جمع بندی ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاث

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
ارتد الناس بعد رسول الله الا ثلاث

در جاهای مختلف داریم که بعد از رحلت وجود نازنین پیامبر صلی الله علیه و آله همه مرتد شدن مرگ سه نفر البته اینجا منظور از ارتداد بازگشت از بیعت امام علی علیه السلام و بی توجهی به امامت ایشون هست نه ارتداد به معنی فقهی
حالا این حدیث رو چه جوری با احادیث دیگه جمع کنیم مثل این دسته از روایات که که افرادی مثل ابن عباس و عمار و ابوذر و سلمان و مقداد و بلال و اسامه بن زید و عده ی دیگری از صحابه به سقیفه اعتراض کردن و با امام بودند حتی این که ساکت فتنه هم نبودن مثل بلال که تبعید شد یا عمار که کتک خورد و غیره.
حالا چه جوری این ها قابل جمع اند اگه حدیث اول درست باشه پس باید یه تجدید نظر کلی حتی رو نزدیکان امام هم بکنیم

[=arial]

با نام الله


[=arial]


کارشناس بحث: استاد صدرا

با سلام و عرض ادب

1) بازگشت اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله از مسیر صحیحی که آنحضرت تعیین فرموده بودند) که نتیجه ی چنین بازگشتی، تغییر امر امامت و خلافت و رهبری مردم از جایگاه الهی به جایگاه انتخاب گروهی از خواص بود، و همچنین سکوت اکثریت مردم در مقابل ظلم به خاندان عترت علیهم السلام و عدم قبول مرجعیت دینی اهل بیت علیهم السلام و رضایت به بدعت های ایجاد شده(، امری است که در روایات شیعه و سنی از آن با عنوان ارتداد صحابه یاد شده است.

بدیهی است که این ارتداد، ارتداد از اصل شریعت اسلام و اعمال و مناسک آن نبوده؛ به اینکه اصحاب بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از دین و شریعت اسلام رویگردان شوند؛ بلکه مراد رجوع از پیمان بسته ی خویش در پذیرش ولایت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام و نادیده گرفتن سفارشات پیامبر صلی الله علیه و آله در تمسک به ثقل اصغر بوده است. با نگاهی به روایات وارده در شیعه ملاحظه می کنیم که در این روایات بیان شده است که جز افراد قلیلی همگی دچار اتداد شده اند؛ همچنان که چنین امری در صحیح بخاری در حدیث حوض آمده است.

در حديثى كه مرحوم كشّى از امام باقر عليه السّلام روايت نموده، آمده است:

«ارتدّ النّاس الّا ثلاث نفر: سلمان و ابو ذر و المقداد. قال الرّاوى: فقلت عمّار؟ قال: كان حاص حيصة ثمّ رجع. ثمّ قال: ان اردت الّذى لم يشكّ و لم يدخله شى‏ء فالمقداد»؛[1] مردم بجز سه نفر – سلمان و ابوذر و مقداد- مرتد شدند. پس راوى پرسيد: پس عمار چطور؟! حضرت فرمود كه: اندك ميلى و تردّدى در او ظاهر شد، بعد از آن رجوع به حق نمود آنگاه فرمود كه: اگر خواهى آن كسى را كه هيچ شكّى براى او حاصل نشد، پس بدان كه او مقداد است.

در برخی از اخبار ایمان قلبی مقداد همچون پاره های آهن تشبیه شده است،[2] ودر برخی از روایات دیگر آمده است: همانا منزلت مقداد در امت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله و سلم همچون منزلت الف است در قرآن كه حرف ديگری به آن نمى‏ چسبد.[3]

از روایت کشی استفاده می شود که این افراد خصوصا جناب مقداد ثابت قدمان بر ولایت حضرت امیر المؤمنین علیه السلام بوده اند، به گونه ای که برای لحظه ای دچار تردید نشدند، هر چند که ایمان این افراد نیز باز در یک مرتبه و درجه نبوده است.

2) در ادامه روایتی که مرحوم شیخ مفید در کتاب اختصاص نقل می کنند آمده است: «پس بعد از آن بعضى از صحابه به سوی حق بازگشتند و اول كسى که بازگشت ابو ساسان‏ انصارى‏ و ابو عمره و شتيره بودند پس هفت نفر شدند و در آن وقت حقّ حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را بغير اين هفت نفر نمى‏ دانستند».

در این نقل از کسانی که به ولایت حضرت امیر علیه السلام بر گشته اند به ابوساسان انصاری اشاره شده است. مرحوم کشی در رجال خویش کنیه ی وی را «ابوسنان» دانسته است . در برخی از کتب رجال در مورد وی آمده است که او از اصفیاء بوده است.[4]

3) در برخی روایات دیگر یاران حضرت امیر علیه السلام در مراتبی معرفی شده اند: اصحاب و سپس اصفیاء و سپس اولیاء وسپس شرطة الخمیس .
در گروه اصحاب نام این افراد مشاهد می شود: عمرو بن الحمق الخزاعي ، وميثم التمار ، و رشيد الهجري ، وحبيب بن مظاهر الأسدي ، ومحمد بن أبي بكر. و در گروه اصفیاء و برگزیدگان نام این افراد مشاهده می شود: سلمان الفارسي ، والمقداد ، وأبو ذر ، وعمار ، وأبو ليلى ، وشبير ، وأبو سنان ، وأبو عمرة ، وأبو سعيد الخدري ، وأبو برزة ، وجابر بن عبد الله ، والبراء بن عازب، [5]وطرفة الأزدي. ودر گروه اولیاء نام این افراد آمده است: : الأعلم الأزدي ، سويد بن غفلة الجعفي ، الحارث بن عبد الله الأعور الهمداني ، أبو عبد الله الجدلي ، وأبو يحيى حكيم بن سعيد الحنفي ، . . .[6]

با اینکه این افراد همگی از شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام بوده اند؛ اما با این حال نامی از آنان در حدیث نقل شده ی مرحوم کشی و دیگر روایات نیامده است؛ در حالی که بر اساس نقلی که اصحاب آنحضرت را در مراتبی قرار داده(در صورت پذیرش آن) جایگاه سلمان و مقداد و ابوذر بعد از رتبه ی اصحابی همچون میثم تمار قرار گرفته است.

4) با توجه به این مطالب شاید بتوان اینگونه نتیجه گیری نمود که:



الف)حدیث فوق بیانگر حال مؤمنین خاصی بوده که در زمان رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله در مدینه حاضر بوده اند و شرایط بعد از رحلت را دیده اند اما ذره ای در حقانیت حضرت امیر به شک نیفتادند و بر ولایت آنحضرت ثابت قدم ماندند.

ب) با توجه به قرائن و روایات دیگر می توان گفت که این روایت منصرف از بنی هاشم بوده است و بنی هاشم داخل در عمومیت روایت نمی باشند.

ج) عدم نام برخی از صحابه به معنای انحراف آنها در امر امامت نخواهد بود؛ بلکه گروهی از یاران امیر المؤمنین علیه السلام در حوادث پس از رحلت حضور نداشتند؛ و برخی نیز که دچار شک و تردید شدند بازگشت نمودند. بنابراین می توان به این نتیجه رسید که ابن روایت تنها شامل راسخانی است که برای لحظه ای دچار شک و اضطراب نشدند و این امر منافاتی با ایمان دیگر افراد به آنحضرت نخواهد داشت.

موفق باشید.


[/HR] [1]. رجال كشى، ج 1، ص 47، ش 24؛ بحارالانوار، ج28،ص239، ترجمه ی کامل روایت اینچنین است:« به سند حسن از حضرت امام محمد باقر عليه السّلام روايت كرده است كه: صحابه بعد از حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم مرتد شدند مگر سه نفر: سلمان و ابو ذر و مقداد.راوى گفت: عمار چه شد؟حضرت فرمود كه: اندك ميلى كرد و بزودى برگشت. پس فرمود: اگر كسى را خواهى كه هيچ شك نكرد و شبهه‏اى او را عارض نشد او مقداد است، اما سلمان در دل او عارض شد كه نزد امير المؤمنين عليه السّلام اسم اعظم الهى هست اگر تكلم نمايد به آن هرآينه زمين آن منافقان را فرو مى‏برد پس چرا چنين مظلوم در دست ايشان مانده است! چون در خاطرش گذشت گريبانش را گرفتند و رسنى در گلويش كردند و پيچيدند تا آنكه كنده‏اى در حلقش بهم رسيد پس حضرت امير المؤمنين عليه السّلام بر او گذشت و به او فرمود: اى ابو عبد اللّه! اين كنده گلوى تو از آن چيزى است كه در خاطر تو خطور كرد، بيعت كن با ابو بكر، پس سلمان بيعت كرد؛ و امّا ابو ذر پس حضرت امير المؤمنين عليه السّلام امر كرد او را كه ساكت باشد و او را ملامت ملامت كنندگان از جا به در نياورد پس قبول نكرد و پيوسته حق را مى‏گفت تا آنكه عثمان كرد با او آنچه كرد، پس بعد از آن بعضى از صحابه برگشتند به حق و اول كسى كه برگشت از ايشان ابو ساسان‏ انصارى‏ و ابو عمره و شتيره بودند پس هفت نفر شدند و در آن وقت حقّ حضرت امير المؤمنين عليه السّلام را بغير اين هفت نفر نمى‏دانستند».

[2]. الاختصاص، المفید، ص11:«حدثني محمد بن الحسن ، عن سعد بن عبد الله ، عن محمد بن عيسى ، عن النضر بن سويد عمن حدثه من أصحابنا ، عن أبي عبد الله عليه السلام قال : ما بقي أحد بعد ما قبض رسول الله صلى الله عليه وآله إلا وقد جال جولة إلا المقداد فإن قلبه كان مثل زبر الحديد».

[3]. الاختصاص، المفید، ص10:«إنما منزلة المقداد بن الأسود في هذه الأمة كمنزلة ألف في القرآن لا يلزق بها شئ».

[4].نقد الرجال، ج5،ص166:« أبو سنان الأنصاري : من أصحاب علي ( عليه السلام ) ، رجال الشيخ. وفي آخر الباب الأول من الخلاصة أنه من الأصفياء».

[5]. در احوالات براء آمده است که وی بعد از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله از امام فاصله گرفته است:« عن العلاء بن المسيب عن أبيه ، قال : لقيت البراء بن عازب ، فقلت له : طوبى لك صحبت النبي صلى الله عليه وآله وبايعته تحت الشجرة ، فقال : يا ابن أخي إنك لا تدري ما أحدثنا بعده». اجوبة مسائل جارالله، سید شرف الدین موسوی، ص13.

[6]. اضواء علی عقائد الشیعة الامامیة، جعفر سبحانی، ص23، به نقل از رجال برقی.

سلام.

الف)اگر داستان گوساله پرستی بنی اسرائیل پس از به طور رفتن حضرت موسی(ع) نبود، این روایت برایم باورکردنی نبود.(قابل توجه دوستانی که می گویند مگر می شود مهاجرین و انصار بعد از آن همه سختی کشیدن در راه اسلام و دیدن معجزات نبوی، از راه حق خارج شوند و چنان اعمالی مرتکب شوند!)

ب)به نظر می رسد، این روایت، یا منظور خاصی از الناس(مردم) و ارتداد دارد، یا اینکه راوی در نقل سخن، قدری مبالغه کرده اند. اگر معنای ظاهری روایت مد نظر قرار گیرد باید العیاذ بالله به حضرت علی و همسر بزرگوارشان(علیهما السّلام) نیز شک کنیم! از این گذشته از ابوبکر و عمر، چیزی ثبت نشده که نشانگر ارتداد باشد بلکه آنها، هر چند به نحوی غلط، در پی حفظ اسلام بودند و به سرعت به مرتدین درگیر گشتند، پس اگر منظور از الناس، مردم جدای از اهل بیت باشد نیز باید ارتداد را به معنای خاصی گرفت، زیرا ارتداد در معنای عام خود معنای مشخصی دارد. هر چند جناب صدرا الناس را به غیر از بنی هاشم تفسیر کرده اند که البته با حال و هوای قومی و قبیله ای عربستان نیز سازگار است.

ج)چیزی که نباید فراموش کرد این است که گاهی بیانی عام مطرح می شود ولی به معنای این نیستند که به راستی تک تک افراد شامل این هستند. برای مثال در نهج البلاغه از حضرت امیر روایت شده است که فرمودند: «زنان ناقص العقل هستند» یا در انجیل مسیحیان از حضرت عیسی(ع) نقل شده است که «هر کس شمشیر بکشد، به شمشیر کشته شود.» مسلم است که این دو جمله، مثال نقضهایی دارند و بر تک تک افرادِ مورد نظر، قابل اطلاق نیستند. اما مشابه این سخن روایت را در قرآن پیرامون حضرت عیسی(ع) می خوانیم: «ما المسیح بن مریم الّا رسول»: مسیح بن مریم، کسی جز پیامبر نبود. حال آیا با توجه به اینکه امامت از رسالت بالاتر است و هر رسولی امام نیست، می توان گفت که حضرت عیسی(ع) امام زمانِ عصر خویش نبوده اند؟

alireza29;513067 نوشت:
حالا این حدیث رو چه جوری با احادیث دیگه جمع کنیم مثل این دسته از روایات که که افرادی مثل ابن عباس و عمار و ابوذر و سلمان و مقداد و بلال و اسامه بن زید و عده ی دیگری از صحابه به سقیفه اعتراض کردن و با امام بودند حتی این که ساکت فتنه هم نبودن مثل بلال که تبعید شد یا عمار که کتک خورد و غیره.

ما قبلا پاسخ اين شبهه را داده بوديم

دو مطلب اينجا شرط هست اول اينكه در اين روايت مي فرمايد همه ناس كافر شدند به جز سه نفر اين ناس معلوم نيست چه كساني هستند و به معناي چه كساني هست زيرا ما اياتي هم داريم كه به اين گونه هست

الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ﴿173/آل عمران﴾
همان كسانى كه [برخى از] مردم به ايشان گفتند مردمان براى [جنگ با] شما گرد آمده‏اند پس از آن بترسيد و[لى اين سخن] بر ايمانشان افزود و گفتند خدا ما را بس است و نيكو حمايتگرى است (173)

اين ناس مطلبي هست كه در غرائن مختلف متفاوت هست

مطلب و شرط دوم روايات كه وجود دارد و عقيده شيعه نسبت به صحابي و اناني كه مسلمان ماندند را مطرح مي نمايد

روى الصدوق في كتابه الخصال (ص640، ح 15) قال:
حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني رضي الله عنه قال: حدثنا علي ابن إبراهيم بن هاشم، عن أبيه، عن محمد بن أبي عمير، عن هشام بن سالم، عن أبي عبد الله (ع) قال: كـان أصحاب رسول الله صلى الله عليه و اله وسلم- اثنی عشـر ألفاً.ثمانية آلآف من المدينـــة وألفـان من مكـة وألفان من الطلـقاء.لمْ يُرَ فيهم قدَري ولا مرجيء ولا حروري ولا معتزلی ولا صاحب رأی كـانــوا يبكون الليـــل مع النهــار
امام صادق مي فرمايد اصحاب رسول الله عليه السلام 12 هزار نفر بودند هشت هزار نفرشان از مدينه و دو هزار نفر از مكه و دو هزار نفر از طلقاء (يعني آزاد شدگان بعد فتح مكه)و در ميان آنها نه قدري بودونه مرجئي ونه حروري ونه معتزلي ونه صاحب راي بلكه روز شب از ترس خداوند گريان بودند

alireza29;513067 نوشت:
نه ارتداد به معنی فقهی

منظورتان ارتداد فقهي چجيست؟

سؤال: در برخی روایات آمده بعد از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله) همه مرتد شدن مرگ سه نفر! حال این حدیث چگونه با احادیث دیگری که مضمون آنها اینچنین است که افرادی مثل ابن عباس و عمار و ابوذر و سلمان و مقداد و بلال و اسامه بن زید و عده ی دیگری از صحابه به سقیفه اعتراض کردن و با امام بودند حتی این که ساکت فتنه هم نبودن مثل بلال که تبعید شد یا عمار که کتک خورد و غیره؟

پاسخ:
بازگشت و یا ارتداد اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله) از مسیر صحیحی که آنحضرت تعیین فرموده بود (که نتیجه ی تخلف از آن، تغییر امر امامت و خلافت و رهبری امت از جایگاه الهی به جایگاه انتخاب گروهی از خواص بود، و همچنین سکوت اکثریت مردم در مقابل ظلم به خاندان عترت (علیهم السلام) و عدم قبول مرجعیت دینی اهل بیت (علیهم السلام) و رضایت به بدعت های ایجاد شده) امری است که در روایات شیعه و سنی از آن با عنوان ارتداد صحابه یاد شده است.
بدیهی است که چنین ارتدادی، ارتداد از اصل شریعت اسلام و اعمال و مناسک آن نبوده؛ به اینکه اصحاب پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) پس از رحلت آنحضرت از دین و شریعت اسلام رویگردان شوند؛ بلکه مراد رجوع از پیمان بسته ی خویش در پذیرش ولایت حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) و نادیده گرفتن سفارشات پیامبر (صلی الله علیه و آله) در تمسک به ثقل اصغر بوده است
.

با نگاهی به روایات وارده در منابع شیعه و سنی مشاهده می گردد که اکثر اصحاب آنحضرت دچار چنین بازگشت و ارتدادی شده اند.(1)

به عنوان نمونه در منابع شیعی در حديثى كه «كشّى» از امام باقر (عليه السّلام) روايت نموده، آمده است: «ارتدّ النّاس الّا ثلاث نفر: سلمان و ابو ذر و المقداد. قال الرّاوى: فقلت عمّار؟ قال: كان حاص حيصة ثمّ رجع. ثمّ قال: ان اردت الّذى لم يشكّ و لم يدخله شى‏ء فالمقداد». مردم بجز سه نفر – سلمان و ابوذر و مقداد- مرتد شدند. پس راوى پرسيد: پس عمار چطور؟! حضرت فرمود كه: اندك ميلى و تردّدى در او ظاهر شد، بعد از آن رجوع به حق نمود آنگاه فرمود كه: اگر خواهى آن كسى را كه هيچ شكّى براى او حاصل نشد، پس بدان كه او مقداد است.(2)
در برخی از اخبار ایمان قلبی مقداد همچون پاره های آهن تشبیه شده است،(3) ودر برخی از روایات دیگر آمده است: همانا منزلت مقداد در امت پيامبر (صلّى اللّه عليه و آله) همچون منزلت الف است در قرآن كه حرف ديگری به آن نمى‏ چسبد.(4)
از روایت «کشّی» استفاده می شود که این افراد خصوصا «مقداد» ثابت قدمان بر ولایت امام علی (علیه السلام) بوده و ایمان آنان در درجه ای بوده که برای لحظه ای دچار تردید و شک نشده اند، هر چند که ایمان این افراد خاص نیز در یک مرتبه و درجه نبوده است.
در ادامه ی روایتی که مرحوم شیخ مفید در کتاب اختصاص نقل نموده آمده است: «پس از آن بعضى از صحابه به سوی حق بازگشتند و اول كسى که بازگشت ابو ساسان‏ انصارى‏ و ابو عمره و شتيره بودند پس هفت نفر شدند و در آن وقت حقّ حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام) را غیر از اين هفت نفر نمى‏ دانستند».(5)

در این نقل از کسانی که به ولایت امام علی (علیه السلام) بازگشته اند به «ابوساسان انصاری» اشاره شده است که در مورد وی آمده است که او از اصفیاء بوده است.(6)
همچنین در برخی روایات دیگر یاران حضرت امیر (علیه السلام) در مراتبی معرفی شده اند: اصحاب و سپس اصفیاء و سپس اولیاء وسپس شرطة الخمیس
.(7)

در گروه اصحاب نام این افراد مشاهد می شود: «عمرو بن حمق خزاعي، وميثم تمار، و رشيد هجري ، وحبيب بن مظاهر، ومحمد بن أبي بكر».و در گروه اصفیاء و برگزیدگان نام این افراد مشاهده می شود: «سلمان فارسي، مقداد، أبو ذر، عمار، أبو ليلى، شبير، أبو سنان، أبو عمرة، أبو سعيد خدري ، أبو برزة، جابر بن عبد الله، براء بن عازب،(8) طرفة أزدي». ودر گروه اولیاء نام این افراد آمده است: «أعلم أزدي، سويد بن غفلة، حارث بن عبد الله اعور همدانی، أبو عبد الله جدلي، وأبو يحيى حكيم بن سعيد حنفي».(9)
با اینکه این افراد همگی از شیعیان امیر المؤمنین علیه السلام بوده اند؛ اما با این حال نامی از آنان در حدیث نقل شده ی مرحوم کشی و دیگر روایات نیامده است؛ در حالی که بر اساس نقلی که اصحاب آنحضرت را در مراتبی قرار داده (در صورت پذیرش آن) جایگاه سلمان و مقداد و ابوذر بعد از رتبه ی اصحابی همچون میثم تمار قرار گرفته است
.


با توجه به این مطالب فوق می توان نتیجه گرفت:

الف) حدیث فوق بیانگر حال مؤمنین خاصی بوده که در زمان رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) در مدینه حاضر بوده اند و شرایط بعد از رحلت را دیده اند اما ذره ای در حقانیت حضرت امیر به شک نیفتادند و بر ولایت آنحضرت ثابت قدم ماندند.
ب) با توجه به قراین و روایات دیگر می توان گفت که این روایت منصرف از بنی هاشم بوده است و بنی هاشم داخل در عمومیت روایت نمی باشند.
ج) عدم نام برخی از صحابه به معنای انحراف آنها در امر امامت نخواهد بود؛ بلکه گروهی از یاران امیر المؤمنین(علیه السلام) در حوادث پس از رحلت حضور نداشتند؛ و برخی نیز که دچار شک و تردید شدند بازگشت نمودند. بنابراین می توان به این نتیجه رسید که ابن روایت تنها شامل راسخانی است که برای لحظه ای دچار شک و اضطراب نشدند و این امر منافاتی با ایمان دیگر افراد به آنحضرت نخواهد داشت
.


پی نوشت:
1. برای اطلاع از منابع عامه، ر.ک: البخاری، صحیح البخاری،‌ کتاب الرقاق، باب فی الحوض،‌ج10، ص195، لجنة احیاء کتب السنة- مصر. به عنوان نمونه در حدیث 5869آمده است: «عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ، عَنْ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ (وآله) وَ سَلَّمَ، قَالَ: بَيْنَا أَنَا قَائِمٌ إِذَا زُمْرَةٌ، حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِي وَ بَيْنِهِمْ فَقَالَ: هَلُمَ‏، فَقُلْتُ: أَيْنَ؟ قَالَ: إِلَى النَّارِ وَ اللَّهِ، قُلْتُ: وَ مَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ:إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمْ الْقَهْقَرَى، ثُمَّ إِذَا زُمْرَةٌ، حَتَّى إِذَا عَرَفْتُهُمْ خَرَجَ رَجُلٌ مِنْ بَيْنِي وَبَيْنِهِمْ فَقَالَ: هَلُمَّ، قُلْتُ: أَيْنَ؟ قَالَ: إِلَى النَّارِ وَ اللَّهِ، قُلْتُ: مَا شَأْنُهُمْ؟ قَالَ: إِنَّهُمْ ارْتَدُّوا بَعْدَكَ عَلَى أَدْبَارِهِمْ الْقَهْقَرَى، فَلَا أُرَاهُ يَخْلُصُ مِنْهُمْ إِلَّا مِثْلُ هَمَلِ النَّعَمِ‏».
2. کشی، رجال كشى (اختیار معرفة الرجال)، ص8، دانشگاه مشهد؛ مجلسی، بحارالانوار، ج28،ص239، دارالکتب الاسلامیة.
در قسمتی از این روایت آمده است: «از امام باقر (عليه السّلام) روايت شده که فرمودند: صحابه بعد از حضرت رسول (صلّى اللّه عليه و آله) مرتد شدند مگر سه نفر: سلمان و ابوذر و مقداد. راوى گفت: عمار چه شد؟ حضرت فرمود كه: اندك ميلى كرد و به زودى برگشت. پس فرمود: اگر كسى را خواهى كه هيچ شك نكرد و شبهه‏ اى او را عارض نشد او مقداد است، اما سلمان در دل او عارض شد كه نزد امير المؤمنين (عليه السّلام) اسم اعظم الهى هست اگر تكلم نمايد به آن هر آينه زمين آن منافقان را فرو مى‏ برد پس چرا چنين مظلوم در دست ايشان مانده است! ... بعد از آن بعضى از صحابه برگشتند به حق و اول كسى كه برگشت از ايشان ابو ساسان‏ انصارى‏ و ابو عمره و شتيره بودند پس هفت نفر شدند و در آن وقت حقّ حضرت امير المؤمنين (عليه السّلام) را بغير اين هفت نفر نمى‏ دانستند».
3. المفید، الاختصاص، ص11، چاپ کنگره: «عن أبي عبد الله عليه السلام قال: ما بقي أحد بعد ما قبض رسول الله صلى الله عليه وآله إلا وقد جال جولة إلا المقداد فإن قلبه كان مثل زبر الحديد».
4. همان، ص10: «إنما منزلة المقداد بن الأسود في هذه الأمة كمنزلة ألف في القرآن لا يلزق بها شئ».
5. مفید، الاختصاص، ص6و 10، چاپ کنگره: «وَ لَحِقَهُمْ عَمَّارٌ وَ أَبُو سَاسَانَ الْأَنْصَارِيُّ وَ حُذَيْفَةُ وَ أَبُو عَمْرَةَ فَصَارُوا سَبْعَة» و «فَكَانَ أَوَّلَ مَنْ أَنَابَ أَبُو سَاسَانَ الْأَنْصَارِيُّ وَ أَبُو عَمْرَةَ وَ فُلَانٌ حَتَّى عَقَدَ سَبْعَةً وَ لَمْ يَكُنْ يَعْرِفُ حَقَّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَّا هَؤُلَاءِ السَّبْعَة».
6. سید محسن امین، اعیان الشیعة، ج2، ص360، دارالتعارف، بیروت: «أبو سنان‏ الأنصاري‏: ذكره الشيخ في رجاله في أصحاب أمير المؤمنين علي (علیه السلام) و حكى العلامة في الخلاصة عن رجال البرقي انه عده من أصحاب أمير المؤمنين (علیه السلام) من الأصفياء و لكن النسخ فيه مختلفة فتارة سمي أبا سنان و أخرى أبا ساسان و العلامة في الخلاصة ذكره في موضعين بالاسمين كما ذكرناه في أبي ساسان».
7. مفید، الاختصاص، ص4، چاپ کنگره.
8. در احوالات براء آمده است که وی بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) از امام فاصله گرفته است: «عن العلاء بن المسيب عن أبيه، قال: لقيت البراء بن عازب، فقلت له: طوبى لك صحبت النبي صلى الله عليه وآله وبايعته تحت الشجرة، فقال: يا ابن أخي إنك لا تدري ما أحدثنا بعده». (اجوبة مسائل جارالله، سید شرف الدین موسوی، ص13، مطبعة العرفان-الصیداء).
9. جعفر سبحانی، اضواء علی عقائد الشیعة الامامیة، ص23، دارمشعر.

موضوع قفل شده است