ماجرای شرابخواری ولید
تبهای اولیه
ماجرای شرابخواری ولید
[="]ماجراي شرابخواريِ وليد در زماني که والي کوفه بود [/]
[="]ابوالفراج دراغاني[/] [="][1][/][="] و مسعودي در مروج الذّهب[="][2][/] مي نويسند:[/]
[="]وليد، شب تا به صبح، با نديمان و مغنيانش ميخواري مي کرد. يک بار، که اذان صبح را گفتند، در حالتِ مستي، با لباسِ شرابخواري و بزم به مسجد آمد و در محراب به نماز ايستاد. نماز صبح را چهار رکعت خواند و به مردم گفت: ميل داريد تا چند رکعت ديگر بر نماز صبح بيفزايم! و در همان حال، آنچه خورده بود در محراب مسجد بالا آورد.[/]
[="]عَتّاب ثَقَفي، که در صفِ اول نمازگزاران و پشتِ سرِ وليد بود، بر او بانگ زد: خدا خيرت ندهد، تو را چه مي شود؟ به خداي سوگند که از کسي جز خليفه مسلمانان در شگفت نيستم که چون تويي را بر ما والي و حاکم کرده است. اهل مسجد وليد را با سنگريزه هاي مسجد سنگ باران کردند. برادر خليفه و فرماندار کوفه، که قافيه را بر خود سخت تنگ ديد، تلوتلو خوران خود را به دارالاماره رساند، در حالي که اين ابيات را زير لب زمزمه مي کرد: من هرگز از شراب و کنيزک خوشروي، روي برنمي گردانم: و خود را از خير و لذّت آنها محروم نمي سازم: بلکه آنقدر شراب مي نوشم تا مغز خود را از آن سيراب نمايم. و آنگاه در بين مردم دامن کشان بگذرم[="][3][/].[/]
[="]مردم با ناراحتي گفتند: برويم به خليفه (عثمان) بگوييم. آن مرد که به مدينه رفت و داستان را گفت. عثمان او را زد[="][4][/] .[/]
[="]بار ديگر چهار نفر شباهنگام به خانه وليد رفتند و در حالي که وي مشغول شرابخواري بود. انگشترش را از دستش در آوردند[="][5][/] وليد، چون مست بود، نفهميد. انگشتر را با خود به نزد عثمان بردند. عثمان گفت: از کجا مي دانيد که وليد شراب خورده گفتند: اين همان شرابي است که در جاهليت مي خورديم او شراب خورده است. و اين هم انگشترش. عثمان، که سخت از کوره در رفته بود. شهود و شاکيان را تهديد کرد و وعده مجازات و سياست داد. سپس، با دست به سينه آنان زد و آنها را از خود راند.[/]
[="]آن عده از شاکيان که از دستِ عثمان کتک و تازيانه خورده بودند، به علي(ع) توسل جستند و از او چاره درد خواستند. علي(ع) به نزد عثمان رفت و در حقّ آنان با وي سخن گفت و اعتراض رد که: حدود الهي را مهمل مي گذاري و شاهدانِ عليه برادرت را کتک مي زني و قانونِ خدا را تغيير مي دهي؟[="][6][/].[/]
[="]اُمّ المؤمنين عايشه، نيز که شهود به او متوسّل شده بودند، بر عثمان بانگ زد: حدود شرعي را بلا اجرا گذارده، گواهان را مورد اهانت خود قرار داده اي؟[="][7][/] آن گروه، از ترس مجازاتِ عثمان، به خانه عايشه پناه بردند و چون عثمان، صبحگاهان، از اطاق عايشه سخناني شنيد که بوي تندي و پرخاش بر او مي داد، بي اختيار، فرياد کشيد: آيا سرکشان و فاسقانِ عراق پناهگاهي جز خانه عايشه سراغ نداشتند؟[/]
[="]عايشه، چون اين سخنانِ توهين آميز و دشنامِ غير قابلِ بخشش عثمان را نسبت به خود شنيد، نعلين رسول خدا(ص) را برداشت و آن را سرِ دست بلند کرد و به صداي رسا فرياد زد: چه زود سُنَّت و روشِ رسول خدا(ص)، صاحبِ اين کفش، را ترک کردي؟ اين سخنِ عايشه، به سرعت، دهان به دهان گرديد و مسجد را پُر کرد. دسته اي مي گفتند: اَحْسَنَتْ عائشه: عايشه خوب کرد. دسته اي ديگر مي گفتند: زنان را با اين امور جامعه چه کار؟ تا اين که يکديگر را سنگ باران کردند و با نَعلَين همديگر را زدند. [="][8][/] اين اولين برخورد بين مسلمانان بعد از پيامبر(ص) بود[="][9][/] .[/]
[="]پس از اين واقعه، طلحه و زبير به نزد عثمان رفتند و بالحن سرزنش به او گفتند: ما در آغاز تو را نهي کرديم که وليد را بر هيچ امري از امور مسلمانان مأمور مگردان، ولي تو سخنِ ما را به چيزي نگرفتي و آن را نپذيرفتي. حالا هم دير نشده است. اکنون که گروهي به ميخوارگي و مستي او گواهي داده اند، به صلاح توست که او را از کار بر کنار سازي.[/]
[="]علي(ع) نيز به او فرمود: وليد را از کار برکنار کن و چنانچه شاهدان رو در رويش گواهي دادند، حدِّ شرعي را نيز بر او جاري ساز[="][10][/] .[/]
[="]برگرفته از کتاب: سقیفه ،سید مرتضی عسکری [/]
[="][2][/] [="]- مروج ا لذهب ، مسعودی ، ج 2 ص 335 چاپ دارالاندلس [/]
[="][3][/] [="]- و لست بعیدا عن مدام وقینه [/]
[="]و لا یصفا صلد عن الخیر معزل [/]
[="]و الکننی اروی من الخمر هامتی [/]
[="]وامشی املابالساحب المتسلسل[/]
[="][4][/] [="]- اغانی ، ج 4 ص 178 [/]
[="][5][/] [="]- این چهار نفر عبارت بودند از : ابوزینب ، جندب بن زهیر ، ابوحبیبه المغازی ، الصعب بن جثامه .نگین انگشتر هر کس در آن زمان مهر او بوده است که نامه های خود را با آن امضا می کرده است .[/]
[="][6][/] [="]- مروج الذهب ، ج 2 ص 336 چاپ بیروت [/]
[="][7][/] [="]- انساب الاشراف ، ج 5 ص 34[/]
[="][8][/] [="]- اغانی ، ج 4 ص 178[/]
[="][9][/] [="]-انسال الاشراف ، ج 5 ص 33 [/]
[="][10][/] [="]- انساب الاشراف ج 5 ص 35[/]