خودتون رو با این وصیت نامه شهید مقایسه کنید ...
تبهای اولیه
خودتون رو با این وصیت نامه شهید مقایسه کنید ...
بنام خدا
سبحـان داودی در وبـلاگ “آخـرین بازمـانده” نوشت : دانش آموز شهـیدحسین بیـدخ از جمله عارفان معاصر دزفول بود که در نوجوانی به مقام اکمل الخلایق دست یافت ودر حالیکه سن بسیار زیادی نداشت نقشه راهی بس بزرگ وبا بصیرت برای آیندگان خود ترسیم نمود.راهی را که هرکس را توان پیمودن آن نیست….متن زیربریده هایی از دستنوشته های این فرشته زمینی است که بصورت متن ادبی در آمده است ومن کردار خودم را با وصیت حسیــن سنجیده ام….شما نیز خـودتان و اعـمالتان را با این وصیـت نامه بسنجـید
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
حسیـن گفـت : آنان که به هزاران دلیل زندگی میکنند نمیتوانند به یک دلیل بمیرند و آنان که به یک دلیل زندگی میکنند به همان دلیل نیز میمیرند.
ولی مـن ....
حسیـن گفـت :
دیگر جای خنده نیست ، آخر دلیلی بر خندیدن نیست ، آخر در کجای دنیا انسانی که بین بهشت و جهنم در رفت و آمد است خود را به خندیدن خوشحال میکند .ولی مـن ....
حسیـن گفـت :
عجیب است داستان آدمی که میداند بعد از مرگ او را بازخواست میکنند اما بیخیال در یک زندگی آسوده روز را به معصیت میگذراند و شب آسوده همراه شیفتگان رؤیاها به خواب میرود .ولی مـن .....
حسیـن گفـت :
خدایا،گنهکارم، خطا از من است میدانم همیشه مغلوب نفسم شدهام، خدایا! از من درگذر که جز گذشت تو منزلگاه من جز دوزخ چیزی نیست.ولی مـن ....
.حسیـن گفـت :
دوربین فیلمبرداری خدا را که هیچگاه ندیدم ، حالا دیدم گویی فرشتگان مأمور در حال گرفتن فیلم از مایند ، برادرم چنان زندگی کن که همیشه دوربین خدا را در حال گرفتن فیلم از خود ببینی.ولی مـن ....
حسیـن گفـت : با گذشت باش که خدا نیز از تو بگذرد . ولی مـن ....حسیـن گفـت :
میخواهم بگویم برادر ، روحانیتی که کنون پرچمدار این انقلاب است ، پیشرو این اسلام است ، حفظش کن ، هرچه به تو گفتهاند دروغ است ، به خدا آنها را دیدهام بر منبرها و در سنگرها با زبانشان و با سلاحشان ، دیدهام در جبههها ، جایی که ما را توان و شهامت رفتن نبود آنها رفتهاند ، به آنها احترام بگذار ، البته”نه آنهایی که از روحانیت تنها چیزی که دارند عبا و عمامهای”است.ولی مـن .....
حسیـن گفـت :
آمریکا را همیشه دشمن بدار ، سعی کن همیشه بمبی باشی تا هر کجا خواستی ضامن آن را بکشی و هزاران کثیف را که زندگی برای آنها چیزی جز نفس کشیدن نیست راحت کنی.ولی مـن.....
حسیـن گفـت :
برادر یاد من، راه من است.می روم تا تو بیایی،این راه اگر بی یاور بماند زندگی را ازمن دزدیده ای…ولی مـن....
یاحق