جمع بندی روش شناسی دکارت در رسیدن به یقین ؟

تب‌های اولیه

11 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
روش شناسی دکارت در رسیدن به یقین ؟

درود و عرض احترام .

شک دستوری شکی است که در آن به تعبیر مرحوم مطهری شک یک جایگاه نیست، بلکه یک معبر است. شک دکارتی هم از این جهت که روشی برای رسیدن به یقین است، یک شک دستوری و روش شناختی است. دکارت وقتی در دوازده مرحله به همه چیز شک کرد، گفت: من اگر در همه چیز شک دارم در این شک خودم شک ندارم. پس یک قضیه برای دکارت وجود دارد که دیگر در آن شک ندارد و آن قضیه «شک می کنم» یا «شک دارم» است. وی این یقین را سنگ زیربنای همه یقینیات قرار می دهد و نتیجه می گیرد، پس باید در وجود شک کننده نیز شک نداشته باشم؛ در فلسفه ی دکارت با علم معرفت که دکارت به ریاضیات اطلاق میکرد متضمن با قطعیت به یقین می رسد .

طبق قواعد چهارگانه دکارت :

قاعده اول (بداهت): «نباید هیچ چیزی را به عنوان حقیقت پذیرفت مگر اینکه روشن و بدیهی باشد؛ یعنی وجدان آن را به شهود دریابد».
قاعده دوم (تحلیل): «باید هر یک از مسائل و مشکلات را تا آن جا که ممکن است و برای بهتر حل کردن آن ضرورت دارد به اجزای خودش تجزیه کرد و هر یک را جداگانه مورد بررسی قرار داد».
قاعده سوم (ترکیب): «باید افکار خود را به ترتیب به کار انداخت و از ساده ترین و آسان فهم ترین امور آغاز کرد و به تدریج خود را به معرفت پیچیده ترین و مرکب ترین آنها رسانید».

قاعده چهارم (شماره امور و استقصا): «شماره امور باید چنان کامل و بازدید مسائل چنان کلی و جامع باشد که اطمینان حاصل شود چیزی از نظر دور نمانده و فراموش نشده است. این قاعده دنباله و نتیجه سه قاعده اول است».

به نظر کارشناسان محنرم ، روش ریاضی دکارت در فلسفه با قطعیت و یقین صد در صدی بدون خطا است؟

[=arial]

با نام الله


[=arial]


[=arial] کارشناس بحث: استاد شعیب

با سلام خدمت شما دوست عزیز
دکارت برای مقابله با جو حاکم در زمان خود که رو به شکاکیت و نسبی گرایی معرفتی آورده بود با یک روند کاملا ذهنی و عقلی بدون در نظر گرفتن امور حسی با استفاده از شک دستوری برای رسیدن به یک سری از امور قطعی به همه داشته های خود شک کرد و بعد از شک همه جانبه مبنای یقین خود را بر یک امر گذاشت و این که در اینکه شک می کند شکی ندارد و به قول معروف" من شک می کنم پس هستم"
اولین اشکال به همین قسمت از اولین یقین اوست . چرا که وقتی می گوید شک می کنم شک را بدون " من " ندیده است پس قبل از این که شک را قبول کند " من " را قبول کرده است پس او در شک دستوری خود ابتدا به " من " رسیده است و آن را به علم حضوری یافته است آنگاه به شک کردنش رسیده است.
از همین جا به نقد اصلی معرفت شناسی دکارت و اکثر فلاسفه عفل گرای غربی می پردازیم :
ملاک صدق گذاره ها چیست ؟
دکارت خواسته ملاک صدق را بببرد بر گزاره های بدیهی که به اعتقاد او گزاره های ریاضی فقط از این دسته اند.
اول این که ملاک صدق قضایای نظری گزاره های بدیهی اند و ملاک صدق گزاره های بدیهی و ضروری علم حضوری به آنها است در بین این گزاره های پایه و بدیهی یک سری از گزاره ها واقعا پایه و در بین آنها یک گزاره اولی الاوایل یا مبدا همه بدیهی هاست که در حکمت اسلامی به آن گزاره " اصل الواقعیت " گویند و این که انسان به علم حضوری می یابد که هست.
بر این پایه علم حضوری و درک بدیهیات بقیه علوم نظری و غیر بدیهی را پیش می برد و تمام آنها را به واسطه این معرف پایه می سنجد و به صحت یا عدم آن حکم می کند.

اما این که دکارت با استفاده از روش ریاضی خواسته که به یقین و قطعیت برسد با مشکلات فراوانی روبرو است:

1.با همه اختلاف نظرهایی که در باب ماهیت گزاره های ریاضی وجود دارد، حتی به فرض پذیرش مدعیات دکارت مبنی بر متقن بودن علوم ریاضی و امکان خطاناپذیری یک یا چند نظام معنایی، باز خطا بودن روش دکارت حتی در زمان خودش برای بسیاری از همعصرانش امری واضح و مبرهن بود. اسپینوزا بعدها روشی به کار بست که از روش دکارت هم هندسی تر بود و با این همه به نتایجی رسید که با نتایج دکارت فرقی فاحش داشت، لاک هم پایه های مکتب دکارت را از بن برانداخت و فرانسه قرن هجدهم را با فلسفه رسمی تازه ای تجهیز کرد. بدتر از همه اینکه حتی بخش علمی مکتب دکارت هم به زودی محکوم به تباهی و اضمحلال شد(اتین ژیلسون، نقد تفکر فلسفی غرب، احمد احمدی(مترجم)، تهران: سمت، 1385، ص121) در هر حال ما این جا به طور مبنایی خطا بودن مدعای دکارت را ثابت می کنیم.مدعای دکارت: در فلسفه همه چیز باید به شیوه ریاضی اثبات شود، مگر تنها همین یک اصل که: «هر چیز می تواند - و باید – به شیوه ریاضی اثبات شود»(همان، ص109)

نقد: همه متفق القولند که ریاضیات بر خلاف علوم فیزیک و شیمی و طبیعی که موضوعشان ماده است و علوم اخلاقی که موضوعشان انسان است، با کمیت ها سروکار دارد. حال این سؤال پیش می آید که دکارت چگونه ادعا می کند، روش ریاضی را – به عنوان متقن ترین روش - به تمامی علوم تعمیم دهد؟ این معضل خصوصا آنجا برجسته می شود که با روش ریاضی سراغ علوم اخلاقی و متافیزیکی و فلسفی برویم که با کیفیات سروکار دارند.

اگر همه علوم به جهت اتحاد در روش عمومی و کلی، یکی بیش نیستند، لازم بود که دکارت همه را بداند، آن هم با یقین مطلق. همچنین این روش که در درون ریاضیات بوجود آمده بود، می بایست نتایجی به بار آورد که در درستی همپایه نتایج ریاضی باشند( همان، ص114)

2. دکارت مجبور بود برای دفاع از خود در برابر این انتقادات، روش ابداعی خود را «ریاضیات عام» بنامد. اما این نام گذاری و ارائه تعریفی شخصی از ریاضیات مشکلی را حل نمی کند. یقین دکارت در روش خطای خود به حدی بود که هیچ چیز نمی توانست او را متوجه کند که بی اعتنایی کلی به حقوق «موضوع» علم، در واقع راه صدفه و اتفاق پیش گرفتن است. ریاضیات در هر جایی چیزی برای گفتن دارد، زیرا کمیت در همه جا هست یعنی نه تنها در طبیعیات و زیست شناسی بلکه دست کم بطور غیر مستقیم در جامعه شناسی و اخلاق نیز. برای نمونه آمار نقش مهمی در علوم اجتماعی و اخلاقی ایفا می کند. اما اگر یک گام فراتر رویم و موضوع مخصوص ریاضیات را از ریاضیات بگیریم، به علم همبستگی نظم و ترتیب میان همه اشیاء ممکن تبدیل می شود. ولی در این صورت آیا بازهم ریاضیات است یا منطق؟ دکارت روشی را که از هندسه، جبر و منطق به دست آورده بود «ریاضیات عام» نامید و با این کار به خود وعده می داد که همه مشکالات را با عنوان «تقریبا همه مشکلات ریاضی» بررسی کند، گویی بساطت کامل موضوع ریاضیات، هیچ گونه تأثیری در بداهت نتایج آن ندارد، با آنکه بداهت ریاضیات به دو چیز بستگی دارد: یکی عمومیت کاملاً انتزاعی ریاضیات و دیگر طبیعت خاص موضوع آنها. روش ریاضی را از آن جهت که ریاضیات کلیت تام دارد می توان به صورتی نامحدود تعمیم داد اما اگر بخواهیم ضرورت و بداهت داشته باشد نمی توان آن را یکسان به همه موضوعات ممکن توسعه داد(همان، ص116-118)

5. در کتاب «تأملات» دکارت شکّش را در دوازده مرحله تدوین کرد. وقتی مرحله دوازدهم به پایان رسید، دیگر همه چیز در نظر او در معرض شک واقع شد. این دوازده مرحله در تأمل اول دکارت آمده است. از ابتدای تأمل دوم یقین ها ظاهر شدند، ولی از آنجا که استدلال وی در تأمل اول بر شک ها قوی است و استدلال وی بر یقین ها در تأمل دوم ضعیف است، گفته اند همین مسأله سبب رواج شکاکیت شد. لذا امروزه در کتاب های معرفت شناسی، عموم شکاکان معرفت شناس وقتی می خواهند شکاکیت خود را موجه کنند به تأمل اول دکارت استناد می کنند، چون واقعاً در تأمل اول به قوت هر چه تمامتر شک را در همه چیز سریان داده است، ولی استدلالات وی را در یقین ضعیف می دانند. به خصوص دیوید هیوم خوب نشان داد که بخش دوم «تأملات» بسیار ضعیف است(همان، ص129)

نتیجه:

تلاش دکارت در جهت دست یافتن به بنیانی متقن برای علوم به خصوص الاهیات و متافیزیک، در واکنش به موج شگ گرایی (مذهب شک) که اروپای آن روز را فراگرفته بود، تلاشی در خور تحسین و ستایش است، اما دلایلی که آورده شد ثابت می کنند، نه تنها روش ریاضی دکارت خطاپذیر است، بلکه روشی ناکارآمد، غیرضرور و به لحاظ منطقی نادرست محسوب می گردد. در واقع دکارت در جست و جوی راه حلی برای معضل شک، نه تنها نتوانست این معضل را حل نماید، بلکه تحقیقات او دو نتیجه منفی عمده به بار آورد: یکی دامن زدن به نوعی ایده آلیسم و ذهن گرایی افراطی، و دیگری ترویج شکاکیت در مقیاسی گسترده و مدلل نمودن آن.



شعیب;527303 نوشت:
اولین اشکال به همین قسمت از اولین یقین اوست . چرا که وقتی می گوید شک می کنم شک را بدون " من " ندیده است پس قبل از این که شک را قبول کند " من " را قبول کرده است پس او در شک دستوری خود ابتدا به " من " رسیده است و آن را به علم حضوری یافته است آنگاه به شک کردنش رسیده است.
از همین جا به نقد اصلی معرفت شناسی دکارت و اکثر فلاسفه عفل گرای غربی می پردازیم :
ملاک صدق گذاره ها چیست ؟
دکارت خواسته ملاک صدق را بببرد بر گزاره های بدیهی که به اعتقاد او گزاره های ریاضی فقط از این دسته اند.
اول این که ملاک صدق قضایای نظری گزاره های بدیهی اند و ملاک صدق گزاره های بدیهی و ضروری علم حضوری به آنها است در بین این گزاره های پایه و بدیهی یک سری از گزاره ها واقعا پایه و در بین آنها یک گزاره اولی الاوایل یا مبدا همه بدیهی هاست که در حکمت اسلامی به آن گزاره " اصل الواقعیت " گویند و این که انسان به علم حضوری می یابد که هست.

سلام
استاد ببخشید یک سوالی داشتم این حرفی که دکارت زده که شک می کنم پس هستم این معنی رو نمیده که معنی علم حضوری برای انسان همان فکر کردن هست یعنی تا کسی فکر نکنه علم حضوری نداره!
بنظرم میشه گفت دکارت هم منظورش همون علم حضوریه ولی با جملات دیگه ای گفته چون علم حضوری انسان به خودش به محض تفکر انسان به هر چیزی به وجود می یاد و انسان منهای فکر نداریم که بخواهیم فکر رو از علم حضوری جدا کنیم؟!
یا حق

شهید چمران;527312 نوشت:
سلام
استاد ببخشید یک سوالی داشتم این حرفی که دکارت زده که شک می کنم پس هستم این معنی رو نمیده که معنی علم حضوری برای انسان همان فکر کردن هست یعنی تا کسی فکر نکنه علم حضوری نداره!
بنظرم میشه گفت دکارت هم منظورش همون علم حضوریه ولی با جملات دیگه ای گفته چون علم حضوری انسان به خودش به محض تفکر انسان به هر چیزی به وجود می یاد و انسان منهای فکر نداریم که بخواهیم فکر رو از علم حضوری جدا کنیم؟!
یا حق

با سلام
مشکلی نیست که این مفهوم را برداشت کنیم حرف این جاست که دکارت از علم حضوری به خود شروع نکرد و به قضایای بنیادی و اصل الواقعیه و این که به علم حضوری خود را درک می کند تمسک نکرد او در چند مرحله همه دارایی های معرفتی را به ورطه شک کشاند آنگاه گفت که گمن شک می کنم پس هستم " سوال ما از او این است که آیا نباید وجود " من " قبل از " شک کردن من " اثبات شود ؟؟ آن را از کجا ثابت می کنید ؟؟
متعلق شک چیست؟ فاعل آن کیست ؟ شما که فقط شک را داشتید من را از کجا کسب کردید؟؟
بلاخره دکارت چاره ای ندارد اذعان کند قبل از هر چیز باید یک منی را قبول کرده باشد وجود خودش را به عنوان فاعل شناسا قبول کرده باشد و الا به " من شک می کنم ..." هم نمی تواند یقین کند.

شعیب;527318 نوشت:
مشکلی نیست که این مفهوم را برداشت کنیم حرف این جاست که دکارت از علم حضوری به خود شروع نکرد و به قضایای بنیادی و اصل الواقعیه و این که به علم حضوری خود را درک می کند تمسک نکرد او در چند مرحله همه دارایی های معرفتی را به ورطه شک کشاند آنگاه گفت که گمن شک می کنم پس هستم " سوال ما از او این است که آیا نباید وجود " من " قبل از " شک کردن من " اثبات شود ؟؟ آن را از کجا ثابت می کنید ؟؟
متعلق شک چیست؟ فاعل آن کیست ؟ شما که فقط شک را داشتید من را از کجا کسب کردید؟؟
بلاخره دکارت چاره ای ندارد اذعان کند قبل از هر چیز باید یک منی را قبول کرده باشد وجود خودش را به عنوان فاعل شناسا قبول کرده باشد و الا به " من شک می کنم ..." هم نمی تواند یقین کند.

حالا اگر بنده این جمله رو بگم چی: فکر می کنم پس هستم !

شهید چمران;527329 نوشت:
حالا اگر بنده این جمله رو بگم چی: فکر می کنم پس هستم !

از شما پذیرفته است چون شما خودتان را قبل از شکتان قبول کرده اید

شعیب;527318 نوشت:

با سلام
مشکلی نیست که این مفهوم را برداشت کنیم حرف این جاست که دکارت از علم حضوری به خود شروع نکرد و به قضایای بنیادی و اصل الواقعیه و این که به علم حضوری خود را درک می کند تمسک نکرد او در چند مرحله همه دارایی های معرفتی را به ورطه شک کشاند آنگاه گفت که گمن شک می کنم پس هستم " سوال ما از او این است که آیا نباید وجود " من " قبل از " شک کردن من " اثبات شود ؟؟ آن را از کجا ثابت می کنید ؟؟
متعلق شک چیست؟ فاعل آن کیست ؟ شما که فقط شک را داشتید من را از کجا کسب کردید؟؟
بلاخره دکارت چاره ای ندارد اذعان کند قبل از هر چیز باید یک منی را قبول کرده باشد وجود خودش را به عنوان فاعل شناسا قبول کرده باشد و الا به " من شک می کنم ..." هم نمی تواند یقین کند.

درود مجدد ، پاسخ ها بسیار منطقی بود و از شما نهایت تشکر رو دارم .
یک نکته ، در دوازده مرحله ی شک دکارت ، دکارت به همه چیز شک کرد و این شک محرک رسیدن به یقین بود ، طبق فلسفه ی اسلامی نیز شکی که باعث رفتن انسان به سوی حقیقت و اثبات حقیقت شود شکی مفید و ضروری است .
همچنین دکارت به سه امر کاملاً یقینی رسیده‌ بود که به گفته خودش، به هیچ وجه نمی‌توان در آنها شک داشت:
  1. این که موجودی اندیشنده‌است و وجود دارد. ( من می اندیشم پس هستم . )
  2. این که خدا وجود دارد.
  3. و این که عالم خارج واقعاً وجود دارد.
به اعتقاد او، اساس تمام موجودات و آنچه را که در عالم است، می‌توان به دو امر بنیادین رساند. همه چیز از این دو جوهر قائم به ذات تشکیل شده‌است. به عبارت دیگر، دو گونه هستی کاملاً متفاوت وجود دارد که هر کدام از این دو گونه هستی، صفات مخصوص به خود را دارند:

  1. جوهر بعد و امتداد که همان ماده‌است.(هستی خارجی)
  2. جوهر اندیشه و فکر.(هستی درونی) نفس و اندیشه، آگاهی محض است، جایی در فضا اشغال نمی‌کند و نمی‌توان آن را به اجزای کوچک تر تقسیم کرد. ولی ماده بُعد یا امتداد محض است، در مکان جای می‌گیرد و به همین خاطر می‌توان آن را به اجزای کوچک تر تقسیم نمود؛ به علاوه ماده آگاهی ندارد. بدین ترتیب در نظر وی هستی و آفرینش به دوقسمت کاملاً متفاوت و مستقل از هم تقسیم گردید و به همین خاطر، دکارت را دوگانه‌انگار می‌نامند؛ یعنی کسی که قائل به شکاف عمیق بین هستی اندیشه و هستی ماده‌است.
البته باید توجه داشت که بنا به اعتقاد او میان این دو جوهر در بدن انسان، از راه عضو خاصی در سر، که آن را غده صنوبری می‌نامد ارتباط عمیقی برقرار است.

بنابراین در نظر او به طور کلی سه جوهر وجود دارد: نفس، جسم، و خداوند. دکارت، این سه را جوهر می‌نامد زیرا هر یک قائم به ذات خود بوده و هر کدام یک صفات اساسی دارند که مخصوص به خودشان است. به این صورت که: صفت نفس، فکر، صفت جسم بعد و صفت خداوند کمال است.
با این تفاسیر دکارت خداوند ، نفس و فکر (شخص) را اثبات نموده است .
دکارت قبل از شروع تامل دوم ، وجودیت من را اثبات کرده است ، من می اندیشم پس هستم .

Special_One;527371 نوشت:
درود مجدد ، پاسخ ها بسیار منطقی بود و از شما نهایت تشکر رو دارم .
یک نکته ، در دوازده مرحله ی شک دکارت ، دکارت به همه چیز شک کرد و این شک محرک رسیدن به یقین بود ، طبق فلسفه ی اسلامی نیز شکی که باعث رفتن انسان به سوی حقیقت و اثبات حقیقت شود شکی مفید و ضروری است .
همچنین دکارت به سه امر کاملاً یقینی رسیده‌ بود که به گفته خودش، به هیچ وجه نمی‌توان در آنها شک داشت:

این که موجودی اندیشنده‌است و وجود دارد. ( من می اندیشم پس هستم . )
این که خدا وجود دارد.
و این که عالم خارج واقعاً وجود دارد.


با سلام
از نظر ثبوت ( عالم واقع) نظر دکارت درست است و قابل تمجید( البته با کمی تسامح) اما در عالم اثبات راه دکارت راه متقنی نیست (بر اساس آنچه که گفتم) بدین معنا که اگر کسی بخواهد به راه رسیدن به این یقینیات دکارت ایراد کند جا دارد آنگاه می ماند کلی شک بی یقین.
البته همان جوری که عرض کردم شک دستوری برای رسیدن به یقین خوب و ممدوح است به شرط این که از عهده گذر از آن ها بر آمده و به یقین برسیم.

بسیار ممنون .
شبهات رفع شد .
+ تاپیک بسته شود .

سوال:
روش ریاضی دکارت در فلسفه با قطعیت و یقین صد در صدی بدون خطا است؟
جواب:
دکارت برای مقابله با جو حاکم در زمان خود که رو به شکاکیت و نسبی گرایی معرفتی آورده بود با یک روند کاملا ذهنی و عقلی بدون در نظر گرفتن امور حسی با استفاده از شک دستوری برای رسیدن به یک سری از امور قطعی به همه داشته های خود شک کرد و بعد از شک همه جانبه مبنای یقین خود را بر یک امر گذاشت و این که در اینکه شک می کند شکی ندارد و به قول معروف" من شک می کنم پس هستم"
اولین اشکال به همین قسمت از اولین یقین اوست . چرا که وقتی می گوید شک می کنم شک را بدون " من " ندیده است پس قبل از این که شک را قبول کند " من " را قبول کرده است پس او در شک دستوری خود ابتدا به " من " رسیده است و آن را به علم حضوری یافته است آنگاه به شک کردنش رسیده است.
از همین جا به نقد اصلی معرفت شناسی دکارت و اکثر فلاسفه عفل گرای غربی می پردازیم :
ملاک صدق گذاره ها چیست ؟
دکارت خواسته ملاک صدق را بببرد بر گزاره های بدیهی که به اعتقاد او گزاره های ریاضی فقط از این دسته اند.
اول این که ملاک صدق قضایای نظری گزاره های بدیهی اند و ملاک صدق گزاره های بدیهی و ضروری علم حضوری به آنها است در بین این گزاره های پایه و بدیهی یک سری از گزاره ها واقعا پایه و در بین آنها یک گزاره اولی الاوایل یا مبدا همه بدیهی هاست که در حکمت اسلامی به آن گزاره " اصل الواقعیت " گویند و این که انسان به علم حضوری می یابد که هست.
بر این پایه علم حضوری و درک بدیهیات بقیه علوم نظری و غیر بدیهی را پیش می برد و تمام آنها را به واسطه این معرف پایه می سنجد و به صحت یا عدم آن حکم می کند.

اما این که دکارت با استفاده از روش ریاضی خواسته که به یقین و قطعیت برسد با مشکلات فراوانی روبرو است:

1.با همه اختلاف نظرهایی که در باب ماهیت گزاره های ریاضی وجود دارد، حتی به فرض پذیرش مدعیات دکارت مبنی بر متقن بودن علوم ریاضی و امکان خطاناپذیری یک یا چند نظام معنایی، باز خطا بودن روش دکارت حتی در زمان خودش برای بسیاری از همعصرانش امری واضح و مبرهن بود. اسپینوزا بعدها روشی به کار بست که از روش دکارت هم هندسی تر بود و با این همه به نتایجی رسید که با نتایج دکارت فرقی فاحش داشت، لاک هم پایه های مکتب دکارت را از بن برانداخت و فرانسه قرن هجدهم را با فلسفه رسمی تازه ای تجهیز کرد. بدتر از همه اینکه حتی بخش علمی مکتب دکارت هم به زودی محکوم به تباهی و اضمحلال شد(1) در هر حال ما این جا به طور مبنایی خطا بودن مدعای دکارت را ثابت می کنیم.مدعای دکارت: در فلسفه همه چیز باید به شیوه ریاضی اثبات شود، مگر تنها همین یک اصل که: «هر چیز می تواند - و باید – به شیوه ریاضی اثبات شود»(2)

نقد: همه متفق القولند که ریاضیات بر خلاف علوم فیزیک و شیمی و طبیعی که موضوعشان ماده است و علوم اخلاقی که موضوعشان انسان است، با کمیت ها سروکار دارد. حال این سؤال پیش می آید که دکارت چگونه ادعا می کند، روش ریاضی را – به عنوان متقن ترین روش - به تمامی علوم تعمیم دهد؟ این معضل خصوصا آنجا برجسته می شود که با روش ریاضی سراغ علوم اخلاقی و متافیزیکی و فلسفی برویم که با کیفیات سروکار دارند.

اگر همه علوم به جهت اتحاد در روش عمومی و کلی، یکی بیش نیستند، لازم بود که دکارت همه را بداند، آن هم با یقین مطلق. همچنین این روش که در درون ریاضیات بوجود آمده بود، می بایست نتایجی به بار آورد که در درستی همپایه نتایج ریاضی باشند( 3)

2. دکارت مجبور بود برای دفاع از خود در برابر این انتقادات، روش ابداعی خود را «ریاضیات عام» بنامد. اما این نام گذاری و ارائه تعریفی شخصی از ریاضیات مشکلی را حل نمی کند. یقین دکارت در روش خطای خود به حدی بود که هیچ چیز نمی توانست او را متوجه کند که بی اعتنایی کلی به حقوق «موضوع» علم، در واقع راه صدفه و اتفاق پیش گرفتن است. ریاضیات در هر جایی چیزی برای گفتن دارد، زیرا کمیت در همه جا هست یعنی نه تنها در طبیعیات و زیست شناسی بلکه دست کم بطور غیر مستقیم در جامعه شناسی و اخلاق نیز. برای نمونه آمار نقش مهمی در علوم اجتماعی و اخلاقی ایفا می کند. اما اگر یک گام فراتر رویم و موضوع مخصوص ریاضیات را از ریاضیات بگیریم، به علم همبستگی نظم و ترتیب میان همه اشیاء ممکن تبدیل می شود. ولی در این صورت آیا بازهم ریاضیات است یا منطق؟ دکارت روشی را که از هندسه، جبر و منطق به دست آورده بود «ریاضیات عام» نامید و با این کار به خود وعده می داد که همه مشکالات را با عنوان «تقریبا همه مشکلات ریاضی» بررسی کند، گویی بساطت کامل موضوع ریاضیات، هیچ گونه تأثیری در بداهت نتایج آن ندارد، با آنکه بداهت ریاضیات به دو چیز بستگی دارد: یکی عمومیت کاملاً انتزاعی ریاضیات و دیگر طبیعت خاص موضوع آنها. روش ریاضی را از آن جهت که ریاضیات کلیت تام دارد می توان به صورتی نامحدود تعمیم داد اما اگر بخواهیم ضرورت و بداهت داشته باشد نمی توان آن را یکسان به همه موضوعات ممکن توسعه داد(4)

5. در کتاب «تأملات» دکارت شکّش را در دوازده مرحله تدوین کرد. وقتی مرحله دوازدهم به پایان رسید، دیگر همه چیز در نظر او در معرض شک واقع شد. این دوازده مرحله در تأمل اول دکارت آمده است. از ابتدای تأمل دوم یقین ها ظاهر شدند، ولی از آنجا که استدلال وی در تأمل اول بر شک ها قوی است و استدلال وی بر یقین ها در تأمل دوم ضعیف است، گفته اند همین مسأله سبب رواج شکاکیت شد. لذا امروزه در کتاب های معرفت شناسی، عموم شکاکان معرفت شناس وقتی می خواهند شکاکیت خود را موجه کنند به تأمل اول دکارت استناد می کنند، چون واقعاً در تأمل اول به قوت هر چه تمامتر شک را در همه چیز سریان داده است، ولی استدلالات وی را در یقین ضعیف می دانند. به خصوص دیوید هیوم خوب نشان داد که بخش دوم «تأملات» بسیار ضعیف است(5)

نتیجه:

تلاش دکارت در جهت دست یافتن به بنیانی متقن برای علوم به خصوص الاهیات و متافیزیک، در واکنش به موج شگ گرایی (مذهب شک) که اروپای آن روز را فراگرفته بود، تلاشی در خور تحسین و ستایش است، اما دلایلی که آورده شد ثابت می کنند، نه تنها روش ریاضی دکارت خطاپذیر است، بلکه روشی ناکارآمد، غیرضرور و به لحاظ منطقی نادرست محسوب می گردد. در واقع دکارت در جست و جوی راه حلی برای معضل شک، نه تنها نتوانست این معضل را حل نماید، بلکه تحقیقات او دو نتیجه منفی عمده به بار آورد: یکی دامن زدن به نوعی ایده آلیسم و ذهن گرایی افراطی، و دیگری ترویج شکاکیت در مقیاسی گسترده و مدلل نمودن آن.


سوال:

این حرفی که دکارت زده که شک می کنم پس هستم این معنی رو نمیده که معنی علم حضوری برای انسان همان فکر کردن هست یعنی تا کسی فکر نکنه علم حضوری نداره!
بنظرم میشه گفت دکارت هم منظورش همون علم حضوریه ولی با جملات دیگه ای گفته چون علم حضوری انسان به خودش به محض تفکر انسان به هر چیزی به وجود می یاد و انسان منهای فکر نداریم که بخواهیم فکر رو از علم حضوری جدا کنیم؟!

جواب:
مشکلی نیست که این مفهوم را برداشت کنیم حرف این جاست که دکارت از علم حضوری به خود شروع نکرد و به قضایای بنیادی و اصل الواقعیه و این که به علم حضوری خود را درک می کند تمسک نکرد او در چند مرحله همه دارایی های معرفتی را به ورطه شک کشاند آنگاه گفت که گمن شک می کنم پس هستم " سوال ما از او این است که آیا نباید وجود " من " قبل از " شک کردن من " اثبات شود ؟؟ آن را از کجا ثابت می کنید ؟؟
متعلق شک چیست؟ فاعل آن کیست ؟ شما که فقط شک را داشتید من را از کجا کسب کردید؟؟
بلاخره دکارت چاره ای ندارد اذعان کند قبل از هر چیز باید یک منی را قبول کرده باشد وجود خودش را به عنوان فاعل شناسا قبول کرده باشد و الا به " من شک می کنم ..." هم نمی تواند یقین کند.

اشکال:
در دوازده مرحله ی شک دکارت ، دکارت به همه چیز شک کرد و این شک محرک رسیدن به یقین بود ، طبق فلسفه ی اسلامی نیز شکی که باعث رفتن انسان به سوی حقیقت و اثبات حقیقت شود شکی مفید و ضروری است .
همچنین دکارت به سه امر کاملاً یقینی رسیده‌ بود که به گفته خودش، به هیچ وجه نمی‌توان در آنها شک داشت:

  1. این که موجودی اندیشنده‌است و وجود دارد. ( من می اندیشم پس هستم . )
  2. این که خدا وجود دارد.
  3. و این که عالم خارج واقعاً وجود دارد.
با این تفاسیر دکارت خداوند ، نفس و فکر (شخص) را اثبات نموده است .
دکارت قبل از شروع تامل دوم ، وجودیت من را اثبات کرده است ، من می اندیشم پس هستم .

جواب:
از نظر ثبوت ( عالم واقع) نظر دکارت درست است و قابل تمجید( البته با کمی تسامح) اما در عالم اثبات راه دکارت راه متقنی نیست (بر اساس آنچه که گفتم) بدین معنا که اگر کسی بخواهد به راه رسیدن به این یقینیات دکارت ایراد کند جا دارد آنگاه می ماند کلی شک بی یقین.
البته همان جوری که عرض کردم شک دستوری برای رسیدن به یقین خوب و ممدوح است به شرط این که از عهده گذر از آن ها بر آمده و به یقین برسیم.



منابع:
1.اتین ژیلسون، نقد تفکر فلسفی غرب، احمد احمدی(مترجم)، تهران: سمت، 1385، ص121
2.همان، ص109
3.همان، ص114
4.همان، ص116-118
5. همان ص129

موضوع قفل شده است