جمع بندی آیا برای انسان متضادی هست؟

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا برای انسان متضادی هست؟

بسم حق

هر چیزی را با ضد(باضدادها) آن بهتر میتوان شناخت
نور با تاریکی - سیاه با سفید - هدایت یافتگان با گمراه شدگان
آیا در این زمینه انسان هم ضدی دارد که به وسیله آن وتمایز با آن بشود انسان را شناخت ومطالعه کرد؟

[=arial]

با نام الله


[=arial]


[=arial] کارشناس بحث: استاد شعیب

با سلام خدمت شما دوست گرامی
برای انسان بدان گونه که برای سفیدی ضدی هست و برای نور ضدی هست ضد وجد ندارد بلکه انسان خود جمع اضداد است و سعه وجودی او از عرش تا مادون فرش است او می تواند با اختیار خود از ملک پران شود و به قول قرآن از بهائم پست تر و "کالانعام بل هم اضل " شوند
به نظر عرفا انسان دارای اضداد در خود است و به هر کدام میل کند آن می شود یعنی ضد حالات مختلف را در خود دارد
به قول خواجه نصیر طوسی ؛ در مردم سه قوت مرکب است : نفس بهیمی ونفس سبعی ونقس ملکی . نفس بهیمی وجه مشترک ونفس ملکی وجه تمایز انسان و بهائم است : چنانچه نفس ملکی وجه مشترک و نفس بهیمی وجه تما یز انسان و فریشتگان می باشد . عنان اختیار به دست آدمی است : اگر می خواهد به منزلگاه بهائم فرو آید تا هم از ایشان یکی بود ؛ واگر می خواهد در محل سباع ساکن شود تا هم از ایشان یکی بود، و اگر می خواهد به مقام ملا ئکه شود و یکی از ایشان بود.
وحکما گفته اند، ازین سه نفس یکی صاحب ادب و کرم است در حقیقت و جوهر و آن نفس ملکی است . و دوم هر چند ادیب نیست اما قابل ادب است ، وان نفس سبعی است ” وسوم نه ادب دارد و نه قابل آن است " وان نفس بهیمی است .

با سلام وتشکر

خیلی جالبه که انسان جمیع الاضداد است و انسان میتونه از اینها استفاده بکنه وقوی بشه.

نفس بهیمی یا همان بهایم وحیوانی است درباره نفس سبعی اگر امکان دارد کمی توضیح دهید.

آیا نفس حیوانی هم با نفس ملکی ضد است؟
- نفس سبعی هم ضدی دارد؟

aAa71;530481 نوشت:
خیلی جالبه که انسان جمیع الاضداد است و انسان میتونه از اینها استفاده بکنه وقوی بشه.

نفس انسانی را به لحاظ مراتب و یا قوای مختلف آن با نام های گوناگونی می نامند؛ نفس انسان به اعتبار قوه ناطقه و قدرت عقلانی آن نفس ملکی نامیده می شود و به اعتبار قوه غضب نفس سَبُعی و به اعتبار قوه شهوت نفس بَهیمی خوانده می شود. دو فضیلت حکمت و عدالت مربوط به نفس ملکی است. فضیلت شجاعت از نفس سَبُعی است، مشروط به آنکه تحت تدبیر نفس ملکی قرار گرفته و سعادت آن را دنبال کند و فضیلت عفت نیز بر همین قیاس مربوط به نفس بهیمی است.
نفوس و قوای آنها و نیز ملکات و فضائل آنها در طول یکدیگرند. نفس ملکی و دو فضیلت حکمت و عدالت بر نفس سَبُعی و بَهیمی و دو فضیلت شجاعت و عفت تقدم دارند. انسان از طریق قوه غضبی به تربیت قوه شهوی پرداخته و ملکه عفت را در آن می پرورد و همچنین با نظارت نفس ملکی و به کمک قوه عقلانی، کمال قوه غضبی و فضیلت آن را که همان شجاعت است پدید می آورد.
aAa71;530481 نوشت:
نفس بهیمی یا همان بهایم وحیوانی است درباره نفس سبعی اگر امکان دارد کمی توضیح دهید.

در میان حیوانات برخی از آنها علاوه بر حالات حیوانی که همان خور خواب و شهوت باشد حالت دیگری به نام سبعیت و درندگی و گزندگی دارند در میان حیوانات نمونه تام و تمام آن گرگ است که حالت درندگی دارد و عقرب که حالت گزندگی دارد گرگ بیشتر از آنچه که نیاز دارد می درد به یک گله گوسفند که می رسد همه را از بین می برد و به کمی از گوشت یکی از آنها اکتفا می کند این حالت درنده خویی جزء ذات اوست و همچنین عقرب به هر کس که می رسد نیش می زند نه این که از نیش خود جهت دفاع استفاده کند به قول شاعر " نیش عقرب نه از ره کینه است * مدعا و تریقتش این است"
همین حالت در انسان به صورت نهفته هست و برخی از انسان ها به آن فعلیت می بخشند و از کشتن و آزردن لذت می برند خلق و خوی آنها می شود آزار و اذیت و کشتار. تا جایی که با یک بمب در یک ثانیه بیش از 40000 نفر را از پای در می آورد یا حجاج در روز تا چند نفر از سادات علوی را در مقابلش سر نمی بریدند و تماشا نمی کرد آرام نمی شد. این نفس سبعی در انسان است که البته اگر تحت قوه عقل قرار بگیرد باعث کمال انسان و به وجود آمدن شجاعت در انسان می گردد.

aAa71;530481 نوشت:
آیا نفس حیوانی هم با نفس ملکی ضد است؟
- نفس سبعی هم ضدی دارد؟

اگر هر کدام از این ها را به تنهایی لحاظ کنیم ضد نفس ملکی در انسان است اما اگر آنها را در طول نفس ملکی و زیر دست آن ببینیم و آن را مدیر و برنامه ریز آن دو ببینیم نه تنها ضد او نیستند بلکه مکمل او و ابزاری از از ابزار اویند.

سوال:
هر چیزی را با ضد(باضدادها) آن بهتر میتوان شناخت
نور با تاریکی - سیاه با سفید - هدایت یافتگان با گمراه شدگان
آیا در این زمینه انسان هم ضدی دارد که به وسیله آن وتمایز با آن بشود انسان را شناخت ومطالعه کرد؟

جواب:

برای انسان بدان گونه که برای سفیدی ضدی هست و برای نور ضدی هست ضد وجد ندارد بلکه انسان خود جمع اضداد است و سعه وجودی او از عرش تا مادون فرش است او می تواند با اختیار خود از ملک پران شود
ثم دني فتدلي و كان قاب قوسين او ادني.(نجم 8و9)
و به قول قرآن از بهائم پست تر و "کالانعام بل هم اضل " شوند .
وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ (اعراف179)

  • برای جهنم بسياری از جن و انس را بيافريديم ايشان را دلهايی است ، که بدان نمی فهمند و چشمهايی است که بدان نمی بينند و گوشهايی است که بدان نمی شنوند اينان همانند چارپايانند حتی گمراه تر از آنهايند اينان خود غافلانند

به نظر عرفا انسان دارای اضداد در خود است و به هر کدام میل کند آن می شود یعنی ضد حالات مختلف را در خود دارد:
مثنوی در دفتر سوم خود می گوید:
از جمادی مردم و نامی شدم

وز نما مردم به حیوان برزدم

مردم از حیوانی و آدم شدم

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم

حملهٔ دیگر بمیرم از بشر

تا بر آرم از ملایک پر و سر

وز ملک هم بایدم جستن ز جو

کل شیء هالک الا وجهه

بار دیگر از ملک قربان شوم

آنچ اندر وهم ناید آن شوم


به قول خواجه نصیر طوسی ؛ در مردم سه قوت مرکب است : نفس بهیمی ونفس سبعی ونقس ملکی . نفس بهیمی وجه مشترک ونفس ملکی وجه تمایز انسان و بهائم است : چنانچه نفس ملکی وجه مشترک و نفس بهیمی وجه تما یز انسان و فریشتگان می باشد . عنان اختیار به دست آدمی است : اگر می خواهد به منزلگاه بهائم فرو آید تا هم از ایشان یکی بود ؛ واگر می خواهد در محل سباع ساکن شود تا هم از ایشان یکی بود، و اگر می خواهد به مقام ملا ئکه شود و یکی از ایشان بود.(اخلاق ناصری، ص 77.)
وحکما گفته اند، ازین سه نفس یکی صاحب ادب و کرم است در حقیقت و جوهر و آن نفس ملکی است . و دوم هر چند ادیب نیست اما قابل ادب است ، وان نفس سبعی است ” وسوم نه ادب دارد و نه قابل آن است " وان نفس بهیمی است .
نفس انسانی را به لحاظ مراتب و یا قوای مختلف آن با نام های گوناگونی می نامند؛ نفس انسان به اعتبار قوه ناطقه و قدرت عقلانی آن نفس ملکی نامیده می شود و به اعتبار قوه غضب نفس سَبُعی و به اعتبار قوه شهوت نفس بَهیمی خوانده می شود. دو فضیلت حکمت و عدالت مربوط به نفس ملکی است. فضیلت شجاعت از نفس سَبُعی است، مشروط به آنکه تحت تدبیر نفس ملکی قرار گرفته و سعادت آن را دنبال کند و فضیلت عفت نیز بر همین قیاس مربوط به نفس بهیمی است.
نفوس و قوای آنها و نیز ملکات و فضائل آنها در طول یکدیگرند. نفس ملکی و دو فضیلت حکمت و عدالت بر نفس سَبُعی و بَهیمی و دو فضیلت شجاعت و عفت تقدم دارند. انسان از طریق قوه غضبی به تربیت قوه شهوی پرداخته و ملکه عفت را در آن می پرورد و همچنین با نظارت نفس ملکی و به کمک قوه عقلانی، کمال قوه غضبی و فضیلت آن را که همان شجاعت است پدید می آورد.(کتاب تعلیم و تربیت و مراحل آن ؛دکتر غلا محسین شکوهی)


سوال:
نفس بهیمی یا همان بهایم وحیوانی است درباره نفس سبعی اگر امکان دارد کمی توضیح دهید.

جواب:
در میان حیوانات برخی از آنها علاوه بر حالات حیوانی که همان خور خواب و شهوت باشد حالت دیگری به نام سبعیت و درندگی و گزندگی دارند در میان حیوانات نمونه تام و تمام آن گرگ است که حالت درندگی دارد و عقرب که حالت گزندگی دارد گرگ بیشتر از آنچه که نیاز دارد می درد به یک گله گوسفند که می رسد همه را از بین می برد و به کمی از گوشت یکی از آنها اکتفا می کند این حالت درنده خویی جزء ذات اوست و همچنین عقرب به هر کس که می رسد نیش می زند نه این که از نیش خود جهت دفاع استفاده کند به قول شاعر " نیش عقرب نه از ره کینه است * مدعا و طریقتش این است"
همین حالت در انسان به صورت نهفته هست و برخی از انسان ها به آن فعلیت می بخشند و از کشتن و آزردن لذت می برند خلق و خوی آنها می شود آزار و اذیت و کشتار. تا جایی که با یک بمب در یک ثانیه بیش از 40000 نفر را از پای در می آورد یا حجاج در روز تا چند نفر از سادات علوی را در مقابلش سر نمی بریدند و تماشا نمی کرد آرام نمی شد. این نفس سبعی در انسان است که البته اگر تحت قوه عقل قرار بگیرد باعث کمال انسان و به وجود آمدن شجاعت در انسان می گردد.

به عبارت دیگر نفس انسانی را به لحاظ مراتب یا قوای مختلف آن با نام های گوناگونی می نامند؛ نفس انسان به اعتبار قوه ناطقه و قدرت عقلانی آن نفس ملکی نامیده می شود و به اعتبار قوه غضب نفس سبعی و به اعتبار قوه شهوت نفس بهیمی خوانده می شود.
حکمای قدیم سه نفس ملکی و سبعی و بهیمی را به فرشته و سگ و خوکی تشبیه کرده‏اند که در یک طویله جمع گردیده که هرکدام از آنها چیره شوند حاکمیت را در دست می‏گیرند و برخی دیگر چنین مثال زده‏اند که انسان در رابطه با این سه نفس مانند یک شخصی است که سوار بر حیوانی شده و به همراه سگی به شکار رفته است که اگر انسان قدرت را در دست بگیرد، حیوان و سگ را به وجه نیکویی تدبیر و اداره و هدایت می‏نماید و به موقع غذا و استراحت آنها را تأمین می‏کند، ولی اگر حیوان چیره شود از انسان که سوار بر اوست پیروی نکرده و هرجا که علفی ببیند به شتاب به آن سو می‏دود و در فراز و نشیب به صورتی ناهنجار حرکت می‏کند و خود و همراهان را به ناراحتی و هلاکت می‏اندازد. و اگر سگ غالب شود به مجرّد دیدن شکار، آن انسان و حیوان را به زور به آن سمت می‏کشاند و خود و آنان را به هلاکت ونابودی می‏رساند،اما اگر فرمان در دست انسان باشد، از این آفات و بلیّات همگی در امان خواهند ماند.
اگر این سه قوّه در حال اعتدال و تسالم بسر ببرند برخلاف همه اجسام خواهند بود چرا که از تدبیر نفس ملکی اتحّاد دونفس دیگر با آن به وجود می‏آید که گویا در حقیقت این سه یکی شده‏اند و در عین حال آثار و خواص هرکدام در جای خود ظاهر و آشکار می‏گردد. و لذا بین علما و دانشمندان اختلاف است که آیا اینها سه نفس جداگانه هستند و یا سه حالت از یک نفس. ولی اگر تدبیر به دست نفس ملکی سپرده نشود تنازع و تخالف پدید آمده و همواره این نزاع در تزاید خواهد بود تا اینکه منجر به نابودی هر سه و ابزار آنها گردد. و معنای «فسق» همین است که: انسان نسبت به سیاست الهی بی‏اعتنایی کرده و نعمتهای او را تضییع کند و معنای «کفر» آن است که: وسایط فیض الهی را انکار نموده و حق آنها را نادیده بگیرد. و «ظلم» آن است که: امور را در غیر موضع خود قرار بدهد و «سیر قهقرائی» آن است که: رئیس را مرئوس و پادشاه را مملوک و خداوند را برده و بنده بگرداند. اینها همه محصول اطاعت از شیاطین و پیروی از سنّت ابلیس لعین و جنود اوست.( اخلاق ناصری ، نصیرالدین طوسی ، ص 108؛ تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق مسکویه ، ص 37ـ 38؛ نراقی ، ص 28)
هریک از این سه قوه ، افراط و تفریط دارند که حد وسط یا اعتدال آن ، تهذیب آن قوه نامیده می شود. افراط قوة شهویه «شَرَه » یعنی غرق شدن در لذات جسمانی بدون ملاحظة شریعت و عقل است و تفریط آن «خُمود» یعنی کشتن قوة شهویه است که سلامتی بدن و بقای نسل را به خطر می اندازد. اعتدال و تهذیب این قوه ــ که با پیروی از نفس عاقله به دست می آید ــ «عفت » و به دنبال آن سخاوت است . افراط قوة غضبیه «تهوّر» است که به معنای روی آوردن به اموری است که عقل به احتراز از آنها حکم می کند و تفریط آن «جُبن » است که به معنای روی گردانیدن از چیزهایی است که نباید از آنها روی گرداند. اعتدال این قوه ــ که با پیروی از نفس عاقله به دست می آید ــ حِلم و به دنبال آن شجاعت است . افراط قوة ناطقه «جُربُزه » یا «فِطانت » است ، یعنی به کار بردن فکر در امور زائد و ثابت نبودن فکر در موضوع واحد. تفریط آن «بلاهت » یا «جهل بسیط » است ، یعنی معطل گذاشتن فکر. تهذیب و اعتدال قوة ناطقه «علم » و به دنبال آن «حکمت » است . از ترکیب این فضائل حالتی پدید می آید که کاملترین فضیلت ، یعنی فضیلت عدالت ، را به وجود می آورد (مسکویه ، ص 38، 40؛ نصیرالدین طوسی ، ص 108ـ110؛ نراقی ، ص 30ـ31؛ فیض کاشانی ، ص 60ـ61).

موضوع قفل شده است