خلفای سه‌گانه‌اند؛ نه خود آنها ادعای عصمت داشتند و نه علمای سنّی آنان را معصوم می‌دانند و همین علما تصریح کرده‌اند که خلفای سه‌گانه هر کدام اعمالی بر خلاف شریعت انجام داده‌اند.
و یا اگر اینان ائمه‌ی اربعه‌ی فقه سنّی‌اند که باز آنها هم مانند خلفای سه‌گانه‌ اختلاف و اشتباه دارند.
حال که در میان اهل سنّت چنین کسانی نیستند، آیا در بین شیعیان هم نیستند؟ این معاذ‌الله نسبت دروغ دادن به آیه‌ی مبارکه است.بنابرین این افراد همان خاندان معصوم پیامبرند که در غدیر خم و حدیث ثِقلَین یک یک با نامهای مبارکشان معرفی شده‌اند.
یعنی همان دوازده نور پاك به اضافه‌ی صدّیقه‌ی طاهره (علیهاالسّلام)؛ و این آیه دیگر به حدیث نیازی ندارد (نقل از وبگاه انقلاب قرآنی -جواب آیت الله صادقی تهرانی برای اثبات عصمت و امامت اهل بیت و 14 معصوم)با تشکر

خداوند در قران می فرمایند که پیامبران را بر دیگر افراد بشر برتری داده اند ولی نفرموده اند که غیر پیامبران را بر پیامبران برتری داده اند.

هیچ کس به جز خداوند معصوم نیست و هر کس که بر این باور باشد که یکی از پیامبران معصوم بوده است مشرک است و هیچ عملی از او پذیرفته نمی شود.

موحد;530093 نوشت:
خداوند در قران می فرمایند که پیامبران را بر دیگر افراد بشر برتری داده اند ولی نفرموده اند که غیر پیامبران را بر پیامبران برتری داده اند.

هیچ کس به جز خداوند معصوم نیست و هر کس که بر این باور باشد که یکی از پیامبران معصوم بوده است مشرک است و هیچ عملی از او پذیرفته نمی شود.

معلم حضرت موسی علیه‌السلام (حضرت خضر علیه‌السلام) پیامبر بودند؟ چطور آواره‌ی شهرها و خارج شهرها بودند و کسی ایشان را نمی‌شناخت و قومی نداشتند که بر ایشان به رسالت فرستاده شده باشند؟

خضر چون متصل به عالم غیب بود از این رو نمی توانست برای مردم پیامبر باشد. معلم موسی حضرت الله بودند نه خضر. داستان موسی و خضر در قران مبین این حقیقت است که موسی معصوم نبودند چرا که یکی از پیش شرطهای معصومیت ادعایی پیامبران اتصال به عالم غیب است که موسی فاقد این خصوصیت بود.

موحد;530093 نوشت:
خداوند در قران می فرمایند که پیامبران را بر دیگر افراد بشر برتری داده اند ولی نفرموده اند که غیر پیامبران را بر پیامبران برتری داده اند.

موحد;530105 نوشت:
خضر چون متصل به عالم غیب بود از این رو نمی توانست برای مردم پیامبر باشد. معلم موسی حضرت الله بودند نه خضر.

خداوند به خضر علیه‌السلام چیزی داده بود که به پیامبرش نداده بود، این فضیلت نیست بر آن پیامبر اولوالعزم؟

موحد;530105 نوشت:
داستان موسی و خضر در قران مبین این حقیقت است که موسی معصوم نبودند چرا که یکی از پیش شرطهای معصومیت ادعایی پیامبران اتصال به عالم غیب است که موسی فاقد این خصوصیت بود.

موحد;530093 نوشت:
هیچ کس به جز خداوند معصوم نیست و هر کس که بر این باور باشد که یکی از پیامبران معصوم بوده است مشرک است و هیچ عملی از او پذیرفته نمی شود.

پس حضرت خضر علیه‌السلام که به عالم غیب متصل بود معصوم بود یا نبود؟

این بیان شما که مقام عصمت را فقط برای خدا می‌دانید دو اشکال دارد:
۱. شما معنای عصمت مد نظر شیعه را نمی‌دانید.
۲. خداوند هیچ شبیهی ندارد. بنده گاهی در سر دو راهی خیر و شر خیر را انتخاب می‌کنم و مرتکب گناه نمی‌شوم، کس دیگری سر دوراهی دیگری که بنده درش گیر کردم گیر نمی‌کند ... هر گناهی که ما انجام دهیم وجود دارد کسی که لااقل مبتلا به آن یک گناه نباشد، حالا آیا عقلاً غیرممکن است که کسی باشد که در هر دو راهی شبیه یکی از افراد عمل کند که راه خیر را انتخاب کرده و مرتکب گناه نشده است؟ اگر کسی اینطوری باشد او فقط خداست در این صورت خداوند را در هر کاری شبیه یکی از مخلوقاتش کرده‌اید که اتفاقا این شرک است. برای خداوند عصمت بی‌معناست ... عصمت جایگاه مقربان خداست و کسی که به خداوند نسبت عصمت بدهد او را شبیه مخلوقاتش شمرده است و این کفر است.

موحد;530105 نوشت:
خضر چون متصل به عالم غیب بود از این رو نمی توانست برای مردم پیامبر باشد. معلم موسی حضرت الله بودند نه خضر. داستان موسی و خضر در قران مبین این حقیقت است که موسی معصوم نبودند چرا که یکی از پیش شرطهای معصومیت ادعایی پیامبران اتصال به عالم غیب است که موسی فاقد این خصوصیت بود.

بسمه تعالی دوستان عزیز سلام علیکم آقایی که نام خود را موحد گذاشته ای و با کامنت اولت تمامی مسلمانان را مشرک دانستی(مسلمانان معتقدند که انبیا معصوم اند حال چه در کل عمرشان یا از زمانی که به پیامبری رسیدند)اگر مسلمانی بدان که رسول الله فرمود هر کس مسلمانی را کافر بداند خود او کافر است (کنز العمال متقی هندی از علمای اهل سنت)در جواب کامنت اولت که گفتی خداوند غیر پیامبران را بر پیامبران برتری نداده:1-جواب از متن آیه 32 فاطر کاملا مشخص بود فقط کمی دقت بدون تعصب!میخواهد که امیدوارم داشته باشی2-آیه 61 سوره آل عمران خداوند متعال امام علی سلام الله علیه را نفس پیامبر نامیده و نه چیز دیگر و نفس به معنی وجود و ذات رسول الله است و در اینکه پیامبر اسلام افضل از همه انبیاست را مسلمین هیچ شکی ندارند(البته شما را نمیدانم)و وجود و نفس او که امام علی است هم از همه انبیا بالاتر است مگر آنکه بگوییم نفس پیغمبر از خود پیغمبر جداست!که این دیگر اصلا ارزش صحبت و گفتگو را ندارد!!!!و امام فخر رازی از بزرگترین علما و مفسرین اهل سنت در تفسیر کبیرش گفته است که شیعیان با استناد به این آیه می توانند مدعی افضلیت علی بر همه انبیا به جز پیامبر اسلام شوند و این از یک عالم و مفسر بزرگ سنی بسیار عجیب است!!!!!!!!اما اینکه گفتی اگر پیامبری معصوم باشد این شرک است این گفته شما اگر به معنای رد قرآن باشد شرک است چون مخالف قرآن است مگر خداوند متعال در قرآن نفرمود :((لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه))و((و ما ءاتاکم الرسول فخذوه و ما نهاکم عنه فانتهوا))و((اطیعوا الله و اطیعوا الرسول))اگر از این ها عصمت بیرون نمی آید و فهمیده نمی شود پس بفرمایید معنای این ها چیست؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟شما گفتی اگر کسی متصل به عالم غیب باشد نمیتواند پیامبر شود پس میشه بفرمایید پیامبران این مطالب را از کجا می آوردند؟؟؟آیه 3 و 4 سوره نجم به صراحت میگوید که پیامبر اسلام با وحی الهی در ارتباط بود و به وسیله همین وحی از غیب هم مطلع میشد چنان که در چندین حدیث در صحیح بخاری درباره غیب گویی ها و پیش گویی های پیامبر مطلب آمده پس بخاری هم مشرک است؟؟؟؟؟؟!!!!!!!و همچنین خداوند متعال در آیاتی دیگر میفرماید که نه تنها خداوند و پیامبر اسلام بلکه بعضی مومنین هم غیب میدانند پس همه این افراد مشرک اند ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!اما درباره حضرت موسی و حضرت خضر حضرت موسی از کجا میدانست که باید دنبال کسی برود و از او علم آموزد؟و از کجا میدانست که حضرت خضر از او در بعضی مسائل داناتر است؟آیا این ها از روی علم غیب نبود؟؟؟؟؟!!!!!!!!از طرفی این جریان بنا بر نظر آیت الله العظمی صادقی تهرانی شاید قبل از رسالت رسمی حضرت موسی باشد و همچنین دلایل دیگری که مفسرین در این باره نقل کرده اند بنده فکر میکنم یا شما وهابی هستی یا تحت تاثیر شدید عقاید وهابیت هستی که در این صورت توصیه میکنم قرآن و منابع اهل سنت را با دقت مطالعه کنید و این گونه همه را متهم به شرک نکنید آقای محترم لطفا کامل و دقیق نوشته ها و کامنت های بنده و دوست گرامی owari را بخوان و بیندیش و وجدان و عقلت را قاضی کن با تشکر و السلام علی من تبع الهدی

بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.
هیچیک از کتاب های اسمانی به عصمت اشاره نداره بلکه تمامی کتب نازل شده توسط الله اشاره میکنه که هیچ کسی معصوم از گناه نیست و حتی قران... عصمت دست ساخته مذاهب هست...

وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ (002 | البقرة - 35)و گفتيم: «اى آدم! تو با همسرت در بهشت سكونت كن; و از (نعمتهاى) آن، از هرجا مى خواهيد، در كمال فراوانى بخوريد; (ولى) نزديك اين درخت نشويد; كه از ستمكاران خواهيد شد.»

قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (028 | قصص - 16)(سپس) عرضه داشت: «پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم; مرا بيامرز.» خداوند او را آمرزيد، كه او آمرزنده مهربان است.

وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ (026 | شعراء - 82)و كسى كه اميد دارم خطايم را در روز جزا بيامرزد.

اصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ (040 | غافر - 55)پس (اى پيامبر!) صبر و شكيبايى پيشه كن كه وعده خدا حق است، و براى گناه خود استغفار كن، و هر صبح و شام تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور.

فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ (047 | محمد - 19)پس بدان كه معبودى جز «خداوند يگانه» نيست; و براى گناه خود و مردان و زنان با ايمان آمرزش بخواه. و خداوند گذرگاه و قرارگاه شما را مى داند.

[=times new roman]إِنَّ الَّذِینَ یجَادِلُونَ فِی آیاتِ اللَّهِ بِغَیرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ إِنْ فِی صُدُورِهِمْ إِلَّا كِبْرٌ مَا هُمْ بِبَالِغِیهِ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ«56»
در حقیقت آنان که در باره نشانه‏های خدا بی‏آنکه حجتی برایشان آمده باشد به مجادله برمی‏خیزند در دلهایشان جز بزرگنمایی نیست [و] آنان به آن [بزرگی که آرزویش را دارند] نخواهند رسید پس به خدا پناه جوی زیرا او خود شنوای بیناست

عقل و فطرت;530191 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.
هیچیک از کتاب های اسمانی به عصمت اشاره نداره بلکه تمامی کتب نازل شده توسط الله اشاره میکنه که هیچ کسی معصوم از گناه نیست و حتی قران... عصمت دست ساخته مذاهب هست...

وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ (002 | البقرة - 35)و گفتيم: «اى آدم! تو با همسرت در بهشت سكونت كن; و از (نعمتهاى) آن، از هرجا مى خواهيد، در كمال فراوانى بخوريد; (ولى) نزديك اين درخت نشويد; كه از ستمكاران خواهيد شد.»

قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (028 | قصص - 16)(سپس) عرضه داشت: «پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم; مرا بيامرز.» خداوند او را آمرزيد، كه او آمرزنده مهربان است.

وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ (026 | شعراء - 82)و كسى كه اميد دارم خطايم را در روز جزا بيامرزد.

اصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ (040 | غافر - 55)پس (اى پيامبر!) صبر و شكيبايى پيشه كن كه وعده خدا حق است، و براى گناه خود استغفار كن، و هر صبح و شام تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور.

فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ (047 | محمد - 19)پس بدان كه معبودى جز «خداوند يگانه» نيست; و براى گناه خود و مردان و زنان با ايمان آمرزش بخواه. و خداوند گذرگاه و قرارگاه شما را مى داند.
إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ (8 | الأنفال - 22)
بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالی هستند که اندیشه نمی‌کنند.


باسمه تعالی شأنه
سلام علیکم
اگر معنا و مفهوم معصوم و حد و حدود معصومیت مشخص، و به تعریف مشترکی برسیم آنگاه راحتر می توانیم وجود یا عدم وجود معصوم در عالم را اثبات کنیم .
اولین نکته ای که برای کاربر محترم جناب عقل و فطرت به آن اشاره می کنم و نکته اساسی هم می باشد این است که فرد معصوم خدا نیست که ما به طور مطلق در مورد او بگوییم و به طور مطلق انتظار داشته باشیم . خداوند خدایی میکند و مطلق ها مربوط به اوست و معصوم علیه السلام بندگی می کند و اقتضای این بندگی محدودیت هایی است که در مراتب نوری او است . و مسلما مقایسه این مراتب نسبت به مراتب فوق آن استغفار می خواهد چون به هر جهت کاستی و لغزش است هر چند نسبت به مراتب مادون هدایت است و قرب . و این مراتب با آنچه که ما لغزش وگناه مستوجب عقوبت میدانیم ، تفاوتشان از زمین است تا ما فوق تصوراتمان . وجود مراتب در عالم و یکسان نبودن مراتب کمال و رشد انسانها را هم عقل پذیرا است و هم منافاتی با فطرت پاک ندارد . اگر پیامبران در انجام کناه مثل ما بودند که خداوند دستور به اطاعت بی چون چرا از آنان را نمیداد . « اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم....» آیا عقل می پذیرد که ما از کسی اطاعت بی چون چرا کنیم که مثل خود ما دچار لغزش وگناه است؟؟؟ اگر چنین است چرا او از ما اطاعت نکند؟؟؟

عقل و فطرت;530191 نوشت:
وَ قُلْنا يا آدَمُ اسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَ كُلا مِنْها رَغَداً حَيْثُ شِئْتُما وَ لاتَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَةَ فَتَكُونا مِنَ الظّالِمينَ (002 | البقرة - 35)و گفتيم: «اى آدم! تو با همسرت در بهشت سكونت كن; و از (نعمتهاى) آن، از هرجا مى خواهيد، در كمال فراوانى بخوريد; (ولى) نزديك اين درخت نشويد; كه از ستمكاران خواهيد شد.»

قالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ (028 | قصص - 16)(سپس) عرضه داشت: «پروردگارا! من به خويشتن ستم كردم; مرا بيامرز.» خداوند او را آمرزيد، كه او آمرزنده مهربان است.

وَ الَّذِي أَطْمَعُ أَنْ يَغْفِرَ لِي خَطِيئَتِي يَوْمَ الدِّينِ (026 | شعراء - 82)و كسى كه اميد دارم خطايم را در روز جزا بيامرزد.

اصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ بِالْعَشِيِّ وَ الْإِبْكارِ (040 | غافر - 55)پس (اى پيامبر!) صبر و شكيبايى پيشه كن كه وعده خدا حق است، و براى گناه خود استغفار كن، و هر صبح و شام تسبيح و حمد پروردگارت را به جا آور.

فَاعْلَمْ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلَّا اللهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِناتِ وَ اللهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَ مَثْواكُمْ (047 | محمد - 19)پس بدان كه معبودى جز «خداوند يگانه» نيست; و براى گناه خود و مردان و زنان با ايمان آمرزش بخواه. و خداوند گذرگاه و قرارگاه شما را مى داند.


بحث این جاست برادر گرامی به الفاظ خوب دقت نمی کنیم ما دو نوع امر داریم اول :1-ترک اولی 2-ترک مولوی
ترک اولی گناهی محسوب نمی شود مثلا کاری که حضرت ادم انجام داد این گناه نیست
واژه ظلم به چه معناست؟؟
الظُّلْمَةُ: عدمُ النّور، وجمعها: ظُلُمَاتٌ. قال تعالى: أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍ
وَالظُّلْمُ عند أهل اللّغة وكثير من العلماء: وضع الشيء في غير موضعه المختصّ به، إمّا بنقصان أو بزيادة، وإمّا بعدول عن وقته أو مكانه، ومن هذا يقال: ظَلَمْتُ السِّقَاءَ: إذا تناولته في غير وقته، ويسمّى ذلك اللّبن الظَّلِيمَ.
کتاب المفردات ج1ص573
ظلم نزد بیشتر علما :وضع شدن چیزی در غیر از جایگاه مختص انا چه به کمی چه به زیادی
ظلمه به معنی عدم نور است
خود ترک اولی ظلم نامیده می شود بر اساس این فرهنگ و دامنه لغت ترک اولی هیچ وقت گناه نیست مثلا دکتری می گوید این شیرینی نخورحالا اگر اون شخص بخوره خدا عذابش می کنه؟؟!!یا نه یک مثال ساده تر یک نفر هست دو راه دارد اگر از راه سمت چپ بری دیر می رسی اگر راست بری زودتر می رسی حالا اگر کسی سمت چپ بره خدا عذابش می کنه؟؟
دوم :
اگر در برخي ظواهر آيات قرآن گناهي به بعضي از پيامبران الهي نسبت داده شده، از قبيل«ترك اولي » است (يعني در ميان دو كار خوب، آن را كه خوبي كمتري داشته انتخاب كرده اند در حالي كه سزاوار بوده خوبتر را برگزينند) يا به تعبير ديگر از قبيل «حسنات الابرار سيئات المقربين، كارهاي خوب نيكان (گاهي) گناه مقربان محسوب مي شود.»
مرحوم مجلسي در بحار الانوار، اين جمله را از بعضي معصومين نقل كرده بي آن كه نام ببرد (بحار، جلد 25، صفحه 205).
منظور از «گناه» در تعريف «عصمت»، كاري است كه در كتب فقهي «حرام» ناميده مي شود، همچنين ترك عملي كه در فقه، «واجب»شمرده مي شود. اماواژه«گناه» و معادل هاي آن مانند «ذنب» و «عصيان» كاربرد وسيع تري دارد كه شامل «ترك اولي» و «مكروه» نيز مي شود و انجام دادن چنين اعمالي منافاتي با عصمت ندارد


محمدتقي مصباح، آموزش عقايد، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1372، درس 24.

در مورد ایات دیگری که فرمودید:
طبق سخنی که از علامه مجلسی برای شما اوردیم گاهی گناه نیکان گناه حساب می شود این هم از قبیل همان ها است به ما وظیفه داده شده است که به این صورت عمل کنیم که همین صورت هم عمل می کنیم اما اگر بحث این است که وهابی ای بیاید و چنین ایاتی بزند از طریق دیگر جواب می دهیم !!

بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.

ammarshia;530248 نوشت:
بحث این جاست برادر گرامی به الفاظ خوب دقت نمی کنیم ما دو نوع امر داریم اول :1-ترک اولی 2-ترک مولوی
ترک اولی گناهی محسوب نمی شود مثلا کاری که حضرت ادم انجام داد این گناه نیست
واژه ظلم به چه معناست؟؟
الظُّلْمَةُ: عدمُ النّور، وجمعها: ظُلُمَاتٌ. قال تعالى: أَوْ كَظُلُماتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍ
وَالظُّلْمُ عند أهل اللّغة وكثير من العلماء: وضع الشيء في غير موضعه المختصّ به، إمّا بنقصان أو بزيادة، وإمّا بعدول عن وقته أو مكانه، ومن هذا يقال: ظَلَمْتُ السِّقَاءَ: إذا تناولته في غير وقته، ويسمّى ذلك اللّبن الظَّلِيمَ.
کتاب المفردات ج1ص573
ظلم نزد بیشتر علما :وضع شدن چیزی در غیر از جایگاه مختص انا چه به کمی چه به زیادی
ظلمه به معنی عدم نور است
خود ترک اولی ظلم نامیده می شود بر اساس این فرهنگ و دامنه لغت ترک اولی هیچ وقت گناه نیست مثلا دکتری می گوید این شیرینی نخورحالا اگر اون شخص بخوره خدا عذابش می کنه؟؟!!یا نه یک مثال ساده تر یک نفر هست دو راه دارد اگر از راه سمت چپ بری دیر می رسی اگر راست بری زودتر می رسی حالا اگر کسی سمت چپ بره خدا عذابش می کنه؟؟
دوم :
اگر در برخي ظواهر آيات قرآن گناهي به بعضي از پيامبران الهي نسبت داده شده، از قبيل«ترك اولي » است (يعني در ميان دو كار خوب، آن را كه خوبي كمتري داشته انتخاب كرده اند در حالي كه سزاوار بوده خوبتر را برگزينند) يا به تعبير ديگر از قبيل «حسنات الابرار سيئات المقربين، كارهاي خوب نيكان (گاهي) گناه مقربان محسوب مي شود.»
مرحوم مجلسي در بحار الانوار، اين جمله را از بعضي معصومين نقل كرده بي آن كه نام ببرد (بحار، جلد 25، صفحه 205).
منظور از «گناه» در تعريف «عصمت»، كاري است كه در كتب فقهي «حرام» ناميده مي شود، همچنين ترك عملي كه در فقه، «واجب»شمرده مي شود. اماواژه«گناه» و معادل هاي آن مانند «ذنب» و «عصيان» كاربرد وسيع تري دارد كه شامل «ترك اولي» و «مكروه» نيز مي شود و انجام دادن چنين اعمالي منافاتي با عصمت ندارد


محمدتقي مصباح، آموزش عقايد، تهران، مركز چاپ و نشر سازمان تبليغات اسلامي، 1372، درس 24.

در مورد ایات دیگری که فرمودید:
طبق سخنی که از علامه مجلسی برای شما اوردیم گاهی گناه نیکان گناه حساب می شود این هم از قبیل همان ها است به ما وظیفه داده شده است که به این صورت عمل کنیم که همین صورت هم عمل می کنیم اما اگر بحث این است که وهابی ای بیاید و چنین ایاتی بزند از طریق دیگر جواب می دهیم !!

من خوب میدونم ترک اولی چیه دوست عزیز...
یه سوال... آیا کاری بدتر از نافرمانی خدا هم موجود هست؟ قطعاً خیر... پس این تحریفات رو بذارید کنار... هیچ یک از کتب اسمانی به عصمت و ترک اولی اشاره ندارند. واژه ظلم هیچ جای قران به معنی ترک اولی نیست... واژه ذنب هیچ جای قران به معنی ترک اولی نیست واژه خطاء و عصم هیچ جای قران به معنی ترک اولی نیست... خداوند اینهمه وازه متفاوت برای گناه پیامبران بکار برده... کمی چشمانتان را باز کنید و ببینید که چطور کلام خدا را تغییر میدهید.
موفق باشید.

بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.

hosain;530238 نوشت:
باسمه تعالی شأنه
سلام علیکم
اگر معنا و مفهوم معصوم و حد و حدود معصومیت مشخص، و به تعریف مشترکی برسیم آنگاه راحتر می توانیم وجود یا عدم وجود معصوم در عالم را اثبات کنیم .
اولین نکته ای که برای کاربر محترم جناب عقل و فطرت به آن اشاره می کنم و نکته اساسی هم می باشد این است که فرد معصوم خدا نیست که ما به طور مطلق در مورد او بگوییم و به طور مطلق انتظار داشته باشیم . خداوند خدایی میکند و مطلق ها مربوط به اوست و معصوم علیه السلام بندگی می کند و اقتضای این بندگی محدودیت هایی است که در مراتب نوری او است . و مسلما مقایسه این مراتب نسبت به مراتب فوق آن استغفار می خواهد چون به هر جهت کاستی و لغزش است هر چند نسبت به مراتب مادون هدایت است و قرب . و این مراتب با آنچه که ما لغزش وگناه مستوجب عقوبت میدانیم ، تفاوتشان از زمین است تا ما فوق تصوراتمان . وجود مراتب در عالم و یکسان نبودن مراتب کمال و رشد انسانها را هم عقل پذیرا است و هم منافاتی با فطرت پاک ندارد . اگر پیامبران در انجام کناه مثل ما بودند که خداوند دستور به اطاعت بی چون چرا از آنان را نمیداد . « اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولی الامر منکم....» آیا عقل می پذیرد که ما از کسی اطاعت بی چون چرا کنیم که مثل خود ما دچار لغزش وگناه است؟؟؟ اگر چنین است چرا او از ما اطاعت نکند؟؟؟

بحث اطاعت کردن یک مساله جداست و بحث معصوم بودن مساله ای جدا است... پیامبر به گناه امر نمی کند که شما همچین نتیجه گیری ای بکنید... بلکه پیامبر طبق صریح ایات قران می تواند گناه کند.و در امور زندگی همچون بشری مثل ماست:

يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ ۖ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (66 | التحريم - 1)
ای پیامبر! چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده بخاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام می‌کنی؟! و خداوند آمرزنده و رحیم است.

عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ (9 | التوبة - 43)
خداوند تو را بخشید؛ چرا پیش از آنکه راستگویان و دروغگویان را بشناسی، به آنها اجازه دادی؟! (خوب بود صبر می‌کردی، تا هر دو گروه خود را نشان دهند!)

وقتی قران کریم و تمامی کتب من قبل هیچ یک از اشتباهات پیامبران را چشم پوشی نکرده است دیگر اصرار کردن بر عصمت کاری عبس و بیهوده و تحریفی بیش نیست.
موفق باشید.

عقل و فطرت;530250 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.

من خوب میدونم ترک اولی چیه دوست عزیز...
یه سوال... آیا کاری بدتر از نافرمانی خدا هم موجود هست؟ قطعاً خیر... پس این تحریفات رو بذارید کنار... هیچ یک از کتب اسمانی به عصمت و ترک اولی اشاره ندارند. واژه ظلم هیچ جای قران به معنی ترک اولی نیست... واژه ذنب هیچ جای قران به معنی ترک اولی نیست واژه خطاء و عصم هیچ جای قران به معنی ترک اولی نیست... خداوند اینهمه وازه متفاوت برای گناه پیامبران بکار برده... کمی چشمانتان را باز کنید و ببینید که چطور کلام خدا را تغییر میدهید.
موفق باشید.


برادر عزیز مثل این است که شما یک مفسری هستید که رو دست تمام علمای مفسرین زده اید باید بدانیم وقتی چیزی تخصص نداریم باید از علوم دیگران استفاده کنیم نه اینکه خودمان را بالا ببریم و حکم صادر کنیم که فرق ما با علمای دین هیچ چیز نیست !!
اگر امکانش هست مذهبتان را مشخص کنید تا بهتر بتوانیم بحث کنیم زیرا این از شگردهای عده ای شده است {که ان شاء الله شما نباشید }می ایند و شبهه مطرح می کنند و وقتی بهش می گند مذهبت را مشخص کن هیچی نمی گه و می خواد مثلا زرنگ بازی در بیارد که ترفند خیلی قدیمی است
شما باید ایات قران را کنار یکدیگر بگذارید در مورد حضرت ادم بنده یک جوابی می دهم تا روشن شود ایات دیگر همه شان در مورد ترک اولی است :::
خوب ما سوال می پرسیم حضرت ادم اون جایی که بود بهشت موقتی بود یا بهشت دائمی بود؟مسلم است بهشت موقتی بود ، ادم اگر اونجا می موند مقامش بیشتر میشد یا بهشت دائمی می رفت مقامش بیشتر میشد ؟بهشت دائمی ، ادم وقتی این سیب را خورد و به زمین منتقل شد ایا کار اشتباهی کرده یا رفته در مسیری که راه رسیدن به بهشت دائمی بوده است ؟گزینه دوم را انتخاب می کنیم، بنابر این خدا گفته است ادم دو تا راه داری یکی اینکه در این بهشت بمانی(که لباساش میریزه ، سرد و گرم داره و..) و میتونی از این سیب یا گندم بخوری و منتقل می شود به دنیای دیگر، شیطان هم انجا دروغ نگفت :
إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَىٰ [٢٠:١١٨]
(امّا تو در بهشت راحت هستی! و مزیّتش) برای تو این است که در آن گرسنه و برهنه نخواهی شد؛
ایه 118 سوره طه
پس معلوم می شود ادم جایی بوده که هم گرسنه می مونده و هم گاهی برهنه می شده است پس حضرت ادم انتخابی که کرده است انتخاب غلط نبوده است بلکه انتخاب سخت تر بوده است طبق ایه قرآن خوب پس چرا خدا گفت به سمت اون درخت نرو ، خوب اگر نمی رفت تمام ذریه اش در ان جا می ماندند که الان این شکلی نیست که برای حضرت ادم بد نشد بلکه برای ذریه اش بد شد

در مورد کاربرد ذنب::

«ذنب - بر وزن بند - به معني جرم است كه در فارسي آن را گناه مي نامند ابن فارس در المقايس مي گويد: «ذنب» به معني جرم و ذنب - بر وزن طلب - به معني دم حيوان، و گاهي در معناي «حظ» و «نصيب» به كار مي رود.
المقاييس، ج 2، ص 361.
مهم اين نيست كه بدانيم معني ذنب چيست، مهم اين است كه بدانيم كه ذنب يك معني نسبي است كه درباره آن انظار و ديدها كاملاً ممكن است مختلف باشد، چه بسا كرداري در نظر فرد يا گروهي جرم و گناه محسوب شود در حالي كه همان كردار در نظر فرد و يا گروه ديگر كاملاً يك كردار مطلوب به شمار رود؛ چه بسا كردار و رفتاري از شخص جائر مطلوب است ولي همان كردار از شخصي ديگر نامطلوب و مذموم مي باشد.
تصور اين كه ذنب به معناي مخالفت با تكليف الزامي الهي است كه كيفر به دنبال دارد كاملاً بي پايه است، بلكه حقيقت جرم و گناه، عصيان و طغيان و به اصطلاح قانون شكني است و اما «قانون» چه كسي؟ آيا قانون خدا، يا قانون ديگران؟ آيا قانون مطلق كه تمام انسانها را در بردارد؟ يا قانون نسبي كه از آن گروه برجسته است؟
و هرگز در لفظ ذنب خصوصيتي به نام خدا يا غير خدا يا قانون مطلق و يا نسبي نهفته نيست و بايد خصوصيات را از قرائن خارجي به دست آورد؟

منبع کتاب عصمت پیامبر گرامی ایت الله جعفر سبحانی رضوان الله علیه

برادر خیلی مهم است مثلا می گویم دو کار با تضاد مختلف هست که ثواب هستند مثلا یک درختی است که مردم وسایلشان را ان جا اویزان می کنند یک کسی می اد یک میخ وصل می کنه می گه تا راحت تر بشند یکی دیگه در شب میاد می گه اگر به پای کسی گیر کنه پاش خونی می شه و میخ را بر میدارد خوب به نظر ما تا بیایم می گیم شخص دوم گنه کار است ولی چنین کار هر دو درست است بحث این جاست که عده ای خودشان را عالم الغیب و الشهاده می خوانند !!که در اشتباه بزرگ هستند قال رسول الله ( صلى الله عليه وآله : نية المؤمن خير من عمله کافی ج2ص84} نیت اصل است نه عمل دقت کنید دوست عزیز شما از تو دل حضرت ادم بودید که می گید گناه کار است و ترک اولی نبوده است نیت که در دل انسان است حضرت ادم نگفت قربه الی الله خدایا ترک اولی می کنم

واما گفتید در هیچ کتب اسمانی نیست !
فقط به یک مضمون ایه نگاه کنید ::
قل أطيعوا الله والرسول


ایه عمران 32

لازمه اطاعت کردن مطلق از چیزی مصون ماندن از خطاست !!!

عقل و فطرت;530256 نوشت:
بحث اطاعت کردن یک مساله جداست و بحث معصوم بودن مساله ای جدا است... پیامبر به گناه امر نمی کند که شما همچین نتیجه گیری ای بکنید... بلکه پیامبر طبق صریح ایات قران می تواند گناه کند.و در امور زندگی همچون بشری مثل ماست:

باسمه تعالی شأنه
با سلام مجدد خدمت شما
از اینکه خوب و با حوصله جوابم را نوشته ای از شما تشکر می کنم. من هم نمی خواهم راه را به اشتباه بروم اگر مطلب را بر من روشن کنی مسلما مسئله از تشکر بیشتر اوج می گیرد و منت شما بر من خواهد بود . اما راستش را بخواهید . توضیح شما قانع کننده نبود. چون با توجه به مطلب شما من هم می توانم پیامبر باشم چرا که می توانم بر اساس آنچه برمن وحی می شود به گناه امر نکنم . در ثانی قرآن پیامبر - ص- را الگو و اسوه معرفی می کند . و این از مقام شامخ ربوبی خدای متعال به دور است که فردی گناه آلوده را الگوی بندگانش قرار دهد.
و سئوال مهم دیگر اینکه به نظر شما برگزیده شدن پیامبران به امر پیامبری به سبب چه امتیازی بوده است /؟؟

عقل و فطرت;530256 نوشت:
عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ (9 | التوبة - 43)
خداوند تو را بخشید؛ چرا پیش از آنکه راستگویان و دروغگویان را بشناسی، به آنها اجازه دادی؟! (خوب بود صبر می‌کردی، تا هر دو گروه خود را نشان دهند!)

وقتی قران کریم و تمامی کتب من قبل هیچ یک از اشتباهات پیامبران را چشم پوشی نکرده است دیگر اصرار کردن بر عصمت کاری عبس و بیهوده و تحریفی بیش نیست.
موفق باشید.


باسمه تعالی شأنه
با سلام مجدد
در مورد آیاتی که شما زحمت کشیده اید و ذکر کرد ه اید ، نکته قابل عرض وان شالله مفید این است که: اولا ، ابتدا آیه فروده « عفا الله عنک...» و سپس موضوع را فرموده « ... لم أذنت لهم ...» و این جای تأمل است و می رساند که این « عفا الله عنک » به سبب لغزش و خطا نمی باشد ، ثانیا ، برابر آیه 63 سوره مبارکه نور پیامبر _ص_ اجازه این کار را داشته است و ثالثا ، برابر آیات 45 ، 46 ، 47 سوره توبه کار پیامبر -ص- مطابق واقع و درست بوده و جمله ِی « عفا الله عنک» جمله دعائیه است که هنگام تلاوت نیز باید روی آن وقف کرد. و تحیت و ثنا است . نکته مهم تر اینکه در آیه 94 همین سوره توبه می فرماید« یعتذرون الیکم اذا رجعتم الیهم ، قل لا تعتذرو لن ن اللهم اهدنا بهدایة القرآن

عقل و فطرت;530256 نوشت:
يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَا أَحَلَّ اللَّهُ لَكَ ۖ تَبْتَغِي مَرْضَاتَ أَزْوَاجِكَ ۚ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ (66 | التحريم - 1)
ای پیامبر! چرا چیزی را که خدا بر تو حلال کرده بخاطر جلب رضایت همسرانت بر خود حرام می‌کنی؟! و خداوند آمرزنده و رحیم است.

فقط قران در کار ما نیست !!
وگرنه با احمقان هیچ فرقی نداریم طبق سخن صحابه
عن عمران بن حصين : أن رجلاً أتاه فسأله عن شيء فحدثه ، فقال الرجل : حدثوا عن كتاب الله ولا تحدثوا عن غيره فقال : إنك امرؤ أحمق
الفقیه و المتفقه ج 1ص 237 خطیب بغدادی والموافقات ج4ص26 الشریعه ج1ص417 آجری و مسند ابن المبارک ج1ص143

اما در مورد ایه ای که فرمودید::
ببینید دوست عزیز ما برخی از مسائل را که در قران و حدیث بررسی می کنیم چند نوع دارد مثلا برده یک برده شرعی داریم یکی و لاغیر
این ایه ای را که شما عرض کردید باید به نکاتی توجه کرد من جمله این که گفته چیزی این چیزی چیست ؟؟و نکته دیگر اینکه تحریم کردن از دو راه است یکی اینکه خداوند ان را تحریم کرده است دوم اینکه خود شخص به وسیله سوگند و نذر ان را تحریم می کند مثلا شخصی قسم می خورد که فلان کار حلال را انجام ندهد خوب بر این شخص کار حلال حرام می شود چون قسم یاد کرده است
در عهد و نذر ما داریم از قول فقها مثلا امام خمینی رضوان الله علیه می فرمایند : مسأله 2640 - نذر آن است كه انسان بر خود واجب كند كه كار خيرى را براى خدا بجا آورد ، يا كارى را كه نكردن آن بهتر است براى خدا ترك نمايد .
امام ره در به عنوان یکی از علمای بنام اهل تشیع در شروط قسم می فرمایند : دوم كارى را كه قسم مىخورد انجام دهد ، بايد حرام و مكروه نباشد و كارى را كه قسم مىخورد ترك كند ، بايد واجب و مستحب نباشد و اگر قسم بخورد كه كار مباحى را بجا آورد بايد ترك آن در نظر مردم بهتر از انجامش نباشد و نيز اگر قسم بخورد كار مباحى را ترك كند بايد انجام آن در نظر مردم بهتر از تركش نباش
منبع توضیح المسائل امام قسمت احکام قسم خوردن
عمل مباح اشکالی ندارد این چیزی که امده است پس گونه دوم می تواند باشد همان طور که مفسر بزرگ علامه طباطبایی ره می فرمایند :::
مـراد از (تـحـريـم ) در جـمـله (لم تـحـرم مـا احـل اللّه لك )، تـحـريـم از طـرف خـدا نـبـوده ، بلكه تحريم به وسيله نذر و سوگند بـوده ، آيـه بـعـدي هـم بـر ايـن مـعـنـا دلالت دارد، چـون در آنجا سخن از سوگند كرده مي فـرمـايـد: (قـد فرض اللّه لكم تحله ايمانكم ) معلوم مي شود آن جناب با سوگند آن حـلال را بر خود حرام كرده ، چون خاصيت سوگند همين است كه وقتي به عملي متعلق شود آن را واجـب مـي كـنـد، و چـون بـه تـرك عـمـلي مـتـعـلق شـود آن عـمـل را حـرام مـي سـازد، پـس مـعـلوم مـي شـود آن جـنـاب سـوگـنـد بـه تـرك آن عمل خورده ، و آن عمل را بر خود حرام كرده ، اما حرام به وسيله سوگند.
آري مـنـظـور از تـحـريـم چـنـيـن تـحـريـمـي اسـت ، نـه ايـنـكـه حـرمـت آن عـمل را براي شخص خودش تشريع كرده باشد، چون پيغمبر نمي تواند چيزي را كه خدا حلالش كرده بر خود و يا بر همه تحريم كند، و چنين اختياري ندارد.
تفسیر المیزان ج19 ذیل ایه مورد بحث

عقل و فطرت;530256 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم.
عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّىٰ يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَتَعْلَمَ الْكَاذِبِينَ (9 | التوبة - 43)
خداوند تو را بخشید؛ چرا پیش از آنکه راستگویان و دروغگویان را بشناسی، به آنها اجازه دادی؟! (خوب بود صبر می‌کردی، تا هر دو گروه خود را نشان دهند!)

درباره پرستش نخست يادآور مي شويم كه جمله «عفا الله عنك» را مي توان به دو نحو معني كرد و هر دو معني مطابق قانون زبان عربي است ولي بايد ديد قرينه، كدام يك از دو معني را معين مي كند:
1- جمله خبري باشد: به معني اخبار از تحقق عفو در گذشته يعني خدا تو را بخشيد چنانكه مي گوئيم «نصر زيد عمراً: زيد عمرو را كمك كرد».
2- جمله خبري باشد اما نه به معني اخبار از گذشته بلكه به معناي انشاء عفو و درخواست آن از خدا، يعني خدا تو را ببخشد؛ مانند «ايدك الله» خدا تو را كمك كند».
بنا به معني اول، جمله، جمله خبري است و هدف از آن گزارش از تحقق مفاد آن است در اين صورت در نظر برخي سخن تلويحاً دلالت مي كند كه از مخاطب رفتاري سر زده بود كه مشمول عفو الهي شد.
ولي اين نظر كاملاً بي پايه است زيرا هر انساني هر چه هم از نظر قداست و طهارت در درجه عالي و برتر باشد، در مقام سنجش و نسبت، خود را بي نياز از عفو الهي نمي داند و «آنان كه غني ترند محتاج ترند» و «هر كه بامش بيش برفش بيشتر» و عارفان الهي و مقربان درگاه حق، وقتي به عظمت مسؤوليت خود و بزرگي مقام ربوبي مي نگرند به قصور و نامرغوبي اعمال خود پي برده و بي اختيار به تضرع در مي آيند و مي گويند: «ما عبدناك حق عبادتك: ما تو را آن طور كه شايسته است عبادت نكرديم».
اگرمعصيت بندگان عادي نياز به درخواست عفو الهي دارد ترك اولاي معصومان و انجام برخي از مباحات عارفان در شرائط خاص، بي نياز از عفو نيست.
بنا بر احتمال دوم، جمله به ظاهر، جمله خبري است اما در باطن، انشاء و دعاء و درخواست عفو الهي و رحمت اوست يعني خدا تو را ببخشد، و يا تو را رحمت كند. يك چنين درخواستها درباره هيچ فردي دليل بر صدور خلاف و گناه از او نيست تا چه رسد به نبي گرامي، زيرا:
چنين درخواستي در مقام احترام و تكريم و توقير و بزرگداشت افراد به كار مي رود و هرگز ملازم با صدور معصيت و گناه از طرف نمي باشد و لذا اگر ما به كسي بگوئيم: «غفر الله لك» حتما مفاد آن اين نيست كه آن شخص دچار گناه بوده و هم اكنون مذنب و گنهكار است و بايد در حق او چنين دعائي كرد.

منبع ::عصمت پیامبر گرامی ایت الله جعفر سبحانی رضوان الله تعالی
با اين بيان روشن گرديد كه آيه بنا بر هر دو احتمال گواه بر صدور گناه و خلاف نيست و ظاهر آيه اين است كه اين جمله جمله انشائي و دعا است آن هم به منظور تكريم پيامبر گرامي پاسخ مورد دوم نيز واضح است زيرا درست است كه لحن آيه لحن اعتراض است: ولي اعتراض بر چه؟! اعتراض بر ترك اولي و افضل است نه بر انجام حرام، گواه ما تعليلي است. كه پس از اين جمله آمده.

سلام علیکم،
خداوند فرموده است:
إِنَّ اللَّـهَ يَأْمُرُ‌ بِالْعَدْلِ وَالْإِحْسَانِ وَإِيتَاءِ ذِي الْقُرْ‌بَىٰ وَيَنْهَىٰ عَنِ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنكَرِ‌ وَالْبَغْيِ ۚ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُ‌ونَ [النحل، ۹۰]
خدا به عدل و احسان و بخشش به خويشاوندان فرمان مى‌دهد. و از فحشا و زشتكارى و ستم نهى مى‌كند. شما را پند مى‌دهد، باشد كه پذيراى پند شويد.

خداوند این جایگاه امر و نهی را سپس به پیامبر خود و اولوالأمر سپرده است:

ا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّـهَ وَأَطِيعُوا الرَّ‌سُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ‌ مِنكُمْ ... [النساء، ۵۹]
اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، از خدا اطاعت كنيد و از رسول و اولوالامر خويش فرمان بريد

پس لازم است که کار اولوالأمر هم در همان راستای امر و نهی خداوند باشد مگرنه برای خداوند نقض غرض می‌شود، کار را به کسی سپرده که خلاف خودش رفتار کرده است و این با علم و حکمت و قدرت خداوند تنافر دارد. پس پیامبر و اولوالأمر لازم است که امر و نهیشان منطبق باشد بر امر و نهی خداوند که ایشان را خلیفه‌ی خود در امر قرار داده است. از طرف دیگر خداوند نهی فرموده است همه را از اینکه به چیزی بگویند که خود نمی‌دانند و باز نهی فرموده از اینکه چیزی بگویند که خود عمل نمی‌کنند:

وَلَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ ۚ إِنَّ السَّمْعَ وَالْبَصَرَ‌ وَالْفُؤَادَ كُلُّ أُولَـٰئِكَ كَانَ عَنْهُ مَسْئُولًا [الإسراء، ۳۶]
از پى آنچه ندانى كه چيست مرو، زيرا گوش و چشم و دل، همه را، بدان بازخواست كنند.

يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ / كَبُرَ‌ مَقْتًا عِندَ اللَّـهِ أَن تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ [الصف، ۲ و ۳]
اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، چرا سخنانى مى‌گوييد كه به كارشان نمى‌بنديد؟ / خداوند سخت به خشم مى‌آيد كه چيزى بگوييد و به جاى نياوريد.

أَتَأْمُرُ‌ونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ‌ وَتَنسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَابَ ۚ أَفَلَا تَعْقِلُونَ [البقرة، ۴۴]
آيا در حالى كه كتاب را مى‌خوانيد، مردم را به نيكى فرمان مى‌دهيد و خود را فراموش مى‌كنيد؟ آيا به عقل درنمى‌يابيد؟

پس پیامبر خدا و اولی‌الأمر لازم است که هم عالم به احکام باشند و هم عامل به آنها. آنها حتی اشتباه هم نمی‌کنند اما بحث سر انجام گناه است که نیاز به تعمد در آن است و کسی که سهوا کار حرامی را انجام دهد تنها تکوینا مجازات می‌شود و از ناحیه‌ی شرع گناهی بر او نیست، به همین دلیل دیگر به بحث سهو نمی‌پردازیم.
به طور خلاصه از آیات قرآن بر می‌آید که رسول خدا و اولوالأمر هرگز کوچکترین گناهی انجام نداده و نخواهند داد. برای جمع‌بندی روال اثبات را در اینجا خلاصه‌وار عرض می‌کنم:

  • اگر پیامبر یا اولی‌الأمر ولو کوچکترین گناهی انجام دهند در این صورت حق امر کردن به واجبی که خود ترک کرده‌اند یا نهی کردن از حرامی را که خود مرتکب شده‌اند ندارند،
  • اگر برای اینکه گناه دیگری انجام ندهند (امر به واجبی که خود نکرده‌اند و نهی از حرامی که خود کرده‌اند) امر به آن واجب ولو کوچک و نهی از آن حرام ولو کوچک را متوقف کنند دیگر امر و نهیشان منطبق بر امر و نهی خداوند نیست و تفاوتهایی ولو جزئی با آن خواهد داشت و دیگر انتخاب آنها از طرف خدا به عنوان اولی‌الأمر معادل پذیرش نقص در خداوند است که خلاف عقل و شرع است.
  • اگر هم منظور خداوند از انتخاب ایشان و برگزیدن ایشان این باشد که آن‌ها اگر گناهی انجام دادند آن را نادیده بگیرند و به هر حال امر و نهی به واجب و از حرام را کامل انجام دهند، یعنی منظور خداوند این بوده که ایشان مرتکب حرام دومی برای جبران حرام اولی بشوند که مانند این است که خداوند به گناه امر کرده باشد یا انجام گناه را از ایشان انتظار داشته باشد که باز خلاف قرآن است و او هرگز به گناه امر نمی‌کند و اگر بکند باز اثبات نقص برای خدا می‌شود که باطل است.
  • در نتیجه لاجرم باید تمامی انبیاء و اوصیاء ایشان که کارشان را ادامه می‌دهند معصوم باشند تا خداوند نقصی نداشته باشد.

سؤال: اگر عصمت انبیاء چنین اثباتی دارد پس این همه مثال در قرآن که دلالت بر خطاپذیر و حتی ظاهراً گناهکار بودن بسیاری از انبیاء دارند چیست؟
پاسخ: قرآن خودش در آیه‌ی ۷ سوره‌ی النساء فرموده است که هیچ اختلافی در بین آیات قرآن وجود ندارد «أَفَلَا يَتَدَبَّرُ‌ونَ الْقُرْ‌آنَ ۚ وَلَوْ كَانَ مِنْ عِندِ غَيْرِ‌ اللَّـهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرً‌ا » تا چه برسد به تناقض، اما سپس خود قرآن در آیه‌ی ۷ سوره‌ی آل عمران فرموده است که قرآن دارای محکم و متشابه است، هم باید به واسطه‌ی محکمات آن به تمام آن ایمان داشت و هم باید متشابهات آنها را به راسخون در علم ارجاع داد تا مطلعمان گردانند که تفسیر و تأویل آن آیات چگونه بوده است. در روایات شیعه بسیار هستند روایاتی که با خود قرآن انبیاء علیهم‌السلام را از انواع گناهانی که ظاهراً قرآن به آنها نسبت می‌دهد تبرئه کرده‌اند، یعنی خداوند تنها به کسانی اجازه می‌دهد که معارف قرآنی را درست درک کنند که رجوع به راسخان در علم داشته باشند و در جای دیگر هم سؤال پرسیدن از اهل‌الذکر را واجب گردانیده است که باز همان پیامبر خدا و راسخان در علم هستند که اهل بیت علیهم‌السلام هستند ... کسی که ترک واجب کند و از اهل بیت علیهم‌السلام فاصله بگیرد یکی از تبعاتش به انحراف افتادن در معارف قرآنی است و اعتقاداتش دارای اشکالات فراوان خواهد شد و نهایتاً به اثبات نقص در خداوند خواهد رسید ...

بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.

ammarshia;530265 نوشت:
برادر عزیز مثل این است که شما یک مفسری هستید که رو دست تمام علمای مفسرین زده اید باید بدانیم وقتی چیزی تخصص نداریم باید از علوم دیگران استفاده کنیم نه اینکه خودمان را بالا ببریم و حکم صادر کنیم که فرق ما با علمای دین هیچ چیز نیست !!
اگر امکانش هست مذهبتان را مشخص کنید تا بهتر بتوانیم بحث کنیم زیرا این از شگردهای عده ای شده است {که ان شاء الله شما نباشید }می ایند و شبهه مطرح می کنند و وقتی بهش می گند مذهبت را مشخص کن هیچی نمی گه و می خواد مثلا زرنگ بازی در بیارد که ترفند خیلی قدیمی است
شما باید ایات قران را کنار یکدیگر بگذارید در مورد حضرت ادم بنده یک جوابی می دهم تا روشن شود ایات دیگر همه شان در مورد ترک اولی است :::
خوب ما سوال می پرسیم حضرت ادم اون جایی که بود بهشت موقتی بود یا بهشت دائمی بود؟مسلم است بهشت موقتی بود ، ادم اگر اونجا می موند مقامش بیشتر میشد یا بهشت دائمی می رفت مقامش بیشتر میشد ؟بهشت دائمی ، ادم وقتی این سیب را خورد و به زمین منتقل شد ایا کار اشتباهی کرده یا رفته در مسیری که راه رسیدن به بهشت دائمی بوده است ؟گزینه دوم را انتخاب می کنیم، بنابر این خدا گفته است ادم دو تا راه داری یکی اینکه در این بهشت بمانی(که لباساش میریزه ، سرد و گرم داره و..) و میتونی از این سیب یا گندم بخوری و منتقل می شود به دنیای دیگر، شیطان هم انجا دروغ نگفت :
إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَىٰ [٢٠:١١٨]
(امّا تو در بهشت راحت هستی! و مزیّتش) برای تو این است که در آن گرسنه و برهنه نخواهی شد؛
ایه 118 سوره طه
پس معلوم می شود ادم جایی بوده که هم گرسنه می مونده و هم گاهی برهنه می شده است پس حضرت ادم انتخابی که کرده است انتخاب غلط نبوده است بلکه انتخاب سخت تر بوده است طبق ایه قرآن خوب پس چرا خدا گفت به سمت اون درخت نرو ، خوب اگر نمی رفت تمام ذریه اش در ان جا می ماندند که الان این شکلی نیست که برای حضرت ادم بد نشد بلکه برای ذریه اش بد شد

در مورد کاربرد ذنب::

«ذنب - بر وزن بند - به معني جرم است كه در فارسي آن را گناه مي نامند ابن فارس در المقايس مي گويد: «ذنب» به معني جرم و ذنب - بر وزن طلب - به معني دم حيوان، و گاهي در معناي «حظ» و «نصيب» به كار مي رود.
المقاييس، ج 2، ص 361.
مهم اين نيست كه بدانيم معني ذنب چيست، مهم اين است كه بدانيم كه ذنب يك معني نسبي است كه درباره آن انظار و ديدها كاملاً ممكن است مختلف باشد، چه بسا كرداري در نظر فرد يا گروهي جرم و گناه محسوب شود در حالي كه همان كردار در نظر فرد و يا گروه ديگر كاملاً يك كردار مطلوب به شمار رود؛ چه بسا كردار و رفتاري از شخص جائر مطلوب است ولي همان كردار از شخصي ديگر نامطلوب و مذموم مي باشد.
تصور اين كه ذنب به معناي مخالفت با تكليف الزامي الهي است كه كيفر به دنبال دارد كاملاً بي پايه است، بلكه حقيقت جرم و گناه، عصيان و طغيان و به اصطلاح قانون شكني است و اما «قانون» چه كسي؟ آيا قانون خدا، يا قانون ديگران؟ آيا قانون مطلق كه تمام انسانها را در بردارد؟ يا قانون نسبي كه از آن گروه برجسته است؟
و هرگز در لفظ ذنب خصوصيتي به نام خدا يا غير خدا يا قانون مطلق و يا نسبي نهفته نيست و بايد خصوصيات را از قرائن خارجي به دست آورد؟

منبع کتاب عصمت پیامبر گرامی ایت الله جعفر سبحانی رضوان الله علیه

برادر خیلی مهم است مثلا می گویم دو کار با تضاد مختلف هست که ثواب هستند مثلا یک درختی است که مردم وسایلشان را ان جا اویزان می کنند یک کسی می اد یک میخ وصل می کنه می گه تا راحت تر بشند یکی دیگه در شب میاد می گه اگر به پای کسی گیر کنه پاش خونی می شه و میخ را بر میدارد خوب به نظر ما تا بیایم می گیم شخص دوم گنه کار است ولی چنین کار هر دو درست است بحث این جاست که عده ای خودشان را عالم الغیب و الشهاده می خوانند !!که در اشتباه بزرگ هستند قال رسول الله ( صلى الله عليه وآله : نية المؤمن خير من عمله کافی ج2ص84} نیت اصل است نه عمل دقت کنید دوست عزیز شما از تو دل حضرت ادم بودید که می گید گناه کار است و ترک اولی نبوده است نیت که در دل انسان است حضرت ادم نگفت قربه الی الله خدایا ترک اولی می کنم

واما گفتید در هیچ کتب اسمانی نیست !
فقط به یک مضمون ایه نگاه کنید ::
قل أطيعوا الله والرسول


ایه عمران 32

لازمه اطاعت کردن مطلق از چیزی مصون ماندن از خطاست !!!

لطفاً کوتاه بنویسید و از بیان مطالب حاشیه ای پرهیز کنید.
شما برای اثبات برهان خودتان باید ایه ای بیاورید که ذنب در ان به معنی ترک اولی باشد... نمی شود که هرچیزی که به پیامبران نسبت داده شود چون پیامبر است پس ترک اولی است...
سوال:
آیا آدم ع کاری بدتر از ترک امر الهی میتوانست بکند؟ پس معنی نمیدهد که بگویید بین خوب و خوبتر خوب را انتخاب کرده است زیرا چشم پوشی از امر پروردگار است که گناه است.

مساله بعدی در ایه مورد اشاره ذنب پیامبر عطف شده بر ذنب مومنین و مومنات:

فَاعْلَمْ أَنَّهُ لَا إِلَٰهَ إِلَّا اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ وَلِلْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ مُتَقَلَّبَكُمْ وَمَثْوَاكُمْ (47 | محمد - 19)
پس بدان که معبودی جز «اللّه» نیست؛ و برای گناه خود و مردان و زنان باایمان استغفار کن! و خداوند محل حرکت و قرارگاه شما را می‌داند!

هیچ کجای قران آیه ای یافت نکردم که به معنی ترک اولی باشد مگر مذهب تشیع ان را به این معنی گرفته باشد در حالی که برای ذنب عذاب الهی هم نازل میشده:

قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَىٰ عِلْمٍ عِنْدِي ۚ أَوَلَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا ۚ وَلَا يُسْأَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ (28 | القصص - 78)
(قارون) گفت: «این ثروت را بوسیله دانشی که نزد من است به دست آورده‌ام!» آیا او نمی‌دانست که خداوند اقوامی را پیش از او هلاک کرد که نیرومندتر و ثروتمندتر از او بودند؟! (و هنگامی که عذاب الهی فرا رسد،) مجرمان از گناهانشان سؤال نمی‌شوند.

أَوَلَمْ يَسِيرُوا فِي الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الَّذِينَ كَانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ ۚ كَانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَآثَارًا فِي الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَمَا كَانَ لَهُمْ مِنَ اللَّهِ مِنْ وَاقٍ (40 | غافر - 21)
آیا آنها روی زمین سیر نکردند تا ببینند عاقبت کسانی که پیش از آنان بودند چگونه بود؟! آنها در قدرت و ایجاد آثار مهمّ در زمین از اینها برتر بودند؛ ولی خداوند ایشان را به گناهانشان گرفت، و در برابر عذاب او مدافعی نداشتند!

يَا قَوْمَنَا أَجِيبُوا دَاعِيَ اللَّهِ وَآمِنُوا بِهِ يَغْفِرْ لَكُمْ مِنْ ذُنُوبِكُمْ وَيُجِرْكُمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ (46 | الأحقاف - 31)
ای قوم ما! دعوت کننده الهی را اجابت کنید و به او ایمان آورید تا گناهانتان را ببخشد و شما را از عذابی دردناک پناه دهد!

در مورد اطیعوالله و اطیعو رسول هم توضیح دادیم که اطاعت کردن با گناه کردن مقوله ای جداست و پیامبر امر به گناه نمیکند پس اطاعت از وی واجب است اما در امور زندگی خود طبق صریح ایات قران دچار خطا و اشتباه میشود.
موفق باشید.

بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.

hosain;530268 نوشت:
باسمه تعالی شأنه
با سلام مجدد خدمت شما
از اینکه خوب و با حوصله جوابم را نوشته ای از شما تشکر می کنم. من هم نمی خواهم راه را به اشتباه بروم اگر مطلب را بر من روشن کنی مسلما مسئله از تشکر بیشتر اوج می گیرد و منت شما بر من خواهد بود . اما راستش را بخواهید . توضیح شما قانع کننده نبود. چون با توجه به مطلب شما من هم می توانم پیامبر باشم چرا که می توانم بر اساس آنچه برمن وحی می شود به گناه امر نکنم . در ثانی قرآن پیامبر - ص- را الگو و اسوه معرفی می کند . و این از مقام شامخ ربوبی خدای متعال به دور است که فردی گناه آلوده را الگوی بندگانش قرار دهد.
و سئوال مهم دیگر اینکه به نظر شما برگزیده شدن پیامبران به امر پیامبری به سبب چه امتیازی بوده است /؟؟

ما نمیتونیم بگوییم که امتیاز پیامبر شدن چیست و اگر دلیل بیاوریم دروغ گفتیم و به خدا افترا بستیم مگر اینکه ایات خداوند این را برای ما روشن کند و ما جای خدا نمیتوانیم قرار بگیریم و بگوییم امتیاز پیامبر شدن چیست؟ اگر عصمت باشد پس عیسی ع در کودکی رسول خدا شد ایا به دلیل عصمت بود؟ پس تمامی کودکان باید رسول خدا شوند.

عقل و فطرت;530365 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم.
سلام.
ما نمیتونیم بگوییم که امتیاز پیامبر شدن چیست و اگر دلیل بیاوریم دروغ گفتیم و به خدا افترا بستیم مگر اینکه ایات خداوند این را برای ما روشن کند و ما جای خدا نمیتوانیم قرار بگیریم و بگوییم امتیاز پیامبر شدن چیست؟ اگر عصمت باشد پس عیسی ع در کودکی رسول خدا شد ایا به دلیل عصمت بود؟ پس تمامی کودکان باید رسول خدا شوند.

سلام علیکم،
ما نمی‌توانیم بگوییم ولی اگر خبرش از راسخون در علم و اهل‌الذکر به ما برسد واجب است (عقلاً و شرعاً) که از ایشان بپذیریم چون خداوند فرموده اگر نمی‌دانید از ایشان سؤال کنید.
یکی از همین راسخان در علم هم در این باره فرموده‌اند که اینطور نیست که پیامبران چون پیامبر شدند معصوم باشند بلکه چون خداوند می‌دانست که ایشان هرگز از او نافرمانی نخواهند کرد ایشان را به پیامبری برگیزد. علم خداوند ازلی و ابدی است و بر اساس آن علم برگزیدن انبیاء به نبوت ولو در کودکی هم جایز است برای خداوند بدون آنکه ظلمی به کس دیگری باشد. فکر کنید خداوند نعوذبالله علم کاملی نداشت و بلعم باعوراء را بخاطر عبادت‌ها و اطاعت‌های بسیارش برمیگزید به نبوت و آن وقت ناگهان ورق برمی‌گشت و او گمراه می‌شد! در همین باره پاسخ حضرت عیسی علیه‌السلام به خداوند در قرآن عجیب خواندنی است:
وَإِذْ قَالَ اللَّـهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْ‌يَمَ أَأَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَـٰهَيْنِ مِن دُونِ اللَّـهِ ۖ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ ۚ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ ۚ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ ۚ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ [المائده، ۱۱۶]
و آنگاه كه خدا به عيسى بن مريم گفت: آيا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را سواى اللّه به خدايى گيريد؟ گفت: به پاكى ياد مى‌كنم تو را. نسزد مرا كه چيزى گويم كه نه شايسته آن باشم. اگر من چنين گفته بودم تو خود مى‌دانستى زيرا به آنچه در ضمير من مى‌گذرد دانايى و من از آنچه در ذات تو است بى‌خبرم. زيرا تو داناترين كسان به غيب هستى.
خداوند می‌پرسد ای عیسی آیا تو به آنها آن چیز را گفتی و گمراهشان کردی؟ حضرت نمی‌فرمایند نه و مستقیم هم نمی‌فرمایند که خدایا تو که خودت همه چیز را می‌دانی، بلکه اول می‌گویند «سبحانک» که یعنی خدایا تو منزهی از آنکه من این را گفته باشم! تو منزه هستی از آنکه پیامبرت حرف اشتباهی بزند ... تو منزهی از اینکه کسی را انتخاب کنی و به رسالت بفرستی که خودش نافرمانیت می‌کند بعد هم انتظار داشته باشی مردم دعوتش را باور کنند، از او حرف شنوی داشته باشند و حجت برآنها تمام شود ... خداوند منزه است از هر عیب و نقصی اما آیا ما این را قبول خواهیم کرد؟

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]توضیح اجمالی در مورد عصمت مي‌خواستم؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در جمعه, 04/12/2013 - 00:56

انسانها به سه دسته تقسیم می شوند:

الف: گروهى غافل محض اند كه اصلًا خدا را حاضر و ناظر خود نمى‏‌داند.
إِنَّ الَّذینَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ؛[بقره/6) كسانى كه كافر شدند، براى آنان تفاوت نمى‌‏كند كه آنان را (از عذاب الهى) بترسانى یا نترسانى ایمان نخواهند آورد.

ب: گروهى غافل نسبى و حاضر نسبى هستند و در برخى كارها خدا را حاضر مى‌‏دانند و عمل مطابق دستور او انجام مى‌‏دهند و گاهى اوقات غضب و شهوت بر آنها چیره مى‌‏شود و آنها را به انجام كارهاى خلاف دعوت مى‌‏كند و از خدا غفلت مى‌‏كنند.
وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صالِحاً وَ آخَرَ سَیِّئاً عَسَى اللَّهُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْهِمْ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ؛[توبه/102] و گروهى دیگر، به گناهان خود اعتراف كردند و كار خوب و بد را به هم آمیختند امید مى‌رود كه خداوند توبه آنها را بپذیرد به یقین، خداوند آمرزنده و مهربان است.
در برخى روایات ما وارد شده كه اینان زمانی که در حال گناه هستند، ایمان ندارند. زیرا برخلاف دستور خدا و بر طبق دستور نفس خود عمل مى‌‏كند. در حقیقت، در حال گناه، این علم را كه گناه باعث رنج عذاب اخروى و دورى از خدا و لطف او مى‌‏شود، به فراموشى مى‌‏سپرد.
محمد بن حكیم گوید: خدمت حضرت امام ابو الحسن علیه السّلام عرض كردم گناهان كبیره آدمى را از ایمان بیرون مى‌‏كند، فرمود: آرى و صغیره هم، رسول خدا صلّى اللَّه علیه و اله فرمود: مؤمن زنا نمى‌‏كند و مرتكب دزدى هم نمى‌‏شود در حالى كه مؤمن باشد.[1]

در من لا یحضر الفقیه حدیثی آمده که معنای روایت بالا را روشن تر می کند:
امام باقر علیهم السلام فرمود پدرم‏ علیه السّلام مى‏‌فرمود: هر گاه زناكار مشغول عمل شود روح ایمان از او مفارقت كند، گوید: پرسیدم: آیا از ایمان اندكى در قلب او می‌ماند یا اینكه جملگى از او كناره مى‌‏جوید؟ فرمود: نه بلكه علاقه‌‏اش باقى است چون برخیزد- یا توبه كند- باز خواهد گشت.[2]
اگر در آن لحظه علم به اینكه عاقبت گناه دوزخ و دورى است و دوزخ و دورى رنج عظیم است، در نزد او حاضر بود، محال بود كه مرتكب گناه شود و در دام شیطان بیافتد. بلكه شیطان در آن لحظه آن عمل زشت را آرایش كرده و به صورتى زیبا به انسان گنهكار جلوه داده است و او را به گناه متمایل كرده است.

ج: اما گروهى هم هستند كه دائم الحضورند. آنها نه گناه مى‌‏كنند و نه اشتباه مى‌‏كنند. چنانكه مومن در حالت ایمان و حضور گناه نمى‌‏كند، دائم الحضور اصلًا گناه نمى‌‏كند حتى فكر گناه و میل به گناه هم در آنها نیست. زیرا اولیاء حق همان گونه كه به سوزاندگى آتش یقین دارند، به سوزاندگى گناه نیز یقین دارند. و شیطان نیز هیچ نفوذی در آن ها ندارد:
قَالَ رَبّ‏ِ بمِا أَغْوَیْتَنىِ لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فىِ الْأَرْضِ وَ لَأُغْوِیَنهَّمْ أَجْمَعِینَ* إِلَّا عِبَادَكَ مِنهْمُ الْمُخْلَصِینَ *[حجر، آيات 39 و 40] گفت: پروردگارا بخاطر اینكه اغوایم كردى هر آینه در زمین زینت مى‌‏دهم در نظر آنان، و هر آینه همگیشان را اغواء مى‌‏كنم* مگر بندگان مخلصت را.

[1]. بحار الأنوار ، ج‏66، ص: 63.
[2]. من لا یحضره الفقیه، ج‏4، ص: 22.
لینک:http://www.soalcity.ir/node/230

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]عصمت چیست؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در سه‌شنبه, 03/26/2013 - 22:52

حقیقت عصمت در ترک گناه، مانند حقیقت تقوا است و عصمت از ارتکاب گناه، درجه ى عالی تقوا است پس هر نوع ماهیتى كه براى تقوا تصور شود به صورت كامل در عصمت موجود است، هرگاه تقوا را یك نیروى درونى و یك حالت نفسانى بیندیشیم كه انسان را از بسیارى از گناهان باز مى دارد، باید «عصمت» را نیز به همان نحو ترسیم كنیم و آن را یك نیروى باطنى و درونى بدانیم كه فرد معصوم را از ارتكاب گناه به صورت مطلق، بلكه از اندیشه درباره ى آن باز مى دارد، و از این جهت محققان «عصمت» را به صورت یاد شده ى در زیر تعریف مى كنند:
«قُوَّةٌ تَمْنَعُ الإِنْسانَ عَنِ اقْتِرافِ المَعصِیَةِ وَالوُقُوعِ فِى الخَطاء؛[1] نیرویی که انسان را از انجام گناه و ارتکاب خطا باز می دارد»
و به دیگر سخن: عصمت یك حالت راسخ در نفس معصوم و یا یك ملكه نفسانى است كه مانند دیگر ملكات و براى خود آثار ویژه اى دارد كه هرگز از آن جدا نمى شود و مى توان آن را مانند «شجاعت» و «عفّت» و«سخاوت» دانست كه هر كدام در نفس انسانى به صورت راسخ و استوار وجود دارد و مستلزم آثار ویژه اى مى باشد.

انسانى كه ذاتاً شجاع و دلیر، سخىّ و بخشنده، عفیف و پاكدامن باشد به شدت آثار مخالف این صفات را از خود طرد كرده و اجازه نمى دهد كه جبن و ترس، امساك و گرفتگى، كارهاى قبیح و زشت به زندگى او راه یابند. جریان «عصمت» نیز از این مقوله است، فرد معصوم در پرتو حالت كاملى از «تقوا» و «پاكدامنى»كه در نفس و روان او راسخ و پا برجا مى باشد، به پایه اى مى رسد كه پیوسته عصیان و تجرى و خلاف و خلافكارى را از محیط زندگى طرد كرده و ساحت خود را از گناه و لغزش پاك نگاه مى دارد و حالا انسان در سایه چه عاملى داراى چنین ملكه ى عالى از تقوا و خداترسى مى گردد و نفس او آنچنان شریف مى شود كه نه تنها خلاف نمى كند، بلكه فكر آن را نیز نمى كند.

عصمت نسبى و مطلق

براى روشن شدن مطلب، یادآور مى شویم كه : عصمت به صورت مطلق و گسترده، مربوط به گروه معدودى به نام انبیا و امامان است. ولى «عصمت نسبى» یعنى مصونیت در برابر برخى از گناهان، اختصاص به آن گروه ندارد و بسیارى از انسانهاى شریف را نیز در بر مى گیرد، این گروه از انسانها هر چند نسبت به تمام گناهان مصونیت ندارند ولى بدون شك نسبت به برخى از آنها داراى مصونیت بوده، نه تنها انجام نمى دهند، بلكه به فكر انجام آن نیز نمى باشند همان گونه که ما از گردش عریان در خیابان مصون هستیم.
گروه زیادى از افراد نسبت به گناهانى مانند: سرقت مسلحانه در نیمه شب یا قتل انسانهاى بى گناه یا انتحار و خودكشى، مصونیت دارند و داراى حالت درونى خاصى مى باشند كه عوامل پیدایش این نوع گناهان در محیط ذهن آنها آنچنان محكوم و مورد تنفّر بوده كه حتى به فكر آنها نیز نمى افتند. با تصویر «عصمت نسبى» كه در غالب افراد نسبت به برخى از گناهان وجود دارد، مى توان به ماهیت «عصمت مطلق» و گسترده نسبت به تمام گناهان، پى برد و آن را چنین توصیف كرد:یك نیروى باطنى و یك حالت نفسانى و یك نوع تقوا و پیراستگى درونى، که آنان را از اندیشه گناه (تا چه رسد انجام آن)، باز مى دارد و اگر این حالت از آنان گرفته شود بسان افراد عادى مى گردند.

نتیجه ى علم به عواقب گناه

از نظر برخى از محقّقان «عصمت» نتیجه ى علم معصوم به عواقب گناه مى باشد، علم وشعور آنان به آثار گناهان به گونه اى است كه هیچ گاه مغلوب قواى دیگر انسانى نمی شود.[2]
علاّمه طباطبایى (رحمه الله) مى فرمایند: مقصود از علم شكست ناپذیر، همان علم به لوازم گناه است، به طور مسلّم هر نوع علم به لوازم گناه، پدید آرنده مصونیت نیست، بلكه باید واقع نمایى علم به قدرى قوى و شدید باشد كه آثار گناه در نظر او مجسّم گردد و آنها را با دیده ى دل، موجود و محقق بیند در این موقع است كه صدور گناه از وى به صورت یك محال عادى در مى آید.

این نظریه با آنچه كه یادآور شدیم منافاتى ندارد و نظریه دوم زیربناى نظریه نخست است زیرا:
حالت خداترسى مطلق و به تعبیر دیگر: درجه عالى از تقوا بدون علم قطعى بر لوازم و تبعات عصیان و گناه، امكان پذیر نیست; زیرا فرد معصوم بر اثر آگاهى خلل ناپذیر، لوازم و تبعات گناه را آنچنان درك و لمس مى كند كه او را در برابر گناه بیمه مى سازد، و او از همین جهان درجات بهشتیان و دركات دوزخیان و لهیب آتش جهنم را آنچنان حس مى كند كه هر نوع پیدایش عامل گناه را در روح او محكوم مى سازد و در حقیقت او مصداق آیه:«كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقینِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحیمَ؛[3] اگر شما علم الیقین(به آخرت) داشتید * قطعاً شما جهنّم را خواهید دید!» مى باشد و در سایه «علم یقین» از همین جهان دوزخ را مى بیند و دارنده ى یك چنین علم روشن و قاطع، هرگز اطراف گناه نمى گردد، و از این جهت است كه علاّمه طباطبایى عصمت را از مقوله ى علم قاطع معصوم دانسته است و یك چنین علم قاطع، آفریننده ى درجه والایى از تقوا است و در نتیجه هر دو نظریه، هماهنگى كامل با هم دارند.

عصمت معلول شناخت جمال و عظمت حق

در این جا نظریه ى سومى نیز وجود دارد كه عصمت را معلول شناخت كامل فرد از مقام ربوبى مى داند و مى گوید: معصوم بر اثر بالا بودن مراتب شناخت او، آنچنان دلباخته جمال حق و كمال وى مى گردد كه به خود اجازه نمى دهد گامى بر خلاف رضاى او بردارد،عشق و علاقه انسان به معبود و درك جمال وجلال او، و آگاهى از نعمت هاى بى پایان او در حق وى، آنچنان در روح انسان خضوع و فروتنى فراهم مى آورد كه هرگز به فكر معصیت و گناه تا چه رسد به خود آن نمى افتد، و هر چه مرتبه شناخت بالا باشد به همان نسبت عصمت نیز والا خواهد بود و دارنده ى چنین عشق سوزان و پاكى به كمال مطلق،امام امیر المؤمنین (علیه السلام) است كه مى فرماید: «ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَلا طَمَعاً فِى جَنَّتِكَ بَلْوَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبادَةِ؛[4] تو را از ترس آتشت و یا به امید بهشتت ستایش نكردم، بلكه تو را شایسته ى عبادت و پرستش یافتم».

بنابر این، خواه عصمت را معلول كمال نفسانى و روحى معصوم بدانیم یا آن را نتیجه ى علم شكست ناپذیر و یا اثر شناخت كامل و والاى معصوم بیندیشیم، در هر حال واقعیت عصمت بیرون از درون اولیاى الهى و ذات پاك و والاى آنان نیست، ولى از برخى از روایات استفاده مى شود كه عامل عصمت یك امر خارجى به نام «روح القدس» است كه اولیا را از انجام گناه و ارتكاب خطا باز مى دارد.[5]*

[1]. المیزان، ج2، ص 142، ط تهران.
[2]. المیزان، ج2، ص 82.
[3]. تكاثر/5ـ6.
[4]. عوالى اللئالى، ج1، ص 404.
[5]. منشور جاوید، ج5، ص 11ـ 14.
*ب.ن: پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله سبحانی

لینک:http://www.soalcity.ir/node/38

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]حقيقت عصمت چيست؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در جمعه, 04/12/2013 - 08:33
درباره ى «حقيقت عصمت» اجمال سخن اينكه: عصمت در مورد پيراستگى از گناه درجه ى والاى تقوا است و هر نوع ماهيتى كه براى تقوا تصور شود به صورت كامل در عصمت موجود است، هرگاه تقوا را يك نيروى درونى و يك حالت نفسانى بينديشيم كه انسان را از بسيارى از گناهان باز مى دارد، بايد «عصمت» را نيز به همان نحو ترسيم كنيم و آن را يك نيروى باطنى و درونى بدانيم كه فرد معصوم را از ارتكاب گناه به صورت مطلق، بلكه از انديشه درباره ى آن باز مى دارد، و از اين جهت محققان «عصمت» را به صورت ياد شده ى در زير تعريف مى كنند:
«قُوَّةٌ تَمْنَعُ الإِنْسانَ عَنِ اقْتِرافِ المَعصِيَةِ وَالوُقُوعِ فِى الخَطاء».[1]
و به ديگر سخن: عصمت يك حالت راسخ در نفس معصوم و يا يك ملكه نفسانى است كه مانند ديگر ملكات براى خود آثار ويژه اى دارد كه هرگز از آن جدا نمى شود و مى توان آن را مانند «شجاعت» و «عفّت» و«سخاوت» دانست كه هر كدام در نفس انسانى به صورت راسخ واستوار وجود دارد و خواهان آثار ويژه اى مى باشد.

انسانى كه ذاتاً شجاع و دلير، سخىّ و بخشنده، عفيف و پاكدامن باشد به شدت آثار مخالفت را از خود طرد كرده و اجازه نمى دهد كه جبن و ترس، امساك و گرفتگى، كارهاى قبيح و زشت به زندگى او راه يابند.
جريان «عصمت» نيز از اين مقوله است، فرد معصوم در پرتو حالت كاملى از «تقوا» و «پاكدامنى»كه در نفس و روان او راسخ و پا برجا مى باشد، به پايه اى مى رسد كه پيوسته عصيان و تجرى و خلاف و خلافكارى را از محيط زندگى طرد كرده و ساحت خود را از گناه و لغزش پاك نگاه مى دارد و حالا انسان در سايه چه عاملى داراى چنين ملكه ى عالى از تقوا و خداترسى مى گردد و نفس او آنچنان شريف مى شود كه نه تنها خلاف نمى كند، بلكه فكر آن را نيز نمى كند.
عصمت نسبى و مطلق

براى روشن شدن مطلب، يادآور مى شويم كه : عصمت به صورت مطلق و گسترده، مربوط به گروه معدودى به نام انبيا و امامان است. ولى «عصمت نسبى» يعنى مصونيت در برابر برخى از گناهان، اختصاص به آن گروه نداردو بسيارى از انسانهاى شريف را نيز در بر مى گيرد، اين گروه از انسانها هر چند نسبت به تمام گناهان مصونيت ندارند ولى بدون شك نسبت به برخى از آنها داراى مصونيت بوده، نه تنها انجام نمى دهند، بلكه به فكر انجام آن نيز نمى باشند مثلاً گردش در خيابانها به صورت لخت مادر زاد از گناهان كبيره است كه بسيارى از انسانهاى شريف نه تنها آن را انجام نمى دهند، بلكه به فكر انجام آن نيز نمى افتند.
گروه زيادى از افراد نسبت به گناهانى مانند: سرقت مسلحانه در نيمه شب يا قتل انسانهاى بى گناه يا انتحار و خودكشى، مصونيت دارند و داراى حالت درونى خاصى مى باشند كه عوامل پيدايش اين نوع گناهان در محيط ذهن آنها آنچنان محكوم و مورد تنفّر بوده كه حتى به فكر آنها نيز نمى افتند.
با تصوير «عصمت نسبى» كه در غالب افراد نسبت به برخى از گناهان وجود دارد، مى توان به ماهيت «عصمت مطلق» و گسترده نسبت به تمام گناهان، پى برد و آن را چنين توصيف كرد:يك نيروى باطنى و يك حالت نفسانى و يك نوع تقوا و پيراستگى درونى، آنان را از انديشه گناه تا چه رسد انجام آن، باز مى دارد و اگر اين حالت از آنان گرفته شود بسان افراد عادى مى گردند كه تنها عصمت نسبى دارند نه عصمت مطلق.
نتيجه ى علم به عواقب گناه

از نظر برخى از محقّقان «عصمت» نتيجه ى علم معصوم به عواقب گناه مى باشد، علم وشعور آنان به آثار گناهان به گونه اى است كه هيچ گاه مغلوب قواى ديگر انسانى نشده و پيوسته برتمام قوا پيروز مى گردد.[2]
علاّمه طباطبايى (رحمه الله) مى گويد: مقصود از علم شكست ناپذير، همان علم به لوازم گناه است، به طور مسلّم هر نوع علم به لوازم گناه، پديد آرنده مصونيت نيست، بلكه بايد واقع نمايى علم به قدرى قوى و شديد باشد كه آثار گناه در نظر او مجسّم گردد و آنها را با ديده ى دل، موجود و محقق بيند در اين موقع است كه صدور گناه از وى به صورت يك محال عادى در مى آيد.

اين نظريه با آنچه كه يادآور شديم منافاتى ندارد و نظريه دوم زيربناى نظريه نخست است زيرا:
حالت خداترسى مطلق و به تعبير ديگر: درجه عالى از تقوا بدون علم قطعى بر لوازم و تبعات عصيان و گناه، امكان پذير نيست; زيرا فرد معصوم بر اثر آگاهى خلل ناپذير، لوازم و تبعات گناه را آنچنان درك و لمس مى كند كه او را در برابر گناه بيمه مى سازد، و او از همين جهان درجات بهشتيان و دركات دوزخيان و لهيب آتش جهنم را آنچنان حس مى كند كه هر نوع پيدايش عامل گناه را در روح او محكوم مى سازد و در حقيقت او مصداق آيه: ( كَلاّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ )[3] مى باشد و در سايه «علم يقين» از همين جهان دوزخ را مى بيند و دارنده ى يك چنين علم روشن و قاطع، هرگز گرد گناه نمى گردد، و از اين جهت است كه علاّمه طباطبايى عصمت را از مقوله ى علم قاطع معصوم دانسته است و يك چنين علم قاطع، آفريننده ى درجه والايى از تقوا است و در نتيجه هر دو نظريه، هماهنگى كامل با هم دارند.
عصمت معلول شناخت جمال و عظمت حق

در اين جا نظريه ى سومى نيز وجود دارد كه عصمت را معلول شناخت كامل فرد از مقام ربوبى مى داند و مى گويد: معصوم بر اثر بالا بودن مراتب شناخت او، آنچنان دلباخته جمال حق و كمال وى مى گردد كه به خود اجازه نمى دهد گامى بر خلاف رضاى او بردارد،عشق و علاقه انسان به معبود و درك جمال وجلال او، و آگاهى از نعمت هاى بى پايان او در حق وى، آنچنان در روح انسان خضوع و فروتنى فراهم مى آورد كه هرگز به فكر معصيت و گناه تا چه رسد به خود آن نمى افتد، و هر چه مرتبه شناخت بالا باشد به همان نسبت عصمت نيز والا خواهد بود و دارنده ى چنين عشق سوزان و پاكى به كمال مطلق،امام امير المؤمنين (عليه السلام) است كه مى فرمايد:
«ما عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نارِكَ وَلا طَمَعاً فِى جَنَّتِكَ بَلْوَجَدْتُكَ أَهْلاً لِلْعِبادَةِ».[4]
«تو را از ترس آتشت و يا به اميد بهشتت ستايش نكردم، بلكه تو را شايسته ى عبادت و پرستش يافتم».
بنابر اين، خواه عصمت را معلول كمال نفسانى و روحى معصوم بدانيم يا آن را نتيجه ى علم شكست ناپذير و يا اثر شناخت كامل و والاى معصوم بينديشيم، در هر حال واقعيت عصمت بيرون از درون اولياى الهى و ذات پاك و والاى آنان نيست، ولى از برخى از روايات استفاده مى شود كه عامل عصمت يك امر خارجى به نام «روح القدس» است كه اوليا را از انجام گناه و ارتكاب خطا باز مى دارد.[5]

[1]. الميزان، ج2، ص 142، ط تهران.
[2]. الميزان، ج2، ص 82.
[3]. تكاثر/5ـ6.
[4]. عوالى اللئالى، ج1، ص 404.
[5]. منشور جاويد، ج5، ص 11ـ 14.
به نقل از موسسه امام صادق(ع)

لینک:http://www.soalcity.ir/node/271

بسم الله الرحمن الرحیم.

owari;530376 نوشت:

سلام علیکم،
ما نمی‌توانیم بگوییم ولی اگر خبرش از راسخون در علم و اهل‌الذکر به ما برسد واجب است (عقلاً و شرعاً) که از ایشان بپذیریم چون خداوند فرموده اگر نمی‌دانید از ایشان سؤال کنید.
یکی از همین راسخان در علم هم در این باره فرموده‌اند که اینطور نیست که پیامبران چون پیامبر شدند معصوم باشند بلکه چون خداوند می‌دانست که ایشان هرگز از او نافرمانی نخواهند کرد ایشان را به پیامبری برگیزد. علم خداوند ازلی و ابدی است و بر اساس آن علم برگزیدن انبیاء به نبوت ولو در کودکی هم جایز است برای خداوند بدون آنکه ظلمی به کس دیگری باشد. فکر کنید خداوند نعوذبالله علم کاملی نداشت و بلعم باعوراء را بخاطر عبادت‌ها و اطاعت‌های بسیارش برمیگزید به نبوت و آن وقت ناگهان ورق برمی‌گشت و او گمراه می‌شد! در همین باره پاسخ حضرت عیسی علیه‌السلام به خداوند در قرآن عجیب خواندنی است:
وَإِذْ قَالَ اللَّـهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْ‌يَمَ أَأَنتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَـٰهَيْنِ مِن دُونِ اللَّـهِ ۖ قَالَ سُبْحَانَكَ مَا يَكُونُ لِي أَنْ أَقُولَ مَا لَيْسَ لِي بِحَقٍّ ۚ إِن كُنتُ قُلْتُهُ فَقَدْ عَلِمْتَهُ ۚ تَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِي وَلَا أَعْلَمُ مَا فِي نَفْسِكَ ۚ إِنَّكَ أَنتَ عَلَّامُ الْغُيُوبِ [المائده، ۱۱۶]
و آنگاه كه خدا به عيسى بن مريم گفت: آيا تو به مردم گفتى كه مرا و مادرم را سواى اللّه به خدايى گيريد؟ گفت: به پاكى ياد مى‌كنم تو را. نسزد مرا كه چيزى گويم كه نه شايسته آن باشم. اگر من چنين گفته بودم تو خود مى‌دانستى زيرا به آنچه در ضمير من مى‌گذرد دانايى و من از آنچه در ذات تو است بى‌خبرم. زيرا تو داناترين كسان به غيب هستى.
خداوند می‌پرسد ای عیسی آیا تو به آنها آن چیز را گفتی و گمراهشان کردی؟ حضرت نمی‌فرمایند نه و مستقیم هم نمی‌فرمایند که خدایا تو که خودت همه چیز را می‌دانی، بلکه اول می‌گویند «سبحانک» که یعنی خدایا تو منزهی از آنکه من این را گفته باشم! تو منزه هستی از آنکه پیامبرت حرف اشتباهی بزند ... تو منزهی از اینکه کسی را انتخاب کنی و به رسالت بفرستی که خودش نافرمانیت می‌کند بعد هم انتظار داشته باشی مردم دعوتش را باور کنند، از او حرف شنوی داشته باشند و حجت برآنها تمام شود ... خداوند منزه است از هر عیب و نقصی اما آیا ما این را قبول خواهیم کرد؟


سلام.
هرگز خداوند نگفته راسخون در علم یه عده معدودی هستند (همچون کسانی که شیعیان میگویند)
بلکه راسخون در علم هر شخصی میتواند باشد و کسی که بگوید ما به تمام ایات خداوند ایمان داریم و همه ان از طرف پروردگار ماست و هیچ فرقی بین ایات قائل نمیشوند و برای ان تفسیر های بی مورد و خارج از ایات نمیپذیرند تا به انچه برسند که ارتباطی با ایات ندارد.
هیچکس حتی پیامبر هم نمیتواند از سمت خود بگوید که خداوند به این دلیل مرا رسول خود کرده مگر اینکه وحی الهی باشد.پس شما باید دلیل بیاورید که عصمت دلیل بر پیامبر بودن است در حالی که اصلاً عصمتی وجود ندارد... وقتی قران عصمت را رد میکند و شخصی در کودکی رسول خدا میشود پس دلیل نمیشود که به خاطر اینکه از گناهان دوری کرده پیامبر شده..آیا یونس نافرمانی نکرده است؟ و خداوند به پیامبر میگوید که مانند او نباش:
فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلَا تَكُنْ كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَىٰ وَهُوَ مَكْظُومٌ (68 | القلم - 48)
اکنون که چنین است صبر کن و منتظر فرمان پروردگارت باش، و مانند صاحب ماهی [= یونس‌] مباش در آن زمان که با نهایت اندوه خدا را خواند.

در مورد آیه مائده ای که اورده اید بحث دیگری است و مربوط به عصمت نمی شود برخی از مسیحیان مسیح را پسر خدا نامیدند و از سمت خود در دین غلو میکردند فلذا گمراه گشتند.این ایات مربوط به بحث شرک میشوند.مانند کسانی که گمان میکنند حسین انان را شفا می دهد و ...
موفق باشید.

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]معنای عصمت چیست؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در جمعه, 04/05/2013 - 01:25

عصمت اسم مصدر از "عصم" است و عصم به معنای منع كردن و بازداشتن است.

این منع گاهی به نحو سلب اختیار است و گاهی به نحو فراهم كردن وسائل و مقدماتی است كه فرد بتواند به اختیار خود از كار خودداری كند.[1]
ابن زجاج از لغت شناسان معروف عرب، اصل عصمت را ریسمان معنی كرده كه سپس توسعه معنایی پیدا كرده است و در معنای توسعه یافته به هر وسیله ‏ای كه باعث حفظ چیزی شود، عصمت گفته می‏شود.[2]
شیخ مفید از بزرگان علماء متقدم شیعه نیز عصمت را به معنای ریسمان گرفته است و فرموده عصمت مانند این است كه به فردی كه در حال غرق شدن است، ریسمانی داده شود تا به وسیله آن خود را نجات دهد.[3]

بنابراین در معنای لغوی عصمت دو امر ملحوظ است:
اول) كمك از جانب غیر كه برای دیگری محافظی و ریسمانی قرار دهد.
دوم) استفاده از ریسمان به اختیار خود. این معنا را روایات ما نیز تایید می‏كنند. چنانكه از امیر المؤمنین صلی الله علیه و آله و سلم وارده شده كه فرمود «ان التقوی عصمه لك فی حیاتك؛[4] تقوی نگهدارنده (ریسمان) تو در زندگانیت است»

اما معنای اصطلاحی عصمت نیرویی است كه انسان را از وقوع در خطا و از ارتكاب گناه باز می‏دارد، این نیرو درونی است نه بیرونی و باعث می‏شود كه انسان خطا و اشتباه و گناه نكند. به عبارت دیگر عصمت ملكه‏ای است نفسانی كه انسان را از اینكه در خطاء واقع شود و مرتكب گناه گردد، باز می‏دارد.[5] بنابراین عصمت مستند به اختیار آدمی است اما توفیق الهی هم می‏خواهد. یعنی معصوم به عصمت الهی (ریسمان الهی) معصوم است و اختیار او علت تامه ملكه عصمت نیست.[6]

در تعریف فوق به چند مطلب اشاره شده است:
اول: عصمت "ملكه" است. ملكه در مقابل حال قرار دارد و عبارت است از صفت راسخ نفسانی زوال‏ناپذیر كه در آن تغییری نیست. اما "حال" صفتی نفسانی است كه ثابت و همیشگی نباشد. بنابراین عصمت صفتی است كه در نفس رسوخ كرده و انسان را از گناهان باز می‏دارد، هر چند قدرت بر انجام گناه را از او سلب نمی‏كند.[7]

دوم: عصمت، انسان را از خطاء و گناه باز می‏دارد. اما منظور از خطاء و اشتباه این است كه انسان معصوم در گرفتن وحی و تبلیغ رسالت و تصمیمات خود و امثال آنها اشتباه نمی‏كند. به عبارت دیگر در دریافت حقیقت و تطبیق آن و بیان آن مصون از اشتباه است.
اما منظور از عدم ارتكاب گناه هم این است كه چون گناه عبارت از هتك حرمت بندگی و مخالفت با دستورات حضرت حق است و در هر حال یا به زبان و یا در عمل با مقام بندگی منافات دارد، انسان معصوم در درون خود حالتی ثابت دارد كه او را از افتادن در دره مخالفت باز می‏دارد و به او اجازه گناه و اشتباه نمی‏دهد.[8]

سوم: این نیروی درونی و ملكه نفسانی در كسانی است كه قابلیت و شأنیت آن را داشته باشند. مثلاً درباره ماشین حساب و رایانه نمی‏شود گفت كه دارای ملكه‏ای است كه به واسطه آن اشتباه نمی‏كنند یا حیوانات از گناه مصون هستند. یا حتی ملائكه از خطاء و اشتباه و گناه معصوم هستند. زیرا آنها شانیت گناه و قابلیت اشتباه ندارند و از ابتدای آفرینش به گونه‏ای خلق شده‏اند كه خطاء و گناه درباره آنها معنی ندارد.بنابراین اختیار و فیض الهی دو ركن عصمت می‏باشند.

پیامبر اكرم و ائمه اطهار(ع) معصوم هستند، اما این عصمت ذاتی نیست. بنابر این، اسلام برای هیچ كس عصمت ذاتی قائل نیست زیرا همه ممكن الوجودند و در وجود و سعه رفتار و كردار خود محتاج به حضرت حق هستند.
و چنان قبلاً گفته شد: عصمت دو شرط اساسی دارد: فیض الهی و اختیار. كه بدون این دو شرط عصمت حاصل نمی شود. پس حضرات معصومین(ع) با توفیق الهی و اختیار خود معصوم هستند و حتی فكر گناه و خطا نیز در محدوده جان آنها راه ندارد اما این عصمت بدون توفیق و فیض الهی ممكن نیست زیرا همه چیز بسته به فرمان حضرت حق - جل و علا - است.

[1]. معجم مقاییس اللغة، ج 4، ص 331
[2]. لسان العرب، ج 12، ص 405
[3]. اوائل المقالات شیخ مفید، تصحیح‏دكتر مهدی محقق، انتشارات دانشگاه تهران ص: 66
[4]. غررر الحكم و در رالكم عبدالواحد آمدی با شرح فارسی تصحیح میر جلال الدین محدث ارموی. انتشارات دانشگاه تهران، ج 2، ص 509 همچنین ر. ج. حدیث شماره 3390، ج 2، ص 206.
[5]. تفسیر المیزان، ج 2، ص134 و 138 ذیل آیه 213 سوره بقره‏.
[6]. همان، ج 2، ص 445 ذیل آیه 286 بقره و ج 5 ، ص 162- 164 ذیل آیه 33 سوره یوسف‏.
[7]. پژوهشی در عصمت معصومان حسن یوسفیان و احمد حسین شریفی. ناشر پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول زمستان 77، ص 29.
[8]. تفسیر المیزان، ج 2، ص 136.

لینک:http://www.soalcity.ir/node/159

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]دلایل عقلی عصمت چيست؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در جمعه, 04/12/2013 - 05:05
دو دلیل عقلی بر عصمت در ذیل بیان می شود:

1. یکی از شئون نبی یا امام امر و نهی عمومی است. حال اگر آنها معصوم نباشند ممکن است نهی یا امری ضدّ دین بیان کنند. در این صورت به حکم خدا بر همه ی مردم واجب است که از امر و نهی باطل او اطاعت نکنند در حالی که خدا اطاعت اولوالامر را به صورت مطلق واجب نموده است. پس لازمه معصوم نبودن امام اجتماع نقیضین در چنین موردی است.

2. ارسال نبی از جانب خدا به این سبب است که مردم معصوم نیستند و خطا می کنند لذا خداوند متعال انبیاء را ارسال می کند تا خطای مردم را در اعتقادات، اخلاقیات و اعمال برطرف سازند. یکی از اصلی ترین دلایل وجوب وجود امام نیز همین مطلب است. پس یکی از کارهای امام این است که خطا و اشتباه مردم را روشن سازد و از آن جلوگیری نماید. به عبارت دیگر امام باید معیار سنجش اعتقادات و اخلاقیّات و اعمال مردم باشد. حال اگر امام معصوم نباشد لازم می آید که خودش نیز امامی داشته باشد تا از خطای خود او جلوگیری کند. امامِ امام نیز اگر معصوم نباشد باید امامی دیگر داشته باشد. به همین ترتیب سلسله بالا می رود تا در نهایت به امام معصوم برسد و الّا تسلسل لازم می آید. بنا بر این، از معصوم نبودن امام، تسلسل ائمه در یک زمان لازم می آید که عقلاً محال است.

لینک:http://www.soalcity.ir/node/245

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]آیا امامان(علیهم السلام)، قبل از رسیدن به امامتشان دارای مقام عصمت بوده اند؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در ی., 05/19/2013 - 20:33

امامان همچون پیامبران دارای عصمت هستند و این عصمت در تمام زندگی آن ها وجود دارد و از این جهت فرقی بین دوران قبل امامت و بعد آن نیست. و دلایل عقلی و نقلی این مطلب را تائید می کند:

دلیل عقلی:

یکی از شئون ائمه‌، (به عنوان جانشین پیامبر (ص) ) تربیت مردم است‌. و یکی از شرایط تعلیم و تربیت افراد این است که شخص مورد تربیت‌، به صدق گفتار مربّی خود ایمان داشته باشد که تحقق آن در گرو هماهنگی گفتار و رفتار مربی است و چنانچه رفتار مربی برخلاف گفتارش باشد، مورد پذیرش واقع نخواهد شد. و هدف از نصب آن ها به جانشینی در جهت تربیت و هدایت مردم‌، محقق نخواهد شد؛ از این رو لازم است ایشان از عصمتی برخوردار باشند که گفتار و رفتارشان کاملاً با هم مطابقت داشته باشد، و این‌، اختصاص به دوران نبوت پیامبران ندارد؛ چرا که اگر سوابق خوبی نداشته باشند، گفتارشان در مردم تأثیر لازم را ندارد؛ بنابراین لازم است قبل از امامت نیز از هرگونه گناهی مبرا و معصوم باشند تا بتوانند با ارائه شخصیتی خالی از هرگونه سوء سابقه و ارائة الگویی تمام عیار، به تربیت مردم بپردازند.[1]

دلیل نقلی:

«وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِماماً قالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتی‏ قالَ لا یَنالُ عَهْدِی الظَّالِمینَ؛[بقره/124] (به خاطر آورید) هنگامى كه خداوند، ابراهیم را با وسایل گوناگونى آزمود. و او به خوبى از عهده این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم!» ابراهیم عرض كرد: «از دودمان من (نیز امامانى قرار بده!)» خداوند فرمود: «پیمان من، به ستمكاران نمى‏رسد! (و تنها آن دسته از فرزندان تو كه پاك و معصوم باشند، شایسته این مقامند)»
در این آیه صریحا بیان شده که امامت هرگز به یک انسان ظالم نمی رسد. و هر کسی که گناهی مرتکب شده باشد، دچار ظلمی شده است. در نتیجه ائمه از هر گناهی مصون هستند. که این تمام عمر آن ها را شامل می شود.

توضیح بیشتر این مطلب را به بیان علامه طباطبایی تقدیم می کنیم:
«مراد بكلمه (ظالمین) در آیه مورد بحث (كه ابراهیم درخواست‏كرد امامت را بذریه من نیز بده، و خداى تعالى در پاسخش فرمود: این عهد من بظالمین نمى‏رسد) مطلق هر كسى است كه ظلمى از او صادر شود، هر چند آن كسى كه یك ظلم و آن هم ظلمى بسیار كوچك مرتكب شده باشد، حال چه اینكه آن ظلم شرك باشد، و چه معصیت، چه اینكه در همه عمرش باشد، و چه اینكه در ابتداء باشد، و بعد توبه كرده و صالح شده باشد، هیچیك از این افراد نمى‏توانند امام باشند، پس امام تنها آن كسى است كه در تمامى عمرش حتى كوچكترین ظلمى را مرتكب نشده باشد.
در اینجا بد نیست به یك سرگذشت اشاره كنم، و آن این است كه شخصى از یكى از اساتید ما پرسید: به چه بیانى این آیه دلالت بر عصمت امام دارد؟ او در جواب فرمود: مردم به حكم عقل از یكى از چهار قسم بیرون نیستند، و قسم پنجمى هم براى این تقسیم نیست، یا در تمامى عمر ظالمند، و یا در تمامى عمر ظالم نیستند، یا در اول عمر ظالم و در آخر توبه‏كارند، و یا بعكس، در اول صالح، و در آخر ظالمند، و ابراهیم (ع) شانش، اجل از این است كه از خداى تعالى درخواست كند كه مقام امامت را به دسته اول، و چهارم، از ذریه‏اش بدهد، پس بطور قطع دعاى ابراهیم شامل حال این دو دسته نیست.
باقى مى‌‏ماند دوم و سوم، یعنى آن كسى كه در تمامى عمرش ظلم نمیكند، و آن كسى كه اگر در اول عمر ظلم كرده، در آخر توبه كرده است، از این دو قسم، قسم دوم را خدا نفى كرده، باقى مى‏ماند یك قسم و آن كسى است كه در تمامى عمرش هیچ ظلمى مرتكب نشده، پس از چهار قسم بالا دو قسمش را ابراهیم از خدا نخواست، و از دو قسمى كه خواست یك قسمش مستجاب شد، و آن كسى است كه در تمامى عمر معصوم باشد.»

[1]. ر.ک‌:الالهیات‌، سبحانی‌، ج 3، ص 170، مؤسسه امام‌صادق‌(ع).
لینک:http://www.soalcity.ir/node/664

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]چه دلیلی بر عصمت ائمه وجود دارد؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در د., 05/27/2013 - 04:42

عصمت دلایل نقلی و عقلی بسیاری دارد که در ذیل دو نمونه آن را با استفاده از ایات قرآن عرض می کنيم:
«أَ فَمَنْ یَهْدِی إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ یُتَّبَعَ؟ أَمَّنْ لا یَهِدِّی إِلَّا أَنْ یُهْدى؛‏[یونس/35] آیا كسى كه بسوى حق هدایت میكند، سزاوارتر است به اینكه مردم پیرویش كنند؟ و یا آن كس كه خود محتاج بهدایت دیگرانست، تا هدایتش نكنند راه را پیدا نمیكند؟)»
طبق این آیه باید گفت که امام محتاج هدایت هیچ کس دیگر نیست. پس او گمراهی عقیدتی و عملی ندارد. و الا محتاج هدایت است تا او را از خطا بیرون آورند.

علامه طباطبایی درباره این آیه می فرمایند: مقام امامت با این شرافت و عظمتى كه دارد، هرگز در كسى یافت نمى‌‏شود، مگر آنكه ذاتا سعید و پاك باشد، ... توضیح اینكه در این آیه میانه هادى بسوى حق، و بین كسى كه تا دیگران هدایتش نكنند راه را پیدا نمی‌كند، مقابله انداخته، و این مقابله اقتضاء دارد كه هادى بسوى حق كسى باشد كه چون دومى محتاج به هدایت دیگران نباشد، بلكه خودش راه را پیدا كند، و نیز این مقابله اقتضاء میكند، كه دومى نیز مشخصات اولى را نداشته باشد، یعنى هادى بسوى حق نباشد. از این دو استفاده دو نتیجه عاید مى‌‏شود: اول اینكه امام باید معصوم از هر ضلالت و گناهى باشد، و گر نه مهتدى بنفس نخواهد بود، بلكه محتاج بهدایت غیر خواهد بود، و آیه شریفه از مشخصات امام این را بیان كرد: كه او محتاج بهدایت احدى نیست، پس امام معصوم است، ... دوم اینكه عكس نتیجه اول نیز بدست مى‌‏آید، و آن اینست كه هر كس معصوم نباشد، او امام و هادى بسوى حق نخواهد بود.[1]

«وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا، وَ أَوْحَیْنا إِلَیْهِمْ فِعْلَ الْخَیْراتِ، وَ إِقامَ الصَّلاةِ، وَ إِیتاءَ الزَّكاةِ، وَ كانُوا لَنا عابِدِینَ؛[نساء/73] ایشان را امامان كردیم، كه به امر ما هدایت كنند، و بایشان وحى كردیم فعل خیرات و اقامه نماز و دادن زكات را، و ایشان همواره پرستندگان مایند.»
طبق این آیه ائمه کسانی هستند که فعل خیر، به باطن آن ها وحی شده است. که این با وحی "انجام دادن فعل خیر" فرق می کند. و نشان می دهد که از ائمه جز خیر صادر نمی شود که همین معنای عصمت است.
علامه طباطبایی این مطلب را به این تعبیر می فرمایند: (آیه) مى‌‏فهماند عمل امام هر چه باشد خیراتى است كه خودش بسوى آنها هدایت شده، نه به هدایت دیگران، بلكه به هدایت خود، و به تأیید الهى، و تسدید ربانى، چون در آیه نمى‏فرماید: (و اوحینا الیهم ان افعلوا الخیرات، ما بایشان وحى كردیم كه خیرات را انجام دهید)، بلكه فرموده: (فِعْلَ الْخَیْراتِ) را بایشان وحى كردیم و میانه این دو تعبیر فرقى است روشن، زیرا در اولى مى‏فهماند كه امامان آنچه میكنند خیرات است، و به وحی باطنى و تایید آسمانى است، و اما در وحى (دومی) این دلالت نیست، یعنى نمى‏فهماند كه این خیرات از امامان تحقق هم یافته، تنها می‌فرماید: ما بایشان گفته‌‏ایم كار خوب كنند، و اما كار خوب می‌كنند یا نمی‌كنند نسبت بان ساكت است و در تعبیر دومى فرقى میانه امام و مردم عادى نیست چون خدا به همه بندگانش دستور داده كه كار خوب كنند- البته بعضى می‌كنند و بعضى نمى‏‌كنند، ولى تعبیر اولى می‌رساند كه این دستور را انجام هم داده‌‏اند، و جز خیرات چیزى از ایشان سر نمی‌زند.[2]

[1]. ترجمه المیزان، ج‏1، ص: 414.
[2]. ترجمه المیزان، ج‏1، ص: 414.
لینک:

http://www.soalcity.ir/node/1905

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]چرا آنان که عصمت خدایی دریافت کرده اند، به رخ ما کشیده می شوند؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در جمعه, 08/16/2013 - 06:42

فرض کنیدپدری به دو پسر خود سرمایه ای برای کاسبی می دهد:
به اولی یک میلیون تومان می دهد. که او تمام پول را حیف و میل کرده و در نهایت علاوه بر تباه کردن پول پدر، مبلغ زیادی بدهی نیز به وجود می آورد.
و به دیگری که پشتکار و جدیت لازم داشته، صد میلیون تومان می دهد که او در نهایت، این صد میلیون تومان را به چندین میلیارد تبدیل می کند. حال آیا پدر می تواند با بیان نتایج کار پسر دوم، پسر اول را مذمت کند یا خیر؟

پس اگر فرض کنیم که عصمت امری خدادادی بوده و خود شخص معصوم در کسب آن هیچ اثری نداشته است، باید متوجه فرق خود و معصومین باشیم که به دلیل همین فرق، می توانیم با در نظر گرفتن معصومین، خودمان را سرزنش کنیم.
خدا به ما سرمایه های فراوانی داده، نظیر فطرت پاک، عقل و سایر ابزار ادراکی و ارسال انبیاء و ... اما ما در نهایت از این نعمت ها استفاده نکرده و به بیراهه رفته ایم. اما معصومان، علاوه بر اینکه به گرد گناه نگشته اند، مدارج بسیار عالی و شگفت آوری در بندگی کسب کرده اند. و از هر فرشته معصومی نیز بالاتر رفته و مقرب ترین بندگان در درگاه الهی شده اند.
علاوه بر این باید چند نکته را در نظر گرفت:
1- معصومین در عصمت داشتن خودشان، مجبور نیستند. به عنوان مثال حضرت یوسف (ع) می توانست تسلیم خواسته زلیخا شود. اما او به دلیل در نظر گرفتن خدای متعال از این کار فرار نمود. و حتی برای دیگران نیز امکان رهایی از گناهان به همین شکل مهیا است. مثل ابن سیرین که ماجرایی شبیه حضرت یوسف (ع) داشته و این گونه نمونه ها، حجتی بر ماست که ترک گناه در انحصار عده خاصی نیست.
2- همان گونه که در مثال اشاره شد، کار معصومین بسیار بیشتر از گناه نکردن است. به عنوان مثال لحظه کشتن عمر بن عبدو به دست حضرت علی (ع) را بنگرید. وقتی آن ملعون به حضرت علی (ع) جسارت می کند، حضرت کمی مکث می کنند و سپس او را می کشند تا در اخلاصشان کم ترین شائبه ای پیش نیاید. این در حالی است که کشتن عمر بن عبدود در همان لحظه به هیچ عنوان گناه نبوده است! و حضرت برای مراعات بالاترین درجات توحید و نهایت اخلاص این گونه عمل نمودند.[1]
3- درجات و مراتب هدایت بسیار متعدد است و هر کس به میزانی که در مقابل هدایت اولیه شاکر بوده، از مراتب هدایت بالاتر بهره مند می شود.
شکر نعمت، نعمتت افزون کند. / کفر نعمت از کفت بیرون کند.
«وَ الَّذینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً[محمد/17] كسانى كه هدایت یافته ‏اند، خداوند بر هدایتشان مى‏ افزاید.»
و معصومین کسانی بوده اند که از بالاترین درجات هدایت بهره مند شده اند، چون بیشترین مراتب تسلیم در مقابل هدایت را داشته اند.

[1]. محمد بن شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۲ ص ۱۱۵، مؤسسه انتشارات علامه، قم.
لینک:http://www.soalcity.ir/node/2216

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]منظور از معصوم چیست؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در پ., 04/11/2013 - 23:53

در مورد انبیاء(ع) عقیده دانشمندان بزرگ شیعه این است كه همه انبیاء معصومند و مصونیت از خطا و اشتباه دارند. چنانچه استاد شهید مرتضی مطهری می فرمایند: از جمله مختصات پیامبران عصمت است عصمت یعنی مصونیت از گناه و از اشتباه یعنی پیامبران نه تحت تاثیر هواهای نفسانی قرار می گیرند و نه مرتكب گناه می شوند و نه در كار خود دچار خطا و اشتباه.[1]
و علامه حلی در كشف المراد می فرمایند كه این عصمت هم قبل از مبعوث شدن به نبوت است و هم بعدش.[2]
و آیت الله سبحانی می فرمایند همه انبیاء دارای عصمت هستند و این عصمت سه مرتبه دارد: عصمت از گناه، عصمت در ابلاغ رسالت و عصمت در تطبیق شریعت و امور عادی.[3]

علامه طباطبایی نیز می فرمایند: عصمت انبیاء در سه ساحت است:

عصمت از خطا در تلقى و اخذ وحى، عصمت از خطاى درتبلیغ و رسالت، و عصمت از آنچه هتك حرمت بندگى است؛ یعنى گفتار یا كردارى كه باعبودیت منافات دارد. و مراد از عصمت، چیزى است در انسان معصوم، كه او را ازوقوع در امور غیر جایز و خطا و معصیت باز مى دارد.[4]

بنابراین معصوم كسی است كه:

1. از گناه و اشتباه دور باشد. 2. در دریافت و ابلاغ وحی الهی، هیچ اشتباهی نکند. 3. در كارهای خود از خطا و اشتباه مصون باشد.

و درباره حقیقت عصمت نیز مباحثی مطرح شده است. به عنوان نمونه شهید مطهری، حقیقت عصمت را این گونه تبیین می کنند:
«انسان یك موجود مختار است و كارهاى خویش را بر اساس منافع و مضارّ و مصالح و مفاسدى كه تشخیص مى‏دهد انتخاب مى‌‏كند؛ از این رو «تشخیص» نقش مهمى در اختیار و انتخاب كارها دارد؛ محال است كه انسان چیزى را كه بر حسب تشخیص او مفید هیچ‏گونه فایده‌‏اى نیست و از طرف دیگر زیان و ضرر دارد انتخاب كند؛ مثلًا انسان عاقل علاقه‌‏مند به حیات، دانسته خود را از كوه پرت نمى‌‏كند و یا زهر كشنده را نمى‌‏نوشد.
افراد مردم از نظر ایمان و توجه به آثار گناهان متفاوت‏‌اند؛ به هر اندازه كه ایمانشان قوى‌‏تر و توجه‏شان به آثار گناهان شدیدتر باشد، اجتنابشان از گناه بیشترو ارتكاب آن كمتر مى‌‏شود. اگر درجه ایمان در حد شهود و عیان برسد، به حدى كه آدمى حالت خود را در حین ارتكاب گناه حالت شخصى ببیند كه مى‌‏خواهد خود را از كوه پرت كند و یا زهر كشنده‌‏اى را بنوشد، در اینجا احتمال اختیار گناه به صفر مى‌‏رسد؛ یعنى هرگز به طرف گناه نمى‌‏رود. چنین حالى را «عصمت از گناه» مى‌‏نامیم. پس عصمت از گناه ناشى از كمال ایمان و شدت تقواست. ضرورتى ندارد كه براى اینكه انسان به حد «مصونیت» و «معصومیت» از گناه برسد یك نیروى خارجى جبراً او را از گناه باز دارد و یا شخص معصوم به حسب سرشت و ساختمان، مسلوب‏‌ القدرة باشد. اگر انسانى قدرت بر گناه نداشته باشد و یا یك قوّه‌‏اى جبرى همواره جلوگیر او از گناه باشد، گناه نكردن او برایش كمالى شمرده نمى‌‏شود، زیرا او مانند انسانى است كه در یك زندان حبس شده و قادر به خلافكارى نیست. خلافكارى نكردن چنین انسانى را به حساب درستى و امانت او نتوان گذاشت.»[5]

[1]. استاد مطهری، مجموعه آثار، ج 2، ص 160.
[2]. علامه حلی كشف المراد، ص 217.
[3]. استاد سبحانی، الهیات، ج 3، ص 155.
[4]. تفسیر المیزان ج 2 ص 134، طباطبائى- سید محمد حسین.
[5]. مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهرى، ج‏2، ص: 160
لینک:http://www.soalcity.ir/node/219

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]معصومیت امامان را اثبات کنید؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در سه‌شنبه, 03/26/2013 - 08:57

با رحلت پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) یك رشته خلأهایى در جامعه پدید مى آید و سدّ این خلأها بدون وجود امام معصوم امكان پذیر نیست.
و به دیگر سخن: اگر پر كردن این خلأها كه هم اكنون، به شرح آن مى پردازیم لازم و ضرورى مى باشد، حتماً باید با وجود یك امام معصوم پر شود، و گرنه براى فرد عادى، چنین امكانى وجود ندارد.

اینك بیان این خلأها:
1. بیان احكام حوادث نوظهور كه هرگز سابقه اى نداشته است.
2. تفسیر مقاصد و اهداف آیات قرآن.
3. پاسخ گویى به شبهات واشكالات.
4. صیانت و حفاظت آیین اسلام از هر نوع تحریف.

اینها وظایفى بود كه پیامبر گرامى در عصر خویش به آنها قیام نموده و مشکلات موجود در این مسائل را برطرف مى ساخت. اینك ما به ترتیب به توضیح اجمالى این وظایف مى پردازیم:
الف. پیامبر بیانگر حكم هر نوع حادثه نوظهورى بود كه رخ مى داد و این نیاز پس از پیامبر گرامى نیز ادامه داشته و امت اسلامى شدیداً به شخصیتى كه مبیِّن احكام و حوادث نوظهورى باشد كه هرگز در زمان پیامبر گرامى رخ نداده و سابقه نداشته است، نیازمند بودند و در بسیارى از مسایل درمانده شده و به دامن این و آن پناه مى بردند، و سرانجام با یك سلسله دلایل ظنى و پندارى، خود را قانع كرده و به اصطلاح سر و ته آن را بند مى آوردند.

ب. پیامبر گرامى در حال حیات خود به توضیح بخشى از آیات و تشریح ابعاد قسمتى از آیات مى پرداخت و این نیاز پس از رحلت پیامبر گرامى از بین نرفته و مسلمانان در تفسیر قسمتى از آیات دچار اختلاف و دو دستگى شدند حتى در آیاتى مربوط به وضو، حدّ سارق و فرایض، اختلاف نظر شدیدى پیدا كردند.

ج. رسول خدا به شبهات یهود و نصارى و دیگر ملل جهان كه در مدینه مى زیستند و یا به آنجا رفت و آمد مى كردند پاسخ مى گفت و آیه مربوط به ابطال الوهیت عیسى (علیه السلام) و غیر آن، گواه زنده بر این مطلب است و این نیاز، پس از رحلت رسول خدا، به قوت خود باقى بود و سیل شبهات از طریق احبار یهود و نصارى، و دیگر ملل جهان بر سرزمین مدینه سرازیر بود، و تاریخ زندگى خلفا و عجز و ناتوانى بسیارى از یاران پیامبر از حلّ شبهات اجانب و بیگانگان گواه روشنى بر بقاى چنین نیازى بود.

د. حفظ و صیانت آیین اسلام از تحریف محرّفان و جعلِ وضاعان مسأله اى است كه نمى توان از آن به سادگى گذشت، در زمان پیامبر، تحریف و جعل حدیث كم و بیش وجود داشت و پس از درگذشت پیامبر، رواج بیشترى پیدا كرد. البتّه هر نوع تحریفى با مراجعه به پیامبر گرامى، خنثى مى شد ولى پس از درگذشت پیامبر، نبودن یك مرجع معصوم (یا به تعبیر صحیح تر: عدم مراجعه به فرد معصوم) كه بتوان از طریق مراجعه به او صحیح را از غیر صحیح تمیز داد، مشكل بزرگى را در جامعه به وجود آورد، و احادیث زیادى در زمینه هاى مختلف وارد احادیث پیامبر گردید كه چهره تاریخ حدیث را در صدر اسلام دگرگون ساخت.
گذشته از این، مسأله ى تحریف، اختصاص به موضوع حدیث ندارد، پیدایش فرقه هاى گوناگون پس از رحلت پیامبر، كه تاریخ ملل و نحل، شاهد گویاى آن است، گواه روشنى بر وجود تحریف در اصول و فروع است، و هنوز چیزى از رحلت پیامبر نگذشته بود كه فرقه سازى وگروه بازى در فروع و اصول پى ریزى گردید و مسلمانان به هفتاد و دو ملت یا بیشتر منشعب شدند كه تنها یكى از آن بر حق بوده و بقیه بر باطلند.

این اشكالات و مشكلات با وجود ارزشمند پیامبر گرامى، برطرف مى شد ولى پس از درگذشت وى این مشكلات باقى مى ماند، مگر اینكه خلیفه و جانشین او مانند خود او فیض بخش و كمال آفرین باشد و در غیر این صورت امت اسلامى از چنین فیضى محروم بوده و جانشین او نیز، جانشین واقعى نخواهد بود.
این نقیصه ها هرگز با امام منتخب مردم بر طرف نمى گردد، بلكه با امام و خلیفه اى برطرف مى شود كه مانند پیامبر از تربیت الهى بهره اى داشته و از علم سرشار و عصمت و مصونیت خدایى برخوردار باشد و در غیر این صورت این نقایص به قوت خود باقى خواهد بود و شناخت چنین فردى مانند پیامبر، بدون تنصیص الهى و معرفى او امكان پذیر نیست; زیرا خدا باید قبلاً با تربیت و تعلیم هاى خارق العاده، چنین فردى را براى امت تدارك ببیند، آنگاه در موقع مناسب از طریق پیامبر معرفى كند.
بنابراین روشن می شود که امام باید معصوم باشد و در نتیجه تنها راه شناخت او نیز نص الهی است.

*بر گرفته شده از كتاب «پیشوایى از نظر اسلام» حضرت آیت الله سبحانی
لینک:http://www.soalcity.ir/node/16

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]چرا در بعضی آیات قرآن، گناهانی را به انبیاء نسبت می دهند، با اینکه آن ها را معصوم می دانیم؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در ش., 05/18/2013 - 20:32
در جواب این سوال، متن مناظره امام رضا(ع) در جواب همین پرسش را تقدیم می کنيم:

ابو الصّلت هروى گوید: آنگاه كه مأمون علماى فرق مختلف اسلامى و نیز علماى یهود، نصارى، مجوس، صابئین و سایر اهل علم و كلام را نزد حضرت ‏رضا علیه السّلام گرد آورد، و هر كس از جاى برخاسته و سخنى گفت جواب قاطع گرفت و ساكت ماند كه گوئى سنگ در دهانش گذارده ‏اند، (در آخر كار) علىّ بن- محمّد بن جهم برخاست و گفت: یا ابن رسول اللَّه! آیا شما قائل به عصمت انبیاء هستید؟.

حضرت فرمودند: بله قائلم، وى گفت: پس در مورد این آیات چه مى‏‌كنید (چه مى‌‏گوئید): «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏؛[ طه/121] آدم پروردگار خود را نافرمانى كرد و به بیراهه رفت» «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ؛[انبیاء/87] و یونس كه با خشم قوم خود را ترك كرد و مطمئن بود كه ما بر او سخت نخواهیم گرفت»، و در باره حضرت یوسف: «وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها؛ [یوسف/24) زلیخا قصد یوسف كرد و یوسف نیز قصد او» و در باره حضرت داود: «وَ ظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنَّاهُ؛[ص/24] داود فهمید كه ما او را آزمایش كرده‏‌ایم» و نیز در باره حضرت محمّد صلى اللَّه علیه و آله «وَ تُخْفِی فِی نَفْسِكَ مَااللَّهُ مُبْدِیهِ؛[احزاب/37) در خود چیزى پنهان مى‌‏كنى كه خدا آن را آشكار خواهد كرد»

امام فرمودند: اى واى! بیچاره علىّ (بن جهم)! از خدا بترس و زشتى‌‏ها را به انبیاء خدا نسبت نده! و كتاب خدا را با رأى خودت تأویل و تفسیر نكن، خداوند فرموده است: «وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلَّا اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ؛ [آل عمران/7] تأویل آن را، جز خدا و راسخون در علم نمى‏‌دانند»

و امّا آیه شریفه «وَ عَصى‏ آدَمُ رَبَّهُ فَغَوى‏» در مورد آدم: خداوند عزّ و جل حضرت آدم را بعنوان حجّت خود بر روى زمین و جانشین در شهرها آفرید و او را براى بهشت نیافریده بود، و این عمل آدم در بهشت واقع شد نه در روى زمین، و عصمت در زمین لازم است تا اندازه‏ ها و میزان‏هاى امر خدا (یا تقدیرات امر خدا) به اتمام برسد، و آنگاه كه به زمین آورده شد و حجّت و خلیفه گردید معصوم شد، طبق این آیه: «إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمِینَ؛[آل عمران/33] خداوند، آدم، نوح، آلَ إِبْراهِیمَ وَ آلَ عِمْرانَ را بر عالمیان برگزید»

و امّا آیه: «وَ ذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ- الخ» «ظنّ» در اینجا به معنى «یقین» است، نه صرف گمان، أى «لَنْ نَقْدِرَ عَلَیْهِ» یعنى (روزى‌‏اش را بر او تنگ نمى‌‏كنیم) [نه به معنى بر او توانا نیستیم‏] آیا این آیه را نشنیده‏‌اى: «وَ أَمَّا إِذا مَا ابْتَلاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ؛[فجر/16] وقتى خدا انسان را بیازماید پس روزى‌‏اش را تنگ كند». «فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ» یعنى روزى‌‏اش را بر او تنگ كند، و اگر یونس گمان كرده بود كه خدا بر او توانایى ندارد، قطعا كافر شده بود.

و اما آیه در باره حضرت یوسف: «لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِها» زلیخا قصد گناه كرد، و یوسف از ناراحتى تصمیمى گرفت كه اگر زلیخا او را مجبور كند، او را بكشد، این بود كه خداوند او را از ارتكاب قتل و عمل منافى عفّت دور كرد، و این آیه: «كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ؛[ یوسف/24] این چنین عمل كردیم تا سوء و فحشاء را از او دور كنیم» اشاره به همین مطلب دارد و سوء یعنى ‏قتل و فحشاء یعنى زنا.

و امّا در مورد داود علیه السّلام، كسانى كه هم مذهب شما هستند، در این باره چه مى‏‌گویند؟ علىّ بن جهم گفت: مى‌‏گویند: داود علیه السّلام در محرابش مشغول نماز بود كه ابلیس به شكل پرنده‌‏اى بسیار زیبا در مقابلش ظاهر شد، داود نماز خود را شكست و برخاست تا پرنده را بگیرد، پرنده به حیاط رفت، داود هم به دنبالش از اطاق خارج شد، پرنده به پشت بام پرید داود هم در طلب پرنده به پشت بام رفت، پرنده از آنجا به داخل حیاط اوریا بن حنّان پرید، داود با نگاه خود پرنده را دنبال كرد و در این حال چشمش به همسر اوریا كه مشغول غسل بود افتاد و به او علاقمند شد، از طرفى، قبلا اوریا را به جنگ فرستاده بود. داود به فرمانده لشكر نامه‏‌اى نوشت كه اوریا را جلوتر از تابوت عهد بفرست، فرمانده نیز چنین كرد، اوریا بر مشركین پیروز شد و این مطلب برداود خیلى گران آمد، لذا مجدّدا نامه‌‏اى نوشت و دستور داد تا اوریا را جلوتر از تابوت بفرستند، فرمانده نیز این بار اوریا را جلوتر فرستاد و اوریا كشته شد و داود با همسر او ازدواج كرد.

راوى گوید: حضرت با دست بر پیشانى خود زدند و فرمودند: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ»! شما پیامبرى از پیامبران خدا را به تهاون و سبك شمردن در باره نماز نسبت دادید به گونه‌‏اى كه مى‌‏گوئید: نماز را رها كرده به دنبال پرنده‌‏اى رفت، سپس او را به فاحشه (عمل منافى عفّت) و قتل نسبت دادید، او گفت: یا ابن رسول اللَّه پس خطاى داود چه بوده است [كه به جهت آن استغفار كرد]؟

امام علیه السّلام فرمود: اى بینوا!! داود گمان كرد كه خداوند كسى را داناتر از او خلق نكرده است، لذا خداوند دو فرشته را به سوى او فرستاد و آنان از دیوار محراب بالا رفته و در مقابل داود حاضر گشتند و گفتند: «خَصْمانِ بَغى‏ بَعْضُنا عَلى‏ بَعْضٍ فَاحْكُمْ بَیْنَنا بِالْحَقِّ وَ لا تُشْطِطْ وَ اهْدِنا إِلى‏ سَواءِ الصِّراطِ* إِنَّ هذا أَخِی لَهُ تِسْعٌ وَ تِسْعُونَ نَعْجَةً وَ لِیَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ أَكْفِلْنِیها وَ عَزَّنِی فِی الْخِطابِ؛[ص، آيات 23 و 22] ما دو نفر با هم اختلاف داریم و یكى از ما بر دیگرى ظلم كرده است، به حقّ بین ماحكم كن و خلاف حقّ نگو و ما را به راه درست راهنمائى كن، این برادر من است، نود و نه گوسفند دارد و من فقطّ یك گوسفند دارم، و با این حال به من گفته است: آن یكى را هم به من بسپار و در این بحث و گفتگو من حریف او نشدم» داود علیه السّلام عجله كرد و بر علیه «مدّعى علیه» حكم داده، چنین گفت: «لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ إِلى‏ نِعاجِهِ؛[ص/24] با این درخواست به تو ظلم كرده است» و از «مدّعى» بیّنه‌‏اى (دلیل و شاهدى) نطلبید (و حال آنكه قاضى باید از شخص مدّعى، دلیل و شاهد بخواهد) و حتّى به «مدّعى علیه» هم نگفت: تو چه مى‌‏گویى؟ این خطا، خطاى راه و رسم داورى بود، نه آن خطایى كه شما معتقد هستید، آیا نشنیده‌‏اى كه خداوند مى‏‌فرماید:
«یا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَلِیفَةً فِی الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَیْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى‏...[ص/26] اى داود! ما تو را در زمین، خلیفه قرار دادیم، در بین مردم به حقّ حكم كن و از هواى نفس پیروى نكن»، او سؤال كرد: پس قضیّه او با اوریا چه بوده است؟ حضرت فرمودند: در دوران حضرت داود علیه السّلام حكم خدا چنین بود كه هر گاه زنى شوهرش مى‏‌مرد یا كشته مى‌‏شد، بعد از او هرگز ازدواج نمى‌‏كرد، و اوّلین كسى كه خداوند برایش مباح كرد كه با زنى كه شوهرش كشته شده ازدواج كند، داود علیه السّلام بود، آن حضرت هم پس از كشته‏ شدن اوریا و تمام شدن عدّه همسرش، با آن زن ازدواج كرد، و این همان چیزى است كه در مورد اوریا بر مردم گران آمد.

و امّا حضرت محمّد صلى اللَّه علیه و آله و این آیه كه مى‌‏فرماید: «وَ تُخْفِی فِی نَفْسِكَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ؛[احزاب/37] در دل خویش چیزى را پنهان مى‏ كنى كه خدا آن را آشكار خواهد كرد و از مردم مى ‏ترسى و حال آنكه خداوند سزاوارتر است كه از او بترسى»، خداوند اسامى همسران آن حضرت در دنیا و همسرانش در آخرت را به آن حضرت اطّلاع داد، و نیز اعلام كرد كه آنان «امّ المؤمنین» هستند، یكى از آنان، زینب دختر جحش بود كه در آن ایّام همسر زید بن حارثه بود، حضرت نام او را در دل نهان فرمود و آشكار نكرد تا مبادا منافقین بگویند: او زن شوهردارى را یكى از همسران خود مى‏‌داند، و حضرت از این گفته احتمالى ترسیدند، لذا خداوند فرمود: «وَ تَخْشَى النَّاسَ وَ اللَّهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشاهُ» یعنى در دل از این گفته بیم دارى، و خداوند عزّ و جلّ هیچ زوجى را خود عقد نكرده است جز آدم علیه السّلام و حوّا، و حضرت محمّد صلى اللَّه علیه و آله و زینب، كه این آیه قرآن هم به همین عقد اشاره دارد: «فَلَمَّا قَضى‏ زَیْدٌ مِنْها وَطَراً زَوَّجْناكَها؛احزاب/37] و آنگاه كه زید كام خویش از او برگرفت [و طلاقش داد]، او را به عقد تو در آوردیم»[ و نیز علىّ و فاطمه علیهما السّلام را.
راوى گوید: علىّ بن محمّد بن جهم گریست و گفت: یا ابن رسول اللَّه من توبه مى‌‏كنم از اینكه از این به بعد در باره انبیاء خدا علیهم السّلام به غیر از آنچه شما گفتید سخنى بگویم.[1]

[1]. عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج‏1، ص: 191.
لینک:http://www.soalcity.ir/node/600

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]آیا پیامبران حتما باید از نسلی پاک باشند؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در د., 05/27/2013 - 07:12

مطابق ادله عقلی، رسول الهی باید دارای عصمت باشد چرا که خدای متعال، حکیم است و غرض از فرستادن رسول نباید نقض شود. در حالی که اگر عصمت وجود نداشته باشد، این غرض نقض می شود.
عصمت نیز جنبه های متعدد و متنوعی دارد. واضح ترین آن این است که رسول در دریافت و ابلاغ پیام الهی دچار اشتباه نشود. و دقیق ترین لایه ها این است که، رسول از هر امر منزجر کننده ای، منزه باشد. به همین خاطر گفته اند که رسول، دارای بیماری های منزجر کننده نخواهد بود همچنان که دارای پدر و مادر بدنام نیز نخواهد بود.

«امامیه بر آنند كه پیامبر باید از پستى پدران و آلودگى مادران و از صفتهاى زشت‏ و كارهایى چون تمسخر كه مقام آدمى را فرو مى‏آورد پیراسته باشد، زیرا این امور منزلت و قدر او را در قلب انسانها حقیر مى‏كند و مردم از پیروى او پرهیز مى‏نمایند. این همه محل تردید نیست‏»[1]

«در این اخبارى كه از طریق خاصه و عامه هر دو رسیده دلالت روشنى است بر اینكه پیغمبران و اوصیاء علیهم السّلام هم در بیماریهاى محسوسه و بلاهاى تن چون دیگرانند ... و جدا كردند بیشتر علماء آنچه را نقص باشد و نفرت‏انگیز براى مردم از نزدیكى بدانها چون دیوانگى و خوره و پیسى، و دعاى پناه گرفتن از آنها بخدا كه پیغمبر (ص) میخوانده براى آموختن بدیگران بوده گرچه خود از آنها مصون بوده. محقق طوسى در تجرید در شمار آنچه باید در هر پیغمبرى باشد گفته: عصمت و كمال عقل، و هوش و تیزفهمى و رأى متین و سهو نكردن و آنچه مایه نفرت مردم است از پستى پدران و مادران، و دل سختى و تندى وابنه و مانند آنها و خوردن غذا میان راه. علامه در شرحش گفته: باید بر كنار باشد از بیماریهاى نفرت آور چون ابنه، سلس الریح، خوره، پیسى، زیرا همه اینها مایه نفرت از او است و مخالف غرض بعثت »[2]

این مساله از سوی دیگری نیز می تواند مد نظر قرار بگیرد. و آن اینکه هر کس از والدین خود به میزانی اثرپذیری دارد. هر چند این اثر پذیری، سبب مجبور شدن کسی به گناه نمی شود. و هرگز نباید اختیار را با نبود هر عامل دعوت کننده (به خوبی یا بدی) یکسان گرفت. بلکه اختیار انسان، در بین کشش ها و تضادهای مختلف معنا می شود. انسان از پدر و مادر، جامعه، نوع تعلیم و تربیت و ... اثراتی می پذیرد. هر چند این اثر پذیری هرگز به اندازه مجبور کردن کسی به انتخاب یک راه منجر نمی شود. و روایاتی که مثلا درباره خلافکاری، فرزندان زنا بیان شده است، با همین نوع نگاه معنا می شود. (برای توضیح بیشتر اینجا را کلیک نمائید)

پس حال که بناست رسول از بین کسانی انتخاب شود که شایسته ترین هستند، طبیعتا از کسانی انتخاب می شود که از این جهت نیز، دارای نقصی نباشد.

[1]. نهج الحق و كشف الصدق-ترجمه كهنسال، ص: 178.
[2]. بحار الأنوار، ج‏64، ص: 250.
لینک:http://www.soalcity.ir/node/2000

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]چگونه انبیاء از سهو و نسیان معصوم هستند؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در جمعه, 04/12/2013 - 05:28
عصمت مراتب مختلفی دارد. مثل عصمت در تلقی وحی، عصمت در بیان وحی به مردم، عصمت از گناه و ... و پذیرفتن و فهم عصمت برایمان آسان است. چون ما نیز در بعضی از مسائل معصوم هستیم.
برای مثال خوردن گوشت انسان حرام است؛ خوردن نجاسات انسان و برخی حیوانات حرام است؛ خوردن آتش حرام است، خود کشی حرام است؛ بریدن اعضای بدن خود حرام است و ... . بسیاری از ما انسانهای عادی نه تنها این گناهان را هیچگاه نکرده ایم بلکه حتّی خیال انجام آنها نیز به فکرمان خطور نکرده است. بلکه بالاتر، چه بسا از تخیّل ارتکاب چنین گناهانی حالمان بد می شود. در حالی که ما همه مختاریم و قادر به انجام این کارها هستیم ولی تا زمانی که عاقلیم محال است دست به چنین کارهایی بزنیم. امّا فرد غیر عاقل یا مست یا روانی که غرق در جهل است ممکن است دست به این کارها بزند.

یک مرتبه عصمت نیز، عصمت از فراموشی و سهو است. که دلایل عقلی اثبات کننده این مرحله از عصمت نیز، هستند.
چون کسی که الگوی مردم قرار داده شده، و تمام دستوراتش باید توسط مردم پذیرفته شود، نباید دچار فراموشی و خطا شود. و الا مردم نمی توانند به او اعتماد نموده و تمام دستوراتش را انجام دهند. و این نقض غرض در ارسال پیامبران معصوم و رهبر قرار دادن آن هاست.
و بعضی نیز از طریق قاعده اصلح بر این مرحله از عصمت نیز استدلال کرده اند. که عصمت اصلح است و خدا در جایی که مانعی نباشد کار اصلح راترک نمی کند. زیرا در آن صورت ترجیح دادن یک امر بدون اولویت( عدم معصوم بودن ) بر کار با اولویت(معصوم بودن) است و این امر از خداوند نقص است.

اما در روایتی مطلب به گونه ای بیان شده است، که بعضی را به اشتباه انداخته و کسی مثل مرحوم صدوق، تصور کرده که این مرحله از عصمت لازم نیست. در حالی که باقی علما نظر او را به شدت رد کرده اند، و خلاف قولش را اثبات نموده اند. و این بسیار روشن است که حدیث اگر با مطالب مسلم عقلی منافات دارد، نباید پذیرفته شود.

علامه حسن زاده آملی در این باره می فرمایند:
«شكّى نیست در اینكه سهو و نسیان از نبى و ولى جایز نباشد خلافا للصدوق (طاب ثراه) كه تمسّك به حدیث ذو الیدین جسته است و سهو از براى نبى صلّى اللّه علیه و آله و سلّم قائل شده؛ و شیخ بهائى (علیه الرحمة) مى‌‏فرماید كه نسبت سهو به شیخ صدوق دادن بهتر است از اینكه به حضرت رسول بدهند. ... و كذلك سیّد مرتضى- ره- فرموده: صدوق در این مسأله كذوب است و این خبر از اخبار آحاد است و عمل به آن عمل به ظن بدون یقین است، و اجماع حاكم بر عدم جواز نسبت سهو است به انبیا. و همچنین اگر عقل و نقل معارضه نمایند در حكمى از احكام، عقل را مقدم دارند و نقل را تأویل نمایند اگر ممكن شود، و اگر نه نقل را طرح كنند. و همچنین روایت صحیحه كه شیخ طائفه (رحمه الله) از زراره روایت كرده كه سؤال كردم از حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام كه آیا حضرت رسالت هرگز سجده سهو به جا آوردند؟ فرمودند: نه، دلالت قویّه دارد كه سهو از براى ایشان نبود؛ و نسیان را جایز نباید دانست از اینكه نسیان از صفات جهل است و جهل ضد عقل است و امام حقیقت عقل است ... .[1]
همچنین مرحوم لاهیجی از علمای بسیار بزرگ علم کلام در این باره می فرماید: چون عصمت ثابت شد بدان كه معتبر است عصمت از جمیع امورى كه در عصمت انبیاء معتبر بود أعنى گناهان كبیره و صغیره و كفر و سهو و خطا و اخلاق ذمیمه و عیوب و امراض مزمنه منفّره و دنائت آباء و امّهات و رذالت قبیله و مانند اینها. چه همه اینها موجب نفرت و عدم رغبت طبایع است كه منافى وجوب اطاعت و انقیاد است و نقض غرض لازم آید.[2]
و علامه مجلسی نیز این مطلب را در کتاب حق الیقین بیان کرده است: در احادیث صحیحه بسیار وارد شده است كه رسول خدا و ائمه هدى صلوات اللَّه علیهم از اول سن تا آخر سن مؤیدند بروح القدس كه ایشان را تعلیم و تسدید مینماید و از سهو و خطا و نسیان نگاه میدارد.[3]

در کتاب تبصره العوام، انگیزه جعل حدیث در نسبت دادن سهو به پیامبر (ص) را توجیه اعمال خلفای غاصب معرفی می کند:
«عادت این قوم چنانست كه هرگه كه چیزى یابند از افعال و اقوال شیوخ كه محلّ اعتراض بود زیادت از آن وضع كنند و بر رسول یا بر دیگر انبیا بندند و احتراز از كفر و غیره نكنند تا اگر كسى بر آن اعتراض كند گویند از رسول نیز زیادت از آن بوجود آمده است حاشا هم عن ذلك، و این حكایت از بهر آن وضع كرده‏اند كه ایشان روایت كنند كه روزى عمر خطّاب نماز بامداد بكرد چون سلام بازداد گفت اى قوم شما اعادت نماز كنید كه من جنب بودم بسهو نماز كردم، عمر بغسل كردن رفت و صحابه نماز باسر گرفتند چون اخفاى این حال نتوانستند از تشنیع ترسیدند كه خصم گوید كه كسى در مسجد رسول نماز جماعت كند و او جنب بود جایز بود كه اكثر اوقات نماز كرده باشد با جنابت و یادش نیامده باشد چنانكه این بارش یاد نیامد و سهو در آنچه تعلّق بامور شرع دارد بر نبى و امام روا نبود و ایشان این زندقه وضع كردند تا اگر كسى اعتراضى كند ایشان گویند چون جایز بود كه رسول بسهو در نماز كفر بر زبان براند چرا روا نباشد كه عمر بسهو جنب نماز كند.[4]

[1]. هزار و یك كلمه، ج‏4، ص: 485.
[2]. فیاض لاهیجی، سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص: 115.
[3]. علامه مجلسی،حق الیقین، ص: 34.
[4]. سید مرتضى بن داعى حسنى رازى‏، تبصرة العوام فی معرفة مقالات الأنام، متن، ص: 159
لینک:http://www.soalcity.ir/node/254

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته

[h=1]چرا چهارده معصوم داریم و چرا بیشتر یا کمتر نیستند؟[/h] ارسال شده توسط شهر سوال در پ., 04/11/2013 - 20:39
عصمت صفتی راسخ در وجود انسان است که او را از خطا و اشتباه باز می دارد. که در مراتب مختلفی تحقق می یابد. در یک مرتبه، عصمت، مانع و جلوگیر از ارتکاب گناه است و در مرتبه دیگری که به 14 معصوم اختصاص دارد، دایره ای بسیار وسیع تر داشته و مقوله هایی چون تببین دین، طهارت آباء و اجداد، منزه بودن از هر صفت منزجر کننده و ... را برای تمام عمر شامل می شود.

مرتبه اولی که ذکر شد، و تنها در حد جلوگیری از ذنب و گناه است، اختصاص به 14 نفر ندارد و هر کسی می تواند بدان دست پیدا کرده و خود را از هر گناهی مبرا کند.

اما عصمت وسیع و گسترده ای که برای 14 معصوم ذکر شد، شان و جایگاه انسانی است که نقش رهبری و امامت را به دوش دارد و طبیعی است که رهبری امری همراه با تکثر و تعدد در یک زمان نیست. و برای هر دوره و زمانی یک رهبر برای جامعه کفایت می کند. از همین رو، خدای متعال در هر دوره، یک نفر را به این مقام عظیم می رساند.
و قطعا خدای متعال با حکمت بی نهایت خود، این جایگاه عظیم را به شایسته ترین فرد عطا می کند:
«اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ؛[انعام/124] خداوند آگاهتر است كه رسالت خویش را كجا قرار دهد!»

آنچه از رسالت خاتم تا قیامت، نیاز انسان به رهبر و امامی معصوم را تامین می کرده، با همین 14 نور پاک تحقق یافته و نیازی به تجلی این عصمت در اشخاص دیگر نبوده است.
و البته شاید شخص دیگری نبوده که لیاقت چنین مقام عظیمی را داشته باشد. و شاید اسم حضرت زهرا (س) در میان این 14 معصوم، ما را به همین مطلب برساند که اگر شخص دیگری لیاقت عصمت در این حد والا را می داشت، خدای متعال از او دریغ نکرده و به او عنایت می کرد.
و به این نکته نیز باید توجه کرد که این عصمت مقامی آن چنان عظیم است که تصور آن نیز برای ما بسیار دشوار است. از این رو نباید عظمت بسیاری از بزرگان مورد غفلت واقع شود. عده بسیاری اگر چه جزء این 14 معصوم نیستند، اما به قول معروف تالی تلو آن ها هستند و آنان نیز مقامی بسیار عظیم دارند که ما از فهم آن عاجز هستیم.
لینک:http://www.soalcity.ir/node/198

[=&quot]بسم الله الرحمن الرحيم و به نستعين‏
[=&quot]و صلى الله على محمد و اهل بيته الطاهرين لا سيما بقية الله المنتظر عجل الله تعالى له الفرج و لا حول و لا قوة الا باللَّه العلى العظيم‏
[=&quot]سلام علیکم و رحمت الله وبرکاته


ان شا الله شما کاربرای گرامی پاسخ سوال هایتان را گرفته باشید!!!1
و من الله توفیق

پرسش
قرآن کریم در آیات شریفه 31و 32 سوره فاطر میفرماید ما بندگان برگزیده خویش را وارث قرآن قرار دادیم، برخی چون آیت الله صادقی تهرانی معتقدند این آیات دلالت بر عصمت امامان(علیهم السلام) می کند؟ آیا این دیدگاه درست است؟

پاسخ

قرآن در این دو آیه شریفه می فرماید:

«وَ الَّذِى أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ مِنَ الْكِتَابِ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَينْ‏َ يَدَيْهِ إِنَّ اللَّهَ بِعِبَادِهِ لَخَبِيرُ بَصِيرٌ * ثمُ‏َّ أَوْرَثْنَا الْكِتَابَ الَّذِينَ اصْطَفَيْنَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنهُم مُّقْتَصِدٌ وَ مِنهُمْ سَابِقُ بِالْخَيرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ ذَالِكَ هُوَ الْفَضْلُ الْكَبِير»(1)
ترجمه: و آنچه از كتاب به تو وحى كرديم حق است و تصديق‏كننده و هماهنگ با كتب پيش از آن، خداوند نسبت به بندگانش خبير و بيناست! (31) سپس اين كتاب (آسمانى) را به گروهى از بندگان برگزيده خود به ميراث داديم (امّا) از ميان آنها عده‏اى بر خود ستم كردند، و عده‏اى ميانه رو بودند، و گروهى به اذن خدا در نيكيها (از همه) پيشى گرفتند، و اين، همان فضيلت بزرگ است!

دلیل آیت الله صادقی تهرانی بر این استدلال تکیه به سه واژه «أَوْرَثْنَا»، «اصْطَفَيْنَا»، و «سَابِقُ بِالْخَيرَات» است، چرا که وقتی بندگانی را برگزیده، و انها را وارث کتاب قرار می دهیم و سپس می فرماید:« سَابِقُ بِالْخَيرَاتِ» یعنی این قسم سوم از بندگان وارث حقیقی کتاب هستند که برگزیده شده، و در خیرات بر همه سبقت می گیرند.(2)

البته پیش از ایشان نیز این احتمال در بین مفسرین مطرح بوده است، و علامه طباطبایی(ره) به تفصیل به بررسی این احتمال پرداخته اند.(3)
آنچه به ذهن می رسد این است که اگرچه بدون تردید چنین برداشتی از آیه شریفه احتمال داشته و با ظاهر آیه نیز سازگار است، اما با توجه به اینکه دلیلی بر رد سایر احتمالات و اثبات انحصار این تفسیر وجود ندارد به صورت یقینی نمی توان از آن دفاع کرد.

ارث رسیدن کتاب آسمانی می تواند متعلق به عموم امت باشد، نه عده ای خاص، یعنی اگرچه برخی از امت به رسیدگی عملی نسبت به کتاب آسمانی و اجرای آن اقدام می کنند، اما اشکالی ندارد که تمام امت را وارث آن بدانیم(4) همان طور که قرآن کریم می فرماید:
«وَ أَوْرَثْنا بَنِي إِسْرائِيلَ الْكِتابَ»؛ و بنى اسرائيل را وارثان كتاب (تورات) قرار داديم‏.(5)

همچنین «منهم» در آیه شریفه «فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِّنَفْسِهِ وَ مِنهُم...» می تواند از جمیع امت، و جمیع وارثان باشد، ما دلیلی بر دفع این احتمال نداریم، یعنی قرآن می خواهد بفرماید: ما کتاب آسمانی را در میان امت به ارث گذاشتیم اما این وارثان به سه دسته تقسیم شدند، نه اینکه بخواهد بگوید چون امت به این سه دسته تقسیم شدند، ما کتاب اسمانی را برای دسته سوم ارث گذاشتیم!

بنابراین تفسیر ذکر شده نهایتا به عنوان یکی از احتمالات تفسیری مطرح خواهد بود، که یقین آور نبوده و نمی توان مخالفین عصمت را با آن وادار به پذیرش عصمت برای ائمه(علیهم السلام) نمود.
________________________________
1. فاطر:35/ 31و32.
2. الفرقان فی تفسیر القرآن، انتشارات فرهنگ اسلامى‏، چاپ دوم، 1365ش، قم، ج24، ص337 الی 343.
3. طباطبایی، محمد حسین، المیزان، نشر جامعه‏ى مدرسين‏، چاپ پنجم، 1417ق، قم، ج17، ص45.
4. همان، ج17، ص46.
5. غافر:53/40.

موضوع قفل شده است