چگونه استادم را فراموش کنم؟

تب‌های اولیه

98 پستها / 0 جدید
آخرین ارسال
چگونه استادم را فراموش کنم؟

سلام
بی مقدمه شروع میکنم به گفتن حرف دلم : مدتی هست که به استاد یکی از درسام به شدت علاقه مند شده ام. خانمی که شاید نزدیک ده سال از من بزرگتره و هیچ سنخیتی چه از لحاظ میزان تحصیلات و چه از لحاظ سایر جنبه ها باهاش ندارم . (ایشون مدرک دکتری دارن ومن هنوز کارشناسی ام رو هم تموم نکردم). من اسم این علاقه را نه عشق میگذارم و نه هوس چون هیچ کدامشان نیست. برا همین دارم دیوونه میشم. شب و روز تو فکرشم. بعضی شبا خوابش رو میبینم و بعضی وقتا هم از خواب میپرم. تو روزا هم که همیشه و هر لحظه تو فکرمه . یک لحظه هم نمیتونم خاطرش رو از ذهنم دور کنم. دیگه شب و روز برام نموده . از کار و زندگی افتادم. درس خوندنم بی معنی شده یعنی اصلا دیگه درس نمیخونم . سر کلاسای درسم به زور میرم. ترم دیگه کنکور ارشد دارم و هیچ انگیزه ای برام نمونده که واسش تلاش کنم با اینکه خیلی دلم میخواد درسم رو ادامه بدم ولی چه فایده؟(تو پرانتز باید بگم که از لحاظ درسی خدا رو شکر اگه این در گیری ذهنی نباشه وضعیت خیلی خوبی دارم و البته الان باید بگم میتونم داشته باشم چون الان که اوضاع فکریم داغونه چندان ازش راضی نیستم)
الان میخوام ببینم راه حلی هست که از این وضعیت نجات پیدا کنم ؟ چطوری میتونم از این فکرا خلاص بشم؟ لازمه بگم من تو خوابگاه زندگی میکنم و از خانواده ام خیلی دور هستم و هر دو سه ماه یکبار میرم خونه. اینم بگم که این مشکلم حتی یه ذره هم به دوری از خوانواده برنمیگرده و همین جوری گفتم که ازشون دورم.

در پایان هم باید بگم شاید بیشتره حرفایی که شما میخواید برام بگین رو میدونم! و یا شاید شنیده ام. من بیشتر از این که به جواب نیاز داشته باشم نیاز به یه درد دل دارم تا راه حل !! البته اگه راه حلی داشته باشین از اونم استفاده میکنم.

با نام و یاد دوست


کارشناس بحث: استاد امیدوار

alabd;481606 نوشت:
سلام
بی مقدمه شروع میکنم به گفتن حرف دلم : مدتی هست که به استاد یکی از درسام به شدت علاقه مند شده ام. خانمی که شاید نزدیک ده سال از من بزرگتره و هیچ سنخیتی چه از لحاظ میزان تحصیلات و چه از لحاظ سایر جنبه ها باهاش ندارم . (ایشون مدرک دکتری دارن ومن هنوز کارشناسی ام رو هم تموم نکردم). من اسم این علاقه را نه عشق میگذارم و نه هوس چون هیچ کدامشان نیست. برا همین دارم دیوونه میشم. شب و روز تو فکرشم. بعضی شبا خوابش رو میبینم و بعضی وقتا هم از خواب میپرم. تو روزا هم که همیشه و هر لحظه تو فکرمه . یک لحظه هم نمیتونم خاطرش رو از ذهنم دور کنم. دیگه شب و روز برام نموده . از کار و زندگی افتادم. درس خوندنم بی معنی شده یعنی اصلا دیگه درس نمیخونم . سر کلاسای درسم به زور میرم. ترم دیگه کنکور ارشد دارم و هیچ انگیزه ای برام نمونده که واسش تلاش کنم با اینکه خیلی دلم میخواد درسم رو ادامه بدم ولی چه فایده؟(تو پرانتز باید بگم که از لحاظ درسی خدا رو شکر اگه این در گیری ذهنی نباشه وضعیت خیلی خوبی دارم و البته الان باید بگم میتونم داشته باشم چون الان که اوضاع فکریم داغونه چندان ازش راضی نیستم)
الان میخوام ببینم راه حلی هست که از این وضعیت نجات پیدا کنم ؟ چطوری میتونم از این فکرا خلاص بشم؟ لازمه بگم من تو خوابگاه زندگی میکنم و از خانواده ام خیلی دور هستم و هر دو سه ماه یکبار میرم خونه. اینم بگم که این مشکلم حتی یه ذره هم به دوری از خوانواده برنمیگرده و همین جوری گفتم که ازشون دورم.

در پایان هم باید بگم شاید بیشتره حرفایی که شما میخواید برام بگین رو میدونم! و یا شاید شنیده ام. من بیشتر از این که به جواب نیاز داشته باشم نیاز به یه درد دل دارم تا راه حل !! البته اگه راه حلی داشته باشین از اونم استفاده میکنم.

بسمه تعالی
با تقدیم سلام و تحیت و عرض خوش آمد.
ضمن اینکه بابت تاخیر پیش آمده عذرخواهی میکنم، اعتماد شما را برای درد دل و..ارج می گذاریم.
تحلیل دقیق این موضوع مستلزم اطلاعات و تاریخچه دقیق زندگی جنابعالی است که این امر میسر نیست مگر با مشاوره حضوری، لذا پیشنهاد می شود جهت تحلیل دقیقتر موضوع با یک روانشناس بالینی به صورت حضوری مشورت نمایید.
اما به صورت کلی اینکه چنین وضعیتی را عشق بدانیم یا هوس و...چندان تفاوتی در موضوع ایجاد نمی کند..آنچه به نظر می رسد این است که حضرتعالی در شرایط فعلی دچار خلاءهای عاطفی ناشی از احساس تنهایی و...هستید، و این امر سبب تشدید مهرطلب بودن و در ادامه وابستگی شما شده است. اما اینکه چرا این وابستگی نسبت به این استاد رقم خورده است می تواند به صورت ناهشیار و برگرفته از این احساس باشد که ایشان دارای خصوصیاتی هستند که شما دوست دارید آن ویژگیها را دارا باشید و یا با بدست آوردن آنها کامل شوید.

بر این مبنا پیشنهاد می شود که
_ سطح ارتباطی خود با ایشان را کاهش و حتی المقدور قطع کنید
_ داشته ها و احساسات خود را با دیگر افراد چه در فضای حقیقی و چه مجازی به اشتراک بگذارید (مانند همین درد دل کردنی که اشاره فرمودید و..)
_ از سرکوب و سانسور عواطف و احساسات پرهیز نمایید.
_تعامل خود را با دیگر افراد و نیز فعالیتهای متنوع افزایش دهید.
_ از تکنیک توقف فکر استفاده کنید به این معنا که اگر ناخودآگاه ذهن شما با این موضوع مشغول شد به هنگامی که متوجه شدید با گفتن لفظ " بس کن" فکر خود را به سایر موضوعات هدایت کنید
_ از خدای متعال استعانت بجویید.

http://www.soalcity.ir/node/318
http://www.soalcity.ir/node/1700

در پناه خدای متعال موفق باشید

سلام ...

من نمیدونم که شرایط استادتون با شما چجوری هست ... اگر استادتون هم از شما خوشش میاد ... و مطمئن هستی که ایشون ازدواج نکردن ... خوب از ایشون خواستگاری کن ... چرا که نه ...

جایه اون هم تصمیم نگیر ... ممکن هست استاد شما 31 یا 32 سالش باشه ... دیگه نتونه شوهری که دوست داره را بدست بیاره ... هر پیشنهاده ازدواجی هم که داره مربوط به مردهای 40 تا 50 ساله باشن ... و اون دوست داشته باشه با یه پسر جوون که تا حالا با هیچ کس نبوده ازدواج کنه ... شما نمیتونین جایه اون تصمیم بگیرین ... اگر ایشون 32 سالش باشه ... تنها 5 سال وقت داره که بتونه بچه دار بشه و ممکن هست رو هر درخواسته ازدواجی فکر کنه ... پس جایه ایشون تصمیم نگیرین ...

البته به خوده شما هم برمیگرده ... که شما کدوم حالت رو دارین .. حالات شما میتونه خیلی متفاوت باشه ....

1- دوستش دارین ... میخواین باهاش ازدواج کنین ... پول ندارین ... از خانواده میترسین .
2- دوسش دارین ... ولی نمیخواین باهاش ازدواج کنیین .
و ...

اگر استادتون رو دوست دارین ... میخواین باهاش ازدواج کنین ... ولی ترس از جواب اون دارین ... یا ترس از خانواده دارین ... یا ترس از پول دارین .... اینها چیزهایی نیستن که بتونن جلویه عشق وایسن ... کافی هست شما بخواین و اراده کنین ... ولی اگر صد در دصد مطمئن هستید که باید ایشون رو فراموش کنین ... چون دوسش ندارین ... خوب این صحبتی دیگر هست ...

سوال من از شما این هستش .... اگر از استادتون خوشتون میاد ... و ایشون هم از شما بدش نمیاد ... چرا از ایشون خواستگاری نمیکنین ؟؟؟ مطمئنا جواب ایشون میتونه خیلی براتون مفید باشه ... شاید اصلا ایشون اونقدر پولدار باشن ... و تنها نیاز دارن تا با یک پسری که پاک باشه و تا حالا با کسی نبوده باشه ازدواج کنن ...

به هر حال نظره من این هستش که فکراتون رو بکنین ... مساله عشق رو کنار بزارین ... و ببینین به نظره خودتون فارغ از عشق میتونی باهاش احساس خوشبختی بکنی یا نه ...

و نظره من در مورده این ازدواج....

چرا که نه ... مگه میتونی از ایشون همسری بهتر پیدا کنی؟؟؟
میتونین تو درسها با هم همفکری کنین ... با هم رو موضوعات فکر کنین ... با هم ادامه تحصیل بدین ... و ....

alabd;481606 نوشت:
سلام
بی مقدمه شروع میکنم به گفتن حرف دلم : مدتی هست که به استاد یکی از درسام به شدت علاقه مند شده ام. خانمی که شاید نزدیک ده سال از من بزرگتره و هیچ سنخیتی چه از لحاظ میزان تحصیلات و چه از لحاظ سایر جنبه ها باهاش ندارم . (ایشون مدرک دکتری دارن ومن هنوز کارشناسی ام رو هم تموم نکردم). من اسم این علاقه را نه عشق میگذارم و نه هوس چون هیچ کدامشان نیست. برا همین دارم دیوونه میشم. شب و روز تو فکرشم. بعضی شبا خوابش رو میبینم و بعضی وقتا هم از خواب میپرم. تو روزا هم که همیشه و هر لحظه تو فکرمه . یک لحظه هم نمیتونم خاطرش رو از ذهنم دور کنم. دیگه شب و روز برام نموده . از کار و زندگی افتادم. درس خوندنم بی معنی شده یعنی اصلا دیگه درس نمیخونم . سر کلاسای درسم به زور میرم. ترم دیگه کنکور ارشد دارم و هیچ انگیزه ای برام نمونده که واسش تلاش کنم با اینکه خیلی دلم میخواد درسم رو ادامه بدم ولی چه فایده؟(تو پرانتز باید بگم که از لحاظ درسی خدا رو شکر اگه این در گیری ذهنی نباشه وضعیت خیلی خوبی دارم و البته الان باید بگم میتونم داشته باشم چون الان که اوضاع فکریم داغونه چندان ازش راضی نیستم)
الان میخوام ببینم راه حلی هست که از این وضعیت نجات پیدا کنم ؟ چطوری میتونم از این فکرا خلاص بشم؟ لازمه بگم من تو خوابگاه زندگی میکنم و از خانواده ام خیلی دور هستم و هر دو سه ماه یکبار میرم خونه. اینم بگم که این مشکلم حتی یه ذره هم به دوری از خوانواده برنمیگرده و همین جوری گفتم که ازشون دورم.
در پایان هم باید بگم شاید بیشتره حرفایی که شما میخواید برام بگین رو میدونم! و یا شاید شنیده ام. من بیشتر از این که به جواب نیاز داشته باشم نیاز به یه درد دل دارم تا راه حل !! البته اگه راه حلی داشته باشین از اونم استفاده میکنم.

به نظر من برو از استادت خواستگاری کن
ایشونم احتمالا بر می گرده یک کشیده محکم می زنه تو گوشت :khaneh:
ان وقت عشق این خانم مثل برق از سرت می پره بیرون :Nishkhand:

دل ارام;483215 نوشت:
به نظر من برو از استادت خواستگاری کن
ایشونم احتمالا بر می گرده یک کشیده محکم می زنه تو گوشت :khaneh:
ان وقت عشق این خانم مثل برق از سرت می پره بیرون :Nishkhand:

مرد هست ... چرا که نه ...
از کشیده هم نترس ... بعدها به این کشیده افتخار هم میکنی ...

نفرنفر;483217 نوشت:
مرد هست ... چرا که نه ...
از کشیده هم نترس ... بعدها به این کشیده افتخار هم میکنی ...

من که فکر می کنم بهترین راه برای خلاصی از یک عشق ناخواسته است

و راه حل دیگه اینکه بره محترمانه احساسشو با استادش مطرح کنه
ایشون هم احتمالا با راهکارهایی کم کم باعث از بین رفتن این عشق میشه

نفرنفر;483213 نوشت:
سلام ...

من نمیدونم که شرایط استادتون با شما چجوری هست ... اگر استادتون هم از شما خوشش میاد ... و مطمئن هستی که ایشون ازدواج نکردن ... خوب از ایشون خواستگاری کن ... چرا که نه ...

جایه اون هم تصمیم نگیر ... ممکن هست استاد شما 31 یا 32 سالش باشه ... دیگه نتونه شوهری که دوست داره را بدست بیاره ... هر پیشنهاده ازدواجی هم که داره مربوط به مردهای 40 تا 50 ساله باشن ... و اون دوست داشته باشه با یه پسر جوون که تا حالا با هیچ کس نبوده ازدواج کنه ... شما نمیتونین جایه اون تصمیم بگیرین ... اگر ایشون 32 سالش باشه ... تنها 5 سال وقت داره که بتونه بچه دار بشه و ممکن هست رو هر درخواسته ازدواجی فکر کنه ... پس جایه ایشون تصمیم نگیرین ...

البته به خوده شما هم برمیگرده ... که شما کدوم حالت رو دارین .. حالات شما میتونه خیلی متفاوت باشه ....

1- دوستش دارین ... میخواین باهاش ازدواج کنین ... پول ندارین ... از خانواده میترسین .
2- دوسش دارین ... ولی نمیخواین باهاش ازدواج کنیین .
و ...

اگر استادتون رو دوست دارین ... میخواین باهاش ازدواج کنین ... ولی ترس از جواب اون دارین ... یا ترس از خانواده دارین ... یا ترس از پول دارین .... اینها چیزهایی نیستن که بتونن جلویه عشق وایسن ... کافی هست شما بخواین و اراده کنین ... ولی اگر صد در دصد مطمئن هستید که باید ایشون رو فراموش کنین ... چون دوسش ندارین ... خوب این صحبتی دیگر هست ...

سوال من از شما این هستش .... اگر از استادتون خوشتون میاد ... و ایشون هم از شما بدش نمیاد ... چرا از ایشون خواستگاری نمیکنین ؟؟؟ مطمئنا جواب ایشون میتونه خیلی براتون مفید باشه ... شاید اصلا ایشون اونقدر پولدار باشن ... و تنها نیاز دارن تا با یک پسری که پاک باشه و تا حالا با کسی نبوده باشه ازدواج کنن ...

به هر حال نظره من این هستش که فکراتون رو بکنین ... مساله عشق رو کنار بزارین ... و ببینین به نظره خودتون فارغ از عشق میتونی باهاش احساس خوشبختی بکنی یا نه ...

و نظره من در مورده این ازدواج....

چرا که نه ... مگه میتونی از ایشون همسری بهتر پیدا کنی؟؟؟
میتونین تو درسها با هم همفکری کنین ... با هم رو موضوعات فکر کنین ... با هم ادامه تحصیل بدین ... و ....


برا شما که خیلی از چیزا رو توضیح دادم.... ولی خب باید بگم دوسش دارم .... و میدانم که جواب خانواده قطعا نه خیلی قرص و محکم است... بنابراین راهی نیست.... تنها راه سرکوب احساسم هستش ... برا دل ارام هم باید بگم که ایشون اهل تو گوشی زدن نیستن....

چرا جواب خانواده ات "نه" هست ...

چقدر زحمت کشیدی که راضیشون کنی ؟؟؟
چقدر قهر کردی ؟؟؟ چقدر التماسشون کردی ؟؟؟

مشگل عشق برای خیلی از انسانها این هستش که زحمت میکشن بابتش ... ولی تو ذهن و مغزشون ... و در حیطه عمل هیچ کاری نمیکنن ...

خوب ... عشق چیزی هست که باید براش مبارزه کنی ... سرخورده نشی ... فرهاد کوه کن بشی و یه تیشه برداری و باهاش کوه رو تکه تکه کنی ...

خوب بابته این علاقت تا حالا چه کارهایی کردی که شرایط رو مساعد کنی ... امکانش هست یه توضیحی بدی ؟؟؟

اگر عاشقانه هوادار یاری

اگر مخلصانه گرفتار یاری
اگر آبرو میگذاری به پایش
یقینا یقینا خریدار یاری

بالاخره بعد از 22 سال زندگی باهاشون میتونم بفهمم که اگه بخوام این موضوع رو این جوری باهاشون مطرح کنم عکس العملشون چی میتونه باشه ... میخندن و میگن برو بچه تو چه میفهمی از عشق .... راستش خودم هم نمیخوام باهاش ازدواج کنم فقط یکی نیست اینو به این دل صاحاب مرده ی من بفهمونه .... درددل رو خوندی دیشب براتون فرستاده بودم؟

alabd;483238 نوشت:
بالاخره بعد از 22 سال زندگی باهاشون میتونم بفهمم که اگه بخوام این موضوع رو این جوری باهاشون مطرح کنم عکس العملشون چی میتونه باشه ... میخندن و میگن برو بچه تو چه میفهمی از عشق .... راستش خودم هم نمیخوام باهاش ازدواج کنم فقط یکی نیست اینو به این دل صاحاب مرده ی من بفهمونه .... درددل رو خوندی دیشب براتون فرستاده بودم؟

خوب این جوابی متفاوت هست ...
نمیخوای با ایشون ازدواج کنی ... امکانش هست بگین چرا نمیخواین باهاش ازدواج کنین ؟؟؟

مگه دیشب نگفتم بهتون .... چون ده سال ازم بزرگتره ... چون استاد درسمه ... چون اونوقت میشه مامان دومم! (چون زن و شوهر باید خیلی از چیزا رو باهم تجربه کنن و فکر میکنم برای سن ایشون این حرفا خیلی دیر شده باشه) ... چون دکتری داره... چون احتمالا از لحاظ خانوادگی هم بهم نخوریم.... چون خانواده ام قبول نمیکنن همچین کسی با من ازدواج کنه .... چون من هنوز آمادگی ازدواج ندارم .... باید دوره لیسانسم تموم بشه ارشد بخونم سربازی برم بعد اگه میخوام دکتری بخونم البته ترتیبش هنوز مشخص نیست کدوم یکی اول انجام بشه ولی این کارا باید انجام بشن بعد.... تازه یه برادر بزرگتر از خودم دارم که ازدواج نکرده....

خانم نفرنفر اینجا دنیای واقعیه و همه چیز اونجور که ما میخواهیم پیش نمیره و حتی توی قصه هم شیرین به فرهاد نمیرسد ....

alabd;483248 نوشت:
مگه دیشب نگفتم بهتون .... چون ده سال ازم بزرگتره ... چون استاد درسمه ... چون اونوقت میشه مامان دومم! (چون زن و شوهر باید خیلی از چیزا رو باهم تجربه کنن و فکر میکنم برای سن ایشون این حرفا خیلی دیر شده باشه) ... چون دکتری داره... چون احتمالا از لحاظ خانوادگی هم بهم نخوریم.... چون خانواده ام قبول نمیکنن همچین کسی با من ازدواج کنه .... چون من هنوز آمادگی ازدواج ندارم .... باید دوره لیسانسم تموم بشه ارشد بخونم سربازی برم بعد اگه میخوام دکتری بخونم البته ترتیبش هنوز مشخص نیست کدوم یکی اول انجام بشه ولی این کارا باید انجام بشن بعد.... تازه یه برادر بزرگتر از خودم دارم که ازدواج نکرده....

سلام ...
همین ها رو درشت رو یه کاغذ بنویس ... بزار جلویه چشمات ... هر وقت فکرش اومد سراغت ... مرورش کن ...
بدی ها و زشتی های استادت رو بزرگش کن ... و اون رو تو ذهنت به تصویر بکش ...
اگر میتونی یه کاریکاتور ازش بکش و اون رو تو اتاقت نصب کن ... و هر وقت فکرش اومد تو ذهنت اون تصویر کاریکاتوری رو یاد آوری کن .
اگر میتونی در مورده تکیه کلام هاش جک درست کن ... و تو دلت مسخرش کن ...
یک روز برو حسابی تو پارک بدو ... خسته که شدی یک دوش آب گرم درست و حسابی بگیر ... وقتی تو حالت خلسه افتادی تو رخت خواب و بین خواب و بیداری بودی ... تمام زشتی های استادت رو بیار تو ذهنت ... تو ذهنت زشتی هاش رو بزرگ کن و بگو فراموشت کردم ...
و ...

alabd;483250 نوشت:
خانم نفرنفر اینجا دنیای واقعیه و همه چیز اونجور که ما میخواهیم پیش نمیره و حتی توی قصه هم شیرین به فرهاد نمیرسد ....

در مورده عشق ... تنها چیزی که انسانها بعدا حسرتش رو میخورن ... این هستش که

1- چرا سر موقع اقدام نکردم ... چرا دیر اقدام کردم ...
2- چرا نهایت سعی و تلاشم رو نکردم ... چرا خجالت کشیدم ...

اگر زورم میرسید ... یا توانائیش رو داشتم ... میدادم این جمله رو در سر دره هر دانشگاه ... یا هر مکان عمومی میچسبوندن ...

ولی من فکر نمیکنم این راهش باشه... من حتی اگه از این درد بمیرم حاضر نیستم کاریکاتور استاد عزیزم رو بکشم... اگه تمام زندگیم به فنا بره حاضر نیستم برا تکیه کلاماش جک درست کنم.... این راهش نیست.... این حتی کار یه آدم بی معرفت هم نیست ... چه برسه به من که ادعای علاقه مندی هم دارم.... گفتم که عاشقش نیستم و فقط صرفا یه علاقه است که زندگی ام رو مختل کرده....

البته شاید به قول شما این چیزایی رو که گفتم باید برا خودم همیشه تکرار کنم ....

خدای من چه جوری باید با واقعیت کنار بیام دارم از هم میپاشم....

وامانده ام که تا به کجا میتوان گریخت *** از این همیشه که ندارند باورم.....

alabd;481606 نوشت:
من اسم این علاقه را نه عشق میگذارم و نه هوس چون هیچ کدامشان نیست.

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

بزرگوار اسم این علاقه را میتوان حسرت گذاشت .حسرت داشته های شخصی یک انسان که همواره پشت ابرهای بسیاری از چشمها به صورت یک رؤیا ی محو ودور دست ولغزان جلوه گر میشود . بغض های فرو خورده ای که گلوها را می فشارد و در میانه ی این بغضها وتصاویر محو و رؤیایی خود را فنا شده می بیند و انتظار دارد تا دستی برای یاری به سویش دراز شود واین دست را خودش انتخاب می کند .وکدام دست قوی تراز دستی که با استواری برمشکلات غلبه کرده واکنون درجایگاه نقطه ی عطف این بغض و رؤیا ، حسرت دل آشفته ای شده .

بزرگوار این مطلب را که مطرح کرده اید به وفور درمیان اکثر انسانها که فردی را به عنوان استاذد موفق خود میدانند دامنگیر است

به خدا پناه ببرید از شر شیطان و سعی کنید این احساس را که عشق مشترک بین شما وآن استاد است را با جدیت به ثمر برسانید .

عشق مشترکی که باعث بوجود آمدن این احساس شده را به دست بیاورید مطمئن باشید همه چیز به خوبی وسلامت می گذرد

میدانید این عشق مشترک که در قلب شما میان شما واستادتان وحود دارد چیست؟ آنچه ضمیر نا خود آگاه شما واستادتان در طلب کسبش آن را به خود مشغول داشته ؟ آن را پیدا کنید وبا همه ی قلبتان دنبال کنید تا با پرواز در آسمان انسانیت سیراب زندگی شوید و بی راهه ها را پشت سر بگذارید

راستی چرا هروقت دلمان برای موضوعی در ارتباط با شخصی می طپد اسم آن را عشق ویا هوسی می نامیم که باید به ازدواج ختم شود ؟ بد نیست به روابط انسانی دیگر ی هم برای طپش قلب ها فکر کنیم :Gol:

••ostad••;483264 نوشت:
سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

بزرگوار اسم این علاقه را میتوان حسرت گذاشت .حسرت داشته های شخصی یک انسان که همواره پشت ابرهای بسیاری از چشمها به صورت یک رؤیا ی محو ودور دست ولغزان جلوه گر میشود . بغض های فرو خورده ای که گلوها را می فشارد و در میانه ی این بغضها وتصاویر محو و رؤیایی خود را فنا شده می بیند و انتظار دارد تا دستی برای یاری به سویش دراز شود واین دست را خودش انتخاب می کند .وکدام دست قوی تراز دستی که با استواری برمشکلات غلبه کرده واکنون درجایگاه نقطه ی عطف این بغض و رؤیا ، حسرت دل آشفته ای شده .

بزرگوار این مطلب را که مطرح کرده اید به وفور درمیان اکثر انسانها که فردی را به عنوان استاذد موفق خود میدانند دامنگیر است

به خدا پناه ببرید از شر شیطان و سعی کنید این احساس را که عشق مشترک بین شما وآن استاد است را با جدیت به ثمر برسانید .

عشق مشترکی که باعث بوجود آمدن این احساس شده را به دست بیاورید مطمئن باشید همه چیز به خوبی وسلامت می گذرد

میدانید این عشق مشترک که در قلب شما میان شما واستادتان وحود دارد چیست؟ آنچه ضمیر نا خود آگاه شما واستادتان در طلب کسبش آن را به خود مشغول داشته ؟ آن را پیدا کنید وبا همه ی قلبتان دنبال کنید تا با پرواز در آسمان انسانیت سیراب زندگی شوید و بی راهه ها را پشت سر بگذارید

راستی چرا هروقت دلمان برای موضوعی در ارتباط با شخصی می طپد اسم آن را عشق ویا هوسی می نامیم که باید به ازدواج ختم شود ؟ بد نیست به روابط انسانی دیگر ی هم برای طپش قلب ها فکر کنیم :Gol:

سلام خانوم استاد ... امکانش هست کمی بیشتر توضیح بدین ...

مگه میشه این آقا پسر با خانومی که عاشقشون هستند و دلشون براش میتپه روابطه عادی ایجاد کنن ... شما تو صحبتتون عنوان کردین ...

نقل قول:

راستی چرا هروقت دلمان برای موضوعی در ارتباط با شخصی می طپد اسم آن را عشق ویا هوسی می نامیم که باید به ازدواج ختم شود ؟ بد نیست به روابط انسانی دیگر ی هم برای طپش قلب ها فکر کنیم

من هم چنین مشگلاتی رو داشتم ... به نظره من برخی از روابط یا میتونن همه چیز باشن ... یا هیچ چیز ... رابطه با یک پسری که قلبش برای من میتپه ...

یا باید همه چیز باشه ... یا هیچ چیز ... وگرنه هر دومومن تو رابطه به هم صدمه میزنیم ....

اگر امکانش هستش کمی بیشتر توضیح بدین ...

گر نباشد در معشوقه هیچ کششی **** کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد..... الان برای من موضوع فقط رسیدن به ایشون نیست... من دنبال یه آرامش هستم.... حلاوت زندگی من با ارامش بر میگرده.... ****

نفرنفر;483272 نوشت:
من هم چنین مشگلاتی رو داشتم ... به نظره من برخی از روابط یا میتونن همه چیز باشن ... یا هیچ چیز ... رابطه با یک پسری که قلبش برای من میتپه ...

یا باید همه چیز باشه ... یا هیچ چیز ... وگرنه هر دومومن تو رابطه به هم صدمه میزنیم ....

اگر امکانش هستش کمی بیشتر توضیح بدین ...

سلام بر بقیةالله الاعظم ومنتظرانش

بزرگوار معمولا" این احساس در دوره ی کارشناسی ویا کاردانی بیشتر درمیان دانشجویان شیوع دارد و دربرخی موارد نیز دردوران کارشناسی ارشد هم میان دانشچویان بروز مینماید.معمولا" بعید است که استادی مبتلا به این حس شود

علت این امر هم دو باور متفاوت است که معمولا" این باورها وپیامدشان به اشتباه عشق یا هوس معنا می شود

باور اول :دانشجو دریک جهش علمی موقعیت خود را رو به صعود علمی می داند واز این صعود بسیار مشعوف و سرمست است که یک باره یک نفر را در مقابل خود می بیند که آینده ی رؤیایی اورا گذرانده وآنچه را که او درابندای به دست آوردنش است قبلا" به دست آورده وبا تواضع این دارایی خود را دراختیار او وآینده ی او قرار می دهد این جا یک حس غریب سپاس و قدر دانی وحسرت رسیدن به این درجه ایجاد می شود که تمام وجود دانشجو را پر می کند از عشق به استاد ی که در واقع پدرانه ویا مادرانه (حتی با 10 سال یا کمتر تفاوت سنی) تجربیات علمی اش را در اختیار او قرار داده !
موضوع از وقتی سر در گم می شود که میان استاد و دانشجو تفاوت جنسیتی باشد آنوقت است که دانشجوی محترم که دراین سن فقط عشق وعاشقی معمول ومتعارف منتهی به ازدواج(در بهترین وسالم ترین شکل) را تنها حس قلبی خود می داند دچار سر در گمی و اشتباه می شود .

اینجاست که میانه ی همه چیز یا هیچ چیز در معنای اعتدال ومیانه روی ذوب میشود

ادامه دارد ....

alabd;483275 نوشت:
گر نباشد در معشوقه هیچ کششی **** کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد..... الان برای من موضوع فقط رسیدن به ایشون نیست... من دنبال یه آرامش هستم.... حلاوت زندگی من با ارامش بر میگرده.... من با گریه خوب میشم.... با نوشتن.... و باز با گریه .... میدونم اگه گریه کنم حالم خوب میشه....

سلام و عرض ادب

اول یک چیزی خدمتتون عرض کنم که ممکنه بعضی از دوستان نظرات شخصی خودشون و تجربیات خودشون رو اینجا بیان کنند که خیلی هاشون صحیح نیست.

پس اون راهکاری که براتون محور قرار میگیره همون پاسخ جناب امیدوار باشه.

در ثانی این موضوعیه که افراد زیادی بهش مبتلا هستند و این یک امر عادیه پس نگران نباشید ان شاءالله درست میشه.

اما غیر از توصیه های کارشناس بزرگوار میتونید از این روش ها هم استفاده کنید

http://www.askdin.com/thread2334-48.html#post153060

خیلی موثره

میدونم که مراقبید اما یادآوریش ضرر نداره که مواظب باشید از مرز های اخلاقی عبور نکنید.

منظورم اینه که برای فراموش کردنش مواظب باشید که اگر هم در ذهن خودتون اونو بد میکنید و عیب هاش رو بزرگ میکنید که رغبتتون بهش کم بشه این حستون باعث نشه با ایشون بی احترامی کنید .
امیدوارم بتونید ترم های آینده باهاشون کلاس نگیرید. اینطوری راحت تر این علاقه رو از خودتون دور میکنید.اگر امکانش هست حتما این کار رو بکنید.

و بد نیست به امضای بنده هم نگاهی بندازید. :)

خانوم تا ساحل آرامش من به ایشون گفتم بدیهاشون رو تصور کنن ... کاریکاتورشون رو بکشن و اون رو تو ذهنشون اونجوری تصور کنن ... فکر هم نکنم این مساله مشگل اخلاقی داشته باشه لطفا بند 2و 3 این نسخه رو توجه کنین ....

نقل قول:

راه هاي ترك اعتياد عاطفي(فرد وابسته مخاطب هست)

1- ميگم خودت را يه مدت حبس كن مواد بهت نرسه (مواد= ديدن او)


2- روزي سه بار بدي هاي اون رو تجسم كن
3- تصور كن اون شركه و بد قيافه . اصلا خوب شد زن غول نشدي:khoshgel:
4- میگم الخير في ما وقع را تكرار كن

5- ميگم
خدا گر زحكمت ببندد دري
ز رحمت گشايد در ديگري
(خيرت تو اون بود ):pir:
6- ميگم به خدا تكيه كن گفته چه بسا چيزي را خوب و خبر مي دانيد در حالي كه براي شما شر است و...)
7- ميگم بيا يه دعا برات بنويسم بنداز گردنت.
8- ميگم تصور كن خيال اون يه مگسه وقتي اومد تو ذهنت با اتك يا پشه كش بزن تو ملاجش.:narahat:
9- بهش مي گيم خودت را دست خيالت نده هر موقع خيال او ناخوانده مهمان ذهنت شد با راه هاي زير نذار خيالت جون بگير و پر و بالش هم نده.
- خيالت رو فراريش بده. بهش بگو :shoo ( چخ چخ - كيش كيش)
- عمليات رياضي انجام بده 23 ضرب در 23؟
- عمليات فيزيكي ( قدم زدن و..:khoshali:
- برو تو جمع
- ورزش را جدي و مستمر شروع كن تا احساس نيروي مندي و با اراده بودن بكني:box:
- خودت را مشغول كن (مطالعه - كار هنري و...):aks:
- داد بزن:god: هوار بكش جيغ بزن :kill: بندارش بيرون :kharej:
- اگه خيالت باهات درباره او حرف زد بگو : Shut up shut up
- آواز بخون يه دونه انار دو دونه انار سه دونه انار آخ چهار دونه انار و ...........يه سبد انار دو سبد انار.........يه جعبه انا دو جعبه انار .....................هاي هاي امان امان ( البته حبيبم را در آخر نگو كه اون موقع بايه دانكي بياري و باقلا بار كني)
- قرآن بخون
- تقليد صدا كن (صداي هواپيما صداي جيرجيرك و برو انجمن مشاوره براي خوندن داستان تست بده...)
- شعر يا آياتي را كه حفظي بخون
- بازي نون بربري كدوم بري كن
- با خودت يا ديگري مشاعره يا مقارئه كن
- سرت محكم بذن تو ديوار نرفت يه بار ديگه نرفت سه بار....
10- بهش براي ترك، متادن مي دم (به داداشم يا برادر زاده ام يا ...معرفيش مي كنم):chakeretim:
11- مغزش را جراحي مي‌كنيم و قسمت عشق و عاشقيش رو بر مي داريم بعد مثل بره رام ميشه
12- دست و پاهاش رو مي بنديم تا دستشويش بگيره عشق از سرش بپره:nini:
13- هر موقع فكر ارتباط با او امد تو ذهنت استغفار كن :esteghfar:
14- كتاب هايي را معرفي مي كنم كه عبرت آموز باشه و كمكش كنه فراموش كنه :help:
14- الكترو شوك درمانيش مي كنيم :mohandes:
15- به او ميگم از خدا و امامان كمك بخواه من هم برات دعا مي كنم:doaa:
16- بهش نامه بنويس :nevisandeh:و بد و بيراه بهش بگو و بعد پاره كن:bastan:
17 موفقيت هاي جزيي خود در ترك را جشن بگير و كم نگير:moj:
18- ميگم رمان ها:khandan: ،فيلم هاي و عكس هاي عشقي را غلاف كن:offlow:
19- اگر كسي خواست درباره او با شما صحبت كنه بگو من فعلا كار دارم :nashnidan:(بگو ممنون گوشام را تازه مسواك زدم)
20 اگر ديديش سريع از او پنهان شو:farar:
21- به خودت تلقين كن امروز كمي بهتر از ديروزم :khobam:
22- هر روز بيا :makhfi:يا من ميام يا يه روز تو بيا يه روز من ميام تا اثر تشويقام كم رنگ نشه:deldari:
23- اون قده بهش ميگم تا داد بزنه بابا غلط كردم اين قدره برام حرف زدي كه غير از سخنانت چيزي تو سرم نيست ديگه به تو وابسته شدم

نفرنفر;483240 نوشت:
امکانش هست بگین چرا نمیخواین باهاش ازدواج کنین ؟؟؟
میشه شما بگین چه جوری امکانش هست که من بتونم با ایشون ازدواج کنم؟؟

alabd;483327 نوشت:
میشه شما بگین چه جوری امکانش هست که من بتونم با ایشون ازدواج کنم؟؟

سلام ...
خیلی از خانوم ها با دیگران کمی راحت هستند ... و دوست دارن سره کار بگن و بخندن .... امیدوارم راحت بودنه ایشون رو با چیزه دیگری اشتباه نکرده باشی ...
1 هفته فکرهات رو بکن ... هفته دیگه همین موقع تصمیمت رو کامل کامل بگیر ...

بعدش اگر دوست داشتی دوباره یه موضوع جدید باز کن ... تا همه نظرهاشون رو بگن ...

فکر میکنم اینجوری منطقی تر باشه ...

نفرنفر;483343 نوشت:
امیدوارم راحت بودنه ایشون رو با چیزه دیگری اشتباه نکرده باشی ...
نمی فهمم ... با چه موضوعی؟... میشه واضح تر بگین؟....
نفرنفر;483343 نوشت:
1 هفته فکرهات رو بکن
الان چندین هفته هست که دارم فکر میکنم..... دوباره به چی فکر کنم آخه؟ .... اون مال من نمیتونه بشه.... قضیه آب دریا و ماست و درست کردن دوغ رو که شنیدین.... قصه زندگی من همونه ......... نمیشه ولی اگه بشه چی میشه!!!...

alabd;483327 نوشت:
میشه شما بگین چه جوری امکانش هست که من بتونم با ایشون ازدواج کنم؟؟

سلام

اگر او هم قبول کند اختلاف سن زیاد است و مشکلاتی برای خود و او ایجاد می‌کنید ... چند سال دیگه دلت را میزند و به دنبال یک جوان‌تر می‌گردی و یا همه چیز را می‌سوزانی :please:

درست که داره تمام میشه، به خانواده بگو برایت زن پیدا کنند... حالت خوب می شود... مطمئن باش:Mohabbat:

حالا هم برو عبد شو مگو چیست عبد ای جناب العبد:khandan:

چند کتاب خوب برای ازدواج بخوانید تا بقهمید که چقدر در اشتباه و ضعف شخصیت قرار گرفته‌اید

از توسلات برای نجات استفاده کنید

موفق باشید

متعلم;483351 نوشت:
حالا هم برو عبد شو مگو چیست عبد ای جناب العبد
من عبدم ولی عبد خاطی
متعلم;483351 نوشت:
چند کتاب خوب برای ازدواج بخوانید تا بقهمید که چقدر در اشتباه و ضعف شخصیت قرار گرفته‌اید
نخیر دوست عزیز اولا قبلتر ها یک چندتایی کتاب در این باره خونده ام و دیگه نمیخوام در مورد ازدواج چیزی بخونم...ثانیا من دارم زور میزنم فراموشش کنم کل قضیه ازدواج رو چه با ایشون چه با هر کس دیگه دلایلش رو هم تو تایپیک های قبلی گفته ام ..... ثالثا من میخوام دنبال درسم باشم اونم تا دکتری بنابرین نه تنها درسم تموم نمیشه بلکه تازه داره شروع میشه .... اما اینجوری دارم اذیت میشم و کل تمرکز حواسم بهم ریخته .... مثال هم بخوام بزنم اینه که باید برا فردا گزارش کار آموزی تحویل آموزش بدم ولی هنوز آماده اش نکردم و حوصله آماده کردنش رو هم ندارم....

[="DarkGreen"]

نفرنفر;483326 نوشت:
خانوم تا ساحل آرامش من به ایشون گفتم بدیهاشون رو تصور کنن ... کاریکاتورشون رو بکشن و اون رو تو ذهنشون اونجوری تصور کنن ... فکر هم نکنم این مساله مشگل اخلاقی داشته باشه لطفا بند 2و 3 این نسخه رو توجه کنین ....

بله شما درست میگید اما اون چیزی که مد نظر بنده است اینه که گاهی آدم طوری این موارد رو تکرار میکنه که منجر به بد رفتاری و بد اخلاقی با طرف مقابل میشه در حالی که اون بنده خدا ممکنه روحشم از این علاقه خبر نداشته باشه و مقصر نباشه مثل همین مورد.

برا اینکه دوستان دیگه هم منظور بنده رو کامل متوجه بشن پست قبلیم رو ویرایش کردم.[/]

سلام به ایجاد کننده تایپیک
من خودم چون تجربه این موضوع رو داشتم
تنها راهی که میتونی خودت رو خلاص کنی رو بهت میگم
ادم وقتی تا به سن 25 سالگی وپختگی مقطعی نرسیده باشه
ممکنه زیادی دنبال خواهش های نفسش بره
ممکنه این عشق یه طرفه باشه
وممکنه راه کاره ایی که برخی دوستان براتون توصیه کردن هم درست باشه
اما شرایط جورینیست که همه این راه ها محقق بشن
پس کاری که خودم درا ون به نتیجه رسیدم رو بهتون میگم
از اون محیط دور بشین
از دل برود هر انکه از دیده برفت
منم سال اول داشنگاه از استادمون خیلی خوشم می امد
البته ماجرای من کمی فرق داشت
چون نه تنها من بلکه همه کلاس از استاد محترم خوششون می امد
تنها فرقش این بود
اون استاد به من بیشتر توجه میکرد
در نهایت
منم جو گیر فکر میکردم حتما خبریه
اما بعد از اون ترم هیچ اتفاقی نیفتاد
منم مدت ها به یاد بودم
اما زمانی که اون استاد از دانشگاه فت ودیگه هرگز ندیدمش
وبعدش که فارع التحصیل شدم واز اون شهرو دانشگاه خارج شدم
کم کم همه چیز فراموشم شد
همون موقع هم البته کم رنگ تر شده بوداااا
اما چون هر مساله ای نیاز به زمان زیادی داره برای حلو فصل شدنش
منم 4سال زمان داشتم برای فراموش کردن اون ادم وخاطرا شیرین عشق یه طرفه
بنابراین وقتی درسم تموم شد دیگه دل بستگی انچنانی نداشتم
این که میگین از خانواده تون دور هستین اتفاقا خیلی هم موثره
نگین میدونین واین حرفها
اگه میدونستین دنبال راه حل این جوری حیرون نمی موندین
همیشه به موارد دست یافتنی فکر کنین
به خودتون بقبولونین چیزی که میخواین منطقی نیست
وباید ازش فاصله بگیرین
مگر اینکه دوست داشته باشین خودتون واستاد گرامی تون رو به دردسر بندازین
به فکر ابروی استادتون هم باشین
حس تون رو به ایشون هیچ وقت علنا پیش هم کلاسی هاتون نگین
این سرکوب کردن خیلی هم بد نیست
شمارو پخته تر میکنه تا من بعد در مورد هر خواسته ای سریع به زانو درنیاین
اصل پختگی هر فردی از همین سرکوب کردن های خواسته های نفسه
چون اگه خواسته تون عقلانی باید باید با 2دوتا کردن تا به حال میغهمیدین
بهتر فراموشش کنین واگه هیچ جور نمی تونین فراموشش کنین ودیگه به مرز هشدار رسیدین ودارنی خطرناک میشین:khaneh:
لطفا اسیر نفس تون نباشین
واگه امکانش هست انتقالی بگیرین ویا یه دانشگاه دیگه مهمان بشین
مدتی نمیگذره که فراموشی میاد سراغ تون
اینو دارم با اطمینان بهتون میگم
امیدوارم موفق باشید:Gol:

sepid*;483471 نوشت:
سلام به ایجاد کننده تایپیک
سلام منم به شما عضو صمیمی
sepid*;483471 نوشت:
منم سال اول داشنگاه از استادمون خیلی خوشم می امد
البته ماجرای من کمی فرق داشت
البته ماجرای ما فکر کنم کمی خیلی بیشتر از کمی (:Moteajeb!:) باهم فرق داشته باشه اولا شما سال اول دانشگاهتون بوده و من الان سه ساله که دانشجو هستم و فکر نمیکنم این چیزی که من الان دارم تجربه اش میکنم صرف هوس باشه... شما خانوم هستین و بنده مرد هستم ....
sepid*;483471 نوشت:
چون نه تنها من بلکه همه کلاس از استاد محترم خوششون می امد
اوه که این طور ....
sepid*;483471 نوشت:
اون استاد به من بیشتر توجه میکرد
این فقط تصور شما بوده نه چیز دیگه ای.... من که نگفتم استادم به من بیشتر توجه داره.... بقیه اش رو تو کامنت بعد میگم نمیدونم چرا دیگه از متن نمیشه نقل و قول کنم:Nishkhand:

sepid*;483471 نوشت:
این که میگین از خانواده تون دور هستین اتفاقا خیلی هم موثره
ولی واقعا تاثیری نداره من وقتی هم که تو خونه بودم تقریبا همین حس رو داشتم.....
sepid*;483471 نوشت:
نگین میدونین واین حرفها
میگم میدونم و اون حرفا.... راستی کدوم حرفا؟؟؟
sepid*;483471 نوشت:
اگه میدونستین دنبال راه حل این جوری حیرون نمی موندین
چندان هم حیرون نموندم .... فقط از درس و مشق و از زندگی افتادم....
sepid*;483471 نوشت:
همیشه به موارد دست یافتنی فکر کنین
به خودتون بقبولونین چیزی که میخواین منطقی نیست
بله همینطوره ....

sepid*;483471 نوشت:
به فکر ابروی استادتون هم باشین
آبروی ایشون جزئی از ایشون هستش من کاری به آبروی ایشون ندارم.....
sepid*;483471 نوشت:
حس تون رو به ایشون هیچ وقت علنا پیش هم کلاسی هاتون نگین
من اینجور آدمی نیستم .... راز من فقط تو دنیای مجازی گفته شده و هیچوقت کسی تو دنیای واقعی چیزی از این موضوع بویی هم نخواهد برد....
sepid*;483471 نوشت:
این سرکوب کردن خیلی هم بد نیست
بله.... ولی کشنده که هست .... صبح قبل از این که چشمام باز بشه و قبل از اینکه بدونم من کجا هستم خیالش میاد تو ذهنم و تا لحظه که میخوام بخوابم فکرش تو ذهنمه و تو خوابم معمولا ایشون رو میبینم.... بهتره یه نگاه به پست های قبلی هم بکنید همه این حرفا تو کامنتهای قبلی هم گفته ام....
sepid*;483471 نوشت:
بهتر فراموشش کنین واگه هیچ جور نمی تونین فراموشش کنین ودیگه به مرز هشدار رسیدین ودارنی خطرناک میشین
لطفا اسیر نفس تون نباشین
مورچه چیه کله پاچه اش چی باشه ... من کجا خطرناک شدن کجا...
sepid*;483471 نوشت:
واگه امکانش هست انتقالی بگیرین ویا یه دانشگاه دیگه مهمان بشین
نه امکانش نیست .... از این جهت مشکل چندانی ندارم من ایشون رو هفته ای فقط حداکثر نیم ساعت میببینم این ترم درس آزمایشگاهی باهاش دارم... میان سر کلاس یه چند دقیقه ای توضیح میدن بعد میرن ... ترم پیش بود که زیاد میدیدمش و یه درس سه واحدی باهاش داشتم... در آخر هم باید بگم بابت نظرت ازت ممنونم خیلی لطف کردی نظر دادی .... همین

سلام
فقط صفحه اول پست رو خوندم ، ولی دوست گرامی با توجه به جوابای کارشناس محترم ، به توصیه های ایشون عمل نمایید و

مطمئن باشید این علاقه که شما رو درگیر خودش کرده با اندک فاصله ای از موضوع از بین خواهد رفت، بنابراین هرچه زودتر زمینه این فاصله را ایجاد کنید چون این ارتباط به هر صورتی باشد ، موفقیت آمیز نخواهد بود.

فکر میکردم عشق هایی رو نمیشه فراموش کرد که مثلا یه مدت با هم باشند کلی خاطره داشته باشند تو ذهنشون با هم زندگی کرده باشند و کلا برای ازدواج همدیگرو خواسته باشند
واقعا فراموش کردن کسی که که نه میخوای باهاش ازدواج کنی نه میدونی چه حسی بهت داره نه خاطره ای ازش داری سخته ؟؟؟؟؟؟؟
:Moteajeb!:

سلام دوست عزیز
به نظر میاد شما اساسا دنبال راه حل نیستی وخوشت میاد با پرداختن به این بحث فقط اون ماجراهارو یاد اوری کنی شاید یه لذت پنهانی براتون داره:khaneh:
به هر حال چند تا نکته از بین صحبت ها تون راجع به نوشته من باقی موندنه که خدمت تون عرض میکنم
اولا وقتی من گفتم کل کلاسمون از استادمون خوش شون میومد
میتونم بگم در واقع براش می مردن
وتنها کسی که توجهی به این امر نشون نداده بود من بودم
چون چند جلسه اول من اصلا بهشون نگاه نمیکردم
بعدش وقتی دیدمشون وصد البته توجهشون نسبت به خودم رو دیدم
احمق شدم ومنم شدم مثل بقیه
اما تنها فرق من با بقیه در این بود
که توی اون کلاس فقط من اجازه داشتم هرکاری دلم میخواست انجام بدم
ایشون استاد به شذت سخت گیری بودن به کسی رو نمیدادن/تا حرف یا حرکت اضافه ای به جز درس زده بشه
هیچ کس سر کلاسش حق نفس کشیدن نداشت
اما برخوردشون با من انعطاف بیشتری داشت
قبلا فکر میکردم شاید منو می شناسن ویا...
اما به هر حال طوری رفتار کرده بودن که همه بچه های کلاس
متوجه این امر بودن وسعی میکردن سر کلاس اون استاد محترم نزدیک به من باشن تا بلکه یه نگاهی هم به جلب توجه های بچه های دیگه داشته باشه
اصلا بحث سر این مساله نبود که چی شد من فکر کردم به اون اقا علاقه دارم
علاقه من فقط از این جهت بود که حس میکردم همه شرایط یه مرد ایده ال رو ایشون دارن
بعدش هم اون زمان بچه سال بودم
برای همین فکر میکنم خیلی زود اسیر احساسم شدم
در عین حال که خودم سر کلاس ایشون به شدت سر سنگین بودم
وبه رفتار ایشون چندان توجههی نمیکردم
ومثل بقیه خودمو سینه چاکشون نشون نمیدادم
به هر حال اون ترم گذشت ورفت پی کارش وبا تمام اون احوالات من تونستم به اون شرایط عادت کنم و واقعیت رو پیش خودم بپذیرم
البته با حرف شما کاملا موافقم
این که من یه خانم هستم وشما یه اقا
وخانم ها زودتر تحت تاثی احساسشون قرار میگیرن
اما بسیاری از اقایون هم اسیر چشاشون میشن تا عقلشون
یعنی چشاشون زودتر عاشق میشه بدون تجزیه وتحلیل عقلی
حالا خدای ناکرده فکر نکنین
این مساله باعث شده من فکر کنم چرا عاشق اون خانم شدین
گویا اینجا هرکی بهتون هر حرفی بزنه شما دلتون میخواد
حرف خودتونو بزنین ودنبال سوزن در انبار کاهین
ویا شاید هم دنبال جواب قطعی برای خودتون نباشین
اماتنها راه شما درمیون گذاشتن احساس تون با اون خانمه
چون نوع رفتار ایشون هم باعث میشه عقب نشینی کنین چون صد در صد با نوع رفتار ایشون میتونین به این نتیجه برسین که
حالا وقتشه بی خیالش بشم
یا اینکه
ازاون محیط دوربشین
یادتون نره ادم ها روحیات وخلقیات شون از لحاظ درجه بندی مثل هم نیست
یکی ممکنه مساله ای رو سالها طول بکشه فراموش کنه
اما یکی 3سوته فراموش میکنه
هیچ کدوم از این مسائل باعث نمیشه
شما فکر کنین اینایی که همه میگن رو خودتون میدونستین
وحتما وبایدیکی پیدا بشه که راه حل بهتری بهتون بده
راه حل بهتر برای وضعیت شما همین مطالبی هست که طی این صفحات براتون بازگو کردن
امیدوارم مشکل تون حل بشه
ودرضمن در پاسخگویی به کامنت ها رعایت همه جوانب رو داشته باشین

[="Blue"]با عرض سلام خدمت برادر بزرگوار
خیلی از بچه ها مطالب خوب و کاربردی ای عرض کردند
من هم به نظرم اومد که به چند نکته که فکر میکنم مهمه اشاره کنم
با توجه به این صحبت های شما


alabd;483248 نوشت:
مگه دیشب نگفتم بهتون .... چون ده سال ازم بزرگتره ... چون استاد درسمه ... چون اونوقت میشه مامان دومم! (چون زن و شوهر باید خیلی از چیزا رو باهم تجربه کنن و فکر میکنم برای سن ایشون این حرفا خیلی دیر شده باشه) ... چون دکتری داره... چون احتمالا از لحاظ خانوادگی هم بهم نخوریم.... چون خانواده ام قبول نمیکنن همچین کسی با من ازدواج کنه .... چون من هنوز آمادگی ازدواج ندارم .... باید دوره لیسانسم تموم بشه ارشد بخونم سربازی برم بعد اگه میخوام دکتری بخونم البته ترتیبش هنوز مشخص نیست کدوم یکی اول انجام بشه ولی این کارا باید انجام بشن بعد.... تازه یه برادر بزرگتر از خودم دارم که ازدواج نکرده....

میشه نتیجه گرفت خوشبختانه خودتون متوجه این شدید که ازدواج در این شرایط عاقبت خوبی نداره و به احتمال خیلی زیاد پشیمانی حاصل اینچنین ازدواجیه پس نیازی به توضیح نیست که ازدواج با استادتون به چه دلایلی اشتباهه
اما به نظرم تنها راه رهایی زود هنگام از این شرایط برای شما همون ازدواجه اما نه ازدواج با این خانم بلکه با کسی که از هر لحاظ مناسب شما باشه پس بهتون پیشنهاد میکنم با مشورت خانوادتون دنبال یک همسر خوب باشید حتی اگر در حال حاضر ازدواج رسمی براتون مقدور نیست نامزدی می تونه بهتون کمک زیادی کنه چرا که از نظر من فقط با یک چنین رابطه ای میشه در زمان کوتاهتری این احساساتو سرکوب کرد.(البته مسائلی که استاد امیدوار و خیلی از دوستان گفتند در هر صورت کمک حال شما خواهد بود اما به نظر من بهترین و سریع ترین راه ممکن ازدواجه شماست)
امیدوارم هر چه زودتر زندگیتون به حالت نرمال خودش برگرده
یا علی
[/]

neɠïn;483523 نوشت:
فکر میکردم عشق هایی رو نمیشه فراموش کرد که مثلا یه مدت با هم باشند کلی خاطره داشته باشند تو ذهنشون با هم زندگی کرده باشند و کلا برای ازدواج همدیگرو خواسته باشند
واقعا فراموش کردن کسی که که نه میخوای باهاش ازدواج کنی نه میدونی چه حسی بهت داره نه خاطره ای ازش داری سخته ؟؟؟؟؟؟؟
:Moteajeb!:
که این طور... ولی من این جوری فکر نمیکنم شعر زیر از عطار هستش و نشون میده که حتی با یه نگاه هم میشه اسیر و مبتلای کسی بشی .... و اگه بگردین از این مثال ها فراوان است.... شیخ صنعان هم مثال دیگری از این موضوع هست، سرچ کنید شعرش را میتوانید پیدا کنید آن هم از عطار است....اتفاقا داستان من هم مثل شیخ صنعانی از یه خواب شروع شد.... فقط دو بیت از شعر رو اینجا میارم.... [شیخ] گرچه خود را قدوه اصحاب دید **** چند شب بر همچنان در خواب دید..... کز حرم در رومش افتادی مقام**** سجده می کردی بتی را بر دوام.......... یعنی چند شب پیاپی در خواب دید که به روم رفته و بتی را سجده می کند .... و این جوری عاشق دختر ترسا(مسیحی) میشه ...همون جور که میبینین فقط تو عالم خواب معشوقش رو دیده بود و عاشق او شده بود.... البته من به ادامه داستان کاری ندارم فقط خواستم بگم همه عشق ها این جوری نیستن که مدتی باهم باشی بعد از هم جدا بشی و قص علی هذا....و اما اون شعر که اول گفتم: شهریاری دختری چون ماه داشت

عالمی پر عاشق و گمراه داشت...

گر جمالش ذره‌ای پیدا شدی

عقل از لایعقلی رسوا شدی


گر شکر طعم لبش بشناختی

از خجل بفسردی و بگداختی


از قضا می‌رفت درویشی اسیر

چشم افتادش بر آن ماه منیر


گرده‌ای در دست داشت آن بی‌نوا

نان او آن مانده بد بر نانوا


چشم او چون بر رخ آن مه فتاد

گرده از دستش شد و در ره فتاد


دختر از پیشش چو آتش برگذشت

خوش درو خندید خوش خوش برگذشت

آن گدا پُس خندهٔ او چون بدید

خویش را بر خاک غرق خون بدید


نیم نان داشت آن گدا و نیم جان

زان دو نیمه پاک شد در یک زمان


نه قرارش بود شب نه روز هم

دم نزد از گریه و از سوز هم


یاد کردی خندهٔ آن شهریار

گریه افتادی برو چون ابر زار


هفت سال القصه بس آشفته بود

با سگان کوی دختر خفته بود...

آن گدا گفتا که من آن روز دست
شسته‌ام از جان که گشتم از تو مست


صد هزاران جان چون من بی‌قرار

باد بر روی تو هر ساعت نثار...

الان باید یه کاری انجام بدم بعدا در خصوص صحبت های شما هم مطالبی رو عرض میکنم...

alabd;483575 نوشت:
الان باید یه کاری انجام بدم بعدا در خصوص صحبت های شما هم مطالبی رو عرض میکنم...
اینو در جواب sepid* گفتم...

m001;483560 نوشت:
با عرض سلام خدمت برادر بزرگوار
خیلی از بچه ها مطالب خوب و کاربردی ای عرض کردند
من هم به نظرم اومد که به چند نکته که فکر میکنم مهمه اشاره کنم
با توجه به این صحبت های شما

میشه نتیجه گرفت خوشبختانه خودتون متوجه این شدید که ازدواج در این شرایط عاقبت خوبی نداره و به احتمال خیلی زیاد پشیمانی حاصل اینچنین ازدواجیه پس نیازی به توضیح نیست که ازدواج با استادتون به چه دلایلی اشتباهه
اما به نظرم تنها راه رهایی زود هنگام از این شرایط برای شما همون ازدواجه اما نه ازدواج با این خانم بلکه با کسی که از هر لحاظ مناسب شما باشه پس بهتون پیشنهاد میکنم با مشورت خانوادتون دنبال یک همسر خوب باشید حتی اگر در حال حاضر ازدواج رسمی براتون مقدور نیست نامزدی می تونه بهتون کمک زیادی کنه چرا که از نظر من فقط با یک چنین رابطه ای میشه در زمان کوتاهتری این احساساتو سرکوب کرد.(البته مسائلی که استاد امیدوار و خیلی از دوستان گفتند در هر صورت کمک حال شما خواهد بود اما به نظر من بهترین و سریع ترین راه ممکن ازدواجه شماست)
امیدوارم هر چه زودتر زندگیتون به حالت نرمال خودش برگرده
یا علی


ممنون بابت نظرت.... ولی الان کلا امکان ازدواج رو ندارم....

alabd;483572 نوشت:
که این طور... ولی من این جوری فکر نمیکنم شعر زیر از عطار هستش و نشون میده که حتی با یه نگاه هم میشه اسیر و مبتلای کسی بشی .... و اگه بگردین از این مثال ها فراوان است.... شیخ صنعان هم مثال دیگری از این موضوع هست، سرچ کنید شعرش را میتوانید پیدا کنید آن هم از عطار است

دوست عزیز سخن شما درست است
منم نگفتم چنین عشق هایی وجود ندارد
فقط منظورم این بود فراموش کردن کسی که هیچ خاطره ای ازش نداری و حتی قصد ازدواج هم باهاش نداری نباید خیلی سخت باشد
در ضمن داستان شیخ صنعان یک امتحان بود
:Gol:

neɠïn;483582 نوشت:
فقط منظورم این بود فراموش کردن کسی که هیچ خاطره ای ازش نداری و حتی قصد ازدواج هم باهاش نداری نباید خیلی سخت باشد
کاش الان وقت داشتم و بیشتر میتونستم بنویسم.... فقط در این حد بگم که قرار نیست تو همه علاقه خاطره مشترک وجود داشته باشه تا نتونی فراموشش کنی من نزدیک 6 ماه است با ایشان سر یک کلاس درس هستم و کلی خاطره از ایشون تو ذهنم هست.... وقت نیست بعدا بیشتر توضیح میدم...
neɠïn;483582 نوشت:
در ضمن داستان شیخ صنعان یک امتحان بود
دقیقا برای همین گفتم به ادامه داستان کاری ندارم.... اگه با دقت کامنت ها رو بخونین لازم به توضیح اضافه نخواهد بود...

alabd;481606 نوشت:
بی مقدمه شروع میکنم به گفتن حرف دلم : مدتی هست که به استاد یکی از درسام به شدت علاقه مند شده ام. خانمی که شاید نزدیک ده سال از من بزرگتره و هیچ سنخیتی چه از لحاظ میزان تحصیلات و چه از لحاظ سایر جنبه ها باهاش ندارم . (ایشون مدرک دکتری دارن ومن هنوز کارشناسی ام رو هم تموم نکردم). من اسم این علاقه را نه عشق میگذارم و نه هوس چون هیچ کدامشان نیست. برا همین دارم دیوونه میشم. شب و روز تو فکرشم. بعضی شبا خوابش رو میبینم و بعضی وقتا هم از خواب میپرم. تو روزا هم که همیشه و هر لحظه تو فکرمه . یک لحظه هم نمیتونم خاطرش رو از ذهنم دور کنم. دیگه شب و روز برام نموده . از کار و زندگی افتادم. درس خوندنم بی معنی شده یعنی اصلا دیگه درس نمیخونم . سر کلاسای درسم به زور میرم. ترم دیگه کنکور ارشد دارم و هیچ انگیزه ای برام نمونده که واسش تلاش کنم با اینکه خیلی دلم میخواد درسم رو ادامه بدم ولی چه فایده؟(تو پرانتز باید بگم که از لحاظ درسی خدا رو شکر اگه این در گیری ذهنی نباشه وضعیت خیلی خوبی دارم و البته الان باید بگم میتونم داشته باشم چون الان که اوضاع فکریم داغونه چندان ازش راضی نیستم)
الان میخوام ببینم راه حلی هست که از این وضعیت نجات پیدا کنم ؟ چطوری میتونم از این فکرا خلاص بشم؟ لازمه بگم من تو خوابگاه زندگی میکنم و از خانواده ام خیلی دور هستم و هر دو سه ماه یکبار میرم خونه. اینم بگم که این مشکلم حتی یه ذره هم به دوری از خوانواده برنمیگرده و همین جوری گفتم که ازشون دورم.

سلام
من پست شما رو خوندم به نظر منم شما نیاز به یک همدم دارید اگه زودتر ازدواج کنید این مشکل رفع میشه .

فکر کردن به کسی که حتی تمایلی به ازدواج باهاش نداری وقت تلفیه

سعی کن شرایط ازدواجت رو فراهم کنی تا قبل از ازدواجت هم سعی کن از تنهایی بپرهیزی

بیشتر تو جمع دوستانت حضور داشته باش به ورزش بپرداز اینطوری کمتر فکر و خیال میکنی :ok:

alabd;483594 نوشت:
.... فقط در این حد بگم که قرار نیست تو همه علاقه خاطره مشترک وجود داشته باشه تا نتونی فراموشش کنی من نزدیک 6 ماه است با ایشان سر یک کلاس درس هستم و کلی خاطره از ایشون تو ذهنم هست.... وقت نیست بعدا بیشتر توضیح میدم...

دوست عزیز من واقعا نمی تونم چنین احساسی را که شما میگی درک کنم باید تو شرایط شما بود تا بشه درک کرد
بهرحال براتون آرزوی موفقیت میکنم
:Gol:

سلام

خب اینکه شما همه چیزهایی که ماها قراره بگیم رو میدونید خیلی خوبه!

این باعث میشه یکی مثل من دیگه کمتر حرف بزنم! هه:Nishkhand:

اینطور که مشخصه ایشون رو بیشتر از جنبه استادی قبول دارید و براتون قابل احترام هستن (احتمالا هم از نظر نحوه تدریس و هم از نظر نحوه رفتار و شخصیت) ؛

به نظر بنده هیچ اشکالی نداره! طبیعیه که گاهی بعضی اشخاص درنظر ما خوب و دوست داشتنی به نظر میان،

اما این نباید باعث بشه از خود بی خود یا از کار و زندگی و درس بیفتیم و عقب بمونیم!

بذارید خودم رو مثال بزنم:

استادی دارم که بسیار فرد متشخصی هستن،
ازهمه لحاظ شایسته نام استاد هستن.
اگرچه بنده از رفتار ایشون دربیرون از دانشگاه خبری ندارم اما منش ِ استادی ایشون رو قبول دارم و واقعاً خدارو شکر میکنم...
خب دراینجا عشقی وجود نداره، اما شیوه تدریس ایشون به حدی عالیه که هرجا میشینم برای اطرافیان تعریف میکنم و کلی دعای خیر براش میکنم!

اما از اونطرف:

با اینکه به شخصه برای بهتر فرا گرفتن ِ درس معمولا باید به اساتید نگاه کنم ؛ اما دراین مورد: سعی میکنم تا حد امکان حتی وقتی درحال تدریس هستن از نگاه کردن پرهیز کنم!
شاید خیلیها بگن خب تو چته! حالا مگه چیه؟!
اما "پیشگیری بهتر از درمان است" دیگه! با اینکه از خودم مطمئنم و دلیلی نمیبینم... اما محتاط تر رفتار میکنم (به هر حال آدمیه !!!)
اینه که سرساعت میرم (نه زودتر) و بعداز اتمام کلاس هم زود میرم بیرون!
تا ازم سوالی هم نپرسن فعالیتی ندارم (لازم به ذکره فعالیت کلاسی برای ایشون مهمه) اما توی امتحانات تشریحی سعی میکنم عالی باشم که جبران این فعالیت بشه.

زیاد سخت نگیرید، به چشم 1 استاد خوب نگاه کنید و سعی کنید شاگرد نمونه ای باشید مثل قبل:ok:

n@rcis;483672 نوشت:
سلام
منم به شما دوست عزیز سلام میکنم

n@rcis;483672 نوشت:
اینطور که مشخصه ایشون رو بیشتر از جنبه استادی قبول دارید و براتون قابل احترام هستن (احتمالا هم از نظر نحوه تدریس و هم از نظر نحوه رفتار و شخصیت)
بله ولی نه به این صورت که شما میگین درسته که من بیشتر شیفته اخلاق ایشون هستم و از این بابت دقیقا همون چیزی هستن که من میخوام ولی قضیه به این خوبی و خوشی هم نیست اگه کامنت های قبلی رو خونده باشین اونوقت دیگه لازم نیست دوباره توضیح بدم که از کار و زندگی افتادم... و این از پا در اومدن یعنی چی... اگه بخوام بیشتر از این حرف بزنم عزیزان متهمم میکنند که شما :
sepid*;483536 نوشت:
اساسا دنبال راه حل نیستی وخوشت میاد با پرداختن به این بحث فقط اون ماجراهارو یاد اوری کنی شاید یه لذت پنهانی براتون داره

سلام

!Shabnam!;483599 نوشت:
من پست شما رو خوندم به نظر منم شما نیاز به یک همدم دارید اگه زودتر ازدواج کنید این مشکل رفع میشه .
ولی با این نظرتون من فکر میکنم شما همه صحبت های من رو نخوندین گفتم که فعلا امکان ازدواج برام مقدور نیست....
!Shabnam!;483599 نوشت:
فکر کردن به کسی که حتی تمایلی به ازدواج باهاش نداری وقت تلفیه
دوباره اشتباه میکنید من ایشون رو با بند بند وجودم دوستش دارم.... ولی چه کنم شرایطمون بهم نمیخوره و من این را کاملا میفهمم...
!Shabnam!;483599 نوشت:
بیشتر تو جمع دوستانت حضور داشته باش به ورزش بپرداز اینطوری کمتر فکر و خیال میکنی
تو محیط خوابگاهی زندگی میکنم و تو اتاق دو نفر هستیم و کمتر پیش میاد با هم تو اتاق باشیم فقط شب موقع خواب با هم تو اتاق هستیم.... به ورزش علاقه ای ندارم....

neɠïn;483600 نوشت:
دوست عزیز من واقعا نمی تونم چنین احساسی را که شما میگی درک کنم باید تو شرایط شما بود تا بشه درک کرد
بهرحال براتون آرزوی موفقیت میکنم
همین که نظر میدین برای من کافیه ....

[="Black"]

alabd;483578 نوشت:
ولی الان کلا امکان ازدواج رو ندارم....


بسم الله الرحمن الرحیم.

عرض سلام و ادب.

به نظر این حقیر نیز اگر به یک مشاور و روانشناس به صورت حضوری مراجعه بفرمایید خیلی بهتر نتیجه میگیرید و از این سردرگمی خلاص میشوید.

موفق و موید باشید.[/]

موضوع قفل شده است