جمع بندی بیعت امام علی ع با خلفا

تب‌های اولیه

47 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
بیعت امام علی ع با خلفا

آیا امام علی ع با خلفا بیعت کردند؟
خواهشاً جواب مفصلی ارئه دهید با ذکر منیع
با تشکر

[=arial]

با نام الله


[=arial]


[=arial] کارشناس بحث: استاد مقداد

بریهی;526275 نوشت:
آیا امام علی ع با خلفا بیعت کردند؟
خواهشاً جواب مفصلی ارئه دهید با ذکر منیع
با تشکر

با عرض سلام و ادب

در این كه امام علی(ع) را به زور و با وضع اسف بار و دلخراش به مسجد بردند تا با ابوبكر بیعت كند تردیدی وجود ندارد.

معاویه چهل سال بعد از ماجرای سقیفه چگونگی بُرده شدن علی(ع) را به مسجد به صورت طعن و انتقاد نقل كرده و در نامه خود به امیرالمؤمنین(ع)‌ پس از یاد‌آوری مقاومت امام(ع) در برابر دستگاه خلافت می نویسد: تا آن جا كه دستگاه خلافت تو را مهار كرده و همچون شتر سركش برای بیعت به طرف مسجد كشاند.[1]

امام(ع) در پاسخ نامه معاویه موضوع را می پذیرد و آن را نشانه مظلومیت خود دانسته خطاب به معاویه می گوید: "گفتی كه مرا همچون شتر سركش افسار زدند و كشیدند كه بیعت كنم. عجبا! به خدا سوگند! خواسته ای مرا مذمت كنی و ناخود آگاه مدح و ثنا گفته ای. خواسته ای رسوا كنی ولی رسوا شده ای، (چون به مظلومیت من و ظالم بودن غاصبان خلافت اقرار نمودی. این برای یك مسلمان نقص نیست كه مظلوم واقع شود، تا وقتی كه در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شك نكند".[2]

پس این كه غاصبان خلافت خواستند با زور و اكراه از امیرمؤمنان(ع) برای ابوبكر بیعت بگیرند مسلّم است. امّا بیعت علی(ع) مورد اختلاف است. بعضی بر این عقیده اند كه امام(ع) بیعت نكرد.

برخی معتقدند كه حضرت در همان ابدای كار و قبل از وفات فاطمه زهرا(س) بیعت نمود. عدة كثیری بر این باورند كه علی(ع) بعد از رحلت جان گداز فاطمه(س) بیعت كرد.

صاحب اعیان الشیعه می گوید: بعضی از روایات دلالت دارد كه علی(ع) همان روزی كه ایشان را به مسجد بردند بیعت كرد، و اكثر روایات دلالت دارند كه ایشان شش ماه بعد و پس از وفات فاطمه(س) بیعت كرد. بعض اخبار دلالت دارد بنی هاشم هم بعد از شش ماه بیعت كردند،‌ و بعضی دلالت دارد كه بنی هاشم در همان اوّل كار بیعت كردند ولی علی(ع) شش ماه بعد بیعت نمود. دلالت اكثر روایات و نتیجة‌ تحقیق علما بر این است كه حضرت پس از رحلت فاطمه زهرا(س) بیعت نمود؛ یعنی شش ماه بعد. بنابراین كه حضرت فاطمه شش ماه بعد از رسول خدا(ص) زنده بود، یا دو ماه و نیم بعد (بنابراین كه دو ماه و نیم بعد از پدر بزرگوارش زنده بود).[3]

آنچه مسلم است بیعت علی(ع) از روی میل و رغبت نبود، بلكه به ناچار و از روی اكراه و برای رعایت مصالح اسلام و امت اسلامی بود.

انتخاب عمر و عثمان برای خلافت از طریق بیعت و رأی مردم نبود بلكه عمر از طرف ابوبكر برای حكومت برگزیده شد، و عثمان از طریق شورای شش نفری كه اعضای آن را عمر تعیین كرده بود. سكوت و صبر امام علی(ع) در مقابل خلافت غاصبانة این دو نفر بخاطر نداشتن یار و یاور، و مصالح امت اسلام و ترس از تفرقه و شكستن وحدت مسلمانان و به خطر افتادن اساس اسلام و به هدر رفتن زحمت های 23 ساله نبی گرامی اسلام(ص) بود.

حضرت، در خطبه سوم نهج البلاغه، موسوم به شقشقیه نیز حقانیت خود را براى جانشینى پیامبر این گونه بیان مى ‏فرماید:

آگاه باشید به خدا سوگند كه فلانى (ابن ابى قحافه، خلیفه اول ابابكر )جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى ‏دانست جایگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسیاب است به سنگ آسیاب كه دور آن حركت مى ‏كند. او مى ‏دانست كه سیل علوم از دامن كوهسار من جارى است. مرغان دور پرواز اندیشه ‏ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت را رها كرده، دامن جمع نمودم و از خلافت كناره ‏گیرى كردم. همواره در این اندیشه بودم كه آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقان‏ زا و تاریكى كه به وجود آورده‏ اند، صبر پیشه سازم؟ محیطى كه پیران را فرسوده، جوانان را پیر، مردان با ایمان را تا قیام قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مى‏دارد! پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه‏ تر دیدم. پس صبر كردم در حالى كه گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با دیدگان خود مى‏ نگریستم كه میراث مرا به غارت مى ‏برند[4]

شیخ مفید در كتاب الفصول المختاره ، ص56 می‌فرماید:
«قد اجمعت الأمّة على أن أمیر الموءمنین علیه‏السلام تأخّر عن بیعة أبی بكر ... والمحققّون من أهل الإمامة یقولون: لم یبایع ساعة قطّ: اجماع امت است كه امیر المؤمنین علیه السلام در آن شش ماه بیعت نكرده است. و بعد ازآن هم که اهل سنت می‌گویند كه بیعت كرده است . محققین از شیعه بر این عقیده هستند كه علی علیه السلام حتی یك ساعت هم با خلفا بیعت نكرده است».

پی نوشتها:
[1]. زندگانی فاطمه زهرا(س)، اثر سید جعفر شهیدی، ص 163 - 165.1
[2]. نهج البلاغه، نامهء 28.
[3]. سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج11، ص 325.
[4]. نهج ‏البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 6.

بریهی;526275 نوشت:
آیا امام علی ع با خلفا بیعت کردند؟
خواهشاً جواب مفصلی ارئه دهید با ذکر منیع
با تشکر

بله ! هیچ شکی وجود ندارد که حضرت امیر المومنین علیه السلام بعد از وفات حضرت زهرا سلام الله علیها با خلیفه اول بیعت کردند و با بیعت خود ولایت او را قبول کردند ! و همچنین با عمر و عثمان هم بلافاصله بیعت کردند و ایشان را در همه امور یاری دادند ...

مقداد;526582 نوشت:

شیخ مفید در كتاب الفصول المختاره ، ص56 می‌فرماید:
«قد اجمعت الأمّة على أن أمیر الموءمنین علیه‏السلام تأخّر عن بیعة أبی بكر ... والمحققّون من أهل الإمامة یقولون: لم یبایع ساعة قطّ: اجماع امت است كه امیر المؤمنین علیه السلام در آن شش ماه بیعت نكرده است. و بعد ازآن هم که اهل سنت می‌گویند كه بیعت كرده است . محققین از شیعه بر این عقیده هستند كه علی علیه السلام حتی یك ساعت هم با خلفا بیعت نكرده است».

.


1 - من آخرش متوجه نشدم ، آیا امام علی علیه السلام با خلفا بیعت کردند یا خیر؟اگر بیعت کردند یعنی واقعا در امور حکومت خم کمکشان میکردند؟
2 - چرا بعد از مرگ همسر گرامیشان بیعت کردند و قبلش بیعت نکردند؟
3 - با عمر و عثمان چقدر وقت بعد بیعت کردند؟

[="Navy"]

عالم مقدس ملکوت;526677 نوشت:
و با بیعت خود ولایت او را قبول کردند

يعني بيعتِ به زور و اکراه رو قبول ولايت اونا ميدونيد؟!

خب چطوريه که معامله​ي به زور و اکره باطل است ولي بيعت با زور و اکراه اينجا شده قبول ولايت؟!![/]

عالم مقدس ملکوت;526677 نوشت:
بله ! هیچ شکی وجود ندارد که حضرت امیر المومنین علیه السلام بعد از وفات حضرت زهرا سلام الله علیها با خلیفه اول بیعت کردند و با بیعت خود ولایت او را قبول کردند ! و همچنین با عمر و عثمان هم بلافاصله بیعت کردند و ایشان را در همه امور یاری دادند ..

ای امیر المومنین ع چه قدر مظلوم هستی بیهوده سخن نگفتن مظلومیت امام علی ع مداوم است و الان هم رواج داره
بابا دیگه بریدم از بی اطلاعی {لفظ خوب !!}
ما دو بحث داریم
بیعت امیر المومنین ع با خلفا
بیعت خلفا با امیر المومنین
دوست عزیز این خلیفه اول بودند که دستشون را روی دست حضرت علی ع گذاشتند ::
مسعودي دراين‌باره چنين نقل مي‌كند:
فوجهوا إلى منزله فهجموا عليه وأحرقوا بابه ، واستخرجوه منه كرها ، وضغطوا سيدة النساء بالباب ، حتى أسقطت محسنا ، وأخذوه بالبيعة فامتنع ، وقال : لا أفعل : فقالوا نقتلك فقال : إن تقتلوني فاني عبد الله وأخو رسوله ، وبسطوا يده فقبضها ، وعسر عليهم فتحها ، فمسحوا عليه وهي مضمومة.
آنگاه آن مردم متوجّه منزل علي عليه السلام شده و بر آن بزرگوار هجوم كردند، درب خانه او را سوزانيدند، آن برگزيده خدا را بدون رضايت او از منزل خارج كردند، فاطمه زهراء را بوسيله لنگه درب طورى فشردند كه محسن خود را سقط كرد.
پس از اين جنايات خواستند از على عليه السّلام بيعت بگيرند ولى على قبول نكرد و فرمود: من اين كار را نميكنم، گفتند: ترا خواهيم كشت، فرمود: اگر مرا بكشيد من بنده خدا و برادر رسول او صلى اللّه عليه و آله هستم، خواستند مشت على عليه السّلام را باز كنند ولى آن حضرت مشت خود را بست و آنان نتوانستند آن را باز كنند پس از روى ناچارى با پشت دست آن بزرگوار در صورتى كه بسته بود بيعت و مسح كردند.
مسعودى، على بن حسين ‏،متوفاي 346، إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب،ص 154-155 ‏بيروت ، دارالاصول ، الطبعه الثانيه 1409 هجري
منبع سایت حضرت ولی عصر عج
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=184#_Toc355166015

Hadi99g;526817 نوشت:
يعني بيعتِ به زور و اکراه رو قبول ولايت اونا ميدونيد؟!

خیلی جالبه برای من که کسی که شیعه است منظورم کاربر ملکوت است رد سخنان سخن شیخ مفید را رد می کند
در صحیح بخاری امده است که حضرت علی ع می گوید :
وَلَكِنَّكَ اسْتَبْدَدْتَ عَلَيْنَا بِالأَمْرِ
ج5ص139
در عمده القاری امده است ::
قَوْله: (استبددت) من الاستبداد وَهُوَ الِاسْتِقْلَال بالشَّيْء، ويروى: استبدت، بدال وَاحِدَة وَهُوَ بِمَعْنَاهُ وَهَذَا مثل قَوْله: فظلتم تفكهون، أَي: فظللتم. قَوْله: (بِالْأَمر) أَي: بِأَمْر الْخلَافَة
ج17ص259
منظور از امر امر خلافت است
خیلی جالب است !!!
muiacir;526804 نوشت:
1 - من آخرش متوجه نشدم ، آیا امام علی علیه السلام با خلفا بیعت کردند یا خیر؟اگر بیعت کردند یعنی واقعا در امور حکومت خم کمکشان میکردند؟

سلام سخن شیخ مفید واضح است شیعه گفته است شیعه نه سنی نه شیعه سنی محققین شیعه بر این عفیده هستند یک ساعت هم بیعت نکرده است حضرت امیر ...
تا 6ماه در منابع اهل سنت امده است که البته اینم نقض داره گفته است تا 6 ماه بیعت نکردند حضرت امیر ع، ولی نگفته که بعدش بیعت کردند یعنی از منابع اهل سنت هم دانسته میشه که بیعتی نبوده است البته صحیح بخاری !!
وَلَمْ يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الأَشْهُرَ
تا 6 ماه بیعت نکرد
صحیح بخاری ج9ص175
حالا اون شخصی که می گه بیعت بوده است باید بگیم که حتما عقلش از بخاری بالاتر بوده است ..

عالم مقدس ملکوت;526677 نوشت:
بله ! هیچ شکی وجود ندارد که حضرت امیر المومنین علیه السلام بعد از وفات حضرت زهرا سلام الله علیها با خلیفه اول بیعت کردند و با بیعت خود ولایت او را قبول کردند ! و همچنین با عمر و عثمان هم بلافاصله بیعت کردند و ایشان را در همه امور یاری دادند ...

با عرض سلام و ادب

جناب عالم قدس ملکوت!

بیان مطلب بدون سند و مدرک آنهم با این قاطعیت،قطعاً کار مناسب و شایسته یک بحث علمی و تاریخی نیست.امام علی(ع) هرگاه اساس دین اسلام در خطر بود،بنابر مصلحت مهم حفظ دین،با خلفا همکاری می کردند و شواهد و نمونه های متعددی در منابع اهل سنت،مبنی بر مخالفت آن حضرت با خلفا وجود دارد.

لذا شایسته است در نقل مطالب،از اظهار نظر بدون سند و مدرک،آنهم با قطع و یقین خودداری فرمایید.

muiacir;526804 نوشت:
من آخرش متوجه نشدم ، آیا امام علی علیه السلام با خلفا بیعت کردند یا خیر؟اگر بیعت کردند یعنی واقعا در امور حکومت خم کمکشان میکردند؟

با عرض سلام و ادب

موضوع بیعت کردن امام علی(ع) با خلفا،از موضوعات اختلافی بین شیعیان و اهل سنت است.

شیخ مفید در كتاب الفصول المختاره ، ص56 می‌فرماید:
«قد اجمعت الأمّة على أن أمیر الموءمنین علیه‏السلام تأخّر عن بیعة أبی بكر ... والمحققّون من أهل الإمامة یقولون: لم یبایع ساعة قطّ: اجماع امت است كه امیر المؤمنین علیه السلام در آن شش ماه بیعت نكرده است. و بعد ازآن هم که اهل سنت می‌گویند كه بیعت كرده است . محققین از شیعه بر این عقیده هستند كه علی علیه السلام حتی یك ساعت هم با خلفا بیعت نكرده است».


اما در مورد رابطه آن حضرت با خلفا و همکاری با آنها،باید عرض کنیم:

با کنار زدن امام علی(ع) از صحنه سیاست خلفا دچار مشکلات زیادی گردیدند. مشکلات به گونه‌ای بود که خلفای سه گانه شدیدا به همکاری و مشاوره علی (ع) نیاز داشتند. امام نیز به خاطر مصالح عمومی در برخی موارد با خلفا همکاری می‌نمود. مشکلات آنان را حل می‌کرد. همکاری ها در عرصه سیاسی، نظامی و فرهنگی صورت گرفت.
«ابن عبدالبّر» از علمای اهل سنت می نویسد: روزی عمر در ایام خلافت خویش تصمیم گرفت تا زن دیوانه‏ای را که زنا کرده بود، به همراه زن دیگری که در مدت شش ماه بچه‏ای آورده بود، هر دو را سنگسار کند. علی(ع) از ماجرا خبر یافته و به عمر فرمود: زن دیوانه گناهی ندارد زیرا خداوند قلم تکلیف را از او برداشته است. در مورد پاکدامنی زن دیگر این آیه را قرائت کرد: وَحَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً؛(1) دوران حاملگی و از شیر باز گرفتن کودک سی ماه است. با شنیدن این استدلال عمر فرمان خود را پس گرفته و گفت: لولا علی لهلک عمر!(2)؛ اگر علی نبود عمر مطمئناً هلاک می‏شد. این روایت یا بخش‏هايي از آن با اندکی تفاوت در سایر منابع اهل‏سنّت نیز آمده است.
ابن اثیر بعد از ذکر شماری از حل مشکلات علمی و دینی خلفا توسط حضرت علی(ع) می‏نویسد: "اگر ما همه پاسخ های علمی را که عمر و سایر اصحاب از محضر او دریافته‏اند، ذکر کنیم، کتاب ما خیلی مفصل خواهد شد. "(3)

اهل سنت همكاري هاي حضرت با خلفا از جمله عمر را به ضميمه نقل موارد اختلافی و مبهم ديگر از قبيل ازدواج دخترش (ام كلثوم) با عمر دليل بر آن مي دانند كه رابطه حضرت با عمر كاملا طبيعي و حسنه بوده است اما ديد گاه شيعه در اين باره چنين است:

همکاری امام در راستای مصالح جهان اسلام بود، نظیر آن که در برخی از جنگ‌ها به عمر مشاوره داد و یا آن که در مواردی که حکومت از حل مسئله‌ای يا قضاوتی در می‌ماند، امام آن را حل می‌نمود.
حضرت مسائل اختلافی بین خود و حکومت را بر مصالح جهان اسلام مقدم نمی‌کردند. در بسیاری از موارد که سکوت يا عقب نشینی می‌کند، طبق رعایت مصالح اسلام و مسلمانان بوده است.
بنابراین اگر حضرت اقدام به همکاری با حکومتی می‌کند که حق او را غصب نمود، از این روست، نه به معنای تأييد حکومت خلفا و مشروعیّت دادن به آن‌، به همین جهت در مواردی هم به بیان حقوق از دست رفته خویش می‌پردازد. برای آن ها دفاع می کند، اما هیچ گاه مصالح اسلام و مسلمانان را فدای اختلافاتش نکرد.

به نظر می‌رسد بهترین بیان در این باره سخنان حضرت است که در خطبه شقشقیه در نهج‌البلاغه آمده، از این رو به نقل آن اکتفا می‌شود، حضرت فرمود:
« به خدا سوگند که آن مرد (ابوبکر پسر ابوقحافه) لباس خلافت را بر تن کرد، در حالی که نیک می‌دانست جایگاه من در خلافت مانند محور سنگ آسیاب است (که بدون آن از چرخش باز می‌ماند). در آن زمان که خلافت به انحراف گراییده بود، پرده‌ای میان خود و زمامداران افکندم، روی از آن گردانیدم، در اندیشه شدم که با دست بُریده و بدون یاور (برای به دست آوردن حقی که از من غصب شد) پیکار نمایم، یا دربرابر آن رویداد تاریک و پرابهام صبر کنم. به این نتیجه رسیدم که صبر و شکیبایی، خردمندانه‌تر از مبارزه و پیکار است، پس در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، صبر کردم و نظاره‌گر غارت میراث خود شدم، تا آن که دوران اوّلی (ابوبکر) گذشت، و خلافت را پس از خود به دست پسر خطاب (عمر) سپرد.
شگفتا با آن که ابوبکر در زمان حیاتش قصد کناره‌گیری از خلافت را داشت، عقد عروس خلافت را پس از مرگش برای دیگری(عمر) بست. آن دو چه سخت پستان خلافت را میان خود تقسیم کردند و دوشیدند.
ابوبکر امر حکومت را به روحیه‌ای خشن (عمر) سپرد؛ کسی که سخنش درشت و همراهی با او سخت و دشوار بود. با لغزش‌های فراوان و عذرخواهی بسیار! همراهی با حکومت او مانند سواری با شتری سرکش بود که اگر سوار مهار آن را بکشد، بینی‌اش مجروح می‌شود، و اگر به حال خود رهایش کند، سوارش را زمین می‌زند و به هلاکت می‌رساند.
به خدا سوگند! مردم در دوران حکومت او گرفتار خطا و ناآرامی و تبدل رأی و کجروی شدند! من در آن دوران (با آن که طولانی بود و بار سنگین بلاها را بر دوش داشتم) صبر کردم، تا آن که دوران او نیز گذشت، و امر خلافت را به جمعی سپرد که می‌پنداشت من هم یکی از آن هایم.
پناه به خدا از آن شورا! چه زمانی فضیلت و برتری من بر اولین آن ها (ابوبکر) مورد شک و تردید بود، تا امروز بخواهم در کنار و همپایه اینان (اعضای شورا) قرار داده شوم؟
در عین حال باز راه شکیبایی را در پیش گرفتم و در کنار آن مرغان به پرواز درآمدم و با آنان در جریان شورا گاهی بالا و گاهی پایین می‌رفتم. در آن شورا یک نفر (سعد بن وقاص) به خاطر کینه‌ای که در دل داشت، به من رأی نداد و دیگری (عبدالرحمن بن عوف) به برادر زنش (عثمان) تمایل یافت و چیزهای دیگری که بیان آن صلاح نیست، تا آن که سومی به خلافت رسید که کارش پر کردن شکم و تهی کردن آن بود و خاندان پدریش (بنی امیه) با او برخاستند و مانند شتری که علف‌های تازة بهار را با حرص و وَلَع می‌بلعد، به چپاول بیت‌المال پرداختند، تا وضع به گونه‌ای شد که آنچه رشته بود، از هم گسست و کردار ناشایستش کار او را ساخت و شکمپارگی­ا‌ش او را بر زمین زد». (4)

پی نوشت ها:
1. احقاف(46) آیه 15.
2. الاستيعاب،ابن عبد البر، ج 3، ص 1103، سال چاپ : 1412،ناشر : دار الجيل
3. اسد الغابة، ابن الأثير،ج 4،ص 23،ناشر : دار الكتاب العربي - بيروت - لبنان،انتشارات إسماعيليان - طهران
4. نهج‌البلاغه، خطبه 3.

عالم مقدس ملکوت;526677 نوشت:
همچنین با عمر و عثمان هم بلافاصله بیعت کردند و ایشان را در همه امور یاری دادند ...

انتقادهای امام علی(ع) از عثمان

نقل شده است كه عثمان از امام(عليه السلام) نزد ابن عباس شكايت مى كرد و مى گفت كه على(عليه السلام)از من بسيار انتقاد مى كند. امام(عليه السلام)در برابر فتاواى اشتباه عثمان مقاومت مى كرد و اعتراض مى نمود، تا جايى كه عثمان از آن حضرت ناراحت مى شد و به وى مى گفت: «انّك كثير الخلاف علينا»;([1]) تو زياد در مقابل ما مى ايستى.
در كتاب نهج البلاغه، موارد زيادى از انتقادات امام(عليه السلام) به خليفه سوم ذكر شده است و فرازهايى از آن در برگيرنده حساس ترين بخش هاى نهج البلاغه است كه به اختصار به برخى از آنها اشاره مى شود:
انتقاد اول
حضرت على(عليه السلام) در خطبه شقشقيه خطاب به خليفه سوم مى فرمايد: «الى ان قام ثالث القوم نافجاً حضْنَيْهِ بين نَثيلِهِ و مُعْتَلَفِهِ و قام معه بنو أبيه يخضمون مال الله خِضْمَةَ الابل نِبْتَةَ الربيع الى اَنْ اِنْتَكَثَ عليه فَتْلُهُ و اَجْهَزَ عليه عمله و كَبَتْ به بِطْنَتُهُ»;([2]) تا اين كه سومى برخاست ـ بعد از مرگ خليفه دوم عثمان به خلافت رسيد ـ در حالى كه از بسيارى خوردن غذاهاى رنگارنگ پهلوهاى خود را بالا آورده بود. گروه بنى اميه كه خويشان او بودند، با او هم دست شدند و بيت المال مسلمين را مانند شتر گرسنه كه گياهان بهار را مى خورد، با حرص و ولع خوردند.
اين شديدترين انتقاد امام على(عليه السلام) از خليفه سوم است. در اين كلمات كردار و خصوصيات اخلاقى و اهداف خلافت عثمان بيان شده است.
آن حضرت در ادامه مى فرمايد: «اين روش ادامه داشت تا بخت از او برگشت و ريسمان تابيده او پنبه شد، مسلمانان از گوشه و كنار جمع شدند و بيعتش را شكستند. رفتار بد او سرانجام باعث قتل او شد و پُرى شكم، او را به رو انداخت و به كشتن داد». در اين چند جمله تمام دوره حكومت عثمان و شخصيت او به طور اجمال بيان شده و نشان مى دهد كه او كه بود و چه كرد.
در واقع، روح انتقاد امام على(عليه السلام) از عثمان در اين فراز در دو چيز نهفته است; يكى حيف و ميل كردن بيت المال و ديگرى مسلط نمودن نزديكان.
انتقاد دوم
حضرت على(عليه السلام) در خطبه 15 نهج البلاغه مى فرمايد: «و الله لو وجدتُهُ قَدْ تُزوِّجَ بِهِ النِّساء و مُلِكَ به الاماء لَرَدَدْتُهُ»;([3]) به خدا سوگند اگر آن عطايايى را كه عثمان به عده اى بخشيده، بيابم آنها را به مالكانشان بر مى گردانم; اگر چه از آنها زن ها به خانه شوهر رفته و كنيزان خريده شده باشند.
اين فراز نهج البلاغه اشاره به بخشش هاى ناحق عثمان از بيت المال به هوادارانش دارد.([4])
انتقاد سوم
حضرت على(عليه السلام) در خطبه ديگرى مى فرمايد: «... انا جامعٌ لكم اَمْرُهُ اِسْتَأثَرَ فَاَساءَ الاَثَرَة»;([5]) من به طور خلاصه مى گويم عثمان به بدترين وجه استبداد به خرج داد.
به قول شارح معتزلى: «اَى اِسْتَبدّ بالامور فَاَساءَ فِى الاِسْتِبداد»;([6]) و در امور مملكت، استبداد به خرج مى داد.
معناى ديگرى را كه مى شود براى «اِسْتَأْثَرَ» ذكر كرد، مقدم كردن خود و قوم و قبيله خود بر ديگران و بقيه افراد است. كتاب المنجد در مورد معناى اين لغت مى نويسد: «استأثر بالشى على الغير: اسْتَبَدَّ به وَ خَصَّ به نَفسَه. الاثره: الاختيار، اختصاص المرء نفسه باحسن الشى دون غيره»; در استفاده از امكانات جامعه، خويشتن را بر ديگران مقدم كردن، فرق بين خود و ديگران گذاشتن، قوم و قبيله و خويشان را بر ديگران ترجيح دادن. متأسفانه اين معنى و روش در حكومت خليفه سوم وجود داشته است.
انتقاد چهارم
انتقاد ديگرى كه حضرت بر عثمان وارد مى سازد، انتقاد از انجام كارهاى ناشايست و بدعت هايى است كه در زمان خلافت وى انجام مى شده است. امام على(عليه السلام) در اين خصوص مى فرمايد: «انه قد كان عَلَى الاُمةِ وال اَحْدث احدثاً و اَوْجَدَ الناس مقالاً فقالوا ثم نقموا فغيّروا».([7]) پيش از اين كسى بر مردم حكومت مى كرد ـ عثمان ـ كه اعمالش حوادثى آفريد و اين رفتار باعث جنجال و سر و صداى مردم شد چنان كه به او اعتراض كردند و تغييرش دادند.
و در جايى ديگر، در جواب نامه معاويه كه در آن امام(عليه السلام) متهم به انتقاد از عثمان شده، حضرت از اين كه در برابر بدعت هاى عثمان ايستادگى نموده واز او عثمان انتقاد كرده است، اظهار عدم پشيمانى مى كند و مى نويسد: «و ما كنت لاعتذر من انى كنت انقم عليه احداثاً، فان كان الذنب اليه ارشادى و هدايتى له، فرُبّ ملوم لا ذنب له»;([8]) من ادعا ندارم كه در مورد بدعت هاى عثمان بر او عيب نمى گرفتم، ـ من او را ـ نكوهش مى كردم و از آن عذر نمى خواهم. اگر گناه من ارشاد و هدايت اوست، بسياراند كسانى كه ملامت شوند و بى گناه اند.
انتقاد پنجم
انتقاد ديگر حضرت از عثمان، انتقاد از ضعف وى و تسلط خويشاوندان و بويژه مروان بن حكم بر او مى باشد; چنان كه مروان پسر عموى عثمان كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) تبعيد شده بود، در زمان او به مدينه بازگشت و به منزل خليفه راه يافت و تا آنجا پيش رفت كه به منزله وزير خليفه مطرح شد. امام على(عليه السلام)مى فرمايد: «فلا تكونن لمروان سَيِقَةً يَسوُقُكَ حَيثُ شاءَ بَعدَ جَلالِ السِّنِّ و تَقَضِّى العُمُرِ»;([9]) تو اكنون در باشكوه ترين ايام عمر خويش هستى و مدتت هم رو به پايان است، با اين حال مهار خويش را به دست مروان مده كه هر جا دلش بخواهد تو را به دنبال خود ببرد.
در جايى ديگر امام(عليه السلام) از اين كه عثمان به ابزارى در دست مروان تبديل شده، سخت ناراحت است و به وى اعتراض مى كند و مى فرمايد: اى مسلمانان بدانيد و آگاه باشيد كه اگر من در خانه بنشينم، عثمان مى گويد مرا رها كرده اى و حق خويشاوندى را ادا نكرده اى! اگر سخنى بگويم و وساطتى بكنم، آنگاه كه اوضاع آرام شد، باز مروان او را بازيچه قرار مى دهد و با كهولت سن و همنشينى با پيامبر(صلى الله عليه وآله)، همانند شمشيرى مى شود كه مروان هر طور كه بخواهد آن را به كار مى گيرد.
و جالب آن كه عاقبت همين مروان باعث قتل عثمان مى شود. چنان كه مردم مصر عليه عثمان قيام كردند و خانه وى را محاصره نمودند ولى با به وساطت امام على(عليه السلام)مردم از سر تقصير عثمان گذشتند و عثمان نيز قول داد كه كارهاى آنها را اصلاح كند. مردم مصر به كشورشان بازگشتند. آنها در بين راه به سوارانى كه آنها نيز راه مصر را مى پيمودند، مشكوك شدند و آنها را بازرسى كردند. در مشك يكى از آنها شيشه اى سر به مُهر بود كه درون آن نامه اى از جانب عثمان ـ ولى با خط مروان([10]) ـ بدين مضمون خطاب به والى مصر نوشته بود: «فاضرب اعناقهم و اقطع ايدهم... ثم دعهم يتشحّطون فى دمائهم... ثم اوثقهم على جذوع النخل»;([11])گردنشان را بزن، دست هاى شان را ببُر، آنگاه بگذار تا در خون شان دست و پا بزنند، سپس جنازه هاى آنها را بر شاخه هاى درختان خرما بياويز.
مردم با ديدن اين نامه دوباره به مدينه بازگشتند و خانه عثمان را محاصره كردند. اين محاصره 49 روز طول كشيد و در چهل و نهمين روز محاصره عثمان به قتل رسيد.([12])
انتصاب هاى عثمان نه بر محور لياقت ها و شايستگى ها، بلكه بر محور خويشاوندى بود. او پسر دايى خود عبداله بن عامر بن كريز را كه جوانى 25 ساله بود به فرماندارى بصره و برادر مادرى خود وليد بن عقبه بن ابى معيط را به ولايت كوفه و پسر عموى خود معاويه بن ابى سفيان را به ولايت شام گمارد. اين شهرها همه جزو شهرهاى مهم حكومت اسلام بود كه در سيطره و قدرت خاندان عثمان قرار گرفت، تا جايى كه مهم ترين اعتراض محاصره كنندگان اين بود كه: «ولّيت علينا سفهاء اهل بيتك»;([13]) هر جا احمقى را از اقوامت ديده اى، او را امير ما قرار داده اى.
ابن عبد ربّه اندلسى در اين باره مى نويسد: «ان عثمان لمّا ولّى، كره ولايته نفر من اصحاب رسول الله(صلى الله عليه وآله) لانّ عثمان يحب قومه... و كان كثيراً ما يولّى بنى اميّة ممن لم يكن له من رسول الله(صلى الله عليه وآله) صحبة و كان يجىء من امرائه ما يكره اصحاب محمد(صلى الله عليه وآله)فكان يستعتب فيهم فلايعزلهم»;([14]) زمانى كه عثمان به خلافت رسيد گروهى از اصحاب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از خلافت وى ناخشنود بودند زيرا عثمان اقوامش را زياد دوست مى داشت و بسيارى از افراد طايفه بنى اميه را كه هيچ مصاحبتى با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نداشتند، به حكومت رساند و هر گاه اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)از كارهاى زشت آنها شكايت مى كردند، توجهى به اعتراض آنها نمى كرد و آنها را عزل نمى نمود.
عمر نيز در مجلس احتضارش به اين خصيصه عثمان اشاره مى كند. او در آن مجلس به هر يك از شش نفرى كه پس از خود براى خلافت در نظر گرفته بود، ايراداتى وارد كرده است. ايراد او بر عثمان اين بوده كه: «هيهاً اليك! كانّى بك قد قلدتك قريش، هذا الامر لحبّها اياك فحملت بنى امية و بنى معيط على رقاب الناس و آثرتهم بالفىء، فسارت اليك عصابة من ذؤبان العرب، فذبحوك على فراشك ذبحاً... فاذا كان ذالك فاذكر قولى ; فانّه كائن»;([15]) واى بر تو عثمان! گويى مى بينم كه قريش چون تو را دوست دارند، تو را به خلافت برگزيده اند و تو بنى اميه و بنى معيط را بر مردم مسلط كرده اى و از بيت المال به آنان مى بخشى. پس نيرومندان عرب بر تو مى شورند و تو را در خانه ات به قتل مى رسانند... وقتى چنين رخ داد، اين حرف مرا به يادآور كه طورى خبر دادم كه انگار رخ داده بود.
البته عثمان كارهاى خود را در قالب صله رحم توجيه مى كرد و به كسى هم حق اعتراض نمى داد.([16])
انتقاد ششم
يكى از مواردى كه امام(عليه السلام) از خليفه سوم به سختى انتقاد مى كند، درباره رفتار وى با صحابه بزرگ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است.
دستگاه خلافت عثمان چون نتوانست ابوذر را به جهت اين كه حقايق را به مردم مى گفت و عليه اسرافكارى ها افشاگرى مى كرد تحمل كند او را در مرتبه نخست ـ به دستور خليفه سوم ـ به شام تبعيد كرد. ابوذر در شام هم به افشاگرى پرداخت و به ظلم و ستم معاويه اعتراض كرد. او هم به سرمايه داران و زورمداران مى تاخت و هم از احداث كاخ سبز معاويه انتقاد مى كرد. معاويه چون ديد نمى تواند او را ساكت كند، نامه اى به عثمان نوشت و رفتار ابوذر را به او خبر داد. عثمان دستور داد او را با وضع بسيار دردناكى سوار بر شتر برهنه به مدينه باز گردانند. پس از آن در مجلسى با عثمان درباره حديثى از رسول الله(صلى الله عليه وآله)درگيرى پيدا كرد، عثمان رو به حضار كرد و گفت: چه مى گوييد درباره اين شيخ كه ميان مسلمانان تفرقه افكنده است؟ آيا او را بزنم يا بكشم يا از مدينه بيرون كنم؟ پس خليفه سوم دستور داد آن پيرمرد نورانى و صحابى بزرگ رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به سرزمين ربذه تبعيد شود([17]) و بعد دستور داد كسى با او سخن نگفته و بدرقه اش نكند. موقع خروج جناب ابوذر، امام على(عليه السلام)، حسن و حسين(عليهم السلام)و جمعى ديگر براى وداع او بيرون رفتند و اميرمؤمنان(عليه السلام) اين چنين فرمود: «يا اباذر انك غَضِبْتَ لله فَارْجُ مَنْ غَضَبْتَ له، ان القوم خافوك على دُنياهُم و خِفْتَهُمْ على دينِك فاتركْ فى ايديهم ما خافوك عليه وَ اهْرُبْ منهم بما خِفْتهُمْ عليه»;([18]) اى ابوذر! تو فقط براى خدا غضب كردى، به خداوند متعال هم اميدوار باش. اين قوم ـ عثمان و معاويه و اتباع آنها ـ بر دنيا و رياست خود از تو ترسيدند و تو هم بر دين خود از آنها ترسيدى; پس آنچه براى آن از تو مى ترسيدند به دستشان ده و براى حفظ دين و اعتقادات خود از آنها بگريز.
از اين كلام مى توان چنين برداشت نمود كه زبان گوياى اسلام يعنى جناب ابوذر براى خدا غضب كرد و حق را گفت و دستگاه خلافت او را تبعيد و آواره كرد. ابوذر سرانجام در نهايت غربت جان سپرد.
پس از درگذشت غريبانه ابوذر در ربذه، عمار ناراحت شد و عليه عثمان به افشاگرى پرداخت. عثمان دستور داد تا عمار را نيز به ربذه تبعيد كنند اما قبيله عمار ـ بنى مخزوم ـ و امام على(عليه السلام) مانع اين كار شدند.([19]) امام على(عليه السلام) از اين برخورد ناراحت شدند و عثمان را مورد ملامت قرار داد.([20])

پی نوشتها:
[1]. تاريخ خلفا، ص 176 ـ 177 و مسند، احمد، ج 1، ص 100.
[2]. نهج البلاغه، خ 3، بخش 10 ـ 11.
[3]. همان، خطبه 15، بخش 1.
[4]. ر.ك: مروج الذهب، ج 2، ص 368.
[5]. نهج البلاغه، خطبه 30، بخش 2.
[6]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، به تحقيق محمدابوالفضل، ج 2، ص 128.
[7]. نهج البلاغه، خطبه 43، بخش 3 ـ 4.
[8]. همان، نامه 28.
[9]. همان، خطبه 164، بخش 10 و 11.
[10]. مُهر عثمان در اختيار مروان بود. مروان آن نامه را نوشت و با مهر خليفه آن را مُهر كرد و توسط غلام عثمان آن هم سوار بر شتر مخصوص عثمان به مصر فرستاد ـ اسباب الاشراف، ج 5، ص 59 ـ 68 ـ قيام كنندگان خط مروان را شناختند و از عثمان خواستند تا وى را به آنها تحويل دهد اما عثمان از اين كار خوددارى كرد. عقدالفريد، ج 4، ص 107 و مروج الذهب، ج 2، ص 380.
[11]. تاريخ خلفا، ص 183 ـ 184، نقل از تاريخ المدينة المنورة، ج 3، ص 1150 ـ 1155; تاريخ الخلفا، سيوطى، ص 158; انساب الاشراف، ج 6، ص 183 ـ 184; تاريخ طبرى، ج 3، ص 401 و مروج الذهب، ج 2، ص 380.
[12]. تاريخ خلفا، ص 186.
[13]. انساب الاشراف، ج 6، ص 178، باب مسير اهل المصر الى عثمان و تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 29، ص 415، ج 4، ص 1157.
[14]. عقد الفريد، ج 4، ص 106.
[15]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 186; تاريخ يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، ج 2، ص 158 و تاريخ طبرى، ج 3، ص 264.
[16]. انساب الاشراف، ج 6، ص 133، باب ما أنكروا من سير عثمان.
[17]. برخورد عثمان با ابوذر به حدى بد بود كه جاحظ مى نويسد: مردم به خاطر ابوذر عثمان را كشتند. تاريخ خلفا، ص 165، نقل از تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 74 و ج 4، ص 277.
[18]. نهج البلاغه، خطبه 130، بخش 1.
[19]. عقد الفريد، ج 4، ص 106.
[20]. ر.ك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 173.

عالم مقدس ملکوت;526677 نوشت:
همچنین با عمر و عثمان هم بلافاصله بیعت کردند و ایشان را در همه امور یاری دادند ...

انتقادهای امام علی(ع) از خلیفه دوم:

در كتاب شريف نهج البلاغه در 9 فراز يا با صراحت و يا با اشاره از خليفه دوم نام برده شده است كه در چند مورد حضرت از وى انتقاد كرده و به او اعتراض مى كند.
انتقاد نخست
در خطبه شقشقيه اعتراضى كه در جمله «لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها» مطرح مى شود نسبت به خليفه دوم نيز مى باشد.

انتقاد دوم
حضرت در همين خطبه ـ شقشقيه ـ مى فرمايد: «فَصَيّرَها فى حَوْزة خَشْناءَ يَغْلُظُ كَلْمُها و يَخْشُنُ مَسُّها و يَكْثُرالعِثارُ فيها و الاِعْتذارُ منها»;([1]) هنگامى كه ابوبكر از دنيا رفت خلافت را در اختيار كسى قرار داد كه روحيه اى خشن داشت و تند زبان و درشت سخن بود، اشتباهاتش فراوان و پوزش طلبى اش بسيار بود.
«... فَصاحِبُها كراكب الصَعْبَةِ انْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقْحَّمَ»;([2]) آن كه مى خواست با او همراهى كند مانند كسى بود كه شترى چموش و سرمست را سوار است; اگر مهارش را محكم بكشد، بينيش پاره مى شود و اگر رها كند، او را به پرتگاه مى افكند.
در اين جملات، دو خصوصيت روحى و اخلاقى عمر مورد انتقاد قرار گرفته است.
1. روحيه خشونت و تندخويى او، چنان كه خود اهل سنت از جمله ابن ابى الحديد مى نويسد: «و كان عمر بن الخطاب صعباً، عظيم الهيبة، شديد السياسة، لايحابى احداً و لايراقب شريفاً و لامشروفاً و كان اكابر الصحابة يَتَحامَوْن من لقائه»;([3]) عمر آدم تندخو و پرخاشگرى بود، هيكلى درشت داشت و سخت گير بود. او احترام افراد را نگه نمى داشت; به گونه اى كه بزرگان صحابه از ملاقات با او پرهيز داشتند.
براى نمونه ابن عباس عقيده خود را درباره مسأله عول بعداز مرگ عمر اظهار كرد به او گفتند چرا پيش از اين نمى گفتى؟ گفت: از عمر مى ترسيدم.([4])
همين نويسنده در جاى ديگرى مى نويسد: عمر از زنى خواست حاضر شود تا درباره كارى از او سؤال كند و زن حامله بود; «فلشدّة هيبته اَلْقت ما فى بطنها»;([5])از شدت ترس از خليفه، بچه اش را سقط كرد.
و باز مى نويسد: «اولُ مَنْ ضرب عمر بالدّرة ام فروة بنتِ ابى قُحافة، مات ابوبكر فناح النساء عليه، و فيهن اختُهُ ام فروة فَنَهاهُنَّ عمر مراراً و هُنَّ يُعاوِدْنَ فاَخرَج ام فروة مِنْ بَيْنِهِنَّ و عَلاها بالدِرةَ فهربْنَ وَتَفرَقْنَ...كان يقال: دِرّةُ عمر اَهْيَبُ من سيف الحَجّاج...»;([6]) نخستين كسى كه در جلسه عزاى خليفه اول به وسيله شلاق عمر مضروب شد ام فروه دختر ابوبكر بود. ابوبكر از دنيا رفت، زن ها و از جمله خواهر ابوبكر بر او گريه مى كردند. عمر چندين بار آنها را از اين كار نهى كرد، اثر نبخشيد، آن گاه ام فروه را از ميان زن ها بيرون آورد و چند شلاق به او نواخت، همه ترسيدند و فرار كردند. گفته مى شود تازيانه عمر از شمشير حجاج وحشتناك تر بود.
2. شتابزدگى و اشتباهات زياد خليفه دوم در فتوا دادن، چنان كه امام(عليه السلام)مى فرمايد: «اشتباهات و لغزش عمر و عذر آوردن او از اشتباهاتش بسيار زياد بود».
ابن ابى الحديد مى نويسد: «و كان عُمَرُ يُفتى كثيراً بالحُكْم ثُمَّ يَنْقُضُهُ و يُفْتى بضده و خلافه»;([7]) عمر در باب احكام، فتواهاى فراوانى صادر مى كرد، سپس آن را نقض كرده و بر خلاف آن فتوا مى داد.
اين لغزش ها به حدى بود كه حتى خود خليفه بدان اعتراف داشت و اين مضمون را بسيار تكرار مى كرد: «كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال»;([8])همه مردم حتى زن هاى پشت پرده به احكام شرع از عمر داناتراند.
اين جمله را شارح معتزلى نقل كرده و سپس اضافه مى كند: «و قال مَرةٌ لا يبلغنى اَنَّ امرأةً تَجاوَزَ صداقُها صداقَ نساء النبى(صلى الله عليه وآله) الاّ ارتَجعْت ذلك منها فقالتْ له امراةٌ: ما جعل الله لك ذالك انه تعالى قال: (و ان آتيتم احداهن قنطارا فلا تأخذوا منه شيئأ)([9]) فقال عمر: كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال اَلا تَعْجُبُون من امام اَخْطَأَ و امرأة اصابتْ...»;([10]) خليفه دوم در جايى مى گويد: مبادا به من خبر برسد كه مهريه زنى از صداق زن هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيشتر باشد وگرنه آن را برمى گردانم. زنى در پاسخ او مى گويد: خدا چنين حقى به تو نداده است و قرآن مى فرمايد: اگر به يكى از آنها مال زيادى داديد، از آنان باز پس نگيريد. عمر در جواب مى گويد: همه مردم حتى زنان، از عمر فقيه تراند.
اين نويسنده در جاى ديگر مى نويسد: «امّا عمر فقد عرف كل احد رجوعه اليه(عليه السلام)كثيراً من المسائل التى اشكلت عليه و على غيره من الصحابه و قولَهُ غير مرّة: لو لا على لهلك عمر و قوله: لا بقيت لمعضلة ليس لها ابوالحسن و قوله: لا يفتين احد فى المسجد و علىٌّ حاضر;([11]) اما درباره عمر، همگان مى دانند كه او در مشكلات خود به على(عليه السلام) رجوع مى كرد و مكرر مى گفت: اگر على(عليه السلام) نبود عمر هلاك مى شد و نيز: خدا نكند با مشكلى دست به گريبان شوم كه ابوالحسن براى حل آن نباشد. و باز مى گفت: هيچ كس حق ندارد با وجود على(عليه السلام) و حضور او در مسجد فتوايى بدهد.
بارها اتفاق مى افتاد كه عمر در مسايل مختلف، فتواى اشتباهى مى داد، وقتى خبر به گوش امام مى رسيد آن حضرت حكم واقعى را بيان مى فرمود.

انتقاد سوم
انتقاد ديگر حضرت امير(عليه السلام) از خليفه دوم مربوط به نحوه برگزارى شورايى است كه به دستور عمر براى انتخاب و تعيين خليفه سوم تشكيل گرديد.
علت و نحوه تشكيل آن شورا به طور اختصار چنين است; زمانى كه خليفه دوم به دست يكى از مخالفان خود ـ ابولؤلؤ ـ زخمى شده و بسترى گرديد، دستور داد شورايى مركب از شش نفر براى انتخاب جانشين او فراهم آيند. اعضاى اين شورا عبارت بودند از سعد ابى وقاص، عبدالرحمان بن عوف، طلحه، زبير، عثمان بن عفان و حضرت على(عليه السلام).
عمر گفت: «ان رسول الله(صلى الله عليه وآله) مات و هو راض عن هذه السته من قريش، على(عليه السلام)و عثمان، و طلحه و زبير و سعد و عبدالرحمن بن عوف»;([12]) پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)از دنيا رفت در حالى كه از اين شش نفر راضى بود.
او همه را جمع كرد و به هر كدام مطلبى گفت و ايرادى وارد كرد([13]) مگر بر عبدالرحمان بن عوف.([14]) عمر به هنگام خنجر خوردنش نيز عبدالرحمان را امر كرد تا با مردم نماز گزارد.([15]) از جمله ايرادات عمر بر امام على(عليه السلام) اين بود كه شوخ مزاج است.([16]) هر چند كه گفت: اگر او سر كار آيد، همه را به راه راست هدايت مى كند.([17]) به هر حال، شوخ مزاج بودن نبايد مانع خلافت شود، چه اين كه اگر على(عليه السلام) مزاح مى كرد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نيز اهل مزاح بوده چنان كه آن حضرت مى فرمايد: «انى لا مزح و لا اَقُول الاّ حقاً»;([18]) من مزاح مى كنم و جز حق نمى گويم.
در حديث ديگرى نقل شده كه امام صادق(عليه السلام)فرمود: «لقد كان رسول الله يداعب الرجل يريد اَنْ يَسُّرَهُ»;([19]) رسول خدا با افراد شوخى مى فرمودند و غرض حضرت آن بود كه افراد را خوشحال كنند.
اما در مورد حرص مولاى متقيان على(عليه السلام) بر خلافت; همه علماى اسلام زهد و اعراض از دنيا و مقام تقوايى على(عليه السلام) را قبول دارند و خطبه هاى نهج البلاغه بهترين شاهد اين مدعاست. خود ايشان در اين باره مى فرمايند: «إنْ اَقُلْ يقولوا حَرَصَ على المُلْك، و انْ أسْكَتُ يقولوا جَزعَ من الموت هيهات بعد اللَتَّيا و التى واللهِ لابن ابيطالب آنَسْ بالموت من الطفل بِثَدَىِ امه»;([20]) اگر درباره حق خود ـ منصب خلافت ـ سخن بگويم، مى گويند على(عليه السلام) بر حكومت حريص است و اگر لب بربندم مى گويند از مرگ مى ترسد. هيهات! بعد از اين پيشامدهاى سنگين سزاوار نبود درباره من چنين گمانى برده شود و حال آن كه به خدا سوگند انس و علاقه پسر ابوطالب به مرگ بيشتر است از انس و علاقه طفل به پستان مادرش..
به هرحال تأملى در اعضا و تركيب شورا نشان مى دهد كه هدف اصلى تشكيل آن به خلافت رسيدن عثمان بوده است. خود حضرت على(عليه السلام) اين معنى را به صورت ظريفى بيان مى فرمايد: «حتى اذا مضى لسبيله جَعَلَها فى جماعة زَعَمَ اَنّى اَحَدُهُمْ فياللهِ وَ لِلشُورى»;([21]) تا اين كه عمر بن خطاب هم به راه خود رفت و زندگى او سپرى شد. او خلافت را به جماعتى وانهاد كه مرا هم يكى از آنها قرار داد. بار خدايا! از تو يارى مى خواهم براى شورايى كه تشكيل شد.
حضرت جملاتى را بيان مى كنند و سپس ادامه مى دهند: «فَصَغى رجل منهم لِضغْنِهِ و مالَ الآخرُ لِصهْره مع هَن و هَن»;([22]) يكى از افراد شورا به خاطر كينه و حسدى كه داشت از من روى برتافت و راه باطل را در پيش گرفت ـ مقصود حضرت، سعد بن ابىوقاص است كه حتى بعد از به خلافت رسيدن اميرمؤمنان(عليه السلام)با آن حضرت بيعت نكرد ـ و مرد ديگر به خاطر دامادى و خويشى خود با عثمان از من اعراض كرد ـ مراد عبدالرحمان بن عوف است كه شوهر خواهر مادرى عثمان بود ـ هم چنين اعراض ديگران ـ طلحه و زبير دلايلى دارد كه ذكر آن خوشايند نيست. واقعيت اين است كه اين شورا معايب فراوانى داشته كه از ديد اهل نظر دور نمانده است و كسانى مانند قاضى افندى صاحب كتاب تشريح و محاكمه در تاريخ آل محمد(صلى الله عليه وآله) به آن پرداخته اند. به طور مثال خليفه دوم مى گويد: اگر پنج نفر متحد و متفق شدند و يكى مخالفت كرد، او را بكشيد، اگر سه نفر موافق بودند و سه نفر مخالف، آن جمعى كه عبدالرحمان بن عوف در ميان آنهاست برگزينيد و سه نفر ديگر را بكشيد. در اين مورد مورخ معروف و شارح نهج البلاغه ابن ابى الحديد مى نويسد: «ثم قال ـ اى عمر ـ اُدْعُوا اِلىَّ اباطلحة الانصارى فدعوه له فقال: أنظر يا ابا طلحة اذا عُدْتُمْ مِنْ حُفرتى فكن فى خمسين رجلا من الانصار حاملى سُيُوفَكم فخذ هولاء النفر بامضاء الامر و تعجيله، و اَجْمِعهُمْ فى بيت، و قِفْ باصحابك على باب البيت لِيَتَشاوَروا ويختاروا واحداً منهم، فان اتفق خمسةٌ و اَبى واحدٌ فاضرب عنقه، و ان اتفق اربعة، و اَبى اثنان فاضرب اَعْناقَهُما، و ان اتفق ثلاثةٌ و خالف ثلاثةً فانظر الثلاثة التى فيها عبدالرحمن فارجع الى ما قد اتفقتْ عليه، فان اَصرّتِ الثلاثة الاُخْرى على خلافها فاضرب اعناقها، و ان مضتْ ثلاثة ايام و لم يتفقوا على امر فاضرب اعناق الستة وَدَع المسلمين يَخْتاروُا لانفسهم»;([23]) عمر، ابوطلحه انصارى را به حضور طلبيد و گفت: وقتى از نزد من رفتيد همراه پنجاه نفر از انصار، با شمشيرهاى آماده مراقب آن شش نفر باشيد تا به سرعت كار خود را انجام دهند و يك نفر را برگزينند. اگر پنج نفر آنان متفق شدند و يك نفر مخالفت كرد او را بكش; اگر چهار نفر موافق بودند و دو نفر مخالفت كردند، آن دو نفر را به قتل برسان و اگر سه نفر با هم موافقت كرده و سه نفر ديگر مخالفت كردند، رأى آن جمعى را كه عبدالرحمان بن عوف در ميان آنان است برگزين و اگر آن جمع ديگر بر مخالفت خود اصرار ورزيدند گردن آنها را بزن و اگر سه روز گذشت و هيچ تصميمى نگرفتند همه آنان را بكش و كار را به خود مسلمانان واگذار.
در اينجا سؤال اين است چرا بايد آنها كشته شوند؟ در حالى كه به اعتراف خود خليفه دوم پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در موقع رحلت از اين 6 نفر راضى بود و به قول برادران اهل سنت آنها از عشره مبشره و اهل بهشت اند؟! چگونه بايد اين افراد به صرف اين كه يك نفر آنها با انتخاب باقى اهل شورا مخالفت كند، يا 3 نفر يا همه آنها، كشته شوند و خونشان بر زمين ريخته شود؟ به چه جرمى خون آنها مباح مى شود؟

پی نوشتها:
[1]. همان، خطبه 3، بخش 6 ـ 7.
[2]. همان.
[3]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 173.
[4]. همان.
[5]. همان، ج 1، ص 174.
[6]. همان، ج 1، ص 181; به همين مضمون در كتب صحاح از جمله صحيح بخارى، كتاب الجنائز باب يعذب الميّت ببكاء اهله، و صحيح مسلم، همان باب رواياتى آمده است.
[7]. همان، ج 1، ص 181 و من حيات خليفة عمر بن الخطاب، عبدالرحمان احمد بكرى، ص 105.
[8]. همان، ج 1، ص 182.
[9]. سوره نسا، آيه 20.
[10]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 182.
[11]. همان.
[12]. همان، ج 1، ص 185.
[13]. همان و الامامة و السياسة، ج 1، ص 43.
[14]. همان، ج 12، ص 258 ـ 259.
[15]. تاريخ طبرى، طبرى، ج 3، 570.
[16]. تاريخ المدينة المنورة، ج 2، ص 880; المصنف، عبدالرزاق، ج 5، ص 448 و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 185.
[17]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 186.
[18]. اصول كافى، ج 4، ص 486.
[19]. همان.
[20]. نهج البلاغه، خطبه 5، بخش 3.
[21]. همان، خطبه 3، بخش 8.
[22]. همان، خطبه 3، بخش 10.
[23]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 178 و الامامة و السياسة، ج 1، ص 24 و 25.
اين مطلب در تاريخ طبرى، طبرى، ج 3، ص 294، وقايع سال 23 و قصه الشورى و ساير تواريخ نيز آمده است.

تشکر از جناب استاد هدی
چرا اهل سنت معتقد هستند که بعد از مرگ همسر گرامیشان با ابوبکر بیعت کردند؟در واقع استدلال اهل سنت مبنی بر اینکه چرا در زمان زنده بودن ایشان بیعت نکردند چیست؟

muiacir;527010 نوشت:
تشکر از جناب استاد هدی
چرا اهل سنت معتقد هستند که بعد از مرگ همسر گرامیشان با ابوبکر بیعت کردند؟در واقع استدلال اهل سنت مبنی بر اینکه چرا در زمان زنده بودن ایشان بیعت نکردند چیست؟

با عرض سلام و ادب

اینکه اهل سنت می گویند امام علی(ع) بعد از مرگ(شهادت)همسربزرگوارشان حضرت فاطمه(س) بیعت کردند،به این دلیل است که طبق برخی گزارشات تاریخی در ماجرای مبارزه ابوبکر با مدعیان نبوت و مرتدین،عثمان نزد امام علی(ع) آمده و بیان داشت که تا شما با خلیفه بیعت نکنید،کسی برای جنگ با مرتدین حاضر نمی شود.

بلاذری در بیان علت بیعت امام علی (ع) می گوید: «بعد از وفات پیامبر(ص) که تعدادی از قبایل عرب مرتد شدند عثمان به نزد علی (ع) آمد و گفت: ای پسر عمو! تا تو بیعت نکنی کسی به جنگ این دشمنان نمی رود پیوسته چنین با علی (ع) تکلم می کرد تا بالاخره علی (ع) با ابوبکر بیعت کرد.»[1] اما پیوسته علی (ع) در دوران خلافت ابوبکر و بعد آن از این جریانات شکایت کرده و اعتراض می کرد.

در همین زمینه امام علی (ع) می فرماید: " آگاه باشید به خدا سوگند ابابکر جامه ی خلافت را بر تن کرد در حالیکه می دانست جایگاه من به حکومت اسلامی چون محور آسیاب است به آسیاب که دور آن حرکت می کند... پس من ردای خلافت رها کرده و دامن جمع نموده از آن کناره گیری کردم و در اندیشه بودم که آیا با دست تنها برای گرفتن حق خود برخیزم؟ یا در این محیط خفقان زا صبر پیشه کنم؟... پس از ارزیابی درست صبر و بردباری را خردمندانه تر دیدم. صبر کردم در حالی که گویا خار در چشم و استخوان در گلوی من مانده بود."[2]

پی نوشتها:
[1] - انساب الاشراف ،ج1ص587.
[2]- نهج البلاغه، خطبه 3، ص 45.

بریهی;526275 نوشت:
آیا امام علی ع با خلفا بیعت کردند؟
خواهشاً جواب مفصلی ارئه دهید با ذکر منیع
با تشکر

انچه ما اهل سنت و شما شيعيان به ان اعتقاد داريد اين هست كه حضرت علي در طول تاريخ هيچ بيعتي با خلفاي ثلاث نداشته است زيرا خود حضرت علي انها را از منافقين مي دانست و از محضر عقلي هم بسيار قبيح هست كسي چون ايشان كه خلفا را منافق مي داند با انها بيعت كند وليكن در هيچ مصدري با سند صحيح بيعت ايشان با خلفا نيامده است و هرگز هم ايشان انها را مورد حمايت خود قرار نداد حتي در جنگ هاي انها به عقيدذه ابن تيميه شركت نكرد و خود همين مسئله مويد اين مي باشد ايشان خلافت و حكومت انها را مشروع نمي دانست

muiacir;527010 نوشت:
تشکر از جناب استاد هدی
چرا اهل سنت معتقد هستند که بعد از مرگ همسر گرامیشان با ابوبکر بیعت کردند؟در واقع استدلال اهل سنت مبنی بر اینکه چرا در زمان زنده بودن ایشان بیعت نکردند چیست؟

بنده اهل سنت، شما مي توانيد براي اين ادعايي كه به اهل سنت منصوب كرده ايد دليل بياوريد؟

اگر حضرت علي با خلفا بيعت كرده است و قائل بر مشروعيت خلافت انها دارد چرا به سيره انها عمل نكرد و چرا با انها مخالفت كرد و چرا انها را منافق دانست؟

براي چه در زمان حيات همسرشان با انها بيعت نكرد؟ پس مشخص است اينها از اخبار و اقوال شاذ در تاريخ هست كه اوهام سرايان براي خود نگارش و تدوين نموده اند

عالم مقدس ملکوت;526677 نوشت:
بله ! هیچ شکی وجود ندارد که حضرت امیر المومنین علیه السلام بعد از وفات حضرت زهرا سلام الله علیها با خلیفه اول بیعت کردند و با بیعت خود ولایت او را قبول کردند ! و همچنین با عمر و عثمان هم بلافاصله بیعت کردند و ایشان را در همه امور یاری دادند ...


ما شا الله عجب مقبوليتي ولايت ابوبكر در نزد حضرت علي رض داشته كه وقتي ابوبكر گفت لما توفي رسول الله انا ولي رسول الله بلافاصله حضرت علي گفتند فرايتماني كاذبا اثما خائنا و غادرا عجب مقبوليتي ولايت ابوبكر در منظر علي داشته كه اولين صفتي كه به او مي دهد كذاب بودن هست البته خالي از عريضه نمي باشد كه ما اين سخن علي رض را هم نگارش نماييم كه معتقد بود خلافت انها يك خلافت غصبي و كذب بوده است

وقتى ابو بكر قنفذ را نزد على (عليه السلام) فرستاد و به اوگفت :
يدعوكم خليفة رسول الله (ص).
خليفه پيامبر تو را احضار كرده است.
على عليه السلام در پاسخ فرمود :
لسريع ما كذبتم على رسول الله (ص)
چه زود بر پيامبر گرامى (ص) دروغ بستيد و خود را خليفه او ناميديد.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى276هـ)، الإمامة والسياسة،ج 1، ص16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م

ثمّ قال أبو بكر : عد إليه فقل : أمير المؤمنين يدعوكم ، فرفع علي صوته فقال : سبحان الله لقد ادعى ما ليس له .
ابو بكر براى مرتبه دوم قنفذ را نزد على (عليه السلام) فرستاد و گفت: به او بگو: امير المؤمنين تو را احضار كرده است. على (عليه السلام) با شنيدن اين سخن فرياد بر آورد: سبحان اللّه چه ادعاى بى جايى كرده است.
الإمامة والسياسة بتحقيق الزينى، ص 19 وبتحقيق الشيري، ص 30 .

اكاذيب اين سناريو شما زماني به عمق فاجعه مي رسد كه در صحيح بخاري امده است علي رض از ديدن چهره عمر كراهت داشته است كراهيته لمحضر عمر، اما گويا شما يا وكيل حضرت هستيد و يا وصي حضرت زيرا وقتي علي از ديدن قيافه او فراري بوده چگونه با او بيعت كرده و او را هم ياريس نموده كه شما چنين اباطيلي را فرمايش مي كني؟ ما و دوستان به شما خنديدم ايا شما هم به خود خنديد؟ :khaneh:


مطلب بعدي اين هست كه علي به شدت با انتخاب عمر و خلافتش مخالفت كرد حالا چگونه با او با كمال ميل بيعت نموده است و او را هم ياري نموده؟ يا بايد بگويد او امامت الهيش را باطل مي دانسته يا بايد بگويد خلافت خلفا باطل هست

گويا شما مذهب جديدي را با خود اورده ايد اين عقيده را ما اهل سنت نداريم شما مذهب چيست؟ بين وهابيت و اهل سنت؟

muiacir;526804 نوشت:
1 - من آخرش متوجه نشدم ، آیا امام علی علیه السلام با خلفا بیعت کردند یا خیر؟اگر بیعت کردند یعنی واقعا در امور حکومت خم کمکشان میکردند؟
2 - چرا بعد از مرگ همسر گرامیشان بیعت کردند و قبلش بیعت نکردند؟
3 - با عمر و عثمان چقدر وقت بعد بیعت کردند؟

دوست عزيز هيچ بيعيتي شكل نگرفته است كه شما بخواهيد ادعا كنيد همكاري بوده است و يا قبل و بعد از همسرش بوده است

عالم مقدس ملکوت;526677 نوشت:
و همچنین با عمر و عثمان هم بلافاصله بیعت کردند

ببخشيد يك سوال برايم پيش امده، شما اين بلافاصله را از كجا اخذ كرده ايد؟ مي شود سندي هم به ما دهيد تا ما هم روشن شويم؟ انچه ما اهل سنت به عنوان امري مسجل قبول داريم اين هم كه حضرت علي بلافاصله بعد از ادعاي عمر در مورد جانشيني پيغمبر او را هم سريعا كذاب ناميده ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ليكن اين بلافاصله شما يا نشان از جهل شما به تاريخ هست يا نشان از اين دارد دنبال ماجراجويي هايي هستيد زيرا علاوه بر اينكه علي رض بلافاصله بعد از ادعاي خلافت عمر او را كذاب ناميد هيچ بلكه بر ابوبكر هم كورنش نمود كه چرا او را خليفه و جانشينش انتخاب كرده است

لما حضرت أبا بكر المتوفي استخلف عمر فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربك قال بالله تعرفاني لأنا أعلم بالله وبعمر منكما.
وقتي زمان مرگ ابو بکر فرا رسيد، عمر را به جانشيني خويش انتخاب کرد ؛ پس علي و طلحه به نزد او آمده و گفتند: چه کسي را انتخاب کرده اي؟ پاسخ داد عمر را! گفتند: با اين كار، پاسخ پروردگارت را چه خواهي داد؟ ابوبكر گفت: خدا را به من ميشناسانيد؟ من به خدا و به عمر از شما دانا تر هستم.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 274، ناشر: دار صادر - بيروت؛
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 391،

ألبانی این حدیث را صحیح دانسته است:
إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل - ج 6 ص 80 ح 1642

واثعا شما اين همه فضل و اگاهي را از كجا كسب و فيض نموده ايد؟

بسيار زيبا هست كه وقتي ادم ادعايي مي كند حداقل عقل اين حكم را مي دهد كه براي ادعايش سندي هم ارائه كند وگرنه هر انساني مي تواند در بافتن خبره و تبحر داشته باشد همان گونه كه كه خيال بافي و حديث بافي ابوهريره لعنت الله عليه داشت گويا شما هم به تعصي از او كارخانه حديث سازي زده ايد دوست عزيز :Khandidan!:

Hadi99g;526817 نوشت:

يعني بيعتِ به زور و اکراه رو قبول ولايت اونا ميدونيد؟!

خب چطوريه که معامله​ي به زور و اکره باطل است ولي بيعت با زور و اکراه اينجا شده قبول ولايت؟!!

بیعت به زور ؟؟؟!!!! جنابعالی از افکار و نیات افراد اگاه هستید که بیعت شرعی امیرالمومنین علیه السلام با ابوبکر را حمل به اکراه و اجبار میکنید ؟؟؟!!! نکند خدای عالم الغیب و الشهاده هستید و ما خبر نداریم ؟؟؟
ان چه بر ما حجت است این است که حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه با خلیفه اول بیعت کردند و از اثار بیعت قبول ولایت است ! بیعت یعنی این که من قبول کردم ولایت طرف مقابل را ... اگر بیعت جزاین معنایی دارد بر ما روشن بفرمایید[=Calibri] .

ammarshia;526942 نوشت:
ای امیر المومنین ع چه قدر مظلوم هستی بیهوده سخن نگفتن مظلومیت امام علی ع مداوم است و الان هم رواج داره
بابا دیگه بریدم از بی اطلاعی {لفظ خوب !!}
ما دو بحث داریم
بیعت امیر المومنین ع با خلفا
بیعت خلفا با امیر المومنین
دوست عزیز این خلیفه اول بودند که دستشون را روی دست حضرت علی ع گذاشتند ::
مسعودي دراين‌باره چنين نقل مي‌كند:
فوجهوا إلى منزله فهجموا عليه وأحرقوا بابه ، واستخرجوه منه كرها ، وضغطوا سيدة النساء بالباب ، حتى أسقطت محسنا ، وأخذوه بالبيعة فامتنع ، وقال : لا أفعل : فقالوا نقتلك فقال : إن تقتلوني فاني عبد الله وأخو رسوله ، وبسطوا يده فقبضها ، وعسر عليهم فتحها ، فمسحوا عليه وهي مضمومة.
آنگاه آن مردم متوجّه منزل علي عليه السلام شده و بر آن بزرگوار هجوم كردند، درب خانه او را سوزانيدند، آن برگزيده خدا را بدون رضايت او از منزل خارج كردند، فاطمه زهراء را بوسيله لنگه درب طورى فشردند كه محسن خود را سقط كرد.
پس از اين جنايات خواستند از على عليه السّلام بيعت بگيرند ولى على قبول نكرد و فرمود: من اين كار را نميكنم، گفتند: ترا خواهيم كشت، فرمود: اگر مرا بكشيد من بنده خدا و برادر رسول او صلى اللّه عليه و آله هستم، خواستند مشت على عليه السّلام را باز كنند ولى آن حضرت مشت خود را بست و آنان نتوانستند آن را باز كنند پس از روى ناچارى با پشت دست آن بزرگوار در صورتى كه بسته بود بيعت و مسح كردند.
مسعودى، على بن حسين ‏،متوفاي 346، إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب،ص 154-155 ‏بيروت ، دارالاصول ، الطبعه الثانيه 1409 هجري
منبع سایت حضرت ولی عصر عج
http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=maghalat&id=184#_toc355166015


[=arial]بر مظلومیت مولا علی علیه السلام همین بس که بزرگترین موحد عالم خلقت هست و امروزه عده ای نادان به اسم او غلو کرده و به خدای او شرک میورزند و به نام ان حضرت بین مسلمین اختلاف ایجاد میکنند
[=times new roman]
[=arial]حالا اقای با سوادعلامه !! چه ابوبکر دست روی دست علی علیه السلام گذاشته باشد چه بلعکس ! چه فرق میکند؟؟؟
[=arial]مهم این است ایا علی که در همه حال حق است و نمیلغزذ بیعت قبول کرد یا نه ؟؟؟؟؟
[=arial]اگر بگویید نه ! که خلاف همه تواریخ و مسلمات سخن گفتید و توهم کرده اید
[=arial]اگر بگویید اره ! که تکلیف مشخص است[=calibri] !
[=arial]از جمله اثاری که عقد بیعت ایجاد میکند قبول ولایت از سوی شخصی است که بیعت را قبول کرده[=calibri] ....
[=arial]بیعت امیرالمومنین علیه السلام از کتب تاریخی اسلام ثابت است که بعد وفات حضرت زهرا سلام الله علیها بیعت کردند و با انجام ان حجت بر همگان تمام شد[=calibri] ...
[=arial]علی مع الحق و الحقمع علی
[=arial]پس حال که تجلی حق چنین کاری کرده جای هیچ اعتراض و طغیانی نیست[=calibri] !


[=arial]با روایت مسعودی هم نمیشه اجتهاد در این قضیه کرد بلکه باید به همه احادیث نگاه کنید
[=arial]روایت مسعودی بر خلاف خطبه معروف شقشقیه است که همه سند شما ان شده است که در ان خطبه امام میفرماید سکوت و صبر بر خصم ترجیه دادم

مقداد;526981 نوشت:

با عرض سلام و ادب

جناب عالم قدس ملکوت!

بیان مطلب بدون سند و مدرک آنهم با این قاطعیت،قطعاً کار مناسب و شایسته یک بحث علمی و تاریخی نیست.امام علی(ع) هرگاه اساس دین اسلام در خطر بود،بنابر مصلحت مهم حفظ دین،با خلفا همکاری می کردند و شواهد و نمونه های متعددی در منابع اهل سنت،مبنی بر مخالفت آن حضرت با خلفا وجود دارد.

لذا شایسته است در نقل مطالب،از اظهار نظر بدون سند و مدرک،آنهم با قطع و یقین خودداری فرمایید.

[=Calibri] سلام و عرض ادب به بزرگوار همیشه محترم

جناب مقداد ! ایا شما در سینه و افکار و نیات حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه اگاهی دارید که افعال ان حضرت توجیه میکنید و میگویید برای دفاع از اسلام با خلفا همکاری فرمودند ؟؟؟؟؟ باچه سندی چنین میگویید ؟؟؟
انتقاد به معنای مخالفت تام نیست[=Calibri] !
گاهی من از شما انتقاد میکنم که چرا مثلا دیر پاسخ میدید ! ایا انتقاد من دلیل این است که بخوام بگویم شما ادم بدی هستی و مسلمان نیستی ؟؟[=Calibri]!!!!
محبت بین امیرالمومنین علیه السلام و خلفا طبق بعض احادیث ثابت شده

اگر جنابعالی انتقادات امام بر خلفا نقل میکنید ستایش های حضرت هم نقل کنید : از جمله خطبه 228 نهج البلاغه ! و خطبه هایی که امام در ان خلیفه دوم را ستون اسلام و مسلمین معرفی میکند ؟؟؟
ایا امام علیه السلام نعوذ بالله از روی ترس و ناچاری القاب شایسته به کسی میدهد ؟؟؟؟
علامه عسکری درنقش عایشه در اسلام مینویسد : حضرت امیر المومنین علیه السلام بر حفاظت از جان عثمان از هیچ کاری دریغ نفرمود و طلحه را که اشوب بر علیه عثمان براه انداخته بود قسم داد و گفت : تو را بخدا سوگند میدهم که مردم را از اطراف عثمان پراکنده ساز
همچنین علامه مینویسد : چون به علی علیه السلام خبر رسید که مردم بر کشتنم عثمان کمر بر بسته و در اینکار مصمم گشته اند ان حضرت حسن و حسین علیهما السلام را چنین دستور داد :
شمشیرهای خود رابردارید و بر درخانه عثمان بایستید و اجازه ندهید کسی به جان خلیفه تعرض کند
وقتی خبر قتل عثمان به علی رسید یک سیلی به حسن و مشتی بر سینه حسین کوبید و با عصبانیت وناراحتی گفت : در حالی که شما بر در خانه خلیفه بودید چگونه خلیفه را کشتند؟؟؟؟؟!!!!!!!!
وا عجبا ! این نقلیاتی هست که علامه عسکری پس از تحقیق و قبول ان برای ما نقل میکند ! محبت امیرالمومنین به عثمان ان قدر بوده که به خاطر او امام حسن و امام حسین را میزند !!
علامه عسکری کتاب نقش عایشه در اسلام جلد یک باب پایان کار عثمان


همچنین به جملات بلندی که خلافای ثلاث در مورد امیرالمومنین علیه السلام گفته توجه کنید که جز محبت خلیفه به امام چیزی ثابت نمیکند[=Calibri] :


عن عائشه قالت، رأیتأبا بكر الصدیق یكثر النظر الی وجه علی بن ابی طالب، فقلت: یا أبه انك لتكثر النظرالی علی بن ابی طالب؟فقال لی: یا بنیه سمعت رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم- یقول: النظر الی وجه علی عباده[=Calibri].

عایشه گوید ابو بكررا دیدم كه بسیار به چهره علی بن ابی طالب - علیه السلام - نگاه می كند پس گفتم: ایپدر، همانا تو زیاد به چهره علی نگاه می كنی. (علت چیست؟) گفت: دخترم از رسول خدا شنیدمكه می فرمود: نظر كردن بر چهره علی عبادت است[=Calibri].

ابن كثیر در البدایهو النهایه، ج 7، ص. 358 - سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص. 172 - ابن مغازلی در مناقب، ص210، حدیث 252، ط. 1 - ابن عساكر در شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ج2، ص 391، حدیث 895 (به شرح محمودی[=Calibri])






عن ابن عمر قال :قال ابو بكر الصدیق : ارقبوا محمدا - صلی الله علیه و آله و سلم - فی أهل بیته، ایاحفظوه فیهم فلا تؤذوهم

از ابن عمر روایتشد كه ابو بكر گفته است: رعایت كنید محمد - صلی الله علیه و آله و سلم - را در (مورد)اهل بیت او. یعنی حفظ كنید (حرمت) او را در میان اهل بیتش، پس اهل بیت آن حضرت را اذیتنكنید[=Calibri].

شیخ سلیمان قندوزیحنفی در ینابیع الموده، باب 54، ص 194 و. 356 - و متقی هندی در كنز العمال، ج 13 -ص 638 (مؤسسه الرساله بیروت، چاپ پنجم[=Calibri] )




قال الشعبی: بیناابو بكر جالس اذ طلع علی بن ابی طالب من بعید فلما رآه ابو بكر قال: من سره ان ینظرالی اعظم الناس منزله و اقربهم قرابه و افضلهم داله و اعظمهم غناء عن رسول الله صلیالله علیه (و آله) و سلم، فلینظر الی هذا الطالع


شعبی گفت: وقتی ابوبكر در جایی نشسته بود، علی بن ابی طالب - علیه السلام - از دور نمایان شد، چون ابوبكر او را دید گفت: هر كس خودش دارد كه بنگرد به كسی كه بزرگترین مردم است در مقامو منزلت، و نزدیكترین مردم است به پیامبر، و برترین مردم است در نام و نشان، و بزرگترین مردم است در بی نیازی از مردم، كه از جهت رسول الله به دست آورده، بنگرد به این كسیكه از دور نمایان شد




ابن عساكر در تاریخ امیر المؤمنین علیه السلام، ج 3، ص 70، حدیث 1100 و از مناقب خوارزمی فصل 14، ص.98




عن عمار الدهنی، عنسالم بن ابی الجعد، قال: قیل لعمر: انك تصنع بعلی شیئا لا تصنعه بأحد من اصحاب النبی- صلی الله علیه و آله و سلم - قال: انه مولای

عمار دهنی، از سالمبن ابی جعد روایت كرد كه گفت: به عمر (بن خطاب) گفته شد كه همانا تو به گونه ای باعلی رفتار (نیكو و شایسته) داری كه با كسی از اصحاب پیامبر چنین رفتاری را نداری؟عمرگفت: به درستی كه علی سرور من است[=Calibri].

تاریخ ابن عساكر درشرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق، ج 2، ص 82، حدیث. 584 (شرح محمودی[=Calibri]).




قال عمر بن الخطاب: عجزت النساء ان یلدن مثل علی

عمر بن خطاب گفت: زنان عاجزند فرزندی مثل علی بن ابی طالب به دنیا آورند

شیخ سلیمان قندوزیحنفی در ینابیع الموده، باب 65، ص. 448




عن سوید بن غفله،قال: رأی عمر رجلا یخاصم علیا، فقال له عمر: انی لأظنك من المنافقین !سمعت رسول الله- صلی الله علیه و آله و سلم - یقول: علی منی بمنزله هارون من موسی إلا انه لا نبیبعدی[=Calibri].

از سوید بن غفله روایتشد كه گفت، عمر مردی را دید كه با علی - علیه السلام - خصومت می كند عمر به وی گفت:گمان دارم كه تو از منافقان باشی!زیرا من از رسول اكرم - صلی الله علیه و آله و سلم- شنیدم كه می فرمود: علی در نزد من منزلت و جایگاه هارون در نزد موسی - علیه السلام- را دارد جز آنكه پیغمبری پس از من نباشد

آثار الصادقین، ج14، ص 286 به نقل از شرح حال امام علی علیه السلام از تاریخ دمشق ابن عساكر ج 1، ص.360




قال عمر بن الخطاب: لا یفتین احد فی المسجد و علی حاضر

عمر بن خطاب گفت:تا وقتی كه علی - علیه السلام - در مسجد حضور دارد كسی نباید فتوی دهد[=Calibri].

آثار الصادقین، ج14، ص 492 به نقل ازالامام الصادق علیه السلام، ج 2، ص 825


قال عمر: لا أبقانیالله بعد ابن ابیطالب

عمر بن خطاب گفت: خداوند پس از علی بن ابی طالب - علیه السلام - مرا باقی نگذارد

الغدیر ج 6، ص.126






رجع عثمان الی علیفسأله المصیر الیه، فصار الیه فجعل یحد النظر الیه، فقال له علی: مالك یا عثمان؟مالكتحد النظر الی؟قال: سمعت رسول الله - صلی الله علیه و آله و سلم - یقول: النظر الیعلی عباده

عثمان به سوی علی بازگشت و از آن حضرت درخواست كرد كه به سوی او برگردد. حضرت بهطرف او آمد. پس (در این وقت) عثمان شروع كرد به نگاه كردن (و تماشای) آن حضرت. علی- علیه السلام - فرمود: تو را چه شده است ای عثمان؟چه شده تو را كه اینگونه به من خیرهشده و نگاهم می كنی؟عثمان گفت: از رسول خدا - صلی الله علیه و آله و سلم - شنیدم كهمی فرمود: نگاه كردن به علی عبادت است[=Calibri].

ابن كثیر در البدایه و النهایه، ج 7، ص 358، باب فضائل علی علیه السلام. - ابن عساكر در شرح حال امام علیعلیه السلام از تاریخ دمشق، ج 2، ص 393، شرح محمودی. - سیوطی در تاریخ الخلفاء، ص.172




این جملات بلند فقط پاره ای از ابراز محبت خلفا به حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه بوده است ! و محبت دلالت بر عدم کینه و دشمنی دارد[=Calibri] !


تعداد قلیلی از سخنان منقول امیرالمومنین علیه السلام که نقل کردید :
اولا صحت این احادیث قطعی نیست که شما حکمی کنید در مورد افراد[=Calibri] !

دوما این احادیث درباب انتقاد است نه در باب مخالفت و برائت[=Calibri] !
مسئولان نظام ما هم از یکدیگر گاها انتقاد میکنند ولی ایا انتقاد ان ها یعنی برائت و دشمنی و مخالفت ؟؟؟؟؟؟؟
سوما این احادیث انقدر زیاد نیست که بخواهید ثابت کنید امیرالمومنین کلا از همه جهات از نحوه خلافت خلفای ثلاث ناراضی بوده اند ... قلیل سخنانی است که در گوشه کنار تاریخ نقل شده همین


در اخر عرض میکنم : شکی نیست که وجود مقدس حضرت امیر المومنین علی صلوات الله علیه برتر از همه خلفا بلکه از همه صحابه پیامبر بوده اند ! و شکی نیست که وصی بر حق رسول الله صلی الله علیه و اله فقط ایشان بوده اند و بس ! و شکی نیست که خلفا در کنار هزاران نقاط نورانی زندگانی خود دچار این گمراهی و اشتباه شدند و نقطه تاریکی برای خود به ثبت رساندند ! که امیدبه شفاعت است[=Calibri] ...
ولی جمعا حق تقوای الهی برما حکم میکند که نظر قطعی در مورد اختلاف و خطاهای بزرگان اسلام ندهیم و اموران ها را به کسی واگذار کنیم که حسابشان با اوست[=Calibri] ! انه احکم الحاکمین

baradar;527127 نوشت:
ببخشيد يك سوال برايم پيش امده، شما اين بلافاصله را از كجا اخذ كرده ايد؟ مي شود سندي هم به ما دهيد تا ما هم روشن شويم؟ انچه ما اهل سنت به عنوان امري مسجل قبول داريم اين هم كه حضرت علي بلافاصله بعد از ادعاي عمر در مورد جانشيني پيغمبر او را هم سريعا كذاب ناميده ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا ليكن اين بلافاصله شما يا نشان از جهل شما به تاريخ هست يا نشان از اين دارد دنبال ماجراجويي هايي هستيد زيرا علاوه بر اينكه علي رض بلافاصله بعد از ادعاي خلافت عمر او را كذاب ناميد هيچ بلكه بر ابوبكر هم كورنش نمود كه چرا او را خليفه و جانشينش انتخاب كرده است

لما حضرت أبا بكر المتوفي استخلف عمر فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربك قال بالله تعرفاني لأنا أعلم بالله وبعمر منكما.
وقتي زمان مرگ ابو بکر فرا رسيد، عمر را به جانشيني خويش انتخاب کرد ؛ پس علي و طلحه به نزد او آمده و گفتند: چه کسي را انتخاب کرده اي؟ پاسخ داد عمر را! گفتند: با اين كار، پاسخ پروردگارت را چه خواهي داد؟ ابوبكر گفت: خدا را به من ميشناسانيد؟ من به خدا و به عمر از شما دانا تر هستم.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 274، ناشر: دار صادر - بيروت؛
البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 391،

ألبانی این حدیث را صحیح دانسته است:
إرواء الغليل في تخريج أحاديث منار السبيل - ج 6 ص 80 ح 1642

واثعا شما اين همه فضل و اگاهي را از كجا كسب و فيض نموده ايد؟

بسيار زيبا هست كه وقتي ادم ادعايي مي كند حداقل عقل اين حكم را مي دهد كه براي ادعايش سندي هم ارائه كند وگرنه هر انساني مي تواند در بافتن خبره و تبحر داشته باشد همان گونه كه كه خيال بافي و حديث بافي ابوهريره لعنت الله عليه داشت گويا شما هم به تعصي از او كارخانه حديث سازي زده ايد دوست عزيز :Khandidan!:



عجب ! عجب ! پس که شما از اهل سنتی[=Calibri] !!!!
چه جور اهل سنتی هستی که به بزرگترین محدث اهل السنت یعنی ابوهریره میگویی لعنت الله علیه ؟؟؟!!!!! ههههههههههه :Narahat az:
چه جور اهل السنتی هستی که با همه وجود از ولایت خلفا برائت میجویی ؟؟؟ خخخخخخ :khaneh:
عزیزم چند سالته؟؟
معمولا هر چی از اعتقادات تند به نفع غالیان است در کتاب الامامه و الساسیه یافت میشود[=Calibri] !
جای دیگری را سراغ ندارید ؟؟؟؟
کراهیه لمحضر عمرچه ربطی به کراهت از قیافه داره ؟؟؟؟؟
کراهت داشتن از درمحضر صرفا دلیل بر برائت از کسی نیست زیرا ان حضرت همیشه در مسجد حاضر میشدند و به خلیفه اقتدا میکردند و به او مشورت میدادند و هرگز 25 سال در خانه را به روی خود نبستند و مسلمین ترک نکردند ... کراهت در حضور گاها به خاطر مسائل شخصی هست نه دشمنی و برائت[=Calibri] !
جناب برادر !! بلافاصله بودن بیعت با خلیفه دوم از ان جایی کشف میشود که هیچ کسی نقل نکرده است حضرت از بیعت با خلیفه دوم هم بسان خلیفه اول اجتناب کرد ... و هیچ اتفاقی هم نافتاد پس حضرت خیلی ساده مثل بقیه بیعت خود را کردند[=Calibri] ...

ظاهرا جنابعالی هستید که بر خلاف نظرات مشهورسخن بی سند تحویل دیگران میدهید
امیرالمومنین با خلفا بیعت نکردند ؟؟؟؟!!!!!!!
اولا خطبه شقشقیه که بدان خیلی اهمیت میدهید خود حضرت میفرماید : فَرَاءَيْتُ اءَنَّالصَّبْرَ عَلى هاتا اءَحْجى فَصَبْرَتُ
ديدم ، كه شكيبايى در آن حالت خردمندانه تر است و من طريق شكيبايى گزيدم
حضرت میفرماید شکیبایی کردم و شکیبایی به معنای قبول بیعت است و الا عدم بیعت یعنی جنگ و خونریزی
و علامه عسکری رحمه الله در کتاب سقیفه این جمله را نقل کرده و جمله با ابوبکر بیعت کردم اورده است
دوما بیشترتواریخ اسلام مینویسند که حضرت با خلفا بیعت کرد و همان طور که برای عقاید خود دلیل از تواریخ میاورید باید این قسمت تواریخ هم بپذیرید و الا مغلطه ای بزرگ وزشت انجام داده اید
سوما حضرت امیرالمومنین علیه السلام در نامه 62 صراحتا میفرماید :
فأمسكت يدي حتّى رأيتراجعة الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون إلى محق دين محمد صلى الله عليه وآله ، فخشيتإن لم أنصر الاسلام وأهله أن أرى فيه ثلماً أو هدماً تكون المصيبة به علي أعظم من فوتولايتكم التي إنما هي متاع أيام قلائل يزول منها ما كان كما يزول السراب ، أو كما يتقشعالسحاب ، فنهضت في تلك الاحداث حتى زاح الباطل وزهق ، واطمأن الدين وتنهنه


بیعت نکردم تا آنجاكه ديدم گروهى، از اسلام برگشته و براى نابودى دين محمد صلى اللّه عليه وآله كمر همت بسته‏اند، و ترسيدم اگر به يارى اسلام و مسلمانان بر نخيزم ( و بیعت نکنم ) ، بايد شاهد رخنه جبران ناپذيرى دردين باشم، و يا نابودى آن را نظاره كنم . كه اين مصيبت بر من دشوارتر از مصيبت از دست دادن حكومت زود گذر بر مردم خواهد بود[=Calibri] .
پس در ميان آن همه آشوب و غوغا بپا خواستم ، و توطئه دشمنان دين را در نطفه خفه كردم ، و آيين پيامبر گرامى را نجات دادم

ایا باز هم سخن به تعصب و جهل میگویید ؟؟؟؟ افلاتعقلون ؟؟؟؟ بل انتم قوم تجهلون

عالم مقدس ملکوت;527415 نوشت:
عجب ! عجب ! پس کهشما از اهل سنتی !!!!
چه جور اهل سنتی هستیکه به بزرگترین محدث اهل السنت یعنی ابوهریره میگویی لعنت الله علیه ؟؟؟!!!!! ههههههههههه

افرين بر اين همه ميزان هوش شماااااااااااااااااااااااااا
در اين كه ابوهريره مورد طعن و لعن هست به اين جهت كه خود عمر هم او را دشمن خدا مي دانست و حضرت علي هم او را كذاب قلمداد كرد فكر كنم همين قدر جرح براي او كفايت مي كند
اما فرموديد او بزرگترين محدث اهل سنت هست ببخشيد شما او را بزرگ كرده ايد يا اينكه بزرگ بوده؟ :khaneh:


عالم مقدس ملکوت;527415 نوشت:
چه جور اهل السنتیهستی که با همه وجود از ولایت خلفا برائت میجویی ؟؟؟ خخخخخخ

بنده در كجا برائت جستم؟ گويا شما زبان گويا انسانها هستيد كه هم از لسان حضرت امير سخن مي گويد هم مااااااااااا

دوم اينمكه اهل سنت بسياري بوده اند در طول تاريخ از خلافت خلفا برائت جسته اند من جمله ام المومنين عايشه من جمله صحابي چون امير المومنين علي .

گويا اين چيز ها تازه به گوش شما خورده؟

عالم مقدس ملکوت;527415 نوشت:
عزیزم چند سالته؟؟
معمولا هر چی از اعتقاداتتند به نفع غالیان است در کتاب الامامه و الساسیه یافت میشود !
جای دیگری را سراغندارید ؟؟؟؟
کراهیه لمحضر عمرچه ربطی به کراهت از قیافه داره ؟؟؟؟؟

گويا شما هم عادت داريد كثل بعضي ها دنبال تور كردن جوانان هستيد كه شماره و سن مي پرسيد؟

منظروتان از غالي كيست ابوهريره يا خودتان كه تاريخ را وارونه براي ماردم قرائت مي كنيد؟ در اين كامنتي كه شما ان را نقل قول زديد كتاب الامامه و السياسیه كجاست؟ به من نشان دهيد
شما به جاي فرار از بحث زحمت بكشيد پاسخ ما را دهيد كه اينگونه به جماعت اهل سنت دروغ مي بنديد چرا فرار مي كنيد خوب پاسخ دهيد ديگر
اگر علي رض خلافت عمر را قبول كرد چرا به ابوبكر تاخت و بر او اعتراض كرد؟ پاسخ دهيد

عالم مقدس ملکوت;527415 نوشت:
کراهیه لمحضر عمرچه ربطی به کراهت از قیافه داره ؟؟؟؟؟
کراهت داشتن از درمحضر صرفا دلیل بر برائت از کسی نیست زیرا ان حضرت همیشه در مسجد حاضر میشدند و بهخلیفه اقتدا میکردند و به او مشورت میدادند و هرگز 25 سال در خانه را به روی خود نبستندو مسلمین ترک نکردند ... کراهت در حضور گاها به خاطر مسائل شخصی هست نه دشمنی و برائت !

والله ما در اين قول سخني از كراهت و چهره عمر نكرده ايم شما اينها را از كجا اورده ايد براي خودتان؟
به نظرم فشار زيادي را متمحل شده ايد كمي بيشتر دقت كنيد

جالب اينجا هست كه چگونه مي شود كسي تنفر از ديدن قيافه كسي داشته باشد اما به او ياري هم بدهد گويا در مسلك و قاموس عرفان شما اينگونه اموزش ديده ايد فحش بده بعدا دوستي هم كنيد جناب ملكوت علي رض شخص عادي نبوده از كسي كراهت داشته باشد و مسائل شخصي با او داشته باشد بعدا او را علني بگويد بعدا حمايت كند
علي رض كلا از عمر نفرت داشته زيرا بر خلافت و انتاب او هم كورنش كرده و شما ادعاي دوستي و مودت با وا را از جان علي داريد اين دوستي كجاست كه هم عمر از علي تنفر داشته و هم علي از عمر گويا شما فكر كرده ايد هنوز در دوران ابن تيميه هستيد كه با نشر اكاذيب اذهان مردم را مخدوش كنيد

عالم مقدس ملکوت;527415 نوشت:
اولا خطبه شقشقیه که بدان خیلی اهمیت میدهید خودحضرت میفرماید : فَرَاءَيْتُ اءَنَّالصَّبْرَ عَلى هاتا اءَحْجى فَصَبْرَتُ
ديدم ، كه شكيبايى در آن حالتخردمندانه تر است و من طريق شكيبايى گزيدم


اولا بنده بر اين خطبه اهميت نداده ام بكله اگر شما شيعه باشيد اين خطبه را سندي محكم براي بطلان خلفا اقامه مي كنيم و همچنين تكفير انها
نكته دوم علي رض در اين خطبه فرموده من صبر كردم در حالي كه خار در چشم و استخوان در گلويم هست اين چه ربطي به بيعت دارد؟
در ضمن اين مهر بطلان بر عقيده شما را ثابت مي كند و نشان از ان دارد حضرت امير با انها از روي تقيه و صبر مدارا كرده وگرنه هيچ علاقه اي به انها نداشته كه شما ادعاي باطل مي كني علي رض با اختيار و ارامش ولايت ابوبكر را قبول كرده حال انكه در صحبيح بخاري علي، خلافت ابوبكر را باطل مي داند و بر او و حقش كورنش كرده است
اين دوستي و ارامش در بيعت كجاست؟ بياوريد ما هم ببينم
قل هاتوا برهانكم ان كنتم صادقين
اگر راست گو هستي چرا فراري مي كني و سند نمي اوريد؟

نامه 62 هم نتنها چيزي براي شما ثابت نمي كند بلكه مهر بطلان بر اباطيل شما هم زده است

اول اينكه من سني هستم كتب شما نزد من حجت نيست

دوم اينكه علي رض در اين خطبه مطالب عجيبي را دارد كه شما انرا گزينشي انتخاب كرده ايد تا مبادا رسوا نشويد

أَمَّا بَعْدُ، فَإِنَّ اللهَ سُبْحَانَهُ بَعَثَ مُحَمَّداً _صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ _ نَذِيراً لِلْعَالَمِينَ، وَمُهَيْمِناً عَلَي الْمُرْسَلِينَ. فلمَّا مَضي _عَلَيْهِ السَّلَامُ_ تنَازَعَ الْمُسْلِمُونَ الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ. فَوَاللهِ مَا کَانَ يُلْقَي فِي رُوعِي، وَلاَ يَخْطُرُ بِبَالِي، أَنَّ الْعَرَبَ تُزْعِجُ هذَا الْأَمْرَ مِنْ بَعْدِهِ _صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ وَ سَلَّمَ _ عَنْ أَهْلِ بَيْتِهِ، وَلاَ أَنَّهُمْ مُنَحُّوهُ عَنِّي مِنْ بَعْدِهِ! فَمَا رَاعَنِي إِلاَّ انْثِيَالُ النَّاسِ عَلَي فُلاَنٍ يُبَايِعُونَهُ،

خداوند سبحان محمد (ص) را فرستاد تا بيم‏دهنده جهانيان، و گواه پيامبران پيش از خود باشد، آنگاه که پيامبر (ص) به سوي خدا رفت، مسلمانان پس از وي در کار حکومت با يکديگر درگير شدند، سوگند بخدا نه در فکرم مي‏گذشت، و نه در خاطرم مي‏آمد که عرب خلافت را پس از رسول خدا (ص) از اهل بيت او بگرداند، يا مرا پس از وي از عهده‏دار شدن حکومت باز دارند، تنها چيزي که نگرانم کرد شتافتن مردم به سوي فلان شخص بود که با او بيعت کردند.

در اين نامه مه شما بخش اوليش را قيچي كرده ايد كلا شما را رسوا ميكند و ايشان تصريح دارد حق خلافت با ايشان و اهل بيتش هست در حالي كه حقش را غصب كرده اند اما شما كاملا زيركانه اين مطالب را قيچي كرده ايد و تازه ادعا هم مي كنيد

لذا اين دو حجيتي كه شما ادعا داريد و بنده در ذيل نگارش مي كنم از لسان خود شما ما بطلانش را ثابت كرديم و براي باطل كردن ان نيز خود شما كار ما را راحت كرديد و استناد به خطبه 62 نموده ايد

عالم مقدس ملکوت;527408 نوشت:
بیعت به زور ؟؟؟!!!! جنابعالی از افکار و نیات افراد اگاه هستید که بیعت شرعی امیرالمومنین علیه السلام با ابوبکر را حمل به اکراه و اجبار میکنید ؟؟؟!

عالم مقدس ملکوت;527408 نوشت:
ان چه بر ما حجت است این است که حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه با خلیفه اول بیعت کردند و از اثار بیعت قبول ولایت است


پس مشخص شد بيعتي در كار نبوده و علي رض خلافت را از ان خود دانسته و خلافت انها را باطل و غصبي مي دانستند

خوب ما تا الان يك روايت صحيح براي ادعاي شما نديده ايم و جز فراري چيزي در چنته نداشته ايد لذا كامنت هاي ما را كامل پاسخ دهيد

عالم مقدس ملکوت;527408 نوشت:
بیعت به زور ؟؟؟!!!! جنابعالی از افکار و نیات افراد اگاه هستید که بیعت شرعی امیرالمومنین علیه السلام با ابوبکر را حمل به اکراه و اجبار میکنید ؟؟؟!!! نکند خدای عالم الغیب و الشهاده هستید و ما خبر نداریم ؟؟؟
ان چه بر ما حجت است این است که حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه با خلیفه اول بیعت کردند و از اثار بیعت قبول ولایت است ! بیعت یعنی این که من قبول کردم ولایت طرف مقابل را ... اگر بیعت جزاین معنایی دارد بر ما روشن بفرمایید .

پاسخ اين اكاذيب را داده ايم لذا شايسته هست اگر بحث علمي داريد متقن بحث كنيد وگرنه سيره تدليس روش ناپسند و نامعقول هست

حضرت علي اصلا و ابدا خلافت خلفا را قبول نداشته و با انها بيعت نكرده استناد ما به روايات صحيحه م تواتر تاريخ هست

ما شا الله عجب مقبوليتي ولايت ابوبكر در نزد حضرت علي رض داشته كه وقتي ابوبكر گفت لما توفي رسول الله انا ولي رسول الله بلافاصله حضرت علي گفتند فرايتماني كاذبا اثما خائنا و غادرا عجب مقبوليتي ولايت ابوبكر در منظر علي داشته كه اولين صفتي كه به او مي دهد كذاب بودن هست البته خالي از عريضه نمي باشد كه ما اين سخن علي رض را هم نگارش نماييم كه معتقد بود خلافت انها يك خلافت غصبي و كذب بوده است

وقتى ابو بكر قنفذ را نزد على (عليه السلام) فرستاد و به اوگفت :
يدعوكم خليفة رسول الله (ص).
خليفه پيامبر تو را احضار كرده است.
على عليه السلام در پاسخ فرمود :
لسريع ما كذبتم على رسول الله (ص)
چه زود بر پيامبر گرامى (ص) دروغ بستيد و خود را خليفه او ناميديد.
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى276هـ)، الإمامة والسياسة،ج 1، ص16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م

ثمّ قال أبو بكر : عد إليه فقل : أمير المؤمنين يدعوكم ، فرفع علي صوته فقال : سبحان الله لقد ادعى ما ليس له .
ابو بكر براى مرتبه دوم قنفذ را نزد على (عليه السلام) فرستاد و گفت: به او بگو: امير المؤمنين تو را احضار كرده است. على (عليه السلام) با شنيدن اين سخن فرياد بر آورد: سبحان اللّه چه ادعاى بى جايى كرده است.
الإمامة والسياسة بتحقيق الزينى، ص 19 وبتحقيق الشيري، ص 30 .

اكاذيب اين سناريو شما زماني به عمق فاجعه مي رسد كه در صحيح بخاري امده است علي رض از ديدن چهره عمر كراهت داشته است كراهيته لمحضر عمر، اما گويا شما يا وكيل حضرت هستيد و يا وصي حضرت زيرا وقتي علي از ديدن قيافه او فراري بوده چگونه با او بيعت كرده و او را هم ياريس نموده كه شما چنين اباطيلي را فرمايش مي كني؟ ما و دوستان به شما خنديدم ايا شما هم به خود خنديد؟ :khaneh:


مطلب بعدي اين هست كه علي به شدت با انتخاب عمر و خلافتش مخالفت كرد حالا چگونه با او با كمال ميل بيعت نموده است و او را هم ياري نموده؟ يا بايد بگويد او امامت الهيش را باطل مي دانسته يا بايد بگويد خلافت خلفا باطل هست

گويا شما مذهب جديدي را با خود اورده ايد اين عقيده را ما اهل سنت نداريم شما مذهب چيست؟ بين وهابيت و اهل سنت؟

عالم مقدس ملکوت;527409 نوشت:
بر مظلومیت مولا علی علیه السلام همین بس که بزرگترین موحد عالم خلقت هست و امروزه عده ای نادان به اسم او غلو کرده و به خدای او شرک میورزند و به نام ان حضرت بین مسلمین اختلاف ایجاد میکنند

حالا اقای با سوادعلامه !! چه ابوبکر دست روی دست علی علیه السلام گذاشته باشد چه بلعکس ! چه فرق میکند؟؟؟
مهم این است ایا علی که در همه حال حق است و نمیلغزذ بیعت قبول کرد یا نه ؟؟؟؟؟
اگر بگویید نه ! که خلاف همه تواریخ و مسلمات سخن گفتید و توهم کرده اید
اگر بگویید اره ! که تکلیف مشخص است !
از جمله اثاری که عقد بیعت ایجاد میکند قبول ولایت از سوی شخصی است که بیعت را قبول کرده ....
بیعت امیرالمومنین علیه السلام از کتب تاریخی اسلام ثابت است که بعد وفات حضرت زهرا سلام الله علیها بیعت کردند و با انجام ان حجت بر همگان تمام شد ...
علی مع الحق و الحقمع علی
پس حال که تجلی حق چنین کاری کرده جای هیچ اعتراض و طغیانی نیست !

با روایت مسعودی هم نمیشه اجتهاد در این قضیه کرد بلکه باید به همه احادیث نگاه کنید
روایت مسعودی بر خلاف خطبه معروف شقشقیه است که همه سند شما ان شده است که در ان خطبه امام میفرماید سکوت و صبر بر خصم ترجیه دادم

سوال ما اينجاست اگر شما سند تاريخي براي بيعت علي رض با خلفاي راشد داريد بياوري چرا اينقدر به در و ديوار مي كوبيد؟

خوب سندي بياوريد

در اين نقل جناب مسعودي هم چيزي بر شما ثابت نيست زيرا اول اينكه خود علي بيعت نكرده زيرا مفهوم بيعت اين هست كه بيعت بر زمه صحابي هست نه بر زمه خليفه زيرا اگر علي بيعت با انها را قبول داشت چرا انها را كذاب مي دانست و با انها بيعت نكرد؟ مطلب بعدي اين هست اگر خلافت انها را قبول داشت چرا در همان سقيفه بيعت نكرد؟ مطلب سوم اين هست اين چه بيعتي هست كه بعد از همسرش بيعت نمود حال انكه همسرش بيعت نكرده يعني به مرگ جاهليت مرده؟ :khaneh:

ما شا الله با سواد تر از شما نبود بيايد اينجاااااااااااااا

البته عده اي نادان از زمان خود حضرت غلو مي كردند البته اين توهين شما به جهل و ناداني به عمر هم بر مي گردد چون همه زندگي عمر خود علي بود لو لا علي لهلك عمر

ما همچنان منتشريم براي بيعت علي با خلفا سندي ارائه كنيد متقن و صحيح حال انكه به قرينه ان ما روايات صحيح ارئه كرده ايم علي انها را كذابي و خائن مي دانست و قائل بر بطلان خلافت انها بوده

عالم مقدس ملکوت;527410 نوشت:
سلام و عرض ادب به بزرگوار همیشه محترم

جناب مقداد ! ایا شما در سینه و افکار و نیات حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه اگاهی دارید که افعال ان حضرت توجیه میکنید و میگویید برای دفاع از اسلام با خلفا همکاری فرمودند ؟؟؟؟؟ باچه سندی چنین میگویید ؟؟؟

نه دوست عزيز هيچ احدي قائل بر اين نيست كه كسي از نيت علي رض خبر دارد زيرا انچه همه زمين و اسمان بر ان شهادت مي دهند اين هست كه همه مي دانند علي خلفا را منافق ميدانست فرايتماني كاذبا اثمان خائنا و غادرا لذا اگر ايشان گفته اند علي رض به انها مشورت داده براي اسلام بوده است به استناد همين روايت بوده وگرنه علي انها را منافق مي داند و مشروعيت انها را هم قبول نداشته لذا مشاورده دادن به خود خلفا دليلي بر حب ندارد كه خلافش ثابت هست
اين شما هستيد كه بايد سندي اقامه كنيد علي رض از روي علاقه به خلفاي راشد به انها مشاوره داده و همچنين با انها بيعت كرده كه تا كنون هيچ سندي ما نديده ايم

عالم مقدس ملکوت;527410 نوشت:
انتقاد به معنای مخالفت تام نیست !
گاهی من از شما انتقاد میکنم که چرا مثلا دیر پاسخ میدید ! ایا انتقاد من دلیل این است که بخوام بگویم شما ادم بدی هستی و مسلمان نیستی ؟؟!!!!
محبت بین امیرالمومنین علیه السلام و خلفا طبق بعض احادیث ثابت شده

انتقاد داريم نا انتقاد اما اينجا صاحب حق يعني علي به خلفا مي گويد كذاب هستند و علي كه مع القران هست مي داند خداوند در قران فرموده ان الله لا يهدي من هو كاذب لذا خداوند كذابين يعني ابوبكر و عمر را از منظر علي هدايت نمي كند حال انكه از طرفي به انها لقب منافقين را داده و خداوند در مورد منافقين مي فرمايد ان المنافقين في درك الاسفل من نار ليكن اينكه بگويم يك انتقاد جزئي بوده اصلا صحيح و عقلاني نيست چون علي رض انها را منافق و بي دين و كذاب مي دانست و اثار اين ويزگي ها خالدين في نار هست

عالم مقدس ملکوت;527410 نوشت:
علامه عسکری درنقش عایشه در اسلام مینویسد : حضرت امیر المومنین علیه السلام بر حفاظت از جان عثمان از هیچ کاری دریغ نفرمود و طلحه را که اشوب بر علیه عثمان براه انداخته بود قسم داد و گفت : تو را بخدا سوگند میدهم که مردم را از اطراف عثمان پراکنده ساز
همچنین علامه مینویسد : چون به علی علیه السلام خبر رسید که مردم بر کشتنم عثمان کمر بر بسته و در اینکار مصمم گشته اند ان حضرت حسن و حسین علیهما السلام را چنین دستور داد :
شمشیرهای خود رابردارید و بر درخانه عثمان بایستید و اجازه ندهید کسی به جان خلیفه تعرض کند
وقتی خبر قتل عثمان به علی رسید یک سیلی به حسن و مشتی بر سینه حسین کوبید و با عصبانیت وناراحتی گفت : در حالی که شما بر در خانه خلیفه بودید چگونه خلیفه را کشتند؟؟؟؟؟!!!!!!!!
وا عجبا ! این نقلیاتی هست که علامه عسکری پس از تحقیق و قبول ان برای ما نقل میکند ! محبت امیرالمومنین به عثمان ان قدر بوده که به خاطر او امام حسن و امام حسین را میزند !!
علامه عسکری کتاب نقش عایشه در اسلام جلد یک باب پایان کار عثمان

اولا كه اين مطالب در مصادر شيعه وجود ندارد كه شما چنين ادعايي را مي كنيد
دوم اينكه اين مطلب در مصادر ما به سند ضعيف امده
سوم اينكه انچه در مصادر ما با سند صحيح امده اين هست
ابن شبه نميري در تاريخ المدينة مي‌نويسد:حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ إِسْمَاعِيلَ، قال: حَدَّثَنَا يُوسُفُ بْنُ الْمَاجِشُونِ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، أَنَّ أُمَّ حَبِيبَةَ زَوْجَ النَّبِيِّ (ص) وَرَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا حِينَ حُصِرَ عُثْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ حُمِلَتْ حَتَّى وُضِعَتْ بَيْنَ يَدَيْ عَلِيٍّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي خِدْرِهَا وَهُوَ عَلَى الْمِنْبَرِ، فَقَالَتْ: " أَجِرْ لِي مَنْ فِي الدَّارِ ". قَالَ: نَعَمْ إِلا نَعْثَلا وَشَقِيًّا، قَالَتْ: " فَوَاللَّهِ مَا حَاجَتِي إِلا عُثْمَانُ، وَسَعِيدُ بْنُ الْعَاصِ ". قَالَ: مَا إِلَيْهِمَا سَبِيلٌ. قَالَتْ: " مَلَكْتَ يَا ابْنَ أَبِي طَالِبٍ فَأَسْجِحْ "، قَالَ: أَمَا وَاللَّهِ مَا أَمَرَكِ اللَّهُ وَلا رَسُولُهُ.
ماجشون روايت کرده است که ام حبيبه همسر رسول خدا (ص) هنگامي که عثمان در محاصره بود در ميان حجابش به نزد علي (عليه السلام) آمده در حاليکه ايشان بالاي منبر بودند و گفت : کساني را که در خانه (عثمان) هستند در پناه من قرار ده ؛ ايشان فرمودند : غير از نعثل (پيرمرد يهودي و کنايه از عثمان) و شقي (کنايه از سعيد بن العاص) .ام حبيبه گفت : مقصود اصلي من همان دو است ؛ ايشان گفتند : آن دو را نمي‌تواني آزاد کني، ام حبيبه گفت: پسر ابوطالبى ، حال كه غالب آمدى گذشت كن‏، اميرمؤمنان فرمود: به خدا سوگند ، خدا و رسولش به تو چنين دستوري نداده‌اند.

حضرت علي رض در اين روايت به سند صحيح كاملا مشخص هست اول عثمان را يهودي و كافر مي دانست دوم اينكه واضح هست و كاملا شفاف كه خود ايشان از عثمان حمايت نكرده اند پس چگونه مي شود كه فرزندانش را براي حمايت نعثل فرستاده باشد؟ وقتي خود ايشان از عثمان حمايت نكرده چگونه مي تواند به صورت سيد شباب هاي اهل جنت سيلي بزن؟ ليكن اينها مويد بطلان ياوه هاي شما هست دوست عزيز كه براي تبعيت از نعثل و حمايت او اينگونه به ساحت سيد شبابان اهل جنت توهين مي كنيد

در ادامه هم مطالبي را اورديد كه ادعا كرديد با توجه به اقوال موجود خلفا محبوبيت نزد هم داشتند اما جالب اينجا هست انچه در نزد اهل سنت حجت است اين مي باشد كه پاسخ اين ادعاي باطل سما را علماب ما چون ذهبي داده است و گفته وحاكي الكفر ليس بكافر اگر كسي كفري را حكايت كند دليلي بر اين نيست او كافر باشد يعني اينكه ابوبكر در مورد علي و عمر در مورد علي چه گفته اند دليلي بر مودت و دوستي نمي شود زيرا روايات صحيحه و محكم تري وجود دارند كه نشان از ان دارد هم علي رض خلفا را كافر مي دانست و هم خلفا از علي بغض داشتند مانند روايت صحيح كه ابوبكر خالد بن وليد را مامور به قتل علي مي كند
وروى عنه (يعقوب الرواجني شيخ البخاري) حديث أبي بكر رضي اللّه عنه : أنّه قال: «لا يفعل خالد ما أمر به». سألت الشريف عمر ابن إبراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا الأثر فقال : كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليّاً ، ثم ندم بعد ذلك ، فنهى عن ذلك.

از او ( يعقوب رواجني استاد بخاري) کلام ابو بکر روايت شده است که گفت : «خالد آنچه را به او دستور داده شده است انجام ندهد » از عمر بن ابراهيم حسيني در کوفه پرسيدم که معني اين روايت چيست ؟ او گفت : به خالد دستور داده بود که علي را بکشد ؛ اما از اين کار پشيمان شده و از آن نهي کرد .

الأنساب ، ج3 ، ص95 ، ط دار الجنان ، بيروت و ج6 ، ج 170، نشر محمد أمين دمج ، بيروت ، 1400 هـ .

و همچنين اگرابوبكر در قول خود صادق بود و محبت اهل بيت و خانواده پيغمبر بوده نبايد خانه دختر پيغمبر را به اتش مي كشيد و حقش را غصب مي كرد

مطلب بعدي تنفر عمر از علي هست

قال فلما خرجوا قال ان ولوها الأجلح سلك بهم الطريق قال فقال عبد الله بن عمر ما منعك قال أكره أن أحملها حيا وميتا قلت في الصحيح طرف منه

. پس عبد الله بن عمر گفت : چه چيزي مانع تو شد که علي را به جانشيني خود بگماري) ؟ پاسخ داد: بدم مي آيد که او را چه در دوران زندگي خويش و در دوران مرگ بر کاري بگمارم!!!

از طرفي هم خود مولا علي تصريح دارد كه خلفا دشمنان او هستند خطبه شقشقيه طالوطيه ذوايت فرايتماني كاذبا و غيره پس همه اينها مويد اين هست كه انها به شدت با هم دشمن بوده اند

و جالب اينجا هست كه ما تاكنون نديده اين شما به عنوان شيعه قائل بر خلافت بلافصل علي رض باشيد واقعا چه شيعه عجيب قريبي از مريخ امده ايد شماااااااااااااااا؟؟؟؟؟؟؟

عمو جان چند سالته؟؟؟؟؟؟؟؟؟ :khaneh:

عالم مقدس ملکوت;527410 نوشت:
مسئولان نظام ما هم از یکدیگر گاها انتقاد میکنند ولی ایا انتقاد ان ها یعنی برائت و دشمنی و مخالفت ؟؟؟؟؟؟؟

دوست عزيز گويا شما مسئولين نظام را با كسي چون علي بن ابي طالب اشتپ زده ايد؟
زيرا علي مع الحق بوده و بحث اينجا مهر بطلان بر خلفاي راشد از منظر علي رض هست، علي انها را منافق و كذاب مي داند و همين كذاب خود كفايت مي كند بر اينكه انها در منظر علي بسيار مذموم بوده اند زيرا خداوند قسم ياد كرده كذابين را هدايت نكند
اتينجا مسئله انتقاد نيست بلكه مسئله باطل بودن و برحق بودن هست كه علي خلفا را غاصب، كافر، شرور، منافق و غيره مي داند
گويا شما هم فكر كرده ايد خداوند وقتي كفار را لعن مي كند دارد از انها انتقاد مي كند اما در نهايت انها را بهشتي مي داند؟

جالب اينجاست كه شما روايات ضعيف را استناد مي كنيد اما خبري از روايات صحيح چون فرايتماني كاذبا اثما خائنا و غادرا و همچين ظالما و فاجر و ضمن اينكه روايت كراهيته لمحضر عمر نيست؟

اينها را نديده ايد؟

دوم مگر شما شيعه نيستيد؟ براي دفاع از جانان از ابوبكر و عمر به كتب اهل سنت احتجاج مي كني؟ يعني شمايه شيعه تا الان شقشقيه نخوانده اي؟ طالوتيه نخوانده؟ نامه 53 و همچنين كافر دانستن سنت خلفا در خطبه 150 نهج را نخوانده؟ جالبه به اينها چرا احتجاج نمي كني و شما به عنوان يك شيعه همش به اهل سنت احتجاج مي كند جهت دفاع از خلفا و عجب شيعه هستي كه اينكونه خلاف ضروريات مذهب خودت عمل مي كني و قاتلين حضرت زهرا به زعم شيعه را اينقدر مدح مي كني و از طرفي تلاش براي طلان خلافت علي رض مي كني عجب شيعه عجيبي
ببخشيد پلاك شما كجاست؟:khaneh:

جالبته كه مديران سايت به او بها هم مي دهند:Khandidan!:

فقال علي عليه السلام : لا أجد شرا منه ولا منهم ، ثم قال : هل تعلم عمر يقول : والله ليحملن بنى أبى معيط على رقاب الناس ...
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود : من افرادي بدتر از عثمان و طايفه اش نيافتم ، سپس فرمود : آيا مي داني عمر در مورد او گفت : قسم به خدا ( اگر خليفه شود ) بني ابي معيط را بر گردن مردم سوار مي کند ... .
شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 3 ، ص 31 ، باب ذكر المطاعن التي طعن بها على عثمان والرد عليها و ج6 ، ص 326 ، باب نبذ من کلام عمرو بن العاص .

عجب محبتي علي با خلفا داشته مگر نه ملكوت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عالم مقدس ملکوت;527410 نوشت:
این جملات بلند فقط پاره ای از ابراز محبت خلفا به حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه بوده است ! و محبت دلالت بر عدم کینه و دشمنی دارد !

زحمتي بكشيد بخش هاي اصلي سناريوي محبت را هم بياوريد زيرا ما تشنه اين انونس هاي شما بوده ايم

بخشي را هم ما اكران مي كنيم

ابن قتيبه دينوري درباره اجبار و تهديد حضرت علي عليه السلام براي بيعت با ابوبكر مي‌نويسد:
فقالوا له : بايع . فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ ! قالوا : إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك ! قال : إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله . وأبو بكر ساكت لا يتكلم.
گفتند با ابوبكر بيعت كن . حضرت علي عليه السلام فرمود : اگر من بيعت نكنم ، چه مي‌شود ؟ گفتند : قسم به خداي كه شريك ندارد ، گردنت را مي‌زنيم . حضرت فرمود : در اين هنگام بنده خدا و برادر پيامبر را كشته‌ايد . ابوبكر ساكت شد و چيزي نگفت .
الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م
الفاروق - مؤسسة دلتا للمعلومات والأنظمة - ص 263

فوجهوا إلى منزله فهجموا عليه وأحرقوا بابه ، واستخرجوه منه كرها ، وضغطوا سيدة النساء بالباب ، حتى أسقطت محسنا ، وأخذوه بالبيعة فامتنع ، وقال : لا أفعل : فقالوا نقتلك فقال : إن تقتلوني فاني عبد الله وأخو رسوله ، وبسطوا يده فقبضها ، وعسر عليهم فتحها ، فمسحوا عليه وهي مضمومة.
آنگاه آن مردم متوجّه منزل علي عليه السلام شده و بر آن بزرگوار هجوم كردند، درب خانه او را سوزانيدند، آن برگزيده خدا را بدون رضايت او از منزل خارج كردند، فاطمه زهراء را بوسيله لنگه درب طورى فشردند كه محسن خود را سقط كرد.
پس از اين جنايات خواستند از على عليه السّلام بيعت بگيرند ولى على قبول نكرد و فرمود: من اين كار را نميكنم، گفتند: ترا خواهيم كشت، فرمود: اگر مرا بكشيد من بنده خدا و برادر رسول او صلى اللّه عليه و آله هستم، خواستند مشت على عليه السّلام را باز كنند ولى آن حضرت مشت خود را بست و آنان نتوانستند آن را باز كنند پس از روى ناچارى با پشت دست آن بزرگوار در صورتى كه بسته بود بيعت و مسح كردند.
مسعودى، على بن حسين ‏،متوفاي 346، إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب،ص 154-155 ‏بيروت ، دارالاصول ، الطبعه الثانيه 1409 هجري
بیت الأحزان للمحدث القمی: 118، الأسرار الفاطمیّة للشیخ محمد فاضل المسعودی: 122، علم الیقین للکاشانی: 686، المقصد الثالث ، الهجوم على بیت فاطمة (علیه السلام) لعبد الزهراء مهدی: 136، 343

به به عجب حبي
عجب مودتي
عجب دوستي

عجبت تروري

سمعاني از علماي بزرگ اهل سنت مي نويسد :

وروى عنه (يعقوب الرواجني شيخ البخاري) حديث أبي بكر رضي اللّه عنه : أنّه قال: «لا يفعل خالد ما أمر به». سألت الشريف عمر ابن إبراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا الأثر فقال : كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليّاً ، ثم ندم بعد ذلك ، فنهى عن ذلك.

از او ( يعقوب رواجني استاد بخاري) کلام ابو بکر روايت شده است که گفت : «خالد آنچه را به او دستور داده شده است انجام ندهد » از عمر بن ابراهيم حسيني در کوفه پرسيدم که معني اين روايت چيست ؟ او گفت : به خالد دستور داده بود که علي را بکشد ؛ اما از اين کار پشيمان شده و از آن نهي کرد .

الأنساب ، ج3 ، ص95 ، ط دار الجنان ، بيروت و ج6 ، ج 170، نشر محمد أمين دمج ، بيروت ، 1400 هـ .

بنده خدا فراموشش شده بوده اينها را هم اشاره كند البته اگر زحمتي نيست ان سخنان پايان عمر ابوبكر را هم بياور كه گفت بر سه چيز غصه مي خورم كه يكيش اتش زدن در خانه فاطمه بود و يا مثل ان محبتي كه عمر به حضرت زهرا داشت و باعث سقط فرزندش شد اينها همه محبت هست
جناب ملكوت اگر من بيايم با لگد به شكم خواهر حامله شما بزنم-- بچه اش را سقط كنم-- با مشت و شمشير با بازو و دستش بزنم و دشت مجروح شود و سيلي به صورتش بزنم اينها در نزد شما محبت من به خواهر شما را مي رساند؟:khaneh:

عالم مقدس ملکوت;527415 نوشت:
بلافاصله بودن بیعت با خلیفه دوم از ان جایی کشف میشود که هیچ کسی نقل نکرده است حضرت از بیعت با خلیفه دوم هم بسان خلیفه اول اجتناب کرد

:khaneh::khaneh::khaneh:
ما شا الله به اين همه استدلال قوي شما

ببخشيد چون پيش كالكرابي معروف به عبد الله حيدري احيانا تلمذ نمي كنيد؟

جالب اينجا هست كه خودتان اقرار مي كنيد حضرت علي بعد از شش ماه با ابوبكر بيعت كرده حال انكه مي گويد بلافاصله بيعت كردن از انجايي كشف مي شود كه حضرت مانند خليفه اول از بيعت تمرد نكرده حال انكه خودت اقرار داري تا شش ماه بيعت نكرده بعدا مي گوي از بيعت تمرد نكردهف دوست عزيز اين شما هستيد كه بايد براي اداعاي خود دليل بياوريد جحال انكه ما در قرينه دليل اورديم كه علي رض در زمان حيات همسرش بيت نكرده و بعد از همسرش هم بيعت نكرده، از طرفي چه سرعتي در بيعت با عمر داشته كه بر خلافت او تاخته و اعتراض كرده است؟
ما شا الله شما تاريخ را هم منكر مي شوي حال انكه حجت را ما مستند و متقن مي اوريم
مولا علي ع خلافت عمر را نمي پذيرد و بر ابوبكر كورنش مي كند شما مي گو.يد سريعا بيعت كرده همان طور كه با ابوبكر بيعت كرده اولا اينكه شما هيچ دليل و سند صحيح نياورده ايدكه با ابوبكر بيعت كرده دوم اينكه ما عدم بيعتش را ثابت كرديم سوم اينكه ثابت كرديم مولا خلافت عمر را قبول نداشته و بر نصب خلافش اعتراض كرده چهار اينكه اصلا در خلافت عمر شوارايي نبود كه مولا بيعت كند خود ابوبكر انرا نصب كرده لذا همين مورد اخر براي بطلان ياوه هاي شما كفايت مي كند در مورد خلافت عثمان هم همين بس كه مولا در شوراي شش نفره اصلا سمت خلافت عثمان نبوده خلافت عثمان هم شورايي بوده كه سه نفر ان را پذيرفته نه مولا علي ع شما چگونه اين بيعت ها را براي خود مي سازيد؟ نكند خدا هستيد و يا اينكه جبرائيل براي شما وحي نازل مي كند و يا اينكه از دوربين سه بعدي استفاده مي كنيد كه تاريخ را ورق مي زنيد و ما نمي توامي بخوانيم؟

عالم مقدس ملکوت;527415 نوشت:
ظاهرا جنابعالی هستید که بر خلاف نظرات مشهورسخن بی سند تحویل دیگران میدهید


اخييييييييييييييييييييييييييييييي ببخشيد ديگر ما شهرت سخنان شما را نمي دانستيم و نخوانده بوديم

يكي از شهرت هاي سخن شما اين هست خوب دقت كنيد

عالم مقدس ملکوت;527415 نوشت:
بلافاصله بودن بیعت با خلیفه دوم از ان جایی کشف میشود که هیچ کسی نقل نکرده است حضرت از بیعت با خلیفه دوم هم بسان خلیفه اول اجتناب کرد

حالا ببينيم تاريخ چه گفته است

لما حضرت أبا بكر المتوفي استخلف عمر فدخل عليه علي وطلحة فقالا من استخلفت قال عمر قالا فماذا أنت قائل لربك قال بالله تعرفاني لأنا أعلم بالله وبعمر منكما.

وقتي زمان مرگ ابو بکر فرا رسيد، عمر را به جانشيني خويش انتخاب کرد ؛ پس علي و طلحه به نزد او آمده و گفتند: چه کسي را انتخاب کرده اي؟ پاسخ داد عمر را! گفتند: با اين كار، پاسخ پروردگارت را چه خواهي داد؟ ابوبكر گفت: خدا را به من ميشناسانيد؟ من به خدا و به عمر از شما دانا تر هستم.
الزهري، محمد بن سعد بن منيع أبو عبدالله البصري (متوفاي230هـ)، الطبقات الكبرى، ج 3، ص 274، ناشر: دار صادر - بيروت؛

البلاذري، أحمد بن يحيى بن جابر (متوفاي279هـ) أنساب الأشراف، ج 3، ص 391،

اين بلافاصله بيعت كردن را از مطالب بالا به من نشان دهيد :khaneh:

جالب هنوز شما نمي دانيد نصب خلافت عمر بن خطاب يك مسئله تحميلي و ديكتاتوري از جانب ابوبكر بر مردم بوده اصلا بيعت و اجماعي نبوده كه علي در ان شركت كند حال انكه ايشان به نصب خلافت او اعتراض كرده اند

واقعا جايه سوال هست اگر حضرت علي خلافت عمر را قبول داشت و در بيعت با او سرعت داشت و سبقت گرفت و سريعا بيعت كرد چرا در نصب و جعل او به عنوان خليفه اعتراض كرد؟ و همچنين اگر خلافت انها را قبول كرد چرا خلافت خودش را بر حق مي دانست؟

سرعت حضرت علي ع در بيعت با عمر چند كيلومتر در ساعت بوده است جناب ملكوت؟ زيرا انچه در صحيح مسلم امده است اينمي باشد عمر ادعا كرد جانشين رسول خدا هست اما علي رض او را كذاب و. دروغ گو به جانشيني مي دانست

ثُمَّ تُوُفِّىَ أَبُو بَكْرٍ وَأَنَا وَلِىُّ رَسُولِ اللَّهِ -صلى الله عليه وسلم- وَوَلِىُّ أَبِى بَكْرٍ فَرَأَيْتُمَانِى كَاذِبًا آثِمًا غَادِرًا خَائِنًا
پس از مرگ ابوبكر،‌ من جانشين پيامبر و ابوبكر شدم و باز شما دو نفر مرا خائن، دروغگو حيله گر و گناهكار خوانديد.

عجب سرعتي بسان بيعت با ابوبكر :khaneh:

جالبه كه اصلا اجماعي نبوده تا بيعت باشد انوفت علي با چه كسي بيعت كرده با اجنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


[=arial black]اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیرالمومنین(ع)

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)


عالم مقدس ملکوت;527408 نوشت:
بیعت

[=arial black]

سلام

اول معنای بیعت را مشخص کنید تا مناقشه ای باقی نماند

[=arial black] جناب ملکوت این طور که در پروفایل شما نوشته بود شما اهل علم هم هستید و به نظر می رسد از طلبه های اهل سنت باشید.[=arial black]

عالم مقدس ملکوت;527408 نوشت:
ان چه بر ما حجت است این است که حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه با خلیفه اول بیعت کردند
[=arial black]

در معنای بیعت اختیار نهفته است...اگر اثبات شد این امری که شما ادعا می کنید با زور بوده است و اختیاری در آن وجود نداشته باشد لذا دیگر اسم آن بیعت نیست...نمی توان آن را بیعت دانست...بحث دوستان این است که این امر چون اجباری بوده است دیگر اسم بیعت بر آن صدق نمی کند

شما می فرمایید آنچه بر ما حجت است....خوب باید آنچه که بر شما حجت است را اثبات نمائید

عالم مقدس ملکوت;527408 نوشت:
بیعت یعنی این که من قبول کردم ولایت طرف مقابل را ... اگر بیعت جزاین معنایی دارد بر ما روشن بفرمایید .

[=arial black]
بيعت، پيماني است ميان يك شهروند و يك حاكم در راستاي حمايت از منويات و برنامه‌هاي آن حاكم. در تاريخ هم آمده كه اگر بيعتي صورت مي‌گيرد، تسليم منويات حاكم و برنامه‌ها و كارهاي حاكم شدن و از او اطاعت كردن است.

[=arial black]در معناي بيعت، اختيار و ميل قرار دارد و اگر كسي بخواهد با زور بيعت كند، به آن بيعت نمي‌گويند.[=arial black]

بيعت، معامله است و دو طرف دارد؛ يعني شما مي‌فروشي و ديگري مي‌خرد. اگر جنس شما را به زور به ديگري بدهند و پولش را به زور از جيبش خارج كنند‌، به اين معامله نمي‌گويند؛ چون معامله دو طرف دارد. بيعت هم همين‌گونه است.

عالم مقدس ملکوت;527409 نوشت:
حالا اقای با سوادعلامه !! چه ابوبکر دست روی دست علی علیه السلام گذاشته باشد چه بلعکس ! چه فرق میکند؟؟؟
مهم این است ایا علی که در همه حال حق است و نمیلغزذ بیعت قبول کرد یا نه ؟؟؟؟؟
اگر بگویید نه ! که خلاف همه تواریخ و مسلمات سخن گفتید و توهم کرده اید

[=arial black] دوست گرامي؛ بدون ترديد از آداب سخن گفتن، ادب و احترام گذاشتن به طرف مقابل است[=arial black]

زیبنده مطلبی علمی این نیست که به عقیده مخالف خویش توهین نمائید

شما که مدعی هستید که در تواریخ مسلمین دال بر بیعت می باشد بفرمائید....سند ارائه دهید...فقط چشم بسته سخن پراکنی ننمائید!

در این گونه مباحث شما باید به مسلمات قطعی ما یعنی شیعه استناد داشته باشید و ما نیز از مسلمات قطعی شما ادعای خویش رو اثبات می نماییم

در رابطه با بيعت امير المومنين (عليه السلام) با [=arial black]ابوبکر[=arial black]، ما در منابع شيعه، يك ضعيف هم نداريم كه امير المومنين (عليه السلام) بيعت كرده باشد.

مرحوم شيخ مفيد (ره) مي‌فرمايد:

و المحققون من أهل الإمامة يقولون: لم يبايع ساعة قط.

آنچه كه محققين شيعه بر آن عقيده دارند، اين است كه علي بن إبي‌طالب (عليه السلام) به اندازه يك چشم به هم زدن هم با ا
[=arial black]بوبکر و عمر و عثمان بيعت نكرد.
[=arial black]الفصول المختارة للشيخ المفيد، ص56[=arial black]

عقیده شیعه تا به این جای کار مشخص است....


عالم مقدس ملکوت;527409 نوشت:
چه ابوبکر دست روی دست علی علیه السلام گذاشته باشد چه بلعکس ! چه فرق میکند؟؟؟

[=arial black]
در كجاي دنيا رسم است يك حاكم دست خود را به عنوان بيعت، روي دست يك شهروند بكشد، آن وقت بگويند كه آن شهروند بيعت كرده، نه آن حاكم!

[=arial black][=arial black]


[=arial black]اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیرالمومنین(ع)

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)


عالم مقدس ملکوت;527409 نوشت:
با روایت مسعودی هم نمیشه اجتهاد در این قضیه کرد بلکه باید به همه احادیث نگاه کنید
روایت مسعودی بر خلاف خطبه معروف شقشقیه است که همه سند شما ان شده است که در ان خطبه امام میفرماید سکوت و صبر بر خصم ترجیه دادم

[=arial black]
باشه....بقیه رو هم خواهیم دید....اما شما دیده اید همه رو؟

در بر مروج الذهب مسعودي و هم چنین [=arial black]الإمامة و السياسة ابن قتيبه دينوري [=arial black]آمده است که :

وقتي علي را به مسجد آوردند، [=arial black]هر چه كردند كه علي با ابوبکر بيعت كند،[=arial black] نتوانستند و زور آن را نداشتند. وقتي ديدند اين‌چنين است:
[=arial black]فمسح أبو بکر يده علي يد علي و علي مضمومة.[=arial black]
در حالي‌كه دست علي بسته بود، دست خود را به عنوان بيعت، روي دست علي كشيد.

برای بررسی بیشتر پست هایی دیگر نیز خواهیم آورد.....

1.عبدالمالك شافعي درباره تخلف از بیعت حضرت علي عليه السلام با [=arial black]ابوبکر[=arial black] مي‌نويسد:
[=arial black]تخلف عن بيعة أبي بكر يومئذ سعد بن عبادة وطائفة من الخزرج وعلي بن أبي طالب وابناه والزبير والعباس عم رسول الله وبنوه من بني هاشم وطلحة وسلمان وعمار وأبو ذر والمقداد وغيرهم وخالد بن سعيد بن العاص ثم إنهم بايعوا كلهم فمنهم من أسرع بيعته ومنهم من تأخر حينا إلا ما روى عن سعد بن عبادة فإنه لم يبايع أبا بكر ولا عمر إلى أن مات.[=arial black]
[=arial black]در آن روز سعد بن عباده، گروهي از خزرجيان ، علي عليه السلام ،‌ و پسرانش ،‌زبير،‌ عباس عموي پيامبر صلي الله عليه وآله ، بني هاشم، طلحه ، سلمان، عمار، ابوذر، مقداد و غير آنها و خالد از بيعت ابوبكر تخلف كردند سپس همه آنها بيعت كردند وعده اي از آنها با عجله وعده‌اي با تاخير با ابوبكر بيعت كردند مگر سعد بن عبده كه تا هنگام مرگش با ابوبكر وعمر بيعت نكرد. [=arial black]
[=arial black]العاصمي المكي، عبد الملك بن حسين بن عبد الملك الشافعي (متوفاى1111هـ)، سمط النجوم العوالي في أنباء الأوائل والتوالي، ج 2، ص332، تحقيق: عادل أحمد عبد الموجود- علي محمد معوض، بيروت ، ناشر: دار الكتب العلمية. 1419هـ- 1998م[=arial black]

2.ابو نعيم اصفهاني نيز در باره [=arial black]تخلف از بیعت حضرت علي عليه السلام با [=arial black]ابوبکر مي‌گويد:
ا[=arial black]لزهري ، عن عروة، عن عائشة رضي الله عنه، عن أبيها : [=arial black]أن عليا تخلف عن بيعة أبي بكر. [=arial black]
عايشه از پدر ش نقل مي‌كند كه علي عليه السلام از بيعت ابا بكر تخلف كرد.

[=arial black]أبو نعيم ، أحمد بن عبد الله بن أحمد الاصبهاني (المتوفى : 430هـ) ، تثبيت الإمامة وترتيب الخلافة ، ج 1، ص55 و ص261[=arial black]

[=arial black]3.ابو سعد آبي : حضرت علي عليه السلام ، عباس و بستگان و طرفداران ، براي تعيين خليفه‌اي ديگر جمع شدند

[=arial black]در مخالفت حضرت علي عليه السلام ار بيعت ابوبكر همين بس كه حصرت با عباس، و گروهي از نوادگان وطرفداران آنها براي تبادل نظر درباره بر گرداندن حكومت و خلافت در خانه يكي از انصار جمع شدند كه ابوسفيان و زبير نيز به آنها ملحق شدند
ابوسعد اين اجتماع را چنين گزارش مي‌دهد:
قيل لما قبض رسول الله صلي الله عليه وسلم- اجتمع عليٌ والعباس وجماعةٌ من حفدتهم ومواليهم في منزل رجل من الأنصار لإجالة الرأي ، فبدر بهم أبو سفيان فجاء حتى طرق الباب ؛ فقال: أنشدكم الله أن تكونوا أول من قطع رحم بني عبد مناف ، ثم جاء الزبير يهدج حتى طرق الباب ، فقال : أنشدكم الله والخئولة ، والصهورة ، فلما حضر أرم القوم عن الكلام ، فلما رأى أبو سفيان ذلك قال : مجدٌ قديمٌ أثل بشرف الأبد ، يا بني عبد مناف ؛ ذبوا عن مجدكم ، وانصحوا عن سؤددكم ، وإياكم أن تخلعوا تاج كرامةٍ ألبسكم الله إياه ، وفضلكم بها ، إنها عقب نبوةٍ ، فمن قصر عنها اتبع.
وقال الزبير : قد سمعتم مقالته ، فابذلوا الشركة ، وأحسنوا النية ؛ فلن يستغنى من استحق هذا الأمر عن مقاتل يقاتل معه ، وموئلٍ يلجأ إليه ، والمقاتل معكم خيرٌ من المقاتل لكم . فقال العباس : قد سمعنا مقالتكم ، فلا لقلةٍ نستعين بكم ، ولا لظنةٍ نترك آراءكم ، ولكن لالتماس الحق ؛ فأمهلونا نراجع الفكرة . فإن يكن لنا من الإثم مخرجٌ يصر بنا وبهم الحق صرير الجدجد ،
ونبسط أكفا إلى المجد ؛ لا نقبضها أو تبلغ المدى ؛ وإن تكن الأخرى فلا لقلةٍ في العدد ، ولا لوهن في الأيد . والله لولا أن الإسلام قيد الفتك لتدكدكت جنادل صخرٍ يسمع اصطكاكها من محل الأثيل . قال : فحل علي رضي الله عنه حبوته ، وكذا كان يفعل إذا تكلم ؛ وجثا على ركبتيه وقال : الحلم صبرٌ ، والتقوى دين ، والحجة محمدٌ صلى الله عليه وسلم - والطريق الصراط . إيهاً رحمكم الله ، شقوا متلاطمات أمواج الفتن ، بحيازيم سفن النجاة ، وعرجوا عن سبيل المنافرة ، وحطوا تيجان المفاخرة ، أفلح من نهض بجناحٍ ، واستسلم فأراح . ما آجن لقمةً تغص آكلها ومجتنى الثمرة لغير إيناعها كالزارع في غير أرضه أما لو أقول ما أعلم لتداخلت أضلاعٌ تداخل دوارة الرحا . وإن أسكت يقولوا جزع ابن أبي طالب من الموت . هيهات هيهات بعد اللتيا والتي . والله لعلي آنس بالموت من الطفل بثدي أمه ، ولكني أدمجت على مكنون علمٍ لو بحت به لاضطربتم اضطراب الأرشية في الطوى البعيدة . ثم نهض وفرقهم ، وأبو سفيان يقول : لشيءٍ ما فرقنا ابن أبي طالب.

گفته شده كه زماني كه پيامبر صلي الله عليه وآله از دنيا رفتند، علي عليه السلام ، عباس، وگروهي از نوادگان آنها وموالي آنها در منزل مردي از انصار اجتماع كردند براي بر گرداندن خلافت در اين هنگام ابوسفيان سر رسيد و در زد و گفت: شما را به خدا قسم مي‌دهم آيا مي‌خواهيد اولين كسي باشيد كه از فرزندان عبد مناف قطع رابطه كنيد سپس زبير با صداي لرزان آمد و در زد وگفت : شمار ا به خدا قسم مي‌دهم اي دايي‌ها ودامادها زماني كه او حاضر شد تمام قوم ساكت شدند و حرفي نزدند هنگامي كه ابوسفيان اين صحنه را ديد گفت: اين بزرگي كهني و اصل مسرت بخشي است اي عبد مناف بزرگي وعظمت خود را بر گردانيد و بپرهيزيد از اينكه تاج كرامت را رها كنيد خدا اين لباس خلافت را بر شما بپوشاند وشما را به وسيله آن فضيلت دهد همانا خلافت دنباله نبوت است كسي كه از آن كوتاهي كند پيروي مي‌شود زبيرگفت : به تحقيق گفتار او را شنيديد پس مشاركت كنيد و نيت خودتان را نيكو كنيد و كسي كه مستحق اين امر خلافت است بي نياز از جنگجويان نيست تا به همراه او جنگ كنند و پناهگاهي كه تكيه گاه داشته باشد و جنگ با شما بهتر است از اينكه بر نفع شما جنگ شود عباس گفت : گفتار شما را شنيديم و كمك ما از شما بخاطر كمي يار نيست و بخاطر بد گماني نظرات شما را تر ك نمي‌كنيم لكن ما از شما حقيقت را مي‌خواهيم پس به ما مهلت بدهيد تا فكر كنيم اگر راه خروجي از اين گناه باشد هر آن از آن بيرون مي‌رفتيم و دستمان را به شكوه باز مي كرديم و آن را نمي‌بستيم تا مدت تمام شود نه بخاطر كمي در تعداد و نه بخاطر كمي متفقين و به خدا قسم اگر اسلام كشتن به غفلت مقيد نكرده بود كوه‌ها متلاشى مي‌شدند و صداي اصطكاك آن ازاثيل ( محل نزديك مدينه )شنيده مي‌شد.
پس (از سخنان عبّاس و ابو سفيان) امير المؤمنين عليه السلام دامان ردا را گشود و بر دو زانو نشست- و اين كار عادت او به هنگام سخن گفتن بود- و گفت: بردبارى زيورى زيباست و تقوا ديانت و حجت گويا (وجود و شيوه عمل) محمّد صلّى اللّه عليه و آله، و راه (درست رساننده به هدف) مسير مستقيم هموار و در نورديده است‏ خدا به شما رحم كند امواج فتنه‏ها را با كشتيهاى نجات بشكافيد و از راه اختلاف و پراكندگى و دشمنى كنار آييد و تاجهاى تفاخر و برترى جويى را از سر بنهيد! آن كس كه با داشتن بال و پر (يار و ياور) قيام كند يا در صورت نداشتن نيروى كافى، راه مسالمت پيش گيرد و راحت شود رستگار شده است. اين (زمامدارى بر مردم) آبى متعفّن و لقمه‏اى گلوگير است (و اگر فرمان الهى نباشد تن به آن در نمى‏دهم)! (اين را نيز بدانيد) كسى كه ميوه را پيش از رسيدن بچيند همانند كسى است كه بذر را در زمين نامناسب، همچون كوير و شوره زار بپاشد (كه سرمايه و نيروى خود را تلف كرده و نتيجه‏اى عايد وى نمى‏شود.
اگر ساكت بمانم مى‏گويند از مرگ ترسيده. هرگز، آن هم با آن همه مبارزات و جنگها! به خدا قسم عشق پسر ابو طالب به مرگ از علاقه كودك شيرخوار به پستان مادر بيشتر است. سكوتم محض اسرارى است كه در سينه دارم كه اگر بگويم همه شما مردم همچون ريسمانهاى بسته در دلو در اعماق چاه به لرزه خواهيد آمد.

الآبي، ابوسعد منصور بن الحسين (متوفاى421هـ)، نثر الدر في المحاضرات، ج 1، ص 276، تحقيق: خالد عبد الغني محفوط، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت /لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ - 2004م.


4.صحيح بخاري: اميرمؤمنان تا شش ماه با ابوبكر بيعت نكرد
اينكه امير المؤمنين عليه السلام در شش ماه اول خلافت ابوبكر وامیر المومنین علی علیه السلام تا زماني كه حضرت زهرا سلام الله عليها زنده بود ، با ابوبكر بيعت نكرد، از قطعيات تاريخ است كه حتي بخاري و مسلم نيز آن را نقل كرده‌اند . بخاري نقل مي‌كند:

حدثنا يحيى بن بُكَيْرٍ حدثنا اللَّيْثُ عن عُقَيْلٍ عن بن شِهَابٍ عن عُرْوَةَ عن عَائِشَةَ ... وَعَاشَتْ بَعْدَ النبي صلى الله عليه وسلم سِتَّةَ أَشْهُرٍ فلما تُوُفِّيَتْ دَفَنَهَا زَوْجُهَا عَلِيٌّ لَيْلًا ولم يُؤْذِنْ بها أَبَا بَكْرٍ وَصَلَّى عليها وكان لِعَلِيٍّ من الناس وَجْهٌ حَيَاةَ فَاطِمَةَ فلما تُوُفِّيَتْ اسْتَنْكَرَ عَلِيٌّ وُجُوهَ الناس فَالْتَمَسَ مُصَالَحَةَ أبي بَكْرٍ وَمُبَايَعَتَهُ ولم يَكُنْ يُبَايِعُ تِلْكَ الْأَشْهُرَ.
فاطمه زهرا سلام الله عليها بعد از پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم شش ماه زنده بود ، وقتي از دنيا رفت ، شوهرش او را شبانه دفن كرد و ابوبكر را خبر نكرد و خود بر او نماز خواند . تا فاطمه عليها السلام زنده بود ، علي عليه السلام در ميان مردم احترام داشت ؛ اما وقتي قاطمه عليها السلام از دنيا رفت، مردم ا او روي گرداندند و اين جا بود كه علي عليه السلام با ابوبكر مصالحه و بيعت كند . علي عليه السلام در اين شش ماه كه فاطمه عليها السلام زنده بود ، با ابوبكر بيعت نكرده بود.

البخاري الجعفي، ابوعبدالله محمد بن إسماعيل (متوفاى256هـ)، صحيح البخاري، ج 4، ص 1549، تحقيق د. مصطفي ديب البغا، ناشر: دار ابن كثير، اليمامة - بيروت، الطبعة: الثالثة، 1407 - 1987.

5.عبد الرزاق با سند صحيح : هيچ يك از بني‌هاشم تا شش ماه بيعت نكردند

همچنين بنا به نقل عبد الرزاق، استاد بخارى، امير مؤمنان عليه السلام و هيچ يك از بنى هاشم تا شش ماه با ابوبكر بيعت نكردند:
فقال رجل للزهري: فلم يبايعه عليّ ستة أشهر؟ قال: لا، ولا أحد من بني هاشم.
مردى به زهرى گفت: آيا درست است كه علي در طول شش ماه بيعت نكرد؟ پاسخ داد: علي و هيچيك از بنى هاشم در طول اين مدت بيعت نکردند.

الصنعاني، أبو بكر عبد الرزاق بن همام (متوفاي211هـ)، المصنف، ج 5، ص 472، تحقيق حبيب الرحمن الأعظمي، ناشر: المكتب الإسلامي - بيروت، الطبعة: الثانية، 1403هـ؛

الطبري، أبي جعفر محمد بن جرير (متوفاي310هـ)، تاريخ الطبري، ج 2، ص 236، ناشر: دار الكتب العلمية – بيروت؛

الاسفرائني، الإمام أبي عوانة يعقوب بن إسحاق (متوفاي: 316هـ)، مسند أبي عوانة، ج 4، ص 251، : ناشر: دار المعرفة – بيروت.



[=arial black]الاسفرائني، الإمام أبي عوانة يعقوب بن إسحاق (متوفاي: 316هـ)، مسند أبي عوانة، ج 4، ص 251، : ناشر: دار المعرفة – بيروت.

[=arial black]

6.ابن حزم : اجماعي كه علي(ع) در آن نباشد ملعون است
ابن حزم گفته است :

وَلَعْنَةُ اللَّهِ على كل إجْمَاعٍ يَخْرُجُ عنه عَلِيُّ بن أبي طَالِبٍ وَمَنْ بِحَضْرَتِهِ من الصَّحَابَةِ.

لعنت خداوند بر هر اجماعى كه علي بن ابوطالب بيرون از آن باشد و صحابه‌اى كه در خدمت او هستند، در آن اجماع نباشند.

إبن حزم الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد أبو محمد (متوفاي456هـ)، المحلى، ج 9، ص 345، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة - بيروت.

وي همچنين در جاي ديگر از كتابش مي‌نويسد:

قال أبو محمد أُفٍّ لِكُلِّ إجْمَاعٍ يُخْرَجُ عنه عَلِيُّ بن أبي طَالِبٍ

ابو محمد گفت: اف بر هر اجماعي كه كه علي عليه السلام بيرون از آن باشد

إبن حزم الظاهري، علي بن أحمد بن سعيد أبو محمد (متوفاي456هـ)، المحلى، ج 5، ص 127، تحقيق: لجنة إحياء التراث العربي، ناشر: دار الآفاق الجديدة – بيروت


بنا بر اين ، حتي طبق نظر اهل سنت ، اجماع با ابوبكر تا شش ماه مورد لعنت خداوند بوده است .

[=arial black][=arial black]البته از ديدگاه شيعه، اميرمؤمنان عليه السلام هيچگاه با خلفا بيعت نكرد؛ چنانچه شيخ مفيد رضوان الله تعالي عليه در اين‌باره مي‌گويد:

[=arial black][=arial black]قد اجمعت الأمّة على أن أمير الموءمنين عليه‏السلام تأخّر عن بيعة أبي بكر ... والمحققّون من أهل الإمامة يقولون: لم يبايع ساعة قطّ .

اجماع امت است كه امير المؤمنين عليه السلام در آن شش ماه بيعت نكرده است . و بعد از آن مدت اهل سنت مي‌گويند كه بيعت كرده است . محققين از شيعه بر اين عقيده هستند كه علي عليه السلام حتي يك ساعت هم با خلفا بيعت نكرده است .

الشيخ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان ابن المعلم أبي عبد الله العكبري البغدادي (متوفاى413 هـ)، الفصول المختارة، 56، تحقيق السيد علي مير شريفي ، ناشر: دار المفيد ـ بيروت، الطبعة: الثانية، 1414 هـ ـ 1993م

[=arial black]اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیرالمومنین(ع)

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)



[=arial black]تا به این جا اقوال فقهای سنی و شیعه را آوردیم....اما بحث این تایپیک چنانچه به نظر می رسد بر این است که نحوه این امر به اصطلاح اهل سنت بیعت و به اصطلاح شیعه بیعت نیست چه بوده است.....

[=arial black]

عالم مقدس ملکوت;527408 نوشت:
بیعت به زور ؟؟؟!!!! جنابعالی از افکار و نیات افراد اگاه هستید که بیعت شرعی امیرالمومنین علیه السلام با ابوبکر را حمل به اکراه و اجبار میکنید ؟؟؟!!! نکند خدای عالم الغیب و الشهاده هستید و ما خبر نداریم ؟؟؟
[=arial black]

بررسی نحوه و طریقه بیعت مورد ادعا به ما کمک خواهد کرد که متوجه شویم آیا اصلا بیعتی بوده است یا خیر!

زیرا می دانیم که بیعت اختیاری است....یعنی این دست با اختیار قلبی روی دست دیگری قرار گیرد و بگیم ما بیعت کردیم....نه این که دست خودش را بر روی دستان بسته بکشد و بگوید بیعت کردم!!!!

طريقه بيعت حضرت علي عليه السلام در كتب اهل سنت را بررسی می کنیم :

با نگاه به كلمات خود حضرت علي عليه السلام و منابع ديگر به وضوح معلوم مي‌شود كه بيعت ايشان با (البته گفته شده كه طبق ديدگاه شيعه حضرت هيچگاه بيعت نكرد) ابوبكر با اجبار و تهديد و هجوم بوده است.

1.معاويه خطاب به اميرمؤمنان علي عليه السلام : در همه موارد بيعت با خلفا ، تو را به اكراه مي‌بردند !

يکي از مدارک و دلائلي که هجوم به خانه ي حضرت علي عليه السلام را تاييد مي کند نامه‌اي است که معاويه به عنوان طعن و انتقاد براي حضرت علي- عليه السلام- فرستاده است.
او در نامه ي خود پس از يادآوري مقاومت و سرسختي علي- عليه السلام- در بيعت نکردن با خليفه ي اول، چنين مي‌نويسد:

وأنت في كل ذلك تقاد كما يقاد البعير المخشوش حتى تبايع وأنت كاره.

دستگاه خلافت تو را مهار کرد و بسان شتر سرکش براي بيعت سوق دادند.

الأندلسي، احمد بن محمد بن عبد ربه (متوفاى: 328هـ)، العقد الفريد، ج 4، ص 312، ناشر: دار إحياء التراث العربي - بيروت / لبنان، الطبعة: الثالثة، 1420هـ - 1999م.

2.اميرمؤمنان عليه السلام در پاسخ به معاويه : به اكراه بردن من براي بيعت ، دلالت بر ذم خلفا دارد

اميرالمؤمنين- عليه السلام- در پاسخ نامه‌ي معاويه، موضوع را بطور تلويح اشاره کرده و مظلوميت خود را اين چنين بيان فرموده:

وقلت : إني كنت أقاد كما يقاد الجمل المخشوش حتى أبايع ، ولعمر الله ، لقد أردت أن تذم فمدحت ، وأن تفضح فافتضحت ، وما على المسلم من غضاضة في أن يكون مظلوما ما لم يكن شاكا في دينه ، ولا مرتابا بيقينه ، وهذه حجتي إلى غيرك قصدها.

در نامه ي خود نوشته بودي که من بسان شتر سرکش براي بيعت سوق داده شدم. به خدا سوگند خواستي از من انتقاد کني، ولي در واقع مرا ستايش کردي، و خواستي مرا رسوا کني، اما خود را رسوا کردي، هرگز بر مسلمان ايرادي نيست که مظلوم واقع شود. تا هنگامى كه در دين خود ترديد نداشته ، و در يقين خود شك ننمايد.

ابن حمدون، محمد بن الحسن بن محمد بن علي (متوفاى 608هـ)، التذكرة الحمدونية، ج 7، ص 166، تحقيق: إحسان عباس، بكر عباس، ناشر:دار صادر - بيروت،، الطبعة: الأولى، 1996م

إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 15، ص 106، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

اين جمله نشان مي دهد كه امتناع حضرت از بيعت در حدى بوده است كه به زور او را به بيعت وادار كردند

ادامه پست بعدی...

[=arial black][=arial black][=arial black]اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیرالمومنین(ع)

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)



[=arial black]

[=arial black]

[=arial black]
عالم مقدس ملکوت;527408 نوشت:
بیعت به زور ؟؟؟!!!! جنابعالی از افکار و نیات افراد اگاه هستید که بیعت شرعی امیرالمومنین علیه السلام با ابوبکر را حمل به اکراه و اجبار میکنید ؟؟؟!!! نکند خدای عالم الغیب و الشهاده هستید و ما خبر نداریم ؟؟؟
[=arial black]

3.ابن ابي الحديد : اميرمؤمنان عليه السلام را به زور براي بيعت بردند
ابن ابي الحديد در جاي ديگر جريان هجوم عمر با جماعتى از اعوان خود به خانه فاطمه عليها السلام را چنين ترسيم مي‌كند:

ثم دخل عمر فقال لعلي : قم فبايع ، فتلكأ واحتبس ، فأخذ بيده ، وقال : قم ، فأبى أن يقوم ، فحمله ودفعه كما دفع الزبير ، ثم أمسكهما خالد ، وساقهما عمر ومن معه سوقاً عنيفاً ، واجتمع الناس ينظرون ، وامتلأت شوارع المدينة بالرجال ، ورأت فاطمة ما صنع عمر ، فصرخت وولولت ، واجتمع معها نساء كثير من الهاشميات وغيرهن ؛ فخرجت إلى باب حجرتها ، ونادت : يا أبا بكر ، ما أسرع ما أغرتم على أهل بيت رسول الله والله لا أكلم عمر حتى ألقى الله.

سپس عمر داخل شد و به على بن ابيطالب عليه السلام گفت: برخيز و بيعت كن، حضرت خوددارى فرموده و ابا و امتناع نمودند، عمر دست حضرت را گرفت و گفت: برخيز و بيعت كن، حضرت از برخاستن خوددارى نمود، عمر و ياران او همگى همانطور كه زبير را گرفته بودند على بن ابيطالب را گرفته و به شدت دفع نمودند، و خالد و عمر با جميع همراهانشان با وضع بسيار فظيع و فجيعى با شدت و غلظتى هر چه تمام تر آنها را به مسجد بردند، مردم نيز در تمام شوارع و كوچه هاى مدينه جمع شده و نگاه مى كردند.
چون فاطمه(س)اين عمليات خشن را از عمر ديد، ناله كرد، فرياد زد، ولوله نمود و به دنبال على از منزل به سوى مسجد خارج شد و جماعتى بسيار از زنان بنى هاشم با فاطمه به سوى مسجد رفتند.
[=arial black]فاطمه(س) آمد تا در حجره خود در مسجد ايستاد و چون نظرش بر ابو بكر افتاد گفت: اى ابو بكر چقدر زود از روى عصبيت جاهلى و نخوت و حميت نفسانى بر اهل بيت رسول خدا يورش برديد و تاختيد، سوگند به خدا كه ديگر من با عمر سخن نمى گويم تا آن كه خداى خود را ملاقات كنم ».

إبن أبي‌الحديد المدائني المعتزلي، ابوحامد عز الدين بن هبة الله بن محمد بن محمد (متوفاى655 هـ)، شرح نهج البلاغة، ج 6، ص31، تحقيق محمد عبد الكريم النمري، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1418هـ - 1998م.

4.ابن قتيبه : تهديد اميرمؤمنان (ع) به قتل و اجبار به بيعت
ابن قتيبه دينوري درباره اجبار و تهديد حضرت علي عليه السلام براي بيعت با ابوبكر مي‌نويسد:

فقالوا له : بايع . فقال : إن أنا لم أفعل فمه ؟ ! قالوا : إذا والله الذي لا إله إلا هو نضرب عنقك ! قال : إذا تقتلون عبد الله وأخا رسوله . وأبو بكر ساكت لا يتكلم.

گفتند با ابوبكر بيعت كن . حضرت علي عليه السلام فرمود : اگر من بيعت نكنم ، چه مي‌شود ؟ گفتند : قسم به خداي كه شريك ندارد ، گردنت را مي‌زنيم . حضرت فرمود : در اين هنگام بنده خدا و برادر پيامبر را كشته‌ايد . ابوبكر ساكت شد و چيزي نگفت .

الدينوري، ابومحمد عبد الله بن مسلم ابن قتيبة (متوفاى276هـ)، الإمامة والسياسة، ج 1، ص 16، تحقيق: خليل المنصور، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت - 1418هـ - 1997م

5.مسعودي : ابوبكر روي دست حضرت علي عليه السلام دست كشيد :
و از همه جالب‌تر اين که در بعضي از منابع آمده است كه حضرت علي عليه السلام را كشان كشان بردند به طرف ابوبكر و گفتند كه بايد بيعت كني .
دست علي عليه السلام مشت بود ؛ تمام مخالفين جمع شدند تا مشت آن حضرت را باز كنند و در درون دست ابوبكر قرار دهند، اما نتوانستند. ابوبكر جلو آمد و دست خود را بر روي دست بسته امير المؤمنين عليه السلام به عنوان بيعت كشيد.
مسعودي دراين‌باره چنين نقل مي‌كند:
فوجهوا إلى منزله فهجموا عليه وأحرقوا بابه ، واستخرجوه منه كرها ، وضغطوا سيدة النساء بالباب ، حتى أسقطت محسنا ، وأخذوه بالبيعة فامتنع ، وقال : لا أفعل : فقالوا نقتلك فقال : إن تقتلوني فاني عبد الله وأخو رسوله ، وبسطوا يده فقبضها ، وعسر عليهم فتحها ، فمسحوا عليه وهي مضمومة.

آنگاه آن مردم متوجّه منزل علي عليه السلام شده و بر آن بزرگوار هجوم كردند، درب خانه او را سوزانيدند، آن برگزيده خدا را بدون رضايت او از منزل خارج كردند، فاطمه زهراء را بوسيله لنگه درب طورى فشردند كه محسن خود را سقط كرد.
پس از اين جنايات خواستند از على عليه السّلام بيعت بگيرند ولى على قبول نكرد و فرمود:من اين كار را نميكنم، گفتند: ترا خواهيم كشت، فرمود: اگر مرا بكشيد من بنده خدا و برادر رسول او صلى اللّه عليه و آله هستم، خواستند مشت على عليه السّلام را باز كنند ولى آن حضرت مشت خود را بست و آنان نتوانستند آن را باز كنند پس از روى ناچارى با پشت دست آن بزرگوار در صورتى كه بسته بود بيعت و مسح كردند.

مسعودى، على بن حسين ‏،متوفاي 346، إثبات الوصية للإمام على بن أبى طالب،ص 154-155 ‏بيروت ، دارالاصول ، الطبعه الثانيه 1409 هجري

اين عبارت در بحار الانوار نيز آمده است:

المجلسي، محمد باقر (متوفاى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار،ج28، ص 309،‌ تحقيق: محمد الباقر البهبودي، ناشر: مؤسسة الوفاء - بيروت - لبنان، الطبعة: الثانية المصححة، 1403هـ - 1983م.

جناب ملکوت با توجه به این که در امضای خویش نوشته اید:

عالم مقدس ملکوت;527408 نوشت:
فبشر عباد ! الذین یستمعون القول فیتبعون احسنه اولئک الذین هداهم الله و اولئک هم اولوا الالباب
پس بندگان مرا بشارت ده : همان کسانی که به سخنان مختلف گوش میدهند و بهترین ان ها را قبول میکنند ایشان همان کسانی هستند که خداوند ان ها را هدایت کرده و ان ها همان اندیشمندان هستند
ایات 17 و 18 سوره مبارکه الزمر

آیا این طور صحبت کردن درست است؟

[=arial black][=arial black]

عالم مقدس ملکوت;527408 نوشت:
بیعت به زور ؟؟؟!!!! جنابعالی از افکار و نیات افراد اگاه هستید که بیعت شرعی امیرالمومنین علیه السلام با ابوبکر را حمل به اکراه و اجبار میکنید ؟؟؟!!! نکند خدای عالم الغیب و الشهاده هستید و ما خبر نداریم ؟؟؟

عالم مقدس ملکوت;527409 نوشت:
امروزه عده ای نادان به اسم او غلو کرده و به خدای او شرک میورزند و به نام ان حضرت بین مسلمین اختلاف ایجاد میکنند

عالم مقدس ملکوت;527409 نوشت:
حالا اقای با سوادعلامه !!

عالم مقدس ملکوت;527415 نوشت:
عزیزم چند سالته؟؟

عالم مقدس ملکوت;527415 نوشت:
معمولا هر چی از اعتقادات تند به نفع غالیان است در کتاب الامامه و الساسیه یافت میشود !

عالم مقدس ملکوت;527415 نوشت:
ایا باز هم سخن به تعصب و جهل میگویید ؟؟؟؟ افلاتعقلون ؟؟؟؟ بل انتم قوم تجهلون
[=arial black]

عالم مقدس ملکوت;527409 نوشت:
حالا اقای با سوادعلامه !! چه ابوبکر دست روی دست علی علیه السلام گذاشته باشد چه بلعکس ! چه فرق میکند؟؟؟
مهم این است ایا علی که در همه حال حق است و نمیلغزذ بیعت قبول کرد یا نه ؟؟؟؟؟
اگر بگویید نه ! که خلاف همه تواریخ و مسلمات سخن گفتید و توهم کرده اید
اگر بگویید اره ! که تکلیف مشخص است !
از جمله اثاری که عقد بیعت ایجاد میکند قبول ولایت از سوی شخصی است که بیعت را قبول کرده ....
بیعت امیرالمومنین علیه السلام از کتب تاریخی اسلام ثابت است که بعد وفات حضرت زهرا سلام الله علیها بیعت کردند و با انجام ان حجت بر همگان تمام شد ...
علی مع الحق و الحقمع علی
پس حال که تجلی حق چنین کاری کرده جای هیچ اعتراض و طغیانی نیست !

با روایت مسعودی هم نمیشه اجتهاد در این قضیه کرد بلکه باید به همه احادیث نگاه کنید
روایت مسعودی بر خلاف خطبه معروف شقشقیه است که همه سند شما ان شده است که در ان خطبه امام میفرماید سکوت و صبر بر خصم ترجیه دادم


خیلی جالبه !!!تا برادر خیمه گاه یک پست تندی می زدند سریع رد ولی این شخص هر چی در پست هاش می نویسه چرا چیزی نمی گویید
من علامه نیستم شما خودت را دانشمند نامیدی
خیلی فرق می کند مثل بیعت یعنی چه؟؟
http://www.al-milani.com/farsi/library/lib-pg.php?booid=2&mid=4&pgid=79
عده ای با فردی انجام می دهند مثلا شخصی که با او بیعت شده از بلاد ها حفاظت کند !!!خیلی فرق داره بر عکس {عزیز من از دید شیعه که بیعتی نبوده است از دید کتاب صحیح بخاری هم بیعتی نبوده است !!! نمی دونم چرا اسم کتب تاریخی را یدک می کشید}}
مقدمه ابن خلدون ج1ص209
اصل بیعت از شیخ علامه طباطبایی می شنویم که در ذیل ایه 10 سوره فتح می گوید ::{چون شیعه هستید باشما از اهل سنت سند نمی دیم !!}::كـلمـه (بـيـعـت ) يـك نوع پيمان است كه بيعت كننده خود را مطيع بيعت شونده مي سازد.
سوال این جاست کجا حضرت علی خودش را مطیع او ساخته است؟؟فکر کنم اتش زدن درب از روی دوستی بوده است
:khaneh:؟؟
ایت الله العظمی مکارم شیرازی رضوان خدا بر او باد در تفسیر نمونه در ج22 می گویند::(بيعت ) به معني پيمان بستن براي فرمانبرداري و اطاعت از كسي است ، و چنين مرسوم بوده كه آن كس كه پيمان اطاعت مي بست دست خود را در دست پيشوا و رهبر خود مي گذاشت و پيمان وفاداري را از اين طريق اظهار مي داشت .
تفسیر مجمع البیان شیخ طبرسی در ذیل همین ایه می گویند ::
واژه بیعت به مفهوم دست پیمان به یکدیگر سپردن آمده است
بابا این روایت کجاش دست به یکدیگر است بلکه خلیفه فقط دستش را روی دست حضرت علی ع کشید که این بیعت منعقد نمی شود و شیخ مفید ره کم عظمتی ندارند حضرت ولی عصر عج چه در مورد ایشون می فرمایند ::

7 - الإحتجاج : ذكر كتاب ورد من الناحية المقدسة حرسها الله ورعاها في أيام بقيت من صفر سنة عشر وأربعمائة على الشيخ أبي عبد الله محمد بن محمد بن النعمان قدس الله روحه ونور ضريحه ، ذكر موصله أنه تحمله من ناحية متصلة بالحجاز نسخته : للأخ السديد ، والولي الرشيد ، الشيخ المفيد أبي عبد الله محمد بن محمد بن النعمان أدام الله إعزازه من مستودع العهد المأخوذ على العباد .
اخ یعنی برادر ولی یعنی دوست {معنی جمله :نامه اي به برادر با ايمان و دوست رشيد ما، أبو عبدالله محمدبن محمدبن نعمان ـ شيخ مفيد ـ كه خداوند عزت وي را مستدام بدارد.}


بحار الانوار ج53ص175
حالا این کجاس تسلیم یک شخص است پس اصلا بیعتی نبوده است همانطور که در کتاب و سند امده است

عالم مقدس ملکوت;527410 نوشت:
جناب مقداد ! ایا شما در سینه و افکار و نیات حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه اگاهی دارید که افعال ان حضرت توجیه میکنید و میگویید برای دفاع از اسلام با خلفا همکاری فرمودند ؟؟؟؟؟ باچه سندی چنین میگویید ؟؟؟

جناب عالم مقدس ملکوت!

این انگیزه و هدف امیرمومنان علی بن ابیطالب(علیه السلام) از بیانان آن حضرت به وضوح قابل مشاهده است.که بنده گوشه هایی از آن را بیان کردم.

عالم مقدس ملکوت;527408 نوشت:
بیعت به زور ؟؟؟!!!! جنابعالی از افکار و نیات افراد اگاه هستید که بیعت شرعی امیرالمومنین علیه السلام با ابوبکر را حمل به اکراه و اجبار میکنید ؟؟؟!!! نکند خدای عالم الغیب و الشهاده هستید و ما خبر نداریم ؟؟؟

جناب عالم مقدس ملکوت!

واقعاً متعجم که شما نقل های تاریخی را ربط به انگیزه و نیات افراد می دهید.اولاً ما که معتقدیم بیعتی صورت نگرفته است.شما هم که می گویید بیعت شده است،سند و مدرکی ارائه نکرده اید.

ثانیاً نقلهایی هم که می گویند بیعت صورت گرفته تصریح دارند که با زور و اکراه بوده است.شما بجای فرافکنی اگر اهل بحث هستید،منطق و عقل حکم می کند که با سند و مدرک بحث کنید.

عالم مقدس ملکوت;527408 نوشت:
ان چه بر ما حجت است این است که حضرت امیرالمومنین صلوات الله علیه با خلیفه اول بیعت کردند و از اثار بیعت قبول ولایت است ! بیعت یعنی این که من قبول کردم ولایت طرف مقابل را ... اگر بیعت جزاین معنایی دارد بر ما روشن بفرمایید .

جناب عالم مقدس ملکوت!

شمایی که اینقدر بیعت چه اجباری و چه با رضایت برایتان حجت و است و بیعت به هر نحو که صورت گرفته باشد،اثرش قبول ولایت است،لازم است بدانید و متوجه باشید که مدتها قبل از این که به اعتقاد بدون سند و مدرک شما، امام علی(علیه السلام) با جناب ابوبکر - البته آنهم بطور قطع بیعت با اکراه و زور - بیعت کرده باشد،این جناب ابوبکر و عمر بودند که بدون هیچ اکراه و اجباری با علی بن ابیطالب(علیه السلام) بیعت کرده و انتخاب ایشان بعنوان جانشین رسول الله را تبریک گفته بودند.

بعد از آن كه رسول خدا صلى الله عليه وآله امير مؤمنان عليه السلام را به عنوان خليفه و جانشين خود انتخاب و آن را بر همگان اعلام كرد، به مردم دستور داد كه يكى يكى با آن حضرت بيعت كرده و اين منصب جديد را تبريك بگويند.
طبق روايات صحيح السندى كه در كتاب‌هاى اهل سنت وجود دارد، خليفه دوم از كسانى است كه خود را به امير المؤمنين عليه السلام رساند و پس از بيعت با آن حضرت، منصب جديدش را تبريك گفت.
غزالي، دانشمند شهير قرن ششم در باره تبريك و تهنيت خليفه دوم و پيمانى كه در آن روز بست و فقط چند روز بعد آن را فراموش كرد، مى‌نويسد:
واجمع الجماهير على متن الحديث من خطبته في يوم عيد يزحم باتفاق الجميع وهو يقول: « من كنت مولاه فعلي مولاه » فقال عمر بخ بخ يا أبا الحسن لقد أصبحت مولاي ومولى كل مولى فهذا تسليم ورضى وتحكيم ثم بعد هذا غلب الهوى تحب الرياسة وحمل عمود الخلافة وعقود النبوة وخفقان الهوى في قعقعة الرايات واشتباك ازدحام الخيول وفتح الأمصار وسقاهم كأس الهوى فعادوا إلى الخلاف الأول: فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا.
از خطبه‌هاى رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) خطبه غدير خم است كه همه مسلمانان بر متن آن اتفاق دارند. رسول خدا فرمود: هر كس من مولا و سرپرست او هستم، على مولا و سرپرست او است. عمر پس از اين فرمايش رسول خدا (صلى الله عليه وآله وسلم) به على (عليه السلام) اين گونه تبريك گفت:
«تبريك، تبريك، اى ابوالحسن، تو اكنون مولا و رهبر من و هر مولاى ديگرى هستي.»
اين سخن عمر حكايت از تسليم او در برابر فرمان پيامبر و امامت و رهبرى على (عليه السلام) و نشانه رضايتش از انتخاب على (عليه السلام) به رهبرى امت دارد؛ اما پس از گذشت آن روز‌ها، عمر تحت تأثير هواى نفس و علاقه به رياست و رهبرى خودش قرار گرفت و استوانه خلافت را از مكان اصلى تغيير داد و با لشكر كشى‌ها، برافراشتن پرچم‌ها و گشودن سرزمين‌هاى ديگر، راه امت را به اختلاف و بازگشت به دوران جاهلى هموار كرد و از مصاديق اين سخن شد: (فنبذوه وراء ظهورهم واشتروا به ثمناً قليلا). پس، آن [عهد] را پشتِ سرِ خود انداختند و در برابر آن، بهايى ناچيز به دست آوردند، و چه بد معامله ‏اى كردند.[1]

احمد بن حنبل و بسيارى از بزرگان اهل سنت داستان بيعت خليفه دوم را اين گونه نقل مى‌كنند:

حدثنا عبد اللَّهِ حدثني أبي ثنا عَفَّانُ ثنا حَمَّادُ بن سَلَمَةَ أنا عَلِىُّ بن زَيْدٍ عن عَدِىِّ بن ثَابِتٍ (وأبي هارون العبدي) عَنِ الْبَرَاءِ بن عَازِبٍ قال كنا مع رسول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم في سَفَرٍ فَنَزَلْنَا بِغَدِيرِ خُمٍّ فنودي فِينَا الصَّلاَةُ جَامِعَةٌ وَكُسِحَ لِرَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم تَحْتَ شَجَرَتَيْنِ فَصَلَّى الظُّهْرَ وَأَخَذَ بِيَدِ علي رضي الله عنه فقال أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ انى أَوْلَى بِالْمُؤْمِنِينَ من أَنْفُسِهِمْ قالوا بَلَى قال أَلَسْتُمْ تَعْلَمُونَ انى أَوْلَى بِكُلِّ مُؤْمِنٍ من نَفْسِهِ قالوا بَلَى قال فَأَخَذَ بِيَدِ عَلِىٍّ فقال من كنت مَوْلاَهُ فعلي مَوْلاَهُ اللهم وَالِ من ولاه وَعَادِ من عَادَاهُ قال فَلَقِيَهُ عُمَرُ بَعْدَ ذلك فقال له هنياء يا بن أبي طَالِبٍ أَصْبَحْتَ وَأَمْسَيْتَ مولى كل مُؤْمِنٍ وَمُؤْمِنَةٍ.

براء بن عازب مى‌گويد: در حجة الوداع همراه رسول خدا بوديم، زير درخت‌ها را تميز كردند، فرمان اقامه نماز جماعت صادر شد، سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله دست على را گرفت وسمت راستش قرار داد و فرمود: آيا من نسبت به مؤمنان از جان آنان به خودشان برتر نيستم؟ گفتند: آري، فرمود: آيا همسران من مادران شما نيستند؟ گفتند: آري، فرمود: اين على رهبر است و من رهبر او هستم، خداوندا دوست بدار آنكه على را دوست بدارد و دشمن بدار دشمن او را، عمرگفت: مبارك باشد بر تو اى علي، تو اكنون مولا و رهبر من و تمام مؤمنان هستي.[2]

جناب عالم مقدس ملکوت!

انتظار همه دوستان این است که مطالبتان را با سند و مدرک ارائه دهید.این حداقل انتظار منطقی و عاقلانه در یک بحث علمی است.

پی نوشتها:
[1]. الغزالي، أبو حامد محمد بن محمد، سر العالمين وكشف ما في الدارين، ج 1، ص 18، باب في ترتيب الخلافة والمملكة، تحقيق: محمد حسن محمد حسن إسماعيل وأحمد فريد المزيدي، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1424هـ 2003م.

[2]. الشيباني، أحمد بن حنبل ابوعبدالله (متوفاي241هـ)، مسند أحمد بن حنبل، ج 4، ص 281، ح18502، ناشر: مؤسسة قرطبة – مصر؛
همو: فضائل الصحابة لابن حنبل ج 2، ص 596، 1016 و ج 2، ص 610، ح1042، تحقيق د. وصي الله محمد عباس، ناشر: مؤسسة الرسالة - بيروت، الطبعة: الأولى، 1403هـ – 1983م؛
إبن أبي شيبة الكوفي، ابوبكر عبد الله بن محمد (متوفاي235 هـ)، الكتاب المصنف في الأحاديث والآثار، ج 6، ص 372، ح32118، تحقيق: كمال يوسف الحوت، ناشر: مكتبة الرشد - الرياض، الطبعة: الأولى، 1409هـ.؛
الآجري، أبي بكر محمد بن الحسين (متوفاي360هـ، الشريعة، ج 4، ص 2051، تحقيق الدكتور عبد الله بن عمر بن سليمان الدميجي، ناشر: دار الوطن - الرياض / السعودية، الطبعة: الثانية، 1420 هـ - 1999 م.
الشجري الجرجاني، المرشد بالله يحيي بن الحسين بن إسماعيل الحسني (متوفاي499 هـ)، كتاب الأمالي وهي المعروفة بالأمالي الخميسية، ج 1، ص 190، تحقيق: محمد حسن اسماعيل، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت / لبنان، الطبعة: الأولى، 1422 هـ - 2001م؛
ابن عساكر الدمشقي الشافعي، أبي القاسم علي بن الحسن إبن هبة الله بن عبد الله،(متوفاي571هـ)، تاريخ مدينة دمشق وذكر فضلها وتسمية من حلها من الأماثل، ج 42، ص 221، تحقيق: محب الدين أبي سعيد عمر بن غرامة العمري، ناشر: دار الفكر - بيروت – 1995؛
الطبري، ابوجعفر محب الدين أحمد بن عبد الله بن محمد (متوفاي694هـ)، ذخائر العقبى في مناقب ذوي القربى، ج 1، ص 67، ناشر: دار الكتب المصرية – مصر؛
الذهبي الشافعي، شمس الدين ابوعبد الله محمد بن أحمد بن عثمان (متوفاي 748 هـ)، تاريخ الإسلام ووفيات المشاهير والأعلام، ج 3، ص 632، تحقيق د. عمر عبد السلام تدمرى، ناشر: دار الكتاب العربي - لبنان/ بيروت، الطبعة: الأولى، 1407هـ - 1987م؛
ابن كثير الدمشقي، إسماعيل بن عمر ابوالفداء القرشي (متوفاي774هـ)، البداية والنهاية، ج 7، ص 350، ناشر: مكتبة المعارف – بيروت؛
السيوطي، جلال الدين عبد الرحمن بن أبي بكر (متوفاي911هـ)، الحاوي للفتاوي في الفقه وعلوم التفسير والحديث والاصول والنحو والاعراب وسائر الفنون، ج 1، ص 78، تحقيق: عبد اللطيف حسن عبد الرحمن، ناشر: دار الكتب العلمية - بيروت، الطبعة: الأولى، 1421هـ - 2000م.

[=arial black][=arial black][=arial black]اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیرالمومنین(ع)

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)



[=arial black]

[=arial black][=arial black][=arial black]
مقداد;527542 نوشت:
جناب عالم مقدس ملکوت!

شمایی که اینقدر بیعت چه اجباری و چه با رضایت برایتان حجت و است و بیعت به هر نحو که صورت گرفته باشد،اثرش قبول ولایت است،لازم است بدانید و متوجه باشید که مدتها قبل از این که به اعتقاد بدون سند و مدرک شما، امام علی(علیه السلام) با جناب ابوبکر - البته آنهم بطور قطع بیعت با اکراه و زور - بیعت کرده باشد،این جناب ابوبکر و عمر بودند که بدون هیچ اکراه و اجباری با علی بن ابیطالب(علیه السلام) بیعت کرده و انتخاب ایشان بعنوان جانشین رسول الله را تبریک گفته بودند.

[=arial black][=arial black][=arial black]بله

من هم دقیقا این سوال رو از کاربر عالم مقدس ملکوت دارم

[=arial black][=arial black][=arial black][=arial black][=arial black][=arial black]ما در پست های 32 و 33و 34و 35 این تایپیک اثبات کردیم که امام علی علیه السلام هیچ بیعتی ولو به اندازه هزارم ثانیه نداشته اند و حتی اسنادی رو از منابع خودتان ارائه دادیم، شما که مدعی هستید امیرالمومنین (ع) با [=arial black][=arial black][=arial black][=arial black][=arial black]خلفا[=arial black][=arial black][=arial black][=arial black][=arial black] بیعت کرده است باید از منابع شیعه ادعای خویش رو اثبات کنید.

[=arial black][=arial black][=arial black]اکنون ما نیز اثبات کردیم که خلفا در روز غدیر با امیرالمومنین(ع) بیعت کرده اند:

الغزالي، أبو حامد محمد بن محمد، مجموعة رسائل الإما الغزالي. ص483













[=arial black][=arial black][=arial black]

[=arial black][=arial black][=arial black]

[=arial black][=arial black][=arial black]شما که خود اقرار کردید که از آثار بیعت قبول ولایت است:

عالم مقدس ملکوت;527408 نوشت:
و از اثار بیعت قبول ولایت است ! بیعت یعنی این که من قبول کردم ولایت طرف مقابل را

[=arial black][=arial black][=arial black][=arial black][=arial black][=arial black]در پاسخ به این سوال ما چه پاسخی خواهید داد؟


[=arial black]اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

السلام علیک یا امیرالمومنین(ع)

السلام علیک یا صاحب الزمان (عج)


عالم مقدس ملکوت;527409 نوشت:
روایت مسعودی بر خلاف خطبه معروف شقشقیه است که همه سند شما ان شده است که در ان خطبه امام میفرماید سکوت و صبر بر خصم ترجیه دادم

[=arial black]بهتر نبود خطبه را حداقل یک بار می خواندید؟

کجای سخن مسعودی مخالف این خطبه است؟

اتفاقا روایت مسعودی موید این خطبه است، چرا که مسعودی نیز اشاره به اوج ظلم ان زمان داشته است.. این خطبه نیز نشان دهنده ظلم آن دوران است:

[=arial black] فِى الْعَيْنِ قَذًى، [=arial black]وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً....چه مفهومی دارد؟
فَصَيَّرَها فى حَوْزَة خَشْناءَ،.....چه مفهومی دارد؟
اِلى اَنْ قامَ ثالِثُ الْقَوْمِ نافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ.......چه مفهومی دارد؟

اولا امیر المومنین در آغاز خطبه می فرمایند که خلافت حق من است :

[=arial black]اَما وَاللّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ اَبى قُحافَةَ وَ اِنَّهُ لَيَعْلَمُ اَنَّ مَحَلّى مِنْها [=arial black]حَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحى، يَنْحَدِرُ عَنِّى السَّيْلُ، وَلايَرْقى اِلَىَّ[=arial black]
هان! به خدا قسم
ابوبكر پسر ابوقحافه جامه خلافت را پوشيد در حالى كه مى دانست جايگاه من در خلافت چون محور سنگ آسيا به آسياست...................

هم چنین درمورد ادعایی که شما کردید:

فَرَاَيْتُ اَنَّ الصَّبْرَ عَلى هاتا اَحْجى، فَصَبَرْتُ وَ فِى الْعَيْنِ قَذًى، [=arial black]وَ فِى الْحَلْقِ شَجاً! اَرى تُراثى نَهْباً. حَتّى مَضَى الاَْوَّلُ لِسَبيلِهِ، ...[=arial black]
ديدم خويشتندارى در اين امر عاقلانه تر است، پس صبر كردم
در حالى كه گويى در ديده ام خاشاك بود، و غصه راه گلويم را بسته بود!مى ديدم كه ميراثم به غارت مى رود. .......

[=arial black]من سوالی از شما دارم!
اولا ،از کجای این جمله بیعت امیرالمومنین(ع) با انها مستفاد می شود؟

ثانیا، در کجای دنیا و جهان هستی، صبر[=arial black]و[=arial black]توکل به خدا [=arial black] در برابر ظلم یعنی قبول خلافت و بیعت با ظلم؟

ثالثا ،امیر المومنین(ع) می فرمایند در حالی که در دیده ام خاشاک بود و غصه راه گلویم را بسته بود؟ مفهوم این جمله چیست؟

موضوع بسیار عالی و پاسخ ها بسیار روشن و شفاف بود من که شخصا از استدلال ها و احادیث به این نتیجه رسیدم که امیرالمومنین علی (علیه السلام) به قدر لحظه ای با ابوبکر و عمر و عثمان بیعت نکرده اند.:ok:
متاسفم که تاکنون بر اساس گفته های بعضی اساتید ناآگاه که می گفتند حضرت امیر با خلفا بیعت کرده اند در اشتباه بودم شاید خود آن اساتید هم نمی دانستند که بر اساس احادیث شیعه باید سخن بگویند نه بر اساس آنچه که اعتباری نزد شیعه ندارد.

پرسش:
آیا امام علی (ع) با خلفا بیعت کرده و رابطه ایشان با خلفا چگونه بوده آیا با آنها همکاری هم داشتند؟

پاسخ:
در رابطه با بیعت امام علی(ع) با خلفا باید گفت: در این كه امام علی(ع) را به زور و با وضع اسف بار و دلخراش به مسجد بردند تا با ابوبكر بیعت كند تردیدی وجود ندارد.

معاویه چهل سال بعد از ماجرای سقیفه چگونگی بُرده شدن علی(ع) را به مسجد به صورت طعن و انتقاد نقل كرده و در نامه خود به امیرالمؤمنین(ع)‌ پس از یاد‌آوری مقاومت امام(ع) در برابر دستگاه خلافت می نویسد: تا آن جا كه دستگاه خلافت تو را مهار كرده و همچون شتر سركش برای بیعت به طرف مسجد كشاند.[1]

امام(ع) در پاسخ نامه معاویه موضوع را می پذیرد و آن را نشانه مظلومیت خود دانسته خطاب به معاویه می گوید: "گفتی كه مرا همچون شتر سركش افسار زدند و كشیدند كه بیعت كنم. عجبا! به خدا سوگند! خواسته ای مرا مذمت كنی و ناخود آگاه مدح و ثنا گفته ای. خواسته ای رسوا كنی ولی رسوا شده ای، (چون به مظلومیت من و ظالم بودن غاصبان خلافت اقرار نمودی. این برای یك مسلمان نقص نیست كه مظلوم واقع شود، تا وقتی كه در دین خود تردید نداشته باشد و در یقین خود شك نكند".[2]

پس این كه غاصبان خلافت خواستند با زور و اكراه از امیرمؤمنان(ع) برای ابوبكر بیعت بگیرند مسلّم است. امّا بیعت علی(ع) مورد اختلاف است. بعضی بر این عقیده اند كه امام(ع) بیعت نكرد.

برخی معتقدند كه حضرت در همان ابتداء كار و قبل از وفات فاطمه زهرا(س) بیعت نمود. عدة كثیری بر این باورند كه علی(ع) بعد از رحلت جان گداز فاطمه(س) بیعت كرد.

صاحب اعیان الشیعه می گوید: بعضی از روایات دلالت دارد كه علی(ع) همان روزی كه ایشان را به مسجد بردند بیعت كرد، و اكثر روایات دلالت دارند كه ایشان شش ماه بعد و پس از وفات فاطمه(س) بیعت كرد. بعض اخبار دلالت دارد بنی هاشم هم بعد از شش ماه بیعت كردند،‌ و بعضی دلالت دارد كه بنی هاشم در همان اوّل كار بیعت كردند ولی علی(ع) شش ماه بعد بیعت نمود. دلالت اكثر روایات و نتیجة‌ تحقیق علما بر این است كه حضرت پس از رحلت فاطمه زهرا(س) بیعت نمود؛ یعنی شش ماه بعد. بنابراین كه حضرت فاطمه شش ماه بعد از رسول خدا(ص) زنده بود، یا دو ماه و نیم بعد (بنابراین كه دو ماه و نیم بعد از پدر بزرگوارش زنده بود).[3]

آنچه مسلم است بیعت علی(ع) از روی میل و رغبت نبود، بلكه به ناچار و از روی اكراه و برای رعایت مصالح اسلام و امت اسلامی بود.

انتخاب عمر و عثمان برای خلافت از طریق بیعت و رأی مردم نبود بلكه عمر از طرف ابوبكر برای حكومت برگزیده شد، و عثمان از طریق شورای شش نفری كه اعضای آن را عمر تعیین كرده بود. سكوت و صبر امام علی(ع) در مقابل خلافت غاصبانه این دو نفر بخاطر نداشتن یار و یاور، و مصالح امت اسلام و ترس از تفرقه و شكستن وحدت مسلمانان و به خطر افتادن اساس اسلام و به هدر رفتن زحمت های 23 ساله نبی گرامی اسلام(ص) بود.

حضرت، در خطبه سوم نهج البلاغه، موسوم به شقشقیه نیز حقانیت خود را براى جانشینى پیامبر این گونه بیان مى ‏فرماید:

آگاه باشید به خدا سوگند كه فلانى (ابن ابى قحافه، خلیفه اول ابابكر )جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى ‏دانست جایگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسیاب است به سنگ آسیاب كه دور آن حركت مى ‏كند. او مى ‏دانست كه سیل علوم از دامن كوهسار من جارى است. مرغان دور پرواز اندیشه ‏ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت را رها كرده، دامن جمع نمودم و از خلافت كناره ‏گیرى كردم. همواره در این اندیشه بودم كه آیا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخیزم؟ یا در این محیط خفقان‏ زا و تاریكى كه به وجود آورده‏ اند، صبر پیشه سازم؟ محیطى كه پیران را فرسوده، جوانان را پیر، مردان با ایمان را تا قیام قیامت و ملاقات پروردگار اندوهگین نگه مى‏دارد! پس از ارزیابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه‏ تر دیدم. پس صبر كردم در حالى كه گویا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود و با دیدگان خود مى‏ نگریستم كه میراث مرا به غارت مى ‏برند[4]

شیخ مفید در كتاب الفصول المختاره ، ص56 می‌فرماید:
«قد اجمعت الأمّة على أن أمیر الموءمنین علیه‏السلام تأخّر عن بیعة أبی بكر ... والمحققّون من أهل الإمامة یقولون: لم یبایع ساعة قطّ: اجماع امت است كه امیر المؤمنین علیه السلام در آن شش ماه بیعت نكرده است. و بعد ازآن هم که اهل سنت می‌گویند كه بیعت كرده است . محققین از شیعه بر این عقیده هستند كه علی علیه السلام حتی یك ساعت هم با خلفا بیعت نكرده است».

ادامه...

در رابطه با همکاری یا عدم همکاری امام علی(ع) با خلفا باید گفت:
با کنار زدن امام علی(ع) از صحنه سیاست خلفا دچار مشکلات زیادی گردیدند. مشکلات به گونه‌ای بود که خلفای سه گانه شدیدا به همکاری و مشاوره علی (ع) نیاز داشتند. امام نیز به خاطر مصالح عمومی در برخی موارد با خلفا همکاری می‌نمود. مشکلات آنان را حل می‌کرد. همکاری ها در عرصه سیاسی، نظامی و فرهنگی صورت گرفت.
«ابن عبدالبّر» از علمای اهل سنت می نویسد: روزی عمر در ایام خلافت خویش تصمیم گرفت تا زن دیوانه‏ای را که زنا کرده بود، به همراه زن دیگری که در مدت شش ماه بچه‏ای آورده بود، هر دو را سنگسار کند. علی(ع) از ماجرا خبر یافته و به عمر فرمود: زن دیوانه گناهی ندارد زیرا خداوند قلم تکلیف را از او برداشته است. در مورد پاکدامنی زن دیگر این آیه را قرائت کرد: وَحَمْلُهُ وَ فِصَالُهُ ثَلاَثُونَ شَهْراً؛[5]دوران حاملگی و از شیر باز گرفتن کودک سی ماه است. با شنیدن این استدلال عمر فرمان خود را پس گرفته و گفت: لولا علی لهلک عمر![6]؛ اگر علی نبود عمر مطمئناً هلاک می‏شد. این روایت یا بخش‏هايي از آن با اندکی تفاوت در سایر منابع اهل‏سنّت نیز آمده است.
ابن اثیر بعد از ذکر شماری از حل مشکلات علمی و دینی خلفا توسط حضرت علی(ع) می‏نویسد: "اگر ما همه پاسخ های علمی را که عمر و سایر اصحاب از محضر او دریافته‏اند، ذکر کنیم، کتاب ما خیلی مفصل خواهد شد. "[7]

اهل سنت همكاري هاي حضرت با خلفا از جمله عمر را به ضميمه نقل موارد اختلافی و مبهم ديگر از قبيل ازدواج دخترش (ام كلثوم) با عمر دليل بر آن مي دانند كه رابطه حضرت با عمر كاملا طبيعي و حسنه بوده است اما ديد گاه شيعه در اين باره چنين است:

همکاری امام در راستای مصالح جهان اسلام بود، نظیر آن که در برخی از جنگ‌ها به عمر مشاوره داد و یا آن که در مواردی که حکومت از حل مسئله‌ای يا قضاوتی در می‌ماند، امام آن را حل می‌نمود.
حضرت مسائل اختلافی بین خود و حکومت را بر مصالح جهان اسلام مقدم نمی‌کردند. در بسیاری از موارد که سکوت يا عقب نشینی می‌کند، طبق رعایت مصالح اسلام و مسلمانان بوده است.
بنابراین اگر حضرت اقدام به همکاری با حکومتی می‌کند که حق او را غصب نمود، از این روست، نه به معنای تأييد حکومت خلفا و مشروعیّت دادن به آن‌، به همین جهت در مواردی هم به بیان حقوق از دست رفته خویش می‌پردازد. برای آن ها دفاع می کند، اما هیچ گاه مصالح اسلام و مسلمانان را فدای اختلافاتش نکرد.

به نظر می‌رسد بهترین بیان در این باره سخنان حضرت است که در خطبه شقشقیه در نهج‌البلاغه آمده، از این رو به نقل آن اکتفا می‌شود، حضرت فرمود:
« به خدا سوگند که آن مرد (ابوبکر پسر ابوقحافه) لباس خلافت را بر تن کرد، در حالی که نیک می‌دانست جایگاه من در خلافت مانند محور سنگ آسیاب است (که بدون آن از چرخش باز می‌ماند). در آن زمان که خلافت به انحراف گراییده بود، پرده‌ای میان خود و زمامداران افکندم، روی از آن گردانیدم، در اندیشه شدم که با دست بُریده و بدون یاور (برای به دست آوردن حقی که از من غصب شد) پیکار نمایم، یا دربرابر آن رویداد تاریک و پرابهام صبر کنم. به این نتیجه رسیدم که صبر و شکیبایی، خردمندانه‌تر از مبارزه و پیکار است، پس در حالی که خار در چشم و استخوان در گلو داشتم، صبر کردم و نظاره‌گر غارت میراث خود شدم، تا آن که دوران اوّلی (ابوبکر) گذشت، و خلافت را پس از خود به دست پسر خطاب (عمر) سپرد.
شگفتا با آن که ابوبکر در زمان حیاتش قصد کناره‌گیری از خلافت را داشت، عقد عروس خلافت را پس از مرگش برای دیگری(عمر) بست. آن دو چه سخت پستان خلافت را میان خود تقسیم کردند و دوشیدند.
ابوبکر امر حکومت را به روحیه‌ای خشن (عمر) سپرد؛ کسی که سخنش درشت و همراهی با او سخت و دشوار بود. با لغزش‌های فراوان و عذرخواهی بسیار! همراهی با حکومت او مانند سواری با شتری سرکش بود که اگر سوار مهار آن را بکشد، بینی‌اش مجروح می‌شود، و اگر به حال خود رهایش کند، سوارش را زمین می‌زند و به هلاکت می‌رساند.
به خدا سوگند! مردم در دوران حکومت او گرفتار خطا و ناآرامی و تبدل رأی و کجروی شدند! من در آن دوران (با آن که طولانی بود و بار سنگین بلاها را بر دوش داشتم) صبر کردم، تا آن که دوران او نیز گذشت، و امر خلافت را به جمعی سپرد که می‌پنداشت من هم یکی از آن هایم.
پناه به خدا از آن شورا! چه زمانی فضیلت و برتری من بر اولین آن ها (ابوبکر) مورد شک و تردید بود، تا امروز بخواهم در کنار و همپایه اینان (اعضای شورا) قرار داده شوم؟
در عین حال باز راه شکیبایی را در پیش گرفتم و در کنار آن مرغان به پرواز درآمدم و با آنان در جریان شورا گاهی بالا و گاهی پایین می‌رفتم. در آن شورا یک نفر (سعد بن وقاص) به خاطر کینه‌ای که در دل داشت، به من رأی نداد و دیگری (عبدالرحمن بن عوف) به برادر زنش (عثمان) تمایل یافت و چیزهای دیگری که بیان آن صلاح نیست، تا آن که سومی به خلافت رسید که کارش پر کردن شکم و تهی کردن آن بود و خاندان پدریش (بنی امیه) با او برخاستند و مانند شتری که علف‌های تازة بهار را با حرص و وَلَع می‌بلعد، به چپاول بیت‌المال پرداختند، تا وضع به گونه‌ای شد که آنچه رشته بود، از هم گسست و کردار ناشایستش کار او را ساخت و شکمپارگی­ا‌ش او را بر زمین زد».[8]

ادامه ....


در كتاب شريف نهج البلاغه در 9 فراز يا با صراحت و يا با اشاره از خليفه دوم نام برده شده است كه در چند مورد حضرت از وى انتقاد كرده و به او اعتراض مى كند.
انتقاد نخست
در خطبه شقشقيه اعتراضى كه در جمله «لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها» مطرح مى شود نسبت به خليفه دوم نيز مى باشد.

انتقاد دوم
حضرت در همين خطبه ـ شقشقيه ـ مى فرمايد: «فَصَيّرَها فى حَوْزة خَشْناءَ يَغْلُظُ كَلْمُها و يَخْشُنُ مَسُّها و يَكْثُرالعِثارُ فيها و الاِعْتذارُ منها»; [9] هنگامى كه ابوبكر از دنيا رفت خلافت را در اختيار كسى قرار داد كه روحيه اى خشن داشت و تند زبان و درشت سخن بود، اشتباهاتش فراوان و پوزش طلبى اش بسيار بود.
«... فَصاحِبُها كراكب الصَعْبَةِ انْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقْحَّمَ»; [10] آن كه مى خواست با او همراهى كند مانند كسى بود كه شترى چموش و سرمست را سوار است; اگر مهارش را محكم بكشد، بينيش پاره مى شود و اگر رها كند، او را به پرتگاه مى افكند.
در اين جملات، دو خصوصيت روحى و اخلاقى عمر مورد انتقاد قرار گرفته است.
1. روحيه خشونت و تندخويى او، چنان كه خود اهل سنت از جمله ابن ابى الحديد مى نويسد: «و كان عمر بن الخطاب صعباً، عظيم الهيبة، شديد السياسة، لايحابى احداً و لايراقب شريفاً و لامشروفاً و كان اكابر الصحابة يَتَحامَوْن من لقائه»; [11] عمر آدم تندخو و پرخاشگرى بود، هيكلى درشت داشت و سخت گير بود. او احترام افراد را نگه نمى داشت; به گونه اى كه بزرگان صحابه از ملاقات با او پرهيز داشتند.
براى نمونه ابن عباس عقيده خود را درباره مسأله عول بعداز مرگ عمر اظهار كرد به او گفتند چرا پيش از اين نمى گفتى؟ گفت: از عمر مى ترسيدم. [12]
همين نويسنده در جاى ديگرى مى نويسد: عمر از زنى خواست حاضر شود تا درباره كارى از او سؤال كند و زن حامله بود; «فلشدّة هيبته اَلْقت ما فى بطنها»; [13] از شدت ترس از خليفه، بچه اش را سقط كرد.
و باز مى نويسد: «اولُ مَنْ ضرب عمر بالدّرة ام فروة بنتِ ابى قُحافة، مات ابوبكر فناح النساء عليه، و فيهن اختُهُ ام فروة فَنَهاهُنَّ عمر مراراً و هُنَّ يُعاوِدْنَ فاَخرَج ام فروة مِنْ بَيْنِهِنَّ و عَلاها بالدِرةَ فهربْنَ وَتَفرَقْنَ...كان يقال: دِرّةُ عمر اَهْيَبُ من سيف الحَجّاج...»; [14] نخستين كسى كه در جلسه عزاى خليفه اول به وسيله شلاق عمر مضروب شد ام فروه دختر ابوبكر بود. ابوبكر از دنيا رفت، زن ها و از جمله خواهر ابوبكر بر او گريه مى كردند. عمر چندين بار آنها را از اين كار نهى كرد، اثر نبخشيد، آن گاه ام فروه را از ميان زن ها بيرون آورد و چند شلاق به او نواخت، همه ترسيدند و فرار كردند. گفته مى شود تازيانه عمر از شمشير حجاج وحشتناك تر بود.

2. شتابزدگى و اشتباهات زياد خليفه دوم در فتوا دادن، چنان كه امام(عليه السلام)مى فرمايد: «اشتباهات و لغزش عمر و عذر آوردن او از اشتباهاتش بسيار زياد بود».
ابن ابى الحديد مى نويسد: «و كان عُمَرُ يُفتى كثيراً بالحُكْم ثُمَّ يَنْقُضُهُ و يُفْتى بضده و خلافه»; [15] عمر در باب احكام، فتواهاى فراوانى صادر مى كرد، سپس آن را نقض كرده و بر خلاف آن فتوا مى داد.
اين لغزش ها به حدى بود كه حتى خود خليفه بدان اعتراف داشت و اين مضمون را بسيار تكرار مى كرد: «كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال»; [16] همه مردم حتى زن هاى پشت پرده به احكام شرع از عمر داناتراند.
اين جمله را شارح معتزلى نقل كرده و سپس اضافه مى كند: «و قال مَرةٌ لا يبلغنى اَنَّ امرأةً تَجاوَزَ صداقُها صداقَ نساء النبى(صلى الله عليه وآله) الاّ ارتَجعْت ذلك منها فقالتْ له امراةٌ: ما جعل الله لك ذالك انه تعالى قال: (و ان آتيتم احداهن قنطارا فلا تأخذوا منه شيئأ) [17] فقال عمر: كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال اَلا تَعْجُبُون من امام اَخْطَأَ و امرأة اصابتْ...»; [18] خليفه دوم در جايى مى گويد: مبادا به من خبر برسد كه مهريه زنى از صداق زن هاى پيامبر(صلى الله عليه وآله)بيشتر باشد وگرنه آن را برمى گردانم. زنى در پاسخ او مى گويد: خدا چنين حقى به تو نداده است و قرآن مى فرمايد: اگر به يكى از آنها مال زيادى داديد، از آنان باز پس نگيريد. عمر در جواب مى گويد: همه مردم حتى زنان، از عمر فقيه تراند.

اين نويسنده در جاى ديگر مى نويسد: «امّا عمر فقد عرف كل احد رجوعه اليه(عليه السلام)كثيراً من المسائل التى اشكلت عليه و على غيره من الصحابه و قولَهُ غير مرّة: لو لا على لهلك عمر و قوله: لا بقيت لمعضلة ليس لها ابوالحسن و قوله: لا يفتين احد فى المسجد و علىٌّ حاضر; [19] اما درباره عمر، همگان مى دانند كه او در مشكلات خود به على(عليه السلام) رجوع مى كرد و مكرر مى گفت: اگر على(عليه السلام) نبود عمر هلاك مى شد و نيز: خدا نكند با مشكلى دست به گريبان شوم كه ابوالحسن براى حل آن نباشد. و باز مى گفت: هيچ كس حق ندارد با وجود على(عليه السلام) و حضور او در مسجد فتوايى بدهد.
بارها اتفاق مى افتاد كه عمر در مسايل مختلف، فتواى اشتباهى مى داد، وقتى خبر به گوش امام مى رسيد آن حضرت حكم واقعى را بيان مى فرمود.

انتقاد سوم
انتقاد ديگر حضرت امير(عليه السلام) از خليفه دوم مربوط به نحوه برگزارى شورايى است كه به دستور عمر براى انتخاب و تعيين خليفه سوم تشكيل گرديد.
علت و نحوه تشكيل آن شورا به طور اختصار چنين است; زمانى كه خليفه دوم به دست يكى از مخالفان خود ـ ابولؤلؤ ـ زخمى شده و بسترى گرديد، دستور داد شورايى مركب از شش نفر براى انتخاب جانشين او فراهم آيند. اعضاى اين شورا عبارت بودند از سعد ابى وقاص، عبدالرحمان بن عوف، طلحه، زبير، عثمان بن عفان و حضرت على(عليه السلام).
عمر گفت: «ان رسول الله(صلى الله عليه وآله) مات و هو راض عن هذه السته من قريش، على(عليه السلام)و عثمان، و طلحه و زبير و سعد و عبدالرحمن بن عوف»; [20] پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)از دنيا رفت در حالى كه از اين شش نفر راضى بود.
او همه را جمع كرد و به هر كدام مطلبى گفت و ايرادى وارد كرد [21] مگر بر عبدالرحمان بن عوف. [22] عمر به هنگام خنجر خوردنش نيز عبدالرحمان را امر كرد تا با مردم نماز گزارد. [23] از جمله ايرادات عمر بر امام على(عليه السلام) اين بود كه شوخ مزاج است. [24] هر چند كه گفت: اگر او سر كار آيد، همه را به راه راست هدايت مى كند. [25] به هر حال، شوخ مزاج بودن نبايد مانع خلافت شود، چه اين كه اگر على(عليه السلام) مزاح مى كرد پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله)نيز اهل مزاح بوده چنان كه آن حضرت مى فرمايد: «انى لا مزح و لا اَقُول الاّ حقاً»; [26] من مزاح مى كنم و جز حق نمى گويم.
در حديث ديگرى نقل شده كه امام صادق(عليه السلام)فرمود: «لقد كان رسول الله يداعب الرجل يريد اَنْ يَسُّرَهُ»; [27] رسول خدا با افراد شوخى مى فرمودند و غرض حضرت آن بود كه افراد را خوشحال كنند.
اما در مورد حرص مولاى متقيان على(عليه السلام) بر خلافت; همه علماى اسلام زهد و اعراض از دنيا و مقام تقوايى على(عليه السلام) را قبول دارند و خطبه هاى نهج البلاغه بهترين شاهد اين مدعاست. خود ايشان در اين باره مى فرمايند: «إنْ اَقُلْ يقولوا حَرَصَ على المُلْك، و انْ أسْكَتُ يقولوا جَزعَ من الموت هيهات بعد اللَتَّيا و التى واللهِ لابن ابيطالب آنَسْ بالموت من الطفل بِثَدَىِ امه»; [28] اگر درباره حق خود ـ منصب خلافت ـ سخن بگويم، مى گويند على(عليه السلام) بر حكومت حريص است و اگر لب بربندم مى گويند از مرگ مى ترسد. هيهات! بعد از اين پيشامدهاى سنگين سزاوار نبود درباره من چنين گمانى برده شود و حال آن كه به خدا سوگند انس و علاقه پسر ابوطالب به مرگ بيشتر است از انس و علاقه طفل به پستان مادرش..
به هرحال تأملى در اعضا و تركيب شورا نشان مى دهد كه هدف اصلى تشكيل آن به خلافت رسيدن عثمان بوده است. خود حضرت على(عليه السلام) اين معنى را به صورت ظريفى بيان مى فرمايد: «حتى اذا مضى لسبيله جَعَلَها فى جماعة زَعَمَ اَنّى اَحَدُهُمْ فياللهِ وَ لِلشُورى»; [29] تا اين كه عمر بن خطاب هم به راه خود رفت و زندگى او سپرى شد. او خلافت را به جماعتى وانهاد كه مرا هم يكى از آنها قرار داد. بار خدايا! از تو يارى مى خواهم براى شورايى كه تشكيل شد.

حضرت جملاتى را بيان مى كنند و سپس ادامه مى دهند: «فَصَغى رجل منهم لِضغْنِهِ و مالَ الآخرُ لِصهْره مع هَن و هَن»; [30] يكى از افراد شورا به خاطر كينه و حسدى كه داشت از من روى برتافت و راه باطل را در پيش گرفت ـ مقصود حضرت، سعد بن ابى وقّاص است كه حتى بعد از به خلافت رسيدن اميرمؤمنان(عليه السلام)با آن حضرت بيعت نكرد ـ و مرد ديگر به خاطر دامادى و خويشى خود با عثمان از من اعراض كرد ـ مراد عبدالرحمان بن عوف است كه شوهر خواهر مادرى عثمان بود ـ هم چنين اعراض ديگران ـ طلحه و زبير دلايلى دارد كه ذكر آن خوشايند نيست.

واقعيت اين است كه اين شورا معايب فراوانى داشته كه از ديد اهل نظر دور نمانده است و كسانى مانند قاضى افندى صاحب كتاب تشريح و محاكمه در تاريخ آل محمد(صلى الله عليه وآله) به آن پرداخته اند. به طور مثال خليفه دوم مى گويد: اگر پنج نفر متحد و متفق شدند و يكى مخالفت كرد، او را بكشيد، اگر سه نفر موافق بودند و سه نفر مخالف، آن جمعى كه عبدالرحمان بن عوف در ميان آنهاست برگزينيد و سه نفر ديگر را بكشيد. در اين مورد مورخ معروف و شارح نهج البلاغه ابن ابى الحديد مى نويسد: «عمر، ابوطلحه انصارى را به حضور طلبيد و گفت: وقتى از نزد من رفتيد همراه پنجاه نفر از انصار، با شمشيرهاى آماده مراقب آن شش نفر باشيد تا به سرعت كار خود را انجام دهند و يك نفر را برگزينند. اگر پنج نفر آنان متفق شدند و يك نفر مخالفت كرد او را بكش; اگر چهار نفر موافق بودند و دو نفر مخالفت كردند، آن دو نفر را به قتل برسان و اگر سه نفر با هم موافقت كرده و سه نفر ديگر مخالفت كردند،

رأى آن جمعى را كه عبدالرحمان بن عوف در ميان آنان است برگزين و اگر آن جمع ديگر بر مخالفت خود اصرار ورزيدند گردن آنها را بزن و اگر سه روز گذشت و هيچ تصميمى نگرفتند همه آنان را بكش و كار را به خود مسلمانان واگذار.[31]
در اينجا سؤال اين است چرا بايد آنها كشته شوند؟ در حالى كه به اعتراف خود خليفه دوم پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) در موقع رحلت از اين 6 نفر راضى بود و به قول برادران اهل سنت آنها از عشره مبشره و اهل بهشت اند؟! چگونه بايد اين افراد به صرف اين كه يك نفر آنها با انتخاب باقى اهل شورا مخالفت كند، يا 3 نفر يا همه آنها، كشته شوند و خونشان بر زمين ريخته شود؟ به چه جرمى خون آنها مباح مى شود؟

ادامه...


در دوران خلافت خلیفه سوم هم امام علی(ع) نسبت به عثمان و عملکرد او انتقادات فراوانی داشتند.نقل شده است كه عثمان از امام(عليه السلام) نزد ابن عباس شكايت مى كرد و مى گفت كه على(عليه السلام)از من بسيار انتقاد مى كند. امام(عليه السلام)در برابر فتاواى اشتباه عثمان مقاومت مى كرد و اعتراض مى نمود، تا جايى كه عثمان از آن حضرت ناراحت مى شد و به وى مى گفت: «انّك كثير الخلاف علينا»; [32] تو زياد در مقابل ما مى ايستى.
در كتاب نهج البلاغه، موارد زيادى از انتقادات امام(عليه السلام) به خليفه سوم ذكر شده است و فرازهايى از آن در برگيرنده حساس ترين بخش هاى نهج البلاغه است كه به اختصار به برخى از آنها اشاره مى شود:
انتقاد اول
حضرت على(عليه السلام) در خطبه شقشقيه خطاب به خليفه سوم مى فرمايد: «الى ان قام ثالث القوم نافجاً حضْنَيْهِ بين نَثيلِهِ و مُعْتَلَفِهِ و قام معه بنو أبيه يخضمون مال الله خِضْمَةَ الابل نِبْتَةَ الربيع الى اَنْ اِنْتَكَثَ عليه فَتْلُهُ و اَجْهَزَ عليه عمله و كَبَتْ به بِطْنَتُهُ»; [33] تا اين كه سومى برخاست ـ بعد از مرگ خليفه دوم عثمان به خلافت رسيد ـ در حالى كه از بسيارى خوردن غذاهاى رنگارنگ پهلوهاى خود را بالا آورده بود. گروه بنى اميه كه خويشان او بودند، با او هم دست شدند و بيت المال مسلمين را مانند شتر گرسنه كه گياهان بهار را مى خورد، با حرص و ولع خوردند.
اين شديدترين انتقاد امام على(عليه السلام) از خليفه سوم است. در اين كلمات كردار و خصوصيات اخلاقى و اهداف خلافت عثمان بيان شده است.
آن حضرت در ادامه مى فرمايد: «اين روش ادامه داشت تا بخت از او برگشت و ريسمان تابيده او پنبه شد، مسلمانان از گوشه و كنار جمع شدند و بيعتش را شكستند. رفتار بد او سرانجام باعث قتل او شد و پُرى شكم، او را به رو انداخت و به كشتن داد». در اين چند جمله تمام دوره حكومت عثمان و شخصيت او به طور اجمال بيان شده و نشان مى دهد كه او كه بود و چه كرد.
در واقع، روح انتقاد امام على(عليه السلام) از عثمان در اين فراز در دو چيز نهفته است; يكى حيف و ميل كردن بيت المال و ديگرى مسلط نمودن نزديكان.
انتقاد دوم
حضرت على(عليه السلام) در خطبه 15 نهج البلاغه مى فرمايد: «و الله لو وجدتُهُ قَدْ تُزوِّجَ بِهِ النِّساء و مُلِكَ به الاماء لَرَدَدْتُهُ»; [34] به خدا سوگند اگر آن عطايايى را كه عثمان به عده اى بخشيده، بيابم آنها را به مالكانشان بر مى گردانم; اگر چه از آنها زن ها به خانه شوهر رفته و كنيزان خريده شده باشند.
اين فراز نهج البلاغه اشاره به بخشش هاى ناحق عثمان از بيت المال به هوادارانش دارد. [35]
انتقاد سوم
حضرت على(عليه السلام) در خطبه ديگرى مى فرمايد: «... انا جامعٌ لكم اَمْرُهُ اِسْتَأثَرَ فَاَساءَ الاَثَرَة»; [36] من به طور خلاصه مى گويم عثمان به بدترين وجه استبداد به خرج داد.
به قول شارح معتزلى: «اَى اِسْتَبدّ بالامور فَاَساءَ فِى الاِسْتِبداد»; [37] و در امور مملكت، استبداد به خرج مى داد.
معناى ديگرى را كه مى شود براى «اِسْتَأْثَرَ» ذكر كرد، مقدم كردن خود و قوم و قبيله خود بر ديگران و بقيه افراد است. كتاب المنجد در مورد معناى اين لغت مى نويسد: «استأثر بالشى على الغير: اسْتَبَدَّ به وَ خَصَّ به نَفسَه. الاثره: الاختيار، اختصاص المرء نفسه باحسن الشى دون غيره»; در استفاده از امكانات جامعه، خويشتن را بر ديگران مقدم كردن، فرق بين خود و ديگران گذاشتن، قوم و قبيله و خويشان را بر ديگران ترجيح دادن. متأسفانه اين معنى و روش در حكومت خليفه سوم وجود داشته است.
انتقاد چهارم
انتقاد ديگرى كه حضرت بر عثمان وارد مى سازد، انتقاد از انجام كارهاى ناشايست و بدعت هايى است كه در زمان خلافت وى انجام مى شده است. امام على(عليه السلام) در اين خصوص مى فرمايد: «انه قد كان عَلَى الاُمةِ وال اَحْدث احدثاً و اَوْجَدَ الناس مقالاً فقالوا ثم نقموا فغيّروا». [38] پيش از اين كسى بر مردم حكومت مى كرد ـ عثمان ـ كه اعمالش حوادثى آفريد و اين رفتار باعث جنجال و سر و صداى مردم شد چنان كه به او اعتراض كردند و تغييرش دادند.
و در جايى ديگر، در جواب نامه معاويه كه در آن امام(عليه السلام) متهم به انتقاد از عثمان شده، حضرت از اين كه در برابر بدعت هاى عثمان ايستادگى نموده واز او عثمان انتقاد كرده است، اظهار عدم پشيمانى مى كند و مى نويسد: «و ما كنت لاعتذر من انى كنت انقم عليه احداثاً، فان كان الذنب اليه ارشادى و هدايتى له، فرُبّ ملوم لا ذنب له»; [39] من ادعا ندارم كه در مورد بدعت هاى عثمان بر او عيب نمى گرفتم، ـ من او را ـ نكوهش مى كردم و از آن عذر نمى خواهم. اگر گناه من ارشاد و هدايت اوست، بسياراند كسانى كه ملامت شوند و بى گناه اند.
انتقاد پنجم
انتقاد ديگر حضرت از عثمان، انتقاد از ضعف وى و تسلط خويشاوندان و بويژه مروان بن حكم بر او مى باشد; چنان كه مروان پسر عموى عثمان كه در زمان پيامبر(صلى الله عليه وآله) تبعيد شده بود، در زمان او به مدينه بازگشت و به منزل خليفه راه يافت و تا آنجا پيش رفت كه به منزله وزير خليفه مطرح شد. امام على(عليه السلام)مى فرمايد: «فلا تكونن لمروان سَيِقَةً يَسوُقُكَ حَيثُ شاءَ بَعدَ جَلالِ السِّنِّ و تَقَضِّى العُمُرِ»; [40] تو اكنون در باشكوه ترين ايام عمر خويش هستى و مدتت هم رو به پايان است، با اين حال مهار خويش را به دست مروان مده كه هر جا دلش بخواهد تو را به دنبال خود ببرد.
در جايى ديگر امام(عليه السلام) از اين كه عثمان به ابزارى در دست مروان تبديل شده، سخت ناراحت است و به وى اعتراض مى كند و مى فرمايد: اى مسلمانان بدانيد و آگاه باشيد كه اگر من در خانه بنشينم، عثمان مى گويد مرا رها كرده اى و حق خويشاوندى را ادا نكرده اى! اگر سخنى بگويم و وساطتى بكنم، آنگاه كه اوضاع آرام شد، باز مروان او را بازيچه قرار مى دهد و با كهولت سن و همنشينى با پيامبر(صلى الله عليه وآله)، همانند شمشيرى مى شود كه مروان هر طور كه بخواهد آن را به كار مى گيرد.
و جالب آن كه عاقبت همين مروان باعث قتل عثمان مى شود. چنان كه مردم مصر عليه عثمان قيام كردند و خانه وى را محاصره نمودند ولى با به وساطت امام على(عليه السلام)مردم از سر تقصير عثمان گذشتند و عثمان نيز قول داد كه كارهاى آنها را اصلاح كند. مردم مصر به كشورشان بازگشتند. آنها در بين راه به سوارانى كه آنها نيز راه مصر را مى پيمودند، مشكوك شدند و آنها را بازرسى كردند. در مشك يكى از آنها شيشه اى سر به مُهر بود كه درون آن نامه اى از جانب عثمان ـ ولى با خط مروان [41] ـ بدين مضمون خطاب به والى مصر نوشته بود: «فاضرب اعناقهم و اقطع ايدهم... ثم دعهم يتشحّطون فى دمائهم... ثم اوثقهم على جذوع النخل»; [42] گردنشان را بزن، دست هاى شان را ببُر، آنگاه بگذار تا در خون شان دست و پا بزنند، سپس جنازه هاى آنها را بر شاخه هاى درختان خرما بياويز.
مردم با ديدن اين نامه دوباره به مدينه بازگشتند و خانه عثمان را محاصره كردند. اين محاصره 49 روز طول كشيد و در چهل و نهمين روز محاصره عثمان به قتل رسيد. [43]
انتصاب هاى عثمان نه بر محور لياقت ها و شايستگى ها، بلكه بر محور خويشاوندى بود. او پسر دايى خود عبداله بن عامر بن كريز را كه جوانى 25 ساله بود به فرماندارى بصره و برادر مادرى خود وليد بن عقبه بن ابى معيط را به ولايت كوفه و پسر عموى خود معاويه بن ابى سفيان را به ولايت شام گمارد. اين شهرها همه جزو شهرهاى مهم حكومت اسلام بود كه در سيطره و قدرت خاندان عثمان قرار گرفت، تا جايى كه مهم ترين اعتراض محاصره كنندگان اين بود كه: «ولّيت علينا سفهاء اهل بيتك»; [44] هر جا احمقى را از اقوامت ديده اى، او را امير ما قرار داده اى.
ابن عبد ربّه اندلسى در اين باره مى نويسد: «ان عثمان لمّا ولّى، كره ولايته نفر من اصحاب رسول الله(صلى الله عليه وآله) لانّ عثمان يحب قومه... و كان كثيراً ما يولّى بنى اميّة ممن لم يكن له من رسول الله(صلى الله عليه وآله) صحبة و كان يجىء من امرائه ما يكره اصحاب محمد(صلى الله عليه وآله)فكان يستعتب فيهم فلايعزلهم»; [45] زمانى كه عثمان به خلافت رسيد گروهى از اصحاب پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) از خلافت وى ناخشنود بودند زيرا عثمان اقوامش را زياد دوست مى داشت و بسيارى از افراد طايفه بنى اميه را كه هيچ مصاحبتى با پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) نداشتند، به حكومت رساند و هر گاه اصحاب پيامبر(صلى الله عليه وآله)از كارهاى زشت آنها شكايت مى كردند، توجهى به اعتراض آنها نمى كرد و آنها را عزل نمى نمود.
عمر نيز در مجلس احتضارش به اين خصيصه عثمان اشاره مى كند. او در آن مجلس به هر يك از شش نفرى كه پس از خود براى خلافت در نظر گرفته بود، ايراداتى وارد كرده است. ايراد او بر عثمان اين بوده كه: «هيهاً اليك! كانّى بك قد قلدتك قريش، هذا الامر لحبّها اياك فحملت بنى امية و بنى معيط على رقاب الناس و آثرتهم بالفىء، فسارت اليك عصابة من ذؤبان العرب، فذبحوك على فراشك ذبحاً... فاذا كان ذالك فاذكر قولى ; فانّه كائن»; [46] واى بر تو عثمان! گويى مى بينم كه قريش چون تو را دوست دارند، تو را به خلافت برگزيده اند و تو بنى اميه و بنى معيط را بر مردم مسلط كرده اى و از بيت المال به آنان مى بخشى. پس نيرومندان عرب بر تو مى شورند و تو را در خانه ات به قتل مى رسانند... وقتى چنين رخ داد، اين حرف مرا به يادآور كه طورى خبر دادم كه انگار رخ داده بود.
البته عثمان كارهاى خود را در قالب صله رحم توجيه مى كرد و به كسى هم حق اعتراض نمى داد. [47]
انتقاد ششم
يكى از مواردى كه امام(عليه السلام) از خليفه سوم به سختى انتقاد مى كند، درباره رفتار وى با صحابه بزرگ پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) است.
دستگاه خلافت عثمان چون نتوانست ابوذر را به جهت اين كه حقايق را به مردم مى گفت و عليه اسرافكارى ها افشاگرى مى كرد تحمل كند او را در مرتبه نخست ـ به دستور خليفه سوم ـ به شام تبعيد كرد. ابوذر در شام هم به افشاگرى پرداخت و به ظلم و ستم معاويه اعتراض كرد. او هم به سرمايه داران و زورمداران مى تاخت و هم از احداث كاخ سبز معاويه انتقاد مى كرد. معاويه چون ديد نمى تواند او را ساكت كند، نامه اى به عثمان نوشت و رفتار ابوذر را به او خبر داد. عثمان دستور داد او را با وضع بسيار دردناكى سوار بر شتر برهنه به مدينه باز گردانند. پس از آن در مجلسى با عثمان درباره حديثى از رسول الله(صلى الله عليه وآله)درگيرى پيدا كرد، عثمان رو به حضار كرد و گفت: چه مى گوييد درباره اين شيخ كه ميان مسلمانان تفرقه افكنده است؟ آيا او را بزنم يا بكشم يا از مدينه بيرون كنم؟ پس خليفه سوم دستور داد آن پيرمرد نورانى و صحابى بزرگ رسول خدا(صلى الله عليه وآله)به سرزمين ربذه تبعيد شود [48] و بعد دستور داد كسى با او سخن نگفته و بدرقه اش نكند. موقع خروج جناب ابوذر، امام على(عليه السلام)، حسن و حسين(عليهم السلام)و جمعى ديگر براى وداع او بيرون رفتند و اميرمؤمنان(عليه السلام) اين چنين فرمود: «يا اباذر انك غَضِبْتَ لله فَارْجُ مَنْ غَضَبْتَ له، ان القوم خافوك على دُنياهُم و خِفْتَهُمْ على دينِك فاتركْ فى ايديهم ما خافوك عليه وَ اهْرُبْ منهم بما خِفْتهُمْ عليه»; [49] اى ابوذر! تو فقط براى خدا غضب كردى، به خداوند متعال هم اميدوار باش. اين قوم ـ عثمان و معاويه و اتباع آنها ـ بر دنيا و رياست خود از تو ترسيدند و تو هم بر دين خود از آنها ترسيدى; پس آنچه براى آن از تو مى ترسيدند به دستشان ده و براى حفظ دين و اعتقادات خود از آنها بگريز.
از اين كلام مى توان چنين برداشت نمود كه زبان گوياى اسلام يعنى جناب ابوذر براى خدا غضب كرد و حق را گفت و دستگاه خلافت او را تبعيد و آواره كرد. ابوذر سرانجام در نهايت غربت جان سپرد.
پس از درگذشت غريبانه ابوذر در ربذه، عمار ناراحت شد و عليه عثمان به افشاگرى پرداخت. عثمان دستور داد تا عمار را نيز به ربذه تبعيد كنند اما قبيله عمار ـ بنى مخزوم ـ و امام على(عليه السلام) مانع اين كار شدند. [50] امام على(عليه السلام) از اين برخورد ناراحت شدند و عثمان را مورد ملامت قرار داد. [51]

ادامه...

پی نوشتها:
[1]. زندگانی فاطمه زهرا(س)، اثر سید جعفر شهیدی، ص 163 - 165.1
[2]. نهج البلاغه، نامهء 28.
[3]. سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج11، ص 325.
[4]. نهج ‏البلاغه، ترجمه محمد دشتى، خطبه 6.

[5]. احقاف(46) آیه 15.
[6]. الاستيعاب،ابن عبد البر، ج 3، ص 1103، سال چاپ : 1412،ناشر : دار الجيل
[7]. اسد الغابة، ابن الأثير،ج 4،ص 23،ناشر : دار الكتاب العربي - بيروت - لبنان،انتشارات إسماعيليان - طهران
[8]. نهج‌البلاغه، خطبه 3.
[9]. همان، خطبه 3، بخش 6 ـ 7.
[10]. همان.
[11]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 173.
[12]. همان.
[13]. همان، ج 1، ص 174.
[14]. همان، ج 1، ص 181; به همين مضمون در كتب صحاح از جمله صحيح بخارى، كتاب الجنائز باب يعذب الميّت ببكاء اهله، و صحيح مسلم، همان باب رواياتى آمده است.
[15]. همان، ج 1، ص 181 و من حيات خليفة عمر بن الخطاب، عبدالرحمان احمد بكرى، ص 105.
[16]. همان، ج 1، ص 182.
[17]. سوره نسا، آيه 20.
[18]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 182.
[19]. همان.
[20]. همان، ج 1، ص 185.
[21]. همان و الامامة و السياسة، ج 1، ص 43.
[22]. همان، ج 12، ص 258 ـ 259.
[23]. تاريخ طبرى، طبرى، ج 3، 570.
[24]. تاريخ المدينة المنورة، ج 2، ص 880; المصنف، عبدالرزاق، ج 5، ص 448 و شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 185.
[25]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 186.
[26]. اصول كافى، ج 4، ص 486.
[27]. همان.
[28]. نهج البلاغه، خطبه 5، بخش 3.
[29]. همان، خطبه 3، بخش 8.
[30]. همان، خطبه 3، بخش 10.
[31]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 178 و الامامة و السياسة، ج 1، ص 24 و 25.
اين مطلب در تاريخ طبرى، طبرى، ج 3، ص 294، وقايع سال 23 و قصه الشورى و ساير تواريخ نيز آمده است.
[32]. تاريخ خلفا، ص 176 ـ 177 و مسند، احمد، ج 1، ص 100.
[33]. نهج البلاغه، خ 3، بخش 10 ـ 11.
[34]. همان، خطبه 15، بخش 1.
[35]. ر.ك: مروج الذهب، ج 2، ص 368.
[36]. نهج البلاغه، خطبه 30، بخش 2.
[37]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، به تحقيق محمدابوالفضل، ج 2، ص 128.
[38]. نهج البلاغه، خطبه 43، بخش 3 ـ 4.
[39]. همان، نامه 28.
[40]. همان، خطبه 164، بخش 10 و 11.
[41]. مُهر عثمان در اختيار مروان بود. مروان آن نامه را نوشت و با مهر خليفه آن را مُهر كرد و توسط غلام عثمان آن هم سوار بر شتر مخصوص عثمان به مصر فرستاد ـ اسباب الاشراف، ج 5، ص 59 ـ 68 ـ قيام كنندگان خط مروان را شناختند و از عثمان خواستند تا وى را به آنها تحويل دهد اما عثمان از اين كار خوددارى كرد. عقدالفريد، ج 4، ص 107 و مروج الذهب، ج 2، ص 380.
[42]. تاريخ خلفا، ص 183 ـ 184، نقل از تاريخ المدينة المنورة، ج 3، ص 1150 ـ 1155; تاريخ الخلفا، سيوطى، ص 158; انساب الاشراف، ج 6، ص 183 ـ 184; تاريخ طبرى، ج 3، ص 401 و مروج الذهب، ج 2، ص 380.
[43]. تاريخ خلفا، ص 186.
[44]. انساب الاشراف، ج 6، ص 178، باب مسير اهل المصر الى عثمان و تاريخ دمشق، ابن عساكر، ج 29، ص 415، ج 4، ص 1157.
[45]. عقد الفريد، ج 4، ص 106.
[46]. شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 186; تاريخ يعقوبى، احمد بن ابى يعقوب، ج 2، ص 158 و تاريخ طبرى، ج 3، ص 264.
[47]. انساب الاشراف، ج 6، ص 133، باب ما أنكروا من سير عثمان.
[48]. برخورد عثمان با ابوذر به حدى بد بود كه جاحظ مى نويسد: مردم به خاطر ابوذر عثمان را كشتند. تاريخ خلفا، ص 165، نقل از تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 74 و ج 4، ص 277.
[49]. نهج البلاغه، خطبه 130، بخش 1.
[50]. عقد الفريد، ج 4، ص 106.
[51]. ر.ك: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 173.
[52] - انساب الاشراف ،ج1ص587.
[53]- نهج البلاغه، خطبه 3، ص 45.

پایان

موضوع قفل شده است