جمع بندی اخلاقیات فطری هستند یا غریزی؟

تب‌های اولیه

10 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
اخلاقیات فطری هستند یا غریزی؟

با سلام. نظر به اینکه اخلاقیان از امتیازات انسان بر حیوانات به شمار می رود، انتظار می رود که اخلاق یک امر فطری باشد و نه یک امر غریزی، ولی برخی قراین چنین شبهه ای را ایجاد می کند که اخلاقیات به نحوی نازلتر در حیوانات نیز وجود دارند:

1)از نقطه نظر مباحث دینی، می بینیم که در مواردی توصیه می شود که وفا را از سگ، یا صبر را از پلنگ بیاموزیم، و این نشانگر وجود این ارزشهای اخلاقی در حیوانات است.

2)از نقطه نظر علمی، زیست شناسان، توضیح داده اند که چرا رفتار اخلاقی و اساس یا شالودۀ آن، به وجود آمد. توضیح این است که در پستاندارنی که برای میلیونها سال زندگی می کنند، مادر می خواهد فرزندان خود را زنده نگه دارد و تکثیر دهد. این یعنی مادر، شریک جنسی خود، پستاندار مرد را برگزید، که بیشتر چیزی شبیه مراقب زاد و ولد است. برای برگزیدن مردهای مراقب، خصیصۀ ژنتیک مراقب و یاری، تبدیل به خصیصۀ عمدۀ اجداد ما شد. مراقبت و یاری خصیصۀ ژنتیک که ما داریم، هر دو ناشی از مراقبت پدر و مادر از کودکان هستند. همچنین پستانداران، شامل انسانها اوّلیه، می توانستند بهتر باقی بمانند، اگر یک گروه موافق، که در آن هر کسی مراقب افراد دیگر باشد، شکل بدهند. این سرچشمۀ ژنتیک نوعدوستی، خیرخواهی و میل کلّی کمک به دیگران، است. ما اخلاقی رفتار می کنیم، زیرا ما به صورت ژنتیک صاحب یک وجدان اخلاقی هستیم که آنچه ما باید انجام دهیم، را به ما می گوید.

آیا با توجه به این دو مسئله باید اخلاقیات را اموری غریزی بدانیم یا دلیل محکمی برای فطری بودن آن، در دست هست؟

با نام الله



کارشناس بحث: استاد طاها

با عرض سلام به شما دوست گرامی

در پاسخ به سوالتان توجه به چند مطلب لازم است:

1- فطرت و غریزه تفاوت ماهوی و جوهری با یکدیگر ندارند بلکه هر دو به طبع شیء اشاره دارند؛ بله وقتی این طبع و سرشت به انسان نسبت داده میشود با نام فطرت از آن یاد میشود و گفته میشود آگاهانه تر از غریزه است اما اگر کسی نام غریزه هم بر آن بگذارد مرتکب خطا نشده است (به عبارت دیگر تفاوت آنها اعتباری است). بنابراین میتوان نام امور فطری را امور غریزی هم گذاشت.

2- تعاریف مختلفی از اخلاق ارائه شده است اما آنچه دانشمندان مسلمان بیشتر این تعریف را ارائه میدهند: اخلاق عبارت است از ملكات نفسانى زشت یا زیبا كه به سبب آن، رفتارها به آسانى و بدون نياز به تفكر از نفس صادر شود. (فلسفه اخلاق، محسن غرویان، ص25)

3- بدون شک حجم فراوانی از این ملکات و خلق و خوها اکتسابی هستند یعنی انسان در طول زندگی خود و مداومت بر صفتی زشت یا زیبا صاحب این ملکه میشود اما سخن در این است که آیا میتوان گفت بخشی از این ملکات در فطرت یا غریزه انسان نیز قرار داده شده است؟ در این باره نمیتوان اظهار نظر قطعی نمود زیرا تا این حد پذیرفته است که انسانها در ذات و عقل خویش به زشتی و زیبایی برخی از اعمال واقفند یعنی این آگاهی فطری است(سوره شمس/8) اما اینکه خود ملکات و رفتار هم در نهاد انسان به صورت فطری یا غریزی گذاشته شده باشد مسلم نیست.(فلسفه اخلاق، محسن غرویان، ص34) به عبارت دیگر علم به زشتی و زیبایی برخی از رفتارها و صفات اخلاقی در فطرت یا غریزه انسان نهفته است اما خود صفت و رفتار در او بصورت فطری نیست بلکه اکتسابی است.(نمونه/ج27/ص46)

4- در آیات و روایات شواهدی وجود دارد که حاکی از وجود درجه ای از شعور در حیوانات است گرچه درجه آن متناسب با وجود حیوانی آنهاست(اسراء/44). همچنین حیوانات به قدر شعورشان تکلیف دارند (مجمع البیان/ج3-4/ص461) و قیامت هم دارند و مورد بازخواست قرار میگیرند.(انعام/38)

بنابراین در پاسخ به سوال مورد بحث باید گفت: 1- اخلاق (به معنای مجموعه ملکات نفسانی) نه غریزی است و نه فطری بلکه اکتسابی است. 2- علم به ملکات اخلاقی بصورت فی الجمله در نهاد و فطرت انسان نهفته است. 3- از آنجا که در حیوانات نیز حدی از شعور و به تبع آن تکلیف و جزا، وجود دارد شاید بتوان گفت آنها نیز تا حدودی به زشت و زیبای اخلاقی علم و شعور دارند (البته کیفیت و کمیت رفتارهای اخلاقی آنها بسته به میزان شعور حیوانی آنهاست) و میتوانند به مقتضای این شعور و آگاهی عمل کنند یا عمل نکنند اما اینکه صفاتی از قبیل ملکات اخلاقی هم در ایشان شکل میگیرد یا خیر نمیتوان اظهار نظر قطعی نمود.

در پناه حق

طاها;485270 نوشت:
به عبارت دیگر علم به زشتی و زیبایی برخی از رفتارها و صفات اخلاقی در فطرت یا غریزه انسان نهفته است اما خود صفت و رفتار در او بصورت فطری نیست بلکه اکتسابی است

متوجه این قسمت نمیشم. ممکنه با مثال توضیح بفرمایید؟

kobram;485318 نوشت:
نوشته اصلی توسط طاها به عبارت دیگر علم به زشتی و زیبایی برخی از رفتارها و صفات اخلاقی در فطرت یا غریزه انسان نهفته است اما خود صفت و رفتار در او بصورت فطری نیست بلکه اکتسابی است متوجه این قسمت نمیشم. ممکنه با مثال توضیح بفرمایید؟

با عرض سلام به شما دوست گرامی

علم به ملکات اخلاقی بصورت فی الجمله در نهاد و فطرت انسان نهفته است اما خود ملکات اخلاقی، فطری نیستند بلکه اکتسابی هستند.

در پناه حق

سلام اخلاقیات هم فطری هستند هم غریزی هم اکتسابی.فطری مثلا ماذاتا ازخشونت بدمون میاد وزیبایی رو دوست داریم غریزی یکی کلا خصوصیت وجودیش مثلا اینه که تایکی رو میبینه لبخند میزنه دست خودش هم نیست حالا اکتسابی که دو نوعه یکی اینکه ادم بعضی وقتا تحت تاثیر محیط خلقیاتش عوض میشه یا اخلاقای جدیدی پیدا میکنه ینوع دیگش هم تاثیر تغذیه بر اخلاق فرده.مثلا خوردن عدس بیش از حد باعث سنگدلی میشه یا خوردن لوبیا بیش از حدباعث حساس شدن روح میشه.کلا تغذیه هم خیلی اثر داره.امیدوارم همیشه روبه راه باشید:ok:

یامهدی مددی;485532 نوشت:
اخلاقیات هم فطری هستند هم غریزی هم اکتسابی

با عرض سلام به شما دوست گرامی

همانگونه که در پستهای سابق عرض شد یکی از تعاریف اخلاق که بین اندیشمندان و فیلسوفان حوزه اخلاق، شایع است این است: اخلاق عبارت است از صفات پایدار (ملکه) در نفس انسان که موجب صدور افعالی متناسب با آنها بطور خودجوش و بدون نیاز به تفکر و تامل انسان میشوند.

درباره اینکه این صفات پایدار چه منشأی دارند سه نظریه عمده ارائه شده است: 1- این ملکات صرفا در اثر تکرار عمل پیدا میشوند؛ 2- منشأ آنها در وارثت و محیط اجتماعی و عواملی از این قبیل است؛ 3- آنها ذاتی و فطری هستند.(فلسفه اخلاق/مصباح یزدی/ص13-14)

طبق دو نظریه نخست، پیدایش اخلاق و ملکات اخلاقی اکتسابی است نه فطری و غریزی اما طبق نظریه سوم ملکات اخلاقی فطری هستند.

بسته به اینکه کدام نظریه را بپذیریم درباره مثالهایی که بیان کرده اید میتوان قضاوت نمود.

باید توجه داشته باشید بسیاری از دانشمندان بزرگ علم اخلاق ملکات اخلاقی را غیر ذاتی و غیر فطری میدانند. به عنوان نمونه عبارتی از کتاب جامع السعادات مرحوم نراقی را می آوریم: كل نفس في بدء الخلقه خالية عن الملكات باسرها، و انما تتحقق كل ملكة بتكرر الافاعيل و الاثار الخاصة به. (جلد اول/ فصل: ان العمل نفس الجزاء)

بر این اساس نباید به سادگی درباره رفتارهایی از نوع آنچه بیان کردیده اید قضاوت کنید و آنها را به عنوان اخلاقیات فطری یا غریزی به حساب آورید بلکه نهایت چیزی که میتوان درباره امری مثل اکراه از خشونت گفت این است که گرایشی فطری است نه اخلاقی فطری. همانطور که میدانید امور فطری به دو بخش بینشی و گرایشی تقسیم میشوند و اموری از قبیل مثال مذکور شاید در فطریات گرایشی دسته بندی شوند.

در پناه حق

ضمن عرض سلام و تشکر از پاسخهای ارسالی.

طاها;485270 نوشت:

بنابراین در پاسخ به سوال مورد بحث باید گفت: 1- اخلاق (به معنای مجموعه ملکات نفسانی) نه غریزی است و نه فطری بلکه اکتسابی است. 2- علم به ملکات اخلاقی بصورت فی الجمله در نهاد و فطرت انسان نهفته است. 3- از آنجا که در حیوانات نیز حدی از شعور و به تبع آن تکلیف و جزا، وجود دارد شاید بتوان گفت آنها نیز تا حدودی به زشت و زیبای اخلاقی علم و شعور دارند (البته کیفیت و کمیت رفتارهای اخلاقی آنها بسته به میزان شعور حیوانی آنهاست) و میتوانند به مقتضای این شعور و آگاهی عمل کنند یا عمل نکنند اما اینکه صفاتی از قبیل ملکات اخلاقی هم در ایشان شکل میگیرد یا خیر نمیتوان اظهار نظر قطعی نمود.

استاد گرامی، بحث بر سر این است که گروهی اخلاقیات انسانی را حاصل تکامل و منطبق بر نظریه ی تکامل می دانند. آنها از همین جهت اموری مثل فداکاری را حاصل تکامل رفتارهای مشابه حیوانی می دانند. به نظر شما این نگرش صحیح است؟

مسلمان ایرانی;487378 نوشت:
بحث بر سر این است که گروهی اخلاقیات انسانی را حاصل تکامل و منطبق بر نظریه ی تکامل می دانند. آنها از همین جهت اموری مثل فداکاری را حاصل تکامل رفتارهای مشابه حیوانی می دانند. به نظر شما این نگرش صحیح است؟

با عرض سلام به شما دوست گرامی

در پاسخ به سوالتان نکاتی عرض میشود:

1- دانشمندان مسلمانی که منشا همه یا برخی از اخلاقیات را فطری دانسته اند قایلند اموری همچون فداکاری از نهاد انسان برمیخیزد یعنی انسانها به حسب خلقت خود به فداکاری گرایش دارند نه اینکه در فرایند تکامل به این نقطه رسیده باشند. از جمله دلایلی که آورده میشود اینست که اخلاقیان مطلقند نه نسبی و نیز فراگیرند و به عصر و منطقه خاصی اختصاص ندارند اینها نشان از ریشه فطری (نه تکاملی) آن دارد. (مقاله: فطرت پایگاه ارزشهای اخلاقی/ جعفر سبحانی)

2- کسانی که اخلاقیات را اموری اکتسابی میدانند بر نقش خود فرد در کسب ملکات اخلاقی تاکید دارند و میگویند حس فداکاری تا وقتی بصورت ملکه در نیامده است امر اخلاقی نیست. اما اگر اخلاقی نیست پس چیست؟ عرض شد شاید گفته شود یک گرایش فطری است که در این صورت باز نقش قانون تکامل در شکلگیری چنین حسی بی دلیل است.

3- بر فرض که در انسانها ریشه اخلاقیات یا برخی از آنها را ارثی بدانیم به صرف این مطلب نمیتوان گفت این بخاطر الگوبرداری و تکامل رفتارهای حیوانی است. کسانی که اخلاقیات انسان را حاصل تکامل رفتارهای حیوانی میدانند قبل از هر چیز باید اثبات کنند که انسان و حبوان از یک ریشه ناشی شده اند در حالیکه اسلام بشریت فعلی را مخلوقی مستقل میداند؛ یا اینکه لااقل اثبات کنند ویژگیها و شرایط و علل و عوامل شکل گیری اخلاقیات در انسان و حیوان یکی است که این هم تا حال اثبات نشده و صرفا برخی گمانه زنی کرده اند. این ادعا با مشاهده برخی تشابه ها قابل اثبات نیست.

در پناه حق

جمع بندی تاپیک: اخلاقیات فطری هستند یا غریزی؟

آیا اخلاقیات انسان، آنگونه که در نظریه تکامل داروینی آمده، ناشی از غرائز و رفتار حیوانات است؟

اخلاق در اصطلاح دانشمندان و عالمان اخلاق، معانی و کاربردهای متفاوتی دارد. [1] رایجترین کاربرد اصطلاحی اخلاق در بین اندیشمندان و فیلسوفان اسلامی عبارت است از صفاتی پایدار در روح انسان که موجب صدور افعالی متناسب با آنها بطور خودجوش میشود. این صفات پایدار ممکن است زشت یا نیک باشند و از اینرو، اخلاق به دو بخش: اخلاق زشت و اخلاق نیک تقسیم میشود. [2]
در میان اندیشمندان غربی، اخلاق عمدتا در مورد فضایل اخلاقی بکار رفته است؛ مثلا وقتی گفته میشود فلان کار اخلاقی است منظور این است که آن کار یک عمل درست و خوب است و نقطه مقابل آن، عمل نادرست و بد است که آن را غیراخلاقی مینامند. بنابراین ایشان آن اموری را که اندیشمندان اسلامی «اخلاق زشت» مینامند را «غیراخلاقی» نام میگذارند. [3]
درباره منشا پیدایش اخلاق در انسان و خاستگاه آن، هم در جهان اسلام و هم در جهان غرب اظهار نظرهای مختلفی از ناحیه اندیشمندان انجام شده است. [4]
در میان دانشمندان مسلمان، گروهی منشا پیدایش این صفات پایدار نفسانی را صرفا تکرار عمل خوب یا بد میدانند و برخی به مسئله وراثت و محیط اجتماعی و عواملی از این قبیل اشاره کرده اند و گروهی نیز آنها را ذاتی و فطری میدانند. [5] چه قایلین به اخلاق فطری که اکثر اندیشمندان اسلامی را شامل میشوند و چه دیگران، بر پایه مستندات اسلامی، حصول اخلاق در انسان و اظهارش، را قرین با نوعی آگاهی و اراده منحصر به فرد در انسان دانسته اند که خط تمایزی جدی میان اخلاقیات انسانی و رفتارهای مشابه در حیوانات است. از اینرو اخلاق انسان را منحصر به انسان میدانند. [6]
تذکر این نکته بجاست که هرچند از این دیدگاه، سرشت اخلاقی انسان از ویژگیهای منحصر بفرد اوست اما نظر به نقش آگاهی و اراده در اخلاق انسانی، امکان تاثیرپذیری و الگوگیری او از دیگران وجود دارد. به عبارت دیگر، انسان با آگاهی یا فتن از رفتارهای دیگران و قدرت انتخاب خود میتواند تحت تاثیر قرار گیرد و اخلاق خود را در مسیر درست یا غلط شکل دهد [7] و از اینرو در روایات بر الگوگیری مثبت حتی از حیوانات تاکید شده است. [8]
در جهان غرب نیز پیش از مطرح شدن نظریه تکامل انواع، اخلاق به عنوان یکی از وجوه تمایز انسان از حیوان قلمداد میشد [9] اما پس از ارائه و انتشار فرضیه تکامل انواع و تسری آن به انسان، رویکردهای نوینی بروز نمود که اخلاق داروینی و اخلاق تکاملی یکی از مطرحترین آنهاست. اخلاق داروینی و تکاملی میکوشند تا صفات اخلاقی انسان را نوعی صفات رشد یافته حیوانی معرفی کنند و به این ترتیب، اندیشه تمایز بنیادین میان اخلاق انسان و رفتار حیوان را ابطال نمایند.
برای روشن شدن دیدگاه اخلاق داروینی و تکاملی و نقدهای آنها به ناچار لازم است توضیح مختصری از نظریه تکامل انواع که بنیان نظریه اخلاق داروینی و تکاملی است را ارائه کنیم و آنگاه به تقریر نظریه اخلاق داروینی و تکاملی پرداخته و در پایان به برخی از نقدهایی که اندیشمندان شرق و غرب به این رویکرد اخلاقی وارد کرده اند اشاره نماییم.

نظریه تکامل انواع
به طور کلی درباره خلقت انواع موجودات، دو نظریه عمده در جهان غرب مطرح بوده است: ثبوت انواع و تبدل انواع. حامیان دیدگاه ثبوت انواع معتقدند طرح کلی خلقت به گونه ای است که هر جانداری باید از جاندار همنوع خودش به‌ وجود آید نه از جانوری مغایر با خود. بنابراین هر یک از انواع جانوری و گیاهی مخلوق مستقیم خدا و دارای خلقتی مستقل هستند. اما در مقابل، نظریه تبدل انواع قایل است همه انواع جانداران از یکدیگر بوجود آمده‌اند و پاره‌ای از دگرگونیها در جانداران مختلف موجب پدید آمدن جانداران کنونی شده است. [10]
در قرن نوزدهم، چارلز داروین (زیسته: 1809-1882) تقریر جدیدی از نظریه تکامل مبتنی بر تبدل انواع را مطرح نمود. داروین صاحب دو کتاب معروف است که به ترتیب عبارتند از «بنیاد انواع» و «تبار انسان». او ابتدا در کتاب «بنیاد انواع» نظریه تکامل انواع را درباره موجودات غیر انسانی مطرح نمود. از اینرو بـیشتر مـباحث دارویـن‌ در این‌ کتاب، درباره حـیوانات و گـیاهان است و نه انسان؛ و حتی در مـثال‌ها و شـواهدی که می‌آورد از بردن نام انسان اجتناب‌ می‌کند. [11]
نظریه داروین، « انتخاب طبیعی » است. این نظریه از ترکیب چندین مفهوم تشکیل یافته است:
1- تغییرات تصادفی: وقوع تغییرات کوچک و ظاهرا خود به خودی در میان افراد یک نوع و وراثت پذیری آنها.
2- تنازع بقاء: رقابت شدید برای بقا در میان افراد یک نوع و یا انواع گوناگون موجود در یک محیط زیست.
3- بقای انسب: افرادی که دارای تغییراتی شوند که در رقابت و تنازع بقاء موثر باشد کم و بیش سریعتر افزایش می یابند.
در دراز مدت این سیر به انتخاب طبیعی آن تغییرات می انجامد و در موازات آن، تغییرات نامطلوبتر کاهش می یابد و سرانجام محو میشوند تا به آنجا که تبدیل تدریجی نوع، رخ میدهد. [12]
به عبارت دیگر، داروین بـرای تـبیین اینکه انواع موجودات‌ از‌ یکدیگر انشعاب پیدا کرده اند، اصول مختلفی‌ را‌ نظم‌ میدهد‌ و گـام‌ به ‌گام‌ پیـش میرود تا‌ تکامل‌ را از این اصول‌ نـتیجه بگیرد. در قدم اول نشان میدهد تغییراتی در موجودات رخ‌ میدهد‌ و ایـن‌‌ بـه نام «اصل تغییر» شناخته میشود. در‌ ادامه‌ نشان میدهد ایـن تـغییرات گاهی موروثی میشود. این اصـل را نـیز«وراثـت صفات اکتسابی» مـینامد. در قدم بعد با تـبیین رابـطه تولید‌ مثل و تولید غذا به این نتیجه میرسد که‌ اگر برخی از انواع، گـرفتار مـرگ ‌و میر غیر عادی نشوند، پس از چندی، امکانات‌ مـوجود در دنـیا جوابگو نـخواهد بود؛ بنابراین‌ موجودات برای بهره بری از امکانات حیات با یکدیگر می ستیزند. وی نام این اصل را «تنازع بقاء» میگـذارد. آنگاه میگوید افرادی در این ستیز پیروز میشوند کـه‌ شـرایط‌ بـهتری بـرای استفاده از منابع و امـکانات حـیات دارند؛ ازاینرو تعدادی باقی میمانند و بقیه از بین‌ میروند. وی این اصل را «بقای اصلح‌« مینامد‌. [13]
داروین حدود 12 سال بعد در کتاب «تبار انسان» بحث مفصلی راجع به منشاء انسان ارائه‌ میدهد‌ و رابطه انسان را با جانوران - بویژه میمونهای آدم نما- روشن‌ میسازد. نتیجه اصلی کتاب‌ تبار انسان این است که آدمی از بعضی حیوانات اشتقاق یافته است.
به نظر داروین برای اثبات حیوان بودن اصل و نسب انسان باید مدلل ساخت که اولاً انسان از لحاظ اختصاصات جسمی، هیچگونه صفت مخصوص به خود ندارد، و ثانیاً نفسانیات انسان (هوش و عواطف و اخلاقیات) با وجود نمو و تکامل فوق العاده ای که در انسان یافته، از خصایص قاطع انسان نیستند بلکه درست از سنخ نفسانیات جانوران نخستین اند. او در اثبات دیدگاه های خویش در هر دو مورد (اوصاف جسمی و اوصاف نفسانی) ابتدا به مجموعه ای از شواهد زیست شناختی و تاریخی اشاره میکند و شباهت هایی که میان ویژگیهای جسمانی و نفسانی انسان با دیگر حیوانات است را برمیشمرد و آنگاه به تبیین فرضیه خود درباره تبار انسان میپردازد. [14]
طبعا بحث داروین و نیز پیروان او به ارائه یک نظریه زیست شناسانه در حوزه موجودات زنده محدود نمیشد و خود آنها هم نتایج فلسفی از شواهد زیست شناختی اتخاذ کردند تا جایی که وارد حوزه هایی از قبیل جامعه شناسی و اخلاق و الهیات شده و به نظریه پردازی در مورد آفرینش انسان و تکامل ذهن، اخلاق و فرهنگ بشری پرداختند.
ایان باربور در این باره میگوید: به نظر برخی از محققان که چندان هم صاحب نظر نبودند اصل و نسب حیوانی انسان آنگونه که در اندیشه داروین آمده بود دلالت بر این داشت که فرهنگ انسانی را میتوان به مقولات متخذ از زیست شناسی تجزیه و تحلیل کرد و بعضی از پژوهندگان امیدوار بودند قوانین هر رشته ای را از کیهان شناسی گرفته تا اخلاق را از دل اصل تکامل بیرون بکشند. [15]
داروین خود در کتاب «تبار انسان» کوشید نشان دهد چگونه همه صفات ممیزه انسان را میتوان بر وفق تعدیل تدریجی نیاکان آدم نمای انسان در جریان انتخاب طبیعی، توجیه و تعلیل کرد و مصرانه بر آن بود که اخلاق و توانشهای روانی انسان با قوای سایر حیوانات تفاوت درجه ای (یعنی در شدت و ضعف ) دارد و نه تفاوت نوعی؛ چرا که حیوانات نیز از درجات ضعیفی از احساسات و تفهیم برخوردارند. [16]
به هر حال، دیدگاه داروین درباره اصل و تبارانسان آماج اشکالات مختلف زیست شناختی و فلسفی قرار گرفت. [17] این اشکالات باعث شد تا پس از داروین رویکردهای متفاوتی نسبت به نظریه تکامل پدید آید که از آن جمله میتوان به «رویکرد اثبات شده» اشاره نمود. صاحبان این دیدگاه گروهی از دانشمندان غربی هستند که با مواردی از نظر دارویـن که تکامل در آن مـوارد بـه قـطعیت نرسیده بود مخالفت کردند. این‌ گروه‌ به‌ قسمت ثابت‌ شده و قطعی نظریه تکامل بسنده کرده، حیطه اصول تکامل را محدودتر از رویکرد داروینی‌ قرار‌ دادند. [18]
«رویکرد اثبات شده» امروزه به عنوان تنها نظریه قطعی در رابطه‌ با بحث تکامل مطرح است. این رویکرد‌ با‌ مـشاهده و تجربه‌ به اثبات رسیده و به نام نظریه تکامل کوچک‌ (Microevolution) مشهور است. این دیدگاه پاسخی به یکی از اشکالات بر نظریه داروینی بود مبنی بر اینکه هیچ کدام از فرضیات علمی درباره‌ تکامل به قطعیت نرسیده اند و تنها تحلیلی که توسط‌ مشاهده‌ در‌ طبیعت و آزمایشگاه‌ به اثـبات رسـیده، تکامل کوچک (در حد تغییر صفات غیر ذاتی) است نه تکامل بزرگ (در حد ‌‌تغییر‌ انواع). این اشکال باعث شـد دانشمندان یاد شده به اینسو متمایل شوند که تکامل‌ تنها در محدوده تغییر صفات غیر ذاتی واقع شده است یعنی تغییر نژاد، رنگ، حجم و... ؛ اما تکاملی بزرگتر از این، بر پایه هیچ دلیل مستقیم علمی استوار نیست. نظریه تکامل کوچک رویـکردی درون نـوعی اسـت؛ یعنی اعتقادی به تبدیل انواع‌ به یکدیگر ندارد و مـعتقد است تکامل تنها ویژگیهای‌ غیر‌ ذاتی حیوانات (مانند: نژاد، رنگ، اندازه اعضاء و...) را تغییر میدهد. طبق این رویکرد، نـوع انـسان بـرآمده‌ از نوع دیگری (مثلا میمون) نیست. [19]

اخلاق داروینی و تکاملی
به هر ترتیب، یکی از مباحث داروین، اخلاق است. او، اخلاق انسانی را نیز مانند تکامل زیستی انسان، محصول انتخاب طبیعی میداند و از آنجا که انسان را تكامل یافته حیوانات میدانست اخلاق او را نیز در واقع یك رفتار حیوانی تكامل یافته قلمداد میکرد. [20]
قبل از داروین اعتقاد گروهی از دانشمندان زیست شناس بر این بود که انسان موجودی اخلاقی است و این امر در کنار ویژگی عقل و هوش انسان، آنقدر ارزش دارد که باعث شود انسان را یک نوع مستقل به حساب آوریم. ولی داروین با این دیدگاه مخالفت ورزید. او معتقد شد از سویی در تشخیص میزان اخلاقیات بعضی از نژادهای انسان زیاده روی شده و از سوی دیگر اختصاصات نفسانی جانوران ناچیز به شمار آمده است. بنابراین سعی نمود منشأ اخلاقیات انسان را اگرچه به طور ناقص و جزئی، در جانداران بیابد. [21]
داروین که تفاوتهای بین صفات ممیزه انسان و حیوان را ناچیز یافته بود تلاش نمود با توصیفی که از قبایل بدوی بازمانده به دست میدهد کم وبیش حلقه مفقوده بین انسان و حیوان را همان قبایل نخستین معرفی کند. [22]
مهم ترین مشکلی که بر سر راه داروین در تبیین دیدگاه اخلاقی اش قرار داشت، استاندارد بالای کیفیات اخلاقی مشهود در انسان بود. داروین در مواجهه با این معما، فصل بزرگی از کتاب خویش را به تبیین‌های تکاملی حس اخلاقی اختصاص داد و استدلال کرد که باید در دو گام اصلی تکامل یافته باشد:
نخست آنکه، ریشه اخلاق انسان در غرایز اجتماعی نهفته است. برای آنکه موجودی قادر به انجام مسئولیتهای والدینی باشد نیازمند مکانیسم هایی اجتماعی است که در مراحل پیشین تاریخ تکاملی، لازم نبودند. غرایز اجتماعی همزمان با تسهیل پرورش فرزندان، در پرخاشجویی ذاتی نیز تعادل ایجاد کرد. تمایز میان «برای دیگران» و «برای ما» امکان پذیر شد و پرخاشجویی را متوجه افرادی ساخت که به گروه خودی تعلق نداشتند.
دوم آنکه، با توسعه قوای عقلی، انسان توانست درباره اعمال گذشته و انگیزه‌هایشان بیندیشد و به این ترتیب با اعمال و انگیزه های دیگران و نیز خودش موافقت یا مخالفت کند. این به ایجاد یک وجدان اخلاقی انجامید که تبدیل به مراقب و داور بر تمام اعمال شد. [23]
بر این اساس، داروین در تبیین دیدگاه اخلاقی خود ما را متوجه نظریه محوری خویش یعنی «انتخاب طبیعی» میکند. او قایل است حس اخلاقی انسان از انتخاب طبیعی گرفته شده است. در سرآغاز تاریخ، انسان قبیله ای که اعضایش غرایز اجتماعی نیرومندی نظیر وفاداری و از خودگذشتگی در راه خیر و صلاح عام را دارا بودند امتیازی بر سایر قبایل احراز کرده اند و از آنجا که اخلاق توانسته جزو ارزشهای بقا درآید رفته رفته به صورت معیارهای وجدان پدیدار شده اند. به این ترتیب داروین تلاش میکند رد یکایک صفات عاطفی و عقلی انسان را تا منشأش در مراحل پیشین سیر تکاملی انسانی و فروتر از انسانی بازجوید. [24]
وی مدعای خود را بر پایه تحقیقی زیست شناختی بنیان مینهد. در این تحقیق، عواطف جانوران را شبیه عواطف انسان میبیند و معتقد میشود بیان احساسات درونی جانوران نظیر ما صورت میگیرد. [25]
او معتقد است اگر بگوییم که افکار اخلاقی جانوران اصلا از سنخ افکار اخلاقی انسان نیست راه خطا پیموده ایم. بلکه به عکس باید در اجتماعات جانوران دقیق شویم و نکات زندگی آنها را از نظر بگذرانیم تا شاید به کشف اعمالی موفق گردیم که شاید در اجداد نیمه آدم ما نیز زمانی جاری بوده و ممکن است منشاء اولیه اخلاقیات باشد. شک نیست که در جانوران اعمالی صورت میگیرد که تا حدی با کلیه نکات اخلاقی ما قابل تطبیق است. داروین به نوع دوستی اشاره میکند و با ارائه شواهدی زیست شناختی میگوید: جانوران یکدیگر را در پاره ای موارد از بسیاری خطرها آگاه میکنند و در تحصیل غذا نیز به یکدیگر مساعدت میکنند و در تقسیم غذا تا حدی حفظ تعادل را مراعات مینمایند و در راه مساعدت به یکدیگر گاه تا پای جان پافشاری میکنند. [26]
آنگاه به تبیین فرضیه خود در مورد تکامل اخلاقیات در انسان میپردازد و از زمانی بیشتر صحبت میکند که انسان به صورت اجتماع زندگی میکرده است و اظهار نظر میکند که در هر اجتماع افراد به وسیله انجام وظایف مختلف با یکدیگر در ارتباطند و یکدیگر را میشناسند. هر فردی رنج جدایی از دیگران رابه خوبی حس میکند، پس، انس و الفت و روابط معنوی ظاهر میگردد. بر اثر همین بستگی معنوی یکدیگر را از خطر آگاه میسازند و از غنایمی که به چنگ میآورند به دیگران نیز سهمی میدهند.
اگر به همین روش قدمی جلوتر برویم خواهیم دید که تمام فضایل اخلاقی و تمام صفاتی که خاص مردمان شرافتمند و خیرخواه است، چگونه توانسته اند ظاهر شوند و کمال یابند. اجتماعاتی که واجد افراد شجاع و نوعدوست و مهربان بیشتری بوده اند نسبت به سایر اجتماعات این مزیت را داشته اند که اتحاد و بستگی محکمتری در آنها بوده است، پس بهتر از دیگران روزگار گذرانیده اند و صفات ممتازشان به اعقابشان به ارث رسیده است. با این روش یعنی به علت تأثیر انتخاب طبیعی و وراثت میتوان به پیدایش و کمال تدریجی اخلاقیات انسانی پی برد. از طرف دیگر شک نیست که هر فرد اجتماع، نفع و آسایش اجتماعی را درک میکرده و عوامل مفید به حال جامعه را از عوامل مضر تشخیص میداده است. افراد مضر به حال اجتماع را قاعدتاً از جامعه طرد میکرده اند یا آنکه با آنها رفتار دیگری پیش میگرفته اند. این طرز تصفیه مسلماً برای نمو اخلاقیات مساعد بوده است .
تنبیهات مادی که در مقابل کارهای بد معمول بوده است در چگونگی داوری افراد نسبت به همنوعان خود مؤثر میافتاده است. پس از مدتهای زیاد، یعنی در هنگامی که عقل انسان تا اندازهای نمو حاصل کرد، حس عزت نفس، که اکنون بر بسیاری از قبایل وحشی مجهول است، به ظهور پیوسته و با پیدایش این حس بسیاری از فضایل عالیه انسانی چون مناعت و عفت و غیره ظاهر شده است .
این که پیشرفتهای بعدی چگونه صورت گرفته اند و چرا بعضی از اقوام هنوز همچنان به حالت توحش به سر میبرند و دیگران در مدنیت به درجه کمال رسیده اند، سؤالی است که به نظر داروین بسیار پیچیده میاید و حل آن را به آیندگان واگذار میکند .اما آنچه روشن است این است که اخلاقیات انسان از آغاز تاریخ او تاکنون تدریجا کمال یافته اند و اما مسأله تکامل، این پدیده ای است که جدیدًا به درک آن توفیق حاصل شده است و در زمانهای قدیم معرفتی بدان نداشته اند .
درست است که مدنیت عوامل بسیاری برای تکامل انسان مهیا کرده است، اما انتخاب طبیعی نیز توانسته است نقش عمده ای ایفا کند. مردان لایق و فعال بهتر از دیگران میتوانند خانواده خود را اداره کنند. اینگونه مردان بهتر از مردان خودخواه لزوم تشکیل خانواده را احساس و زودتر از آنها ازدواج میکنند و اولاد بیشتر می آورند. اعقاب آنها در جامعه بالاتر از دیگران خواهند بود و غالبا بهتر صفات اجدادی را به ارث میبرند. البته استثنائاتی چند از این قاعده گاه ملاحضه میشود.
از سوی دیگر، معلوم شده است که صفات عالی عقلانی کمتر از دیوانگی موروثی نیست. فقط آنچه موروثی شدن صفات عالی انسانی را مبهم میسازد آن است که نبوغ همیشه به یک طریق ظهور نمیکند و از این گذشته ممکن است همیشه موقعیت برای ظهور آن فراهم نگردد. [27]
این اندیشه داروین توسط اسپنسر (زیسته: 1820-1903) با آب و تابی دیگر مطرح شد. [28] اسپنسر معتقد بود نـظریه تطور انواع، توانایی‌ تـوضیح‌ تـطور‌ در عـرصه‌های مختلف‌ حیات بشری حتی تاریخی، سیاسی، اجتماعی، مفاهیم اخلاقی و زیبایی‌شناختی را دارد. به نظر او لازمه چنین‌ دیدگاهی نفی اخلاق دینی و جایگزینی آن با یک‌‌ اخلاق‌ نو، مـبتنی بـر قـوانین طبیعی است. از نظر وی، اخلاق نو را باید بر روی زیست‌شناسی بنا کرد. وی‌ اخلاق‌ را‌ تکامل آداب و رسوم مـی‌داند؛ از این روی، نام اخلاق خود را «اخلاق تکاملی» گـذاشت.او تـصریح کـرد نفی ما بعد الطبیعه موجب‌ هیچ‌ خللی‌ در مستندهای رفتارهای اخلاقی نمیشود؛ زیرا برای رفتار نـیک مـی‌توان مـستنداتی‌ طبیعی‌ ارائه‌ کرد که حتی قدرت و اهمیت بیشتری داشته باشند. [29]
برخی از دانشمندان غربی در دهه های اخیر تلاش کرده اند بر پایه اصول نظریه تکاملی به تبیین اخلاق انسان نیز بپردازند و در این باره دیدگاه های مختلفی نیز بیان شده است [30] با اینحال گروهی نیز تاکید دارند، رویکردهای تکاملی به تبیین رفتار و اخلاق انسان نمیتوانند مبنایی طبیعی برای اخلاق فراهم کنند. [31]
در دوره معاصر، «ریچار داوکینز» تلاش کرده است برپایه نظریه تکامل داروین، احساسات ما درباره اخلاق، محبت، دلسوزی، مهربانی و... را شرح و تبیین کند اما به اعتقاد فیلسوفانی از قبیل «جان هیک» این نظریه مشکوک است و بیشتر به یک فرضیه اثبات نشده علمی شبیه است. [32]

گزیده ای از نقدها به اخلاق داروینی و تکاملی
به موازات نقادی نظریه تکامل انواع توسط اندیشمندان غرب و شرق، اخلاق داروینی و تکاملی نیز مورد نقدهای جدی قرار گرفته است که در ذیل به برخی از آنها اشاره میشود.
مهمترین اعتراضی كه میتوان نمود این است که دیدگاه یاد شده بر مبنای یك فرضیه اثبات ناشده بنا گردیده زیرا حداکثر تقریری که از نظریه تکامل قابل دفاع است «رویکرد اثبات شده» به مسئله تکامل است و همانطور که گذشت این رویکرد اصل انسان را از حیوان نمیداند.
ضمنا، کسانی‌ که میخواهند با بـهره گیری‌ از‌ قـانونی طـبیعی بـه پی ریزی نظامی اخلاقی بپردازند، با این نقد اساسی رو به رو می‌گردند که طبیعت بیجان و عاری از‌ انگیزه‌ نـمیتواند مـبنایی برای اخلاق ـ که در آن، نیت و انگیزه نقشی محوری دارد ـ قرار گیرد و ملاکی برای خوبی و بـدی افـعال ارائه دهـد. [33]
از نگاه زیست شناختی، والاس (زیسته: 1823-1913) - زیست شناس معاصر داروین که مستقل از او به «اصل انتخاب طبیعی» دست یافته بود - ابراز داشت که ظهور مغز انسان ماهیت تکامل را به کلی دگرگون میسازد. وی بر آن بود که فاصله بین عقل انسان و میمون بیش از آن است داروین اذعان کرده بود و قبایل بدوی هم نمیتوانند این فاصله را پر کنند زیرا قوای دماغی طبیعی آنها فی الواقع به پیشرفتگی اقوام متمدن است. ضمن اینکه اندازه مغز در افراد قبایل بدوی عملا دارای توانشهای عقلی ای است که بسی بیشتر از نیازهای ساده زندگی بومی بدوی است و برای رفع نیارهای این زندگی بدوی، مغز کوچکتری نیز کافی میبود. در هر یک از این موارد پژوهشهای بعدی بیشتر در جهت تایید آراء والاس بود. [34]
ایان باربور نیز، کوششهایی که داروین و اسلاف او به منظور اتخاذ و اقتباس هنجارهای اخلاقی از تکامل انجام داده اند را دچار سردرگمی میداند. به گفته او، کار داروین فی نفسه یک نمونه درخشان از همداستانی مشاهده تجربی و فرضیه نظری بود ولی آیا روشهای معمول در علم میتواند به اطلاقهای وسیعتر تکامل به کیهان شناسی و اخلاق انسانی هم بپردازد؟ یک برداشت زیست شناختی میتواند سر از مکاتب فلسفی در می آورد اما آن را انصافا فقط به عنوان یک تعبیر و تفسیر فلسفی میتوان پیش نهاد یا پذیرفت نه به عنوان یک استنباط علمی. نگرشهایی که از نظریه داروین ناشی میشود خودشان علمی نیستند و بالطبع مورد تحقیق پذیری علمی قرار نمیگیرند. از اینرو با کوششهایی که به قصد اتخاذ هنجارهای اخلاقی و توجیه آموزه های ترقی تاریخی، صرفا بر مبنای شواهد تکاملی انجام میگیرد ابهام بسیاری همراه است. [35]
همچنین، مسئله ربط و نسبت هنجارهای اخلاقی به تکامل وقتی حادتر میشود که انتخاب آزادانه و آگاهانه انسان، راهبر تکامل آینده او باشد. داروین در بعضی از آثارش قایل به این است که هر کاری که بشر میکند جلوه ای از انتخاب طبیعی است و اگر ترقی در جریان تکامل، سرشتی باشد هیچ تصمیم انسانی نمیتواند آنرا متوقف سازد. در بعضی دیگر از آثارش انسان را بر آن میدارد که آگاهانه انگاره هایی را که سایر موجودات در طبیعت به دست میدهند پیش گیرد و هشدار میدهد که ترقی آینده با ملاحظه کاریهای احساساتی که از افراد ضعیفتر حمایت میکند به وقفه خواهد افتاد. با اینحال داروین همیشه در این صراط ،‌ مستقیم نیست. وی به شناخت اخلاق عالیتری نایل شده بود که مشوق عشق و احترام به همه انسانها از جمله ضعیفان بود. ولی چنین اخلاقی طبعا تنازع رقابتگرانه را کاهش میداد و بدینسان آنچه را که او منبع و مبنای ترقی انگاشته بود متزلزل میکرد. [36]
اسپنسر نیز مانند داروین در بیرون کشیدن هنجارهای اخلاقی از بطن تکامل با دشواریهایی روبرو شد. او که بقای زیستی را معیار ترقی قرار داده بود منطقا مبنای قانع کننده ای برای طرد توسل به اسلحه برای آزمودن شایستگی و انسب بودن یک ملت در میدان جنگ را نداشت. [37]
هاکسلی (زیسته: 1825-1895) که از جانورشناسان همدوره داروین بود برغم اینکه با برخی از ادعاهای داروین در مساله تکامل انواع همراهی میکرد اما فرق بارزی بین «روند تکامل» و «حیات اخلاقی» انسان میدید. ماحصل ایراد او این است که اخلاق مستلزم ایستادن در برابر روند تکامل و برخلاف آن حرکت کردن هم است. در تنازع بقا ، اقویا و استیلاطلبان تمایل به لگد کردن ضعیفان دارند حال آنکه پیشرفت اجتماعی عبارت است از روند کائنات را در هر گام ملاحظه کردن و روند دیگری را که میتوان روند اخلاقی نامید را جانشین آن ساختن. [38] او بر آن بود که هنجارهای اخلاقی را نمیتوان از تکامل اتخاذ کرد. معیارهای مناسب برای راه و روش انسان را نمیتوان بسادگی از انتخاب طبیعی که خود هنوز اعتبار آزمایشی دارد یا با نسخه برداری از قانون جنگل به دست آورد. [39]
یکی از پاسخهای جالب توجهی که به اسپنسر داده شد از «چانسی رایت» است. این استاد دانشگاه هاروارد به این نکته اشاره کرد که اصل یگانه و کلی اسپنسر یعنی «سیر ماده بسوی یک آرایش متعین چندین گونه ای نسبتا متمرکز» چندان مبهم است که هرگز به تحقیق تجربی نمیرسد. نیز به تفصیل از قصور اسپنسر در فرق نهادن بین علم و فلسفه و بی خبری اش از محدودیتهای روش شناختی علم سخن گفت. دیگر اینکه اعتقاد به ترقی یا ارتقاء خود بخود، متخذ از شواهد زیستی نیست بلکه ناشی از نیاز انسان به نوعی ایمان اخلاقی است. دیگر اینکه تکامل یک برداشت زیست شناختی است نه یک اصل تبیینی کلی یعنی از تکامل نمیتوان نتایجی گرفت که در مورد کیهانشناسی و متافیزیک یا دین نافذ باشد. [40]
پل روبیژک نظریه پرداز غربی در حوزه اخلاق، وقتی به بحث در باب برخی از نظریه های اخـلاقی مـیپردازد که میکوشند‌ اخلاق نسبی را (یعنی اخلاقی را که وابسته به چیز دیگری است) اثبات کنند‌، به نظریه اخلاق داروینی و تکاملی که میرسد میگوید: کم‌اهمیت ترین این نظریه ها، نظریه زیست شناختی اخلاقی است. روبیژک قایل است انسان‌ اخلاقی‌ در‌ مـعنای زیـست شناختی باید انـسان اصلح‌ باشد‌. با‌ این حال، اخلاق در بسیاری از جنبه ها در برابر بقای حیات، در مخاطره است. دوست داشتن دشمن، یـا در اختیار گذاشتن‌ طرف‌ دیگر‌ صورت در برابر او، بدون شک از جمله‌ عالیترین‌ نـیازهای اخـلاقی و تـبلور بی‌شائبه ترین اخلاقیاتی است که ما بدان دست یافته ایم. ‌ ‌ایـن نوع قدرت غیر از قدرتی است که‌ برای بقا در منازعه مرگ و حیات لازم است; مـنازعه‌ای کـه مـطمئنا با بیرحمی بهتر تقویت و کمک می‌شود. برای‌ این‌ شیوه‌، نشاط روحی ضروریتر است تا اخـلاق. بیشتر دستورهای اخلاقی محتاج بازنگری‌ فوق العاده‌ دشوارند تا بتوان آنها را با اصول دارویـنیسم، با هر تقریری از آن، سـازگار سـاخت. در‌ واقع‌، بندرت‌ چیزی از ویژگیهای اخلاقی پیشنهادی باقی میماند. [41]
آنچه بیان شد بخشی از اشکالات دیدگاه داروینی و تکاملی به اخلاق انسانی است [42] و خود نشان میدهد رویکرد زیست شناسانه داروینیستی به مقوله اخلاق با چالشهای فراوانی مواجه است و هنوز ناتوانتر از آن است که در برابر اندیشه متعالی اسلام پیرامون سرشت اخلاقی انسانی قرار گیرد.

فهرست منابع
[1] فلسفه اخلاق، محمدتقی مصباح یزدی، تحقیق: احمد حسینی شریفی، شرکت چاپ و نشر بین الملل، چاپ سوم، تهران، 1386 ش، ص13.
[2] همان.
[3] همان، ص15.
[4] همان، ص14و15.
[5] همان، ص14. برای مطالعه بیشتر در این باره مراجعه کنید به:
ـ بررسی و مقایسه جایگاه انسان در اسلام و در نظریه تکامل تدریجی داروین، محمد جواد پیر مرادی، مجله مصباح، فروردین و اردیبهشت 1383، شماره 50.
ـ کارکرد معرفتی نظریه فطرت در اندیشه استاد مطهری، احد فرامرز قراملکی، مجله قبسات، زمستان 1382 و بهار 1383، شماره 30 و 31.
ـ درآمدی بر فلسفه اخلاق از دیدگاه متفکران مسلمان معاصر ایران، مسعود امید، تبریز، موسسه تحقیقاتی علوم اسلامی-انسانی دانشگاه تبریز، 1381 ش.
ـ درآمدی بر نظریه فطرت، عباس احمدی سعدی، مجله پژوهشنامه فلسفه دین، بهار و تابستان 1384 ش، شماره 5.
ـ فطرت پایگاه ارزش های اخلاقی، جعفر سبحانی تبریزی، مجله کلام اسلامی، تابستان 1378 ش، شماره 30.
[6] مبادی اخلاق در قرآن، عبدالله جوادی آملی، تحقیق: حسین شفیعی، مرکز نشر اسراء، چاپ ششم، 1387 ش، بخش چهارم: فرزانگان و اخلاق.
[7] همان، فصل سوم: تاثیر و تاثر اخلاقی.
[8] همان، ص312.
[9] علم و دین، ایان باربور، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، مرکز نشر دانشگاهی، چاپ دوم، 1374 ش، ص114.
[10] اخلاق تكاملي (دارونيسم اخلاقي)، مهدي فصيحي رامندي، فرهنگ علوم انسانی و اسلامی، به آدرس الکترونیکی: http://www.pajoohe.com/fa/index.php?Page=definition&UID=36252.
[11] قرآن و رویکردهای جدید نظریه تکامل، ابراهیم کلانتری و روح الله رضایی، مجله قرآن و علم، بهار و تابستان 1389 ش، شماره 6، ص16.
[12] علم و دین، ص106.
[13] قرآن و رویکردهای جدید نظریه تکامل، ص16.
[14] خلاصه کتاب تبار انسان ماخوذ از کتاب: داروینیسم، محمود بهزاد، انتشارات نیل، چاپ پنجم، 1338 ش، ص181.
[15] علم و دین، ص110.
[16] همان، ص107.
[17] برای مطالعه پیرامون این اشکالات میتوانید به آثار ذیل مراجعه نمایید:
ـ داروینیسم، جعفر سبحانی، نشر قیام، قم، ص73.
ـ بحث و بررسی درباره داروینیسم و آخرین فرضیه های تکامل، ناصر مکارم شیرازی، با نگارش: حسین حقانی زنجانی، موسسه مطبوعات دارالعلم، چاپ دوم، قم، 1348 ش.
ـ نقد نظریه ی تکاملی داروین، سید حسین نصر، مجله رشد آموزش معارف اسلامی، بهار 1388 ش، شماره 72.
ـ بررسی و مقایسه جایگاه انسان در اسلام و در نظریه تکامل تدریجی داروین، محمد جواد پیر مرادی، مجله مصباح، فروردین و اردیبهشت 1383ش، شماره 50.
ـ دانشنامه جهان اسلام، مدخل: تکامل یا تطور انواع، حسین هوشنگی، مقاله های چاپ شده، شماره 779، به آدرس الکترونیکی: http://www.encyclopaediaislamica.com/madkhal2.php?sid=3784.
[18] قرآن و رویکردهای جدید نظریه تکامل، ص 13 و 18.
[19] همان، ص36.
[20] اخلاق تكاملي (دارونيسم اخلاقي).
[21] خلاصه کتاب تبار انسان، ص196.
[22] علم و دین، ص114.
[23] فلسفه و علوم طبیعی، دوريس شرودر، ترجمه: كاوه فيض اللهي، با منبع الکترونیکی: http://library.tebyan.net/newindex.aspx?pid=102834&ParentID=0&BookID=80151&MetaDataID=7؛
تاریخ فلسفه، فردریک چارلز کاپلستون، ترجمه بهاء الدین خرمشاهی، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی: سروش، چاپ پنجم، 1388 ش، ج8، ص120.
[24] علم و دین، ص114.
[25] خلاصه کتاب تبار انسان، ص203.
[26] همان، ص205.
[27] همان، ص216.
[28] تاریخ فلسفه کاپلستون، ج8، ص155.
[29] مبانی انسان شناختی اخلاق سکولار، محمد سربخشی، مجله معرفت اخلاقی، بهار 1389 ش، شماره 2، ص22.
[30] رویکرد تکاملی به اخلاق و طبیعت گرایی اخلاقی مسیحی، حسن میانداری، مجله پژوهش‌های اخلاقی، پاییز 1389 ش، شماره 1، ص104.
[31] [همان، ص124.
[32] دفاعیه ای برای هانس کونگ (بنیان های دینی نطریه اخلاق جهانی)، جان هیک، ترجمه محمد میرزا خانی، مجله اخبار ادیان، بهار 1386 ش، شماره 22، ص65 و 66.
[33] پیوند دین و اخلاق، حسن یوسفیان، مجله رواق اندیشه، آذر 1381 ش، شماره 12، ص35.
[34] علم و دین، ص114.
[35] همان، ص140.
[36] همان، ص100 و 117.
[37] همان، ص118.
[38] تاریخ فلسفه کاپلستون، ج8، ص123.
[39] علم و دین، ص119.
[40] همان، ص134.
[41] اخلاق نسبی است یا مطلق، پل روبیژک، ترجمه سعید عدالت نژاد، مجله نقد و نظر، زمستان و بهار 1376 و 1377 ش، شماره 13 و 14، ص305.
[42] برای مشاهده برخی از نقدهای دیگران مراجعه کنید به:
ـ علم و دین، ص139 و 140.
ـ مبانی انسان شناختی اخلاق سکولار، ص22-24.
ـ بررسی و مقایسه جایگاه انسان در اسلام و در نظریه تکامل تدریجی داروین، ص150.
ـ دانشنامه جهان اسلام، مدخل: تکامل یا تطور انواع.

موضوع قفل شده است