تفسیر قرآن برای جوانان
تبهای اولیه
پیشگفتار
در دنیاى پیشرفته و صنعتى امروز، هر وسیلهاى كه تولید مىشود، از سوى طراح و سازندهاش، دفترچهاى به خریدار عرضه مىشود، تا با مطالعه آن، از دستگاه بهتر استفاده كرده و كارى نكند كه زود خراب شود. در این دفترچه، مشخصات ظاهرى و فنى دستگاه، راه صحیحِ استفاده از آن، و آنچه براى آن ضرر دارد، آمده است.
من و شما و همه ما انسانها نیز، یك دستگاه بسیار پیشرفته هستیم، كه به دست تواناى خالقِ هستى، خلق شده، و بخاطر پیچیدگىهاى بسیار در جسم و روانِمان، از شناخت كامل حقیقت و راه خوشبختىِ خود، ناتوان هستیم.
از طرفى مگر ما از یك یخچال یا تلویزیون كمتر هستیم، كه طراح آن موظف باشد یك دفترچه راهنما بنویسد، امّا خالقِ ما، دفترچهاى براى ما ننوشته باشد؟!!
دفترچه اى كه ویژگىهاى جسمى و روحى ما را توضیح داده، امكانات و استعدادهایى را كه در وجود ما نهفته، بیان كرده، و راه درستِ استفاده از آنها را ذكر كرده باشد؟
و از همه مهمتر، خطراتى كه جسم و روح ما را تهدید مىكند و مایه هلاكت ما مىشود، تذكر داده باشد؟
آیا مىشود پذیرفت، خدایى كه ما را بر اساس رحمت و محبّت آفریده، به حال خود رهایمان كرده و راه رسیدن به خوشبختى را براى ما روشن نساخته باشد؟
«قرآن»، آخرین كتابى است كه خداوند به عنوان دفترچه راهنماى بشر فرستاده و راه سعادت ونیكبختى و همچنین عوامل هلاكت و بدبختى او را بیان فرموده است.
آرى قرآن روابط صحیحِ خانوادگى و اجتماعى، مسائل حقوقى و اخلاقى، وظایف فردى و اجتماعى، سنتهاى صحیح و غلطِ جوامع بشرى، قوانین مالى و اقتصادى و موضوعاتِ بسیار دیگرى را كه در صلاح یا فساد فرد و جامعه ما نقش دارد، بیان نموده است.
با آنكه در قرآن، ماجراى جنگها و درگیرىها، و داستان زندگى برخى مردان و زنان آمده، امّا قرآن، كتاب داستان نیست، بلكه كتاب درسآموزى براى زندگى امروز ماست.
لذا نام این كتاب، «قرآن» است، یعنى كتابِ «خواندنى»، كتابى كه باید آنرا قرائت نمود، اما نه فقط با زبان، كه این، روشِ خواندنِ كلاس اوّلىهاست، بلكه خواندنى همراه با تفكر و تدبر، كه خداوند نیز این را از ما خواسته است.
دوستان عزیز، بناى آن داریم تا در این سرى كتابها، با در اختیار گذاردن مفاهیمى از آیاتِ قرآن كریم، در قالبِ ترجمه و توضیح و پیام، زمینهاى ایجاد كنیم تا شما جوانان گرامى، زندگى خود را بر اساس راهى كه قرآن براى سعادت شما معین نموده، برنامه ریزى كرده، و به هنگام تلاوتِ قرآن، بهرهاى نیز براى زندگى روزمرّه خود ببرید.
در پایان، خداوند را شاكرم، از اینكه توفیق داد تا چند سالى را در خدمت قرآن كریم و تفسیر آن باشم. و از استاد گرانقدر، حجت الاسلام و المسلمین محسن قرائتى، مؤلف محترمِ «تفسیر نور»، كه زمینهاى را فراهم آوردند تا در امر تحقیق و تتبع تفاسیر گوناگون، براى تألیف آن تفسیر، همكارى داشته باشم، تشكر بسیار دارم. چنانكه این كتاب نیز، به تشویق ایشان و بر اساس همان «تفسیر نور» نگارش یافته، و مطالب آن در ابتدا بصورت جزواتى هفتگى، براى برون مرزى صدا و سیما ارسال گردیده تا پس از ترجمه، در اختیار شنوندگان خارج از كشور قرار گیرد.
محمود متوسل
[="Tahoma"][="Blue"]درس1: گفتگو با خدا[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] سوره «فاتحة الكتاب»
مىدانیم كه قرآن 114 سوره دارد و هر سوره مجموعهاى از آیات را در خود جاى داده است.
اكنون اولین سوره این كتاب آسمانى را مىگشاییم. از آنجا كه قرآن كریم، با این سوره آغاز شده، این سوره، «فاتِحَةُ الْكِتاب» نام گرفته، كه در میان مردم به سوره «حَمْد» مشهور است.
در اهمیّت این سوره كه هفت آیه بیشتر ندارد، همین بس كه واجب است روزانه ده بار آن را در نمازهاى خود بخوانیم و نماز بدون آن باطل است.
این سوره كه آغازگر كتاب خداست، خود با آیهاى آغاز شده كه هر كارى با آن شروع شود، پایان نیكویى خواهد داشت:
[=times new roman,times] «1» بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ [=times new roman,times]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: به نام خداوند بخشنده مهربان [=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] از قدیم میان مردم رسم بوده كه كارهاى مهم خود را با نام یكى از بزرگانشان آغاز كنند، تا موجب میمنت و بركتِ آن كار شود. امروزه نیز با نام یا حضور رؤساى جمهور كارها را افتتاح مىكنند.
امّا بزرگتر از هر بزرگى، خداوند است كه هستى همه موجودات با اراده او آغاز شده است. و نه فقط كتابِ طبیعت، بلكه كتابِ شریعت، یعنى قرآن و دیگر كتب آسمانى با نام او شروع شدهاست.
لذا اسلام به ما سفارش مىكند، كارهاى خود را، چه كوچك و چه بزرگ، اعم از خوردن و آشامیدن، برخاستن و خوابیدن، سیر و سفر، گفتن و نوشتن، و كار و كسب را با «بسم اللَّه» آغاز كنیم و اگر حیوانى را بدون نام خدا، ذبح كردند از گوشتِ آن نخوریم.
«بسم اللَّه» مخصوصِ اسلام نیست، بلكه طبق آیات قرآن، كِشتى نوح با «بسم اللَّه» به حركت در آمد و حضرت سلیمان نامه خود به «بلقیس»، پادشاه سرزمین سبا را با «بسم اللَّه» آغاز كرد.
به اعتقاد ما «بسم اللَّه» یك آیه كامل و جزء سوره فاتحه است. زیرا اهل بیت پیامبر از كسانى كه آنرا در نماز نمىخواندند و یا آهسته مىخواندند، ناراحت بوده و خود این آیه را در همه نمازها بلند مىخواندند.
«بسم اللَّه» به كارها رنگ الهى داده و عمل انسان را از آفاتِ شرك و ریا نجات مىدهد.
«بسم اللَّه» یعنى خدایا من تو را فراموش نكردهام، تو هم مرا فراموش مكن.
«بسم اللَّه» نشانه توكّل بر او و استمداد از اوست.
كسى كه «بسم اللَّه» مىگوید خود را به قدرت بى نهایت و رحمت بى پایان الهى متصل كرده است.
از این آیه مىآموزیم كه:
كارها را با نام خدا شروع كنیم، كه نام او مایه بیمه و بركتِ كارهاست.
[=times new roman,times] «2» اَلْحَمْدُ للَّهِ رَبِّ الْعالَمینَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: سپاس و ستایش مخصوص خدایى است كه پروردگار جهانیان است.
بدنبال نام و یاد خدا، اولین كلام ما تشكر از اوست. خدایى كه رشد و پرورش همه عالَم از اوست، چه عالَم جمادات و نباتات و چه عالَم حیوانات؛ چه آسمانها و چه زمین.
آرى او به زنبور عسل آموخته كه از چه گیاهى تغذیه كند و چگونه كندو بسازد. او به مورچه آموخته كه چگونه قُوتِ زمستانى خود را ذخیره نماید. اوست كه از یك دانه گندم، خوشهها مىرویاند و از یك هسته سیب، درخت سیب را پرورش مىدهد. اوست كه این آسمانِ با عظمت را آفریده و براى هر یك از كُرات و سیّاراتِ آن، مسیر مشخصى قرار داده است.
او خدایى است كه ما را در شكم مادر پرورش داد و پس از تولّد، اسباب رشدِ ما را فراهم ساخت و بدنِ ما را چنان قرار داد كه در برابر عوامل بیمارى از خود دفاع كند و یا اگر استخوانى شكست آنرا ترمیم نماید و هرگاه به خون نیاز داشت خون سازى كند.
نه فقط رشد و پرورش جسمِ ما به دستِ اوست، بلكه هدایت و تربیتِ روح و روانِ ما از اوست. عقل و شعور را، او براى ما قرار داده و پیامبران و كتابهاى آسمانى را او براى تربیت ما فرستاده است.
از این آیه مىآموزیم كه:
نیاز ما و هستى به خداوند، تنها براى آفرینش نیست، بلكه پرورشِ ما نیز به دست اوست، پس ما نیز باید همواره شكرگزار نعمتهاىِ او باشیم.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][=times new roman,times] «3» اَلرَّحْمنِ الرَّحیمِ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: (خدایى كه) بخشنده مهربان است.
خدایى كه به او ایمان داریم، مظهر مهر و محبّت، و بخشش و آمرزش است. نمونههاىِ رحمت و محبّت او را در نعمتهاى فراوانى كه براى ما آفریده، مىبینیم. گُلهاى زیبا و خوشبو، میوههاى خوش طعم و خوشمزه، خوردنىهاى لذیذ و پرانرژى، پوشیدنىهاى رنگارنگ و متنوع، همه و همه، هدیههاى خداوند به ماست.
مِهر مادر به فرزندش را، او در دل و جانِ مادران قرار داده و خود از هر مادرى به ما مهربانتر است. قهر و عذاب او نیز بخاطر تنبیه و توجّه بندگان گنهكار است، نه آنكه از روى كینه و انتقام باشد. لذا اگر با توبه، گذشته را جبران كنیم، خطاىِ ما را مىپوشاند و گناهانمان را مىبخشد.
از این آیه مىآموزیم كه:
خداوند، موجودات را با رحمت و محبّت خود تربیت مىكند، زیرا قبل از «رَبِّ العالَمین»، و بعد از آن، خود را «اَلرَّحمنِ الرَّحیم» معرفى كردهاست. یعنى تربیت، با رحمت و بخشایش آغاز، و به انجام مىرسد. پس معلّمان و مربّیانِ جامعه، اگر بخواهند مؤفق باشند، باید بر اساس محبت و دلسوزى عمل كنند.
[=times new roman,times] «4» مالِكِ یَوْمِ الدّینِ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: (خدایى كه) مالك روز جزاست .
كلمه «دین» هم به معناى مكتب و آیین است، و هم به معناى جزا و پاداش. مراد از «یوم الدین» روز قیامت است كه روز حساب و كیفر و پاداش مىباشد.
البته خداوند، هم مالكِ دنیاست و هم مالك آخرت، ولى مالكیت او در روز قیامت، جلوه دیگرى دارد. در آن روز هیچكس مالك هیچ چیز نیست. حتى انسان اختیار اعضا و جوارحِ خود را ندارد. نه زبان، اجازه عذرتراشى دارد و نه فكر، فرصتِ تدبیر؛ تنها خداوند، صاحبْ اختیار آن روز است.
از این آیه مىآموزیم كه:
در كنار امید به رحمتِ الهى، كه در آیه قبل مطرح شد، باید از حساب و جزاى قیامت نیز بترسیم. زیرا خداوند بر هر نیك و بد ما آگاه و بر كیفر و پاداش آن قادر است.
[=times new roman,times] «5» اِیَّاكَ نَعْبُدُ وَ اِیَّاكَ نَسْتَعینَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: (خدایا) تنها تو را مىپرستیم و تنها از تو یارى مىجوییم.
در آیات گذشته، برخى از صفات خداوند را شناختیم و دانستیم كه او «رَحمن» است، «رَحیم» است، «ربُّ العالَمین» و مالك روز جزاست، همچنین او را بخاطر نعمتهاى بىشمارى كه به ما ارزانى داشته، سپاس گفتیم و ستایش كردیم كه: «اَلحَمدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمین».
حق آن است كه اكنون به درگاه او برویم، به نماز بایستیم، و با اظهار عجز و ضعف، اعلام كنیم كه ما تنها بنده تو هستیم و جز در برابر فرمان تو، در برابر دیگران، سر خم نمىكنیم. نه بنده زر و ثروتِ دنیا هستیم و نه برده زور و قدرتهاى استعمارى.
اما این نماز كه بهترین راه پرستش خداوند است، به شكل جماعت برگزار مىشود، لذا ما مسلمانان، یك صدا و در یك صف، بصورت جمعى اعلام مىكنیم كه: «اِیّاكَ نَعْبُدُ وَ اِیّاكَ نَسْتَعین» یعنى خداوندا نه فقط من، بلكه همه ما بنده تو هستیم و از تو یارى مىجوییم.
از این آیه مىآموزیم كه:
اگر در هر نماز با توجه بگوییم تنها بنده خدا هستیم، دیگر اهل غرور و تكبر نخواهیم شد.
[=times new roman,times] «6» اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: (خداوندا) ما را به راه مستقیم هدایت فرما.
براى زندگى انسان راههاى گوناگونى وجود دارد. راهى كه خود، بر اساس خواستهها و نیازهاى فردى، تشخیص مىدهد، راهى كه جامعه و مردم به آن راه مىروند، راهى كه پدران و نیاكان ما، زندگى خود را بر اساس آن گذراندهاند، راهى كه طاغوتها و حاكمانِ ستمگر براى مردم تعیین مىكنند، راه كامیابى و لذت جویى از مظاهر دنیا، و یا راه عُزلت و گوشه گیرى و دست كشیدن از فعالیتهاى اجتماعى.
آیا انسان در میان این همه راه و روشهاىِ مختلف، براى پیدا كردن راه راست و درست، به راهنما نیاز ندارد؟ خداوند، پیامبران و كتابهاى آسمانى را براى راهنمایى ما فرستاده، و هدایت ما تنها در صورتى است كه پیرو راستینِ پیامبر و اهل بیت او و قرآن كریم باشیم.
به همین دلیل در هر نماز از خدا مىخواهیم، ما را به راهِ روشن و مطمئن خود راهنمایى كند. راهى كه در آن انحراف و انحطاط نیست و انسان را به او مىرساند.
راه مستقیم، راه وسط و میانه است. اعتدال و میانهروى در همه امور، و دورى از هرگونه افراط و تفریط. بر خلاف راه كافران، كه رهبرانِ الهى را همچون مردم عادى و یا حتى پائینتر و مجنون معرفى مىكردند، و یا بعضى از مردمِ مؤمن، كه پیامبرانى چون حضرت عیسى را در حدّ خدایى بالا بردهاند.
قرآن، ما را به رعایت اعتدال و میانهروى در امور عبادى، اقتصادى و اجتماعى سفارش مىكند كه نمونههایى از آن را یادآور مىشویم:
در آیه 31 سوره اعراف مىفرماید:
«كُلُوا وَ اشْرَبُوا وَ لا تُسْرِفُوا»
«بخورید و بیاشامید ولى اسراف و زیادهروى نكنید»
و در آیه 110 سوره اِسراء چنین مىفرماید:
«لا تَجْهَرْ بِصَلاتِكَ و لا تُخافِتْ بِها وَ ابْتَغِ بَیْنَ ذلِكَ سَبیلاً»
«نمازت را نه بسیار بلند بخوان و نه بسیار آهسته بلكه میانه را انتخاب كن»
همچنین در آیه 67 سوره فرقان مىخوانیم:
«وَالَّذینَ اِذا اَنْفَقُوا لَمْیُسْرِفُوا وَلَمْیَقْتُروا وَكانَ بَیْنَ ذلِكَ قَواما»
«مؤمنان، به هنگام انفاق، نه اسراف مىكنند و نه بُخل مىورزند، بلكه میانهرو هستند»
با آنكه اسلام در مورد پدر و مادر سفارش بسیار كرده و مىفرماید: «وَ بِالْوالِدَیْنِ اِحْسانا» یعنى به پدر و مادر نیكى كنید، امّا در مقابل مىفرماید: «فَلا تُطِعْهُما» یعنى اگر آنها تو را به سوى باطل دعوت كردند، اطاعت مكن.
قرآن در برابر كسانى كه فقط بدنبال عبادت و گوشهگیرى از جامعه هستند و یا كسانى كه تنها خدمت به مردم را عبادت مىشمرند، نماز و زكات را در كنار یكدیگر مطرح كرده و مىفرماید: «اَقیمُوا الصَّلوة وَ اتُوا الزَّكوة» كه یكى ارتباط با خالق است و دیگرى ارتباط با مردم.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- راه سعادت، صراط مستقیم است. زیرا:
بر خلاف راههاى بشرى كه هر روز تغییر مىكند، ثابت و پایدار است. كوتاهترین فاصله میان دو نقطه است. هیچگونه انحراف و انحنایى ندارد و در كوتاهترین زمان انسان را از مسیرى مطمئن به مقصد مىرساند.
2- هم در انتخاب راه، و هم براى ماندن در راه مستقیم، باید از خدا كمك بخواهیم. زیرا ما همواره در معرض اشتباه و گمراهى هستیم.
گمان نكنیم اگر تا بحال در جاده زندگى دچار سقوط یا انحراف نشدهایم، لابد باقىِ مسیر را نیز سالم طى خواهیم كرد. چه بسیار از ما انسانها بودند كه عمرى را با ایمان گذراندند، امّا وقتى به پول یا مقام رسیدند خدا را فراموش كردند.
از آنجا كه شناخت راه مستقیم كار مشكلى است، آیه بعد، هم الگوهاى این راه را به ما معرفى مىكند و هم كسانى را كه از این راه منحرف شدهاند، مىشناساند.
[=times new roman,times] «7» صِراطَ الَّذینَ اَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لاَ الضَّالّینَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: (خداوندا ما را به) راه كسانى كه آنان را مشمول نعمت خود ساختى، (هدایت كن)، نه راه كسانى كه مورد غضب واقع شدند و نه گمراهان.
انسانها در انتخاب راه زندگى، سه گروه مىشوند. یك دسته كسانى كه راه خدا را انتخاب كرده و زندگى خود را بر اساس دستورهاى خداوند قرار مىدهند. این دسته همواره مشمول نعمت و رحمت ویژه الهى خواهند بود.
دسته دوّم كه در مقابل دسته اوّلاند، كسانى هستند كه حق را شناختهاند ولى هوى و هوسِ خود، و خواستههاىِ نامشروع دوستان و بستگان را بر خواستههاى خداوند ترجیح مىدهند.
این گروه كمكم از «صِراطِ مُسْتَقیم» دور شده و مورد خشم و غضب الهى واقع مىشوند. این آیه از آنان به «مَغْضُوبِ عَلَیْهِم» یاد كرده است.
در این میان، گروه سومّى هستند كه راه معیّن و مشخصى ندارند، متحیّر و سرگردانند و به تعبیر این آیه، «ضالّین» یعنى گمراهند. هر روز راهى را در پیش مىگیرند، اما به جایى نمىرسند.
از این آیه مىآموزیم كه:
در انتخاب راه مستقیم، نیازمند شناخت الگو هستیم. لذا خداوند آنان را در آیه 69 سوره نساء، معرفى كرده وفرموده است: پیامبران و صدّیقان و شهدا و صالحان، مشمول نعمتهاى ویژه او هستند.[/]
[="Tahoma"][="Blue"][=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]سوره «بقره»
دومین سوره قرآن كریم كه بزرگترین سوره قرآن نیز هست، «بقره» نام دارد. این نام، بخاطر داستانِ «گاو» بنىاسرائیل است كه در این سوره آمده است.
این سوره، با حروفى آغاز شده كه تركیب خاصى دارد، و توجّه انسان را به خود جلب مىكند:
[=times new roman,times] «1» الم
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] خداوند، 29 سوره از 114 سوره كتاب خود را، با حروفى آغاز كرده، كه هر حرف آن به تنهایى، و به نامِ خودش خوانده مىشود. مانند همین آیه از سوره بقره كه آن را «الف، لام، میم» مىخوانیم.
این گونه حروف را، كه در میان عرب زبانها سابقهاى نداشته، در اصطلاحِ اهل قرآن، «حروف مقطعه» مىگویند، یعنى حروفى كه از یكدیگر جداست و جداجدا خوانده مىشود.
در بیشتر موارد، پس از این حروف، آیاتى مطرح شده كه عظمت و اصالت قرآن را مطرح مىكند، گویا خداوند مىخواهد بگوید، من این كتاب را كه معجزه است، از همین حروف الفبا كه در اختیار شما نیز هست، ساخته و پرداختهام، نه از حروف و كلماتى خاص كه براى شما ناآشنا و غیر قابل درك باشد.
حال، كسانى كه مدعى هستند قرآن معجزه نیست، اگر راست مىگویند، آنان نیز از همین حروف الفبا، كتابى بنویسند كه همچون قرآن، هم از جهت رسایى و شیوایىِ جملات، بىهمتا باشد و هم از جهت مطالب و محتوا، بىنظیر و بىمانند.
آرى این هنر خداوند است كه از حروف الفبا، كتابى تألیف مىكند كه بشر از آوردنِ حتى یك سوره مثل آن عاجز است، چنانكه در عالم طبیعت نیز، خداوند از دلِ خاكِ بىجان، هزاران نوع گیاه و میوه مىرویاند، در حالیكه بشر، از خاك، آجر و سفال مىسازد!
[=times new roman,times] «2» ذَ لِكَ الكِتَبُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدىً لِّلْمُتَّقِینَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: آن كتابِ با عظمت، كه هیچ تردیدى در حقانیت آن نیست، راهنماى پاكان و پرهیزگاران است.
كتاب، با ارزشترین میراثِ نسلهاى گذشته، براى بشر امروز است كه توانسته با زبان خاموشِ خود، بلندترین مفاهیم و معارف را به گوش جهانیان برساند. خداوند نیز قوانین زندگى بشر را، به صورت كتاب در اختیار او قرار داده است.
گرچه قرآن، بصورتِ كتاب از آسمان نازل نشده، امّا به فرمان خداوند، پیامبر اسلام، آنچه را بر ایشان وحى مىشد، بر مردم قرائت مىكردند تا اهل قلم، بنویسند و عموم مردم، آن را حفظ كرده و به سینه بسپارند.
اگر انسان این كتاب الهى را به دقت مطالعه كند، یقین خواهد كرد كه از جانب خداست و بیان چنین مطالبى از سوى یك انسان، آنهم در چهارده قرنِ قبل و از میان قومى كه از سواد و علم، بهرهاى نداشتند، امرى محال است.
قرآن كتاب هدایت بشر است، پس هر كه طالب سعادت است، چارهاى ندارد جز آنكه به دفترچه راهنمایى كه از سوى خالق براى او ارسال شده، مراجعه كند، تا با استفاده صحیح از ابزار وجود خود، از خطراتى كه جسم و روح او را تهدید مىكند، دورى گزیند.
البته همانگونه كه نور خورشید از شیشه تمیز عبور مىكند، نه از خشت و گلِ تیره، نور قرآن نیز تنها در دل هاى پاك، اثر مىكند، نه افراد لجباز.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- حرمت و قداستِ قرآن را حفظ كنیم.
2- قرآن، كتابِ هدایت براى همه بشر است، نه یك كتاب تخصصّى، آن هم براى گروهى خاص از مردم، لذا از قرآن، انتظار نداشته باشیم كه براى ما مسائل فیزیك یا شیمى یا ریاضى را بیان كند.
[=times new roman,times] «3» الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بالْغَیْبِ وَیُقِیمُونَ الصَّلَوةَ وَمِمَّا رَزَقْنَهُمْ یُنفِقُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: متقین و پاكان، كسانى هستند كه به عالم غیب و نهان ایمان دارند، نماز به پاى مىدارند و از آنچه به آنان روزى دادهایم، انفاق مىكنند.
قرآن، هستى را به دو بخش تقسیم مىكند، یكى جهان غیب كه از حواس ما پوشیده و پنهان است، و دیگرى عالَم محسوسات كه طبیعت مادى است.
برخى انسانها، تنها آنچه را مىبینند و مىشنوند، قبول دارند و مىخواهند همه چیز را از طریق حواس پنجگانه خود درك كنند. در حالیكه حواس محدود ما قدرت درك همه چیز را ندارد، حتى قوه جاذبه كه یك خاصیت مادى است، قابل درك با حواس نیست، بلكه از افتادن اشیا به سوى پایین، مىفهمیم كه زمین جاذبه دارد، پس علم ما به جاذبه، از راه آثار آن است نه درك مستقیم خود آن.
بعضى توقع دارند، خدا را با چشم خود ببینند تا به او ایمان بیاورند، چنانكه قوم بنىاسرائیل به حضرت موسى گفتند: «لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللّهَ جَهْرَة» «ما به تو ایمان نمىآوریم تا آنكه خدا را آشكارا ببینیم.»
در حالیكه خداوند جسم نیست تا دیدنى باشد، و ما از آثار با عظمت او در آفرینش، به وجود او پى مىبریم و به او ایمان مىآوریم.
افراد باتقوى و حقیقت جو، شناخت خود را محدود به عالم مادى نكرده، بلكه به جهان غیب، یعنى وجود خداوند، فرشتگان و همچنین عالم آخرت، كه از حواس ظاهرى ما پنهان است ایمان دارند.
آنها اهل نماز و انفاق هستند. با نماز كه یاد خداست، نیازهاى روح و روان خود را تأمین مىكنند و به آرامش و اطمینان مىرسند، و با پرداخت بخشى از درآمد خود به محرومان، نیازهاى جامعه را تأمین مىكنند، تا جامعه نیز از رفاه و آسایش لازم برخوردار باشد.
البته خواندنِ نماز، به تنهایى، كافى نیست، بلكه باید نماز را به پاداشت، یعنى هم خود نماز بخوانیم و هم دیگران را به نماز دعوت كنیم؛ نماز را در اول وقت، آنهم در مسجد و به جماعت بخوانیم، كه در اینصورت، نماز در جامعه به پاداشته مىشود و جایگاه خاص خود را مىیابد.
در انفاق نیز، تنها كمكهاى مالى، منظور اسلام نبوده است، بلكه به تعبیر قرآن «مِمَّا رَزَقْنا»، از آنچه به شما دادهایم انفاق كنید، كه شامل ثروت، قدرت، علم و هرگونه امكانات و استعدادهاى خدادادى مىشود.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- ایمان از عمل جدا نیست و مؤمن، اهل عمل است.
2- نماز، محور كارِ انسانهاى با ایمان است.
3- آنچه داریم از خداست، پس بخشى از آن را براى خدا بدهیم كه او نیز در دنیا و آخرت جبران مىكند.
4- اسلام دینى جامع و براى اداره جامعه است. با دستورِ نماز، ارتباط با خدا را سفارش مىكند، و با دستورِ زكات، ارتباط با مردم و توجه به نیازهاى جامعه را.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [=times new roman,times]«4» وَالَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِمَآ أُنزِلَ إِلَیْكَ وَمَآ أُنْزِلَ مِن قَبْلِكَ وَبِالْأَخِرَةِ هُمْ یُوقِنُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: متقین كسانى هستند كه به آنچه بر تو نازل شده و آنچه پیش از تو بر پیامبران قبلى نازل گردیده، ایمان داشته و به آخرت یقین دارند.
وحى، یكى از راههاى شناخت است كه متقین به آن ایمان دارند. چنانكه در آیه قبل گفتیم، راه شناختِ انسان محدود به حسّ نیست، و عالمى وراى عالم محسوسات وجود دارد كه عقل به وجود آن گواهى مىدهد، ولى از شناخت دقیق آن عاجز است، لذا خداوند با فرستادن وحى شناخت ما را كامل مىسازد.
عقل مىگوید خدایى هست ولى وحى، صفات و ویژگىهاى آن خدا را براى ما بیان مىكند. عقل مىگوید باید براى كیفر و پاداش انسانها، دادگاهى جهانى به پا شود، وحى مىگوید قیامتى هست كه چنان ویژگىهایى را داراست. پس عقل و وحى مكمّل یكدیگرند و افرادِ با ایمان از هر دو وسیله استفاده مىكنند.
وحى، اختصاصى به پیامبر اسلام ندارد، بلكه همه پیامبران مورد خطاب سخن الهى واقع شدهاند، لذا افراد باتقوا، تعصّب بىجا ندارند كه پیامبران قبلى را نفى كنند و فقط پیامبر اسلام را بپذیرند، بلكه به همه پیامبران الهى ایمان داشته و آنچه را به آنان وحى شده، مىپذیرند.
چنانكه مرگ را پایان كار خود ندانسته و به قیامت یقین دارند. لذا خود را در برابر گناه حفظ مىكنند.
از این آیه مىآموزیم كه:
ایمان به تمام كتب آسمانى لازم است، چون همه انبیا یك هدف داشتهاند.
[=times new roman,times] «5» أُوْلَئِكَ عَلَى هُدىً مِّن رَّبِّهِمْ وَأُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: آن مؤمنان بر هدایتى از جانب پروردگارشان هستند و آنان رستگارانند.
این آیه سرانجام خوبان را رستگارى مىداند. رستگارى، یعنى آزاد شدن از خواستهها و هوسهاى نفسانى، و رشدِ صفات خوب اخلاقى.
از این آیه مىآموزیم كه:
راه رسیدن به سعادت و خوشبختى، دریافت هدایت الهى است. كه البته بدون تلاش بدست نمىآید، هم علم و ایمان مىخواهد، هم عمل و كار نیك.
[=times new roman,times] «6» إِنَّ الَّذِینَ كَفَرُواْ سَوآءٌ عَلَیْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: آنان كه كفر ورزیدند، چه آنها را از عذاب خدا بترسانى یا نترسانى، برایشان تفاوتى نمىكند، آنان ایمان نخواهند آورد.
بعد از معرفى متقین و پاكدلان، این آیات، كفار را معرفى مىكند كه دچار چنان تعصّب و لجاجت و عنادى هستند كه سخن حق، هیچ تأثیرى در آنها نمىگذارد و ایمان نمىآورند.
«كفر» در زبان عربى به معناى پوشاندن و نادیده گرفتن است. كفرانِ نعمت نیز، به معناى نادیده گرفتن نعمت و ناسپاسى است. كافر یعنى كسى كه حقّ را نادیده مىگیرد.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- كفر و تعصّب، انسان را همچون سنگ و چوب، در برابر پند و اندرز، بىتفاوت مىكند.
2- اگر مردم، پذیراى حق نباشند، دعوت پیامبران نیز، مؤثر واقع نمىشود. دعوت پیامبران، همچون بارانى است كه اگر بر زمین آماده ببارد، گل بروید و اگر بر زمین شورهزار فرو بارد، خار و خاشاك حاصل شود.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [=times new roman,times]«7» خَتَمَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَعَلَى سَمْعِهِمْ وَعَلَى أَبْصَرِهِمْ غِشَوَةٌ وَلَهُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: خداوند بر دلها و گوش آنان مُهر زده، و بر چشمانشان پردهاى آویخته، و برایشان عذابى بزرگ، مقرّر است.
كافران، عقل و چشم و گوش دارند، امّا گویا كارهاى زشت و روحیه تعصّب و لجاجت، پردهاى در برابر آنان ایجاد كرده كه قدرت دیدن و شنیدن حقایق را از دست دادهاند و این كیفرى است كه خداوند در دنیا براى آنان مقرر كرده، و در قیامت، عذاب بزرگ در انتظار آنان است.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- كسى كه حق را فهمید ولى بر آن سرپوش گذاشت، خداوند هم بر چشمِ دل او سرپوش مىگذارد و این كیفر خداست.
2- امتیاز انسان بر حیوان، عقل و ادراك و بینش صحیح اوست كه با كفر، این امتیاز را هم از دست مىدهد.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]درس 3: شناخت منافق
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: گروهى از مردم مىگویند: «ما به خدا و روز قیامت ایمان آوردهایم»، در حالیكه ایمان ندارند.
قرآن، كه كتاب هدایت است، ویژگىهاى مؤمنان، كافران و منافقان را براى ما بیان مىدارد، تا هم خود را بشناسیم كه از كدام گروه هستیم، و هم دیگران را بشناسیم تا برخورد مناسبى با افراد جامعه داشته باشیم.
از آغاز سوره بقره تا اینجا، چهار آیه، مؤمنان را و دو آیه كافران را معرفى كرده است. این آیه و آیات بعد كه سیزده آیه مىشود، گروه سومى را مطرح مىكند كه نه نورانیت گروه اول را دارند، و نه جسارت و صراحت گروه دوم را. نه در دل ایمان دارند و نه به زبان، اظهار كفر. اینان، منافقان ترسویى هستند كه كفر درونى خود را پنهان مىكنند و در ظاهر ادعاى اسلام دارند.
پس از آنكه پیامبر اسلام از مكهّ به مدینه، هچرت نمود و مشركان در جنگ بدر شكستِ سختى از مسلمانان خوردند، برخى از مردم مكّه و مدینه، با آنكه در دل به اسلام، اعتقادى نداشتند اما براى حفظ جان و مال خود و یا رسیدن به موقعیت و مقامى در میان مسلمانان، به ظاهر ادعاى اسلام كردند و خود را همرنگ دیگران ساختند. روشن است كه آنها، افرادى ترسو بودند كه این شهامت و صراحت را نداشتند همانند دیگر كفّار، كفر خود را اظهار دارند تا صفوف آنها از مؤمنان جدا گردد.
البته نفاق و دورویى، پدیدهاى است كه همه انقلابها با آن روبرو هستند و نباید تصور كرد همه كسانى كه اظهار ایمان و همراهى و همگامى مىكنند، در دل نیز چنین تعهدى دارند. چه بسا افرادى كه ظاهرى اسلامى دارند اما در باطن به اسلام ضربه مىزنند.
از این آیه مىآموزیم كه:
ایمان، امرى قلبى است، نه زبانى. پس براى شناخت افراد، تنها به اظهارات آنها اكتفا نكنیم.
[=times new roman,times] «9» یُخَدِعُونَ اللَّهَ وَالَّذِینَ ءَامَنُواْ وَمَا یَخْدَعُونَ إِلّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: آنان با خدا و مؤمنان، نیرنگ مىكنند. در حالیكه جز خودشان، كسى را فریب نمىدهند، ولى نمىفهمند.
منافقان، گمان مىكنند افرادى زرنگ و زیرك هستند و مىتوانند خداىِ مؤمنان را فریب داده و از امتیازات مسلمانان برخوردار شوند، تا در وقت مناسب، ضربه خود را به اسلام بزنند.
در حالیكه خداوند از كفر باطن آنها آگاه است و نفاق و دورویى آنان را مىداند و در مواقع حسّاس آنان را رسوا ساخته و چهره زشت آنها را براى مؤمنان افشا مىكند.
آرى بیمارى كه به پزشك مراجعه مىكند، اگر به دستورات او عمل نكند، ولى به دروغ به پزشك بگوید داروهاى شمارا مصرف كردهام، به گمانِ خودش پزشك را فریب داده، در حالیكه جز فریب خود، كار دیگرى نكرده و فریبِ پزشك در واقع فریبِ خود است. این چند چهرگانِ بیمار نیز، كه گمان مىكنند خدا را فریب دادهاند، كسى جز خودشان را فریب نمىدهند.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- منافق فریبكار است. مراقب باشیم كه فریب ظاهر افراد را نخوریم.
2- خود بدنبال فریب دیگران نباشیم، زیرا قرآن مىگوید، آثار نیرنگ به صاحب نیرنگ بازمىگردد.
3- برخورد اسلام با منافق همانند برخورد منافق با اسلام است. او در ظاهر اسلام مىآورد، اسلام نیز او را در ظاهر مسلمان مىشناسد. او در دل ایمان ندارد، خداوند هم در قیامت او را همچون كفّار كیفر مىدهد.
4- منافق خود را زرنگ و باهوش مىداند در حالیكه بسیار بىشعور است، زیرا نمىداند كه طرف او خدایى است كه از اسرار و درون همه آگاه است.
[=times new roman,times] «10» فِى قُلُوبِهِمْ مَّرَضٌ فَزَادَهُمْ اللَّهُ مَرَضاً وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا كَانُواْ یَكْذِبُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: در دلهاى آن منافقان، بیمارى است كه خداوند بیمارى آنان را بیفزاید و براى آنها به خاطر دروغگویىشان، عذابى دردناك است.
از نظر قرآن، روح انسان همچون جسم او، گاه دچار بیمارىهایى مىگردد كه اگر درمان نشود، گسترش یافته و رشد مىكند تا جائى كه انسانیتِ انسان را هلاك مىسازد.
نفاق از خطرناكترین بیمارىهاى روحى است كه زمینه را براى بروز بیمارىهاى دیگر روحى، همچون بخل، حسد و طمع فراهم مىكند.
انسان سالم یك چهره بیشتر ندارد و میان فكر و عمل او هماهنگى كامل است. زبانش آنچه را در دل دارد مىگوید و رفتارش با عقایدش مطابقت دارد. اما اگر غیر از این شد، روح بیمار شده و دچار انحراف گردیده است.
لاشه مردارى كه در آب افتاده و بوى نامطبوع مىدهد، هرچه بارانِ پاك برآن ببارد، به جاى آنكه آلودگىاش برطرف شود، بیشتر مىگردد.
آرى، نفاق همچون مردارى است كه اگر در روح و دل انسان باقى بماند، باعث مىشود تا منافق به جاى تسلیم شدن در برابر دستوراتى كه از طرف خداوند نازل شده، دست به ریاكارى بزند و پلیدى نفاق او بیشتر آشكار گردد و بدین گونه بیمارى نفاقش افزایش یابد.
«نفاق»، معناى وسیعى دارد، و هرگونه دوگانگى میان گفتار و عمل، و ظاهر و باطن را شامل مىشود. لذا افراد مؤمن نیز ممكن است گاهى دچار آن شوند. چنانكه ریا و تظاهر در انجام عبادت، یعنى كار را براى غیر خدا انجام دادن، نوعى نفاق است.
پیامبر گرامى اسلام مىفرماید: سه صفت است كه در هركس باشد منافق است، هرچند روزه بگیرد و نماز بخواند و خود را مسلمان بداند؛ كسى كه در امانت خیانت كند، كسى كه به هنگام سخن گفتن دروغ بگوید وكسى كه وعده بدهد ولى عمل نكند.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- نفاق، بیمارى روحى است و منافق همچون فرد بیمار، نه سالم است و نه مرده، نه مؤمن است و نه كافر.
2- نفاق، رشدى سرطانى و فراگیر دارد كه اگر درمان نشود همه ابعاد وجودى انسان را فرامىگیرد.
3- سرچشمه نفاق، دروغ است و دروغگویى شیوه معمول منافقان مىباشد.
[=times new roman,times] «11» وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ لا تُفْسِدُواْ فِى الْأَرْضِ قَالُواْ إِنَّمَا نَحْنُ مُصْلِحُونَ[=times new roman,times]
[=times new roman,times] «12» أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْمِفْسِدُونَ وَلَكِن لَّا یَشْعُرُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: هرگاه به منافقان گفته شود: «در زمین فساد نكنید»، مىگویند: «همانا ما فقط اصلاحگریم»
آگاه باشید كه آنان اهل فسادند ولى نمىفهمند.
نفاق، یك بیمارى مُسرى و واگیردار است كه اگر جلوى آن گرفته نشود، افراد زیادى از جامعه را مبتلا ساخته و تملّق و چاپلوسى، و ریاكارى و دورویى، جامعه را به فساد مىكشاند.
از آنجا كه منافق، خود اهل عمل به دستورات دینى نیست، مىخواهد كه دیگر مؤمنان نیز مثل او باشند، لذا دائماً با مسخره كردنِ دستورات خدا، مردم را نسبت به انجام وظایفشان، سست و بىاعتنا مىسازد.
قرآن نمونههایى از این رفتار زشت منافقان را در سورههاى توبه و منافقین بیان مىدارد كه چگونه به هنگام جهاد با دشمنان اسلام، از جنگ فرار مىكردند و باعث تضعیف روحیه مجاهدان مىشدند، و یا در هنگام انفاق و كمكهاى مالى، مؤمنان را مسخره مىكردند كه این مقدارِ كم، چه ارزشى دارد؟
با آنكه نفاق منشأ همه گونه فساد در جامعه است، اما منافق كه از دیدن حقایق كور شده، فسادِ خود را، اصلاح مىداند. زیرا درنظر او امرى چون سازش با دشمن و جلوگیرى از خونریزى به صلاح جامعه است، پس باید جلوى جنگ و پیامدهاى آن گرفته شود، گرچه این كار سبب تضعیف دین و مؤمنان گردد!
از این آیه مىآموزیم كه:
1- آثار نفاق، تنها فردى نیست، بلكه جامعه را نیز به فساد مىكشاند.
2- از نشانههاى نفاق، خودستایى و خودبرتربینى است، آنها مىگویند: فقط ما اهل صلاح و اصلاح هستیم، نه دیگران.
3- نفاق، اگر در دل رسوخ كند، جلوى درك و شعور صحیح انسان را مىگیرد و حقایق را وارونه مىبیند.
4- مؤمنان باید به شعارهاى زیبا، اما توخالىِ منافقان، آشنا و آگاه باشند تا فریب آنها را نخورند.
5- آن زرنگى و زیركى كه در مسیر حق و صلاح جامعه نباشد، بى شعورى و نفهمى است.
[=times new roman,times] «13» وَإِذَا قِیلَ لَهُمْ ءَامِنُواْ كَمَآ ءَامَنَ النَّاسُ قَالُواْ أَنُؤْمِنُ كَمَآ ءَامَنَ السُّفَهَآءُ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهآءُ وَلَكِن لَّا یَعْلَمُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: و هرگاه به منافقان گفته شود: «شما نیز همانند مردم، ایمان بیاورید»، (با حالتى از تكبر و غرور) مىگویند: «آیا ما نیز همانند ساده اندیشان و كوته فكران ایمان بیاوریم؟»، آگاه باشید كه آنان خودشان كوته فكر و سبك مغزند، ولى نمىدانند.
منافقان، خود را افرادى عاقل، هوشیار و زیرك مىپندارند و مؤمنان را افرادى زودباور، سفیه و سادهلوح مىشمرند.
لذا وقتى به آنها گفته مىشود چرا همچون توده مردم ایمان نمىآورید، در پاسخ، مردم را كه در تمام صحنهها و سختىها، یار و یاور رهبرشان بودهاند، به سفاهت متهم مىكنند.
قرآن در پاسخ آنها مىگوید: شما كه مؤمنان را سفیه مىشمرید، خود در سفاهت واقعى هستید، ولى مشكل آنجاست كه از سفاهت خود، بىخبرید و بدتر از نادانى، بى خبرى از نادانى است، كه انسان گمان كند خودش همه چیز را مىفهمد و دیگران هیچ نمىفهمند.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- تحقیر مؤمنان، از شیوههاى منافقان است كه خود را بهتر و برتر از دیگران مىدانند.
2- با متكبر باید مثل خودش رفتار كرد. آن كس كه توده مردم مؤمن را تحقیر مىكند، باید در جامعه تحقیر شود تا غرور و تكبّر او شكسته شود.
3- تحقیر و تمسخر دیگران، كارى سفیهانه است. خردمند با منطق سخن مىگوید و سفیه با تمسخر و استهزاء.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [=times new roman,times]«14» وَإِذَا لَقُواْ الَّذِینَ ءَامَنُواْ قَالُواْ ءَامَنَّا وَإِذَا خَلَوْاْ إِلَى شَیَطِینِهِمْ قَالُواْ إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِءُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: منافقان، هرگاه با اهل ایمان ملاقات كنند، مىگویند: «ما (نیز همانند شما) ایمان داریم»، ولى هرگاه با شیطانصفتانِ (همفكرِ) خود خلوت كنند، مىگویند: «ما با شما هستیم، ما فقط مسخره كننده (اهل ایمان) هستیم»
از دیگر آثار و نشانههاى نفاق آن است كه منافق، یك شخصیتِ مستقل و پایدار ندارد. در هر محیطى، رنگ آن محیط را به خود گرفته و همرنگ آنان مىگردد. وقتى در جمع مؤمنان قرار مىگیرد اظهار ایمان مىكند، اما وقتى در میان دشمنان قرار مىگیرد با آنان همصدا شده و علیه مؤمنان سخن مىگوید و آنان را مسخره مىكند.
این آیات به ما هشدار مىدهد كه فریب ظاهر افراد را نخورید و هركس را كه ادعاى ایمان كرد، مؤمن نپندارید، بلكه ببینید با چه كسانى رفت و آمد مىكند و دوستان او چه كسانى هستند. نمىتوان پذیرفت كسى مؤمن باشد ولى با دشمنان دین و رهبر، دوست و رفیق باشد. ایمان، با سازش با دشمنان دین نمىسازد. لازمه ایمان، دشمنى با دشمنان خداست.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- انسانهایى كه سبب انحراف دیگران مىگردند، شیطان هستند، از آنان دورى كنیم.
2- مخفى كارى و دورویى، نشانه نفاق و ترس است.
3- منافقان، بازوهاى دشمنان در جامعهاند و همگام با خواستههاى آنان حركت مىكنند.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: خداوند نیز آنان را به استهزاء مىگیرد و به آنان در سركشى و طغیانشان مهلت مىدهد تا سرگردان شوند.
امام رضا علیه السلام مىفرماید: مراد از مكر و حیله خداوند، كیفر دادن به استهزاء كنندگان است، وگرنه خداوند اهل مكر و مسخره نیست.
چه كیفرى بالاتر از سرگردانى و كوردلى، كه منافقان به آن دچار مىشوند. برنامه خداوند این است كه به گنهكاران و ستمكاران مهلت دهد، اما این مهلت در صورتى رحمت است كه سبب توبه آنان گردد، وگرنه موجب فرورفتن بیشتر در گرداب گناه، و سرانجام غرق شدن و هلاكت انسان مىگردد.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- كیفرهاى خداوند متناسب با گناهان بشر است. كیفر تمسخر و استهزا، استهزا است.
2- به مهلتهاىِ الهى مغرور نشویم كه شاید نشانه رحمت نباشد.
3- خداوند حامى مؤمنان است، اگر منافقان، آنها را به تمسخر مىگیرند، خداوند نیز منافقان را به استهزا مىگیرد.
[=times new roman,times] «16» أُوْلَئِكَ الَّذِینَ اشْتَرَوُاْ الضَّلَلَةَ بِالْهُدَى فَمَا رَبِحَت تِّجرَتُهُمْ وَمَا كَانُواْ مُهْتَدِینَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: آنان كسانى هستند كه ضلالت و گمراهى را به بهاىِ (از دست دادن) هدایت خریدند، ولى در این تجارت و داد و ستد، سود نبردند و آنان هدایت نیافتهاند.
دنیا، همچون یك بازار است، و همه ما فروشندگانى كه به ناچار باید سرمایههاى خود را به فروش برسانیم، سرمایه عمر و جوانى، سرمایه عقل و فطرت، علم و قدرت و همه استعدادهاى خدادادى.
در این بازار، گروهى سود مىبرند و به سعادت مىرسند و گروهى نه تنها سودى نمىبرند، بلكه اصل سرمایه را نیز از دست مىدهند. همچون یخ فروشى كه اگر جنس خود را نفروشد، نه تنها سود نمىبرد بلكه اصل سرمایهاش نیز آب مىشود و از دست مىرود.
این آیه، منافقان را فروشندگانى معرفى كرده، كه هدایت فطرى خود را فروخته و گمراهى خریدهاند. آنان فطرت پاك الهى را كه زمینه هدایت است، با عادت كردن به گناه و نفاق، از دست داده، و در این تجارت، نه تنها سودى كسب نكردهاند، بلكه به اهداف شوم خود هم نرسیده، و اسلام روز به روز پیشرفت كرده و آنان رسواتر شدهاند.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- فقط به فكر كسبِ سود در تجارتِ اموال نباشیم، بلكه ببینیم جان و دلمان را به چه مىفروشیم؟، چه بدست مىآوریم؟ و حاصل این كسب و تجارت، هدایت و سعادت است، یا گمراهى و شقاوت؟
2- نفاق، سرانجامى جز گمراهى و زیانكارى ندارد، برخلاف ایمان كه انسان را به سعادت مىرساند.
[=times new roman,times] «17» مَثَلُهُمْ كَمَثَلِ الَّذِى اسْتَوْقَدَ نَاراً فَلَمَّآ أَضَآءَتْ مَا حَوْلَهُ ذَهَبَ اللَّهُ بِنُورِهِمْ وَتَرَكَهُمْ فِى ظُلُمَتٍ لَّا یُبْصِرُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: مثال این منافقان، مثال كسانى است كه آتشى افروختند، پس چون آتش پیرامون آنان را روشن كرد، خداوند نورشان را بُرد و آنان را در میان تاریكىهایى كه نمىبینند رها ساخت.
آیات گذشته نمونههایى از رفتار و گفتار منافقان را بیان نمود، این آیه با تشبیه آنان به كسى كه در بیابانى تاریك، آتش افروخته، مىفرماید: نورِ ایمانِ منافقان، همچون نور آتش، ضعیف و بىدوام و همراه با دود و خاكستر و سوزندگى است. آرى منافق، نورِ ایمان را بروز مىدهد، امّا باطن او، آتشِ كفر است.
این نور ضعیف نیز، به تدریج در اثر تعصّبها و لجاجتها، ضعیفتر مىشود تا آنكه تاریكىها، سراسر وجود آنها را فراگیرد.
منافقان با انتخاب راه نفاق، چنین مىپندارند كه مىتوانند هم كفّارِ اهل «نار» را از خود راضى نگهدارند و هم مؤمنانِ اهلِ «نور» را.هم از دنیاىِ كفّار بهره گیرند و هم از آخرت مؤمنان بىبهره نباشند. لذا قرآن، آنان را به كسى تشبیه نمود كه با افروختنِ آتش، «نار» و «نور» را یكجا جمع كرده، تا از هر دو بهره ببرد.
اما میدان زندگى، همچون بیابانِ تاریكى است كه براى عبور از آن، نورى پرفروغ و بادوام لازم است. و ایمانِ منافقان نور ضعیفى است كه در طوفان حوادث خاموش و آنان را سردرگم رها مىكند
از این آیه مىآموزیم كه:
1- منافق، به جاى استفاده از نور قوى ایمان، از نار ضعیف حیله استفاده مىكند.
2- منافق، براى رسیدن به نور، از نار استفاده مىكند كه خاكستر و دود و سوزندگى بدنبال دارد.
3- سرانجام، خداوند منافق را رسوا مىسازد و همان نور ظاهرى او را نیز مىگیرد.
4- آینده منافق، تاریك و مبهم است و امیدى به نجات او نیست.
5- نفاق و دورویى، آنهم در برابر خدا، نشانه زیركى و هوشمندى نیست بلكه مایه ظلمت و هلاكت است.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [=times new roman,times]«18» صُمٌّ بُكْمٌ عُمْىٌ فَهُمْ لَا یَرْجِعُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: از كفر آنان (از شنیدن حق) كر و (از گفتن حق) گُنگ و (از دیدن حقیقت) كورند، پس (دست از كفر برنداشته و به سوى حق) باز نمىگردند.
گرچه منافق مانند دیگر انسانها، داراى چشم و گوش و زبان است، اما چون چشم او حاضر به دیدن حقایق، و گوش او حاضر به شنیدنِ كلام حق نیست، و زبان او نیز از اقرار به حقیقت سرباز مىزند؛ لذا قرآن او را به كسانى تشبیه نموده كه گویا این ابزار شناخت و بیان را در اختیار ندارند.
آیه قبل، بیان نمود كه با رفتنِ نور ایمان، تاریكىِ كفر چنان وجود آنان را فرامىگیرد كه دیگر قدرت دیدن ندارند. اما این آیه مىفرماید، نه فقط قدرت دیدن ندارند، بلكه قدرت شنیدن و گفتن حق را هم از دست مىدهند، و نتیجه حركت در پرتگاه و تاریكى، چیزى جز سقوط و هلاكت نیست، راهى كه امكانِ بازگشت و نجات ندارد.
[=times new roman,times] «19» أَوْ كَصَیّبٍ مِّنَ السَّمَآءِ فِیهِ ظُلُمَتٌ وَرَعْدٌ وَبَرْقٌ یَجْعَلُونَ أَصَبِعَهُمْ فِى ءَاذَانِهِم مِّنَ الصَّو عِقِ حَذَرَ الْمَوْتِ وَاللَّهُ مُحِیطٌ بِالْكَفِرِینَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: یا همچون كسانى هستند كه بهنگام ریزش بارانى تند از آسمان، در میان تاریكىها و رعد و برق گرفتار آمدهاند. از ترسِ صاعقههاىِ مرگآور، سرانگشتانِ خود را در گوشهایشان قرار مىدهند. اما خداوند بر كافران احاطه دارد.
در آیه هفدهم، خداوند منافق را به در راه ماندهاى تشبیه نمود كه نور و روشنایى خود را از دست داده، در میان تاریكىها حیران و سرگردان گشته، و راه بازگشتى ندارد. اما این آیه مىفرماید: او همچون در گِل ماندهاى است كه رگبار باران، تاریكى شب، غرشِ گوشخراشِ رعد، نورِ خیره كننده برق و ترس و هراسِ مرگ، او را احاطه كرده است، اما او نه براى حفظ خود از باران، پناهگاهى دارد و نه در برابر تاریكى، نورى و نه در برابر صاعقه مرگآور، گوشى آسوده و یا روحى آرام.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- منافق، غرق در مشكلات و نگرانىهاست. در همین دنیا نیز، دلهره و اضطراب دامنگیرش مىشود.
2- ترس از مرگ، همواره در گوش منافقان نواخته مىشود و آرامش روحى را از آنها مىگیرد.
3- خداوند بر حیله منافقان احاطه دارد و اسرار و توطئههاى آنان را افشا مىنماید.
4- نفاق سرانجام به كفر منتهى مىشود، زیرا این آیه بجاى آنكه بفرماید «وَاللَّهُ مُحیطٌ بِالْمُنافِقین» مىفرماید «وَاللَّهُ مُحیطٌ بِالْكافِرین».
5- نصیبِ منافق از بارانِ آسمان، غرشِ رعد و صاعقههاى مرگ آفرین است. آرى قرآن، كه مایه نزول رحمت الهى بر بشر است، براى منافق زنگ خطر و مایه رسوایى و ذلّت است.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [=times new roman,times]«20» یَكَادُ الْبَرْقُ یَخْطَفُ أَبْصَرَهُمْ كُلَّمَآ أَضَآءَ لَهُم مَّشَوْاْ فِیهِ وَإِذَآ أَظْلَمَ عَلَیْهِمْ قَامُواْ وَلَوْ شَآءَ اللَّهُ لَذَهَبَ بِسَمْعِهِمْ وَأَبْصَرِهِمْ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَىءٍ قَدِیرٌ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: نزدیك است كه روشنىِ برقِ آسمان، نور چشم آنان را برباید. هرگاه كه برق آسمان در آن صحراى تاریك، براى آنان روشنى بخشد، چند قدمى در آن حركت مىكنند، اما چون راهشان را تاریك كند از حركت بازایستند. اگر خدا مىخواست شنوایى و بینایىشان را برمىگرفت كه همانا خدا بر همه چیز تواناست.
رعد و برق آسمان، كه معمولا نشانه نزول باران و رحمت است، براى بعضى سبب وحشت و دلهره است.
نورِ ضعیف آتشى كه منافقان، خود برافروختند و نور خیره كننده برقِ آسمان، هیچیك نتوانست راهنماى آنان در مسیر زندگى گردد. زیرا اوّلى را دوام و بقایى نبود، و دوّمى تنها بشارتگر نزول بارانى بود كه براى او جز مصیبت چیزى را بدنبال نداشت.
آرى وحىِ الهى، برق خیرهكننده آسمان است كه منافقان، با اظهار ایمان مىخواهند از پرتو این نور استفاده كنند، اما قرآن به گونهاى آنان را رسوا مىسازد كه بناچار از ادامه راه با مؤمنان باز مىایستند و این سردرگمى، كیفر دنیوىِ نفاق با خدا و مؤمنان است.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- منافق، از خود نورى ندارد و بدنبال حركت در پرتو نور مؤمنان است.
2- گرچه منافق، گاهى چند قدمى به جلو برمىدارد، امّا پیشرفتى ندارد و از حركت باز مىایست.
3- منافق نمىتواند خدا را فریب دهد و از قهر و كیفر او بگریزد.[/]
[="Tahoma"][="Blue"]درس 4: اعجاز قرآن
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: اى مردم، پروردگارتان را عبادت كنید، كه شما و پیشینیانِ شما را آفریده است، تا اهل تقوا شوید.
در بیست آیه گذشته، خداوند حالات و ویژگىهاى سه گروه از مردم را بیان نمود: پرهیزگاران، كافران و منافقان. این آیه بدنبال مقایسه افكار و عقاید، و رفتار و گفتار این سه گروه، راه سعادت و نجات را مشخص ساخته و مىفرماید:
براى پیوستن به گروه اول و رسیدن به تقوا، تنها یك راه وجود دارد و آن بندگىِ خدایى است كه هم شما و هم نیاكانِ شما را آفریده است. فقط او را بندگى كنید تا از بردگىِ دیگران آزاد شوید.
بسیارى از مردم، خداوند را به عنوانِ خالقِ خود قبول دارند، امّا قانونِ زندگى خود و جامعه را از دیگران مىگیرند، گویا خداوندى كه آنها را آفریده، به حال خود رها ساخته، تا هرگونه كه مىخواهند عمل كنند.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- دعوت پیامبران عمومى است و اختصاص به گروه خاصى ندارد، لذا در قرآن بارها همه مردم را مخاطب ساخته و مىفرماید: «یااَیُّهاالنّاس»
2- یكى از دلایل عبادتِ خداوند، شكرگزارى از نعمتهاى بىپایان او بر ما و پدران ماست.
3- نعمتِ آفرینش، اولین و بزرگترین نعمتِ خداوند بر ماست.
4- عبادت، وسیله تقوا و پاكدامنى است. اگر عبادتى روحِ تقوا را در ما گسترش ندهد، در حقیقت عبادت نیست.
5- مراقب باشیم آداب و رسومِ نیاكانِ خود را، در برابر دستورات خداوند قرار ندهیم، زیرا آنها نیز مخلوق خدا بوده، و پیروى از آنها نباید مانع اطاعتِ خدا شود.
6- به عباداتِ خود مغرور نشویم، كه عُجب و ریا، مانع از رسیدن به تقواست.
[=times new roman,times] «22» الَّذِى جَعَلَ لَكُمُ الْأَرْضَ فِرَ شاً وَالسَّمَآءَ بِنَآءً وَأَنْزَلَ مِنَ السَّمَآءِ مَآءً فَأَخْرَجَ بِهِ مِنَ الَّثمَر تِ رِزْقاً لَّكُمْ فَلَا تَجْعَلُواْ للَّهِ أَنْدَاداً وَأَنْتُمْ تَعْلَمُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: خداوندى كه زمین را براى شما فرشى گسترده، و آسمان را بنایى افراشته قرار داد و از آسمان، آبى فرو فرستاد و بدان آب، براى شما، از میوهها، روزى بیرون آورد، پس براى خداوند همتایى قرار ندهید، با آنكه خودتان مىدانید (كه آنها، نه شما را آفریدهاند و نه به شما روزى مىدهند و اینها همه كار خداست).
در این آیه، خداوند به نعمتهاى متعددى اشاره مىكند كه هر كدام، سرچشمه نعمتهاى دیگر است. زمین همچون فرش، بستر زندگى انسان در این كره خاكى است. كوه و دشت، آب و خاك، و معادنِ گوناگون، در عمق زمین و زیر كوهها، همه و همه محیطى مناسب را براى بقا و حیات انسان فراهم آورده است.
هماهنگى میان زمین و آسمان، نزولِ باران و رویشِ گیاهان را بدنبال داشته، و رزق و غذاى انسان را تأمین كرده است. امّا همه اینها به تدبیر الهى و قدرت بىپایان او انجام گرفته است، پس چگونه مىتوان دیگرانى را كه براى زندگى خود محتاج او هستند، شریك او دانست و بجاى خدا فرمان آنان را اطاعت كرد؟
از این آیه مىآموزیم كه:
1- توجه به نعمتهاى الهى، بهترین راه خداشناسى و بندگى و عبادت خداوند است. لذا این آیه نعمتهاى الهى به انسان را، بیان مىدارد.
2- نظم و هماهنگى میان زمین و آسمان، بهترین دلیل بر وجود خالقى عالم، قادر و یكتاست.
3- از دو عبارتِ «جَعَلَ لَكُم» و «رِزْقاً لَكُم» مىفهمیم كه خداوند هستى را براى بشر آفریده و منظور نهایى از خلقتِ موجودات دیگر، بهره و استفاده انسان است.
4- خداشناسى و خداپرستى، امرى فطرى است كه وجدان همه مردم به آن شهادت مىدهد، لذا آیه مىفرماید: «وَ اَنْتُم تَعْلَمون» یعنى خود این مطلب را مىدانید.
5- آب و خاك وسیله هستند، رویش گیاهان به دست خداست، لذا مىفرماید: «فَاَخْرَجَ» او میوهها را براى شما پدید آورد.
[=times new roman,times] «23» وَإِنْ كُنْتُمْ فِى رَیْبٍ مِّمَّا نَزَّلْنَا عَلَى عَبْدِنَا فَأْتُواْ بِسُورَةٍ مِّنْ مِّثْلِهِ وَادْعُواْ شُهَدَآءَكُمْ مِّن دُونِ اللَّهِ إِنْ كُنْتُمْ صَدِقِینَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: و اگر در آنچه بر بنده خود (از قرآن) نازل كردهایم، شك دارید، پس (لااقل) یك سوره همانند آن بیاورید و گواهان خود را، از غیر خداوند (بر این كار) دعوت كنید، اگر راست مىگویید.
هر پیامبرى براى اثباتِ نبوّت خود، باید معجزهاى ارائه دهد كه دیگران از انجام مثلِ آن عاجز باشند. قرآن، معجزه پیامبر اسلام است كه بشر از آوردن كتابى همانند آن از نظر لفظ و محتوا، ناتوان است.
قرآن، بارها مخالفانِ خود را به مبارزه دعوت كرده و فرموده: اگر شما این كتاب را از جانب خدا نمىدانید، و آنرا ساخته دست بشر مىپندارید، كتابى مثل آن بیاورید تا صداى اسلام خاموش شود.
جالب آنكه در این مبارزطلبى، بارها قرآن به دشمنانش تخفیف داده است. یك بار مىفرماید: كتابى مثلِ قرآن بیاورید، جاى دیگر فرموده: ده سوره مثل قرآن بیاورید و در اینجا مىفرماید: لااقل یك سوره همانند قرآن بیاورید.
از سوى دیگر، قرآن آنها را بر انجام این كار تحریك كرده و مىفرماید: از همه یاران و همفكران خود در سراسر جهان دعوت كنید و آنها را به یارى بطلبید، اما بدانید كه قدرت انجام آن را ندارید.
گرچه همه پیامبران، معجزه داشتهاند، امّا معجزه پیامبر اسلام، یعنى قرآن، ویژگىهایى مخصوص به خود دارد كه به اختصار چهار مورد آن را ذكر مىكنیم:
ویژگى اول: گویا بودن. معجزاتِ پیامبران دیگر، خود زبان نداشت، كه بگوید من معجزهام، بلكه آن پیامبر باید اعلام مىكرد كه این كار من معجزه است، امّا قرآن، نیازى به این معرفى ندارد، زیرا خودش مخالفان را به مبارزه دعوت كرده و آنها را محكوم مىسازد. قرآن هم قانون است و هم سند قانون.
ویژگى دوم: جاودانه بودن. معجزاتِ پیامبران دیگر، در زمانى خاص اتفاق افتاده و فقط مردم همان زمان، آن را دیده و شنیدهاند، امّا قرآن، تنها در عصر پیامبر معجزه نبوده، بلكه در طول تاریخ، معجزه است و گذشتِ زمان نه فقط، آنرا متزلزل نمىسازد بلكه معارف و مطالب آن روزبهروز شكوفاتر و روشنتر مىگردد.
ویژگى سوم: جهانى بودن. همانطور كه قرآن، مخصوص زمان خاصى نیست، به مكانِ معین و سرزمین خاصى نیز اختصاص ندارد. مخاطبِ قرآن، تنها مردم عرب زبانِ سرزمین حجاز نبودهاند، بلكه همه ملّتها از هر قوم و نژادى كه باشند مخاطب قرآن هستند، لذا در هیچ جاى قرآن، خطابِ «یا اَیُّهَا الْعَرَب» نیامده، بلكه عموم مردم مورد خطابِ الهى واقع شدهاند كه «یا اَیُّهَا النّاس»
ویژگى چهارم: روحانى بودن. معمولاً معجزات پیامبران دیگر، جنبه مادى و جسمانى داشته و چشم و گوش انسانها را به حیرت وامىداشته است. اما قرآن از سِنخ كلام و سخن است، با آنكه از حروفِ الفبا تركیب یافته، امّا چنان در عمق جان نفوذ مىكند كه عقل را به تعظیم وامىدارد و روح و اندیشه را تسخیر خود مىسازد.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- مهمترین ویژگى پیامبران كه باعث شد، لیاقتِ دریافتِ وحى را پیدا كنند، این است كه تنها بنده خدا و تسلیم محض او بودند. لذا قرآن در بسیارى از آیات، از پیامبران به «عِبادِنا» تعبیر مىكند، چنانكه در این آیه مىفرماید: «نَزَّلْنا عَلى عَبْدِنا» یعنى قرآن را بر بنده خود نازل كردیم.
2- قرآن، معجزه جاودان الهى، و اسلام دینى جهانى است، زیرا معجزه آن، اختصاص به عصر و نسل خاصى ندارد.
3- نباید اجازه دهیم شك و تردیدى نسبت به دین، در ما باقى بماند. اگر هم شك كردیم بلافاصله آن را بر طرف كنیم تا موجب تزلزل دین ما نگردد.
4- حقانیّتِ قرآن به گونهاى است كه اگر مخالفان، یك سوره مثل قرآن بیاورند، ما آنرا به جاى تمام قرآن مىپذیریم.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [=times new roman,times] «24» فَإِن لَّمْ تَفْعَلُواْ وَلَن تَفْعَلُواْ فَاتَّقُواْ النَّارَ الَّتِى وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَفِرینَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: پس اگر این كار را نكردید، كه هرگز نتوانید كرد، از آتشى كه هیزم آن، مردم و سنگها هستند و براى كافران فراهم شده، بپرهیزید.
قرآن در آیه قبل، مخالفان خود را به آوردن یك سوره مثل خود، دعوت كرد، اما در این آیه مىفرماید: بدانید كه هرگز چنین كارى شدنى نیست. نه شما كه در زمان رسول خدا هستید و با زبان و كلام او كاملاً آشنایى دارید مىتوانید مثل قرآن را بیاورید، و نه هیچكس دیگر در آینده، قادر بر انجام این كار خواهد بود، زیرا كلام خداوند همچون خود او، قابل مقایسه با بشر و سخن او نیست.
سپس قرآن، آنان را به آتش جهنّم هشدار مىدهد و مىفرماید: هیزمِ جهنّم، بدنهاى گنهكاران است كه در كنار سنگها مىسوزد.
مراد از «سنگها» در آیه، یا سنگهاىِ سوختنى مانند زغال سنگ است، كه آتش جهنّم را بوجود مىآورند، و یا بتهاى سنگى كه خداوند به عنوانِ سندِ جرم، آنها را در قیامت حاضر مىكند تا بتپرستان نتوانند مُنكر كار خود شوند. چنانكه در آیه 98 سوره انبیا مىفرماید: «اِنَّكُمْ وَ ماتَعْبُدون مِن دون اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّم» یعنى شما و آنچه از غیر خدا پرستش مىكنید، هیزمِ دوزخ است.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- در مورد حقانیّت دین خود، با قاطعیّت سخن بگوییم و به درستىِ دین خود یقین داشته باشیم. این آیه خطاب به مخالفان مىفرماید: «لَمتَفْعَلوا وَلَنْتَفْعَلوا» یعنى نتوانستید و نخواهید توانست كه مثل قرآن را بیاورید.
2- انسان بخاطر كُفر به جایى مىرسد كه هم ردیفِ سنگ و جماد مىشود.
3- دلى كه همچون سنگ، نفوذناپذیر شد و قرآن را نپذیرفت، در قیامت نیز، با سنگ محشور مىشود.
4- قرآن، در همه زمانها معجزه است، در آینده نیز كسى نمىتواند مثل قرآن را بیاورد.
5- آتشِ دوزخ چنان شدید و سوزنده است كه سنگ را همچون هیزمِ خشك، شعلهور مىسازد.
[=times new roman,times] «25» وَبَشِّرِ الَّذِینَ ءَامَنُواْ وَعَمِلُواْ الصَّلِحَتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّتٍ تَجْرِى مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَرُ كُلَّمَا رُزِقُواْ مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِّزْقاً قَالُواْ هَذَا الَّذِى رُزِقْنَا مِن قَبْلُ وَأُتُواْ بِهِ مُتَشَبِهاً وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَ جٌ مُّطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیهَا خَلِدُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: و كسانى را كه ایمان آورده و كارهاى شایسته انجام دادهاند، مژده بده كه برایشان باغهایى است كه نهرها از پاى درختانِ آن جارى مىباشد. هرگاه میوهاى از آن (باغها) به اهل بهشت، روزى شود، گویند: «این همان است كه قبلاً روزىِ ما شده بود»، در حالى كه مشابه آن (نعمتهاى دنیوى) به ایشان داده شده است، (نه خودِ آنها). و برایشان در بهشت همسرانى پاك و پاكیزه است و در آنجا جاودانهاند.
بدنبال آیه قبل كه كافران را به آتش دوزخ تهدید كرد، این آیه سرانجامِ مؤمنان را بیان مىدارد، تا از مقایسه سرنوشتِ این دو گروه، حقیقت روشنتر شود. البته ایمان در صورتى مفید است كه همراهِ عمل صالح باشد. نه ایمان و نه عمل، هیچكدام به تنهایى، سعادت انسان را تضمین نمىكند.
ایمان همچون ریشه درخت، و عمل صالح میوه آن است. وجود میوه شیرین دلیل بر سلامتِ ریشه و وجود ریشه قوى، سبب پرورش میوه سالم است.
افراد بىایمان، گهگاه كار خوبى انجام مىدهند، اما چون ایمان در اعماق وجودشان، ریشه ندارد، همیشگى و دائمى نخواهد بود.
جایگاه اهل ایمان در قیامت، بهشتى است كه باغهاى آن پاییز و خزان ندارد، همواره سبز و پر میوه است، و آب، این مایه طراوت و شادابى، دائماً از پاى درختان آن جارى است.
گرچه میوههاى بهشتى از نظر ظاهر، شبیه میوههاى دنیوى است، تا اهل بهشت آنها را بشناسند و با آنها نامأنوس نباشند، اما از نظر طعم و مزه، كاملاً متفاوت و متمایز است.
در قیامت، زاد و ولدى نیست، امّا از آنجا كه انسان به همسر و همدم نیاز دارد، خداوند براى اهل بهشت همسرانى بهشتى قرار داده كه پاكى و طهارت، ویژگى اصلى آنهاست.
گرچه بسیارى از آیات قرآن مثل این آیه، نعمتهاى مادىِ بهشت را از قبیل باغ و قصر و همسر، مطرح كرده است، امّا در كنار این امور، در آیات دیگر، به نعمتهاى معنوىِ بهشت نیز اشاراتى شده است.
چنانكه در آیه 72 سوره توبه، بدنبال ذكر نعمتهاى مادىِ بهشت، مىفرماید: «و رضوان من اللَّه اكبر» «خشنودى خداوند از همه اینها بالاتر است»، و در آیه 8 سوره بیّنه نیز مىفرماید: «رضى اللَّه عنهم و رضوا عنه» خداوند از آنان راضى است و آنان نیز از خداوند خشنود.
بنظر مىرسد آنچه در مورد نعمتهاى بهشتى در قرآن آمده، ویژگىِ مكان و مسكنِ اهل بهشت را بیان مىدارد، نه آنكه این امور، تمام پاداشِ آنها باشد، بلكه حضور در میان پیامبران و اولیاى خدا و پاكان و صالحانِ تاریخِ بشریت، از بهرههاى معنوى و لذتبخش بهشتیان است.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- نشانه وجود ایمان، عمل صالح است، لذا قرآن همواره این دو را در كنار یكدیگر آورده و مىفرماید «آمنوا و عملوا الصالحات»
2- در فرهنگِ قرآن، عمل صالح، عملى است كه با انگیزه و نیّت الهى انجام بگیرد، نه هر كار نیكى كه بر اساس تمایلات شخصى یا جاذبههاى اجتماعى انجام گرفته باشد. لذا، عمل صالح، پس از ایمان به خدا مطرح شده است.
3- محرومیتهایى كه مؤمن به جهت رعایتِ حلال و حرام، در این دنیا مىبیند، در بهشتِ آخرت جبران مىشود.
4- نعمتهاى دنیا تمام شدنى است، لذا با رفتنش، خاطرِ انسان پریشان مىشود، اما نعمتهاى آخرت دائمى و همیشگى است، لذا انسان، غصّه از دست دادنش را ندارد. چنانكه این آیه مىفرماید: «و هم فیها خالدون» اهل بهشت در آن جاودان و همیشگىاند.
5- همسر مناسب، همسرى است كه از هر جهت پاك و پاكیزه باشد، هم از نظر روح و قلب، هم از نظر جسم و تن، لذا این آیه در مورد ویژگى همسران بهشتى مىفرماید: «ازواج مطهرّة»
[=times new roman,times] «26» إِنَّ اللَّهَ لَا یَسْتَحِى أَن یَضْرِبَ مَثَلاً مَّا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا فَأَمَّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ فَیَعْلَمُونْ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَأَمَّا الَّذِینَ كَفَرُواْ فَیَقُولُونَ مَاذآ أَرَادَ اللَّهُ بِهَذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ كَثِیراً وَیَهْدِى بِهِ كَثِیراً وَمَا یُضِلُّ بِهِ إِلّاَ الْفَسِقِینَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: همانا خداوند از اینكه به پشهاى، (یا پستتر) و یا بالاتر از آن مثال بزند، شرم ندارد. پس آنها كه ایمان دارند، مىدانند كه آن مثال، از طرف پروردگارشان، به حق و بجاست، ولى كسانى كه كفر ورزیدند، مىگویند: «خدا، از این مثل چه قصد و منظورى داشته است؟» آرى خداوند با این مثال، بسیارى را گمراه و بسیارى را هدایت مىفرماید. امّا بدانید كه خداوند، جز افراد فاسق را، بدان گمراه نمىسازد.
مخالفان اسلام كه از آوردنِ كتابى مثل قرآن عاجز مانده و در برابر منطقِ محكم قرآن، حرفى نداشتند، مثالهاى قرآن را بهانه قرار داده و مىگفتند: خداوند برتر از آن است كه چنین مثالهایى بزند، براى خدا زشت است كه به عنكبوت یا مگس مثال بزند؛ این مثالها با مقام خداوند سازگار نیست؛ مَثَلزدن كار بشر است نه كار خدا.
آنها كه اصلِ وجود خدا را هم قبول نداشتند، مىخواستند با این حرفها مسلمانان را نسبت به قرآن و پیامبر، دچار شك و تردید كرده و ایمان آنها را متزلزل سازند.
در حالیكه اوّلاً همه مثالهاى قرآن اینگونه نیست، چنانكه در آیات قبل، خداوند منافقان را به مسافر در راه ماندهاى تشبیه كرد كه انواع خطراتِ زمینى و آسمانى، او را فراگرفته و نورى براى ادامه مسیر ندارد.
و ثانیاً مثال، وسیلهاى است براى تجسّم حقیقت، لذا وقتى گوینده در مقام تحقیر و یا بیان ضعفِ كسى است، او را به موجود ضعیفى همچون مگس یا پشه، تشبیه مىكند، چنانكه در آیه 73 سوره حج مىفرماید: «آنهایى را كه بجاى خداوند مىپرستید، حتى نمىتوانند مگسى بیافرینند، اگرچه به كمك یكدیگر هم بیایند. و اگر هم مگس چیزى از آنها برباید، قدرت پس گرفتنِ آن را ندارند. چه ضعیف است طلبكننده و طلبشونده»
این آیه نیز مىفرماید: خداوند از اینكه به پشه یا پستتر از آن مثال بزند، اِبایى ندارد، زیرا حقایقِ معنوى و عقلانى را باید در لباسِ مثالهاىِ محسوس بیان كرد تا مردم بفهمند، و در مثال تفاوتى میان فیل و پشه نیست، هر كدام به مناسبت موضوع بكار مىرود.
البته مردم در برابر مثالهاى قرآن دو دستهاند، گروهى آن را مىفهمند و مایه هدایت آنها مىشود، ولى كسانى از روى بهانهجویى و كینهتوزى با قرآن و پیامبر برخورد مىكنند، كه نه فقط از قرآن بهرهاى نمىبرند، بلكه بخاطر شك و دودلى كه نسبت به قرآن پیدا مىكنند از هدایت دور شده و گرفتار گمراهى بیشتر مىشوند.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- شرم و حیا، در آموزش و یادگیرى معارفِ دینى، پسندیده نیست، بلكه مربوط به مواردى است كه كارى شرعاً یا عقلاً یا عرفاً زشت و ناپسند باشد.
2- حقایق و معارفِ بلند را باید به زبان ساده گفت تا عموم مردم استفاده كنند. همانگونه كه خداوند هم با مثال مطالب خود را بیان مىكند.
3- مثالهاى قرآن، بر اساس امور واقعى و محسوس است، نه امورى تخیّلى و موهوم، لذا گاهى به حیوانات، مَثَل مىزند و گاهى به پدیدههاى طبیعى همچون رعد و برق و باران.
4- گناه، مانعِ شناخت درست حقایق، و موجب گمراهى انسان مىگردد.
5- آنچه از جانب خداست، بیان حقایق است، هدایت پذیرى یا گمراهى، نتیجه عكسالعمل انسان در برابر آن حقیقت است.
[=times new roman,times] «27» الَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهْدَ اللَّهِ مِن بَعْدِ مِیثَقِهِ وَیَقْطَعُونَ مَآ أَمَرَ اللَّهُ بِهِ أَنْ یُوصَلَ وَیُفْسِدُونَ فِى الْأَرْضِ أُوْلَئِكَ هُمُ الْخَسِرُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: فاسقان كسانى هستند كه پیمان خدا را پس از آنكه محكم بستند، مىشكنند و پیوندهایى را كه خداوند دستور داده برقرار سازند، قطع مىنمایند و در زمین فساد مىكنند. آنان زیانكارانند.
در پى آیه قبل كه سخن از گمراهىِ فاسقان مطرح بود، این آیه سه ویژگى آنان را بیان مىدارد.
اول آنكه پیمانهاى الهى را زیر پاى مىگذارند و از خواستههاو غرایز خود پیروى مىكنند. مراد از پیمان الهى در این آیه، همان فطرت پاكى است كه خداوند در نهاد همه انسانها قرار داده و از طریق آن، مىتوانند خوب و بد و حق و باطل را بفهمند و آمادگى پذیرش دعوت پیامبران را پیدا كنند.
دوم آنكه، پیوندهایى را خداوند، به وصلِ آنها دستور داده، قطع مىكنند، چه پیوندهاى مكتبى با رهبران الهى و چه پیوندهاى اجتماعى با مؤمنان و چه پیوندهاى خانوادگى با خویشان و نزدیكان.
سوم آنكه با فسق و گناه، فساد و فحشا را در زمین گسترش مىدهند. شاید گمان مىكنند كه گناه، یك امر فردى و شخصى است و آثار آن فقط مربوط به خودشان مىشود، در حالیكه آثار اجتماعى گناه، كمتر از آثار فردى آن نیست و جامعه را به فساد مىكشاند.
روشن است كسى كه پیمانهاى الهى و پیوندهاى بشرى را محترم نمىشمرد و آزادانه هر گونه كه مىخواهد عمل مىكند، بزرگترین خسارتها را مىبیند، زیرا با از دست دادن سرمایههاى مادى و معنوى خود، چیزى جز زشتى و پلیدى و سیهروزى بدست نیاورده است.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- پیمان شكنى، با دیندارى سازگار نیست. مؤمن، حتى پیمان با كافران را نمىشكند، چه رسد به آنكه پیمان خدا را زیر پا بگذارد.
2- زیر پا گذاشتن نداىِ فطرت، زمینه را براى انجام گناه آماده مىكند.
3- خسارت واقعى، زیانِ عمر و فكر است، نه مال و ثروت.
4- بر طبق آیه 124 سوره بقره كه مىفرماید: «لا یَنالُ عَهْدِى الظّالِمین»، امامت عهد الهى است، پس هر كه با رهبر الهى پیمانشكنى كند، از فاسقان است.
5- سفارشِ اسلام، بر «وَصل» است نه «فَصل»، بر «پیوستن» است، نه «گسستن»، لذا صلهرحم و رفت و آمد با فامیل و خویشان و خصوصاً والدین، همواره مورد تأكید است.
6- اسلام با گوشهگیرى و دورى از جامعه و خانواده مخالف است، لذا همواره مردم را به حضور در جماعت مسلمین، نماز جمعه، و عیادت از بیماران، و رسیدگى به محرومان، و توجه به همسایگان، دعوت مىكند.
در روایات، سفارشهاى بسیارى در مورد صلهرحم آمده كه به گوشهاى از آنها، اشاره مىكنیم.
به دیدار خویشان بروید، گرچه آنها به شما بىاعتنایى كنند، و یا از نیكان و صالحان نباشند.
صلهرحم كنید، گرچه یكسال راه بروید و یا به قدر سلام كردن یا نوشیدن آبى فرصت بیابید.
صلهرحم، مرگ و حساب روز قیامت را آسان و موجب دست یافتن به مقامى خاص در بهشت مىگردد.
[=times new roman,times] «28» كَیْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَكُنْتُمْ أَمْوَ تاً فَأَحْیَكُمْ ثُمَّ یُمِیتُكُمْ ثُمَّ یُحْیِیكُمْ ثُمَّ إِلَیْهِ تُرْجَعُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: چگونه به خدا كافر مىشوید در حالیكه شما، (اجسام بىروح و) مردگانى بودید كه او شما را زنده كرد. سپس شما را مىمیراند و بار دیگر شما را زنده مىكند، آنگاه به سوى او باز گردانده مىشوید.
بهترین راه خداشناسى، تفكر در آفرینش خود و جهان است. اندیشه در مرگ و حیات، انسان را متوجه این حقیقت مىسازد، كه اگر حیات من از خودم بود، باید همیشگى باشد. در حالیكه قبلاً نبودم، سپس پیدا شدم و دوباره این حیات از من گرفته خواهد شد.
قبل از این، ما نیز همچون سنگها، چوبها و جمادات، موجودات بىجان و مرده بودیم. نسیم حیات الهى به ما جان و روح بخشید، كه به درك و شعور و فهم رسیدیم، لذا بزرگترین نعمت خداوند بر ما، نعمتِ حیات است، كه بشر با آن همه پیشرفت در علوم، از درك اسرار آن عاجز مانده است.
امّا نه فقط تولد و حیات، كه مرگ و ممات نیز بدست خداست. ما به اختیار خود نیامدهایم، كه به اختیار خود برویم. او آورد و او مىبرد و در این میان، تنها عملِ ما، به اختیار ماست.
چگونه مىتوان منكرِ خدایى شد كه آغاز و انجام ما بدست اوست، و یا چگونه مىتوان حیاتِ دوباره انسان را پس از مرگ، انكار كرد، در حالیكه دادن حیاتِ دوباره، از اعطاى حیات اولیه، آسانتر و یا لااقل مثلِ آن است، و چگونه خدایى كه ما را از عدم به وجود آورد، از آفرینش دوباره ما عاجز باشد؟
از این آیه مىآموزیم كه:
1- از شیوههاى هدایت قرآن، طرح سؤال در برابرِ عقل و فطرت است، تا انسان با تفكّر و اندیشه، حقایق را بفهمد.
2- پدیده مرگ و حیات، دلیل وجود خداوند و نشانه قدرت او بر ایجاد معاد و قیامت است.
3- خودشناسى، مقدمه خداشناسى است. اگر انسان حقیقتِ خود را بشناسد، خدا را هم خواهد شناخت، زیرا خواهد فهمید كه از خود هیچ ندارد و هر چه هست از آنِ اوست.
4- پایان مسیر انسان، رسیدن به خدا و بازگشت به مبدأ حیات است.
5- مرگ، پایان نیست، بلكه آغاز حیاتى دیگر و حركت بسوى خداست.
6- كفّار، دلیلى بر نفى معاد ندارند، لذا با طرحِ برخى سؤالات، درباره حیاتِ پس از مرگ، ایجاد شك و شبهه مىكنند. قرآن نیز با طرح این سؤال كه حیاتِ اولیه شما از كجاست؟ پاسخ آنها را مىدهد.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: اوست آن كه آنچه را در زمین است، همه را براى شما آفرید، آنگاه به آفرینش آسمانها پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان، استوار و برقرار نمود و او بر هر چیزى آگاه است.
خداوندى كه ما را آفرید، اسباب رفاه و آسایش ما را نیز فراهم ساخت. زمین و آسمان را براى بشر و در اختیار او قرار داد. زیرا انسان برترین موجودى بود كه خداوند آفرید و باید همه چیز از جماد و نبات و حیوان، و زمین و آسمان، در خدمت او در مىآمد.
در این آیه مىفرماید: «آنچه را در زمین است براى شما آفریده» و در آیه 13 سوره جاثیه مىفرماید: «سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّمواتِ وَ اْلاَرْض» یعنى نه فقط زمین، بلكه آنچه را در آسمانهاست خداوند مسخّر شما قرار داد.
یكى از دلایل توحید، نظام بسیار پیچیده، امّا پر از تدبیر آسمانهاست كه دانشمندان، به عجز خود از شناخت آن اقرار كردهاند. كره زمین كه مایه حیات و انواع نعمتها براى ما گردیده، سیارهاى كوچك بیش نیست، كه قرآن از آن با واژه مفردِ «الارض» تعبیر مىكند، امّا درباره آسمان در آیات بسیارى، از جمله این آیه مىفرماید: «سَبْعَ سَمَواتٍ» یعنى خداوند هفت آسمان را بر اساس تدبیر و قدرت خود برافراشت. و آنچه را بشر از آسمان مشاهده مىكند، تنها آسمانِ دنیاست، كه پایینترین طبقه آن است و شش آسمان دیگر از دسترس بشر بیرون است.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- هستى براى بشر آفریده شده است، پس انسان، برتر از همه موجودات، و هدف نهایى آفرینش است.
2- اكنون كه خداوند هستى را براى ما قرار داده، پس ما نیز تنها براى خدا باشیم.
3- هیچ آفریدهاى در طبیعت، بیهوده نیست، بلكه براى خدمتى به بشر آفریده شده، هر چند، ما تاكنون راه بهرهگیرى از آن را ندانیم.
4- دنیا وسیله است نه هدف.
5- هر گونه بهرهبردارى از مواهب طبیعت، براى انسان مباح و حلال است، مگر آنكه دلیل مخصوصى از عقل یا شرع آن را نهى كند.
[=times new roman,times] «30» وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئِكَةِ إِنّى جَاعِلٌ فِى الْأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَیَسْفِكُ الدِّمآءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّى أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: و چون پرودگارت به فرشتگان گفت: من برآنم تا در زمین، جانشینى قرار دهم، فرشتگان گفتند: آیا كسى را در زمین قرار مىدهى كه در آن فساد كند و خونها بریزد؟ در حالى كه ما با حمد و ستایش تو، ترا تنزیه و تقدیس مىكنیم. خداوند فرمود: همانا من چیزى مىدانم كه شما نمىدانید.
در آیات قبل، خداوند نعمتهاىِ بى شمار مادّىِ خود را بر ساكنان زمین برشمرد. این آیه جایگاه و موقعیّت معنوى انسان را، كه شایسته آن همه مواهب گردیده، بیان مىدارد.
خداوند، پس از خلقتِ انسان، این موضوع را به فرشتگان خبر داد، كه «آدم» به قدرى لیاقت و شایستگى دارد كه قرار است جانشین او در زمین شود و به مقام خلافتِ الهى برسد. امّا فرشتگان، از این موضوع، اظهار نگرانى كرده و گفتند: چگونه كسى را كه نسل او اهل فساد و خونریزى هستند، جانشین خود در زمین قرار مىدهى؟
نظرِ فرشتگان بر این بود كه اگر خداوند مىخواهد از سوى خود نمایندهاى در زمین قرار دهد، طبیعتاً باید آن موجود، از هرگونه گناه و فساد به دور، و مطیعِ محض خداوند باشد و با شناختى كه آنها از طبیعت و سرشت آدمى داشتند، تعجب كردند كه چرا خداوند چنین مقامى را به انسان مىبخشد.
خداوند در پاسخ آنها فرمود: شما فقط نقطه ضعف بشر را دیدهاید و از جنبههاى مثبت و با ارزش او بىخبرید. امّا من چیزى را مىدانم كه شما نمىدانید. در میان بشر افراد بسیارى یافت مىشوند كه از شما برترند و لیاقت چنین مقامى را دارا هستند.
البته مقصود از خلافت الهى، آن نیست كه همه افراد بشر جانشین خدا در زمین باشند، بلكه مراد آن است كه:
خداوندى كه انسان را در «اَحْسَنَ تَقْویم» یعنى بهترین قِوام آفریده و با «نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحِى»، از روح الهى خود در او دمیده است، در نهاد و سرشتِ او این استعداد و شایستگى را قرار داده، كه مىتواند نماینده خدا در زمین باشد. نمونه این انسانها، كه خلیفه خدا در زمین گردیدهاند پیامبران و امامان، پاكان و صالحان و شهدا هستند.
چنانكه بعضى انسانها كه این استعداد الهى را نابود كردهاند، از حدّ انسانیت هم پایینتر رفته، و قرآن در مورد آنها مىفرماید: «اُولئِكَ كَالْاَنْعامِ بَلْ هُمْ اَضَّل» «آنان همچون چهارپایان، بلكه پستتر و گمراهترند»
روشن است كه جانشینى انسان از خدا، نشانه عجز خداوند از اداره زمین نیست، بلكه نشانه كرامت و فضیلتِ مقام انسانیت است كه لیاقتِ چنین خلافتى را یافته است. علاوه بر آنكه نظام آفرینش و تدبیر هستى، بر اساس اسباب و علل است. یعنى با آنكه خداوند خود قادر به انجام همه كارهاى هستى است، امّا براى اجراى امور، واسطهها و اسبابى را قرار داده است، چنانكه در مورد فرشتگان مىفرماید: «وَ الْمُدَبِّراتِ اَمْراً» «تدبیر امور هستى به عهده آنان است»، با آنكه در حقیقت مدّبر اصلى خداست.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- جایگاه و منزلت بشر چنان بالاست كه خداوند، تنها در مورد خلافتِ او، موضوع را با فرشتگان طرح مىنماید.
2- نصبِ خلیفه و حاكمِ الهى، تنها به دست خداست نه دیگران.
3- بیان موضوعات مهم و سؤال برانگیز براى زیردستان، و پاسخ دادن به سؤالات و ابهامهاى آنان، یك ارزش است كه خداوند در مورد خلافت انسان چنین كرد و ابهام فرشتگان را بر طرف نمود.
4- در مقایسه خود با دیگران، چنین نباشیم كه از طرف مقابل تنها جنبههاى منفى و نقاط ضعف، و از خود تنها جنبههاى مثبت را ببینیم و زود قضاوت كنیم. (فرشتگان از خود، عبادت، و از انسان تنها خونریزى او را گفتند.)
5- معیارِ گزینش، تنها عبادت نیست. بلكه امور دیگر نیز لازم است. فرشتگان با آنكه در تسبیح و عبادت خداوند، بر انسان برترى داشتند، اما از سوى خدا براى مقام خلافت، برگزیده نشدند.
6- به خاطر انحراف یا فساد گروهى از مردم، نباید جلوى امكان رشد دیگران گرفته شود. گرچه خداوند مىدانست برخى انسانها مسیر خلاف را انتخاب مىكنند، اما نسل بشر را از خلقت و خلافت، محروم نساخت.
7- سؤال كردن به قصد دانستن و رفع ابهام، اشكالى ندارد.(سؤالِ فرشتگان از باب اعتراض به كار خدا نبود، بلكه براى رفع ابهام خود بود)
[=times new roman,times] «31» وَعَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسْمَآءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلَئِكَةِ فَقَالَ أَنبِئُونِى بِأَسْمَآءِ هَؤُلَا ءِ إِن كُنْتُمْ صَدِقِینَ [=times new roman,times]
[=times new roman,times] «32» قَالُواْ سُبْحَنَكَ لَا عِلْمَ لَنَآ إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَآ إِنَّكَ أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَكِیمُ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: خداوند نامها(ى موجودات هستى)، همه را به آدم آموخت، سپس آنها را بر فرشتگان عرضه كرد و فرمود: اگر راست مىگویید از اسامى اینها مرا خبر دهید.
فرشتگان در پاسخ گفتند: خداوندا تو از هر خطا و نقص، پاك و منزهى، ما جز آنچه به ما آموختهاى چیزى نمىدانیم، همانا تو دانا و حكیمى.
خداوند براى اثبات لیاقت انسان به فرشتگان، هر دو گروه را مورد آزمایش و امتحان قرار داد. ابتدا علومى را به آنان عرضه داشت و سپس از آنان باز خواست.
قرآن درباره اینكه آن علوم چه بوده، سخنى نفرموده است، امّا نظر اكثر مفسّران بر آن است كه خداوند، جهان هستى و طبیعت را، در همان آغاز خلقت، به انسان شناساند و نامهاى آنها را به او آموخت، و این همان استعداد و توان شناختِ اشیا است، كه در نهاد و فطرت ما انسانها نهاده شده است.
از آنجا كه فرشتگان تصور مىكردند بخاطر عبادات خود، بر انسان برترى دارند، لذا خداوند ابتدا آنان را مورد آزمایش قرار داد و فرمود: اگر در این ادعاى خود راستگویید، پس نام آن حقایقى را كه به انسان آموختم به من خبر دهید.
اما فرشتگان كه به خطاى خود در چنین ادعایى پى برده، و فهمیدند كه عبادت و تسبیح، تنها معیار گزینش الهى نیست و خلیفه خداوند، باید از جایگاه و موقعیتِ علمى و معرفتىِ بالایى برخوردار باشد، در پاسخ سؤال خداوند گفتند: خداوندا تو از هر كارِ بى دلیل و حكمت، منزّه و مبرّایى. یقیناً در خلقت و خلافتِ نژادِ انسان در زمین، مصلحتى بزرگ بوده كه تو بر اساس آن، آدم را آفریده و او را جانشین خود قرار دادهاى.
خداوندا، جز آنچه را تو به ما آموختهاى، ما چیزى نمىدانیم، و سؤال ما از ناآگاهى ما به این مطلب بود كه بشر چنین امتیازى دارد و از چنین استعداد و قدرتى برخوردار است. خداوندا، این تو هستى كه بر همه چیز آگاهى و بر اساس حكمت و مصلحت عمل مىكنى.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- اولین معلّم بشر، خداوند است كه حقایق هستى را به او شناساند. شناختى كه علوم بشرى مدیون آن است.
2- انسان، استعداد و لیاقتِ درك همه علوم، و كشف همه حقایق هستى را داراست. گرچه هنوز در ابتداى راه بوده و مجهولات بسیار دارد.
3- امتیاز و برترى انسان بر همه موجودات هستى از جمله فرشتگان، به علم و دانش و تعقل و تفكر اوست كه تحصیلِ آن از بزرگترین عبادتهاست.
4- خلیفه الهى و حاكم اسلامى، بیش از عبادت و تسبیح، به علم و دانش نیازمند است، و لذا خداوند براى اثباتِ برترى انسان، علم او را مطرح نمود.
5- معلّم واقعى ما، خداوند است. استاد و كتاب، زمینههاىِ تعلیم و یادگیرى ما هستند.
6- عذرخواهىِ سریع از گفته نابجا، ادبى آسمانى است. فرشتگان همینكه دریافتند سخنى نادرست گفتهاند با گفتنِ «سُبْحَانَكَ» از كلام خود پوزش خواستند.
7- از گفتنِ «نمىدانم» خجالت نكشیم كه فرشتگان الهى به صراحت به جهل خود اقرار كرده و گفتند: «لاَعِلْمَ لَنا»
8- عذرخواهى و توبه مایه نجات است. فرشتگان كه عبادت و تسبیح خود را مایه برترى بر انسان مىپنداشتند، همینكه حقیقت بر آنان روشن شد، از كلام خود پوزش خواستند و خداوند پذیرفت. اما شیطان كه خلقت خود را از آتش، مایه برترى بر آدمِ خاكى مىشمرد، چون بر ادعاى باطل خود سرسختى و لجاجت نمود، از درگاه الهى رانده شد.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [=times new roman,times]«33» قَالَ یَادَمُ أَنْبِئْهُمِ بِأَسْمَآئِهِمْ فَلَمَّآ أَنبَأَهُمِ بِأَسْمَآئِهِمْ قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّى أَعْلَمُ غَیْبَ السَّمَوَ تِ وَالْأَرْضِ وَأَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَمَا كُنتُمْ تَكْتُمُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: آنگاه خداوند فرمود: اى آدم، فرشتگان را از نامهاىِ آن حقایق، آگاه كن، پس چون آنان را به آن اسامى خبر داد، خداوند به فرشتگان فرمود: آیا به شما نگفتم كه من غیبِ آسمانها و زمین را مىدانم، و آنچه را شما آشكار یا پنهان مىدارید مىدانم.
آدم از این امتحان، سرفراز بیرون آمد و بر اساس تعلیم الهى، اسماء و اسرار هستى را براى فرشتگان بیان كرد و آنان این حقیقت را دریافتند كه خداوند، استعداد بزرگى براى یادگیرى، به بشر عطا كرده و آنها از این استعداد محرومند.
پس از این آزمایش، خداوند خطاب به فرشتگان مىفرماید: شما تصور مىكردید كه شایستهتر از هركس براى خلافت الهى هستید، ولى این مطلب را كتمان نموده و آن را به صراحت بیان نمىكردید، اما بدانید خداوند به همان اندازه كه از آشكار شما آگاه است، از باطن شما نیز آگاه است، چنانكه باطن و نهان همه هستى را مىداند و چیزى از تحت احاطه او خارج نیست.
تأكید این آیه بر آگاهى خداوند از ظاهر و باطنِ افراد و اشیاء، براى آن است كه بگوید: شما كه از اسرار هستى آگاه نیستید و فقط ظاهر امور را مىبینید، بىجهت به كارهاى خداوند كه همه بر اساس علم و حكمت است اعتراض و انتقاد نكنید. اگر جایى از نظام هستى بنظر شما نادرست آمد، ناشى از جهل و ناآگاهى شماست نه آنكه در كار خداوند ایرادى باشد.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- انسان از جهت علم و دانش و استعداد یادگیرى، بر فرشتگان برترى دارد و لذا امورى را كه فرشتگان نمىدانستند، آدم به آنها خبر داد.
2- براى اثبات لیاقت و برترى، آزمایش و امتحان لازم است. با آنكه خداوند به برترى آدم بر فرشتگان علم داشت، اما براى اثبات آن به دیگران چنین امتحانى را پیش آورد.
3- باید زمینه را براى شكوفائى و بروز استعدادها فراهم ساخت. خداوند با برگزارى یك امتحان، استعدادهاى نهفته آدم را ظاهر ساخت، تا هم بشر به لیاقت خود پى برد و هم دیگران از این امتیاز او آگاه شوند.
[=times new roman,times] «34» وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَئِكَةِ اسْجُدُواْ لاَِدَمَ فَسَجَدُواْ إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَفِرین
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: هنگامى كه به فرشتگان گفتیم براى آدم سجده كنید، پس همه سجده كردند جز ابلیس كه نافرمانى كرد و تكبر ورزید و از كافران شد.
بدنبال آیات گذشته كه نعمتهاى مادى و معنوى خداوند را بر انسان بر شمرد، و خلافت الهى را كه نشانه كرامت اوست بیان نمود، این آیه، شرافتى دیگر را مطرح كرده، و آن سجده فرشتگان بر آدم، بخاطر خلقت اوست.
چنانكه از آیات سورههاى «حجر» و «ص» بدست مىآید، خداوند بهنگام خلقت بشر، به فرشتگان فرمود: «فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روحى فَقَعوا لَهُ ساجِدین» «آنگاه كه آفرینش آدم را كامل ساختم و از روح خودم در او دمیدم، براى او به سجده افتید»
البته این سجده، به عنوان پرستش آدم نبود، زیرا پرستش غیر خدا جایز نیست، بلكه فرشتگان بر اساس فرمان الهى، به عنوان اِكرام و احترام، او را سجده كردند. و در حقیقت، سجده براى خداوند بود، ولى بخاطر آفرینشِ چنین موجود شریفى به نام انسان.
اما ابلیس كه مطابق آیه 50 سوره كهف، از طائفه جن بود، (و بخاطر عبادات بسیار در صفِ فرشتگان قرار گرفته بود)، این دستور الهى را نافرمانى كرد و دچار غرور و تكبر گردید و گمان كرد كه در خلقت، برتر از آدم، است و آدم باید بر او سجده كند، نه او بر آدم.
او نه تنها در عمل، عصیان و گناه كرد، بلكه از نظر اعتقادى نیز، دستور خدا را غیر عادلانه و بدون حكمت دانست و دچار كفر و بىدینى گردید.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- عبادت واقعى، آن است كه انسان، در برابر همه دستورات خدا تسلیم باشد، نه آنكه هر دستورى را كه مطابق میلش بود، عمل نماید. ابلیس حاضر بود قرنها در برابر خداوند سجده كند، امّا لحظهاى بر آدم سجده ننماید.
2- دور از عدل و انصاف است كه فرشتگان بر انسان سجده كنند، اما انسان در مقابل خدا سجده نكند.
3- تكبّر در برابر حق، انسان را به كفر و بىدینى مىكشاند.
4- سجده و خضوع در برابر غیر خدا، اگر به فرمان خدا باشد، نه تنها شرك نیست، بلكه عین توحید است.
5- لیاقت و شایستگى، از سنّ و سابقه مهمتر است. فرشتگانِ قدیمى باید در برابر آدم، سجده كنند.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [=times new roman,times]«35» وَقُلْنَا یََادَمُ اسْكُنْ أَنتَ وَزَوْجُكَ الْجَنَّةَ وَكُلَا مِنْهَا رَغَداً حَیْثُ شِئْتَُما وَلَا تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَة فَتَكُونَا مِنَ الظَّلِمِینَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: و گفتیم اى آدم، تو با همسرت در این باغ سكونت كن و از میوههاى فراوان و گواراى آن هر چه مىخواهید، بخورید ولى به این گیاه نزدیك نشوید كه از ستمگران خواهید شد.
خداوند كه بشر را از خاكِ زمین، و براى خلافت در زمین، آفریده بود، براى آنكه اسباب زندگى او را در زمین فراهم سازد،ابتدا همسرى از جنس خودش براى او آفرید، تا هم انیس و مونس او باشد، و هم مایه دوام و بقاىِ نسل او. سپس براى آن دو، باغى بهشتگونه در زمین آماده ساخت كه هم مسكن آنان باشد و هم منبع غذا و خوراك آنان.
با این كار، خداوند نعمت را بر آدم تمام كرد و همسر و مسكن و غذاى او را تأمین نمود، تا اسباب رفاه و آسایش آنان در زمین فراهم گردد و راه بهرهگیرى از زمین و مواهب گسترده آن را به تجربه بیاموزند.
امّا خداوند آنان را از خوردن گیاهى خاص، نهى فرمود، زیرا خوردن از آن گیاه، موجب ستم به جان و نفس آنان مىگردید و خروج آنان از بهشت را بدنبال مىداشت.
از آنچه گفتیم روشن گردید، بهشتى كه آدم در آن مسكن گزید، بهشتِ موعود در قیامت نبوده است، زیرا:
اولاً آن بهشت براى پاداش است و آدم هنوز كار نیكى انجام نداده بود كه استحقاق پاداش داشته باشد.
و ثانیاً كسى كه به بهشت موعود وارد شود، دیگر از آن خارج نمىگردد.
و ثالثاً در بهشتِ موعود، گیاه ممنوع وجود ندارد كه خداوند از خوردن آن، نهى كند بلكه همه چیز مباح و حلال است.
علاوه بر آنكه، خداوند به باغهاى سرسبز دنیا نیز «جَنَّت» اطلاق كرده و این كلمه اختصاص به بهشتِ قیامت ندارد، چنانكه در آیه 17 سوره قلم مىفرماید: «اِنّا بَلَوْناهُمْ كَما بَلَوْنا اَصْحابَ الْجَنَّة» «اى پیامبر ما ثروت اندوزانِ متكبر و مشرك را، همانند آن صاحبان باغ مورد آزمایش و ابتلا قرار مىدهیم».
از این آیه مىآموزیم كه:
1- همسر، مسكن و غذا، نعمتهایى است كه خداوند براى رفاه و آسایش بشر در زمین به او عنایت كرده است.
2- قبل از ممنوع كردن چیزى، باید ابتدا راههاى صحیح برطرف كردن آن نیاز را باز نمود. بشر نیاز به غذا دارد، لذا خداوند ابتدا خوردنىهاى مجاز را در اختیار آدم و همسرش قرار مىدهد، آنگاه آنان را از خوردنِ گیاهى خاص منع مىكند.
3- گناه به قدرى خطرناك است كه حتى نباید نزدیك آن گردید، چه رسد به آنكه انسان مرتكب آن شود. لذا خداوند بجاى آنكه بفرماید: «لاتَأْكُلا» «از این گیاه نخورید»، فرمود: «لاتَقْرَبا» «به این گیاه نزدیك نشوید».
4- انجام آنچه را خداوند نهى فرموده، ضررش به خود انسان مىرسد نه به خدا. تخلّف از دستوراتِ الهى، ظلم به خویشتن است و انسان را از نعمتهاى الهى محروم مىسازد.
5- انسان در خوردن، نباید همچون حیوانات تسلیم شكم باشد، كه هر چه را میل داشت بخورد، بلكه باید مطیع خدا باشد كه هر چه را او برایش صلاح دیده، بخورد و آنچه را ممنوع كرده، رها سازد.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [=times new roman,times]«36» فَأَزَلَّهُمَا الشَّیْطَنُ عَنْهَا فَأَخْرَجَهُمَا مِمَّا كَانا فِیهِ وَقُلْنَا اهْبِطُواْ بَعْضُكُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَكُمْ فِى الْأَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَعٌ إِلَى حِینٍ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: پس شیطان، آدم و همسرش را به لغزش انداخت و آنان را از آن بهشتى كه در آن بودند خارج ساخت. در این هنگام به آنان گفتیم فرود آیید كه دشمن یكدیگر خواهید بود و براى شما در زمین، تا زمانى (محدود)، جایگاه و بهرهاى است.
شیطان كه بخاطر سرپیچى از دستور الهى در سجده بر آدم، از درگاه خداوند رانده شده بود، در فكر انتقام از آدم بر آمد و تصمیم گرفت او را از جایگاه آرام و در رفاه و آسایش، بیرون سازد. لذا با وسوسههاى بسیار و تظاهر به خیرخواهى، آنقدر از گیاه ممنوعه تعریف كرد و براى آن، آثار و فواید شمرد كه بالاخره آدم و همسرش از آن گیاه خوردند.
آنان قصد مخالفتِ فرمان خدا را نداشتند، امّا همچون كودكى كه تجربهاى از دروغ و فریب ندارد و دیگران را همچون خود راستگو مىداند، وقتى شیطان براى آنها قسم خورد كه آنچه در مورد فواید آن گیاه مىگوید، راست و درست است، باور كرده و فریب خوردند.
مخالفتِ فرمان الهى، نتیجهاش، خروج از بهشت گردید و بدنبال آن از جانب خداوند چنین دستور آمد: از درگاه قُرب الهى فرود آیید كه بذر كینه و دشمنى میان شما و شیطان افكنده شده و تا مدتى معین در زمین بهرهمند خواهید بود.
غرض از خلقت آدم، خلافت او در زمین بود، پس آدم مىبایست در زمین ساكن شود، لكن خداوند ابتدا محیطى آرام و دور از مشكلات را براى او فراهم ساخت تا در این اردوى آمادگى، هم با شرایط زندگى در زمین آشنا شود و هم دشمن واقعى خود یعنى شیطان را بشناسد.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- اطاعت از شیطان، نه فقط انسان را از مقامات الهى دور مىسازد، بلكه رفاه و آسایش واقعى را از انسان سلب نموده و او را در رنج و زحمت قرار مىدهد. چنانكه آدم و همسرش را از بهشتِ رحمت، به زمینِ زحمت خارج ساخت.
2- دشمنىِ شیطان با انسان، دشمنى دیرینه و از آغاز خلقت تاكنون بوده است.
3- زمین، جایگاه موقتِ زندگى، و بهره انسان از آن محدود و موقتى است. به فكر آماده ساختنِ جایگاه دائمى خود در بهشتِ الهى باشیم.
4- هر انسانى به خاطر استعدادها و لیاقتهایى كه خداوند در او نهاده، بهشتى است، ولى نافرمانىها موجب سقوط و هبوط او مىگردد.
5- هیچ انسانى از خطر لغزش و انحراف مصون نیست، مگر آنكه خداوند او را حفظ كند. آدم كه خلیفه خدا در زمین و مَسجود فرشتگان بود، لحظهاى غفلت او را از درگاه الهى بیرون راند. (البته لغزشِ آدم قبل از رسیدن او به مقام نبوت بوده است).
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [=times new roman,times]«37» فَتَلَقَّى ءَادَمُ مِن رَّبِّهِ كَلِمَتٍ فَتَابَ عَلَیْهِ إِنَّهُ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحِیمُ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: سپس آدم از جانب پروردگارش، كلماتى دریافت كرد (و با آنها توبه نمود)، پس خداوند توبه او را پذیرفت، همانا او توبهپذیر مهربان است.
بدنبال خروج از آن محیط آرام و پرنعمت، و هبوط به زمین پررنج و زحمت، آدم متوجه خطاى خود و فریب شیطان گردید، لذا از كار خود پشیمان و در فكر توبه شد. امّا چگونه توبه كند كه به درگاه خداوند پذیرفته شود؟
اینجا نیز خداوند آدم را رها نكرد و كلمات و جملاتى را به او آموخت كه با آن، توبه كند. این كلمات، آن گونه كه در سوره اعراف آیه 23 آمده، چنین بوده است: «رَبَّنا ظَلَمْنا اَنْفُسَنا وَ اِنْ لَمْتَغْفِرْ لَنا وَ تَرْحَمْنا لَنَكونَنَّ مِنَ الْخاسِرین» «خداوندا ما بر نفس خود ستم كردیم و اگر تو ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زیانكاران خواهیم بود.»
در روایات مىخوانیم كه خداوند نام پنج نفر از نسل آدم را كه قرنها بعد از او ظاهر خواهند شد، به او آموخت، تا براى پذیرفته شدنِ توبهاش، آنان را واسطه بخشش و شفیع خود قرار دهد. و او چنین كرد: «سَأَلَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَ عَلِىٍّ وَ فاطِمَة وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ» «خداوند را به حق محمّد، على، فاطمه، حسن و حسین (علیهم السلام)، سوگند داد و توبهاش پذیرفته شد.»(دُرّالمنثور ج1ص60)
«توبه»، در لغت به معناى بازگشت مىباشد. هرگاه این كلمه به انسان نسبت داده شود، منظور بازگشت انسان از گناه است و هرگاه به خداوند نسبت داده شود، به معنى بازگشتِ رحمتِ الهى است. یعنى رحمتى را كه خداوند به خاطر ارتكاب گناه از انسان سلب نموده، بدنبال بازگشت او از گناه، به او بازمىگرداند.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- همچنانكه توفیقِ توبه از خداست، چگونگى انجام توبه و راه آن را نیز باید از خدا دریافت كنیم. این آیه مىفرماید: كلمات و الفاظ توبه را خداوند به آدم آموخت.
2- اگر توبه انسان واقعى باشد خداوند توبه او را مىپذیرد، زیرا او توّاب و توبهپذیر است.
3- عذرپذیرىِ خداوند همراه با رحمت و محبت است، نه عتاب و سرزنش و یا منّتگذاردن و آبروریختن.
4- اگر توبه شكستیم و گناه كردیم از لطف خداوند مأیوس نشویم، زیرا او توّاب یعنى بسیار توبهپذیر است و اگر دوباره توبه كنیم، بار دیگر توبه ما را مىپذیرد.
[=times new roman,times] «38» قُلْنَا اهْبِطُواْ مِنْهَا جَمِیعاً فَإِمَّا یَأتِیَنَّكُم مِّنِّى هُدىً فَمَن تَبِعَ هُدَاىَ فَلَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلَا هُمْ یَحْزَنُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: گفتیم همگى از آن باغ فرود آیید، پس آنگاه كه از جانب من هدایتى بسوى شما آمد، آنان كه هدایتم را پیروى كنند، نه ترسى بر آنهاست و نه اندوهگین شوند.
بدنبال توبه آدم و پذیرش آن از سوى خداوند مهربان، بار دیگر فرمانِ «اِهبطوا» آمد، تا گمان نشود كه توبه سبب بازگشت به آن باغِ بهشتگونه مىگردد.
آرى عفوِ خداوند، كیفر گناه را برمىدارد، اما آثار طبیعىِ گناه با عفو و بخشش از بین نمىرود. چنانكه اگر شرابخوار توبه كند، خداوند او را مىبخشد، ولى آثار شراب در مست كردن باقى مىماند.
خروج آدم از بهشت، اثر طبیعىِ خوردن از گیاهِ ممنوعه بود، كه با توبه از بین نمىرفت و به هر حال آدم و همسرش باید از بهشت خارج مىشدند و در نقاط دیگر زمین كه چنان امكاناتى را نداشت مستقر مىشدند.
از آنجا كه خروج آدم از بهشت، موجب خروج ابدى نسل و فرزندان او، از آن بهشت مىگردید، لذا فرمانِ هبوط خطاب به همه انسانها صادر شده است، ولى بدنبالِ آن، هدایت بشر مطرح گردیده كه خداوند مىفرماید: من اسباب هدایت را براى شما مىفرستم، چه كتاب و چه پیامبر، امّا مردم در مقابل آن دو دسته مىشوند، یك گروه تبعیت مىكنند و یك گروه كافر مىشوند.
علم به تنهایى كافى نیست
خداوند در آغاز خلقت، نامهاى موجودات و حقایق هستى را به آدم آموخت و در نهاد او استعداد فراگیرى و دانشاندوزى را قرار داد و همان علم، مایه برترى او بر فرشتگان گردید. اما این علم و دانش، مایه نجات او از وسوسههاى شیطان نگردید و آدم در همان آغاز، فریب خورد و دچار گمراهى گردید.
لذا خداوند پس از پذیرش توبه او و استقرارش در زمین، اسباب هدایتش را فراهم مىسازد، تا بتواند حق را از باطل و خیر را از شرّ بازشناسد و گمراه نگردد. نزول وحى، دومّین نعمتِ بزرگ الهى بود كه خداوند در كنار عقل به بشر عنایت فرمود.
گرچه نزول وحى و اسباب هدایت بر خدا لازم است، امّا هدایت یافتن بر اساس اختیار بشر است، نه آنكه هدایت الهى، هدایتى تكوینى و یا اجبارى باشد و خداوند انسانها را مجبور به پذیرش آن كرده باشد، بلكه انسان در انتخاب مسیر خود آزاد است و مىتواند از هدایت الهى تبعیت كند و یا سرپیچى ورزد.
مهمترین نگرانى انسان از آینده خود است، آینده خود در دنیا و آخرت. چنانكه توجه به گذشته و عمر برباد رفته، موجب حزن و اندوه، و ندامت بر فرصتها و امكانات از دست رفته مىشود. اما هر كه هدایتِ الهى را بپذیرد، خداوند آینده او را تضمین نموده و دیگر از آیندهاش نگرانى ندارد، چنانكه بر گذشته خود اندوهگین نمىشود، زیرا او طبق وظیفهاش عمل نموده است، گرچه كارش به نتیجه نرسیده و موفقیتهاى ظاهرى را بدست نیاورده باشد.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- گاهى یك حركتِ خطا، آثارش، یك نسل و نژاد را در بر مىگیرد. آدم یك خطا بیش نكرد، اما او و نسلش را از بهشت بیرون ساخت.
2- خداوند هیچگاه لطف خود را از انسان دور نمىسازد. گرچه آدم عصیان كرد، اما خداوند هم راه توبه را برایش قرار داد و هم اسبابِ هدایتش را فراهم ساخت.
3- هدایت الهى، با سكونت انسان در زمین آغاز شده و خداوند انسان را به حال خود رها نكرده است.
4- اختیار ویژگى انسان است و مردم مجبور به پذیرش هدایت نیستند، لذا گروهى مومن و گروهى كافر مىشوند.
5- هدایت شدگانِ الهى، در آرامش واقعى بسر برده و از هرگونه اضطراب و نگرانى بدور هستند.
[=times new roman,times] «39» وَالَّذِینَ كَفَرُواْ وَكَذَّبُواْ بَِایَتِنَآ أُولَئِكَ أَصْحَبُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَلِدوُنَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: و كسانى كه كافر شده و آیات ما را تكذیب كردند، آنان اهل دوزخاند و همواره در آن خواهند بود.
در برابر آنان كه هدایت الهى را از روى اختیار مىپذیرند و به سرانجام نیكو مىرسند، گروهى از مردم، از روى كفر و عناد، آیاتِ الهى را نادیده گرفته و آنرا تكذیب مىكنند.
اسبابِ هدایتِ خداوند، آیاتِ روشن و روشنگر اوست. امّا كسى كه از روى كفر و حقپوشى به آنها بنگرد، نه فقط آنرا نمىپذیرد، بلكه حقانیّت و درستى آنرا نیز تكذیب مىكند و ارتباط آن را به خداوند، دروغ مىشمرد.
سرانجامِ چنین افرادى در قیامت، آتش دوزخ است و چون عناد و لجاجت، خُلق و خوىِ دائمى آنها شده، دوزخ، جایگاه جاودان آنان خواهد بود.
از این آیه مىآموزیم كه:
خداوند براى كافران نیز، اسباب هدایت را فراهم نموده، اما آنها خود نخواستهاند كه هدایتپذیرند و به دست خود، آتش دوزخ را خریدار شدهاند.
[/]
[="Tahoma"][="Blue"]درس 6: فرمانهاى الهى
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: اى بنىاسرائیل، نعمتهایم را كه به شما ارزانى داشتهام به یاد آرید، و به پیمانم وفا كنید تا به پیمانتان وفا كنم، و تنها از (مخالفت) من بترسید.
به دنبال داستانِ خلافتِ آدم در زمین، و خروج او از بهشت بخاطر خوردن از گیاه ممنوعه و فراموش كردن پیمان الهى، خداوند در این آیات، داستان گروهى از فرزندان آدم، یعنى قوم بنىاسرائیل را كه به سرنوشتى شبیه او دچار شدند بیان مىدارد.
«اسرائیل»، نام دیگر حضرت یعقوب است و مراد از «بنىاسرائیل» فرزندان و قوم او مىباشند. قومى كه تاریخِ بسیار پرفراز و نشیبى دارند، و در آیات زیادى از قرآن، داستان آنها مطرح شده است.
در این آیه سه موضوع مهم آمده است. اول، یاد نعمتهاى خداوند كه حسّ شكرگزارى را در انسان زنده مىكند.
دوّم، مسئولیت انسان در مقابل نعمتها، كه باید به عهد و پیمانى كه خداوند از او گرفته عمل كند، و بداند بهرهمندى از الطاف خداوند، مشروط به گام برداشتن در مسیر اوست.
سوّم، آن كه در راه انجام تكالیف الهى، نباید از هیچ قدرتى ترسید و نباید به تهدیدهاى دشمن توجهى كرد.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- نعمتهایى را كه خداوند به ما و خانواده و جامعه ما بخشیده است، براى یكدیگر بازگو كنیم كه زمینهساز شكر و سپاس از او، و محبّت و اطاعت اوست.
2- به پیمانهایى كه خداوند براى انجام تكالیف، از طریق فطرتِ درونى یا شریعتِ آسمانى، از ما گرفته است پایبند باشیم.
[=times new roman,times] «41» وَءَامِنُواْ بِمَآ أَنزَلْتُ مُصَدِّقاً لِّمَا مَعَكُمْ وَلَا تَكُونُواْ أَوَّلَ كَافِرٍ بِهِ وَلَا تَشْتَرُواْ بِایتِى ثَمَناً قَلِیلاً وَإِیَّىَ فَاتَّقُونِ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: و به آنچه (از قرآن) نازل كردهام ایمان بیاورید، كه آنچه را (از تورات) با شماست، تصدیق مىكند. و نخستین كافر به آن نباشید، و آیات مرا به بهاى اندك نفروشید، و تنها از (مخالفت) من بترسید.
قرآن از پیروان ادیان پیشین دعوت مىكند تا به قرآن، ایمان بیاورند كه مطالبِ آن با كتب آنان هماهنگ و بدور از تحریف و كتمان است، و در این امر تنها خدا را در نظر بگیرند نه دیگران را.
این آیه خطاب به دانشمندان یهود مىفرماید: شما كه بر اساس بشارتهاى تورات، منتظر ظهور پیامبر اسلام بودید، پس اكنون به قرآنِ او كه با تورات شما هماهنگ است ایمان بیاورید. و بخاطر حفظ موقعیت خود، آیاتى از تورات را كه مربوط به نشانههاى پیامبر اسلام است، كتمان نكنید. دین خود را به دنیا نفروشید و لااقل، در كفر به او پیشگام نشوید، كه به پیروى از شما سایر یهودیان نیز از اسلام آوردن سر باز زنند.
از این آیه مىآموزیم كه:
در انجام تكالیف الهى از هیچ قدرتى نترسیم و بخاطر حفظ مال و مقام، به آیات و دستورات خدا، كفر نورزیم.
[=times new roman,times] «42» وَلَا تَلْبِسُواْ الْحَقَّ بِالْبَطِلِ وَتَكْتُمُواْ الْحَقَّ وَأَنْتُم تَعْلَمُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: و حق را با باطل نپوشانید و حقیقت را كتمان نكنید، با آنكه مىدانید.
از خطراتى كه دانشمندانِ هر قوم و آیینى را تهدید مىكند، آن است كه حقایق را براى مردم بیان نكنند و یا آنكه باطلى را در لباس حق، آنگونه كه خود مىخواهند نشان دهند. كه در نتیجه، مردم دچار جهل و غفلت یا شك و تردید مىگردند و این بزرگترین ظلمى است كه بزرگان هر قومى ممكن است مرتكب شوند.
امیر مؤمنان على علیه السلام در این باره مىفرماید: اگر باطل، خالصانه مطرح شود، جاى نگرانى نیست (چون مردم باطل بودن آنرا مىفهمند و خود آنرا ترك مىكنند)، و اگر حق نیز خالصانه مطرح شود، زبانِ مخالف بسته مىشود و مردم آنرا مىپذیرند، خطر آنجاست كه حق و باطل چنان به هم آمیخته شود كه مردم سرگردان شده و زمینه تسلّط شیطان فراهم گردد. (نهجالبلاغه، كلام 49)
از این آیه مىآموزیم كه:
یكى از دلایل كفر بسیارى از مردم دنیا، كتمان حقیقت یا باطل نشاندادن حق، توسط دانشمندان ادیان دیگر است.
[=times new roman,times] «43» وَأَقِیمُواْ الصَّلَو ةَ وَءَاتُواْ الزَّكَو ةَ وَارْكَعُواْ مَعَ الرَّ كِعِینَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: و نماز را به پا دارید و زكات را بپردازید و با ركوع كنندگان، ركوع كنید.
شناختِ حق و قبولِ آن به تنهایى كافى نیست، بلكه مؤمنِ به خدا، باید اهلِ عمل باشد و بهترینِ عمل، عبادتِ خدا و خدمت به خلق اوست.
در بیشتر آیات قرآن، نماز و زكات، در كنار یكدیگر آمده است، تا بفهماند نماز و عبادت، نباید شما را از خدمت به مردم و توجه به محرومان باز دارد.
حتّى در مورد نحوه نماز خواندن، حضور در میان مردم را لازم شمرده و مىفرماید: نماز را به جماعت بخوانید و همراهِ دیگر مسلمانان به ركوع و سجده بروید. زیرا در اسلام، دورى و گوشهگیرى از جامعه محكوم است.
از این آیه مىآموزیم كه:
1- ایمان از عمل جدا نیست و نماز اولین فرمان الهى در همه ادیان آسمانى است.
2- اصلِ نماز به جماعت است و حضور در جماعتِ مسلمانان، یك وظیفه دینى است.
[=times new roman,times] «44» أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنفُسَكُمْ وَأَنتُمْ تَتْلُونَ الْكِتَبَ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: آیا مردم را به نیكى فرمان مىدهید و خود را از یاد مىبرید و حال آنكه شما كتابِ آسمانى را مىخوانید؟ آیا اندیشه نمىكنید؟
چنانكه قبلا گفتیم، دانشمندانِ یهود، پیش از بعثت پیامبر اسلام، به مردم بشارت ظهور حضرت محمد را مىدادند و آنان را به ایمان آوردن به او دعوت مىكردند، این آیه خطاب به آنان مىفرماید: چرا خودتان به او ایمان نیاوردید، در حالیكه شما به تورات آشناترید.
گرچه روى سخن در این آیات، به بنىاسرائیل و دانشمندان آنان است، امّا مفهوم آیه گسترده بوده و همه مبلّغان را از هر دین و آیینى كه باشند شامل مىشود.
امام صادق علیه السلام، در این باره مىفرماید: مردم را با عمل خود به نیكىها دعوت كنید، نه با زبان. و امیرمؤمنان على علیهالسلام مىفرماید: اى مردم به خدا سوگند، شما را به هیچ طاعتى تشویق نمىكنم، مگر آنكه خودم قبلاً آنرا انجام دادهام و از هیچ خلافى باز نمىدارم مگر آنكه خود، پیش از شما از آن دورى جستهام.
قرآن نیز، در سوره جمعه آیه 5، عالِم بى عمل را به الاغى تشبیه كرده كه بار كتاب حمل مىكند. دیگران از آن كتب استفاده مىكنند، امّا خود بهرهاى نمىبرد جز سنگینى بار!
از این آیه مىآموزیم كه:
بهترین راه دعوت به نیكىها، دعوت عملى است، یعنى خود قبل از دیگران به گفته خود عمل كنیم.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: از صبر و نماز یارى جویید و همانا این كار سخت و دشوار است مگر بر اهل خشوع.
انسان، در طول زندگى، در برابر انواع سختىها و حوادث قرار مىگیرد، كه باید از صبر و استقامت، و همچنین نماز كه بهترین نوع یاد خدا و استمداد از اوست، كمك بگیرد.
گرچه برخى روایات، مراد از «صبر» در این آیه را روزه دانستهاند، امّا صبر مفهومى گسترده دارد كه روزه یكى از مصادیق آن است. چنانكه از پیامبر اسلام نقل شده كه آن حضرت فرمودند:
صبر بر سه نوع است، یكى صبر در برابر مصیبت و بلا، دیگرى صبر در برابر معصیت و گناه، و سوّم صبر بر انجام عبادات و تكالیفِ الهى.
امام صادق علیهالسلام مىفرماید: هرگاه غمى از غمهاى دنیا شما را فراگرفت، وضو گرفته به مسجد بروید، نماز بخوانید و دعا كنید كه خداوند دستور داده، از نماز، یارى بجویید.
البته در نظر پاكان و خاشعان، نماز چنین جایگاهى را داراست، اما براى آنها كه اهل خضوع و خشوع و دلباخته خدا نیستند، نماز بارى سنگین است.
از این آیه مىآموزیم كه:
براى پیروزى بر مشكلات دو امر لازم است، یكى پایگاه نیرومند درونى كه صبر و پایدارى است و دیگرى تكیهگاه محكم بیرونى كه نماز و ارتباط با خداست.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [=times new roman,times]«46» الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُّلَقُواْ رَبِّهِمْ وَأَنَّهُمْ إِلَیْهِ رَ جِعُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: خاشعان كسانى هستند كه گمان دارند پروردگارشان را ملاقات مىكنند و به سوى او بازمىگردند.
ایمان به قیامت و گمانِ بازگشت به خداوند، حالت خشوع و خداترسى، و احساس مسئولیت را در انسان زنده مىكند و میدان زندگى را صحنه دادگاهى مىسازد كه باید پاسخگوى همه كارها بود.
مراد از «لقاءاللَّه»، ملاقاتِ حسّى خداوند در قیامت نیست، زیرا خداوند جسم نیست كه با چشم دیده شود بلكه منظور، مشاهده آثار قدرت او در كیفر و پاداش است، به گونهاى كه یك نوع شهود باطنى و قلبى براى انسان حاصل شود، چنانكه گویى خدا را با چشم دل مىبیند و هیچ شك و تردیدى در وجود او ندارد.
یكى از دوستانِ على علیهالسلام از آن حضرت پرسید: آیا خدایت را دیدهاى؟ حضرت در پاسخ فرمودند: چگونه خدایى را كه نبینم پرستش كنم؟ آنگاه توضیح دادند كه، چشمهاى ظاهر او را مشاهده نكنند، امّا دلها با نور ایمان او را درك نمایند.
از این آیه مىآموزیم كه:
نه فقط یقین به قیامت، بلكه گمان به وجود آن، كافى است تا انسان را از هرگونه خلافكارى بازدارد و مراقب كارهاى خود باشد.
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] [=times new roman,times]«47» یَبَنِى إِسْرَ ءِیلَ اذْكُرُواْ نِعْمَتِى الَّتِى أَنْعَمْتُ عَلَیْكُمْ وَأَنِّى فَضَّلْتُكُمْ عَلَى الْعَلَمِینَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: اى بنىاسرائیل نعمتهایم را كه به شما بخشیدهام یاد كنید. و این را كه من شما را بر جهانیان برترى دادم.
از الطاف خداوند بر قوم یهود، نجات آنان از سلطه فرعون بود كه بدنبال آن بنىاسرائیل به حكومتِ مصر رسیدند و از مواهب مادى بسیارى بهرهمند شدند.
این آیه، برترى و فضیلت بنىاسرائیل را نسبت به مردم زمان خودشان بیان مىكند و از آنان مىخواهد این نعمتِ بزرگ را كه در سایه رهبرى و هدایت حضرت موسى بدست آمده است، به عنوان موهبتى الهى یاد كرده و شكرگزار آن باشند.
از این آیه مىآموزیم كه:
انسان در سایه رهبرى الهى، نه فقط در قیامت در بهشتِ ساكن مىگردد، بلكه در دنیا نیز از مواهب مادى بهرهمند گردیده و بر دیگر انسانها، برترى مىیابد.
[=times new roman,times] «48» وَاتَّقُواْ یَوْماً لَّا تَجْزِى نَفْسٌ عَن نَّفْسٍ شَیْئاً وَلَا یُقْبَلُ مِنْهَا شَفَعَةٌ وَلَا یُؤْخَذُ مِنْهَا عَدْلٌ وَلَا هُمْ یُنصَرُونَ
[=tahoma,arial,helvetica,sans-serif] ترجمه: و بترسید از روزى كه هیچ كس، چیزى (از عذاب خدا) را از كسى دفع نمىكند و هیچ شفاعتى از كسى پذیرفته نمىشود و از كسى، بدل و فدیهاى گرفته نشود و یارى نخواهند شد.
این آیه به چهار مورد از عقاید غلط و امیدهاى نابجاى مردم درباره قیامت اشاره كرده و آنها را پاسخ مىدهد:
یهودیان گمان مىكردند پدرانشان مىتوانند عذاب را از آنها دور كنند، و یا بزرگان دینى آنها را در نزد خدا شفاعت نمایند، و یا دوستان به كمك آنها بیایند، و یا مىتوان عذاب قیامت را با پرداخت پول و غرامت، دفع نمود.
قرآن در پاسخ آنها مىفرماید: در آن روز هیچ كس و هیچ چیز نمىتواند مانع عذاب گردد و هر كس در فكر نجات خویش است، پس به چیزى جز ایمان و عمل صالح خود، امید نبندید.
این آیه، شفاعتِ بىقید و شرطى را كه یهودیان عقیده داشتند نفى مىكند، چنانكه این اعتقاد مسیحیان، كه عیسى علیهالسلام فدا شد تا خون او كفاره گناهان پیروان او باشد، از نظر قرآن قابل قبول نیست.
وگرنه خداوند بر اساس لطف و رحمتش، راه بازگشت را نبسته و با گشودن راه توبه در دنیا، و شفاعت در قیامت، به گنهكاران امید بخششش داده است. لكن شفاعت نیز همانند توبه شرایطى دارد كه نه تنها سبب جرأت بر گناه نمىشود، بلكه مایه دورى از تكرار گناه مىگردد.
از این آیه مىآموزیم كه:
در زندگى روزمرّه خود، قیامت را در نظر بگیریم و بخاطر دوست و رفیق، یا كسب مال و مقام، به گناه نیفتیم كه هیچ یك در قیامت كارساز نیست.[/]