لیوان من، نیمه ی پر ندارد!

تب‌های اولیه

43 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
لیوان من، نیمه ی پر ندارد!

با نام و یاد دوست

سلام

سوال یکی از کاربران که تمایل نداشتند با مشخصات و آیدی خودشون مطرح بشه

با حفظ امانت در این تاپیک طرح می شود و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده می شود.

سوال ایشون:

نقل قول:

به نام خدا

با عرض سلام
امیدوارم خسته نباشید و حالتون هم خیلی خیلی خوب باشه . امروز 20 فروردین 1393 ساعت 4:20 دقیقه عصر هسش . خیلی وقته که تصمیم گرفتم اینا رو بنویسم و برای شما بفرستم تا شما بهم کمک کنید .
نمیدونم چند صفحه خواهد شد و لی این رو میدونم که این ها همه ی چیز هایی هستند که من رو زجر میدن و این هم جالب ترش می کنه چونکه یاد هیشکی نیست و من نمیدونم چرا به اینها فکر می کنم و نمی تونم فراموششون کنم .
من 22 سالمه و لیسانس دارم


ادامه دارد . . .

ادامه پست قبلی:

نقل قول:

بذارید کودکی ام رو براتون تعریف کنم .

از اینجا یادم می آید که 5 یا 6 سالم بود تو خونه همیشه تنها بودم و مامان و بابا هم خونه نبودند . هیچوقت خونه خودمون رو دوست نداشتم چون همیشه تنها بودم و همش می ترسیدم که مبادا یه نفر در بزنه یا اتفاق بدی بیفته . همون موقع ها تو ورق ها می نوشتم که میخوام خودم رو بکشم و دستم را با چاقو می بریدم تا بلکه اینجوری بمیرم و تو کاغذ می نوشتم که من امروز میخوام بمیرم . هیچوفت دوستی نداشتم و ندارم . که البته بعدا توضیح میدم . دوست داشتم برم خونه مادربزرگم خب من مگر چند سال داشتم و چه می فهمیدم که چه کاری خوب است که کاری بد ؟ قبول دارم من بچه ی خرابکاری بود ولی کسی نمیگه که آیا وقتی بزرگ شدم هم اینطوری هستم ؟؟؟ چرا همش وقتی که بچه بودم و چیزی نمی فهمیدم رو بهم میگن . رفتم برای آمادگی ثبت نام کردیم . خیلی خوشحال بودم چون احساس می کردم بزرگ شدم و دیگه تنها نیستم ولی اونجا هم تنها بودم نمیدونم چقدر از آمادگی رفتنم گذشته بود که یه روز صبح دیر به آمادگی رسیدم . همه بچه ها صندلی ها رو پشت سر هم چیده بودند و مشغول بازی بودن و هیچکی من رو بازی نداد و من به زور صندلی خودم رو ازشون گرفتم صندلیم سبز بود بعد رفتم گوشه آمادگی و پیش صندلیم نشستم . خیلی ناراحت بودم اما گریه نمی کردم یهو یه فکری به ذهنم رسید گفتم اشکال نداره من که تنها نیستم من خودم رو دارم و اینطوری شد که شروع کردم با خودم حرف زدن دیگه برام مهم نبود که کسی باهام حرف بزنه یا نه ؟ تنها باشم یا نه ؟ چون خودم رو داشتم بالاخره اون سال تموم شد درسته که آخرش وسایلم رو درست و حسابی بهم ندادن . چون بچه ی اول بودم و مامانم اینا زیاد نمی دونستن بچه چطوری هست زیاد کتک خوردم اما به هر حال اون سال گذشت . ولی همه ی بچه هایی که اول به دنیا میان شرایط اینجوری رو دارن ، چون من از چند نفر پرسیدم و اونا هم حرف من رو تایید کردند . من نه شاگرد خیلی زرنگی بودم و نه شاگرد خیلی تنبلی تو ابتدایی معدلم 18-19 بود و تو راهنمایی هم 18-17 و دبیرستان هم اخرینش 14-15 بود بگذریم . اول میخوندم که درس انار رو داشتم من یاد نگرفته بودم و تو خونه باهام دعوا کردن که چرا بلد نیستی و من گریه کردم و خوابیدم اولین رویاهام شاید از اونجا شد که تو خواب دیدم همون معلم و شاگرد که عکسشون تو کتاب بود اونا اومدن و برام یاد دادن و وقتی بیدار شدم اون درس رو بلد بودم . هنوز کسی باهام دوست نشده بود و منم با خودم حرف میزدم . تو زنگ های ورزش همش باید جریمه یا ریاضی رو می نوشتم یا املا رو خیلی کم می رفتم بیرون وقتی هم که معلم میفرستاد بیرون چون بلد نبودم بازی کنم یا از وقت بازی گذشته بود وهیچکی بازیم نمیداد و همش حق داشتم بازی اونا رو تماشا کنم . ( نمیدونم چرا اینارو که دارم می نویسم دارم گریه می کنم ) مهم نیست اون سالها گذشت و من همش دوست داشتم یه آبجی داشته باشم تا اینکه بالاخره مامانم حامله شد و همه می گفتن که بچه پسره و من دوست نداشتم پسر باشه واسه همین یه روز که همه داشتن میگفتن بچه پسر هست پسره معلومه پیش بینی می کردن واسه خودشون من خیلی ناراحت شدم و رفتم توی اتاق و با اینکه نماز خوندن بلد نبودم یه نماز الکی خوندم و خدا خواستم بهم آبجی بده و اینطوری شد که من سوم می خوندم و معلممون تازه بهممون ضرب یاد داده بود که اجولم به دنیا اومد خیلی خوشحال بودم چون دیگه تنها نبودم اما همه به اون توجه می کردند و باعث شد که من بازم به فکر این باشم که خودم رو بکشم نمیدونم بار 10 اهم بود یا چندمم که دوباره به فکر خودکشی افتاده بودم این رو به معلمم گفتم و اونم خیلی ترسیده بود و زنگ زدن و اومدن دنبال من اوضاع یه کم بهتر شده بود و از تنهایی در اومده بودم اما سایه ام بد جوری دوست خوبم شده بود و نمیذاشت ناراحت باشم یا غصه بخورم . نمیدونم سوم میخوندم یا چهارم که یه روز زنگ قرآن بود من قران رو رونویسی کرده بودم اما حرکه هایش را نداشته بودم و معلم بخاطر همین با شیلنگ زد رو دستای من ، اینجوری شد که قرآن رو دوست نداشتم و ندارم زنگ های قرآن انگار داشتن من رو حلق آویز می کردند و قلبم رو لای منگنه می ذاشتن تموم شد این روز ها ولی بازم من قرآن رو دوست ندارم و وقتی از تلوزیون پخش می شه همون حالت بهم دست میده . دو سه سالی گذشت خواهرم رو خیلی دوست داشتم و اونم من رو هرکاری که می گفتم رو می کرد . هنوز ابتدایی می خوندم نزدیک عید بود معلممون گفته بود باید مادر یا پدرتون بیان پیک نوروزی رو بگیرن تمام مدرسه رو منظر موندم ولی کسی نیومد من خیلی ناراحت شده بودم و تو راه گریه می کردم رسیدم خونه یادم نمیاد چی شد فقط میدونم که خیلی دعوام کردن که چرا گریه کردم نمیدونم همون سال بود یا سال دیگری که پیک نوروزی رو موقع برگشتن به خونه گم کردم بازم دعوام کردن . درسته قبول دارم الان حتما می گی خیلی بی عرضه هستی دیگه حدودا 10 سالت شده ولی هنوز یه دوست پیدا نکردی و همش دارن باهات دعوا می کنن .


ادامه دارد . . .


ادامه پست قبلی:

نقل قول:

ابجی ام داشت می رفت مهد کودک روز تولدش من رو فرستادن که برم عکس بگیرم نمیدونم دوم راهنمایی بودم فکر میکنم البته یعنی براش توی مهدکودک تولد گرفته بودن ولی من بلد نشدم عکس بگیرم و همه عکس ها خراب شده بودن ولی اینبار خودم خیلی ناراحت شدم و هنوزم که هنوزه دارم خودم رو سرزنش می کنم ، رفتم سوم رهنمایی ، یه اتفاق خیلی خیلی بد تو خونه افتاد و ما مجبور شدیم بریم خونه مادربزرگم نمیدونم شش ماهی اونجا بودیم. قبل از این اتفاق ها مادربزرگم داشت می رفت مشهد و هی تو خونه می گفتن اگه یه خونه 70-80 متری داشتم چه قدر خوب می شد ، و من تصمیم گرفتم برای جمع کران نامه بنویسم اینطوری شد که من از امام زمان خواستم که یه خونه ی 70-80 متری رو بهمون بده و دقیقا خونه 78 متری تونستیم درست کنیم از اون خونه و محله متنفرم چون خیلی اتفاق های بدی اونجا افتاد و خیلی سختی کشیدم و لی من ناراحت نیستم چون خونه ی الانمون شاید بخاطر اون خونه است. بالاخره خیلی خیلی روز های بد و مزخرف دیگه تموم شد بذار اینجا رو تعریف کنم بعدا من ریاضیم خیلی ضعیفه و همش مجبور بودم برم پیش بقیه که اونا بهم یاد بدن ، هنوز فیزیک رو نخونده بودیم که همه می گفتن فیزیک هم یاد نمیگیری ولی من نمیخواستم که مثل ریاضی هی منت بکشم و هی تحقیر شوم واسه همین هم تصمیم گرفتم که خودم بخونم و حتی تا دانشگاه که دو تا فیزیک پاس کردم یه بارم نرفتم پیششون .
خلاصه دیگه هم به تنهایی ام عادت کرده بودم و هم به سایه ام . همیش فکر می کردم چون من معدلم 20 نیست واسه همین هم هست که کسی با هام دوست نمیشه ولی اشتباه می کردم چون الان آجولم بزرگ شده و هفتم میخونه معدلش 20 هست ولی اونم مثل من تنهاست خیلی حرصم میگره از اینکه تازه شروع کرده با خودش حرف زدن .
خلاصه من دبیرستان می خوندم یه بار رفتم شلمچه که ای کاش نمی رفتم دوست ندارم بنویسم اتفاق هاش رو چون تازه از یاد بردم .
من هیچوقت توی عمرم شاید بیشتر یکماه سرجمع نماز نخونده باشم اما امسال شروع کردم نمیدونم بخاطر نماز خوندن هست یا نیست ولی من قبل تر ها اصلا نمی تونستم گریه کنم و همش بغض می کردم اما الا 3 هفته ای میشه که دارم نماز می خونم و از وقتی نماز میخونم زر زر شدم و همش گریه ام می گیره .
خلاصه من رفتم پیش دانشگاهی ، وضع مالیمون خوب نبود ، من رو به زور برای کنکور ای ازمایشی ثبت نام کردن ، چون من نمیخواستم ، درس نخوندم همینجوری الکی می رفتم و میومدم ، مامانم اینا باز تو خونه شروع کرده بودند اینبار بحث این بود که اگر من کنکور رو قبول نشم چه اتفاق هایی خواهد افتاد ، من با یه معتاد ازدواج می کنم هر روز کتک می خورم و خیلی های دیگه ، اما این کارها بر عکس تبدیل کرد من رو به یه ادم بیخیال ، اصلا برام مهم نبود قبول شم یا نه ، حتی داشتم حساب می کردم که چجوری باید زندگی کنم و چند سال باید سختی بکشم . بالاخره کنکور رو دادم چند وقتی هنوز به امدن جواب کنکور مونده بود که باز تو خونه شروع شد که من در هر شرایطی دختر اونا هستم و کنکور اخرین راه زندگی نیست ولی این حرفا اصلا برای من مفهومی نداشت ، میدونستم که وضعمون اونقدر خوب نیست که برم دانشگاه آزاد رشته پرستاری رو بخونم واسه همین هم سر جلسه کنکورش خوابیدم و تست نزدم ، چون نمیخواستم قبول شم و مامانم غصه بخوره ، جواب سراسری اومد و من از دانشگاه پیام نور یه شهر دیگه قبول شدم . سری جدید مشکلاتم از اینجا شروع میشه ، یادتون باشه که تا اینجا هنوز دوستی پیدا نکردم

ادامه دارد . . .



ادامه پست قبلی:


نقل قول:


18 سالم بود که داشتم میرفتم دانشگاه ، آرزوم این بود که توی یه فروم ثبت نام کنم به هزار مصیبت و زحمت آخرش تونستم تو فروم ثبت نام کنم ، خیلی خوش می گذشت تنها تفریح ام این بود. زمان گذشت اول مهر شد و کم کم کلاس های دانشگاه شروع شد فقط ترم اول یه کمی دانشگاه خوش گذشت بعدش تبدیل شد به یه مصیبت دیگه برام ، که الان تعریف می کنم .
( حوصله اتون رو سر بردم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ( امیدوارم من رو ببخشید بابت اینهمه حرفی که نوشتم ) ).
آبان ماه بود و توی فروم داشتم می گشتم تا اینکه یه کاربر رو دیدم که توی معرفی اش نوشته بود از نام کاربریش متنفره ، و برای من جالب شد که برم بشناسمش . خیلی طول نکشیده بود که با هم خیلی صمیمی شدیم ،هیچ نقطه ی مشترکی باهم نداشتم و شهرهایی توشون زندگی می کردیم خیلی از هم دور بودند ، اینبار خیلی خوشحال بودم چون بلاخره برای خودم دوست پیدا کرده بودم ، اونموقع دوستم خیلی مشکل داشت، بقول خودش من شده بودم سنگ صبورش دو سال تمام خیلی خیلی صمیمی بودیم ، ولی اون دیگه کم کم من رو داشت یادش می رفت چون منم جزیی از یه خاطره ی بد بودم و با خاطراتش من رو داشت فراموش می کرد گذشت گذشت تا اینکه رسید به بهمن ماه سال گذشته و من ازش یه کاری خواستم و اونم این بود که یه لوگو برایم درست کنه لوگو رو درست کرد و به قول خودش کمتر از ده دقیقه طول کشیده بوده ، اون زمان هم عقد کرد من ازش خواستم با همون فونت شماره ثبت رو هم بنویسه ، ولی هی می گفت یادش رفته یادش رفته تا اینکه یه روز قول داد که شنبه برام بفرسته ، شنبه همه منتظر لوگو بودیم از ساعت 8 تا 12 خبری نشد و اخرش خودم با یه عالمه استرس با یه فونت دیگه نوشتم و دادم بهش ، دیگه بهش اس ام اس دادم که بهتره دوستیمون اینجا تموم شه ، چون اگه من برات یه کم ارزش داشتم یه روز هم کار 5 دقیقه ای ام یادت می مونده . به نظر شما غیر از این هست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بقیه دوستانم هم فقط در حد آشنایی و سلام هستش همین ، اینجوری شده که من بازم تنهام ولی هنوزم که هنوزه به خودکشی فکر می کنم ، و خیلی شدیدتر از قبل دارم با خودم حرف میزنم . نمیدونم چرا از نظر بقیه کسی که با خودش حرف میزنه حتما یه مشکلی داره
تو این چند سال دانشگاه چون میخواستم مستقل باشم و و حداقل از بابت کرایه ماشین استرس نداشته باشم هر کاری کردم شاید به نظر بقیه بد بود ولی به نظر خودم من کار خلافی نکردم و برای پول در آوردن یه عالمه زحمت کشیدم و مطمئنم که پول حلالی رو بدست می آوردم چون واقعا زحمت می کشیدم ، تایپ کردم ، توپست بانک کار کردم وتوی پاکت سازی کار کردم و توی مهدک کودک ، راستش را بگویم خودم هم زیاد زیاد از کار کردن خوشم نمی آید چون بیرون از خونه آرامش ندارم ، اول خیلی از دختر بودنم بدم می آمد ولی حالا کمی بهتر شده و از اینکه دخترم خدا را شاکرم .
من قبول دارم ازدواج کردن خیلی خیلی خوبه اما نمیدونم چرا هر کاری هم که می کنم نمی تونم قبول کنم و بهم می گن همش نمیه خالی لیوان رو میبینم اما به نظر من نیمه ی پری هم وجود نداره.
خدا نگهدار

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد حامی

سلام بر دوستان بزرگوار
نظرات خودتان را بفرماييد و با انديشه خود به دوستمان كمك كنيد. من هم در آخر نكات خودم بيان مي كنم و جمع بندي.
موفق باشيد

[="Navy"]با سلام.

ناراحتي هايي که دوستمون اشاره کردند، به نظر من يه مقدارش از تبعات مجرّد بودن است، اگه ازدواج کنند برطرف ميشه.

يه مقدار هم مربوط به اعتقاد است که بايد اعتقادمان را به خداوند تقويت کنيم. در اين راه هم بايد از خودش کمک بگيريم.

با آرزوي توفيق.[/]

[="Indigo"]

سلام ...

چند وقت پیش عمه ام که مشاوره و تا حدودی هم از مشکلات زندگی ما خبر داشت یه اس ام اسی برام فرستاد که هنوزم دارمش....

اگه قرار بود هرکسی بزرگترین غمش رو برداره و ببره تحویل بده ... با دیدن غم های بقیه آهسته غمش رو میذاشت تو جیبش و به خونه بر میگشت ... باور کن ...

نمیدونم مشکل مالی بیشتر اذیتتون میکنه یا نداشتن یه دوست ....

ولی وقتی عنوان و خوندم ... گفتم خدایا ... طرف چه مشکلی داره ... که لیوان زندگیش نیمه ی پر نداره....

وقتی خوندم مطلب و گفتم .... اگه این زندگی لیوان خالی به حساب میاد ... پس کاری که من تا حالا میکردم زندگی نبوده ...

خودکشی فکریه که شاید روزی بیست و چهارساعت مثه پاندول ساعت جلو چشمای منم میرفت و میامد ...

شاید اگه نمیترسیدم ... خودمم تا حالا کشته بودم ... نمیدونم ... بگذریم ...

روحیات آدم ها فرق میکنه ... خدا هم هیچوقت بیشتر از صبر و تحمل آدم غم و غصه نمیذاره تو دامنش....

تنهایی برا شما تو تنهایی سخت بود ... برا من بین یه عده ادم تنها بودن سخت بود ...

حرف زدن آدم با خودش که عیب نداره ....البته شاید چون منم این کارو میکنم میگم عیب نداره :Nishkhand:

شاید باورت نشه ولی یه بار تو خیابون داشتم با خودم داشتم تشر میرفتم... شب بود ... از کنار یه ماشینی رد شدم که پارک شده بود ... نمیدونستم آدم توش نشسته ... وقتی از کنارش رد شدم دیدم پسره میگه :

دختره دیوونه بود امیر ... با خودش حرف میزد ...:Khandidan!::Khandidan!::Khandidan!:

وای چه قد خجالت کشیدم اونروز ....:khaneh:

ازدواج و که خودتم قبول داری خوبه ... شاید نمیتونی قبول کنی چون این همه مدت بدون دوست بودی ...( البته دوست نداشتنت هم بیشتر برمیگرده به تواناییت تو دوست گرفتن ... خودت ضعف داشتی که تا حالا نتونستی دوست خوب و صمیمی برا خودت پیدا کنی... )
اولش سخته .... بعدش میفهمی چه ارامشی و میتونی زیر سایه ی ازدواج تجربه کنی ....

سعی کن رابطه ات و با خدا تقویت کنی .... همین خودش باعث میشه هیچ وقت خودت و تنها حس نکنی...
باعث میشه سختی ها بهت فشار نیاره ....

ادم اگه از مسلمونی دربیاد و مومن بشه .... ایمان داشته باشه به خدا ...

به همون خدا هیچ مشکلی نمیتونه حتی خم به ابروش بیاره ....

:Gol:

[/]

سلام.
اینکه سختی نیست
سختی های منوداشتی باید میرفتی کشتارگاه:khaneh:
تودوست نداری من فامیل دارم درحد حیوانات درنده ی امازون:Khandidan!:
وقتی برادرم میخواد به ما ضربه بزنه حالا تو حساب بقیه رو بکن.مادرم که بیماری روانی داره(ازدست اذیت های فامیل دور ونزدیک)بهشون گفتیم ارث رو عادلانه تقسیم کنین قهرکردن رفتن خونه ماماناشون!!!:khaneh:
البته ناراحت شدم گریه کردم
ولی هروقت که مشکلات بالا میگرفت به خدا وحضرت مهدی نزدیکترمیشدم
بعدش احساس ارامش میکردم.
برو حال کن تورو قران حضرت مهدی میاد غمامونم تموم میشه.
درضمن اینقدرم مشکلاتتو گلیچین نکن توروخدا بیشتر میشه
دمت گرم ازحال هایی که خدا بهت داده هم بگو بذار خدا خوشش بیاد.
صبر رو از حضرت زینب بگیری
با یه سوره(عصر)

[="#006400"]هوالعالم

فراموش نکنیم که همیشه شر به دنبال خیر بوده ...

بلاتشبیه جمع خیلی ازین این اعدامی ها و مجرمین و خود زن ها اگر به راه کج مایل نمیشدند میتونستند از بهترین های زمانه باشن !!
ولی طمع به لذت زود گذر این فرصت رو ازونها گرفته ...

چون با واسطه ارسال کردید راحت و رک میگم
خیلی از دوستان مثل شما از دوران کودکی ناخواسته و ندانسته منفی باف شدن و با منفی بافی قدرت مثبت اندیشی در اونها تضعیف شده ...
اصلا نمیخوام توصیه های روان درمانی کنم که خود ما هم کمابیش گرفتار چنین مشکلاتی شدیم و با کسب تجربه در طبیعت و حقیقت زندگی با اونها کنار اومدیم یا راه مبارزه رو اموختیم ...

میگن ادب از که اموختی از بی ادبان
شما میتونی مثل اونهای بد نباشی
و با کمی تامل و قضاوت بدون نفرت درک کنی که مشکل بنده های خطاکاره خدا
از قران و خدا و پیامبران نیست ....

شاید بعد از همه ازمایشات و گناه و کم کاریها به این نتیجه برسیم که حکمت عذاب و لذت همه این گناهان و کم کاریها در همین توبه بوده
و با توبه واقعی ست که ادمی وارد بهشت زندگی یا ازادی شعور میشه ...
[/]

طاهر;507478 نوشت:
همه ی چیز هایی هستند که من رو زجر میدن و این هم جالب ترش می کنه چونکه یاد هیشکی نیست و من نمیدونم چرا به اینها فکر می کنم و نمی تونم فراموششون کنم .

برادر گرانقدرمون جناب امیدوار یه بار گفتن ذهنتون و نکنید یخچال فریز خاطرات بد

واقعا هم درستش همینه
عمر ما. ته ...ته ته اش ...با وجود سوراخ لایه اوزون و مواد شیمیایی و الودگی هوا و اشعه ایکس و پراید و استرس یارانه ها و ................. 70الی 80 سال بیشتر نیست ؟چون شمایی گفتم 70-80 وگرنه هر کی دیگه بود بهش میگفتم 20تا افسردگی بگیره
بهتر نیست همین عمر کوتاه رو با خاطرات خوش پر کنیم؟؟
یه کلیپ بود که یه گروه بچه مسابقه ی دو میدن ....همه شروع به دویدن کردن ...دختری که از همه عقب تر بود زد زیر گریه و از زمین مسابقه بیرون اومد ..
همه بهش میخندیدن ..چون ضعیف بود ..چون هنوز مسابقه ادامه داشت و اون هیچی نشده کم اورد
حرف های شما منو سخت به یاد اون دختر خانوم انداخت
کسی مقصر نیست که چرا با شما دوست نشدن ؟
هست؟؟؟
شما باید خودت به دنبالش میرفتی؟ منم دوستام تو بازی اسیا بچرخشون منو راه نمیدادن ...دست به دست هم میدادن و میچرخیدن ...
اما منم کم نمیوردم ..:Nishkhand:.خودم و مینداختم وسط دستاشون تا از هم جدا بشن و به گروه شون نفوذ کنم

نقل قول:
همچین میگم نفوذ انگار میخوام تو گروه باند قاچاق نفوذ کنم :khaneh:

شما فقط کمی دلتون گرفته و از تنهایی خسته شدید ....
دلتون از تنهایی گرفته و پای همه چی وسط کشیدید؟
حتی بازی های بچگی

طاهر;507480 نوشت:
دوست داشتم برم خونه مادربزرگم خب من مگر چند سال داشتم و چه می فهمیدم که چه کاری خوب است که کاری بد ؟ قبول دارم من بچه ی خرابکاری بود

منم وقتی میرفتم خونه ی مادر بزرگم همه رو کفری میکردم
بابا بزرگم هم به خاطر رفاه خانواده اش منو میبرد خونمون ....منم پروووو..فردا شال و کلاه میکردم دوباره میرفتم خونه مادر بزرگم و با هیجان میپردیم تو خونه و داد میزدم من اومدمممممم:tavallod:
قیافه ها همه ناله یکی میگفت:چرا اومدی؟ مگه تو خونه زندگی نداری؟:grye: منم میگفتم یه ندای درونی بهم گفته دل شما برای من تنگ شده ..منم به ندا گوش دادم و اومدم :nishkand:
اونا هم هر چی فحش بلد بودن به ندای درونی و خاندانش میفرستادن

طاهر;507480 نوشت:
اما همه به اون توجه می کردند و باعث شد که من بازم به فکر این باشم که خودم رو بکشم

خواهر من شما خیلی گوشه گیر هستی ..منم وقتی برادرم به دنیا اومدم فکر کشتن به سرم زد ...اما نه کشتن خودم ...هزار تا ارزو داشتم ...نقشه ی قتل داداشم و میکشیدم

طاهر;507480 نوشت:
قرآن رو دوست نداشتم و ندارم زنگ های قرآن انگار داشتن من رو حلق آویز می کردند

منم از زنگ تاریخ بدم میومد ...به خانواده گفتم نمیرم مدرسه که گوش ندادن ...منم خودم و میخواستم بندازم زیر ماشین ...البته نه همه ماشینی ها ...فقط بـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنز ..اما از شانس بدم با موتور پسر سرایدار مدرسمون تصادف کردم
من هیچیم نشد ..ولی اون بدبخت تا چند ماه جفت پاش تو کچ بود و کارش شده بود خوردن سوپ رقيق وداروي ملين
بعد از واقعه ی شوم فهمیدم کلاس تاریخ خیلی هم بد نی ...حداقل بهتر از اینه که بقیه رو به دردسر بندازم
بعضی چیزا باید تو زندگی اتفاق بیوفته تا ما بفهمیم زنگ تاریخ یا قران بد نیست ..

طاهر;507482 نوشت:
دیگه بهش اس ام اس دادم که بهتره دوستیمون اینجا تموم شه ، چون اگه من برات یه کم ارزش داشتم یه روز هم کار 5 دقیقه ای ام یادت می مونده . به نظر شما غیر از این هست

دوستی این نیست که دم و دقیقه بهم اس بدیم سلام عسیسم خوفی؟ اونم جواب بده سلام عخشم مقسی تو خوفی؟
به خدا شما بانوی عزیز خیلی زندگی رو به خودت سخت گرفتی
بالاخره شما هم باید درک کنید ...شاید مشکل داشتن

طاهر;507482 نوشت:
من قبول دارم ازدواج کردن خیلی خیلی خوبه اما نمیدونم چرا هر کاری هم که می کنم نمی تونم قبول کنم

چند ساله یه پیله دور خودتون تنیدید ..دیگه وقتشه که خودتون و از این پیله ازاد کنید و پروانه بشید و تو اسمون زندگی
با خوشی زندگی کنید
سعی کنید مثل دختر بچه ی تو کلیپ نباشید
تا مسابقه ی زندگی تموم نشده خودتون و از دور خارج نکنید ..بدویید ...
خدا رو چه دیدید؟ شاید اول که نه ...ولی دوم شدید
زندگی رو سخت نگیرید تا سخت نگذره
دوستموم هم جمله ی زیبایی گفتن

SH!SH-GoOoSHe*;507508 نوشت:
اگه قرار بود هرکسی بزرگترین غمش رو برداره و ببره تحویل بده ... با دیدن غم های بقیه آهسته غمش رو میذاشت تو جیبش و به خونه بر میگشت ... باور کن ...


با سلام و خداقوت
امیدوارم براتون مفید باشه
آنگونه كه علي بن ابيطالب (ع) مي فرمايند: «فقد الاحبه غربه ; انسان بي دوست غريب است», (نهج البلاغه فيض الاسلام , حكمت 26)
و يا در روايت ديگري امام معصوم (ع ) مي فرمايند: «التودد نصف العقل» , (بحارالانوار, ج 74, ص 168) به هر حال افراد مردم گريز ناقص العقل تلقي شده اند زيرا تودد معادل نصف عقل و انديشه قرار داده شده است . بنابراين بايد در جلب دوستان نيكو كوشيد و اسلام در بين مكاتب بيشترين توجه و اهتمام را به اين امر دارد.


اما با چه كسي بايد دوستي نمود و آداب دوستي نمودن چيست ؟ دوست بايد از ويژگيهاي اخلاقي و رفتاري و فكري خاصي برخوردار باشد تا سزاوار محبت ورزيدن و دوستي نمودن گردد.
الف. از شرايط يك دوست ايده ال وفاداري است . دوست بايد به اصول اخلاقي و تعهدات دوستي و عهد و پيماني كه منعقد مي سازد پايبند و وفادار باشد.
ب. مؤدب بودن به آداب اجتماعي و متخلق بودن به اخلاق نيك و پسنديده شرط ديگر دوست ايده ال است . چه آدمي متأثر از همنشين و دوست خود است و شخصي بيگانه با آداب اجتماعي نه تنها به شما آسيب مي رساند و به واسطه رعايت نكردن آداب اجتماعي و اخلاق نيك حيثيت شما را تهديد و به آن آسيب مي رساند بلكه به صورت غير مستقيم بي ادبي را به شما نيز مي آموزد و راه و رسم تخلف از اخلاق پسنديده و نيك را به شما ياد مي دهد و سد راه تخلق به اخلاق حسنه مي گردد.
ج = آگاهي و بينش عالي داشتن از ديگر ويژگي هاي يك دوست خوب است . آگاهي و بينش چراغ راه و جهت دهنده حركت است و چه زيباست كه دو همراه در مسير زندگي از پرتو فيض وجود يكديگر بهرمند شده و پا بپاي يكديگر گام بردارند و در اين مسير خود را از انحرافات مصون و وجودشان را از آفات بيمه سازند و اولين گام در اين فعاليت شناخت انحرافات و آفات و راه مقابله با آنها مي باشد و شخص جاهل و نادان از اين كار عاجز و تسليم انبوه انحرافات خواهد شد و از تشخيص راه از چاه ناتوان است . پر واضح است كه چنين فردي نه تنها خود را به اعوجاج و انحراف مي كشاند بلكه همراهان خود را مبتلا مي سازد و لذا براي مصونيت يافتن از انحرافها و پي بردن به آفات و انحرافات و شناخت راه حق داشتن دوست آگاه و مطلع يك ضرورت بي ترديد است.
د = ديانت و پايبندي به احكام دين و فرامين الهي اگر اهل دين بودن يك امتياز است و پايبندي به احكام شريعت يك ضرورت مي باشد بايد تمام عوامل موئثر در اين خصيصه را تأمين نمود و دوست خوب بواسطه تأثيري كه بر رفتار شما دارد بايد شما را به سمت اين ويژگي ايده ال دعوت نمايد. اگر دوست شما باعث محروميت شما از خوبي ها گردد و به نوعي موجب متضرر شدن شما شود - آن هم ضرري كه جبران ناپذير يا جبران آن سخت است - اين دوستي دوستي پسنديده و معقولي نيست .
ه = دور انديشي از ديگر ويژگيهاي دوست خوب است تا قبل از بروز خلل و انحراف در زندگي و هر گونه حادثه منفي و ناخوشايندي شما را آگاه و مطلع سازد. و الا در آن صورت دو نفر همراه هم به خطا مبتلا مي شويد.
و = خدا پروائي و پرهيزكار بودن در همه امور خدا و دستور و رضايت خدا را مد نظر داشته باشد.
ز = آينه يكديگر بودن و خير خواهي نمودن و عيب يكديگر را دوستانه - نه خصمانه - متذكر شدن شرط ديگري است كه موجب پيشرفت روز افزون شما خواهد شد و راه ايراد گرفتن ديگران و برخوردهاي تلخ و تهديدآميز و... را سد خواهد كرد. و بالاخره يكي ديگر از شرائط دوست خوب همترازي اجتماعي دو دوست و تواضع نمودن و احترام متقابل است.
1- دوستي در قرآن و حديث , نوشته آقاي ري شهري
2- دوستي و دوستان , نوشته آقاي سيد هادي مدرس , ترجمه حميدرضا شيخي و حميدرضا آژير, از انتشارات آستان قدس رضوي , 1376
3- آئين دوستي (دوست يابي) نوشته ديل كارنگي , انتشارات پيمان 1378
4- آئين دوستي در اسلام , نوشته آقاي بابازاده

- عوامل مؤثر در دوست يابي يا راهكارهايي براي دوست يابي:
1- با ديگران خوش‏سخن باشيد.
2- نرم‏خويى را فراموش نكنيد.
3- كلمات مهرآميز را تكيه كلام خود قرار دهيد.
4- گذشت داشته باشيد.
5- پذيرش بدون قيد و شرط ديگران و برقرار نمودن ارتباط با كمترين هزينه.
6- نيكوكارى.
7- احسان.
8- تصميم قاطع اتخاذ نمودن.

اين موارد فوق از جمله امورى هستند كه در آيات 195 سوره آل عمران و 96 سوره مريم به آنها اشاره شده است و مى‏فرمايد: «اى پيامبر، اگر اين ويژگى‏ها را نداشتى مردم از اطراف تو پراكنده مى‏شدند». بنابراين شما نيز اگر در صدد جذب مردم هستيد بايد به اين امور اهتمام سخت داشته باشيد.
افزون بر موارد فوق‏الذكر در ارتباط‏هاى دوستانه رعايت نكات زير موجب استحكام و تقويت اين روابط خواهد شد كه شما نيز با رعايت دقيق اين امور مى‏توانيد به هدف خود نائل آييد:
الف) رفتارها و اعمالى كه بايد انجام گيرد:
1- همدردى واقعى و عملى،
2- بخشش‏هاى مالى و عفو و گذشت و حتى بر زبان نياوردن آنها،
3- يكرنگى،
4- مدافع حقوق او بودن در حضور و در زمان عدم حضور او،
5- كم‏توقع بودن،
6- اظهار نمودن دوستى و محبت خود با زبان و عمل،
7- فروتنى در برابر او،
8- پرهيز از مجادله و بگومگوهاى بى‏ثمر و حتى برخى بگومگوهاى باثمرى كه موجب رنجش خاطر مى‏گردد،
9- گوش فرادادن به حرف او و شنونده خوب بودن،
10- پوشيدن اسرار او،
11- بردبارى در برابر ناملايمات و لغزش‏هايى كه از او صادر مى‏شود،
12- شاد كردن او،
13- هديه دادن به مناسبت‏هاى مختلف به ويژه مناسبت‏هايى كه براى او اهميت دارد،
14- دعا كردن در حق او،
15- پرهيز از ملامت و سرزنش علنى و غيرعلنى و حتى برخى انتقادهايى كه موجب ناخرسندى او مى‏گردد،
16- وفادارى،
17- تعهد و عهد و پيمان و وعده‏ها،
18- رعايت ادب و احترام و آداب اجتماعى،
19- دورانديشى و خيرخواهى،
20- كوشش در جلب محبت و علاقه او به هر شكلى مشروع و ممكن.

ب ) رفتارها و اعمالى كه بايد از آن پرهيز نمود:
- سخن چينى در حق او،
- خيانت به سخن، حرف، خود او،
- ستم نمودن،
- اتهام بستن،
- تندخويى و بداخلاقى،
- خست به خرج دادن،
- اعمال سليقه‏هاى فردى و شخصى،
- دروغ گفتن،
- خلف وعده،
- عيب‏جويى نمودن.

آدمى در عرصه دوست‏يابى چند هدف را دنبال مى‏كند.
1- كسب دوستان جديد؛
2- حفظ دوستان موجود؛
3- گسترش و تعميق دوستى‏هاى قديم؛
4- تبديل دشمن به دوست!

در آموزه‏هاى دينى راه‏هاى جلب محبت مردم در اين حيطه‏ها مطرح شده است:
يكم. خوشرويى در ديدار
دوم. دلجويى در غياب‏
سوّم. گشاده‏رويى در حضور امام على (ع): بهترين وسيله‏اى كه مردم با آن دلهاى دوستان خود را به دست مى‏آورند و كينه‏ها را از دلهاى دشمنان مى‏زدايند، خوشرويى در هنگام ديدار با آنان است و دلجويى و جوياى احوال آنان شدن در غيابشان و گشاده‏رويى با آنان در حضورشان (بحار، ج 78، ص 57)
چهارم. عفو و اغماض از خطاها و اشتباهات ديگران‏
پنجم. ادب و نزاكت، اخلاص و وفادارى‏
ششم. پرهيز از تندى و خشونت، كدورت و كينه، خدعه و مكر، غرر و بى‏وفايى‏
هفتم. پيوستن در برابر بريدن، كرامت در مقابل حقارت، بذل و بخشش به ازاى محروميت و تلافى غيبت با يادكرد نيك. م.ك. دعاى مكارم‏الاخلاق، صحيفه سجّاديه (ع)
ادامه دارد...

در برقرارى ارتباط مؤثر مهارت‏هاى گفته شده كه عبارتند از:
الف. مهارت در گوش‏دادن و فهميدن پيام‏هاى آشكار و نهفته كلام ديگران‏
ب. دريافت پيام‏هاى غير كلامى از قبيل حالت چهره، تماس، صدا و ساير نشانه‏هايى كه به همراه پيام كلامى منتقل مى‏شوند
ج. پاسخ‏دهى بى‏واسطه، صادقانه، به پيام‏هاى كلامى و غير كلامى طرف مقابل‏

رموز و فنون دوست‏يابى‏
[=arial]1- برخورد شاد
سلام، احوالپرسى توأم با تبسّم، صميميت و احترام اولين فن موثر ارتباطى، به منظور جلب محبت ديگران است. لحظه اول ملاقات از اهميّت فوق‏العاده‏اى برخوردار است، به نحوى كه موفقيت يا شكست در امر دوست‏يابى به آن بستگى دارد
معمولاً افرادى كه ما با آنها ملاقات مى‏كنيم دو سته‏اند:
دسته اول برخوردى شاد و صميمى دارند. اين دسته داراى محبوبيت اجتماعى و دوستان فراوان‏ترى هستند
دسته دوم در برخورد اوليه خشك و بى‏روح مى‏نمايند. كسانى كه لبخندزدن به چهره ديگران بر ايشان دشوار است. افراد اين گروه يا تنها هستند و يا دوستان كمى دارند.
در فرهنگ دينى ما، نسبت به سلام‏كردن، مصافحه و ديده‏بوسى، تبسّم، احترام و محبّت و ابراز علاقه قلبى سفارش و اهتمام فراوان شده است.
عدى بن حاتم مى‏گويد: «وارد مدينه شدم. پيامبر مرا شناخت از جاى خود برخاست و دست مرا گرفته به خانه خود برد... من از فروتنى وى غرق حيرت شدم و از اخلاق پسنديده و ملكات فاضله، و از احترام فوق‏العاده‏اى كه نسبت به تمام افراد قائل بود دريافتم كه وى فرد عادى، و فرمانرواى معمولى نيست» جعفر سبحانى، فروغ ابديت ج 2، ص 769
شخصى از امام صادق (ع) سؤال نمود: حُسن خلق چيست؟
حضرت (ع) فرمود: «اين كه نرم برخورد نمايى، پاكيزه سخن بگويى و با چهره نيكو و شاد با برادرت روبرو شودى.» (تلين جانبك و تطيب كلامك و تلقى اخاك ببشر حسن) علامه مجلسى، بحارالانوار، ج 71، ص 398
حتّى وقتى كه انسان عميقاً غمگين و ناراحت است، بايد در برخورد با ديگران، خود را شاد نشان دهد و تبسّم نمايد. چنان كه امام على (ع) در توصيف مؤمن مى‏فرمايد: «شادى مؤمن در چهره او، واندوه وى در دلش پنهان است» (المؤمنُ بُشرهُ فى وَجهه، و حُزنه فى قلبه) نهج‏البلاغه، حكمت 333
به قول حافظ:

[TD="align: right"]«با دل خونين لب خندان بياور همچو جام‏[/TD]
[TD="align: left"]نى عمرت زخمى رسد آيى چو چنگ اندر خروش»[/TD]


[=arial]2- گوش‏دادن فعّال‏

تمام مردم دوست دارد سكوت را شكسته، صحبت كنند. آنها مايلند احساسات و افكارشان را به ديگران منتقل سازند و. به طور كلى به كسى نياز دارند كه حرف‏هايشان را خوب بشنود.
اگر كسى احساس كند شنونده خوبى براى حرف‏هاى خود يافته، به خوبى قادر است افكار و احساسات خود را به او منتقل نمايد، حتماً با او دوست خواهد شد.
ملاقات توام با تفاهم و همدلى، سرآغاز بسيار خوبى براى شروع يك رابطه دوستانه است.
پيامبر بلندمرتبه اسلام، شنونده بسيار خوبى بود. همين اخلاق نيك، او را مقبول و محبوب امّت مسلمان و حتّى غير مسلمانان ساخت. قرآن كريم در اين باره مى‏فرمايد «... او به خدا و فرمان‏هاى او ايمان دارد و به سخنان مؤمنان راستين گوش فرامى‏دهد و آن را مى‏پذيرد و به آن ترتيب اثر مى‏دهد و رحمت است براى كسانى از شما كه ايمان آورده‏اند...» (... قُل اُذُنُ خَيرٍ لكم يُومِنُ باللهِ و يُومِنُ للمومنين و رحمةٌ للّذين امَنوا مِنكم) سوره توبه، آيه 61
طبق اين آيه، «خوش‏باورى و شنونده خوب بودن» از راه‏هاى مهمّ جلب محبت و دوستى ديگران است.

3. ابراز احساسات‏
هر شخص به دنبال صحبت‏كردن به دنبال اين است كه تأثير سخنان خود را در مخاطب يا مخاطبان احساس كند. اگر اين بازخورد در جهت تأييد و موافقت او باشد، با دلگرمى و نشاط بيشترى به ارتباط كلامى، ادامه خواهد داد
در واقع يكى از عوامل مؤثر در برقرارى ارتباط تشخيص دقيق احساسات طرف مقابل و برجسته‏كردن آنهاست. ما با بازگردانى احساسات، به گوينده القا مى‏كنيم كه سخنان او را فهميده‏ايم و براى او ارج و احترام ويژه‏اى قائليم.
- حركت سر به نشانه تاييد گفتار طرف مقابل‏
- لبخند كوتاه به دنبال خوشحالى گوينده‏
- بازكردن چشم‏ها و كشيدگى صورت به موقع شگفت‏زندگى‏
- جمع‏كردن پيشانى و انقباض عضلات صورت در زمان شنيدن يك خبر ناگوار
- تحسين زبانى و استفاده از بعضى تكيه‏كلام‏ها چون «آفرين»، «چه جالب»
- تصديق و تأييد با استفاده از كلماتى نظير «خُب»، «درسته» و...
همه اين موارد احساسات مثبتى است كه شنونده - به عنوان بازخورد - از خود بروز مى‏دهد

4. اهتمام به امر وداع و خداحافظى در پايان صحبت و ابراز علاقه نسبت به ادامه ارتباط و شنيدن بيشتر سخنان طرف مقابل.
به طور كلّى برقراركردن رابطه يك مهارت است كه هميشه نياز به اصلاح و تقويت دارد و حتّى در مورد آن بايد آموزش ديد و آن را در موقعيت‏هاى مختلف تمرين كرد، تا اين كه به شكل نوعى تخصص و رفتار پايا درآيد
مطالعه كنيد: خوب‏گويى، قاسم سبحانى، قم: جمال: 1379
ب) -رابطه با افراد ناسالم :
در اين رابطه شما بايد تأثير متقابل دوستى شما با ايشان را بسنجيد، در صورتى كه شما بتوانيد بدون اثر پذيرى منفى در رشد معنوى وى مؤثر باشيد به دوستى خود ادامه دهيد. ولى اگر قضيه برعكس است، بهتر است تدريجا از ايشان فاصله بگيريد و روابط خود را محدود سازيد
.
http://www.porseman.org/q/show.aspx?id=132995#

با سلام
اولا تنهایی بهتر است از دوستی با انسان های بد هست . پس در این دوران که دوست خوب سخت پیدا می شود نمی توان گفت که تنهایی خیلی بد هست . ولی این مسئله مسلم است که دوست خوب یک ذخیره است و به انسان کمک می کند .
اگر دوستی دارید که فقط از شما توقعات دارد و قدر شما را نمی داند چنین کسی در واقع دوست شما نیست . مگر اینکه او نسبت به شما اونقدر خوبی کرده باشد که شما هم نسبت به او وظیفه اخلاقی پیدا کرده باشید . اما کسی که فقط توقع دارد و خوبی ها را نمی بیند به درد دوستی نمی خورد .
هر چه زودتر انسان دوستانش را بشناسد بهتر است چون گاهی انسان موقعی دوستانش را می شناسد که دیگر دیر شده است .
شما نباید به دوستانتان بیش از اندازه رو دهید که آنها در مقابل شما احساس مسئولیت نمی کنند . دوستی باید دو طرفه باشد و هر دو طرف به هم احترام بگذارند و قدر همدیگر را بدانند و برای هم ارزش قائل شوند . اگر انسان احساس کرد که دیگری در حد او نمی تواند و یا نمی خواهد دوست او باشد نباید خود را کوچک کند و عزت خود را بشکند . دیگران وقتی ببینند کسی خودش را برای آن ها کوچک میکند اما و بیش از حد برای آنها نیرو می گذارد معمولا سو استفاده می کنند . بنابراین از ابتدا تا انتها باید دوستی ها دو طرفه باشند . دوستی یکطرفه نه دوستی است و نه دوام دارد . در دوستی ها باید ذدو طرف همدگیر را درک کنند و بتوانند درد دل یکدیگر را بفهمند و برای حل مشکلات هم در حد خودشان بکوشند و این هم البته باید دو طرفه باشد . برای همین باید دوستی ها را درجه بندی کرد .بعضی ها را باید برای دوستی صمیمانه انتخاب کردکه معمولا تعداد این دوستان یکی دو نفر بیشتر نیست . و عده ای هم برایدوستانی هستند که در حد ارتباطات عادی و تعاملات معمولی هستند که در حد ارتباطات معمولی و تعاملات عادی هستند . و عده ای هم در حد آشنایی و سلام .
دوست سرمایه بزرگ زندگی است اما نه هر دوستی ، دوست اگر خوب باشد خیلی قیمتی است . اما اگر صلاحیت دوستی نداشته باشد می تواند زندگی انسان را تباه کند .
می دانید در دوستی ها باید طرف را بشناسید تا به او اعتماد کنید . حتی باید در دوستی ها او را امتحان کنید . مثلا در روایات داریم که : اگر دوست شما در ناراحتی از شما به توهین نکرد می فهمید که او دوست خوبی است . اما اگر قبل از شناخت به او اعتماد فراوان کردید خب معلوم است که برای شما مشکلی در این دوستی پیش می آید . دوستی صمیمانه باید تدریجی شکل بگیرد یعنی در هر مرحله از دوستی صمیمانه تر باید همراه با یک امتحان باشد . مثلا حرفی می زنید که ناراحت می شود اما با وجود ناراحتی به شما حرف بد نمی زند . این خودش یک امتحان اخلاق هست . یا کاری می کنید یا کاری که از او میخواهید برای شما انجام دهد در حد ساده و کم این خودش یک امتحان است اگر قبول نشد نباید دوستی خود را توسعه دهید و باید در همان حد کم نگه دارید .

با نشاط و امید زندگی کنید و همواره ارتباط با خدا را فرصت زیبای زندگی بدانید .

pasokhgoo-30 , pasokhgoo-58

Hadi99g;507495 نوشت:
با سلام.

ناراحتي هايي که دوستمون اشاره کردند، به نظر من يه مقدارش از تبعات مجرّد بودن است، اگه ازدواج کنند برطرف ميشه.

يه مقدار هم مربوط به اعتقاد است که بايد اعتقادمان را به خداوند تقويت کنيم. در اين راه هم بايد از خودش کمک بگيريم.

با آرزوي توفيق.


چه ربطی به ازدوج داره ، چرا همه مشکل ها رو توی تجرد می بینید؟

با سلام دوستان همه نطراتی دادن خوب بود منم بچه گی شبیه شما داشتم اما نه به این شدت!! که به خودکشی فکر کنم
انسان احتیاج به سنگ صبور داره که برای من در بچه گی و نوجوانی اینجوری بودم دوست صمیمی نداشتم به این معنی که اسرار زندگیمو بهش بگم، اما خانم ها به نظر باید این لینک با مادرشون داشته باشن که متاسفانه مادر شما قصور کرده،
در بزرگ سالی فهمیدم خیلی چیزها اصلا نباید به کسی گفت به عنوان دوست من هیچ وقت مشاور خوب نداشتم تو زمینه عاطفی، (هرچند مشاور همه بودم) فقط با خودم مشورت می کردم و تحلیل به کمک اطلاعات که بدست می اورم داشتم، من اول فکر می کردم حرف زدن با خود از نظر روانشناسی عیب هست! اما پرسیدم گفتن تا حدود زیادی عیب نیست و یک امر طبیعی هست، الان دوست زیاد دارم اما هرگز به دوستی با خودم نمی رسه، چون خودم با خودمم صادقم و دورغ نمی گم!!!
شما خودتونو مشغول فعالیت های اجتماعی کنید و کار کنید و اصلا اهمیت به بودن دیگران به عنوان دوست تو زندگیتون ندید، انشالله با همسرتون دوست باشید
خودکشی هم بچه گانه هست، مشکل شما درسته ادامه دار بوده اما عمیق نیست،
در پناه خدا باشید

[="Navy"]

باخیش;507617 نوشت:
چه ربطی به ازدوج داره ، چرا همه مشکل ها رو توی تجرد می بینید؟

راستش ازدواج در جهت رسیدن فرد به آرامش روحی، خیلی مؤثّره. می‍دونید میشه گفت که تجرّد یه نوع جنون هست! للجنون فنون.

البته شاید کلیّت نداشته باشه ولی غالباً اینطوره. خیلی از نیازهای روحی انسان را تأمین می‍کنه.

در قرآن مجید هم در سوره روم هم به این مطلب اشاره شده است.

چطور مگه؟ شما با این مطلب مخالفید؟[/]

Hadi99g;507679 نوشت:

راستش ازدواج در جهت رسیدن فرد به آرامش روحی، خیلی مؤثّره. می‍دونید میشه گفت که تجرّد یه نوع جنون هست! للجنون فنون.

البته شاید کلیّت نداشته باشه ولی غالباً اینطوره. خیلی از نیازهای روحی انسان را تأمین می‍کنه.

در قرآن مجید هم در سوره روم هم به این مطلب اشاره شده است.

چطور مگه؟ شما با این مطلب مخالفید؟

خب به نظر من ربطی نداشت ، الان اما با توضیحات شما دیدم که نه ربط داره .:ok:


با نام و یاد دوست

سلام

بنا به درخواست کاربر این مطالب در این تاپیک درج می شود:

نقل قول:


سلام امیدوارم حالتون خوب باشه . شما که خیلی زحمت کشیدن و تاپیک بنده رو زدین ازتون خواهش می کنم این نوشته هام رو هم ادامه تاپیک بزنید ، جواب بچه ها هم هستش

لیوان من، نیمه ی پر ندارد!

با عرض سلام وادب و احترام
شاید برای خیلی هامون اتفاق افتاده باشه که وقتی به گذشته فکر می کنیم و و کارهامون رو به یاد میاریم با خودمون میگیم وای من چقدر احمق بودم و از اون کارهایی که انجام دادیم ازشون متنفر می شیم
ولی شاید به این نکته فکر نمی کنیم که در اون موقع و در همون شرایط شاید بهترین تصمیم و کار همونی بوده که انجام دادیم و ما داریم الان با عقل و تجریه هایی که به دست آوردیم در مورد اون خاطره فکر می کنیم و نظر می دیم ؟
و البته این رو هم قبول داشته باشیم که گذشت زمان خیلی از مشکلات رو حل می کنه . اما وقتی با یه چیزی زندگی می کنی و قسمتی از وجودت میشه دیگه نمی تونی به راحتی ازش جدا شی چون بهش عادت کردی . چون بهش نیاز داری .
اگر من میخوام با خودم حرف زدنم رو ترک کنم بخاطر اینکه از وقتی که بیدار میشم و تا موقع خواب همش با خودم حرف میزنم و همین باعث میشه که من به خودکشی فکرکنم چون اونقدر با خودم حرف میزنم که احساس می کنم عقلم رودارم از دست می دم .
الان اصلا برای من مهم نیست که دوستی داشته باشم یا نه چونکه امروزه همه ما دوستی کنسروی می خوایم . من وقتی با خودم حرف زدن رو شروع کردم در واقع یه راه حل برای مشکل بی دوست بودنم پیدا کردم . یه طوری می گین که شما نباید از جمع دور نمی شدید و این حرفا که آدم فکر می کنه اونموقع من عقل آدم80 ساله رو داشتم . ولی من اونموقع هم رفتم خیلی رفتم تا وقتی که ابتدایی ایم تموم شد ولی هر کاری کردم نشدش . و البته این رو هم از نظر نگذرونیم که دوست پیدا کردن یا نه به شخصیت هر فرد و روابط خانوادگی و از همه مهم تر به تربیت ما بر می گرده . و البته من وقتی به اطرافم نگاه می کنم و فامیل درجه 1 ام رو می بینم ، متوجه میشم که این مشکل ماست که دوستی نداریم و این اصلا از نظر من بد نیست و یه جوری خوبه چونکه آدم بیشترن صدمه رو از دوستش می بینه .ولی خب من الان تنهایی هام رو با نماز پر کردم و بجای انکه با کسی حرف بزنم با خدای خوبم حرف میزنم و خداجون در عوض جوابم و غر غر هام آرامش عجبیبی رو بهم میده و تا ساعت ها بعدش ارامش دارم .
بله شاید بگین چرا قبلا نمیخوندم ؟ و در جواب میگم اگر انسانها با علم به کاری روی بیارند مطمنن لذت خواهند برد اگر کاری از روی اجبار باشه ارزش نداره .
البته بنظر من شرایط و روحیات هر کس با نفر دیگه فرق داره و اگه قرار بود روحیات هر کس عین هم می شد انوقت تفاوت دیگه معنایی نداشت .
فکر می کنید من موقعی که تو جمع هستم با خودم حرف نمیزنم ؟ چرا خیلی خیلی حرف میزنم
حرف زدن به نظر من زیاد هم خوب نیست . چونکه باید زبان رو کنترل کرد و راهشم اینه که اصل رو بر سکوت بگذاریم و هر وقت خواستیم حرف بزنیم ببینم خدا راضی هست ؟ انسان همیشه باید سعی کنه در مورد اثار و عواقب بر حرفی مطالعه و تفکر کنه مثلا امام علی (ع) می فرماید :زبان سگ گزنده است اگر آن را رها کنی می گزد .و نیز فرمودند زبان تیری است که به خطا می رود ( در هدف گیری خطا می کند ) بنابراین مراقب آن باشید تا شما را صید نکند .
امام صادق (ع) می فرماید: هرگاه خداوند بنده ( ناشایسته اش ) را رسوا کند ، رسوایی او را در هرزگی زبانش قرار می دهد .
پس نتیجه می گیریم وقتی حرفی برای گفتن ندارم پس بهتره که حرفی نزنم که باعث بشه یکی ازم دلخور بشه و بعدش هم به چه کنم چه کنم بابت حرفایی که زدم بیفتم .

ادامه از پست قبلی:

نقل قول:


و اما ازدواج
واقعا بعضی وقتا میگم ای کاش یه نفر بود وقتایی که حوصله نداشتم از من نمی پرسید چرا حوصله ندارم دستم رو می گرفت و می گفت دوست ندارم اینجوری ببینمت پاشو بریم یه دور بزنیم حالت عوض شه
اما این رو هم میدونم که همه ی اینا الکی هستش فقط وقتی که نامزدی و خرشون رو پل هستش نازت رو می کشن بعدش دیگه تحویلت هم نمی گیرند ,
یعنی وقتی که دختری سلطانی
نامزد که میشی یه طبقه میای پایین تر میشی خان
بعد از اون هم که میری سر خونه زندگیت مقام هات رو از دست میدی میشی کنیز
غیر از اینه ?
میخوام با کسی که پول داره ازدواج کنم , من.عاشق بچه هام چون فرشته ان, هر جا که برم اگر بچه ای باشه , نمیدونم چرا میاد طرفم و با من احساس راحتی می کنه
اصلا دوست ندارم اون چیزایی که حسرتشون رو می کشم و کشیدم , بچه ام هم بخوره
دوست دارم بچه داشته باشم و اونجوری که من میخوام بزرگ شه , چیزایی رو که دوست دارم رو.بهشون یاد بده
اما می بینم باز چی میشه ?
وقتی بزرگ شن اصلا من رو یادش نمیاد و آدم حسابم نخواهند کرد . والا تا اونجایی که من دیدم هر چه از مدت ازدواج بیشتر می گذره فاصله هم بین زن و شوهر ها و بچه ها از مامان و باباشون بیشتر میشه
اگه قراره دوباره تنها باشم چرا ازدواج کنم ? هوووم
بازم تنهایی حداقل چیزی که داره اینکه تنهام نمیذاره
الان اگه یه نگاه به دور و برم کنم می ببینم که همه دارن واسه پول در آوردن از صبح تا شب کار می کنند اصلا نمیدونن بچه هاشون چجوری داره بزرگ میشه , یا اینکه هفته ها و روزها ممکنه پیش هم نباشند
اصلا اگه آدم پول داشته باشه عشق رو میخواد چیکار?
یعنی آدم خسته میشه از اینکه دنیارو بگرده ???? خوش باشه ?????????
نمیخوام ازدواج کنم چون نمیخوام چندتا آروزیی رو که به زور توی دلم زنده نگه اشون داشته ام اونا هم بمیرن ,
دوست ندارم چون از روزهای خوش مجردیم استفاده نکردم .
دوست ندارم چون نمی تونم خودم رو تحمل کنم چه برسه به یکی دیگه
تنها دلیلم برای اینکه دنبال کار بگردم و پیداش کنم به این دلیل هست که بالاخره مجبورم روزی ازدواج کنم و وقتی که کار کنم منت اون رو سرم نیست . بله بله میدونم که تمام خرج زن بر عهده مرد هستش ، اما تو این دوره زمونه خیلی فرق کرده و وقتی خانوم ها مستقل باشن دیگه شوهرشونم اگر بد از آب در بیاد بازم چون خودش کار می کنه راحتتره و از طرفی هم فکر خونواده اش راحتتره


با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

سلام

من کارشناس نیستم فقط اون چیزیرو که میدونم بهتون میگم :اما یک نکته اگه برا همدلی اومدین ما باهاتون همدلی میکنیم ولی اگه برا راه حل اومدین کاملا نوشته های تاپیک تون رو بخونید و نکات کلیدی و مهمش رو ثبت کنید و به مرحله عمل بیارین
من معتقدم گذشته خوب یا بد هر چی بوده گذشته است و نباید به خاطر گذشته زمان حال رو که هیچ اینده رو نباید از دست داد .شما که سنی ندارید و الان 22 سالتون هست .شما تو این سن میتونی هزار تا برنامه داشته باشی . هدفمند زندگی کن (مثل هدفمند کردن یارانه ها ) .
ببینید من در دوران راهنمایی کسی رو شناختم که دختر خیلی بد قیافه ای بود .اصلا این دختر زیبایی نداشت و دوست چندانی هم نداشت مثل شما تنها بود .ولی الان شده یک پزشک .ازدواج کرده و ازدواج موفقی هم خدا رو شکر داشته . ببینید ما که نباید تسلیم نداشته هامون بشیم حتما داشته هایی داریم که میتونیم از این داشته ها پل بزنیم به سمت موفقیت ...
دوستانه ،خواهرانه یا حتی به عنوان یک همسایتی نصیحتتون میکنم و ازتون میخوام از تجربیاتتون تو زندگی و از اون چیزهایی که دارید استفاده کنید . برای ازدواج هم اگه سعی کنید کمی تلاش کنید و تو اجتماع موفق تر بشید مطمینا ازدواج خوبی خواهید داشت . نذارید تفکرات منفی سد زندگی تون بشه .

شما همچین هم لیوان زندگیتون خالی نیستا ...
یه نگاه کنیم
1- شما یک دختر خانم تحصیل کرده هستید
2- شما تجربیات زیادی تو زندگی تون دارین که هر دختری نداره به خاطر اینکه برای داشتن شرایط خاص تون تجربیات خاصی رو هم پیدا کردین، به خصوص دخترایی که تو ناز و نعمتن بزرگ شدن معنی خیلی از حرفاتون رو نمیدونن و اصلا تحمل خیلی چیزا رو ندارن .واین میرسونه شما دختر قوی هستی ولی خودت به خودت قبولوندی که اینطور نیست
3-شما یه خواهر داری که میتونی هر ان که خواستید رفیق بشید باهم
4- شما پدر و مادر دارید (کافیه فکر کنید که اگه یکیشون نبود چی میشد خدایی نکرده )
5- شما هوش و استعداد حداقل متوسط رو دارید چون دانشگاه رفتید
6-
7-
8-
-9-
10-
11-
12-
13-
14-
15-
16-
و الی اخر
اینها رو خودتون پر کنید

راستی فکر کنم شما نویسنده خوبی هم بشید .کافیه حرفایی که به خودتون میزنید یه بار به قلم بیارید
موفق باشین

سلام علیکم،
فقط دو نکته دارم که بگم:

۱. با خود حرف زدن بد نیست، اما اکیداً بستگی داره که به خودتون چی بگید! اگر برای خودتان جک تعریف کنید و بعد بخندید و بگید جدید بود تا حالا نشنیده بودم یا از این دست حرفها بله هرچی در مورد سلامت روان شما بگویند حق دارند، ولی کسانی را می‌شناسم که با همین با خود حرف زدنها به خداوند رسیدند. می‌دانید که کسی که چهل روز زبانش را نگه دارد و هر حرفی را نزند (به بقیه) چشمه‌های حکمت از دلش می‌جوشد. حضرت لقمان علیه‌السلام را هم لقمان می‌گفتند چون حرفهایی که به زبانشان می‌آمدند و نیازی به بیان آنها نمی‌دیدند را لقمه می‌گرفتند و قورت می‌دادند. حرف زیادی نباید زد اما حرف حساب را هم باید زد، این میشود تعادل. اما در مورد بلند بلند حرف زدن با خود، یعنی کار کردن زبان و تولید صدا با خطاب به خود، برخی علما معتقدند که زبان مادر بدن است، یعنی زبان می‌گوید و بدن یاد می‌گیرد، تلقین کردن و ... هم از همین موارد است، بلند درس خواندن برای بهتر متوجه شدن هم از همین موارد است، اینکه در اسلام اذکار باید طوری ادا شوند که با گوش شنیده شوند (چه جوهر صدا داشته باشد و چه نداشته باشد) هم از همین مسائل است. خلاصه اینکه زبان را چرخاندن برای حرف زدن با خود به خودی خود دیوانگی نیست و می‌تواند از عارفانه در بحث حدیث نفس باشد تا حکیمانه در تعلیم خود، و البته یک سمت دیگر هم کمبود عاطفی و ... است که ان شاء الله مورد شما نباشد. کسی که همنشین او خدا باشد هرگز تنها نخواهد بود. این را به شخصه حس کردم. با کسی صحبت می‌کردم و هم‌صحبتی‌اش برایم جذاب بود، کاری پیش آمد که مجبور شد برود، وسط صحبتمان که رفت تنها شدم، درک می‌کردم ولی ناراحت هم شدم، خدا را دیدم و به خودم آمدم دیدم همه می‌آیند و می‌روند و فقط خداست که همیشه با ما می‌ماند ...

۲. اگرچه خانم‌ها معمولاً بیشتر اجتماعی هستند و روابط اجتماعی نسبتاً بالاتری دارند (ساخته شده‌اند که مشکلات دیگران --البته اعضای خانواده نه پسرهای دانشگاه و ...-- برایشان مهم باشد و با مهربانی و ... به بقیه --باز بیشتر به خانواده-- کمک کنند، خوشرویی هم شرط اول کمک به دیگری است تا آنجا که فرمودند سنت رسول خدا بود که اگر نمی‌توانستند یا نمی‌خواستند که به فقیری کمک کنند با خوش‌رویی بگویند ان شاء الله خداوند مشکلتان را حل کند)، اما به شخصه فکر می‌کنم خانم‌هایی که در اجتماع گوشه‌گیر هستند در خانواده‌ی آینده‌ی خود موفقیت بیشتری خواهند داشت، فقط خدا کند که همسر مناسبی گیرشان بیاید و از محبت داشتن همسرشان به خودشان مطمئن شوند، آن وقت همین یک نفر را بهتر از هر دوست‌باز دیگری حفظ خواهند کرد. نظر شخصیه ممکنه غلط باشه ...

یا علی

باخیش;507617 نوشت:
چه ربطی به ازدوج داره ، چرا همه مشکل ها رو توی تجرد می بینید؟

سلام علیکم مؤمن،
ربط داره! «وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجًا» هر کسی که ازدواج نکرده از اصل خلقتش دوره! حالا خداوند از اول به دنیا نیامدمان ما را با همسر(ان)مان مزدوج قرار نداد و فرصت داد تا سن تکلیف راهمان را انتخاب کنیم و بعد همسر(ان)مان را انتخاب کنیم دیگر دلیل نمی‌شود که ما هم به این تنهایی عادت کنیم و فکر کنیم اصل زندگی در تجرد است و ازدواج یک چیز اضافه است که باید به اندازه‌ی کافی انگیزه برای آن داشت!
در هر اختلال روانی یا اجتماعی فکر کنم اولین گزینه برای راه حل بهتره همیشه همین ازدواج باشه، همچین مشکلات را حل می‌کند که تا چند سال سرویس هم لازم نداشته باشد (البته ازدواج بد هم چنین دو طرف را سرویس می‌کند که تا تعمیرگاه بعدی هم شاید نکشند ...)

owari;507783 نوشت:
سلام علیکم مؤمن،
ربط داره! «وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجًا» هر کسی که ازدواج نکرده از اصل خلقتش دوره! حالا خداوند از اول به دنیا نیامدمان ما را با همسر(ان)مان مزدوج قرار نداد و فرصت داد تا سن تکلیف راهمان را انتخاب کنیم و بعد همسر(ان)مان را انتخاب کنیم دیگر دلیل نمی‌شود که ما هم به این تنهایی عادت کنیم و فکر کنیم اصل زندگی در تجرد است و ازدواج یک چیز اضافه است که باید به اندازه‌ی کافی انگیزه برای آن داشت!
در هر اختلال روانی یا اجتماعی فکر کنم اولین گزینه برای راه حل بهتره همیشه همین ازدواج باشه، همچین مشکلات را حل می‌کند که تا چند سال سرویس هم لازم نداشته باشد (البته ازدواج بد هم چنین دو طرف را سرویس می‌کند که تا تعمیرگاه بعدی هم شاید نکشند ...)

اين چه حرفيه آخه؟
ازدواج شروع مشكلات هست و مشكلاتي جديدتر
تازه بعضي ها اصلاً
نمي تونن ازدواج كنن

سلام

owari;507783 نوشت:
سلام علیکم مؤمن،
ربط داره! «وَخَلَقْنَاكُمْ أَزْوَاجًا» هر کسی که ازدواج نکرده از اصل خلقتش دوره! حالا خداوند از اول به دنیا نیامدمان ما را با همسر(ان)مان مزدوج قرار نداد و فرصت داد تا سن تکلیف راهمان را انتخاب کنیم و بعد همسر(ان)مان را انتخاب کنیم دیگر دلیل نمی‌شود که ما هم به این تنهایی عادت کنیم و فکر کنیم اصل زندگی در تجرد است و ازدواج یک چیز اضافه است که باید به اندازه‌ی کافی انگیزه برای آن داشت!
در هر اختلال روانی یا اجتماعی فکر کنم اولین گزینه برای راه حل بهتره همیشه همین ازدواج باشه، همچین مشکلات را حل می‌کند که تا چند سال سرویس هم لازم نداشته باشد (البته ازدواج بد هم چنین دو طرف را سرویس می‌کند که تا تعمیرگاه بعدی هم شاید نکشند ...)

جناب owari تا اونجایی که من می دونم مشاورها همیشه توصیه می کنن اول مشکلات روحیتون مثل افسردگی و..... باید حل بشه بعد ازدواج کنید وگرنه به مشکل می خورید!

بعدم فک نکنم کسی دلش بخواد به تنهایی عادت کنه! به نظر من کسایی که تنهایی رو انتخاب می کنن یا خودشون شرایط ازدواجو ندارن(مشکلات و ضعف های روحی و شرایط خانوادگی ومالی و...) یا انقد روابط بد و ناموفق دیدن که چشمشون ترسیده و ترجیح می دن تنها باشن تا سختیها وزجرای یه رابطه ی بدو بخوان تحمل کنن!

عشق طوفان;507834 نوشت:
سلام
جناب owari تا اونجایی که من می دونم مشاورها همیشه توصیه می کنن اول مشکلات روحیتون مثل افسردگی و..... باید حل بشه بعد ازدواج کنید وگرنه به مشکل می خورید!

سلام علیکم،
منظورم از ازدواج با همراهی تمام شرایطش بود. ولی به نظر شما چند درصد جوانان در سن تکلیف بحران‌های روحی دارند؟ ممکنه بگید خیلی‌ها ولی آن خیلی‌هایی که ندارند هم اگر ازدواج نکنند و بگذارند برای ۱۰ یا ۲۰ سال آینده که کم‌کم به فکر بیفتند خیلی زیادی از ایشان به کسانی که در از اول بحران داشتند اضافه می‌شوند ... خیلی از بحران‌های روحی و عاطفی هم اگرچه خوبه قبل از ازدواج رویش کار شود ولی با ازدواج درمان می‌شود (وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَ‌حْمَةً ۚ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُ‌ونَ [روم، ۲۱])، بحران عاطفی، بحران تنهایی، بحران بی‌هدفی که البته آخری بجز شوهرداری شاید نیاز به بچه‌داری و تربیت بچه و اضافه شدن دغدغه برای آنها را هم لازم داشته باشد و ...

عشق طوفان;507834 نوشت:
بعدم فک نکنم کسی دلش بخواد به تنهایی عادت کنه! به نظر من کسایی که تنهایی رو انتخاب می کنن یا خودشون شرایط ازدواجو ندارن(مشکلات و ضعف های روحی و شرایط خانوادگی ومالی و...) یا انقد روابط بد و ناموفق دیدن که چشمشون ترسیده و ترجیح می دن تنها باشن تا سختیها وزجرای یه رابطه ی بدو بخوان تحمل کنن!

اینکه می‌گویند باید درس بخوانم و تحصیلاتم را اادامه دهم تا فوق دکتری و فول پروفسوری هم باید کلی مقاله دهم تا پیش خودم احساس رضایت کنم که تو زندگیم یک کاری کردم و وقت مردن فکر نکنم فقط کهنه‌ی بچه شستن مهمترین کار زندگیم بوده از طرف خانم‌ها در کدام یک از این موارد که فرمودید می‌گنجد؟ اینکه آقایان می‌گویند باید کاری پیدا کنم که در شأنم باشد، بعد اول برای به دست آوردن شأن دوباره باید تا دکتری و بالاتر درس بخوانند بعد تازه بگردند دنبال کار هم شأن خودشان و بعد تازه دنبال خانه و ماشین مطابق با شأن خودشان که بعد بروند خواستگاری با کدام یک از موارد فوق سازگاری دارد؟ آن هم وقتی که خداوند فرموده است «وَأْمُرْ‌ أَهْلَكَ بِالصَّلَاةِ وَاصْطَبِرْ‌ عَلَيْهَا ۖ لَا نَسْأَلُكَ رِ‌زْقًا ۖ نَّحْنُ نَرْ‌زُقُكَ ۗ وَالْعَاقِبَةُ لِلتَّقْوَىٰ» [طه، ۱۳۲] و «وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ خَشْيَةَ إِمْلَاقٍ ۖ نَّحْنُ نَرْ‌زُقُهُمْ وَإِيَّاكُمْ ۚ إِنَّ قَتْلَهُمْ كَانَ خِطْئًا كَبِيرً‌ا» [الإسراء، ۳۱] (البته این آیات نفی اهمیت تلاش و کوشش نمی‌کنند، رزق برای هر طالب رزقی مقسوم است) و «قُلْ مَن يَرْ‌زُقُكُم مِّنَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ ۖ قُلِ اللَّـهُ ۖ وَإِنَّا أَوْ إِيَّاكُمْ لَعَلَىٰ هُدًى أَوْ فِي ضَلَالٍ مُّبِينٍ» [سبأ، ۲۴]، کاری که ما می‌کنیم فقط این است که یا این رزق مقسوم حلال را تحصیل کنیم یا از حالت حلال اول به حرام برش گردانیم و بعد تحصیلش کنیم ...، نعوذ بالله. با این وجود با شما موافقم که ازدواج اگر موفق باشه پر از حسنه مگرنه در نبودش آدم شاید آرامش بیشتری داشته باشه و خوب انتخاب بعد از سن تکلیف هم با همین فرض است که انسان عاقلانه انتخاب کند دیگه و بعد هم توکل البته برای بقیه‌ی مسیر ...

حالا بحث زیاد است، فقط خواستم بگم ازدواج جزء خلقت انسانه و آدم مجرد از کمال خلقتش به دوره. وقتی که ازدواج کردم فهمیدم که تا قبلش زندگی نمی‌کردم ... الحمدلله

اون کسانی که مشکل و مانع جدی ندارن و فقط اهمیت ازدواجو از سایر اهدافشون کمتر می بینن قطعا منظور من نبوده به نظر من این افراد کارشون خیلی اشتباهه و بعدها خودشون ضرر این کارشونو می بینن! ولی حرفی که من زدم مربوط به جمله ی شما بود که گفتین :در هر اختلال روانی یا اجتماعی فکر کنم اولین گزینه برای راه حل بهتره همیشه همین ازدواج باشه...ایکاش حرف شما درست بود وبا ازدواج حل می شد ولی اینطور نیست نمی دونم شاید استثنا وجود داشته باشه ولی کلیت نداره! بعضی وقتاها وقتی افراد احساس تنهایی یا کمبود محبت و.... داشته باشن این نیازهاشون می تونه از طریق یه ازدواج درست تامین بشه ولی وقتی کسی افسرده باشه و کالا میل به ارتباط نداشته باشه از زندگی لذت نبره و..... یا عزت نفس خیلی خیلی پایینی داشته باشه یا به خاطر روابط والدینش نسبت به ارتباط با جنس مخالف اصلا فوبیا پیدا کرده باشه....حالا هرچقدرم که طرفش خوب باشه بازم رابطشون نمی تونه سالم و بی مشکل باشه!

سلام
ازدواج اصلا پایان یافتن مشکلات نیستن بلکه با ازدواجه که مشکلات و اشتباهات کوچیک و حتی پنهان ما رو میشن و باید رفعشون بکنیم و اگه نتونستیم با مشکل جدی مواجه میشیم. ازدواج سخته یعنی ازدواج کردن خودش خیلی راحته اما نگه داشتن سخته و صبر میخواد.
من تا به حال چنین مشکلی و لمس نکردم فقط تو فیلم ها و بعضی کتاب ها خوندم. ولی میدونم که چقدر سخته.
شنیدم که اگه بچه ای تو مدرسه و تحصیلش مشکل داشت مشکلش هوشی نیست بلکه یه مشکل ( شخصی ) داره. یا یک بچه ای که شلوغی میکنه کمبود محبت داره.
همه ی ماها با خودمون حرف میزنیم اینطوری نیست که اگه دوستی هم داریم هیچ مشکلی نداریم وقتایی پیش میاد که ما هم دلمون از همه حتی نزدیک ترین کسمون میشکنه و اونوقته که پناه میبریم به حرف زدن و درد و دل کردن با خدا و ازش دعا کردن و خواستن. به اینم اعتقاد داریم که آن مع العسر یسری پایان شب سیه سپید است. اگه خیلی به مشکل رسیدی و احساس خفگی میکنی احساس میکنی دیگه بسه کافیه یعنی بعدش یه شانس و زندگی خوب پیشه روته.
شما باید احساس عجیبی و نیاز کنی تا بتونی خودتو اصلاح کنی و بعد ازدواج و ز ن د گ ی :Gol:
دختر باید خیلی از نظر عاطفی سیراب بشه و شما از این لحاظ کمبود پیدا کردی و اعتماد به نفستون پایین شده و نتنستین رشد کنین اما با این همه هرگز خودتون و کم نمیبینین بلکه حس میکنین از همه سرترین. پیش مشاور برین و جلسات رفتار درمانی ر انجام بدین خیلی مثل شما هستن باهاشون دوست بشین. سعی کنین شما جو صمیمی و محبت آمیز و تو خونتون ایجاد کنین اولش سخته اما بعدش میبینین که چقدر لذت بخش میشه و زندگی شیرین میشه.
موفق باشین

یا الله*

سلام

جالبه! چون به نظر میرسه این قضیه ی حرف زدن با خود عمومیت داره تا حدودی!! من فکر می کردم خودم فقط این کارو میکنم!! :khaneh:
از این اتفاقی که برای "شش گوشه" افتاده برای منم تقریبا یه چی تو همین مایه ها افتاده!!! :khaneh:

راستش منم خیلی دوست نداشتم تا یه سِنی، منتها با این تفاوت که خودم هم خیلی اهل دوست شدن نبودم و علاقه ای به داشتن دوست نداشتم!!
اونم به خاطر بدی هایی که تو اوج بچگی از دوست (بخون فامیل!) دیدم و کشیدم! دیدم فامیل که اینه دیگه دوست میخواد چی باشه!! پس کلا بیخیال دوست صمیمی و این حرفا!! :bastan:

دوران مدرسه م خیلی محتاط و حتی شاید بشه گفت منزوی بودم!! با هم کلاسی هام فقط هم کلاسی بودم، در حد یه سلام و علیک معمولی!

تا سوم دبیرستان که با دو تا هم کلاسیم یه کم بیشتر ارتباط برقرار کردم..
الان اصلا از این کارم پشیمون نیستم! چون هرکسی نمیتونه دوست خوبی باشه، منم اگه با هم کلاسی های اون موقعم ارتباط بیشتری برقرار می کردم، میتونم بگم به احتمال خیلی زیاد الان یه آدم ظاهربین و تجمل گرا می شدم مثل خودشون و بزرگترین دغدغه م این بود که حالا چکار کنم که لاک سبز به ناخنام نمیاد و ساپورت!! بادمجونی ندارم که با مانتوی بنفشم ست کنم تا وقتی میرم رای بدم از رنگ لباسم مشخص باشه که روشنفکرم و آزاداندیش!!! :aatash:

بهترین دوستم خواهر عزیزمه، شمام که خواهر داری شکر خدا، به جون خودم هنوز نمیدونی چه نعمتیه داشتن یه خواهر خوب...:okey: :khoshali:
به نظرم هرچه زودتر خودتو بهش نزدیک کن و برای شروع یه رابطه ی صمیمی و قشنگ قدم بردار، تا هم کلی خاطره قشنگ برای خودتون رقم بزنید و هم اینکه جلوی افتادن فکر خودکشی رو به ذهن ایشون بگیری...
:shookhi:
ان شاءلله روزای خوبی در انتظارتونه به لطف خدا* :Doaa:

SH!SH-GoOoSHe*;507508 نوشت:

اگه قرار بود هرکسی بزرگترین غمش رو برداره و ببره تحویل بده ... با دیدن غم های بقیه آهسته غمش رو میذاشت تو جیبش و به خونه بر میگشت ... باور کن ...

اولش سخته .... بعدش میفهمی چه ارامشی و میتونی زیر سایه ی ازدواج تجربه کنی ....

ادم اگه از مسلمونی دربیاد و مومن بشه .... ایمان داشته باشه به خدا ...

به همون خدا هیچ مشکلی نمیتونه حتی خم به ابروش بیاره ....


:Gol::Gol::Gol:

عشق طوفان;507857 نوشت:
اون کسانی که مشکل و مانع جدی ندارن و فقط اهمیت ازدواجو از سایر اهدافشون کمتر می بینن قطعا منظور من نبوده به نظر من این افراد کارشون خیلی اشتباهه و بعدها خودشون ضرر این کارشونو می بینن! ولی حرفی که من زدم مربوط به جمله ی شما بود که گفتین :در هر اختلال روانی یا اجتماعی فکر کنم اولین گزینه برای راه حل بهتره همیشه همین ازدواج باشه...ایکاش حرف شما درست بود وبا ازدواج حل می شد ولی اینطور نیست نمی دونم شاید استثنا وجود داشته باشه ولی کلیت نداره! بعضی وقتاها وقتی افراد احساس تنهایی یا کمبود محبت و.... داشته باشن این نیازهاشون می تونه از طریق یه ازدواج درست تامین بشه ولی وقتی کسی افسرده باشه و کالا میل به ارتباط نداشته باشه از زندگی لذت نبره و..... یا عزت نفس خیلی خیلی پایینی داشته باشه یا به خاطر روابط والدینش نسبت به ارتباط با جنس مخالف اصلا فوبیا پیدا کرده باشه....حالا هرچقدرم که طرفش خوب باشه بازم رابطشون نمی تونه سالم و بی مشکل باشه!

سلام علیکم مؤمن،
با شما موافقم، آن پاسخ را به عنوان یک مکانیک به شما عرض کردم، وقتی ماشینی را بخواهیم تعمیر کنیم اولین حدسمان قوی‌ترین حدسمان برای اصلاح عیب است، ولی اولین حدس همیشه راه درست نیست. این جمله که گفتم «در هر اختلال روانی یا اجتماعی فکر کنم اولین گزینه برای راه حل بهتره همیشه همین ازدواج باشه» منظور در روند عیب‌یابی بود که اولین گزینه‌ای که باید بررسی کرد برای راه حل ازدواجه، اما شاید هم در مواردی این طور نباشد که حتماً هم چنان مواردی وجود دارند. طبیعی است که دور بودن از اصل خلقت تبعاتی دارد، کسی که مجرد است از اصل خلقتش دور است، هر مشکلی که برایش پیش بیاید اول می‌روند ببینند از اصل است یا از فرع.
یا علی

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب

و با اجازه استاد حامی بزرگوار

خواهر خوبم که سوال پرسیدید ، وقتی خاطرات شما را میخواندم بخصوص در زمینه تنهایی ، حقیقتا احساس ناراحتی می کردم .

و بابت دو مسئله خوشحالم 1- که بالاخره برای مشورت آمده اید و 2- بغض چندین سالیتان به برکت نماز سرازیر شده.

بله حق با شماست گاهی در بوجود امدن یک مسئله همه درگیرند و گاهی هم همه بنا به موقعیت عمل کرده اند ، لذا کار فعلی ما ان شاءالله تا حدی جبران گذشته و تلاش برای ساخت آینده هست.

و نیمه خالی لیوان را زمانی میشود پر کرد که بر نیمه پر و جایگزین ها بجای خلاء ها و چاشنی هایی جهت پر کردن نیمه خالی تمرکز کرد.

هم اکنون نیمه خالی لیوان شما 1- گذشته با تلاطم 2- عدم داشتن رفیق و مونس 3- احساس آرامش و شادی درونیست....

خواهر خوبم ، اولین مقدمه برای درمان خواست خود شماست ، شاید بفرمایید بنده بدنبال درمانم که پیام داده ام! بله اما عمل شما بسیار حائز اهمیت می باشد.

لذا یک تصمیم مصمم برای تغییر و تحول برای زندگی خود بگیرید و ان را مکتوب کنید . و با خود عهد کنید که نا امید نشوید .

بعد از تصمیم گیری گذشته ای دارید و آینده ای ، نمی شود گذشته را فراموش کرد یا نادید گرفت لذا بهترین راه حل و فصل گذشته ای هست که شما را نا راحت کرده و عبرت از گذشته برای

آینده خودتان و خواهرتان...

1- بنده یکی از راههایی که به مراجعینم برای حل و فصل گذشته یشان میدهم فن فیلمنامه نویسی زندگی است که در ان زندگی به دوره های پنج ساله از آغاز زندگی تقسیم می شود ،

خودتان بعنوان فیلم نامه نویس خاطرات هر پنج سال را مثل یه فیلم دو ساعتی بنویسید ، و اشخاصی که شما را ناراحت کرده اند را مشخص کنید و بعد از عمل "تن آرامی" به هر کدام از ان

افراد ابراز ناراحتی کنید و یا نامه اعتراض امیز بنویسید و یا آنها را در حالت رو به موت ببینید که از شما حلالیت می خواهند و شما حق بخشش یا نبخشیدن انها را دارید. این فن به افراد با

گذشته متلاطم کمک می کنم تا حدی با گذشته کنار بیایند.

منتها این فن فیلم نامه نویسی و تن آرامی نیاز به توضیح مفصل دارد ،

اگر مایل به دریافت نحوه اجرای این فنون هستید بصورت خصوصی یا در همین تاپیک اعلام بفرمایید تا بنده در پستی جدا بیشتر توضیح دهم.

2- یکی از راههای دیگر این هست که بدترین شکل زندگی خود را متصور شوید و ان را مکتوب کنید و ببینید زندگی کنونی شما چقدر با ان فاصله دارد.

3- هدف گذاری برای زندگیتان هست ، انسانی که بتواند زندگیش را هدفمند کند انگیزه بیشتری برای زندگی دارد ، می داند که می خواهد چه کند و به کجا برسد ، البته هدف گذاری خود

پروسه ای جداست ، برای ایجاد هدف گذاری مناسب برای زندگیتان حتما بصورت مکتوب علایق و آروزها های خود را بیاورید و در نظر داشته باشد اهداف کوتاه مدت و بلند مدت خود را مشخص

کنید و هدفی را در نظر بگیرید که منبق با واقعیت باشد نه خیلی بزرگ و ناهموار و نه خیلی نا امیدانه.

4- در رابطه با دوست یابی مطالب دوستان مفید هست منتها شما که تا کنون دوستی نداشته اید باید تمرین کنید دوست بیابید ...در آغاز صرفا هدفتان تمرین باشد نه لزوما دوست یابی ...

بطور مثال سعی کنید با هم سن و سال های خودتان سر صحبت را باز کنید یا با آنها تماس تلفنی برقرار کنید و یا با انها گردش بروید، بعنوان مقدمه !

وقتی عادت کردید به روابط اجتماعی با بقیه افراد میتوانید راحتر تر دوست پیدا کنید . اگر در آغاز برایتان سخت هست سر صحبت باز کردن برقراری روابط اجتماعی را مرتبه بندی کنید یعنی از

مراحلی که برایتان اسان هست شروع کنید و بعد از انجام هر مرحله به مرحله بعد بروید.

5- رابطه خوبی با خواهرتان طبق فرمایشاتتان دارید از همین طریق وی را تشویق به برقرار رابطه با اطرافیان کنیدو یا کسانی را که میشناسد به خانه دعوت کنید و سعی کنید رابطه ان رو را به

هم نزدیک کنید.

همواره از خداوند استمداد بطلبید:Gol:

سلام یه سوال برام پیش اومده
حرف زدن با خود و تفکر چه فرقی دارن ?

باخیش;508047 نوشت:
سلام یه سوال برام پیش اومده
حرف زدن با خود و تفکر چه فرقی دارن ?

حرف زدن با خود یک جور بلند فکر کردن هست در اکثر موارد

سلام دوست عزیز.شما خیلی درونگرایین.من فکر میکردم درونگرا تر از من وجود نداره!
مقایسه رو بدارین کنار.شما احتمالا خودتونو با زندگی همکلایسها و همدانشگاهیاتون و اطرافیانتون مقایسه میکنین و فکر میکنین اونا چه زندگی گل و بلبلی دارن و شما فقط هستین که از زندگیتون خسته شدین.خود منم که بچه بودم چند بار میخواستم خودکشی کنم!!! سر یه چیزایی که فکر میکردم فقط تو زندگی منه و با خودم میگفتتم خوش به حال دوستام که چه قدر شادند. وهیچ وقت پیش اونا خودمو ناراحت نشون نمیدادم درحالیکه خیلی ناراحت بودم.الان که فکر میکنم میبینم فقط خودمو اذیت کردم.درسته دیگران باعث ناراحتیم شده بودن و شاید حتی خودشون هم نمیدونستن ولی دیگه خودم نباید خودمو اذیت کنم.الان چند ساله که نسبت به اتفاقای بد زندگیم بیخیال شدم.مگه زندگی چه قدره که بخوام خودمو درگیر اتفاقاتی که می افته بکنم و بگم "اگه ابن جور میشد ..." یا" چرا فقط من " و این چیزا.
خیلی برام جالبه .ریز ریز اتفاقاتی که تو دوران کودکیتون افتاده رو نوشتین از مهدکودک گرفته تایه دعوای کوچیک مادر پدرتون رو تا حالا یادتون مونده ! کلی اتفاقی که تند تند خواستین اشاره ای بکنین مثل یه شلمچه ای که رفتین و هیچ توضیحی ندادین!.یا اینکه ریاضیتون خوب نیود!و احتمالا الان کلی چیزای دیگه هم تو ذهنتون بوده که میگین چرا ننوشتم!
ولی احتمالا تو همه این اتفاقایی که نوشتین یه چیز مشترکی هست.یه ناراحتی که نمیدونم دلیلش چیه!
بابا بیخیال گذشته.تا الان که 22 سالتونه هنوز دارین به اتفاقای بدی که براتون افتاده فکر میکنین و غرق گذشتتون هستین.
ذهتنونو ازاد کنین.خدار ور به خاطر نعمتایی که بهتون داده شگر کنین و سعی کنین از این به بعدو طوری که دوست دارین زندگی کنین.نمیدونم چرا نمیتونستین دوست پیدا کنین.ولی خوب چرا با خواهرتون صمیمی نیستین؟!(البته من خودم از اونایی هستم که اصلا با خواهرم صمیمی نیستم ! چون طرز فکرم و رفتارم خیلی باهاش فرق داره )
اینقدر زود رنج و حساس نباشین. از رفتار دیگران با لبخند بگذرین و سعی کنین اطرافیاتنونو دوست داشته باشین:)

[="Tahoma"][="Navy"]عزت نفس همان احساس ارزشمند بودن است که از مجموع افکار واحساسات ،عواطف وتجربيات افراد در طول زندگي ناشي مي شود واين احساس بر اساس آگاهي ها يا برداشت ها ي ما از خودمان است

که آن هم به نوبه خود بيشتر ناشي از تجربه هاي اجتماعي و به خصوص شيوهاي تربيتي است که افراد تحت تاثير آن قرار گرفته اند.

با توجه به اینکه خود انگاره شما تهدید شده است بهتر است مهارتهای ابراز وجود را در خود تقویت نمایید، یعنی ارتباط موثر، يادگيري ابراز وجود، كنترل هيجاني، انتقال احساسي و مهارت

"نه گفتن " مهارتهاي اساسي براي كسب عزت نفس است. اين مهارت ها در طي سالهاي زندگي كسب مي شوند و اگر فرد اين توانايي ها را كسب و از آنها استفاده نمايد در واقع ابزار هاي

مهمي براي ايجاد وتقويت عزت نفس در اختيار دارد . و همچنین تقویت مهارتهای زندگی میتواند شما را از این اضطراب نجات دهد،با انجام فعالیتهای ورزشی بصورت فردی و اجتماعی ،

فعالیتهای فوق برنامه در محیط اجتماعی، هنرهای دستی و نمایشی و.... میتواند در توانایی عزت نفس و خود کار آمدی تاثیر بسزایی داشته باشد.
[/]

[="Tahoma"][="Teal"]به نام خدا
سلام
راه حل مسئله شما به نظر من

1- مطالعه چند كتاب در مورد اعتماد به نفس
2-حضور در محيط هاي آرامش بخش وبدون استرس مثل مسجد
3-به ورزش مورد علاقه تون بپردازيد(ورزش هاي رزمي دربالا بردن اعتماد به نفس خيلي موثر هست)
4-به خودتون فشار نيارين و دائم به خودتون انرژي منفي ندين در عوض ريلكس باشين و مثبت بين
5-زندگي سرتاسر مسئله هست به راه حل ها فكر كنيد و ديگر هيچ
موفق باشين:Gol:[/]

آقا زندگي من از همه داغون تره
باز ليوان شما نيمه پر نداره، من كه. 17 سالمه كلاً ليوان ندارم!
باز شما خالي اش رو داري [emoji2]
ببين به نظر من ازدواج اشتباهه، اوضاع تون بدتره ميشه ...
انسان يا بايد جرأت خودكشي داشته باشه، يا اينكه جبر زندگي رو تحمل كنه!
ازدواج اشتباهه.. فوقش ميخواي بچه دار ميشي، كه يك انسان رو وارد بدبختي بزرگي كردي ! يعني زندگي!
شما بايد الآن خوش حال باشيد كه جاي افرادي مثل من نيستيد
از زندگي لذّت ببريد

Ezio;508308 نوشت:
انسان يا بايد جرأت خودكشي داشته باشه، يا اينكه جبر زندگي رو تحمل كنه!

مهر...;508368 نوشت:

در مورد اينكه حرف بيهوده خوب نيست شكي نيست
ولي چرا كامنت من رو زيرش ميذاري؟!
بين افرادي كه كامنت گذاشتن، هـيچ كس مثل من وضعيت اين آقا رو درك نمي كنه

شما که میگی من لیوانم خالیه یا لیوان ندارم یه سری به بیمارستانا بزن....بعد خدا رو شکر کن که بدت سالمه..:khandeh!::ok:

سلام علیکم

با خوندن حرفاتون یاد آدم های بزرگ افتادم!!
تجربه نشون داده اغلب انسان های بزرگ که به جایی رسیدن آدم های خاصی بودن یعنی مشکلات زندگیشون باعث شده شخصیت مستقل و خاصی داشته باشن.

اینکه گفتین کار میکنید و دنبال استقلال هستین نشان دهنده ی توانمندی و حس اعتماد به نفستونه
حقیقتا داشتن دوستان خوب نعمت بزرگیه که من حاضر نیستم با هیچ چیزی عوضش کنم اما نداشتنش باعث نمیشه شما خودتونو سرزنش کنید
از الان میتونید برای پیدا کردن دوستان خوب اقدام کنید (فقط اینو یادتون باشه نداشتن دوست بهتر از داشتن دوست بده!)
تو برخورداتون خودتون باشید و صادقانه هم رفتار کنید .
مشکلات خانوادگی هم که خواهر من همه دارن و خیلی ها هم از این نظر ضربه خوردن
گذشته رو فراموش کنید و به حال و آینده فکر کنید.
مطمنم موفق خواهید شد.

مهمترین حرفمو یادم رفت بگم
رابطتونو با خدا نزدیک کنید اونوقته که دیگه هیچ مشکلی به چشمتون بزرگ نمیاد
بهترین دوست خداست
یا حبیب من لا حبیب له...
با رفیق من لا رفیق له...

نمیدونم چرا کلا بچه های اول اینجوری مظلومن اما حداقل این رو هم داره که بچه های اول بچه های خوبی از آب در میان و نمی دونم چرا مامان ها هم بیشتر بچه اولشون رو دوست دارن:khandeh!:

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام مجدد

توضیح فن فیلم نامه نویسی زندگی

خواهر خوبم زندگی خودت رو به شش سال اول زندگی و دو تا شش تقسیم کن ....

یعنی تولد تا شش سالگی ، هفت سالگی تا سیزده سالگی ، چهارده تا بیست و دو سالگی . برا هر دوره فیلم نامه ای جدا گانه بنویسی به این صورت که مثلا از تولد تا شش سالگی ات را

دقیقا متمرکز شوی و خاطرات خوب و بدی را که برایت اتفاق افتاده مثل یه فیلم بنویسی و سپس دوره های دیگر.

منتها سعی کن به ترتیب پیش بروی...

بطور مثال فیلم نامه تولد تا شش سالگی را که نوشتی و تمام مراحلی را که در ادامه برایت اوردم پیش بردی ، سپس به فیلم نامه دوره های دیگر برو.

خب مرحله اول ؛ پس از نوشتن تمام خاطرات دقیق شش سال اول زندگی ( تمام خوشی ها و دلخوری ها ) ، روزانه زمان مناسبی را برای تن ارامی اختصاص بده ، تن آرامی به این صورت است که در محلی ارام و

بدون سر و صدا و آرامش جسمانی و روانی خودت و با لباسی راحت که به تن داری شروع به تن ارامی می کنی...در ان محل که معمولا اتاق خواب هست دراز می کشی و تمرکز بر نوک پاها می

کنی ، و به سرد و سنگین شدن ان ها و به خواب رفتنشان فکر می کنی ، سپس به کف و رویه پا و مچ پا ها تمرکز می کنید و به همین حالت و سپس ساق پا ها و سپس زانو ها و بعد رانها و

همینطور پیش میروی تا نوک سر...

وقتی کاملا احساس کردی تمام بدنت سرد و سنگین شده ، نوبت خاطرات تلخی میرسد که نتوانسته ای با خودت انها را حل و فصل کنی! اولین خاطره ی بدی که در شش سال اول زندگیت داری را

بیاد بیاور که چه کسی و در چه مکانی تو را اذیت کرده و تو از او دلخوری ف میتوانی در همان حالت تن ارامی مراتب اعتراض خودت به وی برسانی و حرف دلت را بزنی ، همچنین مابقی خاطراتت.

میتوانی از حالت تن ارامی که خارج شدی برای ان شخص نامه ای اعتراض امیز بنویسی و یا در همان حالت تن ارامی ان شخص را در حالت احتضار تصور کنی که از تو حلالیت می طلبد می تونای

وی را ببخشی یا نه حق انتخاب با توست!

پس از حل و فصل کردن خاطرات دوران شش سال اول زندگی به خاطان مرحله دوم زندگیت بیا و همین کارها را پیاده کن.

نکته : در هر فیلم نامه هر مقطع ممکن هست از چندین نفر شاکی باشی به ترتیب و یک به یک تلاش خودت را بکن.

اگر سوالی در این زمینه بود در خدمتم.:Gol:

موضوع قفل شده است