امیر سرلشكر خلبان شهيد جعفر مهدوي ملك كلاهي

تب‌های اولیه

7 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
امیر سرلشكر خلبان شهيد جعفر مهدوي ملك كلاهي

اولين شهيد هوانيروز ارتش جمهوري اسلامي ايران


شهيد در چهارم خرداد 1333 در خانواده اي ضعيف در قريه اي به نام ملك كلا از توابع قائم شهر چشم به جهان گشود. وي را جعفر نام نهادند و به لفظ ابراهيم مي خواندند. او زمان كودكي را با حركات دلنشين كودكانه همراه با والدينش در مزارع و زير سقف خانه كوچك گلي سپري نمود تا به سن 7 سالگي رسيد. دوره ابتدائي تا كلاس چهارم
را در روستا گذراند، از آن پس براي ادامه تحصيل هر روز مسافت 4 كيلومتري را تا شهر طي، تا در سال 1351 در رشته طبيعي فارغ التحصيل شد. در همه دوران تحصيلش خصوصا دوران متوسطه به مطالعه و تحقيق مسائل و فرائض اسلامي پرداخت. آنچنان فروتن و بي ريا شده بود كه هيچ چيز نتوانست خلائي در شجاعت، ايثار و جوانمردي او بوجود آورد. مدت يكسال از اوقات بيكاري را پس از اخذ مدرك تحصيلي ديپلم در يكي از دبيرستان هاي ملي با حقوق اندك به آموزش فرزندان و آيندگان اسلام پرداخت. سپس در كنكور دانشگاه نيروي زميني شركت نمود،پس از موفقيت، در حين ثبت نام از طرف خانواده ممانعت بعمل آمد و از ادامه تكميل پرونده خودداري نمود. زمانيكه در سال 1352 از طرف هوانيروز، آگهي ثبت نام كادر خلباني منتشر شد، مجددا شركت و پس از موفقيت در امتحانات باز هم از سوي بستگان منع شد. در پاسخ به يكي از بستگانش كه او را منع مي كرد گفت: من عاشق خلباني هستم و مي روم باميد خداوند در راه خدا، اميدوارم كه بتوانم خدمتي نمايم كه موجب رضاي خدا و خلق خدا باشد و شعار وقت هوانيروز را با تبسم بر زبان آورد « بلند آسمان جايگاه من است » سر انجام در تاريخ ا / 8/ 1352 وارد دانشكده افسري شد. دورن آموزش را در تهران و سپس به اصفهان انتقال يافت و در پايگاه هوانيروز اصفهان و گروه رزمي مسجد سليمان شروع به فعاليت كرد. در اين دوره از خدمت، در ارتش بعلت نبوغ و ابتكار، مقام اول را يافت و در دوره تخصصي خلباني رتبه اول را كسب نمود. جعفر، قبل از پيروزي انقلاب در هوانيروز اصفهان، به منظور نشان دادن مخالفت خود با رژيم جبار پهلوي، از رفتن به پادگان خودداري مي نمود كه مكررا به ايشان اخطار مي شد اما به اخطارهاي ماموران دست نشانده شاه و جيره خوارانش كوچكترين وجهي ننهاد و به اجراي فرامين امامش كه بصورت اعلاميه بدست مي آورد مي پرداخت. خود در تكثير و توزيع اعلاميه هاي امام سهم بسزايي داشت و از وظائف شرعي مي دانست. او براي به ثمر رسانيدن انقلاب همچنان به فعاليت خود ادامه داد تا اينكه براي سركوبي امت بپا خواسته قم توسط هلي كوپتر، به وي ماموريتي داده شد از اجراي اين ماموريت سر باز زد. ديگر اينكه براي نجف آباد و اصفهان و چند ماموريت ديگر، ولي هر بار از انجام اينگونه اعمال وحشيانه كه تنها از دژخيمان رژيم ساخته بود امتناع نمود. به همين علت مدت 15 روز در زندان بسر برد تا اينكه انقلاب پيروز شد. پس از پيروزي، كميته هاي انقلاب او را براي فرماندهي خود انتخاب كردند ولي به دليل اينكه در شهر غربت زندگي مي كرد اين سمت را نپذيرفت ولي به همكاري با كميته ادامه مي داد. جعفر شيفته علم و دانش بود. هيچوقت در آموختن علم كوتاهي نمي كرد و بدين سبب در كنكور سراسري شركت نمود. هنوز انتخاب رشته نكرده بود، كه داوطلب ماموريتي به كرمانشاه براي مقابله با اشرار و گروهكهاي وابسته به غرب و شرق شد. بعد از اعزام وانجام ماموريت خواستار تمديد آن بنا به نيازي كه در منطقه احساس مي نمود مي شود. در روز 25 ماه مبارك رمضان شهر پاوه مورد حمله ضد انقلابيون قرار گرفته بود، ايشان جهت رسانيدن آقايان دكتر مصطفي چمران و تيمسار فلاحي به پاوه پروازي انجام مي دهد كه در حين پرواز بنا به گفته شهيد چمران، هلي كوپتر وي مورد اصابت گلوله قرار مي گيرد ولي او با كمال خونسردي از سقوط جلوگيري و آنها را در ميان آتش و خون و در لحظه هايي كه شهر پاوه در محاصره بود و انتظار سقوط را مي كشيد به پادگان رسانده و خود برگشت. روز جمعه باز هم داوطلبانه، خواستار ماموريتي ديگر مي شود تا با رساندن مهمات و نيرو به منطقه، از سقوط پاوه جلوگيري كند. اين ماموريت را با كمك خلبان شهيد محمد رضا وجداني انجام تا مرحله رسانيدن مهمات و نيرو به پادگان پاوه انجام مي داد ولي به هنگام برخواستن مورد هدف آر پي جي 7 كه از سنگر جيره خواران امپرياليسم و عمال داخلي اشان شليك شد قرار گرفته كه با بهم خوردن تعادل هلي كوپتر و سقوط آن، بدعوت خالقش لبيك گفته و عاشقانه به سوي الله شتافت و به درجه رفيع شهادت نائل شد و به شهداي كربلا پيوست

روحش شاد و راهش مستدام باد.

بسم الله الرحمن الرحيم

نامه ام را با يك آيه اي از قرآن نقل ميكنم:

«انماالمؤمنون الذين آمنو بالله و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم في سبيل الله اولئك هم الصادقون» (حجرات – 15)

(جز اين نيست كه مؤمنان كساني هستند كه ايمان آوردند و به خدا و پيامبرش شك نياوردند و كوشش نمودند با مال و جانشان در راه خدا، آنانند راستگويان)


ما از خدا هستيم و به سوي او باز ميگرديم از همان راهي كه خواست او و فرزند خلف امام زمان، امام خميني ميباشد. خدايا تو مي داني كه من عزيز تر از جانم چيز ديگر نداشتم كه فداي تو كنم. خدايا تو مي داني كه اين انقلاب بزرگ اسلامي ايران حاصل خون انسانهايي است كه جريان خونشان ريشه خشكيده اسلام را پس از چهارده قرن زنده كرد و اين انقلاب نقطه شروع حركتي است كه ابتداي آن و انتهايش وعده اي است كه تو در قرآن به مستضعفين جهان به رهبري مهدي موعود (عج) داده اي و من اميدوارم كه با نثار قطره اي از خونم بتوانم برگي از اين درخت نونهال را جان دهم و همچنين به تمام اعضاء خانواده ام بخصوص به مادر عزيزم تقاضا دارم چنانچه مي خواهيد روح من در دنياي ابدي شاد باشد سعي كنيد خودتان را ناراحت نكنيد و همچنين تنها نعمتي كه خداوند به من عنايت فرمود دخترم ( الهام ) مي باشد تنها امانتي كه بعد از شهادتم بدستان شما و همسرم مي سپارم. ضمنا پدرم وصي شرعي و قانوني اينجانب مي باشد و تنها دخترم الهام ناظر بر او انتخاب نمودم كه انشالله در صورتي كه وضع مالي پدرم اجازه دهد عمليات صوم و صلوه و ايفاي وظيفه در امر شرعي تا حدوديكه متناسب و مقتضي بداند خرج نمايد بطوريكه هيچگونه آسيبي به ايشان وارد نيايد، چنانچه پدرم قصد خرج بيش از حد نصاب شرعي داشته باشد موافق نيستم. اميدوارم براي به ثمر رسانيدن انقلاب جمهوري اسلامي تمام فاميلان به نداي رهبر و بنيانگذار جمهوري اسلامي امام خميني لبيك گفته و گوش به نداي او و اطاعت بفرمان او نمايند. چون فعلا در آستانه انقلاب اسلامي ايران مي باشيم در هر آني به شهادت خود در راه پيروزي نزديك مي شويم، بنابر اين به فكرم رسيد كه اين چند كلمه را بنام وصيت بنويسم

والسلام



چتري خانم حسن زاده مادر شهيد:

... شهيد با خواهر و برادرش خيلي خوش رفتار و مهربان بود و مخصوصا نسبت به خواهرانش خيلي دلسوز و حساس بود. در زمان انقلاب شهيد در اصفهان خدمت مي كرد و در آنجا فعاليت هاي سياسي داشت و شب ها نگهباني مي داد. شهيد به حق الناس و حلال و حرام خيلي معتقد بود و آزارش به كسي نمي رسيد فقط به فكر نماز و روزه و.... بود. با تصميم و انتخاب خود با دختر خاله اش ازدواج كرد و براي او مراسم عقد و عروسي گرفتيم رابطه اش با همسرش بسيار خوب بود و خيلي به او احترام مي گذاشت و همسرش از او راضي بود و ميگفتند او يك گل است و واقعا يك گل بود. بعد از ازدواج هم رابطه اش با والدينش بسيار عالي و حتي از اول هم بهتر شده بود. آنها زندگي مستقلي داشتند و در اصفهان زندگي مي كردند ما هم از برنج كشاورزي ساليانه مقداري به آنها مي داديم. از طريق راديو و ديدن عكسش در تلوزيون از شهادت او باخبر شديم. شهيد در همين محل (زادگاهش) تشييع جنازه و همين جا دفن شد. ما خوشحاليم خانواده شهيد هستيم و نبايد ياد او را گم كنيم. شهيد هميشه زنده است و نام او در همه جا رواج دارد و من از مسئولان گله دارم كه چرا يك نهاد يا مدرسه يا جايي را بنام شهيد ما نكردند و نامش را زنده نداشتند.

رمضان مهدوي برادر شهيد:

من برادر بزگتر شهيد بودم بعد از من يك برادرمان فوت كرده و بعد از آن، شهيد بود. به اين دليل من و اعضاي خانواده علاقه زيادي به او داشتيم و خيلي براي ما عزيز بود. شهيد مقطع ابتدايي را در همين محل مشغول تحصيل بود و سپس به شهر رفت و در مدرسه شريعتي در سن 17 سالگي ديپلم گرفت بعد از آن 5/1 سال در مدرسه ملي سابق ناظم بود. از آنجا كه به ارتش علاقمند بود يك روز كه پدر و مادرم به مشهد رفته بودند پيش من آمد و گفت من بايد بروم ارتش و من هر چه اصرار كردم پدر و مادر نيستند قبول نكرد بعد من و او رفتيم و ترتيب كارها را براي ثبت نام او و رفتن به ارتش انجام داديم. از روحيات و خلق و خوي شهيد اينكه خيلي با محبت بود و هميشه به فكر درس و كار بود. از 11 سالگي روزه مي گرفت و نمازش را مي خواند به ما هميشه سفارش نماز، روزه، ايمان و تقوي مي كرد. مرتب به مسجد و تكيه مي رفت و در مراسمات شركت مي كرد. با همسرش خيلي تفاهم داشت و خيلي خوش برخورد بود و فرزندش را كه در زمان شهادتش 6 ماه بيشتر نداشت خيلي دوست مي داشت و هر موقع زنگ مي زد به همسرش مي گفت بچه را بشگون بگير تا صداي گريه او را از پشت تلفن بشنوم. جاذبه و محبوبيت شهيد در بين مردم خيلي خوب بود، به مردم محبت داشت وقتي از جبهه مي آمد در محل دور مي زد و مي گفت دلم براي همه تنگ شده و مي خواهم همه را ببينم و مردم هم خيلي به او علاقه داشتند و الان كه بعد از 25 سال مراسم سالگرد برگزار مي كنيم همه مردم از زن و مرد در اين مراسم شركت مي كنند و نامش را زنده نگه مي دارند. قبل از انقلاب ايشان در اصفهان فعاليت هاي سياسي داشت حتي در اينجا بيشتر وقت ها كه گروهكها جلسه داشتند مرا مي فرستاد ببينم چه كساني هستند و خودش نمي رفت، ميترسيد كه آنها شناسايي كنند. در مورد مرگ و شهادت هميشه مي گفت هر چه خدا بخواهد. اوايل كه مي خواست به برود، ايشان در پاسخ مادرش كه او را از رفتن به خلباني منع مي كرد، مي گفت هر چه خدا بخواهد همان است و خداوند سرنوشت مرا تعيين كرده است و اگر داخل صندوق پنهان باشم يا در هوا پرواز كنم هر چه خداوند تقدير كرده همان مي شود. ايشان دو آرزو داشت يكي اينكه پزشك شود و يكي خلباني، اتفاقا همان سال در رشته پزشكي قبول شده بود. شهيد اوقات فراغت خود را بيشتر به ورزش مي گذراند و خيلي به ورزش علاقمند بود، وقتي من به كشتي مي رفتم اصرار مي كرد به من هم فن كشتي ياد بده ضمنا به كارهاي الكتريكي هم علاقمند بود و خودش يك راديو درست كرده بود.. شهيد قبل از جنگ تحميلي در كردستان به شهادت رسيدند. در آن زمان چون كسي قبول نمي كرد به ماموريت برود ايشان هميشه به ماموريت مي رفتند و به خانمش سفارش مي كرد به خانواده اش اطلاع ندهند و هميشه با شهيد چمران بودند. در جبهه كه بود يك شب در ميان با همسرش تلفني صحبت مي كرد. ما از طريق راديو و تلويزيون از شهادت او با خبر شديم و زماني كه من خبر شهادت او را شنيدم به خاطر بيماري همسرم به تهران رفته بودم، همسرم را به قائمشهر فرستادم و خودم به ستاد هوانيروز رفتم و از آنجا به كرمانشاه رفتيم و ديدم جنازه دوستش را آوردند و خودش را در شهر كرمانشاه تشييع مي كنند و من در تشييع جنازه اش شركت كردم سپس جنازه اش را با هلي كوپتر به زمين ورزشي قائمشهر آوردند و از همانجا تا محل ما، پياده پيكرش را تشييع كردند. احساس ما از اينكه خانواده شهدا هستيم خيلي خوشحاليم و بايد حامي خون شهدا باشيم. از مسئولين كمي گله دارم كه يك مقدار رعايت خون شهدا را نمي كنند و مردم هم كمي نسبت به خانواده شهدا بي تفاوتند. از مسئولين و مخصوصا ارتش مي خواهم كه بين شهدا تفاوت قائل نشوند او اولين شهيد خلبان هوانيروز بود.

معصومه حسين زاده همسر شهيد:

من با توجه به اينكه با شهيد فاميل بوديم، دختر خاله و پسر خاله بوديم لذا آشنايي كامل از همديگر داشتيم. جعفر آدم خوبي بود، از لحاظ، ايمان و برخورد با ديگران و كلا از همه لحاظ مورد پسند من بود لذا با ايشان تصميم به ازدواج گرفتم. هجده ساله بودم كه با شهيد ازدواج كردم 2 سال هم نامزد بوديم و 16 ماه هم زندگي مشترك داشتيم و حاصل اين ازدواج يك فرزند بود كه آن زمان 6 ماهه بود كه پدرش شهيد شد. خاطره اي كه از ازدواج با شهيد دارم اينكه، آن زمان، يك هفته مانده به عروسي، تهيه عروسي مي گرفتند هم. شام مي دادند هم ناهار. ايشان با علاقه حياط شان را چراغاني كرده بود و كمتر كسي اين كار را مي كرد و مي گفت عروسي يك بار است پس بايد مفصل باشد. از لحاظ نظم و انظباط در منزل بي نظير بود و هميشه با لباس اطو زده و سر و صورت تميز از خانه بيرون مي رفت. رابطه اش با ما خيلي خوب بود. براي خانواده خود احترام خاصي قائل مي شد و با من هم. حتي اسم مرا با احترام خاصي صدا مي زد. با ديگر افراد فاميل رابطه خوبي داشت و به فكر آنها بود. حتي بعضي اوقات اصفهان برايش زنگ مي زدند و او مشكل گشايي مي كرد. از من انتظارش اين بود كه در منزل مرتب باشم. تميزي و نظافت را خيلي دوست مي داشت. به مطالعه و ادامه تحصيل اهميت مي داد و چون بدليل تولد فرزندم نتوانستم به درسم ادامه دهم خيلي اصرار مي كرد كه بايد درس بخواني و حتي بعضي از كتابها را از من مي پرسيد كه مطمئن شود من مطالعه كرده ام. چون ايشان فردي مؤمن، با نماز و با ايمان بود من او را دوست داشتم و خانواده ام نيز او را قبول داشتند. نسبت به تامين نياز خانواده كوشا بود حتي كارهاي فوق العاده انجام مي داد تا نسبت به نياز خانواده جوابگو باشد. ايشان زندگي اش را خيلي دوست داشت حتي به دوستانش توصيه مي كرد ازدواج كنيد و مي گفت من از اينكه ازدواج كرده ام زندگي شيريني دارم، مي خواهيد از همسرم بپرسيد وقتي دوستانش از من مي پرسيدند من ميگفتم شايد چون اول زندگي امان است شيرين باشد. تحصيل علم و دانش را دوست داشت حتي خلبان كه بود ولي تحصيلات خود را ادامه مي داد و هميشه رتبه اول را در ارتش كسب مي كرد. پس از يك ماه درس خواندن در دندانپزشكي ارتش قبول شد و در همان بحبوحه برايم زنگ زد و گفت من دندانپزشكي قبول شده ام من هم به او تبريك گفتم و آمدم به منزل پدرش و به پدرشان گفتم ايشان خيلي خوشحال شد و گفتند كه تنها آرزوي من اين پسرم است. فعاليت هاي مذهبي و عقيدتي او خارج از اصفهان بود. قبل از انقلاب فعاليت هاي محرمانه داشتند حتي من هم نمي دانستم ولي بعدها متوجه شدم كه ايشان چه فعاليت هايي داشتند. جوانان اين محل را به انقلاب تبليغ مي كرد. قبل از ماموريت مرا به منزل پدرش آورد در ماموريت كه بود يك شب در ميان برايم تلفن مي كرد و چون آن روزها امكانات كافي نبود مي گفت هر وقت من زنگ مي زنم شما بايد اولين نفري باشيد كه گوشي تلفن را بر مي دارد. شهيد عاشق شهادت بود و فرمان امام را با جان و دل اجرا مي كرد وقتي امام دستور دادند ارتش به كرمانشاه برود من مي دانستم كه ايشان اولين نفري هستند كه اين فرمان را اجرا كنند و همينطور هم شد. قبل از اينكه شهيد شود برايم تلفن كرد و گفت شما يكشنبه منتظر من باش ولي به خانواده ام بگو من دوشنبه مي آيم، من در شب يكشنبه موقع نماز استخاره مي كردم و هميشه بد مي آمد، به نقشه نگاه كردم ديدم پاوه جزء كرمانشاه است و فهميدم ايشان در جنگ است، همان شب خبر شهادت ايشان را شنيدم. جنازه ايشان را با هلي كوپتر به قائمشهر آوردند و از زمين ورزشي قائمشهر تا ملك كلا پياده تشييع كردند و تمام مردم قائمشهر حتي از اصفهان، بابل و ساري و تمام مردم محل يكپارچه در اين تشييع جنازه شركت كردند. احساس من به عنوان همسر شهيد اين است كه لااقل در آخرت شفاعت خواهي دارم و خيلي خوشحالم كه چنين همسري داشتم. از مسؤلين تقاضا داريم براي شهدا بيشتر ارزش قائل شوند. ما نبايد بگوييم، چرا يك محل يا يك خيابان را به نام شهيد ما نكردند، آنها خودشان بايد بيشتر ارزش قائل شوند چون او اولين شهيد خلبان در كشور بود.

معصومه مهدوي خواهر شهيد:

من هر چه دارم از برادر شهيدم است چون آن زمان خانواده كمتر اجازه مي دادند كه دختران ادامه تحصيل دهند. در خانه چون برادر بزرگم سربازي بود و خواهر بزرگم ازدواج كرده بود مادرم به من مي گفت نبايد ادامه تحصيل بدهي، بايد در خانه كمك حال من باشي و مواظب خواهر و برادر كوچكترت باشي، اما شهيد مي گفت من خودم به شما كمك مي كنم ولي خواهرم بايد ادامه تحصيل بدهد. بنابر اين من خيلي مديون ايشان هستم. اولين حقوقي كه 150 تومان بود گرفت، يك چتر براي من و يكي براي خودش خريد. نحوه رفتارش با همسر و فرزندش خيلي عالي بود بطوري كه ما فكر نميكرديم هيچ زن و فرزندي مثل آنها پيدا شود. با همه اعضاء خانواده ارتباط داشت با خواهر و برادر بزرگترم بيشتر، به پدرم خيلي احترام مي گذاشت و مي گفت هر غذايي كه مي خورم بايد حلال باشد. در كار كشاورزي به پدرم كمك مي كرد. دوست داشت ادامه تحصيل بدهيم. از لحاظ ناموسي خيلي حساس بود و به دوستان خود سفارش مي كرد مواظب من باشند. مردم خيلي به او احترام مي گذاشتد ما فكر ميكرديم او فقط براي ما ارزش دارد ولي در مراسم تشييع جنازه او ديديم كه مردم چقدر نسبت به او وفادار بودند و همه در اين مراسم شركت كردند. به همه مردم علاقمند بود حتي به رده هاي پايين و فقرا احترام مي گذاشت و مي گفت بايد به آنها احترام بگذاريم تا آنها از لحاظ شخصيتي بالا بيايند. آنها خوشحال مي شوند كسي كه از آنها بالاتر است و مقامي دارد به آنها احترام مي گذارد. بموقع نماز و روزه اش را بجا مي آورد، در عكس هايش ديديم كه با نان و پنير افطار مي كرد. نه اينكه خواهرش باشم بخواهم از ايشان تعريف كنم از لحاظ مذهبي عالي بود. پدرم هم ما را به نماز و روزه خيلي سفارش مي كرد. در نقاشي و كارهاي الكتريكي ( ساختن راديو ) فعاليت مي كرد. در زمان جنگ ايشان پيش ما نبود، وقتي به ماموريت مي رفت همسر و فرزندش را پيش ما مي آورد تا خيالش از بابت آنها راحت باشد. وقتي مي خواست برود مي گفت من مي روم و بر مي گردم. خيلي قوي و شجاع بود. چون آن روزها خيلي شهيد نمي آوردند ما فكر نمي كرديم شهيد بشود. آن زمان ماموريتش تمام شده بود و خودش دوباره تقاضاي ماموريت داد. آن روز كه او شهيد شده بود من از سر كار كه به منزل آمدم، ديدم تلويزيون اعلام كرد امام دستور داده تمام ارتشي ها به كرمانشاه بروند و همان موقع يكي يكي همسايه ها به خانه ما آمدند و ما متوجه شديم كه جعفر شهيد شده است. مراسم تشييع او هيچوقت از يادم نمي رود. ما خيلي تعجب كرديم كه اينهمه جمعيت در اين مراسم شركت كردند و به او ارزش قائل شدند، تمام مردم قائمشهر از فقير و دارا آمدند و تمام مغازه ها تعطيل بود، مراسم تشييع او خيلي شلوغ بود. از اينكه خانواده شهيد هستم خيلي خوشحالم و اكنون در اداره، در بسيج شورا هستم و مي خواهم به خاطر برادرم به اين مملكت خدمت كنم. از مسئولين مي خواهم به داد مردم و به داد جوان ها برسند و ياد و خاطره شهدا را فراموش نكنند و از خداوند سلامتي رهبر را خواهانم و اميدوارم جامعه و مملكتي سالم داشته باشيم.

[="Arial"][="Black"]یادش گرامی... الفاتحة مع الصلوات[/]

درود بر روح پاکشون
نام و یادشان گرامی

[="Tahoma"][="Indigo"]راهش پر رهرو
صلوات
[/]