جمع بندی چرا باید مسلمان بود؟

تب‌های اولیه

88 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چرا باید مسلمان بود؟

سلام
من خیلی وقت هست که نمیتونم ارتباط درستی با خدا، قرآن و کلن هر چیزی که به مفاهیم فرا زمینی مربوط میشه برقرار کنم. راستش اینکه نمیتونم ارتباط برقرار کنم از نظر خودم منطقی هست چون دلیلی برای ارتباط نمیبینم! ولی یک نوع ترس و عدم رضایت در وجودم هست که خودم فکر میکنم مربوط به این میشه که چون از بچگی به این مفاهیم عادت کردم حالا نبودش برام دلهره آور شده.

من دلیلی برای این زندگی و از اون مهمتر عبادت خدا پیدا نمیکنم. یک دلیل قانع کننده که منرو راضی کنه بهش اعتقاد داشته باشم، منرو راضی کنه که باید نماز بخونم، روزه بگیرم،.... منرو راضی کنه که اینجا اومدم که از همون مسیری که اسلام مشخص کرده مراحل کمال رو طی کنم! منرو راضی کنه که هدفمند به این زندگی اومدم.

چیزی که من میبینم دنیایی است با یکسری موجودات که حالا به هر دلیلی بوجود اومدند و در کنار هم زندگی میکنند. هر آدمی وضعیتی که الان داره برمیگرده به سه مورد:

1- مواردیکه از دست خودش خارج بوده و هنگام تولد داشته. مثل ظاهر و یکسری خصوصیات روانی.
2- کارهایی که آدمهای اطرافش انجام دادند. که هر چقدر این آدمها نزدیکتر بهش باشند تاثیرش بیشتر بوده.
3- کارهایی که خودش در گذشته انجام داده و باعث شده که برسه به اینجایی که هست

آدمها تحت تاثیر سه مورد فوق در کنار هم برای مدتی زندگی میکنند و بعد از بین میرند.
این تمام چیزی است که به صورت دقیق قابل فهم است. بجز اینها فقط باید رفت سراغ یکسری مفاهیمی که قطعیتی در اونها نیست، رفت سراغ استفاده از مثالهای عجیب و غریب و نسبت دادن اون مثالها به این مساله تا مثلا موضوع رو واضح تر کنیم!
من دنبال یک دلیل برای عبادت خدا و دنبال دلیلی برای خلقتش میگردم. من تقریبا دلایل موجود رو خوندم و نمیدونم چرا این سوال رو اینجا پرسیدم! شاید امیدوارم که کسی پیدا بشه با توضیحاتی که بالا دادم و نوع نگاهی که به دنیا دارم برام دلیلی بیاره که متفاوت باشه.

ببخشید متنم طولانی شد. از کمک شما خیلی ممنونم.

با نام الله

:Gol::Gol::Gol::Gol::Gol:

کارشناس بحث: استاد صادق

yekdoost;493826 نوشت:
سلام
من خیلی وقت هست که نمیتونم ارتباط درستی با خدا، قرآن و کلن هر چیزی که به مفاهیم فرا زمینی مربوط میشه برقرار کنم. راستش اینکه نمیتونم ارتباط برقرار کنم از نظر خودم منطقی هست چون دلیلی برای ارتباط نمیبینم! ولی یک نوع ترس و عدم رضایت در وجودم هست که خودم فکر میکنم مربوط به این میشه که چون از بچگی به این مفاهیم عادت کردم حالا نبودش برام دلهره آور شده.

من دلیلی برای این زندگی و از اون مهمتر عبادت خدا پیدا نمیکنم. یک دلیل قانع کننده که منرو راضی کنه بهش اعتقاد داشته باشم، منرو راضی کنه که باید نماز بخونم، روزه بگیرم،.... منرو راضی کنه که اینجا اومدم که از همون مسیری که اسلام مشخص کرده مراحل کمال رو طی کنم! منرو راضی کنه که هدفمند به این زندگی اومدم.

چیزی که من میبینم دنیایی است با یکسری موجودات که حالا به هر دلیلی بوجود اومدند و در کنار هم زندگی میکنند. هر آدمی وضعیتی که الان داره برمیگرده به سه مورد:

1- مواردیکه از دست خودش خارج بوده و هنگام تولد داشته. مثل ظاهر و یکسری خصوصیات روانی.
2- کارهایی که آدمهای اطرافش انجام دادند. که هر چقدر این آدمها نزدیکتر بهش باشند تاثیرش بیشتر بوده.
3- کارهایی که خودش در گذشته انجام داده و باعث شده که برسه به اینجایی که هست

آدمها تحت تاثیر سه مورد فوق در کنار هم برای مدتی زندگی میکنند و بعد از بین میرند.
این تمام چیزی است که به صورت دقیق قابل فهم است. بجز اینها فقط باید رفت سراغ یکسری مفاهیمی که قطعیتی در اونها نیست، رفت سراغ استفاده از مثالهای عجیب و غریب و نسبت دادن اون مثالها به این مساله تا مثلا موضوع رو واضح تر کنیم!
من دنبال یک دلیل برای عبادت خدا و دنبال دلیلی برای خلقتش میگردم. من تقریبا دلایل موجود رو خوندم و نمیدونم چرا این سوال رو اینجا پرسیدم! شاید امیدوارم که کسی پیدا بشه با توضیحاتی که بالا دادم و نوع نگاهی که به دنیا دارم برام دلیلی بیاره که متفاوت باشه.

ببخشید متنم طولانی شد. از کمک شما خیلی ممنونم.


باسلام وتشکر از شما
امید است که خداوندکمک کند شما از این شرایط نجات پیدا نماید . البته این که گفته اید علی رغم آن افکار خوف آن را دارید که نکند این تصورات شمانادرست باشد . نکته ی امید وارکننده است زیرا معلوم می شود که نور فطرت خدا خواهی وخداپرستی هنوز در قلب شما وجود دارد وبه طور کامل خاموش نشده است . سعی نماید همان نور اندک تقویت شود ومجددا به سوی خالق خود توجه پیدا نماید .
در این نوبت در باب عبادت وپرستش خدا قدری بحث می کنیم شاید افاقه ی حاصل گردد اگر خواستید بحث ادامه یابد از طریق همین بر نامه پرسش های خود را مطرح نماید تا پاسخ لازم تقدیم شود ومشکل بوجود آمده در ذهن تان بر طرف گردد . اجازه دهید بحث را از این جا آغاز نمایم :

فلسفه عبادت : عبادت به معنای اظهار ذلّت، عالی‏ترین نوع تذلّل و كرنش در برابر خداوند است. در اهمیّت آن، همین بس كه آفرینش هستی و بعثت پیامبران (عالم تكوین و تشریح) برای عبادت است. خداوند می‏فرماید:
»و ما خلقت الجنّ و الانس الاّ لیعبدون»
[1]
هدف آفرینش هستی و جن و انس، عبادت خداوند است.
كارنامه همه انبیاء و رسالت آنان نیز، دعوت مردم به پرستش خداوند بوده است:
«و لقد بعثنا فی كلّ امّه رسولاً أن اعبدوا اللّه و اجتنبوا الطّاغوت»
[2]
پس هدف از خلقت جهان و بعثت پیامبران، عبادت خدا بوده است.
روشن است كه خدای متعال، نیازی به عبادت ما ندارد، «فانّ اللّه غنیٌّ عنكم»
[3] و سود عبادت، به خود پرستندگان بر می‏گردد، همچنانكه درس خواندن شاگردان به نفع خود آنان است و سودی برای معلّم ندارد.
آنچه انسان را به پرستش و بندگی خدا وا می‏دارد (یا باید وادار كند) اموری است، از جمله:
1ـ عظمت خدا
انسان وقتی خود را در برابر عظمت و جلال خدایی می‏بیند، نا خود آگاه در برابر او احساس خضوع و فرو تنی می‏كند. آن سان كه در برابر یك دانشمند و شخصیت مهم، انسان خویشتن را كوچك و ناچیز شمرده، او را تعظیم و تكریم می‏كند.
2ـ احساس فقر و وابستگی
طبیعت انسان چنین است كه وقتی خود را نیازمند و وابسته به كسی دید، در برابرش خضوع می‏كند.
وجود ما بسته به اراده خداست و در همه چیز، نیازمند به اوییم. این احساس عجز و نیاز، انسان را به پرستش خدا وا می‏دارد. خدایی كه در نهایت كمال و بی نیازی است. در بعضی احادیث است كه اگر فقر و بیماری و مرگ نبود، هرگز گردن بعضی نزد خدا خم نمی‏شد.
3ـ توجّه به نعمت‌ها
انسان، همواره در برابر برخورداری از نعمت‏ها، زبان ستایش و بندگی دارد. یاد آوری نعمت‏های بیشمار خداوند، می‏تواند قوی‌ترین انگیزه برای توجه به خدا و عبادت او باشد. در مناجات‏ های امامان معصوم، معمولاً ابتدا نعمت‏های خداوند، حتی قبل از تولّد انسان، به یاد آورده می‏شود و از این راه، محبت انسان به خدا را زنده می‏ سازد آنگاه در خواست نیاز از او می‏كند. خداوند هم می‏فرماید:
»فلیعبدوا ربَّ هذا البیت، الّذی أطعمهم من جوعٍ و ءامنهم من خوفٍ»
[4]
مردم پروردگار این كعبه را بپرستند، او را كه از گرسنگی سیر شان كرد و از ترس، ایمنشان نمود.
در آیه‏ای دیگر است كه پروردگارتان را بندگی كنید، چون شما را آفرید.
4ـ فطرت
پرستش، جزئی از وجود و كشش فطری انسان است. این روح پرستش، كه در انسان فطری است، گاهی در مسیر صحیح قرار گرفته و انسان به «خدا پرستی» می‏رسد، و گاهی انسان در سایه جهل یا انحراف، به پرستش سنگ و چوب و خورشید و گاو و پول و ماشین و همسر و پرستش طاغوت‏ها كشیده می‏شود.
انبیاء برای ایجاد حسّ پرستش نیامده‏اند، بلكه بعثت آنان، برای هدایت این غریزه فطری به مسیر درست است.
علی ـ علیه السلام ـ می‏فرماید: «فبعث اللّه محمّدا بالحقّ لیخرج عباده من عباده الأوثان الی عبادته»
[5] خداوند، محمّد ـ صلی الله علیه و آله و سلّم ـ را به حق فرستاد، تا بندگانش را از بت‌پرستی، به خدا پرستی دعوت كند.
بیشتر آیات مربوط به عبادت در قرآن، دعوت به توحید در عبادت می‏كند، نه اصل عبادت. زیرا روح عبادت در انسان وجود دارد. مثل میل به غذا كه در هر كودكی هست، ولی اگر راهنمایی نشود، به جای غذا، خاك می‌خورد و لذّت هم می‏برد!
اگر رهبری انبیاء نباشد، مسیر این میل فطری منحرف می‏شود و به جای خدا، معبودهای دروغین و پوچ پرستیده می‏شود. آنگونه كه در نبود حضرت موسی ـ علیه السّلام ـ و غیبت چهل روزه‏اش، مردم با اغوای سامری، به پرستش گوساله‌ی طلایی سامری روی آوردند.
فلسفه عبادات
احكام و برنامه‏ های عبادی اسلام، همه حكمت و فلسفه دارد:
اولاً: به دلیل صدها آیه و حدیث، كه مردم را به تعقّل و تفكر فرا می‏خواند و هیچ مكتبی به اندازه اسلام به اندیشیدن دعوت نكرده است.
ثانیاً: یكی از انتقادهای شدید قرآن بر مشركان و بت پرستان، تقلید كور كورانه و بی دلیل از نیاكان است.
ثالثاً: خود قرآن، بارها در كنار بیان احكام و دستورها، به دلیل آن هم اشاره كرده است. امامان معصوم نیز در روایات، به بیان این حكمت‏ ها پرداخته‏ اند و دانشمندان اسلام، گاهی به تألیف كتاب هایی پیرامون این موضوع اقدام كرده‏اند.
[6]
به علاوه، با پیشرفت دانش بشری، روز به روز پرده از اسرار احكام الهی و دستورهای دینی برداشته می‏شود و هر چه از عمر اسلام می‏گذرد، بر عظمت و جلوه‌ی آن افزوده می‏گردد.
با توجه به همه‌ی نكات فوق، یاد آور می‏شود كه:
1ـ لازم نیست دلیل همه احكام را، همه مردم در همه زمان‏ها بدانند. گاهی دلیل برخی از آن‏ها الآن روشن نیست ولی گذشت زمان، آنرا روشن می‏سازد.
2ـ در فلسفه احكام، تنها نباید نظر به فواید و آثار مادّی آن‏ها داشت و تنها به بعد اقتصادی و بهداشتی و... توجه كرد و از آثار روحی و معنوی آخرتی آن غافل بود.
3ـ كسی كه خدا را حكیم و دستورهایش را بر اساس حكمت می‏داند، نباید بخاطر اینكه امروز دلیل حكمی را نمی‏داند از انجام آن تخلّف كند. مریض، اگر بگوید: تا از خواص دارو آگاه نشوم مصرف نمی‏كنم، از درد خواهد مرد. البته باید دارو را مصرف كند و در صدد شناخت هم باشد.
4ـ در هر جا كه از قرآن و حدیث، دلیل محكمی بر فلسفه حكمی نداریم، بهتر است ساكت باشیم و با یك سری توجیهات و حدسیّات دلیل تراشی نكنیم.
5ـ اگر از بعضی اسرار جهان هستی آگاه شدیم، مغرور نشویم و توقع نداشته باشیم كه دلیل همه چیز را بدانیم.
6ـ از مدار عادی خارج نشویم و به دامن وسوسه ‏ها نیفتیم، همچنانكه مردم در مراجعه به پزشك، خود را در اختیار او قرار می‏دهند یا برای تعمیر اتومبیل خود، مكانیك را سؤال پیچ نمی‏كنند (چون به آگاهی پزشك و مكانیك، اعتقاد و باور دارند) در مسائل دینی هم كه به قانون خدا گردن می‏نهند، باید بپذیرند و عمل كنند. چرا كه خداوند، هم مهربان‏تر است، هم داناتر و حكیم ‏تر. هم آینده را می‏داند، و هم آثار ظاهری و باطنی و نهان و آشكار را.
7ـ اگر گوشه‏ای از اسرار حكم خدا را دانستیم، نباید خیال كنیم بر همه‌ی اسرار واقف گشته ‏ایم. آنكه دست خود را در دریا فرو می‏برد، حق ندارد پس از بیرون آوردن دستش، به مردم بگوید: این همه‌ی آب دریاست، بلكه باید بگوید: از آب دریا، این مقدار به سر انگشت من رسیده است. آنكه فلسفه‌ی حكمی را بفهمد، نمی‏تواند خیال كند كه آنچه فهمیده، تمام است و دیگر جز آن چیزی نیست. مگر با عقل و فكر محدود انسانی، می‏توان به عمق احكامی كه از علم بی انتهای خدا سر چشمه گرفته، پی برد؟
8ـ همان عقلی كه ما را به فهمیدن فلسفه‌ی احكام دعوت می‏كند، همان می‏گوید: اگر جایی ندانستی، از آگاهانِ با تقوا بپرس. این همان تعبّد در مقابل اولیاء دین است.
اینك، پس از این مقدّمات، نمونه هایی را از قرآن و حدیث نقل می‏كنیم كه اشاره به فلسفه‎ی احكام دارد.
امّا قرآن:
درباره‌ی نماز می‏گوید: نماز، انسان را از فحشاء و منكر باز می‏دارد.
[7]
در جای دیگر می‏گوید: نماز را برای یاد و توجّه به من بپا دار.
[8]
و در جای دیگر: با یاد خدا، دل‏ها آرام می‏گیرد.
[9]
درباره روزه می‏گوید: روزه بر شما واجب شد، تا آنكه اهل تقوا شوید.
[10] چون بیشتر گناهان، از فوران غریزه‌ی غضب و شهوت است.
روزه، جلوی طغیان آنها را می‏گیرد و تقوا پدید می‏آورد. و به همین جهت، آمار جنایات و جرایم در ماه رمضان كاهش می‏یابد.
درباره‌ی حج می‏گوید: به زیارت حج بروند، تا منافعی فراوان بدست آورند.
[11] فوائد و آثار اجتماعی و سیاسی حج، چیزی نیست كه جای شك و شبهه باشد.
درباره زكات می‏گوید: از مردم و اموالشان زكات بگیر، تا آنان را (از روح بخل و دنیا پرستی) پاك كنی.
[12]
درباره قمار و شراب می‏گوید: شیطان توسّط آن‏ها میان شما دشمنی و كینه برقرار می‏كند و شما را از یاد خدا دور می‏سازد.
[13]
و قصاص را، مایه حیات اجتماع می‏داند
[14] چرا كه در جامعه، اگر جنایتكار، به كیفر نرسد، آن جامعه مرده و جنایت پرور و مظلوم كوب می‏شود و امنیّت (كه حیات اجتماعی است) از میان می‏رود.
این‏ها نمونه هایی از آیات قرآن بود كه به آثار و حكمت‏های احكام الهی اشاره داشت.
امّا حدیث:
از میان انبوه احادیث درباره‌ی این موضوع، تنها به چند جمله از یكی از سخنان امیر المؤمنین ـ علیه السلام ـ در نهج البلاغه اشاره می‏كنیم:
[15]
»فرض اللّه الایمان تطهیرا من الشرك و الصلوهَ تنزیهاً عن الكِبر و الزكوه تسبیباً للرّزق...»
خداوند، ایمان را برای پاكسازی از شرك، واجب ساخت و نماز را برای پاك ساختن از تكبر، و زكات را بعنوان سبب سازی برای رزق و روزی و...
ایمان به خدا، انسان را از افكار شرك آلود و عشق‏های پوچ و تكیه‌گاه‌های ناتوان نجات می‏بخشد.
نماز، كه توجه به سرچشمه‌ی همه‌ی بزرگی‏ها و استمداد از كانون قدرت و عظمت است، كبر را از انسان می‏زداید.
زكات، مهره ‏های از كار افتاده‌ی جامعه را به كار می‏اندازد و محرومان و ورشكستگان را به نوا و قدرت می‏رساند و مهر و عطوفت نسبت به مردم را در دل‏ها زنده می‏سازد و محبّت مال و دنیا، از دل زكات دهنده بیرون می‏رود.

[/HR][1] . ذاریات/56.
[2] . نحل/36.
[3] . زمر/7.
[4] . قریش/3ـ4.
[5] . نهج البلاغه، خطبه 147.
[6] . مانند: علل الشرایع از صدوق و دهها كتاب درباره‌ی اسرار نماز و حج و... .
[7] . «ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنكر» عنكبوت/45.
[8] . «اقم الصلوه لذكری» طه/14.
[9] . «الا بذكر الله تطمئن القلوب» رعد/28.
[10] . «لعلكم تتّقون» بقره/183.
[11] . «لشهدوا منافع لهم» حج/28.
[12] . «خذ من اموالهم صدقه تطهرهم» توبه/103.
[13] . «یرید الشیطان ان یوقع بینكم العداوه و البغضاء و یصدّكم عن ذكر الله» مائده/91.
[14] . «ولكم فی القصاص حیاه...» بقره/179.
[15] . نهج البلاغه، صبحی صالح، حكمت 252، فیض الاسلام، حكمت 244.

صادق;501157 نوشت:

امید است که خداوندکمک کند شما از این شرایط نجات پیدا نماید . البته این که گفته اید علی رغم آن افکار خوف آن را دارید که نکند این تصورات شمانادرست باشد . نکته ی امید وارکننده است زیرا معلوم می شود که نور فطرت خدا خواهی وخداپرستی هنوز در قلب شما وجود دارد وبه طور کامل خاموش نشده است . سعی نماید همان نور اندک تقویت شود ومجددا به سوی خالق خود توجه پیدا نماید .
در این نوبت در باب عبادت وپرستش خدا قدری بحث می کنیم شاید افاقه ی حاصل گردد اگر خواستید بحث ادامه یابد از طریق همین بر نامه پرسش های خود را مطرح نماید تا پاسخ لازم تقدیم شود ومشکل بوجود آمده در ذهن تان بر طرف گردد . اجازه دهید بحث را از این جا آغاز نمایم :

فلسفه عبادت : عبادت به معنای اظهار ذلّت، عالی‏ترین نوع تذلّل و كرنش در برابر خداوند است...

ممنون از سرکار صادق بابت پاسخ تون.

خیلی از مواردی که شما فرمودین جلوتر از حد و جایی هست که من الان قرار دارم. اگه اجازه بدین من با سوالی که قبلا توی یکی از تاپیکها گذاشته بودم ادامه بدم.

من فکر میکنم که

به جای اینکه در مورد بزرگی خداوند و صفات مختلف او صحبت کنیم و بعد از اونها بخوایم برسیم به اینکه آیا میشه حالا همچین موجودی با این همه خصلتهای فوق العاده ای که براش پیدا کردیم کار بی هدفی انجام بده! چرا در موردش مستقیم صحبت نمیکنیم؟ سوالم رو به صورت واضح با مثال زیر میپرسم:

یک دانشجوی رشته هوش مصنوعی برای پایان نامه خودش یک برنامه میسازه با چندین شخصیت مجازی که قابلیت هوش مصنوعی بهشون داده و این برنامه برای این هست که شخصیتهای مختلف این برنامه با توانمندی هایی که بهشون داده شده با هم ارتباط برقرار کنند و بتونند از همدیگه چیزهای جدید یاد بگیرند و مسیرهایی که بیشتر به نفع شون هست رو کم کم تشخیص بدهند و از اون به بعد اونها رو انتخاب کنند. این شخصیتهای مجازی و این برنامه برای مثلا مدت4-5 ماه اجرا میشه و توی این مدت شخصیتها بر اساس هوشی که توسط برنامه نویس و الگوریتم های تفکری که او براشون مشخص کرده با هم تعامل میکنند و به مرور از نظر موارد قابل تشخیص براشون رشد میکنند و بالاخره برای یکی از شخصیتها این سوال پیش می یاد که اون داره چکار میکنه؟! چرا آفریده شده؟! دلیل خلقتش چی بوده؟!

فکر میکنید به چه نتیجه ای میتونه برسه؟ آیا میتونه بفهمه که او فقط قسمتی از یک پایان نامه دانشجوی کارشناسی ارشد هوش مصنوعی است و قراره به استاد این دانشجو نشون بده که به خوبی الگوریتم های هوش مصنوعی رو در برنامه اش پیاده سازی کرده و شخصیتهایی خلق کرده که خیلی خوب موارد جدید رو یاد میگیرند و توانمندی هاشون رو افزایش میدهند. و بالاخره بعد که نمره اش رو گرفت میره پی زندگیش و تمام؟!

این مثال منرو به این نتیجه میرسونه که مخلوق درجایگاهی نیست که بتونه از خالق خودش سر دربیاره. او نهایت کارش میتونه این باشه که مطابق با توانمندی خودش حدسی بزنه که خودش رو آروم کنه و از شر این فکری که داره آزارش میده خلاص کنه. ولی احتمال درستی هر حدسی که بزنه خیلی خیلی کمه (مثال بالا). تنها چیزی که میتونه بهش مطمئن باشه اینه که هست و باید زندگی کنه. همین! بقیه اش فقط حدس و گمانه. که حالا میتونه درست باشه یا نباشه که البته در اکثر موارد اشتباهه (مثال بالا. اون شخصیت خیلی بعیده که بتونه حدس درست بزنه چون توانمندی هایی که به شخصیتها داده شده فقط برای یادگیری هست و ارزش یادگیری و تعامل سازنده با بقیه شخیصتها و همچین چیزهایی تا دانشجو بتونه به استادش نشون بده که توی این زمینه های یادگیری، تعامل و رشد خوب تونسته شخصیتهاش رو توانمند کنه و لزومی نداشته که اونها رو در جهت فهمیدن اینکه برای چی خلق شدند توانمند کنه! ).

حالا سوال من اینه که با همین موردی که مثال زدم و نتیجه ای که در پاراگراف بالا آوردم شما جور دیگه ای فکر میکنید؟ آیا این نتیجه گیری من ایراد داره؟

درود

صحبت های شما برای من کاملا قابل درکه منم مثل شما جواب خیلی سوالات رو پیدا نمیکنم مدت هاست درباره مسائلی فکر میکنم که جوابی ندارند و همیشه گنگ و حل نشده برام باقی میمونن ..

نمیتونم درباره خیلی مسائل بدون فکر و بر اساس عادت یا عرف پیش برم

سلام علیکم
[سوره البقرة (2): آيه 256]
لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ فَمَنْ يَكْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ يُؤْمِنْ بِاللَّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى‏ لا انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ (256)
ترجمه:
256- در قبول دين، اكراهى نيست. (زيرا) راه درست از راه انحرافى، روشن شده است. بنا بر اين، كسى كه به طاغوت [بت و شيطان، و هر موجود طغيانگر] كافر شود و به خدا ايمان آورد، به دستگيره محكمى چنگ زده است، كه گسستن براى آن نيست. و خداوند، شنوا و داناست.
شان نزول:
مفسر معروف اسلامى" طبرسى" در" مجمع البيان" در شان نزول آيه نقل مى‏كند: مردى از اهل مدينه بنام" ابو حصين" دو پسر داشت برخى از بازرگانانى كه به مدينه كالا وارد مى‏كردند هنگام برخورد با اين دو پسر آنان را به عقيده و آيين مسيح دعوت كردند، آنان هم سخت تحت تاثير قرار گرفته و به اين كيش وارد شدند و هنگام مراجعت نيز به اتفاق بازرگانان به شام رهسپار گرديدند.
" ابو حصين" از اين جريان سخت ناراحت شد و به پيامبر ص اطلاع داد و از حضرت خواست كه آنان را به مذهب خود برگرداند و سؤال كرد آيا مى‏تواند آنان را با اجبار به مذهب خويش باز گرداند؟
آيه فوق نازل گرديد و اين حقيقت را بيان داشت كه:" در گرايش به مذهب اجبار و اكراهى نيست".
در تفسير" المنار" نقل شده كه ابو حصين خواست دو فرزند خود را با اجبار به اسلام باز گرداند، آنان به عنوان شكايت نزد پيغمبر آمدند" ابو حصين" به پيامبر عرض كرد من چگونه به خود اجازه دهم كه فرزندانم وارد آتش گردند ومن ناظر آن باشم آيه مورد بحث به همين منظور نازل شد.
تفسير: دين اجبارى نيست
آية الكرسى در واقع مجموعه‏اى از توحيد و صفات جمال و جلال خدا بود كه اساس دين را تشكيل مى‏دهد، و چون در تمام مراحل با دليل عقل قابل استدلال است و نيازى به اجبار و اكراه نيست، در اين آيه مى‏فرمايد:" در قبول دين هيچ اكراهى نيست (زيرا) راه درست از بيراهه آشكار شده است" (لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ قَدْ تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ).
" رشد" از نظر لغت عبارت است از راه‏يابى و رسيدن به واقع، در برابر" غى" كه به معنى انحراف از حقيقت و دور شدن از واقع است.
از آنجا كه دين و مذهب با روح و فكر مردم سر و كار دارد و اساس و شالوده‏اش بر ايمان و يقين استوار است خواه و ناخواه راهى جز منطق و استدلال نمى‏تواند داشته باشد و جمله" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ" در واقع اشاره‏اى به همين است.
به علاوه همانگونه كه از شان نزول آيه استفاده مى‏شود، بعضى از ناآگاهان از پيامبر اسلام ص مى‏خواستند كه او همچون حكام جبار با زور و فشار اقدام به تغيير عقيده مردم (هر چند در ظاهر) كند، آيه فوق صريحا به آنها پاسخ داد كه دين و آيين چيزى نيست كه با اكراه و اجبار تبليغ گردد، به خصوص اينكه در پرتو دلائل روشن و معجزات آشكار، راه حق از باطل آشكار شده و نيازى به اين امور نيست.
اين آيه پاسخ دندان شكنى است به آنها كه تصور مى‏كنند اسلام در بعضى از موارد جنبه تحميلى و اجبارى داشته و با زور و شمشير و قدرت نظامى پيش رفته است.
جايى كه اسلام اجازه نمى‏دهد پدرى فرزند خويش را براى تغيير عقيده تحت فشار قرار دهد، تكليف ديگران روشن است، اگر چنين امرى مجاز بود، لازم بود اين اجازه، قبل از هر كس به پدر در باره فرزندش داده شود، در حالى كه چنين حقى به او داده نشده است. تفسير نمونه، ج‏2، ص: 280

نكته: مذهب نمى‏تواند تحميلى باشد
اصولا اسلام و هر مذهب حق از دو جهت نمى‏تواند جنبه تحميلى داشته باشد:
الف- بعد از آن همه دلائل روشن و استدلال منطقى و معجزات آشكار، نيازى به اين موضوع نيست، آنها متوسل به زور و تحميل مى‏شوند كه فاقد منطق باشند، نه اسلام با آن منطق روشن و استدلالهاى نيرومند.
ب- اصولا دين كه از يك سلسله اعتقادات قلبى ريشه و مايه مى‏گيرد ممكن نيست تحميلى باشد زور و شمشير و قدرت نظامى در اعمال و حركات جسمانى ما مى‏تواند اثر بگذارد نه در افكار و اعتقادات ما. تفسير نمونه، ج‏2، ص: 282
از آنچه گفته شد پاسخ تبليغات مسموم دشمنان اسلام از جمله كليسا روشن مى‏شود زيرا جمله‏اى صريحتر از" لا إِكْراهَ فِي الدِّينِ" كه در متن قرآن آمده است در اين زمينه نمى‏توان پيدا كرد.
البته آنها براى تحريف به مجاهدات و جنگهاى اسلامى متشبث مى‏شوند در حالى كه از بررسى جنگهاى اسلامى به خوبى آشكار مى‏شود كه قسمتى از اين جنگها جنبه دفاعى داشته، و قسمت ديگرى كه جنبه جهاد ابتدايى داشته است براى كشورگشايى و اجبار افراد به آيين اسلام نبوده بلكه براى واژگون كردن نظامات غلط و ظالمانه و اجازه يافتن مردم براى مطالعه آزاد در باره مذهب و شيوه‏هاى زندگى اجتماعى بوده است.
شاهد گوياى اين سخن اين است كه در تاريخ اسلام كرارا ديده مى‏شود كه مسلمانان هنگامى كه شهرها را فتح مى‏كردند، پيروان مذاهب ديگر را همانند مسلمانها آزادى مى‏دادند.
و اگر ماليات مختصرى به نام" جزيه" از آنان دريافت مى‏شد به خاطر تامين امنيت و هزينه نيروهاى حافظ امنيت بود زيرا كه جان و مال و ناموس آنها در پناه اسلام محفوظ بود و حتى مراسم عبادى خويش را آزادانه انجام مى‏دادند.
تمام كسانى كه با تاريخ اسلام سرو كار دارند اين حقيقت را مى‏دانند و حتى مسيحيانى كه در باره اسلام كتاب نوشته‏اند به اين موضوع اعتراف كرده‏اند. مثلا در كتاب" تمدن اسلام و عرب" مى‏خوانيم:" رفتار مسلمانان با جمعيتهاى ديگر به قدرى ملايم بود كه رؤساى مذهبى آنان اجازه داشتند براى خود مجالس مذهبى تشكيل دهند".
و در پاره‏اى از تواريخ نقل شده: جمعى از مسيحيان كه براى گزارشها و تحقيقاتى خدمت پيامبر ص رسيده بودند مراسم نيايش مذهبى خود را آزادانه در مسجد پيامبر ص در مدينه انجام دادند.
تفسير نمونه، ج‏2، ص: 283

تفسير نمونه، ج‏2، ص: 279

yekdoost;493826 نوشت:
سلام
من خیلی وقت هست که نمیتونم ارتباط درستی با خدا، قرآن و کلن هر چیزی که به مفاهیم فرا زمینی مربوط میشه برقرار کنم. راستش اینکه نمیتونم ارتباط برقرار کنم از نظر خودم منطقی هست چون دلیلی برای ارتباط نمیبینم! ولی یک نوع ترس و عدم رضایت در وجودم هست که خودم فکر میکنم مربوط به این میشه که چون از بچگی به این مفاهیم عادت کردم حالا نبودش برام دلهره آور شده.

من دلیلی برای این زندگی و از اون مهمتر عبادت خدا پیدا نمیکنم. یک دلیل قانع کننده که منرو راضی کنه بهش اعتقاد داشته باشم، منرو راضی کنه که باید نماز بخونم، روزه بگیرم،.... منرو راضی کنه که اینجا اومدم که از همون مسیری که اسلام مشخص کرده مراحل کمال رو طی کنم! منرو راضی کنه که هدفمند به این زندگی اومدم.

چیزی که من میبینم دنیایی است با یکسری موجودات که حالا به هر دلیلی بوجود اومدند و در کنار هم زندگی میکنند. هر آدمی وضعیتی که الان داره برمیگرده به سه مورد:

1- مواردیکه از دست خودش خارج بوده و هنگام تولد داشته. مثل ظاهر و یکسری خصوصیات روانی.
2- کارهایی که آدمهای اطرافش انجام دادند. که هر چقدر این آدمها نزدیکتر بهش باشند تاثیرش بیشتر بوده.
3- کارهایی که خودش در گذشته انجام داده و باعث شده که برسه به اینجایی که هست

آدمها تحت تاثیر سه مورد فوق در کنار هم برای مدتی زندگی میکنند و بعد از بین میرند.
این تمام چیزی است که به صورت دقیق قابل فهم است. بجز اینها فقط باید رفت سراغ یکسری مفاهیمی که قطعیتی در اونها نیست، رفت سراغ استفاده از مثالهای عجیب و غریب و نسبت دادن اون مثالها به این مساله تا مثلا موضوع رو واضح تر کنیم!
من دنبال یک دلیل برای عبادت خدا و دنبال دلیلی برای خلقتش میگردم. من تقریبا دلایل موجود رو خوندم و نمیدونم چرا این سوال رو اینجا پرسیدم! شاید امیدوارم که کسی پیدا بشه با توضیحاتی که بالا دادم و نوع نگاهی که به دنیا دارم برام دلیلی بیاره که متفاوت باشه.

ببخشید متنم طولانی شد. از کمک شما خیلی ممنونم.

سلام علیکم برادر،
خیلی ساده است، شما یک نگاه می‌کنی می‌بینی اینکه چطور به دنیا آمدی، دیگران چه تأثیری در شما داشته‌اند و خودتان چطوری بوده‌اید گذشته است، از اینجا به بعد یک چیزی مسلم است، شما یک مدت محدود عمر خواهید کرد و بعد مانند سایرین این دنیا را برای وارثان آن باقی خواهید گذاشت، مرگ از جمله معدود مفاهیمی است که هیچ مکتبی جرأت انکارش را ندارد و به آن معترف است. حالا می‌ماند اینکه آیا اینکه چطور در باقی این عمر زندگی کنید اهمیتی خواهد داشت یا خیر. استدلالی از امام صادق علیه‌اسلام هست که مشابه آن را پاسکال بیان کرده است و تحت عنوان قمار پاسکال شناخته می‌شود. مطابق این استدلال، صرفنظر از اینکه خدایی وجود دارد یا نه ما باید به وجود خداوند اعتقاد داشته باشیم. استدلال امام صادق علیه‌السلام اینطور است که به فرض بعد از این زندگی قیامت و حساب و کتابی نباشد که البته اینطور نیست، مؤمن و کافر اگر عدم شوند که دقیقاً یکسان خواهند بود و اگر هم نشوند تفاوت خیلی زیادی نخواهند داشت. اگر هم بعد از این زندگی قیامت و حساب و کتابی باشد که حتماً همینطور هست مؤمن و کافر هرگز یکسان نخواهند بود و در این صورت مؤمنان برای آن شرایط خود را آماده کرده‌اند و توشه فراهم کرده‌اند ولی کافران هیچ در دست نخواهند داشت. این تنها یک هشدار است که شاید بعد از مرگ حساب و کتابی باشد که اگر باشد کسانی که یک سری کارها در این دنیا نکرده‌اند (عبادت و رعایت حقوق دیگران و ترک ظلم به خود و دیگران ...)
ضرری خواهند کرد که بینهایت زیاد است و حسرت بی‌انتها به همراه دارد. ادعا هم بر این است که آن زندگی تا ابد جریان داشته باشد و انتهایی برای آن تصور نمی‌شود. دفع این ضرر بی‌نهایت با کارهایی نه خیلی سخت و با محدودیت‌هایی نه خیلی سنگین ممکن است، پس دفع خطر احتمالی به این صورت عقلاً واجب می‌شود. این اثبات وجود خدا نیست بلکه اثبات برای این است که باید به وجود خداوند باور داشت و سبک زندگی دینی را دنبال کرد در غیراین صورت ضرری در انتظار است که قابل تحمل نیست و فرار از آن هم ممکن نیست، اما داشتن چنین باوری ضرر بزرگی به انسان نخواهد زد و آنچنان زندگی‌اش را از خود متأثر نخواهد کرد. با توجه به اینکه هیچ دین و مکتبی به جز ادیان الهی وعده‌ی قیامت و عذاب ابدی نداده‌اند انسان خود را در سر چند راهی برای انتخاب یک خدا از بین خداهای موجود و یک دین از بین ادیان موجود (الهی یا غیرالهی، نه از بین خود ادیان الهی) نخواهد دید. بعد از آن برای آنکه بداند چگونه معتقد باشد و چگونه عمل کند که ضرر نکند باید بین ادیان الهی دست به انتخاب بزند که کمی مطالعه می‌طلبد. بعد از انتخاب دیگر عمل به انتخاب انجام شده عقلاً لازم خواهد بود.

در واقع چون مقصدمان برای ما مهم است و اینکه عاقبت کارمان چه می‌شود الآنمان و کارهایی که الأن (در طول روال زندگی‌مان) باید انجام دهیم مهم می‌شود و در مطالعه‌ی پیرامون این مطلب است که برایمان مهم می‌شود اصلاً از کجا آمده‌ایم و چطور شد که وسط این دنیا ظاهر شدیم با تمام شرایط اولیه و مرزی‌ای که بودنمان را موجب گشتند. در تلاش برای پاسخ دادن به این سؤالات است که وجود خداوند مستقلاً اثبات می‌شود، بعد یکتایی او، بعد ویژگی‌های دیگر او، بعد نیاز به هدایت از طرف او، بعد دین و نبوت و بعد امامت و بعد در راستای این مفاهیم فقه و کلام و ... خلاصه تا جزئی‌ترین امور زندگی هم معنا و جایگاه معنایی درست خود در اطراف ما را خواهند یافت و دیگر به جای یک مجموعه‌ی بی‌معنا و بی‌هدف در اطراف خود یک مجموعه‌ی کاملاً با معنا و با هدف می‌یابیم و دقیقا خواهیم دانست که هر چیزی چرا و چطور اینطور است و جایگاه هر چیزی و هر کسی و هر کاری کجاست:

الَّذِينَ يَذْكُرُ‌ونَ اللَّـهَ قِيَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىٰ جُنُوبِهِمْ وَيَتَفَكَّرُ‌ونَ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضِ رَ‌بَّنَا مَا خَلَقْتَ هَـٰذَا بَاطِلًا سُبْحَانَكَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ‌ [آل‌عمران، ۱۹۱]

آنها که در هر حالت، ایستاده و نشسته و خفته خدا را یاد کنند و دائم در خلقت آسمان و زمین بیندیشند و گویند: پروردگارا، تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریده‌ای، پاک و منزهی، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاهدار

yekdoost;493826 نوشت:
من خیلی وقت هست که نمیتونم ارتباط درستی با خدا، قرآن و کلن هر چیزی که به مفاهیم فرا زمینی مربوط میشه برقرار کنم. راستش اینکه نمیتونم ارتباط برقرار کنم از نظر خودم منطقی هست چون دلیلی برای ارتباط نمیبینم! ولی یک نوع ترس و عدم رضایت در وجودم هست که خودم فکر میکنم مربوط به این میشه که چون از بچگی به این مفاهیم عادت کردم حالا نبودش برام دلهره آور شده.


شما اگر دقت کنید و همین نوشته خودتان را بخوانید ، خودتان جواب را نوشته اید. و میدانید.
البته من کار ندارم شما میخواهید باور مذهبی داشته باشید یا نداشته باشید. یعنی به خودم این اجازه را نمیدهم که به شما توهین کنم و باورهایتان را راه ضلالت و گمراهی بدانم و خوشحال شوم که هنوز امیدی هست!! و پیوست امیدواری ، با کپی کردن تکرار مکررات ا!! به راه راست هدایت شوید! به نظرم بخصوص در چنین محیط هایی که ادعای تبادل نظر و بررسی علمی و حقیقت جویانه مطالب را داریم ، اصلا قرار نیست کسی برای کسی دیگر نسخه بپیچد!!!!
ولی بابت آن ترس و نگرانی، از آنجا که کاملا و کاملا و بسیار شما و احساسی که دارید را درک میکنم. چون چنین حالاتی را قبلا پشت سرگذاشته ام. عرض میکنم که این احساس شما هرچند زمان بر است و گاها بسیار دلهره آور و سخت ولی مطمئن باشید و با اطمینان عرض میکنم که گذرا هست و آرامش حقیقی خواهد رسید.

yekdoost;501350 نوشت:
حالا سوال من اینه که با همین موردی که مثال زدم و نتیجه ای که در پاراگراف بالا آوردم شما جور دیگه ای فکر میکنید؟ آیا این نتیجه گیری من ایراد داره؟

به نظر من این نتیجه گیری یک ایراد داره و اون هم این هست که در مثال شما خالق تلاشی برای ارتباط برقرار کردن با مخلوق نکرده بلکه فقط یک مخلوقی خلق کرده برای یک هدف خاص . اما ما مخلوقی هستیم که خالقمون از طریق فرستاده و کتب آسمانی با ما ارتباط برقرار کرده
همینطور در مورد ما ، خالق به ما راهی رو به کمک همون فرستاده ها نشون داده و در عین حال انتخاب راه رو برای ما آزاد گذاشته.

manmehdiam;501449 نوشت:
ولی بابت آن ترس و نگرانی، از آنجا که کاملا و کاملا و بسیار شما و احساسی که دارید را درک میکنم. چون چنین حالاتی را قبلا پشت سرگذاشته ام. عرض میکنم که این احساس شما هرچند زمان بر است و گاها بسیار دلهره آور و سخت ولی مطمئن باشید و با اطمینان عرض میکنم که گذرا هست و آرامش حقیقی خواهد رسید.

ببخشید میشه بیشتر توضیح بدید که شما چطور با این فکر که ممکنه قسمتی از پروژه درس یک دانشجو باشید و آینده ای جز نابودی ندارید که ممکنه هر لحظه اتفاق بیفته به آرامش رسیدید :Gig:

yekdoost;501350 نوشت:
ممنون از سرکار صادق بابت پاسخ تون.

خیلی از مواردی که شما فرمودین جلوتر از حد و جایی هست که من الان قرار دارم. اگه اجازه بدین من با سوالی که قبلا توی یکی از تاپیکها گذاشته بودم ادامه بدم.

من فکر میکنم که

به جای اینکه در مورد بزرگی خداوند و صفات مختلف او صحبت کنیم و بعد از اونها بخوایم برسیم به اینکه آیا میشه حالا همچین موجودی با این همه خصلتهای فوق العاده ای که براش پیدا کردیم کار بی هدفی انجام بده! چرا در موردش مستقیم صحبت نمیکنیم؟ سوالم رو به صورت واضح با مثال زیر میپرسم:

یک دانشجوی رشته هوش مصنوعی برای پایان نامه خودش یک برنامه میسازه با چندین شخصیت مجازی که قابلیت هوش مصنوعی بهشون داده و این برنامه برای این هست که شخصیتهای مختلف این برنامه با توانمندی هایی که بهشون داده شده با هم ارتباط برقرار کنند و بتونند از همدیگه چیزهای جدید یاد بگیرند و مسیرهایی که بیشتر به نفع شون هست رو کم کم تشخیص بدهند و از اون به بعد اونها رو انتخاب کنند. این شخصیتهای مجازی و این برنامه برای مثلا مدت4-5 ماه اجرا میشه و توی این مدت شخصیتها بر اساس هوشی که توسط برنامه نویس و الگوریتم های تفکری که او براشون مشخص کرده با هم تعامل میکنند و به مرور از نظر موارد قابل تشخیص براشون رشد میکنند و بالاخره برای یکی از شخصیتها این سوال پیش می یاد که اون داره چکار میکنه؟! چرا آفریده شده؟! دلیل خلقتش چی بوده؟!

فکر میکنید به چه نتیجه ای میتونه برسه؟ آیا میتونه بفهمه که او فقط قسمتی از یک پایان نامه دانشجوی کارشناسی ارشد هوش مصنوعی است و قراره به استاد این دانشجو نشون بده که به خوبی الگوریتم های هوش مصنوعی رو در برنامه اش پیاده سازی کرده و شخصیتهایی خلق کرده که خیلی خوب موارد جدید رو یاد میگیرند و توانمندی هاشون رو افزایش میدهند. و بالاخره بعد که نمره اش رو گرفت میره پی زندگیش و تمام؟!

این مثال منرو به این نتیجه میرسونه که مخلوق درجایگاهی نیست که بتونه از خالق خودش سر دربیاره. او نهایت کارش میتونه این باشه که مطابق با توانمندی خودش حدسی بزنه که خودش رو آروم کنه و از شر این فکری که داره آزارش میده خلاص کنه. ولی احتمال درستی هر حدسی که بزنه خیلی خیلی کمه (مثال بالا). تنها چیزی که میتونه بهش مطمئن باشه اینه که هست و باید زندگی کنه. همین! بقیه اش فقط حدس و گمانه. که حالا میتونه درست باشه یا نباشه که البته در اکثر موارد اشتباهه (مثال بالا. اون شخصیت خیلی بعیده که بتونه حدس درست بزنه چون توانمندی هایی که به شخصیتها داده شده فقط برای یادگیری هست و ارزش یادگیری و تعامل سازنده با بقیه شخیصتها و همچین چیزهایی تا دانشجو بتونه به استادش نشون بده که توی این زمینه های یادگیری، تعامل و رشد خوب تونسته شخصیتهاش رو توانمند کنه و لزومی نداشته که اونها رو در جهت فهمیدن اینکه برای چی خلق شدند توانمند کنه! ).

حالا سوال من اینه که با همین موردی که مثال زدم و نتیجه ای که در پاراگراف بالا آوردم شما جور دیگه ای فکر میکنید؟ آیا این نتیجه گیری من ایراد داره؟



باسلام وتشکر از شما .
گرچه در این که انسان نمی تواند کنه وجود آفریدگارش را درک نماید جای تردید نیست .ودر آموزه هایدینی بر این نکته تاکید شده است مثلا رسول خدا ص فرمود : ((ما عرفناک حق معرفتک )) آن گونه که تو شایسته ی شناخت هستی ما تور ا نشنا خته ایم . ولی این سخن به معنای نفی کلی معرفت الهی نیست چون شناخت خداوند فی الجمله ممکن است گرچه بالجمله میسور نیست لذا امیر مومنان فرمود : گرچه اندیشه ه از درک حقیقت او عاجز اند ولی از مقدار آن چه واجب اند منع نشده اند .
اما باید توجه داشت آن مثالی که شما مطرح نموده اید هرگز نمی تواند روشنگر این مسله باشد به گفته مولوی از :
از قیاسش خنده آمد خلق را :Gol:چون که خود پنداشت صاحب دلق را
گرچه معرفت حق تعالی به اندازه باشد مفید وآرام بخش است ولی این به معنای نفی تلاش بشتر برای معرفت کامل تر نیست .

_Member_;501410 نوشت:
درود

صحبت های شما برای من کاملا قابل درکه منم مثل شما جواب خیلی سوالات رو پیدا نمیکنم مدت هاست درباره مسائلی فکر میکنم که جوابی ندارند و همیشه گنگ و حل نشده برام باقی میمونن ..

نمیتونم درباره خیلی مسائل بدون فکر و بر اساس عادت یا عرف پیش برم


باسلام وتشکر .
شما چرا این گونه گفتید با در اختیار داشتن سایت اسک دین چرا دغدغه های ذهنی شما بی پاسخ می می ماند ؟
این دلیل عقلی و دینی چرا نگران باشید .جای نگرانی نیست .
چندین چراغ دارد وبی راه می رود ؟؟

ممنون از همه دوستانی که تا اینجا سعی کردند کمک کنند. من فقط صحبتهایی که نکته ای در موردشون باید بگم رو نقل قول میکنم:

owari;501446 نوشت:
استدلالی از امام صادق علیه‌اسلام هست که مشابه آن را پاسکال بیان کرده است و تحت عنوان قمار پاسکال شناخته می‌شود. به فرض بعد از این زندگی قیامت و حساب و کتابی نباشد مؤمن و کافر اگر عدم شوند که دقیقاً یکسان خواهند بود. اگر هم بعد از این زندگی قیامت و حساب و کتابی باشد مؤمن و کافر هرگز یکسان نخواهند بود و در این صورت مؤمنان برای آن شرایط خود را آماده کرده‌اند و توشه فراهم کرده‌اند ولی کافران هیچ در دست نخواهند داشت. دفع خطر احتمالی به این صورت عقلاً واجب می‌شود. این اثبات وجود خدا نیست بلکه اثبات برای این است که باید به وجود خداوند باور داشت و سبک زندگی دینی را دنبال کرد در غیراین صورت ضرری در انتظار است که قابل تحمل نیست و فرار از آن هم ممکن نیست، اما داشتن چنین باوری ضرر بزرگی به انسان نخواهد زد و آنچنان زندگی‌اش را از خود متأثر نخواهد کرد.

این استدلال ایرادهایی داره. برای من مهمترین ایرادش اینه که اعتقاد اینطوری بدست نمی یاد. نمیشه با این استدلال به باور رسید. تا اعتقاد نباشه عبادت چیزی جز سختی برای انسان نداره.

علی مع الحق;501633 نوشت:
به نظر من این نتیجه گیری یک ایراد داره و اون هم این هست که در مثال شما خالق تلاشی برای ارتباط برقرار کردن با مخلوق نکرده بلکه فقط یک مخلوقی خلق کرده برای یک هدف خاص . اما ما مخلوقی هستیم که خالقمون از طریق فرستاده و کتب آسمانی با ما ارتباط برقرار کرده. همینطور در مورد ما ، خالق به ما راهی رو به کمک همون فرستاده ها نشون داده و در عین حال انتخاب راه رو برای ما آزاد گذاشته.

چیزی که من میبینم یکسری کتاب هست که میگن اینها از سمت خداست. از کجا مطمئن شدین که خالق با مخلوق خودش ارتباط برقرار کرده. البته با دلایلی که الان در دست داریم. مثلا اینکه برام نقل کنند که در همین زمان الان در شهر کنار من یک آقایی تونسته ماه رو به چهار قسمت بشکنه و کلی آدم هم بیاین این گفته رو تایید کنند، باز هم برای من دلیلی نمیشه و باور نمیکنم و احتمال میدم که حتما یک جای کار درست نقل نشده. حالا 1400 سال قبل و داستانهایی که مثلا با عنوان معجزه گفته میشه، دیگه اصلن قابل پذیرش نیست. الان با همین مواردیکه همه بهش دسترسی دارند چطور مطمئن میشین که این کتابها از سمت خداست؟

صادق;501671 نوشت:
گرچه در این که انسان نمی تواند کنه وجود آفریدگارش را درک نماید جای تردید نیست....
اما باید توجه داشت آن مثالی که شما مطرح نموده اید هرگز نمی تواند روشنگر این مسله باشد به گفته مولوی از :
از قیاسش خنده آمد خلق را :Gol:چون که خود پنداشت صاحب دلق را
گرچه معرفت حق تعالی به اندازه باشد مفید وآرام بخش است ولی این به معنای نفی تلاش بشتر برای معرفت کامل تر نیست .

تردید من در مورد کم و زیاد شناخت خدا نبود. مثالی که من زدم میگه اصلن امکان شناخت نیست. چون گفتین که در این موضوع نمیشه از همچین مثالی استفاده کرد میشه لطفا بفرمایید چه چیزی توی این مثال هست که باعث میشه توی این مسئله قابل استفاده نباشه؟

yekdoost;501717 نوشت:
ممنون از همه دوستانی که تا اینجا سعی کردند کمک کنند. من فقط صحبتهایی که نکته ای در موردشون باید بگم رو نقل قول میکنم:

این استدلال ایرادهایی داره. برای من مهمترین ایرادش اینه که اعتقاد اینطوری بدست نمی یاد. نمیشه با این استدلال به باور رسید. تا اعتقاد نباشه عبادت چیزی جز سختی برای انسان نداره.

چیزی که من میبینم یکسری کتاب هست که میگن اینها از سمت خداست. از کجا مطمئن شدین که خالق با مخلوق خودش ارتباط برقرار کرده. البته با دلایلی که الان در دست داریم. مثلا اینکه برام نقل کنند که در همین زمان الان در شهر کنار من یک آقایی تونسته ماه رو به چهار قسمت بشکنه و کلی آدم هم بیاین این گفته رو تایید کنند، باز هم برای من دلیلی نمیشه و باور نمیکنم و احتمال میدم که حتما یک جای کار درست نقل نشده. حالا 1400 سال قبل و داستانهایی که مثلا با عنوان معجزه گفته میشه، دیگه اصلن قابل پذیرش نیست. الان با همین مواردیکه همه بهش دسترسی دارند چطور مطمئن میشین که این کتابها از سمت خداست؟

تردید من در مورد کم و زیاد شناخت خدا نبود. مثالی که من زدم میگه اصلن امکان شناخت نیست. چون گفتین که در این موضوع نمیشه از همچین مثالی استفاده کرد میشه لطفا بفرمایید چه چیزی توی این مثال هست که باعث میشه توی این مسئله قابل استفاده نباشه؟


با سلام مجدد .
به نظر می رسد در این باره باید بشتر توضیح داد لذا برای پاسخ کامل اجازه دهید از این شروع نمایم :

ابزار شناخت عبارتند از: حس و عقل و قلب.
حواس ظاهرى، صرفاً با عوارض و ظواهر اشیا سر و کار دارند و به عمق آنها نفوذ نمى‏کنند و على رغم گستردگى و کثرت معرفت‏هایى که به انسان مى‏دهند، از نظر زمانى و مکانى محدودند.
عقل، نیروى ویژه‏اى است که اساسى‏ترین کار آن، درک مفاهیم کلى است و به این معنا، شئون و نقش‏هاى بسیارى دارد که از جمله کارهاى او استدلال است.
اما ابزار شناخت، منحصر در این دو نبوده و انسان مى‏تواند از راه دل و قلب به معارف عظیمى دست یابد. و آنچه دیگران با استدلال بدان مى‏رسند، شهود کند. عرفا در پى شناخت خدا از این طریق‏اند.
[1]
به لحاظ دیگر، در یک تقسیم بندى کلى، معرفت یا حصولى است و یا حضورى و شهودى.
شناخت حصولى، از راه مفاهیم ذهنى با توجه به استدلالات عقلى و فلسفى بدست مى‏آید و معرفت حضورى، معرفتى است بدون واسطه قرار گرفتن معنا، مفهوم و صورت ذهنى که واقعیت معلوم نزد درک کننده حاضر است. معرفت حضورى از قبیل معرفت‏هاى عرفانى و شهودى است که واقعیت خارجى شى‏ء مورد شهود قرار مى‏گیرد.
البته در شناخت حصولى (عقلى) از مقدمات حسى و تجربى هم مى‏توان بهره برد، مثلاً از طریق تفکر در نشانه‏هاى خدا یا نظم موجود در جهان به شناختى از خدا رسید که از اقامه‏ى براهین ساده‏اى به دست خواهد آمد. ولى در مواردى که انسان بخواهد به شناخت بیشترى دست یابد، لازم است که از مقدمات عقلى محض کمک بجوید.
به هر حال باید توجه داشت که اولاً: بر اساس پژوهش هاى آزمایشگاهى و دستاوردهاى علوم تجربى صرف، نمى‏توان خدا را اثبات یا نفى نمود
[2]، چون دست تجربه‏ى حسى بسى کوتاه‏تر از آن است که به دامان ماوراء طبیعت دراز شود. پس شناخت حسى به تنهایى راه گشا نیست، بلکه باید در مقدمات استدلال اخذ شود.
ثانیاً: اگرچه در متون اسلامى نسبت به مطالعه‏ى آیات آفاقى
[3] سفارش شده است و از طرفى، بخاطر استدلالى بودن این روش، شناخت عقلى محسوب مى‏شود، اما نباید از این نکته غفلت نمود که مطالعه‏ى در مخلوقات و آثار صنع و حکمت الهى، فقط نشان مى‏دهند که دست توانا و دانایى است که جهان را مى‏گرداند، اما خود او چه وصفى دارد آیا قائم به ذات است یا... از این روش بدست نمى‏آید.
و اما شناخت حضورى، سه گونه متصور است: الف- علم حضورى علت به معلول، ب- علم حضورى شى مجرد به ذات خودش، ج- علم حضورى معلول به علت.
علم حضورى موجودات، نسبت به خداوند تعالى از دو قسم اول نیست و از نوع سوم است، و انسان به مقدار قصور و محدودیتى که دارد از ادراک خدا محروم مى‏باشد، و على رغم این که آن ذات مقدس به همه نزدیک است، اما دیگران بخاطر این که تا چه مقدار با قصور و محدودیت همراه هستند، در مراتب مختلفى از قرب و بعد نسبت به او قرار دارند.
محقق طوسى (ره) در مراتب شناخت، مثال خوبى دارند و مى‏فرمایند: مراتب شناخت خدا مانند مراتب شناخت آتش است، که پایین‏ترین مرتبه علم درباره آتش شنیدن اوصاف آتش از کسى، و مرتبه‏ى دوم، علم از راه دود آتش، مرتبه‏ى سوم، احساس حرارت و نور آتش؛ و آخرین مرتبه، سوختن و خاکستر شدن در آتش است.
[4]
نکته‏اى که تذکر آن در این جا ضرورى به نظر مى‏رسد اینست که در بحث شناخت به لحاظ متعلَّق، گاهى سخن از اثبات وجود خداست و گاهى پیرامون خصوصیات وجودى او، و در هر دو صورت، انسان هم مى‏تواند از اندیشه کمک بجوید و هم از دل، هم بسراغ علم حصولى برود که بفهمد و هم به سراغ علم حضورى که ببیند، اولى را "برهان" گویند و دومى را "عرفان"، البته راهى که در برهان فلسفى متداول است به ارزشمندى یافته‏هاى عرفان نیست.
به هر حال، چه از راه عقل و چه از راه دل، از سه روش مى‏توان به شناختى از خدا رسید. به عبارت دیگر سیر سالک یا اندیشمند، که در مسیرى حرکت مى‏کند و به مقصد مى‏رسد، از سه حال خارج نیست: 1- رونده (سالک) و راه (مسلک) و هدف (مسلوک الیه) جدا از هم‏اند. مثل این که انسان با مطالعه و مشاهده نظم و هماهنگى جهان آفرینش، و این که همه نیازمندند و به یک بى‏نیاز تکیه مى‏کنند و جهان مبدئى دارد، به مقصد برسد و آیاتى از قرآن مردم را به این راه دعوت مى‏کند.
[5]
2- رونده، عین راه است مثلاً انسانى در عالم درون مطالعه مى‏کند که من کیستم؟ از کجا آمده‏ام و چرا اراده‏ها و ارادت‏هاى من در اختیار من نیست؟ چرا نمى‏توانم شبستان دل را مهار کنم که خاطره‏اى بدون اذن من پر نکشد...؟ او از این طریق به خدا مى‏رسد.
حضرت على (ع) به این راه، این گونه اشاره مى‏فرمایند: "خدا را از سست شدن اراده‏هاى قوى، گشوده شدن گره‏هاى دشوار و درهم شکسته شدن تصمیم‏ها، شناختم"
[6] و یا "من عرف نفسه فقد عرف ربه".[7]
و یا در قرآن آمده: "اى مؤمنین در بستر جانتان سیر کنید و بر شماست که جانتان را بشناسید و از مسیر جانتان جدا نشوید"
[8]. این راه، عمیق‏تر و سودمندتر از راه اول است.
3- راه، عین هدف است یعنى رونده که انسان عارف یا اندیشمند است، با دقت در مقصد، مقصود را مى‏یابد، این راه عمیق‏ترین راه است چون از مرحله‏ى سیر آفاقى و انفسى گذشته و با دقت در شاهد مطلق، مى‏فهمد که شاهد مطلق خداست.
"آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است"
[9] اول، او مشهود و شناخته مى‏شود و بعد دیگران و جهان بیکران، چون او نور السموات و الارض است. ذات احدیت، برترین گواه و شاهد برخود است چندان که براى شناخت او نیاز به هیچ واسطه‏اى نیست.[10] و لذا در خطاب به پیامبرش فرمود: ما از تو پرده را برداشتیم[11]؛ نه از واقع و نه از خود.
امام حسین (ع) در دعاى عرفه همین راه سوم را مطرح مى‏کنند و مى‏فرمایند:
"خدایا آیا غیر تو ظهورى دارد که روشنگر تو باشد و تو آن ظهور را نداشته باشى که آن غیر، روشنگر تو باشد، چه وقت غایب بوده‏اى که نیاز به دلیل داشته باشى و کى دور بوده‏اى که آثار و مخلوقات، ما را به تو نزدیک سازد"
[12]
دورى نکرده‏اى که شوم طالب حضور
غایب نگشته‏اى که هویدا کنم ترا
"کور باد چشمى که ترا نمى‏بیند... از تو اى خدا، وصال تو را مى‏خواهم و به وجود تو دلیل بر وجود تو مى‏طلبم".
در این سخنان، بیان شده که براى انسان سالک، خدا روشن‏تر از آسمان و زمین و برگ درختان و... مى‏باشد، امام صادق علیه السلام به این نکته اینگونه اشاره مى‏فرمایند: "کسى که حضور دارد و در عیان است، اول خودش را شناسند و آنگاه صفاتش را. ولى معرفت صفت غایب بر ذات خود او مقدم است... همانطوریکه برادران یوسف در خود یوسف تأمل کردند و به او پى بردند "قالوا ءانک لانت یوسف" آنها گفتند تو یوسفى، نه یوسف تویى! یعنى در احوال خود مخاطب، تأمل کردند و پى بردند که او یوسف است نه این که از دیگران پرسیده باشند که..."
[13]
با استفاده از این بیانات، استدلال شده است که: وجودات امکانى حقایقى هستند که عین ربط و اضافه‏ى به واجبند والّا لازم مى‏آید که آنها در ذات خود غنى باشند و در نتیجه، وجوب در ذات آنها باشد و این بدیهى البطلان است، پس آنها در تمام هستى خود وابسته به ذات واجبند و محال است که ربط، بدون مربوط الیه مشاهده گردد. یعنى ادراک استقلالى معلول، ممتنع است و لذا هر مدرَکى هر چند مادى باشد چون در وجود خود عین ربط به مبدء است، ادراک او با ادراک واجب همراه است.
[14]
البته علم بر دو گونه است: علم بسیط و علم مرکب، همانگونه که جهل از ایندو قسم برخوردار است. علم بسیط عبارت است از: صرف آگاهى به یک مطلب بدون آنکه این آگاهى مورد توجه و شناخت ثانوى قرار گرفته باشد. و علم مرکب آنست که: علم از شناخت ثانوى برخوردار است، یعنى شخص بداند که مى‏داند. و ما بر این باوریم که: شناخت خداوند براى هر کس که از ادراک بهره‏اى دارد، اعم از آنکه آن ادراک، حصولى باشد یا حضورى و با صرف نظر از این که متعلّق آن ادراک چه باشد، امرى ضرورى و حتمى است. یعنى انسان وقتى چیزى را ادراک کرد به علم حصولى یا علم حضورى، ناگزیر به ادراک واجب تعالى نایل شده است.
[15] "معروف عند کل جاهل"[16] حتى انسان شاک، قبل از این که شکّش را ببیند، خدا را مى‏بیند چون خدا علت شک اوست و شک او هم عین ربط به خداست. بله عده‏اى علم به علم ندارند و از این ادراک ضرورى غافلند. و اگر حضرت على (ع) مى‏فرماید: هیچ چیز را ندیدم مگر آنکه خداى را قبل از آن مشاهده نمودم[17] و یا بیان مى‏دارد: "من خدایى را که نبینم عبادت نمى‏کنم"[18] بخاطر اینست که آنحضرت علم به علم دارد؛ آنحضرت به این حقیقت رسیده که "فاینما تولوا فثم وجه الله"[19] و وجه را بدون مشاهده صاحب وجه نمى‏توان مشاهده کرد. او عارفى است که با موت ارادى، هم اکنون مشاهده مى‏کند که ما سوى الله در نهانند و فقط جهان آفرین، آشکار است و لذا است که مى‏فرماید: "لو کشف الغطاء ماازددت یقیناً".[20]
از آنچه مانع فهمیدن و دیدن است، به حجاب تعبیر مى‏کنند و حجاب، یا ظلمانى است و یا نورانى. در حجاب ظلمانى که همان حجاب مادى است سه امر لازم است: محجوب، حاجب و محجوب عنه، ولى در حجاب نورانى بیش از دو امر نیست، محجوب و محجوب عنه و حجاب در این مورد اخیر، بخاطر شدت نورانیت محجوب عنه و یا به عبارت بهتر، ضعف محجوب است. مثلاً گاهى آدمى بواسطه دیوار یا غبار
[21] خورشید را نمى‏بیند و گاهى هم بخاطر شدت نور خورشید یا ضعف دیده‏ى خود، از دیدار آن محروم مى‏شود.
حجاب روى تو هم روى تو است در همه حال
نهان زچشم جهانى ز بس که پیدایى
و بین خداو مخلوقاتش، حجابى غیر از همان مخلوقاتش وجود ندارد.
[22] و اگر انسان بتواند حجابهاى ظلمانى و انانیت و هواى نفس را به کنارى نهد، باز باید براى رفع حجب نورانى تلاش کند، و لذا در مناجات شعبانیه، خرق حجب نورانیه از خدا طلب شده است،[23] و غیر از پیامبر صلى الله علیه وآله و اهل بیت‏علیهم السلام، کسى توان خرق تمام حجب نورانى را ندارد. البته کنه ذات و صفات، حتى براى پیامبر و اهل بیت‏علیهم السلام هم، دست یافتنى نیست[24] و وجود مبارک آنها خود، حجب نورانى براى مشاهده کنه محسوب مى‏شود و چون ممکن الوجود نمى‏تواند از محدودیت و تعین خارج گردد، آنها هم خداوند را از منظر هستى محدود خود نظاره مى‏کنند "عنقا شکار کس نشود، دام برگیر".
پس علم هر عالِمى، در محدوده هستى خود عالِم و به میزان خرق و حُجب از ناحیه‏ى او مى‏باشد. حضرت على (ع) در بیانى اینگونه مى‏فرمایند: "عقول را هرگز توان دستیابى به کنه و دایره‏ى صفت او نیست و از طرفى دیگر، هیچکس را نیز از شناخت قدر لازم حجابى نمى‏باشد."
[25] یعنى از طرفى تمام موجودات جهان امکان، آیات حق‏اند و همچون آیینه[26]، هم نماى صادق دارند و هم موجود جداى از صاحب صورت نیستند و اصلاً سهمى براى آنها نیست مگر نشان دادن جمال صاحب صورت، گرچه کودکان آنرا موجود جدا مى‏پندارند.
و از طرف دیگر "لایدرکه بُعد الهمم و لایناله غوص الفطن"
[27] که ذات او نه مورد فهم حکیم قرار مى‏گیرد و نه شهود عارف و لذا همیشه معرفت با اعتراف به عجر[28] همراه است و این نیست مگر به جهت این که نسبت مقدار مجهول به معلوم، نسبت نامتناهى به متناهى است.
نکته‏اى که در پایان لازم است ذکر گردد اینست که: در روایات از شناخت فطرى، سخن به میان آمده است و شناخت فطرى از نوع علم حضورى است که بیان آن گذشت.
فطریات انسان به دو دسته تقسیم مى‏شود: الف - شناختهاى فطرى که هر انسانى بدون نیاز به آموزش، از آنها برخوردار است. ب میلها وگرایشهایى فطرى که مقتضاى آفرینش هر فردى است. به اوّلى، "خداشناسى فطرى" و به دوّمى، "خداپرستى فطرى" اطلاق مى‏شود ولى همان طوری که گفته شد، خداشناسى فطرى، و خداپرستى فطرى شناخت آگاهانه نیست بگونه‏اى که افراد عادى را از تلاش عقلانى براى شناخت خدا بى‏نیاز کند.
امّا بجهت فطرى بودن خداشناسى، راه هایى که طى مى‏شود راه تنبیه هستند نه تعلیل، در تعلیل، انسان متوجه مى‏شود که چیز تازه‏اى کسب کرده است اما در تنبیه، انسان وقتى به مقصد رسید متوجه مى‏شود که آن را از اوّل و آغاز راه به همراه داشته است و لذا در تعبیرات قرآن و روایات از کنار رفتن پرده‏ى غفلت، سخن بمیان آمده است و راهى که انسان را از غفلت برهاند، راه تنبیه است نه راه تعلیل.


[/HR][1] گرچه بر اساس نقل هم مى‏توان به شناخت رسید اما قبلاً باید اعتبار آن ثابت شده باشد و بعد از اثبات، و این که سخن از معصومین صادر شده، مى‏تواند مقیاسى براى صحت و سقم یافته‏هاى عقل و قلب، باشد.
[2] شیخ صدوق (ره)، التوحید، ص 293، باب اثبات حدوث عالم حدیث اول.
[3] فصلت، 53.
[4] به نقل از لقاء الله، آیت الله حسن زاده، ص 26 و 27. (با تلخیص).
[5] طه، 50 ؛ سجده، 71 ؛ اعلى، 3 ؛ آل عمران، 190.
[6] نهج البلاغه، قصار الحکم 250، ترجمه‏ى محمد دشتى.
[7] شرح ابن ابى الحدید ج 20، ص 29 ؛ اسرار البلاغة، ص 88.
[8] مائده، 105.
[9] فصلت، 53.
[10] ابراهیم، 10 ؛ نور، 35.
[11] "لقد کنت فى غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید" ق، 22.
[12] مفاتیح الجنان ص 496.
[13] تحف العقول - کلامه فى وصف المحبة ص 342.
[14] اسفار، ج 1، ص 113 تا 120.
[15] "لایدرک مخلوق شیئاً الّا بالله و لاتدرک معرفة الله الا بالله"، التوحید، صفات الذات و الافعال، حدیث 7، ص 143: "یچ مخلوقى چیزى را درک نمى‏کند مگر به خدا و خدا را هم نمى‏توان شناخت مگر به خدا".
[16] التوحید، باب التوحید و نفى التشبیه، حدیث 15 ص 58: "او همه کس مى‏شناسد و لو این که از جهّال باشند".
[17] "ما رأیت شیئاً الّا و رأیت الله قبله"، اسفار، ج 1، ص 117.
[18] "ما کنت اعبد ربّاً لم اره"، کافى، ج 1، باب ابطال الرویة، حدیث 6 ؛ التوحید، باب ما جاء فى الرویة، حدیث 6.
[19] بقره، 115: به هر سو رو کنید خدا آنجاست.
[20] شرح ابن میثم على المأة کلمة لامیر المؤمنین - کلمه اولى. "اگر حجاب‏ها دریده شود، بر یقین من افزوده نمى‏شود".
[21] جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد (حافظ).
[22] امام کاظم (ع) فرمود: "لیس بینه سبحانه تعالى و بین خلقه حجاب غیر خلقه" التوحید، ص 179، باب نفى المکان و الزمان و الحرکة عنه تعالى، روایت 12.
[23] "و أنر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و...".
[24] آل عمران، 30: خداوند شما را از خودش بر حذر مى‏دارد "ویحذرکم الله نفسه".
[25] نهج البلاغه، خطبه 49.
[26] امام رضا علیه السلام در بحث با عمران صابى مى‏فرمایند: "نه او در خلق است و نه خلق در او، همچون آیینه که نه تو در اویى و نه او در تو. و آیینه نیز همچون سراب نیست که نماى کاذب داشته باشد و هم واقعیتى غیر از نشان دادن صاحب صورت ندارد." شیخ الصدوق، التوحید، ص 434 و 435.
[27] نهج البلاغه، خطبه اول.
[28] "ما عرفناک حق معرفتک" بحار، ج 71، ص 23، روایت اول. همان طوری که: "ما عبدناک حق عبادتک"، مراة العقول، ج 8، ص 146.

صادق;501737 نوشت:
با سلام مجدد .
به نظر می رسد در این باره باید بشتر توضیح داد لذا برای پاسخ کامل اجازه دهید از این شروع نمایم :

ابزار شناخت عبارتند از: حس و عقل و قلب.
حواس ظاهرى، صرفاً با عوارض و ظواهر اشیا سر و کار دارند و به عمق آنها نفوذ نمى‏کنند و على رغم گستردگى و کثرت معرفت‏هایى که به انسان مى‏دهند، از نظر زمانى و مکانى محدودند.
عقل، نیروى ویژه‏اى است که اساسى‏ترین کار آن، درک مفاهیم کلى است و به این معنا، شئون و نقش‏هاى بسیارى دارد که از جمله کارهاى او استدلال است.
اما ابزار شناخت، منحصر در این دو نبوده و انسان مى‏تواند از راه دل و قلب به معارف عظیمى دست یابد. و آنچه دیگران با استدلال بدان مى‏رسند، شهود کند. عرفا در پى شناخت خدا از این طریق‏اند.
[1]
به لحاظ دیگر، در یک تقسیم بندى کلى، معرفت یا حصولى است و یا حضورى و شهودى.
شناخت حصولى، از راه مفاهیم ذهنى با توجه به استدلالات عقلى و فلسفى بدست مى‏آید و معرفت حضورى، معرفتى است بدون واسطه قرار گرفتن معنا، مفهوم و صورت ذهنى که واقعیت معلوم نزد درک کننده حاضر است. معرفت حضورى از قبیل معرفت‏هاى عرفانى و شهودى است که واقعیت خارجى شى‏ء مورد شهود قرار مى‏گیرد.
البته در شناخت حصولى (عقلى) از مقدمات حسى و تجربى هم مى‏توان بهره برد، مثلاً از طریق تفکر در نشانه‏هاى خدا یا نظم موجود در جهان به شناختى از خدا رسید که از اقامه‏ى براهین ساده‏اى به دست خواهد آمد. ولى در مواردى که انسان بخواهد به شناخت بیشترى دست یابد، لازم است که از مقدمات عقلى محض کمک بجوید.
به هر حال باید توجه داشت که اولاً: بر اساس پژوهش هاى آزمایشگاهى و دستاوردهاى علوم تجربى صرف، نمى‏توان خدا را اثبات یا نفى نمود
[2]، چون دست تجربه‏ى حسى بسى کوتاه‏تر از آن است که به دامان ماوراء طبیعت دراز شود. پس شناخت حسى به تنهایى راه گشا نیست، بلکه باید در مقدمات استدلال اخذ شود.
ثانیاً: اگرچه در متون اسلامى نسبت به مطالعه‏ى آیات آفاقى
[3] سفارش شده است و از طرفى، بخاطر استدلالى بودن این روش، شناخت عقلى محسوب مى‏شود، اما نباید از این نکته غفلت نمود که مطالعه‏ى در مخلوقات و آثار صنع و حکمت الهى، فقط نشان مى‏دهند که دست توانا و دانایى است که جهان را مى‏گرداند، اما خود او چه وصفى دارد آیا قائم به ذات است یا... از این روش بدست نمى‏آید.
و اما شناخت حضورى، سه گونه متصور است: الف- علم حضورى علت به معلول، ب- علم حضورى شى مجرد به ذات خودش، ج- علم حضورى معلول به علت.
علم حضورى موجودات، نسبت به خداوند تعالى از دو قسم اول نیست و از نوع سوم است، و انسان به مقدار قصور و محدودیتى که دارد از ادراک خدا محروم مى‏باشد، و على رغم این که آن ذات مقدس به همه نزدیک است، اما دیگران بخاطر این که تا چه مقدار با قصور و محدودیت همراه هستند، در مراتب مختلفى از قرب و بعد نسبت به او قرار دارند.
محقق طوسى (ره) در مراتب شناخت، مثال خوبى دارند و مى‏فرمایند: مراتب شناخت خدا مانند مراتب شناخت آتش است، که پایین‏ترین مرتبه علم درباره آتش شنیدن اوصاف آتش از کسى، و مرتبه‏ى دوم، علم از راه دود آتش، مرتبه‏ى سوم، احساس حرارت و نور آتش؛ و آخرین مرتبه، سوختن و خاکستر شدن در آتش است.
[4]
نکته‏اى که تذکر آن در این جا ضرورى به نظر مى‏رسد اینست که در بحث شناخت به لحاظ متعلَّق، گاهى سخن از اثبات وجود خداست و گاهى پیرامون خصوصیات وجودى او، و در هر دو صورت، انسان هم مى‏تواند از اندیشه کمک بجوید و هم از دل، هم بسراغ علم حصولى برود که بفهمد و هم به سراغ علم حضورى که ببیند، اولى را "برهان" گویند و دومى را "عرفان"، البته راهى که در برهان فلسفى متداول است به ارزشمندى یافته‏هاى عرفان نیست.
به هر حال، چه از راه عقل و چه از راه دل، از سه روش مى‏توان به شناختى از خدا رسید. به عبارت دیگر سیر سالک یا اندیشمند، که در مسیرى حرکت مى‏کند و به مقصد مى‏رسد، از سه حال خارج نیست: 1- رونده (سالک) و راه (مسلک) و هدف (مسلوک الیه) جدا از هم‏اند. مثل این که انسان با مطالعه و مشاهده نظم و هماهنگى جهان آفرینش، و این که همه نیازمندند و به یک بى‏نیاز تکیه مى‏کنند و جهان مبدئى دارد، به مقصد برسد و آیاتى از قرآن مردم را به این راه دعوت مى‏کند.
[5]
2- رونده، عین راه است مثلاً انسانى در عالم درون مطالعه مى‏کند که من کیستم؟ از کجا آمده‏ام و چرا اراده‏ها و ارادت‏هاى من در اختیار من نیست؟ چرا نمى‏توانم شبستان دل را مهار کنم که خاطره‏اى بدون اذن من پر نکشد...؟ او از این طریق به خدا مى‏رسد.
حضرت على (ع) به این راه، این گونه اشاره مى‏فرمایند: "خدا را از سست شدن اراده‏هاى قوى، گشوده شدن گره‏هاى دشوار و درهم شکسته شدن تصمیم‏ها، شناختم"
[6] و یا "من عرف نفسه فقد عرف ربه".[7]
و یا در قرآن آمده: "اى مؤمنین در بستر جانتان سیر کنید و بر شماست که جانتان را بشناسید و از مسیر جانتان جدا نشوید"
[8]. این راه، عمیق‏تر و سودمندتر از راه اول است.
3- راه، عین هدف است یعنى رونده که انسان عارف یا اندیشمند است، با دقت در مقصد، مقصود را مى‏یابد، این راه عمیق‏ترین راه است چون از مرحله‏ى سیر آفاقى و انفسى گذشته و با دقت در شاهد مطلق، مى‏فهمد که شاهد مطلق خداست.
"آیا کافى نیست که پروردگارت بر همه چیز شاهد و گواه است"
[9] اول، او مشهود و شناخته مى‏شود و بعد دیگران و جهان بیکران، چون او نور السموات و الارض است. ذات احدیت، برترین گواه و شاهد برخود است چندان که براى شناخت او نیاز به هیچ واسطه‏اى نیست.[10] و لذا در خطاب به پیامبرش فرمود: ما از تو پرده را برداشتیم[11]؛ نه از واقع و نه از خود.
امام حسین (ع) در دعاى عرفه همین راه سوم را مطرح مى‏کنند و مى‏فرمایند:
"خدایا آیا غیر تو ظهورى دارد که روشنگر تو باشد و تو آن ظهور را نداشته باشى که آن غیر، روشنگر تو باشد، چه وقت غایب بوده‏اى که نیاز به دلیل داشته باشى و کى دور بوده‏اى که آثار و مخلوقات، ما را به تو نزدیک سازد"
[12]
دورى نکرده‏اى که شوم طالب حضور
غایب نگشته‏اى که هویدا کنم ترا
"کور باد چشمى که ترا نمى‏بیند... از تو اى خدا، وصال تو را مى‏خواهم و به وجود تو دلیل بر وجود تو مى‏طلبم".
در این سخنان، بیان شده که براى انسان سالک، خدا روشن‏تر از آسمان و زمین و برگ درختان و... مى‏باشد، امام صادق علیه السلام به این نکته اینگونه اشاره مى‏فرمایند: "کسى که حضور دارد و در عیان است، اول خودش را شناسند و آنگاه صفاتش را. ولى معرفت صفت غایب بر ذات خود او مقدم است... همانطوریکه برادران یوسف در خود یوسف تأمل کردند و به او پى بردند "قالوا ءانک لانت یوسف" آنها گفتند تو یوسفى، نه یوسف تویى! یعنى در احوال خود مخاطب، تأمل کردند و پى بردند که او یوسف است نه این که از دیگران پرسیده باشند که..."
[13]
با استفاده از این بیانات، استدلال شده است که: وجودات امکانى حقایقى هستند که عین ربط و اضافه‏ى به واجبند والّا لازم مى‏آید که آنها در ذات خود غنى باشند و در نتیجه، وجوب در ذات آنها باشد و این بدیهى البطلان است، پس آنها در تمام هستى خود وابسته به ذات واجبند و محال است که ربط، بدون مربوط الیه مشاهده گردد. یعنى ادراک استقلالى معلول، ممتنع است و لذا هر مدرَکى هر چند مادى باشد چون در وجود خود عین ربط به مبدء است، ادراک او با ادراک واجب همراه است.
[14]
البته علم بر دو گونه است: علم بسیط و علم مرکب، همانگونه که جهل از ایندو قسم برخوردار است. علم بسیط عبارت است از: صرف آگاهى به یک مطلب بدون آنکه این آگاهى مورد توجه و شناخت ثانوى قرار گرفته باشد. و علم مرکب آنست که: علم از شناخت ثانوى برخوردار است، یعنى شخص بداند که مى‏داند. و ما بر این باوریم که: شناخت خداوند براى هر کس که از ادراک بهره‏اى دارد، اعم از آنکه آن ادراک، حصولى باشد یا حضورى و با صرف نظر از این که متعلّق آن ادراک چه باشد، امرى ضرورى و حتمى است. یعنى انسان وقتى چیزى را ادراک کرد به علم حصولى یا علم حضورى، ناگزیر به ادراک واجب تعالى نایل شده است.
[15] "معروف عند کل جاهل"[16] حتى انسان شاک، قبل از این که شکّش را ببیند، خدا را مى‏بیند چون خدا علت شک اوست و شک او هم عین ربط به خداست. بله عده‏اى علم به علم ندارند و از این ادراک ضرورى غافلند. و اگر حضرت على (ع) مى‏فرماید: هیچ چیز را ندیدم مگر آنکه خداى را قبل از آن مشاهده نمودم[17] و یا بیان مى‏دارد: "من خدایى را که نبینم عبادت نمى‏کنم"[18] بخاطر اینست که آنحضرت علم به علم دارد؛ آنحضرت به این حقیقت رسیده که "فاینما تولوا فثم وجه الله"[19] و وجه را بدون مشاهده صاحب وجه نمى‏توان مشاهده کرد. او عارفى است که با موت ارادى، هم اکنون مشاهده مى‏کند که ما سوى الله در نهانند و فقط جهان آفرین، آشکار است و لذا است که مى‏فرماید: "لو کشف الغطاء ماازددت یقیناً".[20]
از آنچه مانع فهمیدن و دیدن است، به حجاب تعبیر مى‏کنند و حجاب، یا ظلمانى است و یا نورانى. در حجاب ظلمانى که همان حجاب مادى است سه امر لازم است: محجوب، حاجب و محجوب عنه، ولى در حجاب نورانى بیش از دو امر نیست، محجوب و محجوب عنه و حجاب در این مورد اخیر، بخاطر شدت نورانیت محجوب عنه و یا به عبارت بهتر، ضعف محجوب است. مثلاً گاهى آدمى بواسطه دیوار یا غبار
[21] خورشید را نمى‏بیند و گاهى هم بخاطر شدت نور خورشید یا ضعف دیده‏ى خود، از دیدار آن محروم مى‏شود.
حجاب روى تو هم روى تو است در همه حال
نهان زچشم جهانى ز بس که پیدایى
و بین خداو مخلوقاتش، حجابى غیر از همان مخلوقاتش وجود ندارد.
[22] و اگر انسان بتواند حجابهاى ظلمانى و انانیت و هواى نفس را به کنارى نهد، باز باید براى رفع حجب نورانى تلاش کند، و لذا در مناجات شعبانیه، خرق حجب نورانیه از خدا طلب شده است،[23] و غیر از پیامبر صلى الله علیه وآله و اهل بیت‏علیهم السلام، کسى توان خرق تمام حجب نورانى را ندارد. البته کنه ذات و صفات، حتى براى پیامبر و اهل بیت‏علیهم السلام هم، دست یافتنى نیست[24] و وجود مبارک آنها خود، حجب نورانى براى مشاهده کنه محسوب مى‏شود و چون ممکن الوجود نمى‏تواند از محدودیت و تعین خارج گردد، آنها هم خداوند را از منظر هستى محدود خود نظاره مى‏کنند "عنقا شکار کس نشود، دام برگیر".
پس علم هر عالِمى، در محدوده هستى خود عالِم و به میزان خرق و حُجب از ناحیه‏ى او مى‏باشد. حضرت على (ع) در بیانى اینگونه مى‏فرمایند: "عقول را هرگز توان دستیابى به کنه و دایره‏ى صفت او نیست و از طرفى دیگر، هیچکس را نیز از شناخت قدر لازم حجابى نمى‏باشد."
[25] یعنى از طرفى تمام موجودات جهان امکان، آیات حق‏اند و همچون آیینه[26]، هم نماى صادق دارند و هم موجود جداى از صاحب صورت نیستند و اصلاً سهمى براى آنها نیست مگر نشان دادن جمال صاحب صورت، گرچه کودکان آنرا موجود جدا مى‏پندارند.
و از طرف دیگر "لایدرکه بُعد الهمم و لایناله غوص الفطن"
[27] که ذات او نه مورد فهم حکیم قرار مى‏گیرد و نه شهود عارف و لذا همیشه معرفت با اعتراف به عجر[28] همراه است و این نیست مگر به جهت این که نسبت مقدار مجهول به معلوم، نسبت نامتناهى به متناهى است.
نکته‏اى که در پایان لازم است ذکر گردد اینست که: در روایات از شناخت فطرى، سخن به میان آمده است و شناخت فطرى از نوع علم حضورى است که بیان آن گذشت.
فطریات انسان به دو دسته تقسیم مى‏شود: الف - شناختهاى فطرى که هر انسانى بدون نیاز به آموزش، از آنها برخوردار است. ب میلها وگرایشهایى فطرى که مقتضاى آفرینش هر فردى است. به اوّلى، "خداشناسى فطرى" و به دوّمى، "خداپرستى فطرى" اطلاق مى‏شود ولى همان طوری که گفته شد، خداشناسى فطرى، و خداپرستى فطرى شناخت آگاهانه نیست بگونه‏اى که افراد عادى را از تلاش عقلانى براى شناخت خدا بى‏نیاز کند.
امّا بجهت فطرى بودن خداشناسى، راه هایى که طى مى‏شود راه تنبیه هستند نه تعلیل، در تعلیل، انسان متوجه مى‏شود که چیز تازه‏اى کسب کرده است اما در تنبیه، انسان وقتى به مقصد رسید متوجه مى‏شود که آن را از اوّل و آغاز راه به همراه داشته است و لذا در تعبیرات قرآن و روایات از کنار رفتن پرده‏ى غفلت، سخن بمیان آمده است و راهى که انسان را از غفلت برهاند، راه تنبیه است نه راه تعلیل.


[/HR][1] گرچه بر اساس نقل هم مى‏توان به شناخت رسید اما قبلاً باید اعتبار آن ثابت شده باشد و بعد از اثبات، و این که سخن از معصومین صادر شده، مى‏تواند مقیاسى براى صحت و سقم یافته‏هاى عقل و قلب، باشد.
[2] شیخ صدوق (ره)، التوحید، ص 293، باب اثبات حدوث عالم حدیث اول.
[3] فصلت، 53.
[4] به نقل از لقاء الله، آیت الله حسن زاده، ص 26 و 27. (با تلخیص).
[5] طه، 50 ؛ سجده، 71 ؛ اعلى، 3 ؛ آل عمران، 190.
[6] نهج البلاغه، قصار الحکم 250، ترجمه‏ى محمد دشتى.
[7] شرح ابن ابى الحدید ج 20، ص 29 ؛ اسرار البلاغة، ص 88.
[8] مائده، 105.
[9] فصلت، 53.
[10] ابراهیم، 10 ؛ نور، 35.
[11] "لقد کنت فى غفلة من هذا فکشفنا عنک غطائک فبصرک الیوم حدید" ق، 22.
[12] مفاتیح الجنان ص 496.
[13] تحف العقول - کلامه فى وصف المحبة ص 342.
[14] اسفار، ج 1، ص 113 تا 120.
[15] "لایدرک مخلوق شیئاً الّا بالله و لاتدرک معرفة الله الا بالله"، التوحید، صفات الذات و الافعال، حدیث 7، ص 143: "یچ مخلوقى چیزى را درک نمى‏کند مگر به خدا و خدا را هم نمى‏توان شناخت مگر به خدا".
[16] التوحید، باب التوحید و نفى التشبیه، حدیث 15 ص 58: "او همه کس مى‏شناسد و لو این که از جهّال باشند".
[17] "ما رأیت شیئاً الّا و رأیت الله قبله"، اسفار، ج 1، ص 117.
[18] "ما کنت اعبد ربّاً لم اره"، کافى، ج 1، باب ابطال الرویة، حدیث 6 ؛ التوحید، باب ما جاء فى الرویة، حدیث 6.
[19] بقره، 115: به هر سو رو کنید خدا آنجاست.
[20] شرح ابن میثم على المأة کلمة لامیر المؤمنین - کلمه اولى. "اگر حجاب‏ها دریده شود، بر یقین من افزوده نمى‏شود".
[21] جمال یار ندارد نقاب و پرده ولى غبار ره بنشان تا نظر توانى کرد (حافظ).
[22] امام کاظم (ع) فرمود: "لیس بینه سبحانه تعالى و بین خلقه حجاب غیر خلقه" التوحید، ص 179، باب نفى المکان و الزمان و الحرکة عنه تعالى، روایت 12.
[23] "و أنر ابصار قلوبنا بضیاء نظرها الیک حتى تخرق ابصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و...".
[24] آل عمران، 30: خداوند شما را از خودش بر حذر مى‏دارد "ویحذرکم الله نفسه".
[25] نهج البلاغه، خطبه 49.
[26] امام رضا علیه السلام در بحث با عمران صابى مى‏فرمایند: "نه او در خلق است و نه خلق در او، همچون آیینه که نه تو در اویى و نه او در تو. و آیینه نیز همچون سراب نیست که نماى کاذب داشته باشد و هم واقعیتى غیر از نشان دادن صاحب صورت ندارد." شیخ الصدوق، التوحید، ص 434 و 435.
[27] نهج البلاغه، خطبه اول.
[28] "ما عرفناک حق معرفتک" بحار، ج 71، ص 23، روایت اول. همان طوری که: "ما عبدناک حق عبادتک"، مراة العقول، ج 8، ص 146.

سرکار صادق، دارم مطلبتون رو برای بار چندم میخونم و در حال تلاش برای فهمیدنش هستم و مرتبط کردن قسمتهایی از اون به سوالی که پرسیدم :Gig: ولی فکر کنم ضربه کاری رو وارد کردین. آفرین. دو بار دیگه بخونمش ناک اوت شدم و تمام:tamasha:

پ.ن: گذشته از شوخی از لطف شما ممنونم. سعی میکنم ارتباطات نوشته شما رو با سوالم پیدا کنم و جاهایی که باز برام سوال بود را ازتون بپرسم.

yekdoost;501717 نوشت:
چیزی که من میبینم یکسری کتاب هست که میگن اینها از سمت خداست. از کجا مطمئن شدین که خالق با مخلوق خودش ارتباط برقرار کرده.

سلام
خیلی ساده...شما داری به قضیه عقلی نگاه میکنی که یک خالق مثلا اومده ما رو برای یک هدفی که داشته خلق کرده مثلا داشته یه پروژه به زبان c با میکرو کنترل انجام میداده!
خوب حالا این خالق چه نیازی داشت که به خودش زحمت داده که ما رو طوری برنامه ریزی کنه که ما آرمان گرا باشیم؟ چرا به ما اجازه داد به آینده بعد از مرگ فکر کنیم؟ چرا طوری برنامه نوشت که ما به چیز محدود قانع نباشیم؟ چرا هر چی عمر کنیم باز هم دوست داریم زنده بمونیم؟ چرا از مردن باید بترسیم؟ و کلی سوال دیگه

این خالق مگر اینکه قصد آزار ما رو داشت! آخه به ما یک عمر محدود داده و بعد در ما میل به عمر نامحدود قرار داده...این چطور ممکنه جز اینکه یا قصد آزار ما رو داشت یا اینکه میخواسته ما رو متوجه چیزی کنه
نظر شما چیه؟

yekdoost;501924 نوشت:
سرکار صادق، دارم مطلبتون رو برای بار چندم میخونم و در حال تلاش برای فهمیدنش هستم و مرتبط کردن قسمتهایی از اون به سوالی که پرسیدم :Gig: ولی فکر کنم ضربه کاری رو وارد کردین. آفرین. دو بار دیگه بخونمش ناک اوت شدم و تمام:tamasha:

پ.ن: گذشته از شوخی از لطف شما ممنونم. سعی میکنم ارتباطات نوشته شما رو با سوالم پیدا کنم و جاهایی که باز برام سوال بود را ازتون بپرسم.



باسلام وتقدیر از ادب شما .
البته بحث علمی نیاز به زحمت است دقت نماید به درکش می رسید وگرنه
این گفته مولوی را هم بخوانید :
نکته ها چون تیر فولاد است تیز :Gol:گر نداری تو سپر واپس گریز
پیش این آهن توبی اسپر میا :Gol: که ندارد تیغ از بردن حیا

سلام سرکار صادق،

من چیزی که از نوشته شما متوجه شدم و همچنین قسمتهایی از متن شما که برام مبهم بود رو در ادامه می یارم. ممنون میشم اگه باز هم کمکم کنید:

صادق;501737 نوشت:

در یک تقسیم بندى کلى، معرفت یا حصولى است و یا حضورى و شهودى.
بخاطر استدلالى بودن این روش(معرفت حصولی)، شناخت عقلى محسوب مى‏شود، اما نباید از این نکته غفلت نمود که مطالعه‏ى در مخلوقات و آثار صنع و حکمت الهى، فقط نشان مى‏دهند که دست توانا و دانایى است که جهان را مى‏گرداند، اما خود او چه وصفى دارد آیا قائم به ذات است یا... از این روش بدست نمى‏آید.

از اونجاییکه من در مورد وجود خدا فعلا مشکلی ندارم و مشکلم تنها در هدف از خلقت و راهی هست که باید انتخاب کرد پس با توجه به این صحبت شما روش معرفت حصولی یا عقلی نمیتونه کمکی بکنه. فقط میمونه معرفت شهودی یا حضوری.

صادق;501737 نوشت:

در بحث شناخت به لحاظ متعلَّق، گاهى سخن از اثبات وجود خداست و گاهى پیرامون خصوصیات وجودى او، و در هر دو صورت، انسان هم مى‏تواند از اندیشه کمک بجوید و هم از دل، هم بسراغ علم حصولى برود که بفهمد و هم به سراغ علم حضورى که ببیند، اولى را "برهان" گویند و دومى را "عرفان"،

این جمله با جمله بالا در تناقضه. اونجا گفته بودین که برای خصوصیات خدا نمیشه از علم حصولی استفاده کرد و فقط روش علم حضوری یا همین عرفان باقی میمونه.

صادق;501737 نوشت:

از سه روش مى‏توان به شناختى از خدا رسید.
1- رونده (سالک) و راه (مسلک) و هدف (مسلوک الیه) جدا از هم‏اند. مثل این که انسان با مطالعه و مشاهده نظم و هماهنگى جهان آفرینش، و این که همه نیازمندند و به یک بى‏نیاز تکیه مى‏کنند و جهان مبدئى دارد، به مقصد برسد و آیاتى از قرآن مردم را به این راه دعوت مى‏کند.
[5]

با این روش اول اگه درست متوجه شده باشم نمیشه به دلیل خلقت پی برد. فقط همونطور که نوشتین میشه به وجود یک خالق پی برد.(البته من با این روشها برای پی بردن به وجود خدا مشکل دارم. ولی چون خودم با روش دیگه ای وجود خدا برام ثابت شده است پس از این مسئله میگذرم. من دنبال دلیل خلقت و اینکه باید چکار کرد هستم)

صادق;501737 نوشت:

2- رونده، عین راه است مثلاً انسانى در عالم درون مطالعه مى‏کند که من کیستم؟ از کجا آمده‏ام و چرا اراده‏ها و ارادت‏هاى من در اختیار من نیست؟ چرا نمى‏توانم شبستان دل را مهار کنم که خاطره‏اى بدون اذن من پر نکشد...؟ او از این طریق به خدا مى‏رسد.

این روش هم فکر نکنم ما رو به دلیل خلقت برسونه. اگه این روش میتونه لطفا برام بیشتر توضیح بدین چون من هرچقدر در مورد خودم، نیازهام و ویژگیهام فکر میکنم بیشتر به این نتیجه میرسم که دلیل قابل فهمی برای من در خلقت نیست.

صادق;501737 نوشت:

3- راه، عین هدف است یعنى رونده که انسان عارف یا اندیشمند است، با دقت در مقصد، مقصود را مى‏یابد، این راه عمیق‏ترین راه است چون از مرحله‏ى سیر آفاقى و انفسى گذشته و با دقت در شاهد مطلق، مى‏فهمد که شاهد مطلق خداست.

این روش رو من متوجه نشدم. ممنون میشم اگه ساده تر توضیح بدین.

صادق;501737 نوشت:

از آنچه مانع فهمیدن و دیدن است، به حجاب تعبیر مى‏کنند و حجاب، یا ظلمانى است و یا نورانى. در حجاب ظلمانى که همان حجاب مادى است سه امر لازم است: محجوب، حاجب و محجوب عنه، ولى در حجاب نورانى بیش از دو امر نیست، محجوب و محجوب عنه و حجاب در این مورد اخیر، بخاطر شدت نورانیت محجوب عنه و یا به عبارت بهتر، ضعف محجوب است. مثلاً گاهى آدمى بواسطه دیوار یا غبار[21] خورشید را نمى‏بیند و گاهى هم بخاطر شدت نور خورشید یا ضعف دیده‏ى خود، از دیدار آن محروم مى‏شود.
بین خداو مخلوقاتش، حجابى غیر از همان مخلوقاتش وجود ندارد.
[22] و اگر انسان بتواند حجابهاى ظلمانى و انانیت و هواى نفس را به کنارى نهد، باز باید براى رفع حجب نورانى تلاش کند،

آیا برای رفع این حجاب روشی بجز انجام دستورات دینی هم وجود داره؟ چون اگه فقط انجام دستورات دینی باعث رفع حجاب بشه یه جورایی ایجاد یک حلقه یا دور باطل میشه. یعنی ما باید اول با روشی اعتقاد پیدا کنیم بعد بر اساس اون اعتقاد عمل کنیم. ولی اگه روشی بجز انجام دستورات دینی برای رفع حجاب نباشه یعنی میگیم اول عمل کن تا بعد کم کم اعتقاد هم پیدا کنی. و تا اعتقاد هم نداشته باشیم که نمیشه عمل کرد.

به خاطر کمکهاتون بسیار سپاسگزارم:Gol:

علی مع الحق;502126 نوشت:

خوب حالا این خالق چه نیازی داشت که به خودش زحمت داده که ما رو طوری برنامه ریزی کنه که ما آرمان گرا باشیم؟ چرا به ما اجازه داد به آینده بعد از مرگ فکر کنیم؟ چرا طوری برنامه نوشت که ما به چیز محدود قانع نباشیم؟ چرا هر چی عمر کنیم باز هم دوست داریم زنده بمونیم؟ چرا از مردن باید بترسیم؟ و کلی سوال دیگه

این خالق مگر اینکه قصد آزار ما رو داشت! آخه به ما یک عمر محدود داده و بعد در ما میل به عمر نامحدود قرار داده...این چطور ممکنه جز اینکه یا قصد آزار ما رو داشت یا اینکه میخواسته ما رو متوجه چیزی کنه
نظر شما چیه؟

نظر من اینه که نمیشه گفت میخواسته ما رو متوجه چیزی بکنه یا نه. ولی همه سوالهای شما بجا و درسته. اینکه چرا باید از مرگ بترسیم. این سوال رو میشه شاید اینطوری جواب داد که چون انسان از چیزهای ناشناخته میترسه. نمیدونه بعدش چه خبره به خاطر همین میترسه. در مورد میل به عمر نامحدود هم به نظرم به همین مربوط میشه.

ولی اینکه آیا قصد آزار داشته یا میخواسته ما اینجا یکسری کار انجام بدیم! راستش سوال سختی هست. من خیلی از موارد رو که میبینم فکر میکنم قصد آزار داره! از طرفی برای اینکه برای چه کاری ما رو خلق کرده هم دلیلی پیدا نمیکنم. رشد کنیم؟! به کمال برسیم؟ که چی بشه؟ خدا رو سرگرم کنیم؟! اینو متوجه نمیشم جناب علی مع الحق.

البته به نظرمن این سوال آخر شما سوال کلیدی و مهمی هست که بیشتر اینجور تفکرات از همین ناشی میشه. یعنی آدمها وقتی همچین سوالها و شک و تردیدهایی براشون مطرح میشه که احساس میکنند هم خودشون هم بقیه دارند توی این زندگی اذیت میشند. اینجاست که یک دفعه این سواله براشون مهم میشه. مثل من. ولی بهرحال باید بشه براش جوابی پیدا کرد.

نگفتی شما از کجا میدونی که قرآن از طرف خداست؟

_Member_;501410 نوشت:
درود

صحبت های شما برای من کاملا قابل درکه منم مثل شما جواب خیلی سوالات رو پیدا نمیکنم مدت هاست درباره مسائلی فکر میکنم که جوابی ندارند و همیشه گنگ و حل نشده برام باقی میمونن ..

نمیتونم درباره خیلی مسائل بدون فکر و بر اساس عادت یا عرف پیش برم

سوال در مورد مسائل فرا فیزیکی مثل ذات خداوند مشخصاً بدون جواب هست ...

من خیلی زمان گذاشتم پیگیر برهانی از پیامبران شدم در اثبات وجود خدا ... چنین چیزی وجود خارجی نداره و اونها همه به معجزاتشون تکیه می کنن ... و یا با این پیش فرض هست که خدایی هست و حالا میان می گن خدای چوبی و بت ناتوانه بیاین خدای من رو بپرستین ... حالا که معجزه ای وجود نداره و اگر هم وجود داشت ذهن بشر قرن 21 به اون معجزه نمی گفت و یک کار عجیب می گفت و می رفت دنبال روش های انجامش، شما راهی نداری که بخوای به یقین برسی!

من خودم این تصمیم رو خیلی وقت هست که گرفتم روشهای زندگی و بزرگان هر روش رو بررسی می کنم، تا اینجا مسلمانها حتی امثال ملاصدرا و علامه طباطبایی و ... برام رد شدن چون تو یه دایره ی بسته گیر می افتن! و دانشمند مسلمانی نداریم که مسیر علم رو عوض کرده باشه یه سری دانشمند تجربی داریم که برا زمان خودشون تجربه ی خوبی داشتن یه سری هم دانشمند بر اساس اسلام که اگر اسلام رو قبول نکنی اون کار ها هم ارزشی ندارن! یه سری شاعر هم که کارشون شعر گفتنه!

yekdoost;502262 نوشت:

از اونجاییکه من در مورد وجود خدا فعلا مشکلی ندارم و مشکلم تنها در هدف از خلقت و راهی هست که باید انتخاب کرد پس با توجه به این صحبت شما روش معرفت حصولی یا عقلی نمیتونه کمکی بکنه. فقط میمونه معرفت شهودی یا حضوری.

سلام دوست عزیز مشکلت در مورد وجود خدا چه طوری حل شد؟ می شه به من هم کمک کنی؟ :Gol:

yekdoost;502264 نوشت:
نظر من اینه که نمیشه گفت میخواسته ما رو متوجه چیزی بکنه یا نه. ولی همه سوالهای شما بجا و درسته. اینکه چرا باید از مرگ بترسیم. این سوال رو میشه شاید اینطوری جواب داد که چون انسان از چیزهای ناشناخته میترسه. نمیدونه بعدش چه خبره به خاطر همین میترسه. در مورد میل به عمر نامحدود هم به نظرم به همین مربوط میشه.

ولی اینکه آیا قصد آزار داشته یا میخواسته ما اینجا یکسری کار انجام بدیم! راستش سوال سختی هست. من خیلی از موارد رو که میبینم فکر میکنم قصد آزار داره! از طرفی برای اینکه برای چه کاری ما رو خلق کرده هم دلیلی پیدا نمیکنم. رشد کنیم؟! به کمال برسیم؟ که چی بشه؟ خدا رو سرگرم کنیم؟! اینو متوجه نمیشم جناب علی مع الحق.

البته به نظرمن این سوال آخر شما سوال کلیدی و مهمی هست که بیشتر اینجور تفکرات از همین ناشی میشه. یعنی آدمها وقتی همچین سوالها و شک و تردیدهایی براشون مطرح میشه که احساس میکنند هم خودشون هم بقیه دارند توی این زندگی اذیت میشند. اینجاست که یک دفعه این سواله براشون مهم میشه. مثل من. ولی بهرحال باید بشه براش جوابی پیدا کرد.

نگفتی شما از کجا میدونی که قرآن از طرف خداست؟

سلام جالبه ... من یه نکته اضافه کنم ...

بر فرض که ما بر کمال اومدیم؟ خوب اینکه به خدا چیزی اضافه نمی کنه ...

اینجا میان میگن خداوند هم خالق ذاتی هست هم رحیم ذاتی! و دوست داره بنده رو رحمت کنه! و خلق هم که جز ذاتش هست!

اما یه سوال اینکه از رو چه شواهدی رحیم ذاتی هست! و مریض ذاتی نیست! که مرض آزار و اذیت داشته باشه!

من جوابی که برا این شنیدم اینه که اگر مریض باشه زندگی های ما پوچ و بی ارزش می شه!

حالا چرا زندگی ما پوچ و بی ارزش نیست؟ چون خداوند حکیم و رحیم هست! خیلی شیک و مجلسی یک سری دور از دلیل تشکیل می دن و می گن بسم الله قانع شو دیگه! کافر قدار! :khaneh:

yekdoost;502264 نوشت:
اینکه چرا باید از مرگ بترسیم. این سوال رو میشه شاید اینطوری جواب داد که چون انسان از چیزهای ناشناخته میترسه. نمیدونه بعدش چه خبره به خاطر همین میترسه. در مورد میل به عمر نامحدود هم به نظرم به همین مربوط میشه.

بله انسان از چیزهایی که شناختی نداشته باشه مثل مرگ میترسه ...اما دقت کن که این ترس از کجا اومده؟ این ترس هم برنامه ریزی شده توسط همون خالق هست که ما رو آفریده.... پس باز این سوال پیش میاد که چرا ما رو اینطور برنامه ریزی کرده که از سرنوشتمون که چاره ای جز اون نداریم بترسیم؟ اصلا چرا باید حسی نسبت به مرگ داشته باشیم؟ چرا اون قسمت از مغز ما رو برنامه ریزی کرد؟ ما خیلی چیزها رو نمیتونیم درک کنیم مثلا بیش از سه بعد رو نمیتونیم درک کنیم یا پالسهای تصویری زیر 100 میلی ثانیه رو نمیتونیم درک کنیم چرا باید از مرگ یک حسی داشته باشیم.
پرتقال احتمالا نمیتونه پوسیدن رو درک کنه!

yekdoost;502264 نوشت:
ولی اینکه آیا قصد آزار داشته یا میخواسته ما اینجا یکسری کار انجام بدیم! راستش سوال سختی هست. من خیلی از موارد رو که میبینم فکر میکنم قصد آزار داره! از طرفی برای اینکه برای چه کاری ما رو خلق کرده هم دلیلی پیدا نمیکنم. رشد کنیم؟! به کمال برسیم؟ که چی بشه؟ خدا رو سرگرم کنیم؟! اینو متوجه نمیشم جناب علی مع الحق.

اگه منطقی فکر کنیم چرا باید قصد آزار داشته باشه؟! میگن اگه سیارات به اندازه کمتر از یک درجه از مدارشون منحرف بشند کل تعادل مغناطیسی که بینشون حاکم هست متلاشی میشه. اونوقت کسی که این نظم رو با این دقت رو به وجود اورده گفته خوب حالا اینجا یه آزاری برسونیم حالشونو بگیریم!

yekdoost;502264 نوشت:
از طرفی برای اینکه برای چه کاری ما رو خلق کرده هم دلیلی پیدا نمیکنم. رشد کنیم؟! به کمال برسیم؟ که چی بشه؟ خدا رو سرگرم کنیم؟! اینو متوجه نمیشم جناب علی مع الحق.

اساسا این سوال مهمی هست و سعی ما هم همینه که در این مورد به نتیجه مشترک برسیم:
زکجــــا آمده ام، آمدنم بهـــر چــه بود؟ به کجــا می روم؟ آخر ننمائی وطنم

من هم ادعا ندارم که این سوالو فهمیدم... اما یک حدیث شنیدم که گفته :
«كنت كنزاً مخفياً فاحببت أن أعرف فخلقت الخلق لكي أعرف»
من گنجي پنهان بودم، دوست داشتم كه شناخته شوم، پس خلق را آفريدم تا شناخته شوم.

امام حسین(ع) نیز می فرماید: «همانا خداوند عزوجلّ بندگان را نیافرید، جز برای آن که او را بشناسند.» به ایشان عرض شد: شناخت خدا چگونه است؟ فرمودند: «شناخت اهل هر زمانی، امام شان را که اطاعت و پیروی اش بر آنان واجب است.»

امام علی(ع) می فرمایند: «خداوند رحمت کند کسی را که بداند از کجا آمده؟ در کجا به سر می برد؟، و به سوی کجا در حرکت است؟»

yekdoost;502264 نوشت:
نگفتی شما از کجا میدونی که قرآن از طرف خداست؟

من به مرور مطمئن شدم و عامل های مختلفی داشت اما فکر کنم بزرگترین عاملش مطالعه حوادث دوران امام علی و داستان عاشورا بود.
نمیشه قبول کرد همچین آدمهایی پیرو یک مکتب ساختگی بودند.
از مطالعاتی که در مورد حقانیت شیعه یا سنی داشتم به خیلی حقایق رسیدم که خیلی کمکم کرد...معنای خیلی از آیات قرآنو به این طریق فهمیدم و کمکم کرد که فقط لفظا مسلمون و شیعه نباشم و یکی از کتب خوب در این زمینه همون اسرار آل محمد هست
داستان عاشورا هم فقط اون قسمت گریه دارش نیست! سرگذشت این 72 تن رو بخونید..وقتی یک سری آدم جونشون رو برای یک هدف میدند اون هم در شرایطی که هیچ احتمالی به پیروزی نیست آدم به این فکر میوفته که حتما هدف بزرگتری وجود داشته. پرویز خرسند دو جلد کتاب نوشته که جلد اولش 40-50 صفحست به نام آنجا که حق پیروز است و جلد دوم 150 صفحه به نام مرثیه ای که ناسروده ماند. پیشنهاد میکنم بخونید.
راه های ساده تر هم هست مثل مثال نقض.. کسی که یک بار معنی قران رو از ابتدا تا انتها بخونه و فکر کنه به هیچ عنوان نمیتونه قبول کنه این نوشته یک بشر دو پا هست اون هم از نوع اعراب جاهلش!
باز راه ساده تر مثل داستان کربلایی کاظم!

علی مع الحق;502126 نوشت:
این خالق مگر اینکه قصد آزار ما رو داشت! آخه به ما یک عمر محدود داده و بعد در ما میل به عمر نامحدود قرار داده...این چطور ممکنه جز اینکه یا قصد آزار ما رو داشت یا اینکه میخواسته ما رو متوجه چیزی کنه

سلام.

به نظر من

میل به زندگی نامحدود در اثر یک غریزه ایجاد شده. در واقع نتیجه ی بودن یک غریزه هستش.

غریزه ای که من بهش، غریزه" حفظ حیات" میگم. به این معنا که موجودات برای زنده ماندن دست به هر کاری میزنند؛ ترس از مرگ هم اثر غریزه حفظ جان هست....

==================
این غریزه باعث میشه موجود سعی کنه تا جایی که امکان داره زنده بمونه و از مرگ دوری کنه، یعنی تا زمانی که شرایط اجاره بده زندگی کنه و این یعنی تمایل به زندگی جاودانه.

------------
حالا وجود این غریزه با توجه به نظریه فرگشت(تکامل) قابل توضیحه: به این صورت که احتمال اینکه (موجودی که فاقد این غریزه بوده و تمایلی به حفظ حیات نداشته،) زنده بمونه و تولید مثل کنه، بسیار کمتر از (موجودیه که تمام سعی خودش رو برای زنده موندن انجام میده.)

نتیجه اینکه بعد از گذشت زمان موجوداتی که این غریزه رو دارند تعدادشون زیاد میشه و اونهاییی که این غریزه رو ندارن تعداشون کم میشه. و در نهایت،با گذشت زمان کافی تمام موجودات دارای این غریزه خواهند بود.

===================
پس به طور خلاصه با گذشت زمان و فرآیند انتخاب طبیعی(تکامل) باعث ایجاد غریزه حفظ حیات در انسان شده، و این غریزه در انسان سبب تمایل به جاودانگی شده است. نتیجه اینکه ؛وجود میل به جاودانگی در انسان الزاما به معنای وجود زندگی جاودانه برای انسان نیست بلکه این میل در اثر وجود غریزه ای حفظ حیات در انسان می باشد.

B-neshan;502339 نوشت:
سلام.

به نظر من

میل به زندگی نامحدود در اثر یک غریزه ایجاد شده. در واقع نتیجه ی بودن یک غریزه هستش.

غریزه ای که من بهش، غریزه" حفظ حیات" میگم. به این معنا که موجودات برای زنده ماندن دست به هر کاری میزنند؛ ترس از مرگ هم اثر غریزه حفظ جان هست....

==================
این غریزه باعث میشه موجود سعی کنه تا جایی که امکان داره زنده بمونه و از مرگ دوری کنه، یعنی تا زمانی که شرایط اجاره بده زندگی کنه و این یعنی تمایل به زندگی جاودانه.

------------
حالا وجود این غریزه با توجه به نظریه فرگشت(تکامل) قابل توضیحه: به این صورت که احتمال اینکه (موجودی که فاقد این غریزه بوده و تمایلی به حفظ حیات نداشته،) زنده بمونه و تولید مثل کنه، بسیار کمتر از (موجودیه که تمام سعی خودش رو برای زنده موندن انجام میده.)

نتیجه اینکه بعد از گذشت زمان موجوداتی که این غریزه رو دارند تعدادشون زیاد میشه و اونهاییی که این غریزه رو ندارن تعداشون کم میشه. و در نهایت،با گذشت زمان کافی تمام موجودات دارای این غریزه خواهند بود.

===================
پس به طور خلاصه با گذشت زمان و فرآیند انتخاب طبیعی(تکامل) باعث ایجاد غریزه حفظ حیات در انسان شده، و این غریزه در انسان سبب تمایل به جاودانگی شده است. نتیجه اینکه ؛وجود میل به جاودانگی در انسان الزاما به معنای وجود زندگی جاودانه برای انسان نیست بلکه این میل در اثر وجود غریزه ای حفظ حیات در انسان می باشد.

سلام

یه نکته ی جالب دیگه برا من

این حرفها مثل انتخاب طبیعی برا همه قابل فهمه و همه هم قبولش دارن و رد نمی کنن حالا چرا حتی یکی از استدلال های دینی رو نمی فهمن اکثراً یک سوال!

سوال دیگه اینکه چرا دنبال پیچوندن لقمه می ریم؟ وقتی انتخاب طبیعی مفهوم خیلی ساده ای هست که تو دبیرستان های ایران هم تدریس می شه می ریم دنبال روح و ذات و فطرت و ...؟

B-neshan;502339 نوشت:
حالا وجود این غریزه با توجه به نظریه فرگشت(تکامل) قابل توضیحه: به این صورت که احتمال اینکه (موجودی که فاقد این غریزه بوده و تمایلی به حفظ حیات نداشته،) زنده بمونه و تولید مثل کنه، بسیار کمتر از (موجودیه که تمام سعی خودش رو برای زنده موندن انجام میده.)

سلام
این هم حرفیه منتها نظریه تکامل میگه موجودات به مرور به تکامل میرسند یعنی اون موجودی که تمام سعیش رو برای زنده موندن انجام میده از نسل موجودی هست که تمایلی به حیات نداشته.
یعنی اینجا باید گفت طرف ابتدا که خلق شده میلی به زندگی نداشته ..............خوب همینجا که کات شد؟
کسی که میل به حیات نداشته باشه که دیگه میلی به زنده بودن و تولید مثل و ... نداره و نسلش منقرض میشه
حالا موجودی که منقرض شده چطور میتونه به قول شما به تکامل برسه؟

علی مع الحق;502365 نوشت:
این هم حرفیه منتها نظریه تکامل میگه موجودات به مرور به تکامل میرسند یعنی اون موجودی که تمام سعیش رو برای زنده موندن انجام میده از نسل موجودی هست که تمایلی به حیات نداشته.

نکته خوبی اشاره کردید.

اول اینکه فرزندان دقیقا شبیه به والدین خودشون نیستند، یعنی جهش ژنتیکی انفاق میوفته و فرزند میتونه تغییرات ژنتیکی کنه. بنابراین ممکنه موجودی که تمایل بیشتری به زنده ماندن داره از موجودی که تمایل کمتری داره نشات بگیره.
-------------
اما از نظر من . تک سلولی ها هم این غریزه رو دارند. اولین تک سلولی ها رو در نظر بگیریم؛ اگر این تک سلولی تمایل به حفظ حیات نداشته باشند بلافاصله از بین میرند،و حیات شکل نمیگیره،تا زمانی که تک سلولی ایجاد بشه که این غریزه رو داشته باشه. از اونجایی که حیات شکل گرفته نتیجه میگیریم که تک سلولی ها هم این غریزه رو داشتن.

البته داشتن این غریزه برای یک تک سلولی یعنی، سلول سعی کنه حودش رو ترمیم کنه و سعی کنه حیات خودش رو حفظ کنه و ...... این به معنای این نیست که تک سلولی ها خودآگاهی دارند.

علی مع الحق;502365 نوشت:
سلام
این هم حرفیه منتها نظریه تکامل میگه موجودات به مرور به تکامل میرسند یعنی اون موجودی که تمام سعیش رو برای زنده موندن انجام میده از نسل موجودی هست که تمایلی به حیات نداشته.
یعنی اینجا باید گفت طرف ابتدا که خلق شده میلی به زندگی نداشته ..............خوب همینجا که کات شد؟
کسی که میل به حیات نداشته باشه که دیگه میلی به زنده بودن و تولید مثل و ... نداره و نسلش منقرض میشه
حالا موجودی که منقرض شده چطور میتونه به قول شما به تکامل برسه؟

البته می بخشید این نظریه که می گین خیلی وقته رد شده هست ... تکامل به این صورت نیست نیروهای بوجود آورنده ی تنوع در ژنها دائماً در کارند ولی خصوصیات بهتر شانس بیشتری برا زندگی دارن ...

و از اون جایی که همه به باکتری ها ختم می شن و باکتری ها هم به اتم ها و انرژی پس اصل بر ماندن تا آخرین نفس هست ... نه اینکه تکاملی رخ داده که موجودی که میل به بودن نداشته میل به بودن پیدا کرده ... بلکه موجوداتی که میل به بودن ندارن معمولاً قبل از شانس باروری و ازدیاد نسل از بین میرن ... :Gol:

B-neshan;502396 نوشت:
نکته خوبی اشاره کردید.

اول اینکه فرزندان دقیقا شبیه به والدین خودشون نیستند، یعنی جهش ژنتیکی انفاق میوفته و فرزند میتونه تغییرات ژنتیکی کنه. بنابراین ممکنه موجودی که تمایل بیشتری به زنده ماندن داره از موجودی که تمایل کمتری داره نشات بگیره.
-------------
اما از نظر من . تک سلولی ها هم این غریزه رو دارند. اولین تک سلولی ها رو در نظر بگیریم؛ اگر این تک سلولی تمایل به حفظ حیات نداشته باشند بلافاصله از بین میرند،و حیات شکل نمیگیره،تا زمانی که تک سلولی ایجاد بشه که این غریزه رو داشته باشه. از اونجایی که حیات شکل گرفته نتیجه میگیریم که تک سلولی ها هم این غریزه رو داشتن.

البته داشتن این غریزه برای یک تک سلولی یعنی، سلول سعی کنه حودش رو ترمیم کنه و سعی کنه حیات خودش رو حفظ کنه و ...... این به معنای این نیست که تک سلولی ها خودآگاهی دارند.

این مثالی که شما زدین نسل جدا نمی کنه ... مهم اینکه گونه ای که ترس از مرگ نداره شانسی برای ادامه ی حیات نداره و خیلی مشخصه چون غالباً قبل از تولید مثل به دلیل نترسیدن میمیره ...

B-neshan;502396 نوشت:
نکته خوبی اشاره کردید.

اول اینکه فرزندان دقیقا شبیه به والدین خودشون نیستند، یعنی جهش ژنتیکی انفاق میوفته و فرزند میتونه تغییرات ژنتیکی کنه. بنابراین ممکنه موجودی که تمایل بیشتری به زنده ماندن داره از موجودی که تمایل کمتری داره نشات بگیره.
-------------
اما از نظر من . تک سلولی ها هم این غریزه رو دارند. اولین تک سلولی ها رو در نظر بگیریم؛ اگر این تک سلولی تمایل به حفظ حیات نداشته باشند بلافاصله از بین میرند،و حیات شکل نمیگیره،تا زمانی که تک سلولی ایجاد بشه که این غریزه رو داشته باشه. از اونجایی که حیات شکل گرفته نتیجه میگیریم که تک سلولی ها هم این غریزه رو داشتن.

البته داشتن این غریزه برای یک تک سلولی یعنی، سلول سعی کنه حودش رو ترمیم کنه و سعی کنه حیات خودش رو حفظ کنه و ...... این به معنای این نیست که تک سلولی ها خودآگاهی دارند.

ممنون
پس نظریه تکامل در این مورد از نظر شما منتفی شد و میگید از اون ابتدا همه میل به زندگی داشتن
خوب اگه دقت کنید من هم همینو گفته بودم و اصلا موضوع این نبود که این علاقه به زندگی از کی به وجود اومده

بلکه سوالی که از جناب یک دوست پرسیدم این بود که خالقی که ایشون تصور ازش دارند به ما عمری محدود داده و در عین حال ما رو طوری نوشته که میل به عمر نامحدود داریم دقت کنید نامحدود..... نمیشه گفت خالق برای ادامه بقا ما رو اینطور خلق کرد چون راه ساده تر وجود داشت که مثلا این علاقه به زندگی رو تا یک سن خاصی در ما قرار بده. از این گذشته این یک نمونه بوده ما در همه ابعاد میل به نامحدود داریم. میل به ثروت نامحدود داریم ...میل به قدرت نا محدود ... لذت های نامحدود و هیچ کدوم از این موارد که خالق فرضی در ما قرار داده با دنیایی که خلق کرده هماهنگی نداره
حالا این سوال پیش میاد چرا خواسته های ما در این دنیا قابل ارضا نیست؟ یا خالق قصد آزار داشتند که از چنین خالقی که دنیایی با این نظم رو خلق کرده بعید به نظر میرسه یا اینکه میخواستند چیزی رو به ما بهمونند همون چیزی که پیامبرانی براش نازل کردند و همون معنای معاد هست.

علی مع الحق;502610 نوشت:
ممنون
پس نظریه تکامل در این مورد از نظر شما منتفی شد و میگید از اون ابتدا همه میل به زندگی داشتن
خوب اگه دقت کنید من هم همینو گفته بودم و اصلا موضوع این نبود که این علاقه به زندگی از کی به وجود اومده

سلام دوست عزیز نظریه ی انتخاب طبیعی که دوستمون گفتن اینرو نمیگه، می گه هر نسل می تونه گونه ای بوجود بیاد که ترس از مرگ نداره و میل به زندگی نداره ولی به خاطر بی احتیاطی از بین میره ...

یه مثال می زنم: میل به زندگی در بعضی از گونه ها تا آخرین نفسشون هست، بعضی گونه ها تنظیم شدن برای اولین تولید مثل، مشهور ترین مثال عنکبوت بیوه ی سیاه هست که گونه ی نر بعد از اولین تولید مثل دیگه میل به زندگی نداره و از خودش دفاع نمی کنه تا ماده و در نتیجه بچه ها بخورنش ...

همین طور می شه نسلش می مونه نه به خاطر میل دائمی به زندگی بلکه میل به زندگی تا اولین تولید مثل ...

از همین جهت یه ویژگی های رفتاری تو انسان هم هست هر مادری اگر ببینه یه چاقو میاد سمت بچه اش اگر وقت داشته باشه حتماً به صورت غیر ارادی خودش رو در مقابل چاقو قرار می ده ...

شما قضیه رو وارد آموزه ها نکن، ببین بدن ما 5 تا حس داره که هر 5 تاش برا بالا بردن شانس زندگی هست، یعنی ما گونه ای هستیم که به خاطر داشتن این 5 حس شانس خوبی برا زندگی داریم، چه درد و لامسه اش، چه شنواییش، چه بیناییش، چه بویاییش، چه چشایی!

شما بدون این حسها اصلاً نمی فهمیدی تهدید چی هست که بخوای ازش بترسی اما این حسها در گونه هایی کمتر از ما هست و به انتخاب طبیعت هر کدوم و گونه شون شانس بقا دارن ...

پس این به فطرت و روح ربطی نداره اگر شرایط طبیعت طور دیگه بود! موجودات هم طور دیگه ای انتخاب می شدن! مثلاً تو اعماق دریا چشم قوی به درد نمی خوره و هیچ کدوم از چشم دار ها انتخاب نشدن ولی حس لامسه ی قوی خیلی مهمه و همه شون از این حس دارن ...

اینکه بخوای ترس از مرگ و میل به زندگی رو به فطرت و روح و خالق ربط خیلی دورتر از ذهن هست! ضمن اینکه انواعی از حیوانات هستن که میل به زندگی شون تا اولین تولید مثل هست! پس اولاً مختص انسان نیست میل به زندگی و ربطی به روح نداره! چون روح در حیوانات نیست و اونها هم از دست شکارچی در میرن و مرتب غذا می خورن و ... تا نمیرن، دوما تو همه ی گونه ها دائمی نیست! مثل خیلی از درختان و گیاهان که خودشون عمر محدودی رو می پسندن و با ترشح هورمونهایی خودشون رو می کشن!

yekdoost;502262 نوشت:
سلام سرکار صادق،

من چیزی که از نوشته شما متوجه شدم و همچنین قسمتهایی از متن شما که برام مبهم بود رو در ادامه می یارم. ممنون میشم اگه باز هم کمکم کنید:
باسلام وتشکر از تلاش علمی شما .:Gol::Gol:

از اونجاییکه من در مورد وجود خدا فعلا مشکلی ندارم و مشکلم تنها در هدف از خلقت و راهی هست که باید انتخاب کرد پس با توجه به این صحبت شما روش معرفت حصولی یا عقلی نمیتونه کمکی بکنه. فقط میمونه معرفت شهودی یا حضوری.
گویا دقت نکردید . در آن بیان که شما تنها فرازهایاز آن رابه صورت تقطیع نقل نموده اید سخن از ضعف شناخت حصولی از اوصاف حق تعالی است ونه نفی اعتبار آن گونه شناخت چون بالاخره براهین عقلی بر مدار مفاهیم دور می زند وبه نوبه خود شناختی که از این ره گذر حاصل می شود در جای خود معتبر است گرچه در مقایسه با شناخت قلبی ضعیف است . از این گذشته چه کسی گفته که شناخت حصولی در خصوص آن مورد که در کلام شما اشاره شده اعتبار ندار د ؟؟؟ من که چنین حرفی نزدم!!!!!!

این جمله با جمله بالا در تناقضه. اونجا گفته بودین که برای خصوصیات خدا نمیشه از علم حصولی استفاده کرد و فقط روش علم حضوری یا همین عرفان باقی میمونه.
بازهم دقت نکرده اید تعارضی در کار نیست . در جمله فوق ارزش معرفت حصولی نفی نشده بلکه ضعیف دانسته شده . چه این که هر کدام از آن دو شناخت در جای خود معتبر است گرچه آنها در یک مرتبه نیست .
جهان مانند چشم وخال وابروست :Gol:که هر چیزی به جای خویش نیکوست

با این روش اول اگه درست متوجه شده باشم نمیشه به دلیل خلقت پی برد. فقط همونطور که نوشتین میشه به وجود یک خالق پی برد.(البته من با این روشها برای پی بردن به وجود خدا مشکل دارم. ولی چون خودم با روش دیگه ای وجود خدا برام ثابت شده است پس از این مسئله میگذرم. من دنبال دلیل خلقت و اینکه باید چکار کرد هستم)
دقت نکرده اید قرار نبود که فلسفه خلقت وهدف آن را دراین بحث بیان نمایم در این بحث قرار بر معرفت شناسی ومیزان آن راه کار های معرفتی در باب خدا شناسی بود . نگفته اید چرا با این براهین وراه کار ها مشکل دارید ؟؟؟؟

این روش هم فکر نکنم ما رو به دلیل خلقت برسونه. اگه این روش میتونه لطفا برام بیشتر توضیح بدین چون من هرچقدر در مورد خودم، نیازهام و ویژگیهام فکر میکنم بیشتر به این نتیجه میرسم که دلیل قابل فهمی برای من در خلقت نیست.
پرسشگر گرامی این همان راه معرفت نفس است که فرمود : من عرف نفسه فقد عرف ربه . ویا در قران آمده : علیکم انفسکم . بر شما باد بر شناخت خود تان . خود شناسی یکی از بهترین راه های خدا شناسی محسوب می شود .

این روش رو من متوجه نشدم. ممنون میشم اگه ساده تر توضیح بدین.
درک ژفای این روش نیازمند طرح مبانی و اصطلاحت فنی متعدد است که در این مختصر نمی توان بیان نمود . ولی به اختصار باید اشاره شود این همان روش معرفتی است که بابا طاهر می گوید :
به صحر بنگرم صحرا توبینم :Gol:به دریا بنگرم دریا تو بینم
به هر جا بنگرم کوه ودر و دشت :Gol:جمال از قامت رعنا تو بینم

آیا برای رفع این حجاب روشی بجز انجام دستورات دینی هم وجود داره؟ چون اگه فقط انجام دستورات دینی باعث رفع حجاب بشه یه جورایی ایجاد یک حلقه یا دور باطل میشه. یعنی ما باید اول با روشی اعتقاد پیدا کنیم بعد بر اساس اون اعتقاد عمل کنیم. ولی اگه روشی بجز انجام دستورات دینی برای رفع حجاب نباشه یعنی میگیم اول عمل کن تا بعد کم کم اعتقاد هم پیدا کنی. و تا اعتقاد هم نداشته باشیم که نمیشه عمل کرد.
هرگز دور نیست . دقت کنید : معرفت اجمالی حق تعالی شما را به راه می اندازد وبه عبادت وبندگی وادار می کند بعد از رهگذر عبادت های خالصانه کم کم به مراحل با لا وبالا تر می رسید . البته باید توجه داشت که عبادت تنها راه آدم شدن است .
به خاطر کمکهاتون بسیار سپاسگزارم:Gol:


موفق باشید .

یه مثال دیگه هم می زنم ...

دوستان میل به زندگی فقط اونی نیست که شما حس می کنی از مرگ می ترسی (چون نمی دونی چیه) تو بدن ما هزاران انعکاس وجود داره که از برترین هاش سیستم دفاع اختصاصی هست که ما رو تو طول زندگی بارها از مرگ نجات می ده ...

حالا یه بیماری ژنتیکی هست که طرف کلاً بدون تیموس متولد می شه از همین جهت در سنین خیلی پایین سرطان یا یه بیماری ساده ی ویروسی که ما به راحتی ازش رد می شیم! اون رو می کشه! متأسفانه! این گونه ی خاص که بدون تیموس بدنیا میاد میل به زندگی نداره و محکوم به فنا هست!

دوستان میل رو فقط میل باطنی و اون فکری که می کنین در نظر نگیرین! که حتی از دیدگاه دین هم می گه فطرت! یعنی تمامی ویژگی های وجودی ما میل به زندگی دارن ...

سوال بی جواب;502644 نوشت:
سلام دوست عزیز نظریه ی انتخاب طبیعی که دوستمون گفتن اینرو نمیگه، می گه هر نسل می تونه گونه ای بوجود بیاد که ترس از مرگ نداره و میل به زندگی نداره ولی به خاطر بی احتیاطی از بین میره ...

یه مثال می زنم: میل به زندگی در بعضی از گونه ها تا آخرین نفسشون هست، بعضی گونه ها تنظیم شدن برای اولین تولید مثل، مشهور ترین مثال عنکبوت بیوه ی سیاه هست که گونه ی نر بعد از اولین تولید مثل دیگه میل به زندگی نداره و از خودش دفاع نمی کنه تا ماده و در نتیجه بچه ها بخورنش ...

همین طور می شه نسلش می مونه نه به خاطر میل دائمی به زندگی بلکه میل به زندگی تا اولین تولید مثل ...

از همین جهت یه ویژگی های رفتاری تو انسان هم هست هر مادری اگر ببینه یه چاقو میاد سمت بچه اش اگر وقت داشته باشه حتماً به صورت غیر ارادی خودش رو در مقابل چاقو قرار می ده ...

شما قضیه رو وارد آموزه ها نکن، ببین بدن ما 5 تا حس داره که هر 5 تاش برا بالا بردن شانس زندگی هست، یعنی ما گونه ای هستیم که به خاطر داشتن این 5 حس شانس خوبی برا زندگی داریم، چه درد و لامسه اش، چه شنواییش، چه بیناییش، چه بویاییش، چه چشایی!

شما بدون این حسها اصلاً نمی فهمیدی تهدید چی هست که بخوای ازش بترسی اما این حسها در گونه هایی کمتر از ما هست و به انتخاب طبیعت هر کدوم و گونه شون شانس بقا دارن ...

پس این به فطرت و روح ربطی نداره اگر شرایط طبیعت طور دیگه بود! موجودات هم طور دیگه ای انتخاب می شدن! مثلاً تو اعماق دریا چشم قوی به درد نمی خوره و هیچ کدوم از چشم دار ها انتخاب نشدن ولی حس لامسه ی قوی خیلی مهمه و همه شون از این حس دارن ...

اینکه بخوای ترس از مرگ و میل به زندگی رو به فطرت و روح و خالق ربط خیلی دورتر از ذهن هست! ضمن اینکه انواعی از حیوانات هستن که میل به زندگی شون تا اولین تولید مثل هست! پس اولاً مختص انسان نیست میل به زندگی و ربطی به روح نداره! چون روح در حیوانات نیست و اونها هم از دست شکارچی در میرن و مرتب غذا می خورن و ... تا نمیرن، دوما تو همه ی گونه ها دائمی نیست! مثل خیلی از درختان و گیاهان که خودشون عمر محدودی رو می پسندن و با ترشح هورمونهایی خودشون رو می کشن!

سلام
مطالبتون جالب بود اما چند تا نکته:
1-بحث ما در مورد وجود یا عدم وجود خالق نیست و من هم با این مثال سعی در اثبات وجود خالق نداشتم و صاحب تاپیک وجود خالق رو پذیرفتند بلکه قصدم اثبات معاد بود.
2-کسی نگفته این دنیا برای حیوانات هم ارضا کننده نیست که از عنکبوت بیوه مثال میزنین! معاد از نظر عقلی برای حیوانات و گیاهان بی معنا هست یا اگر معنایی داشته باشه ما ازش بی اطلاعیم.
دفاع مادر از فرزندش ارتباطی با میل به نامحدود نداره بلکه اون یک غریزه ای هست در وجود مادر که بقای فرزندش رو به بقای خودش ترجیه میده. اگه اینطوره پس کلا میل به نامحدود برای مسلمونا زیر سواله چون اونها حاضرن جونشون رو برای برخی اهداف فدا کنن مثلا حادثه کربلا.....اصلا داستان اینی که شما میفرمایید نیست دوست عزیز
3-حواس 5 گانه ابزاری برای زندگی بهتر ماست که به درد این دنیا میخوره اما میل های نامحدودی که در وجود ماست مثل ثروت نامحدود قدرت نامحدود لذت نامحدود عمر نامحدود که قابل ارضا شدن نیستن اساسا برای چی در وجود ما هست و به درد کجای این دنیامون میخوره؟ این که گفته میشه برای رسیدن به ی هدف کوچکتر میل به هدف بزرگتر در وجود ماست پذیرفتنی نیست.
4-خیلی ساده...ما سرنوشتمون مرگه و راهی ازش نیست اما خالق طوری برنامه ریخته که دوست داریم تا بینهایت زنده باشیم.. چرا؟!

علی مع الحق;502666 نوشت:
سلام
مطالبتون جالب بود اما چند تا نکته:
1-بحث ما در مورد وجود یا عدم وجود خالق نیست و من هم با این مثال سعی در اثبات وجود خالق نداشتم و صاحب تاپیک وجود خالق رو پذیرفتند بلکه قصدم اثبات معاد بود.
2-کسی نگفته این دنیا برای حیوانات هم ارضا کننده نیست که از عنکبوت بیوه مثال میزنین! معاد از نظر عقلی برای حیوانات و گیاهان بی معنا هست یا اگر معنایی داشته باشه ما ازش بی اطلاعیم.
دفاع مادر از فرزندش ارتباطی با میل به نامحدود نداره بلکه اون یک غریزه ای هست در وجود مادر که بقای فرزندش رو به بقای خودش ترجیه میده. اگه اینطوره پس کلا میل به نامحدود برای مسلمونا زیر سواله چون اونها حاضرن جونشون رو برای برخی اهداف فدا کنن مثلا حادثه کربلا.....اصلا داستان اینی که شما میفرمایید نیست دوست عزیز
3-حواس 5 گانه ابزاری برای زندگی بهتر ماست که به درد این دنیا میخوره اما میل های نامحدودی که در وجود ماست مثل ثروت نامحدود قدرت نامحدود لذت نامحدود عمر نامحدود که قابل ارضا شدن نیستن اساسا برای چی در وجود ما هست و به درد کجای این دنیامون میخوره؟ این که گفته میشه برای رسیدن به ی هدف کوچکتر میل به هدف بزرگتر در وجود ماست پذیرفتنی نیست.
4-خیلی ساده...ما سرنوشتمون مرگه و راهی ازش نیست اما خالق طوری برنامه ریخته که دوست داریم تا بینهایت زنده باشیم.. چرا؟!

سلام ...

متأسفانه حرفی ندارم که اضافه کنم و به نظر میاد من از صغرا صحبت می کنم شما از کبری! و این ها ربطی به هم نداره! چون بحث هم بحث اینترنتی هست بهتر از این از آب در نمیاد!

دیگه باقی رو خواننده برداشت کنه بهتره ...

یه خواهشم از شما شما ماده باوری رو چطوری رد کردین تو ذهن خودتون؟ می شه به من هم کمک کنین البته در پیام خصوصی چون به موضوع دوستان ربطی نداره ...

که اگر ماده باوری رو رد نکردین حرفای شما که تو این پست زدین در تناقض با ماده باوری هست ... و میگه این حس های نا محدود از چیزی غیر از ماده تشکیل شده ...

سوال بی جواب;502673 نوشت:
یه خواهشم از شما شما ماده باوری رو چطوری رد کردین تو ذهن خودتون؟ می شه به من هم کمک کنین البته در پیام خصوصی چون به موضوع دوستان ربطی نداره ...

که اگر ماده باوری رو رد نکردین حرفای شما که تو این پست زدین در تناقض با ماده باوری هست ... و میگه این حس های نا محدود از چیزی غیر از ماده تشکیل شده ...

یک راهش مطالعه قران هست که به جناب یکدوست گفتم به کمک خواندن تاریخ زندگی اهل بیت مخصوصا امام علی و حادثه کربلا من فهمیدم قران از جانب خداست (که غیر مادست)

حالا من یک سوال دارم: قانون انیشتین میگه ماده و انرژی نابود نمیشوند و به یک دیگر تبدیل میشوند.... حالا سوالم اینه: وقتی ما میمیریم در بدنمون دیگه انرژی ای وجود نداره.... این انرژِ طبق قانون انیشتین نابود نشده...پس یا جایی رفته و یا به ماده تبدیل شده . حالا به نظر شما چه بلایی سرش اومده؟

علی مع الحق;502700 نوشت:
یک راهش مطالعه قران هست که به جناب یکدوست گفتم به کمک خواندن تاریخ زندگی اهل بیت مخصوصا امام علی و حادثه کربلا من فهمیدم قران از جانب خداست (که غیر مادست)

حالا من یک سوال دارم: قانون انیشتین میگه ماده و انرژی نابود نمیشوند و به یک دیگر تبدیل میشوند.... حالا سوالم اینه: وقتی ما میمیریم در بدنمون دیگه انرژی ای وجود نداره.... این انرژِ طبق قانون انیشتین نابود نشده...پس یا جایی رفته و یا به ماده تبدیل شده . حالا به نظر شما چه بلایی سرش اومده؟

نفهمیدم چه طوری شد یعنی حضرت علی تو قرآن اومده یا واقعه ی کربلا؟ عیناً اومده یا برداشت کردی؟

می شه این سوال رو به صورت جداگانه جواب بدی: ایمان داری که قرآن غیر مادی هست؟ یا یقین داری؟

============================

هیچ جایی نرفته ... انرژی هست ماده هم هست این انرژی تبدیل به ماده ی غذایی باکتری ها و برخی حشرات می شه و ماده هم یا به خاک بر می گرده یا مستقیماً ساختار موجود دیگه ای رو تشکیل می ده ...

اون چیزی که تو ذهن شما هست روحه که اصلاً به اعتقاد ماده باور ها چنین چیزی وجود نداره که بخواد به چیزی هم تبدیل شه ...

اما موقع مرگ از نگاه ماده باور چه اتفاقی می افته؟ مسیرهای موجود در ذهن بر اثر اکسایش یا دلیل دیگه (مثلاً از کار افتادن یکی از ارگان های مهم بدن در اثر ضربه یا بیماری عامل خارجی یا بیماری های داخلی) از بین می ره و تفکر و حافظه هم با همین قضیه خاموش می شه. ... باقی جسمش که می مونه و الا اصلاً تناقض با مفهوم ماده داره و وکیومی بوجود میاد که کل جهان رو می مکه تو خودش ...

علی مع الحق;502700 نوشت:
یک راهش مطالعه قران هست که به جناب یکدوست گفتم به کمک خواندن تاریخ زندگی اهل بیت مخصوصا امام علی و حادثه کربلا من فهمیدم قران از جانب خداست (که غیر مادست)

حالا من یک سوال دارم: قانون انیشتین میگه ماده و انرژی نابود نمیشوند و به یک دیگر تبدیل میشوند.... حالا سوالم اینه: وقتی ما میمیریم در بدنمون دیگه انرژی ای وجود نداره.... این انرژِ طبق قانون انیشتین نابود نشده...پس یا جایی رفته و یا به ماده تبدیل شده . حالا به نظر شما چه بلایی سرش اومده؟

سلام

خب با مرگ سیستم مولکولی (که ابزار ارتباط با عالم ماده است) ما وارد عالم بعدی و بدن بعدی میشویم در واقع تعداد زیادی بدن با متریال های متفاوت شما در نظر بگیر که با دمیده شدن اون روحی هنگام خلقت همه اون بدن ها هم همزمان قالبش شکل خواهند گرفت!

انسان کامل (مثلا پیامبر یا امام زمان) همزمان وقتی در حال نماز خوندن هست می تواند به تمام آن هفتاد هزار عالمی که خدا خلق کرده(سوای عالم ما یعنی ماده و دنیا) بدن آماده خودش را فعال کند و با آن مخلوقات تعامل داشته باشد!(علت خل شدن انیشتن در اواخر عمر خودش هم همین بوده احتمالا!...چون در حد و اندازه ای نبود که تحمل این همه اطلاعات را داشته باشد!)

کبوتر سیاقیل;502723 نوشت:
سلام

خب با مرگ سیستم مولکولی (که ابزار ارتباط با عالم ماده است) ما وارد عالم بعدی و بدن بعدی میشویم در واقع تعداد زیادی بدن با متریال های متفاوت شما در نظر بگیر که با دمیده شدن اون روحی هنگام خلقت همه اون بدن ها هم همزمان قالبش شکل خواهند گرفت!

انسان کامل (مثلا پیامبر یا امام زمان) همزمان وقتی در حال نماز خوندن هست می تواند به تمام آن هفتاد هزار عالمی که خدا خلق کرده(سوای عالم ما یعنی ماده و دنیا) بدن آماده خودش را فعال کند و با آن مخلوقات تعامل داشته باشد!(علت خل شدن انیشتن در اواخر عمر خودش هم همین بوده احتمالا!...چون در حد و اندازه ای نبود که تحمل این همه اطلاعات را داشته باشد!)

استغفرالله ...

سوال بی جواب;502729 نوشت:
استغفرالله ...

نمی دونستی نه!
من خودمم نمی دونستم همینجا خونده بودم!

شبیه سفینه فضایی که بریم به همه دنیا های دیگه سر بزنیم نه!؟

سوال بی جواب;502709 نوشت:
فهمیدم چه طوری شد یعنی حضرت علی تو قرآن اومده یا واقعه ی کربلا؟ عیناً اومده یا برداشت کردی؟

می شه این سوال رو به صورت جداگانه جواب بدی: ایمان داری که قرآن غیر مادی هست؟ یا یقین داری؟

این بحثش طولانی هست من منظورم این نقل قول بود در جواب اینکه چه طور فهمیدم قران سخن خداست:

علی مع الحق;502315 نوشت:
من به مرور مطمئن شدم و عامل های مختلفی داشت اما فکر کنم بزرگترین عاملش مطالعه حوادث دوران امام علی و داستان عاشورا بود.
نمیشه قبول کرد همچین آدمهایی پیرو یک مکتب ساختگی بودند.
از مطالعاتی که در مورد حقانیت شیعه یا سنی داشتم به خیلی حقایق رسیدم که خیلی کمکم کرد...معنای خیلی از آیات قرآنو به این طریق فهمیدم و کمکم کرد که فقط لفظا مسلمون و شیعه نباشم و یکی از کتب خوب در این زمینه همون اسرار آل محمد هست
داستان عاشورا هم فقط اون قسمت گریه دارش نیست! سرگذشت این 72 تن رو بخونید..وقتی یک سری آدم جونشون رو برای یک هدف میدند اون هم در شرایطی که هیچ احتمالی به پیروزی نیست آدم به این فکر میوفته که حتما هدف بزرگتری وجود داشته. پرویز خرسند دو جلد کتاب نوشته که جلد اولش 40-50 صفحست به نام آنجا که حق پیروز است و جلد دوم 150 صفحه به نام مرثیه ای که ناسروده ماند. پیشنهاد میکنم بخونید.
راه های ساده تر هم هست مثل مثال نقض.. کسی که یک بار معنی قران رو از ابتدا تا انتها بخونه و فکر کنه به هیچ عنوان نمیتونه قبول کنه این نوشته یک بشر دو پا هست اون هم از نوع اعراب جاهلش!
باز راه ساده تر مثل داستان کربلایی کاظم!

سوال بی جواب;502709 نوشت:
هیچ جایی نرفته ... انرژی هست ماده هم هست این انرژی تبدیل به ماده ی غذایی باکتری ها و برخی حشرات می شه و ماده هم یا به خاک بر می گرده یا مستقیماً ساختار موجود دیگه ای رو تشکیل می ده ...

اون چیزی که تو ذهن شما هست روحه که اصلاً به اعتقاد ماده باور ها چنین چیزی وجود نداره که بخواد به چیزی هم تبدیل شه ...

اما موقع مرگ از نگاه ماده باور چه اتفاقی می افته؟ مسیرهای موجود در ذهن بر اثر اکسایش یا دلیل دیگه (مثلاً از کار افتادن یکی از ارگان های مهم بدن در اثر ضربه یا بیماری عامل خارجی یا بیماری های داخلی) از بین می ره و تفکر و حافظه هم با همین قضیه خاموش می شه. ... باقی جسمش که می مونه و الا اصلاً تناقض با مفهوم ماده داره و وکیومی بوجود میاد که کل جهان رو می مکه تو خودش ...

شاید بشه گفت روح از جنس انرژی هست و در لحظه مرگ انرژی از بدن خارج میشه البته احتمالا با این سوال نمیشه اثباتش کرد

علی مع الحق;502735 نوشت:
این بحثش طولانی هست من منظورم این نقل قول بود در جواب اینکه چه طور فهمیدم قران سخن خداست:

شاید بشه گفت روح از جنس انرژی هست و در لحظه مرگ انرژی از بدن خارج میشه البته احتمالا با این سوال نمیشه اثباتش کرد

خیلی ممنون ...

این بحثها به یکی دو پست به جواب نمی رسه ...

بحث حضوری لازم داره اون هم هزاران ساعت ...

از شما ممنون که وقت گذاشتی ولی بهتره دیگه موضوع تاپیک دوستمون رو منحرف نکنیم ... :Gol:

ممنون جناب علی مع الحق،

من فقط برای اینکه مطمئن بشم صحبت شما رو درست فهمیدم جمع بندی من از صحبتهاتون این بود که دلایل اصلی شما برای وجود دنیای بعد از مرگ موارد زیر هست:

علی مع الحق;502315 نوشت:

1- خدایی که این دنیا و روابط و نظم عجیب اونرو خلق کرده نمیتونه قصد آزار داشته باشه! پس حتما دلیلی از خلقت داشته.
2- چون ما دوست داریم تا بینهایت زنده باشیم، نامحدود ثروت و قدرت داشته باشیم، نامحدود لذت ببریم و این دوست داشتن ما اینجا ارضا نمیشه پس باید دنیای بعدی وجود داشته باشه

و بعد معتقدین که قرآن از طرف خداست و میشه با خوندنش فهمید که باید چکار کنیم و دلیل خلقتمون چی بوده. و اینکه چرا مطمئنید قرآن از طرف خداست دلیل اصلیتون اینه:

علی مع الحق;502666 نوشت:

با مطالعه تاریخ زندگی اهل بیت مخصوصا امام علی و داستان عاشورا و اینکه این آدمها پیرو هر آیینی هستند حتما اون آیین از طرف خداست

درست متوجه شدم. دلایلتون همین هاست؟

yekdoost;501350 نوشت:
یک دانشجوی رشته هوش مصنوعی برای پایان نامه خودش یک برنامه میسازه با چندین شخصیت مجازی که قابلیت هوش مصنوعی بهشون داده

سلام. فرض رو بر این میگیریم که شما خالق رو قبول کردید ولی در مورد هدف خلقت شک دارید.
طبق مثال شما ممکنه خالق هستی، این دنیا رو برای یه پروژه تحقیقاتی خلق کرده باشه که مثلا به استادش ارائه کنه!
حالا سوال اینجاست که اگه خالق هستی، استادی داشته باشه، پس خودش خدا نیست و مخلوق یه خدای دیگه است، یا اگه برای تحقیقات خودش این دنیا رو خلق کرده، پس علمش نامحدوده و داره سعی میکنه توانایی علمی خودش رو کامل کنه، که لازمه این حرف اینه که خالق هستی، محدود باشه و ...
من فکر میکنم اول باید در مورد صفات خالق هستی تفکر کنید. مثلا اینکه آیا خالق اصلی این دنیا، باید نامحدود باشه یا میتونه محدود هم باشه؟

yekdoost;502791 نوشت:
من از صحبتهاتون این بود که دلایل اصلی شما برای وجود دنیای بعد از مرگ موارد زیر هست

با اجازه آقای "علی مع الحق"
بازم فرض رو بر این میگیریم که شما به وجود خالقی برای دنیا ایمان دارید.
فرض میکنیم که این خدا ما رو آفریده و در وجود ما خواسته هایی رو قرار داده که در این دنیا به همه اونها نمیریسم، مهمترینش همین میل به زندگی همیشگیه که ما بی نهایت بهش علاقه داریم ولی مطمئنیم که بالاخره یه روزی میمریم و شاید این بزرگترین کابوس برای بنده های خدا باشه. همه میدونیم که توی این دنیا اکثر مردم تحت ظلم و ستم قرار دارن و از این زندگی راضی نیستن، اگه دنیای آخرتی نباشه که بالاخره یه روزی به حساب کارهای مخلوقات خدا رسیدگی بشه و حق به حقدار برسه؛ پس خدا باید مریض باشه که این همه بنده بیچاره رو آزار میده، ما میگیم خدا مریض نیست و از خلقت این دنیا هدفی داشته، حالا شما اگه میگید خدا مریض بوده و دنیا رو بدون هدف خلق کرده باید ثابت کنید، چون اصل بر برائت افراد است. Smile
من الان یاد یه مثالی افتادم. انسانها برای رسیدن به اهداف پزشکیشون از موش به عنوان یه هدف آزمایشگاهی استفاده میکنن و حتی بعضی وقتا موجب کشته شدن موش میشن. ولی چون برای این کارشون هدف قابل توجهی دارن هیچ عاقلی اونا رو سرزنش نمیکنه، حالا فرض کنید یه آدمی بیخودی موش ها رو اذیت کنه و اونا رو بکشه. همه عقلا این فرد رو سرزنش میکنن و با خودشون میگن که این فرد حتما مشکل روانی داره. بنابراین مردم آزاری برای یه انسان معمولی که مخلوق خداست کار بدی محسوب میشه، چطور ممکنه که خالق انسان مردم آزار باشه و هدف خاصی از خلقت نداشته باشه؟

جناب یکدوست
به نظر اگه به جای جمع بندی در هر موضوع ، سعی کنید در موردش بحث کنید........ و جاهایی که قبول ندارید رو به نقد بکشید.......... بهتر میتونیم به هم کمک کنیم
به هر حال

yekdoost;502791 نوشت:
دلایل اصلی شما برای وجود دنیای بعد از مرگ موارد زیر هست:

من این موارد رو برای شروع بحث از طرف شما مطرح کردم اما حالا که میخواید جمع بندی کنید موارد زیر رو اضافه میکنم:
خالقی که ما رو خلق کرده به ما معنای خوب و بد رو فهمونده. طوری که به کارهای خوب علاقه مند باشیم و از کارهای بد متنفر. یک کسی که دزده دوست نداره کسی به خونه خودش دزدی کنه یا کسی که دروغ گوست دوست نداره کسی به خودش دروغ بگه
حالا چطور ممکنه خالقی که این مفاهیم رو در ما قرار داده خودش کاری کنه که سبب آزار ما بشه؟ یعنی خودش یک کاری رو انجام بده که به ما فهمونده کسی که این کار رو انجام میده باید ازش بدمون بیاد؟ پس از این میشه نتیجه گرفت کسی که ما رو خلق کرده و این مفاهیم رو در وجود ما قرار داده خودش باید بهترین این مفاهیم رو داشته باشه. پس نمیتونه قصد آزار ما رو داشته باشه . نمیتونه کار بیهوده ای انجام بده و نمیتونه ما رو بیهدف خلق کنه و ما رو به سمت چیزی که ازش بدمون میاد (نابودی)بکشونه.

yekdoost;502791 نوشت:
اینکه چرا مطمئنید قرآن از طرف خداست دلیل اصلیتون اینه:

اینطور نه! منظورم این بوده که این افراد (اهل بیت) قرآن رو خوب شناختند و در زندگیشون پیاده کردند. در واقع طبق سخن پیامبر ، اینها قرآن ناطق هستند و طبق سخن قرآن اینها وظیفه تفسیر قرآن رو دارند و ما باید برای شناخت قرآن به اونها مراجعه کنیم چه به سخنانشون و چه به عملشون که نشات گرفته از دستورات قرآن هست. پیامبر فرموده قرآن و اهل بیت از هم جدا نمیشند پس فهم قران بدون اهل بیت که مفسرش هستند غیر ممکنه و علت فرقه فرقه شدن اسلام هم جدا کردن اهل بیت از قرآن هست.

اما در آخر یک نکته دوستانه (البته قبلا هم گفتم):
کل مطالبی که نوشتم و دیگران نوشتند هیچ بدرد شما نمیخوره مگر اینکه خودتون وقت بگذارید و مطالعه کنید. سخنان اهل بیت رو بخونید ، در مورد زندگیشون تحقیق کنید قران رو بخونید و به تفسیر آیات از اهل بیت مراجعه کنید و با عقلتون بسنجید
امضای من رو ببینید یک حدیث هست که معنیش الان برای شما کاملا مسخره و بی معنی و قبول اون ناشی از جهالت فرد هست. اما وقتی این شخصیت ها رو بشناسید متوجه میشید اینها آدم عادی نبودند و اصلا اینها هستند که وسیله شناخت خدا اند و تا اینها رو نشناسیم از شناخت خدا و قران خبری نیست و نمیتونیم هدف خلقت رو درک کنیم
امیدوارم طبق معمول پر چونگی نکرده باشم!

[="Microsoft Sans Serif"]درود :Gol:

yekdoost;493826 نوشت:

من دلیلی برای این زندگی و از اون مهمتر عبادت خدا پیدا نمیکنم. یک دلیل قانع کننده که منرو راضی کنه بهش اعتقاد داشته باشم، منرو راضی کنه که باید نماز بخونم، روزه بگیرم،.... منرو راضی کنه که اینجا اومدم که از همون مسیری که اسلام مشخص کرده مراحل کمال رو طی کنم! منرو راضی کنه که هدفمند به این زندگی اومدم.

خوشحال باشید که به دنبال دلیل‌هایی این‌چنینی هستید.
خدا گفته است: «آدم و جن را، برای عبادت آفریدم» ولی منظور از عبادت، این عبادت‌هایی که هیچ از آن لذت و سودی نمی‌بریم و تنها گمان می‌:کنیم که کار خوبی کرده‌ایم، نیست. اگر منظور از عبادت، این عبادت‌ها بود، فرشتگان خدا را خیلی بهتر عبادت می‌کردند و نیازی به آفرینش آدمی نبود.

برای همه‌ی سخنانی که فرمودید، دلیل هست و اگر کسی بخواهد این دلیل‌ها که به گونه‌ای راز هستند را، دریابد، نباید انتظار داشته باشد که بدون تلاش و «سختی بسیار»، کسی او را از رازهای خدا آگاه کند (که مثلا بیاید در اینجا و سوالی در مورد راز‌های هستی بپرسد و منتظر پاسخ قانع‌کننده باشد).
این پرسش‌ها، حتی اگر از عارف کامل و مکملی هم پرسیده شود، پاسخی نمی‌دهد زیرا:

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]آنکــه را اســرار حــق آمــوخـتند
[/TD]
[TD]مُهــر کــردنـد و دهــانش دوخـتند

این مشکل، مشکل بسیاری از آدم‌هاست:

  • خدا چرا ما را آفرید تا این‌همه زجر بکشیم؟
  • خاصیت من برای خدا چیست؟
  • چرا خدا می‌گوید: «به چیزی نیاز ندارد» ولی باز خودش می‌گوید: «آدمیان را آفریدم که عبادتم کنند»؟
  • و هزاران پرسشی که پاسخ آن‌ها جز به سختی کشیدن طولانی، به دست نمی‌آید (و تازه بدست آمدنش هم احتمالی است).

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]تـو طمــع داری کــه او را بی‌جفــا
[/TD]
[TD]بســته داری در وقـــار و در وفـــا؟

نمونه‌ی زیبای این‌جهان و سختی‌های آن، در «منطق‌الطیر» عطار آمده است؛ که شمار زیادی از پرندگان با سختی‌های بسیار، می‌خواهند به پیشگاه خدا (سیمرغ) برسند و خیلی از آن‌ها در این راه کم می‌آورند و از شدت سختی‌ها نمی‌توانند دوام بیاورند.
تاز آن پرندگانی هم که به درگاه خدا می‌رسند، خدا آن‌ها را تحویل نمی‌گیرد و می‌گوید: «چه کسی به شما گفته است که من به شما نیاز دارم؟ از همان راهی که آمده‌اید، برگردید! و پرندگان نیز می‌گویند: «اگر تو به ما نیاز نداری، ما به تو نیاز داریم»

در سخن عارفان وقتی دقیق می‌شویم، سخن از سختی‌های جان‌فرسایی می‌کنند تا به اسرار خدا پی بردند.
بدون سختی کشیدن، چیزی به‌دست نمی‌آید (نابرده رنج، گنج میسر نمی‌شود) خیلی‌ها هم از زیر سختی کشیدن شانه خالی می‌کنند و ره انکار در پیش می‌گیرند.
تنها عارفان هستند که شناخت از رازهای خدا دارند (عارف بالله) و تنها با خواندن سخنان آنان است که کم‌کم می‌توان به پاسخ این پرسش‌ها رسید(که آن‌هم باز صد درصد نیست و خیلی‌ها با خواندن نوشته‌های عارفان، گمراه‌تر می‌شوند).
(عنکبوت/69): «و کسانی که در راه خدا تلاش کنند، راه‌های خود را به آنان نشان خواهیم داد ...»

*****


سوال بی جواب;502269 نوشت:
سوال در مورد مسائل فرا فیزیکی مثل ذات خداوند مشخصاً بدون جواب هست ...

همانگونه که خود فرموده‌اید: «پاسخِ پرسش‌های ماورایی، برای آدمی بی‌پاسخ است» زیرا آدمی، موجودی مادی است و نمی‌تواند چیزهای ماورایی را درک کند، مگر آنکه ظرفیت و درک خود را بالا ببرد.
یک مورچه، نمی‌تواند «جدول ضرب» را درک کند، مگر آنکه ظرفیت خود را پرورش دهد؛ یک آدم هم، تا زمانی که خود را بزرگ نکند، چیزهای بزرگ را نمی‌تواند درک کند (آدمی موجودی است که می‌تواند پرورش یابد و خود را بزرگ و بزرگ‌تر کند).
پس، آن پرسش‌ها،بدون پاسخ نیست؛ ولی پاسخش نیاز به یک ظرفیت بالا دارد که توان گنجایشش را داشته باشد.

نقل قول:
من خیلی زمان گذاشتم پیگیر برهانی از پیامبران شدم در اثبات وجود خدا ... چنین چیزی وجود خارجی نداره و اونها همه به معجزاتشون تکیه می کنن

کدام برهان؟
پیغمبر اسلام، معجزه‌ای همچون دیگر پیامبران نداشت زیرا پس از اسلام، مردم باید با اندیشیدن به راه راست آیند نه با دیدن چیزهای ظاهری؛ برای همین است که معجزه‌ی وی، کتابی‌است که بارها در آن آمده است «بیندیشید که تنها اندیشمندان، از این کتاب سود خواهند برد».

نقل قول:
شما راهی نداری که بخوای به یقین برسی!

این را زمانی می‌شود گفت که کسی به جهان و همه‌ی چیزهای متافیزیکی آشنایی کامل داشته باشد.
راه هست ولی ما راهرو نیستیم؛ پاسخ هست ولی ما گوش شنوا نداریم:

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]مــا سمیعیم و بصــیریم و خــوشیم
[/TD]
[TD]با شمــا نامحــرمــان، مــا خــامُشیم

پاسخ این پرسش‌ها را از چنین جایی (این سایت) نمی‌توان دریافت.

نقل قول:
من خودم این تصمیم رو خیلی وقت هست که گرفتم روشهای زندگی و بزرگان هر روش رو بررسی می کنم، تا اینجا مسلمانها حتی امثال ملاصدرا و علامه طباطبایی و ... برام رد شدن چون تو یه دایره ی بسته گیر می افتن! و دانشمند مسلمانی نداریم که مسیر علم رو عوض کرده باشه یه سری دانشمند تجربی داریم که برا زمان خودشون تجربه ی خوبی داشتن یه سری هم دانشمند بر اساس اسلام که اگر اسلام رو قبول نکنی اون کار ها هم ارزشی ندارن! یه سری شاعر هم که کارشون شعر گفتنه!

من اینگونه از آن جمله‌ی پایانی شما برداشت کرده‌ام که با لحنی ریشخندگونه از شعر گفتن شاعران، یاد کرده‌اید (اگر اشتباه برداشت کرده‌ام، لطفا منظور خود را بازتر کنید).
بفرمایید منظورتان از «شاعرانی که کارشان شعر گفتن است!»، کدام شاعران است؟

ببخشید متنم طولانی شد. از کمک شما خیلی ممنونم.


بسم الله الرحمن الرحیم

ببین خیلی رک میگم....فقط دقت کن

اول از همه این مسائل: پدرت(حضرت آدم) تو بهشت بوده.....وفرمان رو سرپیچی کرده.....بعد به ناچار برای مدت معینی ما و شیطان لعین به دنیا ارجاع داده شدیم و قرارم نیس ابدی باشه...
والان فرزندان آدم و شیطان لعین در این دنیا تنها هستن
و شیطان هم من و امثال تو رو گمراه میکنه.....و باید قبول کنی که این افکار رو کسی جزء شیطان.توی کلت ننداخته..اون داره سعی میکنه من و امثال تو را نعوذ به لله به خدا مغرور کنه

و تو هم الان به جای اینکه بیای از طولانی بودن زمان غیبت امام زمانمان حضرت صاحب الامر ارواحناه فداه معترض بشی .اومدی از مسلمان بودنت که اون دنیا همه میگن ای کاش فاطمی(س) بودیم معترض میشی.......جالبه غرور نه

و اما در مورد حکمت تکالیف شرعی( مثل نمازوروزه ...) باید برید خطبه ی عظیم حضرت فاطمه سلام الله علیه رو با دقت بخوانی...ایشان مفصل توضیح دادند...(حتما بخون)

و اما در آخر تمامی این افکار و نداشتن حال و حوصله و حضور قلب و غیره به خاطر مال حرام و شبهناک هستش..(خمس.کمفروشی.گرانفروشی.غیبت)
(نه منظورم دزدی و قاچاق نیس)
سعی کنید خود و خانواده از امر خدا سرپیچی نکنید....که میشه (حضرت آدم...به هوای زندگی جاودان) رب اعوذ بک من همزات الشیاطین

والسلام علی ماتبع الهدی

آبـرنـگـ;502842 نوشت:
[=Microsoft Sans Serif]

یک مورچه، نمی‌تواند «جدول ضرب» را درک کند، مگر آنکه ظرفیت خود را پرورش دهد؛ یک آدم هم، تا زمانی که خود را بزرگ نکند، چیزهای بزرگ را نمی‌تواند درک کند (آدمی موجودی است که می‌تواند پرورش یابد و خود را بزرگ و بزرگ‌تر کند).
پس، آن پرسش‌ها،بدون پاسخ نیست؛ ولی پاسخش نیاز به یک ظرفیت بالا دارد که توان گنجایشش را داشته باشد.

عزیز دل اون چیزه بزرگ نیست که تو ظرف ما جا نشه! از جنس ما نیست! شما دو لیتر اکسیژن رو تو کاسه ی یک لیتری هم نمی تونی جا کنی! تو کاسه ی 100 لیتری هم نمی تونی! نیاز به بادکنک داری!

از اون جا ما وتمام احساس و درک و ذهن ما در عالمی هست که تابع زمان هست نمی تونیم مفهوم بی زمان رو درک کنیم که بخوایم در مورد خصوصیاتش حرف بزنیم!

ببین این ادعا ادعای قدیمی همه ی خداپرستانه که شما نمی فهمین! و ما فهمیدیم! شما باید زحمت بکشین! شاید خدا به شما لطف کنه و بفهمین! البته نه فقط یکتا پرستا ...

مطلب خیلی هم گنگ نیست.
فقط و فقط به همان مطلب خودتان پایبند باشید, یعنی وارد مفاهیم گنگ نشدن و بررسی آنچه می فهمیم.

یک سوال, غیر از این است که ما اولا می فهمیم که هستیم؟ غیر از این است که می فهمیم خیلی از مسائل دست ما نیست, ما در تولدمان مدیون نطفه ی پدر و مادر بودیم. درست؟

غیر از این است که توجه وجدانی به اطراف می بینیم که بقیه هم مثل ما هستند؟ یعنی همگی اگرچه مثلا قدرت داریم راه برویم, در درونمان یقین داریم این بقایش دست ما نیست, وجودش هم دست ما نبوده, فقط نهایت هنر ما تعقل و انتخاب بین گزینه هاست.

خب سوال: ما همگی در اصطلاح فقیریم, و از طرفی یقین داریم الان پول همراهمون هست و توانایی هایی داریم, مثل حیات, قدرت و ..., اطرافمونم که همه اگرچه دارای پولهستن اما اونا هم فقیرن ذاتا, خب این پولا از کجا وارد این بازار شده؟

از این وجدانی تر که ما فقیر هستیم: یا ایها الناس انتم الفقرا...

به قول خودت در خلقمون هم نقشی نداشتیم!!!
این نکته فهم بشه و واقعا بشینی پیش خودت حلاجی کنی, استدلالم که نمی خواد, کاملا وجدانی است. ببین این مطلب صحیح است یا نه.

اما مطلب بعدی:
مخلوق می تونه خدا رو بفهمه؟ نخیر. ما چه می دونیم خدا عالم هست یعنی چی؟ فقط ما می دونیم جاهل نیست چون ضعفه.

امام صادق مثال می زنه که تفکر در خدا (به اون معنی که عرض شد) مثل اینه که مورچه در مورد خدا فکر کنه. حضرت میگه مورچه داشتن شاخک رو کمال میدونه میگه پس خدا هم شاخک داره فقط قوی تره!!!

و این دقیقا همون وادی تیه ای است که فلاسفه ی اسلامی دچارش شدند. بروید ببینید در بحث علم, روش عالم شدن خدا رو با همان روش مخلوقی توضیح می دهند, با همان علم حضوری و ... . این بحث از اساس باطله!

موفق باشید

[="Microsoft Sans Serif"]درود :Gol:

سوال بی جواب;502881 نوشت:
عزیز دل اون چیزه بزرگ نیست که تو ظرف ما جا نشه! از جنس ما نیست! شما دو لیتر اکسیژن رو تو کاسه ی یک لیتری هم نمی تونی جا کنی! تو کاسه ی 100 لیتری هم نمی تونی! نیاز به بادکنک داری!

منظور بنده از بزرگ کردن ظرفیت، این ظرفیت عادی نیست که یک تانکر یا چیزی همانند آن دارد.
بله برای دریافت هرچیز، باید گیرنده‌ای مناسب در اختیار داشت؛ برای هوا، چیزی کیسه مانند باید باشد و برای درک چیزهای روحانی، باید بعد روحانی روشن و بیدار شود.
امواج در جهان هست؛ ولی ما توانایی دریافت آنرا نداریم. همانند امواج رادیویی، که ما توانایی درک آن‌را نداریم مگر آنکه گیرنده‌ای در اختیار داشته باشیم. آیا چون نمی‌توانیم آن امواج را دریافت کنیم، باید انکارشان کنیم؟

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]تا نگردی آشنا، زین پرده رمزی نشنوی
[/TD]
[TD]گوش نامحرم نباشد، جای پیغام سروش

حتی یک بچه که اسباب بازی خود را جایی پنهان کرده است - و این را همچون رازی می‌پندارد - رازش را به هرکسی نمی‌گوید. پس چگونه انتظار داریم خدا رازهایش را به هرکسی که از راه رسید بگوید؟
خدا آدمیان را در تنگنا می‌"گذارد تا هم تشنه شوند و هم صیقل یابند. سال‌ها سختیِ هجران همچون یعقوب باید کشید تا پس از آن بوی یار را درحالی که دیگران نمی‌شوند، استشمام کنیم (نخستین عضوی که پرده از آن برداشته می‌شود، دماغ است زیرا با آن گناهی انجام نمی‌شود) و پس از آن با پیراهنی (!)، چشممان (چشم دل) بینا گردد و نهانی‌ها دیده شود:

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]سخت گیرد خام‌هایِ مرشاخ را
[/TD]
[TD]زآنکه در خامی، نشاید کاخ را

آجری که نپخته است، به درد کاخ ساختن نمی‌خورد و هیچ بنایی به آن آجر اعتماد نمی‌کند و از آن استفاده نمی‌کند.

نقل قول:
از اون جا ما وتمام احساس و درک و ذهن ما در عالمی هست که تابع زمان هست نمی تونیم مفهوم بی زمان رو درک کنیم که بخوایم در مورد خصوصیاتش حرف بزنیم!

بله؛ تا زمانی که در بعد جسمانی بمانیم، نمی‌توانیم چیزهای مربوط به جان را دریافت کنیم و تا زمانی که در بند جان باشیم، رمزهای خدایی را نمی‌توانیم دریافت کنیم:

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]مکن در جسم و جان منزل؛ که این دون است و آن والا
[/TD]
[TD]قدم زین هردو بیرون نِه؛ نه این‌جا باش و نه، آنجا

نقل قول:
ببین این ادعا ادعای قدیمی همه ی خداپرستانه که شما نمی فهمین! و ما فهمیدیم! شما باید زحمت بکشین! شاید خدا به شما لطف کنه و بفهمین! البته نه فقط یکتا پرستا ...

خدا پرستان راستین، دیگری را کوچک و خود را بزرگ نمی‌شمارند.

width: 700

[/TD]
[TD="align: left"]هرکه شد محرم دل، در حرم یار بماند
[/TD]
[TD]وانکه این‌کار ندانست، در انکار بماند
[/TD]
[TD="align: left"]اگر از پرده برون شد دل من، عیب مکن
[/TD]
[TD]شکر ایرد که نه در پردۀ پندار، بماند
[/TD]
[TD="align: left"]
[/TD]
[TD="align: left"](حافظ)

هم می‌توان انکار کرد و هم می‌توان باور کرد.
اما پیش از هرکاری، بهتر است به فرجام کار منکران و باورمندان نگاهی بیندازیم که ببینیم در گذر زمان، کدام‌یک پیروز شده‌‌اند.

آبـرنـگـ;502842 نوشت:
مانگونه که خود فرموده‌اید: «پاسخِ پرسش‌های ماورایی، برای آدمی بی‌پاسخ است» زیرا آدمی، موجودی مادی است و نمی‌تواند چیزهای ماورایی را درک کند، مگر آنکه ظرفیت و درک خود را بالا ببرد.

همه پرسش های ماورایی انسان بی پاسخ نیست. یکی از راه های شناخت خدا عرفان هست ولی قبل از اون باید از راه های عقلی به وجود خدا پی ببریم.
مثلا خدا یک حقیقت غیر مادّیه و با چشم دیده نمیشه ولی اگه به دنیای اطرافمون نگاه کنیم می‌فهمیم که این همه نظم و پیچیدگی نمیتونه بدون ناظم باشه. خلاصه اینکه خدا دیده نمیشه ولی آثارش حتی در تاریکی محض هم دیده میشه. ضمن اینکه برای پی بردن به وجود خدا لزوما تنها راه عرفان نیست. با یه برهان عقلی خیلی ساده، به علاوه کمی دقت و تامل به راحتی میشه بهش ایماد آورد.
موضوع قفل شده است