جمع بندی نقایصی در برهان علامه طباطبایی در اثبات علیت

تب‌های اولیه

5 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
نقایصی در برهان علامه طباطبایی در اثبات علیت

با سلام این تاپیک در ادامه ی بحث زیبا و پرسود برهان علامه در اثبات علیت می باشد.

برای اطلاعات بیشتر می توانید از این تاپیک ها استفاده کنید:

http://www.askdin.com/thread33575-5.html

http://www.askdin.com/thread305.html#post581

http://www.askdin.com/thread25525.html#post308753

به دلیل اینکه به اندازه ی کافی به پدیده های شانسی پرداخته شده نیازی به دوباره مطرح کردن بحث پدیده های شانسی و برهان علامه وجود ندارد (اگر می خواست به نتیجه برسد، می رسید)

اما هدف این تاپیک ایراد زیر است: (ضمن تشکر از زحمات کارشناس محترم برای پاسخگویی و رد این اشکال)

مربوط به دلیل علامه مبنی بر قائم به غیر بودن ماهیت می شود. - در صورتی که نظریه ی علامه حقیقت داشته باشد توجیه علیت یا به تسلسل ختم می شود و یا نامعقول خواهد بود. با توجه به مفهومی که علامه برای علیت در نظر می گیرد به بررسی این نظریه می پردازیم. علامه استدلال می کند که ماهیت ذاتا شامل وجود یا عدم نیست و

در نتیجه وجود و یا عدم همواره باید توسط عاملی بر آن عارض شود. حال آنکه وجود و یا عدم ماهیت وابسته به آن عامل بوده و به اصطلاح، وجودش دارای فقر ذاتی است. بنابراین در صورت نبودن آن عامل و علت امکان تحقق ماهیت نخواهد بود(زیرا وجود بر ماهیت عارض است و ماهیت ذاتا نه موجود است و نه معدوم.) در نتیجه می توانیم بگوییم

که وجود علت همواره بر معلول تقدم دارد و باید قبل از آن موجود باشد. حال می گوییم خود آن علت منطقا یا دارای ماهیت است و یا نیست و شق سومی ندارد. هم اکنون به بررسی هر یک از حالات می پردازیم: الف در حالت اول فرض می کنیم که علت خود دارای ماهیت است. در این صورت بر - اساس نظریه ی علامه ذاتا هیچگونه ترجیحی

نسبت به وجود یا عدم ندارد. در نتیجه نیازمند علتی است که به آن وجود ببخشد. به همین صورت خود این علت ثانویه نیز در صورتی که دارای ماهیت باشد نیازمند علت دیگری است که بر آن مقدم است و معطی وجود به آن است. این سلسله ی علتها تا بی نهایت ادامه خواهد داشت و اصطلاحا، موجب تسلسل می شود. تنها در صورتی

سلسله ی علل مقطوع خواهد بود که یکی از علتها فاقد ماهیت باشد. در حالت دوم به بررسی علت فاقد ماهیت می پردازیم. ب همانطور که گفته شد در صورتی که علت دارای ماهیت باشد، سلسله ی علل بوجود - خواهد آمد. برای رهایی از تسلسل ناچاریم سلسله ی علل را در علتی که فاقد ماهیت است قطع کنیم. اما علت بدون ماهیت

چگونه شئی است؟در تعریف ماهیت گفته شد که تمام ویژگی های شئ که باعث می شود تا ما آن شئ را ازاشیای دیگر باز بشناسیم و بطور کلی تمام پاسخی که به سوال از چیستی شئ داده می شود ماهیت نام دارد.در نتیجه می توان گفت شئ چیزی نیست جز ماهیتی که وارد عرصه ی وجود و دامنه یهستی شده است. بنابراین

وقتی گفته می شود: " فلان ماهیت وجود دارد "، این گزاره برشئ بخصوصی دلالت دارد که چیستی آن شئ را به واسطه ی ماهیت آن می شناسیم. هم اکنون می توانیم بگویم که شئ بدون ماهیت همان وجود محض است که هیچ حدود و تعریفی ندارد (زیرا ماهیت محدوده و چیستی وجود را تعریف و تعیین می کند). بنابراین سخن گفتن از

وجود علت(شئی) فاقد ماهیت به منزله ی قبول صحت گزاره ی " وجود، وجود دارد " است(زیرا همانطور که گفته شد شئ بدون ماهیت همان وجود محض است. پس می توانیم گزاره ی " شئ (علت) فاقد ماهیت وجود دارد. " را به صورت " وجود، وجود دارد. " بازنویسی کنیم.)در صورتی که به مفهوم وجود دقت کنیم متوجه خواهیم شد که گزاره

ی فوق دچار دور است زیرا تقدم شئ بر خودش را موجب می شود. زیرا شئ اگر بخواهد موجود شود باید مقدمتا وجود داشته باشد و به عبارت دیگر وجود باید در خودش موجود باشد و این محال است. اگر از جهت دیگر به مساله نگاه کنیم این گزاره را می توان دچار تسلسل نیز دانست. زیرا اگر وجود خود در وجود ثانویه ای تحقق داشته باشد،

آن وجود ثانویه از آنجا که وجود است خود باید در وجود ثالثی تحقق داشته باشد (موجود باشد. )و آن وجود ثالث نیز از آنجاکه وجود است باید در وجود رابعی موجود باشد و این سلسله ی نامتناهی ادامه دارد و از آنجایی که تولید تسلسل می کند اصلا امکان تحقق وجودی ممکن نخواهد بود. حال میبینیم که اینگونه نیست. به عنوان جمع بندی

می توانیم بگوییم که گزاره ی " هر ماهیتی ذاتا نه موجود است و نه معدوم " فاقد پایه ی منطقی محکمی است. زیرا همانطور که گفته شد در صورتی که ماهیت برای وجودش همواره به علتی نیازمند باشد سلسله ی علل باید در علتی فاقد ماهیت قطع شود و الا تسلسل روی می دهد. دیدیم که وجود شئ فاقد ماهیت ممتنع است. بنابراین

در صورتی که وجود ماهیت را همواره عارضی بدانیم (وجود را برای ماهیت به عنوان عرض و حقیقتی غیر ذاتی در نظر بگیریم. ) یا باید به امری ممتنع معتقد شویم یا دچار تسلسل شویم.

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد صدیق

[=microsoft sans serif]باسلام
در پاسخ به سوالی که مطرح کردید، دو مسئله باید از هم تفکیک شود.
مسئله اول اینکه آیا نگاه شما درست است و آیا این تعریف از واجب و ممکن و علیت ما را به این میرساند که علت اصلی عالم همان وجود است و معنای گزاره خدا موجود است، وجود موجود است میشود ؟
مسئله دوم اینکه، برفرض این تصور درست باشد، آیا گزاره وجود موجود است مستلزم دور یا تسلسل است؟
اما مسئله اول، برای اینکه تصور درستی از این مسئله داشته باشیم، ابتدا لازم است که تعریف و تلقی درستی از موجود واجب و ممکن داشته باشیم.
واجب الوجود موجودی است که وقتی به تنهایی و بدون لحاظ موجود دیگری ملاحظه شود، وجود برایش ضرورت دارد.
ممکن الوجود نیز موجودی است که وقتی به تنهایی و بدون لحاظ موجود دیگری ملاحظه شود، نه وجود برایش ضرورت دارد و نه وجود نداشتن.
با این تصور، واجب الوجود موجودی است که حتی برای تصور وجود داشتنش نیازی به وجود موجود دیگری نیست. این تعریف همه چیز را نشان میدهد. چنین موجودی، نمیتواند موجود نباشد و فرض نبودن برایش محال است. زیرا اگر حتی فرض نبودن برایش ممکن باشد، پس برای موجود بودن و اسناد وجود به او، باید موجود دیگر یا شرایطی را در کنارش تصور کرد و در نظر گرفت.
خب چنین موجودی، قطعا از تمام لواحق و لوازمی که باعث محدودیت و نیازمندی وجودی میشود جدا و مبرا است.
وقتی اینطور بود، به تصویر عرفا و نگاه انتهایی صدرا و علامه طباطبایی میرسیم که بیان می‌کنند، چنین موجودی، عین وجود است و نمیتوان وجود را از او جدا تصور کرد. او عین وجود است. اوست که وجود است و دیگر اموری که به عنوان وجود درنظر میگیریم، مظاهر این وجود هستند.
وقتی به تصویر علامه از خداوند نگاه میکنیم، او را موجودی می یابیم که عین وجود است. همانطور که اصل وجود و هستی( نه وجودهای خاص) وقتی ملاحظه میشود، عدم برایش محال است، واجب الوجود نیز عدم برایش محال است و حتی فرض عدم نیز برایش محال است.
به عبارت دیگر، همانطور که اصل هستی قابل نبودن نیست، واجب الوجود نیز قابل نبودن نیست، پس او عین هستی و همان اصل هستی است که عدم برایش محال است و از خودش عدم را کنار می زندو طرد می کند.
علامه در این زمینه در پاورقی اسفار بیان میکند:
واقعیتی که با آن روبرو هستیم و هر کسی آنرا می یابد، ذاتا قابل بطلان نیست به صورتی که حتی اگر فرض کنیم نیست یا شک در بودن آن داشته باشیم، باز هم اثبات میشود. زیراوقتی فرض میکنیم از بین رفته است، بالاخره نیازمند این است که ظرفی را در نظر بگیریم که مصداق این قضیه در آنجا تحقق داشته باشد و در آن ظرف، اصل واقعیت از بین رفته باشد. این بدان معناست که ظرف واقعیتی هست که اصل واقعیت در آن از بین رفته است. و این یعنی اثبات اصل واقعیت حتی در فرض بطلان و از بین رفتن اصل واقعیت.
بنابراین، اصل واقعیت و اصل وجود و هستی، عدم را قبول نمیکند و قابل معدوم شدن و از بین رفتن نیست.
دقت کنید، اصل واقعیت منظور است نه واقعیت ها و وجودهای جزیی.
وقتی اصل هستی و واقعیت قابل معدوم شدن نبود، پس او واجب بالذات است؛ زیرا واجب الوجود بالذات موجودی است که ذاتا قابل معدوم شدن نیست.
وقتی اصل واقعیت واجب الوجود بالذات شد، با توجه به ادله توحید و وحدانیت واجب بالذات که از تعریف واجب الوجود نیز قابل فهم است، می فهمیم که اصل وجود و اصل هستی، همان واجب الوجود بالذات و همان خدای ادیان است.[1]
با این نگاه، اصل مسئله هیچ اشکالی ندارد و شما به درستی پی بردید تصویری که از علیت در نگاه صدرایی ارائه میشود، در نهایت ما را به این می رساند که خداوند همان اصل وجود است.
البته این صراحت، تنها در کلام علامه طباطبایی وجود دارد ولی در کلمات دیگران نیز به صورت غیر علنی وجود دارد. زیرا وقتی تمام فلاسفه بیان میکنند که عدم بر خداوند محال است و چیستی او عین هستی اش است،[2] به این معناست که ذات او عین وجود است و عینیت در آنجا هم عینیت واقعی و ذاتی است. پس خدا عین وجود است و به عبارت دیگر همان وجود است.
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] [=microsoft sans serif]. اسفار اربعه، ملاصدرای شیرازی، بیروت، دار احیاء التراث، 1981م، ج6، ص14، تعلیقه 3

[=microsoft sans serif][2] [=microsoft sans serif]. الهيات دانشنامه علائى، ابن سینا، دانشگاه بوعلی، همدان، 1383، ص: 77

[=microsoft sans serif]

[=microsoft sans serif]اما مسئله دوم:
آیا اینکه واجب الوجود، همان وجود و عین وجود است، مستلزم دور و یا تسلسل نمیشود.
این مسئله ربطی به اینجا ندارد. در خود بحث اصالت وجود نیز بیان شده است.
یکی از دلایل کسانی که قائل به اصالت ماهیت بوده اند و یکی از اشکالهای انان بر اصالت وجودی ها این بوده که اگر وجود اصیل باشد، پس وجود باید موجود باشد. حال سوال میپرسیم که به چه وجودی موجود است. یعنی این وجودی که موضوع قرار گرفته و در محمول میگوییم موجود است، وجود آن به چه وجودی است؟
اگر به همین وجود خودش باشد، مستلزم دور است و اگر به وجود دیگری باشد، به تسلسل میرسیم. بنابراین، نتیجه می گیرند که اصالت با وجود نیست.[1]
فلاسفه طرفدار اصالت وجود از این اشکال جواب داده اند که وجود گرچه موجود است، ولی وجودش به نفس خودش است نه به وجود زائد دیگری. پس فرض تسلسل در ان راه ندارد زیرا وجود به نفس خودش موجودش است نه به وجود دیگری.
اما این تصویر به معنای دور نیست. زیرا دور در این مسئله در صورتی است که معتقد باشیم که وجود ، علت به وجود امدن خودش باشد درحالیکه این تصویر نادرست است. وجود داشتن برای وجود ضروری است و اصلا مفهوم وجود مستلزم این است که اصل وجود حتما باید در خارج باشد و فرض نبودن برایش محال است. همانطور که واجب الوجود، موجودی است که فرض نبودن برایش محال است و مستلزم تناقض، و وجود داشتن برایش ضروری است و این ضرورت از ناحیه غیر نیست بلکه منشأ آن کیفیت ذات اوست که فرض نبودن برایش محال و وجود داشتن برایش ضروری است.[2]
[=microsoft sans serif]


[/HR][=microsoft sans serif][1] [=microsoft sans serif]. ر.ک:التلویحات، شهاب الدین سهروردی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1375ش، ص23

[=microsoft sans serif][2] [=microsoft sans serif]. نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، قم، نشر اسلامی، 1422ق، ص 14-16

[=microsoft sans serif]

پرسش:
سوالم در علت وجود ماهیت؛ علت و معلول و ماهیت وجود؛ عالم هستی و واجب و ممکن و ... هست لطفا پاسخ بفرمائید

پاسخ:
در پاسخ به سوالی که مطرح کردید، دو مسئله باید از هم تفکیک شود.
مسئله اول این که آیا نگاه شما درست است و آیا این تعریف از واجب و ممکن و علیت ما را به این می رساند که علت اصلی عالم همان وجود است و معنای گزاره خدا موجود است، وجود موجود است می شود ؟
مسئله دوم این که، برفرض این تصور درست باشد، آیا گزاره وجود موجود است مستلزم دور یا تسلسل است؟
اما مسئله اول، برای این که تصور درستی از این مسئله داشته باشیم، ابتدا لازم است که تعریف و تلقی درستی از موجود واجب و ممکن داشته باشیم.
واجب الوجود موجودی است که وقتی به تنهایی و بدون لحاظ موجود دیگری ملاحظه شود، وجود برایش ضرورت دارد.
ممکن الوجود نیز موجودی است که وقتی به تنهایی و بدون لحاظ موجود دیگری ملاحظه شود، نه وجود برایش ضرورت دارد و نه وجود نداشتن.
با این تصور، واجب الوجود موجودی است که حتی برای تصور وجود داشتنش نیازی به وجود موجود دیگری نیست. این تعریف همه چیز را نشان می دهد. چنین موجودی، نمی تواند موجود نباشد و فرض نبودن برایش محال است. زیرا اگر حتی فرض نبودن برایش ممکن باشد، پس برای موجود بودن و اسناد وجود به او، باید موجود دیگر یا شرایطی را در کنارش تصور کرد و در نظر گرفت.
خب چنین موجودی، قطعا از تمام لواحق و لوازمی که باعث محدودیت و نیازمندی وجودی میشود جدا و مبرا است.
وقتی این طور بود، به تصویر عرفا و نگاه انتهایی صدرا و علامه طباطبایی می رسیم که بیان می‌کنند، چنین موجودی، عین وجود است و نمی توان وجود را از او جدا تصور کرد. او عین وجود است. اوست که وجود است و دیگر اموری که به عنوان وجود در نظر می گیریم، مظاهر این وجود هستند.
وقتی به تصویر علامه از خداوند نگاه می کنیم، او را موجودی می یابیم که عین وجود است. همانطور که اصل وجود و هستی( نه وجودهای خاص) وقتی ملاحظه می شود، عدم برایش محال است، واجب الوجود نیز عدم برایش محال است و حتی فرض عدم نیز برایش محال است.
به عبارت دیگر، همان طور که اصل هستی قابل نبودن نیست، واجب الوجود نیز قابل نبودن نیست، پس او عین هستی و همان اصل هستی است که عدم برایش محال است و از خودش عدم را کنار می زندو طرد می کند.
علامه در این زمینه در پاورقی اسفار بیان می کند:
واقعیتی که با آن روبرو هستیم و هر کسی آن را می یابد، ذاتا قابل بطلان نیست به صورتی که حتی اگر فرض کنیم نیست یا شک در بودن آن داشته باشیم، باز هم اثبات می شود. زیرا وقتی فرض می کنیم از بین رفته است، بالاخره نیازمند این است که ظرفی را در نظر بگیریم که مصداق این قضیه در آن جا تحقق داشته باشد و در آن ظرف، اصل واقعیت از بین رفته باشد. این بدان معناست که ظرف واقعیتی هست که اصل واقعیت در آن از بین رفته است. و این یعنی اثبات اصل واقعیت حتی در فرض بطلان و از بین رفتن اصل واقعیت.
بنا بر این، اصل واقعیت و اصل وجود و هستی، عدم را قبول نمی کند و قابل معدوم شدن و از بین رفتن نیست.
دقت کنید، اصل واقعیت منظور است نه واقعیت ها و وجودهای جزیی.
وقتی اصل هستی و واقعیت قابل معدوم شدن نبود، پس او واجب بالذات است؛ زیرا واجب الوجود بالذات موجودی است که ذاتا قابل معدوم شدن نیست.
وقتی اصل واقعیت واجب الوجود بالذات شد، با توجه به ادله توحید و وحدانیت واجب بالذات که از تعریف واجب الوجود نیز قابل فهم است، می فهمیم که اصل وجود و اصل هستی، همان واجب الوجود بالذات و همان خدای ادیان است.(1)
با این نگاه، اصل مسئله هیچ اشکالی ندارد و شما به درستی پی بردید تصویری که از علیت در نگاه صدرایی ارائه می شود، در نهایت ما را به این می رساند که خداوند همان اصل وجود است.
البته این صراحت، تنها در کلام علامه طباطبایی وجود دارد ولی در کلمات دیگران نیز به صورت غیر علنی وجود دارد. زیرا وقتی تمام فلاسفه بیان می کنند که عدم بر خداوند محال است و چیستی او عین هستی اش است،(2) به این معناست که ذات او عین وجود است و عینیت در آن جا هم عینیت واقعی و ذاتی است. پس خدا عین وجود است و به عبارت دیگر همان وجود است.

اما مسئله دوم:
آیا این که واجب الوجود، همان وجود و عین وجود است، مستلزم دور و یا تسلسل نمی شود.
این مسئله ربطی به این جا ندارد. در خود بحث اصالت وجود نیز بیان شده است.
یکی از دلایل کسانی که قائل به اصالت ماهیت بوده اند و یکی از اشکال های آنان بر اصالت وجودی ها این بوده که اگر وجود اصیل باشد، پس وجود باید موجود باشد. حال سوال می پرسیم که به چه وجودی موجود است.؟ یعنی این وجودی که موضوع قرار گرفته و در محمول می گوییم موجود است، وجود آن به چه وجودی است؟
اگر به همین وجود خودش باشد، مستلزم دور است و اگر به وجود دیگری باشد، به تسلسل می رسیم. بنا بر این، نتیجه می گیرند که اصالت با وجود نیست.(3)
فلاسفه طرفدار اصالت وجود از این اشکال جواب داده اند که وجود گر چه موجود است، ولی وجودش به نفس خودش است نه به وجود زائد دیگری. پس فرض تسلسل در آن راه ندارد زیرا وجود به نفس خودش موجودش است نه به وجود دیگری.
اما این تصویر به معنای دور نیست. زیرا دور در این مسئله در صورتی است که معتقد باشیم که وجود ، علت به وجود آمدن خودش باشد در حالی که این تصویر نادرست است. وجود داشتن برای وجود ضروری است و اصلا مفهوم وجود مستلزم این است که اصل وجود حتما باید در خارج باشد و فرض نبودن برایش محال است. همان طور که واجب الوجود، موجودی است که فرض نبودن برایش محال است و مستلزم تناقض، و وجود داشتن برایش ضروری است و این ضرورت از ناحیه غیر نیست بلکه منشأ آن کیفیت ذات اوست که فرض نبودن برایش محال و وجود داشتن برایش ضروری است.(4)

_______________
(1) اسفار اربعه، ملاصدرای شیرازی، بیروت، دار احیاء التراث، 1981م، ج6، ص14، تعلیقه 3.
(2) الهيات دانشنامه علائى، ابن سینا، دانشگاه بوعلی، همدان، 1383، ص: 77.
(3) التلویحات، شهاب الدین سهروردی، تهران، موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی، 1375ش، ص23.
(4) نهایه الحکمه، علامه طباطبایی، قم، نشر اسلامی، 1422ق، ص 14-16.

موضوع قفل شده است