آموزش تجويد

تب‌های اولیه

24 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
آموزش تجويد

با سلام
دوستاني كه علاقمند به فراگيري علم تجويد هستند مي توانند از اين تاپيك استفاده كنند مطالب به صورت مختصر اما مفيد ميباشد
.

معناى تجويد

تجويد در لغت ، مترادف با كلمه (تحسين ) به معناى (نيكو گردانيدن ) است و در اصطلاح ، عبارت است از قواعد و دستورهاى صحيح اداء كردن حروف از نظر مخارج ، صفات و احكام آن .
فايده تجويد

بـا رعـايت قواعد تجويد، قرآن همان گونه كه در آغاز اسلام خوانده و شنيده مى شد، قرائت مى گـردد و در نـتـيـجـه ، قرآن از تغيير و تحريف ، محفوظ مانده ، آهنگ زيبا و دلنشين آن نيز از بين نمى رود.

الفباى عربى

هر حرفى داراى شكل ، اسم و تلفّظى خاص مى باشد.
در روخـوانى قرآن با شكلها و اسمهاى حروف آشنا شديد. در اينجا به يارى خداوند رحـمـان ، بـا نـحـوه تـلفـّظ حـروف عـربـى آشـنـا خـواهـيـد شـد. قبل از توضيح آنها به بررسى چند مطلب كه بى ارتباط با شكلها و اسمهاى حروف نيست مى پردازيم :
اقسام الف

الف در زبان عرب بر دو قسم است :
1 ـ الف حركت ناپذير
2 ـ الف حركت پذير
1 ـ الف حركت ناپذير

بعد از حرف مفتوح قرار مى گيرد و باعث مى شود كه مدّ و كشش صداى فتحه آن حرف ، دو برابر شود از اين رو،به آن (الف مدّى ) مى گويند، مانند:
كَانَ ـ دَعَا ـ عَلاَ مَاتٍ
2 ـ الف حـركـت پـذيـر

هـمـان هـمـزه (ء) اسـت كـه در مورد چگونگى كتابت آن به كتاب (آموزش روخوانى قرآن كريم ) سطح 2، ص 33 ـ 34 مراجعه شود.
تعداد الفباى عربى

برخى تعداد الفباى عربى را 28 حرف و بعضى ديگر 29 حرف مى دانند.
اخـتـلاف بـر سـر (الف مـدّى ) اسـت . عـدّه اى آن را يـك حـرف مـسـتـقـل مـى دانـنـد و بعضى ديگر بر اين عقيده اند كه (الف مدّى ) تنها يك صداى كشيده مانند (واو و ياء مدّى ) مى باشد و حرف مستقلى به حساب نمى آيد.
همزه وصل و همزه قطع

تـلفـّظ كـلمـاتـى كـه ابـتـداى آنها ساكن باشد مشكل و يا غير ممكن است . براى سهولت و امكان پـذيـر شـدن تـلفـّظ چـنـيـن كـلمـاتـى از الفـى بـه نـام (هـمـزه وصل )(1) كمك گرفته مى شود.
همزه وصل در ابتداى كلمه ، خوانده مى شود ولى در وسط كلام ، خوانده نمى شود،مانند:
اُدْخُلُوا ـ يا قَوْمِ ادْخُلُوا
در مـقـابـل هـمـزه وصـل ، همزه ديگرى است به نام همزه قطع كه در ابتدا و وسط كلام خوانده مى شود(2)، مانند:
اَرْسَلْنا ـ لَقَدْ اَرْسَلْنا
چگونگى خواندن همزه وصل در ابتداى كلمه ها همزه وصل در آغاز فعل و اسم و حرف مى آيد.
در حروف : همزه (ال ) تعريف هميشه مفتوح مى باشد، مانند:
الشَّمْس ، الْقَمَر كه خوانده مى شوند: اَلشَّمْس ، اَلْقَمَر در اسمها: هميشه مكسور مى باشد، مانند:
ابْن ، اسْم كه خوانده مى شوند: اِبْن ، اِسْم در افـعـال : بـا تـوجـّه به دوّمين حرف بعد از همزه ، اگر مفتوح يا مكسور بود با كسره و اگر مضموم بود با ضمّه خوانده مى شود، مانند:
افْتَحْ، اضْرِبْ، انْصُرْ كه خوانده مى شوند: اِفْتَحْ، اِضْرِبْ، اُنْصُرْ چگونگى علامت گذارى همزه قطع و وصل در قرآنها در بـعـضـى از قـرآنها براى راهنمايى قارى ، روى الف همزه قطع ، همزه (اء) و روى الف همزه وصل ، صاد كوچكى (ا) قرار داده اند؛ مانند:
(اءَتَى اءَمْرُ اللّهِ)
در بـعـضـى از قـرآنـهـاى ديـگـر الف هـمـزه قـطـع را بـا حـركـت و عـلامـت مـربوطه و الف همزه وصل را بدون علامت نوشته اند، مانند:
(اَتى اَمْرُ اللّهِ)
تـمـريـن

كـلمـه هـايـى را كـه داراى هـمـزه وصـل اسـت ، يـك بـار بـا كـلمـه قبل و بار ديگر بطور جداگانه بخوانيد.
وَاسـْتـَكـْبـَرَ ـ وَالْقـَمـَرِ ـ فـَاسـْتَشْهِدُوا ـ هُوَالْهُدى ـ فَارْزُقُوهُمْ ـ وَاتَّقُوهُ ـ وَابْتَلُوا الْيَتامى ـ فـَاسـْتـَفـْتـِهـِمْ ـ فـَقـَدِ افـْتَرى ـ لَقَدِ اسْتَكْبَرُوا ـ قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ ـ وَ لا تُخْسِرُوا الْميزانَ ـ وَاكْسُوهُمْ ـ اَرَدْتُمُ اسْتِبْدالَ ـ وَاخْشَوْنِ ـ مِنَ الْكِتابِ

تلفّظ حروف عربى

بـسـيـارى از حروف عربى تقريباً به همان شكل فارسى تلفّظ مى شوند و نيازى به آموزش نـدارد و تـنـها ده حرف (ثاء، حاء، ذال ، صاد، ضاد، طاء، ظاء، عين ، غين ، واو) در زبان عربى ، تلفّظ آنها به گونه ديگرى است كه به شرح آن مى پردازيم .
لازم به يادآورى است كه ترتيب زير به جهت سهولت در فراگيرى انتخاب شده است .
حرف واو

در اداى حـرف (واو) لبـهـا بدون برخورد با دندانها به حالت غنچه در مى آيد و اين حرف از ميان دو لب تلفّظ مى شود.
تمرين

بـَلَوْنـاهـُمْ ـ اَوْجـَفـْتـُمْ ـ تـَوْبَتُهُمْ ـ لاتَوْجَلْ ـ قَوْمى ـ يَوْمِهِمْ ـ وَجَدَها ـ ياوَيْلَنا ـ وَجْهَها ـ وارِدُها ـ وارِدَهـُمْ ـ والِدَتـى ـ وِزْرَ اُخـْرى ـ شـاوِرْهـُمْ ـ تـُوَسـْوِسُ ـ تـَاْويـلِ ـ نـُسَوّيكُمْـ تَسْتَوى ـ وُفِّيَتْ ـ وُجُوهَكُمْ ـ وُجْدِكُمْ ـ تَلْوُوا ـ داوُودَ ـ وُورِىَ ـ اَوَّلينَ ـ قُوَّتِكُمْ ـ اَوَّبى ـ فَسَوّى ـ لَوَّوْا ـ تَزَوَّدُوا.
حرف حاء

اين حرف در فارسى به شكل (هاء) تلفّظ مى شود. براى تلفّظ صحيح آن كافى است آن را از وسط حلق و با فشردگى ، ادا كنيم تا با حرف (هاء) اشتباه نشود.
تمرين

اَهْوى اَحْوى
اُهِلَّاُحِلَّ
اَحـْسِنْ ـ فَاحْكُمْ ـ يُحْيى ـ مَحْياهُمْ ـ تَحْتِهِمْ ـ اِحْتَرَقَتْ ـ حَرَّمَها ـ حَسِبُوا ـ حَسيسَها ـ يُحاسِبْكُمْ ـ تـَحاوُرَكُما ـ دَحيها ـ رَحِمَ ـ حِسابُهُمْ ـ تَحِيَّتُهُمْ ـ حيتانُهُمْ ـ نُوحيها ـ يَحيقُ ـ حُرِّمَتْ ـ حُلُّوا ـ حُنَفآءُ ـ مُفْلِحُونَ ـ يَحُولُ ـ يُسَبِّحُونَ ـ اَلرَّحْمنِ الرَّحيمِ ـ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ ـ اَوْحى لَها.
بـعـد از فراگيرى تلفظ صحيح حرف (حاء)، بايد مراقب بود حرف (هاء) مانند آن ادانشود، زيرا (هاء) در زبان عربى همانند تلفظ فارسى آن است .

حرف عين

ايـن حـرف در فـارسـى بـصـورت (هـمـزه ) تـلفـّظ مـى شـود. حال به تفاوت اين دو در عربى توجّه فرماييد:
(هـمـزه ) سـاده گـفـتـه مى شود و هنگام سكون صدا در آن قطع مى گردد ولى حرف (عين ) از وسط حلق ، ادا شده و هنگام سكون صدا در آن تقريباً قطع نمى شود.
تمرين

اَجَل عَجَل
اَمَلاًعَمَلاً
اَمين عَمين
يَاْلَمُونَيَعْلَمُونَ
اَعـْلى ـ فـَاعـْلَمْ ـ نـِعـْمَ ـ اِعـْلَمـُوا ـ يُعْجِبُكَ ـ يَسْتَعْجِلُونَ ـ مَعَكُمْ ـ عَلَيْهِمْ ـ يَفْعَلُونَ ـ مَعايِشَ ـ عـالِيـَهـُمْ ـ تـَعـالى ـ عـِلْمـاً ـ فـاعِلُونَ ـ اَلْعِزَّةَ ـ مَعيشَتُهُمْ ـ فَاَعينُونى ـ نُعيدُها ـ عُلَمآءُ ـ عُقْباها ـ عُلِّمْنا ـ تَعُولُوا ـ عُوقِبْتُمْ ـ يَعُودُونَ ـ فَعّالٌ ـ سُعِّرَتْ ـ يَدُعُّ الْيَتيمَ ـ لا اَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ
حرف غين غـيـن و قـاف در فـارسـى ، مـثـل هـم تـلفـّظ مـى شـونـد، حال به نحوه اداى هر يك در زبان عربى ، دقّت كنيد.
حـرف (قـاف ) بـه كـمـك زبان كوچك و با شدّت و سختى گفته مى شود بطورى كه صوت ، قـطـع مـى گـردد، ولى حرف (غين) از انتهاى حلق و با سستى تلفّظ شده و صدا در آن كشيده مى شود، همچنين حرف(غين) بايد درشت ادا شود.(4)
تمرين

اَقْنى اَغْنى
قَدْغَدْ
نَغْفِرْ ـ يَغْلى ـ اَفْرِغْ ـ اُغْشِيَتْ ـ يُغْنيهِمْ ـ فَاسْتَغْفَرَ ـ تَغَشّها ـ غَيْرى ـ غَنِمْتُمْ ـ اَلْغافِرينَ ـ وَالْمَغارِبِ ـ فِى الْغارِ ـ غِلٍّ ـ غِسْلينٍ ـ بُغِىَ ـ اَبْغيكُمْ ـ فَالْمُغيراتِ ـ غُفْرانَكَ ـ يَنْزَغُ ـ غُلِبَتْ ـ غُدُوُّها ـ يَبْغُونَ ـ لُغُوبٌ ـ اَسْتَغْفَرْتَ لَهُمْ اَمْ لَمْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ لَنْ يَغْفِرَ اللّهُ لَهُمْ

حرف ثاء

اين حرف در فارسى مثل (سـيـن ) تـلفـّظ مـى شـود. بـراى تـلفـّظ صـحـيح اين حرف ، بايد آن را از سر زبان و سر دندانهاى پيشين بالا و به حالت دميدگى ادا كرد.
تمرين

اِسْمَاِثْمَ
يَلْبَسُونَيَلْبَثُونَ
مـَثـْواكـُمْ ـ فـَاثـْبـُتـُوا ـ يـَثـْرِبَ ـ مـِثـْلَهـُمْ ـ مـُثـْقَلُونَ ـ مَثْنى ـ ثَلاثَ ـ ثَقُلَتْ ـ لَبِثَ ـ مِنَ الْمـَثـانـى ـ ثـامـِنـُهـُمْ ـ فـَاَثـابـَكـُمْ ـ ثِيابَهُمْ ـ مَوْثِقاً ـ جاثِيَةً ـ كَثيراً ـ جِثِيّاً ـ حَثيثاً ـ ثُمَّ ـ ثـُبـُوراً ـ ثـُلُثُ ـ لَمـَثـُوبـَةٌ ـ ثـَلا ثـُونَ ـ مـَبْثُوثَةٌ ـ اَلثِّق الَ ـ اَلثَّقَلا نِ ـ مُنْبَثّاً ـ ي ا اَيُّهَا الْمُدَّثِّرُ ـ ثُمَّ بَعَثَهُ
حرف ذال

حـروف (ذال )، (زا)، (ظـاء) و (ضـاد) در فـارسـى مثل هم تلفّظ مى شوند ولى در عربى با هم فرق دارند.
بـراى اداى حـرف (ذال ) از سـر زبـان و سر دندانهاى پيشين بالا استفاده مى كنيم تا از حرف (زاء)
مـتـمـايـز گـردد، لازم بـه يـادسـپـارى اسـت كـه حـرف (ذال ) را بايد بصورت نازك و كم حجم ادا كرد.
تمرين

اَذْهـَبَ ـ وَاذْكـُرُوا ـ حـِذْرَكـُمْ ـ اِذْقـالَ ـ يـُذْهِبْكُمْ ـ عُذْراً ـ ذَكِّرْهُمْ ـ ذَهَبُوا ـ مُذَبْذَبينَ ـذَّائِقُوا ـ ذ لِكُمْ ـ اَذ اعُوا ـ تُذِلُّ ـ ذِكْر يه ا ـ لِذِى الْقُرْب ى ـ اَلَّذينَ ـ مَعاذيرَهُ ـ لِيُذيقَهُمْ ـ نُذُرِ ـ ذُلِّلَتْ ـ دُنُوبَنا ـ خُذُوهُ ـ ذُوقُوا ـ نُذُورَهُمْ ـ تُكَذِّبانِ ـ اَلذُّنُوبِ ـ فَاَذَّنَ مُؤَذِّنٌ ـ وَ لا تُبَذِّرْ تَبْذيراً ـ لِيَذَّكَّرُوا

حرف ظاء

براى تلفّظ حرف (ظاء) كافى است حرف (ذال ) را درشت و پرحجم (5) ادا كنيم .
تمرين

مُنْذَرينَمُنْظَرينَ
مَحْذُوراًمَحْظُوراً
اَظـْلَمَ ـ يـَظـْلِمـُونَ ـ يـُظـْهـِرَ ـ حـَفـِظـْنـاهـا ـ وَاغـْلُظْ ـ مُظْلِمُونَ ـ ظَلَمُوا ـ ظَلَّتْ ـ يُظاهِرُوا ـ ظالِمى ـ لَظـالِمُونَ ـ ظِلالُها ـ ظِهْرِيّاً ـ مَحْفُوظٍ ـ كَظيمٌ ـ حافِظينَ ـ عَظيمٌ ـ ظُلِمُوا ـ يَظُنُّ ـ ظُلُماتٍ ـ تُوعَظُونَ ـ وَاحْفَظُوا ـ حافِظُونَ ـ يُعَظِّمْ ـ فَظّاً ـ حَظٍّ ـ اِنَّ الظَّنَّ ـ هُمُ الظّالِمُونَ ـ اِلَى الظُّلِّ
حرف طاء

حرف (طاء) و (تا) در فارسى مانند هم ادا مى شوند.
حرف (طاء) مانند حرف (تاء) از تماس روى سر زبان با ناهمواريهاى كام بالا ادا مى شود، با اين تفاوت كه صدا در حرف (طاء) درشت و پرحجم مى باشد.
تمرين

تابَ طابَ
قانِتينَ قانِطينَ
اَطـْغـى ـ تـَطْغَوْا ـ فِطْرَةَ ـ خِطْبَةِ ـ مُطْمَئِنّينَ ـ يُطْعِمُونَ ـ فَطَرَ ـ طَفِقَ ـ اِسْتَطَعْتُمْ ـ طآئِفَتانَ ـ اَطاعُونا ـ بِطائِنُها ـ وَ لا تُطِعْ ـ سُطِحَتْ ـ طِفْلاً ـ اَساطيرُ ـ اَطيعُونِ ـ خَطيئاتِكُمْ ـ طُمِسَتْ ـ خُطُواتِ ـ طُغْياناً ـ طُوبى ـ يَطُوفُ ـ بُطُونِهِمْ ـ تُشْطِطْ ـ تَخُطُّهُ ـ لِلطّاغينَ ـ تَطَّلِعْ ـ فَاطَّهَّرُوا ـ عُطِّلَتْ.

حرف صاد

حـرف (صـاد) مانند حرف (سين ) از سر زبان و پشت دندانهاى پيشين پايين تلفّظ مى شود، با اين تفاوت كه صدا در حرف (صاد) درشت و پرحجم مى باشد.
تمرين

عَسى عَصى
عَسَيْتُمْعَصَيْتُمْ
قَسَمْناقَصَمْنا
اَصْلَحَ ـ اَصْدَقَ ـ اِصْلاحِها ـ مِصْرَ ـ تُصْعِدُونَ ـ يُصْرَفُ ـ صَلاتى ـ قَصَصَ ـ صَدَقَ ـ مَصانِعَ ـ لَصـادِقٌ ـ صـالِحـيـنَ ـ صِراطى ـ يَفْصِلُ ـ اَبْصِرْهُمْ ـ نَصيباً ـ مَصيرَكُمْ ـ يُوصيكُمْ ـ صُرِفَتْ ـ صـُحـُفِ ـ تـَخـاصـُمُ ـ نـَصـُوحـاً ـ تـُوصـُونَ ـ تـَصُومُوا ـ فَصَّلْناهُ ـ فَالصّالِحاتُ ـ نُفَصِّلُ ـ يَخْتَصُّ ـ يَصَّدَّقُوا
حرف ضاد

حـرف (ضـاد) از تماس كناره زبان (هر طرف كه ميسّر باشد) با دندانهاى كرسى بالا (همان طرف ) و كشيده شدن بر آنها ايجاد مى شود و آن را بايد درشت و پرحجم اداء كرد.
تمرين

اَضـْعَفُ ـ يَضْرِبْنَ ـ رِضْوانٌ ـ فَضْلُ ـ مُضْغَةَ ـ مُضْعِفُونَ ـ ضَلَّ ـ وَضَعَها ـ ضَرَبَ ـ ضاحِكَةٌ ـ لَضـآلُّونَ ـ ضـامـِرٍ ـ نـَضـِجـَتْ ـ فـِى الاَْرْضِ ـ ضـِعافاً ـ ضيزى ـ رَضيتُ ـ مُعْرِضينَ ـ ضُرِبَتْ ـ اُغـْضـُضْ ـ عـَرْضـُهـا ـ مـَغـْضـُوبِ ـ مـَخْضُودٍ ـ رَضُوا ـ يَنْفَضُّوا ـ نَضّاخَتانِ ـ فِضَّةٌ ـ يَحُضُّ ـ يَغُضُّوا ـ يَعَضُّ

معناى استعلا

اسـتـعـلا در لغـت ، بـه مـعـنـاى (بـرتـرى طلبى ، ميل به بلندى ) مى باشد، و در اصطلاح ، عبارت است از (ميل ريشه زبان به طرف سقف دهان در هنگام تلفظ حرف ).
در اثر اين صفت ، حرف حالت پرحجم و درشتى به خود مى گيرد.
حروف استعلا

حروف استعلا عبارتند از:
(خ ـ ص ـ ض ـ ط ـ ظ ـ غ ـ ق ).
در هنگام اداى چهار حرف (ص ـ ض ـ ط ـ ظ) قسمتى از سطح زبان ، سقف دهان را مى پوشاند و در نتيجه ، اين حروف درشت تر و غليظتر از سه حرف ديگر تلفّظ مى شوند.
تمرين

صـَلِّ ـ صـَوْتُ ـ صـَبِيًّا ـ صَدْرى ـ صُرِفَتْ ـ يَصْبِرْ ـ ضَنْكاً ـ اِلى ضُرٍّ ـ يُضْلِلْ ـ يَضْرِبُ ــضـيـزى ـ نَضِجَتْ ـ بَطَشْتُمْ ـ طُمِسَتْ ـ طُوبى ـ يُطْفِئُوا ـ يُشْطِطْ ـ طِفْلاً ـ ظَلَّ ـ ظَلَمَ ـ ظَهيرٍ ـ مـُنـْظـَريـنَ ـ فَظًّا ـ ظِلالُها ـ خَشِىَ ـ خَتَمَ ـ خَسَفَ ـ خَبَرٍ ـ يُخْرِبُونَ ـ اَخْبارِها ـ غَنِمْتُمْ ـ غُلِبَتْ ـ يَبْغُونَ ـ يَغْلى ـ نَغْفِرْ ـ اَبْغيكُمْ ـ قَريباً ـ قَبْلُ ـ بِقَدَرٍ ـ نُقَدِّسُ ـ نَقْتَبِسْ ـ لا اُقْسِمُ
معناى استفال

اسـتـفال در لغت ، به معناى (پايين آمدن ، پست شدن ) مى باشد، و در اصطلاح ، عبارت است از (پايين آمدن سطح زبان از كام بالا).
در اثر اين صفت ، حرف ، نازك و كم حجم تلفّظ مى شود.
حروف استفال

بجز هفت حرف استعلا، بقيّه حروف داراى صفت استفال مى باشند.
يـادسـپـارى

در تـلفـّظ كـلمـات بـايد دقّت شود كه هر حرف با صفت خود اداء شود و حالت حرف مجاور را به خود نگيرد.

نمی دونم به چه علتی من اصلا نمی تونم اینا رو یاد بگیرم
شما کمک کنید.

باید چقدر تمرین کنمممم؟؟؟؟

tobeh;16788 نوشت:
نمی دونم به چه علتی من اصلا نمی تونم اینا رو یاد بگیرم شما کمک کنید. باید چقدر تمرین کنمممم؟؟؟؟

بهترين راه ياد گرفتن تجويد بهره گرفتن از اساتيد يا حداقل سي دي هاي آموزشي مي باشد كه با استفاده از متون بالا و متوني كه در آينده مي آيد مي توانيد آن را عملي نماييد در ضمن نمي توان معيار دقيقي در مدت زمان يادگيري مشخص كرد و بستگي به استعداد هر فرد دارد.تمرين مداوم را فراموش نكنيد كه حتما به نتيجه مي رسيد.

معناى قلقله

قـلقـله در لغـت ، به معناى (اضطراب ، جُنبش ) مى باشد، و در اصطلاح ، عبارت است از (آزاد نمودن صداى حرف در هنگام سكون ).
حروف قلقله

حروف قلقله عبارتنداز:
(ب ـ ج ـ د ـ ط ـ ق ) كه در عبارت (قُطْبُ جَدّ) گرد آمده اند.
در حـالت سـكـون (اعـم از ايـنـكـه ذاتـى بـاشـد يـا عـارضـى )، صـداى حـرف ، بـطـور كامل متوقّف مى گردد و تنها راه تلفّظ، آزاد نمودن صداى آنهاست .
صداى ايجاد شده ، بيشتر ميل به فتحه دارد.
قلقله اى كه در آخر كلمه و هنگام وقف پديد آيد، آشكارتر از موردى است كه در وسط كلمه باشد و چـنـانـچه مشدّد نيز باشد، قلقله از حالت قبل نيز آشكارتر مى شود. بايد در قلقله غير مشدّد، دقّت نمود كه بصورت مشدّد تلفّظ نشود.
تمرين

(ق ): خـَلَقـْنـا ـ نـَقـْتـَبـِسْ ـ فـَواقٍ (فـَواقْ) ـ اَلْحـَريـقِ (اَلْحـَريقْ) ـ بِالْحَقِّ (بِالْحَقّْ) ـ تَنْشَقُّ (تَنْشَقّْ)
(ط): يَطْمَعُ ـ وَ لا تُشْطِطْ ـ لُوطٍ (لُوطْ) ـ مُحيطٌ (مُحيطْ)
(ب ): يُبْصِرُونَ ـ اِبْراهيمَ ـ وَاكْتُبْ ـ مُريبٌ (مُريبْ) تَبَّ (تَبّْ) ـ اَلْجُبِّ (اَلْجُبّْ)
(ج ): تَجْرى ـ مُجْرِمُونَ ـ فَاخْرُجْ ـ بَهيجٍ (بَهيجْ) ـ وَالْحَجِّ (وَالْحَجّْ) ـ حآدَّ (حآدّْ)
(د): لِيُدْ حِضُوا ـ اَرَدْنا ـ لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ ـ لَكَنُودٌ (لَكَنُودْ) ـ نُمِدُّ (نُمِدّْ) ـ نَعُدُّ (نَعُدّْ)
معناى لين

لين در لغت ، به معناى (نرمى ) (ضد خشونت ) مى باشد، و در اصطلاح ، عبارت است از:
(به نرمى ادا شدن حرف ).
دو حـرف واو سـاكـن ما قبل مفتوح و ياء ساكن ما قبل مفتوح را كه به نرمى اداء مى شوند (حروف ليـن ) نـامـنـد و بـايـد دقـّت نـمـود كـه فـتـحـه مـاقـبـل آنـهـا بـطـور كامل ، واضح و آشكار شده و ميل به ضمّه و كسره پيدا نكند.
تمرين

يـَوْمـِهـِمْ ـ قَوْمَنا ـ حَوْلَهُ ـ فَاخْشَوْا ـ سَوْفَ ـ يُحَلَّوْنَ ـ كَيْفَ ـ لِكَيْلا ـ اَيْديهِمْ ـ عَلَيْهِمْ ـ كامِلَيْنِ ـ اُنْثَيَيْنِ

معناى تفخيم

تـفـخـيـم در لغت ، (مترادف كلمه (تسمين )) به معناى (تعظيم و بزرگداشت ) مى باشد، و در اصـطـلاح ، عـبـارت اسـت از:
(درشـت و غـليظ اداء كردن حرف بطورى كه دهان از صداى آن پر شود).
معناى ترقيق

تـرقـيق در لغت ، (ضد تفخيم ) به معناى (رقيق كردن و از غلظت چيزى كاستن ) مى باشد، و در اصطلاح ، عبارت است از: (نازك و رقيق ادا كردن حرف ).
موارد تفخيم و ترقيق

تـمـام حـروف اسـتعلا بدون استثنا تفخيم مى گردند و اين حالت در چهار حرف (ص ـ ض ـ ط ـ ظ) قويتر است .
لازم بـه يـادسـپـارى اسـت كه تفخيم ، در حرف مفتوح ، بيشتر بوده و در حرف مضموم و ساكن ، متوسط، و در حرف مكسور، اندك است .
هـمـه حـروف اسـتـفـال ، تـرقـيـق مـى شـونـد بـجـز دو حـرف آخـر (ر ـ ل ) كه در برخى موارد تفخيم مى گردند. احكام هر يك بيان خواهد شد.
لازم بـه يـادسـپـارى اسـت كـه الف مـدّى تـابـع حـرف مـاقـبـل است و چنانچه حرفى تفخيم شود، الف مدّى بعد از آن نيز تفخيم و در غير اين صورت ، ترقيق مى گردد.
تمرين

كلمات زير بر اساس مراحل تفخيمِ حروف استعلا انتخاب شده است ؛ در تلفّظ آنها دقّت كنيد.
(خ ): يـَخـافـا ـ خـانـَتـاهـُما ـ خالاتِكُمْ ـ خَفَّتْ ـ خَسَفْنا ـ خُلِقَتْ ـ خُذُوهُمْ ـ فَاخْشَوْهُمْ ـ اَخْبارِها ـ خِفْتُمْ ـ اخِرينَ ـ اَخى
(ص ): اَصابَها ـ مِنَ الصّالِحاتِ ـ اَصابِعَهُمْ ـ صَدْرى ـ صَدَقُوا ـ تَصُدُّونا ـ صُرِفَتْ ـ اَصْحابُ ـ تَصْبِرُ ـ يَصِدُّونَ ـ تُصِبْهُمْ
(ض ): قـَضـيـهـا ـ يـُضـاعـِفـْهـا ـ اَضاءَ ـ اَضَلُّوا ـ ضَرَبُوا ـ ضُحيها ـ يَضُرُّهُمْ ـ يَسْتَضْعِفْ ـ يُضْلِلْ ـ نَضِجَتْ ـ فِى الاَْرْضِ
(ط): اَطاعُونا ـ يُطافُ ـ طآئِفَتَيْنِ ـ طَيِّباتِ ـ طَفِقَ ـ خَلَطُوا ـ طُوبى ـ تَطْغَوْا ـ يَطْمَعُ ـ لا تُطِعْ ـ سُطِحَتْ
(ظ): ظالِمُونَ ـ تَظاهَرا ـ ظالِمى ـ حَفِظَ ـ ظَهْرَكَ ـ يَظُنُّ ـ ظُلِمُوا ـ يُظْهِرَ ـ اَظْلَمَ ـ ضِلالُها ـ يُعَظِّمْ
(غ ): اَلْغـافـِلاتُ ـ فـِى الْغـارِ ـ وَالْمـَغـارِبِ ـ غـَيْرى ـ غَنِمْتُمْ ـ غُلِبَتْ ـ يَنْزَغُ ـ نَغْفِرْ ـ اَفْرِغْ ـ غِطاءٍ ـ غِشَاوَةٌ
(ق ): قـاتـَلُوا ـ قـاسـَمـَهـُمـا ـ قـادِرُونَ ـ قـَبـْلَكَ ـ قـَدِّمـُوا ـ قـُلْنَ ـ قـُرِى ءَ ـ لاتَقْنَطُوا ـ يَقْبَلُ ـ بِالْقِسْطِ ـ نُقِرُّ

تغليظ و ترقيق حرف لام

اصـل ، در تـلفـّظ (لام ) تـرقـيـق اسـت و تـغـليـظ(6) آن تـنـها در لفظ جلاله (اللّه ) صورت مى گيرد، به شرط آنكه ماقبل آن ، حرفِ مفتوح يا مضموم قرار گيرد.
اگر ماقبل لفظ (اللّه ) حرف مكسور باشد، ترقيق مى گردد.
تمرين

فـَاللّهُ ـ هـُوَاللّهُ ـ اِنَّ اللّهَ ـ فـَرَضَ اللّهُ ـ اَرِنـَا اللّهُ ـ عـَبـْدُاللّهِ ـ رَسـُولُ اللّهِ ـ وَاتَّقـُوا اللّهَ ـ نَصْرُاللّهِ ـ فى سَبيلِ اللّهِ ـ بِسْمِ اللّهِ ـ بِاللّهِ ـ لِلّهِ ـ عَلَى اللّهِ
تفخيم حرف راء

حرف (راء) در شرايط زير (تفخيم ) مى شود.
1 ـ راء مفتوح يا مضموم ، مانند:
رَحيمُ ـ فَرَضَ ـ قُدِرَ ـ اَرادَ ـ رُزِقَ ـ حُرُماتِ ـ تَذَرُ ـ رُوحُ
2 ـ راء ساكن كه ماقبل آن مفتوح يا مضموم باشد، مانند:
مَرْعى ـ نَهَرٍ (نَهَرْ) ـ اُرْسِلَ ـ فَاهْجُرْ ـ حُمُرٌ (حُمُرْ)
3 ـ راء ساكن ماقبل ساكن كه قبل از آن مفتوح يا مضموم باشد (در هنگام وقف پيش مى آيد)، مانند:
وَالْفـَجـْرِ (وَالْفـَجـْرْ) ـ وَالْعـَصـْرِ (وَالْعـَصـْرْ) ـ عُسْرٍ (عُسْرْ) ـ لَفى خُسْرٍ
(لَفى خُسْرْ) ـ فِى الْغارِ (فِى الْغارْ) ـ شَكُورٌ (شَكُورْ).
چند نكته

1 ـ راء ساكن كه ماقبل آن ، ياء ساكن باشد ترقيق مى شود (در هنگام وقف پيش مى آيد)، مانند:
خَيْرَ (خَيْرْ) ـ سَيْرَ (سَيْرْ) ـ غَيْرِ (غَيْرْ)
2 ـ در كـلمات (يَسْرِ ـ اَسْرِ ـ نُذُرِ) كه در اصل (يَسْرى ـ اَسْرى ـ نُذُرى ) بوده است ، در هنگام وقف ، ترقيق حرف راء بهتر است.
ترقيق حرف راء

حرف (راء) در شرايط زير (ترقيق ) مى شود.
1 ـ راء مكسور، مانند:
رِزْقاً ـ ريحٌ ـ حَرِّقُوهُ ـ اَنْذِرِ النّاسَ ـ نُذُرِ
2 ـ راء ساكن كه ماقبل آن مكسور باشد، مانند:
مِرْيَةٍ ـ اُحْصِرْتُمْ ـ عَسِرٌ (عَسِرْ) ـ قُدِرَ (قُدِرْ)
3 ـ راء ساكن ماقبل ساكن كه ماقبل آن مكسور باشد (در هنگام وقف پيش مى آيد)، مانند:
سِحْرٌ (سِحْرْ) ـ ذِكْرٌ (ذِكْرْ) ـ خَبيرٌ (خَبيرْ)
چند نكته

1 ـ راء ساكنى كه بعد از همزه وصل قرار مى گيرد، تفخيم مى شود، مانند:
اِرْجِعُونِ ـ لِمَنِ ارْتَضى ـ اِرْحَمْ ـ اِنِ ارْتَبْتُمْ
2 ـ راء سـاكـن مـاقـبـل مـكسورى كه قبل از حروف استعلا واقع شود (در صورتى كه در يك كلمه باشند) نيز تفخيم مى شود، مانند:
قِرْطاسٍ ـ مِرْصاداً ـ فِرْقَةٍ ـ لَبِالْمِرْصادِ ـ اِرْصاداً
تمرين

موارد تفخيم و ترقيق حرف (راء) در كلمات زير را مشخّص كنيد.
بـِنـَصـْرِهِ ـ فـِى الاَْرْضِ ـ حـَرِّضِ الْمـُؤْمـِنينَ ـ عِشْرُونَ ـ صابِرَةٌ ـ مَعَ الصّابِرينَ ـ اَسْرى ـغَفُورٌ رَحيمٌ ـ خَيْراً ـ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ ـ وَ لا تُصَعِّرْ خَدَّكَ ـ بِاِخْراجِ الرَّسُولِ ـ فَاصْبِرْ صَبْراً ـ اَرْسَلْنا

معناى ادغام

ادغام در لغت ، (مترادف كلمه (ادخال )) بـه مـعـنـاى (داخـل نـمـودن ) اسـت ، و در اصـطـلاح ، عـبـارت اسـت از: (داخـل كـردن حـرفـى در حـرف ديـگـر بـطـورى كـه اثـرى از حـرفـِ اوّل يعنى (مُدْغَمْ)
باقى نماند و حرف دوّم يعنى (مُدْغَمٌ فيه ) مشدّد شود، مانند:
(قَدْ دَخَلُوا) كه دال (قَدْ) در دال (دَخَلُوا) ادغام شده و آن را (قَدَّ خَلُوا) مى خوانيم .
چـنـانـچـه مـُدغـَم و مـُدغـَمٌ فـيـه ، مـثـل هـم نـبـاشـنـد، نـخـسـت مـدغـم را تـبـديـل بـه حـرف دوّم نـمـوده و سـپـس ادغـام مـى كـنـيـم ، مـانـنـد (قـُلْ رَبِّ) كه ابتدا (لام ) را تبديل به (راء) و بعد در (راء) دوّم ادغام مى نماييم و (قُرَّبِّ) مى خوانيم .
فايده ادغام

فـايـده ادغـام (سهولت در تلفّظ) است ، يعنى اگر حرفى يك بار تلفّظ و بلافاصله همان حرف يا حرف همجنس آن تكرار شود، اين حالت براى دستگاه صوتى انسان ، سنگين خواهد بود كه اين سنگينى با بهره گيرى از قاعده ادغام برطرف مى شود.
انواع سه گانه ادغام و موارد آن در قرآن

الف ـ ادغـام مـتـمـاثلين

در دو حرفى است كه مثل يكديگر باشند (تكرار يك حرف ) و ادغام آنها لازم است چه در يك كلمه باشند و چه در دو كلمه ، مانند:
يُدْرِكْكُمْ ـ قُلْ لَهُمْ كه خوانده مى شوند: يُدْرِكُّمْ ـ قُلَّهُمْ
ب ـ ادغام متجانسين

زمانى است كه دو حرف هم مخرج (حروفى كه از يك محلّ، تلفّظ شوند) كنار يكديگر واقع شوند، خواه در يك كلمه و خواه در دو كلمه ، و ادغام آنها نيز لازم است .
ادغام متجانسين در قرآن مجيد، تنها در موارد هفتگانه زير پيش آمده است .
1 ـ مدغم (طاء) مدغم فيه (تاء)، مانند:
بَسَطْتَ (بَسَطتَ)
2 ـ مدغم (تاء) مدغم فيه (طاء)، مانند:
قالَتْ طآئِفَةٌ (قالَطّآئِفَةٌ)
3 ـ مدغم (دال ) مدغم فيه (تاء)، مانند:
عَبَدْتُمْ (عَبَتُّمْ)
4 ـ مدغم (تاء) مدغم فيه (دال )، مانند:
اُجيبَتْ دَعْوَتُكُما (اُجيبَدَّعْوَتُكُما)
5 ـ مدغم (ذال ) مدغم فيه (ظاء)، مانند:
اِذْظَلَمُوا (اِظَّلَمُوا)
6 ـ مدغم (ثاء) مدغم فيه (ذال )، مانند:
يَلْهَثْ ذلِكَ (يَلْهَذّلِكَ)
7 ـ مدغم (باء) مدغم فيه (ميم )، مانند:
اِرْكَبْ مَعَنا (اِرْكَمَّعَنا)
در مورد اوّل بايد دقّت شود كه حالت درشتى و پُرى حرف طاء باقى بماند.
در مـورد شـشـم و هـفـتـم بـدون ادغـام نـيـز خـوانـده مـى شـونـد و بـجـز دو مثال ذكر شده ، نمونه ديگرى در قرآن وجود ندارد.(7)
ج ـ ادغـام مـتقاربين

در حروفى جريان دارد كه يا مخرجشان نزديك به هم باشد و يا در بيشتر صـفـات ، مـتـّحـد بـاشند. رعايت آنها تنها در دو مورد لازم است و در ساير موارد (حَفْص ) ادغام نكرده است .
1 ـ لام ساكن در حرف راء، مانند:
قُلْ رَبِّ (قُرَّبِّ) ـ بَلْ رَبُّكُمْ (بَرَّبُّكُمْ)
2 ـ قـاف سـاكـن در حرف كاف كه در قرآن فقط يك مورد و در كلمه (اَلَمْ نَخْلُقْكُمْ) پيش آمده و آن را (اَلَمْ نَخْلُكُّمْ) مى خوانيم .(8)
تمرين

رَبـِحـَتْ تـِجـارَتـُهـُمْ ـ اَقـُلْ لَكـُمْ ـ تـَسـْتـَطـِعْ عـَلَيـْهِ ـ يـُدْرِكـْكُمْ ـ فَاضْرِبْ بِهِ ـ يَلْهَثْ ذلِكَ ـ قـَدْتـَبـَيَّنَ ـ اِرْكـَبْ مـَعـَنـا ـ يـُوَجِّهـْهُ ـ عـَبَدْتُمْ ـ قالَتْ طآئِفَهٌ ـ اُجيبَتْ دَعْوَتُكُما ـ فَرَّطْتُمْ ـ بَلْ رَبُّكُمْـ اَلَمْ نَخْلُقْكُمْ ـ اَحَطْتُ ـ اِذْ ظَلَمْتُمْ ـ فَرَّطْتُ ـ اَثْقَلَتْ دَعَوَاللّهَ ـ وَدَّتْ طآئِفَةٌ ـ لَقَدْ تابَ
احكام نون ساكن و تنوين




  • تنوين و نون ساكنه ، حُكمش بدان اى هوشيار در يرملون ادغام كن ، در حرف حلق اظهار كن در نزد (باء) قلب به ميم ، در (مابقى ) اخفا بيار

  • كز حكم آن زينت بود اندر كلام كردگار در نزد (باء) قلب به ميم ، در (مابقى ) اخفا بيار در نزد (باء) قلب به ميم ، در (مابقى ) اخفا بيار





  • نـون سـاكـن و تـنـويـن در مجاورت 28 حرف زبان عرب ، چهار حكم پيدا مى كند كه عبارتند از:
    اظهار، ادغام ، اقلاب ، اخفا.

    اظـهار

    اظـهـار يـعـنـى آشكار نمودن . اگر نون ساكن و تنوين به حروف حلقى برسد، بطور عادى و واضح تلفّظ مى شود و نبايد روى آن مكث نمود.



    • حرف حلقى شش بود اى باوفا همزه ، هاء و عين و حاء و غين و خاء

  • همزه ، هاء و عين و حاء و غين و خاء همزه ، هاء و عين و حاء و غين و خاء

  • مانند:
    (همزه ):
    يَنْاَوْنَمَنْ امَنَرَسُولٌ اَمينٌ
    (هاء):
    مِنْهُمْاِنْ هُوَقَوْمٍ هادٍ
    (عين ):
    اَنْعَمْتَمِنْ عِلْمٍسَميعٌ عَليمٌ
    (حاء):
    وَانْحَرْمِنْحَكيمٍعَليماً حَكيماً
    (غين ):
    فَسَيُنْغِضُونَيَكُنْ غَنِيّاًاِلهٍ غَيْرِهِ
    (خاء):
    وَالْمُنْخَنِقَةٌمِنْ خَيْرٍقَوْمٌ خَصِمُونَ
    ادغام

    نـون سـاكـن و تـنـويـن در شش حرف (يرملون ) ادغام مى شود و اين ادغام در دو حرف (راء و لام )، بدون غُنّه و در چهار حرف بقيّه (يَنْمُو) با غُنّه است .
    غُنّه

    صوتى است كه از خيشوم (فضاى بينى ) خارج مى شود.
    دو حـرف (مـيـم ) و (نـون ) داراى ايـن حالت هستند، بويژه چنانچه مشدّد باشند و نيز در هنگام ادغامِ با غُنّه و اخفاى اين دو حرف ، غُنّه به ميزان دو حركت ادامه دارد، مانند:
    (راء):
    مَنْ رَحِمَغَفُورٌ رَحيمٌ
    (لام ):
    مِنْ لَدُنْرِزْقاً لَكُمْ
    (ميم ):
    مَنْ مَعِىَفَتْحاً مُبيناً

    اِنْ نَشَاْحِطَّةٌ نَغْفِرْ
    (واو):
    مِنْ وَلَدٍاُمَّةً واحِدَةً
    (ياء):
    مَنْ يَقُولُيَوْمَئِذٍ يَصَّدَّعُونَ
    يـادسـپـارى

    در كلمات (قِنْوان ـ صِنْوان ـ دُنْيا ـ بُنْيان ) به سبب آنكه نون ساكن و حروف يرملون (واو، ياء) در يك كلمه قرار گرفته اند، ادغام انجام نمى شود.
    تمرين

    فى لَيْلَةٍ مُبارَكَةٍ ـ كُلُّ اَمْرٍ حَكيمٍ ـ رَحْمَةً مِنْ رَبِّكَ ـ وَ اِنْ يَرَوْا ـ فى شَكٍّ يَلْعَبُونَ ـ عَذابٌ اَليمٌ ـ فـَوَيـْلٌ يـَوْمـَئِذٍ لِلْمـُكـَذِّبـينَ ـ وَلكِنْ لا ـ فَقالُوا اَبَشَراً مِنّا واحِداً نَتَّبِعْهُ اِنّا اِذاً لَفى ضَلالٍ وَ سُعُرٍ
    اقلاب يا قلب

    در ايـنـجـا مراد تبديل نون ساكن و تنوين به حرف (ميم ساكن ) است و آن هم در صورتى است كه نون ساكن و تنوين پيش از حرف (باء) واقع گردند، با توجّه به اين نكته كه ميم ساكن ايجاد شده ، در نزد باء (اخفاء)
    مى شود كه باغُنّه همراه است ، مانند:
    اَنْبِئْهُمْ ـ سَميعاً بَصيراً ـ مِنْ بَعْدِهِمْ ـ واقِعٌ بِهِمْ
    تمرين

    حِكْمَةٌ بالِغَةٌ ـ مُنْبَثًّا ـ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ ـ فَانْبَجَسَتْ ـ اَمَدًا بَعيداً ـ مِنْ بَعْدِهِمْ ـ مَشّآءٍ بِنَميمٍ ـ اَنْ بُورِكَ ـ سَميعٌ بَصيرٌ ـ فَانْبِذْ ـ مِنْ بُطُونِ ـ بَصيرٌ بِالْعِبادِ ـ مِنْ بَقْلِها ـ مَنْ بَعَثَنا

    اخـفـا بـه مـعـنـاى (پـوشـانـدن )، حالتى است ميان اظهار و ادغام ، همراه با غُنّه بگونه اى كه تشديد ايجاد نشود.

    نون ساكن و تنوين در نزد پانزده حرف باقيمانده (اخفا) مى شوند.
    در هنگام شروع اخفا بدون اينكه زبان به محلّ اداى نون برسد، حرف بعدى به محلّ تلفّظ خود نزديك شده ، در اين حال ، صوت بصورت غُنّه دو حركت ، ادامه پيدا كرده و آن گاه حرف مابقى به سهولت و آسانى تلفّظ مى گردد.
    لازم بـه يـادسـپـارى اسـت كـه كـيفيت اخفا بستگى به نوع حرف مابقى دارد، بدين معنا كه اگر حـرف مـابـقـى از حـروف اسـتـعـلا بـاشـد، اخـفـاى نون ساكن و تنوين ، درشت و پرحجم بوده و چنانچه از حروف استفال باشد، اخفا رقيق و نازك خواهد بود.
    از مـطـالب فـوق ، روشـن مى شود كه اخفاى نون ساكن و تنوين در نزد هر يك از اين حروف با ديگرى تفاوت دارد و چه بسا فردى اخفا در نزد حرفى را صحيح انجام دهد، ولى در نزدِ حرف ديگر نتواند بخوبى اخفا نمايد. بنابراين ، بايد تمامى موارد حروف پانزده گانه ، تمرين شود.
    (ت ):
    اَنْتُمْمَنْ تابَجَنّاتٍ تَجْرى
    (ث ):
    وَالاُْنْثى اَنْ ثَبَّتْناكَخَيْرٌ ثَواباً
    (ج ):
    اَنْجَيْتَنااِنْ جَعَلَخَلْقٍ جَديدٍ
    (د):
    عِنْدَهُمْمِنْ دُونِهِكَاْساً دِهاقاً
    (ذ):
    فَاَنْذَرْتُكُمْمِنْ ذَهَبٍفى يَوْمٍ ذى مَسْغَبَةٍ
    (ز):
    اَنْزَلَفَاِنْ زَلَلْتُمْنَفْساً زَكِيَّةً
    (س ):
    فَاَنْسيهُمْوَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْفَوْجٌ سَاءَلَهُمْ
    (ش ):
    يَنْشُرْاِنْ شآءَرُكْنٍ شَديدٍ
    (ص ):
    فَانْصُرْناوَ لَمَنْ صَبَرَقَوْماً صالِحينَ
    (ض ):
    مَنْضُودٍمَنْ ضَلَّعَذاباً ضِعْفاً
    (ط):
    قِنْطاراًاِنْ طَلَّقَكُنَّكَلِمَةٍ طَيِّبَةٍ
    (ظ):
    يَنْظُرُونَمِنْ ظَهيرٍقَوْمٍ ظَلَمُوا
    (ف ):
    اَنْفُسَهُمْكُنْ فَيَكُونُخالِداً فيها
    (ق ):
    تَنْقِمُونَمِنْ قَبْلُسَميعٌ قَريبٌ
    (ك ):
    اَلْمُنْكَرِمَنْ كانَعُلُوّاً كَبيراً

    ميم ساكن نزد حروف الفبا سه حالت پيدا مى كند: (ادغام ، اخفا، اظهار).
    ادغام

    مـيـم ساكن در حرف (ميم ) بعد از خود ادغام مى شود (ادغام متماثلين بوده و با غُنّه همراه است )، مانند:
    وَ هُمْ مُهْتَدُونَ (وَ هُمُّهْتَدُونَ) ـ كَمْ مِنْ (كَمِّنْ)
    اخفـا ميم ساكن قبل از حرف (باء) اخفا مى گردد.
    در هـنـگـام اخـفـاى مـيـم ، لبـهـا را به هم نزديك مى كنيم ، بحدّى كه فاصله اندكى بين دولب ، موجود باشد. در اين حال ، صوت به حالت غُنّه به ميزان دو حركت ، كشيده مى شود، مانند:
    رَبَّهُمْ بِهِمْ ـ اَمْ بِهِ جِنَّةٌ ـ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْطِ
    يـادسـپـارى

    مـيـان مـيـم سـاكـن اصـلى و نـون سـاكـن و تـنـويـن كـه قبل از حرف باء تبديل به ميم ساكن مى گردد، تفاوتى وجود ندارد.
    تمرين

    نـَجَّيـْنـاهـُمْ بِسَحَرٍ ـ صَبَّحَهُمْ بُكْرَةً ـ اَنْتُمْ مُدْهِنُونَ ـ اَنْتُمْ بِهِ ـ رَبَّهُمْ مُشْفِقُونَ ـ هُمْ مِنْها ـ وَ هُمْ بـارِزُونَ ـ اَنَّهـُمْ بـادُونَ ـ لَهـُمْ مـُوسـى ـ هـُمْ بـَدَؤُوكُمْ ـ جُلُودُهُمْ ـ بَدَّلْناهُمْ ـ مِثْلَهُمْ مَعَهُمْ ـ يُمَتِّعْكُمْ مَتاعاً
    اظهـار

    ميم ساكن در نزد بقيّه حروف ، اظهار مى گردد. بايد دقّت نمود كه ميم ساكن ، حركت نگرفته و روى آن مكث نيز نشود و در نزد دو حرف (فاء ـ واو) توجّه بيشترى لازم است تا ميم ساكن ، اخفا يـا ادغـام نـشـده و صـوت نـيـز قطع نگردد. بدين منظور پس از تلفّظ ميم بدون اينكه صوت ، قـطـع گردد يا لبها بشدّت از يكديگر جدا شود لبها با ظرافت به حالت اداى حرف (فاء و واو) درآيد، مانند:
    لَكُمْ فيها ـ يَمُدَّهُمْ فى ـ اَنْفُسَهُمْ وَ اَمْوالَهُمْ
    جمع بندى موارد غُنّه

    در پـايـان ، مـوارد غُنَّه را كه در درسهاى گذشته بطور پراكنده تشريح شده ، جمع بندى مى كنيم .
    1 ـ نون و ميم مشدّد، مانند:
    اِنَّ ـ كُنّا ـ عَمَّ ـ اُمَّةً
    2 ـ ادغام ميم ساكن در ميم ، مانند:
    لَهُمْ مُوسى ـ وَ هُمْ مِنْها
    3 ـ ادغام نون ساكن در چهار حرف (يَنْمُو) يا (يَمُون ) مانند:
    مَنْ يَشاءُ ـ مِنْ نَفْسٍ ـ مِنْ مالٍ ـ مِنْ وَلِي
    4 ـ كـلّيـّه (اخفا)ها (كه شامل اخفاى نون ساكن نزد (حروف مابقى ) و همچنين اخفاى ميم ساكن در نزد حرف (باء) مى باشد)، مانند:
    عَنْكُمْ ـ كُنْتُمْ ـ مِنْ بَعْدِ ـ اَمَدًا بَعيداً

    مـدّ در لغت ، به معناى (زيادت )، (افزونى و كشش ) مى باشد، و در اصطلاح عبارت است از: (امتداد و كشيدن صوت در حروف مدّى بيش از مقدار طبيعى ). قصر در لغت ، به معناى (كوتاهى ) و ضد مدّ مى باشد، و در اصطلاح ، عبارت است از: (اداى حروف مدّى به اندازه طبيعى و معمولى آن ). حروف و سبب مدّ براى مدّ، حروف مدّى و سبب مدّ لازم است . الف ـ حـروف مـدّى عـبـارت اسـت از: (الف مـاقـبـل مـفـتـوح ، يـاء ماقبل مكسور، واو ماقبل مضموم ). ب ـ سـبـب مـدّ عـبـارت است از (همزه و سكون ) و تشديد هم به خاطر آنكه يك حرف ساكن در آن نهفته است ، سبب مدّ به حساب مى آيد. چـنـانـچـه حروف مدّى ،بدون سبب باشد،يعنى بعداز آنها همزه يا سكون نباشد،(مدّ ذاتى ) نام دارد و به ميزان دو حركت كه حداقلِ كشش حروف مدّى است ، كشيده مى شود، مانند: اتُونى ـ اُوذينا كـشـش صـوت را در حـروف مـدّى بـه ميزان دو حركت (9) (قصر)، و سه حركت را (فوق قـصـر) و چـهـار حـركـت را (تـوسـّط) و پـنـج حـركـت را (فـوق تـوسـّط) و شـش حـركـت را (طول ) نامند. مقدار مدّ از دو حركت ، كمتر نبوده و از شش حركت نيز بيشتر نمى باشد. انواع مدّ مـدّى كـه سـبـب آن هـمـزه بـاشـد، بـر دو قـسـم اسـت : (مـدّ متّصل ) و (مدّ منفصل ). مدّى كه سبب آن سكون باشد نيز بر دو قسم است : (مدّ لازم ) و (مدّ عارض ).
    الف ـ مدّ متّصل

    آن است كه حرف مدّ و همزه در يك كلمه باشد و مقدار مدّ آن از چهار تا شش حركت خواهد بود، مانند:
    يَشاءُ ـ سيئَتْ ـ سُوءُ
    ب ـ مـدّ منفصل

    آن است كه حرف مدّ در آخر كلمه و همزه در ابتداى كلمه بعد قرار گيرد و مقدار آن از دو تا پنج حركت مى باشد، مانند:
    بِما اُنْزِلَ ـ فى اَنْفُسِهِمْ ـ كَفَرُوا اِلى ـ عِلْمِهِ اِلاّ ـ مَا لَهُ اَخْلَدَهُ
    در دو مـثـال اخـيـر، حـرف مـدّ از اشـباع (سير كردن ) هاء ضمير، توليد شده است كه آنها را (مدّ اشباع ) نيز ناميده اند.
    چند نكته

    1 ـ ميزان مدّ منفصل نبايد بيشتر از ميزان مدّ متّصل باشد.
    2 ـ در مـيـزان كـشـش مـدّهـاى مـتـّصـل و مـنـفـصـل ، رعـايـت توازن لازم است ، بدين معنى كه اگر مدّ مـتـّصـل را بـه طـول خـوانـديـم ، بـايـد تـمـام مـدّهـاى مـتـّصـل را بـه طـول بـخـوانـيـم و يـا اگـر بـراى مـثال ، مدّ منفصل را به قصر خوانديم ، در مورد ساير مدّهاى منفصل نيز به همين طريق عمل كنيم .
    3 ـ در مـوارد فـوق بـراى راهـنـمـايـى قـارى قـرآن ، عـلامـتـى بـه ايـن شكل (َّ ) بالاى حروف مدّى قرار داده اند.
    تمرين

    اِنْ هِىَ اِلاَّّ اَسْم آءٌ سَمَّيْتُمُوه آ اَنْتُمْ وَ ا ب آؤُكُمْ م آ اَنْزَلَ اللّ هُ بِه ا مِنْ سُلْط انٍ ـ وَ م ا تَش آؤُونَ اِلاّ اَنـْيـَش آءَ اللّ هُ ـ عـَسـى رَبُّن ا اَنْ يـُبْدِلَن ا خَيْراً مِنْه آ اِنّ ا اِلى رَبِّنْا راغِبُونَ ـ اَمْ لَهُمْ شُرَكآءُ فـَلْيـَاْتـُوا بـِشـُرَكـآئِهـِمْ اِنْ كـانُوا صادِقينَ ـ اِنَّ هؤُلاَّء يُحِبُّونَ الْع اجِلَةَ وَ يَذَرُونَ وَ ر آءَهُمْ يَوْماً ثَقيلاً ـ قُلْ اِنَّم آ اَدْعُوا رَبّى وَ لاَّ اُشْرِكُ بِهِ اَحَداً
    اُولئِكَ ـ سُوءُ ـ لاَِهْلِهِ اِنّى انَسْتُ ـ جآءَها ـ بَيْضآءَ ـ يا مُوسى اِنَّهُ اَنَا اللّهُ ـ هؤُلاءِ ـ حَتّى اِذا اَتَوْا ـ لا اَرى
    مدّ لازم

    مدّ لازم ، مدّى است كه سبب آن (سكون ذاتى ) باشد.
    سـكـون ذاتـى آن اسـت كـه هميشه جزو كلمه بوده باشد، مانند سكون (لام ) در كلمه (آلاْ نَ) در مـقـابـلِ سـكـون عـارضـى كـه بـه هـنـگـام وقـف ايـجـاد مـى شـود، مثل (نَسْتَعينُ) كه هنگام وقف ، آن را (نَسْتَعينْ) مى خوانيم .
    مدّ لازم فقط به طول خوانده مى شود.
    مدّ لازم گاهى حرفى است ، يعنى در حروف مقطّعه آغاز سوره ها قرار دارد، و زمانى كلمه اى است ، يـعـنـى در كـلمـات قـرآن يـافـت مـى شـود و سـبـب مـدّ لازم ، گـاهـى مـُخـفَّف (سكون ) و زمانى مُثَقَّل (تشديد) مى باشد.
    بنابراين مدّ لازم چهار نوع است :
    1 ـ مدّ لازم حرفى مخفَّف ، مانند:
    نَّ (نُوَّنْ) ـ قَّ (قآفْ)
    2 ـ مدّ لازم حرفى مُثقَّل ، مانند:
    الَّمَّ (الف ، لام مّيم )
    3 ـ مدّ لازم كلمه اى مُخفّف ، مانند:
    آلاْ نَ
    4 ـ مدّ لازم كلمه اى مُثقَّل ، مانند:
    حآجَّ ـ اَتُحاجُّوَّنّى




    مدّ عارض

    مـدّ عارض ، مدّى است كه سبب آن سكون عارضى باشد كه در اثر وقف پديد مى آيد و جايز است از دو تا شش حركت كشيده شود، مانند:
    تُكَذِّبانِ (تُكَذِّبانْ) ـ تَعْلَمُونَ ـ (تَعْلَمُونْ) ـ عَليمٌ (عَليمْ)
    در مدّهاى عارضى رعايت توازن ، لازم نيست .
    مدّ لين

    در صـورتـى كـه بـعـد از حـروف ليـن (واو سـاكـن مـاقـبـل مـفـتـوح ، يـاء سـاكـن مـاقـبـل مفتوح )
    حرف ساكنى واقع شود، مى توان حروف لين را تا شش حركت امتداد داد، (فرقى نمى كند كه سكونش ذاتى باشد يا عارضى ).
    مثال سكون لازم :
    (عَيْنْ) در (كهيعص ) و (حم عسق )
    مثال سكون عارضى :
    خَوْفٍ (خَوْفْ) ـ خَيْرٌ (خَيْرْ)
    تمرين

    وَ حـآجَّهُ قـَوْمـُهُ قـالَ اَتـُحـاجُّوَّنـّى فـِى اللّهِ وَ قَدْ هَدينِ ـ كَّهيعَّصَّ ـ يُوآدُّونَ مَنْ حآدَّ اللّهَ وَ رَسُولَهُ ـ وَاللّهُ خَلَقَ كُلَّ دآبَّةٍ مِنْ مآءٍ ـ ذلِكَ بِاَنَّهُمْ شآقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشآقِّ اللّهَ فَاِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ ـ وَالصّآفّاتِ صَفًّا ـ وَ لَيْسَ بِضآرِّهِمْ شَيْئاً ـ اَلْحآقَّةُ، مَاالْحآقَّةُ
    يـاد سـپـارى

    از مـجموع چهارده حرف مقطّع قرآن ، پنج حرف (حَىُّ طُهْر) داراى مدّ ذاتى و هفت حـرف (سَنَقُصُّ لَكُمْ) داراى مدّ لازم و يك حرف (عَيْن ) داراى مدّ لين مى باشد و الف ، فاقد مدّ است .

    معناى وقف

    وقـف در لغـت ، بـه مـعـناى (بازداشتن ، درنگ كردن ) مى باشد، و در اصطلاح ، عبارت است از:
    (قـطـع صـوت در هـنگام قرائت براى تازه كردن نفس و سپس ادامه قرائت ) (كه ابتدا ناميده مى شود).
    روش وقف در كلمات قرآن

    به هنگام وقف ، تغييراتى در آخر كلمات به شرح زير داده مى شود:
    1 ـ كـلمـاتـى كـه بـا (تـاء) گـرد (ة ) خـتـم شـده اسـت بـا هـر حـركـتـى كـه بـاشـنـد، تبديل به هاء ساكن (هْ) مى شود، مانند:
    تُقيةً (تُقيهْ) ـ زَكوةِ (زَكوهْ) ـ مَرَّةٍ (مَرَّهْ)
    كلماتى كه با تاء كشيده (ت ) نوشته شده است ، فقط ساكن مى شود، مانند:
    رَحْمَتُ (رَحْمَتْ) ـ سُنَّتَ (سُنَّتْ) ـ نِعْمَتَ (نِعْمَتْ)
    2 ـ تنوين كلمات منصوب ، تبديل به الف مدّى مى شود، مانند:
    رَحيماً (رَحيما) ـ ماءً (ماءا) ـ هُدىً (هُدى )
    3 ـ بقيه كلمات ، ساكن مى گردد، مانند:
    يـَقـْتـَلُونَ (يـَقـْتـَلُونْ) ـ فـَاتَّقـُونِ (فـَاتَّقـُونْ) ـ هـُوَ (هـُو) ـ نـَسـْتَعينُ (نَسْتَعينْ) ـ مُسْتَقيمٍ (مُسْتَقيمْ) ـ نَهَرٌ (نَهَرْ) ـ هِىَ (هى )
    مورد اوّل و دوّم ، وقفِ ابدال و سومين مورد، وقف به اسكان نام دارد.
    لازم به يادسپارى است كلماتى كه در آخر آنها (الف ، واو، ياء مدّى ) يا حرف ساكن مى باشد به هنگام وقف ، تغييرى در آنها داده نمى شود، مانند:
    كَلاّ ـ يُدْعى ـ رَبّى ـ كُلُوا ـ قُمْ فَاَنْذِرْ
    اقسام وقف

    وقف بر دو نوع است : اختيارى ، اضطرارى .
    الف ـ وقـف اخـتـيـارى

    وقـفـى است كه به اراده و تشخيص ، صورت گيرد كه طبعاً بايد كلام ، تمام باشد و بر سه قسم است :
    تامّ، كافى ، حَسَنْ.
    وقـف تـامّ

    وقـفـى اسـت كـه كـلام از نـظـر لفـظ (دسـتـور زبـان ) و مـعـنـى كـامـل بـوده و بـه كـلام بـعـد از خـود، بـسـتـگـى نـداشـتـه بـاشـد، مانند وقف بر (وَ اُولَّئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ) و ابتدا از (اِنَّ الَّذينَ كَفَرُوا...).
    وقـف كـافـى

    وقـفـى اسـت كـه كـلام از نظر لفظ كامل ، ولى از جهت معنى ارتباط به كلام بعد داشته باشد، مانند وقف بر (رَبَّنا تَقَبَّلْ مِنّا) و ابتدا از (اِنَّكَ اَنْتَ السَّميعُ الْعَليمُ).
    وقـف حـَسـَن

    وقـفى است كه كلام از نظر معنى كامل و از نظر لفظ ناقص باشد، بدين صورت كه عبارت دوّم از نظر دستور زبان به عبارت اوّل بستگى دارد. اين نوع وقف را چون تغييرى در مـعـناى كلام نمى دهد، حَسَن ناميده اند، ولى ابتدا كردن از كلام بعد جايز نمى باشد، مانند وقف بر (اَلْحَمْدُلِلّهِ) و ابتدا از (رَبِّ الْعالَمينَ).
    ب ـ وقف اضطرارى

    وقفى است كه به سبب اتمام نفس ، عطسه ، سرفه ، فراموشى آيه و غيره در موردى كه كلام از نظر لفظ و معنى ، ناقص بوده اتّفاق مى افتد و به آن وقف قبيح نيز مى گويند كه لازم است از محلّ قبلى كه مناسب باشد، ابتدا شود.
    ابـتـدا: ابـتـدا، هـمـيـشـه اخـتـيـارى اسـت و بـايـد از مـحـلى ابـتـدا نـمـود كـه داراى مـعـنـى مـسـتقل و رساننده مقصود باشد و اين نكته بايد در نظر باشد كه با توجه به شرايط نفس و طولانى بودن آيه از بهترين محل ممكن ابتدا شود.

    چـون شـنـاخـتـن مـحـلهـاى وقـف و ابـتـدا بـستگى به آموزش زبان عربى دارد و معمولاً مردم با آن آشـنـايـى نـدارنـد، از ايـن رو، بـراى شناسايى موارد آن ، علامتهايى مقرّر گرديده تا در هنگام تلاوت قرآن ، بدانها توجّه شده و خللى در معناى آيات ، پديد نيايد.
    نـخـسـتين شخصى كه اين علامتها را وضع كرد علاّمه سجاوندى بود. بدين خاطر، آن علامتها به رموز سجاوندى (10) مشهور گرديد.
    بـعد از علاّمه سجاوندى ، علامتهاى ديگرى نيز وضع گرديد، زيادى علامتها باعث سر درگمى قـاريـان مى شد. بدين جهت ، علماى مصر به منظور اتّحاد و اتّفاق رموز وقف ، علامتهاى زير را انتخاب كردند كه به توضيح آنها مى پردازيم .
    1 ـ (م )

    علامت وقف لازم است كه اگر به وصل خوانده شود،بيم تغيير معنى مى رود،مانند:
    اِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَم وَ الْمَوْتى يَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ اِلَيْهِ يُرْجَعُونَ
    2 ـ (لا)

    نـشـانـه عـدم جواز وقف است كه اگر از روى ناچارى ، در اين محلّ وقف شود، بايد از محلّ مناسب ما قبل ، ابتدا كرد، مانند:
    وَ لَئِنِ اتَّبَعْتَ اَهْوآئَهُمْ بَعْدَ الَّذى جآءَكَ مِنَ الْعِلْمِلا ما لَكَ مِنَ اللّهِ مِنْ وَلِي وَ لا نَصيرٍ
    لازم بـه يـادسـپـارى اسـت كه اين علامت در مورد وقف (حَسَنْ) نيز به كار مى رود تا بدان توجّه شده و در صورت وقف ، از كلام بعد ابتدا ننمايند.
    3 ـ (ج )

    عـلامـت وقـف جـايـز مـى بـاشـد كـه در ايـن مـورد، وقـف و وصل يكسان است ، مانند:
    نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَاَهُمْ بِالْحَقِّج اِنَّهُمْ فِتْيَةٌ امَنُوا بِرَبِّهِمْ وَ زِدْناهُمْ هُدًى
    4 ـ (قـلى )

    نـشـانـه جـواز وقـف اسـت و اشـاره بـه ايـنـكـه وقـف ، بـهـتـر از وصل مى باشد.
    در بـعـضـى از قـرآنـهـا بـه جـاى آن علامت (ط) استفاده مى كنند كه به معنى وقف مطلق آمده است ، يعنى وقف بر اين كلمه و ابتدا از كلام بعد مطلقاً خوب است ، مانند:
    وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَقلى قالَ اِنّى اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ
    5 ـ (صـلى )

    عـلامـت وقـف جـايـز اسـت و اشـاره بـه ايـنـكـه وصل ، بهتر از وقف است و ابتدا از كلام بعد نيز مانعى ندارد.
    در برخى از قرآنها به جاى آن از علامت (ز) استفاده مى كنند، مانند:
    اُولَّئِكَ عَلى هُدًى مِنْ رَبِّهِمْصلى وَ اُولَّئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ

    6 ـ (:. :.)

    نـشـانـه وقـف مـُعـانقه است كه بر روى دو كلمه نزديك به هم قرار مى گيرد و نبايد روى هر دو محلّ، وقف شود، مانند:
    ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ:. فيهِ:. هُدًى لِلْمُتَّقينَ

    موارد (سكت ) در قرآن سكت يعنى قطع صوت در زمانى كوتاه بدون تجديد نفس .
    در چهار مورد از قرآن (سكت ) وجود دارد، و علامت آن (س ) كوچك مى باشد.
    1 ـ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاًس قَيِّماً لِيُنْذِرَ(كهف ، آيه 1 ـ 2)
    لازم بـه يـادسـپـارى اسـت كه روش انجام سكت ، مانند روش انجام وقف است (بدون تجديد نفس ). بنابراين ، مورد فوق در هنگام سكت (عِوَجاس قَيِّماً) خوانده مى شود.
    2 ـ مَنْ بَعَثَنا مِنْ مَرْقَدِناس هذا ما وَعَدَ الرَّحْمنُ(يس ، آيه 52)
    3 ـ وَ قيلَ مَنْس راقٍ(قيامت ، آيه 27)
    4 ـ كَلاّ بَلْس رانَ عَلى قُلُوبِهِمْ(مطفّفين ، آيه 14)
    قابل توجّه است كه در مورد اوّل و دوّم ، سكت وقتى پيش مى آيد كه روى كلمات (عِوَجاً وَ مَرْقَدِنا)
    وقف نگردد و به وصل خوانده شوند.
    موارد (هاء سكت ) در قرآن

    هـاء سكت ، هاء ساكنى است كه جهت حفظ حركت حرف آخر و توازن آيات مى آيد و تنها در هفت كلمه قرآن مى باشد.
    لَمْ يَتَسَنَّهْ(بقره ، آيه 259)
    اِقْتَدِهْ(انعام ، آيه 89)
    كِتابِيَهْ ـ حِسابِيَهْ ـ مالِيَهْ ـ سُلْطانِيَهْ(الحاقّه ، آيه 19 ـ 29)
    ماهِيَهْ(قارعه ، آيه 10)
    عدم تلفّظ (الف مدّى ) در حال وصل

    الف مدّى كلمات زير در حالت وصل ، خوانده نمى شود.
    اَنَا (در هر جاى قرآن ).
    لكِنَّا(كهف ، آيه 38)
    اَلظُّنُونَا ـ اَلرَّسُولاَ ـ اَلسَّبيلاَ(احزاب ، آيه 10 ـ 67)
    قَواريرَا(دهر، آيه 15، اولين مورد)
    سَلاسِلاَ (دهر، آيه 3) در اين مورد بدون الف نيز مى توان وقف كرد.
    هاء ضمير

    با هاء ضمير و موارد اشباع و عدم اشباع آن در جزوه روخوانى قرآن آشنا شديد. در اينجا به چند نكته توجّه فرماييد.
    1 ـ هاء ضمير در (يَرْضَهُ لَكُمْ) (زمر، آيه 7) اشباع نمى گردد.
    2 ـ هاء ضمير در (فيهِ مُهاناً) (فرقان ، آيه 69) اشباع مى شود.
    3 ـ حرف هاء در (ما نَفْقَهُ كَثيراً) (هود، آيه 90) ذاتى است و اشباع نمى شود.
    4 ـ حرف هاء در آخر كلمه (هذِهِ) با وجود اينكه ذاتى است ، اشباع مى گردد.
    5 ـ هـاء ضمير دركلمات (وَ ما اَنْسنيهُ) (كهف ـ آيه 63) و (عَلَيْهُ اللّهِ) (فتح ، آيه 10) مضموم است .
    6 ـ هـاء ضـمـيـر در كـلمـات (اَرْجـِهْ) (اعـراف ، آيـه 111، شـعـراء، آيـه 36)، (فـَاَلْقـِهْ) (نمل ، آيه 28) ساكن مى باشد.

    1 ـ در كـلمـه (بـِئْسَ الاِْسـْمُ) (حـجـرات ، آيـه 11) پـس از حـذف هـمـزه وصل (اسْم ) چون دو حرف ساكن (لْ‍ سْ) كنار يكديگر واقع گرديده اند، جهت امكان تلفّظ (لام ) را مكسور مى خوانند و (بِئْسَ لِسْمُ) خوانده مى شود.
    2 ـ كـلمـه (مـَجـْريـهـا) (هـود، آيـه 41) امـاله تـامّ مـى شـود كـه بـايـد فـتـحـه راء، مـيـل بـه كـسـره و الف ، مـيـل بـه يـاء داده شـود و حـرف راء تـرقيق شده و الف بصورت كسره فارسى تلفّظ گردد.
    3 ـ دركـلمـه (ءَاَعـْجـَمـِىُّ) (فـصـلت ، آيـه 43) هـمـزه دوّم ، تـسهيل مى گردد كه بايد آن را بين همزه و الف تلفّظ كرد؛ به عبارت ديگر بايد از تيزى و سنگينى و شدّت همزه ، صرف نظر نمود.
    4 ـ در كـلمـه (لا تـَاْمـَنـّا) (يـوسـف ، آيـه 11) كـه در اصـل (لا تـَاْمـَنـُنـا) بوده و ادغام كبير،(11) صورت گرفته در هنگام تلفّظ نون مشدّد، لبـهـا را بـصـورت غـنـچـه جـمـع مـى كـنـنـد تـا اشـاره بـه ضـمـّه اى شـود كـه در اصل ، وجود داشته و اين عمل را (اشمام ) گويند.

    بحمدالله مباحث آموزش تجويد به پايان رسيد اميد كه براي شما مفيد واقع شود.

    بسم الله

    با سلام و آرزوی موفقیت

    در مقاله ای که در لینک زیر آمده ، روش جدید و ابداعی برای تلفظ حروف پیشنهاد شده که برای اساتید تجوید بسیار نافع است . لطفا مطالعه بفرمایید .

    http://groups.google.com/group/tahghighatedini/web/%D8%A2%D9%85%D9%88%D8%B2%D8%B4+%D8%B2%D8%A8%D8%A7%D9%86+-+%D9%84%D9%87%D8%AC%D9%87-+(%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86+%D9%88+%D8%BA%D9%8A%D8%B1%D9%87)?hl=fa

    موضوع قفل شده است