جمع بندی @@ مهم ترین مطلب در دین اسلام چیست؟ و چرا این قدر مهم است؟ (بخوانید و نظر دهید)

تب‌های اولیه

35 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
@@ مهم ترین مطلب در دین اسلام چیست؟ و چرا این قدر مهم است؟ (بخوانید و نظر دهید)

به نام خالق هستی

دوستان گرامی، آیا تا الان به این مطلب توجه کرده اید که اصلی ترین مطلب در دین اسلام چیست؟ و محور و مرکزیت با چه چیزی است؟ :Gig:
بزرگواران، در یک دسته بندی کلی مطالب دینی در سه چیز خلاصه می شود:

1_ عقائد مثل توحید،عدل،نبوت،امامت،معاد

2_ اخلاق که این مورد به اخلاق و صفات خوب(مانند تواضع،خوش اخلاقی و ...) و اخلاق و صفات بد(مانند تکبر،حسد و ...) تقسیم می شود.

3_ احکام مانند نماز و روزه و حج و زکات و ...

سئوال دوم این است که چرا مهم ترین مطلب در دین این قدر، مهم شده است؟
:Moteajeb!:


منتظرات نظرات شما هستم.
:nevisandeh:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد پیام

خاتم;509677 نوشت:
دوستان گرامی، آیا تا الان به این مطلب توجه کرده اید که اصلی ترین مطلب در دین اسلام چیست؟ و محور و مرکزیت با چه چیزی است؟
بزرگواران، در یک دسته بندی کلی مطالب دینی در سه چیز خلاصه می شود:

1_ عقائد مثل توحید،عدل،نبوت،امامت،معاد

2_ اخلاق که این مورد به اخلاق و صفات خوب(مانند تواضع،خوش اخلاقی و ...) و اخلاق و صفات بد(مانند تکبر،حسد و ...) تقسیم می شود.

3_ احکام مانند نماز و روزه و حج و زکات و ...

سئوال دوم این است که چرا مهم ترین مطلب در دین این قدر، مهم شده است؟

سلام
به نظر من مهمترین مساله در دین اسلام گزینه دو یعنی اخلاق است

یعنی این

2_ اخلاق که این مورد به اخلاق و صفات خوب(مانند تواضع،خوش اخلاقی و ...) و اخلاق و صفات بد(مانند تکبر،حسد و ...) تقسیم می شود.

و تمام موارد دیگر برای این امده است که کمک به این مورد باشد کمک به اخلاق خوب

مثلا نماز و روزه نتیجه اش دوری از بدی و فساد است یعنی همان اخلاق خوب

البته این نظر مبانی محکم دینی و قرانی دارد که اگر عین مطالب را پیدا کردم اینجا قرار خواهم داد

اونطوری که حاج آقا پناهیان می گفتند، نخ تسبیح دین، مقابله با هوای نفسه، یعنی اگر شما همه فضائل رو هم داشته باشی شبیه دانه های تسبیح ولی نخی نباشه که این دانه های تسبیح رو به هم متصل کنه از همدیگه می پاشه، این نخ در مباحث دینی مقابله با هوای نفسه.
http://rajanews.com/detail.asp?id=162648
پاسخ کاملتون رو می تونید در سلسله سخنرانی ها آقای پناهیان با موضوع تنها مسیر پیدا کنید. (به نظرم مبحث تنها مسیر یکی از سخنرانی های واجبی است که هر مشتاق دینی باید گوش بده!)
این هم لینک دانلود مباحث تنها مسیر (هم متن و هم صوت):
http://panahian.blog.ir/post/148#j

دوستان بزرگوار

به نظر من مهم ترین از این سه مورد، عقائد است و مهم ترین مطلب و محوری ترین مطلب، مسئله توحید است.

همه عقائد ( غیر از توحید) و همه مطالب اخلاقی و همه مطالب احکامی برگشتشان به بحث خدا و توحید است.

سلام

بنظرم عقیده مهمتره.هرچه اعتقاد طرف بیشتر و درست تر باشه در اخلاق و احکام هم موفق تر است.
وگرنه اگر عقایدش سست و اشتباه باشید اخلاق که دارد و احکامی که عمل می کند رو از دست می دهد.یخرجهم من النور الی الظلمات

یه مجلسی رفته بودم که تو اون مجلس حاج آقا فرمودند که اگه به شما گفتن اصول دین چیه نگید توحید عدل نبوت امامت معاد !

بلکه بگید .....> یادم نیست چی بگید :Gig:

فقط مضمونش این بود که اسم نیارین و بگید ما انزلنا بمحمد صلی الله علیه و آله

خاتم;519276 نوشت:
به نظر من مهم ترین از این سه مورد، عقائد است و مهم ترین مطلب و محوری ترین مطلب، مسئله توحید است.

همه عقائد ( غیر از توحید) و همه مطالب اخلاقی و همه مطالب احکامی برگشتشان به بحث خدا و توحید است.

دوست عزیز

اگر خوب معنی و مفهوم توحید فهمیده بشه ان هم در راستای رسیدن به کمال اخلاق است

یعنی اعتقاد به توحید نتیجه و هدفش همون رسیدن به اخلاق نیکوست

متاسفانه معنای توحید رو اکثر مردم به درستی نشناخته و درک نکرده اند

سلام علیکم،

هل الدین الا الحب و البغض؟
إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّـهِ الْإِسْلَامُ

پس: هل الاسلام الا الحب و البغض؟

حب و بغض هم بر اساس معرفت است

پس کسب معرفت مقدم‌تر است و کسب اعتقادات سالم

اما اعتقادات در کسی پا نمی‌گیرد و از ظاهر در باطن انسان مستقر نمی‌شود تا به مقتضیات آن اعتقادات عمل نشود، پس معرفت بدون عمل هم به جای خاصی نمی‌رسد و همین الأن اعتقاد بسیاری از مؤمنین به اندازه‌ی ابلیس که معلم فرشتگان بود نمی‌رسد، پس عمل هم ملاک مهمی است

و دست آخر:
انی بعثت لاتمم مکارم الإخلاق ...

فکر کنم آدم یک صفت را نداشته باشه (باید تلاش کنه که نداشته باشه!) و آن تکبره و یک صفت داشته باشه و آن قدرشناسیه آن وقت به همه جا برسه ... قدرشناس که باشه و بخواهد جواب خوبی را با خوبی بده ذکر زبانش میشه ما عبدناک حق عبادتک، در عمل هم هر کاری کنه می‌بینه که در مقابل الطاف خدا کاری نکرده، نعمات خداوند را بزرگ می‌شمرد و از آن ها غافل نمی‌ماند و همواره در حال تواضع و شرمندگی است و عبادات خودش را کوچک می‌بیند. بعد در مقابل استاد و والدین و مؤمنین دیگر و ... همگی رفتارش تنظیم می‌شود، ولی به شرط اینکه معرفت داشته باشد که همه چیزی از خداست و ...

یا علی

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
عقیده مقدم است بر سایر موارد.علتش هم این است که احکام و اخلاقیات از عقیده می آیند.برای مثال وقتی فردی امامت را قبول نداشته باشد،احکامی که توسط معصومین (ع) بیان شده برایش حجت محسوب نمی شود.یعنی امامت بر سر احکام تاثیر می گذارد که نمونه آن تفاوت بین شیعه و سنی در احکام است.به طور مشابه اخلاقیات هم تابع عقاید هستند.
برادر owari هم مثال جالبی زدند.برخی مفاهیم هستند که از نظر اخلاق دینی بسیار اهمیت دارند،ولی وقتی برخی از عقاید نباشند،این مفاهیم بی معنا می شوند.مثلاً تواضع و خشوع نسبت به پروردگار.وقتی کسی توحید را قبول نداشته باشد (به این معنی که خدا وجود ندارد،نه این که یکی نیست) خضوع و خشوع در برابر خداوند بی معنا می شود.لذا باید گفت این که چه چیزی اخلاقی است را عقاید مشخص می کند.
لبیک یا مهدی
و من الله التوفیق

[="DarkSlateBlue"]سلام!
بیان از نظر شخصی که پنجاه ساله اینکاره ی موضوع رو بررسی کنیم:

IMAGE(<a href="http://www.xum.ir/ZeIb" class="bb-url" rel="nofollow"><img src="http://www.xum.ir/images/2014/05/22/mardom.th.jpg" alt="" class="bb-image" /></a>)[/]

خاتم;509677 نوشت:
1_ عقائد مثل توحید،عدل،نبوت،امامت،معاد

2_ اخلاق که این مورد به اخلاق و صفات خوب(مانند تواضع،خوش اخلاقی و ...) و اخلاق و صفات بد(مانند تکبر،حسد و ...) تقسیم می شود.

3_ احکام مانند نماز و روزه و حج و زکات و ...

بنابراین به نظرم اینجور که از وصیت مرحوم آیت الله فاضل برمیاد اینه که عبادت به جز خدمت خلق نیست! تو همه ی اسلام رو هم اگه قبول داشته باشی و بهترین عبادات رو بکنی اما مردم از تو در امان نباشند هیچ هستی و بالعکس اگر به مردم خدمت رسانی کنی و مردم همیشه از تو راضی باشند و همه ازت به نیکی یاد کنند ممکنه خدا از حق خودش به خاطر کارهای خوبت بگذره و بری بهشت!

خاتم;509677 نوشت:
به نام خالق هستی

دوستان گرامی، آیا تا الان به این مطلب توجه کرده اید که اصلی ترین مطلب در دین اسلام چیست؟ و محور و مرکزیت با چه چیزی است؟ :Gig:
بزرگواران، در یک دسته بندی کلی مطالب دینی در سه چیز خلاصه می شود:

1_ عقائد مثل توحید،عدل،نبوت،امامت،معاد

2_ اخلاق که این مورد به اخلاق و صفات خوب(مانند تواضع،خوش اخلاقی و ...) و اخلاق و صفات بد(مانند تکبر،حسد و ...) تقسیم می شود.

3_ احکام مانند نماز و روزه و حج و زکات و ...

سئوال دوم این است که چرا مهم ترین مطلب در دین این قدر، مهم شده است؟
:Moteajeb!:


منتظرات نظرات شما هستم.
:nevisandeh:

این سخنرانی فوق العاده رو به هیچ وجه از دست ندید ... تـحـجـــر شـیــــعی !!!

| چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۹:۵۷ ب.ظ

نکات مهمی در سخنرانی مطرح میشه که هر مسلمان شیعه ای باید بشنود ...آیا ما واقعا مسلمان شیعه هستیم!؟



دکتر رحیم پور ازغدی :

- ولایت و توسل و شفاعت در تفکر شیعه هرگز بالاتر از توحید و نبوت نیست برخلاف منش و عملکرد برخی از مدعیان مرجعیت (صادق شیرازی)

- آیا صرف اینکه بگیم ما شیعه ی و محب پیامبر و ائمه هستیم عاقبت بخیر میشویم؟

[=arial]- مردم شیعه قالتاق ترین و مدعی ترین مردم هستند...چون دروغ میگویند ربا میخورند تهمت میزنند غیبت میکنند ریا میکنند فساد میکنند گرانفروشی میکنند ولی میگویند ما بخاطر اینکه شیعه ایم بهشتی هستیم!!! (این جمله از شهید مطهری است !!!! )

[=arial]- پیامبر : فاطمه جان مبادا تصور کنی بخاطر اینکه دختر من رسوال الله هستی وارد بهشت میشوی! (مضمون این حدیث معتبر)

-آیا صرف اینکه در هیئت های عزاداری شرکت کنیم و سینه بزنیم و اشک بریزیم بهشتی میشویم؟!

-یعنی تنها حب ائمه داشتن کافیست؟! پس جایگاه عمل کردن به سیره آنها چه میشود؟!

- علمای جاهل و متحجر در کلام شهید مطهری
و ...

منبع:

http://ammarclip.blog.ir/post/409

دل ارام;519428 نوشت:
یعنی اعتقاد به توحید نتیجه و هدفش همون رسیدن به اخلاق نیکوست

تمام نتیجه ی توحید که اخلاق نیست.بله قسمتی از نتیجه اش هست.
از یه زاویه ای بله ولی از زاویه ی دیگر اگه ببینیم اگه اعتقاد نباشه اخلاق معنی نداره و نکته ای دیگر اینکه اگه اعتقاد قوی تر بشه در اخلاق هم موفق تریم
موفق باشید!:Gol:

با سلام سوال خیلی خوبیه:Kaf:
وقتی یه نگاه به قرآن می ندازیم، با آیه ای مثل (ما خلقت الانس و الجن الا لیعبدون) مواجه می شیم.
ائمه بزرگوار(ع) « لیعبدون» رو به« لیعرفون» معنی کرده اند.
علما هم گفتند اینکه ائمه(ع) «لیعبدون» رو به«لیعرفون» تفسیر کردند به خاطز اینه که؛
اولا وسیله شناخت خدا، عبادته.
ثانیا عبادت باید روح داشته باشه یعنی خشک و خالی نباشه. بلکه ما رو به شناخت خدا برسونه. شناختی که باعث بشه عظمت خدا رو درک کنیم و کوچکی خودمونو بفهمیم.
از این جنبه مهمترین مسئله دین اسلام، شناخت منزلت و عظمت خدا با تمام وجود (اخلاق) هست.
برا اینکه به این مرحله برسیم مهمترین بحث، عبادت(احکام) هست .
البته باید فراموش نکنیم برا اینکه با آزامش عبادت بکنیم و بدونیم کارامون درسته و وقت تلف کنی نیست احتیاج به یه اعتقاد درست(عقائد) داریم.
در پایان بگم هر کدوم از اینا که گفتم(اخلاق،احکام، عقاید) مثل هر مسئله دیگه ای دارای زیر مجموعه هایی هست. و بین این زیر مجموعه ها برخی مثل نخ تسبیح مهمتر از دیگری هستند.

بسوی محبوب;519506 نوشت:
تمام نتیجه ی توحید که اخلاق نیست.بله قسمتی از نتیجه اش هست.
از یه زاویه ای بله ولی از زاویه ی دیگر اگه ببینیم اگه اعتقاد نباشه اخلاق معنی نداره و نکته ای دیگر اینکه اگه اعتقاد قوی تر بشه در اخلاق هم موفق تریم
موفق باشید!

ببینید دوست گرامی
اعتقاد به توحید اولین مرحله از یک پروسه است
یک پروسه مقدمات و سپس نتیجه داره
اگر ما در مرحله اعتقاد توقف کنیم به نتیجه پروسه نرسیدیم
نتیجه این اعتقاد به توحید باید در عمل و اخلاق ظاهر بشه
تا پروسه کامل بشه

یا اینکه می تونم بگم اعتقاد به توحید در فکره و هنوز به مرحله عمل نرسیده
و نتیجه این اعتقاد و فکر باید در عمل که همان اخلاق و رفتار هست ظاهر بشه

دل ارام;519519 نوشت:
ببینید دوست گرامی
اعتقاد به توحید اولین مرحله از یک پروسه است
یک پروسه مقدمات و سپس نتیجه داره
اگر ما در مرحله اعتقاد توقف کنیم به نتیجه پروسه نرسیدیم
نتیجه این اعتقاد به توحید باید در عمل و اخلاق ظاهر بشه
تا پروسه کامل بشه

یا اینکه می تونم بگم اعتقاد به توحید در فکره و هنوز به مرحله عمل نرسیده
و نتیجه این اعتقاد و فکر باید در عمل که همان اخلاق و رفتار هست ظاهر بشه

برای دسیدن به توحید حقیق سال ها سلوک و عرفان نیاز است.و حتی اعتقادات دیگر باید به تکامل برسد.
و اینکه چون در مقدمات است دلیل به ارزش کم نمی شود.

اصول وفروع دین

اصل هر چیز، همان ریشه و اساس آن است که بنایش را روی آن می سازند، بنابراین، اصول دین چیزی است که ساختمان دین روی آن بنا گردیده است. [1]


اصطلاح اصول دین «اگر به معنای خاص [2] آن (یعنی اساسی ترین عقاید)، که در علم اعتقادات به کار برده می شود؛ استعمال شود، شامل عقاید اساسی در هر دین می شود که دین بدون آن عقاید تحقق نمی یابد.

همه ادیان توحیدی دارای سه اصل کلی مشترک می باشند: «اعتقاد به خدای یگانه،‌ اعتقاد به زندگی ابدی برای هر فردی از انسان در عالم آخرت و دریافت پاداش و کیفر اعمالی که در این جهان انجام داده است (معاد) و اعتقاد به بعثت پیامبران از طرف خدای متعال برای هدایت بشر به سوی کمال نهایی و سعادت دنیا و آخرت» [3] .

اما این اصطلاح و استعمال واژه «اصل» در مورد این گونه اعتقادات اساسی،‌ تابع اصطلاحات و قرار داد است [4] . و آیه یا روایتی که مستقیماً دلالت بر این مطلب کند وجود ندارد، بلکه دانشمندان اسلامی با توجه به اهمیت یکسری از مسائل آن ها را جزء اصول دین بر شمرده اند.

غیر از این اصول سه گانه که بین همه ادیان توحیدی مشترک است و بنیان این ادیان بر آن بنا نهاده شده است، علمای شیعه دو اصل امامت و عدالت را به این اصول اضافه کرده اند. اگر چه امامت از توابع نبوت است ولی به خاطر اختلافی که در صدر اسلام در صف مسلمانان ایجاد شد؛ شیعه برای ابراز این عقیده مهم خود، امامت و اعتقاد به آن را در اصول خود وارد کرد؛ زیرا با توجه به ادله عقلی و نقلی و سفارشات پیامبر اکرم (ص)؛ در صورت عدم استمرار نبوت توسط امامت دین ناقص و مردم در گمراهی واقع می شوند [5] .

اما فروع دین: فروع دین اصطلاحی است (در مقابل اصول دین) که به احکام عملی اسلام اطلاق می شود، رتبه اصول دین چون از باب علم (به همراه یقین) است، مقدم بر فروع دین که از باب عمل است می باشد، یعنی تا علم و اعتقاد نباشد عمل معنا ندارد به همین خاطر به این سری از احکام عملی اسلام، «فروع دین» گفته می شود که بر پایه اصول و بر آن بنا می شود و به قول مرحوم فیض کاشانی اصول دین مانند درختی است که فروع دین ثمرات آن است و می فرماید: «اشرف از میان این دو (علم و عمل)، علم است، علم به منزله درخت و عبادت به منزله ثمره آن است» [6] شمارش فروع به هشت یا ده؛ از باب اهمیت این ها در بخش عبادات است؛ و گرنه تعداد واجبات و محرمات علاوه بر احکام معاملات که جزء فروع دین محسوب می شوند، بسیار زیاد است. [7] اما آنچه از فروع دین که مشهور است این ده مورد است:

اول : نماز

دوم : روزه

سوم : خُمس

چهارم : زکات

پنجم : حج

ششم : جهاد

هفتم : امر به معروف (دستور به خوبیها و نیکیها)

هشتم : نَهْى از مُنکَر (بازداشتن از بدیها و زشتیها)

نهم : تَوَلَّى (دوستى با دوستان خدا)

دهم : تَبَرَّى (دشمنى با دشمنان خدا)



[/HR] [1] الرحمانی الهمدانی، احمد، الامام علی (ع)، ص 586، نشر منیر،‌ تهران.
[2] مصباح یزدی، محمد تقی،‌ آموزش عقاید، ص 14، نشر بین الملل.
[3] مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج 65، ص ، نشر مؤسسه الوفاء، بیروت.
[4] آموزش عقاید، ص 14.
[5] در حدیث متواتر "ثقلین" ،(عترت و قرآن)، موجب هدایت مردم بعد از نبی (ص) شمرده شده است.
[6] فیض کاشانی، ملامحسن، علم الیقین فی اصول الدین، ج 1، صص 4 – 5، انتشارات بیدار.

programmer1;518877 نوشت:
اونطوری که حاج آقا پناهیان می گفتند، نخ تسبیح دین، مقابله با هوای نفسه، یعنی اگر شما همه فضائل رو هم داشته باشی شبیه دانه های تسبیح ولی نخی نباشه که این دانه های تسبیح رو به هم متصل کنه از همدیگه می پاشه، این نخ در مباحث دینی مقابله با هوای نفسه.
http://rajanews.com/detail.asp?id=162648
پاسخ کاملتون رو می تونید در سلسله سخنرانی ها آقای پناهیان با موضوع تنها مسیر پیدا کنید. (به نظرم مبحث تنها مسیر یکی از سخنرانی های واجبی است که هر مشتاق دینی باید گوش بده!)
این هم لینک دانلود مباحث تنها مسیر (هم متن و هم صوت):
http://panahian.blog.ir/post/148#j


سلام و تشکر از پست مفید شما

بعضیها خدا را قبول دارند و حتی فرستادگان او را قبول دارند اما پای عمل که میرسد به هر حکم شرعیی تن در نمیدهند.....

مثلا میگویند خداوند به نماز ما چه احتیاجی دارد. یا در خصوص تولی و تبری که از فروع دین هست میبینیم پایبندی به این حکم ندارند و با دشمنان خدا دوستی میکنند و حب آنها را در دل دارند...

بعضیها برعکس خدا و فرستادگانش رو قبول ندارند و فقط دم از اخلاق و بشردوستی میزنند.

وقتی در اعمال این دو گروه دقیق میشویم میبینیم اعمالشان خلاف گفتارشان هست و گفتارشان فقط لقلقه زبان و شاید گاهی کار خوبی هم ازایشان سر بزند اما در کل خلافهایشان سنگینتر از نیکیهایشان است.

گروه اول خدا را قبول دارند اما در عمل به او کافر هستند.

گروه دوم هم بخاطر اینکه اعتقاد به خداوند مسوولیت آور هست زیر بار نمیروند و مجبورند به زبان منکر خدا شوند هر چند در باطن پذیرفته باشند، اینها برای اینکه خود را از بدیها تبرئه کنند در پشت نقاب پایبندی به اخلاقیات خود را مخفی میکنند و همان اعمال نیکشان را هم برای غیرخدا انجام میدهند.

درحقیقت هر دوی اینها نمیخواهند هوای نفسشان را زیر پا بگذارند....

پس میشود گفت خدا را همه قبول دارند حتی شیطان هم قبول دارد... کار خیر را هم همه قبول دارند.

پس اعتقاد را همه دارند اما عمل به این اعتقادات بسیار مهم است



در قرآن کریم هر دوی اینها یعنی هم عمل و هم اعتقاد با هم را شرط رستگاری و ورود به بهشت میدان
د. پس عملا نمیتوان بین اعتقاد و عمل تفاوتی قائل شد. چون این عمل هست که صحت اعتقاد را ثابت میکند

.امین.;520492 نوشت:

...
درحقیقت هر دوی اینها نمیخواهند هوای نفسشان را زیر پا بگذارند....

پس میشود گفت خدا را همه قبول دارند حتی شیطان هم قبول دارد... کار خیر را هم همه قبول دارند.

پس اعتقاد را همه دارند اما عمل به این اعتقادات بسیار مهم است



در قرآن کریم هر دوی اینها یعنی هم عمل و هم اعتقاد با هم را شرط رستگاری و ورود به بهشت میدان
د. پس عملا نمیتوان بین اعتقاد و عمل تفاوتی قائل شد. چون این عمل هست که صحت اعتقاد را ثابت میکند

سلام علیکم برادر،
اینکه اعتقاد را همه دارند درست است چون اسلام بر اساس فطرت است و فطرت را همه دارند، اما همه این اعتقادات را به عنوان اعتقاد قبول ندارند و بخش زیادی از آن را انکار می‌کنند که همین انکار حقیقت بعد از فهمیدن آن هم می‌شود معنی کفر (کافر: کشاورز که دانه را زیر خاک پنهان کند). اگر ندانسته انکار کند کافر نمی‌شود و اگر با هوای نفس انکار کند می‌شود کافر.
اما اینکه آیا عمل صالح اگر نباشد نشان می‌دهد اعتقاد هم صحیح نیست را موافق نیستم، اعتقاد ممکن است صحیح باشد ولی به آن ایمان نداشته باشیم، و بالاتر از آن ایمان داشته باشیم ولی یقین نداشته باشیم. بله کسی که بگوید خدای من خداوند یکتاست و باز در مقابل حکم خدا از حکم نفسش تبعیت کند دروغ گفته است، اما این نشان از اعتقاد ناصحیح او نیست بلکه فقط عملش فاسد است چون اعتقادش در دلش محکم نشده است، مسلمان هست ولی مؤمن نیست، یا مؤمن هست ولی اهل یقین نیست. در نهایت تنها کسی صدیق است که مراحل یقین را طی کرده باشد، هم اعتقادش درست باشد و هم عملش در همه‌ی کلیات و جزئیات بر اعتقادش منطبق باشد. اما جایگاه صدیقین جایگاه خیلی بالایی است و حقیر و امثال حقیر در ابتدای راه هستیم، داریم سعی می‌کنیم مسلمان زبانی باشیم، بعد اگر بشود مؤمن بشویم، بعد ... . برای طی کردن این مراحل آنچه که همیشه لازم است اعتقاد سالم و درست است که نقشه‌ی راه است، کنترل کردن نفس می‌شود مرکب راه و هرگز جای اعتقاد درست را نمی‌گیرد. مثل آن مرتاضی که رسید خدمت امام صادق علیه‌السلام و کارهای عجیبی می‌کرد، امام از او پرسیدند چطور به این علم و قدرت دست پیدا کردی؟ گفت هر چه نفسم به آن امر کرد با او مخالفت کردم! امام فرمودند مسلمان شو! خودش را جمع کرد گفت نمی‌شوم! امام پرسیدند اینکه نمی‌شوی دستور هوای نفس تو نیست؟ گفت چرا و تسلیم شد و مسلمان شد. ناگهان دید تمام علم و قدرتش با گفتن شهادتین از دستش رفت. ترسید که چه شده؟ امام فرمودند آنچه کسب کردی از راه شیطان بود اینکه عملت را از سر بگیر تا از راه خدا به آن علم و قدرت برسی ... یعنی مخالفت هوای نفس به تنهایی هم چاره‌ساز نیست و تا نقشه‌ی راه نباشد در این هزارتوی زندگی گم شدن حتمی است، مگراینکه خداوند طور دیگری اراده کرده باشد ...
یا علی

owari;520562 نوشت:
سلام علیکم برادر،
اینکه اعتقاد را همه دارند درست است چون اسلام بر اساس فطرت است و فطرت را همه دارند، اما همه این اعتقادات را به عنوان اعتقاد قبول ندارند و بخش زیادی از آن را انکار می‌کنند که همین انکار حقیقت بعد از فهمیدن آن هم می‌شود معنی کفر (کافر: کشاورز که دانه را زیر خاک پنهان کند). اگر ندانسته انکار کند کافر نمی‌شود و اگر با هوای نفس انکار کند می‌شود کافر.
اما اینکه آیا عمل صالح اگر نباشد نشان می‌دهد اعتقاد هم صحیح نیست را موافق نیستم، اعتقاد ممکن است صحیح باشد ولی به آن ایمان نداشته باشیم، و بالاتر از آن ایمان داشته باشیم ولی یقین نداشته باشیم. بله کسی که بگوید خدای من خداوند یکتاست و باز در مقابل حکم خدا از حکم نفسش تبعیت کند دروغ گفته است، اما این نشان از اعتقاد ناصحیح او نیست بلکه فقط عملش فاسد است چون اعتقادش در دلش محکم نشده است، مسلمان هست ولی مؤمن نیست، یا مؤمن هست ولی اهل یقین نیست. در نهایت تنها کسی صدیق است که مراحل یقین را طی کرده باشد، هم اعتقادش درست باشد و هم عملش در همه‌ی کلیات و جزئیات بر اعتقادش منطبق باشد. اما جایگاه صدیقین جایگاه خیلی بالایی است و حقیر و امثال حقیر در ابتدای راه هستیم، داریم سعی می‌کنیم مسلمان زبانی باشیم، بعد اگر بشود مؤمن بشویم، بعد ... . برای طی کردن این مراحل آنچه که همیشه لازم است اعتقاد سالم و درست است که نقشه‌ی راه است، کنترل کردن نفس می‌شود مرکب راه و هرگز جای اعتقاد درست را نمی‌گیرد. مثل آن مرتاضی که رسید خدمت امام صادق علیه‌السلام و کارهای عجیبی می‌کرد، امام از او پرسیدند چطور به این علم و قدرت دست پیدا کردی؟ گفت هر چه نفسم به آن امر کرد با او مخالفت کردم! امام فرمودند مسلمان شو! خودش را جمع کرد گفت نمی‌شوم! امام پرسیدند اینکه نمی‌شوی دستور هوای نفس تو نیست؟ گفت چرا و تسلیم شد و مسلمان شد. ناگهان دید تمام علم و قدرتش با گفتن شهادتین از دستش رفت. ترسید که چه شده؟ امام فرمودند آنچه کسب کردی از راه شیطان بود اینکه عملت را از سر بگیر تا از راه خدا به آن علم و قدرت برسی ... یعنی مخالفت هوای نفس به تنهایی هم چاره‌ساز نیست و تا نقشه‌ی راه نباشد در این هزارتوی زندگی گم شدن حتمی است، مگراینکه خداوند طور دیگری اراده کرده باشد ...
یا علی

سلام علیکم ورحمه الله

عرض شد این افراد به خداوند اعتقاد دارند (اعتقاد صحیح) اما این اعتقادشان زبانی است و قلبی نیست.

سوال اینجاست که چرا این عقیده ی صحیح ایشان به کفر میانجامد

دلیلش اینست که اینان خداوند را بعنوان خالق قبول دارند اما خالقی که آفریده وسپس رها کرده و به اعمال انسانها کاری ندارد...، بنابراین خود را ملزم به اطاعت از احکام الهی نمیدانند و بجای آن از هوای نفسشان پیروی میکنند و در حقیقت آن را معبود خود قرار میدهند.

میفرماید:

أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَى عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَى سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَى بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَن يَهْدِيهِ مِن بَعْدِ اللَّهِ أَفَلَا تَذَكَّرُونَ

پس آيا ديدى كسى را كه معبود خود را هواى نفسش قرار داده و خدا او را روى علم خود (به كفر باطن و خبث سريره ‏اش) و آگاهى وى، به حال خود رها كرده و بر گوش و قلب او مهر (شقاوت) نهاده و بر ديده (دل) او پرده كشيده؟! پس چه كسى است كه او را بعد از خدا هدايت كند؟ آيا متذكر نمى‏شويد؟

از اینرو چنین ایمان و عقیده ای صحیح نیست. ایمانی صحیح است که اعمال صالحی که بعنوان فریضه و مستحب بر انسانها مقرر شده آن را تایید کند...

نکته دیگر اینکه بنده مخالفت با نفس را مهمترین مساله در دین اسلام ندانستم .نفس مرکبی هست که مهار آن در دست انسان قرار داده شده تا انسان را به مقصد برساند. و مهمترین نکات دین اسلام همان اصول و فروع دین هست که در پیشگاه الهی یکی بدون دیگری پذیرفته نخواهد بود

ایمان به تنهایی ، برای نجات کافی نیست !

«وَ الْعَصْرِ إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‏ خُسْرٍ إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ تَواصَوْا بِالْحَقِّ وَ تَواصَوْا بِالصَّبْرِ» (عصر/3-1)

در سوره عصر به زمان قسم یاد می کند و می فرماید : قسم به زمان !انسانها در زیانند ، مگر کسانی که ایمان دارند ، «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» و عمل صالح انجام می دهند .

ایمان به تنهایی هیچ فایده ای ندارد ؛ ایمان و عمل همیشه توأمان با یکدیگر هستند .

رابطه ایمان و عمل صالح


ایمان و عمل صالح ارتباط متقابلی با یكدیگر دارند . در آیات بسیاری از قرآن كریم به عمل صالح نیز بعد از ایمان اشاره شده است.

این دو درحقیقت مانند دو كفه ترازویی هستند كه سنجش بدون یكی از آن دو ممكن نیست و ایمان بدون عمل صالح، سودی نخواهد داشت. اگر كسی بدون آنكه به برنامه های اسلام عمل كند، ادعای ایمان داشته باشد، ایمانش ، ادعایی بیش نیست و هیچ سودی به حال او نخواهد داشت.(بحار الانوار ، ج 22 ، ص 405)

قرآن مجید دراین باره می فرماید: « یَوْمَ یَأْتِی بَعْضُ آیَاتِ رَبِّكَ لاَ یَنفَعُ نَفْسًا إِیمَانُهَا لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِن قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِی إِیمَانِهَا خَیْرًا قُلِ انتَظِرُواْ إِنَّا مُنتَظِرُونَ » (انعام ، 158)

آثار و فواید پیوند ایمان و عمل صالح

فواید و ثمراتی كه از توأم بودن ایمان و عمل صالح درقرآن آمده، نشان دهنده این است كه این دو با هم ارتباط تنگاتنگ و مستقیمی دارند. اگر ایمان در اعماق جان نفوذ كند شعاع آن در اعمال انسان خواهد تابید و عمل او را صالح می كند ؛ زیرا عمل صالح، میوه درخت ایمان و ایمان همچون ریشه می باشد ، و وجود میوه شیرین ، دلیل بر سلامت ریشه و ایمان بدون عمل صالح ، درختی بی میوه است . بنابراین ثمره این دو عبارتست از:

1- زدودن گناهان

اعمال صالح موجب می شود گناهان گذشته انسان محو شود. خداوند می فرماید: «یكفر عنكم من سیاتكم؛و بخشی از گناهانتان را می زداید.» و «ان الحسنات یذهبن السیئات؛ قطعاً نیكی ها بدی ها را از بین می برند».

2-عامل سعادت و رستگاری

معیار سعادت آدمی، ایمان وعمل صالح است: «سعاده الرجل فی احراز دینه و العمل لاخرته»(سفینة النجاة ، ص 110)

و سعادت دارای درجات و مراتب مختلفی می باشد.

عمل صالح، مرحله اولی از مراحل كمال و سعادت انسانی است و موجب صفا و طهارت در حواس و اعضا می شود. خداوند متعال می فرماید:

« مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِّن ذَكَرٍ أَوْ أُنثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً ؛ هركس از زن یا مرد عمل صالح انجام دهد، زندگی پاكیزه خواهیم داد و پاداشی بهتر از كردارش به او عطا خواهیم كرد.»(نحل ، 97 )

عمل صالح زندگی دنیوی و اخروی انسان را تغییر می دهد و حیات طیب در دنیا و آخرت را نصیب افراد مؤمن نیكوكار می سازد. عمل صالح (نیكوكاری) همراه ایمان، بزرگ ترین بهایی است كه خریداران فلاح و رستگاری را به آن می رساند.
از منظر قرآن، رستگاری محصول عمل صالح و ایمان است. بنابراین ملاك در سعادت، حقیقت ایمان و عمل صالح است، نه صرف ادعای لفظی و زبانی.

آخرین درجه سعادت، رسیدن به لقای پروردگار است كه با عمل صالح میسر و امكان پذیر می شود: « فَمَن كَانَ یَرْجُو لِقَاء رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا ؛ هركس به ملاقات پروردگارش امیدوار باشد، باید عمل صالح انجام دهد.»

در سوره عصر به زمان قسم یاد می کند و می فرماید : قسم به زمان !انسانها در زیانند ، مگر کسانی که ایمان دارند ، «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» و عمل صالح انجام می دهند. ایمان به تنهایی هیچ فایده ای ندارد ؛ ایمان و عمل همیشه توأمان با یکدیگر هستند

3-محبت آفرینی و ایجاد دوستی

از دیگر ثمرات ایمان و عمل صالح، محبت آفرینی است كه خداوند رحمان می فرماید: « إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا ؛ آنان كه ایمان آورده و كارهای شایسته انجام داده اند، خداوند رحمان دوستی آنان را در دل های مردم قرار می دهد. »(مریم ، 96 )

بنابراین ایجاد دوستی، یكی از ثمرات ایمان و عمل صالح است و از دیگر ثمرات این دو عبارتند از: دادن جزا و پاداش نیكو و ضایع نشدن اجر، كسب خوف و رجاء،مورد مغفرت واقع شدن، خوش عاقبتی، رزق زیاد، بهره مندی از رحمت و موهبت الهی، هدایت از ظلمات به نور، زیانكار نبودن، فوز و پیروزی بزرگ ، وعده بهشت و جاودان بودن آن و...
باید توجه داشت ثمرات و فوائد مذكور به شرط توأم بودن ایمان وعمل صالح به دست می آید و لازمه حصول آنها منوط به وجود ایمان در كنار عمل صالح است و خداوند عمل صالح را به اندازه توان و طاقت انسان تعیین كرده؛ تا افراد مؤمن بتوانند عمل صالح را در كنار ایمان انجام دهند.

علاوه بر آیات،روایات زیادی بر ارتباط متقابل ایمان و عمل صالح، تصریح كرده اند كه به برخی از آنها اشاره می شود.

پیامبر اكرم(ص) در این زمینه می فرمایند: «ایمان و عمل، دو برادر بسته به یك ریسمانند، خداوند یكی را بدون دیگری نمی پذیرد.»(بحار الانوار ، ج 25 ، ص 211)

امام علی (ع) نیز چنین فرموده اند: «با ایمان راه به سوی كارهای شایسته و با كارهای شایسته، راه به سوی ایمان برده می شود و با ایمان، علم و معرفت آباد می شود.»(نهج البلاغه)

نتیجه گیری :

از مجموع آیات و روایات استفاده می شود كه ایمان و عمل مانند دو بال هستند كه پرواز با یك بال ممكن نیست. و دو واقعیت جدانشدنی هستند و مقارنت ایمان و عمل صالح در آیات و عدم مخالفت روایات وارده در این زمینه، ارتباط مستقیم و متقابل این دو را تصدیق می‌كند.

فرآوری: زهرا اجلالبخش قرآن تبیان


[/HR]منابع:
سایت معارف قم
سایت حوزه

.امین.;520744 نوشت:
عرض شد این افراد به خداوند اعتقاد دارند (اعتقاد صحیح) اما این اعتقادشان زبانی است و قلبی نیست.

سلام علیکم برادر،
اعتقاد اعتقاد است و به زبان هم لازم نیست بیاید تا چه برسد به عمل

.امین.;520744 نوشت:
از اینرو چنین ایمان و عقیده ای صحیح نیست. ایمانی صحیح است که اعمال صالحی که بعنوان فریضه و مستحب بر انسانها مقرر شده آن را تایید کند...

چنین ایمانی قبول نیست ولی چنان اعتقادی صحیح است.

اعتقاد صحیح داشتن مقدم بر ایمان داشتن به آن اعتقاد است و آن ایمان هم مقدم بر عمل درست است، در نتیجه اگرچه اعتقاد و ایمان و عمل صالح همگی برای رشد لازم هستند و هر کدام که نباشد یک جار کار لنگ است ولی به هر حال مقدمه‌ی هر تعالی در انسان اعتقاد صحیح است.

در سوره‌ی عصر هم اگرچه مطابق فرمایش شده گفته شده است که بدون هم ایمان و هم عمل صالح (و هم توصیه به حق و هم توصیه به صبر) انسان در خسران است اما در همان سوره هم خداوند ایمان را مقدم بر عمل صالح آورده است و ترجیح بلا مرجح هم نداریم، اگر مقدم داشته پس ترجیحی در تقدیم آن به عمل صالح بوده است. اعتقاد صحیح داشتن هم مقدم بر ایمان به اعتقاد صحیح است. ایمان خودش عمل قلب است که در تبعیت از عمل اعضا و جوارح انجام می‌شود به صورت تثبیت اعتقاد در قلب.
عمل صالح اگرچه مهم است ولی اصل بهشت بهای ایمان است و نه عمل صالح، کار عمل صالح در بعد فردی (نه اجتماعی) همان ایجاد ایمان و بالا بردن آن تا مرحله‌ی یقین است (وَاعْبُدْ رَ‌بَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ) ولی ایجاد اعتقاد نمی‌کند. اعتقاد امری مجزاست، نیاز به برهان و درک شهودی و فطری دارد، اگر اشتباه نکنم ...

در باقی موارد با شما موافق هستم.
با احترام :Gol:
یا علی

السلام علی من اتبع الهدی

دین، یک موضوع "چندبعدی" است. و همه ی ابعاد آن حائز اهمیت اند. و هرگز نمی توان یکی را حذف کرد.
مثلاً عقاید بدون اخلاق، چیز مثبتی نیست. و از طرف دیگر، اخلاق بدون عقاید هم پسندیده نیست(مثل حاتم طاعی که به دلیل مشرک بودنش از بهشت، محروم شد. او عقاید درستی نداشت اما اخلاق داشت. و این برای او کارساز نبود.).

دین همچون خانه است. آیا می توان گفت که دیوار خانه مهمتر است یا سقف؟ هردو مهم اند.
شاید الان بگوییم که ستون، مهمترین بخش خانه است. ولی آیا ستون بدون سقف، فایده ای دارد؟
پس همه ی این ابعاد بسیار مهم هستند و وقتی که همه ی ابعاد درکنار یکدیگر قرارمی گیرند، برخی دارای اهمیت بیشتری نسبت به بقیه می باشند. ولی اگر یکی را حذف کنیم، دیگر بقیه هم فایده ای نخواهند داشت.
مثلاً ستون و سقف خانه هردو مهم اند. اما وقتی که خانه ای دارای هردو باشد، ستون، اهمیت بیشتری پیدا می کند.

و من الله توفیق

owari;520759 نوشت:
سلام علیکم برادر،
اعتقاد اعتقاد است و به زبان هم لازم نیست بیاید تا چه برسد به عمل
چنین ایمانی قبول نیست ولی چنان اعتقادی صحیح است.

اعتقاد صحیح داشتن مقدم بر ایمان داشتن به آن اعتقاد است و آن ایمان هم مقدم بر عمل درست است، در نتیجه اگرچه اعتقاد و ایمان و عمل صالح همگی برای رشد لازم هستند و هر کدام که نباشد یک جار کار لنگ است ولی به هر حال مقدمه‌ی هر تعالی در انسان اعتقاد صحیح است.

در سوره‌ی عصر هم اگرچه مطابق فرمایش شده گفته شده است که بدون هم ایمان و هم عمل صالح (و هم توصیه به حق و هم توصیه به صبر) انسان در خسران است اما در همان سوره هم خداوند ایمان را مقدم بر عمل صالح آورده است و ترجیح بلا مرجح هم نداریم، اگر مقدم داشته پس ترجیحی در تقدیم آن به عمل صالح بوده است. اعتقاد صحیح داشتن هم مقدم بر ایمان به اعتقاد صحیح است. ایمان خودش عمل قلب است که در تبعیت از عمل اعضا و جوارح انجام می‌شود به صورت تثبیت اعتقاد در قلب.
عمل صالح اگرچه مهم است ولی اصل بهشت بهای ایمان است و نه عمل صالح، کار عمل صالح در بعد فردی (نه اجتماعی) همان ایجاد ایمان و بالا بردن آن تا مرحله‌ی یقین است (وَاعْبُدْ رَ‌بَّكَ حَتَّىٰ يَأْتِيَكَ الْيَقِينُ) ولی ایجاد اعتقاد نمی‌کند. اعتقاد امری مجزاست، نیاز به برهان و درک شهودی و فطری دارد، اگر اشتباه نکنم ...

در باقی موارد با شما موافق هستم.
با احترام :Gol:
یا علی

سلام علیکم

من برای حرفم دلایلی آوردم ، اگر ممکنه شما هم دلایلتان را از قرآن کریم و علما بیاورید

باتشکر

لبیک یا علی النقی;520762 نوشت:
السلام علی من اتبع الهدی

دین، یک موضوع "چندبعدی" است. و همه ی ابعاد آن حائز اهمیت اند. و هرگز نمی توان یکی را حذف کرد.
مثلاً عقاید بدون اخلاق، چیز مثبتی نیست. و از طرف دیگر، اخلاق بدون عقاید هم پسندیده نیست(مثل حاتم طاعی که به دلیل مشرک بودنش از بهشت، محروم شد. او عقاید درستی نداشت اما اخلاق داشت. و این برای او کارساز نبود.).

دین همچون خانه است. آیا می توان گفت که دیوار خانه مهمتر است یا سقف؟ هردو مهم اند.
شاید الان بگوییم که ستون، مهمترین بخش خانه است. ولی آیا ستون بدون سقف، فایده ای دارد؟
پس همه ی این ابعاد بسیار مهم هستند و وقتی که همه ی ابعاد درکنار یکدیگر قرارمی گیرند، برخی دارای اهمیت بیشتری نسبت به بقیه می باشند. ولی اگر یکی را حذف کنیم، دیگر بقیه هم فایده ای نخواهند داشت.
مثلاً ستون و سقف خانه هردو مهم اند. اما وقتی که خانه ای دارای هردو باشد، ستون، اهمیت بیشتری پیدا می کند.

و من الله توفیق

با سلام و تشکر از شما

حرف ما هم از اول همین بود:

.امین.;519503 نوشت:
- ولایت و توسل و شفاعت در تفکر شیعه هرگز بالاتر از توحید و نبوت نیست برخلاف منش و عملکرد برخی از مدعیان مرجعیت (صادق شیرازی)

منتها ما در جایگاهی قرار داریم که خداوند از ما عمل خواسته نه عقیده ی تنها. عقیده را شیطان هم داشت. شیعیان متحجر کنونی هم دارند. پس چرا این عقیده به درد هرکسی نمیخورد؟

.امین.;519503 نوشت:
-یعنی تنها حب ائمه داشتن کافیست؟! پس جایگاه عمل کردن به سیره آنها چه میشود؟!

.امین.;520860 نوشت:
سلام علیکم

من برای حرفم دلایلی آوردم ، اگر ممکنه شما هم دلایلتان را از قرآن کریم و علما بیاورید

باتشکر

سلام علیکم برادر عزیزم،
متوجه نشدم برای کدام قسمت از صحبت‌هایم دلیل از قرآن یا علما خواستید؟
اینکه ایمان همان اعتقادات است که در دل مستقر شود مضمون این آیه است که گروهی گفتند آمنا و خداوند فرمود به جای آن بگویند اسلمنا چون اعتقادشان هنوز در دلشان راه نیافته ...
اینکه عمل منجر به ایجاد ایمان می‌شود را هم دلیلش همان آیه بود که خداوند فرموده خدا را عبادت کن تا به یقین برسی و یقین مرتبه‌ی بالایی از ایمان است، پس عمل منجر به ایمان و یقین می‌شود ...
این هم که عمل منجر به تولید اعتقادی نمی‌شود به نظرم بدیهی است و ایجاد اعتقاد راهی جز استدلال و یا شهود قلبی ندارد، دارد؟
این هم که داشتن یک اعتقاد مقدم بر ایمان یافتن به آن است به نظرم بدیهی است، اگرچه شاید هم جای بخث داشته باشد؟
در پناه خداوند باشید،
یا علی

دوستان گرامی این متن را با دقت بخوانید و نظر بدهید :ok:

خداشناسی، پایه و اساس دین


امیرالمؤمنین علی علیه السلام میفرماید: « اول و ابتدای دین خداشناسی است»

هر چیزی نقطه شروع و پایه و اساسی دارد و هنگامی به صورت سازمانی محکم و پابرجا و مفید در می آید

که از همان نقطه، آغاز شده باشد و بر روی همان پایه قرار گرفته باشد. دین هم که سازمان وسیع فکری

و اعتقادی و اخلاقی و عملی است یک نقطه شروع و یک رکن اساسی دارد که اگر از آن نقطه آغاز شود

و برروی آن اساس بنا شود، محکم و پابرجا و مفید خواهد شد. آن نقطه شروع و آن پایه اساسی، معرفت

ذات اقدس الهی و شناسایی حضرت احدیت است.مثلاً عقیده به اصل نبوت و عقیده به اصل معاد از جمله

عقائد اصلی و ضروری دین است. این دو اصل به منزله شاخه هایی هستند که برروی این تنه قرار گرفته اند،

یعنی چون اصل توحید، اصلی است ثابت، و چون « جهان را صاحبی باشد خدا نام » و آن صاحب، جهان را تدبیر

می کند و موجودات را به سوی کمالاتشان سوق می دهد و هدایت می کند و از طرفی بشر در زندگی فردی

و اجتماعی خود احتیاج دارد به یک نوع هدایت و راهنمایی مخصوص که آن را « هدایت وحی و الهام » می نامیم،

پس در مجموع زندگانی بشر نقطه ها و روزنه ها و دریچه هایی خواهد بود که از آن نقطه ها و روزنه ها و

دریچه ها بشر هدایت و راهنمایی می شود. (1)

(1)مرحوم شهید مطهری،حکمت ها و اندرزها،ج 1، ص 12 و 13

owari;520927 نوشت:
سلام علیکم برادر عزیزم،
متوجه نشدم برای کدام قسمت از صحبت‌هایم دلیل از قرآن یا علما خواستید؟
اینکه ایمان همان اعتقادات است که در دل مستقر شود مضمون این آیه است که گروهی گفتند آمنا و خداوند فرمود به جای آن بگویند اسلمنا چون اعتقادشان هنوز در دلشان راه نیافته ...
اینکه عمل منجر به ایجاد ایمان می‌شود را هم دلیلش همان آیه بود که خداوند فرموده خدا را عبادت کن تا به یقین برسی و یقین مرتبه‌ی بالایی از ایمان است، پس عمل منجر به ایمان و یقین می‌شود ...
این هم که عمل منجر به تولید اعتقادی نمی‌شود به نظرم بدیهی است و ایجاد اعتقاد راهی جز استدلال و یا شهود قلبی ندارد، دارد؟
این هم که داشتن یک اعتقاد مقدم بر ایمان یافتن به آن است به نظرم بدیهی است، اگرچه شاید هم جای بخث داشته باشد؟
در پناه خداوند باشید،
یا علی

با عرض سلام

برادر بزرگوار الان سخن شما دو تا شد:

یکجا فرمودید:

owari;520759 نوشت:
اعتقاد اعتقاد است و به زبان هم لازم نیست بیاید تا چه برسد به عمل

این میشود همان عقیده کفار که قبولش دارند اما به زبان نمیاورند و آن را کتمان میکنند و میپوشانند...

و اینجا میفرمایید:

owari;520927 نوشت:
اینکه ایمان همان اعتقادات است که در دل مستقر شود مضمون این آیه است که گروهی گفتند آمنا و خداوند فرمود به جای آن بگویند اسلمنا چون اعتقادشان هنوز در دلشان راه نیافته ...
اینکه عمل منجر به ایجاد ایمان می‌شود

اینجا اگر منظورتان جمع بین ایمان و عمل باشد. حرف شما همان حرف خود بنده هست... هرچند که باز هم جای بحث دارد. چون در ایه دیگر میفرماید:یاایهالذین امنوا امنوا بالله ورسوله و...

اما اگر بر این باورید که فقط داشتن عقیده به خدایی خدای متعال مهمترین اصل در دین اسلام هست باید برای سخن خود دلیل بیاورید

مثلا من اینجا یک دلیل دیگر میاورم که ایمان و عمل هر دو باهم اصلند.

محتوای قرآن کریم حول محور پرستش خداست.

مثلا میفرماید: یاایها الناس اعبدوا ربکم. ای مردم پروردگارتان را بپرستید...

یا در داستانهای انبیاء نخستین حرفی که ایشان به قومشان میزدند این بود که خدا را بپرستید.

بعنوان مثال :لقد ارسلنا نوحا الی قومه فقال یقوم اعبدوالله....
والی عاد اخاهم هودا قال یقوم اعبدوالله...
والی ثمود اخاهم صالحا قال یقوم اعبدوالله...
والی مدین اخاهم شعیبا قال یقوم اعبدوالله...

همینطور در دیگر سوره ها مرتب سخن از پرستش خداست...

فارسلنا فیهم رسولا منهم ان اعبدوالله...

و نمیفرماید به وجود خدا اعتقاد یا ایمان داشته باشید. مشخصه مساله فراتر از داشتن اعتقاد هست....

در پایان این داستانها هم در سوره اعراف چنین میفرماید:

ولوان اهل القرا امنوا والتقوا لفتحنا علیهم برکات..... اگر اهل قریه ها ایمان میاوردند و تقوا پیشه میکردند برکات اسمان و زمین را بر انها میگشودیم.

اینجا هم مساله فقط ایمان و اعتقاد نیست بلکه تذکر این هست که ایمان باید به همراه عمل صالح باشد تا به ثمر برسد.

نکته آخر اینکه شاید شما میخواهید بفرمایید خود ذات باریتعالی از هر چیزی مهمتر و بالاتر هست ، که البته این مشخصه و جای بحث ندارد.

.امین.;521131 نوشت:

این میشود همان عقیده کفار که قبولش دارند اما به زبان نمیاورند و آن را کتمان میکنند و میپوشانند...

سلام علیکم برادرم،
واقعاً کفار اعتقادات توحیدی دارند؟ بلکه فطرت توحیدی دارند ولی اعتقادات و معرف اکتسابی است و نه موروثی. بسیاری هستند که در همان اعتقادات هم تمام دین را قبول ندارند، مثلاً می‌گویند این را می‌توانم قبول کنم که درست است ولی فلان چیز دیگر غلط است و خداوند هم به سختی به ایشان هشدار داده است که:

... أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُ‌ونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَ‌دُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ [البقره، ۸۵]
... آيا شما به پاره‌اى از كتاب ... ايمان مى‌آوريد، و به پاره‌اى كفر مى‌ورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز ايشان را به سخت‌ترين عذابها باز برند، و خداوند از آنچه مى‌كنيد غافل نيست.

یا اینکه برخی برای خود اسلام جدیدی درست می‌کنند مرکب از برخی دستورات خدا و برخی معارف مبتنی بر اصول حقوق بشر امروزی و نتیجه‌اش می‌شود اسلام آمریکایی که تمام حرف مروجینش این است که به ما کاری نداشته باشید دیگر آنقدر نماز بخوانید که جانتان در رود، فقط کاری به کار ما نداشته باشید ما هر کاری دوست داشتیم بکنیم:

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُ‌ونَ بِاللَّـهِ وَرُ‌سُلِهِ وَيُرِ‌يدُونَ أَن يُفَرِّ‌قُوا بَيْنَ اللَّـهِ وَرُ‌سُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ‌ بِبَعْضٍ وَيُرِ‌يدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا / أُولَـٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُ‌ونَ حَقًّا ۚ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِ‌ينَ عَذَابًا مُّهِينًا [النساء، ۱۵۰]
كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مى‌ورزند، و مى‌خواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند، و مى‌گويند: «ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى‌كنيم» و مى‌خواهند ميان اين [دو]، راهى براى خود اختيار كنند، / آنان در حقيقت كافرند؛ و ما براى كافران عذابى خفّت‌آور آماده كرده‌ايم.

با این اوصاف اعتقاد درست داشتن مشترک بین مؤمن و کافر نیست. در این بین البته استثنائاتی هم بروز می‌کند که کار فهم مطلب را مشکل می‌کند. مثل ابلیس که اعتقادش به خدا از خیلی از ماها هم درست‌تر است و معرفتش به خدا و اهل بیت علیهم‌السلام بیشتر است. ممکن است یک مفر بگوید که او کافر نیست و فقط فاسق است، اما همین نام ابلیس که به او (حارث) داده‌اند خودش یعنی مأیوس شده از رحمت خدا و طبق آیه‌ی قرآن:

... إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّ‌وْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُ‌ونَ [یوسف، ۸۷]

... زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمى‌شود.

حالا دیگر این سؤال خوبیست که ابلیس که اعتقاداتش درست است چرا کافر نامیده شده است؟ آیا صرف عمل اشتباه بدون اعتقاد داشتن به آن کفر می‌شود؟
پاسخش کمی مفصل است ... تازه اگر اشتباه نکنم!
۱. از یک طرف کفر در مقال ایمان است و نه اعتقادات، پس مسلمانی که به زبان مسلمان است از ساحت کفر به دور نیست، اگرچه کفر هم مراتبی دارد، بعد از رحلت رسول خدا صل‌الله‌علیه‌و‌آله روایت داریم که ارتد الناس الا ثلاث او خمس او سبع، یعنی همه مرتد شدند مگر سه یا پنج یا هفت نفر. این ارتداد ارتداد از اسلام نبوده بلکه ارتداد از طریق اصلی هدایت بوده که با ولایت امتداد داشته و عده‌ای با ختم نبوت همانجا متوقف شدند و سرگردان ماندند. بعد از اینکه اهل سنت یک طبقه از اسلام اصیل دور هستند می‌رسیم به کفار اهل کتاب که مسیحیان و یهودیان و ... هستند، ایشان از آن جهت کافرند (البته شرک در مسیحیت بروز عینی دارد با چیزی که در مورد حضرت عیسی علیه‌السلام می‌گویند) که برخی پیامبران خدا را قبول کردند و برخی را قبول نکردند در حالیکه مثلاً اگر به یهود خبر معجزات حضرت موسی علیه‌السلام رسیده خبر معجزات حضرت مسیح علیه‌السلام هم رسیده ولی آنها باز بر دین خودشان ماندند و ... . بعد از این گروه هم کفاری دیگر هستند. بنابراین این که در ازدواج گفته می‌شود مثلاً شیعه با اهل سنت ازدواج موقت و دائم می‌تواند داشته باشد ولی با کفار اهل کتاب مرد شیعه فقط ازدواج موقت می‌تواند داشته باشد و با کافرانی که اهل کتاب نباشند همان را هم نمی‌شود داشت. (اگر اشتباه نکنم برخی علما بوده‌آند که ازدواج دائم با یهود و مسیحیت را هم قبول داشته‌اند ولی در قید حیات نیستند، بحث هم سر این مسائل نیست و سر مرتبه داشتن کفر است، کفویت داشتن مسلمین در ازدواج هم تا حدودی در همین راستاست که البته آنقدر جدی و به صورت واجب و حرام مطرح نمی‌گردد مگر در مورد حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها که کسی جز امیرمؤمنان علیه‌آلسلام نمی‌توانست با ایشان ازدواج کند).
بعد می‌رسیم به این آیه که «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُ‌هُم بِاللَّـهِ إِلَّا وَهُم مُّشْرِ‌كُونَ» [یوسف، ۱۰۶] که ایمان نمی‌آورند اکثر ایشان مگر در حالیکه مشرک هستند. این هم دیگر مشخص است، ایمان همه از اول ایمان اولیاء خدا نخواهد بود، به خدا ایمان می‌آورند و می‌گویند لا مؤثر فی الوجود الا الله ولی بعد رفع تشنگی را از آب می‌خواهند نه از خدا ... اینها می‌شود شرک خفی ... پس ایمان هم مراتب دارد و آن وقت می‌رسیم به این آیه که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا ...» [النساء، ۱۳۶] و اینجاست که مثلاً گفته می‌شود ایمان ۹ درجه دارد که ابوذر به درجه‌ی ۸ رسید و سلمان به درجه‌ی ۹ و سلمان منا اهل البیت ... (البته این عبارت در مورد ابوذر هم هست ظاهراً اگر اشتباه نکنم، در مورد زبیر هم بود قبل از اینکه از راه بدر شود ...)
اما اینها همگی از باب ایمان و کفر بود، اعتقادات درجه‌بندی ندارد، اعتقادات از جنس داده است، البته بی‌ربط به درجه‌ی ایمان هم ندارد چون برخی اعتقادات را همگی تحمل فهمش را ندارند و در نتیجه با کسب ایمان و بالا رفتن از درجات ایمان و کنده شدن نجاست شرک در مراحل مختلف از انسان کم‌کم استعداد فهم مطالب بیشتر هم برای انسان فراهم می‌شود. اما با تمام این وجود آن اعتقادات جدید است که بر اساس آن حرکت الی الله می‌تواند ادامه داشته باشد و همچنان اعتقاد بر ایمان و عمل صالح مقدم است.

۲. ثانیا آنکه ایمان آوردن در قرآن به صورت نفوذ اعتقاد سالم به درون قلب معرفی شده است «قَالَتِ الْأَعْرَ‌ابُ آمَنَّا ۖ قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَـٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ ...» [الحجرات، ۱۴] و کافر شدن هم به صورت مشابه آن معرفی شده است: «... وَلَـٰكِن مَّن شَرَ‌حَ بِالْكُفْرِ‌ صَدْرً‌ا ...» یعنی کسی که سینه‌اش را برای کفر باز می‌کند. سینه جایی است که قلب در آن است «... الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ‌» [الحج، ۴۶] و قلب چراغش عقل است و عقل کاری نمی‌کند مگر از پس کسب معرفت و اعتقادات. کسی که معرفت الهی کسب کند سوخت عقلش را تأمین کرده و عقل دلش را به نور ایمان روشن می‌کند، اما کسی که سینه‌اش را به سوی کفر و اعتقادات باطل باز کند این سوخت عقل را مریض می‌کند، جای برهان عقلی را توجیه می‌گیرد، سفسطه و مغلطه جایگزین استدلال عقلی می‌شود، دل تاریک می‌شود و قساوت قلب می‌آورد.
فَمَن يُرِ‌دِ اللَّـهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَ‌حْ صَدْرَ‌هُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَمَن يُرِ‌دْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَ‌هُ ضَيِّقًا حَرَ‌جًا ... [الأنعام، ۱۲۵]
پس هر که را خدا هدایت او خواهد قلبش را برای پذیرش اسلام باز و روشن گرداند و هر که را خواهد گمراه نماید (به حال گمراهی واگذارد) دل او را از پذیرفتن ایمان تنگ و سخت گرداند ...
کسی که خداوند نخواهد او ایمان بیاورد دلش را در مقابل معرفت الهی (اعتقادات) تنگ می‌کند، چون آنها دروازه‌ی دلشان را برای ورود اعتقادات کفرآمیز باز کرده‌اند، مگرنه جبری در کار نیست.
أَفَمَن شَرَ‌حَ اللَّـهُ صَدْرَ‌هُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ‌ مِّن رَّ‌بِّهِ ۚ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ‌ اللَّـهِ ۚ أُولَـٰئِكَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ [الزمر، ۲۲]
آیا آن کس را که خدا برای اسلام شرح صدر (و فکر روشن) عطا فرمود که وی به نور الهی روشن است (چنین کس با مردم کافر بی نور تاریک دل یکسان است)؟ پس وای بر آنان که از قساوت (و شقاوت) دلهاشان از یاد خدا فارغ است! اینان هستند که دانسته به ضلالت و گمراهیند.

حالا بااین داده‌ها ببینیم می‌شود شیطان را هم کافر معرفی کرد با اینکه اعتقادات صحیح دارد؟ بله می‌شود، او می‌داند و با اینکه آیات بزرگ خدا را هم دیده است و در نگاه نظری می‌داند که قیامت خواهد شد و می‌داند که خودش هم به جهنم خواهد افتاد و بیش از ما می‌داند که تحمل جهنم برایش خیلی سخت خواهد بود اما باز توبه نمی‌کند و برنمی‌گردد! او اعتقاداتش درست است ولی به درستی آن ایمان ندارد، دلش تاریک است که مطابق با روایت توفیق توبه هرگز نخواهد یافت. تکبر مانع او از توبه است، همان رذیله‌ای که سبب راندن او شد. و او مأیوس از رحمت خداست با اینکه بهتر از ما می‌داند که خداوند بخشنده‌ی مهربان است. حسن ظن به خدا ندارد و اینها ناشی از گناهان خود اوست. می‌گوید خدا بخشنده است ولی خودش باورش نمی‌شود. او ایمان ندارد. مأمون ملعون که قاتل امام رضا علیه‌السلام بود هم خود را شیعه می‌دانست، حافظ احادیث بسیاری هم بود، خود هم متکلم بزرگی بود و با علمای اهل سنت بحث می‌کرد و برایشان حق خلافت امام علی علیه‌السلام را اثبات می‌کرد اما آیا اعتقادش برایش سودی داشت؟

پس بحث اعتقاد از بحث ایمان و عمل صالح جداست، اعتقادات اگر بهشان عمل شود این عمل ایمان‌آور است، کسی که به دانسته‌اش عمل کند خداوند آنچه را نمی‌داند به او یاد می‌دهد اما دقت کنید که این کسب اعتقاد به دلیل کسب ظرفیت است مگرنه منشأ آن خود خداست، اما عمل صالح اگر ناشی از اعتقاد سالم باشد به صورت تکوینی سبب ورود ایمان به قلب مؤمن می‌شود. به عبارت دیگر ایمان در لفظ خودش یعنی ایمنی‌دهنده و آن وقتی است که اعتقاد صالح در دل انسان وارد شود، کسی که سوخت معرفت را به عقلش که در دلش هست برساند و آن وقت دلش به نور ایمان روشن می‌شود ... صدیق کسی است که اعتقادش کامل باشد و عملش منطبق بر آن و ایمانش هم در نتیجه کامل باشد. اینکه علما فرموده‌آند تمام سیر و سلوک در انجام واجبات و ترک محرمات است را شاید از این جهت هم بتوان نگاه کرد.

با این اوصاف به نظرم بدیهی است که اعتقاد اگرچه به خودی خود کاری انجام نمی‌دهد ولی بدون آن هیچ فعالیت تکاملی در بعد معنویت در انسان رخ نمی‌دهد. کسی که دین خدا را کامل قبول نکرده باشد در زمان عمل هم عملش ایمان زیادی برایش به بار نخواهد آورد، اگرچه ظاهر عملش هم خوب باشد. صحیح کردن اعتقادات از آن جهت که پله‌ی اول است و مورد نیاز چه برای ایمان و چه عمل صالح به نظرم مهم‌ترین بخش اسلام است، چون نداشتن آن یعنی هیچ نداشتن، مگر اینکه خداوند خودش رحمی کند و طور دیگر بخواهد.

به طور خلاصه، اعتقادات و معرفت اصل است، باید طوری آن را وارد دل کرد و مکانیزم این کار عمل صالح است ...

ان شاء الله منظورم را توانسته باشم درست برسانم، که اگر رسانده باشم اگر غلط باشد یا ناقص شما هم بهتر می‌توانید اشکالش را ببینید و تذکر بدهید ...
با تشکر و ببخشید که زیاد شد :Gol:
یا علی

owari;521192 نوشت:
سلام علیکم برادرم،
واقعاً کفار اعتقادات توحیدی دارند؟ بلکه فطرت توحیدی دارند ولی اعتقادات و معرف اکتسابی است و نه موروثی.

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام علیکم برادر گرامی جناب owari

ببینید شما مساله رو یکمی پیچیده میکنید اینست که نتیجه گیری سخت میشه. فطرت توحیدی چیزی جدای از اعتقاد و بینش انسان

نیست.

برهان فطرت

براي برهان فطرت مي‌توانيم از دو تقرير استفاده کنيم.

تقرير اول برهان فطرت

1. اعتقاد به وجود خداوند از آغاز خلقت بشر يا لااقل از زماني كه بشر توانسته است اعتقادات خود رابه ديگران منتقل كند وجود داشته است.

2. اعتقادي كه در ميان همه ملل و در تمام اعصار وجود داشته باشد، اعتقادي درست و خطا ناپذيراست.

3. پس: اعتقاد به وجود خداوند درست و خطاناپذير است.

تقرير دوم برهان فطرت

1. اعتقاد به وجود خداوند از جمله امور فطري است، كه در نهاد و سرشت آدمي قرار داده شده است.

2. امور فطري و فطرت، خطاناپذير است.

3. پس: اعتقاد به وجود خداوند، اعتقادي صحيح و خطاناپذير است.

http://hosseinighalehbahma.blogfa.com/post-16.aspx

قلمرو فطرت:
فطرت هم بينش‌ها و شناخت‌هاي انسان را شامل مي‌شود و هم گرايش‌هاي ذاتي و اختصاصي او را پوشش مي‌دهد؛ بدين سبب، فطريات، شامل انديشه‌هاي نظري و حوزه عقل نظري مي‌شوند؛ چنان‌كه اقتضاهاي عقلي عملي را در بر مي‌گيرند. منظور از فطريات، اموري است كه آفرينش ويژه و فطرت انساني، آن‌ها را اقتضا مي‌كند و محصول علم حضوري هستند ( نه علم حصولي و اكتسابي)نظير حقيقت جويي، گرايش به خير و فضايل انساني، زيبايي دوستي، ميل به كمال مطلق ... .

http://maarefquran.org/index.php/page,viewArticle/LinkID,534

فطرت نزد سقراط، یعنی معارف و معلوماتی که در خویشتن انسان نهفته است و در اثر اندیشه و آموزش آشکار می شوند.(8)

فطرت به معنی افلاطونی، یعنی اینکه انسان پیش از آمدن در این جهان، به خاطر ارتباط با عالم حقایق (مُثُل) همه چیزها را می دانست، اما هنگام آمدن به این دنیا آنها را فراموش کرده است که اندیشه و آموزش آن را یاد آوری می کند.(9)
http://www.hawzah.net/fa/magazine/magart/2689/3848/29658


پس اعتقاداتی که ما از آن صحبت میکنیم همان عقاید حقه است نه عقاید باطل که اکتسابیست
.

owari;521192 نوشت:
بسیاری هستند که در همان اعتقادات هم تمام دین را قبول ندارند، مثلاً می‌گویند این را می‌توانم قبول کنم که درست است ولی فلان چیز دیگر غلط است و خداوند هم به سختی به ایشان هشدار داده است که:

... أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُ‌ونَ بِبَعْضٍ ۚ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا ۖ وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَ‌دُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ ۗ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ [البقره، ۸۵]
... آيا شما به پاره‌اى از كتاب ... ايمان مى‌آوريد، و به پاره‌اى كفر مى‌ورزيد؟ پس جزاى هر كس از شما كه چنين كند، جز خوارى در زندگى دنيا چيزى نخواهد بود، و روز رستاخيز ايشان را به سخت‌ترين عذابها باز برند، و خداوند از آنچه مى‌كنيد غافل نيست.

یا اینکه برخی برای خود اسلام جدیدی درست می‌کنند مرکب از برخی دستورات خدا و برخی معارف مبتنی بر اصول حقوق بشر امروزی و نتیجه‌اش می‌شود اسلام آمریکایی که تمام حرف مروجینش این است که به ما کاری نداشته باشید دیگر آنقدر نماز بخوانید که جانتان در رود، فقط کاری به کار ما نداشته باشید ما هر کاری دوست داشتیم بکنیم:

إِنَّ الَّذِينَ يَكْفُرُ‌ونَ بِاللَّـهِ وَرُ‌سُلِهِ وَيُرِ‌يدُونَ أَن يُفَرِّ‌قُوا بَيْنَ اللَّـهِ وَرُ‌سُلِهِ وَيَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ‌ بِبَعْضٍ وَيُرِ‌يدُونَ أَن يَتَّخِذُوا بَيْنَ ذَٰلِكَ سَبِيلًا / أُولَـٰئِكَ هُمُ الْكَافِرُ‌ونَ حَقًّا ۚ وَأَعْتَدْنَا لِلْكَافِرِ‌ينَ عَذَابًا مُّهِينًا [النساء، ۱۵۰]
كسانى كه به خدا و پيامبرانش كفر مى‌ورزند، و مى‌خواهند ميان خدا و پيامبران او جدايى اندازند، و مى‌گويند: «ما به بعضى ايمان داريم و بعضى را انكار مى‌كنيم» و مى‌خواهند ميان اين [دو]، راهى براى خود اختيار كنند، / آنان در حقيقت كافرند؛ و ما براى كافران عذابى خفّت‌آور آماده كرده‌ايم.

با این اوصاف اعتقاد درست داشتن مشترک بین مؤمن و کافر نیست.

درسته که عقاید مشرکین باطل است اما این همان عقاید اکتسابی هست نه عقاید فطری که خداوند آن را فطرتا در انسانها قرار داده و همچنین بوسیله عقل به آن هدایت میشوند وگرنه به ایشان وعده عذاب داده نمیشد.

owari;521192 نوشت:
در این بین البته استثنائاتی هم بروز می‌کند که کار فهم مطلب را مشکل می‌کند. مثل ابلیس که اعتقادش به خدا از خیلی از ماها هم درست‌تر است و معرفتش به خدا و اهل بیت علیهم‌السلام بیشتر است. ممکن است یک مفر بگوید که او کافر نیست و فقط فاسق است، اما همین نام ابلیس که به او (حارث) داده‌اند خودش یعنی مأیوس شده از رحمت خدا و طبق آیه‌ی قرآن:

... إِنَّهُ لَا يَيْأَسُ مِن رَّ‌وْحِ اللَّـهِ إِلَّا الْقَوْمُ الْكَافِرُ‌ونَ [یوسف، ۸۷]

... زيرا جز گروه كافران كسى از رحمت خدا نوميد نمى‌شود.

حالا دیگر این سؤال خوبیست که ابلیس که اعتقاداتش درست است چرا کافر نامیده شده است؟



بدین ترتیب خود شما هم باید بپذیرید که در اصل عقاید فطری هیچگونه فرقی بین مومن و کافر نیست.

owari;521192 نوشت:

آیا صرف عمل اشتباه بدون اعتقاد داشتن به آن کفر می‌شود؟
پاسخش کمی مفصل است ... تازه اگر اشتباه نکنم!
۱. از یک طرف کفر در مقال ایمان است و نه اعتقادات، پس مسلمانی که به زبان مسلمان است از ساحت کفر به دور نیست، اگرچه کفر هم مراتبی دارد، بعد از رحلت رسول خدا صل‌الله‌علیه‌و‌آله روایت داریم که ارتد الناس الا ثلاث او خمس او سبع، یعنی همه مرتد شدند مگر سه یا پنج یا هفت نفر. این ارتداد ارتداد از اسلام نبوده بلکه ارتداد از طریق اصلی هدایت بوده که با ولایت امتداد داشته و عده‌ای با ختم نبوت همانجا متوقف شدند و سرگردان ماندند. بعد از اینکه اهل سنت یک طبقه از اسلام اصیل دور هستند می‌رسیم به کفار اهل کتاب که مسیحیان و یهودیان و ... هستند، ایشان از آن جهت کافرند (البته شرک در مسیحیت بروز عینی دارد با چیزی که در مورد حضرت عیسی علیه‌السلام می‌گویند) که برخی پیامبران خدا را قبول کردند و برخی را قبول نکردند در حالیکه مثلاً اگر به یهود خبر معجزات حضرت موسی علیه‌السلام رسیده خبر معجزات حضرت مسیح علیه‌السلام هم رسیده ولی آنها باز بر دین خودشان ماندند و ... . بعد از این گروه هم کفاری دیگر هستند. بنابراین این که در ازدواج گفته می‌شود مثلاً شیعه با اهل سنت ازدواج موقت و دائم می‌تواند داشته باشد ولی با کفار اهل کتاب مرد شیعه فقط ازدواج موقت می‌تواند داشته باشد و با کافرانی که اهل کتاب نباشند همان را هم نمی‌شود داشت. (اگر اشتباه نکنم برخی علما بوده‌آند که ازدواج دائم با یهود و مسیحیت را هم قبول داشته‌اند ولی در قید حیات نیستند، بحث هم سر این مسائل نیست و سر مرتبه داشتن کفر است، کفویت داشتن مسلمین در ازدواج هم تا حدودی در همین راستاست که البته آنقدر جدی و به صورت واجب و حرام مطرح نمی‌گردد مگر در مورد حضرت زهراء سلام‌الله‌علیها که کسی جز امیرمؤمنان علیه‌آلسلام نمی‌توانست با ایشان ازدواج کند).
بعد می‌رسیم به این آیه که «وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُ‌هُم بِاللَّـهِ إِلَّا وَهُم مُّشْرِ‌كُونَ» [یوسف، ۱۰۶] که ایمان نمی‌آورند اکثر ایشان مگر در حالیکه مشرک هستند. این هم دیگر مشخص است، ایمان همه از اول ایمان اولیاء خدا نخواهد بود، به خدا ایمان می‌آورند و می‌گویند لا مؤثر فی الوجود الا الله ولی بعد رفع تشنگی را از آب می‌خواهند نه از خدا ... اینها می‌شود شرک خفی ... پس ایمان هم مراتب دارد و آن وقت می‌رسیم به این آیه که «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا ...» [النساء، ۱۳۶] و اینجاست که مثلاً گفته می‌شود ایمان ۹ درجه دارد که ابوذر به درجه‌ی ۸ رسید و سلمان به درجه‌ی ۹ و سلمان منا اهل البیت ... (البته این عبارت در مورد ابوذر هم هست ظاهراً اگر اشتباه نکنم، در مورد زبیر هم بود قبل از اینکه از راه بدر شود ...)
اما اینها همگی از باب ایمان و کفر بود، اعتقادات درجه‌بندی ندارد، اعتقادات از جنس داده است، البته بی‌ربط به درجه‌ی ایمان هم ندارد چون برخی اعتقادات را همگی تحمل فهمش را ندارند و در نتیجه با کسب ایمان و بالا رفتن از درجات ایمان و کنده شدن نجاست شرک در مراحل مختلف از انسان کم‌کم استعداد فهم مطالب بیشتر هم برای انسان فراهم می‌شود. اما با تمام این وجود آن اعتقادات جدید است که بر اساس آن حرکت الی الله می‌تواند ادامه داشته باشد و همچنان اعتقاد بر ایمان و عمل صالح مقدم است.

۲. ثانیا آنکه ایمان آوردن در قرآن به صورت نفوذ اعتقاد سالم به درون قلب معرفی شده است «قَالَتِ الْأَعْرَ‌ابُ آمَنَّا ۖ قُل لَّمْ تُؤْمِنُوا وَلَـٰكِن قُولُوا أَسْلَمْنَا وَلَمَّا يَدْخُلِ الْإِيمَانُ فِي قُلُوبِكُمْ ...» [الحجرات، ۱۴] و کافر شدن هم به صورت مشابه آن معرفی شده است: «... وَلَـٰكِن مَّن شَرَ‌حَ بِالْكُفْرِ‌ صَدْرً‌ا ...» یعنی کسی که سینه‌اش را برای کفر باز می‌کند. سینه جایی است که قلب در آن است «... الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ‌» [الحج، ۴۶] و قلب چراغش عقل است و عقل کاری نمی‌کند مگر از پس کسب معرفت و اعتقادات. کسی که معرفت الهی کسب کند سوخت عقلش را تأمین کرده و عقل دلش را به نور ایمان روشن می‌کند، اما کسی که سینه‌اش را به سوی کفر و اعتقادات باطل باز کند این سوخت عقل را مریض می‌کند، جای برهان عقلی را توجیه می‌گیرد، سفسطه و مغلطه جایگزین استدلال عقلی می‌شود، دل تاریک می‌شود و قساوت قلب می‌آورد.
فَمَن يُرِ‌دِ اللَّـهُ أَن يَهْدِيَهُ يَشْرَ‌حْ صَدْرَ‌هُ لِلْإِسْلَامِ ۖ وَمَن يُرِ‌دْ أَن يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَ‌هُ ضَيِّقًا حَرَ‌جًا ... [الأنعام، ۱۲۵]
پس هر که را خدا هدایت او خواهد قلبش را برای پذیرش اسلام باز و روشن گرداند و هر که را خواهد گمراه نماید (به حال گمراهی واگذارد) دل او را از پذیرفتن ایمان تنگ و سخت گرداند ...
کسی که خداوند نخواهد او ایمان بیاورد دلش را در مقابل معرفت الهی (اعتقادات) تنگ می‌کند، چون آنها دروازه‌ی دلشان را برای ورود اعتقادات کفرآمیز باز کرده‌اند، مگرنه جبری در کار نیست.
أَفَمَن شَرَ‌حَ اللَّـهُ صَدْرَ‌هُ لِلْإِسْلَامِ فَهُوَ عَلَىٰ نُورٍ‌ مِّن رَّ‌بِّهِ ۚ فَوَيْلٌ لِّلْقَاسِيَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ‌ اللَّـهِ ۚ أُولَـٰئِكَ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ [الزمر، ۲۲]
آیا آن کس را که خدا برای اسلام شرح صدر (و فکر روشن) عطا فرمود که وی به نور الهی روشن است (چنین کس با مردم کافر بی نور تاریک دل یکسان است)؟ پس وای بر آنان که از قساوت (و شقاوت) دلهاشان از یاد خدا فارغ است! اینان هستند که دانسته به ضلالت و گمراهیند.

حالا بااین داده‌ها ببینیم می‌شود شیطان را هم کافر معرفی کرد با اینکه اعتقادات صحیح دارد؟ بله می‌شود، او می‌داند و با اینکه آیات بزرگ خدا را هم دیده است و در نگاه نظری می‌داند که قیامت خواهد شد و می‌داند که خودش هم به جهنم خواهد افتاد و بیش از ما می‌داند که تحمل جهنم برایش خیلی سخت خواهد بود اما باز توبه نمی‌کند و برنمی‌گردد! او اعتقاداتش درست است ولی به درستی آن ایمان ندارد، دلش تاریک است که مطابق با روایت توفیق توبه هرگز نخواهد یافت. تکبر مانع او از توبه است، همان رذیله‌ای که سبب راندن او شد. و او مأیوس از رحمت خداست با اینکه بهتر از ما می‌داند که خداوند بخشنده‌ی مهربان است. حسن ظن به خدا ندارد و اینها ناشی از گناهان خود اوست. می‌گوید خدا بخشنده است ولی خودش باورش نمی‌شود. او ایمان ندارد. مأمون ملعون که قاتل امام رضا علیه‌السلام بود هم خود را شیعه می‌دانست، حافظ احادیث بسیاری هم بود، خود هم متکلم بزرگی بود و با علمای اهل سنت بحث می‌کرد و برایشان حق خلافت امام علی علیه‌السلام را اثبات می‌کرد اما آیا اعتقادش برایش سودی داشت؟

پس بحث اعتقاد از بحث ایمان و عمل صالح جداست، اعتقادات اگر بهشان عمل شود این عمل ایمان‌آور است، کسی که به دانسته‌اش عمل کند خداوند آنچه را نمی‌داند به او یاد می‌دهد اما دقت کنید که این کسب اعتقاد به دلیل کسب ظرفیت است مگرنه منشأ آن خود خداست، اما عمل صالح اگر ناشی از اعتقاد سالم باشد به صورت تکوینی سبب ورود ایمان به قلب مؤمن می‌شود. به عبارت دیگر ایمان در لفظ خودش یعنی ایمنی‌دهنده و آن وقتی است که اعتقاد صالح در دل انسان وارد شود، کسی که سوخت معرفت را به عقلش که در دلش هست برساند و آن وقت دلش به نور ایمان روشن می‌شود ... صدیق کسی است که اعتقادش کامل باشد و عملش منطبق بر آن و ایمانش هم در نتیجه کامل باشد. اینکه علما فرموده‌آند تمام سیر و سلوک در انجام واجبات و ترک محرمات است را شاید از این جهت هم بتوان نگاه کرد.

با این اوصاف به نظرم بدیهی است که اعتقاد اگرچه به خودی خود کاری انجام نمی‌دهد ولی بدون آن هیچ فعالیت تکاملی در بعد معنویت در انسان رخ نمی‌دهد. کسی که دین خدا را کامل قبول نکرده باشد در زمان عمل هم عملش ایمان زیادی برایش به بار نخواهد آورد، اگرچه ظاهر عملش هم خوب باشد. صحیح کردن اعتقادات از آن جهت که پله‌ی اول است و مورد نیاز چه برای ایمان و چه عمل صالح به نظرم مهم‌ترین بخش اسلام است، چون نداشتن آن یعنی هیچ نداشتن، مگر اینکه خداوند خودش رحمی کند و طور دیگر بخواهد.

به طور خلاصه، اعتقادات و معرفت اصل است، باید طوری آن را وارد دل کرد و مکانیزم این کار عمل صالح است ...

ان شاء الله منظورم را توانسته باشم درست برسانم، که اگر رسانده باشم اگر غلط باشد یا ناقص شما هم بهتر می‌توانید اشکالش را ببینید و تذکر بدهید ...
با تشکر و ببخشید که زیاد شد :Gol:
یا علی

بطورخلاصه شما میفرمایید مهمترین مطلب دین اسلام داشتن اعتقاد هست. همین اعتقادی که بصورت فطری هم در نهاد همه انسانها قرارداده شده، دلیل آنهم شیطان بود که آوردید...

اما اینکه چه چیز باعث شده شیطان گمراه شود همان مهمترین مساله در دین هست که خداوند برای هدایت جن و انس فرستاده و مورد غفلت و بی عنایتی قرارمیگیرد...

از آنجا که دین برای اصلاح و
هدایت بشر آمده پس باید مهمترین مساله ی آن همان چیزی باشد که باعث اصلاح و رشد او گردد.

از اینرو بنده میگویم اصل آن چیزی هست که خداوند از انسانها خواسته چرا که دین مجموعه ای از دستورات الهیست...

از جمله پذیرفتن همین عقاید حقه و پیروی نکردن از اندیشه های باطل که مخالف فطرت انسانیست .....

متشکرم :Gol:

با سلام خدمت دوستان

تمام مطالب اخلاقی و احکامی و حتی بقیه اصول عقائد ( عدل،نبوت،امامت،معاد ) به بحث توحید و خداوند متعال بر می گردد

و ریشه همه این ها را در بحث توحید باید گشت.

توضیح مطلب را در آینده خواهم داد. :ok:

[=arial]در گفتگو با مهر عنوان شد:

اگر عمل صالح نداشته باشیم ایمانی در خارج تحقق پیدا نکرده است

رئیس مرکز فرهنگ و معارف قرآن کریم گفت: اگر اعتقاد داشته باشیم ولی عمل صالح نداشته باشیم از نظر روایات، ایمان در خارج تحقق پیدا نکرده است. بنابراین اگر عمل صالح نباشد از نظر قرآن و ائمه(ع) ایمانی در خارج تحقق پیدا نکرده است.
حجت الاسلام والمسلمین محمدصادق یوسفی مقدم رئیس مرکز فرهنگ و معارف قرآن کریم در مورد اینکه چرا ما در تبدیل کردن اعتقادات و باورهای ارزشمند دین مبین اسلام، به رفتار و کردار عملی ضعف داریم، به خبرنگار مهر گفت: در این خصوص باید چند کار انجام دهیم: یکی اینکه راهکارهای عمل کردن باورها برای جامعه تبیین کنیم، به این معنا که بحث اینکه باورها در مقام عمل بیایند و در مقام عمل تجلی و بروز پیدا کنند؛ این کار نیاز به راهکارهایی دارد.

وی ادامه داد: البته بخشی از رفتارهای ما خود به خود متأثر از باورهایمان است. یعنی بخشی از رفتار ما حاکی از نوعی باورهایمان است. به تعبیر دیگر معمولاً باید رفتارها را واکنشی به باورها بدانیم. کنشی که از یک باوری حکایت می کند. منتها مجموعه عقاید و اندیشه ها و باورها معمولاً در زندگی ما تجلی پیدا می کند. این مسئله چند عامل دارد.
استاد حوزه علمیه قم اظهارداشت: یکی اینکه راهکارهای صحیح عملیاتی کردن باورها را درست نیاموخته ایم و درست هم آموزش نمی دهیم. مسئله دیگر اینکه گاهی از اوقات ممکن است موانعی داشته باشیم. باید سعی کنیم این موانع را برطرف کنیم. اگر می خواهیم باورها و اعتقادات دینی در جامعه به رفتارهای عملی تبدیل شود باید بدانیم که کسانی که به دین و عقاید دینی باور ندارند آنها به چه شیوه هایی، سعی می کنند که جوانهای و نسل جوان ما را منحرف کنند. ضمن اینکه باید با فعالیتهای دینی و فرهنگی ای که داریم؛ آسیبهایی که در جامعه وجود دارد را برطرف کنیم.
وی افزود: در بین جوانان و دانشجویان از فعالیتهای مکتوب تا به فضای مجازی و سایت ها فعالیت های برای منحرف کردن آنان موجود است. اینکه جوانان ما باورهای دینی اشان را کنار بگذارند. باید مسئولان جوابگو باشند. که برای جوانان و دانشجویان در برابر تهاجم فکری و فرهنگی دشمنان چه کار کرده اند. چه برنامه ریزی هایی در این خصوص کرده اند. چقدر در کنار جوانان نشسته و به درد دل آنها گوش داده اند. باید با دانشجو و جوان انس بگیرند تا تأثیرپذری آنان از افکار انحرافی به حداقل برسد.
یوسفی مقدم تصریح کرد: برخی مشکلات در این زمینه به برنامه ریزی گسترده دشمن و بی برنامگی مسئولان ما برای مقابله با آنها بر می گردد. بعضی از اساتید دانشگاه ها خودشان منحرف هستند بنابراین دانشجویان را هم منحرف می کنند. جوانان را در روبرو شدن با دین و مسیر خدا دور می کنند. روشهای مختلفی که برای جلوگیری از اجرایی شدن افکار و اندیشه های دینی بکار گرفته می شود برای مقابله با آنها چه اندیشیده ایم؟ مسئولان فرهنگی در آموزش و پرورش، دانشگاه ها و نهادهای مختلف چه کاری برای جوانها کرده اند؟، چه راه هایی برای مقابله با افکار انحرافی پیش گرفته اند تا جوانان از اندیشه های منحرف مصون بمانند؟
رئیس مرکز فرهنگ و معارف قرآن کریم ادامه داد: امروز یک واقعیت غیر قابل انکار وجود دارد همین وجود این مشکلات است. الان به چشم می بینیم که جوانهای ما را منحرف می کنند. اینها باید برنامه ریزی و فکری برایش شود. مسئولان فرهنگی و فکری باید در این عرصه ها زمینه را برای جذب بیشتر جوانان به دین فراهم کنند تا جوانان از این مشکلات و دامهای انحرافی خودشان را نجات دهند.

رئیس مرکز فرهنگ و معارف قرآن کریم در مورد اینکه چرا افراد جامعه به عنوان یک مسلمان در حوزه کار، مسئولیت و رفتارهای اجتماعی کمتر به جزئیات رفتاری اعتقادات خود متعهد هستند هم عنوان کرد:اولاً هرکسی مسئولیتی دارد نمی شود کسی خودش را مسئول نداند. هر کسی در برابر آن چیزی که می اندیشد مسئول است. بالاخره رفتارهای عملی انسان منطبق و منتج از باورها و دیدگاه ها و اعتقاداتش است.

استاد حوزه علمیه قم اظهارداشت: مسئولان در ادارات چقدر به ارزش اعتقادی افراد اهمیت می دهند؟ مدیری که خودش در باورهای دینی ضعیف است یا وقتی امتیازدهی و ارزش گذاری شغلی می شود به عملکردها و کارکردهای دینی افراد ارزش داده نمی شود؛ طبیعی است که افرادی که منحرف هستند زمینه بیشتری پیدا می کنند.بنابراین از یک طرف مسئولیت با خود افراد است که باید رفتارها و عملکردهای او در بیرون منطبق با عقاید دینی او باشد و از یک طرف محیط و مدیران مهم هستند. اینکه در عمل مدیر فلان تشکیلات چقدر به عملکرد دینی خودش و کارمندانش ارزش قائل است. باید زمینه را برای بروز رفتارهای اعتقادی در جامعه و سازمانی که در آن کار می کنیم فراهم کنیم؛ اینها چیزهایی هستند که می توانند موثر و مشوق برای افراد باشند.
رئیس مرکز فرهنگ و معارف قرآن کریم در مورد اینکه راهکار رسیدن به یک مسلمان معتقد و عامل چیست؟، چگونه می توان افراد را به عنوان یک مسلمانی که هم معتقد است و هم به اعتقاداتش عمل می کند تربیت کرد؟، تصریح کرد: بهترین راه شاید همان راهی باشد که بسیار از علما و اندیشمندان ما در این مسیر حرکت کردند. یعنی اهل سخنرانی و حرف نبودند و با عمل و رفتار خود به دیگران درس می دادند و دیگران را جذب خود می کردند.بهترین راه برای اینکه جامعه به سمت عملیاتی کردن افکار و اعتقادات دینی حرکت کند این است که افراد شایسته و الگویی را در محیط کار و ادرات داشته باشیم. الگوی بیداری، تعهد، اخلاق، انسان دوستی، مهرورزی اینها بتوانند الگوهایی باشند که رفتار دینی را در مقام عمل به جامعه منتقل کنند و افراد از آنها درس بگیرند.
یوسفی مقدم ادامه داد: بنابراین هر کس باید خود از نظر اعتقادی، باورهای درستی داشته باشد و از نظر اخلاقی، انسان شایسته ای باشد و مواردی را که برای الگو ذکر کردم در او تجلی داشته باشد. به عبارت دیگر اگر کسی فقط حرف از اخلاق و عقاید بزند اینها همان موانعی هستند که در ادارات ما موجود است. با حرف زدن سعی می کنند اهدافی که در نظر دارند پیش ببرند . ولی ما به افرادی نیاز داریم که عملاً متدین و متخلق با اخلاق الهی باشند. این افراد اگر که الگو قرار بگیرند یقیناً افراد دیگر به سمت آنها کشانده می شوند و از آنها درس می گیرند و پیروی می کنند.
وی در مورد اینکه می دانیم که قرآن همیشه ایمان را با عمل صالح می آورد؛ چگونه می توان این گزاره قرآنی را به فرهنگ تبدیل کرد هم گفت: در قرآن کریم اصلاً بحث ایمان به تنهایی مطرح نشده و به هیچ وجه ملاک ارزشگذاری نیست. بلکه همواره ایمان با عمل صالح و زندگی پاک و درست آمده است. اگر کسی مومن باشد ولی ایمان او در عمل تجلی پیدا نکند این انسان منحرف است. گروهی بنام «مرجئه» اعتقاد داشتند ایمانِ تنها، برای نجات انسان کافی است و لازم نیست در مقام عمل، اعمال دینی داشته باشیم. این عقیده، عقیده باطلی است زیرا نجات انسان هم در دنیا و هم در آخرت که حیات طیبه و پاک داشته باشد از ایمان و عمل صالح سرچشمه می گیرد.
این محقق و پژوهشگر علوم قرآنی یادآورشد: از این رو می بینیم که در روایات ما وقتی ایمان را تعریف می کند عمل صالح را جزو ایمان قرار می دهند. یعنی ایمان و عمل صالح در کنار یکدیگر هستند. در روایات آمده که ایمان یعنی اعتقاد قلبی، و عمل صالح، هردو اینها با همند و در کنار هم هستند. اگر اعتقاد داشته باشیم ولی عمل صالح نداشته باشیم از نظر روایات، ایمان در خارج تحقق پیدا نکرده است. بنابراین در اینجا باید ایمان را همواره با عمل صالح مورد توجه قرار داد و اگر عمل صالح نباشد از نظر قرآن و ائمه(ع) ایمانی در خارج تحقق پیدا نکرده است.

با سلام با تشکر از عزیزانی که در بحث شرکت نموده ومطالب ارزشمندی را فرستادند، همانگونه که در اولین پست بنده آمد این سوال مرتبط با گروه قرآن وحدیث نبوده وبهتر بود در گروه مرتبط مطرح میشد.

هر یک از این سه موضوع در جای خود مهم است ولی انسان باید در اعتقاد قوی باشد تا به مرحله احکام و اخلاق برسد



پرسش:
مهم ترین مطلب در دین اسلام چیست؟ و چرا این قدر مهم است؟
پاسخ:

1_ عقائد مثل توحید،عدل،نبوت،امامت،معاد
2_ اخلاق که این مورد به اخلاق و صفات خوب(مانند تواضع،خوش اخلاقی و ...) و اخلاق و صفات بد(مانند تکبر،حسد و ...) تقسیم می شود.
3_ احکام مانند نماز و روزه و حج و زکات و ...
دین، یک موضوع "چندبعدی" است. و همه ی ابعاد آن حائز اهمیت اند. و هرگز نمی توان یکی را حذف کرد.مثلاً عقاید بدون اخلاق، چیز مثبتی نیست. و از طرف دیگر، اخلاق بدون عقاید هم پسندیده نیست(مثل حاتم طاعی که به دلیل مشرک بودنش از بهشت، محروم شد. او عقاید درستی نداشت اما اخلاق داشت. و این برای او کارساز نبود.).
دین همچون خانه است. آیا می توان گفت که دیوار خانه مهمتر است یا سقف؟ هردو مهم اند.
شاید الان بگوییم که ستون، مهمترین بخش خانه است. ولی آیا ستون بدون سقف، فایده ای دارد؟
پس همه ی این ابعاد بسیار مهم هستند و وقتی که همه ی ابعاد درکنار یکدیگر قرارمی گیرند، برخی دارای اهمیت بیشتری نسبت به بقیه می باشند. ولی اگر یکی را حذف کنیم، دیگر بقیه هم فایده ای نخواهند داشت.
مثلاً ستون و سقف خانه هردو مهم اند. اما وقتی که خانه ای دارای هردو باشد، ستون، اهمیت بیشتری پیدا می کند.
عقیده مقدم است بر سایر موارد.علتش هم این است که احکام و اخلاقیات از عقیده می آیند.برای مثال وقتی فردی امامت را قبول نداشته باشد،احکامی که توسط معصومین (ع) بیان شده برایش حجت محسوب نمی شود.یعنی امامت بر سر احکام تاثیر می گذارد که نمونه آن تفاوت بین شیعه و سنی در احکام است.به طور مشابه اخلاقیات هم تابع عقاید هستند.
موضوع قفل شده است