✿ خاطراتی شیرین از مقام معظم رهبری ✿

تب‌های اولیه

115 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
✿ خاطراتی شیرین از مقام معظم رهبری ✿

عارف صمدانی، حضرت آیت الله احدی نژاد(دامت برکاته) از قول آیت الله صدیقی می فرمودند که ایشان در یک جلسه که سران حکومتی حضور داشتند تعریف میکرد که: هر وقت می خواستم بروم حج،می آمدم و از حضرت آیت الله بهاءالدینی( قدس الله نفس الزکیه) دستور و ذکر می گرفتم. یک بار زمانی که رفتم برای دستورالعمل گرفتن تا در حج آنرا انجام دهم به من گفتند درمسجدالحرام از درب جنوب شرقی هفت قدم حرکت کن و آنجا بنشین و اذکار سبعه را بخوان و حوائجت را بخواه. من هم این کار را کردم ، دیدم بلند گو صدا می زند آقای صدیقی برگردند مدینه. من هم برگشتم مدینه و دوباره آمدم مکه، یعنی 2 بار حج انجام دادم. وقتی برگشتم قم، نزد استادم عارف بالله حضرت آیت الله العظمی بهاءالدینی( قدس الله نفس الزکیه) رفتم... ایشان به من گفتند:« فهمیدی ثمره ی ذکر امسال چه بود؟» گفتم: نه استاد. ایشان فرمودند:« اولین ثمره ذکر این بود که 2 بار مشرف شدی» من گفتم شما از کجا می دانید؟ ایشان فرمودند:« من با تو بودم و تو را می دیدم!» بعد ادامه دادند:« دومین ثمره ی ذکر امسال این بود آیت الله العظمی خامنه ای به دیدار مولانا صاحب الزمان (عجل الله فرجه الشریف) شرفیاب شدند.»

فایل صوتی سخنرانی آیت الله احدی نژاد برای دانلود در زیر قرار داده شده است :

فایل: 

محمدرضا سرشار در سایت شخصی خود خاطره‌ای از دیدار رضا میرکریمی- نویسنده و کارگردان سینما - با رهبر انقلاب را نقل کرده است.حدود دو سال پیش، در سفری به مشهد، با آقای رضا میرکریمی - نویسنده و کارگردان سینما - همراه شدیم. در راه، صحبت از ساده زیستی رهبر انقلاب - حضرت آیت‌الله خامنه‌ای - شد. آقای میرکریمی خاطره‌ای از رهبر معظم انقلاب تعریف کرد که بسیار جالب و روشنگر بود. به نظرم رسید بیان آن، برای دیگران نیز بتواند روشنگر برخی مطالب باشد.
آقای میرکریمی می‌گفت(نقل به مضمون):
"هر وقت در جریان کار و زندگی زیاد به من فشار [روانی ] وارد می‌آید، در هر مرحله‌ای که باشم، همه چیز را رها می‌کنم و - گاهی از همان سر کار - تلفنی به خانه می‌زنم و یک راست به فرودگاه می‌روم. همان جا بلیطی تهیه می‌کنم و عازم مشهد می‌شوم. آنجا زیارتی[و درد دلی] با امام رضا (ع) می‌کنم و آرام می‌شوم، و برمی‌گردم.
یک بار - در یکی از همین سفرها - توی هواپیما نشسته بودم و در خودم بودم که دیدم در قسمت جلو هواپیما انگار وضعیت متفاوتی است. به این معنی که، کسانی را می‌دیدم که از جاهای مختلف هواپیما، یکی یکی به قسمت جلو می‌رفتند. آنجا کنار یکی از صندلی‌ها می‌نشستند. با شخصی که روی آن صندلی نشسته بود چیزهایی می‌گفتند و می‌شنیدند. بعد، خوشحال و راضی، برمی‌گشتند و سر جایشان می‌نشستند.
کنجکاو شدم بدانم قضیه چیست. از یکی از کسانی که از آنجا برمی‌گشت، موضوع را پرسیدم. گفت: کسی که آنجا نشسته، مقام معظم رهبری است.
هم بسیار تعجب کردم و هم خوشحال شدم. به قسمت جلو هواپیما رفتم و از فردی که معلوم بود محافظ است پرسیدم: می‌شود رفت، با آقا صحبت کرد؟
گفت: بله. قدری صبر کن تا کسی که پهلوی آقاست، صحبتش تمام شود.
از فرصت استفاده کردم و پرسیدم: چرا آقا با پرواز عمومی به مشهد می‌روند؟!
گفت: آقا فقط سفرهای رسمی دولتی را با پرواز اختصاصی می‌روند. سفرهای شخصی [که عمدتا هم سفر زیارتی به مشهد است] را مثل همه مردم، با پروازهای عمومی می‌روند.
پرسیدم: یعنی می‌روند برایشان بلیط هم می‌خرید؟!
گفت: بله. مثل همه مسافرهای معمولی، برایشان بلیط می‌خرند. بدون اطلاع یا تشریفات خاص، می‌آیند سوار هواپیما می‌شوند و راهی می شوند. تازه توی هواپیماست که خدمه پرواز و مسافران، متوجه حضور ایشان می‌شوند.
صبر کردم تا صحبت نفر قبلی تمام شد. جلو رفتم. خودم را معرفی کردم و .... "
با خود گفتم: از کسی که عمری را به سادگی و با حداقل امکانات مادی زیسته و اکنون رهبری انقلابی‌ترین نظام‌های سیاسی - و البته مذهبی - جهان را بر عهده دارد، جز این همه ملاحظه و دقت در استفاده از بیت‌المال و قائل شدن مرز و تفاوت بین کار شخصی و کار حکومتی نیز انتظار نمی‌رود. کاش دیگر مسئولان نظام، خاصه آنان که این لباس مقدس را - که در حقیقت لباس رسول اکرم (ص) است - بر تن دارند هم، لااقل نصف ایشان، در رعایت مسائل مالی و امکانات بیت‌المال، خدا را در نظر می‌گرفتند و تقوا می‌ورزیدند.
گفتنی است سید رضا میرکریمی از کارگردانان متعهد کشورمان است که تا کنون فیلم های "زیر نور ماه"، "خیلی دور خیلی نزدیک" و "به همین سادگی" را ساخته و به نمایش درآورده که هر سه فیلم با استقبال مردم و منتقدان سینما روبرو شده بود.
منبع : تبیان

روزي در حسينيه جماران منبر رفتم و خاطراتي از زندگي مقام معظم رهبري بيان كردم. بعد از سخنراني، شخصي كه خود را پزشك معرفي مي كرد به من مراجعه كرد و گفت: اجازه بدهيد من هم يك خاطره براي شما بگويم: روزي در مطب بيمارستان نشسته بودم، بيماران را ويزيت مي كردم كه خانم بسيار محجبه اي به همراه فرزندش به عنوان بيمار به من مراجعه كردند. پس از معاينه، قيافه فرزند مرا به فكر فرو برد، چون به مقام معظم رهبري شباهت فراواني داشت.
از مادر آن نوجوان سؤال كردم كه آيا شما با آيت الله خامنه اي نسبتي داريد؟ گفت: بله، من همسر ايشان هستم. تعجب وجودم را فراگرفت، به خانم مقام معظم رهبري عرض كردم: مگر شما پزشك خصوصي نداريد؟
ايشان گفتند : خير، آقا چنين كاري را اجازه نمي دهند و مي گويند شما بايد مانند ساير مردم، به بيمارستان مراجعه كنيد . زماني كه رفتند. من ديگر نتوانستم به كارم ادامه بدهم. سرم را روي ميز گذاشتم و بسيار گريه كردم. من اين خاطره را از زبان آن پزشك شنيدم. تمام مشخصات وي را به ياد دارم، اما با اين حال از عالم بزگواري هم پرسيدم، ايشان نيز موضوع را تأييد فرمودند.

حجت الاسلام والمسلمين آقاي احدي (يكي از اساتيد حوزه علميه قم)

دخترک 8 ساله بود، اهل کرمان. موقع بازی در کوچه بود که با اتومبیلی تصادف کرد. ضربه آنقدر شدید بود که به حالت کما و اغما رفت. حال زهرا هر روز بدتر از روز قبل می شد. مادرش دیگر نا امید شده بود. دکترها هم جوابش کرده بودند.
دکتر معالجش -دکتر سعیدی، رزیدنت مغز و اعصاب- می گوید: زهرا وقتی به بیمارستان اعزام شد ضربه شدیدی به مغزش وارد شده بود. برای همین هم نمی توانستیم هیچگونه عملی روی او انجام دهیم. احتمال خوب شدنش خیلی ضعیف بود. در بخش مراقبتهای ویژه، پیرزنی چند هفته ای است که بر بالین نوه اش با نومیدی دست به دعا برداشته است.
این ایام مصادف بود با سفر رهبر انقلاب به استان کرمان. ولی حیف که زهرا با مادربزرگش نمی توانستند به استقبال و زیارت آقا بروند. اگر این اتفاق نمی افتاد، حتماً زهرا و مادر بزرگش هم به دیدار آقا می رفتند، اما حیف ....
خود مادر بزرگ ماجرا را اینطور تعریف می کند: وقتی آقا آمدند کرمان، خیلی دلم می خواست نزد ایشان بروم و بگویم: آقاجان! یک حبه قند یا ... را بدهید تا به دختر بیمارم بدهم، شاید نور ولایت، معجزه ای کند و فرزندم چشمانش را باز کند.
مثل کسی که منتظر است دکتری از دیار دیگری بیاید و نسخه شفا بخشی بپیچد همه اش می گفتم: خدایا! چرا این سعادت را ندارم که از دست رهبر انقلاب، سید بزرگوار چیزی را دریافت کنم که شفای بیمارم را در پی داشته باشد. مادربزرگ ادامه می دهد: آن شب ساعت11 بود. نزدیک درب اورژانس که رسیدم، مامور بیمارستان گفت: رهبر تشریف آورده اند اینجا.

گفتم: فکر نمی کنم، اگر خبری بود سر و صدایی، استقبالی یا عکس العملی انجام می شد؛ اما ناگهان به دلم افتاد، نکند که راست بگوید. به طرف اورژانس دویدم، نه پرواز کردم. وقتی رسیدم، دیدم راست است. آقا اینجاست. و من در یک قدمی آقا هستم.

با گریه به افرادی که اطراف آقا بودند گفتم: می خواهم آقا را ببینم. گفتند: صبر کن، وقتی آقا از این اتاق بیرون آمدند، می توانی آقا را ببینی. وقتی رهبر بیرون آمدند، جلو رفتم. ا
ز هیجان می لرزیدم. اشک جلوی دیدگانم را گرفته بود و قدرت حرف زدن نداشتم. عاقبت زبان در دهانم چرخید و گفتم: آقا! دختر هشت ساله ام تصادف کرده و در کما است. نامش زهرا است. ترا به جان مادرت زهرا(س) یک چیزی به عنوان تبرک بدهید که به بچه ام بدهم تا شفا پیدا کند.
آقا بدون تأمل چفیه اش را از شانه برداشت و توی دستهای لرزان من گذاشت. داشتم بال در می آوردم. سراسیمه برگشتم و بدون هیچ درنگ و صحبتی فوراً چفیه متبرک آقا را روی چشمان و دست و صورت زهرا مالیدم و ناگهان دیدم زهرا یکی از چشمانش را باز کرد. حال عجیبی داشتم. ر
وحم در پرواز بود و جسمم در تلاش برای بهبودی فرزندم که تا دقایقی پیش، از سلامت وی قطع امید کرده بودیم.

ساعت 2 بعد از ظهر آن روز، زهرا هر دو چشمش را کاملاً باز کرد و روز بعد هم به بخش منتقل شد و فردایش هم مرخص گردید.
زهرای کوچک حالا یک یاد گاری دارد که خود می گوید: آن را با هیچ چیز عوض نمی کنم.

او می گوید: این چفیه مال خودم است. آقا به من داده، خودم از روی حرم حضرت علی(ع) برداشتم .

مادر بزرگ نیز می گوید: از آن روز تاکنون فقط یک آرزو دارم. آن هم این است که با زهرا به زیارت آقا بروم.

منبع :راسخون

معامله با خدا به خاطر پدر

مقام معظم رهبری زمینه‌ی توفیقاتش را به خاطر یك كار نیك به پدرش می‌داند و در این زمینه می‌فرماید:

«بد نیست من مطلبی را از خودم برای شما نقل كنم.
بنده اگر در زندگی خود در هر زمینه توفیقاتی داشته‌ام، وقتی محاسبه می‌كنم، به نظرم می‌رسد كه این توفیقات باید از یك كار نیكی كه من به یكی از والدینم كرده‌ام، باشد.

مرحوم پدرم در سنین پیری، تقریباً بیست و چند سال قبل از فوتش (كه مرد هفتاد ساله بود) به بیماری آب چشم، كه انسان نابینا می‌شود، دچار شد.

بنده آن وقت در قم بودم. تدریجاً در نامه‌هایی كه ایشان برای ما می‌نوشت، این روشن شد كه ایشان چشمش درست نمی‌بیند. من به مشهد آمدم و دیدم چشم ایشان محتاج دكتر است.

قدری به دكتر مراجعه كردم و بعد برای تحصیل به قم برگشتم، چون من از قبل ساكن قم بودم، باز ایام تعطیل شد و من مجدداً به مشهد می‌رفتم و كمی به ایشان رسیدگی كردم و دوباره برای تحصیلات به قم برگشتم.

معالجه پیشرفتی نمی‌كرد. در سال 1343 بود كه من ناچار شدم ایشان را به تهران بیاورم، چون معالجات در مشهد جواب نمی‌داد. امیدوار بودم كه دكترهای تهران، چشم ایشان را خوب خواهند كرد.
به چند دكتر كه مراجعه كردم، ما را مأیوس كردند. گفتند:
«هر دو چشم ایشان معیوب شده و قابل معالجه و اصلاح نیست.»

البته بعد از دو، سه سال، یك چشم ایشان معالجه شد و تا آخر عمر هم چشم‌شان می‌دید. اما در آن زمان مطلقاً نمی‌دید و باید دستشان را می‌گرفتیم و راه می‌بردیم. لذا برای من غصه درست شده بود.

اگر پدرم را رها می‌كردم و به قم می‌آمدم، ایشان مجبور بود گوشه‌ای در خانه بنشیند و قادر به مطالعه و معاشرت و هیچ كاری نبود و این برای من خیلی سخت بود.

ایشان با من هم یك انس به خصوصی داشت، با برادرهای دیگر این قدر انس نداشت. با من دكتر می‌رفت و برایش آسان نبود كه با دیگران به دكتر برود.

بنده وقتی نزد ایشان بودم، برای‌شان كتاب می‌خواندم و با هم بحث علمی می‌كردیم، و از این رو با من مأنوس بود. برادرهای دیگر این فرصت را نداشتند و یا نمی‌شد.

به هر حال، من احساس كردم اگر ایشان را در مشهد تنها رها كنم و خودم برگردم و به قم بروم، ایشان به یك موجود معطّل و از كار افتاده تبدیل می‌شود، و این مسأله برای ایشان بسیار سخت بود. برای من هم خیلی ناگوار بود.

از طرف دیگر، اگر می‌خواستم ایشان را همراهی كنم و از قم دست بردارم، این هم برای من غیر قابل تحمل بود؛ زیرا كه با قم انس گرفته بودم و تصمیم گرفته بودم تا آخر عمر در قم بمانم و از قم خارج نشوم.

اساتیدی كه من آن زمان داشتم ـ به خصوص بعضی از آنها ـ اصرار داشتند كه من از قم نروم. می‌گفتند اگر تو در قم بمانی، ممكن است كه برای آینده مفید باشی. خود من هم خیلی دلبسته بودم كه در قم بمانم. بر سر یك دو راهی گیر كرده بودم.

این مسأله در اوقاتی بود كه ما برای معالجه‌ی ایشان به تهران آمده بودیم. روزهای سختی را من در حال تردید گذراندم.

یك روز خیلی ناراحت بودم و شدیداً در حال تردید و نگرانی و اضطراب به سر می‌بردم. البته تصمیم من بیشتر بر این بود كه ایشان را به مشهد ببرم و در آنجا بگذارم و به قم برگردم.

اما چون برایم سخت و ناگوار بود، به سراغ یكی از دوستانم كه در همین چهار راه حسن آباد تهران منزلی داشت، رفتم. مرد اهل معنا و آدم با معرفتی بود.

دیدم خیلی دلم تنگ شد، ‌تلفن كردم و گفتم:
«شما وقت دارید كه من پیش شما بیایم» گفت: «بله».
عصر تابستانی بود كه من به منزل ایشان رفتم و قضیه را گفتم. گفتم كه من خیلی دلم گرفته و ناراحتم و علت ناراحتی من هم همین است؛ از طرفی نمی‌توانم پدرم را با این چشم نابینا تنها بگذارم، برایم سخت است.

از طرفی هم اگر بنا باشد پدرم را همراهی كنم، من دنیا و آخرتم را در قم می‌بینم و اگر اهل دنیا باشم، دنیای من در قم است، اگر اهل آخرتم باشم، آخرت من در قم است.

دنیا و آخرت من در قم است. من باید از دنیا و آخرتم بگذرم كه با پدرم بروم و در مشهد بمانم. یك تأمل مختصری كرد و گفت:
«شما بیا یك كاری بكن و برای خدا از قم دست بكش و برو در مشهد بمان. خدا دنیا و آخرت تو را می‌تواند از قم به مشهد منتقل كند.»

من یك تأملی كردم و دیدم عجب حرفی است، انسان می‌تواند با خدا معامله كند. من تصور می‌كردم دنیا و آخرت من در قم است. اگر در قم می‌ماندم، هم به شهر قم علاقه داشتم، هم به حوزه‌ی قم علاقه داشتم، و هم به آن حجره كه در قم داشتم، علاقه داشتم. اصلاً از قم دل نمی‌كندم و تصور من این بود كه دنیا و آخرت من در قم است.

دیدم این حرف خوبی است و برای خاطر خدا پدر را به مشهد می‌برم و پهلویش می‌مانم. خدای متعال اگر اراده كرد، می‌تواند دنیا و آخرت من را از قم به مشهد بیاورد.

تصمیم گرفتم، دلم باز شد و ناگهان از این رو به آن رو شدم، یعنی كاملاً راحت شدم و همان لحظه تصمیم گرفتم و با حال بشّاش و آسودگی به منزل آمدم.

والدین من دیده بوند كه من چند روزی است ناراحتم، تعجب كردند كه من بشّاش هستم. گفتم:
«من تصمیم گرفتم كه به مشهد بیایم.» آنها هم اول باورشان نمی‌شد، از بس این تصمیم را امر بعیدی می‌دانستند كه من از قم دست بكشم. به مشهد رفتم و خدای متعال توفیقات زیادی به ما داد.

به هرحال، به دنبال كار و وظیفه‌ی خود رفتم. اگر بنده در زندگی توفیقی داشتم، اعتقادم این است كه ناشی از همان برّی (نیكی) است كه به پدر، بلكه به پدر و مادرم انجام داده‌ام.

این قضیه را گفتم برای این كه شما توجه بكنید كه مسأله چقدر در پیشگاه پروردگار مهم است


ناگهان به خودم نهیب زدم

رهبر عزیز در مورد رابطه‌ی خودش با كسب معلومات و مطالعه كتاب در شرایط سخت كاری و غافل نبودن از آن می‌فرماید:

«هر كسی كه در یك بخش یا گوشه‌یی، مشغول تبلیغ و كار است، رابطه خودش را با كسب معلومات قطع نكند. نگوییم كار داریم و نمی‌رسیم.

من خودم، اوایل انقلاب كه شد، حدود دو سال رابطه‌ام با كتاب قطع شد. با آن همه اشتغال كه ما داشتیم، مگر فرجام داشت؟
من، شب ساعت 11 و یا بیشتر، به خانه می‌رفتم و كار، ساعت 5 یا 6 صبح آغاز شده بود. تازه، عده‌ای ملاقاتی در خانه هم داشتم.

خانه‌ی ما هم دم دست بود. می‌رفتم و می‌دویدم و می‌دیدم عده‌ای از ارگان‌های مملكتی، از نهادهای انقلابی، از بخش‌های مختلف، از علمای شهرستان‌ها و... در اتاق نشسته‌اند و كار دارند.

اصلاً مجال نبود.

مدت‌های مدید می‌گذشت كه من فرزندان خودم را نمی‌دیدم؛ با این كه در خانه‌ی خودمان بودیم! وقتی موقع شب می‌رفتم، خواب بودند و صبح هم وقتی بیرون می‌آمدم خواب بودند.

روزهای متمادی می‌شد كه من بچه‌ها را نمی‌دیدم. این، وضع زندگی ما بود. ناگهان به خودم نهیب زدم و الآن سه، چهار سال است كه شروع به مطالعه كرده‌ام... شروع مجدد من به مطالعه، بعد از اشتغال به ریاست جمهوری است.

الآن من مطالعه هم می‌كنم و به كارم هم می‌رسم و می‌بینم منافات با هم ندارند.

مطالعه علمی ـ تاریخی هم دارم، مطالعه تفننی هم می‌كنم.

غرق مطالعه

رهبر محبوب درباره‌ی مطالعه كتاب‌های درسی و غیر درسی در دوران جوانی می‌فرماید:

«من در دوران جوانی زیاد مطالعه می‌كردم؛ غیر از كتاب‌های درسی خودمان كه مطالعه می‌كردم و می‌خواندم، هم كتاب تاریخ می‌خواندم، هم كتاب ادبیات، هم كتاب شعر، هم كتاب قصه و رمان می‌خواندم.

به كتاب قصه خیلی علاقه داشتم و خیلی از رمان‌های معروف را در دروه‌ی نوجوانی خواندم. شعر هم می‌خواندم.
من با بسیاری از دیوان‌های شعر، در دوره‌ی نوجوانی و جوانی آشنا شدم.

به كتاب تاریخ علاقه داشتم؛ و چون درس عربی می‌خواندم و با زبان عربی آشنا شده بودم، به حدیث هم علاقه داشتم.

الآن احادیثی یادم است كه آنها را در دوره‌ی نوجوانی خواندم و یادداشت كردم؛ دفتر كوچكی داشتم كه یادداشت می‌كردم.
احادیثی را كه دیروز، یا همین هفته نگاه كرده باشم، یادم نمی‌ماند، مگر اینكه یادآوری وجود داشته باشد؛ اما آنهایی را كه در آن دوره خواندم، كاملاً یادم است.

شماها هم واقعاً باید قدر بدانید؛ هر چه امروز مطالعه می‌كنید، برایتان می‌ماند و هرگز از ذهنتان زدوده نمی‌شود

خدای متعال برای ما رهبرانی قرار داده که با زندگی ساده خود برای ما الگو بوده اند .یکی از آنان حضرت امام خمینی (رحمة الله علیه) بود . پس از وی حضرت آیت الله خامنه ای نیز چون اوست . ایشان می فرمودند که :
«من وقتی ازدواج کردم همسرم از پدرش ، که فرش فروش بوده ، فرشی به عنوان جهیزیه به همراه داشته است که هنوز نیز، با وجود فرسودگی آن ، در منزل ما از آن استفاده می شود و بجز آن ، قالی دیگری در منزل نداریم . چند مرتبه اخوالزوجه ها گفته اند که این قالی نخ نما شده و خواسته اند که آن را عوض کند ولی من اجازه نداده ام . اصلا در طول زندگی خود ، نه قالیچه ای خریده ام و نه فرشی به خانه اضافه کرده ام ، حتی آنها را تبدیل به احسن نیز نکرده ام . من در طول این دوران یک مرتبه گوشت تازه نخریده ام ، کوپن گوشت سردی که همه مردم از آن استفاده می کردند ما نیز از آ ن استفاده می کردیم ، مگر آنکه گوشت نذری می آوردند . سایر مایحتاج زندگی مثل پنیر، نفت و کره نیز به همین صورت تهیه می شود ».
این زندگی رهبر ماست که در بالاترین مقامات این کشور قرار دارد و در طول زندگی خود، زندان، شکنجه ، تبعید و بسیاری گرفتاریهای دیگر را به جان خریده و برای خدمت به اسلام به عنوان فردی شایسته مشغول انجام وظیفه است .
آیت الله مصباح یزدی ،کتاب مباحثی درباره حوزه، ص :215

در سال 1350 هجري شمسي كه قضيه جشن هاي 2500ساله شاهنشاهي پيش آمد، نداي امام از نجف اشرف باعث حركتهايي در حوزه علميه مشهد گرديد و ساواك با اطلاع از اين كه همه اين تحريك ها به محوريت چند نفر انجام مي پذيرد كه در رأس آنها حضرت آيت الله خامنه اي است از اين رو ايشان را دستگير و روانه زندان كرد. بنده نيز به همين دليل در زندان بودم. فرداي آن روز حضرت آيت الله خامنه اي كه در سلول مجاور من بود، بر اثر نفوذي كه در زندانبانان گذاشته بود موفق شده بود از سلول بيرون بيايد. ايشان وقتي مرا با آن وضع رقت بار ديد، فرمود: ديشب تو بودي كه ناله مي كردي؟ پاسخ دادم بله. ادامه دادم با همين وضع خون آلود مجبور شدم نماز صبح را براي اين كه قضا نشود بجا آورم،آيا نمازم صحيح است؟ آقا فرمودند : بهترين نمازي كه شايد در عمرت موفق به خواندن آن شدي همين دو ركعت بوده است. ديشب كه ناله هاي تورا مي شنيدم با خود مي گفتم: اين شخص كيست يك لحظه در دلم به جده ام حضرت زهرا )س( متوسل شدم كه صاحب اين ناله هر كه هست از شكنجه خلاصي يابد. اين سخن و ملاقات چنان در من تأثير گذاشت كه دردهاي ناشي از شكنجه را به فراموشي سپردم
حجت الاسلام صادقي )مشهد(
9 شب بود كه متوجه ايستادن يك پيكان شديم. يكي از اهالي فرياد زد براي سلامتي آقا صلوات بفرستيد ما كه در مغازه حضور داشتيم از روي كنجكاوي بيرون آمديم متوجه شديم مقام معظم رهبري از آن ماشين پياده شدند. دور آقا را گرفتيم، ايشان پس از سلام و احوال پرسي تشريف آوردند و در مغازه نشستند. آقا پس از گوش دادن به درد دل صاحب مغازه و يكي دو نفر از دوستان فرمودند كه ما براي ديدار خانواده شهيدي آمده ايم. خداحافظي كردند و تشريف بردند. صاحب مغازه كه چندان مذهبي نبود و حتي گاه و بي گاه در مورد آقا حرفهايي مي زد، باورش نمي شد كه آقا به مغازه ايشان بيايند، بعدها متوجه شديم آمدن آقا به مغازه ايشان موضوعيتي داشته و اين عمل، صاحب مغازه را از رفتار خود پشيمان كرده است و امروز يكي از علاقه مندان واقعي آقا مي باشد
(ر- م )از بسيجيان تهران
قبل از انقلاب من سيزده ساله بودم كه از طرف اداره اوقاف در مسابقات سراسري قرائت قرآن مشهد شركت كردم. در افتتاحيه مسابقات يكي از داوران از من خواست تا قرآن بخوانم .( من به علت اين كه جلسات از طرف دستگاه شاهنشاهي بود) نپذيرفتم. او اصرار كرد و من باز جواب رد دادم. در كنار من پيرمرد تاجري بود كه مرا مي شناخت. به من گفت: جواد چرا نمي روي قرآن بخواني؟ من گفتم نمي خوانم. گفت: اگر بروي پنجاه تومان به تو خواهم داد، گفتم: نمي روم. گفت: اگر بروي صد تومان مي دهم، گفتم: نمي روم. گفت دويست تومان مي دهم، گفتم: حتي اگر 500 تومان هم به من بدهي، قرآن نخواهم خواند . بعدها پيرمرد جريان را براي پدرم نقل كرده بود . روزي خدمت حضرت آيت الله خامنه اي بودم همين كه آقا مشغول صحبت بودند، يك دفعه صحبتشان را قطع كردند و فرمودند: من يك بدهي به جواد آقا دارم و پانصد تومان از جيب خود در آوردند به من دادند. من متعجب ماندم. آقا فرمودند: خودت هم نمي داني براي چه به تو بدهكارم!؟ ما هميشه به خاطر قرآن خواندن شما جايزه مي داديم ولي اين بار به خاطر قرآن نخواندنت به شما هديه مي دهيم. بعدها فهميدم كه جريان فرآن نخواندن مرا پدرم براي ايشان نقل كرده بود
جواد سادات فاطمي)از قاريان قرآن - مشهد)
كي از اسناد ساواك كه ارتباط مقام معظم رهبري را با نسل جوان مورد تأكيد قرار مي دهد، سند شماره9/3003به تاريخ 1/8/1353 است كه مي نويسد: مطهري از اين كه نماز جماعت سيد علي خامنه اي در مشهد (توسط ساواك) تعطيل شده ابراز ناراحتي كرده و گفته است : سيد علي خامنه اي از نمونه هاي ارزنده اي است كه براي آينده موجب اميدواري است و در اين مدت كوتاه در مشهد كارهاي پر ثمري انجام داده كه يكي از آن ها جمع كردن جوانان روشنفكر حوزه و دانشگاه است.


سلاله الابرار، ص 88، به نقل ازاسناد ساواك، آرشيووزارت اطلاعات، ش27، به ارزيابي573 مركزاسناد انقلاب اسلامی
در زمان جنگ، زماني كه آيت الله خامنه اي رئيس جمهور بودند، روزي ايشان در حال ايراد خطبه هاي نماز جمعه بودند كه دشمنان با برنامه ريزي قبلي، بمبي را در محل برگزاري نماز جمعه منفجر كردند. بلافاصله بعد از انفجار، معظم له دست را بالا آوردند و خطبه ها را ادامه دادند. طمأنينه و آرامش ايشان، نشان از آن داشت كه اين صحنه، هيچ تأثيري در شكستن روحيه بلند آقا نداشته است. مردم نيز با متانت و صبر، فوراً نظم جلسه را برقرار كردند و خطبه هاي نماز جمعه ايشان، همچنان ادامه يافت، گويا هيچ حادثه اي رخ نداده بود، در صورتي كه در آن لحظه، عده اي شهيد و بدن هايشان قطعه قطعه شده بود و مردم نظاره گر پيكرهاي تكه تكه شده آن ها بودند. آن صحنه، از صحنه هاي به يادماندني و جاويدان انقلاب اسلامي است
حجت الاسلام والمسلمين محمدي عراقي (تهران)
در ملاقاتي كه موسيقي دانان و خواننده ها با مقام معظم رهبري داشتند، ايشان مفصّل در مورد انواع موسيقي، ابعاد موسيقي، شكل ها و رديف هاي آوازي صحبت كردند. آقاي دكتر لاريجاني تعريف مي كرد: زماني كه سخنراني تمام شد، تمام صاحب نظراني كه حضور داشتند حتي اشخاصي كه خود صاحب سبك مي باشند از اطلاعات وسيع ايشان، متحيّر مانده بودند

حجت الاسلام پاينده )از اساتيد دانشگاه(
>>>>.......................................
كي از وزرا انواع و اقسام سنگ هاي گران قيمت كشور را در نماي وزارتخانه اش به كار برده بود.من او را خواستم و به او گفتم: شما چرا اين كار را كردي؟ او گفت: مسافران خارجي وقتي به وزارتخانه مي آيند و سنگ ها جلو چشمشان قرار مي گيرد، باعث جذب مشتري مي شود! گفتم: شما را به خدا آيا اين منطق قابل قبول است؟! اين همه خرج كنيم براي اينكه مشتري پيدا كنيم؟! شما مي توانيد در سالن اصلي وزارتخانه انواع و اقسام سنگ هايتان را به شكل خيلي بديع و زيبا به نمايش بگذاريد، هر مهماني كه آمد، به عنوان اداي احترام، او را به آن جا ببريد تا سنگ ها را تماشا كند، هم تماشا و هم جذب مشتري است. اين كارها بهانه اي است براي تجمل سازي و اصلاً مناسب نيست.
رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنه ای
آخرين سفر خارجي مقام معظم رهبري در دوران رياست جمهوري، سفر به كشور چين بود. قبل از نشستن هواپيما در فرودگاه پكن، خبر دادند كه رهبر چين به شدت مريض است و امكان ملاقات او با حضرت آيت الله خامنه اي وجود ندارد.آيت الله خامنه اي نيز تصميم گرفتند متقابلاً يكي دو ملاقات تنظيم شده را لغو كنند، چون ملاقات با رهبر چين بسيار مهم بود و مي بايست انجام پذيرد. نزديك ساعت 6عصر، وقت ملاقات با نخست وزير چين بود و آقا فرمودند: من به اين ملاقات نمي روم! براي من به عنوان يك سفير، اين خبر بسيار تلخ بود. نگران بودم كه چه اتفاقي رخ خواهد داد. ما موضوع را به اطلاع چيني ها رسانديم.ساعت مقرر فرا رسيد. همه افراد آماده مذاكره بودند. خبرنگارها ايستاده بودند، اما از ورود هيأت ايراني خبري نشد! خبرنگارها مخابره كردند كه در رابطه ايران و چين مشكل جدي ايجاد شده است. مدتي گذشت، ساعت6/5 عصر، نخست وزير چين از محل كنگره خلق به محل اقامت رئيس جمهور ايران آمد واز همان دور، با صداي بلند گفت: كوچكتر به ديدار بزگتر آمده است! بعد وارد اتاق شد. حدود يك ربع با آقا صحبت كرد و گفت: ما نهايت احترام به مهمان را، به خصوص شخصيتي مثل جناب عالي، وظيفه خود مي دانيم. مشكل بيماري رهبر چين جدي است و پزشكان ايشان را ممنوع الملاقات كرده اند. با اين حال، ما موضوع ملاقات را بررسي مي كنيم تا حل شود. با توجه به وعده نخست وزير چين، آيت الله خامنه اي پذيرفتند كه در جلسه شركت كنند و با يك ساعت تأخير در كنگره حاضر شدند و مذاكره انجام شد. روز بعد به آقا گفته شد: با توجه به نامساعد بودن حال رهبر چين، فقط ده دقيقه ملاقات صورت بگيرد كه ملاقات در بيست دقيقه انجام شد
دكتر علاءالدين بروجردي

سال 1374 خانمي با كودك خردسالش به مطب من مراجعه كرد. هر دوي آنان بيماري سل داشتند .ناراحتي خانم به قدري بود كه از حلقوم او خون بيرون مي آمد. آن ها را معاينه كردم و برايشان نسخه اي نوشتم. چون نسخه را به دست آن خانم دادم، با كمال نااميدي اظهار داشت : نسخه قبلي شما را هم دارم! من يك بار ديگر هم به شما مراجعه كرده ام و به علت ناتواني مالي، قدرت تهيه دارو را ندارم ! وي در ادامه ابراز داشت: من چهار فرزند دارم كه همگي - به جز يك دختر ده ساله- همين بيماري را دارند، همسرم نيز فلج و خانه نشين است و تنها نان آور خانه همان دختر ده ساله است كه با قالي بافي مبلغ اندكي به دست مي آورد و اين مقدار، تنها هزينه خريد نان ماست! من بعد از شنيدن درد دل اين خانم به او گفتم: موضوع را با دوستانم در ميان مي گذارم تا چاره اي بينديشيم و مشكل شما را حل كنيم . آن خانم از مطب من خارج شد و من هم چنان در فكر چاره جويي بودم. پس از مدتي ديدم دوباره به من مراجعه كرد. اما اين بار با دفعه قبل خيلي تفاوت داشت و از خوشحالي در پوست خود نمي گنجيد . با شادي تمام به من گفت: ديگر نيازي به تلاش شما نيست! علت را پرسيدم، در جوابم گفت: وقتي كه به منزل رسيدم هيأتي به خانه ما آمدند و وضعيت ما را بررسي كردند. قرار شد همه ما را براي درمان به بيمارستان ببرند! گفتم: اين هيأت از سوي چه كسي آمده بودند؟ گفت : از سوي مقام معظم رهبري ! گفتم : چگونه از موضوع باخبر شده بودند؟ گفت : وقتي كه مقام معظم رهبري به قم تشريف آوردند، من ماجراي زندگيم را طي نامه اي خدمت ايشان توضيح دادم . نامه من به دست مسئولين امر سپرده شد . تمامي نامه ها را بررسي كردند، نامه افراد اورژانسي در اولويت قرار گرفت و من نيز چون چنين وضعي داشتم، مورد لطف آقا قرار گرفتم.
دكتر وحيدي (از پزشكان قم)

چای درست كردن

مقام معظم رهبری می‌فرمایند:

«زمانی كه قرار بود امام تشریف بیاورند برای اینكه آمادگی لازم داشته باشم می‌گویند:

وقتی امام (امام راحل) وارد می‌شوند، مسئولیت‌هایی پیش خواهد آمد. گفتیم بنشینیم برای این موضوع، یك سازماندهی بكنیم. ساعتی را در عصر یك روز معین كردیم و رفتیم در اطاقی نشستیم.

صحبت از تقسیم مسئولیت‌ها شد و در آنجا گفتم كه مسئولیت من این باشد كه چای بدهم! همه تعجب كردند. یعنی چه؟ چای؟ گفتم: بله، من چای درست كردن را خوب بلدم.

با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالی پیدا كرد... این روحیه من بوده است.

البته آن حرفی كه در آنجا زدم، می‌دانستم كه كسی من را برای چای ریختن معین نخواهد كرد و نمی‌گذارند كه من در آنجا بنشینم و چای بریزم؛

اما واقعاً اگر كار به این جا می‌رسید كه بگویند درست كردن چای به عهده شماست، می‌رفتم عبایم را كنار می‌گذاشتم و آستین‌هایم را بالا می‌زدم و چای درست می‌كردم. این پیشنهاد، نه تنها برای این بود كه چیزی گفته باشم؛ واقعاً برای این كار آماده بودم

قابل توجه برخی مسئولین!!!!!!!!

[=&quot]اشتباه کرديد که عوض نموديد.[/]
[=&quot]
سردار سرتيپ پاسدار شوشتري: [/]
[=&quot]

«مقداري زيلو در خانه مقام معظم رهبري بود. آن[/]

[=&quot]‌[/][=&quot]ها را جمع کرديم و فروختيم و يک مقدار هم پول از مال شخصي خودم روي آن[/][=&quot]‌[/][=&quot]ها گذاشتم. تا به جاي آن زيلوها، براي منزل آقا فرشي تهيه کنيم.

وقتي زيلوها را عوض کرديم و فرش[/]

[=&quot]‌[/][=&quot]ها را پهن نموديم، آقا تشريف آوردند و فرمودند: اين[/][=&quot]‌[/][=&quot]ها ديگر چيست؟ گفتم:زيلوها را عوض کرديم. فرمودند: اشتباه کرديد که عوض نموديد.

برويد همان زيلوها را بياوريد. اصرار را بي[/]

[=&quot]‌[/][=&quot]فايده ديدم و با هزار مکافات رفتم و زيلوها را پيدا کردم و توي خانه انداختم. زيلوهايي که واقعاً به آن[/][=&quot]‌[/][=&quot]ها نگاه مي[/][=&quot]‌[/][=&quot]کردي، مي[/][=&quot]‌[/][=&quot]ديدي که نخشان در آمده و ساييده شده[/][=&quot]‌[/][=&quot]اند.»[/]

[=&quot]سردار سرلشکر سيدرحيم صفوی: [/][=&quot]«روزي که در منزل مقام رهبري، در خدمت ايشان بودم، بحث قدري به طول انجاميد و نزديک مغرب شد. پس از نماز، معظم[/][=&quot] ‌[/][=&quot]له با مهرباني به من فرمودند:آقا رحيم! شام را مهمان ما باشيد. بنده در عين حال که اين را توفيقي مي[/][=&quot]‌[/][=&quot]دانستم، خدمتشان عرض کردم:اسباب زحمت مي شود. مقام معظم رهبري فرمودند:نه، بمانيد؛ هرچه هست با هم مي[/][=&quot]‌[/][=&quot]خوريم. وقتي[/][=&quot]‌[/][=&quot]که سفره را گشودند و شام را آوردند، ديدم شام چيزي جز املت ساده نيست.»[/]

[=arial black][=&quot]حجت[/][=&quot]‌الاسلام والمسلمين سيدعلي اصغر باقي‌زاده:[/][=&quot] «زماني که مقام معظم رهبري در ايرانشهر تبعيد بودند، در ساختماني که يک اتاق و يک آشپزخانه داشت زندگي مي[/][=&quot]‌کردند. همين مکان کوچک هر روز پذيراي تعداد زيادي از مهماناني بود که از راه‌هاي دور و نزديک به آن جا مي‌آمدند. من هم توفيق داشتم که در آن روزها به ديدن ايشان بروم. چون به ايرانشهر رفتم وآقا را زيارت کردم، ديدم که تک و تنهايند و کسي کمک کار ايشان نيست. تصميم گرفتم چند روز در آن‌جا بمانم و به معظم‌لَه کمک کنم. در تمام روزهايي که من در محضر آقا بودم، غذاي ايشان و مهمان‌ها سيب زميني، نيمرو و تخم مرغ آب پز بود.»[/][/]

[=&quot]سردار سرتيپ پاسدار شوشتري:
[/]
[=&quot]«مقداري زيلو در خانه مقام معظم رهبري بود. آن[/][=&quot]‌[/][=&quot]ها را جمع کرديم و فروختيم و يک مقدار هم پول از مال شخصي خودم روي آن[/][=&quot]‌[/][=&quot]ها گذاشتم. تا به جاي آن زيلوها، براي منزل آقا فرشي تهيه کنيم. وقتي زيلوها را عوض کرديم و فرش[/][=&quot]‌[/][=&quot]ها را پهن نموديم، آقا تشريف آوردند و فرمودند: اين[/][=&quot]‌[/][=&quot]ها ديگر چيست؟ گفتم:زيلوها را عوض کرديم. فرمودند: اشتباه کرديد که عوض نموديد. برويد همان زيلوها را بياوريد. اصرار را بي[/][=&quot]‌[/][=&quot]فايده ديدم و با هزار مکافات رفتم و زيلوها را پيدا کردم و توي خانه انداختم. زيلوهايي که واقعاً به آن[/][=&quot]‌[/][=&quot]ها نگاه مي[/][=&quot]‌[/][=&quot]کردي، مي[/][=&quot]‌[/][=&quot]ديدي که نخشان در آمده و ساييده شده[/][=&quot]‌[/][=&quot]اند.»[/]

سلام، ببخشید جسارتا این مطالب رو که اینجا می نویسید ، از مقام معظم رهبری اجازه گرفتید ، شاید راضی نباشن

[="DarkGreen"]

tobeh;18921 نوشت:
سلام، ببخشید جسارتا این مطالب رو که اینجا می نویسید ، از مقام معظم رهبری اجازه گرفتید ، شاید راضی نباشن

ممنون از شما
مطالب براساس منبع و ماخذ ذکر شده و افرادی که به بیان موارد پرداخته اند می باشدوبرخی از سایتها ونشریات خبر رسانی هست
سایت خود معظم له هم به عنوان نمونه آورده
http://farsi.khamenei.ir/others-index?type=13
البته تاکید می کنم منبع و ماخذ رو دوستان حتما ذکر کنند.

[/]


[=&quot]برخي نشريات كشورمان با انتشار خاطره[=&quot]‌[=&quot]اي به بيان مشي ساده[=&quot]‌[=&quot]زيستي رهبر معظم انقلاب پرداخته[=&quot]‌[=&quot]اند كه عينا نقل مي[=&quot]‌[=&quot]شود: [=&quot]آقاي دكتر حداد عادل تعريف مي[=&quot]‌[=&quot]كردند در سال 77 يك خانمي زنگ زده بود منزل ما كه مي[=&quot]‌[=&quot]خواهيم براي خواستگاري بياييم منزل شما. خانم ما گفته بود كه بچه ما فعلا سال چهارم دبيرستانه و مي خواهد كنكور بده. اون خانم گفته بود كه حالا نمي[=&quot]‌[=&quot]شه ما بياييم دختر را ببينيم. خانم ما گفته بودند نمي[=&quot]‌[=&quot]شه. خانم ما گفته بود اصلا شما خودتان را معرفي كنيد من نمي[=&quot]‌[=&quot]دونم چه كسي مي[=&quot]‌[=&quot]خواهد بيايد. اون خانم گفته بود من خانم مقام رهبري هستم. خانم ما از هولش دوباره سلام و عليك كرده بود و گفته بود ما تا حالا هر كسي آمده بود رد كرديم، صبر كنيد با آقاي دكتر صحبت مي[=&quot]‌[=&quot]كنم بعد شما را خبر مي كنم. بعدا تماس گرفتند كه ما حرفي نداريم شايد اينها آمدند نپسنديدند و براي اينكه دختر هوايي نشود بهتر است هماهنگي كنيم بيايند در دبيرستان بچه را ببينند بچه هم متوجه نشود چه كسي آمده او را ببيند و قرار گذاشتيم در دفتر دبيرستان كه خانم من هم مدير دبيرستان هدايت هم بود، ساعتي را خانم هماهنگ كرد و خانم آقا تشريف آوردند و در دفتر نشسته بود و گفته بود كه من با دخترم صحبت مي كنم وقتي كه صدايش كردند بعد شما او را ببينيد، او را ديدند دختر هم رفت سر كلاس، خانم آقا هم رفتند. چند روز گذشت كه من براي كاري خدمت آقا رفتم و گفتند خانم استخاره كردند خوب نيامده و بعدا گفتم كه خدا را شكر كه دختر ما نفهميد كه به روحيه[=&quot]‌[=&quot]اش لطمه بخورد.

[=&quot]يك سال از اين قضيه گذشت و دوباره خانواده آقا زنگ زدند كه دوباره مي[=&quot]‌[=&quot]خواهيم بياييم. خانم ما گفته بود خانم چي شده دوباره مي[=&quot]‌[=&quot]خواهيد بياييد. آقا گفته بود كه خانم ما به استخاره خيلي اعتقاد دارد و خوب نيامده خانم آقا گفته بود چون دخترتان دختر خوبي است و نمي[=&quot]‌[=&quot]توانستيم بگذريم و دختر محجبه و فرهيخته و خوبي است دوباره استخاره كردم و خوب آمد، اگر اجازه بدهيد بياييم. در آن موقع دخترمان ديپلم گرفته بود و كنكور شركت كرده بود. آمدند و وقتي مقدمات كار فراهم شد، قرار گذاشتيم پسر آقا و مادرش بيايند منزل ما و با يك قواره پارچه به عنوان هديه كه عروس را ببينند و گفت[=&quot]‌[=&quot]وگو كنند، آمدند و نشستند صحبت كردند و وقتي آقا مجتبي رفتند از دخترم پرسيدم نظرتان چيست؟

[=&quot]ايشان موافق بودند به او گفتم خوب فكرهايت را بكن بعد از چند روز رفتم پيش آقا، آقا فرمودند داريم خويش و قوم مي[=&quot]‌[=&quot]شويم، گفتم چطور! گفتند اينها آمدند و پسنديدند و در گفت[=&quot]‌[=&quot]وگو به نتيجه رسيده[=&quot]‌[=&quot]اند، گفتند نظر شما چيست؟ گفتم آقا اختيار ما دست شماست آقا گفتند نه بالاخره شما دكتر و استاد دانشگاهيد و خانمتان هم همينطور وضع زندگي شما وضع مناسبي است ولي ما اينجور نيست.

[=&quot]و اگر بخواهم تمام زندگيم را بار كنم غير از كتابهايم، يك وانت بار مي[=&quot]‌[=&quot]شود، اينجا هم دو تا اتاق اندرون داريم و يك اتاق بيروني كه آقايان و مسوولين مي[=&quot]‌[=&quot]آيند و با من ديدار مي[=&quot]‌[=&quot]كنند من پول ندارم كه خانه بخرم يك خانه اجاره كرده[=&quot]‌[=&quot]ايم كه يك طبقه را مصطفي و يك طبقه را مجتبي زندگي مي[=&quot]‌[=&quot]كند، شما با دخترت صحبت كن كه خيال نكند مي[=&quot]‌[=&quot]خواهد عروس رهبر شود يك چيزهايي در ذهنش نباشد. ما يك زندگي اين جوري داريم شما اين جوري زندگي نكرده[=&quot]‌[=&quot]ايد، نسبتا زندگي خوبي داريد خونه داريد، زندگي داريد حالا بخواهد وارد يك زندگي اين جوري شود مشكله. مجتبي معمم هم نيست مي خواهد روحاني شود برود قم درس بخواند زندگي بكند همه را بگو تا بداند .من آمدم با دخترم صحبت كردم و ايشان هم قبول كرد. برگشتيم و وارد مراحل بعدي شديم آقا يك خانه[=&quot]‌[=&quot]اي قبل از رياست جمهوري[=&quot]‌[=&quot]شان داشتند توي جنوب تهران ايشان آن را اجاره داده[=&quot]‌[=&quot]اند و خرج زندگي[=&quot]‌[=&quot]شان را از آن در مي[=&quot]‌[=&quot]آورند. ايشان حقوق بابت رهبري نمي[=&quot]‌[=&quot]گيرند و از وجوهات هم استفاده نمي[=&quot]‌[=&quot]كنند.

[=&quot]خلاصه براي مراسم عقد، مهريه و اينها گفتيم كجا برگزار كنيم آقا فرمودند اولا سر مهريه و هر چي اختيار دختر شما باشد همان را مهريه دختر بذارين ولي من چون براي مردم خطبه عقد مي خوانم و اين سنت من بوده كه بيش از 14 سكه عقد نمي[=&quot]‌[=&quot]خوانم تا حالا هم نخواندم اگه بخواهيد مي توانيد بيشتر از 14 سكه هم بذارين ولي من عقد را نمي[=&quot]‌[=&quot]تونم بخونم چون تا حالا براي مردم نخوندم براي عروسم هم نمي[=&quot]‌[=&quot]خونم بريد يك آقاي ديگر عقد را بخواند اشكالي هم ندارد از نظر من اشكالي نداره. ما گفتيم نه آقا اين كه نمي[=&quot]‌[=&quot]شه ولي باشه حالا من صحبت مي[=&quot]‌[=&quot]كنم با مادرش فكر نمي[=&quot]‌[=&quot]كنم مخالفتي داشته باشد. گفتند مي[=&quot]‌[=&quot]تونيد مراسم عقد را در تالار بگيريد ولي من نمي[=&quot]‌[=&quot]تونم شركت كنم گفتم آقا هر جور شما صلاح مي دانيد. فرمودند مي[=&quot]‌[=&quot]خواهيد اين دو تا و يك اتاق بيروني را با هم حساب كنيد چند نفر زن و مرد مي[=&quot]‌[=&quot]شوند نصف از خانواده ما و نصف از خانواده شما دعوت مي كنيم ما نگاه كرديم كلا اينجا 150 الي 200 نفر بيشتر جا نمي[=&quot]‌[=&quot]گيرد ما حتي قوم و خويش[=&quot]‌[=&quot]هاي درجه اولمان را نمي[=&quot]‌[=&quot]توانستيم دعوت كنيم گفتيم باشد خلاصه تعدادي از اقوام نزديك را دعوت كرديم و آقا هم همين طور از غير فاميل نيز آقا، آقاي خاتمي رييس جمهور و آقاي هاشمي و آقاي ناطق نوري و روساي سه قوه و دكتر حبيبي را دعوت فرمودند يك رقم غذا نيز درست كرديم.

[=&quot]قبل از اين قضيه صحبت بازار مطرح شد پسر آقا گفت كه نه من انگشتر مي خواهم نه ساعت مي خواهم نه چيز ديگري، من هم گفتم حداقل يك حلقه كه مي گيرد. آقا گفتند چه كار كنم مجتبي گفت كه نمي[=&quot]‌[=&quot]خواهم. بعد آقا يك انگشتر عقيق داشت گفتند اين انگشتر را يكي براي من هديه آورده اگر دخترتون قبول مي[=&quot]‌[=&quot]كند من اين رو هديه مي[=&quot]‌[=&quot]دهم به اون. اون به عنوان حلقه هديه بده به مجتبي گفتيم باشد خلاصه آقا رفت انگشتر را آورد و گرفتيم و رفتيم و به دست مجتبي هم گشاد بود داديم يك انگشترسازي و 600 تومان هم داديم تا انگشتر را كوچكش كند خلاصه خرج حلقه دامادمان شد 600 تومان اين شد حلقه داماد. به آقا گفتم تو همه اين مسائل احتياط كرديم ديگر لباس عروس را بسپار به دست ما آقا فرمودند ديگر آنرا طبق متعارف حساب كنيم ما داشتيم تو همان ايام عروسي مي گرفتيم و يك لباس عروس داشتيم كه براي عروسمان سفارش داده بوديم بدوزند خلاصه قبل از آنكه عروسمان استفاده كند همان شب دخترمان استفاده كرد آقا گفتند من يك فرش ماشيني مي دهم شما هم يك فرش و مراسم برگزار شد.
[=&quot]براي عروسي هم دو تا پيكان از ما بود و دو تا پيكان هم از اقوام آقا مراسم:Gol: در خانه ما طول كشيد. تا آمدند عروس را ببرند خانواده آقا هم آمده بودند. فقط آقا نتوانسته بودند بيايند. مراسم تا حدود ساعت يك طول كشيده بود تا اينكه ما عروس را آورديم خانه ديديم آقا همينطور بيدار نشسته[=&quot]‌اند منتظرند كه عروس را بياورند گفتند من اخلاقا وظيفه خود مي دانم براي اولين بار كه عروسمان قدم مي‌ذاره تو خونه ما تو فاميل ما من هم بدرقه‌اش كنم هم به اصطلاح خوش آمد بگم اون نگه كه براي من ارزشي قائل نبودند. ما تعجب كرده بوديم فكر نمي كرديم آقا تا اون موقع شب بيدار باشند به خاطر اينكه عروسش را مي خواهند بياورند. خانواده آقا چون اون شب سرشون شلوغ بود غذا هم به آقا نداده بودند. آقا گفتند كه آقاي دكتر امشب شام هم نداشتيم من يكي از اين پاسدارها را صدا كردم گفتم شما خوردني چيزي نداريد يكي از پاسدارها گفت غير از يك كمي نون چيز ديگه نداريم آقا فرموده بودند بياور حالا يك چيزي مي خوريم بعد هم كه دختر وارد شد آقا نشستند و چند دقيقه‌اي برايشان در مورد تفاهم در زندگي و شرايط و اهميت زندگي زناشويي صحبت كردند و تا پاي در خونه عروس را بدرقه كردند خوش آمد گفتند بعد برگشتيم حالا رعايت اداب حتي تا چنين جايگاهي، اينها از بركت انقلاب اسلامي از بركت خون شهدا است. ايشان دستور دادند حتي از ريزترين وسايل دفتر چون مال بيت‌المال است استفاده نشود. حتي وقتي مشكل وسيله نقليه هم پيش آمد اجازه ندادند از وسايل دفتر استفاده شود.:Gol:جانم فدای رهبر:Gol:

tobeh;18921 نوشت:
سلام، ببخشید جسارتا این مطالب رو که اینجا می نویسید ، از مقام معظم رهبری اجازه گرفتید ، شاید راضی نباشن


با سلام

مي تونم بپرسم كه چرا بايد راضي نباشن؟؟

خداي ناكرده ما از مسايل خصوصي رهبر كه چيزي نمي نويسيم .

اينهايي هم كه نوشته مي شود چندين فايده مي تواند داشته باشد:

-- رهبري كه زير بيرق اش سينه مي زنيم و بدان افتخارمي كنيم چه خصوصياتي دارد

-- مسئولي كه ادعاي حاكم ديني دارند و از قوانين ثقلين پيروي مي كنند بايد چنين خصوصياتي داشته باشد

-- دنيا بداند كه رهبران شيعه چگونه رهبري مي كنند و با بمب و ثروت و ....نمي شود دنيا را اداره كرد دنيا با تسخير قلب ها اداره مي شود.

-- مسئوليني كه به نام حكومت ديني بر مردم حكم مي رانند بدانند كه هيچ جايگاهي نه در بين مردم ونه در حكومت ديني ندارند اگر در اين افكار و عقايد نباشند

-- ريا كاران و فريب دهندگان مردم كه در ظاهر صورتي دارند و در باطن صورت ديگر بدانند كه حكومت علوي چنين وي‍‍ژگي هايي دارد.

-- كوش زدي باشد براي برخي مسئو لين كه بفهمند حاكمان اسلامي چكونه بايد مراقب خود و خانواده خود باشند وقتي كه با نام اسلام و قران مي خواهند حكومت كنند

-- ما و شما بتوانيم تشخيص دهيم حق وباطل وعقايد اسلامي و غير اسلامي را و شاخصي داشته باشيم درعمل براي سنجش ميزان اعتقاد افراد به اموزه هاي حكومتي دين در قران و نهج البلاغه كه اين دو تبلوري از قران و سنت هستند

و......

هزارو يك دليل كه اينها بايد در جامعه انتشار يابد تا مسئولين حواسشان را بيشتر جمع كنند

باران رحمت آمد

نواهنگی کوتاه اما شنیدنی از روایت یک روز به یادماندنی که از آسمان، باران عشق به ولایت می‌بارد. بشنوید
منبع : تبیان

[="DarkGreen"]

به بهانه سالروز شمسي ميلاد رهبر معظم انقلاب

[="Magenta"]مردادماه سال 1386 بود كه روزنامه كيهان نوشت از مدتي پيش روز 24 تيرماه شماري از ارادتمندان رهبر انقلاب فرارسيدن اين روز را به عنوان روز تولد رهبري به يكديگر تبريك مي گويند و امسال در تفاوتي با گذشته علاوه بر ارسال شاخه هاي گل، كارت تبريك، پخش شربت و شيريني، تهنيت از طريق پيام هاي تلفني و... برخي از روزنامه ها نيز، ستون و صفحه و يادداشت به اين روز اختصاص دادند. چند سال پيش وقتي براي اولين بار سبدهاي گل و نامه هاي تبريك ميلاد به ايشان رسيد، در چند كلمه خطاب به يكي از نزديكان خويش نوشته بودند:«اولاً، مولود اين حقير در تيرماه نيست و ثانياً؛ من و روز تولدم ارزش اين محبت ها را نداريم و اينها موجب شرمندگي من است، در عين حال لازم است از همه آنها تشكر شود.»[/]
[="Blue"]این مقاله زیبا را دوست خوبم آقای محمد مهدي اسلامي نوشته است : [/]

مردادماه سال 1386 بود كه روزنامه كيهان نوشت از مدتي پيش روز 24 تيرماه شماري از ارادتمندان رهبر انقلاب فرارسيدن اين روز را به عنوان روز تولد رهبري به يكديگر تبريك مي گويند و امسال در تفاوتي با گذشته علاوه بر ارسال شاخه هاي گل، كارت تبريك، پخش شربت و شيريني، تهنيت از طريق پيام هاي تلفني و... برخي از روزنامه ها نيز، ستون و صفحه و يادداشت به اين روز اختصاص دادند. چند سال پيش وقتي براي اولين بار سبدهاي گل و نامه هاي تبريك ميلاد به ايشان رسيد، در چند كلمه خطاب به يكي از نزديكان خويش نوشته بودند:«اولاً، مولود اين حقير در تيرماه نيست و ثانياً؛ من و روز تولدم ارزش اين محبت ها را نداريم و اينها موجب شرمندگي من است، در عين حال لازم است از همه آنها تشكر شود.»

پيشتر هم شنيده بودم كه امام خامنه‌اي تاريخ تولدي كه برايشان نقل مي‌شود را نادرست خوانده بودند، اما در شناسنامه ايشان همان تاريخ قيد شده بود. تا اينكه پيامكي از يكي از عشاق ايشان به دستم رسيد كه امروز، [="Purple"]29 فروردين را سالروز ميلاد معظم له اعلام كرده بود.[/] او نيز همچون نگارنده به دنبال تاريخ صحيح تولد ايشان بوده است، تا اينكه در يكي از كتب منتشره از سوي انتشارات قدر ولايت، پي مي‌برد تاريخ قمري صحيح تولد رهبر حكيم انقلاب، 28 صفر 1358 هجري قمري است و با پيگيري از مرکز تقویم موسسه فیزیک دانشگاه تهران آن تاريخ را با تقويم شمسي تطبيق داده و در مي‌يابد ايشان چهارشنبه 29 فروردين 1318 متولد گرديده‌اند.

در همان گزارش سه سال پيش كيهان، به اعتراض ايشان به برگزاري جشني به مناسبت ميلاد ايشان در يكي از استانها اشاره شده بود و اينكه معظم له در حاشيه برگه‌اي كه حاوي آن خبر بود نوشته‌اند: «اين كار غلط است، اين تولد و امثال آن هيچ جشني ندارد، برگزاركنندگان مسئول وقت و عمر و اموالي هستند كه در اين كار صرف و ضايع مي شود. من از كسي كه براي تولد من جشن مي‌گيرد به هيچ وجه متشكر نمي‌شوم و او را مسئول زيان‌هاي اين كار هم مي‌شناسم».

اين اعتراض ايشان اما به برگزاري جشن بوده است و اين منعي بر شناخت دقيق تاريخ تولدشان ندارد. چه آنكه امام خامنه‌اي خود بيانات در ديدار اعضاى همايش مرحوم حاج آقا نوراللَّه اصفهانى در سال 1384 نسبت به اهمال در ثبت تاريخ شخصيت‌هاي برجسته معترض بوده‌اند و فرموده بودند « ما بايد شخصيت‌هاى اثرگذار در زندگى سياسى، زندگى اجتماعى، زندگى علمى و زندگى اقتصادى‌مان را درست بشناسيم... من مى‌بينم اينها در تاريخ‌هايشان دقيق نوشته‌اند كه فلان‌كس در چه تاريخى متولد شد ... يعنى سعى مى‌كنند اين شخصيتها را از لابه‌لاى انبوه چهره‌هاى شناخته و ناشناخته‌ى تاريخ منضبط بيرون بكشند و آنها را روى سكو بنشانند؛ مشخص كنند، و به آنها افتخار كنند. البته اين كارها واقعاً هم تأثير دارد؛ يعنى اين‌طور نيست كه تأثير نداشته باشد؛ اما ما نه؛ ما شخصيت‌هاى برجسته‌ى‌مان را البته مى‌شناسيم، ولى تاريخ وفات خيلى‌هايشان را هم حتّى نمى‌دانيم، چه برسد به تاريخ تولدشان يا تاريخ ازدواجشان با فلان دختر، كه معمولاً غربى‌ها اين چيزها را ذكر مى‌كنند. اين، نشان‌دهنده‌ى اين است كه ما به شناسايى و پرداخت چهره‌ى شخصيت‌هاى تاريخى خودمان و تحليل اين چهره‌ها بها نداده‌ايم و اين به ضرر ما تمام مى‌شود.»

جالب اينجاست كه ايشان خود نيز به اين مهم اهتمام داشته اند. چنانچه در سال 1370 در ديدار با اعضاى «گروه تاريخ» صداى جمهورى اسلامى ايران با اشاره به اينكه در گذشته من ديده بودم كه از هر ده پديده‌ى تاريخى، نُه موردش مربوط به اروپا و امريكا بود؛ نه اين‌كه مربوط به ايران نبود، اصلاً متعلق به دنياى اسلام نبود، فرموده بودند «آنچه را كه مربوط به ميهنمان است، يا مربوط به دنياى اسلام و مسائل اسلامى است، بايستى ريز و درشتش را جمع كنيم و بيان نماييم. به نظر من فرقى هم نمى‌كند؛ حتّى تاريخ تولد آدمى كه براى خودش شخصيتى بوده، سردارى بوده، يا نويسنده‌ى كتابى بوده، بيايد، تاريخ وفاتش بيايد، حتّى تاريخ ازدواجش هم بيايد»

سپس با بيان نمونه‌هايي از چهره‌هاي مطرح ما كه سابقه پررنگتري از چهره‌هاي مشابه غربي خود دارند، اما در داخل كشور و جهان اسلام مهجورند، راهكار تنظيم روزشمار را به عنوان يك راه براي معرفي اين چهره‌ها و بررسي ابعاد شخصيت آنها شمرده و مي‌فرمايند « البته شما راست مى‌گوييد، روزشمار يك مقدار كار ما را سخت مى‌كند؛ اما با تفحص مى‌شود. سه، چهار سال است كه يك وقتهايى به ذهنم رسيده كه گاهى اوقات در كتابهايى كه مى‌خوانم، اگر در جايى تاريخ روز ديدم، حاشيه‌اش علامت بزنم؛ در خيلى از كتابها اين كار را كرده‌ام. اتفاقاً امروز كه منتظر آمدن شماها بودم، با خودم فكر كردم ببينم آيا مى‌توانم يك جمع و جورى بكنم، تا مثلاً صد مورد از اينها جمع بشود؛ ديدم نمى‌دانم، بايد لاى كتابها بگردم. هر كتابى كه خوانده‌ام، آن‌جاهايى كه يك تاريخى بوده، ضربدرى زده‌ام، تا معلوم بشود اين تاريخ است. اين نشانه‌ى آن است كه ما منبع داريم. بله، منبع مدون نداريم.»

وقتي رهبر يك كشور براي جبران خلا تاريخ نگاري خود دست به كار مي شود و چنين به تدوين تاريخ تولد و وفات و... چهره‌هاي سرشناس آن اهتمام دارد، آيا به جا نيست ما نيز حداقل در تعيين تاريخ تولد نائب امام زمانمان دقت نماييم؟

اگر ايشان براي پرهيز از اسراف از يك سو و به جهت ورع و تقوايشان به برگزاري جشن‌ براي تولدشان و ارسال سبد گل معترض بوده‌اند، آيا بايد به بهانه اين دستور ايشان، در باز شناخت رهبرمان نيز در چنين مناسبت‌هايي و معرفي ايشان كه بخشي درخشان در تاريخ ايران و اسلام است، كوتاهي كنيم؟

اميد كه اين همت آن عاشق ولايت در استخراج تاريخ دقيق تولد معظم له، سرآغازي براي بزرگداشتي نيكو و در چهارچوب صحيح از اين نعمت بيمانند الهي باشد كه شكر نعمت مايه فزوني و كفران مايه افسوس خواهد گشت.
[="Red"]منبع : وب یک استکان چای داغ[/][/]

لباس سربازی

رهبر عزیز احساس امام را درباره پوشیدن لباس رزم توسط یك روحانی می‌فرماید:

«سال 1359 كه گاه به مناطقِ جنگی می‌رفتم...، هر دفعه هفته‌ای یك بار، برای نماز جمعه تهران می‌آمدم و از راه كه می‌رسیدم، خدمت امام می‌رفتم...

یك بار كه خدمت ایشان رفته بودم، ... لباس كار سربازی به تنم بود. وقتی سوار هواپیما می‌شدم كه به این جا بیایم، قبا می‌پوشیدم و عمامه سرم می‌گذاشتم و این لباس هم، آن زیر می‌ماند.

یعنی لباسی نداشتم كه عوض كنم و همان طوری هم، خدمت امام می‌رفتم.

ایشان، وقتی كه چشم‌شان به این لباس نظامی افتاد، تعبیری كردند كه احتمال می‌دهم، در جایی آن را نوشته باشم... اجمالش یادم است.

ایشان گفتند:
این، ... مایه‌ی افتخار است كه یك روحانی، لباس رزم به تنش می‌كند. و این درست است و همان چیزی است كه باید باشد...

حقیقتش هم این است كه روزی بود، لباس رزم را برای روحانی، خلاف مروّت ذكر می‌كردند. در باب امام جماعت گفته‌اند كه بایستی عادل باشد و كار خلاف عدالت و مروّت نكند.

از جمله كارهای خلاف مروّت كه ذكر می‌شد، این بود كه یك نفر امام جماعت، مثلاً لباس نظامی بپوشد... و در ردیف كارهایی بود كه مثلاً كسی در بازار یا در ممرّ عام مردم، حركت غیر محترمانه‌ای از او سر بزند.

طاها;18969 نوشت:
[=arial]

با سلام

مي تونم بپرسم كه چرا بايد راضي نباشن؟؟


سلام، برداشت منفی نکنید، تمام مطالبی که اینجا درج شده در مورد زندگی شخصی و خصوصی ایشون هست، مثلا نهار چی می خورن، از مهموناشون چطور پذیرایی می کنن، فرش خونشون چی هست و چی نیست، ازدواج پسرشون و .......... کلا همه شخصی و خصوصی هست ولی از برای عبرت و آموزش و تذکر بیان آنها بد نیست ، برای همین گفتم که اجازه گرفتید یا نه.........

دوستان ببخشید اگر تاپیک مخدوش شد :Sokhan:

به بهانه استخاره

حضرت آقا در خاطراتی از زمان دستگیری‌اش می‌فرمایند:

«یك بار مأموران شاه مرا بیرون از خانه دستگیر كردند. وضع آن چنان بود كه نتوانستم دستگیر شدن خود را به خانواده و بستگانم خبر بدهم.

مأموران سپس مرا سوار اتومبیل كردند و به طرف چابهار بردند. در یكی از شهرها مأموران برای رفع خستگی و استراحت، ‌چند دقیقه‌ای توقف كردند.

همه پیاده شدند. من هم از اتومبیل پیاده شدم و در گوشه‌ای نشستم. مأموران سعی می‌كردند كه مردم متوجه دستگیر شدن من نشوند.

وقتی زمان استراحت به پایان رسید، خواستم به طرف اتومبیل بروم كه دیدم جوانی به من نزدیك شد و گفت: «حاج آقا اگر ممكن است برای من استخاره بگیرید!» من قرآن خودم را بیرون آوردم تا برای او استخاره بگیرم.

در همین موقع، مأموران شاه برای این كه آن جوان فكر نكند كه آنها مراقب من هستند، از من فاصله گرفتند.

جوان هم از فرصت استفاده كرد و آهسته گفت: حاج آقا من نمی‌خواستم استخاره كنم. می‌خواستم بپرسم شما را چه موقع دستگیر كرده‌اند و حالا به كجا می‌برند، تا كاری انجام دهم.

من از محبت او تشكر كردم و شماره‌های تلفن بستگانم را در مشهد به او دادم تا به آنها خبر بدهد.»

دیدار از خانواده شهدا

پدر سه شهید كه دامادش نیز به شهادت رسیده بود تعریف می‌كرد:

«یك شب به ما تلفنی اطلاع دادند كه: امشب چند نفر می‌خواهند به دیدن شما بیایند. من گمان كردم حتماً آنها از مسجد یا حسینیه هستند كه می‌خواهند به دیدن ما بیایند.

لذا آماده پذیرایی شدیم. نزدیك ساعت هشت شب بود كه زنگ در به صدا درآمد.

وقتی در را باز كردم، اول یك نفر وارد شد و به دنبال او مقام معظم رهبری وارد خانه شدند.

در آن لحظه خوشحالی زیادی به من دست داد. به طوری كه گویی دنیا را به من داده بودند.

عكس‌های چهار شهیدمان را به رهبر عزیز نشان دادم. ایشان برای شهیدان خانواده ما دعا كردند. من گفتم:

«حاج آقا! دعا كنید خون شهیدان از بین نرود.

ایشان فرمودند:
«خون شهیدان هیچ وقت از بین نمی‌رود. انقلاب ما، صاحب دارد و او نگهدار آن است.

من چای میدهم!

هنگامی كه قرار بود امام تشریف بیاورند، ما در دانشگاه تهران تحصن داشتیم، جمعی از رفقای نزدیكی كه با هم كار می كردیم و همه شان در طول مدت انقلاب، نام و نشان هایی پیدا كردند و بعضی از آنها هم به شهادت رسیدند، مثل شهید بهشتی، شهید مطهری، آقای هاشمی، مرحوم ربانی شیرازی، مرحوم ربانی املشی و ... با هم می نشستیم و در مورد قضایای گوناگون مشورت می كردیم. گفتیم كه امام دو سه روز دیگر وارد تهران می شوند و ما آمادگی لازم را نداریم. بیائیم سازماندهی كنیم كه وقتی ایشان آمدند و مراجعات زیاد و كارها از همه طرف به اینجا ارجاع شد، معطل نمانیم. صحبت از دولت هم در میان نبود. ساعتی را در عصر یك روز معین كردیم و رفتیم در اتاقی نشستیم. صحبت از تقسیم مسئولیت ها شد و در آنجا گفتم مسئولیت من این باشد كه چای بدهم! همه تعجب كردند. یعنی چه؟ چای؟ گفتم: بله، من چای درست كردن را خوب بلدم. با گفتن این پیشنهاد، جلسه حالی پیدا كرد. مشخص شد كه می شود آدم بگوید كه مثلاً قسمت دفتر مراجعات، به عهده من باشد. تنافس و تعارض كه نیست. ما می خواهیم این مجموعه را با همدیگر اداره كنیم، هر جایش هم كه قرار گرفتیم، اگر توانستیم كار آنجا را انجام بدهیم، خوب است.

این روحیه من بوده است. البته آن حرفی كه در آنجا زدم، می دانستم كه كسی من را برای چای ریختن معین نخواهد كرد و نمی گذارند كه من در آنجا بنشینم و چای بریزم، اما واقعاً اگر كار به اینجا می رسید كه بگویند درست كردن چای به عهده شماست، می رفتم عبایم را كنار می گذاشتم و آستین هایم را بالا می زدم و چای درست می كردم! این پیشنهاد نه تنها برای این بود كه چیزی گفته باشم، واقعاً برای این كار آماده بودم.


من با این روحیه وارد شدم و بارها به دوستانم می گفتم كه آن كسی نیستم كه اگر وارد اتاقی شدم، بگویم آن صندلی متعلق به من است و اگر خالی بود، بروم آنجا بنشینم و اگر خالی نبود، قهر كنم و بیرون بروم. نخیر، من هیچ صندلی خاصی در هیچ اتاقی ندارم. من وارد اتاق می شوم و هر جا خالی بود، همان جا می نشینم. اگر مجموعه احساس كرد كه اینجا برای من كم است و روی صندلی دیگری نشاند، می نشینم و اگر همان كار را نیز مناسب دانست، آن را انجام می دهم.

گفتن این مطالب شاید چندان آسان نباشد و ممكن است حمل بر چیزهای دیگری شود، اما واقعاً اعتقادم این است كه برای انقلاب باید این طوری باشیم. از پیش معین نكنیم كه صندلی ما آنجاست و اگر دیدیم آن صندلی را به ما دادند، خوشحال بشویم و برویم بنشینیم و بگوئیم حقمان بود و اگر دیدیم آن صندلی نشد و یا گوشه اش ذره ای سائیده بود، بگوئیم به ما ظلم شد و قبول نداریم و قهر كنیم و بیرون برویم. من از اول این روحیه را نداشتم و سعی نكردم این طوری باشم. در مجموعه انقلاب، تكلیف ما این است.

آقا در بیمارستان
سال های اول انقلاب بود،من هم نماینده مجلس شده بودم،کار زیاد بود
و می رفتم مأموریت.نیمه شبی فرزندم حال بدی پیدا کرده بود و خوب نمی شد،من هم نبودم،همسرم بخاطر آشنائی که با همسر آقا داشت به منزل آقا زنگ زده بود(در آن موقع آقا رئیس جمهور بودند)که شما کسی رو بفرستید فرزندمو به بیمارستان ببره.
چند دقیقه بعد خود آقا شخصا با یک ماشین به درب منزلمان آمده بودند و فرزندم رو به بیمارستان برده بودند.
(هفته نامه پرتو-حجة الاسلام داودی)

امتیاز خاص ممنوع!
هنگام تعویض ضریح مقدس امام رضا علیه السلام همراه مقام معظم رهبری به عتبه بوسی امام هشتم مشرف شدم. مقام معظم رهبری در کنار مرقد آن امام بزرگوار مشغول راز و نیاز بودند.
چون ضریح را برداشته بودند حضور در کنار قبر ، رنگ و بوی دیگری داشت.راز و نیاز ایشان که تمام شد، آقای واعظ طبسی به آقا گفتند: آقازاده ها هم بیایند نزدیکتر تا از نزدیک امام علیه السلام را زیارت کنند.
معظم له فرمودند: پس بقیه چی؟؟؟ آقا این دقت ها را همیشه همراه دارند و امتیاز خاصی برای فرزندانشان قائل نیستند.:Gol::Gol::Gol:

{حجة لااسلام حقانی-پرتوی از خورشید}

طلبه و لباس آنچنانی؟؟؟!!!
فردی یک عبای خوب برای ایشان هدیه آورده بود آقا عبا را به من دادند و فرمودند: این عبای گران قیمتی است،من که عبای چند ده هزار تومانی روی دوشم نمی اندازم،از طرفی اگر به کسی هم هدیه بدهم عادت می کند لباس های آنچنانی بپوشد، که درست نیست.پس شما این عبا را بفروشید و تبدیلش کنید به چند عبا و هدیه بدهید به سه،چهار نفر.
ما هم همین کار را کردیم و به سه،چهار نفر هدیه اش کردیم.
{حجة الاسلام مروی-ماهنامه دانش پژوه}:Gol::Gol::Gol:

توصیه رهبرانقلاب به داماد آقاتهرانی
خطبه عقد دختر مرتضی آقاتهرانی نماینده کنونی تهران را مقام معظم رهبری قرائت کردند.

به گزارش خبرآنلاین، او که امروز معلم اخلاق دولت است در یادآوری خاطره آن روز،از توصیه مقام معظم رهبری به دامادش سخن گفته است. به گفته وی، بعد از عقد، آقاتهرانی از مقام معظم رهبری می خواهد تا به دامادش اجازه دهد، مدحی درباره امام عصر(عج) بخواند و به این ترتیب آقای داماد پس از کسب اجازه از معظم له، چند دقیقه‌ای درباره امام زمان(عج) مداحی می‌کند و آقا ایشان را تحسین می‌کنند.

به گفته آقاتهرانی، علی لاریجانی که در آن زمان رئیس سازمان صداوسیما بوده است نیز در آن مراسم حضور داشته و به شوخی به داماد می‌گوید: با صدای خوبی که داری، باید شما را دعوت کنیم تا در صداوسیما بخوانی!

در این لحظه مقام معظم رهبری با قیافه‌ای جدی به لاریجانی می‌فرمایند: طلبه‎های ما را از ما نگیر. سپس رو به داماد می‌کنند و می‌فرمایند: عزیزم خوب درس بخوان. مبادا این حرف‌ها مسیرت را عوض کند و بجای درس دنبال این کارها بروی.

آقاتهرانی با درج این خاطره در کتاب "آب‏، آیینه، آفتاب" که از سوی مرکز انتشارات موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره) به ریاست آیت‌الله مصباح یزدی منتشر شده، نوشته است: ابن نکته برای من خیلی جالب بود که گاهی یک شوخی ممکن ایت مسیر شخصی را عوض کند. براین اساس مقام معظم رهبری داماد بنده را توجیه ساختند که در موقعیت کنونی فقط باید درس‌هایش را خوب بخواند.
منبع:http://http://alef.ir

[="blue"][="red"]رهبر انقلاب برای نماز جمعه چقدر مطالعه می‌کنند؟ [/]

پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به انتشار خاطره‌ای از سخنرانی رهبر انقلاب در مراسم بيعت ائمه‌ى جمعه‌ى سراسر كشور به اتفاق رئيس مجلس خبرگان در 12 تیر 1368 پرداخته است.
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در آن دیدار فرمودند:[="darkgreen"]من براى رفتن به نماز جمعه، شايد به طور متوسط سه ساعت مطالعه مى‌كنم و هميشه هم ناراضيم[/]؛ به خاطر اين‌كه واقعاً سه ساعت وقت كمى است. به دليل اشتغالات زيادى كه هميشه داشتم، قبل از روز جمعه‌يى كه مى‌خواهم به نماز بروم، فرصت نمى‌كنم مطالعه كنم. روز جمعه از ساعت هشت صبح تا وقتى كه به نماز مى‌روم، مى‌نشينم مطالعه مى‌كنم؛ درعين‌حال احساس مى‌كنم وقتِ بسيار كمى است.
[="purple"]واقعاً جا دارد كه يك خطبه‌ى روز جمعه، هفت، هشت ساعت مطالعه پشت سر خودش داشته باشد[/]. اگر ما بتوانيم اين مهم را تأمين كنيم، احساس مى‌شود كه يك كلاس عمومى سراسرى براى عامه‌ى مردم خواهيم داشت، و اين چيزى است كه قطعاً انقلاب را پيش خواهد برد. بنابراين، بايستى هم ارتباط و اتصال آقايان روزبه‌روز مستحكمتر بشود، و هم آنچه كه به مردم داده مى‌شود، روزبه‌روز سطحش بالاتر رود.
مردم به نماز جمعه و امام جمعه و چيز فهميدن و يادگيرى مسائل سياسى عالم علاقه‌مندند. هر كس قدرى از اخبار و تحليلها و حرفهاى تازه‌ى دنيا و كشور را براى مردم بزند، آنها با شوق و علاقه دور او جمع مى‌شوند و به حرف او گوش مى‌دهند. اگر اين برنامه در نماز جمعه باشد، بلاشك جاذبه پيدا خواهد كرد. بايد با جاذبه‌هاى گوناگون، نماز جمعه را مورد توجه مردم قرار داد، تا آنها بيايند و اهميت آن را درك كنند.[/][="DarkRed"]
منبع: زندگی زیبای رهبری
[/]

زندگی‌نامه حضرت آیت‌الله‌العظمی سیدعلی خامنه‌ای(مدظله العالی)
[=arial]





رهبر عالیقدر حضرت آیت الله سید على خامنه اى فرزند مرحوم حجت الاسلام والمسلمین حاج سید جواد حسینى خامنه‌اى، در 1318 شمسی برابر 1358 قمرى در مشهد مقدس چشم به دنیا گشود. ایشان دومین پسر خانواده هستند. زندگى سید جواد خامنه اى مانند بیشتر روحانیون و مدرسّان علوم دینى، بسیار ساده بود. همسر و فرزندانش نیز معناى عمیق قناعت و ساده زیستى را از او یاد گرفته بودند و با آن خو داشتند.

رهبر بزرگوار در ضمن بیان نخستین خاطره هاى زندگى خود از وضع و حال زندگى خانواده شان چنین مى‌گویند:
«پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد كه در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى كرد و... آن شام هم نان و كشمش بود.»

امّا خانه اى را كه خانواده سیّد جواد در آن زندگى مى كردند، رهبر انقلاب چنین توصیف مى كنند:
«منزل پدرى من كه در آن متولد شده ام، تا چهارـ پنج سالگى من، یك خانه 60 ـ 70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود كه فقط یك اتاق داشت و یك زیر زمین تاریك و خفه اى! هنگامى كه براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این كه روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى كه به پدر ارادتى داشتند، زمین كوچكى را كنار این منزل خریده به آن اضافه كردند و ما داراى سه اتاق شدیم.»

رهبرانقلاب از دوران كودكى در خانواده اى فقیر امّا روحانى و روحانى پرور و پاك و صمیمی، اینگونه پرورش یافت و از چهار سالگى به همراه برادر بزرگش سید محمد به مكتب سپرده شد تا الفبا و قرآن را یاد بگیرند. سپس، دو برادر را در مدرسه تازه تأسیس اسلامى «دارالتعّلیم دیانتى» ثبت نام كردند و این دو دوران تحصیل ابتدایى را در آن مدرسه گذراندند.

در حوزه علمیه

ایشان از دوره دبیرستان، خواندن «جامع المقدمات» و صرف و نحو را آغاز كرده بود. سپس از مدرسه جدید وارد حوزه علمیه شد و نزد پدر و دیگر اساتید وقت ادبیات و مقدمات را خواند.

درباره انگیزه ورود به حوزه علمیه و انتخاب راه روحانیت مى گویند: «عامل و موجب اصلى در انتخاب این راه نورانى روحانیت پدرم بودند و مادرم نیز علاقه مند و مشوّق بودند».
ایشان كتب ادبى ار قبیل «جامع المقدمات»، «سیوطى»، «مغنى» را نزد مدرّسان مدرسه «سلیمان خان» و «نوّاب» خواند و پدرش نیز بر درس فرزندانش نظارت مى كرد. كتاب «معالم» را نیز در همان دوره خواند. سپس «شرایع الاسلام» و «شرح لمعه» را در محضر پدرش و مقدارى را نزد مرحوم «آقا میرزا مدرس یزدى» و رسائل و مكاسب را در حضور مرحوم حاج شیخ هاشم قزوینى و بقیه دروس سطح فقه و اصول را نزد پدرش خواند و دوره مقدمات و سطح را بطور كم سابقه و شگفت انگیزى در پنچ سال و نیم به اتمام رساند. پدرش مرحوم سید جواد در تمام این مراحل نقش مهّمى در پیشرفت این فرزند برومند داشت. رهبر بزرگوار انقلاب، در زمینه منطق و فلسفه، كتاب منظومه سبزوار را ابتدا از «مرحوم آیت الله میرزا جواد آقا تهرانى» و بعدها نزد مرحوم «شیخ رضا ایسى» خواندند.


در حوزه علمیه نجف اشرف

آیت الله خامنه اى كه از هیجده سالگى در مشهد درس خارج فقه و اصول را نزد مرجع بزرگ مرحوم آیت الله العظمى میلانى شروع كرده بودند. در سال 1336 به قصد زیارت عتبات عالیات، عازم نجف اشرف شدند و با مشاهده و شركت در درسهاى خارج مجتهدان بزرگ حوزه نجف از جمله مرحوم سید محسن حكیم، سید محمود شاهرودى، میرزا باقر زنجانى، سید یحیى یزدى، و میرزا حسن بجنوردى، اوضاع درس و تدریس و تحقیق آن حوزه علمیه را پسندیدند و ایشان را از قصد خود آگاه ساختند. ولى پدر موافقت نكرد. پس از مدّتى ایشان به مشهد باز گشتند.



در حوزه علمیه قم


آیت الله خامنه اى از سال 1337 تا 1343 در حوزه علمیه قم به تحصیلات عالى در فقه و اصول و فلسفه، مشغول شدند و از محضر بزرگان چون مرحوم آیت الله العظمى بروجردى، امام خمینى، شیخ مرتضى حائرى یزدى وعلـّامه طباطبائى استفاده كردند. در سال 1343، از مكاتباتى كه رهبر انقلاب با پدرشان داشتند، متوجّه شدند كه یك چشم پدر به علت «آب مروارید» نابینا شده است، بسیار غمگین شدند و بین ماندن در قم و ادامه تحصیل در حوزه عظیم آن و رفتن به مشهد و مواظبت از پدر در تردید ماندند. آیت الله خامنه اى به این نتیجـه رسیدند كه به خاطر خدا از قــم به مشهد هجرت كنند واز پدرشان مواظبت نمایند. ایشان در این مـورد مى گویند:
«به مشهد رفتم و خداى متعال توفیقات زیادى به ما داد. به هر حال به دنبال كار و وظیفه خود رفتم. اگر بنده در زندگى توفیقى داشتم، اعتقادم این است كه ناشى از همان بّرى «نیكى» است كه به پدر، بلكه به پدر و مادر انجام داده ام». آیت الله خامنه اى بر سر این دو راهى، راه درست را انتخاب كردند. بعضى از اساتید و آشنایان افسوس مى خوردند كه چرا ایشان به این زودى حوزه علمیه قم را ترك كردند، اگر مى ماندند در آینده چنین و چنان مى شدند!... امّا آینده نشان داد كه انتخاب ایشان درست بوده و دست تقدیر الهى براى ایشان سر نوشتى دیگر و بهتر و والاتر از محاسبات آنان، رقم زده بود. آیا كسى تصّور مى كرد كه در آن روز جوان عالم پراستعداد 25 ساله، كه براى رضاى خداوند و خدمت به پدر و مادرش از قم به مشهد مى رفت، 25 سال بعد، به مقام والاى ولایت امر مسلمین خواهد رسید؟! ایشان در مشهد از ادامه درس دست برنداشتند و جز ایام تعطیل یا مبازره و زندان و مسافرت، به طور رسمى تحصیلات فقهى و اصول خود را تا سال 1347 در محضر اساتید بزرگ حوزه مشهد بویژه آیت الله میلانى ادامه دادند. همچنین ازسال 1343 كه در مشهد ماندگار شدند در كنار تحصیل و مراقبت از پدر پیر و بیمار، به تدریس كتب فقه و اصول و معارف دینى به طلـّاب جوان و دانشجویان نیز مى پرداختند.

مبارزات سیاسى

آیت الله خامنه اى به گفته خویش «از شاگردان فقهى، اصولى، سیاسى و انقلابى امام خمینى (ره) هستند» امـّا نخستین جرقـّه هاى سیاسى و مبارزاتى و دشمنى با طاغوت را مجاهد بزرگ و شهید راه اسلام شهید «سید مجتبى نوّاب صفوى» در ذهن ایشان زده است، هنگامیكه نوّاب صفوى با عدّه اى از فدائیان اسلام در سال 31 به مشهد رفته در مدرسه سلیمان خان، سخنرانى پر هیجان و بیدار كننده اى در موضوع احیاى اسلام و حاكمیت احكام الهى، و فریب و نیرنگ شاه و انگلیسى و دروغگویى آنان به ملـّت ایران، ایراد كردند. آیت الله خامنه اى آن روز از طـّلاب جوان مدرسه سلیمان خان بودند، به شدّت تحت تأثیر سخنان آتشین نوّاب واقع شدند. ایشان مى گویند: «همان وقت جرقه هاى انگیزش انقلاب اسلامى به وسیله نوّاب صفوى در من به وجود آمده و هیچ شكى ندارم كه اولین آتش را مرحوم نوّاب در دل ما روشن كرد».

همراه با نهضت امام خمینى (قدس سره)


آیت الله خامنه اى از سال 1341 كه در قم حضورداشتند و حركت انقلابى واعتراض آمیز امام خمینى علیه سیاستهاى ضد اسلامى و آمریكا پسند محمد رضا شاه پهلوى، آغاز شد، وارد میدان مبارزات سیاسى شدند و شانزده سال تمام با وجود فراز و نشیب هاى فراوان و شكنجه ها و تعبیدها و زندان ها مبارزه كردند و در این مسیر ازهیچ خطرى نترسیدند. نخستین بار در محرّم سال 1383 از سوى امام خمینى (قدس سره) مأموریت یافتند كه پیام ایشان را به آیت الله میلانى و علماى خراسان در خصوص چگونگى برنامه هاى تبلیغاتى روحانیون در ماه محرّم و افشاگرى علیه سیاست هاى آمریكایى شاه و اوضاع ایران و حوادث قم، برسانند. ایشان این مأموریت را انجام دادند و خود نیز براى تبلیغ، عازم شهر بیرجند شدند و در راستاى پیام امام خمینى، به تبلیغ و افشاگرى علیه رژیم پهلوى و آمریكا پرداختند. بدین خاطر در 9 محرّم «12 خرداد 1342» دستگیر و یك شب بازداشت شدند و فرداى آن به شرط اینكه منبر نروند و تحت نظر باشند آزاد شدند. با پیش آمدن حادثه خونین 15خرداد، باز هم ایشان را از بیرجند به مشهد آورده، تحویل بازداشتگاه نظامى دادند و ده روز در آنجا با سخت ترین شرایط و شكنجه و آزارها زندانى شدند.

دوّمین بازداشت

در بهمن 1342 - رمضان 1383- آیت الله خامنه اى با عدّه اى از دوستانشان براساس برنامه حساب شده اى به مقصد كرمان حركت كردند. پس از دو ـ سه روز توقف در كرمان و سخنرانى و منبر و دیدار با علما و طلـّاب آن شهر، عازم زاهدان شدند. سخنرانى ها و افشاگرى هاى پرشور ایشان بویژه درایـّام ششم بهمن ـ سالگرد انتخابات و رفراندوم قلـّابى شاه ـ مورد استقبال مردم قرار گرفت. در روزپانزدهم رمضان كه مصادف با میلاد امام حسن (ع) بود، صراحت و شجاعت و شور انقلابى ایشان در افشاگرى سیاستهاى شیطانى و آمریكایى رژیم پهلوى، به اوج رسید و ساواك شبانه ایشان را دستگیر و با هواپیما روانه تهران كرد. رهبر بزرگوار، حدود دو ماه ـ به صورت انفرادى ـ در زندان قزل قلعه زندانى شدند و انواع اهانت ها و شكنجه ها را تحمّل كردند.

سوّمین و چهارمین بازداشت


كلاسهاى تفسیر و حدیث و اندیشه اسلامى ایشان در مشهد و تهران با استقبال كم نظیر جوانان پرشور و انقلابى مواجه شد. همین فعالیت ها سبب عصبانیت ساواك شد و ایشان را مورد تعقیب قرار دادند. بدین خاطر در سال 1345 در تهران مخفیانه زندگى مى كردند و یك سال بعد ـ 1346ـ دستگیر و محبوس شدند. همین فعالیّت هاى علمى و برگزارى جلسات و تدریس و روشنگرى عالمانه و مصلحانه بود كه موجب شد آن بزرگوار بار دیگر توسط ساواك جهنّمى پهلوى در سال 1349 نیز دستگیر و زندانى گردند.

پنجمین بازداشت


حضرت آیت الله خامنه اى «مد ظله» درباره پنجمین بازداشت خویش توسط ساواك مى نویسد:
«از سال 48 زمینه حركت مسلحانه در ایران محسوس بود. حساسیّت و شدّت عمل دستگاههاى جارى رژیم پیشین نیز نسبت به من، كه به قرائن دریافته بودند چنین جریانى نمى تواند با افرادى از قبیل من در ارتباط نباشد، افزایش یافت. سال 50 مجدّداً و براى پنجمین بار به زندان افتادم. برخوردهاى خشونت آمیز ساواك در زندان آشكارا نشان مى داد كه دستگاه از پیوستن جریان هاى مبارزه مسلـّحانه به كانون هاى تفـّكر اسلامى به شدّت بیمناك است و نمى تواند بپذیرد كه فعالیّـت هاى فكرى و تبلیغاتى من در مشهد و تهران از آن جریان ها بیگانه و به كنار است. پس از آزادى، دایره درسهاى عمومى تفسیر و كلاسهاى مخفى ایدئولوژى و... گسترش بیشترى پیدا كرد».

بازداشت ششم

در بین سالهاى 1350ـ1353 درسهاى تفسیر و ایدئولوژى آیت الله خامنه اى در سه مسجد «كرامت» ، «امام حسن» و «میرزا جعفر» مشهد مقدس تشكیل مىشد و هزاران نفر ازمردم مشتاق بویژه جوانان آگاه و روشنفكر و طلـّاب انقلابى و معتقد را به این سه مركز مى كشاند و با تفكّرات اصیل اسلامى آشنا مى ساخت. درس نهج البلاغـه ایشان از شور و حال دیگـرى برخوردار بود و در جزوه هاى پلى كپى شده تحت عنوان: «پرتوى از نهج البلاغه» تكثیر و دست به دست مى گشت. طلـّاب جوان و انقلابى كه درس حقیقت و مبارزه را از محضر ایشان مى آموختند، با عزیمت به شهرهاى دور و نزدیكِ ایران، افكار مردم را با آن حقایق نورانى آشنا و زمینه را براى انقلاب بزرگ اسلامى آماده مى ساختند. این فعالیـّت ها موجب شد كه در دى ماه 1353 ساواك بى رحمانه به خانه آیت الله خامنه اى در مشهد هجوم برده، ایشان را دستگیر و بسیارى از یادداشت ها و نوشته هایشان را ضبط كنند. این ششمین و سخت ترین بازداشت ایشان بود و تا پاییز 1354 در زندان كمیته مشترك شهربانى زندان بودند. در این مدت در سلولى با سخت ترین شرایط نگه داشته شدند. سختى هایى كه ایشان در این بازداشت تحمّل كردند، به تعبیر خودشان «فقط براى آنان
كه آن شرایط را دیده اند، قابل فهم است». پس از آزادى از زندان، به مشهد مقدس برگشتند و باز هم همان برنامه و تلاش هاى علمى و تحقیقى و انقلابى ادامه داشت. البته دیگر امكان تشكیل كلاسهاى سابق را به ایشان ندادند.

در تبعید


رژیم جنایتكار پهلوى در اواخر سال 1356، آیت الله خامنه اى را دستگیر و براى مدّت سه سال به ایرانشهر تبعید كرد. در اواسط سال 1357 با اوجگیرى مبارزات عموم مردم مسلمان و انقلابى ایران، ایشان از تبعیدگاه آزاد شده به مشهد مقدس بازگشتند و در صفوف مقدم مبارزات مردمى علیه رژیم سفـّاك پهلوى قرار گرفتند و پس از پانزده سال مبارزه مردانه و مجاهدت و مقاومت در راه خدا و تحمّل آن همه سختى و تلخى، ثمره شیرین قیام و مقاومت و مبارزه؛ یعنى پیروزى انقلاب كبیر اسلامى ایران و سقوط خفـّت بار حكومتِ سراسر ننگ و ظالمانه پهلوى، و برقرارى حاكمیت اسلام در این سرزمین را دیدند.

در آستانه پیروزى

درآستانه پیروزى انقلاب اسلامى، پیش از بازگشت امام خمینى از پاریس به تهران، «شوراى انقلاب اسلامى» با شركت افراد و شخصیت هاى مبارزى همچون شهید مطهرى، شهید بهشتى، هاشمى رفسنجانى و... از سوى امام خمینى در ایران تشكیل گردید، آیت الله خامنه اى نیز به فرمان امام بزرگوار به عضویت این شورا درآمد. پیام امام توسط شهید مطهرى «ره» به ایشان ابلاغ گردید و با دریافت پیام رهبر كبیر انقلاب، از مشهد به تهران آمدند.

پس از پیروزى


آیت الله خامنه اى پس از پیروزى انقلاب اسلامى نیز همچنان پرشور و پرتلاش به فعالیّت هاى ارزشمند اسلامى و در جهت نزدیكتر شدن به اهداف انقلاب اسلامى پرداختند كه همه در نوع خود و در زمان خود بى نظیر و بسیار مهّم بودند كه در این مختصر فقط به ذكر رؤوس آنها مى پردازیم:
٭ پایه گذارى «حزب جمهورى اسلامى» با همكارى و همفكرى علماى مبارز و هم رزم خود: شهید بهشتى، شهید باهنر، هاشمى رفسنجانى و... دراسفند 1357.
٭ معاونت وزارت دفاع در سال 1358.
٭ سرپرستى سپاه پاسداران انقلاب اسلامى، 1358.
٭ امام جمعه تهران، 1358.
٭ نماینده امام خمینی«قدّس سرّه» در شوراى عالى دفاع ، 1359.
٭ نماینده مردم تهران در مجلس شوراى اسلامى، 1358.
٭ حضور فعّال و مخلصانه در لباس رزم در جبهه هاى دفاع مقدس، در سال 1359 با شروع جنگ تحمیلى عراق علیه ایران و تجاوز ارتش متجاوز صّدام به مرزهاى ایران؛ با تجهیزات و تحریكات قدرت هاى شیطانى و بزرگ ازجمله آمریكا و شوروى سابق.
٭ ترور نافرجام ایشان توسط منافقین در ششم تیرماه 1360 در مسجد ابوذر تهران.
٭ ریاست جمهورى؛ به دنبال شهادت محمد على رجایى دومّین رئیس جمهور ایران، آیت الله خامنه اى در مهر ماه 1360 با كسب بیش از شانزده میلیون رأى مردمى و حكم تنفیذ امام خمینى (قدس سره) به مقام ریاست جمهورى ایران اسلامى برگزیده شدند. همچنین از سال 1364 تا 1368 براى دوّمین بار به این مقام و مسؤولیت انتخاب شدند.
٭ ریاست شوراى انقلاب فرهنگ، 1360.
٭ ریاست مجمع تشخیص مصلحت نظام، 1366.
٭ ریاست شوراى بازنگرى قانون اساسى، 1368.
٭ رهبرى و ولایت امّت، كه از سال 1368، روز چهاردهم خرداد پس از رحلت رهبر كبیرانقلاب امام خمینى (قدس سره) توسط مجلس خبرگان رهبرى به این مقام والا و مسؤولیت عظیم انتخاب شدند، و چه انتخاب مبارك و درستى بود كه پس از رحلت امام راحل، با شایستگى تمام توانستند امّت مسلمان ایران، بلكه مسلمانان جهان را رهبرى نمایند.

منبع:khamenei.ir

[="blue"][="darkgreen"]ناگفته های مجید مجیدی از رهبر معظم انقلاب[/]

مجید مجیدی که از کارگردانان نامی سینمای کشور هستند چند سال پیش در گفتگو با یکی از نشریات به ناگفته هایی از زندگی و افکار هنری و اجتماعی رهبر معظم انقلاب پرداخته بود.

مجیدی در این گفتگوی طولانی درباره احاطه حضرت آیت الله خامنه ای به مسائل هنری و فرهنگی می گوید: ایشان در زمینه های فرهنگی جامع الشرایط هستند. شما هیچ یک از مسئولین فرهنگی کشور را نمی توانید نام ببرید که به اندازه ایشان با سواد باشد. فیلم دیده باشد و موسیقی، تئاتر و هنرهای تجسمی را بشناسد.من یادم هست در سال های پیش حوزه هنری جلسات شعری می گذاشت . ماه رمضان بود مسئول حوزه یک تعداد شعر منتشر شده را آورد خدمت آقا به عنوان افتخارات نشر یکساله. خب به لحاظ کمی کلی کتاب بود فکر کرد آقا الان به وجد می آیند. اما آقا همین که این کتاب ها را تورق می کردند کلی غلط ویراستاری ، محتوایی و ... از این اشعار می گرفتند.

یکی از دوستان تعریف می کرد فیلم بادبادک باز که تازه ساخته شده بود آقا گفته بودند رمانش فوق العاده است امیدوارم فیلمش هم به اندازه رمانش قوی باشد.

خیلی خوب است اینجا یادی کنیم از معمار اصلی انقلاب که اتفاقا ایشان هم انقلاب ما را بیش از هر چیز فرهنگی می دانستند و اشراف قابل توجهی هم به سینما و اصلا مقوله هنرداشتند. چنانچه در سخنرانی تاریخی خود از سینما مصداق آوردند و بعدها فیلم گاو را مثال زدند. در حوزه هنری تئاتر هم آقای هنرمند تئاتری کارکرده بود به اسم حصار در حصار که یک بار امام مصداق هایی از آن را نام بردند.

[="magenta"]مجیدی درباره اولین دیدارش با مقام معظم رهبری می گوید: اولین دیدار من با آقا بر می گردد به سال 70 و فیلم بدوک. این فیلم برای من منشا اتفاقاتی هم شد و البته مصداق بسیار خوبی است که تفاوت نگاه آقا را با مسئولین فرهنگی نظام برای شما عرض کنم. این فیلم را به همراه جمعی از هنرمندان و مسئولین در جلسه ای که اقا هم حضور داشتند دیدیم. فیلم که تمام شد آقا به شدت برافروخته و ناراحت شدند. این عین عبارت آقاست: اگر فیلم مبتنی بر درام است که حرفی نیست ولی اگر مبتنی بر واقعیات است من حرف دارم. آقای سید مهدی شجاعی که نویسنده فیلمنامه بود گفت متاسفانه مبتنی بر واقعیات است و من هم ادامه دادم که این فیلم فقط گوشه ای از واقعیت است و اگر می خواستیم همه آن را نشان دهیم فیلم ظرفیت این همه تلخی را نداشت. و باز این عین عبارت آقاست که خطاب به مسئولینی که آنجا بودند گفتند: اگر چنین است چرا به ما نمی گوئید . چرا به ما گزارش داده نمی شود؟" با همین لحن که بعدها از ما گزارش خواستند و ما هم گزارش هایمان را مکتوب کردیم و فرستادیم و اولین نتیجه آن این بود که کل مسئولین آن منطق عوض شدند.
[/]
ولی می دانید که فیلم توسط وزیر ارشاد وقت توقیف شد. نگذاشتند به جشنواره ها برود. فقط به کن رفت و رئیس جمهور وقت (آیت الله هاشمی رفسنجانی) نامه ای 11 بندی خطاب به من و حوزه هنری نوشت و توضیح خواست. در بند اول این نامه آمده بود که ما این همه سد و سیلو در کشور ساختیم این همه آبادانی چرا راجع به اینها فیلم نساختید؟

مجیدی همچنین در ادامه ناگفته هایش از زندگی رهبرمعظم انقلاب می گوید: این را می گویم ولی شاید ایشان راضی نباشند. ولی یک فیلمی را آورده بودند که مورد نقد برخی متدینین و خیلی از مسئولین کشور بود ولی ایشان گفتند اگر من بودم به این فیلم تقدیرنامه می دادم.

من معتقدم خیلی بیشتر از دشمنان خارجی دوستان داخلی چهره ایشان را تخریب کرده اند. چرا باید اینقدر نگاه ژورنالیستی نسبت به آقا وجود داشته باشد؟ چرا؟ مگر ایشان احتیاج به این چیزها دارند؟

ایشان مورد اتکای خیلی ها هستند. شاید جالب باشد بدانید من از منبع موثقی شنیده ام که ایشان به روز در جریان خیلی از مسائل جامعه قرار می گیرند و خیلی وقت ها به شکل مردمی در سطح شهر تردد می کنند. با پیکان یا پراید. بدون خبر قبلی هم تشریف می برند. متاسفانه ابعاد شخصیتی ایشان خیلی مهجور مانده است و این جفای بزرگی است . البته تاریخ یک روزی قضاوت خواهد کرد و حقایق ناگفته ای را خواهد گفت.

خیلی ها بعد از چاپ این مصاحبه خواهند گفت که مجیدی هم نگاه حکومتی دارد ولی خدا خودش می داند که نگاه من به ایشان خیلی متعالی است و برایم آن زمان که هنوز رئیس جمهور نبودند و بعد که بودند و می آمدند پیش ما سر سفره با ما املت می خوردند با الان که رهبر مملکت هستند فرقی نکرده اند. الان هم همان تعامل ، صمیمیت و تواضع را دارند که آن موقع داشتند. خیلی وقت ها ما دور هم جاهایی جمع شدیم که مسئولین سیاسی بودند ، هنرمندان هم بوده اند، باورتان نمی شود که ایشان اینقدر بچه های هنرمند را تحویل گرفته اند که مورد حسادت سیاسیون واقع شده است.

[="red"]منبع :جهان نیوز[/][/]

سال 59 بود.

در اهواز بودیم.لباس نظامی و بسیجی برای ما آوردند، این اولین باری بود که من لباس نظامی می پوشیدم.

شاید تا آن وقت هیچ روحانی لباس نظامی نپوشیده بود.


حتی چند ماه که روحانیونی به خرمشهر می آمدند و می رفتند و در جنگ شرکت می کردند با لباس و عمامه بودند.


بتدریج گرایش به لباس نظامی در بین روحانیون پیدا شد.


اتفاقا آن شب لباس گشاد و بی ریختی را به ما داده بودند و یک کلاه هم سرمان گذاشتیم و چکمه پوشیدیم و یک کلاشینکف هم برداشتیم و رفتیم.

ـــــــــــــــــ
نقل از معظم له

صیغه محرمیت


یكی از دوستان می گفت: یك روز كه مقام معظم رهبری به كوه های اطراف تهران رفته بودند با دختر و پسری دانشجو، بر خورد می كنند كه به لحاظ ظاهری وضع مناسبی نداشتند و تصور می كردند كه آقا دستور دستگیری آنها را خواهد داد، ولی بر خلاف تصورآن دو، مقام معظم رهبری با آن ها احوال پرسی كردند و از شغل و فامیل بودن آن ها سؤال كردند، پسر وقتی با خلق زیبای آقا مواجه شد، واقعیت را گفت كه ما دوست هستیم،


آقا ابتدا درباره ورزش و مزایای آن با آن دو صحبت كردند و بعد هم فرمودند: بد نیست صیغه محرمیتی در میان شما بر قرار شود و شما با هم ازدواج كنید و به آن ها پیشنهاد دادند كه اگر مایل بودید در فلان تاریخ بیایید، من آمادگی دارم كه شخصأ عقد شما را بخوانم. آن دو خداحافظی كردند و طبق قرار همراه خانواده خود، محضر آقا رسیدند.
آقا عقد آن ها را جاری كردند و با بر خورد كریمانه مقام عظیم الشأن ولایت، این دو جوان تغییر مسیر دادند و آن دختر غیر محجبه، به یك دختر محجبه و معنوی و آن پسر دانشجو به یك جوان مذهبی مبدل شدند.

آقای محمد امین نژاد(از كارمندان صدا و سیما- تهران)

[="DarkGreen"]در صفحه 12 كيهان - 16/3/89- متن سخنراني يكي از افرادي كه خود را از محافظان پيشين رهبرمعظم انقلاب معرفي مي كرد با تيتر و عنوان «ناگفته هايي از رابطه امام و رهبري» به چاپ رسيده بود. به دنبال انتشار متن پياده شده اين سخنراني كه پيش از كيهان در برخي از خبرگزاري ها آمده و سي دي آن نيز توزيع شده بود، يكي از اعضاي بيت رهبرمعظم انقلاب در تماس با كيهان اعلام كرد آنچه در سخنان منسوب به يكي از محافظان معظم له آمده است، حاوي مطالب خلاف واقع و اغراق آميز فراواني درباره رهبرمعظم انقلاب است و ناخشنودي و گلايه شديد ايشان را در پي داشته است.
کیهان در این زمینه نوشت:واكنش سريع و بلافاصله رهبرمعظم انقلاب نسبت به مطالبي كه آن را درباره خويش اغراق آميز توصيف فرموده اند، اگرچه از خوي پيامبرگونه و تواضع و فروتني بي نمونه ايشان خبر مي دهد، ولي اين توضيح را هم از سوي كيهان ضروري مي نمايد كه؛ متن سخنراني ياد شده قبل از چاپ در كيهان از سوي برخي خبرگزاري هاي رسمي منتشر شده و سي دي و نوار آن نيز در سطح گسترده اي توزيع گرديده بود بنابراين كيهان اگرچه بي دقتي و تساهل در كسب اطمينان از صحت مطالب مورد اشاره را نفي نكرده و به همين علت خود را درخور ملامت و توبيخ مي داند ولي انتشار گسترده سخنراني مزبور هم در پيدايش اطمينان مبني بر صحت آن بي تاثير نبوده است. ضمن آن كه بايد اعتراف كنيم در بازخواني متن سخنراني ياد شده- قبل از چاپ- نكته و گفته اي كه اغراق آميز باشد به ذهنمان خطور نكرد و هنوز هم نمي كند.
اميد آن كه مراد و مقتدايمان به خاطر اين «تقصير» يا «قصور»، عذرمان را بپذيرند و اگر بر ما خرده مي گيرند به قلب مبارك خويش نگيرند...

منبع:زندگی زیبای رهبری[/]

[="darkgreen"][="purple"]روايت داماد از جاري شدن خطبه ازدواجش از زبان مقام معظم رهبري [/]
پنج شنبه، 9 اسفند 1380، خيابان جمهوري
ساعت 8:30 صبح
مراحل بازرسي را طي مي كنيم و به داخل راهنمايي مي شويم. عاقل مردي مودب به استقبالمان مي آيد و سراغ «آقا داماد» را مي گيرد. خود را معرفي مي كنم و سند عقدنامه را تحويل مي دهم...
ساعت 9
همه نشسته ايم و منتظريم. رديف جلو سمت چپ، آقا دامادها و سمت راست، عروس خانم ها؛ پشت سرمان هم پدر و مادرها و بعضي فاميل هاي ديگر...
ساعت 9:30
دل تو دلم نيست! احساس مي كنم همه وجودم قلب شده است و مي تپد! حجت الاسلام محمدي گلپايگاني تذكراتي مي دهند؛ خصوصاً به عروس خانم ها: همون بار اول كه آقا مي فرمايند «آيا وكيلم؟» زود جواب «بله» رو بديد! عروس رفته گل بچينه و گل بزنه و گل بخوره و... نداريم اينجا!
ساعت 9:45
در باز مي شود و آقا وارد مي شوند. از خود بيخود شده ام. مات و مبهوت نورانيت و جمال آقا شده ام. اصلاً يادم رفته براي چي اينجا هستم!... آقا از عروس خانم ها وكالت مي گيرند و آقاي محمدي گلپايگاني هم وكيل آقا دامادها مي شوند.
قبل از عقد، آقا چند جمله نصايح پدرانه اي به فرزندانشان براي آغاز زندگي مشترك هديه مي كنند:
[="darkred"]_ فرصت ازدواج و آرام گرفتن در خانواده براي مرد و زن فرصتي بزرگ و وسيله آسايش و آرامش و تسلي و پيدا كردن يك غمخوار نزديك در طول زندگي است و براي همين است كه اسلام بر آن تاكيد كرده است.
_ اسلام اصرار دارد كه ازدواج در همان اوان خود و در ابتداي احساس نياز صورت بگيرد تا هم بركات و خيرات آن زودتر حاصل شود و هم جلوي طغيانها و محروميت هاي جنسي را بگيرد؛ پس هر چه زودتر، بهتر!
_ رسول خدا (ص) فرمود «من تزوج فقد احرز نصف دينه» ؛ از همين جا معلوم مي شود نصف تهديدهايي كه به دين انسان متوجه مي شود از طرف طغيان هاي جنسي است.
_ قدر خانواده را بدانيد؛ قدر ازدواج را بدانيد؛ بناي خانواده را محكم نگه داريد و نگذاريد متزلزل شود.
_ اينكه در دنياي غرب بنيان خانواده متزلزل است به خاطر اين است كه در آنجا آزادي و بي بندوباري جنسي بيشتر است؛ زن به شوهرش نيازي ندارد و شوهر هم به زن خودش احتياجي ندارد.
_ نتيجه احكام و دستورات اسلام درباره حجاب و عفاف و رعايت حريم بين زن و مرد نامحرم، گرم شدن كانون خانواده هاست.
_ اكثر جدايي ها و طلاق ها و افتراق ها برمي گردد به گرفتاري يكي از طرفين (زن يا مرد) به يكي از امور حرام.
_ وقتي خانواده حفظ شد، بسياري از بنيان هاي اخلاقي در جامعه حفظ مي شود.
_ مهم ترين عامل در تحكيم بنيان خانواده وجود محبت و عشق خدادادي بين زن و شوهر است كه خيلي با ارزش است و بايد اين را روز به روز پرورش دهيد كه آن هم با وفاداري و سازگاري حاصل مي شود.
_ زن و شوهر بايد قدر همديگر را بدانند؛ احترام همديگر را داشته باشند؛ حد يكديگر را بشناسند؛ به هم اعتماد كنند و به هم وفاداري كنند؛ آن وقت محبت حفظ مي شود. وقتي محبت بود، آن وقت از محبت خارها گل مي شود!
_ شرايط را بايد براي ازدواج، سهل و آسان كرد.
_ در امر عقد و عروسي و جشن و شادي، مراقب باشيد هم اسراف نكنيد و هم به ديگران فخرفروشي نكنيد.
_ ازدواج يك معامله است؛ اما معامله اي انساني است؛ معامله دلها و جان هاست.
_ اينكه ما مقيد كرديم مهريه 14 سكه باشد براي اين است كه خواستيم به عنوان يك امر نمادين وسيله اي باشد تا زن و شوهر احساس كنند يك معامله تجاري و بازاري نمي كنند.[/]
(همونطور كه مي دونيد يكي از شروط براي اينكه آقا عقد ازدواج زوجي رو بخونند اينه كه مهريه شون حداكثر 14 سكه باشه)
ساعت 10:30
خواندن صيغه هاي عقد كه شروع مي شود، اشك هااست كه جاري است... اشك شوق، اشك وصال، اشك محبت به ولايت و اشك شكر و سپاس از خالق عشق و پيونددهنده قلبها...
_ زوجت موكلتي بموكل كم علي المهر و علي الشروط
_ قبلت التزويج لموكلي هكذا...
_ ان شاء الله مباركه!
ساعت 11
آقا كه برمي خيزند، چون نگيني درخشان در حلقه اي عاشقانه عروس و دامادها محاصره مي شوند. دستان نالايقم را به عبايشان متبرك مي كنم و بر چشمانم مي كشم تا هم اشكم را پاك كرده باشم و هم چشمم را صفا بخشم.
ساعت 11:30
در عين شعف و نشاط قلبي، مسئوليت خطيري بر دوش خود احساس مي كنم...
خدايا كمكم كن![/]

آبی;18998 نوشت:
باران رحمت آمد پست شماره 19

نواهنگی کوتاه اما شنیدنی از روایت یک روز به یادماندنی که از آسمان، باران عشق به ولایت می‌بارد. بشنوید
منبع : تبیان

جقدر زیبا بود بی اختیار اشک انسان جاری می شه .این پست رو اضافه کردم تا مطلب بیاد بالا و افراد بیشتری استفاده کنن و محبت اصیل مقام ولایت به امت رو بچشن و روحشون زنده تر بشه:Gol:
یا حق

سخنان عاشقانه رهبر انقلاب با یك خانواده شهید


خبرگزاری فارس: رهبری كه در برابر قدرتهای ستمگر و شیطان بزرگ، همچون كوهی آتشفشان می‌خروشد، اینجا در كنار سجاده عبادتش و در تعقیب نمازش، با نسیم بهاری تبسمش و باران عطوفت كلامش، جان و دل یادگاران شهید راه خدا را می‌نوازد.




به گزارش گروه "فضای مجازی " خبرگزاری فارس، سایت جهان نیوزنوشت: حجت الاسلام رحیمیان خاطره ای از دیدار رهبر انقلاب با خانواده یك شهید نقل كرده كه بسیار خواندنی و عبرت آموز است.

متن خاطره به این شرح است:


در سال 1378 در مراسم ختم یكی از مدیران بنیاد شهید كه متاسفانه بر اثر تصادف فوت كرده بود در مسجد ساری، شخص ناشناسی آمد و یك كاغذ كوچك به دست من داد و رفت.


كاغذ را باز كردم دیدم نوشته است كه همسر شهید كریمی در فلان روستای شهرستان نكا، دو فرزند داشته است (یك پسر و یك دختر). پسر سرطان گرفته و از وقتی كه سرطان او آشكار شده، بیشتر از چهار ماه طول نكشیده و فوت كرده است (یك پسر 19 ساله بسیار نورانی و خوش‌چهره). تقریبا همزمان یعنی دو ماه بعد از شروع سرطان پسر، متوجه شده‌اند دختر هم كه 18 ساله بود، سرطان حنجره گرفته است و نوشته بود كه مادر در وضعیت بدی است و دختر هم در حالت احتضار است.


با اینكه می‌خواستیم شب به تهران برگردیم، منصرف شدیم و با چند تن از مسئولان استان به منزل آنها در یكی از روستاهای شهرستان نكا رفتیم.

شوهر این زن حدود 18 سال پیش شهید شده بود. در آن زمان دخترش نوزاد و پسر یك ساله بوده است. این زن بچه‌ها را مثل دسته گل بزرگ كرده بود. پسر،آنچنان كه توصیف می‌كردند و عكسش هم آنجا بود، مثل یك قطعه نور بود.




مادر، دست‌تنها، هم نقش مادر را برای فرزندان ایفا كرده بود و هم نقش پدر را. پسر 19 ساله كه تازه دیپلم گرفته بود بعد از 4 ماه سرطان تازه ده روز پیش فوت كرده و دختر هم از دو ماه قبل، سرطان حنجره گرفته بود.


دختر در گوشه اتاق رنگ پریده و باوضعیت بسیار نحیف در كنار مادری كه بعد از 18 سال فقدان شوهر و سرپرست زندگی خود و غم از دست دادن جوان رعنا و دلبندش در طی چند روز گذشته، حالا شاهد و ناظر از دست رفتن دختر 18 ساله‌اش در بستر بیماری بود. صحنه‌ای غیر قابل تصور و واقعا فضای غم‌آلود و بسیار متاثر كننده‌ای بود. من یك ساعت صحبت كردم كه شاید دختر و مادر یك كلمه حرف بزنند یا كمی چهره آنها باز شود، ولی اصلا تاثیری نداشت.


گفتم، "اگر الان مایل باشید همین فردا شما را با هزینه خودمان به كربلا بفرستیم. " ماه شوال بود. گفتم، "حج نزدیك است. اگر اجازه بدهید برای حج امسال هر دو نفرتان را به مكه بفرستیم. " هیچ واكنشی نشان ندادند. . وقتی مكه و كربلا را جواب ندادند، مشهد را گفتیم كه باز هم جوابی نشنیدیم. بعد گفتیم: "هر كاری داشته باشید ما در خدمت شما هستیم، ان‌شا‌ءالله كه مشكلی نیست، مساله مهمی نیست. ان‌شاءالله خوب می‌شوید. (نخواستیم اعتراف كنیم كه سرطان بیماری مهلكی است. ) ولی اگر لازم باشد یا پزشكها تشخیص بدهند به هر جای دنیا كه باشد شما را اعزام و هزینه‌اش را هم پرداخت می‌كنیم. " هرچه گفتیم، نه دختر ونه مادر یك كلمه حرف نزدند. ساعت 12 شب شده بود. باید بلند می‌شدیم و رفع زحمت می‌كردیم. جمع زیادی همراه ما بودند (استاندار و مسئولین استان)، گفتیم: "بالاخره باید مرخص شویم. یك چیزی بگویید تا ما برویم. " بعد از التماس كردن ما، احساس كردیم دختر می‌خواهد سخنی بگوید. تمام حاضران سراپا گوش شدند تا بشنوند كه او در این حالت چه می‌گوید و چه می‌خواهد. جمله كوتاه، اما عجیب او بعد از یك ساعت صحبت كردن دیگران و پیشنهاد حج و زیارت عتبات عالیات و اعزام به خارج برای درمان، فضای مكدر و تاریك غم‌های سنگین را شكافت و دلها را لرزاند و به چشمهایی كه تا آن لحظه به خاطر رعایت حال خانواده از باریدن اشك امساك كرده بودند رخصت داد تا در شگفتی جلوه حق و بهار عشق به ولایت با گریه شوق، دلهای غمزده را سبكبال و سبكبار كنند. دختر با صدای نحیفی گفت: "من فقط یك آرزو دارم، آرزویم این است كه قبل از مردن، قبل از اینكه از دنیا بروم، چشمم به جمال آقایم، رهبرم و نایب امام زمانم روشن شود! "


به محض بازگشت به تهران موضوع را با دفتر مطرح كردم. قرار شد هر وقت به تهران آمدند ملاقات انجام شود. چند روز بعد خانواده شهید به همراه دامادشان كه یك معلم متدین است به همراه راننده‌ای از بنیاد شهید ساری به تهران آمدند.

همگی آنها را به دفتر بردم. آن روز فقط برنامه نماز ظهربود. در صف نماز آماده نشستیم. اذان شدو رهبر فرزانه انقلاب وارد شدند.

معظم‌له مطلع بودند و با ایشان احوالپرسی گرمی كردند و به نماز ایستادند.

همسر و فرزند شهید به حاجت خود رسیده بودند. نماز جماعت هم فراتر از انتظارشان بود. بعد از نماز،مقام معظم رهبری برخلاف معمول در كنار سجاده رو به خانواده نشستند و آنها از صف عقب در كنار خود فراخواندند، با یكایك آنها صحبت و با تفقد و مهربانی از همه چیز سوال كردند. امواج محبت فضا را پر كرده بود. معلوم نبود مراد كیست و مرید كدام است. هر دو طرف مرید بودند و مراد، عشق متقابل آنها بود كه مثنوی وحدت را می‌سرود و ظلمات "كثرت " در نور وحدت محو شده بود، زنگار افسردگی رسوب یافته در آشیانه قلبشان با برق شادی وصال زدوده می‌شد و غبار غم‌های دیرین با وضوی عشق در چشمه‌سار زلال ولایت از چهره آنان پاك می‌گردید. ترنم باران لطافت و لطف از سخنان دلنشین علی‌گونه رهبر، همراه با بارش اشك شوق همسر و دخترك یتیم شهید، زیباترین بهار بهشتی را در بوستان گلهای محمدی به نمایش گذاشته بود.



در آیینه این صحنه دلربا، صدها و هزارها خاطره زیبا و دلنشینی كه در مدت ربع قرن در محضر آفتاب انقلاب، خمینی عزیز از عشق متقابل امام و امت از نزدیك مشاهده كرده بودم، بار دیگر در ذهنم زنده گردید و یكجا در برابر عظمت و شكوه دل‌انگیز انسان‌دوستی و محبت بی‌پایان امامان حق در طول تاریخ و عشق متقابل انسانهای پاك سرشت نسبت به آنها كه بار دیگر در پرتو امامت و ولایت الهیه در عصر حاضر متجلی می‌یافتم، با تمام وجود احساس و باور كردم.

آری، ولی امر و رهبر، یعنی شبیه‌ترین مردم به پیغمبر(ص) است؛ پیغمبری كه در مقام تجلی قهر الهی، مجری فرمان شدت عمل درجهاد با كفار و منافقان است. "جاهد‌الكفار و المنافقین و اغلظ علیهم "




و قرآن او را به همراه جمع پیروانش به "اشداء علی الكفار " توصیف فرموده است و همو كه در مقام تجلی رحمت حق جلّ و علا باید بال فروتنی و محبتش را برای مومنانی كه از او تبعیت می‌كنند، بگشاید. "واخفض جناحك لمن اتبعك من ‌المومنین "

به همین گونه، رهبری كه در برابر قدرتهای ستمگر و شیطان بزرگ، همچون كوهی آتشفشان می‌خروشد، اینجا در كنار سجاده عبادتش و در تعقیب نمازش، با نسیم بهاری تبسمش و باران عطوفت كلامش، جان و دل یادگاران شهید راه خدا را می‌نوازد. هر چند عقربه ساعت، گذشت زمانی نسبتا طولانی را در نظر حاشیه‌نشینان خاكی باز می‌نماید، اما آنگاه كه معراج محبت و ولایت به معراج نماز می‌پیوندد و ارواح وارسته از عالم طبیعت و تعلقات مادی، زمین و زمان را پشت‌سر می‌گذارند، گویی تمام برنامه‌های عادی به هم می‌ریزد، زمین قطعه‌ای از بهشت نور می‌گردد و زمان در آن میان گم می‌شود.



این گفت و شنود صمیمانه، به طور بی‌سابقه و كم‌نظیری به طول انجامید. رهبر معظم انقلاب چند جلد قرآن خواستند، برای هر یك وحتی راننده كه برادر دو شهید بود و حضرت آقا در طی گفت وگوی خود به آن پی برده بودند، متنی را در صفحه اول قرآن كه مشتمل بر ابراز ارادت و محبت به خانواده شهید و شهید بود، با كمال آرامش و زیبایی مرقوم و امضا كردند.

درهمان حال كه مشغول نوشتن بودند این نكته را بیان كردند كه "در طول نزدیك به 20 سال، چه در زمان ریاست جمهوری و چه بعد از آن مرتب سعی كرده‌ام به منازل شهدا بروم و یك جلد كلام‌الله مجید نیز به آنها اهدا كنم، همواره مقید بوده‌ام كه در پایان جمله‌ای كه در كنار قرآن نوشته‌ام، آخرین كلمه نام شهید باشد تا نام و امضایم در كنار نام شهید قرار گیرد، با این امید كه حداقل به بركت مجاورت كتبی و لفظی با نام شهید، خداوند مرا با آنها نزدیك و محشور فرماید. "

سپس قرآن را همراه با هدیه‌ای دیگر به یكایك آنها اهدا فرمودند و برخاستند. فكر كردیم جلسه تمام شد و هنگام خداحافظی فرارسیده است، اما...

آقا روی سجاده رو به قبله ایستادند و فرزند و مادرش نیز كنار ایشان ایستادند. فضای معنوی و روحانی به نقطه اوج رسید، آنچنان كه درك و تصور آن در اندیشه و خیال نمی‌گنجید. رهبر با بستن چشمان خود از عالم طبیعت، چشم دل را یكسر به سوی خدا گشودند و خانواده شهید با همه وجود، چشم به چهره نورانی بنده صالح خدا دوختند. رهبر با زمزمه ملكوتی دعایش و دختر و همسر شهید با گریه و اشك بی‌امانشان، زمانی طولانی را سر كردند و كوتاه سخن اینكه وصف آن حالت و ترسیم آن منظره با هیچ بیان و زبانی میسور نیست، فقط می‌توانم بگویم هر كه آنجا بود و من سنگدل آنچنان گریستند و گریستم كه كمتر به یاد دارم.

منبع

شرط عروس خانم برای خواندن خطبه عقد توسط مقام معظم رهبری


به گزارش جهان لحظات سخت انتظار رو به پایان است.انتظار شیرین جوانان مومن،عروس و دامادهای جوان ،با نزدیک شدن ورود رهبر و مقتدایشان در حال تعبیر شدن است.

...قبل از ورود رهبر شخص با صفایی جلوی جمع می ایستد با چند تذکر اعلام می کند که آقا وکیل عروس خانمها هستند و جناب آقای محمدی گلپایگانی ،از دامادها وکالت خواهند گرفت.

عروسها از این موهبت الهی احساس کرامت و سرافرازی می کنند و زیر چشم به دامادها فخر می فروشند.دامادها اندکی دلخور می شوند ولی بعد با توجه به اینکه اصل قضیه همان "انکحت"است که آقا می گوید، خودشان را آرام می کنند.به هر حال معلوم می شود از همین اول باید هوای خانمها را داشت.

همه چیز مهیاست ...!و لحظاتی بعد...پرده کنار می رود و سیمای پر نور نائب مهدی با هاله ای زهرایی و لبخندی آسمانی بر جمع طلوع می کند.

مطابق با شیوه این محافل ابتدا رهبر در جملاتی کوتاه و نغز چند نکته به رهروان جاده خوشبختی هدیه می دهند....بعد از بیان نکته ها، از یک یک عروس خانمها وکالت می گیرندواینجا دیگر کسی برای بله گفتن ناز نمی کند.

بعد از چند نفر، آقا نام عروس دیگری را می خوانند و با ذکر مهریه و یادآوری شروط ، از او وکالت می خواهند...بر خلاف رویه دختر سکوت می کند.جمع در حیرتی سنگین فرو می رود.آقا اندکی درنگ می کنند :"اگر وکالت ندهید عبور می کنم..."

دختر در حالی که بغض گلویش را می فشرد لب باز می کند:"آقا جان شرط داره!"

تعجب حاظران بیشتر می شود."چه شرطی دخترم؟"

"به شرط اینکه شما من و پدرم را در روز قیامت شفاعت کنید."

و کسی از کنار جلسه ادامه می دهد:"آقا !ایشان دختر سردار رشید اسلام شهید ... هستند."

جمع منقلب می شود .آقا متواضعانه پاسخ می دهند:"دخترم!پدر عزیز و شهید شماست که باید از همه ما شفاعت کند!"

اشک از چشمان دختر سرازیر می شود و مجلس به یاد لاله های زهرایی حال و هوای دیگری می گیرد.

بوسه آقا بر صورت محافظش



سخنرانی آقا که تمام شد، و از حسینیه بیرون آمد، مرد به سمت آقا پرید. یکی از محافظان او را گرفت. مرد هم سیلی محکمی به گوش محافظ آقا زد...

محمدصالح مفتاح در جدیدترین مطلب وبلاگ "آذرباد" نوشت: پنجشنبه شب خانه یکی از دوستان قمی با یکی از محافظان آقا هم‌کلام شدیم. خاطرات شیرینی داشت. می‌گفت:

* پیرمردی روز استقبال از رهبری در میدان آستانه دیدم که جلوی جمعیت تحت فشار در حال له شدن بود. از میان جمعیت نجاتش دادم و او را جلوی جایگاه رساندم. بعد از چند دقیقه دیدم که می‌خواهد یواشکی از کنار جایگاه جلو برود. جلویش را گرفتم. دستش را بالا برد تا توی گوشم بزند. صورتم را بردم جلو گفتم بزن، اما اجازه نمی‌دهم بروی! توی دلم می‌گفتم نکند واقعاً بزند! پیرمرد خنده‌اش گرفت. سر جایش نشست. آقا بهمان گفته بود اگر به شما توهین کردند و کتک‌تان هم زدند چیزی نگوئید…

* مردی در میان صحبت آقا در حسینیه امام خمینی سر وصدا کرده بود. با اشاره رهبری او را به حیاط پشت برده بودیم. سخنرانی آقا که تمام شد، و از حسینیه بیرون آمد، مرد به سمت آقا پرید. یکی از محافظان او را گرفت. مرد هم سیلی محکمی به گوش محافظ آقا زد. آقا رفتند جلو و محافظ را در آغوش گرفتند و صورتش را بوسیدند. بعد رو به مرد کردند که حالا حرفت را بگو…


عروسی خوبان


چند روز پس از خواستگاری خانواده بزرگوار حضرت آیت الله خامنه ای از دختر بنده، خدمت مقام معظم رهبری رسیدم. ایشان فرمودند: آقای دكتر! اگر خدا بخواهد با هم خویشاوند می شویم . عرض كردم چطور؟ فرمودند: آقا مجتبی و دختر خانم شما ظاهراً یكدیگر را پسندیده اند و در گفتگو به نتیجه رسیده اند. حالا نظر شما چیست؟


عرض كردم: آقا اختیار ما هم دست شماست! آقا فرمودند: شما و همسرتان استاد دانشگاه هستید و زندگی شما با زندگی ما متفاوت است.تمام زندگی ما غیر از كتاب هایم، یك وانت لوازم كهنه است. خانه ما هم دو اتاق اندرونی دارد و یك اتاق بیرونی كه مسئولان می آیند و با من دیدار می كنند.
من پولی برای خرید خانه ندارم. خانه ای اجاره كرده ایم كه قرار است، در یك طبقه آن آقا مصطفی و در طبقه دیگر آقا مجتبی زندگی كنند. ما زندگی معمولی داریم و شما زندگی خوبی دارید، مثل ما زندگی نكرده اید. آیا دختر شما حاضر است با این وجود زندگی كند؟!

زیبایی و دقت سخن رهبر معظم انقلاب برای من بسیار جالب بود. موضوع را به دخترم گفتم و او با روی باز استقبال كرد .


دکتر حداد عادل

ارتباط عاطفی با جوانان

مشهدیهایی كه سن آنان كفاف دهد، می‏دانند مسجدی كه بنده در آن نماز می‏خواندم، همیشه مملوّ از جمعیت بود و به خاطر اینكه با جوانان رابطه عاطفی برقرار می‏كردم، بسیاری از آنها جوان بودند.


یك روز جوانی ـ كه به عنوان مُدگرایی ـ پُوستین وارونه پوشیده بود و صف اوّل نماز نشسته بود، مورد اعتراض قرار گرفت. حاجی بازاری محترم و فهمیده‏ای در گوش جوان چیزی گفت كه آن جوان مضطرب شد! فهمیدم كه حاجی به او گفته است كه مناسب نیست با این لباس صف اوّل بنشینید! من به جوان گفتم: اتفاقا شما برای صف اوّل مناسب هستید. همین‏جا بنشینید. سپس به حاجی گفتم: چرا می‏گویی این جوان عقب برود، بگذار همه بدانند كه جوان با پوستین وارونه هم می‏تواند به نماز جماعت بیاید و به ما اقتدا كند.

رهبر معظم انقلاب، حضرت آیت آللّه‏ خامنه ‏ای

ارتباط عاطفی با خانواده شهدا


در دیداری كه مقام معظم رهبری در مشهد با خانواده‏های شهدا داشتند، یك روز از خانواده‏ای دلجویی می‏كردند كه چهار فرزندشان شهید شده بود. مقام معظم رهبری بعد از اینكه عكس شهیدان را برایشان آوردند، از اسامی همه اعضای خانواده سؤال فرمودند.




بعد از معارفه، آقا افراد را با اسم كوچك صدا می‏زدند و هدایایی به آنها می‏دادند. در پایان، هدیه‏ای نیز به پدر و مادر شهید تقدیم نمودند.
در این بین، یكی از برادران این شهدای بزرگوار كه جانباز بود آمد و پس از دست بوسی ـ از روی شوق ـ شروع به گریه كرد. مقام معظم رهبری از او دلجویی كردند. پدر شهید گفت: آقا، برای همسر ایشان دعا كنید، چون بیمار است و دكترها پول كلانی برای مداوایش خواسته‏اند. مقام معظم رهبری فرمودند: هیچ ناراحتی ندارد، ان شاء اللّه‏ مشكلش حل خواهد شد. فردای آن روز همسر این برادر به دستور ولی امر مسلمین در بیمارستان بستری و تحت معالجه قرار گرفت.
در پایان دیدار مجددا آقا افراد خانواده را به اسم صدا می‏زدند و به آنها شیرینی می‏دادند و به دست مباركشان شیرینی در دهان بچه‏ها می‏گذاشتند.

آقای مجتبی سادات فاطمی (مشهد)

ماجرای بستری شدن همسر رهبر انقلاب در بیمارستان بقیة الله تهران

"چندی پیش همسر مقام معظم رهبری بیمار شد و برای عمل جراحی به بیمارستان بقیت‌الله رفت. با وجود این كه همسر ایشان چند روز در بیمارستان بستری بود، هیچ‌كس اطلاع نداشت كه ایشان همسر مقام معظم رهبری هستند و همه كارها اعم از دریافت ویزیت، دارو و سایر كارها را در نوبت انجام دادند. دو روز مانده به مرخص شدن همسر رهبر انقلاب، به مسئولان بیمارستان خبر دادند كه مقام معظم رهبری قصد دارد برای عیادت به بیمارستان بقیه‌الله بیایند؛ با آمدن رهبر انقلاب به بیمارستان، مسئولان آنجا تازه فهمیدند كه آن خانم، همسر رهبر معظم انقلاب بوده اند."

انتقاد پذیری


دختر 17 ساله‏ای از تهران، بنام زینب ـ ن، نامه‏ای به مقام معظم رهبری می‏نویسد و در آن می‏آورد: «روز قدس، مردی ـ در میان خطبه‏های شما ـ بلند شد، مثل اینكه نامه‏ای داشت، ولی شما چقدر تلخ او را در انظار هزاران نفر شكستید.






مقام معظم رهبری برای روشن شدن ذهن آن نوجوان، چنین می‏نویسد: «دختر عزیزم! از تذكّر شما خرسند و متشكرم و امیدوارم خداوند همه ما را ببخشد و از خطاهای كوچك و بزرگ ما ـ كه كم هم نیستند ـ در گذرد. من در باب آنچه شما یادآوری كرده‏اید، هیچ دفاعی نمی‏كنم. گاهی گوینده از تلخی لحن خود به قدر شنونده آگاه نمی‏شود، در این موارد همه باید از خداوند متعال بخواهند كه گوینده را متوجه و اصلاح كند و اگر ممكن شود به او تذكر دهند. توفیق شما را از خداوند متعال مسئلت می‏نمایم.»

مهندس مقدم (از اعضای بیت ـ تهران)