چگونگى آفرينش انسان از ديدگاه قرآن

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونگى آفرينش انسان از ديدگاه قرآن

قـرآن كـريـم درباره آفرينش انسان ، مطالب مختلفى بيان داشته است. گاهى راجع به انسان اولى و گـاهـى دربـاره هـمـه انـسـانـهـا، بـحـث بـه مـيـان آورده، گـاهـى مـبـداء شـكـل گـيـرى و ايـجـاد او را زمـيـن مـى شـمـارد، گـاهـى خـاك، گـاهـى گـِل و در بـعـضـى مـوارد مـنـشـاء را نـطـفـه و مـنـى، و در چـنـد جـا مراحل خلقت انسان را به ترتيب بيان كرده است براى روشن شدن مطلب، آيات شريفه قرآن را به چند قسمت تقسيم مى كنيم:

الف ـ آياتى كه مبداء پيدايش همه انسانها را زمين ذكر كرده و مى فرمايد: (مَنْها خَلَقْناكُمْ وَ فيها نُعيِدُكُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُكُمْ تارَةً اءُخْرى )(1)؛ شـمـا را از زمـيـن آفـريـديم و دوباره بدان باز مى گردانيم و بار ديگر شما را ازآن خارج مى كنيم.
از ايـن آيـه و آيـات ديـگـر اسـتـفـاده مـى شـود كـه انـسان از زمين خلق شده است، هم اوّلين انسان (حـضـرت آدم (ع) و هـم ذريـّه او كـه از نطفه خلق شده اند. اين تعبير كنايه اى مى باشد، يعنى هـمـان طـور كـه گـياه از زمين مى رويد و رشد مى كند و حيات مى يابد، شما نيز از همين موادّ به وجود آمده اى و خدا به شما حيات بخشيده است.

ب ـ آياتى كه منشاء پيدايش انسان را خاك مى داند كه آن نيز بخشى از زمين است مانند: (وَمِنْ آياتِهِ اءَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرابٍ)(2)؛ از نشانه هاى او اين است كه شما را از خاك آفريد.

ج ـ آيـات ديـگـر دلالت مـى كـنـد كـه خـدا انـسـان را از گِل چسبنده و خشك شده مانند سفال آفريده است:
(هُوَ الّذى خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ)(3)؛ خداوند كسى است كه شما را از گِل آفريد.
(إ نّا خَلَقْناهُمْ مِنْ طينٍ لازِب )(4)؛ همانا انسانها را از گل چسبنده آفريديم .
(خَلَقَ الْاءِنْسانِ مِنْ صَلْصالٍ كَالْفَخّارَ)(5)؛ خدا انسان را از گل خشكى مانند سفال آفريد.

د ـ آيـاتى كه دلالت مى كند، بشر (جز حضرت آدم (ع ) و حوا وحضرت عيسى (ع ) از آب و نطفه آفريده شده است، مانند:
(ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَةٍ مَن ماءٍ مَهينٍ)(6)؛ سپس نسل آدم را از آبى صاف كه مايعى پست و ضعيف است، آفريد.

ه‍ ـ آياتى كه مراحل خلقت انسان را بيان مى كند، مانند:
مـِنْ سـُلا لَةٍ مـِنْ طـيـنٍ ثـُمَّ جـَعـَلْناهُ نـُطْفَةً فى قَر ارٍمَكينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعـَلَقـَةَ مـُضـْغـَةً فـَخـَلَقـْنـَا الْمـُضـْغَةَ عِظاما فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْما ثُمَّ اءَنْشَاْناهُ خَلْقا آ خَرَ ....)(7)؛ هـمـانـا كه انسان را از گلى صاف آفريديم ، سپس او را به صورت نطفه دررَحِم مستقر كرده و بـعـد نـطـفـه را بـه صـورت خـون بـسـتـه شـده و خـون بـسـتـه شـده را بـه شـكـل گـوشـت جـويـده شـده و بـعـد آن را اسـتـخـوانـدار (يـا تـبـديـل بـه اسـتـخـوان ) كـرده ، سپس بر روى استخوان گوشت رويانيديم (و خلقتش را به حدّ كمال رسانديم ) آن گاه او را به شكل ديگر ايجاد كرديم ...

موفق باشید ...:Gol:

پاورقی__________________
1- طه ، آيه 55.
2- روم ، آيه 20.
3- انعام ، آيه 2.
4- صافات ، آيه 11.
5- رحمن ، آيه 14.
6- سجده ، آيه 14. (با استفاده از ترجمه الميزان )
7- مؤ منون ، آيات 12 ـ 14.

سلام و تشکر

آیا مشخص شده است که کدام انسانها با کدام نوع خلقت آفریده شده اند ؟؟ و یا اینکه چگونگی آفرینش به صورت کلی بیان شده؟؟

نیایش سبز;16493 نوشت:
سلام و تشکر

آیا مشخص شده است که کدام انسانها با کدام نوع خلقت آفریده شده اند ؟؟ و یا اینکه چگونگی آفرینش به صورت کلی بیان شده؟؟


با سلام و تشکر:Gol:

پاسخ سؤال شما در بندهای (الف و د) پست قبلی، اشارت شده، و با توجه به تصریح آیات ذکر شده معمولاً چگونگی خلقت و آفرینش انسان به صورت کلی ذکر شده است.

علاوه بر اینکه خداوند، مساله انسان را به یک اصل که روح اوست، و به یک فرع که تن اوست، تحلیل می کند و این فرع را به طبیعت و مادّه و طین و تراب اسناد می دهد که: انّی خالق بشراً من طین(1)؛ و آن اصل را به خود اسناد می دهد و می فرماید: ونفخت فیه من روحی(2)

موفق باشید...:Gol:


پاورقی_______________________

1 . ص ، 71 .
2 . حجر ، 29 .

با سلام مجدد

در ادامه، ايـن سـؤ ال مـطـرح اسـت كـه آيـا آفـريـنـش آدم بـدون واسـطـه از خـاك و گـِل بـوده يـا آنـكـه انـواع ديـگـرى از مـوجـودات واسـطـه بـوده انـد؟

بطور اجمال در اين مورد می توان گفت: نظريّه هاى گـونـاگـونى ارائه شده و بعضى از آنها مربوط به افرادى است كه به اسلام و قرآن عقيده ندارند و بيشتر آنها بطور فرضيّه و تخمين مى باشد، مانند داروين كه به وجود آمدن انسان از مـيـمون معتقد شده است و بعضى از آنها گفته اند: نژادهاى گوناگون بشر همچون سفيد، سياه ، سرخ و زرد بر اثر گوناگون بودن خونها و نسلها مى باشد و به يك پدر و مادر ـ آدم و حوا ـ ختم نمى شود.

مـتـاءسـفـانـه بـعـضـى از افـرادى كـه بـه اسـلام و قـرآن اعـتـقـاد دارنـد، ايـن فـرضـيـه هـا را قـبـول و تـا آنـجـا پـيـش رفـته اند كه آيات شريفه قرآن مجيد را بر بعضى از اين نظريه ها تطبيق كرده اند.

نقد نظريه (تطور انواع)
ايـن گـونـه نـظـريـه هـا در حـدّ فـرضـيـّة بـوده ، گـمـان آور اسـت و عـلم آور نـيـسـت و دلايـل ارائه شـده تـنـهـا امـكـان ايـن گـونـه نـظريّه ها را ثابت مى كند، نه وقوع آن را و در عين حـال بـه حـكـم عقل ، مردود است. مرحوم علاّمه طباطبايى مى گويد: اين دليلها نمى تواند اثبات كند كه نوع انسان از تطور ديگر موجودات تولد يافته است.(1)
به معتقدان اسلام و قرآن نيز مى گوييم: ظواهر آيات قرآن كه نزديك به صراحت است، دلالت بر منتهى شدن نسل كنونى (2) انسان به يك مرد و زن دارد و مى توان اين مطلب را از ضروريات قرآن به شمار آورد.(3)

از جمله قرآن مى فرمايد: (يا اءَيُّها النّاسُ إ تَّقُوا رَبَّكُمُ الَّذى خَلَقَكُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَةٍ وَ خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجا لاً كَثيرا و نِساءا.ً..)(4)؛ اى مـردم تـقـواى پـروردگـارتان را پيشه كنيد، آن خدايى كه شما را از يك نفس آفريد و از آن زوجش را آفريد و مردان زياد و زنان را از آن دو تكثير كرد.(5)

موفق باشید ...:Gol:

پاورقی__________________________
1- الميزان ، ج 16، ص 263.
2- مـمـكـن اسـت نـسـلهـاى ديـگـرى از آدمـهـا قـبـل از ايـن نسل بوده باشند. در اين باره به روايات ص 156، ج 4، تفسير الميزان رجوع شود.
3- الميزان ج 16، ص 263.
4- نساء، آيه 2.
5- ر. ك . معارف قرآن ، ص 341 به بعد؛ و الميزان ج 16، ص 256 ـ 257، بنقل از کتاب انسان شناسي، مرکز تحقيقات اسلامي نمايندگي ولي فقيه در سپاه، انتشارات ياقوت.

با سلام مجدد:Gol:

در ادامۀ بحث به دلایل اثبات روح می پردازیم تا بتوانیم مبحث چگونگی آفرینش انسان را به مقصد مطلوبش برسانیم.

در بیان دلایل اثبات روح می توان به نکات زیر استناد کرد:

مـا در تـمـام عـمـر، از خـود بـا كـلمه (من) تعبير مى كنيم، با اينكه تغييرات و دگرگونيهايى بـراى بـدن مـا پـيـش مى آيد ليكن آن چيز كه حقيقت ما به او است، هيچ كاستى و افزايشى مانند آنـچـه بـر بـدن وارد مـى شـود پـيـدا نـمـى كـنـد. بـطـور مـثـال اگـر انـسـان بـر اثـر كـمبود مواد غذايى، بيمارى، پركارى، پيرى، يا سرما و گرما نـاتـوان و لاغر شود، اين كاهش و ضعف تنها در بدن او احساس مى شود، ولى از حقيقت انسانى او چـيـزى كـاسـتـه نـخـواهـد شـد و مـا او را هـمـان انـسان قبلى مى دانيم، همچنين بر اثر رسيدگى كامل به وضع غذايى بدن، انسانيّت او رشد و قوّت پيدا نخواهد كرد. از اين رو، در مى يابيم كـه آنچه حقيقت انسان به اوست، جز روح يا نفس چيز ديگرى نيست و آن موجود غير از بدن انسانی است؛ حـتـى اگـر جزيى از حسّاسترين عضو بدن انسان را كه مغز است و ماديگراها نسبت به آن توجه بـيـشترى نشان مى دهند، به وسيله عمل جرّاحى بردارند باز او را همان انسان قبلى مى دانيم و از حـقـيـقـت او چـيـزى كـاسته نمى شود، اگر چه مقدارى از معلومات خود را به واسطه از بين رفتن ابزار از دست بدهد. در مورد ساير اعضاى بدن انسان نيز چنين است.(1)

از نـظـر عـلمـى هـمـه سـلولهـاى بـدن انـسـان در طـول هـفـت يـا هـشـت سـال بـتـدريـج از كـار افـتـاده، جاى خود را به سلولهاى جديد مى سپارند، حتى سلولهاى مغز اگـر چـه از نـظـر تـعـداد هـمـيـشـه ثـابـتـنـد، ليـكـن ايـن تـبـديـل در آنـهـا هـم وجـود دارد، ولى در عـيـن حال با اين همه تغييرات، انسان امروز، خود را همان انـسان ده سال قبل مى داند و هرگز اين حقيقت را انكار نمى كند اگر چه در دادگاهى در مورد جرم ده سـال قـبـل مـحاكمه شود. از اينجا ثابت مى شود كه حقيقت ديگرى در انسان غير از بدنش وجود دارد كه هميشه ثابت است و تغييرپذير نيست و آن همان روح است.(2)

مـا تـمـامـى افـعال و انفعالات گوناگون بدن را به خود نسبت داده، مى گوييم: من خوردم، با چشمم ديدم، با پايم رفتم، با زبانم سخن گفتم، با گوشم شنيدم و با مغزم انديشيدم. در تـمـام اين تعبيرات، افعال گوناگون رابه يك واحد نسبت مى دهيم، اين واحد چيست؟ آيا خود ايـن اعـضـا بـا هم جهت واحدى دارند؟ بى شك مى دانيم كه كار هر يك از آنها به خود آنها مربوط اسـت و كـار هـر عـضـوى را نـمـى تـوان بـه عضو ديگرى واگذار كرد و يا نسبت داد، به وسيله گوش نمى توان ديد، به وسيله زبان نمى توان شنيد. به وسيله گوش نمى توان تكلّم كرد يـا غـذايى خورد و ... هر يك از اين اعضا مستقل از يكديگرند و از هر يك كارى مخصوص به خود سـاخـتـه است. بايد یک حقيقتِ واحدِ ديگرى كه غير از بدن است، وجود داشته باشد كه بتوان تمام اين امور مختلف را به يك سياق به آن نسبت داد و ما آن حقيقت را روح مى دانيم.(3)

وجود اين حقيقت واحد كه از آن با كلمه (من) تعبير مى كنيم، در نزد هر شخصى آن چنان معلوم و پـذيـرفـتـه شـده است كه گاه، تمام افعال بدن را بدون واسطه قرار دادن عضو مخصوص به (مـن) نـسـبـت داده و مـى گـويـد: مـن خـوردم، مـن ديـدم و ... حـتـى اگـر از بـدن و اعـضـا افـعـال آن هـم غـافـل شـويـم، از نـفـس خـود غـافـل نـخـواهـيـم شـد و معلوم است آنچه را كه از آن غـافـل مـى شـويـم، غـيـر از چـيـزى اسـت كـه بـه آن تـوجـه داريـم و از آن غافل نمى شويم.(4)

موفق باشید ...:Gol:

ادامه دارد ...

پاورقی________________________

1- الميزان ، علاّمه طباطبايى ، ج 1، ص 269 ـ 374.
2- جـزوه مـعارف ، محمد تقى مصباح ، درسهاى دانشگاه بخش دوّم انسان شناسى ، درس 31، ص 42.
3- احوال النفس ، ابن سينا، ص 184.
4- نهاية الحكمة ، علامه طباطبايى ، ص 236، انتشارات اسلامى، بنقل از کتاب انسان شناسی، مرکز تحقیقات اسلامی سپاه.

بـعـد از اثبات اينكه انسان حقيقت ديگرى غير از اين بدن دارد،(روح) بايد ديد كه آن نيز مادى بوده و حـالات مـادى دارد؟ يـا امرى است كه از خواص مادّه و آثار جسم مبراست ؟(1)

فيلسوفان مـادى و الهـى و مـتـكـلمـان در اين باره ديدگاههايى دارند كه با يكديگر متفاوت است. برخى از مـتـكـلمـان مـعـتـقـدنـد كـه روح، جـسـم است، ولى نه مانند ديگر محسوسات، بلكه جسمى لطيف و نـورانى است، موجودى زنده و متحرك است كه در جميع اجزاى بدن نفوذ دارد، همان گونه كه آب در بـرگـهـاى گـُل و روغن در دانه هاى زيتون راه دارد و به حركت در مى آيد و اين روح است كه بـه جـسـم و بـدن حـيـات و حـركـت مـى بـخـشـد و پـس از فـسـاد بـدن بـه عـالم ارواح قـدم مـى گـذارد.(2) ايـن قـول را فـخـر رازى نـيـكـو شـمرده و آن را قوى و موافق با كتابهاى آسمانى دانسته است.(3)

گـروه ديـگـرى بـه نـام مـاديـگـراهـا بـه جسمانى بودن روح معتقد هستند و در مورد نظريه خود سـرسـختانه پافشارى مى كنند. آنان درباره حقيقت روح مى گويند: (غرض از روح خواصّ معين از تشكّل مخصوص ماده است.)(4) اَرانى با توضيح بيشتر در جاى ديگر مى گويد: (اگـر اجزاى ماده رابطه زمانى و مكانى مخصوص نسبت به هم پيدا كنند، صاحب روح مى شوند و روح عبارت از همان رابطه اجزاء مادّه صاحب روح است.)(5)

فـيـلسـوفـان الهـى و جـمـعـى از متكلمان به تجرد روح و نفس معتقدند كه حق با ايشان است، دلايلى چند از قرآن و عقل به آن دلالت مى كند، که در ادامۀ بحث به آنها اشاره می کنیم:

تجرّد ادراك
مـا مـى دانـيـم كـه در امـور مـادى اگر بخواهيم چيزى را به ظرف چيز ديگر قرار دهيم، لازم است ظـرف از مـظروف خود بزرگتر يا مساوى آن باشد تا بتواند مظروف را در خود جاى دهد، زيرا هـرگـز نـمـى تـوان شـئ بـزرگـتـر را در شـئ كـوچـكـتـر جـاى داد. فـرض كـنـيـد كـه در مقابل منظره زيبايى ايستاده ايد، درختان سر به فلك كشيده و گلهاى رنگارنگ چشم شما را خيره كرده، صفحه آسمان نيلگون، زيبايى ديگرى به محيط بخشيده و استخر بزرگى كه ماهيهاى خـوش نـقـش و نـگـارى در آن شـنـاورنـد، در كـنار شما جاى گرفته است و ما اين همه موجودات را تصور مى كنيم، صورت آنها در كجاى مغز ما جاى مى گيرد؟!

بـا ايـنـكـه مـجموع مغز و سلولهاى آن و سلسله اعصاب مربوط به آن بمراتب از تصاوير درك شده كوچكتر است و اگر اين صورتها در سلولهاى مغز جايگزين شده باشد، انطباق بزرگ در كـوچـك لازم مـى آيـد و ايـن مـحـال اسـت، پـس آن صـورت اداركـى كـه بـه هـمـان شكل درك مى شود، يك حقيقت مجردى دارد كه در مغز مادى جاى نمى گيرد و آن را حقيقت انسانى به واسطه مغز درك مى كند و او بايد مجرد باشد.

اشـكـال: مـغـز مـا تـصـاويـر كـوچـكـى مانند تصويرهاى ميكرو فيلم مى گيرد و سپس به وسيله فعل و انفعالات شيميايى، آنها را بزرگ مى كند و نيازى به روح و تجرد آن نيست.

پـاسـخ: مـا فعل و انفعالات مغز و وسيله بودن آن را هرگز منكر نيستيم، اما كلام در اين است كه بـعد از اين فعل و انفعالات، آن صورت بزرگ چگونه تصوّر مى شود و در كجا جا گرفته و مـنـعـكـس ‍ مـى گـردد؟ اگـر بـگـويـيـم ايـن تـصور در مغز انسان مى باشد. در اين صورت بايد تـصـويـرى بـزرگ در سـلولهـاى مـغـز جاى گيرد كه همان انطباق بزرگ بر كوچك مى باشد يـعـنـى صـورت ادراكـى در عـيـن حـال كـه بـزرگ اسـت در جـاى كـوچـك جـاى گـيـرد و ايـن امـر مـحـال اسـت. بنابر اين بايد بگوييم: صورت ادراكى كه خصوصيت ماده را ندارد و امرى مجرد است، به وسيله روح مجرّد درك شده است.

يادآورى و بازشناسى
يـكـى از ويـژگـيـهـاى نفسانى ما اين است كه پس از آنكه با پديده اى رو به رو شديم، آن را درك كـرده، سـپـس به خزانه نفس و حافظه مى سپاريم، ليكن مى توانيم پس از گذشت زمان، همان را به ياد آورده و بطور كامل تشخيص دهيم كه آنچه به ياد آورده ايم، همان ادراك گذشته مـاسـت، بـدون آنـكـه احـسـاسـى جـديـد لازم داشـته باشيم و اين مساءله يكى از اسرارآميزترين مـسائل روحى است. اگر آن چيزى كه قبل از اين درك كرده ايم با آنچه را كه يادآورى مى كنيم، يـكـى نـباشد، تمام پايه هاى فعاليتهاى اجتماعى و حقوقى و علمى كه همگى مبتنى بر ادراكات اسـت، در هـم فـرو ريـخته و مختل مى گردد. هنگامى مى توانيم حكم كنيم كه درك شده ما درهر دو حـال يكى است كه معتقد باشيم ادراكات و نگهدارى و يادآورى آنها، همه كار روح و نفس است و از آن جـهـت كـه روح مجرد است، صورتهاى ادراكى را در حالات مختلف حفظ كرده و مقايسه مى كند و حـكـم وحـدت آنـهـا را صادر مى كند. اما اگر بگوييم: صورتهاى ادراكى را با جاى گرفتن در سلولهاى مغز درك مى كنيم، با توجه به اينكه سلولهاى مغز، مادّى و محكوم ويژگيهاى عمومى مـادّه مـى باشند كه از آن جمله (تغييرپذيرى ) است ، اداركات نيز نمى توانند ثابت باشند و شخصى كه خاطرات پنجاه سال قبل خود را به ياد مى آورد، چگونه مى تواند بگويد: اين همان چـيـزى اسـت كـه قـبـل از ايـن درك كرده ام؟! و حال آنكه در ظرف اين مدت اعصاب و مغز او با همه مـحـتـويـات مـادى خـود چـنـديـن بـار تـا آخـريـن جـزء مـادى و سـلولهـاى آن تـغـيـيـر و تبديل يافته است .(6)

ادامه دارد ...

پاورقی _________________________
1- تـجـرد در لغـت به معناى برهنه بودن است و در اصطلاح فلسفه بركنار بودن شئ از خـواص مـاده مـانـنـد تـقـسـيـم پذيرى و تغيير و تحوّل و مانند آنهاست. ر. ك: معارف قرآن، ص 456.
2- تفسير روح المعانى، آلوسى ج 15، ص 143.
3- التّفسير الكبير، ج 21، ص 44.
4- بسيكولوزى، ارانى، ص 9.
5- همان مدرك، ص 31.
6- نـهـايـة الحـكـمـة، ص 239، و حـاشـيـه، مـصـبـاح، ص 354 چـاپ مستقل، بنقل از کتاب انسان شناسی، مرکز تحقیقات سپاه.

با سلام مجدد:Gol:

مباحث مربوط به خلقت و آفرینش انسان و از جمله چیستی روح را تا بحث دلایل تجرد روح از منظر فیلسوفان مادی و الهی و متکلمان پیش بردیم.

و اینک بحث مان را با نگاه به آيات قرآن در خصوص دلایل تجرد روح، پی می گیریم:

در این مجال، بـه چـنـد نـمـونـه روشـن از آيـاتـى كـه در آنها به تـجـرد نـفـس و روح استدلال شده، اشاره مى كنيم:

الف - آيات (توفّى) كه به بيان يك نمونه از آنها بسنده مى كنيم: (وَ قـالوُا ءَإِذا ضـَلَلْنـا فـىَ الْاءَرْضِ ءَإِنـّا لَفـى خـَلْقٍ جـَديـدٍ بـَلْ هـُمْ بـِلِقـاءِرَبِّهـِمـْ كافِرُونَ)(1)؛ در اين آيه شريفه پروردگار شبهه كافران را مطرح مى سازد كه گفتند: هنگامى كه ما در زمين گم شديم (بر اثر تجزيه و تفرقه اعضاى بدن) آيا بار ديگر آفرينش جديدى خواهيم داشت؟! اينها به ملاقات با پروردگارشان كافرند.

بعد به پيامبرش چنين امر مى كند: (قُلْ يَتَوفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذى وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ اِلى رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ)(2)؛ در پـاسـخ آنـهـا بگو ملك الموت كه بر شما گماشته شده، شما را مى گيرد و بعد به سوى پروردگارتان بازگردانيده مى شويد.

پـيـداسـت كـه مـنـكـران مـعـاد يـا كـسـانـى كـه قـرآن، كـلام آنـهـا را نقل مى كند، معتقد بودند كه انسان همين بدن مادّى است و وقتى مى ميرد و بدنش متلاشى مى شود، گم شده و از بين رفته و قابل بازگشت نيست.

خـداونـد مـتعال در جواب اين شبهه مى فرمايد: شما هرگز گم نمى شويد، زيرا شما بدن مادى نـيـسـتـيـد، بـدن مادى قابليت انقسام و تجزيه و تفرقه دارد، ولى شما را (روح شما را) ملائكه مـأمـور در امـر مـرگ شـمـا، گـرفـتـه و نـگـه مـى دارنـد و چـون روح قـابـل تـجـزيـه و تـفـرقـه نـيست، از بين نخواهد رفت و گم نخواهد شد و سپس شما به سوى پروردگارتان باز مى گرديد.(3)

ب - خـداونـد حـكـيـم در سـوره مـؤ مـنـون پـس از تـشـريح مراتب خلقت انسان به مرحله ايجاد روح پرداخته و فرموده است: (... ثُمَّ اَنْشَاءْناهُ خَلْقا آخَرَ)(4)؛ سپس او را آفرينشى ديگر داديم.

مـنـظور اين است به انسان بفهماند كه تا اين مرحله تو تنها جسم و ماده بودى، ولى از اين به بـعـد موجود ديگرى هستى و اصالت تو به موجودى غير مادى مى باشد كه همان روح است، به هـمـيـن خـاطـر، ايـن تـعـبـيـر در مـراحـل قـبـل بـه كـار نـرفـتـه اسـت بـا آنـكـه هـر يـك از مراحل قبل نيز خلقى غير از مرحله قبل خود بوده است.(5)

ج ـ آيه اى كه روح را از عالم امر معرفى كرده است: (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ، قُلِ الرُّوحُ مِنْ اءَمْرِ رَبّى ...)(6)؛ از تو درباره روح مى پرسند، بگو: روح از (عالم) امر الهى !يعنى روح موجودى است از عالم ديگر غير از ماده و خلق مادى و از سنخ موجودات مادى نيست تا زمان بردار بوده و متوقّف بر مادّه و ماديّات باشد.(7)

ادامه دارد ...:Gol:

پاورقی______________________________
1- سجده، آيه 10.
2- همان، آيه 11.
3- معارف قرآن، ص 451 ـ 450.
4- مؤ منون، آيه 14.
5- معارف قرآن، ص 457.
6- اسرا، آيه 85.
7- الميزان، ج 13، ص 197، برگرفته از کتاب انسان شناسی، مرکز تحقیقات اسلامی.

با سلام و درود مجدد به همه دوستان و عذر تقصیر از اینهمه تأخیر ...:Gol:



ادامه بحث...


موضوع: اصالت روح

بعد از اثبات اينكه انسان داراى دو بعد جسم و روح بود. و روح امری مجرد است، اين بحث مطرح مـى شـود كـه انـسـانـيـت انـسـان بـه كـدام يـك مـى بـاشـد، يـعـنـى اعـمال و صفات انسانى به كدام يك نسبت واقعى دارد. آيا اصالت انسان به جسم و بدن اوست، يـا بـه روح او و يـا هـر دو بـُعـد او بـا هـم ، شـخـصـيـت انـسـان را تشكيل مى دهند و به او اصالت مى بخشند؟

پاسخ: با توجه به دلایل عقلی و نقلی که حول این موضوع وجود دارد، اصـالت انـسـان، وابسته بـه روح اوسـت. که در ادامه به ذکر آنها می پردازیم:

دليل عقلى بر اصالت روح
آنـچـه كـه پیشتر، تـحـت عـنـوان دلايـل اثـبـات روح ذكـر شـد، هـمـه دلايل عقلى اصالت روح نيز هست كه مجدداً تكرار نمى شود. تنها به یک نمونه بسنده می کنیم:

عـالم خـواب نيز مى تواند تاءييد خوبى بر اصالت روح باشد. در آن هنگام ، تعلق روح به بدن بطور كلى قطع نمى شود، از اين رو بدن با تعلّق ضعيف روح به آن از فعاليت ضعيفى برخوردار است، اما خود نفس درعالم خواب با قدرتى كه دارد و تا حدودى از ماده به درآمده و از مـحدوديت ماده خود را رهانیده است، گاهى كارهايى انجام مى دهد كه در عالم بيدارى هرگز براى او مـمـكـن نـيـسـت، اطلاعاتى كه مى تواند در خواب از گذشته و آينده كسب كند، گاه چنان حيرت انگيز است كه راه هر گونه انكار را نسبت به اصالت روح سد مى كند.(1)

دليل نقلى بر اصالت روح
از آيـات و روايـات بـسـيـارى بـه صراحت يا اشاره مى توان اين حقيقت را دريافت كه شخصيت و حـقـيـقـت انـسان به بُعد روحانى و نفسانى اوست، نه جنبه جسمانى و بدن او. براى نمونه به تعدادى از آنها اشاره مى كنيم:

1ـ (وَ لا تَكوُنُوا كَالَّذينَ نَسُوا اللّ هَ فَاءَنْسي هُمُ اءَنْفُسهُمْ)(2)؛ و مانند كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند، پس خدا هم خودشان رااز يادشان برد.

مـا مـى دانـيم كه كافران مسائلى از قبيل خوراك و پوشاك و رسيدگى به لذّت هاى مربوط به بدن خود را فراموش نكرده بودند، بلكه تمام همّت خود را در اين بُعد به كار مى بردند، پس آنچه مورد غفلت و فراموشى قرار گرفته بود، جنبه معنوى و روحى بوده است. در اين آيه نيز حقيقت انسان به جنبه روحى او معرّفى شده است.

2ـ (و نـَفْسٍ وَ ما سَوّاها # فَاءَلْهَمَها فُجُورَها و تَقْويها # قَدْ اءَفْلَحَ مَنْ زَكّيها # وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّيها)(3)؛ قـسـم بـه نـفـس انـسـان و آن خدايى كه او را بطور كامل آفريد پس پليديها وخوبيها را به او الهـام كـرد، بـتـحـقيق رستگار شد انسانى كه نفس خويش را تزكيه نمود و بدبخت شد كسى كه نفس خود را تزكيه نكرد.

اين آيات ، سعادت و رستگارى را با يازده سوگند براى اصلاح نفس مى داند، نه براى بدن، همان طور كه شقاوت و بدبختى را براى نفس به حساب مى آورد.

3ـ (يا اءيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اءَنْفُسَكُمْ لا يَضُرُّكُمْ مَنْ ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُمْ)(4)؛ اى مؤ منان مراقب خود باشيد كه وقتى هدايت يافتيد گمراهان به شماآسيبى نمى رسانند.

روشـن اسـت كـه گمراهى و راهنمايى هيچ ارتباطى به بدن انسان ندارد. گمراهان، بدنشان را گـمـراه نـكـرده انـد و گـاهى از نظر بدنى و حالات جسمى خيلى هدايت يافته تر از ديگران مى باشند. گمراهان گاهى ضرر و زيان بدنى به هدايت يافتگان مى زنند، ليكن ايشان تا وقتى كـه در راه هدايت باشند گمراهان ضررى به نقس و روح آنها نمى توانند، بزنند.

پس، از اين آيات استفاده مى شود كه اصالت با نفس انسانى است.

4ـ از امام صادق عليه السلام نقل شده كه امير مؤ منان (ع ) فرمود: (أصْلُ الْاِنْسانِ لُبُّهُ و عَقْلُهُ دينُهُ)(5)؛ اصالت انسان به خرد اوست و عقل او دينش است.

5ـ امير مؤ منان عليه السلام فرمود: (أَعْجَبُ ما فىِ الْاِنْسانِ قَلْبُهُ وَ لَهُ مَوادُّ مِنَ الْحِكْمة ...)(6)؛ عجيب ترين چيز در انسان قلب (روح ) اوست و براى آن عناصرى ازحكمت است.

موفق باشید ...:Gol::Gol::Gol:

__________________________
1- ر. ك . مبداء و معاد، صد المتاءلمين ، ص 383 ـ 382؛ و اسفار، ج 9، ص 186.
2- حشر، آيه 19.
3- شمس ، آيات 7 ـ 10.
4- مائده ، آيه 105.
5- بحار الانوار، ج 1، ص 82، چاپ ايران.
6- بحار الانوار، ج 70، ص 52، چاپ ايران.
7- برای آگاهی بیشتر ر.ک: انسان شناسی، مرکز تحقیقات اسلامی.

موضوع قفل شده است