جمع بندی گرایش به مذهب که اخیرا در من به وجود آمده واقعیت است یا توهم؟

تب‌های اولیه

16 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
گرایش به مذهب که اخیرا در من به وجود آمده واقعیت است یا توهم؟

سلام. من هنوز خودم را خیلی خوب نمیشناسم و نمیدانم اورمزدی ام یا اهرمنی. کاملا هم به این موضوع واقفم که کسی به جز خودم نمیتواند به این سوال پاسخ دهد. (باید توضیح بدهم که این سوال گرایش زردشتی ندارد. منظورم این است که جوهر وجودی ام را نمیشناسم.) من کمی گیج شده ام. از کارهای خودم سر در نمی آورم. من در محیطی غیرمذهبی بزرگ شده ام، و طبیعتا خود من هم با افکاری ضد دین زندگی میکردم. البته پدر و مادر عزیزم نقش زیادی در باور های من نداشتند بیشتر تحت تاثیر دوستانم و هم سن و سالانم بودم. یادم می آید در دبستان که نماز اجباری بود با نفرت به نمازخانه میرفتم. (لطفا با انصاف باشید و مرا محکوم یا قضاوت نکنید! ببخشید اگر کمی رک میگویم ترس از متعصبین است.) در راهنمایی هم اکثر اوقات درس دینی و صحبت های معلمین دینی را به تمسخر میگرفتم. در دبیرستان کارم به جایی رسیده بود (و آنقدر کور باطن شده بودم) که تنها وجود خدا را قبول داشتم. (آن هم به این دلیل که از نظر عقلانی هر چه فکر میکردم نمیتوانستم منکر واجب الوجود شوم. دنیا را همچون ساعتی میدیدم که ساعت ساز رهایش کرده.) وارد محافل گناه شدم و روز به روز بیشتر گرفتار نفس اماره و کمتر قائل به نفس لوامه میشدم. تا اینکه تابستان سال 91 خداوند استادی را سر راهم قرار داد (خداوند سایه ایشان را از سرم کم نفرماید و افضل الفضائل را برای ایشان در نظر گیرد ان شاء الله) که رفته رفته مسیر زندگی ام را تغییر داد. ایشان آنقدر بی ریا هستند که اوائل من حتی احتمال نمیدادم که ایشان دارد از اسلام صحبت میکند. رفتار ایشان به تقلید از امام صادق (علیه السلام) است که در نزدشان سوال کافر و مومن یکسان بود و با خوشرویی تمام همه را به طور یکسان از نور وجودشان بهره مند میساختند. اوائل فقط به دلیل اینکه جذب صحبت های پر محتوای ایشان شده بودم و اینکه صحبت های ایشان بسیار از نظر علمی پر بار بودند به کلاس ایشان میرفتم. کمی هم البته کنجکاوی بود راجع به اینکه ایشان چگونه به این همه علم رسیده اند. و البته رفتار جذابشان هم تاثیر داشت. ایشان سعی میکنند با دلایل عقلی شاگردانشان را از خشم و رفتارهای حیوانی باز دارند. اولویت اولشان همین است. و اولویت بعدیشان سوق دادن ما به سمت دانش های بالا است. مدتی گذشت تا اینکه تا حدودی توانستم ایشان را بشناسم و بفهمم که بشر بدون راهنمایی خالقش هیچ است و زمین خالی از حجت نیست و اینکه بر خلاف تصور قبلی ای که تحت تاثیر "راز" پیدا کرده بودم که میگوید اراده انسان غیرممکن را هم ممکن میسازد، فهمیدم که کوچکترین تصمیمی را نمیتوانم در مورد زندگی خودم بگیرم و عملی اش کنم چه رسد به اینکه جهان را تغییر دهم. فهمیدم که کل زندگی ام در خواب بوده ام و هستم و باید تمام تلاشم را بکنم تا بیدار شوم. فهمیدم که میتوان با خدا زندگی کرد در تمام لحظات حضورش را حس کرد. فهمیدم زیر نظر هستم و هیچ کارم و هیچ فکرم پنهان نیست. فهمیدم که خداوند جلاد نیست (نعوذ بالله) که بیافریند تا در جهنمش بسوزاند. در یک کلام میتوان گفت اسلام آورده ام. شاید بگویید خوب فبها پس مشکلت چیست؟!
مشکلات من بسیارند:
بزرگ ترین مشکل من این است که در دل ایمان دارم اما در عمل منافقم! گاهی فکر میکنم که همۀ اینها توهمی بیش نیستند و من دارم به خودم دروغ میگویم. گاهی آنچنان احساساتی میشوم و اشک میریزم که کسی نداند فکر میکند چه مومن دل پاکی هستم اما حتی نماز واجبم را هم دریغ میکنم. من بسیار تنبل و پرخور و پرخوابم. (به خوک بی شباهت نیستم!) از عادات کثیف قبلی ام چند تایی را به من قدرت داده شد که کنار بگذارم اما قدرت این را ندارم که از زندگی حیوانی دربیایم. (یعنی خداوند متعال قدرت ترک محرمات را من عطا فرمود اما هنوز از قدرت انجام واجبات بی بهره ام.) میگویند اراده نمیکنی واگرنه خواستن توانستن است. اما درد من این است که میخواهم، قسم میخورم که میخواهم، بسیار توبه کردم و از خدا طلب قدرت توانستن کردم، اما پای عمل که میرسد آنقدر ضعیفم که اصلا نمیتوانم. اولا خواب من بسیار زیاد است و بد موقع. یعنی شبها خوابم نمیبرد و دقیقا چند دقیقه مانده به اذان صبح بیهوش میشوم تا بعد از اذان ظهر. بیدار که میشوم آنقدر گیجم که چند ساعتی بیهوده مینشینم تا بفهمم اصلا برنامۀ آنروزم چیست. بعد هم که سراغ اعتیادم یعنی لپ تاپ و اینترنت میروم و آنقدر پایش مینشنم و مستند و سخنرانی دانلود میکنم تا آفتاب غروب کند. دم اذان که میرسد بسیار گرسنه میشوم. همین که اذان میگویند استادم را دعا میکنم و میگویم میروم چیز کوچکی میخورم و بعد میروم نماز میخوانم، ولی سرغذا (خواهشا مسخره یا قضاوت نکنید!) عقل از من دریغ میشود و به یک حیوان تبدیل میشوم و تازه بعدش میفهمم چکار کردم! بعد هم که کمی پیش خانواده مینشینم و حرف میزنم و اصلا نمیفهمم چطور وقت گذشت و نیمه شب شرعی رسید. امشب که مثلا خواستم نماز شب بخوانم، آمدم در اینترنت که ببینم اصلا چگونه باید خواند اما از ساعت 12 تا همین الان که 4 صبح است مثل یک معتاد مشغول بودم و الان به خود آمدم. وقتی که میبینم باز نمازهایم را نرسیدم بخوانم دوباره ناامید میشوم و میگویم ان شاء الله از فردا درست بیدار میشوم و دقیق همۀ نمازهایم را به اضافۀ یک نماز قضا میخوانم. اما باز روز از نو روزی از نو. مشکلم فقط انجام واجبات و در بند عادات بودن نیست، انقدر که بلندپروازی میکنم و در ذهنم زندگی میکنم در واقعیت و در عمل ذره ای جلو نمیروم و پیشرفت نمیکنم. عالمکی بی عملم. ذهن کثیفی هم دارم که به این راحتی ها پاک نمیشود. علاوه بر اینها هر از گاهی گذشته ام گریبانگیرم میشود. خدایا خسته ام، مضطر هستم، از خودم از تنبلی ام همیشه بدم می آمده ولی در بند عاداتم زندانی ام. پروردگارا چه کنم؟ خودت به من بگو. مومنان این محفل را وسیله قرار بده. بارالها عاجزم به من همت بده و راهنمایی هایی نیک از طرف صالحان را از طریق این سایت به من برسان. آمین.

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امیدوار

شُکر;500065 نوشت:
سلام. من هنوز خودم را خیلی خوب نمیشناسم و نمیدانم اورمزدی ام یا اهرمنی. کاملا هم به این موضوع واقفم که کسی به جز خودم نمیتواند به این سوال پاسخ دهد. (باید توضیح بدهم که این سوال گرایش زردشتی ندارد. منظورم این است که جوهر وجودی ام را نمیشناسم.) من کمی گیج شده ام. از کارهای خودم سر در نمی آورم. من در محیطی غیرمذهبی بزرگ شده ام، و طبیعتا خود من هم با افکاری ضد دین زندگی میکردم. البته پدر و مادر عزیزم نقش زیادی در باور های من نداشتند بیشتر تحت تاثیر دوستانم و هم سن و سالانم بودم. یادم می آید در دبستان که نماز اجباری بود با نفرت به نمازخانه میرفتم. (لطفا با انصاف باشید و مرا محکوم یا قضاوت نکنید! ببخشید اگر کمی رک میگویم ترس از متعصبین است.) در راهنمایی هم اکثر اوقات درس دینی و صحبت های معلمین دینی را به تمسخر میگرفتم. در دبیرستان کارم به جایی رسیده بود (و آنقدر کور باطن شده بودم) که تنها وجود خدا را قبول داشتم. (آن هم به این دلیل که از نظر عقلانی هر چه فکر میکردم نمیتوانستم منکر واجب الوجود شوم. دنیا را همچون ساعتی میدیدم که ساعت ساز رهایش کرده.) وارد محافل گناه شدم و روز به روز بیشتر گرفتار نفس اماره و کمتر قائل به نفس لوامه میشدم. تا اینکه تابستان سال 91 خداوند استادی را سر راهم قرار داد (خداوند سایه ایشان را از سرم کم نفرماید و افضل الفضائل را برای ایشان در نظر گیرد ان شاء الله) که رفته رفته مسیر زندگی ام را تغییر داد. ایشان آنقدر بی ریا هستند که اوائل من حتی احتمال نمیدادم که ایشان دارد از اسلام صحبت میکند. رفتار ایشان به تقلید از امام صادق (علیه السلام) است که در نزدشان سوال کافر و مومن یکسان بود و با خوشرویی تمام همه را به طور یکسان از نور وجودشان بهره مند میساختند. اوائل فقط به دلیل اینکه جذب صحبت های پر محتوای ایشان شده بودم و اینکه صحبت های ایشان بسیار از نظر علمی پر بار بودند به کلاس ایشان میرفتم. کمی هم البته کنجکاوی بود راجع به اینکه ایشان چگونه به این همه علم رسیده اند. و البته رفتار جذابشان هم تاثیر داشت. ایشان سعی میکنند با دلایل عقلی شاگردانشان را از خشم و رفتارهای حیوانی باز دارند. اولویت اولشان همین است. و اولویت بعدیشان سوق دادن ما به سمت دانش های بالا است. مدتی گذشت تا اینکه تا حدودی توانستم ایشان را بشناسم و بفهمم که بشر بدون راهنمایی خالقش هیچ است و زمین خالی از حجت نیست و اینکه بر خلاف تصور قبلی ای که تحت تاثیر "راز" پیدا کرده بودم که میگوید اراده انسان غیرممکن را هم ممکن میسازد، فهمیدم که کوچکترین تصمیمی را نمیتوانم در مورد زندگی خودم بگیرم و عملی اش کنم چه رسد به اینکه جهان را تغییر دهم. فهمیدم که کل زندگی ام در خواب بوده ام و هستم و باید تمام تلاشم را بکنم تا بیدار شوم. فهمیدم که میتوان با خدا زندگی کرد در تمام لحظات حضورش را حس کرد. فهمیدم زیر نظر هستم و هیچ کارم و هیچ فکرم پنهان نیست. فهمیدم که خداوند جلاد نیست (نعوذ بالله) که بیافریند تا در جهنمش بسوزاند. در یک کلام میتوان گفت اسلام آورده ام. شاید بگویید خوب فبها پس مشکلت چیست؟!
مشکلات من بسیارند:
بزرگ ترین مشکل من این است که در دل ایمان دارم اما در عمل منافقم! گاهی فکر میکنم که همۀ اینها توهمی بیش نیستند و من دارم به خودم دروغ میگویم. گاهی آنچنان احساساتی میشوم و اشک میریزم که کسی نداند فکر میکند چه مومن دل پاکی هستم اما حتی نماز واجبم را هم دریغ میکنم. من بسیار تنبل و پرخور و پرخوابم. (به خوک بی شباهت نیستم!) از عادات کثیف قبلی ام چند تایی را به من قدرت داده شد که کنار بگذارم اما قدرت این را ندارم که از زندگی حیوانی دربیایم. (یعنی خداوند متعال قدرت ترک محرمات را من عطا فرمود اما هنوز از قدرت انجام واجبات بی بهره ام.) میگویند اراده نمیکنی واگرنه خواستن توانستن است. اما درد من این است که میخواهم، قسم میخورم که میخواهم، بسیار توبه کردم و از خدا طلب قدرت توانستن کردم، اما پای عمل که میرسد آنقدر ضعیفم که اصلا نمیتوانم. اولا خواب من بسیار زیاد است و بد موقع. یعنی شبها خوابم نمیبرد و دقیقا چند دقیقه مانده به اذان صبح بیهوش میشوم تا بعد از اذان ظهر. بیدار که میشوم آنقدر گیجم که چند ساعتی بیهوده مینشینم تا بفهمم اصلا برنامۀ آنروزم چیست. بعد هم که سراغ اعتیادم یعنی لپ تاپ و اینترنت میروم و آنقدر پایش مینشنم و مستند و سخنرانی دانلود میکنم تا آفتاب غروب کند. دم اذان که میرسد بسیار گرسنه میشوم. همین که اذان میگویند استادم را دعا میکنم و میگویم میروم چیز کوچکی میخورم و بعد میروم نماز میخوانم، ولی سرغذا (خواهشا مسخره یا قضاوت نکنید!) عقل از من دریغ میشود و به یک حیوان تبدیل میشوم و تازه بعدش میفهمم چکار کردم! بعد هم که کمی پیش خانواده مینشینم و حرف میزنم و اصلا نمیفهمم چطور وقت گذشت و نیمه شب شرعی رسید. امشب که مثلا خواستم نماز شب بخوانم، آمدم در اینترنت که ببینم اصلا چگونه باید خواند اما از ساعت 12 تا همین الان که 4 صبح است مثل یک معتاد مشغول بودم و الان به خود آمدم. وقتی که میبینم باز نمازهایم را نرسیدم بخوانم دوباره ناامید میشوم و میگویم ان شاء الله از فردا درست بیدار میشوم و دقیق همۀ نمازهایم را به اضافۀ یک نماز قضا میخوانم. اما باز روز از نو روزی از نو. مشکلم فقط انجام واجبات و در بند عادات بودن نیست، انقدر که بلندپروازی میکنم و در ذهنم زندگی میکنم در واقعیت و در عمل ذره ای جلو نمیروم و پیشرفت نمیکنم. عالمکی بی عملم. ذهن کثیفی هم دارم که به این راحتی ها پاک نمیشود. علاوه بر اینها هر از گاهی گذشته ام گریبانگیرم میشود. خدایا خسته ام، مضطر هستم، از خودم از تنبلی ام همیشه بدم می آمده ولی در بند عاداتم زندانی ام. پروردگارا چه کنم؟ خودت به من بگو. مومنان این محفل را وسیله قرار بده. بارالها عاجزم به من همت بده و راهنمایی هایی نیک از طرف صالحان را از طریق این سایت به من برسان. آمین.

بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت محضر جنابعالی

تحول پیش آمده را به حضرتعالی تبریک عرض می کنم و از خدای متعال توفیقات روافزون شما را مسئلت داریم
جای بسی خوشحالی است که بخش اول مطالب شما حاکی از عمق اعتقاد شما به توحید ذاتی، توحید افعالی و ربوبی است، این نعمت را قدر بدانید و شکر آن را بجا آورید. ضمن اینکه مطالب شما گویای بی آلایشی و صداقت درونی شماست.

اما در مورد بخش دوم فرمایشاتتان یعنی تقید به انجام واجبات، متاسفانه سستی و کم توجهی مشهود است که البته با توکل و استعانت از خدای متعال و بهره از توحید اعتقادی باید بر این سستی فائق آیید ان شاء الله.

در عین حال به نکات زیر توجه بفرمایید:
_ راه رهایی از وابستگی به اینترنت و... نا ارزنده سازی و توهین به خود نیست، کما اینکه راه عبودیت خدای بزرگ از این مسیر عبور نمی کند. شما به عنوان یک انسان و مهمتر از ان یک موحد و مسلمان حق توهین به خود را ندارید نه از لحاظ روانشناختی و نه از لحاظ اخلاقی، اما متاسفانه بخش دوم مطالبتان مشحون از توهین و...به خود است.
اهانت به خود نه تنها کمکی به شما نمی کند که باعث ضعف اراده، کاهش آستانه تحمل و نارضایتی خواهد شد و با این اوصاف شما خود را در غلبه بر سستی و کاهلی دست بسته خواهید یافت.
در این رابطه به سخن نورانی و حکیمانه امیرالمونین علی علیه السلام توجه داشته باشید که می فرمایند؛
" من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته "«1»؛ کسی که نفس خود را گرامی بدارد و برای خود ارزش و احترام قائل شود، غلبه خواسته های نفس بر وی آسان خواهد شد.
بنابراین بیشتر از گذشته به خود احترام بگذارید و از توهین به خود اجتناب کنید.

_ با توکل به خدای بزرگ و بکار بستن اراده برنامه ریزی کنید و تصمیم بگیرید گام به گام و پرهیز از شتاب، از میزان فعالیت اینترنتی و...خود کم کنید. برای میزان حضور ساعت مشخصی مقرر کنید و مثلا اگر 4 ساعت اختصاص می دهید هفته اول 30 تا 45 دقیقه از آن کم کنید.

_ از والدین و اطرافیان بخواهید در این خصوص به شما تذکر دهند و به شما کمک کنند.

_ از آسیبهای مهم بی کار بودن و بی برنامه گی است. هم برنامه ریزی کنید و هم سعی کنید مقدمات اشتغال خود را فراهم آورید تا بی کاری سبب نشود تا ظهر بخوابید!!!

_ برای انجام واجبات مانند نماز در خلوت خود بیشتر به آثار و برکات آن بیندیشید و تبعات کاهل نمازی را هم فراموش نکنید، تا ذهن شما به عنوان یک عامل بازدارنده از ترک نماز عمل کند

_ فعلا در قید انجام مستحبات نباشید، چه مستحبات مطلق چه مستحبات نماز. بنابراین بنا بگذارید فعلا نماز خود را در کوتاه ترین زمان اقامه کنید و خود را وادار به انجام نماز همراه با مستحبات و حضور قلب و... ندانید. مثلا می توانید اذان و اقامه و نیز قنوت را حذف کنید و یکبار تسبیحات اربعه را قرائت کنید.

_ جهت افزایش اشتیاق به نماز بهتر است از نماز جماعت بهره بگیرید.

_ همانگونه که اشاره نمودید بلندپروازی و مطلق انگاری باعث دلسردی می شود پس همانطور که عرض کردم از کمالگرایی فاصله بگیرد و به گامهای کوچک اکتفا کنید تا تصور طولانی بودن مسیر شما را از شروع باز ندارد.

_ اجازه ندهید ناراحتی از گذشته شما را گرفتار سختگیری و وسواس کند. راه جبران در اراده و عمل است نه در وسواس و سختگیری.

در پناه خدای متعال موفق باشید

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

1- نهج البلاغه، حکمت 449

سلام علیکم

چند نکته:

اول اینکه برای اعتیاد به اینترنت که گفتید برای خود جریمه قرار دهید .منتها جریمتون به صورت نذر باشه .به این صورت که نذر کنید اگه مثلا بیشتر از یک ساعت در روز پای

اینترنت نشستم فلان مقدار(مبلغی باشه که نه از عهدتون خارج باشه و نه اون قدر ناچیز باشه که به راحتی از پسش بربیاید) را صدقه میدم .اینکه گفتم نذر باشه به خاطر

اینه که نذر تکلیف آوره و حتما باید انجام بشه .

دوم :برای نمازهاتون پیشنهاد میکنم تاپیک زیر را مطالعه فرمایید:

http://www.askdin.com/thread28501.html

درسته عنوان تاپیک در مورد نماز صبح است اما با کمی دقت و تمرکز میتونید راه حلهایی رو از اون تاپیک برای همه نمازهاتون پیدا کنید .

ان شاالله موفق باشید .

دوست عزیز بنده هم سرگذشتی مشابه شما داشته ام با این تفاوت که سالیانی از آن زمانی که فهمیدم اسلام و شیعه حقیقت هستی را رقم زده گذشته است.
وفتی عادات و مشکلاتتان را مینوشتید بسیاریشون شبیه دفترچه ی خاطراتی برای گذشته ام بود! زمانی که شروع کرده بودم دینداری کنم...

برای من چیزی که نجاتم داد، توسل به حضرت ولی عصر عج بود. خودمانی بگویم گاهی که واقعا کارم گیر میکرد هم به حضرت زهرا (س) توسل میکردم که ایشون واقعا مادری کرده و نجاتم دادند.
در ادامه سعی کردم مقاومت کنم. درسته که گناهانی از من سر میزد اما سعی میکردم تا جایی که توانش رو دارم گناه نکنم، و تداوم این امر کم کم موجب میشد انجام اون بخشی از واجبات که زورم رسیده و انجام دادم برام راحت تر بشه.

سختی نماز! امان از سختی نماز!؟؟؟؟
یادم است سالهای اول نماز خواندن برایم خیلی سخت بود، اصلا حوصله ی نماز خوندن نداشتم 4 رکعت برایم مثل 4 سال میگذشت!
چیزی که نجاتم داد جمله ای از معصوم (ع) (اگه اشتباه نکنم امام علی ع) بود. جمله ای با این مفهوم که :"کسی که به نامحرم نگاه میکند شیرینی عبادت را نمیچشد" گفتم یا امام زمان عج به خاطر شما به نا محرم نگاه نمیکنم، کمکم کنید. واقعا زود اثر کرد. و خیلی زود نماز خواندن به عنوان یک شارژ برام شد! و دعا خواندن لذت بردن از زندگی! دیگر نه سختیی داشت نه آزاری. آن هم نتنها نماز، بلکه نماز اول وقت.

مساله ی سخت دیگه ای که وجود داشت، افراد بی ملاحظه ی فامیل از خانوم هایی بود که حیا نداشتند و توقع داشتند من باهاشون دست بدم! اوایل خیلی برام سخت بود که بهشون دست ندم، همش ازشون فرار میکردم. اما یک روز سعی کردم، دینم رو نقطه ی قوتم حساب کنم، و از آن روز با اعتماد بهنفس اما با لبخندی مهربانانه میگفتم: "عذر خواهی میکنم من نمیتونم دست بدم، و در عین حال دستی به ریشم میکشیدم که آنها متوجه شوند" در 99% این کار واقعا جواب داد و بسیاری از اون خانوم ها نه تنها بدشون نیومد بلکه خیلی هم تشویق کردند. گرچه در ظاهر فکر میکردم آنها بی دین باشند. در مورد یکی دو نفری هم که ناراحت شدند و به مادرم شکایت بردند که این پسرت چشه؟
درمورد اینها هم دیگه خیلی تحملشون سخت نبود چون ایمان داشتم که خداوند مهم تر از چند نفر از افراد فامیل است!!!

یک موضوع مشکل ساز دیگه دوستان بی دین هست! بله ترک دوستان سخته. اما تا زمانی که براشون نقش بازی کنیم. وقتی واقعا جدی باشیم در دینمون و بهش افتخار کنیم. وقتی وسط صحبت اذان میگن و تو با افتخار بگی پوزش میخوام برم نمازم رو بخونم،...
وقتی همه یک کلیپ طنز غیر اخلاقی میخوان ببینن تو بگی من علاقه ای ندارم و اونجا رو ترک کنی.
کم کم دوستات خودشون قربال میشن. و اونایی که نتونن دینداری تو رو تحمل کنن خودشون ترکت میکنن. و مابقی هم حساب کار دستشون میاد.
ولی دوستای جدیدی پیدا میکنی.
واقعا بهت میگم من معنی دوستی رو تا زمانی که رفقای مذهبی پیدا نکرده بودم درک نمیکردم. واقعا برای آدم همه چی میزارن و توقعی ندارن. مذهبی های خالص رو میگم ها! تو هیئت ها پیدا میکنیشون. تو دانشگاه /مدرسه هم معمولا اگه زرنگ باشی چندتاشون هستن!

خلاصه اوایلش این چیز ها شاید بنظر خیلی سخت و خطر ناک و غیر ممکن بیاد! برخی چیز ها برای آدم انجام دادنشون مثل مبارزه با یک دیو 2 سر بنظر میاد. اما همین که انجامشون میده میبینه که اوهوک! اینکار که خیلی ساده بود! این یک پشه هم نبود چه برسه به دیو دو سر!!!
البته همه ی اینکار ها با توسل ممکنه. به امام زمانت عج عشق بورز و سعی کن خوشحالشون کنی. مطمئن باش خالصانه این راه رو پیش بگیری به همه چیز میرسی.....

یک نکته ی خیلی خیلی مهم بهت بگم که خیلی هزینه داشت فهمیدنش برام!
وقتی متدین میشی، وقتی اسلام میاری، وقتی میخوای انسان بشی، چشم دلت کم کم باز میشه، ممکنه آدم خودش خیلی متوجه نباشه اما این چشم دلش شروع میکنه چیز هایی رو دیدن که قبلا نمیدیده، ووجود خدا، درستی اسلام، حقیقت و دلای عقلی برخی احکام، خیلی براش واضح میشه خودش نمیدونه دقیقا چرا اما چشم داره درست میبینه.
ولی وقتی با یک آدمی از اطرافیان بی دین که تا دیروز فکر میکردی باهوشه، صحبت میکنی، میبینی اون نمیتونه اون چیز هایی که تو میبینی رو ببینه! و تو به وجود اون چیز ها شک میکنی! نکنه واقعا نیست؟!!!
اما نه! حقیقت اینه که اون آدم چشمم کوره که نمیبینه! فهمیدن این موضوع خیلی برام هزینه داشت و سالها درگیرم کرد...

در نهایت بگم ما تو این زندگی بدون راهنما و صاحب نیستیم، از خودش کمک بخوای هیچ نگرانیی نخواهی داشت...
هر سوال یا نکته ای بود در خدمت هستم.
یا صاحب الزمان، ادرکنی.

شُکر;500065 نوشت:
سلام. من هنوز خودم را خیلی خوب نمیشناسم و نمیدانم اورمزدی ام یا اهرمنی. کاملا هم به این موضوع واقفم که کسی به جز خودم نمیتواند به این سوال پاسخ دهد. (باید توضیح بدهم که این سوال گرایش زردشتی ندارد. منظورم این است که جوهر وجودی ام را نمیشناسم.) من کمی گیج شده ام. از کارهای خودم سر در نمی آورم. من در محیطی غیرمذهبی بزرگ شده ام، و طبیعتا خود من هم با افکاری ضد دین زندگی میکردم. البته پدر و مادر عزیزم نقش زیادی در باور های من نداشتند بیشتر تحت تاثیر دوستانم و هم سن و سالانم بودم. یادم می آید در دبستان که نماز اجباری بود با نفرت به نمازخانه میرفتم. (لطفا با انصاف باشید و مرا محکوم یا قضاوت نکنید! ببخشید اگر کمی رک میگویم ترس از متعصبین است.) در راهنمایی هم اکثر اوقات درس دینی و صحبت های معلمین دینی را به تمسخر میگرفتم. در دبیرستان کارم به جایی رسیده بود (و آنقدر کور باطن شده بودم) که تنها وجود خدا را قبول داشتم. (آن هم به این دلیل که از نظر عقلانی هر چه فکر میکردم نمیتوانستم منکر واجب الوجود شوم. دنیا را همچون ساعتی میدیدم که ساعت ساز رهایش کرده.) وارد محافل گناه شدم و روز به روز بیشتر گرفتار نفس اماره و کمتر قائل به نفس لوامه میشدم. تا اینکه تابستان سال 91 خداوند استادی را سر راهم قرار داد (خداوند سایه ایشان را از سرم کم نفرماید و افضل الفضائل را برای ایشان در نظر گیرد ان شاء الله) که رفته رفته مسیر زندگی ام را تغییر داد. ایشان آنقدر بی ریا هستند که اوائل من حتی احتمال نمیدادم که ایشان دارد از اسلام صحبت میکند. رفتار ایشان به تقلید از امام صادق (علیه السلام) است که در نزدشان سوال کافر و مومن یکسان بود و با خوشرویی تمام همه را به طور یکسان از نور وجودشان بهره مند میساختند. اوائل فقط به دلیل اینکه جذب صحبت های پر محتوای ایشان شده بودم و اینکه صحبت های ایشان بسیار از نظر علمی پر بار بودند به کلاس ایشان میرفتم. کمی هم البته کنجکاوی بود راجع به اینکه ایشان چگونه به این همه علم رسیده اند. و البته رفتار جذابشان هم تاثیر داشت. ایشان سعی میکنند با دلایل عقلی شاگردانشان را از خشم و رفتارهای حیوانی باز دارند. اولویت اولشان همین است. و اولویت بعدیشان سوق دادن ما به سمت دانش های بالا است. مدتی گذشت تا اینکه تا حدودی توانستم ایشان را بشناسم و بفهمم که بشر بدون راهنمایی خالقش هیچ است و زمین خالی از حجت نیست و اینکه بر خلاف تصور قبلی ای که تحت تاثیر "راز" پیدا کرده بودم که میگوید اراده انسان غیرممکن را هم ممکن میسازد، فهمیدم که کوچکترین تصمیمی را نمیتوانم در مورد زندگی خودم بگیرم و عملی اش کنم چه رسد به اینکه جهان را تغییر دهم. فهمیدم که کل زندگی ام در خواب بوده ام و هستم و باید تمام تلاشم را بکنم تا بیدار شوم. فهمیدم که میتوان با خدا زندگی کرد در تمام لحظات حضورش را حس کرد. فهمیدم زیر نظر هستم و هیچ کارم و هیچ فکرم پنهان نیست. فهمیدم که خداوند جلاد نیست (نعوذ بالله) که بیافریند تا در جهنمش بسوزاند. در یک کلام میتوان گفت اسلام آورده ام. شاید بگویید خوب فبها پس مشکلت چیست؟!
مشکلات من بسیارند:
بزرگ ترین مشکل من این است که در دل ایمان دارم اما در عمل منافقم! گاهی فکر میکنم که همۀ اینها توهمی بیش نیستند و من دارم به خودم دروغ میگویم. گاهی آنچنان احساساتی میشوم و اشک میریزم که کسی نداند فکر میکند چه مومن دل پاکی هستم اما حتی نماز واجبم را هم دریغ میکنم. من بسیار تنبل و پرخور و پرخوابم. (به خوک بی شباهت نیستم!) از عادات کثیف قبلی ام چند تایی را به من قدرت داده شد که کنار بگذارم اما قدرت این را ندارم که از زندگی حیوانی دربیایم. (یعنی خداوند متعال قدرت ترک محرمات را من عطا فرمود اما هنوز از قدرت انجام واجبات بی بهره ام.) میگویند اراده نمیکنی واگرنه خواستن توانستن است. اما درد من این است که میخواهم، قسم میخورم که میخواهم، بسیار توبه کردم و از خدا طلب قدرت توانستن کردم، اما پای عمل که میرسد آنقدر ضعیفم که اصلا نمیتوانم. اولا خواب من بسیار زیاد است و بد موقع. یعنی شبها خوابم نمیبرد و دقیقا چند دقیقه مانده به اذان صبح بیهوش میشوم تا بعد از اذان ظهر. بیدار که میشوم آنقدر گیجم که چند ساعتی بیهوده مینشینم تا بفهمم اصلا برنامۀ آنروزم چیست. بعد هم که سراغ اعتیادم یعنی لپ تاپ و اینترنت میروم و آنقدر پایش مینشنم و مستند و سخنرانی دانلود میکنم تا آفتاب غروب کند. دم اذان که میرسد بسیار گرسنه میشوم. همین که اذان میگویند استادم را دعا میکنم و میگویم میروم چیز کوچکی میخورم و بعد میروم نماز میخوانم، ولی سرغذا (خواهشا مسخره یا قضاوت نکنید!) عقل از من دریغ میشود و به یک حیوان تبدیل میشوم و تازه بعدش میفهمم چکار کردم! بعد هم که کمی پیش خانواده مینشینم و حرف میزنم و اصلا نمیفهمم چطور وقت گذشت و نیمه شب شرعی رسید. امشب که مثلا خواستم نماز شب بخوانم، آمدم در اینترنت که ببینم اصلا چگونه باید خواند اما از ساعت 12 تا همین الان که 4 صبح است مثل یک معتاد مشغول بودم و الان به خود آمدم. وقتی که میبینم باز نمازهایم را نرسیدم بخوانم دوباره ناامید میشوم و میگویم ان شاء الله از فردا درست بیدار میشوم و دقیق همۀ نمازهایم را به اضافۀ یک نماز قضا میخوانم. اما باز روز از نو روزی از نو. مشکلم فقط انجام واجبات و در بند عادات بودن نیست، انقدر که بلندپروازی میکنم و در ذهنم زندگی میکنم در واقعیت و در عمل ذره ای جلو نمیروم و پیشرفت نمیکنم. عالمکی بی عملم. ذهن کثیفی هم دارم که به این راحتی ها پاک نمیشود. علاوه بر اینها هر از گاهی گذشته ام گریبانگیرم میشود. خدایا خسته ام، مضطر هستم، از خودم از تنبلی ام همیشه بدم می آمده ولی در بند عاداتم زندانی ام. پروردگارا چه کنم؟ خودت به من بگو. مومنان این محفل را وسیله قرار بده. بارالها عاجزم به من همت بده و راهنمایی هایی نیک از طرف صالحان را از طریق این سایت به من برسان. آمین.

سلام علیکم مؤمن،
باورش برایم سخت است که نامه‌اتان را باور کنم، در لابلای حرفهایتان کلام‌هایی را می‌بینم که از معصوم علیه‌السلام تحت عنوان اسرار خوانده‌ام که هر کسی آنها درک نمی‌کند و به همین دلیل نباید در عموم بیان شود و در جای دیگر خود را در عمل دور از مسیر سلوک الی الله می‌دانید! ولی باور می‌کنم که خداوند به هر کسی بخواهد بی‌حساب می‌بخشد ...
اصل دین محبت است که البته اگر طاعت به دنبال خودش نداشته باشد دروغ است، به فرموده‌ی معصوم. ملامت کردن نفس هم قدم بزرگی است در راه خداوند، اگرچه هیچ یک از اینها جایگزین عمل به دستورات خداوند و ترک محرمات او نمی‌شود. با این حال فکر کنم خواندن دعای ابوحمزه‌ی امام سیدالساجدین علیه‌السلام حسابی برایتان مفید واقع شود و بتواند به ساختار ذهنی‌اتان نظم تازه‌ای بدهد:

.... الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَدْعُوهُ فَيُجِيبُنِي وَ إِنْ كُنْتُ بَطِيئا حِينَ يَدْعُونِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَسْأَلُهُ فَيُعْطِينِي وَ إِنْ كُنْتُ بَخِيلا حِينَ يَسْتَقْرِضُنِي ...
... وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي تَحَبَّبَ إِلَيَّ وَ هُوَ غَنِيٌّ عَنِّي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي يَحْلُمُ عَنِّي حَتَّى كَأَنِّي لا ذَنْبَ لِي ...

در نهایت شاید خواند اینجا و اینجا هم برایتان سودی داشته باشد.
یا علی

شُکر;500065 نوشت:
سلام. من هنوز خودم را خیلی خوب نمیشناسم و نمیدانم اورمزدی ام یا اهرمنی. کاملا هم به این موضوع واقفم که کسی به جز خودم نمیتواند به این سوال پاسخ دهد. (باید توضیح بدهم که این سوال گرایش زردشتی ندارد. منظورم این است که جوهر وجودی ام را نمیشناسم.) من کمی گیج شده ام. از کارهای خودم سر در نمی آورم. من در محیطی غیرمذهبی بزرگ شده ام، و طبیعتا خود من هم با افکاری ضد دین زندگی میکردم. البته پدر و مادر عزیزم نقش زیادی در باور های من نداشتند بیشتر تحت تاثیر دوستانم و هم سن و سالانم بودم. یادم می آید در دبستان که نماز اجباری بود با نفرت به نمازخانه میرفتم. (لطفا با انصاف باشید و مرا محکوم یا قضاوت نکنید! ببخشید اگر کمی رک میگویم ترس از متعصبین است.) در راهنمایی هم اکثر اوقات درس دینی و صحبت های معلمین دینی را به تمسخر میگرفتم. در دبیرستان کارم به جایی رسیده بود (و آنقدر کور باطن شده بودم) که تنها وجود خدا را قبول داشتم. (آن هم به این دلیل که از نظر عقلانی هر چه فکر میکردم نمیتوانستم منکر واجب الوجود شوم. دنیا را همچون ساعتی میدیدم که ساعت ساز رهایش کرده.) وارد محافل گناه شدم و روز به روز بیشتر گرفتار نفس اماره و کمتر قائل به نفس لوامه میشدم. تا اینکه تابستان سال 91 خداوند استادی را سر راهم قرار داد (خداوند سایه ایشان را از سرم کم نفرماید و افضل الفضائل را برای ایشان در نظر گیرد ان شاء الله) که رفته رفته مسیر زندگی ام را تغییر داد. ایشان آنقدر بی ریا هستند که اوائل من حتی احتمال نمیدادم که ایشان دارد از اسلام صحبت میکند. رفتار ایشان به تقلید از امام صادق (علیه السلام) است که در نزدشان سوال کافر و مومن یکسان بود و با خوشرویی تمام همه را به طور یکسان از نور وجودشان بهره مند میساختند. اوائل فقط به دلیل اینکه جذب صحبت های پر محتوای ایشان شده بودم و اینکه صحبت های ایشان بسیار از نظر علمی پر بار بودند به کلاس ایشان میرفتم. کمی هم البته کنجکاوی بود راجع به اینکه ایشان چگونه به این همه علم رسیده اند. و البته رفتار جذابشان هم تاثیر داشت. ایشان سعی میکنند با دلایل عقلی شاگردانشان را از خشم و رفتارهای حیوانی باز دارند. اولویت اولشان همین است. و اولویت بعدیشان سوق دادن ما به سمت دانش های بالا است. مدتی گذشت تا اینکه تا حدودی توانستم ایشان را بشناسم و بفهمم که بشر بدون راهنمایی خالقش هیچ است و زمین خالی از حجت نیست و اینکه بر خلاف تصور قبلی ای که تحت تاثیر "راز" پیدا کرده بودم که میگوید اراده انسان غیرممکن را هم ممکن میسازد، فهمیدم که کوچکترین تصمیمی را نمیتوانم در مورد زندگی خودم بگیرم و عملی اش کنم چه رسد به اینکه جهان را تغییر دهم. فهمیدم که کل زندگی ام در خواب بوده ام و هستم و باید تمام تلاشم را بکنم تا بیدار شوم. فهمیدم که میتوان با خدا زندگی کرد در تمام لحظات حضورش را حس کرد. فهمیدم زیر نظر هستم و هیچ کارم و هیچ فکرم پنهان نیست. فهمیدم که خداوند جلاد نیست (نعوذ بالله) که بیافریند تا در جهنمش بسوزاند. در یک کلام میتوان گفت اسلام آورده ام. شاید بگویید خوب فبها پس مشکلت چیست؟!
مشکلات من بسیارند:
بزرگ ترین مشکل من این است که در دل ایمان دارم اما در عمل منافقم! گاهی فکر میکنم که همۀ اینها توهمی بیش نیستند و من دارم به خودم دروغ میگویم. گاهی آنچنان احساساتی میشوم و اشک میریزم که کسی نداند فکر میکند چه مومن دل پاکی هستم اما حتی نماز واجبم را هم دریغ میکنم. من بسیار تنبل و پرخور و پرخوابم. (به خوک بی شباهت نیستم!) از عادات کثیف قبلی ام چند تایی را به من قدرت داده شد که کنار بگذارم اما قدرت این را ندارم که از زندگی حیوانی دربیایم. (یعنی خداوند متعال قدرت ترک محرمات را من عطا فرمود اما هنوز از قدرت انجام واجبات بی بهره ام.) میگویند اراده نمیکنی واگرنه خواستن توانستن است. اما درد من این است که میخواهم، قسم میخورم که میخواهم، بسیار توبه کردم و از خدا طلب قدرت توانستن کردم، اما پای عمل که میرسد آنقدر ضعیفم که اصلا نمیتوانم. اولا خواب من بسیار زیاد است و بد موقع. یعنی شبها خوابم نمیبرد و دقیقا چند دقیقه مانده به اذان صبح بیهوش میشوم تا بعد از اذان ظهر. بیدار که میشوم آنقدر گیجم که چند ساعتی بیهوده مینشینم تا بفهمم اصلا برنامۀ آنروزم چیست. بعد هم که سراغ اعتیادم یعنی لپ تاپ و اینترنت میروم و آنقدر پایش مینشنم و مستند و سخنرانی دانلود میکنم تا آفتاب غروب کند. دم اذان که میرسد بسیار گرسنه میشوم. همین که اذان میگویند استادم را دعا میکنم و میگویم میروم چیز کوچکی میخورم و بعد میروم نماز میخوانم، ولی سرغذا (خواهشا مسخره یا قضاوت نکنید!) عقل از من دریغ میشود و به یک حیوان تبدیل میشوم و تازه بعدش میفهمم چکار کردم! بعد هم که کمی پیش خانواده مینشینم و حرف میزنم و اصلا نمیفهمم چطور وقت گذشت و نیمه شب شرعی رسید. امشب که مثلا خواستم نماز شب بخوانم، آمدم در اینترنت که ببینم اصلا چگونه باید خواند اما از ساعت 12 تا همین الان که 4 صبح است مثل یک معتاد مشغول بودم و الان به خود آمدم. وقتی که میبینم باز نمازهایم را نرسیدم بخوانم دوباره ناامید میشوم و میگویم ان شاء الله از فردا درست بیدار میشوم و دقیق همۀ نمازهایم را به اضافۀ یک نماز قضا میخوانم. اما باز روز از نو روزی از نو. مشکلم فقط انجام واجبات و در بند عادات بودن نیست، انقدر که بلندپروازی میکنم و در ذهنم زندگی میکنم در واقعیت و در عمل ذره ای جلو نمیروم و پیشرفت نمیکنم. عالمکی بی عملم. ذهن کثیفی هم دارم که به این راحتی ها پاک نمیشود. علاوه بر اینها هر از گاهی گذشته ام گریبانگیرم میشود. خدایا خسته ام، مضطر هستم، از خودم از تنبلی ام همیشه بدم می آمده ولی در بند عاداتم زندانی ام. پروردگارا چه کنم؟ خودت به من بگو. مومنان این محفل را وسیله قرار بده. بارالها عاجزم به من همت بده و راهنمایی هایی نیک از طرف صالحان را از طریق این سایت به من برسان. آمین.

بنده نیز نکته ای را به شما عرض میکنم امید است مفید باشد ! اول اینکه بهتر است بدانید اصل ایمان ربطی به افعال ما ندارد ! ایمان یک امر قلبی است که از روی عشق و محبت و ایضا عقلانیت شکل میگرد و هیچ گاه نمیتوان افعال را مفسد ان خواند ! بله ممکن است که افعال سو باعث ترقی ایمان نشود ولی باعث اینکه ایمان را ریشه کن کند ندارد . افعال ما همیشه تحت تاثیر جنود ابلیس و هوای نفسانی است و ممکن است خطا و گناه های بزرگی از ما سر بزند و به همین علت است که خداوند راه توبه و استغفار را گشوده است و از ان استقبال کرده است ! لذا اعمال اشتباه ما هیچ وقت قدرت ضربه به ایمان ما ندارد و ربطی به نفاق ندارد زیرا تعریف نفاق ان است که کسی از ریشه و در دل منکر عقایدش باشد و در ظاهر ابراز به ایمان کند[=Calibri] !
خداوند متعال در ایه 193 سوره ال عمراناز زبان مومنین میفرماید : رَبَّنَا إِنَّنَا سَمِعْنَا مُنَادِيًا يُنَادِي لِلْإِيمَانِأَنْ آمِنُوا بِرَبِّكُمْ فَآمَنَّا . رَبَّنَا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَكَفِّرْعَنَّا سَيِّئَاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ الْأَبْرَارِ[=Calibri] ....
این ایه شریفه بیان گر این هست که ممکن است مومنین هم دچار خطاها و گناهان مختلفی بشوند ولی از خداوند استغفار میکنند و به سوی او بازمیگردند[=Calibri] !
خداوند متعال همه گناهان را با استغفار از سوی مومنین جز گناه شرک بالله را می امرزد انه هو الغفور الرحیم
خداوند متعال این عمر چند روزه دنیا رابه ما جهت ساختن دیار ابدی اخرت عطا کرده است و ممکن است غفلت هایی از نوع غیر حرام باعث ترقی ایمان نشود ولی تباه کننده ان هم نیست ... در ضمن نگاهی هم به ایه 53 سوره الزمر بیندازید تا پاسخ خود را از پروردگار دریافت کنید[=Calibri] ............

بسیار ممنون از پاسخ شما.

اميدوار;503438 نوشت:
توحید ذاتی، توحید افعالی و ربوبی

دقیقا تفاوت این سه را نمیدانم.

اميدوار;503438 نوشت:
شما به عنوان یک انسان و مهمتر از ان یک موحد و مسلمان حق توهین به خود را ندارید نه از لحاظ روانشناختی و نه از لحاظ اخلاقی، اما متاسفانه بخش دوم مطالبتان مشحون از توهین و...به خود است.
اهانت به خود نه تنها کمکی به شما نمی کند که باعث ضعف اراده، کاهش آستانه تحمل و نارضایتی خواهد شد و با این اوصاف شما خود را در غلبه بر سستی و کاهلی دست بسته خواهید یافت.
در این رابطه به سخن نورانی و حکیمانه امیرالمونین علی علیه السلام توجه داشته باشید که می فرمایند؛
" من کرمت علیه نفسه هانت علیه شهواته "«1»؛ کسی که نفس خود را گرامی بدارد و برای خود ارزش و احترام قائل شود، غلبه خواسته های نفس بر وی آسان خواهد شد.
بنابراین بیشتر از گذشته به خود احترام بگذارید و از توهین به خود اجتناب کنید.

من وقتی احادیث زیر رو خوندم دیدم که اعمالم اعمال یک منافقه و این توهین به خود نیست این یک واقعیته.
منافق همه روزه بدي مي کند، و به عذرخواهي مي پردازد.
ياک و ما تعتذر منه ، فإن المؤمن لا يسيء و لا يعتذر، و المنافق کل يوم يسيء و يعتذر
( بحار الانوار، ج 78، ص120 )
مؤمن کم خوراک است و منافق پرخور.
اَلْمُؤمِنُ يَأْكُلُ في مِعاءٍ واحِدَةٍ وَ الْمُنافِقُ يَأْكُلُ في سَبعَةِ أمْعاءٍ
وسائل الشيعه، ج 24، ص 240، ح6
همّت مؤمن در نماز و روزه و عبادت است و همّت منافق در خوردن و نوشيدن؛ مانند حيوانات.
إِنَّ الْمُؤْمِنَ هِمَّتُهُ فِي الصَّلاةِ وَالصِّيامِ وَالْعِبادَةِ وَالْمُنافِقُ هِمَّتُهُ فِي الطَّعامِ وَالشَّرابِ كَالْبَهيمَةِ
تنبيه الخواطر،ج1، ص 94
نشان منافق سه چيز است : 1 - سخن به دروغ بگويد . 2 - از وعده تخلف کند .3 - در امانت خيانت نمايد .
آية المنافق ثلاث : اذا حدث کذب واذا وعد اخلف واذا اؤتمن خان .
(صحيح مسلم،کتاب الايمان،ح 89)
اولين چيزي که از انسانها سؤال مي شود، نمازهاي پنج گانه است .
اول ما يسالون عنه الصلوات الخمس
(کنز العال،ج 7،حديث 18859)

اميدوار;503438 نوشت:
برنامه ریزی کنید و تصمیم بگیرید

اميدوار;503438 نوشت:
هم برنامه ریزی کنید و هم سعی کنید مقدمات اشتغال خود را فراهم آورید تا بی کاری سبب نشود تا ظهر بخوابید!!!

تا به امروز صدها سررسید رو از برنامه ریزی پر کردم اما همونطور که گفتم اصلا به عمل نمیرسند چون وقت من خیلی بی برکته تا میام کاری رو آغاز کنم شب شده و اون کار نیمه تموم و من خسته. این کوه تلمبار شده از کارهای نیمه تمومم منو از پا درآورده!

اميدوار;503438 نوشت:
راه جبران در اراده و عمل است

اینو میدونم اما چطور باید بهش عمل کنم؟

باغ بهشت;503452 نوشت:
برای خود جریمه قرار دهید .منتها جریمتون به صورت نذر باشه .

باغ بهشت;503452 نوشت:
به خاطر

اینه که نذر تکلیف آوره و حتما باید انجام بشه .


بسیار بسیار ممنون از پیشنهاد خوبتون. هنوز برای اعتیادم کاری انجام ندادم اما برای نمازام نذر کردم که اگر امکان خوندن به موقعشون رو داشتم (ینی مثلا سر اذان سر کلاس یا در شرایط بحرانی مثل زلزله و ... نبودم) اما بازم انقدر نخوندم تا قضا شه یک روزه بگیرم. بسیار کارساز بود و من امروز همۀ نمازامو به موقع خوندم. خدایا شکرت از این راهنمایی که توسط این بندۀ خوبت بهم دادی و از قدرتی که بهم دادی تا بیدار بشم و تنبلی نکنم. خدایا ایشون رو در پناه خودت حفظ کن و امثال ایشون رو زیاد بگردان تا حرفای خوبت از طریقشون زده بشه. آمین.

[="Tahoma"][="Teal"]به نام خدا
سلام

شُکر;500065 نوشت:
اراده

ورزش هاي رزمي اعتماد به نفس و اراده رو قوي ميكنه همينطور براي جسمت و درمان پرخوري هم مفيده
موفق باشي[/]

Armanbm;503545 نوشت:
مساله ی سخت دیگه ای که وجود داشت، افراد بی ملاحظه ی فامیل

امان از این افراد که دلم از دستشون خونه!
Armanbm;503545 نوشت:
در 99% این کار واقعا جواب داد و بسیاری از اون خانوم ها نه تنها بدشون نیومد بلکه خیلی هم تشویق کردند.

خوش به حالتون. من که با تمسخر و طرد شدن مواجه شدم! البته الان دیگه دارن کم کم عادت میکنن. اما کاملا از نگاه سرزنشگرشون مشخصه که یه چیزی ته دلشونه که روشون نمیشه تو روم بگن و پشت سرم میشینن میگن که این همونی بود که تا دیروز ال و بل، یا جوگیر شده و بعد یه مدتی از سرش میفته، یا قراره ازدواج کنه و به خاطر اون اینطوری شده و خرش از پل بگذره دوباره با دوستا قبلیش میگرده و همونی میشه که هر شب تو مهمونیا مست بود. چقدر طول میکشه تا به اینا حالی بشه که کسی تو زندگی من نیست، که آدما عوض میشن و همۀ عوض شدنا تظاهر برای جفتگیری نیست، که من جوگیر نشدم (البته همونطور که از عنوان سوالم مشخصه گاهی این صحبتا بدجور روم اثر میذاره و با خودم میگم نکنه که من واقعا جوگیر شدم و توهم زدم که ایمان آوردم، مخصوصا وقتی گذشتم به یادم میاد که چه کارایی میکردم و چه اعتقاداتی داشتم (که البته از سر کجفهمی ام از دین و کاملا پوچ و بی پایه و اساس بوده) دچار ناباوری میشم!)

Armanbm;503545 نوشت:
یک موضوع مشکل ساز دیگه دوستان بی دین هست! بله ترک دوستان سخته. اما تا زمانی که براشون نقش بازی کنیم. وقتی واقعا جدی باشیم در دینمون و بهش افتخار کنیم. وقتی وسط صحبت اذان میگن و تو با افتخار بگی پوزش میخوام برم نمازم رو بخونم،...
وقتی همه یک کلیپ طنز غیر اخلاقی میخوان ببینن تو بگی من علاقه ای ندارم و اونجا رو ترک کنی.
کم کم دوستات خودشون قربال میشن. و اونایی که نتونن دینداری تو رو تحمل کنن خودشون ترکت میکنن. و مابقی هم حساب کار دستشون میاد.
ولی دوستای جدیدی پیدا میکنی.
واقعا بهت میگم من معنی دوستی رو تا زمانی که رفقای مذهبی پیدا نکرده بودم درک نمیکردم. واقعا برای آدم همه چی میزارن و توقعی ندارن. مذهبی های خالص رو میگم ها! تو هیئت ها پیدا میکنیشون. تو دانشگاه /مدرسه هم معمولا اگه زرنگ باشی چندتاشون هستن!

درسته خیلی سخته چون من ابایی از هیچ گناهی نداشتم و حالا مدام به رخم کشیده میشه که خودت که بدتر از همه بودی، خوب دوست عزیز حالا فهمیدم که اون کارا اشتباهه دیگه نمیکنم، بعد میگن چرا؟ مثلا تو اینکارو بکنی چی میشه مگه؟ یا مثلا با دست دادن کسی قراره تحریک بشه؟ اصن چطوری اعتقادت عوض شد؟ میگم چیزی نیست که به راحتی بشه توضیحش داد. میگن نه خوب بگو شاید منم عوض شدم. بعد که میگم رگبار مسخره کردنا شرو میشه. منم درکشون میکنم چون دقیقا خودم همچین آدمی بودم. اما این پروسۀ غربال شدنه خیلی دیگه داره طولانی میشه. تا کجا تا کی ادامه داره؟ تا آخر عمرم هر کی از گذشتمو ببینم باید این موضوع تکرار بشه؟ این کنجکاویا رو چطور میشه کنترل کرد؟
Armanbm;503545 نوشت:
وقتی با یک آدمی از اطرافیان بی دین که تا دیروز فکر میکردی باهوشه، صحبت میکنی، میبینی اون نمیتونه اون چیز هایی که تو میبینی رو ببینه!

درسته؛ خیلی جالبه مثلا دقیقا دلایل بلاها رو میشه فهمید. یا اینکه هیچ چیز تصادفی نیست با اینکه اینطور به نظر میرسه. زندگی خیلی جذابه اگه یکم دقتمونو بالا ببریم.
Armanbm;503545 نوشت:
در نهایت بگم ما تو این زندگی بدون راهنما و صاحب نیستیم، از خودش کمک بخوای هیچ نگرانیی نخواهی داشت...

ان شاء الله که کوری باطنمون رو از بین ببرند تا به جای دیدن بقیه انسانها و پدیده ها، صاحبمون رو ببینیم که بوسیلۀ اونها داره با ما ارتباط برقرار میکنه و ما هم مستقیم جواب خودشو بدیم و برای رضای خودش کار کنیم نه بنده هاش. آمین.

owari;503740 نوشت:
در لابلای حرفهایتان کلام‌هایی را می‌بینم که از معصوم علیه‌السلام تحت عنوان اسرار خوانده‌ام که هر کسی آنها درک نمی‌کند و به همین دلیل نباید در عموم بیان شود

بسیار کنجکاو شدم. میشه اون اسرار رو نقل کنید یا حداقل منبعش رو بگید؟
owari;503740 نوشت:
که البته اگر طاعت به دنبال خودش نداشته باشد دروغ است

صحبت من هم همینه دیگه. آخه من چجور مومنی هستم که عادات گذشته ام رو به نماز ترجیح میدم؟ به قول حجت الاسلام پناهیان کسی که لذت عشق خدا رو چشید دیگه سراغ لذات ناچیز دیگه نمیره. اما من مشکلم اینه که دو دقیقه ای که خودم هستم عاشقم بعد دوباره که عاداتم میان میشینن تو وجودم دیگه همه چی تموم میشه و اون حسه از بین میره و عاداتمن که دارن منو کنترل میکنن. من اگه بتونم اون دو دقیقه رو بکنم 24 ساعت دیگه از خدا چی میخوام آخه؟ البته باید خودشون بندازن تو دلم دیگه. من چکاره ام این وسط؟ خدایا بگردان ما را آنچه باید باشیم و بچرخان روی ما را از آنچه نشاید باشم. آمین یا رب العالمین.

باید جوانان عزیز این هشدار امام علی(علیه السلام) را جدی بگیرند که می فرمایند: «غالب الشهوة قبل قوة ضراوتها فانها ان قویت ملکتک واستفادتک ولم تقدر علی مقاومتها»10 پیش از آن که تمایلات نفسانی به تجری و تندروی عادت کنند با آن ها مقابله کن، زیرا اگر تمایلات در تجاوز و خودسری نیرومند شوند، فرمانروای تو خواهند شد و تو را به هرسو که بخواهند می برند و قدرت مقاومت در برابر آن ها را از دست خواهی داد.

این دقیقا توصیف الان منه. منو به هر سو که میخوان میبرن و قدرت مقاومت در برابر اونها رو ندارم! خدایـــــــــــــــا تو که حقانیت اسلام رو خودت نشونم دادی در این موردم خودت کمکم کن. نذار بیچاره بشم. آمین یا رب العالمین.

شُکر;505013 نوشت:

صحبت من هم همینه دیگه. آخه من چجور مومنی هستم که عادات گذشته ام رو به نماز ترجیح میدم؟ به قول حجت الاسلام پناهیان کسی که لذت عشق خدا رو چشید دیگه سراغ لذات ناچیز دیگه نمیره. اما من مشکلم اینه که دو دقیقه ای که خودم هستم عاشقم بعد دوباره که عاداتم میان میشینن تو وجودم دیگه همه چی تموم میشه و اون حسه از بین میره و عاداتمن که دارن منو کنترل میکنن. من اگه بتونم اون دو دقیقه رو بکنم 24 ساعت دیگه از خدا چی میخوام آخه؟ البته باید خودشون بندازن تو دلم دیگه. من چکاره ام این وسط؟ خدایا بگردان ما را آنچه باید باشیم و بچرخان روی ما را از آنچه نشاید باشم. آمین یا رب العالمین.

سلام علیکم مؤمن،
نه اینکه بخواهم مثل سایر ان اطرافیان خاص آزارتان دهم و بگویم چه شد که متحول شدید و ... و خلاصه ابراز تعجب آنطوری کنم، ولی هنوز بر سر تعجب پست قبلیم هستم! حرفهایتان مثل کسی که دو روزه متحول شده نیست، پخته‌تر از اونیه که سعی دارید معرفیش کنید، احتمالاً باید انسان عمیقی باشید، و البته لطف خداوند هم خد و حساب ندارد. ان شاء الله که موفق باشید و روز به روز ساعات خوش وصلتان طولانی‌تر شود. اما اینکه می‌گویید ناراحتید که چرا همیشه آنطور نیستید و باز انگار برگشته‌اید سر پله‌ی اول این خاص شما نیست. برخی یاران امام صادق علیه‌السلام نگران از امام سؤال کردند اینکه ما وقتی نزد شما هستیم و از صحبت‌های شما استفاده می‌کنیم اینقدر از دنیا جدا شده و به خداوند متوجه می‌گردیم ولی بعد که به خلوت خودمان می‌رویم باز همان آدم‌های قبلی می‌شویم نشانه‌ی نفاق است (چون در قرآن آیه‌ای هست که برخی در نزد تو اظهار دینداری می‌کنند و چون به خلوت روند کفرشان را آشکار می‌کنند، آشکار در عمل برای خودشان و هم‌فکرهایشان)؟ امام پاسخ دادند که خیر. عالمی هم افرادی مثل ما را مانند توری مثال می‌زدند که وقتی در جمع نیکان هستیم و ازایشان تأثیر می‌گیریم خودمان را مانند آنها می‌یابیم و در احوالات آنها شریک می‌شویم مانند توری وقتی که در یک مایع قرار دارد، ولی وقتی از آن جمع خارج می‌شویم انگار که توری از مایع خارج شده باشد تمام آن بار معنوی و حال خوش مثل قطرات مایع از سوراخ‌هایمان بیرون می‌ریزد و باز همان توری‌ای باقی می‌مانیم که بودیم. نتیجه اینکه اگر می‌خواهید آن آب کسب شده را با خود داشته باشید باید سوراخ‌هایتان را بگیرید و پر کنید. ما نواقصی داریم که مانع کسب فیض دائم است، زمانی بسته به شرایط یا ... حال معنوی خوبی را تجربه می‌کنیم ولی بعد که شرایط عوض می‌شود انگار تغییر شرایط حال ما را هم با خود می‌برد، این برای این است که ما خودمان استعداد نگهداری فیض را کسب نکرده‌ایم. در حدیث است که درد شما گناهان شماست و دوای درد شما استغفار. سوراخ‌ها و نواقص وجودی ما و بیماری‌های روحی ما را گناهانمان تشکیل می‌دهند که در بیان عرفانی حجاب‌های ظلمانی هستند و ریشه‌ی هر حجابی هم از جهل است و غفلت از مهمترین صورت‌های جهل است. ذکر خداوند عقل را بیدار می‌کند و عقل چراغ دل است و دل را روشن می‌کند و دل روشن شده سینه را فراخ می‌کند و سینه‌ای که برای خداوند فراخ شود محل کفر نیست، اما برخی در روندی معکوس با انجام گناه و با انواع وسوسه و ... که محل فرودشان سینه است (الذی یوسوی فی صدور الناس) به دل نفوذ کرده و آن را تاریک می‌کنند، دل مریض شده و عقل تاریک می‌گردد، عقل هست ولی نورش فراموش می‌شود و گاه سیگنال‌های اشتباه هم می‌فرستد و ...
راهی نداریم جز اطاعت خداوند، اطاعت خداوند میسر نمی‌شود مگر با ذکر و یادآوری خداوند و نعماتش و حق او بر ما و ... و ذکر مؤثر نمی‌شود مگر از پس کسب معرفت. البته علما بهتر می‌دانند، اینها را که گفتم خودم هم فقط نظری دانسته‌ام و عرفان عملی جایگاه بالاتری دارد و البته باید خیلی مراقب عرفان‌های کاذب که راست و باطل را مخلوط می‌کنند و یصدون هن سبیل الله می‌کنند بود، عرفان شیعه در پس شریعت است و نه جایگزین آن و ...

شُکر;505017 نوشت:
باید جوانان عزیز این هشدار امام علی(علیه السلام) را جدی بگیرند که می فرمایند: «غالب الشهوة قبل قوة ضراوتها فانها ان قویت ملکتک واستفادتک ولم تقدر علی مقاومتها»10 پیش از آن که تمایلات نفسانی به تجری و تندروی عادت کنند با آن ها مقابله کن، زیرا اگر تمایلات در تجاوز و خودسری نیرومند شوند، فرمانروای تو خواهند شد و تو را به هرسو که بخواهند می برند و قدرت مقاومت در برابر آن ها را از دست خواهی داد.

این دقیقا توصیف الان منه. منو به هر سو که میخوان میبرن و قدرت مقاومت در برابر اونها رو ندارم! خدایـــــــــــــــا تو که حقانیت اسلام رو خودت نشونم دادی در این موردم خودت کمکم کن. نذار بیچاره بشم. آمین یا رب العالمین.

البته کارشناس محترم قاعدتاً راهنمایی‌های لازم را به شما خواهند داشت، لیکن دو نکته را در نظر داشته باشید:
۱. امکان ندارد کسی بخواهد از بدیها به سمت خوبیها برود و خداوند مانع او شود، ارتباط از طرف خداوند همیشه برقرار است و اگر خط قطع است هم از طرف ماست:

فَاذْكُرُ‌ونِي أَذْكُرْ‌كُمْ وَاشْكُرُ‌وا لِي وَلَا تَكْفُرُ‌ونِ [البقره، ۱۵۲]: پس مرا یاد کنید تا شما را یاری کنم و شکر گذارید و کفران نورزید
... نَسُوا اللَّـهَ فَنَسِيَهُمْ ... [التوبة، ۶۷]: خداوند را فراموش کردند پس (او هم) ایشان را فراموش نمود (به خودشان واگذار کرد)

۲. کسی که مست شراب است که عقلش پوشیده است و قاعدتاً هر گناهی کند نباید برایش ثبت شود، اما شاید به همین دلیل مست شدن خودش به اندازه‌ی مجموعه‌ی تمامی گناهان ایراد دارد. حالا یک مفر مست است، اصلاً نماز نمی‌تواند بخواند، ولی وقتی مستی از سرش افتاد هنوز تا ۴۰ روز نمازش قبول نیست (به قول کارشناسان محترم این سایت نمازش صحیح هست و بر گردنش هم هست و باید بخواند ولی به مقام قبولی نخواهد رسید). حالا فرض کنید شخص ناراحتی شدید ابراز کند که خدایا دیگر شراب نمی‌خورم نمازم را در همین روز بیستم هم بپذیر. اگرچه از قدرت و رحمت خداوند بعید نیست که توبه‌ی او را بپذیرد و سیئات او را به حسنات تبدیل کند ولی این دوری از رحمت خداوند تا آن ۴۰ روز به هر حال اثر تکوینی آن فعل گناه (نوشیدن) است. اینکه هست را نمی‌توان به درگاه خداوند شکایت کرد ولی اینکه نباشد را می‌شود از خداوند خواست؛ به قول مولانا:

سایه‌ی حق بر سر بنده بود عاقبت جوینده یابنده بود
گفت پیغمبر که چون کوبی دری عاقبت زان در برون آید سری
چون نشینی بر سر کوی کسی عاقبت بینی تو هم روی کسی
چون ز چاهی میکنی هر روز خاک عاقبت اندر رسی در آب پاک
جمله دانند این اگر تو نگروی هر چه می‌کاریش روزی بدروی

دعا بفرمایید که ما هم عامل به شرع خداوند شویم و نه فقط بمانیم همین ناقل علم اولیاء خدا.
یاعلی

owari;505024 نوشت:
حرفهایتان مثل کسی که دو روزه متحول شده نیست

دو روز نیست دو ساله، ولی همونطور که خودتون فرمودید لطف خداوند حد و حساب ندارد. چون من هرموقع به گذشته ام نگاه میکنم عاملی جز لطف خداوند رو در این تغییر دخیل نمیبینم.

owari;505033 نوشت:
ولی این دوری از رحمت خداوند تا آن ۴۰ روز به هر حال اثر تکوینی آن فعل گناه (نوشیدن) است.

دقیقا. یکی از اثرات گناهان گذشته ام همین دریغ شدنِ لیاقتِ عاشق بودن و کشیدن ناز معشوق از من است.

پیام های شما بسیار دلنشین هستند و مملو از راهنمایی های عارفانۀ عاشقانۀ عاقلانه اند، که در عین اینکه جای بسی تامل دارند غلیان بخش چشمۀ عشق نیز هستند. بسیار ممنون از شما. خدایا شُکرت. خداوندا ناقلین علم اولیاء خود را زیاد و در پناه خود محفوظ بگردان و همۀ ما را عاملین به شریعت خود قرار بده. آمین یا رب العالمین.

موضوع قفل شده است