جمع بندی آیا اگر با کسی که به اشتباهش پی برده ازدواج کنم، عاق مادر می شوم؟

تب‌های اولیه

8 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آیا اگر با کسی که به اشتباهش پی برده ازدواج کنم، عاق مادر می شوم؟

هوالمحبوب
باسلام ودعای خیربرای تمام این مجموعه راه خدایی
ابتدا متشکرم بابت پاسخ سوالات قبلی وباتوجه به اینکه مشکلیکه میخاهم بیان کنم مربوط به دوستم میباشد پس باصلاحدید کارشناس محترم مربوطه اگر ممکن است میخاهیم از تجارب سایر کاربران نیز استفاده شود،و چون نشد فرم مشاوره را پر کنم خاهشمندم در صورت امکان شما این موضوع را به مشاوره ارجاع دهید.برای دریافت بیشتر موضوع بانقل قول مستقیم دوستم شروع میکنیم.یا علی(ع)

«دختری28ساله ودارای مدرک کارشناسی هستم وشکرخدا غیر نبود پدرم که7سال پیش فوت شدن کمبودی ندارم،3سال پیش یکی از فامیلهای پدرم ازتهران بخاستگاریم آمد وبعد از3جلسه 3روزه بدون هیچ شناخت قبلی جواب +دادیم وشبش صیغه ی عقد ما با600سکه تمام بهار(به رسم غلط خانواده که 365+400+500 تابرا خاهرام زدن وفرهنگ چشم همچشمی شهرمون)خانده شد و فرداشکه قرار بود برای ثبت عقدمون محضر بریم پسره اومد وگف خونوادم ناراحتنو همه مارودعوامیکنن که توفامیل بدعت گذاشتیمو...خلاصه دبه کردنکه یاصیغه باطل شه یامهریه کم شه؛منم باتوجه به حرف وحدیثای مردم محیطمون وعلیرغم مخالفت خونوادم قبول کردم با14تا+شریک زندگی بودنش برم محضر...چشمتان روز بد نبیند تا از محضر برگشتیم باخشونت شدید مادرم مواجه شدم:سرکوفت،دادوبیداد،خودزنی،کتک من،وفحشو...که چرا قبول کردم.هنوز امضای عقدنامه ام تر بودکه روزگارم آتشین وتیره گشت که باید یا طلاق بگیری ویا بدون حتا1دست لباس پاشی گم شی از خونه پدریت بیرون،احساس بیکسی وشکست سراسر وجودم راگرفت کسی وساطت نکرد میان منو مادروخاهرام.آنقدتو منگنه قرار گرفتم تا باجبار آنهاوباتوجه به بیماری مادرم(اختلال عصبی وافسردگی 2قطبی وترس از سکته او) دچار تعارض شدم :خانواده یا ازدواج با کسیکه از حرفش برگشت ومراشکست.به نامزدم گفتم بریم طلاق اما اون قبول نکرد وبرگشت تهران.طی 1هفته وعلی رغم اصرار پسره و وساطت فامیل که مهریه رو برسم متعارف و114تا اضافه کنیم امامادرم قبول نکرد وبزور حرفش منوبرد براطلاق.من ماندم ودنیای خراب شده حرف وحدیثها وعیب گذاری مردم برویم و...
شمارمو عوض کردم و1هفته نشده پسره تماس گرفت وکلی گریه ومعذرت که دربرابر معرفتم بامن بد تاکرد و وجدان درد گرفته وفلان«نوش داروی بعد مرگ سهراب»:geryeh::geristan:ومیخاد بازبیاد بخاستگاریم،امامنکه دلم شسته بود از همه وآرزوی مرگ میکردم گفتم «تو مردیتو ثابت کردی و برام سخته به دیواری تکیه کنم که آوارش1بار روسرم خراب شده »اما اون قسم خورد که یا بامن ازدواج میکنه یا مجرد میمونه تاآخرش.هر روز تماس خونوادش وفامیلا و بدوبیراه گفتن مادرم.دیگر از ازدواج وحشت داشتموبه همه بی اعتماد بودم.تک وتنها.ردش میکردم ومیرفت اما1ماه نشده باز زنگ میزدکه عاشقم شده ازدل پشیمون،ببخشمش وباز قبولش کنم اما نمیشد,شمارمو چنبار عوض کردم اما دست بردار نبو و3سال بدین منوال گذشت.طی این3سال نتونسم ازدواج کنم بخار بی اعتمادی خودم به مردا وناگفته نماند حرفای بی اساس همشهریان ناانصافم که لابد عیبی داشتم1 که عرض 1هفته برچسب طلاق خوردم.اما نامزد 5روزه ام تنها کسی بود که روی حرفاش واساد وتا حالا منتظرم مانده بدون حتا1روی خوش من یاخانوادم.باتوجه به سنم ونیازم بازدواج برا نرفتن بخطاواخلاق مادرم وشرایط محیطم و...احساس میکنم کسی بغیر ازاو نمیتواندخوشبختم کند وبگونه ای میخام1بار دیگر باو اعتماد کنم اما کینه مادرم شتر اندر شتری تر از آنست که از حرفش برگردد.ومیکوید اگر باز با اوازدواج کنم مرا عاق خاهد کرد وخودش را خاهد کشت.قصه مو به هرکس میگم بفرار وازدواج تشویقم میکنن اما منطقم وتحصیلات ودلایل دیگرم قبول نمیکنم.اما دیگر خسته ام از حرفاو محیط بغرنج خانه و رفتار مادرم که مراهم عصبی کرده وترس ازآینده که رفته رفته بی انگیزه میشوم بازدواج وزندگی.
ازدل راضی باز دواجم اما میترسم.دیگر نمازها ودعاهایم رنگ عادت بخود گرفته.کسی کمکم نمیکند.حال مانده ام که...
بمانم وبسوزم یا برم وزندگی خودم رابسازم؟
آیا با ازدواج درسن28سالگی که سنت حسنه دیم ومسلکم هست واقعن عاق مادر میشوم ؟
حالامه همه خانوادم موافق ازدواجم هستند غیر مادر بیمارم که تصمیماتش غیر منطقی وخصمانه است.منتظر راهنمایی هستم.»

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امیدوار

علی سان65;502224 نوشت:
[=Arial Black]هوالمحبوب
باسلام ودعای خیربرای تمام این مجموعه راه خدایی
ابتدا متشکرم بابت پاسخ سوالات قبلی وباتوجه به اینکه مشکلیکه میخاهم بیان کنم مربوط به دوستم میباشد پس باصلاحدید کارشناس محترم مربوطه اگر ممکن است میخاهیم از تجارب سایر کاربران نیز استفاده شود،و چون نشد فرم مشاوره را پر کنم خاهشمندم در صورت امکان شما این موضوع را به مشاوره ارجاع دهید.برای دریافت بیشتر موضوع بانقل قول مستقیم دوستم شروع میکنیم.یا علی(ع)

«دختری28ساله ودارای مدرک کارشناسی هستم وشکرخدا غیر نبود پدرم که7سال پیش فوت شدن کمبودی ندارم،3سال پیش یکی از فامیلهای پدرم ازتهران بخاستگاریم آمد وبعد از3جلسه 3روزه بدون هیچ شناخت قبلی جواب +دادیم وشبش صیغه ی عقد ما با600سکه تمام بهار(به رسم غلط خانواده که 365+400+500 تابرا خاهرام زدن وفرهنگ چشم همچشمی شهرمون)خانده شد و فرداشکه قرار بود برای ثبت عقدمون محضر بریم پسره اومد وگف خونوادم ناراحتنو همه مارودعوامیکنن که توفامیل بدعت گذاشتیمو...خلاصه دبه کردنکه یاصیغه باطل شه یامهریه کم شه؛منم باتوجه به حرف وحدیثای مردم محیطمون وعلیرغم مخالفت خونوادم قبول کردم با14تا+شریک زندگی بودنش برم محضر...چشمتان روز بد نبیند تا از محضر برگشتیم باخشونت شدید مادرم مواجه شدم:سرکوفت،دادوبیداد،خودزنی،کتک من،وفحشو...که چرا قبول کردم.هنوز امضای عقدنامه ام تر بودکه روزگارم آتشین وتیره گشت که باید یا طلاق بگیری ویا بدون حتا1دست لباس پاشی گم شی از خونه پدریت بیرون،احساس بیکسی وشکست سراسر وجودم راگرفت کسی وساطت نکرد میان منو مادروخاهرام.آنقدتو منگنه قرار گرفتم تا باجبار آنهاوباتوجه به بیماری مادرم(اختلال عصبی وافسردگی 2قطبی وترس از سکته او) دچار تعارض شدم :خانواده یا ازدواج با کسیکه از حرفش برگشت ومراشکست.به نامزدم گفتم بریم طلاق اما اون قبول نکرد وبرگشت تهران.طی 1هفته وعلی رغم اصرار پسره و وساطت فامیل که مهریه رو برسم متعارف و114تا اضافه کنیم امامادرم قبول نکرد وبزور حرفش منوبرد براطلاق.من ماندم ودنیای خراب شده حرف وحدیثها وعیب گذاری مردم برویم و...
شمارمو عوض کردم و1هفته نشده پسره تماس گرفت وکلی گریه ومعذرت که دربرابر معرفتم بامن بد تاکرد و وجدان درد گرفته وفلان«نوش داروی بعد مرگ سهراب»:geryeh::geristan:ومیخاد بازبیاد بخاستگاریم،امامنکه دلم شسته بود از همه وآرزوی مرگ میکردم گفتم «تو مردیتو ثابت کردی و برام سخته به دیواری تکیه کنم که آوارش1بار روسرم خراب شده »اما اون قسم خورد که یا بامن ازدواج میکنه یا مجرد میمونه تاآخرش.هر روز تماس خونوادش وفامیلا و بدوبیراه گفتن مادرم.دیگر از ازدواج وحشت داشتموبه همه بی اعتماد بودم.تک وتنها.ردش میکردم ومیرفت اما1ماه نشده باز زنگ میزدکه عاشقم شده ازدل پشیمون،ببخشمش وباز قبولش کنم اما نمیشد,شمارمو چنبار عوض کردم اما دست بردار نبو و3سال بدین منوال گذشت.طی این3سال نتونسم ازدواج کنم بخار بی اعتمادی خودم به مردا وناگفته نماند حرفای بی اساس همشهریان ناانصافم که لابد عیبی داشتم1 که عرض 1هفته برچسب طلاق خوردم.اما نامزد 5روزه ام تنها کسی بود که روی حرفاش واساد وتا حالا منتظرم مانده بدون حتا1روی خوش من یاخانوادم.باتوجه به سنم ونیازم بازدواج برا نرفتن بخطاواخلاق مادرم وشرایط محیطم و...احساس میکنم کسی بغیر ازاو نمیتواندخوشبختم کند وبگونه ای میخام1بار دیگر باو اعتماد کنم اما کینه مادرم شتر اندر شتری تر از آنست که از حرفش برگردد.ومیکوید اگر باز با اوازدواج کنم مرا عاق خاهد کرد وخودش را خاهد کشت.قصه مو به هرکس میگم بفرار وازدواج تشویقم میکنن اما منطقم وتحصیلات ودلایل دیگرم قبول نمیکنم.اما دیگر خسته ام از حرفاو محیط بغرنج خانه و رفتار مادرم که مراهم عصبی کرده وترس ازآینده که رفته رفته بی انگیزه میشوم بازدواج وزندگی.
ازدل راضی باز دواجم اما میترسم.دیگر نمازها ودعاهایم رنگ عادت بخود گرفته.کسی کمکم نمیکند.حال مانده ام که...
بمانم وبسوزم یا برم وزندگی خودم رابسازم؟
آیا با ازدواج درسن28سالگی که سنت حسنه دیم ومسلکم هست واقعن عاق مادر میشوم ؟
حالامه همه خانوادم موافق ازدواجم هستند غیر مادر بیمارم که تصمیماتش غیر منطقی وخصمانه است.منتظر راهنمایی هستم.»

بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت محضر جنابعالی و تشکر بابت احساس مسولیت و پیگیری شما

وضعیت پیش امده برای ایشان جای تاسف دارد اما لازم است توجه داشته باشند؛

_ با توجه به افسردگی دو قطبی مادر، بهتر است منتظر دوره شیدایی ایشان باشند و جلب رضایت را منوط به این دوره نمایند و البته بهتر است در صورت امکان از یک مشاور برای متقاعد سازی ایشان کمک گرفته شود.

_ در صورتی که تناسب لازم با خواستگار وجود دارد ( بهتر است به صورت حضوری این تناسب را یک روانشناس تایید کند)، عاق کردن مادر اساسی ندارد و نوعی سوء استفاده است خصوصا اینکه ایشان فردی افسرده و غیر منطقی هستند، اما از آنجا که تعلق خاطر به مادر وجود دارد و نارضایتی ایشان ممکن است مانند گذشته بروز مشکلاتی را به دنبال داشته باشد بهتر است با کمک اطرافیان ابتدا نظر ایشان جلب شود. ( به دوره افسردگی و منیک ایشان توجه شود)

_ گفتگوی مستقیم خواستگار و اثبات لیاقتها و شایستگیهای خود در این خصوص می تواند تاثیر مثبت داشته باشد.

_ از طرفی مراقب باشید که خواستگار مبتنی بر هیجانات تصمیم نگرفته باشند، چون ممکن است سطح توقعات ایشان به خاطر علاقه زیاد و میل به کامل بودن شما، در آینده مشکلاتی را به دنبال داشته باشد. پس در ابتدا لازم است به ایشان اثبات شود که شما هم یک انسان هستید و طبیعتا بی عیب و نقص نیستید.

_ به خدای متعال توکل داشته باشید و به آینده امیدوار باشید بنابراین اجازه ندهید پیشگویی های منفی آرامش روانی شما را سلب کند.

ما هم برای خوشبختی ایشان دعا می کنیم و از خدای متعال خیر و صلاح ایشان را مسئلت می کنیم

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

سلام دوست عزیز
به گفته ی مشاور گوش کنید . بهتره برین کنار یه مشاور و ازش کمک بخواین و اینکار و با نامزدتون انجام بدین و کنار همدیگه مشکلات زندگیتونو باهم حل کنید.
اگر نامزدتون مشکل اساسی نداره قبولش کنین اما بدونین هرکس اشتباهاتی داره.
موفق بشین:Gol:

[="Indigo"]در اینکه پسر کار اشتباهی کرده شکی نیست...

از اینکه این چند وقتم به حساب به پای دوست داشتن شما مونده ذوق زده نشید....

به هر حال اشتباه کرده و بد جایی زده زیر همه چی.... علاوه بر اینکه حقشه تنبیه بشه ... باید خودش بیاد و اعتماد از دست رفته رو درست کنه ...

باید کاری کنه که نه تنها مادرتون بلکه خودتون هم این بار با خیال راحت روش حساب باز کنین....[/]

[=Arial Black]هوالمحبوب
باسلام ودعای خیر برا همه جوونا
حرفای جناب مشاور دقیق ودرستن وسپاسگزاریم.اما مخالفت مادرشون فقط وفقط بخاطر کینه ولجبازی.و آنطورکه بنده طی این سالها شاهد بودم وساطت آشنایان و تماسهای خانواده داماد حتی در دوره ی شیدایی ایشون بی تاپیر بوده تا جاییکه دختره رو تهدید به خودکشی کرده درصورت ازدواج مجدد با پسره .درواقع مادرشون اصلن بآینده دختراشون اهمیت نمیدن و فقط پسراشون مهمن.علاوه برون بیش از 10جلسه به مشاور وحتی روانشناسم مراجعه کردن که هربار با ارجاع ایشون بخاطربینش ضعیفشون نسبت به بیماری خودشون همراه بوده.قابل ذکره ایشون دچار خود بیماری انگاری هم هستن وبیسواد محض هستند با1فرهنگ عام خودمحوری.ازنظر اقتصادیم درحد معمولن اما با این وجود پسره گفته حاضر به قبول هر شرط منطقی خانواده دختره هستش وحتی جهازم نمیخاد وقول یه زندگی مستقل رو داده تا از بابت دخالت اطرافیان هم خیالشون راحت شه.من خودم شاهد همه حقارتاییکه بعد اون ماجرا پسره و خونوادش متحمل شدنو بودم.اما الحق والانصاف پسره عقب نکشید وپای اشتباهش موند وهمیشه معترفش بوده..و28سالشونه هر 2 پس تصمیمشون مبنی بر احساس نمیتونه باشه مخصوصن بعد اون دخالتای دیگران وشکستشون که از زندگی عقبشون گذاشت اونم3سال.در واقع اینو بگم مادره به هیچ صراطی مستقیم نیس.
از نظر روانی بد جور زندگی دوستمو تحت الشعاع داده.هم از بدتر شدن حال مادرش وسرزنش دوباره خانوادش هراس داره و هم از بخطر افتادن ایمان واعتقادش که نکنه بخاطر احساس نیاز بخطا بره ویا آیندش بدتر شه چون خلق وخوش تو این مدت 60% عوض شده ودیگه ازون آرامش وصبرش که مثال عام وخاص بود خبری نیس و روز بروز سیاهه رفتارش به پرخاشگری تبدیل میشه.با تشکر از دوستان.باز منتظر راهنماییتون هستیم.دختره چه کنه ازین مشکل بیادبیرون.
یاعلی(ع)

سلام ...
به نظر من آدم باید بعضی اوقات بایه آدم افسرده هم با سیاست رفتار کنه یعنی اول با گوش دادن به حرف مادرش و خانوادش نظر اونا به خودش جلب کنه کاری کنه که تو دل مادرش یه سنگ صبور و یه دختر نمونه باشه بعد از جلب رضایت خانوادش و...کم کم و آروم آروم موضوع ازدواج رو پیش بکشه و می دونم که طول می کشه و باید این موضوع رو تمام کمال به خواستگارشون بگه اگه واقعا عاشقش باشه پاش می مونه و اگه نباشه ...
فرصت بسیار هست و بالاخره ایشون براشون باز خواستگار می آد چون ......
در ضمن وقتی با مادرشون رابطه شون خوب شه فک کنم همه ی شبهات ازبین می ره و همه چیز رو به راه می شه ...
موفق و پیروز باشید...

:roz:

خیلی شرایط سختیه .
به نظر من دختر خانوم خانوادشو راضی بکنه یعنی برادرهاشو که زیاد تاثیر دارن اونم از طریق زن داداش هاش و خواهر هاش راضی بکنه اگه اونا رضایت دادن مادرشم که همونطور که میگین فرهنگ عوام داره مجبوره قبول کنه .
در مقابل اینجور افراد شاید اگه مثل خودشون رفتار کنی جواب بده یعنی داد بزنه قهر تهدید بکنه دعوا بکنه .
اگه همه ی اینا جواب نداد هم دختره تو اون شرایط بمونه بازم مرگ تدریجی به سراغش میاد ( افسرده میشه و ...) بعد به نظرم با پسره ازدواج بکنه و بره یه شهر دیگه شرایط همیشه اینجوری نمیمونه خدا رو چه دیدی شاید خدا خودش جوری چرخوند که به نفع دختره شد.
توکل بر خدا ایشالا خوب میشه

موضوع قفل شده است