جمع بندی با برادرم چه کنیم؟

تب‌های اولیه

6 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
با برادرم چه کنیم؟

بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
مشکل اصلی من و خانواده ام برادرم هستش.من سعی میکنم تمام جزئیات رو بگم تا بتونم از شما دوستان عزیز کمک بگیرم چون واقعا هممون دیگه خسته شدیم.
خانواده ما هشت فرزند داره،2پسر و 6دختر.که 5تا از خواهرام و یکی از برادرهام ازدواج کردن و الان من و برادرم که 29 سالش است فعلا مجردیم.
برادرم تا اول دبیرستان بیشتر درس نخوند و با وجود تمام اصرارهای مادر، برادر بزرگترم و خواهرها به هیچ وجه حاضر نشد حتی تا دیپلم درس بخونه و همون اول دبیرستان ترک تحصیل کرد.
یه مدت علاقه شدیدی داشت که موهاش رو کمی بلند کنه(مثلا تا روی شونه) اما متاسفانه برادر بزرگترم با برخوردهای شدید موهاش رو از ته زد.توی دوران نوجوانیش شاهد دعواهای مداوم برادر و همسرش بود(تو یک ساختمان زندگی میکردن).
از همون موقع که ترک تحصیل کرد تا همین الان تو خونه ما مدام سر بیکار بودنش دعوا بوده.همیشه یه مدت سرکار بوده بعدش یه اتفاقی میافتاده که دوباره بیکار میشده.اما همه ما میدونیم که واسه سرکار رفتن هیچ انگیزه ای نداره حتی واسه ادامه زندگی هم به نظر ما هیچ انگیزه ای نداره هر جوونی تو سن وسال اون دوست داره ازدواج کنه و یه زندگی مستقل تشکیل بده ولی وقتی درباره ازدواج باهاش حرف میزنیم میگه مگه مغز...خوردم که خودمو درگیر زندگی کنم.
یه مشکل خیلی خیلی بزرگتر که ناراحتی اصلی ما هستش اینه که برخلاف این که ما خانواده مذهبی هستیم و مادر پدرم به نماز و روزه اهمیت میدن. ایشون هیچ وقت اهل نماز نبودن و الان 2-3سالی هستش که آشکارا روزه خواری میکنه حالا اینا به کنار از حدود 7-8سال پیش ما از این موضوع باخبر شدیم که ایشون هر شب جمعه با دوستانش به مهمونی میرن و در کنارش از مشروب هم استفاده میکنن.ما با این که از این موضوع خبر داشتیم اما همیشه خواهرای بزگترم کاملا غیر مستقیم اون رو نصیحت میکردن و هیچ وقت مستقیم به روش نیاوردن.اما الان حدود 7-8 ماه هستش که خودش خیلی مستقیم میگه که ازین ماده استفاده میکنه و هیچ ابایی هم ازین موضوع نداره.
درکنار اینها بسیار بد دهن هستش طوری که الان حدود یک ساله که با برادر بزرگترم که حدود 20سال ازش بزرگتره قهر کرده.با پدر و مادرم(65و75ساله)بسیار بد حرف میزنه و جدیدا بی احترامی های خیلی بدی هم میکنه.
حتی تابستون پارسال با پدرم دعواش شد و بعداز بی احترامی به ایشون چنان دستش رو به شیشه زد که کارش به عمل کشید و تا چند وقت 2تا از انگشتاش قدرت تحرک نداشت،اما این هم باز براش درس عبرت نشد و باز به این کاراش ادامه میده.
راضی به اینکه بره پیش روانپزشک نمیشه. حتی خودش یبار به اصرار یکی از خواهرام رفت دکتر اعصاب اما هیچ کدوم از داروهاش رو استفاده نکرد،میگفت این داروها آدم رو وابسته میکنه(یکی نیست بهش بگه تو که 8ساله به مشروب کوفتی وابسته ای و خودت خبر نداری)
در آخراز شما مشاورین محترم عاجزانه کمک میخواهم چون مادرم قلبش باتری داره و سر این برادرم هر روز داره حالش بدتر میشه و دکتر هم میگه فقط از اعصابه. پدرم هم که هر روز داره بیشتر از دیروز آب میشه و غصه میخوره.

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امیدوار

snowgirl;508108 نوشت:
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
مشکل اصلی من و خانواده ام برادرم هستش.من سعی میکنم تمام جزئیات رو بگم تا بتونم از شما دوستان عزیز کمک بگیرم چون واقعا هممون دیگه خسته شدیم.
خانواده ما هشت فرزند داره،2پسر و 6دختر.که 5تا از خواهرام و یکی از برادرهام ازدواج کردن و الان من و برادرم که 29 سالش است فعلا مجردیم.
برادرم تا اول دبیرستان بیشتر درس نخوند و با وجود تمام اصرارهای مادر، برادر بزرگترم و خواهرها به هیچ وجه حاضر نشد حتی تا دیپلم درس بخونه و همون اول دبیرستان ترک تحصیل کرد.
یه مدت علاقه شدیدی داشت که موهاش رو کمی بلند کنه(مثلا تا روی شونه) اما متاسفانه برادر بزرگترم با برخوردهای شدید موهاش رو از ته زد.توی دوران نوجوانیش شاهد دعواهای مداوم برادر و همسرش بود(تو یک ساختمان زندگی میکردن).
از همون موقع که ترک تحصیل کرد تا همین الان تو خونه ما مدام سر بیکار بودنش دعوا بوده.همیشه یه مدت سرکار بوده بعدش یه اتفاقی میافتاده که دوباره بیکار میشده.اما همه ما میدونیم که واسه سرکار رفتن هیچ انگیزه ای نداره حتی واسه ادامه زندگی هم به نظر ما هیچ انگیزه ای نداره هر جوونی تو سن وسال اون دوست داره ازدواج کنه و یه زندگی مستقل تشکیل بده ولی وقتی درباره ازدواج باهاش حرف میزنیم میگه مگه مغز...خوردم که خودمو درگیر زندگی کنم.
یه مشکل خیلی خیلی بزرگتر که ناراحتی اصلی ما هستش اینه که برخلاف این که ما خانواده مذهبی هستیم و مادر پدرم به نماز و روزه اهمیت میدن. ایشون هیچ وقت اهل نماز نبودن و الان 2-3سالی هستش که آشکارا روزه خواری میکنه حالا اینا به کنار از حدود 7-8سال پیش ما از این موضوع باخبر شدیم که ایشون هر شب جمعه با دوستانش به مهمونی میرن و در کنارش از مشروب هم استفاده میکنن.ما با این که از این موضوع خبر داشتیم اما همیشه خواهرای بزگترم کاملا غیر مستقیم اون رو نصیحت میکردن و هیچ وقت مستقیم به روش نیاوردن.اما الان حدود 7-8 ماه هستش که خودش خیلی مستقیم میگه که ازین ماده استفاده میکنه و هیچ ابایی هم ازین موضوع نداره.
درکنار اینها بسیار بد دهن هستش طوری که الان حدود یک ساله که با برادر بزرگترم که حدود 20سال ازش بزرگتره قهر کرده.با پدر و مادرم(65و75ساله)بسیار بد حرف میزنه و جدیدا بی احترامی های خیلی بدی هم میکنه.
حتی تابستون پارسال با پدرم دعواش شد و بعداز بی احترامی به ایشون چنان دستش رو به شیشه زد که کارش به عمل کشید و تا چند وقت 2تا از انگشتاش قدرت تحرک نداشت،اما این هم باز براش درس عبرت نشد و باز به این کاراش ادامه میده.
راضی به اینکه بره پیش روانپزشک نمیشه. حتی خودش یبار به اصرار یکی از خواهرام رفت دکتر اعصاب اما هیچ کدوم از داروهاش رو استفاده نکرد،میگفت این داروها آدم رو وابسته میکنه(یکی نیست بهش بگه تو که 8ساله به مشروب کوفتی وابسته ای و خودت خبر نداری)
در آخراز شما مشاورین محترم عاجزانه کمک میخواهم چون مادرم قلبش باتری داره و سر این برادرم هر روز داره حالش بدتر میشه و دکتر هم میگه فقط از اعصابه. پدرم هم که هر روز داره بیشتر از دیروز آب میشه و غصه میخوره.

بسمه تعالی
با تقدیم سلام و تحیت و نیز عرض خوش آمد محضر جنابعالی

با توصیفات حضرتعالی به نظر می رسد ایشان مبتلا به سطحی از افسردگی هستند و پرخاشگری وی بیارتباط با این امر نیست. این ویژگی در کنار ذهنیت منفی ایشان از ازدواج، سبب شده است که چندان به ازدواج تمایل نشان ندهند و...
به هر حال با توجه به وضعیت ایشان و نیز شرایط سنی وی و بر حسب روایات وارده در این خصوص، اصلاح وی را به خدا واگذار کنید و تنها برای وی دعا نمایید. بر این مبنا در عین حالی که نباید اجازه شکستن حرمتها و قبح گناه را به وی بدهید، از تجسس و حساسیت نشان دادن نسبت به کردار وی خودداری کنید.
لازم است والدین محترم را نیز متقاعد کنید که چاره ای نیست جز اینکه بپذیرند فرزندشان از لحاظ روانی و اخلاقی آسیب دیده است و کمتر خود را مورد سرزنش و آزار قرار دهند

از خداوند متعال شفای عاجل مادر محترم را مسئلت دارم.

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

سلام
رفتار برادر شما كاملاً تحت تأثير محيط زندگي هست (و اتفاقات گذشته) و طبيعي هست
راستش من به برادر شما كمي حق ميدم

اميدوار;510376 نوشت:
بسمه تعالی

با توصیفات حضرتعالی به نظر می رسد ایشان مبتلا به سطحی از افسردگی هستند و پرخاشگری وی بیارتباط با این امر نیست. این ویژگی در کنار ذهنیت منفی ایشان از ازدواج، سبب شده است که چندان به ازدواج تمایل نشان ندهند و...
به هر حال با توجه به وضعیت ایشان و نیز شرایط سنی وی و بر حسب روایات وارده در این خصوص، اصلاح وی را به خدا واگذار کنید و تنها برای وی دعا نمایید. بر این مبنا در عین حالی که نباید اجازه شکستن حرمتها و قبح گناه را به وی بدهید، از تجسس و حساسیت نشان دادن نسبت به کردار وی خودداری کنید.
لازم است والدین محترم را نیز متقاعد کنید که چاره ای نیست جز اینکه بپذیرند فرزندشان از لحاظ روانی و اخلاقی آسیب دیده است و کمتر خود را مورد سرزنش و آزار قرار دهند

/quote]
سلام و عرض ادب
با قسمت اول فرمایشتان که برادر این خانم مبتلا به افسردگی شدند موافقم.
اما قسمتهای بعد نوشته تان بنده را شوکه کرد! آیا یک فرد بیمار را باید رها کرد؟! آنهم یک فرد که از بستگان بسیار نزدیک انسان هست؟
قطعا خانواده این فرد در آسیبهای وارده به ایشان بی تقصیر نیستند و باید همه تلاششان را برای بازگرداندن سلامت روحی و روانی ایشان انجام بدهند. به هر نحو که هست با مراجعه به مشاور روانکاو و ... باید این فرد را دارای انگیزه کرد و افسردگی و پرخاشگری او را درمان نمود.

خدا وكيلي من به برادر شما حق ميدم كه با برادر بزرگتون قهر باشه!
آخه برادر بزرگ آدم بايد حامي آدم باشه نه اينكه بگيره موي آدم رو بزنه!
مي دونيد فقط همين به كار برادر بزرگ تون چه تأثيري روي ايشون داشته؟
شك نكنيد يكي از دلايلي كه برادر تون به مشروب رو آورده همين كار برادر بزرگتون در حق ايشون بوده
از ما گفتن بود

موضوع قفل شده است