تك بيتي، دوبيتي هاي طوفان
تبهای اولیه
می کشن به آسمون نگاشونو
اگه از راه نرسی پنجره ها
وقف گریه می کنن دلاشونو
نسوزی، گر علی را دوست داری
اگر مهر علی در سینه ات نیست
بسوزی گر هزاران پوست داری
از مخمل خون به تن کفن ساخته ايم
ما مفت نه سهم می بريم از خورشيد
دامن دامن ستاره پرداخته ايم
کاش در سینه مرا این دل دیوانه نبود
یا اگر بود اسیر غم جانانه نبود
رخ گل, مایه ی سودا و گرفتاری شد
ور نه مرغ دل ما را هوس دانه نبود
چراغم را فروغی تازه بخشید
مخوان ای جغد شب لالایی شوم
که پشت پرده بیدار است خورشید
مو آن مستم که پا از سر ندونم
سر و پایی به جز دلبر ندونم
دلارامی کز او گیره دل آرام
به غیر از ساقی کوثر ندونم
با صنع تو هر مورچه رازی دارد *** با شوق تو هر سوخته نازی دارد
ای خالق ذوالجلال نومید مکن *** آن را که به درگهت نیازی دارد
شمع را بين که دم مرگ به پروانه چه گفت: گفت دلداده من زود فراموش شوي
سوخت پروانه ولي خوب جوابش را داد گفت: طولي نبرد تو نيز خاموش شوي...
یارب تو به فضل مشکلم آسان کن *** از فضل و کرم درد مرا درمان کن
مو كز سوته دلانم چون ننالم
مو كز بي حاصلانم چون ننالم
بگل بلبل نشيند زار نالد
مو كه دور از گلانم چون ننالم
بابا طاهر
طاعت زگناه بيش مي بايد كرد
وين توبه ز مرگ، پيش مي بايد كرد
حق جلّ جلاله از آن مستغني است
اين كار ز بهر خويش مي بايد كرد
اوحد الدين كرماني
چون بلبل مست راه در بستان يافت
روي گُل و جام باده را خندان يافت
آمد به زبان حال در گوشم گفت
درياب كه عمر رفته را نتوان يافت
خيام
داني كه سپيده دم خروس سحري
هر لحظه چرا همي كند نوحه گري
يعني كه نمودند در آئينه صبح
كزعمر شبي گذشت و تو بي خبري
خيام
آن قصر كه جمشيد در او جام گرفت
آهو بچه كرد و رو به آرام گرفت
بهرام كه گور مي گرفتي همه عمر
ديدي كه چگونه گور بهرام گرفت
خيام
سوی مغرب چو رو کند خورشید / سایه ها را درازتر بینی . . .
(رهی معیری)
تا رسی از چاه روزی سوی جاه
خود مران چون مرد کشتیبان نهای
دستخوش میباش تا گردی خمیر
چون زبان حق نگشتی گوش باش
تا نشد شه دل نداند مفلسم
جور میکش ای دل از دلدار تو
مغز باید تا دهد دانه شجر
صورت بیجان نباشد جز خیال
صبر کن کانست تسبیح درست
هیچ تسبیحی ندارد آن درج
صبر کن الصبر مفتاح الفرج