جمع بندی دیگر هیچ احساس محبت و لذتی در خودم احساس نمی کنم

تب‌های اولیه

35 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
دیگر هیچ احساس محبت و لذتی در خودم احساس نمی کنم


با نام و یاد دوست

سلام

سوال یکی از کاربران که تمایل نداشتند با مشخصات و آیدی خودشون مطرح بشه

با حفظ امانت در این تاپیک طرح می شود و جهت پاسخگویی به کارشناس محترم ارجاع داده می شود:

نقل قول:


من چند سال پیش در دانشگاه عاشق یک دختر محجبه و با حیا شدم و به خاطر نداشتن کار و زندگی و گفته آقای حامی که «اول خانه را جارو کن و آنگه مهمان طلب» اصلاً جلو نرفتم و از قضا حین خدمت سربازی خبر ازدواج ایشون به من رسید. با اینکه اعصابم به هم نریخت ولی هنوز بعد 15-16 ماه احساس میکنم دیگه هیچ کس رو دوست ندارم حتی خانواده ام از کسی هم نفرت ندارم (به جز جان کری) همه برای من عادی اند. از هیچ کس خوشم نمیاد حتی خانواده ام؛ البته بدون اینکه نفرتی در میان باشد. یه جورایی منزوی تر شدم.
نمیدونم اینکه دیگه هیچکس رو دوست ندارم واقعا مشکلی هست؟ نیست؟ یا به قول خانم شیرزاد هیچکدام؟
ارتباطم با هیچکس (حتی خدا) مثل سابق نیست. هیچ احساس محبت و لذتی در خودم احساس نمیکنم حتی کتابهایی مثل آداب الصلوه، تفسیر تسنیم و مطالب اخلاقی که برایم لذت بخش بود، الان لذت خاصی ندارد. حتی دیدن خانومهایی که مردم میگن خوشکل هستند هیچ احساسی به من دست نمیده. فقط احساس حقارت میکنم.
بد ترین لحظه ی عمرم زمانی بود که در 24 سالگی و پایان خدمت به آدم عیدی بدهند:Ghamgin: هیچگاه به این اندازه احساس حقارت نکرده بودم.

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید :Gol:

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امیدوار

طاهر;495703 نوشت:
من چند سال پیش در دانشگاه عاشق یک دختر محجبه و با حیا شدم و به خاطر نداشتن کار و زندگی و گفته آقای حامی که «اول خانه را جارو کن و آنگه مهمان طلب» اصلاً جلو نرفتم و از قضا حین خدمت سربازی خبر ازدواج ایشون به من رسید. با اینکه اعصابم به هم نریخت ولی هنوز بعد 15-16 ماه احساس میکنم دیگه هیچ کس رو دوست ندارم حتی خانواده ام از کسی هم نفرت ندارم (به جز جان کری) همه برای من عادی اند. از هیچ کس خوشم نمیاد حتی خانواده ام؛ البته بدون اینکه نفرتی در میان باشد. یه جورایی منزوی تر شدم.
نمیدونم اینکه دیگه هیچکس رو دوست ندارم واقعا مشکلی هست؟ نیست؟ یا به قول خانم شیرزاد هیچکدام؟
ارتباطم با هیچکس (حتی خدا) مثل سابق نیست. هیچ احساس محبت و لذتی در خودم احساس نمیکنم حتی کتابهایی مثل آداب الصلوه، تفسیر تسنیم و مطالب اخلاقی که برایم لذت بخش بود، الان لذت خاصی ندارد. حتی دیدن خانومهایی که مردم میگن خوشکل هستند هیچ احساسی به من دست نمیده. فقط احساس حقارت میکنم.
بد ترین لحظه ی عمرم زمانی بود که در 24 سالگی و پایان خدمت به آدم عیدی بدهند هیچگاه به این اندازه احساس حقارت نکرده بودم.

بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت محضر حضرتعالی

ویژگیهایی را که حضرتعالی مورد اشاره قرار دادید بیانگر احساس سرخوردگی و افسردگی حضرتعالی هستند. از اینرو ضرورت دارد تا به صورت حضوری با یک روانشناس مشورت نمایید...
خوشبختانه در عین حالی که سطحی از افسردگی را تجربه می کنید اما در مختصر مطالب شما، شوخ طبعی و استعداد طنازی مشهود است که همین ویژگی در کنار خصوصیاتی چون ایمان و تدین، بهبودی شما را سرعت می بخشد.
از خودسرزنشگری و عذاب وجدان از اینکه مانند گذشته ذوق و شوق عبادت و مناجات را ندارید، اجتناب کنید. چنین عذاب وجدانی نه تنها مطلوب نیست که یک سم خطرناک است. ان شاء الله با برطرف شدن افسردگی، سطخ روابط شما با خالق و مخلوق بازیابی خواهد شد.

در پناه خدای متعال موفق باشید

و آخر دعوانا ان الحمدالله رب العالمین

با نام و یاد دوست

سلام

ضمن تشکر از استاد امیدوار

کاربر سوال کننده مطالب زیر را جهت درج در تاپیک و دریافت راهنمایی بیشتر ارسال نموده است:

نقل قول:

با تشکر راستش یه مشورت دیگه هم میخواستم اینکه استاد فرمودند:

نقل قول:
بسمه تعالی
با عرض سلام و تحیت محضر حضرتعالی

ویژگیهایی را که حضرتعالی مورد اشاره قرار دادید بیانگر احساس سرخوردگی و افسردگی حضرتعالی هستند. از اینرو ضرورت دارد تا به صورت حضوری با یک روانشناس مشورت نمایید...
خوشبختانه در عین حالی که سطحی از افسردگی را تجربه می کنید اما در مختصر مطالب شما، شوخ طبعی و استعداد طنازی مشهود است که همین ویژگی در کنار خصوصیاتی چون ایمان و تدین، بهبودی شما را سرعت می بخشد.

اگه ممکنه در مورد اینکه فرمودید شوخ طبعی و تدین باعث بهبودیم میشه، توضیح بدین. مزاح من بیشتر به خاطر اینه که یه جورایی هدف زندگیم رو گم کردم و میخوام از فکر کردن به مشکلات فرار کنم رک بگم دارم خودم رو خر میکنم تا واقعیت رو نفهمم به خاطر همین الان زیاد فیلم طنز میبینم و شعر طنز میخونم به خاطر فراموش کردن واقعیات. نمیدونم چیکار باید بکنم که طرز فکرم عوض بشه. قبلاً با نماز اول وقت و مسجد و نماز جمعه و کتاب خوندن و فیلم و سریال و ... حال میکردم ولی بعد از اون شکست عاطفی مثل یه ماشین میمونم که توی سرعت 180 یهویی به شیشه جلوش قیر پاشیده باشن چه حالی میشه؟ اون لذت سرعت از بین میره هیچی دغدغه این رو داره که این سرعت قاتل جونش بشه. منم همینجوریم.

راستش من به روان پزشک/شناس/کاو .... ای که دیده ام و میشناسم اصلاً اعتماد ندارم چون بعضی وقتها دستوراتی میدهند که خلاف شرع هست و گاهی شرک خفی و اینها... و گاهی هم به راحتی اسرار بیمار رو به خانواده اش (خصوصا مادر!) میگویند به خیال اینکه اونها میتونن کمک کننده باشن ولی اونها فقط بلندگو اند... اینکه اینجا مشکلم رو گفتم به خاطر اینه که من و شما مجازی هستیم و من دغدغه های مشاور حقیقی رو ندارم. ضمنا یه بار هم که رفتم تا میگفتم پلک چپم میپره، شبها از خواب بدجوری بیدار میشم و ... سریع گفت این قرص چشم این کپسول خواب این افسردگی و.... اصلاً نگفت چه جوری میتونم فکرم رو درست کنم و چرا این مشکلات بوجود اومده پس باید اینکار رو انجام بدی.

اگه ممکنه میخواستم نظرتون رو در مورد انتخاب بین کار و دانشگاه بپرسم. اینکه فوق دیپلم بمونم و کار کنم کمکی به بهبودی این سرخوردگی میکنه یا دانشگاه رفتن و گرفتن لیسانس میتونه مفید باشه؟ راستش بعضی وقتا به گذشته برمیگردم و میبینم بعد کنکور ریاضی فیزیک همه رفقا رفتن دانشگاه آزاد و لیسانس مکانیک گرفتن و من شدم فوق دیپلم کامپیوتر. به نظر شما کدوم راه رو برم؟ با همین فوق دیپلم و نداشتن سرمایه! هرطوری شده کاری دست و پا کنم یا برم لیسانس بگیرم و خودم رو با درس خوندن مشغول کنم؟

با تشکر :Gol:

با تشکر

در پناه قرآن و عترت پیروز و موفق باشید

سلام دوست عزیز
اینکه به روانشناس اعتماد ندارید اشتباه است. خب شما بهتر است پیش یه روانشناس غریبه بروید که راحت باهاش صحبت کنید حتی اساتید ما همیشه تاکید داشتن که پیش خودش هم برای مشاوره نریم درست نیست. و شما گفتید که روانشناس دارو داده در صورتی که اصلا هیچ روانشناسی نمیتونه دارو تجویز کنه مگر روانپزشک. که ما روانشناسان هم زیاد با کار روانپزشکان موافق نیستیم. پس سعی کنید پیش یه روانشناس مطمئن و غریبه برید که صحبتهای شما رو به کسی نگه. در ضمن هیچ روانشناس واقعی دیگران را به کار خلاف دین تشویق نمی کنه. و اما راه حل هایی که میتونه تا حدی به شما کمک کنه این است که برای زندگیتون برنامه بریزید. و ورزش کنید. مطالعه داشته باشید با دوستانتان بیرون بروید و از تفریحات سالم استفاده کنید. چون شما برای از دست دادن این عشقتون در واقع عزاداری نکردید بیشتر دچار تنفر شدید یه روز برای عزاداری به خودتون وقت بدهید و اون روز رو عزاداری کنید گریه کنید ولی دیگه به این ماجرا فکر نکنید. با دوستان صمیمی خود صحبت کنید. و حتماً پیش یه روانشناس برید تا با استفاده از تکنیک شناختی رفتاری بهتون کمک کنه. و اون باورهای غلطی که باعث ایجاد مشکل در شما شده رو به کمک هم شناسایی و برای حذف و جایگزین کردن افکار مناسب اقدام کنید.
امیدوارم با توکل به خدای منان مشکلتون حل بشه. و بدانید که روانشناسی که مفاهیم روانشناسی رو خوب فهمیده باشد متوجه می شود که خیلی از مباحث روانشاسی عین دین است. مگر فردی که بخواهد تفسیری غلطی داشته باشد بحثش جدا است.

با سلام....من 5 ساله دنبال یک راه حل برای عشق و عاشقی و شکستش می گردم هنوز پیدا نکردم....گویا درد بی درمان است:Ghamgin:

سلام!!!
عیبی ندارد به مرور زمان فراموشش می کنی این خیلی طبیعی است که ناراحت شوی.من هم دچار مشکل شما بودم ولی مدت زمان سپری شد تا فراموش کنم این موضوع را.به این فکر کن که اگر بهش می گفتی مثل خودت وفادار می شد؟اونم به اندازه شما دلش برات می تپید؟(خانم ها شلوغ نکنند بنده فقط اون خانم را گفتم)

طاهر;495703 نوشت:
من چند سال پیش در دانشگاه عاشق یک دختر محجبه و با حیا شدم و به خاطر نداشتن کار و زندگی و گفته آقای حامی که «اول خانه را جارو کن و آنگه مهمان طلب» اصلاً جلو نرفتم و از قضا حین خدمت سربازی خبر ازدواج ایشون به من رسید. با اینکه اعصابم به هم نریخت ولی هنوز بعد 15-16 ماه احساس میکنم دیگه هیچ کس رو دوست ندارم حتی خانواده ام از کسی هم نفرت ندارم (به جز جان کری) همه برای من عادی اند. از هیچ کس خوشم نمیاد حتی خانواده ام؛ البته بدون اینکه نفرتی در میان باشد. یه جورایی منزوی تر شدم.
نمیدونم اینکه دیگه هیچکس رو دوست ندارم واقعا مشکلی هست؟ نیست؟ یا به قول خانم شیرزاد هیچکدام؟
ارتباطم با هیچکس (حتی خدا) مثل سابق نیست. هیچ احساس محبت و لذتی در خودم احساس نمیکنم حتی کتابهایی مثل آداب الصلوه، تفسیر تسنیم و مطالب اخلاقی که برایم لذت بخش بود، الان لذت خاصی ندارد. حتی دیدن خانومهایی که مردم میگن خوشکل هستند هیچ احساسی به من دست نمیده. فقط احساس حقارت میکنم.
بد ترین لحظه ی عمرم زمانی بود که در 24 سالگی و پایان خدمت به آدم عیدی بدهند هیچگاه به این اندازه احساس حقارت نکرده بودم.

nothing;500639 نوشت:
با سلام....من 5 ساله دنبال یک راه حل برای عشق و عاشقی و شکستش می گردم هنوز پیدا نکردم....گویا درد بی درمان است

سلام بر دوستان گرامی

برای درمان افسردگی ها خواندن کتاب زندگی علمای ربانی و انسانهای موفق بسیار خوب است

از طرفی باید توحید را در خود قوی و نهادینه کنید

انسان موحد همه حوادث را برنامه اجرای شده برای اصلاح خود می داند و خداوند یکتا را هزاران بار مهربانتر از مادر می‌داند

انسان متوکل تمام تلاش مجاهدانه را برای رسیدن به مطلوب شرعی و عقلی می‌کند ولی نتیجه را به خدا واگذار می کند ( شما که تلاشی نکرده بودی، فقط یک نفر را در ذهن دوست داشتید که آنهم برای شما زود بوده است. پس مال شما نبوده که برای آن غصه بخورید).

مومن موحد برای چیز از دست رفته غصه نمیخورد و برای چیز بدست آمده شاد نمی شود:

لِّكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ ﴿الحديد: ٢٣﴾

تا بر آنچه از دست شما رفته اندوهگين نشويد و به [سبب‌] آنچه به شما داده است شادمانى نكنيد، و خدا هيچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد.

گاهی افسردگی ریشه در خودپسندی و فخر فروشی دارد، پس راه سعادت در خودشناسی است

اگر نتیجه یک تلاش موافق میل ما بود که الحمدلله و اگر نبود بدانیم که حتما سری پشت قضیه است که تماما به نفع ماست. حدیث زیر را بخوانید:

http://www.askdin.com/thread36122.html#post474078

کتابهای زیر هم مفید است:

1- رمز موفقیت مردان بزرگ

2- مثل زرافه باش( یک سر و گردن بالاتر از همه)

موفق باشید

nothing;500639 نوشت:
با سلام....من 5 ساله دنبال یک راه حل برای عشق و عاشقی و شکستش می گردم هنوز پیدا نکردم....گویا درد بی درمان است:Ghamgin:

عزیز دلم اگر یکی دو روز گرسنگی یا دندون درد را تحمل بفرمائید عشق و عاشقی از سرتون می پره

hosain.nor;507496 نوشت:
عزیز دلم اگر یکی دو روز گرسنگی یا دندون درد را تحمل بفرمائید عشق و عاشقی از سرتون می پره
گرسنگی و دندون درد بازی کودکانه است در برابر این درد....شما نعمت عشق رو خدا بهتون نداده که اینطوری میگی.... من که خودم بشخصه عشقم خداست اما خدا رو شکر عاشق جنس مخالف هم شدم...ولی می دونم هیچ دردی در این حد نیست....انسان وقتی پدر ومادر خودشم از دست میده نهایتا تا یکسال شدید ناراحت باشه....اما این درد نه تنها کم نمیشه بلکه روز به روز شدید و شدید تر میشه نمونشم عشق حضرت زلیخا(ع) بر حضرت یوسف(ع) است

nothing;507641 نوشت:
حضرت زلیخا(ع)

از كي تا حالا زليخا حضرت شده؟ حتما از وقتي عشق حرام به جونش افتاد.

hosain.nor;507496 نوشت:
عزیز دلم اگر یکی دو روز گرسنگی یا دندون درد را تحمل بفرمائید عشق و عاشقی از سرتون می پره
اونی که بخوادباگرسنگی یادندون دردازبین بره عشق نیست...جالبه نگاه افرادبه این هدیه الهی.اگرعشق رنگ وبوی خداداشته باشه وخدابخواد خداخودش یراهی میذاره جلوپای ادم.البته ازتلاش هم نبایدغافل بود.

سلام اول اینکه بایدباورکردخانواده جایگاه خودش روداره بقیه هم جای خودشون.شمایذره افسرده شدید.یلحظه فکرکنیدچقدخانوادتون رودوست داریداگرخدای ناکرده یروزیکیشون نباشن چی میشه؟خانواده ریشه آدمه پس درالویته.شمااونموقع بایدباخانوادتون صحبت میکردید یه نشونه برای اون دخترخانم میبردیدوباشرط قبول طرفین ازشون میخواستیدصبرکنن.حالا گذشته سعی کنیدبهش فکرنکنیدوبه عشق والای خدای بزرگ فکرکنید.وقت نمازچنددقیقه فقط وفقطدلتون روبسپاریددست خداببنیدچطورازاین دنیافکرتون کنده میشه.میدونم که برای زنده بودن یه همراه لازمه شماازکجامیدونیدخداچی براتون درنظرداره؟واینکه بشماعیدی دادن وناراحت شدید.واقعاچرا؟من حاضرم100 سالمم که شدیکی باشه باعیدی دادنش بمن بگه دوستم داره ومیخوادمن شادباشم.شمارونمیدونم.موفق باشید

یامهدی مددی;516536 نوشت:
اونی که بخوادباگرسنگی یادندون دردازبین بره عشق نیست...جالبه نگاه افرادبه این هدیه الهی.اگرعشق رنگ وبوی خداداشته باشه وخدابخواد خداخودش یراهی میذاره جلوپای ادم.البته ازتلاش هم نبایدغافل بود.

عشق زميني دقيقا يك احساس نياز است مثل نياز به غذا، ولي چون قوي تر است و معمولا با مشكلاتي همراه است، برآورده كردن اين نياز يك آرزو و هدف براي انسان مي شود و ماهيتش براي انسان مشتبه ميگردد و بعضي از كم جنبه ها بهش حالت معنوي ميدهند همين . وگرنه عشق زميني هيچي نيست جز نياز به ايجاد ارتباط با جنس مخالفي كه چشمت ديده.
براي اثبات اين مطلب بايد گفت افراد به اصطلاح خاجه كه هورمونهاي جنسي ندارند هيچگاه عاشق نمي شوند.

hosain.nor;516502 نوشت:
از كي تا حالا زليخا حضرت شده؟ حتما از وقتي عشق حرام به جونش افتاد.

[=arial]سلام و عرض ادب
درسته که استفاده از لفظ "حضرت" شاید برای زلیخا به جا و مناسب نباشه . چون ما این لفظ رو برای شخصیت های بسیار بزرگی مقل انبیاء یا اولیاء و معصومین و اهل بیت و علمای بسیار بزرگ به کار میبریم .
ولی این تعبیر شما هم کمی به دور از انصاف و دور از شان ایشونه .
درسته که زلیخا در ابتدا شخص گناهکاری بود ، ولی خوب میدونیم که توبه کرد(توبه ی حقیقی) و حتی مفتخر شد به اینکه همسر پیامبر خدا حضرت یوسف بشه و خلاصه عاقبت به خیر شده و یک مومنه به حساب میاد .
پس سزاواره که در مورد ایشون محترمانه صحبت کنیم .

موفق باشید

انصار الحجّة;516564 نوشت:
درسته که زلیخا در ابتدا شخص گناهکاری بود ، ولی خوب میدونیم که توبه کرد(توبه ی حقیقی) و حتی مفتخر شد به اینکه همسر پیامبر خدا حضرت یوسف بشه و خلاصه عاقبت به خیر شده و یک مومنه به حساب میاد .

سلام
شما جايي ديديد يا خوانده ايد كه زليخا توبه كرده باشه ؟ يا چون حضرت يوسف اورا به همسري قبول كرده استنباط شخصي است؟
يادمون باشه كه همسري انبيا دليل بر صالح بودن نيست مثل همسر حضرت لوط ع

بسم الله الرحمن الرحیم

با سلام و عرض ادب

همونطور که استاد امیدوار بزرگوار فرمودند ،

مشکل شما در ادامه اختلال افسردگی هست بنام اختلال سوگ ، یعنی از آنجایی که مشکل برایتان حل و فصل نشده به این حالت بروز میکند ،

بنده چندتا تکنیک که در تاپیک های قبل به افراد دیگر داده ام به شما معرفی می کنم مطالعه بفرمایید و سغی کنید عملیشان کنید ، ان شاءالله موثر واقع شوند:

1-فن فیلم نامه نویسی که در این تاپیک معرفی کرده ام:
لیوان من، نیمه ی پر ندارد!

2-کار روی افکارتان:
دو راهی ازدواج یا طلاق!

3- نحوه استفاده از ریلکسیشن :

ایا فکر من فکر وسواسی است ؟

استفاده از روش دوم این تاپیک :

ارتباط با خواهر کوچکتر

اگر سوالی داشتید در خدمتم.:Gol:

hosain.nor;516570 نوشت:
سلام
شما جايي ديديد يا خوانده ايد كه زليخا توبه كرده باشه ؟ يا چون حضرت يوسف اورا به همسري قبول كرده استنباط شخصي است؟
يادمون باشه كه همسري انبيا دليل بر صالح بودن نيست مثل همسر حضرت لوط ع

[=arial]کاملا درسته و منظور بنده هم این نبود که صرف همسر بودن دلیل بر خوب بودنه
ولی در احادیث مطالب مختلفی هست نسبت به اعمال و رفتار زلیخا بعد از اینکه به معجزه جوان شد و در مورد عبادت کردنش و جریان خواستگاری کردن حضرت یوسف و بعضی اتفاقات دیگه

[=arial]و یک نکته ی دیگه اینکه اصلا فرض رو بر این بذاریم که ما هیچ دلیلی بر توبه کردن و ایمان آوردن زلیخا در تاریخ و احادیث نداریم . ولی زلیخا بعد از اون همه جریانات و گناه و آزار و اذیتی که نسبت به حضرت یوسف مرتکب شد ، همسر ایشون شد . آیا این انسان رو به فکر فرو نمیبره که پیامبر خدا که عاشق چشم و ابروی زلیخا نبوده که باهاش ازدواج کرده . پس چه بسا تغییری در رفتار و ایمان زلیخا اتفاق افتاده که یک پیامبر خدا او رو به همسری قبول کرده . در حالیکه اون زنانی که شما میفرمایید همسر پیامبران بودند ، آیا قبل از ازدواج با پیامبران هم اینطور آلوده به گناه بودند و مثل زلیخا شهرت به گناه داشتن !؟ آیا با وجود گناه کار بودنشون ، بعضی پیامبران با آنها ازدواج کردند یا بعد از ازدواج و در طول زندگی مرتکب گناه شدن!؟
بازم تاکید میکنم که این دلیل رو نمیخوام به عنوان دلیل قطعی بر خوب بودن زلیخا بیارم و بیشتر به عنوان مویّد عرض کردم .

hosain.nor;516555 نوشت:
عشق زميني دقيقا يك احساس نياز است مثل نياز به غذا، ولي چون قوي تر است و معمولا با مشكلاتي همراه است، برآورده كردن اين نياز يك آرزو و هدف براي انسان مي شود و ماهيتش براي انسان مشتبه ميگردد و بعضي از كم جنبه ها بهش حالت معنوي ميدهند همين . وگرنه عشق زميني هيچي نيست جز نياز به ايجاد ارتباط با جنس مخالفي كه چشمت ديده.
براي اثبات اين مطلب بايد گفت افراد به اصطلاح خاجه كه هورمونهاي جنسي ندارند هيچگاه عاشق نمي شوند.

خیلی ممنون برای حسن نظرتون.واقعامتاسفم.پس ازنظرشماازدواج ادماباحیوانات هیچ فرقی نداره.آهاایه ای هم که برای محرمیت بین دختروپسرخونده میشه لابدازنظرشماالکیه.اون احساس پاک که من میگم متعلق به قلبه.اون علایقی که هم راستاوهمسوباعشق خداست.من اگه جای شمابودم وسعت نگاهم روبیشترمیکردم.مساله ازدواج به اون چیزی که شمامدنظرتونه ختم نمیشه.ازدواج یه هدف بزرگترداره.چراازاین بعدنگاه نمیکنید که دوتاهمسفردوش بدوش هم دست همو بگیرن وکمک همدیگه کنن تابخدابرسن.

وقتی یادش میفتید به خودتون بگید خدا یکی بهترشو سررام میذاره:ok:

hosain.nor;516570 نوشت:
سلام
شما جايي ديديد يا خوانده ايد كه زليخا توبه كرده باشه ؟ يا چون حضرت يوسف اورا به همسري قبول كرده استنباط شخصي است؟
يادمون باشه كه همسري انبيا دليل بر صالح بودن نيست مثل همسر حضرت لوط ع[/quoteفکرمیکنم بدنباشه یه کتاب تفسیرقرآن رومطالعه کنید

یامهدی مددی;516600 نوشت:
دوتاهمسفردوش بدوش هم دست همو بگیرن وکمک همدیگه کنن تابخدابرسن

اينكه گفتم بعضي از كم جنبه ها بهش حالت معنوي ميدهند همينه

نقل قول:

من چند سال پیش در دانشگاه عاشق یک دختر محجبه و با حیا شدم و به خاطر نداشتن کار و زندگی و گفته آقای حامی که «اول خانه را جارو کن و آنگه مهمان طلب» اصلاً جلو نرفتم و از قضا حین خدمت سربازی خبر ازدواج ایشون به من رسید. با اینکه اعصابم به هم نریخت ولی هنوز بعد 15-16 ماه احساس میکنم دیگه
هیچ کس رو دوست ندارم حتی خانواده ام
از کسی هم نفرت ندارم (به جز جان کری) همه برای من عادی اند. از هیچ کس خوشم نمیاد حتی خانواده ام؛ البته بدون اینکه نفرتی در میان باشد. یه جورایی منزوی تر شدم.
نمیدونم اینکه دیگه هیچکس رو دوست ندارم واقعا مشکلی هست؟ نیست؟ یا به قول خانم شیرزاد هیچکدام؟
ارتباطم با هیچکس (حتی خدا) مثل سابق نیست.
هیچ احساس محبت و لذتی در خودم احساس نمیکنم
حتی کتابهایی مثل آداب الصلوه، تفسیر تسنیم و مطالب اخلاقی که برایم لذت بخش بود، الان لذت خاصی ندارد. حتی دیدن خانومهایی که مردم میگن خوشکل هستند هیچ احساسی به من دست نمیده. فقط احساس حقارت میکنم.
بد ترین لحظه ی عمرم زمانی بود که در 24 سالگی و پایان خدمت به آدم عیدی بدهند
:Ghamgin:
هیچگاه به این اندازه احساس حقارت نکرده بودم.

سلام ...
شما عنوان کردین که اعصابتون به هم نریخته و تنها دیگر کسی رو دوست ندارین ... و عنوان کردین هیچ احساس محبتی رو در درون خودتون احساس نمیکنین ...

دقیقا این یه اتفاق کلاسیک هست و چنین اتفاقی برای آدمهایی که عاشق میشن میوفته ... کسی رو کانون مهر و لطوفت و مهربانی خودشون تعریف کردند ... پس از مدتی اون کانون از بین میره ... و دیگه ظرفی وجود نداره که بتونه در درون اون ظرف لطوفت و مهربانی خودش رو جمع کنه ... اصطلاحا میگن ظرف عشق طرف شیکسته ...

اولا اینکه نگران نباش ... دوباره عاشخ میشی ... اما پیشنهاد من بهت این هست که این بار دیگه به هیچ وجه از دست ندیش ... شاید یکی ... دو بار دیگه چنین فرصت عاشخانه زیستن نصیبت بشه ....
ثانیا ...اگر واقعا به اون خانوم فکر نمیکنی و تنها احساس میکنی از زندگی مایوس شدی و دیگه کسی رو نمیتونی دوست داشته باشی ... شاید خوندن کتابها و رمانهای عاشخانه بتونه دوباره بهت کمک کنه ...

موفق باشی .

hosain.nor;516614 نوشت:
اينكه گفتم بعضي از كم جنبه ها بهش حالت معنوي ميدهند همينه
امیدوارم شماهمیشه سمت خداباشیدمن کم جنبه مشکلی نیست.یروزبهش میرسید.من درست نمیدونم بخوام بیشترازدراین باره باشمابحث کنم یه ادرس میذارم نظریکی ازکارشناسای محترم رومطالعه کنید.درضمن انقدرعصبانیت لازم نیست.

[=verdana]سلام ....
این طور که می گین احساس حقارت زیادی دارین پس درس بخونین چون آدم وقتی یه مدرک مقبول و بالا داشته باشه احساس بزرگی می کنه نه این که مدرک پایین بده هانه ولی آدمه تا آدم فرق داره به نظر من اول خودتونو پیدا کنید وقتی درستون رو بخونید با دوستاتون رفت و آمد کنید و زندگی تون روال عادی بیفته روحتون و احساساتتون ترمیم می شه ....
به این چیا فکر نکید به حقارت یا به بقول خودتون شکست ولی از نظرمن شکست نخوردین حتما صلاح تو این بوده که شما با این خانوم ازدواج نکنید سعی کنین به خالقتون اعتماد تام داشته باشین خدا کارشو بلده همه می دونن ....
یه بار دیگه هم مشاوره برید البته قبلش یکم پرس وجو کنین که به یه مشاور مراجعه کنین که بتونه مشکلتون رو برطرف کنه .... البته به طور نامحسوس ....
روان پزشکم کارش دارو درمانیه ولی روانکاو و روانشناس بیشتر سعی می کنن تا با صحبت و به صورت عملی مشکلات رو حل کنن...

[=verdana]موفق و پیروز باشید...
:goleroz:

یامهدی مددی;516620 نوشت:
نوشته اصلی توسط hosain.nor نمایش پست ها
اينكه گفتم بعضي از كم جنبه ها بهش حالت معنوي ميدهند همينه
نظرجناب همره روبخونید.این یکی ازتفاوتای ازدواج ادمابابقیه افریده هاست.http://www.askdin.com/thread37318.html

میرعلمدار;516621 نوشت:
ولی از نظرمن شکست نخوردین حتما صلاح تو این بوده که شما با این خانوم ازدواج نکنید سعی کنین به خالقتون اعتماد تام داشته باشین خدا کارشو بلده همه می دونن ....

چه طور میشه فهمید که این لطف خدا بوده یا کم کاری ما ؟

گرچه این که خدا ، خیلی خیلی بیشتر از همه ما رو دوست داره مشخصه ...

اما نکنه خدا نعمتی رو برامون قرار داده ولی ما برای رسیدن به اون نتونستیم تلاش مون رو کنیم نه اینکه نخواسته باشیم ، فقط نمیشد که بشه ...

هاله نور;516655 نوشت:
چه طور میشه فهمید که این لطف خدا بوده یا کم کاری ما ؟

گرچه این که خدا ، خیلی خیلی بیشتر از همه ما رو دوست داره مشخصه ...

اما نکنه خدا نعمتی رو برامون قرار داده ولی ما برای رسیدن به اون نتونستیم تلاش مون رو کنیم نه اینکه نخواسته باشیم ، فقط نمیشد که بشه ...


اینکه نشه بشه یعنی چی؟یعنی واقعانمیشدتلاش کرد؟خب وقتی میخوای وحتی نمیتونی تلاش کنی یعنی همون که خدامیگه صلاحت نیست امایوقت هست ادم هیچکارنمیکنه میشینه پیش خودش فکرمیکنه میگه نه نمیشه این اسمش تلاش نیست....موفق باشید

یامهدی مددی;516662 نوشت:
اینکه نشه بشه یعنی چی؟یعنی واقعانمیشدتلاش کرد؟خب وقتی میخوای وحتی نمیتونی تلاش کنی یعنی همون که خدامیگه صلاحت نیست امایوقت هست ادم هیچکارنمیکنه میشینه پیش خودش فکرمیکنه میگه نه نمیشه این اسمش تلاش نیست....موفق باشید

من صحبت تون رو قبول دارم ولی یه زمانی دل و منطق زیاد باهم کلنجار میرند ...

منطق : تو تلاشت رو کردی و اگه نشد حتما صلاحت در اون بود و هیچ کس به اندازه خدا دوستت نداره
دل : مطمئنی تمام تلاشت رو کردی ، شاید اگه تمام تلاشت رو میکردی راهی باز میشد
منطق : دیگه بیشتر از این نمی تونستم کاری کنم آخه دیگه چیکار می کردم که نکردم (برای همین میگم نمیشد که بشه)
دل : از کجا میدونی مصلحتت بود شاید برای اینکه لایق نعمت خدا بشی ، خیلی باید بیشتر از این ها تلاش می کردی

و اما چرا "دل" تلاش "منطق" رو قبول نمیکنه ؟

چون میدونه "منطق" جای طرف مقابل هم فکر کرد:
چون کار ندارم و سربازی نرفتم بهم جواب رد میدند (یا) من که کار ندارم چه جوری میتونم کسی که بهش علاقه مندم رو خوشبخت کنم (یا) ...
برای همین "دل" نمیتونه با "منطق" کنار بیاد چون فکر میکنه اگه شاید برای خواستگاری جلو میرفت خدا راهی باز می کرد ...

این یعنی چی ؟ تلاش نکردن (یا) مصلحت

من خودم نمی دونم ، ولی این رو می دونم خدا بندگانش رو خیلی دوست داره

hosain.nor;516502 نوشت:
از كي تا حالا زليخا حضرت شده؟ حتما از وقتي عشق حرام به جونش افتاد.
عشق زلیخا حلال بوده....در روایات و هر عقل و منطقی بخوای حساب کنی زلیخا انسانی بسیار شریف و بزرگوار است که یک پیامبر رو خدا پذیرفته که به همسریش در آورده...کاملا لایق حضرت یوسف بوده که خدا بهش دادتش.... اونقدر که زلیخا با این عشق بخدا نزدیک شده شک دارم ذره ای ماها نزدیک شده باشیم...مقام زلیخا از شهید هم بالاتره....کسی که تمام عمر عاشق بوده و خون گریه کرده... در احادیث هم داریم عاشق بمیرد شهید محسوب می شود...کمتر انسانی برای پیامبران خدا گریه کرده...چه برسه تمام عمر....برای پیامبر خدا گریه کنی....برای خدا گریه کردی....لذا این شخص بسیار عظیم است....زلیخا فقط بخاطر زیبایی صورت حضرت یوسف نیست که عاشق او شده بلکه دیوانه وار از سیرت و شخصیت و عظمت خلق و خوی او نیز مجذوب شده....پس هوس نیست....زمین و آسمان عاشق رو تسبیح می گویند...و از وقتی این عشق حلال بجونش افتاد حضرت شده....وقتی زلخیا پیشنهاد همبستری داد...خداوند در آن لحظه هم زلیخا را حفظ کرد هم یوسف را....و همان دم بود که هر دو پا پیش گذاشتند به اوج عبودیت....زلیخا قدر قدرت و فهم خود و یوسف قدر خود....و در پایان زلیخا خدا را بیقین در قلب خود یافت....از هر میلیارد نفر شاید یک نفر به در جه یقین برسه....اما این خانم با عظمت رسیده.....پس باید بهش قبطه خورد

یامهدی مددی;516662 نوشت:
خب وقتی میخوای وحتی نمیتونی تلاش کنی یعنی همون که خدامیگه صلاحت نیست
اما یه حالت دیگه هم داره انسان گناهکار باشه ونتونه تلاش کنه و یا تلاش هم کنه و تمام خلقت هم یاریش کنند وخدا بسبب عذاب نخواد بده بهش...با اینکه صلاحش در دادنش بوده بسبب نافرمانی عذاب کرده و نداده......لذا انسان تا ابد در دوراهی و دل و منطق باقی می مونه تا اینکه بین خود خدا را اصلاح کند آن وقت هرچه بخواهی با یک اشاره می شود

[="#006400"]هوالعالم

بهتره به توصیه کارشناس عمل کنید

نمیدونم میتونیم بگیم که ؟
شوک عصبی و بعد اون پس زدن یا تخلیه نیروی جوانی
شما رو به ناامیدی یعنی حالت مورد علاقه دشمن نزدیک کرده
یعنی از مسیر خارج شدید اما با معرفتی که دارید چیزی رو به عنوان مسبب این انحراف نمیدونید و معرفی نمیکنید .
حالا دور شدید ذره ای از دوست و ذره ای از خود و ذره ای از خدا ...
دو دو تا چار تا کنید ببینید مشکل از کجا بوده و تحقیق کنید و ببینید احتمالا در انتخاب اول اشتباهی نداشتید
آیا حکمتی درین کار نبوده ؟ [/]

nothing;516708 نوشت:
اما یه حالت دیگه هم داره انسان گناهکار باشه ونتونه تلاش کنه و یا تلاش هم کنه و تمام خلقت هم یاریش کنند وخدا بسبب عذاب نخواد بده بهش...با اینکه صلاحش در دادنش بوده بسبب نافرمانی عذاب کرده و نداده......لذا انسان تا ابد در دوراهی و دل و منطق باقی می مونه تا اینکه بین خود خدا را اصلاح کند آن وقت هرچه بخواهی با یک اشاره می شود
بانظرتون موافقم

[="Times New Roman"][="Black"]منم چنین وضعیتی رو تجربه کردم..
.
دیگه هیچ اتفاقی هیجان زده ام نمی کنه..
.
از رخ دادن هیچ اتفاقی تعجب نمی کنم..
.
دیگه هیچکس به دلم نمی شینه..
.
از یادمم نمیره ، فقط باید باهاش کنار بیام..
.
نمی دونم چقدر زمان باید بگذره تا بتونم دوباره فرصت عاشق شدن رو پیدا کنم..
.
عشق حقیقی چیزی غیر از هوس هست..یه عاشق واقعی به تنها چیزی که فکر نمی کنه هوس هست..
.
عشق حقیقی باعث پیشرفت آدم میشه..و هوس آدمو از کار و زندگی میندازه..
.
چیزی که مهمه اینه که راکد نمونی..هرچی سرت شلوغ تر باشه و فعالیتت بیشتر باشه زود تر از یادت میره..:Cheshmak:
.
[/]

هاله نور;516683 نوشت:
منطق : تو تلاشت رو کردی و اگه نشد حتما صلاحت در اون بود و هیچ کس به اندازه خدا دوستت نداره
دل : مطمئنی تمام تلاشت رو کردی ، شاید اگه تمام تلاشت رو میکردی راهی باز میشد
منطق : دیگه بیشتر از این نمی تونستم کاری کنم آخه دیگه چیکار می کردم که نکردم (برای همین میگم نمیشد که بشه)
دل : از کجا میدونی مصلحتت بود شاید برای اینکه لایق نعمت خدا بشی ، خیلی باید بیشتر از این ها تلاش می کردی
سلام ادم بایدته ته تلاششوبره تاجایی که حرمتی شکسته نشه اینطوری هیچ تردیدی باقی نمیمونه
موضوع قفل شده است