متن های ادبی در مورد حضرت زهرا سلام الله عليها

تب‌های اولیه

58 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
متن های ادبی در مورد حضرت زهرا سلام الله عليها

[="Black"][h=2]شعر بی نقطه در وصف حضرت زهرا (س)[/h]

سر در گم سرّ سحرم مادر گل ها

دل مردۀ اسرار درم مادر گل ها
ای محور درد همه ی عالم وآدم
ای هالۀ احساس وکرم مادر گل ها

هم اسوۀ مهر و مدد و گوهر علمی
هم سورۀ طاهای حرم مادر گل ها

علامه دهری وسراسر همه عدلی
ای حامی و امدادگرم مادر گل ها

در معرکه گل کرده همی آه کلامی
گاهی سر و گاهی کمرم مادر گل ها

ای ماه دل آرای علی در دم مرگم
دل گرم طلوعی دگرم مادر گل ها[/]

[="Black"]ای کعبه بی‌حاجی و ای قبله غایب!


ای کعبه بی‌حاجی و ای قبله غایب!
تو «لیله قدر»ی و جهان «لیل رغایب»[1]

یا اُمِّ هَنا[2]! اُمِّ وِلا! اُمِّ ابیها!
هرگز به مقامت نرسیدند مناصب

در کتم زمان، مادر سترِ کلماتی
وحیِ فَیَضان در حرمِ روح تو راهب

«قوسین دَنا[3]» مرتبه فاطمی توست
فاطر شده با رتبه نامت متناسب

در منزل « اَدنا[4]» به سریرِ ملکوتی
بعد از تو نشسته‌اند ملائک به مراتب

رازِ «الفی»، نقطه پرگار «کسایی»
بخشیده‌ای از «عصمت» جانت به «اقارب»

از دامن نورِ تو جهان لایتناهی است
در سایه پنهان تو پیدا متناوب

با «روح عفیفِ» تو سرشته است مقامات
در «لوح عقیقِ» تو نوشته است مراتب

سرِّ برکاتِ تو به یاسین حجاب است
پیش از همه ناموس حیا شد به تو راغب

در کون و مکان سوی تو سوسوی حیات است
پیدایی و نزدِ تو فقیرند جوانب

می‌ترسم اگر فاش بگویم که چه هستی
جانم بِسِتانند بزرگان مذاهب

با احمد مختار به یک جانی و یک جسم
با حیدر کرّار به یک روح و دو قالب

بینِ علی و آینه بین‌الحرمینی
اُمُّ الحسنینی تو، چرا اُمِّ مصائب!؟

آداب و مراعات، همه مستحبات‌اند
مُشتی کلمات‌اند، که در عشق تو واجب

ای اشرف اسما خدا در تو درخشان!
ای سیّد اولاد بشر با تو مُصاحب!

در پرده حق نام تو را «نور» نهادند
تا آینه‌ها از تو بگیرند مواجب

قدرِ تو غدیر است و نصابِ تو نبوّت
معراج تولّایی و میقات مناقب

تو مادر آبی و علی هم پدرِ خاک
آب و گِل ما مهر تو بانوی مواهب!

از ریشه نبی هستی و بر شاخه امامی
در مرتبتِ تو چه حقیرند عجایب

با نام غریبِ تو که سرحلقه وصل است
آدینه شبی حضرت آدم شده تائب

اسماءِ تو از چیست؟ که در معرکه حیدر
«یا فاطمه» را گفت و به دشمن شد غالب

حیران حیاتِ تو شهیدان دو عالم
سرگشته شان تو امامان مکاتب

وقتی که تو را روح قُدُس مُصحف حق داد
بر سینه در، شعله آتش شده کاتب

بینِ در و دیوار نشستی و شکستی
تا «سرِّ خدا» را برسانی تو به «صاحب»

بعد از تو چه نحس است «میانِ در و دیوار»
بعد از تو چه نفرین شد بر واژه «ضارب»

تشییع شبانگاه تو بر دوش ملائک
تدفین تنِ پاک تو با دست کواکب

در روح سخن، سوختهینام تو توصیف
در ذهن قلم، مست طواف تو مطالب

قادر طراوت‌پور
_______________________________
[1]. لیلة الرغایب: شب آرزوها.
[2]. ام هَنا: مادر گوارایی، یکی از کنیه‌های حضرت.
[3]. اشاره به آیات 8 تا 10 سوره مبارکه النجم.[/]

[="Black"]دوباره روی لاله آتشین شد
همه دشت و دمن خُلد برین شد

ز نو عطر شکوفه از درختان
پراکنده به اطراف زمین شد

نسیمی شد وزان از کوهساران
چنان رنگین کمان، شور آفرین شد

نشسته بر رخ گل، شبنم سرخ
طبیعت دامن دُرّ ثمین شد

صدای بلبلان نغمه‌پرداز
کنار خرمن گل، خوشه‌چین شد

به سیمای افق خورشید زرین
به چشم حلقه مستان، نگین شد

بلورین اشک ابر پاره پاره
سرشک شوق یار نازنین شد

ز فروردین پیام عید نوروز
بهاران را کلامی این چنین شد

ز بیت وحی حق، حرمت شکستند
جسارت بر تمام مسلمین شد

عزای حضرت زهراست نوروز
که خون، قلبِ امیرالمؤمنین شد

اگر چه دلنشین است عید نوروز
عزای فاطمه(س) کی دلنشین شد؟!

صدای «قد قتل» پیچید در عرش
که نالان حضرت روح‌الأمین شد

نه تنها پهلوی زهرا شکستند
دوتا پشت امام متقین شد

گروهی بی‌خبر بستند دیده
که جاری اشک قرآن مبین شد
بگو «عنقا» که معذورم بدارید
سیه، رخساره زهرای دین شد

عباس عنقا[/]

[="Black"]اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى
عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى
زینت عرش خدا پرورده دامان توست
یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى
آن که بُد منّت وجودش بر تمام ما سوى
گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى

تاج فرق عالَم و آدم بود ختم رُسُل
بر سر آن سرور کون و مکان تو افسرى
از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست
اى که در آغوش خود خون خدا مى پرورى
مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو
آن چه در وصف تو گویم باز از آن برترى

در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر
تا تو با جاه و جلال حق ، زمحشر بگذرى
بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى
تو بر او هستى مقدّم ، گرچه او را دخترى
کهنه پیراهن چو بر سر افکنى در روز حشر
غرقه در خون خدا برپا نمایى محشرى

با چه ذنبى کشته شد مؤوده آل رسول
بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبرى
قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر
جز خدا در حق تو کس را نشاید داورى
شمع جمع آل طه بضعه خیر الورى
دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى

آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف
لیلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا
آن که بنشاندش به جاى خود امام الانبیاء
وان که بُد آمینِ او شرط دعاى مصطفى
مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت
منتهاى روح پاک او حریم کبریا

ز آدم و عیسى نبودش کفو و مانندى به دهر
شد در اوصاف کمال او هم تراز مرتضى
در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید
هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى
پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد
سینه او شد سپر در راه حق روز بلا

رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن
آن که بُد آزردنش ایذاء ختم الانبیاء
گفت حیدر در غروب آفتاب عمر او
تار شد دنیا و روشن شد به تو دار بقاء
دختر خیر الورى و همسر فخر بشر
علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتَر

لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین
مطلع الفجر ظهور منجى دنیا و دین
آسمان یازده خورشید تابان وجود
روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود
شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفى
مهجه قلبى که آن دل بود قلب ماسوى

آیه تطهیر وصف عصمت کبراى او
هل أتى تفسیرى از دنیا و از عقباى او
تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین
منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین
اندر آن روزى که وا نفسا بگویند انبیا
شیعتى گویان بیاید او به درگاه خدا

مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر
در حدیث لوحِ او برنامه اثنى عشر
علم ما کان و یکون ثبت است اندر دفترش
نى سلونى گفته در عالم کسى جز همسرش
اوست مشکاة دو مصباحى که شد عرش برین
زینت از آن دو ، چراغ راه رب العالمین

میوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است
حاصل آن عمر کوتاهش شهید کربلا است
زینب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش
گوى سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش
دامنش جان جهان و یک جهان جان پرورید
وه چه جانى که خداوند جهان او را خرید

خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا
گشت کشتى نجات خلق و مصباح الهدى
منقطع شد وحى بعد از رحلت خیر الأنام
لیک جبریل امین بنمود در کویش مقام
بود امین وحى دائم در صعود و در نزول
تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول

دل شکسته بود و از هجر پدر بیمار بود
پشت و پهلو هم شکسته از در و دیوار بود
تسلیت مى داد او را ذات پاک ذو الجلال
تا بکاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال
عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل کل
ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل

زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم
تا در آن آئینه بیند صاحب خُلق عظیم
زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر کشید
رفت جبریل امین و از مدینه دل برید
مرتضى آن قطب عالم لنگر دنیا و دین
عرش علم و روح ایمان و امیرالمؤمنین

آنکه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات
کرد در فقدان این همسر تمناى ممات
بود زهرا رکن آن رکن زمین و آسمان
رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان
صورتى کو خَلق و خُلق عقل کل را مى نمود
گشت پنهان نیمه شب در خاک غم، امّا کبود

ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت
کس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود
دیده عالم ندیده زهره اى مانند زهرا
دخترى مادر نزاده کو شود اُمّ ابیها
شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد
متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى[/]

[="Black"]دو آینه روبروی هم
زبان حال امیرالمومنین(علیه السّلام) با محبوبه‌اش زهرای مرضیه (سلام الله علیها)

مائیم، ما، دو آینه روبروی هم
تابانده‌اند صورت ما را به سوی هم

تا خیره می‌شویم به هم با نگاهمان
وا می‌کنیم پنجره‌ها را به روی هم

من مرد روز رزم و تو بانوی اشک شب
نوشیده‌ایم سر خدا از سبوی هم

سر خم نمی‌کنیم مگر پیش پای عشق
عالم نمی‌خریم به یک تار موی هم

قرآن، نزول قدر تو؛ ایمان، قبول من
«یا ایها الذین» هم و «امنوا»ی هم

دریا ندیده است، نمی‌فهمد این کویر،
ما غرق می شویم چرا در وضوی هم؟

قهر است شهر با من و تو، مثل نی ببین
پیچیده بغض غربتمان در گلوی هم

آنها به فکر هیزم خشکند پشت در
ما خیره در نگاه تر و چاره جوی هم

نه دست بسته‌ام و نه بازوی خسته‌ات
طاقت نداشتند بیایند سوی هم

پروانه‌ها خوشند، اگر چه در آتشند
پر می‌کشند در دلشان آرزوی هم

یک روز ما دوباره شبیه دو آینه
می‌ایستیم رو به خدا روبروی هم[/]

[="Black"]

ماه ارغوانی

تا که با دیوار، چوب در تبانی می‌کند
قامت رعنای یارم را کمانی می‌کند

هرچه می‌پرسم از این مردم نمی‌داند کسی
آنچه میخ آهنی با استخوان می‌کند

دست باد سرد، سنگین هم نباشد باز هم
صورت یاسی جوان را ارغوانی می‌کند

تازگی در خانه رو می‌گیرد از من فاطمه
مهربان من چرا نامهربانی می‌کند

پس چرا دستی به پهلو می‌زند محبوب من؟
هی چرا در پا شدن یاد جوانی می‌کند؟

از تماشای پرستویم پریشان می‌شوم
تا به چشمانم نگاهی آسمانی می‌کند

باز کن یک بار دیگر چشمهایت را ببین
دارد اینجا زینبت شیرین زبانی می‌کند


قاسم صرافان[/]

[="Black"]

شب، سکوت است و بازتاب غمت، آسمان آسمان بیابان است
مرگ در کوچه می وزد امشب، باز تنهایی ات پریشان است

کاسه‌های گرسنه می‌آیند، کودکانی یتیم و بغض آلود
دست‌هایت پُر است از ایمان، سفره امّا گرسنه نان است

شانه‌هایت پرنده زخمند، در فضای کدورتی جاری
در نگاهت ستاره‌ای پنهان، پشت اعماق درد سوزان است

هفت پشت فرشتگان لرزید، از صدای شکستن بالت
بازوان نحیفت، ای بانو، تکیه گاه عصای ایمان است

پشت احساس گرم نخلستان، بوی مردی غریب می‌آید
عطر زخم شقیقه‌اش گویی، بوی تاریخ رنج انسان است

کوفه در کوفه بی‌وفایی را، با غروری شکسته تاب آورد
با سکوتی که در مناجاتش، حزن داوودی نیستان است


صادق رحمانی[/]

[="Black"]

آمد محرّم علی و ماه فاطمه
آتش گرفته جان تو از آه فاطمه

با ذوالفقارِ خون جگر خورده در نیام
بازآی خون فاطمه خونخواه فاطمه

باز آی تا تو روضه بخوانی برایمان
با های هایِ گریه جانکاه فاطمه

بی‌شک سه ماه خوانده تو را با دو چشم تر
بالای قبر محسن شش ماهه، فاطمه

آه از میان آن در و دیوار شد شروع
بعد از نبی سلوک الی الله فاطمه

پشت در و کنار بقیع و به روی نی
معنا شده ست سرِّ فدیناه فاطمه

محشر، به پاست روضه ارباب بی‌کفن
پیراهنی ست کهنه به همراه فاطمه

دارد به روی دست، دو دست قلم شده
دستی که در مقام شفاعت علم شده


یوسف رحیمی[/]

[="Black"][h=2]دقیقی طوسی قدیمی‌ترین شاعر فاطمی در ادب فارسی است این که دیرینه‌ترین شعر فاطمی را چه کسی سروده است، در بین پژوهشگران اتفاق نظر وجود ندارد. اما برخی یک بیت دقیقی طوسی، شاعر قرن چهارم (مقتول به سال ۳۶۷ ه ق) را قدیمی‌ترین شعر فاطمی می‌شمارند.

سید مهدی طباطبایی بیدل پژوه و استاد زبان و ادب فارسی به تازگی مطلبی تحقیقی و پژوهشی درباره پیشینه و مضامین شعر فاطمی در ادب فارسی نوشته و در صفحه شخصیش منتشر کرده است. این نوشته که نگاهی جامع و در عین حال مختصر و مفید به شعر فاطمی دارد، به شرح زیر است:[/h][/]

[="Black"]دقیقی طوسی قدیم‌ترین شاعر فاطمی در ادب فارسی
شعر فاطمی از شاخه‌های شعر آیینی است که در آن، به شأن و مقام و همچنین گوشه‌هایی از زندگانی یگانه دختر رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سّلم) پرداخته می‌شود. پیرامون این نکته که دیرینه‌ترین شعر فاطمی را چه کسی سروده است، در بین پژوهشگران این حوزه اتّفاق نظر وجود ندارد؛ برخی این بیت دقیقی طوسی، شاعر قرن چهارم (مقتول به سال 367 ه ق) را قدیمی‌ترین شاعر فاطمی می‌شمارند:
چنان چون من بر او گریم، نگرید
ابَر شُبَّیر، زهرا روز محشر

در حالی که شاعر در این بیت، گریستنِ خود را شدیدتر از گریستن حضرت فاطمه(سلام الله علیها) بر امام حسین(علیه السّلام) می‌داند. ظاهراً دیرین‌ترین شعر آیینی که در آن ‌نامی از حضرت فاطمه(سلام الله علیها) برده شده، از حکیم میسری (متولّد 321 ق) است:

دروردش بر محمّد صد هزاران
پس آن‌گه بر همه فرخنده‌یاران

درودش بر علی هرچ آن نکوتر
وَ بر جفت وی آن پاکیزه‌دختر

پس آن‌گه بر حسین و بر حسن بر
به فرزندان ایشان تن به تن بر

(دانش‌نامه‌ی حکیم میسری)[/]

[="Black"]مضامین اشعار فاطمی
پژوهشگران بر این باورند که در تاریخ ادبیات فارسی، بخش عمده‌ای از اشعار فاطمی به دلایل گوناگون از بین رفته است؛ با این وجود، برخی از مضامین این نوع شعر تا پایان قرن نهم بدین‌گونه است:
اشاره به نام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) به همراه پنج تن آل عبا: در ابتدای شکل‌گیری شعر فارسی، شعر فاطمی بیشتر اشاره به نام ایشان در کنار پنج تن آل عباست:

مرا شفاعت این پنج تن بسنده بود
که روز حشر بدین پنج تن رهانم تن

بهینِ خلق و برادرْش و دختر و دو پسر
محمّد و علی و فاطمه، حسین و حسن
(غضایری رازی، قرن پنجم)

اشاره به نام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) ضمن بیان واقعه‌ غصب فدک: مسأله‌ی غصب فدک هم از مواردی است که شاعران پارسی‌زبان از آن غافل نمانده‌اند:

لعنت کنم بر آن بت کز فاطمه فدک را
بستد به قهر تا شد رنجور و زار و غمگین
(ناصرخسرو)

البتّه مسأله‌ فدک در طول تاریخ، دستمایه‌ای است که شاعران ضمن آن به غصب خلافت از امام علی(علیه السّلام) نیز اشاره کنند:

مُلک‌بخشا! بنده در حرمانِ میمون‌ درگهت
چو خلافت بی‌علی بوده است و بی‌زهرا فدک
(انوری)

از آن‌که معتقد مرتضی و فاطمه‌ام
که زین حصول درَج باشد و خلاص دَرَک

ز روزگار به دردم، ز دوستان محروم
چو مرتضی ز خلافت، چو فاطمه ز فدک
(ادیب صابر، قرن ششم)[/]

[="Black"]شعر فاطمی و عاشورا
اشاره به نام حضرت فاطمه(سلام الله علیها) ضمن بیان واقعه‌ عاشورا: ما تا پایان قرن نهم شاهد این مسأله هستیم که در شعر بسیاری شاعران، ضمن اشاره به واقعه‌ عاشورا، از حضرت فاطمه(سلام الله علیها) یاد می‌شود:

زهرا و مصطفی و علی سوخته ز درد
ماتم‌سرای ساخته بر سدره منتها

در پیشِ مصطفی شده زهرای تنگدل
گریان که چیست دردِ حسین مرا دوا

تا کی ز امّت تو به ما رنج‌ها رسد؟
دانم که ای پدر ندهی تو بدین رضا

فرزند من که هست تو را آشنای جان
در خون همی‌کند به مصاف اندر آشنا

از تشنگی روانش بی‌صبر و بی‌شکیب
گرمای کربلا شده بی‌حدّ و منتها

او در میان آن‌همه تیغ و سنان و تیر
دانی همی که جان و جگر خون شود مرا
(قوامی رازی، قرن ششم)

شفیع روز جزا بودن حضرت فاطمه(سلام الله علیها): در اخبار و روایات معتبر آمده است که حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در روز محشر از برخی مردم شفاعت مى‌کند. این موضوع نیز از موارد مورد اشاره‌ی شاعران است:
آن روز بیایند همه خلق و مکافات
هم ظالم و هم عادل بی‌هیچ محابا

آن روز در آن هول و فزع بر سرِ آن جمع
پیش شهدا دست من و دامن زهرا
(ناصرخسرو)[/]

[="Black"]بی‌مانندی حضرت فاطمه (سلام الله علیها) در بین زنان عالم و در شعر فارسی
بی‌مانندی حضرت فاطمه(سلام الله علیها) در بین زنان عالم: در حدیثی از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سّلم) آمده است: «دخترم فاطمه ذاتاً و از جهت خانواده و حسب و نسب، بهترین انسان روى زمین است». این موضوع در شعر شاعران نیز انعکاس یافته است. برای نمونه، سنایی در قصیده‌ای که از نااهلی روزگار شکایت دارد، بیتی این‌گونه آورده است:

سراسر جمله عالم پُر زنانند
زنی چون فاطمه خیرالنّسا کو؟
(حدیقه‌ سنایی)

بریدن و کناره گرفتن آن حضرت از دنیا: درباره‌ی مفهوم نام «فاطمه»، روایت‌های مختلفی وجود دارد. پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سّلم) فرموده است: «او را فاطمه نامیدند‌ چون خود و شیعیانش از آتش دوزخ بریده شده‌اند». امام صادق(علیه السّلام) نیز فرموده است: «فطمت من الشّر؛ بریده شده است از بدی‌ها». با این وجود تعبیر دیگری نیز برای این نامگذاری وجود دارد که بریدن و کناره گرفتن آن حضرت از دنیاست:

نشوی غافل از بنی‌هاشم
وز یدالله فوق ایدیهم

داد حق شیرِ این جهان همه را
جز فِطامش نداد فاطمه را
(حدیقه‌ی سنایی)

ازدواج بی‌تکلّف حضرت فاطمه(سلام الله علیها): عطّار نیشابوری در مقاله‌ی هفدهم الهی‌نامه، به تزویج بی‌تکلّف آن حضرت می‌پردازد و جهیزیه‌ی ایشان را این‌گونه برمی‌شمارد:

شد و یک سنگِ دستاس آن یگانه
برون آورد آن ساعت ز خانه

یکی کهنه‌حصیر از برگ خرما
یکی مسواک و نعلینی مطرّا

یکی کاسه ز چوب آورد با هم
یکی بالِش ز جلد میش، محکم

یکی چادر و لیکن هفت‌پاره
همه بنهاد و آمد در نظاره ...
(عطار)

چگونگی وارد شدن حضرت فاطمه(سلام الله علیها) به محشر: در بحارالانوار علاّمه مجلسى از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سّلم) نقل شده است که در محشر، منادى پروردگار به خلایق ندا مى‌کند که اینک فاطمه، دختر پیغمبر خاتم مى‌خواهد بر صراط بگذرد؛ بنابراین لازم بر شما است که: «غضوا ابصارکم» و باقى نماند احدى مگر این‌که چشم خود را از رویت ایشان بربندد ... پس زهراى اطهر با این حشمت و جلال وارد بهشت مى‌شود و عموم محبّان ایشان با چنگ زدن به دامن کساء حضرتش رهسپار بهشت می‌شوند. این روایت در شعر ابن‌یمین فریومدی آمده است:
شنیدم ز گفتارِ کارآگهان
بزرگان گیتی، کِهان و مِهان

که پیغمبرِ پاک والانسب محمّد، سرِ سروران عرب

چنین گفت روزی به اصحاب خود
به خاصان درگاه و احباب خود

که چون روزِ محشر درآید همی
خلایق سوی محشر آید همی

منادی برآید به هفت‌آسمان
که ای اهل محشر! کران تا کران

زن و مرد چشمان به هم برنهید
دل از رنج گیتی به هم برنهید

که خاتونِ محشر گذر می‌کند
ز آب مژه، خاک تر می‌کند
(ابن‌یمین فریومدی)
منبع : فارس[/]

[="Black"]گفت: کم بسته‌ی تو بودم و حالا کمتر
گفت دنیا به خودش می‌پیچد تا محشر

گفت: تا در نشکسته‌ست، به جای نیزه
بر گلویت بنشین تا لب خشک مادر…

گفت: تا در نشکسته‌ست بیا جای زهر…
خون دل خورده‌ی من! پاره‌ی تن! پاره جگر!

گفت: ای غنچه‌ی نشکفته‌ی من خوب بخواب
خواند: لالا لالا لا… پرپر پرپر پر…

گفت: ای کاش تو را باز ببیند زهرا
گفت: ای کاش مرا باز ببینی حیدر!

آن طرف همهمه‌ی مبهم هیزم‌ها بود
این طرف زمزمه‌ی خواهش یک پیغمبر:

إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی*، دیوار!
إِنَّمَا فَاطِمَةُ بَضْعَةٌ مِنِّی، ای در!

مژگان عباسلو[/]

[="Black"]پنداشتید شاخه گلی پرپر است این؟
اهل مدینه! دختر پیغمبر است این
اهل مدینه! سوره کوثر شنیده‌اید؟
شان نزول خط به خط کوثر است این
بعد از پدر چقدر خزان دیده این بهار
اما هنوز از همه گل‌ها سر است این
اشک از کویر راه به جایی نمی‌بَرَد
اما هنوز صاحب چشم تر است این
آتش زیاد دیده در ِ خانه علی
اهل مدینه! سوخته معجر است این
آه از دمی که گفت به دردانه‌اش حسین
: مهمان رسیده است ، صدای در است این
از شانه شکسته و گیسوی سوخته
از هر طرف نگاه کنی مادر است این
ای اهل خصم ، دست جوانمرد بسته‌اید؟
آه از شما که خاطره خیبر است این
ای شاعران شهر‌، از او هر چه گفته‌اید
دیگر سروده‌اید ولی دیگر است این
زن‌های پاکدامن بسیار بوده‌اند
اما میان آن همه زهرا تر است این امیرعلی سلیمانی
[/]

[="Black"]سروده اقبال لاهوری در وصف حضرت زهرا (س) از معروف‌ترین سروده‌های این شاعر گران‌مایه است که می توان آن را مهم‌ترین اثر شعر فارسی، در وصف دختر پیامبر اسلام(صلی الله) توصیف کرد.
اقبال در این سروده حضرت زهرا را که همسر علی مرتضی(علیه السلام) است و فرزندی چون امام حسین (علیه السلام) را پرورانده است، اسوه کامل زنان عالم می‌داند که باید سرمشق زنان مسلمان باشد.

مریم از یک نسبت عیسی عزیز
از سه نسبت حضرت زهرا عزیز
نور چشم رحمت للعالمین
آن امام اولین و آخرین
آن که جان در پیکر گیتی دمید
روزگار تازه آئین آفرید
بانوی آن تاجدار هل اتی
مرتضی مشکل گشا شیر خدا
پادشاه و کلبه ئی ایوان او
یک حسام و یک زره سامان او
مادر آن مرکز پرگار عشق
مادر آن کاروان سالار عشق
آن یکی شمع شبستان حرم
حافظ جمعیت خیر الامم
وان دگر مولای ابرار جهان
قوت بازوی احرا جهان
در نوای زندگی سوز از حسین
اهل حق حریت آموز از حسین
سیرت فرزندها از امهات
جوهر صدق و صفا از امهات
مزرع تسلیم را حاصل بتول
مادران را اسوه کامل بتول
بهر محتاجی دلش آنگونه سوخت
با یهودی چادر خود را فروخت
نوری و هم آتشی فرمانبرش
گم رضایش در رضای شوهرش
آن ادب پروده صبر و رضا
آسیا گردان و لب قرآن سرا
گریه‌های او زبالین بی نیاز
گوهر افشاندی بدامان نماز
اشگ او بر چید جبریل از زمین
همچو شبنم ریخت بر عرش برین
رشته آئین حق زنجیر پاست
پاس فرمان جناب مصطفی است
ورنه گرد تربتش گردیدمی
سجده‌ها بر خاک او پاشیدمی[/]

[="Black"]چنانکه دست گدایی شبانه می لرزد
دلم برای تو ای بی نشانه می لرزد
هنوز کوچه به کوچه ،حکایت از مردی ست
که دستِ بسته ی او عاشقانه می لرزد
چه رفته است به دیوار و در که تا امروز
به نام تو در و دیوار خانه می لرزد
چه دیده در که پیاپی به سینه می کوبد؟
چه کرده شعله که با هر زبانه می لرزد؟
هنوز از آنچه گذشته است بر در و دیوار
به خانه چند دلِ کودکانه می لرزد
دگر نشان مزار تو را نخواهم خواست
که در جواب، زمین و زمانه می لرزد
ز من شکیب مجو ، کوه صبر اگر باشم
همین که نام تو آرند شانه ام می لرزد میلاد عرفان پور
[/]

[="Black"]گل محمدی من چه زود پرپر شد!
گلی که عالم از او تازه بود، پرپر شد
یگانه کوکب باغ وجود، پرپر شد
شب شهادت زهرا علی به خود می‌گفت:
گل محمدی من چه زود پرپر شد!
خزان چه کرد که در چشم اشکبار علی
تمام گلشن غیب و شهود، پرپر شد
به باغ حسن کدام آفتاب ناب، افسرد
که در مدار افق هر چه بود، پرپر شد؟
برای تسلیت اهل باغ آمده بود
شقایقی که به صحرا کبود، پرپر شد
نشان ز پاکی روح لطیف فاطمه داشت
بنفشه ای که سحر در سجود، پرپر شد
ز فیض صحبت او رنگ و بوی عزت داشت
گلی که تشنه میان دو رود پرپر شد زکریا
[/]

[="Black"]مرا به خانة زهرای مهربان ببرید
به خاک بوسی آن قبر بی نشان ببرید
اگر نشانی شهر مدینه را بلدید
کبوتر دل ما را به آشیان ببرید
کجاست آن درِ آتش گرفته تا که مرا
برای جامه دریدن به سوی آن ببرید؟
مرا اگر شَوَم از دست، برنگردانید
به روی دست بگیرید و بی امان ببرید
کجاست آن جگر شرحه شرحه تا که مرا
به سوی سنگ مزارش، کِشان کِشان ببرید؟
مرا که مِهر بقیع است در دلم چه شود
اگر به جانب آن چار کهکشان ببرید؟
نه اشتیاق به گُل دارم و نه میل بهار
مرا به غربت آن هجده خزان ببرید
کسی صدای مرا در زمین نمی‌شنود
فرشته‌ها! سخنم را به آسمان ببرید

افشین علاء[/]

[="Black"]شب بود و چشم خفتگان در خواب خوش بود
بیدارمردی اشك چشمش آب خوش بود
در بی‌كسی تنها كس‌اش را داد از دست
نخل و نهال نارسش را داد از دست
در خاك پنهان كرده خونین‌لاله‌اش را
آزرده جسم یار هجده ساله‌اش را
اشكش به رخ چون انجم از افلاك می‌ریخت
بر پیكر تنها عزیزش خاك می‌ریخت
گویی كه مرگ یار را باور نمی‌داشت
از خاك قبر فاطمه سر برنمی‌داشت
می‌رفت كم‌كم گم شود در آسمان ماه
چون عمر یارش عمر شب را دید كوتاه
بوسید در دریای اشك دیده گِل را
برداشت صورت از زمین، بگذاشت دل را
بگذاشت جانش را در آن صحرا شبانه
با پیكر بی‌جان روان شد سوی خانه
آن خانه‌ای كز دود آهش بُد سیه‌پوش
در آن چراغ عمر یارش گشته خاموش
آن‌جا كه خاكش را به خون آغشته بودند
هم آرزو، هم شادی‌اش را كشته بودند
آن‌جا كه جز غم‌های عالم را نمی‌دید
در هر طرف می‌گشت زهرا را نمی‌دید
صبح آمد و شب‌خفتگان جَستند از جا
آماده بعد از دفن، بر تشییع زهرا
در بین ره مقداد آن پیر جوانمرد
همچون علی در غیرت و مردانگی فرد
فریاد زد كای چشم و دل‌هاتان همه كور
در ظلمت شب دفن شد آن آیه‌ی نور
او بود از جمع شما بیزار، بیزار
او دیده از خیل شما آزار، آزار
خون بر دل زار امیرالمؤمنین شد
زیرا غلام پیر او نقش زمین شد باید از فقدان گل، خونجوش بود
در فراق یاس، مشکی پوش بود
یاس ما را رو به پاکی می برد
رو به عشقی اشتراکی می برد
یاس یک شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یک سحر مهمان ماست
بعد روی صبح، پرپر می شود
راهی شبهای دیگر می شود
یاس مثل عطر پاک نیّـت است
یاس استنشاق معصومیّـت است
یاس بوی حوض کوثر می دهد
عطر اخلاق پیمبر می دهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانه های اشکش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
می چکانید اشک حیدر را به چاه
عشق محزون علی یاس است و بس
چشم او یک چشمه الماس است و بس
اشک می ریزد علی مانند رود
بر تن زهرا: گل یاس کبود
گریه کن زیرا که دُخت آفتاب
بی خبر باید بخوابد در تراب
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
نیمه شب دزدانه باید در مغاک
ریخت بر روی گل خورشید، خاک احمد عزیزی
[/]

[="Black"]آوخ ز وضع اين كره و زكارش
زين دايره بلا و زپرگارش‏
شمس وجود احمد و خود زهرا
ماه ولايتست ز اطوارش‏
دخت ظهور غيب احد احمد
ناموس حق و صندق اسرارش‏
هم مطلع جمال خداوندى
هم مشرق طليعه انوارش‏
صد چون مسيح زنده زانفاسش
روح الامين تجلى پندارش‏
هم از دمش مسيح شود پرّان
هم مريم دسيسه ز گفتارش
هم ماه بارد از لب خندانش
هم مهر ريزد از كف مهبارش‏
اين گوهر از جناب رسول الله
پاكست و داور است خريدارش‏
كفوى نداشت حضرت صديقه
گرمى نبود حيدر كرارش‏
جنات عدن خاك در زهرا
رضوان ز هشت خلد بود عارش‏
رضوان به هشت خلد نيارد سر
صديقه گر به حشر بود يارش
با كش ز هفت دوزخ سوزان نى
زهرا چو هست يار و مدد كارش‏
ناصر خسرو قباديانى
[/]

[="Black"]فاطمه زیباترین واژه هاست
فاطمه ناموس شاه لافتی است
فاطمی بودن تشیع بودن است
فاطمه راه علی پیمودن است
فاطمه آلاله آلاله هاست
فاطمه سوز و گداز ناله هاست
فاطمه گنجینه ای از خاتم است
فاطمه چشم و چراغ عالم است
فاطمه روح علی جان علیست
فاطمه هم عهد و پیمان علیست
فاطمه تفسیر یاسین است و بس
باغ هستی را گل آذین است و بس
استاد سید حسن خوشزاد
[/]

[="Black"]فاطمه! ای ماه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نشان
خاک‌نشین حرمت عرشیان

ای نگهت مایه‌ سرمتی‌ام
هستی تو فلسفه‌ هستی‌ام
خنده‌ بزن ای گل احساس من
سوسن من یاسمن و یاس من
خنده بزن تا که بخندد خدا
لب بگشا تا همه گردد فدا
ای تو جگرگوشه‌ ختم رسل
بلبل من، سنبل من، برگ گل
خنده بزن، گل متبسم شود
موسی دل تا متکلم شود
ای صنم پرده‌نشین خدا
عشق علی (علیه السلام)، ماه گزین خدا
چشم بگردان که بگردد فدک
ای به فدایت همه انس و ملک
در نمک خوان خدا فاطمه (سلام الله علیها)
جان جهان، جان خدا فاطمه (سلام الله علیها)
مادر گل‌های بهشتی تویی
غرق شدم، صاحب کشتی تویی
فلسفه‌ عشق تو را از برم
این دل خونین و دو چشم ترم
صورت آفاق اگر نیلی است،
من به گمانم رد آن سیلی است

شاعر: امیر علی مصدق[/]

[="Black"]شكسته تر شده و دست بركمر دارد
چه پيش آمده! آيا حسن خبر دارد؟

به گريه گفت كه زينب مواظب خود باش
عبور كردن از اين كوچه ها خطر دارد

شبيه روز برايم نرفته روشن بود
فدك گرفتن از اين قوم دردسر دارد

گرفت دست مرا مادرم... نشد...نگذاشت...
تمام شهر بفهمد حسن جگر دارد

شهود خواسته از دختر نبي خدا
اگرچه ديده سندهاي معتبر دارد

سكوت و صبر و رضاي خدا به جاي خودش
ولي اگر پدرم ذوالفقار بردارد...

كسي نبود به معمار اين محل گويد
عريض ساختن كوچه كي ضرر دارد!؟
شعر: وحید قاسمی[/]

[="Black"]فاطمیه قصه سنگ و سبوست
فاطمیه هجرت از ما تا به اوست
فاطمیه موج آه شیعه است
بیت الاحزان نگاه شیعه است
فاطمیه تا حکایت میشود
غربت حیدر روایت میشود
فاطمیه شور و غوغا میشود
درب سوزان با لگد وا میشود
فاطمیه آه و درد و ناله است
پشت در جاری گلاب لاله است
فاطمیه فصل بیعت با علی است
جرم زهرا گفتن یک یا علی است
فاطمیه قتلگاه محسن است
از علی بودن گناه محسن است
فاطمیه زیر نور سرو ماه
میچکاند اشک حیدر را به چاه
فاطمیه معنی حق و محک
زخمهای رسته در باغ فدک
فاطمیه فصل داغ سیلی است
برگ ریز یاسهای نیلی است
فاطمیه از جفا حاکی بود
ماجرای چادر خاکی بود
فاطمیه گل خزانی میشود
سرو حیدر قد کمانی میشود
فاطمیه موعد پرپر زدن
روبروی دختری مادر زدن
فاطمیه ماه خون ماه غم است
فاطمیه صد محرم ماتم است
فاطمیه کربلا آتش گرفت
در مدینه خیمه ها آتش گرفت
منبع : فاطمیات
[/]

[="Black"]یاس یعنی بوی دل، بوی بهشت
یاس یعنی فاطمه، حیدر سرشت
یاس یعنی کمترین عمرِ جهان
یاس یعنی مادرِ صاحب زمان
یاس یعنی کوچه و آه و شرر
یک گل و یک غنچه با هم پشتِ در
یاس یعنی قوّتِ دستِ علی
هستِ او پیوسته با هستِ علی
یاس یعنی خانه داری نوجوان
مادری افتاده حال و نیمه جان
یاس یعنی شانه بر موی حجاب
ناله در بیداری و در وقتخواب
یاس یعنی حیدر و غسل و کفن
اشکِ چشمِ زینب و آه حسن
یاس یعنی یاحسینِ زیرِ لب
بوسه بر زیر گلویی نیمه شب
یاس یعنی مهدی و وقتِ ظهور
انتقام از غاصبین پر غرور
یاس یعنی انتقام از عاملین
سیلی محکم به روی قاتلین
یاس یعنی ما مدینه می‌رویم
با امیرِ بی‌قرینه می‌روی
منبع : فاطمیات
[/]

[="Black"]

من خدايم که همه کوي مرا مي جويند
همه ذرات فلک نام مرا ميگويند

همه چيزو همه کس در همه جا مال منست
جان هر جامد و جنبنده به دنبال منست

در زماني که زمان ياد ندارد چه زمان
در مکاني که مکان ياد ندارد چه مکان

نه شبي بود ، نه روزي، نه چرخي ، نه جهان
نه پري بود، نه جبريل، نه جنت ، نه جنان

دل من در پي يک واژه بي خاتمه بود
اولين واژه که آمد به نظر فاطمه بود

او به من گفت بسازم علي اعلي را
جبريل و ملک آدم و پس حوا را

از ازل تا به ابد هر چه در عالم هستند
همه مديون رخ فاطمه من هستند


منبع : سایت فاطمیات[/]

[="Black"]بر بانوی مطهرمان گریه می کنیم
بر آن همیشه بهترمان گریه می کنیم

با این دو زمزمی که خداوند داده است
بر آیه های کوثرمان گریه می کنیم

بر روی بالهای سپید ملائکه
بر آن کبود پیکرمان گریه می کنیم

کُنجی نشسته ایم و کنار پیمبران
بردختر پیمبرمان گریه می کنیم

بر لاله های بستر او خیره می شویم
بر آنچه آمده سرمان گریه می کنیم

دیر آمدیم و حادثه او را ز ما گرفت
حالا کنار باورمان گریه می کنیم

قبل از حساب، صبح قیامت که می شود
اول برای مادرمان گریه می کنیم...
منبع : سایت فاطمیات[/]

[="Black"]دختر خیر الورى و همسر فخر بشر
علم مخزون، غیب مكنون در ضمیرش مستتَر
لیلة القدر، نزول كل قرآن مبین
مطلع الفجر ظهور منجى دنیا و دین
آسمان یازده خورشید تابان وجود
روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود
شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفى
مهجه قلبى كه آن دل بود قلب ماسوى
آیه تطهیر وصف عصمت كبراى او
هل أتى تفسیرى از دنیا و از عقباى او
تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین
منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین
اندر آن روزى كه وا نفسا بگویند انبیا
شیعتى گویان بیاید او به درگاه خدا
مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر
در حدیث لوحِ او برنامه اثنى عشر
علم ما كان و یكون ثبت است اندر دفترش
نى سلونى گفته در عالم كسى جز همسرش
اوست مشكاة دو مصباحى كه شد عرش برین
زینت از آن دو، چراغ راه رب العالمین
میوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است
حاصل آن عمر كوتاهش شهید كربلا است
زینب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش
گوى سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش
دامنش جان جهان و یك جهان جان پرورید
وه چه جانى كه خداوند جهان او را خرید
خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا
گشت كشتى نجات خلق و مصباح الهدى
منقطع شد وحى بعد از رحلت خیر الأنام
لیك جبریل امین بنمود در كویش مقام
بود امین وحى دائم در صعود و در نزول
تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول
دل شكسته بود و از هجر پدر بیمار بود
پشت و پهلو هم شكسته از در و دیوار بود
تسلیت مى‌داد او را ذات پاك ذو الجلال
تا بكاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال
عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل كل
ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل
زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم
تا در آن آئینه بیند صاحب خُلق عظیم
زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر كشید
رفت جبریل امین و از مدینه دل برید
مرتضى آن قطب عالم لنگر دنیا و دین
عرش علم و روح ایمان و امیرالمؤمنین
آنكه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات
كرد در فقدان این همسر تمناى ممات
بود زهرا ركن آن ركن زمین و آسمان
رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان
صورتى كو خَلق و خُلق عقل كل را مى‌نمود
گشت پنهان نیمه شب در خاك غم، امّا كبود
ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت
کس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود
دیده عالم ندیده زهره‌اى مانند زهرا
دخترى مادر نزاده كو شود اُمّ ابیها
شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد
متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى
[/]

[="Black"]مسلمين روي کلامم با شماست
نسل آينده پيامم با شماست

اين سخن فرموده پيغمبر است
منکر آن هر که باشد کافر است

گفت زهرا خلق من خوي من است
روح مابين دو پهلوي من است

مکتب من زنده از اين دختر است
نسل من پاينده از اين دختر است

جاودان ماند از او آثار من
بلکه آزارش بود آزار من

ضبط کن اي چرخ فرياد مرا
بشنويد آيندگان داد مرا

ناسپاسان،دخت احمد را زدند
فاش مي گويم محمد را زدند

آنچه بيداد خزان با ياس کرد
درد آنرا باغبان احساس کرد

در پي حفظ حريم خويشتن
مرد بايد پشت در آيد نه زن

هيچ داني دختر خيرالبشر
از چه جاي حيدر آمد پشت در

ديد مولايش علي تنها شده
خانه اش محصور دشمن ها شده

بر دفاع شوهرش فردي نديد
بين آن مردها مردي نديد

گفت بايد پيش امواج خطر
يار بهر يار خود گردد سپر

من که تنها دختر پيغمبرم
پشت اين در پيش مرگ حيدرم

فاطمه تنها طرفدار عليست
در هجوم دشمنان يار عليست

آن که باشد مرد اين سنگر منم
اولين قرباني حيدر منم

چشم پوشيدم ز جان خويشتن
اي مغيره هرچه ميخواهي بزن (دستت بشکنه به حق ابالفضل)

اين در کاشانه اين پهلوي من
اين غلاف تيغ اين بازوي من

من به جان زخم علي را مي خرم
گو چهل نا مرد ريزد بر سرم

گر برآيد شعله از کاشانه ام
يا که گردد قتلگاهم خانه ام

گر شود پرپر زجور قاتلم
غنچه نشکفته در باغ دلم

گر رود از ضرب سيلي هوش من
گوشواره بشکند بر گوش من

گر شوم با کوه آتش روبرو
يا رود مسمار در قلبم فرو

گر رسد در پشت در جان بر لبم
افتم از پا پيش چشم زينبم

گر شوم در لحظه سقط جنين
از جفاي دشمنان نقش زمين

باز مي گويم به آواي جلي
يا علي و يا علي و يا علي[/]

[="Black"]

ز بی محلی همسایه های این کوچه
دلم گرفته شبیه هوای این کوچه
حسن بگو پسرم جای امن می بینی؟
کجا پناه بگیرم کجای این کوچه؟
بیا عزیز دلم تا به خانه راهی نیست
خدا کند برسیم انتهای این کوچه
از این مکان و از آن دست می شود فهمید
کبود می شوم از تنگنای این کوچه
رسید ، چشم خودت را ببند دلبندم
که پیر می شوی از ماجرای این کوچه
فباله ی فدکم را بده به من نامرد
نزن ، بترس کمی از خدای این کوچه
خدا کند که علی نشنود چه می گوئی
که آب می شود از ناسزای این کوچه

شاعر: مصطفی متولّی[/]

[="Black"]

از آسمان نگاهت ستاره می‌خواهم
اگر اجازه دهی با اشاره می‌خواهم

به یاد آن دل از شهر خسته بنویسم
کنار شعر دو رکعت نشسته بنویسم

شکسته آمده‌ام تا شکسته بنویسم
و پیش چشم تو با دست بسته بنویسم

به شعر از نفس افتاده جان تازه بده
و مادری کن و این بار هم اجازه بده

به افتخار بگوییم از تبار توایم
هنوز هم که هنوز است بی‌قرار توایم

اگر چه ما همه در حسرت مزار توایم
کنار حضرت معصومه در کنار توایم

فضای سینه پر از عشق بی‌کرانه توست
کرم نما و فرودا که خانه خانه‌ی توست.

شعر: حمیدرضا برقعی[/]

[="Black"]خـلـقـت کـائـنـات شــد ، بـهـر وجــود فاطمه(سلام الله علیها)
زنـده هـمـه جـهان شد از ، یمن ورود فاطمه(سلام الله علیها)

پـیـش حـریـم حرمـتش ، خیـل ملک کشید صف
از سـر شـوق جـمـلگی ، مـحو سجـود فاطمه(سلام الله علیها)

رونق دین مـصطفی(صلی الله علیه و آله و سّلم) ، هست به چشم اهل دل
هـم ز قـیـام فـاطـمـه(سلام الله علیها) ، هـم ز قـعــود فاطمه(سلام الله علیها)

از پس رحلت نبی(صلی الله علیه و آله و سّلم) ، کس نزده ست در جهان
غـیر امـیـرمـؤمـنان(علیه السّلام) ، گـام به سـوی فاطمه(سلام الله علیها)

هـمـچو خـسی در آتـشش ، قهـر خدا کشد همی
هر که کـند تـجـاوز از، حـق و حـدود فاطمه(سلام الله علیها)

بهر رضای مصطفی(صلی الله علیه و آله و سّلم) ، از ره مهر روز و شب
نام عـلی مـرتـضـی(علیه السّلام) ، گـشـت سـرود فاطمه(سلام الله علیها)

در همه طول زندگی ، بعد مـحـمـّد(صلی الله علیه و آله و سّلم) و عـلـی(علیه السّلام)
با حسنین(علیه السّلام) بود و بس ، گفت و شنود فاطمه(سلام الله علیها)

هـست به دل مـرا کـجا ، غـیر مـحـبـت عـلـی(علیه السّلام)
کـی بـه زبـان مـن بــوَد، غـیـر درود فاطمه(سلام الله علیها)

منبع شعر: کتاب زمزمه های دلجو، ص12.[/]

[="Black"]بسم رب العشق، رب العالمین
عشق مولایم، امیرالمومنین
فاطمه تعبیر دوری از عذاب
بهترین تفسیر از ام الکتاب
مادر یکتای هستی از عدم
مادر لوح و قلم، روح قسم
جسم ناسوتی او روح فلک
روح لاهوتی او جسم ملک
دست تقدیر خدا بر عالمین
مادر ارباب مظلومم حسین
حجت کبری است بر کل حجج
با دعایش می رسد یوم الفرج
جنتی که زیر پای مادر است
خاک پای دختر پیغمبر است
آنکه حق جنت به او تقدیم کرد
نار را جنت به ابراهیم کرد
انبیا درند و دریا فاطمه
لم یکن ایجاد لولا فاطمه
ارث مادر بر تمام اولیاء
علم و حلم و صدق و تسلیم و رضا
در امامت گر علی تکثیر شد
بچه شیر از شیر مادر شیر شد
تا امید جود از دادار از اوست
رونق بازار استغفار از اوست
حق چو در محشر هویدا می شود
مومن از مجرم مجزا می شود
روح در عشاق او چون می دمند
صور این الفاطمیون می دمند
خلق در محشر پیاده او سوار
هاتفی آواز می دارد کنار
کور باد و دور باد هر کس که هست
هان که اجلال نزول فاطمه ست
آمده عرش خدا را قائمه
آمده ناموس یزدان فاطمه
گفت احمد: مرتضی جان من است
حافظ زهرا و قرآن من است
ناجی کل بشر هستیم ما
امت خود را پدر هستیم ما
حال اگر باب مسلمانان علی ست
مادر خود خوب فهمیدیم کیست
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران، یاد باد
یاد پشت خاکریز جبهه ها
یاد یاران عزیز جبهه ها
یاد مجنون و شلمچه یاد هور
یاد کارون و فرات و کرخه، نور
نام سرداران برادر بود و بس
فاطمه در جبهه مادر بود و بس
مادریّش را چو باور داشتیم
گرد خود صدها برادر داشتیم
داغ مادر جان ما را شمع کرد
گرد فرزند رشیدش جمع کرد
ای برادر حال مادر خوب نیست
پای بستر، حال حیدر خوب نیست
فاطمه در غشوه های احتزار
مرتضی در رعشه های اضطرار
گوش دل های همه بر پشت در
بر وصیت های مادر با پدر
فاطمه یک نغمه دارد زیر لب
صحبت از کفن است و دفن نیمه شب
صحبت از بی یار و بی یاور شدن
غسل دادن از ورای پیرهن
صحبت سجاده و چادر نماز
نیمه ی شب، زینب و راز و نیاز
ای که غم ها را عسل کردی علی
پس چرا زانو بغل کردی علی
ای به جنت همنشین فاطمه
ای امیر المومنین فاطمه
ای که بر ارض و سما هستی امیر
جان زهرایت سرت بالا بگیر
آن که باید این چنین باشد منم
شرمگین و دل غمین باشد منم
خواستم یاری کنم اما نشد
ریسمان از دست هایت وا نشد
مرگ چون آید برایت کام من
گریه کن بر من و بر ایتام من
شد صدای فاطمه آرام تر
ای برادر ها همه آرام تر
ناله ی جانسوز می آید به گوش
صحبت از یک روز می آید به گوش
صحبت از یک روز گرم و آتشین
داستان یک بدن روی زمین
داستان خیمه ی افروخته
دختران و گیسوان سوخته
ماجرای مادر بی طفل چیست
ساقی تشنه کنار آب کیست
قصه ی سرباز در گهواره چیست
داستان گوش های پاره چیست
داستان سر بریدن از قفا
غارت دار و ندار خیمه ها
بارش باران سنگ از روی بام
صحبت از بازار شوم شهر شام
زینب و بند اسارت وای وای
اهل بیت و این جسارت وای وای

شاعر: محمود کریمی[/]

[="Black"]می کند در پای تختت مادرم افرشته خم *** قد سروینش به تعظیم از عظام جاه تو
بال و پر می گیرد از گهوراه کودک تافلک *** از پس تعلیم در دامان و رسم راه تو
خانه عشقی وتاج تاجداران زمان *** بس که قربان گوی دارد ملک و قربانگاه تو
می فشاند نور اگر خور و نجوم اندر فلک *** عاریت می گیرد از انوار روی ماه تو
کس چه می داند چه دارد درنهانت کردگار *** کز زمین تا عرش اعلا سر به سر درگاه تو
مهر اگر می شد چو لشگر تا آدمی احصا کند *** تا سپهر بیکران می شد صف اسپاه تو
من چه گویم در علو شانت ای مادر سخن *** زانکه خود مورم به پای تخت شاهنشاه تو
مکتب عشقت چنان پر شور و احسان و صفاست *** خیل مشتاق آورد در درس و مکتبگاه تو
نام نیکویت بود با عشق و الفت آشنا *** عشق و الفت هم همی همواره خاطر خواه تو
خاک پایت سرمه تنهانیست ، بینا میکند *** همچو عیسی کوری بیمار درمانگاه تو
سر بلندم ، صاحب جاهم ، سلیمانم اگر *** بینوایم ، بی کسم همواره حاجتخواه تو
گر چه پیر اما هنوزم کودک مهر توام *** برگ پاییزم ولی سرزنده ام همراه تو
گیسوانت سایبانم ، قلب پاکت مسکنم *** وه چه خوش آرایه دارد نقش منزلگاه تو
نغمه می خواند اگر بلبل به باغ و راغ چون *** سرخوشست از مرهم گلباغ ایمن گاه تو
ماه من ورد من شیدا به هر شام و سحر *** اینکه با جان می خرم درد دل پر آه تو
فرش زیر پای پایای تو می گردم ولی *** کی میسر گردد این ناچیز در درگاه تو
بر جبینش بوسه مشتاقانه زن در سجده شو
ای نظافت تا رسد برچرخ گردون جاه تو
[/]

[="Black"]وجودم نخل از غم بارور بود
تمام حاصلم خون جگر بود

ز هر شاخه هزاران ميوه دادم
همانا پاسخم نيش تبر بود

دلم از طفل بر پستان مادر
به ديدار اجل مشتاق‎تر بود

اگر چه شاخه‎هايم را شکستند
به هر شاخه هزارانم ثمر بود

چه باک از تيغ زهرآلود دشمن
علي يک عمر در کام خطر بود

هزاران زخم در دل داشتم من
که بس کاري‎تر اين زخم سر بود

به جان فاطمه آنکه مرا کشت
نه تيغ ابن ملجم، ميخ در بود

هزاران استخوان بودم گلوگير
هزاران نيش خارم در بصر بود

به هر اهم هزاران زخم فرياد
به هر زخمم هزارن نيشتر بود

تو اي قاتل مرا کشتي نگفتي
علي يک عمر غمخوار بشر بود

زدي شمشير بر فرق امامي
که حتي مهربان‎تر از پدر بود

به اشک و خون دل بنويس "ميثم"
علي از فاطمه مظلوم‎تر بود[/]

[="Black"]دير اگر خاموش گردي زودتر گردد زتو
مادر مارا چراغ عمر خاموش اي بلال
مادر ما بر اذانت گوش داد اينك تو هم
بر صداي ناله زينب بده گوش اي بلال
داغ محسن داغ ختم الانبيا مارا بس است
بار غم مگزار مارا باز بر دوش اي بلال
غنچه پرپرگشت وگل ازدست رفت وباغ سوخت
خاك گيرد لاله مارا در آ?غوش اي بلال
با اذان تو اگر پايان بگيرد عمر او
بعد از اين ما راكه ميگيرد درآغوش اي بلال
از زبان حال ما گويا به نظم (ميثم)است
اشك وخون از چشم اهل دل زند جوش اي بلال
[/]

[="Black"]تـو اي حـبـيـبه خدا كه زيب عرش داوري
ضـيـــاء چـشـم مـصـطـفـي زكـيــه و مـطـهـــري
محـمـد از حضور تو بوي بهشت مي شنيد
تـرا خــدا داده بـــه او تــو فـاطـمـه تـو كـوثـري
تـوئي كـه خـلـقت جهان بهر تو زابتدا شده
تـوئي كـه دسـتـبـوس تـو خــاتــم انــبـيــا شـــده
بـاحـتـرام قـدر تـو قــامــت چــرخ تــاشــده
فـخـر تـو بـس كـه هـمـسـر فاتح بدر و خيبري
تـو زهـره مـنـوري مـفـاد شــرح كــوثـري
تـوئي كـه روشني دهي بمهـر و ماه و مشتري
مـظـهـر عـصـمـت و حيا بضعه ختم الانبيا
تـوئي كـه از شرف فزون ز مريم و ز هاجري
رضاي حق رضاي تو جان جهان فداي تو
ورد زبـان ثـنـاي تـو چـشــم مــن و عـطـاي تو
مـنـم گـداي درگـهـت گــداي بــيــنـواي تــو
دم زنـــم از ولاي تــــو مــظـهـر جـــود داوري
اگــر وجـود فـاطـمـه بـعـرصـه جهان نبود
ز نـور ختـم الانـبـيـا در دو جـهـان نـشان نبود
كـفـو تـو هيچ كس بجز امير مومنان نبود
پيـمبـر اسـت مـفـتخر كه بر زنان تو سروري
اگـر بـمـدح فـاطـمـه لـب به سخن برآورم
ز گـفـتـه هـاي آتـشـيـن شـورش ديـگـر آورم
بـهـر نـجـات عـاصيان شافع محشر آورم
بـس اسـت مـهـر فـاطـمـه مـرا بـروز داوري
بـمـدح خـيـره الـنـسـا كـجـا بـود توان مرا
اگـر كـه درد بـدن بـود هـر سـر مـو زبان مرا
خـامـه نـارسـا بـود قـاصـر از بـيـان مـرا
كـه طـبـع الـكـنـم كـجـا تـوان كـنـد سـخنوري
ايـا حـبـيـبـه خـدا بـه عــز و جـاه مصطفي
به نسل پاك اطهرت به شان و جاه مرتـضي
«حـياتي» است ذاكرت بسوي او نظر نما
رسـا شـود بـيـان مـن بـه عـرصـه ثـنــاگـري
[/]

[="Black"]مادر بگو که بی تو چه خاکی به سر کنم ای شمع شب فروز چگونه سحر کنم
گیرم که شب سحر شد روشن شد آفتاب
باید به قتلگاه برادر نظر کنم
مادر نمیر کاش بمیرم به جای تو
بی تو نظر چگونه به روی پدر کنم
این شهر شهر وحشت واین کوچه پر خطر
باید که سینه را به بلایا سپر کنم
دیگر مدینه جای امان نیست مادرا
از شهر غصه ها تو دعاکن سفر کنم
سیلی اگر زدند مرا هم چو مادرم
باید حسین را زقضایا خطر کنم
مارا نیاز نیست به نامرد مردمان
باید زمردمان مدینه حذر کنم
من تاجر تجارت عشق و محبتم
کی با حسین باشم ویک دم ضرر کنم
من حاضرم اسیر شوم درره مرام
فکری برای خاطر نسل بشر کنم
روزی اگر گذار من افتد به کاخ ظلم
آن کاخ را بهم زده زیر و زبر کنم
روزی اگر سراغ من آیی به شهر شام
جان را نثار دختر خیر البشر کنم
سید حسن خوشزاد
[/]

[="Black"]دیگر کنار بستر من دیده تر مکن
درد دل غریب مرا بیشتر مکن
وقتی که من به روی تو در باز کنم
این قدر بر زمین ز خجالت نظر مکن
هنگام غسل دادن و دفنم فقط علی
یک تن ز دشمنان خودت را خبر مکن
اصلا چرا تو این همه غمگین نشسته ای ؟
زانو بغل مگیر مرا خون جگر مکن
با زینبم وصیت من شد که بعد از این
از کوچه های تنگ مدینه گذر مکن
بانوی خانه ی توأم و کار می کنم
پرسش از این خمیدگی و این کمر مکن
در کوچه هم مغیره به تو خنده می کند
از کوچه ای که می گذرد او گذر مکن
راحت برو به بستر خود خواب ناز کن
شبها کنار بستر من دیده تر مکن
[/]

[="Black"]سلام ای ذکر خاص حق ثنایت
درود ای گفته احمد من فدایت
تو فرقانی تو یاسینی تو طاها تو
تو زهرایی تو زهرایی تو زهرا
تو حبل محکم حبل المتینی
امید رحمه للعالمینی
تو بسم الله سماواتت کتابند
تو خورشیدی و عالم آفتابند
جنان یک ذره از دامان باغت
جهان یک شعله از نور چراغت
ملک موج لطیفی از نگاهت
فلک گرد حقیر از گرد راهت
حیات عشق از خون حسینت
بلندی خاکبوس زینبینت
شرافت مستمند صبح خیزت
حیا تصویری از ظلّ کنیزت
نیایش سائل بیت گلینت
دعا را سجده بر خاک زمینت
مزار مخفی ات مخفی است در دل
سبک مغزان تو را خوانند در گل
کرامت حسنی از قصر بلندت
سخاوت تا قیامت مستمندت
امامان آبرومند جلالت
امیر مؤمنان محو کمالت
پیمبر عاشق راز و نیازت
خدا فخریه دارد بر نمازت
بهشت قرب احمد سینه توست
ضمیر خلق در آیینه توست
مکان عبد ذلیلی در ره توست
زمان مرهون عمر کوته توست
همه دشت کویرند و تو گلشن
همه شام سیه تو صبح روشن
همه سوز درونند و تو داغی
همه تاریکی اند و تو چراغی
همه جسم ضعیفند و تو جانی
همه قطره تو بحر بیکرانی
تو دریا کشتی ات دل های آگاه
تو کوثر ساقی فیضت ید الله
ملک یا حور یا آدم که هستی
که می داند که هستی یا چه هستی
جهان از رازها بس پرده انداخت
سر مویی تو را نشناخت نشناخت
تو سر ناشناس انبیایی
تو آن عبدی که سر تا پا خدایی
تو استاد و جهان دانشگه توست
تو قرآن و علی بسم الله توست
الا ای مام باب آفرینش
همه ذریه ات ارباب بینش
تو چونان دختی ای دادار منظر
که باب خلقتت فرمود مادر
تمام آفرینش پای بستت
پیمبر خم شد و بوسید دستت
گنهکاران چو رو در محشر آرند
همه چشم شفاعت بر تو دارند
به جز باب عنایاتت دری نیست
تو گر نایی به محشر محشری نیست
اگر گیرد کسی از خلق دستی
تو هستی و تو هستی و تو هستی
به محشر ناقه ات چون پا گذارد
سحاب رحمت از هر سو ببارد
عقوبت در نگاهت سایبانی
شفاعت ناقه ات را ساربانی
به محشر از فراز چرخ گردون
ندا خیزد که این الفاطمیون
همه حوران به استقبال خیزند
برات عفو پیش پات ریزند
شود تا نازنین قلب تو خرسند
ببخشند و ببخشندو ببشخند
چنان گردد که از فرمان دادار
بگردد عفو دنبال گنه کار
بهشت خویش را تا در گشاید
خدا را هم شفیعی چون تو باید
تو سر تا پا بهشت مصطفایی
تو جانان علی مرتضایی
سرایت جنت ای خاکم بدیده
بهشت و شعله آتش که دیده
که دیده حور در آتش بسوزد
که دیده باغ جنت بر فروزد
چه گویم با که گویم منطقم لال
که قرآن شد به بیت وحی پامال
چه نیکو با تو هم دردی نمودند
که با آتش در بیتت گشودند
عدو حق ذو القربی ادا کرد
ز قرآن قل هو الله را جدا کرد
گمانم مرتضی شد کشته آن روز
که بشنید از تو آن فریاد آن روز
از آن اعدا تو را حرمت شکستند
که یارانت همه خامش نشستند
در اینجا بسته نطق(میثم)توست
سخن کوچکتر از شرح غم توست
حاج غلامرضا سازگار
[/]

[="Black"]شب است و بغض سکوت و صدای گریه آب
تمام غصه عالم نشسته در محراب
نگاه کن که ببینی چگونه می بارد
مصیبت از در و دیوار خانه ارباب
برای غسل شب قدر امده امشب
فقط خدا و رسولش به منزل مهتاب
بنای زندگیش را به آب می شوید
الهی صبر علی را به فاطمه دریاب
به قطره قطره سرشکش دخیل می بندد
بر آن ضریح کبود و شکسته و بیتاب
چه آبها که سراسیمه غسل می کردند
برای آنکه نماند در آن بدن خوناب
چه می رسد به علی از مرور خاطره ها
که ناله های صبورش ندارد امشب تاب
رحمان نوازنی
[/]

[="Black"]ای سینه ات شکسته تر از سقف آسمان
شعر« ای اشک تو بهانه ی این چشم خون فشان»
کار دلم ز آه گذشته بعید نیست
از سوختن سیاه شود لوح کهکشان
آغاز زندگانی ما با نماز بود
برخیز و یک نماز دگر با علی بخوان
پیراهن فراق و گریبان صبر چاک
تا عمر دارم از تو به دل دارم این نشان
تنهایی ام نگفتنی و غم شنیدنی
بی تو غریب تر شوم ای یار همزبان
از کوچه می گذشتم و دیدم دلم گرفت
یاس مرا ز شاخه شکستند ناگهان
[/]

[="Black"]عکس مدینه را که به دیوار می زنم
پشت بقیع می روم و زار می زنم
حالا که شعر آمد و بغض مرا شکست
حرف از نگفته های تو بسیار می زنم
شکرانه ی نفس زدن بین روضه ها
شعر« هر لحظه نام فاطمه را جار می زنم«
هرجاکه، مادری به زمین می خورد فقط
با دست چاره بر سر ناچار می زنم
وقتی که صحبت از در و دیوار می شود
دیوانه وار بر در و دیوار می زنم
حس می کنم شکستگی سینه تورا
سینه میان کوچه که هر بار می زنم
حجم تمام سینه من تیر می کشد
وقتی گریز روضه به مسمار می زنم
گاهی کبوترانه به قم پرکشیده و
از دوری مزار شما زار می زنم
[/]

[="Black"]فاطمه مارا هدايت مي كند
رهبري سوي ولايت مي كند
فاطمه ديد از عدو آزارها
كشته شد در راه حيدر بارها روز تنهايي بحيدر داد دست
تاغلاف تيغ دستش را شكست
ديد دشمن فاطمه جان عليست
بلكه با جانش نگهبان عليست
گفت بايد جان حيدررا گرفت
از علي دخت پيمبر را گرفت
ديد جان مرتضي پشت دراست
از امام خويش هم تنها تر است
پاي تاسربغض وخشم وكينه بود
كينه هايش كينه ديرينه بود
بغض حيدرشعله وردرسينه داشت
سنگ بودوجنگ با آيينه داشت
سنگ و آيينه نمي دانم چه شد؟
آهن و سينه نمي دانم چه شد؟
آن قدر گويم كه در بيت خدا
قل هوالله گشت از قرآن جدا
آرزوي حيدر آنجا كشته شد
هم پسر هم مادرآنجا كشته شد
بر گلستان ولايت تاختند
غنچه را با لاله پرپر ساختند
لاله زير خار و خس افتاده بود
باغبان هم از نفس افتاده بود
آن علي را لاله نيلوفري
از جفاي خارها شد بستري
گاه رفت از تاب وگه درتاب شد
لحظه لحظه قطره قطره آب شد
درد حيدر در وجود خسته اش
يك جهان غم دردل بشكسته اش
درد تنهائي حيدر قاتلش
يا علي ذكر تپش هاي دلش
آفتابي بر فراز بام بود
دست و پا مي زد ولي آرام بود
نيم روزي ديده از هم باز كرد
راز دل را با علي ابراز كرد
كرد با سختي به مولايش نظر
گفت محبوبم حلالم كن دگر
سوخت سرتاپاعلي ازاين سخن
خواست تا جانش برون آيد زتن
ناله زد كي ياور بي ياورم
همدم و هم سنگر بي سنگرم
اي نفسهايت صداي روح من
اي به امواج بلاها نوح من
هستي من جان من جانان من
اين قدر بازي مكن با جان من
اي چراغ من مگو از خامُشي
ورنه پيش از خود علي را ميگشي
اي علي را سرو باغ آرزو
هرچه مي گويي حلالم كن مگو
بي تو عالم سر به سر غم خانه باد
خانه بي فاطمه ويرانه باد
نه دلم را از فراغت چاك كن
نه به دست خويش اشكم پاك كن
باز زهرا چشم خود را باز كرد
راز ديگر با علي ابراز كرد
كاي پسر عم هرچه گويم گوش كن
آتشم را در درون خاموش كن
ياعلي امروز چون گرديد شام
عمر زهراي تو مي گردد تمام
منكه بستم چشم،دست ازمن بشوي
شب تنم از زير پيراهن بشوي
شب مرا تشييع كن تا آن دوتن
يك قدم نايند بر تشييع من
گر به تشييع من آيد قاتلم
داغ محسن تازه گردد در دلم
تانشان ماند به جا از غربتم
بي نشان بايد بماند تربتم
چون به دست خويش با رنج و تعب
پيكرم را دفن كردي نيمه شب
در كنار قبر پنهانم بمان
تا صدايت بشنوم قرآن بخوان
گرچه رفت ازدست يار و ياورت
فاطمه،تنهاترين هم سنگرت
غم مخور داري يگانه ياوري
تربيت كردم برايت دختري
او ترا مردانه ياري ميكند
مثل زهرا خانه داري مي كند
شب كه خاموشي وجانت بر لب است
چاه غم هاي تو قلب زينب است
[/]

[="Black"]اي مدينه اي همه سوز و گداز
اي شب تاريك،صحراي حجاز
اي بيابان سكوت و اشك و خون
اي سپهر خيره چشم نيلگون اين سكوت اين گريه پيوسته چيست؟
اين صداي ناله آهسته چيست؟
خشت خشت خانه اي را زمزمه است
ناله يا فاطمه يا فاطمه است
خانه اي در بسته نه در نيم باز
اهل آن چون شمع در سوز و گداز
كرده بر تن چار ساله بلبلي
رخت ماتم در غم خونين گلي
ساعت سخت فراق آغاز شد
مخفي و آهسته در ها باز شد
شد برون آرام با رنج و ملال
هفت مردو چار طفل خورد سال
چار تن دارند تابوتي به دوش
ديده گريان سينه سوزان لب خموش
دردل تابوت جان حيدر است
هستي و تاب و توان حيدر است
گويي آن شب مخفي از چشم همه
هم علي تشييع شد هم فاطمه
شهر پيغمبر محيط غم شده
زانوي سردار خيبر خم شده
آسمان بر اشك او مبهوت بود
جان شيرينش در آن تابوت بود
او پي تابوت زهرا ميدويد
نه ، بگو تابوت او را مي كشيد
كم كم از دستش زمام صبر رفت
با دو زانو تا كنار قبر رفت
زانويش لرزيد اما پا فشرد
دست ها را جانب تابوت برد
كرد چشمي جانب تابوت باز
گشت با جانان خو گرم نياز
كاي وجودت عرش حق را قائمه
ياريم كن ياريم كن فاطمه
ياريم كن كز زمين بر دارمت
با دو دست خود به گِل بسپارمت
واي بر من مرده ام يا زنده ام
قبر تو يا قبر خود را كنده ام
آسمان اشك علي را پاك كن
جاي محبوبم مرا رد خاك كن
اين چراغ چشم خون بارمن است
اين همان تنها ترين يار من است
يا محمد دختر خود را بگير
لاله نيلوفر خود را بگير
[/]

[="Black"]در دل شب پر شكسته بلبلي
برده بهر باغبان خونين گلي
گل مگو پامال گشته لاله اي
برگ برگش را صداي ناله اي خاك،گِل مي شد زاشك جاري اش
تاكند دستي زرحمت ياري اش
ناگهان از آن بهشت بي نشان
گشت بيرون دستهاي باغبان
كاي شكسته بال و پر بلبل بيا
وي به قلبت مانده داغ گل بيا
باغبانم هست و بودم را بده
يا علي ياس كبودم را بده
ازچه ياسم اين چنين پرپر شده
لاله من باغ نيلوفر شده
اي بيابان گِل زاشك جاري ات
آفرين بر اين امانت داري ات
باغبان تا ياس پرپر را گرفت
اشك خجلت چشم حيدررا گرفت
يا محمد از رخت شرمنده ام
فاطمه جان داده و من زنده ام
شاخه ياست اگر بشكسته بود
دستهاي باغبانت بسته بود
غصه هارا در دل صد پاره ريخت
بر تن محبوبه خود خاك ريخت
حبس شد در سينه تنگش نفس
بود چون مرغ اسيري در قفس
زمزم ازدرياي چشمش سرگرفت
مثل كعبه قبر او در بر گرفت
ناله زد كاي با وفا يار علي
اي چراغ چشم بيدار علي
همسرم دستي برون از خاك كن
اشك از رخسار حيدر پاك كن
اي ترابت گِل ز اشك بوتراب
وي دعاي شامگاهت مستجاب
بار ديگر يك دعا كن از درون
جان حيدر با نفس آيد برون
اي شكسته پيش من آئينه ات
وي مدال دوستي بر سينه ات
آنقدر بر بغض من دامن زدند
تا تو را در پيش چشم من زدند
كاش آنجا دست من بشكسته بود
كاش چشمم جاي دستم بسته بود
[/]

[="Black"]اي بهشت قرب احمد فاطمه ليلة القدر محمد (ص) فاطمه
اي خدا مشتاق يارب ياربت
اي سلام انبيا بر زينبت مشعل شبهاي احياي علي
نقش لبخندت مسيحاي علي
خانه كوچك پناه عالمت
عمر خلقت يكدم از عمركمت
خلق عالم سائل وروزي خورت
ليف خرما وصله هاي چادرت
وحي بي ايثار تو كامل نشد
هل اتي بي نان تو نازل نشد
آن كه خاك مقدمش جان همه
كفت جان من فداي فاطمه
خاك را فيض تو آدم مي كند
فضه ات اعجاز مريم مي كند
از نبي تا حضرت مهدي همه
ذكرشان يا فاطمه يا فاطمه
مسجد الاقصاي دل پروانه ات
كعبه مشتاق طواف خانه ات
خانه اي ديوار وسقف آن زگِل
خشت خشتش ازمحمد برده دل
جان حيدر در لب خندان تو
هفت آبا خاك فرزندان تو
حيف از آن صورت كه آخر شدكبود
برگ گل را طاقت سيلي نبود
تو به اهل آسمان شمع رهي
زهره اي منصوره اي وجه اللهي
زهره و رخساره نيلي كجا
صورت حوريه و سيلي كجا
مسلمين روي كلامم باشماست
نسل آينده پيامم با شماست
اين سخن فرموده پيغمبر است
منكر آن هركه باشد كافراست
گفت زهرا خلق من خوي من است
روح مابين دوپهلوي من است
مكتب من زنده ازاين دختر است
نسل من پاينده ازاين دختراست
جاودان ماند از او آثار من
بلكه آزارش بود آزار من
ضبط كن اي چرخ فرياد مرا
بشنويد آينده گان داد مرا
ناسپاسان دخت احمد را زدند
فاش مي گويم محمد را زدند
آنچه بيداد خزان با ياس كرد
درد آن را باغبان احساس كرد
در پي حفظ حريم خوش تن
مرد بايد پشت در آيد نه زن
هيچ داني دختر خير البشر
از چه جاي حيدرآمد پشت در
ديد مولايش علي تنها شده
خانه اش محصور دشمن ها شده
بر دفاع شوهرش فردي نديد
بين آن نامرد ها مردي نديد
گفت بايد پيش امواج خطر
يار بهر يار خود گردد سپر
من كه تنها دختر پيغمبرم
پشت اين درپيش مرگ حيدرم
فاطمه تنها طرفدار علي است
در حجوم دشمنان يارعلي است
آن كه باشد مرد اين سنگر منم
اولين قرباني حيدر منم
چشم پوشيدم ز جان خويشتن
اي مغيره هرچه مي خواهي بزن
اين در كاشانه اين پهلوي من
اين غلاف تيغ اين بازوي من
من به جان زخم علي را ميخرم
گو چهل نامرد ريزد بر سر من
گر بر آيد شعله از كاشانه ام
يا كه گردد قتلگاهم خانه ام
گر شود پرپر ز جور قاتلم
غنچه نشكفته در باغ دلم
گررود ازضرب سيلي هوش من
گوشواره بشكند بر گوش من
گرشوم با كوه آتش روبه رو
يا رود مسمار در قلبم فرم
گررسد درپشت در جان بر لبم
افتم از پا پيش چشم زينبم
باز مي گويم به آواي جلي
يا علي و يا علي و يا علي
كافران دست خدا را بسته ايد؟
بازوي مشكل گشارا بسته ايد؟
هرچه آيد پيش،زهرا با عليست
اول و آخر كلامش يا عليست
[/]

[="Black"]سرو قامت خمیده می بینم
یا کمانی ز نور می آید؟
به گمانم سوی احد امروز
زنی از راه دور می آید

زنی از جنس یاس و نیلوفر
یاس با ساقه شکسته شده
رنگ رخساره اش خبر میداد
قلبش از روزگار خسته شده

ناگهان ابر تیره ای آمد
بوی باران گرفت این صحرا
آن دمی که گرفته اند در دست
دو پسر بچه دست مادر را

مادری ناتوان تر از هر کس
مادری دل پریش و خسته و زار
می نشیند کنار قبر عمو
با دو چشمی شبیه ابر بهار

ناله سر می دهد، پناه پدر!
حمزه شیر گیر شیرافکن!
فاطمه هستم ای عمو برخیز
آمدم خسته با حسین و حسن

ای عمو غربت مرا بنگر
بنگر فاطمه به چه حالیست
به تو سربسته گویم ای حمزه
بین این شهر جای تو خالیست

بین آن کوچه ای که یک روزی
بی حیایی به راه من سد شد
دست سنگین او چو بالا رفت
ناگهان حال و روز من بد شد

تونبودی و دود و آتش بود
زدل کودکان امان بردند
کاری از دست خسته ام نرسید
که علی را کشان کشان بردند

عربده می کشید نامردی
به در خانه ام لگد می زد
تو کجا بودی ای عمو آنروز
که به من حرفهای بد می زد

ای عمو جان بگیر دستم تا
خسته و سر به زیر گریه کنیم
خیز تا بر غریبی حیدر
بنشینیم و سیر گریه کنیم

محمود قاسمی[/]

[="Black"]منم موذن شهر نبی بلالم من
منم که بعد نبی مرغ بسته بالم من

منم که بعد پیمبر چه غصه ها خوردم
منم که سر به بیابان بی کسی بردم

چوعقده ای به گلو بشکند نوایم را
قرار بود کسی نشنود صدایم را

شبی به خواب بدیدم که خواجه لولاک
به دیده اشک و به دل خون و بر عذارش خاک

خطاب کرد که ای همنشین دیرینم
بلال! خیز و برو سوی جان شیرینم

که روزگار غریبی نور عین من است
ز جای خیز که دلتنگ تو حسین من است

ز درد و رنج غریبی ز پای افتادم
دمی که پای به شهر مدینه بنهادم

چرا دگر سخنی از نبی نمی آید ؟
چرا کسی به سرای علی نمی آید؟

چه روی داده چرا بیت وحی غمبار است؟
نشان آتش هیزم به درب و دیوار است

چه روی داده که شهر مدینه تاریک است
تمام حرف از آن کوچه های باریک است

چو کوبه در آتش گرفته کوبیدم
به اهل خانه هراسی عجیب می دیدم

صدای در دل اطفال را بلرزاند
چه روی داده در اینجا؟ خدای می داند

صدا زدم که منم من موذن بابا
سلام حق و درود خدا به اهل کساء
چنانکه بسته پری را دوباره بال آمد
حسین گفت که مادر بیا بلال آمد

زبعد اذن، گرفتند کودکان دستم
کنار بستر بیمار خانه بنشستم

سلام بانوی حیدر! سلام دخت نبی!
سلام یاس پیمبر! سلام یار علی!

جواب داد که ای یادگار بابایم
ببین که بعد پیمبر چقدر تنهایم

گرفته ای تو غریبانه راه صحرا را
ببین تو بعد نبی روزگار زهرا را

بلال! دست علی را به خانه ام بستند
بلال! پهلوی من ظالمانه بشکستند

بلال! ناله من شهر را تکان می داد
صدای ضربه سیلی فقط اذان میداد

زغصه های علی ذره ذره آب شدم
بلال! یاس پدر بودم و گلاب شدم

برو به یاد پیمبر اذان دوباره بگو
برو به خاطر این قلب پر شراره بگو

بیا حسن به کنارم بیا عصایم باش
بیا که وقت نماز است، تکیه گاهم باش

حسین تشنه لبم! آب کن تو آماده
بیا که باز بگیرم وضو به سجاده

به دستهای پر از لرزه بی قرار اذان
نشسته روی به قبله به انتظار اذان

ز مأذنه چو صدای موذنش پیچید
زگریه شانه مجروح فاطمه لرزید

همینکه نغمه الله اکبرش آمد
سرشک خون دل از دیده ی ترش آمد

شنید اشهد ان لا اله الا الله
کشید از دل پر غصه اش مکرر آه

چو نام پاک پیمبر بلال گفت به لب
شنید ناله اطفال و گریه زینب

بلال بانگ تو در قلب مادر آتش کرد
بیا ز ماذنه پایین که مادرم غش کرد

ز ماجرای اذان بلال دلگیرم
نشسته بغض عجیبی به آه شبگیرم

یتیم و نام پدر، گر که این بلا برسد
خدا به داد یتیم خرابه ها برسد

که راس پاک پدر را به طشت زر دیده
سحر به کنج خرابه سر پدر دیده...

محمود قاسمی[/]